جلسه ۱۲۱ درس فلسفه، کتاب اسفار
۱۲۱
بسم الله الرحمن الرحیم
تتمّه بحث دیروز به اضافه دلیل اول
تتمّه بحث دیروز به اضافه دلیل اول که انشاءالله امروز بتوانیم و دلیل دوم دیگر مىماند براى فردا. این بود که عرض شد صفات کمالیه حق بر دو قسم است، یکى صفات ذاتیه است و یکى هم صفات در مرحله تجلى اسماء و صفات است در مقام فعل و مقام صفت.
آن دلیلى را که براى عدم انتظار واجب الوجود بالنسبه به صفات کمالیه مىآورند، آن دلیل نسبت به صفات کمالیه ذاتیه است که این طور نیست گاهى باشد و گاهى نباشد. به عبارت دیگر صفات ذاتیهاى که حمل بر موضوع مىشود که واجب الوجود است به ضرورت ازلیه نه به ضرورت وصفیه که مادامى که وصف عنوانى باشد، این صفت براى آن ذات است و نه به ضرورت ذاتیه که مادامى که ذات باشد این صفت براى او ثابت است، بلکه اصلًا مادامى که ذات باشد در این مقام غلط است. مادام معنا ندارد. ذات همیشه هست و صفت هم همیشه براى او خواهد بود، ازلًا و ابداً نکتهاى که در اینجا به چشم مىخورد این است که در مورد صفات غیر ذاتیه، غیر ذاتیه ازلیه، که صفات متنازله از اسماء و صفات است و به او صفات فعلى مىگویند، مانند خلق و امثاله، اینها را به یک بیان خارج از این دائره بحث کردند به لحاظ این که این صفات گاهى از اوقات بر واجب الوجود ثابت است و گاهى از اوقات ثابت نیست، اگر واجب الوجود خلقى کند به او خالق مىگویند و اگر خلقى نکند به او خالق نمىگویند، اشکالى که در این جا به نظر مىرسد نسبت به این تقریر، البته خود مرحوم آخوند این مطلب را ندارند ولى مقررین ایشان این مسأله را متعرض شدند او این است که اتصاف حق به صفات متنازله و منشئه از صفات ذاتیه اگر از ناحیه کثرت همانطورى که دیروز عرض شد
به او نگاه بشود این مسأله صحیح است، یعنى از نقطه نظر تحقّق این صفت در عالم کون و فساد و عالم زمان و مکان که تبدل صفات نیاز به زمان و مکان و تدریجى الحصول دارد و هر چه که در این عالم تحقق پیدا بکند محتاج به زمان است، بنابراین انتظار یک صفت کمالیه در این عالم، این انتظار نیاز به زمان دارد و تدریجى الحصول است.
از این نقطه نظر، صفات حضرت حق که مرتبط است با عالم کون و فساد و عالم ماده وصورت، آن صفات گاهى از اوقات بر حق ثابت است و گاهى از اوقات ثابت نیست. این که مىگوییم خداوند خالق زید است، اگر زیدى خلق بشود اتصاف خداوند به صفت خلق محقق است واگر زیدى مخلوق نشود و در کار نباشد اتصاف خداوند به صفت خالقیت زید این چیست؟ غیر محقق است، لذا آمدهاند دائره بحث را در صفات ذاتیه اولیه و کمالیه آمدند قرار دادند، مانند حى، مانند قیوم، مانند علم، مانند اراده و مانند حیات و قدرت و امثال ذلک. آنچه که باعث مىشود که این شبهه در اینجا پیدا بشود، البته در بحث مصاحبت و اقتران، یا اینکه التزام ذات به صفات ذاتیه خود یا صفات فعلى خود این بحثش الآن خواهد آمد و عدم افتراق ذات از صفات یا افتراق ذات از صفات این بحثش بعداً مىآید. در هر حال چه ما قائل به بینونیّت ذات از صفات بشویم یا عدم بینونیّت، بحث ما در این است که فرقى بین صفات دائمه و ازلیه و بین صفات فعلیه حق نخواهد بود با توجه به نزول این صفات در عالم کثرت، خوب جاى اشکال در اینجا باقى مىماند که چطور ممکن است خداوند متعال متصف به صفت خالقیت یا رازقیت بشود در حالى که مخلوق و مرزوقى هنوز وجود ندارد.
