جلسه ۸۴ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۸۴ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۸۴

بسم الله الرحمن الرحیم‏

عرض شد مفهوم مواد ثلاث در فن اعداد فلسفه حکمت عبارت است از نسبت بین محمول و موضوع با تقید به وجود که این تقید به وجود از استعمال این ماده در فلسفه و حکمت مستفاد است امّا خود این مواد در استعمالشان در فلسفه به معناى متقید به وجود نیست بلکه بمعناى صرف نسبت است و در منطق به معناى نسبت بین محمول و موضوع است با تقید به تقرّر و این تقرّر لازمه بحث منطقى است که بحث از ماهیات و بحث از مقولات است و به معناى کلى و به معناى عام و شمول همه مصادیق را این بحث واجب است و استیعاب مى‏کند.

اشکالى که بر این مسأله شده بود این بود که اگر ما این ماده در مواد ثلاث را در حکمت با جریان مواد ثلاث در منطق و در فن میزان ما یکى بدانیم این لازمه اش خلاف است و موجب مى‏شود که قضایایى که متقرر الثبوت هستند متقرّرهستند امّا ممکن‏الوجود هستند تمام این قضایا متبدّل به قضایاى وجودیه بشوند و ماده‏اى که در فلسفه و در حکمت به معناى ثبوت وجود و تحقق وجود براى موضوع است این ماده در میزان و منطق او هم به معناى وجود محمول براى موضوع بشود در حالى که بحث در آنجا بحث در وجود نیست بلکه بحث در تقرر ماهیات است و تصور ماهیات و نفس ماهیات است صرف نظر از وجود و عدم فقط حمل یک محمولى براى این ماهیات به نحو کلى.

این مطلبى بود که به این قضیه اشکال شد شارح مقاصد در اینجا جوابى‏

میدهد و جواب ایشان رفع ملازمه بین این دومقدّم و تالى است چنانچه توافق در معنا و مفهوم باشد نسبت به مواد ثلاث در فلسفه و در میزان این توافق موجب مى‏شود که من باب مثال محمول براى موضوع محقق‏الوجود باشد و واجب‏الوجود باشد مانند زوجیت براى اربعه اشکال در این بود یعنى لوازم ماهیات واجبه‏الوجود شوند واجب الوجود شوند براى موضوعات خودشان براى ذوات خودشان، جوابى که ایشان مى‏دهند ایشان اینطور مى‏فرمایند چنانچه ما قائل به اتفاق مفهومى بشویم در این مواد ثلاث به همان بیانى که صاحب مواقف آن بیان را دارند که عبارت است از وجود یعنى وجود مقید به آن نسبت یا نسبت مقید به وجود.

به این بیان و این یک نکته‏اى است که بعدا ما به این نکته باید برسیم یعنى در همین بحث در شرح کلام مرحوم آخوند و محقق دوّانى یک مسأله‏اى هست که به نظر مى‏رسد از این مسأله غفلت شده و آن این است که همین اتفاق مفهومى بین مواد ثلاث در فلسفه و مواد ثلاث در منطق اگر چنانچه این اتفاق مفهومى وجود داشته باشد لازمه‏اش این است که زوجیت واجب‏الوجود شود براى اربعه خوب این مطلب هم خلاف است زوجیت واجب‏الوجود براى اربعه که نخواهد بود هیچ وقت چون خود اربعه واجب الذات نیست واجب الوجود به ذات نیست تا اینکه لوازم آن ماهیت براى این اربعه واجب شود تفتا زانى اینطور مى‏فرمایند. مى‏فرمایند که در رد کلام قاضى عضدالدین ایجى چنانچه منظور شما از واجب بودن زوجیت براى اربعه منظور شما از این قضیه از واجب بودن زوجیت که لوازم ماهیات است اگر منظور شما این است که این واجب بودن زوجیت براى اربعه است یعنى لوازم ذات اینها واجب هستند براى ذواتشان.

اگر منظور این است این مسأله هیچ اشکالى را به وجود نمى آورد چه اشکال دارد که زوجیت واجب بشود براى این اربعه در صورت توافق محمولى، یعنى به عبارت دیگر بطلان تالى در اینجا مورد خدشه قرار مى‏گیرد خوب زوجیت واجب است براى اربعه خوب مگر اربعه زوج نیست؟ اربعه فرد است؟ خوب این یک مسأله است و اگر منظور شما واجب بودن خود زوجیت است براى زوجیت به عبارت‏