شبههاى که، توجیهى که براى این مسأله مىشود، آن توجیه این است که تمام این مخلوقات چه آنچه که تحقق پیدا کردهاند و خلق شدند و چه آنچه که
خلق نشدهاند، تمام اینها یک مرتبه از تقرر را دارند، که اسم آنها را نشئه علم ربوبى مىگذاریم. در نشئه علم ربوبى تمام مخلوقات بصورت علمیه حضور دارند. سواءٌ اینکه در عالم کون و در عالم اعیان تحقق پیدا بکنند یا تحقق پیدا نکنند. و همین امر، مصحح خطاب کُن، در آیه شریفه (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ)[۱]، که در بعضى از تفاسیر این خطاب کُن به آن صورت علمیه در نشئه علمیه ربوبى تعلق مىگیرد. چون در عالم اعیان هنوز تحقق خارجى ندارد. بنابراین این مخاطب خارجى ندارد، پس مخاطب او عبارت است از آن صورت در نشئه علم ربوبى. مطلبى که در اینجا بله؟
سؤال: همان شخص که این مطلب را گفته علم ربوبى را عین فعل مىداند خوب.
جواب: بله؟
سؤال: علم ربوبى را عین فعل تحقق فى الأعیان مىداند
جواب: نه عین او نمىدانند حالا اشکال از ناحیه دیگر است. فعل را معلول علم ربوبى، نه این که عین او. اشکالى در اینجا هست این است که این آقایانى که این مطلب را مىگویند علم را عین ذات مىدانند وقتى که علم عین ذات شد، ذات هم عبارت است از وجود مطلق و وجود، پس بنابراین علم عین وجود مطلق و وجودبسیط خواهد بود. پس دیگر در اینجا چه امرى محقق خواهد شد غیر از آن وجود مطلق؟ وقتى که وجود، وجود مطلق است و علم عین اوست در عالم کثرت و در عالم خلق چه امرى زائد بر این وجود مطلق و وجود بسیط پیدا مىشود این معنا ندارد. بله؟
سؤال: وجود ملکى
جواب: مىدانم
سؤال: وجود ملکوتیش
وجود ملکى اش
جواب، پس بنابراین آن نفس عین، نفس عین، عین همان وجود مطلق است. شما حالا اسمش را مقام اجمال بگذارید. ولى حقیقت او، یعنى حقیقت عینیه او نه حقیقت علمى به عنوان آخر زمان تصورى را که داریم این است که یک عین خارجى داریم یک صورت ذهنیه داریم حالا مىخواهیم ببینیم آیا خداوند متعال هم یک صورت ذهنیه دارد، یک کامپیوترى دارد که در آن کامپیوترش تمام این صور خارجى را همه را قرار داده، یک بیک آن صور خارجى، صورى که در آنجا ذخیره کرده در عالم اعیان اینها را محقّق مىکند. این طور است؟ یا اینکه نه خداوند متعال ذهن ندارد اصلًا، فکر ندارد، ذهن ندارد همان حقیقه الوجود آن عبارت حقیقت بسیط وجود است آن عبارت است از ذات خداوند متعال، نه این که خداوند متعال یک ذاتى دارد و در کنار ذاتش یک انبارى از وجود قرار داده، آن صور ذهنیه خارجیه را مىآورد در خارج از این انبار وجود یک مقدار حسهاى برمى دارد و به او مىچسباند و در خارج یک عینى تحقق پیدا مىکند، تمام اینها همه باطل است آنچه که تحقق دارد، عبارت است از همان وجود مطلق و وجود بسیط و آن وجود مطلق و بسیط و لاحدى همان ذات پروردگار است، دیگر ذهن و صورت علمیه و اینها دیگر معنى ندارد. مگر ممکن است که علم خداوند به یک امر معدوم تعلق بگیرد، یعنى یک امرى که در خارج اصلًا نیست، به عبارت دیگر اگر ما تمام الحقیقه یک شى را همان عین خارجى بدانیم و فرض بر این است که او الآن عدم مطلق است، چگونه ممکن است علم پروردگار تعلق بگیرد، به یک عدم مطلق، این محال است، عدم مطلق محال است، اگر شما بگویید که حقیقت مثالیه او در عالم ثابتات هست، پس بنابراین، این دیگر نشئه علمى دیگر در اینجا معنى ندارد، نشئه عینى دارد. مگر
عالم برزخ و مثال این صورت علمیه است؟ این صورت عینیه است. شما، بله؟
سؤال: پس بالاخره علم و عین یکى شد
جواب: علم و عین یکى است؟ خوب بله، خوب چه اشکالى دارد؟
سؤال: خوب همان کسى هم که این حرف را زده خودش هم قائل بر همین است. علم خدا عین فعل خداست پس چطورى مىآید دوباره این را مجزا مىکند قضیه علم را از عین؟
جواب: خوب اشکال را چرا به من مىگیرید؟ اشکال را به خودش بگیرید. من مىگویم اشکال از ناحیه دیگر مهم تر از این وارد است.