دیگر در اینجا وجوب ذات است براى خود ذات در اینجا این تلازم را نمى‏توانیم قبول کنیم که چون توافق مفهومى بین مواد ثلاث در فلسفه و در منطق هست از این نقطه‏نظر این موجب مى‏شود و مقتضى و علت مى‏شود براى اینکه زوجیت براى ذات خودش واجب باشد این وجوب زوجیت براى ذات خودش از باب تحقق نعتى است و تحقق نعتى این به ارتباط با ناعت است و تحقق وصفى است و در ارتباط با موصوف تحقق پیدا مى‏کند و وجودش وجود بالغیر است پس بنابراین این مسأله که چون توافق مفهومى بین مواد ثلاث در فلسفه و در میزان است چون توافق مفهومى است پس بنابراین ذات زوجیت براى خود زوجیت این ذات واجب مى‏شود نه یک همچنین چیزى نیست چون ذات زوجیت البته با این بیان کلام تفتازانى را ما مى‏توانیم توجیه کنیم چون ذات زوجیت براى خود این زوجیت واجب نیست خوب هر ذاتى براى خودش واجب است ولى در مرحله تقرر ماهیات نه در مرحله تحقق وجود، هر ماهیتى ذاتا براى خودش واجب است چون اگر شما ذات یک ماهیت را از او بگیرید دیگر از ماهیت چیزى باقى نمى‏ماند وقتى که شما حیوان ناطقیت را از انسان بگیرید ولو این انسان در خارج هم محقق نیست ولى شما ذاتیات را وقتى از یک شى بگیرید دیگر براى آن شى چیزى باقى نمى‏ماند شما میعان را از ماء بگیرید براى آب چیزى باقى نمى‏ماند شما فرض کنید صلابت را از حجر بگیرید دیگر براى حجر چیزى باقى نمى‏ماند حالا اینها همه لوازم ذات هستند حالا خود ذاتیات که عبارت است از جنس و فصل و اینها خود آنها براى ذات لازم هستند شما حیوان ناطقیت را از زید سلب کنید خوب زید دیگر چیزى نیست ولو در مرحله تقرر ماهیات ولو در مرحله تصور ذهن آیا ذهن شما مى‏تواند انسان و حیوان را از زید سلب کند در ذهنتان؟ شما مى‏توانید یک همچنین کارى بکنید؟ خوب نمى‏توانید وقتى که شما تصور یک غنم را در ذهن کردید آیا مى‏توانید حیوانیت را از این غنم سلب کنید در ذهن ولو در ذهنتان اگر سلب کنید که این مساوى با انعدام این ماهیت متصوره است پس در مرحله تقرر ماهیات وجوب ذاتیات براى خود ماهیات واجب هستند این واجبه‏التقرر است واجب‏التقرر از ثبوت خود ماهیات براى ذواتشان،

دراینجا هم همینطوراست یک وقتى بحث این است که خود زوجیت براى خودش واجب است اگر این معناست خوب این معنا را ما قبول داریم ولى تلازمى دراینجا موجب نمى‏شود چون مفهوم آن مواد ثلاث در منطق با مفهوم مواد ثلاث در فلسفه یکى است پس بنابراین خود زوجیت براى خودش واجب میشود این چه تلازمى بین این دو است؟ در صورتى که زوجیت براى زوجیت در هر حال واجب است یک بچه پنج ساله هم مى‏فهمد که زوجیت براى زوجیت واجب است زوجیت هیچ وقت تبدیل به فردیت نمى‏شود شما خودتان دارید مى‏گوید زوجیت اینکه دارید مى‏گوئید زوجیت این با فردیت دو معناى مخالف را در نظر گرفتید آن وقت چطور ممکن است اینها انقلاب ماهیت بکنند زوج تبدیل به فرد بشود اگر منظور این است این هیچ گونه موجب ملازمه نیست چون مفهوم مواد در فلسفه با آن مفهوم در منطق یکى است این موجب مى‏شود نه اگر یکى هم نبود ده جور ماده در فلسفه بکار مى‏بردیم ده تا اسم ماده فرض کنید که در فن میزان بکار مى‏بردیم هر طوریش بود باز زوجیت براى زوجیت درهر حال واجب بود اگر صحبت در واجب الوجود بودن این لوازم ذات است براى خودشان یعنى ما وجود محمولى را بخواهیم براى خود ذات بار کنیم لوازم را براى ذات بار کنیم خوب لوازم تابع ملزوم هستند خوب چنانچه ملزوم باشد لوازم هم هست اگر ملزوم نباشد لوازم هم نیست.

وصف تابع موصوف است اگر موصوف باشد وصف هم هست نباشد آن هم نیست نعت تابع ناعت است اگر از آن باشد منعوت است اگر از منعوت باشد آن وجود ناعتى هم هست اگر منعوت نباشد آن وجود ناعتى هم نخواهد بود این کلام شارح مقاصد در این باب. نکته‏اى که در این جا مورد غفلت قرار گرفته یعنى مورد حالا شاید منظور ایشان همین بود و حالا به اصطلاح تصریح نکردند چون من در آنجا شارح مقاصد را دیدم این کلام با فرض‏تقید نسبت به وجود در اینجا مورد لحاظ قرار گرفته مرحوم آخوند در بیانى که در اینجا دارند به یک مطلبى اشاره مى‏کنند که همان مطلب صحیح همین است،

مطلب مرحوم آخوند این است که شما مواد ثلاث را که در فلسفه بکار

مى‏برید خود ماده ثلاث در آن وجود نخوابیده بلکه اصلا لازمه ریختن این مواد در فلسفه اقتضاى این را مى‏کند مواد ثلاث مثل قالب مى‏ماند این قالب شما فرض کنید هر چه در آن بریزید آن قالب همان شکل را پیدا مى‏کند شما یک قالبى هست در این قالب تراب بریزید این تبدیل به آجر میشود در این قالب حدید بریزید تبدیل به حدید مى‏شود پس بنابراین قالب خودش کاره‏اى نیست قالب فقط قالب است این بسته به این است که در این موردى که این قالب را شما مى‏خواهید بکار ببرید در آن مورد چه در آن قرار بدهید این مهم است مواد ثلاث دلالت بر تاکد نسبت بین محمول و موضوع و تاکد سلب نسبت بین محمول و موضوع و عدم تاکد طرفین در نسبت بین موضوع و محمول مى‏کنند این مواد ثلاث فقط همین است پس مفهوم ضرورت و مفهوم امتناع و مفهود امکان عبارت است از تاکد در ناحیه سلب و در ناحیه وجود و عبارت است از عدم تاکد این مى‏شود معناى این مواد، حالا این مواد را در فلسفه بکار ببرید وجود محمول را شما بواسطه این مواد براى موضوع ثابت کردید اگر همین مواد را در منطق بکار ببرید نفس این محمول را براى این موضوع به لحاظ تقرر ماهیت ثابت کردید نه به لحاظ وجود

پس بنابراین در اینجا وقتى که ما مى‏گوئیم الانسان حیوان الناطق بالضروره ما کارى نداریم انسان در خارج هست یا در خارج نیست ما به تقرر انسان کار داریم به تقرر ماهیت کار داریم این تقرر ماهیت در هر جا که مى‏خواهد باشد یا نباشد نفس تصور این ماهیت اقتضاى تاکد ثبوت این محمول را براى موضوع مى‏کند این محمول براى موضوع به نحوى ثابت است که احتمال عدم را منتفى مى‏کند پس بنابراین در اینجا این مواد ثلاث درحکم قالب مى‏مانند

جناب آقاى شارح مواقف شما که مى‏خواهید به ایشان جواب بدهید باید اینطور جواب بدهید نه اینکه بگوئید ملازم با مقدم ما که مفهوم واحد باشد آیا ملازم دارد وجود ثبوت ماهیات زوجیت را براى آن اربعه یا ملازمت ندارد. شما یک وقتى که در وهله اول بحث را بردید روى ثبوت ماهیات، گفتید که بله زوجیت در هر حالى ثابت است براى اربعه این واجب است براى اربعه وقتى که مى‏گوئید واجب‏

است براى اربعه واجب الوجود است براى اربعه به نحو اطلاق یا به نحو قضیه شرطیه در صورتى که اربعه باشد و همینطور در مورد اول وقتى که مى‏گوئید ما تلازم را قبول نداریم یعنى بطلان تالى را قبول داریم که ماهیات این لوازم ماهیات براى ذات خودشان که خودشان لوازم ماهیات باشند یعنى ذات زوجیت براى زوجیت نه براى اربعه این بطلان تالى را قبول داریم ولیکن ملازمه را قبول داریم این حرف هم محل اشکال است به جهت این است که اگر شما این وجوب ثبوت ماهیات را براى ذات خودشان ثبوت این وجوب را وجوب تقررى مى‏دانید پس بنابراین در اینجا نمى‏توانید بگوئید تالى باطل است که خود این زوجیت براى نفسش‏واجب باشد خوب زوجیت براى نفس واجب است و این کارى به آن مفهوم ندارد.

دیگر شما از این باب وارد بشوید باید بگوئید که چه ما قائل به وحدت مفهوم در مواد مستعمله در فلسفه یا در منطق باشیم یا نباشیم این ماهیات براى ذوات خودشان یا لوازم ماهیات براى ذوات خودشان در هر حال واجب هستند و این کارى به وجود ندارد. اصلا به وجود چه مربوط است خود ذات یک شى براى ذات شى واجب است براى اینکه شما مى‏گوئید ذات شى، شى را وقتى در نظر مى‏گیریم ذات او را هم در نظر مى‏گیریم پس بنابراین دیگر معنا ندارد به مفهوم مراجعه کنید و اگر شما سراغ مفهوم مى‏روید یعنى قبول مى‏کنید که آن مفهوم حق است و مقدم حق است یعنى اتفاق مفهومى باید باشد یعنى برخلاف یعنى اشتباه عرض کردم یعنى اتفاق مفهومى صحیح است که مفهوم، مفهوم واحد باشد اگر مفهوم مفهوم واحد بخواهد باشد آن بخواهد بکار ببرد آن موجب بطلان تالى است بخاطر اینکه اگر مفهوم واحد باشد چون در فلسفه به معناى تقید وجود است همان هم در میزان و در منطق اگربه معناى تقید وجود باشد معنایش این است که نفس تقرر ماهیت موجب وجود خارجى او باشد این چیست این باطل است پس بنابراین این که الآن مورد بحث هست این است که آیا مفهوم اتفاق مفهومى آن اتفاق مفهومى مورد لحاظ است یا اتفاق مفهومى مورد لحاظ نیست یعنى همان مفهوم واحد که در اینجا به معناى وجود است در اینجا هم به معناى وجود باشد

محقق دوانى ایشان آمدند و مطلب را به نحودیگرى مطرح کردند در اینجا ایشان مى‏فرمایند که البته همین بیانى است که ما به آن اشاره کردیم که البته خود مرحوم آخوند هم به این اشاره مى‏کنند منتهى یک اشکالى دارند بر محقق دوانى که آن اشکال باید ببینید جایش هست یا جایش نیست محقق دوانى مطلب را به نحو دیگرى آمدند بیان کردند در واقع یک اعتراضى به تفتازانى در این زمینه دارند ایشان مى‏فرمایند که در هر دو حال لازمه این وحدت مفهومى آنچه را که ایجى درصدد اثبات اوست این وحدت اتفاق مفهومى موجب این نخواهد بود چرا به جهت اینکه بحث بر سر این است که ما در فلسفه و در حکمت این ماده را مقید به وجود مورد لحاظ قرار مى‏دهیم دیگر، صحبت در این است خوب آیا ماده‏اى که مقید به وجود هست مى‏آئیم سراغ الاربعه زوجٌ مى‏بینیم این الاربعه زوج آیا چه اقتضایى مى‏کند وحدت مفهومى در این جریان مواد در فلسفه و منطق خوب اگر در اینجا منظور از اربعه زوج دیگر قبول داریم اصلا ما مى‏گوئیم اتفاق مفهومى در اینجا به معناى همان تقید وجود است خوب مى‏گوئیم نه اشکالى لازم نمى‏آید به جهت اینکه اثبات اربعه براى زوج این اثبات وقتى تحقق پیدا مى‏کند شما مى‏خواهید بگوئید الاربعه الزوجیت واجب الوجود به نسبت به زوج شما این را مى‏خواهید بگوئید دیگر یعنى همان ماده اى را که مقید به وجود؟؟؟ به نحو اطلاق حمل بشود یا وجود محمول خاص که عبارت است از همان وجود ناعتى حمل بشود در قضایاى مرکبه در الاربعه زوجٌ در اینجا وجود وجود ناعتى است چون ما وصفى را بر اربعه حمل مى‏کنیم نمى‏گوئیم الاربعه موجوده نمى‏گوییم الزوجیه موجوده مى‏گوییم الاربعه زوج وجود زوجیت را بر اربعه حمل مى‏کنیم پس در اینجا وجود ناعتى را بر اربعه حمل مى‏کنیم.