سؤال: نسبت به ملکوت و ملک مىشود چیز کرد.
جواب: ببینید صحبت در این است که عین، عین خارج به چه گفته مىشود؟ ما صورت علمیه را، صورت علمیهاى که این در نشئه ربوبى هست. این صورت علمیه را یک صرف تصور ذهنى مىدانیم، بدون عین خارجى، بدون عین، اگر بدون عین است پس خالقیت در اینجا صادق است. منتهى خالقیت مراتبى دارد. خالقیت در مرتبه ملکوت هست، خالقیت در مرتبه مثال است، اما خالقیت در ماده و صورت نیامده.
سؤال: یعنى در خالقیت را در مرتبه ملکوت را قبول ندارد .. در مرتبه ملک خالقیت در ملک است.
جواب: قبول ندارد، بالاخره این هست این یا نه؟ حقیقت الشىء هست یا نه؟ خالقیت در ملک است.
سؤال: بله
جواب: خیلى خوب، این خالقیت در مرتبه ملکوت این آنچه که در مرتبه ملکوت است بالاخره مخلوق است یا اینکه این قدیم ازلى است؟
سؤال: نه قدیم است
جواب: پس علت ندارد؟ علتش کیست؟ خالق است دیگر.
سؤال: چرا علت دارد. علت بودن منافات ندارد با قدیم بودن.
جواب: منافات ندارد. ما مىگوییم اصلا قدیم است ما مىگوییم حادث قدیم است. حدوث دارد ولى این حدوث قدم دارد، به عبارت دیگر نه اینکه حدوث ذاتى با قدیم ازلى این منافات ندارد، این قدیم ذاتى است که در اینجا اشکال پیش مىآید، پس وقتى بنابراین یک صورت عینیه نه علمیه، یک صورت عینیه از کتم عدم به منصه ظهور مىآید این همان معناى خالقیت است منتها مراتب در اینجا دارد، مرتبه ماده و صورتش نیامده، این که نیامده در نظر ما نیامده اما در عالم اعیان در عالم حقیقه الاشیاء، در عالم علیت و در عالم ثابتات، همین ماده و همین صورت خارجى وجود دارد.
چطور است که شما الآن، الآن من باب مثال، الآن اگر شما رجوع کنید به آن کارهایى را که دیروز انجام دادید، آن کارها را با خودتان مىبینید، نه اینکه جداى از خودتان مىبینید و بعد یک صورتى در ذهن شما هست؟ ببینید، من یک مثالى در اینجا مىزنم. شما دارید از توى خیابان حرکت مىکنید مىروید جلو، کنار خیابان مىبینید چند تا عکس چسباندند، فرض کنید که عکس یک سوارى، عکس یک باغى، عکس فرض کنید یک بازارى، عکس یک فرض کنید یک بازارى، عکس یک خیابانى و امثال ذلک، این عکسها را در ذهنتان شما مىآورید و بعد چکار مىکنید و مىروید. امروز که مراجعه مىکنید مىبینید چند تا عکس از دیروز در ذهن شما هست. هیچ خودتان را در آن باغ فرض نمىکنید که آن عکس حکایت از آن باغ مىکند، فرض نمىکنید؟ فقط عکسى از آن باغ را، عکسى از آن شهر را عکسى از آن میدان شهر را در ذهنتان مىآورید، نه اینکه وجود خودتان را در آن میدان تصور کنید و بیابید، حضور خودتان را در آن میدان و در باغ نمیبینید، بلکه عکسى از او را مىبینید، درست شد؟ خوب، حالا اگر شما رفتید خودتان در این
میدان که آن عکس، از آنجا حکایت مىکند خودتان را در آنجا عرض کنم حضورتان که قرار دادید وقتى که مىگذرد آیا الآن عکسى از آن میدان در ذهنتان هست یا نفس حضورتان در آن میدان با خودتان است. لذا مىگویید آقا من اینجا هستم، این جا بودم، اینجا رفتم، نمىگویید من عکس اینجا را مثلًا در ذهن دارم، نه نفس حضورتان را در آن میدان و در آن شهر و در آن باغ، نفس حضورتان را الآن با خود مىبینید لذا لذت مىبرید، لذا متألم مىشوید. لذا تا خاطرهاش مىآید در ذهنتان تحت تاثیر قرار مىگیرید، چرا؟ چون این حضور همیشه با شماست. امکان انفکاکش در شما چه؟ نیست، این حققیت الشىء است، یعنى حققیت عینیه خارجیه با شما وجود دارد و معیّت دارد، به صورت تجردى خودش نه به صورت ماده به صورت مادهاش همانى بود که در آن موقع بودید، در آن باغ بودید، در آن میدان بودید، در آن شهر بودید، این صورت، صورت چیست؟ صورت مادى، صورت مادى خودش است، نه به صورت تجردى خودش و به صورت علمیه این حضور با شما چه چیز است؟ وجود دارد. همیشه با شما هست. ندیدید در بعضىها یک کار خلافى انجام بدهند دچار کابوس مىشوند، دچار مسائل روانى و اینها مىشوند. چون همیشه این قضیه را با خودشان مىبینند، این قتلى را که انجام دادند این قتل را همیشه با وجود خودشان احساس مىکنند فقط یک صورتى نیست که بیاید و برود. همیشه خودش را قاتل مىبیند. نه این که قاتل مىدید. الآن خود را قاتل مىبیند. الآن خود را در این مهلکه احساس مىکند. این عبارت است از همان چیست؟ عینیه الاشیاء فى الخارجه. خوب حالا با توجه به این قضیه اگر قرار باشد بر اینکه این امر در خارج محقق نباشد. این علم به چه تعلق مىگیرد؟ علم که خداوند ذهن که ندارد، خدا فرض کنید که یک ذهن داشته باشد ما الآن یک همچنین زیدى را در یک میلیون سال دیگر با این خصوصیات خلق مىکنیم، ولى الآن دست نگه مىداریم وقتى که آمد. این طورى خلق مىکنیم، خدا ذهن ندارد.