بناء علیهذا صحبت در این میشود مى‏گوییم بله الزوجیه واجب الوجود به نسبت به الاربعه خوب برمى‏گردد به آن کلامى که قبلا عرض‏کردم و گفتم به آن مى‏رسیم و آن این است خوب وجود ناعتى وقتى براى اربعه واجب الوجود است که در اینجا ما وجود اربعه را مفروض التحقق بگیریم اربعه مفروض الوجود باشد یعنى‏

در اینجا واجب الوجود بودن زوجیت براى اربعه این واجب الوجود مشروط به وجود اربعه است نه اینکه به نحو اطلاق است‏

محقق دوانى مى‏خواهد این مطلب را بگوید نمى‏خواهد بگوید که ثبوت زوجیت براى اربعه این ثبوت در ظرف تقرر حتى دقت کنید حتى در ظرف تقرر مشروط بر وجود اربعه است همانطور که مرحوم آخوند آمده در اینجا اشتباه کرده مرحوم صدرالمتالهین در اینجا در اعتراض به محقق دوانى این اشتباه را مرتکب شده که خیال کرده ایشان مى‏خواهند بگویند که در صورتى زوجیت واجب است براى اربعه که اربعه واجب الوجود باشد. بعد اعتراض کردند گفتند زوجیت در هر حالى ثابت است براى اربعه نه اینکه اربعه وقتى که در خارج باشد آن موقع زوجیت ثابت براى او است. در واقع ایشان قضیه را به نحو قضیه ماهیت را ماهیت متقرره گرفته‏اند نه اینکه ماهیت را مفروض الوجود بگیرند کلام مرحوم محقق دوانى این است که اگر شما اشکالتان در این است که آن ماده‏اى که در فلسفه مقید به وجود است آن ماده در منطق بکار میرود ما مى‏گوییم باشد عیب ندارد. گرچه ما معتقد نیستیم محقق دوانى مى‏گوید گر چه ما خودمان معتقد نیستیم بر اینکه آن ماده مقید به وجود در فلسفه بکار مى‏رود نه ماده مطلق بکار میرود وقتى که شما در فلسفه ضرورت مى‏آورید. یا امتناع مى‏آورید، یا امکان مى‏آورید به نحو اطلاق است. لازمه فلسفه این است که تقید به وجود بخورد اما این تقید به وجود در ذات مواد نیست مثل اینکه فرض کنید در ذات قالب آجر درست کردن نیست. یا آهن تکه آهن درست کردن نیست قالب قالب است شما آب درونش بریزید تبدیل به یخ میشود خاک دورنش بریزید بگذارید در کوره تبدیل به آجر میشود آهن مواد مذاب با آهن بریزید تبدیل به آهن مى‏شود پلاستیک بریزید تبدیل به پلاستیک میشود پس در ذات قالب پلاستیک و آهن و یخ و آجر و اینها که نخوابیده قالب، قالب است مواد ثلاث هم مواد ثلاث هستند و آن دلالت بر تاکد نسبت بین موضوع و بین محمول مى‏کند در فلسفه مقید به وجود است درفلسفه بحث بحث وجود است در منطق بحث از چه هست روابط بین قضایا است که برمى‏گردد به ماهیات بحث در ماهیات است پس در فلسفه این‏

مواد ثلاث مقید به وجود نیستند لازمه این وجود محمول براى موضوع این است که مواد ثلاث اثبات وجود یا نفى وجود را بکنند یا تساوى‏الطرفین را بکنند.

بناء علیهذا محقق دوانى مى‏خواهند بفرمایند که ما خودمان مى‏دانیم عقل ما هم به این مقدار مى‏رسد که زوجیت براى اربعه به لحاظ تقرر ماهیت اربعه است نه به لحاظ وجود خارجى اربعه حتى شما اربعه را در ذهنتان هم بیاورید باز زوجیت بر آن بار مى‏شود کارى به وجود خارج نداریم ولى صحبت در این است که جوابى را که مى‏خواهیم به این آقا بدهیم از همان حرفى که خود ایشان مى‏زند وارد مى‏شویم یعنى برهان ما در اینجا جدل را دراینجا بکار مى‏بریم. یعنى حرف خود ایشان را مى‏گیریم آنوقت با همان حرف خودش جواب میدهیم. ما مى‏گوییم بسیار خوب ما قبول مى‏کنیم اصلا فرض را بر این مى‏گذاریم که مواد ثلاث که در فلسفه با تقید به وجود است همان با تقید به وجود در منطق بکار مى‏رود مى‏گوییم بسیار خوب، خوب قضیه الاربعه زوج چه مى‏شود؟ الاربعه زوج بنابراین اتّفاق الاربعه زوج بالضروره یا بالامکان بالضروره دیگر این معنایش این است که الزوجیه واجب الوجود بالنسبه بالاربعه خوب این که مى‏گوییم الزوجیه واجب الوجود آیا به عنوان یک قضیه ضروریه مطلقه است یا به عنوان قضیه مشروطه است؟ مشروطه است به وجود موضوع. وقتى که ما مى‏گوییم کل کاتب متحرک‏الاصابه بالضروره آیا باید بگوییم مادام کاتباً یا نباید بگوییم؟ باید بگوییم مادام کاتباً پس این مى‏شود مشروطه دیگر یا فرض بکنید درقضایاى وقتیه دیگرمثل این که کل قمر منخسف ما وقت حیلوله عرضهم و بین الشمس خوب در اینجا قضایاى ما قضیه مشروطه است یا قضیه مطلقه است؟ یا قضیه فرض کنید دائمیه است؟ یا ضرورت ضرورت ازلیه است؟ کدام است؟ در اینجا قضیه قضیه مشروطه است زوجیت واجب الوجود است بله این را قبول مى‏کنیم چه کسى گفته باطل است زوجیت را واجب الوجود مى‏دانیم بالنسبه بالاربعه مادام اربعه موجوده نه به طور اطلاق پس بنابراین اشکال در اینجا لازم نمى‏آید