این ذهن مال ماست. که ما بر اساس مصالح و چیزى، اینها را ترکیب مىکنیم، فلان مىکنیم بعد هم در سر وقت خودش ما اینها را به منصه ظهور خارجى مىرسانیم، بناءً علیهذا، این تحقق اشیاء در علم ربوبى، عبارت است از تحقق اشیاء در نفس، در نفس و در عین عالم علیّت نسبت به چه؟ نسبت به اعیان خارجى کثرتى و ماده و صورت، نسبت به آن، این معنا، معناى چیست؟ معناى نشئه علم ربوبى است. نه اینکه فقط صورت ذهنیه باشد. پس بنابراین خطاب کُن به چه تعلق مىگیرد؟ خطاب کُن عبارت است از نفس اراده، انما أمره، نه اینکه امر، امر خارجى، نه، اذا أراد لشیئى إذا اراده لشىء من حیث تقرّبه و من حیث هى هى من حیث ما. و این هم خطاب به ما مىکند یعنى شى، شىء معّراى از هر تقیدى، شى معرّاى از هر تقیدى شیئى که هیچ گونه لباس وجود بر خود نپوشیده است. شیئى که معرّاى از یک شابئت وجود هست، این شىء وقتى که در عالم تقرر بخواهد تحقق پیدا بکند، این شیئى که عدم است و هیچ صورت ندارد این شى چیست؟ یک مرتبه با اراده و مشیت خدا که همان صورت لفظیه او کُن است که در آنجا اصلًا لفظ معنا ندارد، همان اراده است. بصورت کُن که حکایت از آن اراده و مشیت مىکند، نه کُن أمریه تشریعّیه خارجیه. چون کون تکوینى که دیگر أمر نیست. کن تکوینى اقدام است، اقدام مىکند من بخواهم یک کارى را انجام بدهم این کتاب را ببندم، دیگر نمىگویم که کتاب بسته بشو، خودم کتاب را مىبندم. کن خارجى و کن تشریعى است که این با لفظ بیان مىشود و یا با اشاره اینها بیان مىشود. اما آن کن تکوینى که تعلق خطاب گرفته است به ماهیت الأشیاء آن امر ندارد، امر چیست؟ نفس الإراده است. پس بنابراین این که ما بگوییم که مخاطب دارد، ندارد، همه این حرفها، حرفهاى چیست؟ خالى از تحقیق است. آن کُنى که مخاطب دارد، کن تشریع است. در کون تکوین اصلًا امرى وجود ندارد. کُن تکوین نفس الإراده مرید است. مرید با نفس الإراده خود به اضافه اشراقیه نه به اضافه مقولیه چه مىکند؟ آن
شىء را در خارج، متکون مىکند. این مىشود چه مىشود؟ کن تکوینى. این مىشود اراده تکوینى، این دیگر نمىشود اراده تشریعى بکند و تشریعى و امر تشریعى.
پس بنابراین علم حق به اشیاء به اشیاء خارجى عبارت است از نفس تحقق اعیان خارجى در نشئه ملکوتى. گر چه در عالم کثرت به نظر ما اینها تحقق پیدا نکردند ولى نشئه ملکوتى آنها در عالم چه چیز است؟ در عالم تحقق پیدا کرده، نشئه ملکوتى آنها در عالم، در عالم ملکوت تحقق پیدا کرده، لذا آن افرادى که احاطه بر غیب پیدا مىکنند این احاطه بر غیب پیدا کردنشان نه این است که احاطه پیدا مىکنند بر این صورت در ملکوت که یک وعایى دارد. یک وقت احاطه پیدا مىکنند بر یک صورتى در یک عوالمى، بعد خدا مىگوید که این صورى را که در اینجا در این عوالم وجود دارد، ما این صور را مىآوریم در عالم کثرت در یک عالم دیگر در آنجا چه کار مىکنیم؟ آنها را متحقق مىکنیم نه این طور نیست. بر نفس وجود اینها چکار پیدا مىکنند؟ احاطه و اطلاع پیدا مىکنند. نفس وجود اینها در عالم خارج، یعنى نفس وجود اینها در عالم خارج که دارد در بازار راه مىرود، دارد در خیابان راه مىرود، دارد در خانهاش مىخوابد، دارد غذا مىخورد، دارد جنگ مىکند، دارد صلح مىکند، نفس وجود اینها را در این عالم چکار مىکنند؟ دارد احساس مىکند. نفس وجود اینها، آن وقت اینجاست که دیگر فرض کنید که این روایاتى را که خوب در اینجا ما مىتوانیم چیز بیاوریم پیغمبر نشسته بودند یک مرتبه جبرئیل آمد فرض کنید گفت یا رسول الله حسین را نمىدانم اینجا دارى به او مىخندى، محبت مىکنى، نگاه کن ببین در کربلا چه است؟ حضرت رفتند در کربلا برگشتند غبار آلود آمدند، یک مشت از خاک آوردند و گفتند دیدم فرزندم را در آنجا دارند مىکُشند. تمام اینها واقعا حضرت آمد کربلا و برگشت. حضرت از توى خانه آمد بیرون، غبار آلود بود روایت داریم غبار آلود بود. نه اینکه از توى
خانهاش نشسته بود فرض کنید که از همان جا از روى زمین خاک برداشته، نه، واقعاً خاک کربلا را برداشت آورد جبرئیل، واقعاً خود حضرت رفت و آمد.