خوب این از این طرف آمدیم سراغ اینکه ما مى‏خواهیم لوازم ماهیات را براى‏

خود ماهیات واجب الوجود بدانیم آنجا هم مى‏گوییم همین طور است این ذات یک وقتى باصطلاح بیان کلام محقق دوانى را عرض مى‏کنم یعنى در تقریر مطلب ایشان یک وقت مى‏گوییم که الزوجیه واجب‏الوجود بالنسبه بنفسه مطلقا اشکال پیدا میشود زوجیت مطلقا واجب الوجود است نه زوجیت واجب الوجود نیست، شاید ما در خارج اصلًا زوجیت نداشته باشیم چرا واجب‏الوجود باشد؟ یک وقت مى‏گوئیم زوجیت نعت است، وجودش وجود ناعت است، وجود ناعت وقتى واجب‏الوجود مى‏شود که منعوتش باشد وصف وقتى واجب الوجود مى‏شود که موصوف آن باشد پس بنابراین زوجیت قبول دارید نعت است یا نه؟ خوب شارح مواقف که نمى‏تواند بگوید قبول نداریم نعت است مى‏گوید نعت است نعت کى واجب الوجود مى‏شود وقتى که منعوتش باشد وقتى منعوتش باشد نعت هم بر آن چه واجب خواهد بود کى عالمیت براى زید واجب میشود؟ وقتى که زید باشد وقتى که زید در خارج نباشد عالمیتى هم در کار نداریم بیاضیتى هم در کار نداریم سوادیت هم در کار نداریم هیچى هم در کار نداریم پس بنابراین وجود ناعت بر فرض تحقق موضوع او که منعوت است این هم واجب مى‏شود براى منعوت، اما خودش فى حد نفسه واجب نمى‏شود. همین حرف را هم در اینجا مى‏زنیم. مى‏گوییم آقا ما اصلًا قبول داریم. بله مواد ثلاث در فلسفه و در منطق همه به یک معنا هستند، و آن هم مقید به وجود است. ما این را قبول داریم. ولیکن ما این حرف را مى‏زنیم. مى‏گوییم (زوجیت الزوجیه واجب الوجود بانسبه بنفسه.) باز اشکال ندارد. (الزوجیه واجب بانسبه بنفسه)، منتهى این زوجیت کى واجب الوجود است؟ وقتى که منعوتش باشد. وقتى که منعوتش باشد. خوب زوجیت هم واجب الوجود هست به تبع. منعوتش نباشد، اصلا سر بى‏صاحب را آدم چه چیز را بتراشد؟ اصلًا زوجیتى نیست که واجب الوجود باشد یا واجب الوجود نباشد.

این کلام محقق دوانى است.

خوب این کلام، واقعا کلام متینى است. ولى محقق دوانى نیامده بگوید که زوجیت واجب الوجود است بالنسبه به اربعه، و این ارتباط را مشروط به وجود اربعه‏

میداند. ولى در اینجا آمده بگوید که چنانچه این زوجیت بخواهد واجب الوجود باشد. باید این اربعه هم در خارج باشد. اگر اربعه در خارج نباشد، زوجیت واجب الوجودى نیست. بله واجب یک مسأله است. زوجیت، واجبه بالنسبه به اربعه یک وقت مى‏گوییم زوجیه واجب الوجود بالنسبه باربعه، این را باید دقت کنیم. زوجیت واجب است به نسبت به اربعه صحیح است. چه اربعه در خارج باشد، یا نباشد یک وقت مى‏بینى زوجیت واجبه الوجود به نسبت باربعه یعنى وجود خارجى زوجیت، این وابسته به اربعه است. وابسته به اربعه خارجى است، نه وابسته به اربعه کل اربعه اگر اربعه نباشد. واجبه الوجود هم در واقع نخواهد بود. مرحوم آخوند آمده به این کلام محقق دوانى اعتراض کرده، و آن اینکه فرموده است که گاهى اوقات آقا در باب انتساب بین نعت با این منعوت وقتى که بحث در ماهیات و لوازام ماهیات است. مرحوم آخوند مى‏فرمایند در اینجا بحث اصلا به جعل نمى‏خورد. جعل همیشه به وجود مى‏خورد. در مقام جعل، جعل به ماهیات که نمى‏خورد. جعل به وجود مى‏خورد. یعنى وجود محدود و مخصوص را براى ماهیت جاعل عنایت و نظر او به آن تعلق مى‏گیرد. پس بنابراین، اینکه ما منوط کنیم زوجیت را براى اربعه، به لحاظ جنبه ربطى او با جاعل است؟ اینطور است؟ ماهیات که جعل بر نمى‏دارند. این همه ما ماهیات در ذهن داریم. یکى از آن در خارج تحقق پیدا نمى‏کند.