سؤال: یعنى قضیه حضرت آدم چیست که وقتى ارتحال شدند اشباح ائمه
جواب: آن هنوز صورتش چیز نشده بود. هنوز به آن مرحله قدرت که چیز خارجیه باشد نرسیده بود. نتوانسته بود آن احاطه کلى پیدا بکند. اگر یک احاطه کلى واقعاً شخص پیدا کند نسبت به چیز، نفس آن عین خارجى را در آن موقع احساس مىکند. نفس عین خارجى صد سال بعد را، دویست سال بعد را، سیصد سال بعد را، در
سؤال: در عالم ملکوت واقعاً شبح دیده بود یا حقیقت محمدیه را دیده بود؟
جواب: نه، فقط یک صورتى دیده بود یک تمثلى دیده بود. حقیقت را ندیده بود نخیر، درست شد؟ پس بنابراین این نکته اى که در اینجا هست، نکته در اینجا این است که اگر، اگر شخصى اینهایى که عرض مىکنم اینها همه باصطلاح زیر بناى براى نتایجى است که ما در بسیارى از روایات و در بسیارى از احادیث اینها به چشممان مىخورد که فرض کنید که من باب مثال امام سجاد علیه السلام.
پایان طرفA
این را برداشته بردند گفتند چطور این حرفها، برداشتند آن را حرکت دادند بردند کنار دریا و یک دفعه آن ماهى که یونس را در آن موقع گرفته بود آمد بیرون و نمىدانم چکار کرد حالا آن ماهى چیست؟ ده تا کفن هم پوسانده و ماهىهاى بقیه دریا هم خوردند او را و فلان این حرفها. حضرت مىآیند نفس آن قضیه و آن ماده خارجى را مىآیند چکار مىکنند؟ به او نشان مىدهند، چشم بندى که نمىکنند، یعنى عین همان لیوانى که الآن فرض کنید که در دویست سال پیش بوده و پودر شده و تمام اینها از بین رفته نفس این لیوان که الآن فرض کنید که سه سیر وزنش است نه این که، نفس همین لیوان با این سه سیرى را یعنى مىآید مىبرد در چه؟ در
همان ماده، و صورت سیصد سال پیش مىآید مىبرد او را- یا همین ماده و صورت سیصد سال بعد مىآید مىبرد او را. پیغمبر آمد واقعاً، نه صورت امام حسین را دید که در اینجا دارد فرض کنید که افتاده و مقتول شده، نه، نفس امام حسین پنجاه و هفت سالگى را آمد در کربلا در آنجا، نفس این وجود را که افتاده، با تمام شرایط آمده دارد مشاهده مىکند. و الا اگر این طور بود خوب پیغمبر خواب مىدید. چرا بلند شده رفته کربلا آمده. رفته کربلا و دیده خوب یا رفته در کربلا، آیا رفته در کربلا فقط خواب دیده، رفتنش مىگوییم خوب با طى الأرض رفته، با همین بدن و طى الارض رفته خوب، حالا آمد کربلا، خوب حالا آمده در کربلا چکار کرده؟ خواب دیده؟ بعد ناراحت شده یا نه آمده، حضرت مىگوید من آمدم دیدم حسینم را در اینجا که افتاده با این وکیفیت، نه این که صورتش را دیدم در خواب. خودش را دیدم. خودش که هنوز چهار سالش است روى زانویت است. او چهار سال است روى زانویت گرفته نشسته چطور دیدى؟ یعنى حضرت در مکان پنجاه سال بعد چه؟ قرار مىگیرد. مکان نه در زمان. این را به مىگویند چه؟ طى الزمان. این طى الزمان مىآید و خود را در، چرا مىآید قرار مىگیرد؟ چون تمام اینها همه وجود دارد.
سؤال: پس در حقیقت حضور در کربلا براى خیلى از انبیاء و اولیاء هست.
جواب: خوب بله
سؤال: چرا همان موقع هیچ کارى نمىکردند.
جواب: دیگر حالا دیگر، همه آنجا بودند و کارى نمىکردند. حفظکم الله انشاء الله دیگر امروز هم بحث دیگر به اینجا کشید.
[۱] – آیه ۸۲ از سوره یس ۳۶/ ۸۲