نکته اخلاقى‏

این همه ما شریک‏البارى در ذهنمان درست کردیم، پول یک شریک‏البارى، زن یک شریک‏البارى، اینها شریک البارى نیستند؟ ریاسات، به‏به بیایید ببنیید چه خبر است اوضاع. اینکه دیگر از آن شریک‏الباریهاى گردن کلفت است که دیگر اى کاش فقط به لحاظ شریک‏البارى فقط قبول مى‏کردیم خود بارى را هم کنار گذاشته اصلا بارى در کار نیست همه‏اش شده شریک البارى، خوب این خداى بیچاره، از این خدا مظلوم‏تر من در عالم ندیده‏ام. هر چه کاسه و کوزه هست به سر این خدا مى‏شکند براى خدا جنگ کنید. براى خدا صلح کنید. براى خدا ریاست کنید. براى خدا از ریاست کنار بروید. براى خدا جهاد کنید. براى خدا. این خداى بیچاره. خدا هم که‏

زبان ندارد. که بگوید بابا من، چرا من را این وسط مى‏کشید. بگویید براى خودتان. اینها هم از این بى‏زبانى خدا سوء استفاده مى‏کنند سوء استفاده مى‏کنند هى مى‏گویند. براى خدا، براى خدا، براى خدا. امّا خدا زبان ندارد. صبر مى‏کند. صبر مى‏کند، یکدفعه چپه مى‏کند. یعنى، آنوقت به قول یارو گفت دارم نى مى‏زنم. گفت چرا صدایش در نمى‏آید؟ گفت صدایش فردا در مى‏آید. حالا اینها هم مى‏تازند. این مى‏تازد، آن مى‏تازد. این به سر این مى‏زند. این به سر آن مى‏زند فقط، همه هم مى‏گویند براى خدا، همه ایشان ورد زبان و دهان همه این است که براى خدا. براى خدا، ملت را مى‏چاپیم. براى خدا نمى‏دانم فلان مى‏کنیم. براى خدا، چه … آن هم بیچاره نشسته همین طور کت بسته، مى‏گوید یک مشت آدم درست کردیم، البته اسمشان را آدم بگذاریم، یک مشت آدم این وسط ریختیم خودمان هم در کارش ماندیم اینها دیگر کى هستند این وسط خلاصه. هى از کیسه ما خرج مى‏کنند. بابا یک خورده انصاف داشته باشید. خدا از آدم منصف خوشش مى‏آید. یک مقدار انصاف داشته باشیم براى خودمان، نگویید اینقدر براى خدا، بگوییم براى خودمان. تا طرف به کارش مى‏گیرند، کار ندارد. همین که طرف مى‏خواهد از کار بر کنار بشود مى‏گوید مى‏روم از کجا تا کجایتان را مى‏گویم. خوب بابا، این که از کجا تا کجایتان را مى‏گویم. این آیا قبلا نبوده است. الآن یکدفعه خلق شد؟ یا به خاطر اینکه گذاشتند تو را کنار مى‏گویى؟

بعد آنوقت مى‏گوید. بله، براى خدا، اسلام در خطر است. این چه و چه در خطر است بگو خودم در خطرم. اسلام کجا در خطر است. اسلام صاحب دارد. نمى‏خواهد اسلام در خطر باشد.

وللبیت رب‏

واقعا کلام حق، همان کلامى بود که عبدالمطلب فرمود که به آن ابرهه گفت که شتران مرا بیاور، گفت آمدى چه؟ رفتى پیش. گفت آمدم شترهایم را از تو بگیرم. لشکر تو آمدند شترهاى من را گرفتند و حراج کردند. آمدم شترم را بگیرم او گفت که: عجب عجب، ما نسبت به شما، گمان دیگرى داشتیم. ظن دیگرى داشتیم. خیال‏

کردیم آمدى اینجا، بگویى که آقا کعبه را چه کن نمى‏دانم، فلان کن، دست از کعبه بردار، فلان کن، گفت: به من چه مربوطه کعبه‏ وللبیت رب‏ به من چه ربطى دارد من شترهایم را دزدیدید بیایید شترهایم را پس بدهید.

این کلام واقعا یک کلام یک شخص موحد است. در یک جایى دیدم که یک آقایى به این کلام عبدالمطلب اشکال کرده بود. بله و گفته بود که این کلام در آن موقع درست بوده ولى دیگر وقتى که پیغمبر (ص) آمد، این کلام دیگر باطل شد. یعنى چه للبیت رب للبیت رب یعنى ما بنشینیم کنار، به ما ربطى ندارد. نه ما هم باید خودمان را زمام دار بدانیم، ما هم باید خودمان را حامى دین بدانیم. ما باید احساس وظیفه و مسئولیت کنیم. این بیچاره نفهمیده این کلام عبدالمطلب را، عبدالمطلب آمده عین توحید را در اینجا بیان کرده، آمده مى‏گوید: خیال نکن من بخواهم سر تو منت بگذارم، این فضولى در کار خداست. این دخالت در ارزش مولا را پایین آوردن است. این در اینجا قدرت خداوند را محدود کردن است. این در اینجا، آبرو براى خدا گذاشتن است، آبرو کسى براى، خدا، نگفته است کسى بیاید و براى من ابرو بگذارد. منم که به شما آبرو مى‏دهم. من هستم که به شما قدرت مى‏دهم. من هستم که به شما حیات مى‏دهم. آنوقت شما مى‏خواهید از ابروى خودتان براى من خرج کنید؟ خیلى حرف، حرف مهمّى هست.

عبدالمطلب در اینجا آمده مى‏گوید خداى من یک خداى قهارى است که تو یک ناخن او هم نمى‏شوى. من در اینجا، دارم به تکلیف خودم عمل مى‏کنم. تکلیف من این است که از شترهاى خودم مواظبت کنم. این تکلیف من است. من نیامده‏ام اینجا، براى خدا شفاعت کنم. اینم خدا را پایین آوردن است. خدا نیاز به شفاعت ندارد. بیت خدا نیاز به شفاعت ندارد. خدا قهار است. خدا قادر است. خدا فوق کل ذى علم علیم است. هویفعل ما فعال ما یشاء و حاکم ما یرید است. من بیایم براى خدا شفاعت کنم. خدا مى‏گوید: تو که هستى عبدالمطلب که بیایى شفاعت بیت را بکنى مگر من اینجا مرده‏ام. مگر من دست ندارم. مگر من قدرت ندارم. این در اینجا آمده واقعا مسأله عالى و توحیدى را مطرح کرده است. این بیچاره نفهمیده آمده به‏

عبدالمطلب اعتراض کرده است. این مى‏گوید وللبیت رب‏ این بیت خدا دارد، ما هم بنده خدا هستیم. در کار خدا هم فضولى نمى‏کنیم.

بله، همین خدا ما را مکلف بکند به حفظ و حراست از کعبه، در مسجد الحرام مى‏ایستیم و تا دم آخر هم مى‏جنگیم و خونمان را هم مى‏ریزیم. اما صحبت در این است که صحبت آبرو گذاشتن و شفاعت کردن است. این است قضیه، مى‏گوید من خیال کردم، تو مى‏خواهى بیایى شفاعت کنى. من بیایم در کار خدا شفاعت کنم؟ من که فلان هستم چه کسى هستم که بیایم در کار خدا شفاعت بکنم؟ آبروى خدا را بیایم بخرم؟ خدا خودش آنجا هست، جرأت دارى برو آنجا هر کارى دل تو مى‏خواهد انجام بده، تا خودش حق تو را بگذارد کف دستت. حالا دیگر این خداى بنده خدا هم اینطورى است دیگر، نیاز دارد که بعضى ها بیایند کمک کنند. دین او را کمک کنند. چه کسانى بیایند کمک کنند. واقعا چه کسانى؟ هر کسى بله، در جریان مشروطه بود. بله.

مرحوم آشیخ مرتضى طالقانى، در یک جا بود صحبت از مشروطه و این حرفها را میزد. بعد اینطورى کرد یک مشت سگ و گرگ افتاده‏اند به جان ملت، منظور همین آخوندها و اینها بودند. و به اسم خدا دارند مردم را به دم تیغ و کشتن و کشتار و فلان و این حرفها قرار مى‏دهند. یعنى سگ و گرگ.

جریان مشروطیت لکه سیاهى است در تاریخ تشیع و روحانیت‏

بله این واقعا شما نگاه کنید به آن اوضاع در آن موقع، یکى مى‏گفت ما فیضیه اسلام یکى مى‏گفت اى آقا آن یکى فتواى قتل به آن مى‏داد، آن یکى فتوا به قتل این مى‏داد. این جریان مشروطیت واقعا یک لکه سیاهى است در تاریخ تشیع و در تاریخ روحانیت، واقعا خیلى جریان، جریان عجیبى است. آقا آخوندها فتوا به قتل یکدیگر مى‏دادند. فتوى مى‏دادند آقا، این را بکشید، این مى‏گفت او را بکشید. و اینها را نمى‏آیند رو کنند. اینها اگر یک مجموعه‏اى تدوین بشود راجع به تاریخ مشروطیت و بیایند و بگویند. که چه بوده و اینها. آدم به خدا پناه مى‏برد و یعنى کار او به جایى مى‏رسد که، حالا طرف فرض کنید که آقا فهم دینى‏اش، به اینجا دارد مى‏رود. نباید

این کار اقدام بشود.

آقا شما چطور فتوى به قتل ایشان دارید مى‏دهید. با این جرات فتوى به قتل مى‏دهید؟ آخر این یعنى چه؟ آخه خیلى مسأله مهم است. یک وقت مى‏گوییم طرف، معاند است. کافر است، مرتد است، خیلى خوب، این خوب این هم باید ثابت شود. یک وقت آقا فهم او همان طورى که مبانى اجتهاد و استنباط، شما را به این راه برده، همان مبانى این را به این راه برده است. خوب این چه تقصیرى دارد؟ واقعا اگر فلان شخص در روز قیامت بیاید و بگوید خدایا من با این مبانى گفتم که مشروطه نباید بشود. آیا خدا از او مواخذه میکند؟ خوب‏ فلله الحجه البالغه‏ دیگر نمى‏کند. چطور اینکه خود شما با این مبانى که دارید، خودت را ملزم مى‏دانى بر اینکه بر طبق این مبانى عمل کنى. خوب او هم خودش را ملزم مى‏داند که عمل کند بر طبق آن مبانى، خوب اینکه تکلیف لا مرّجح مى‏شود تو بگویى، نه خیر مبانى من بر او مقدم است. نه خوب، آن مى‏گوید مبانى من مقدم است. او مى‏گوید من دارم مى‏بینم در پس پرده مشروطیت، انگلیس و روس و اینها خوابیده‏اند. و اینان بازى دارند مى‏دهند. دارند شما را بازى مى‏دهند تو نمى‏فهمى، او مى‏گوید نه من یک چیزهایى مى‏فهمم که تو نمى‏فهمى. خوب حالا تکلیف چیست؟ خوب یا اینکه بگوییم آقا هر دو تساقط ها اذا تعالى یا تساقط بروید کنار. خود مردم بیایند یک خاکى بر سر خودشان بریزند. مى‏گویند نه، نمى‏شود آقا، ما زعیمیم، رهبرآنها هستیم، ما آیت الله فى الانام هستیم آیت اله فى العالمین هستیم. زمام امور مردم بدست ما است. عرض و ناموس مردم در دست ما است. زمام مردم در دست ما است. ما نمى‏توانیم رها کنیم. بسیار خوب، او هم مى‏گوید ما نمى‏توانیم ول کنیم. او هم همین را مى‏گوید دیگر، او هم مى‏گوید ما نمیتوانیم رها کنیم، این وسط چه مى‏شود؟ اینان مى‏کوبند به هم. آنوقت آدم زرنگ چه کسى است؟ آدم زرنگ این است که تا ببیند حریف، ول نمى‏کند برود کنار. صدایش در نیاید. چون مى‏بیند فایده که ندارد. یک صحبتى را مى‏کند، مى‏گوید آقا نظر من نسبت به قضیه این است و خداحافظ. که نگویند حرف را نزد. که نگویند اتمام حجت نکرد. بگویند مگر لال بودى؟ خوب آقا آن موقع یک حرفى مى‏گفتى،

دو تا حرف مى‏شنیدى. این بیاید حرف را بزند بعدا برود کنار. چون اگر بیاید داخل گود چه مى‏شود؟ همین اوضاع مشروطه است. چه خونهایى ریخت؟ چقدر مردم آقا شیخ فضل الله نورى را به دار زدند دیگر. براى همین دیگر.

شما مى‏دانید فتواى قتل آقا شیخ فضل الله نورى بدست یکى از اعاظم علماى نجف صادر شده؟ خبر دارید؟ همین که ما داریم کتابهاى ایشان را مى‏خوانیم. فتواى قتل ایشان را صادر کردند.

خوب یعنى کار به کجا واقعا مى‏رسد، یعنى چه اوضاعى در آن موقع بوده است؟ چه ذهنیتى در ان موقع بوده است؟ حالا این هم که فتواى قتل را صادر کرده آدم بدى نبوده ها. این هم بالاخره مى‏گفته که خدا، این هم اما این، اینکه مى‏گویند باید حتما اوضاع به دست یک ولى کامل باشد همین است که یک مسائلى هست که فقط ولى مى‏تواند ببیند که آینده چه خبر است. ما نه، ما کتاب را باز مى‏کنیم. آه یک روایت پیدا مى‏کنیم طبق آن عمل مى‏کنیم. اما آن کسى که ولى است.

روایت را هم مى‏بیند، آینده را هم مى‏بیند، مصالح را هم مى‏بیند با تمام اینها مى‏گوید اقدام بکنید، نکنید چه مقدار اقدام کنید. چه مقدار عقب نشینى بکنید. به طور کلى اوضاع را خود او چه کار مى‏کند؟ بدست مى‏گیرد. اما افراد دیگر نه، صاف مى‏روند جلو نه این طرف را نگاه مى‏کنند نه آن طرف را نگاه مى‏کنند. هر چه این طرف لت و پار شدند و ریختند کنار، بشوند بگذار ما برویم به مقصد برسیم. یکدفعه مى‏بیند. تق کله شان مى‏خورد به دیوار، اى داد بى داد یک برنامه‏اى شد، همه چیز به هم ریخت. لذا در جریان مشروطه همین شد.

همین جناب آقاى آخوند که این همه چیز مى‏کرد. یکدفعه دید عجب، ورق برگشت، انگلیس آمد روى کار، انگلیس و تقى‏زاده و این آدم هاى ولد الزناهاى درجه یک ولدالزنا هم مراتبى دارد دیگر، امثال تقى‏زاده حرامزاده آمدند روى کار و زمام امور را بدست گرفتند. آنوقت بر علیه خود آخوند، آنها اقدام کردند. بر خود همین که تمام ملت را راه انداخته، این همه کشت و کشتار را هم کرده، بعد آنجا دید، عجب کلاهى سرش رفته است. حالا که این کلاه سر او رفته پس حمله کنیم. ملت‏

را از درون کربلا و عراق و نجف و کوفه و بغداد، همه را حمله کرد بیایند در ایران که خلاصه، ایران را راه بیاندازیم، به کوفه رسید در قهوه‏اش سم ریختند، فردا کشتنش همان آقاى قهوه چى، عربها مى‏گویند. قهوایى همان آقا، شب در کوفه کنار شط در قهوه‏اش سم ریخت صبح هم غائب شد. همان قهوه چى خود او، آبدار چى خود او به اصطلاح. غائب شد، تمام شد و رفت، ملت هم برگشتند دوباره سر جایشان در نجف و بر سرشان هى زدند اى واى‏

رفت ز دار فنا حجه الاسلام ما برس به فریاد ما مهدى صاحب زمان‏

اینها هى زدند بر سرشان وانگلیسى ها هم آمدند مشروطه را گرفتند و رفتند دنبال کارشان ودیدند اى داد سرشان کلاه رفت، حالا آقا جان من، پس بدانید فقط این علوم به درد نمى‏خورد، یک چیز دیگرى هم پشت قضیه باید باشد که انسان سرش کلاه نرود. این هم روضه امروز، از کجا به کجا رسیدیم.[۱]

 

 

[۱] – سؤال: از جعل به وجود

جواب: بله؟

سؤال: از جعل به ماهیات

جواب: از جعل وجود آمد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن