جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۹
موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۶ رمضان ۱۴۱۹
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«وَالْحَمدُللّهِ الّذى اسْئَلُهُ فَیُعطینى وَ ان کُنْتُ بخیلًا حینَ یَسْتَقْرِضُنى.»
حمد اختصاص به خداى متعالى دارد از این نقطه نظر که هرگاه از او طلب قضاء حاجتى را بکنم به من عطا مىکند. درخواست کنم به من عطا مىکند. وَ ان کُنْتُ بخیلًا حینَ یَسْتَقرِضُنى[۱]. ولى از این طرف اگر او از من درخواستى کند من بُخل مىکنم. بخیل هستم.
یکى از صفات مستحسنه، صفت جُود است. صفت جود از صفات مستحسن است. در همهى اقوام و مَلل به عنوان یک صفت پسندیده و یک ارزش مطرح است. و این مسئله از کجا ناشى مىشود؟ علّت استحسان این صفت چه چیز است؟ چرا این صفت، صفت مستحسنه است و بُخل صفت قبیح است؟
جهتش این است که انسان نسبت به سایر افراد یک وجه اشتراکى دارد. این بطور کلّى در همه مِلَل و در همهى نحل، این مسئله قابل قبول و پذیرفته شده است که انسان نسبت به افراد و نسبت به سایر اشیاء اعم از حیوانات یا نباتات یک وجه اشتراکى دارد و آن وجه اشتراک عبارت است از حیات. انسان حىّ است. سایر افراد انسان هم حىّاند. انسان حّى است و حیوان هم حىّ است، نبات هم حىّ است، یک جهت حیات، ما به الاشتراک بین انسان و سایر افراد است و همانطورى که حقّ حیات براى انسان حقّ اوّلى و حقّ طبیعى او محسوب مىشود حقّ حیات براى سایر افراد و براى حیوان و براى نبات هم حقّ اوّلى و طبیعى او محسوب مىشود.
اگر انسان بدون جهت یک درختى را از زمین بکَند و بیآندازد کنار و آن درخت خشک بشود، این مسئولیت دارد. انسان نمىتواند این کار را بکند، بدون جهت یک درختى را بکَند. بدون جهت یک علفى را از زمین بکند و بیآندازد کنار خشک بشود، نمىتواند این کار را بکند، چون آن درخت حقّ حیات دارد، حقّ زندگى دارد. انسان بدون جهت یک حیوانى را بکُشد یک بزى تو کوه دارد مىرود همینطورى انسان او را بکُشد. این نمىتواند، این حرام است. یک وقتى یک منفعت مفیده و مُحَلَله بر
این مترتب است اشکال ندارد. امّا اینکه صرفاً انسان یک بزى را مىبیند توى کوه، خوشش مىآید یک تیراندازى بکند، این حرام است کار حرام انجام داده و نمىتواند این کار را بکند.
شخصى مُوَثقى نقل مىکرد. مىگفت در یکى از شهرستانها من یک وقتى در یکى از همین شهرستانهاى اطراف قم بود، دوستانى داشت در یک ادارهاى، در آن اداره کار مىکرد یک وقتى، و آنها هم اهل کوه و کوهنوردى و کوهپیمایى و از این چیزها بودند، آن شخص رفیق مىگفت یک مرتبّه به اتّفاق جمعى از دوستانم، ما رفتیم به این کوههاى خرّم آباد. طرف کوههاى خرّم آباد و آن طرفها مىشود طرفهاى بروجرد و خرّم آباد و آنجا. مىگفت ده، دوازده نفر بودیم، مىگفت حرکت کردیم به قصد بودن در کوه که یکى دو روز در آنجا بمانیم و بعد برگردیم. برگردیم همین جاى فعلىمان، مىگفت رسیدیم در مسیرمان به یک دو راهى که در آن دو راهى که وَسطش یک دره بود و این دو راهى اینطور جدا مىشد از هم و بعد مىرسید دوباره به یک راه. اینجا یک درّهاى عمیقى فاصله بود و این طرف پرتگاه، این طرف هم پرتگاه یک همچنین دوراهى درست شده بود. چند نفر گفتند ما از این طرف مىرویم، چند نفر هم گفتند ما از این طرف مىرویم، دو دسته شدیم و حرکت کردیم آمدیم. مىگفت در منتهئ علیه بُعدِ از هم که قرار گرفتیم یک مرتبه متوجّه شدیم، دیدیم آن افرادى که مقابل ما هستند دارند فریاد مىزنند نگاه کردیم، دیدیم یک پلنگ، این بالاى سر ما دارد حرکت مىکند. یعنى از یک تخته سنگى، با ما دو متر بیشتر فاصله ندارد، یک پلنگ حسابى. مىگفت دیگر مرگ را در جلوى چشممان ما دیدیم. این آمد و دور زد آن تخته سنگ را و آمد به طرف ما. دیگر قشنگ، حاضر و آماده. دیگر خلاصه مىگفت همه تسلیم در برابر مشیّت و عزرائیل را دیگر دیدند، نمایندهى عزرائیل. وکیل عزرائیل را، اینها همه وکلایش هستندها، اینها همه جزء آلات و اسباب و ادوات حضرت عزرائیلاند دیگر.
مىگفت دیگر عزم بر موت داشتیم، هیچ کارى نمىتوانستیم بکنیم و اصلًا ….، مىگفت این بزرگوار آمد جلو و جلو، ولى خیلى عجیب بود و مىگفت من ایستاده بودم. من نفر یکى، دوتا مانده به آخر بودم- شش نفر بودند- این آمد و همینطورى یک نگاه مىکرد، رد مىشد. مىدید مأموریت دارد یا ندارد؟ دوباره مىرفت خیلى عجیب، دوباره یک نگاه به نفر بعدى مىکرد، رد مىشد. هیچ کار نمىکرد. مىگفت تا اینکه نوبت ما شد گفتم نه! الآن مثل اینکه، یک نگاه به ما کند ببیند ما بابش هستیم یا نه؟ خلاصه یک نگاه به ما کرد و باز هم رد شد دیگر مىگفت ما همهى پیغمبران را شفیع قرار دادیم. نمىدانم نذر کذا کردیم. مىگفت یک چیز عجیبى هم بود. مىگفت رفت تا رسید به این آخرى،
مىگفت به این آخرى که رسید بعد یک نگاه به او کرد و رد شد، همین که این رد شد، رسیده بود سر یک نقطهى پرتگاهى، همین این، مىگفت این هم از باب خیلى خلاصه لوسگیرى و خلاصه خیلى واقعاً دور از انسانیّت و اینها. این آمد و در یک لحظه که این غفلت کرده بود، با پا محکم به این مىزند و این را از این پرتگاه پرت مىکند پائین، خب حالا رد شده رفته دیگر، دیگر به شما که کارى ندارد. دیگر چرا اینطورى مىکنید؟ خیلى پرتگاه عظیمى بود. مىگفت این از آن بالا افتاد پائین و وقتى خورد مىگفت ما صداى برخوردش را و آن صدا و نالهاى که کرد، مىگفت همه جا پیچید. مىگفت خیلى ما متأثّر شدیم و گفتیم آخر حیوان دیگر کارى نداشت با تو، چرا اینطورى کردى و فلان؟ بچه بازى! این مىگفت اتّفاقاً از این جریان یک سال گذشت.
مىگفت سال بعد دوباره گفتیم همین موقعهاى رفتنش بود حالا تابستان بود بهار بود که خوب بود دوباره گفتیم که خب رفقا، جمع شوید دوباره برویم یک کوه. راه بیفتیم مثل پارسال. مىگفت حرکت کردیم. آمدیم و رسیدیم به همان جا، دوباره گفتند خب دو قسمت شویم. مثل پارسال. یک قسمت از این ور بروند و یک قسمت از آن ور و بیش از یک نفر هم نمىتوانست برود باید پشت سر هم بروند. مىگفت دو قسمت شدیم آمدیم و رسیدیم به همان نقطهاى که این قضیه پارسال اتّفاق افتاد، با یک غفلت یک مرتبه پاى همین شخص پیچ خورد و از همان جائى که این پلنگ را انداخت از همان جا سقوط کرد. مىگفت یک متر این ور و آن ور هم نبود. دقیق از همان جا. خب، این مال چه چیز است؟ این مال حساب است، حیوان، حیوان است. ولى بىجهت چرا این حیوان را مىکُشى؟ یک وقتى عقرَب است و مىخواهد بیاد به شما نزدیک شود خب در آنجا اگر غیر از کشتن راهى وجود ندارد خب باید آن حیوان را کشت اما اگر به جزء کشتن راهى براى نجات انسان وجود دارد خب انسان از آن راه استفاده مىکند و آن حیوان را هم نمىکشد چون فطرت انسان حکم مىکند که اگر براى انسان ادامه حیات او مقدور باشد انسان باید چکار بکند؟ او را در ادامه این حیات مساعدت کند. این اصل کلّى در ارزش این مسئله است و امّا نکتهاى که در اینجا از این بالاتر است، او این است که ما خود را در جایگاه عالم هستى ملاحظه کنیم و افراد و موجودات دیگر را در این جایگاه، در مقایسه با خود به حساب بیاوریم ما در جایگاه هستى عبد پروردگار هستیم، عبد خداوند هستیم افراد دیگر هم، اینها همه عبید هستند خداوند متعال نعمت خودش را بدون منّت و بدون عِوض در اختیار ما قرار داده است خدا وقتى که به ما نعمت مىدهد در عِوض خب چه گیر او مىآید؟ چه منفعتى براى خداوند حاصل مىشود؟ هیچ! منفعتى ندارد، پس این وصف رازقیّت وصف اعْطاء و وصف رحمییّت و رحمانیّت از اوصاف مُسْتَحْسنه
پروردگار است از اوصاف جمالیّه پروردگار است و آن عبد و آن بندهایى به خداوند نزدیکتر است- بر طبقه آنچه که شبهاى گذشته عرض شد- که از اوصاف خداوند متعال نصیب او بیشتر باشد.
روایتى هست گرچه سند آن روایت معلوم نیست. و ممکن است که کلام بزرگان باشد که مىفرمایند تخلقوا باخلاق الله. به اخلاق خداوند متخلّق بشوید. نظیر این مسئله از پیغمبر اکرم روایت شده است که مىفرماید: «لَیْسَ الْعِلمُ فِى الثُّریّا حتّى یُصْعَدَ الیه و لا فِى الارض حَتّى یُنْزِلَ الَیْه تَخَلَّقُوا بِأَخْلاقِ الروْحانیّن تکُونُوا مِنْهُم»[۲] با قدرى اختلاف در الفاظ. علم در ثریا و در آسمان نیست که شما صعود کنید و مُتِمَتِّع بشوید و یا در تُخُوم ارض نیست تا اینکه بروید پایین و آن را بدست بیاورید به اخلاق روحانیّین شما متخَلِّق بشوید از آنها مىشوید. اخلاق روحانیّین یعنى چه اخلاقى؟ یعنى آن صفاتى که لازمهى تجرّدِ وجودى یک متعیّن است لازمه تقرّب به حقّ است لازمهى تقرّب به حقّ، تخلّق به این اخلاق است، تخلّق به این اخلاق است.
شما ببینید خداوند متعال از صفاتش چیست؟ رازقیّت است، از صفاتش چیست؟ جواد است هُوَ الْجَواد از صفاتش چیست؟ فیض است، فیّاض از صفات پروردگار است از صفاتش چیست؟ اعطاء است هو المعطى، اعطاء. اینها از صفات پروردگار است این صفت، لازمه بساطت وجود است آن وجودى که هیچ گونه تعیّن ندارد و هیچ گونه محدودیّتى ندارد چون صفات پروردگار صفاتى است که به اصلالوجود برمىگردد و چون وجود پروردگار وجود غیرمتعیّن و بَحْت و بسیط است پس صفات پروردگار به لحاظ نفس حقیقت وجود و نفس حقیقت هستى، ارزش پیدا مىکند.
حالا هر کسى به هر مقدارى که از نقطه نظر تجرّد وجودى، تجرّد او اکمل بود و اتمّ بود و اقْواء بود این صفات جمالیه و جلالیه حق در وجود او چیه؟ اقواء است، این هست. و هر شخصى که از نقطه نظر حقیقت وجودى این در مرتبه بعیدترى قرار داشت از این صفات پروردگار چیه؟ ندارد و این یک محک است.
ببینید در مجلس امام حسین (ع) ما شرکت مىکنیم روضه سیّدالشهدا علیه السلام باعث نور است باعث زدودَنْ و از بین رفتن کدورات است ذکر مبارک اباعبدالله علیه السّلام موجب نزول رحمت است حالتى که براى انسان دست مىدهد در آن مجلس، حالت رقّت و انبساط است اینطور نیست؟ این مال چیست؟ بخاطر ذکر است، بخاطر ذکر سیّدالشّهداء است در آن حال اگر بیایند از شما تقاضا کنند [که] آقا به یک فقیر کمک کنید خیلى راحت از جیبتان مىدهید، خیلى راحت. حالا اگر بروید در یک جا که ذکر دنیاست، مسائل دنیا مطرح است مىبینید حالت کدورت براى شما حاصل شد اگر یک فقیرى بیاید مىگویید برو پى کارت! همان فقیر اگر بیاید این کار را انجام مىدهید. نماز مىخوانید در حال نماز ذکر پروردگار است خود ذکر موجب رحمت است، موجب نور است مىبینیم حالت انبساطى پیدا مىشود حالت تجرّدى پیدا مىشود. بعد از نماز یا در حین نماز اگر یک سائلى بیاید اگر یک شخصى [از] انسان تقاضایى کند اگر یک مسئلهاى بخواهد انسان راحت او را انجام مىدهد امّا اگر وقتى که برود در کوچه و بازار و امثال ذلک و آن حال از بین برود انسان نمىتواند چرا؟ آنجا مقام، مقام روحانیّت بود.
پس بنابراین، این مسئلهى نزدیک شدن به حقّ … لذا خیلى این مطلب، مطلب مهمّى است. این مسئله بسیار، مسئله مهمّ [ى] است که انسان در جریانات، کارى اوّل انجام بدهد که ارتباط خود را به آن وجود مطلق و به آن وجود تامّ قوىتر کند. بعد مشغول آن کار بشود. قضاوتى مىخواهد بکند اوّل دو رکعت نماز بخواند بعد آن قضاوت [را انجام بدهد] نسبت به افراد، خیلى فرق مىکند فرض کنید که یک کارى را مىخواهد شروع کند که در آن کار ارتباط با مردم دارد، دکّانش را مىخواهد باز بکند براى کسب، از منزلاش مىخواهد بیرون بیاید، اوّل دو رکعت نماز بخواند بعد برود و دکّانش را براى کسب باز کند بعد برود سر کارش. این خیلى تأثیرش بیشتر است چرا؟ چون نماز موجب تقرّب مىشود و عملى که متعاقب با تقرّب انجام بگیرد به حقّ اقْرَب است از آن عملى که متعاقب او نباشد. اینها مالِ چیست؟ مالِ همین اخلاق روحانیّین است «تَخَلَّقُوا بأخلاقِ الرُّوحانییّن تَکُونُوا مِنْهُمْ اوْ تَکُونُوا مَعَهُمْ.»
خداوند متعال به مقتضاى این مسئله، به مقتضاى تساوى و آن جنبه عامّى که نسبت به همه مخلوقاتش دارد به همان جنبه، فیض و اعطاء و رزق خود را نسبت به همه یکسان و بدون تفاوت جارى مىکند البته فیض خدا متفاوت است، فیض عامّ است، فیض خاصّ است. و آن خاصّ هم که خودش مراتبى دارد و هر کسى را بر طبق مشیّیت خودش و بر طبق تقدیر، انجام مىدهد این را کم او را زیاد، فردا او را زیاد این را کم، این را از این طرف او را از آن طرف، اینها همهاش براى این است که انسان
در این کم و زیاد، آن علم به توحید و علم به حقیقت و منشأ و سبب و مسبّب الاسباب براى او حاصل بشود اینها همهاش مالِ این است.
از یک طرف به یک شخص زیاد مىدهد و همراه با زیاد دادن، افراد مستمند و محتاج را درِ خانهاش مىفرستد. از یک طرف به یک شخص نمىدهد و بر اثر ندادن، او را به خود متوجّه مىکند و او را جذب به خود مىکند و حواسّ و فکر او را متمایل به خود مىکند. این از این طرف. اینها همهاش حساب است ها! اینکه خداوند الآن اعطاء مىکند این اعطاء از کجا آمده؟
یکى از تابعین در زمان امام صادق علیه السّلام از کوفه حرکت مىکند و به سمت مکّه مىخواهد بیاید. پولى را جمع کرده بود و مىخواست بیاید براى مکّه حجّ انجام بدهد- البته حجّ واجب خب نبود- همین که از کوفه مىآید بیرون، در منزل اوّل به یک خرابهاى مىرسد قبل از اینکه از کوفه خارج بشود مىبینید یک زنى آنجا دارد دنبال یک چیزى مىگردد یک چیزى دستش است و ظاهراً میتهاى بوده! چه بوده، مىرود سئوال مىکند خانم این چیست و فلان؟ [اوّل] نمىگوید بعد مىگوید، مىگوید من عَلَویّه هستم و شوهرم مدّتى است فوت کرده و ما پول نداریم، پول نداشتیم براى اینکه [چیزى تهیه کنم] و چند روز است بچّههاى من گرسنه هستند امروز آمدم دیدم که یک مرغى، فلانى، دیدم که افتاده، اینجا مرده، گفتم که همین را از باب أکل میته بردارم ببرم منزلمان. این آن کیسه پولى که براى حجّش بوده آن کیسه را مى دهد به همین خانم و مخدّره و برمىگردد. پول دیگر نداشته براى حجّ، پول حجّاش را مىدهد به این و برمىگردد به منزلش. به او مىگویند چیه؟ فلان و این حرفها [، چرا] نرفتى؟ مىگوید منصرف شدم. برایم بَداء پیدا شد و آمدم، نمىروم. شب پیغمبر اکرم را خواب مىبیند و حضرت به او مىفرمایند که فرزند مرا شما اکرام کردى، فرزند مرا اکرام کردى من یک ملک را موکِّل کردم که هر سال براى شما یک حجّ انجام بدهد تا روز قیامت، مىخواهى مکّه برو هر سال، مىخواهى نرو، این صبر مىکند [از این قضیه مىگذرد.]
افراد مىروند مکّه و برمىگردند همه به هم مىگویند خُب حاج آقا! حج شما قبول، شما را تو عرفات دیدیم، شما را تو منى دیدیم، شما را بین زمزم دیدیم شما را توى صفا و مروه دیدیم! مىگوید ألحمدلله! نه به روى خودش مىآورد، نه هیچ. این قضیّه چیست؟ این آن حسابى است که هست.
آن حسابى است که روى آن حساب همه اشیاء عالم و نظام عالم دقیق انجام مىشود. و ما هم خیال نکنیم حالا فرض کنیم که در یک جا، اگر بُخل کردیم او براى ما باقى مىماند. منى که یک طلبه هستم وظیفه من این است که اگر شخصى بیاید و از من مسئلهاى را بپرسد بُخل نکنم آنچه را به نظرم
مىرسد بگویم، یک وقتى تکلیفم اقتضاء مىکند نگویم، او یک مطلبى است ولى یک وقتى بخل مىکنم مىخواهم این مطلب علمى را براى خودم نگه دارم به یک مطلبى رسیدهام مىخواهم براى خودم بماند کسى نداند خدا مىگوید خیلى خوب! نمىخواهى نگو امّا تو یک مطلب نگفتى، ما هم از یک میلیون مطلب تو را منعت مىکنیم حالا برو.
فلان فقیر مىآید در آنجا انسان مىتواند به او کمک بکند، و بخل مىکند و نمىکند، خدا مىگوید ندادى به او، عیب ندارد نده، ما تو را از هزارها هزار نعمتى که باید به تو برسد نگهات داشتیم حالا مىتوانى برو به آن برس، فلان جا انسان یک کمکى از دستش بر [مى] یاید [که] انجام بدهد به یک شخص بینواى مستمندى، بار او را بردارد کمکى [به] او بکند انجام نمىدهد خدا مىگوید همچنین تو را توى عقباتِ روز قیامت نگهات مىداریم که به یاد بچّگىات بیافتى تو الآن بار این ضعیف و این پیرزن را برنمىدارى؟ به خانه نمىرسانى؟ وقتى مىبینى الآن این پیرمرد این پیرزن دارد مىرود یک زنبیل دستش است باید کمک بکنى باید بروى برسانى، نمىکنى، نکن، هیچ مشکلى نیست امّا روز قیامت هم ما هستیم، آنجا را چکار مىکنید؟ اینها مالِ چیست؟ اینها همهاش مالِ این است که عالم نظام دارد.
اینجا آقا حکومت شیر تو شیرى که بعضىها این ور آن ور مىبینند نیست آقا! نظام دارد. یعنى چه؟
یک خطور اگر کسى بکند، مرحوم علّامه طباطبائى رضوان الله علیه ایشان در یکى از سفرهاى مشهد، یک شخصى با ایشان بود یک روز آن شخص منزل ما آمده بود دعوت داشت یک شخص دیگرى هم از همین رفقا آنجا بود، داشت وضو مىگرفت حالا بنده خدا چه بود این یک خیالى کرد. یک مثلًا یک چیز، این بنده خدا، آدم صالح است آدم خدمتکار است معین است، مساعد مرحوم علّامه، خدا خیرش بدهد، این حالا داشت وضو مىگرفت حالا همچنین یک نیّتى کرده بود که مثلًا اینکه اینجورى خیلى زیاد طولش مىدهد یا مثلًا این چه قصدى دارد یک نیّت، مىگفت سر سفره نشسته بودم یک مرتبه آقا وارد شدند یک نگاهى به من کردند که یاد عزرائیل افتادم آنوقت تو همان نگاه فهماندند که چرا در حقّ یک همچنین شخص این خطور برایت پیدا شد؟ هم نگاه مىکنند هم حالیش هم مىکنند دیگر، نظر، نگاه. براى چه یک همچنین خطورى برایت پیدا شد؟ این حالا اینجورى دلش مىخواهد وضو بگیرد. اینجورى مىخواهد بگیرد به تو چه مربوط است؟ شما بخواهى حالا یک نیّت چیزى بکنید.
یک خطور در ذهن انسان مىگذرد این خطور تو پرونده ثبت است حالا انسان روى آن خطور بیاید اقدام کند، بیاید عکسالعمل نشان بدهد. مسائل خارجى که دیگر واویلا او که دیگر، او که دیگر به قول [بعضىها] هیچ، آنکه هیچ! نه! همین قدر یک خطور، یک خطور.
این مسئلهى أَلْحَمدُللّه الَّذى اسْئَلُهُ فیُعطینى و ان کُنْتُ بَخیلًا مالِ چیست؟ چرا و ان کُنتُ بخیلًا؟ چرا؟ چون دو مطلب [است]، مطلب اوّل اینکه ما خودمان را با افراد دیگر مشترک نمىبینیم این یک مسئله است و این یک نقطه. مسئله دوّم اینکه ما این مال و ملکیّت را از دیگرى نمىدانیم این را مال خودمان مىبینیم. مسئلهى سوّم اینکه این ملکیّت و مال را قابل زاول مىدانیم در صورت اعطاء.
آن حدیثى است از پیغمبر اکرم که داشتند مىرفتند بیرون مدینه، یک گوسفندى در منزل بود به یکى از این زوجاتشان فرمودند این گوسفند را بکشد همه را به فقرا بدهد. وقتى برگشتند حضرت فرمودند دادى؟ گفت بله ولى یک کتف باقى ماند حضرت فرمودند همهاش باقى ماند غیر از یک کتف[۳] اونى که داده مىشود باقى است، نه اونى که مانده، اونى که مانده هنوز لِنگ در هوا هست، که باقى هست یا باقى نیست؟ اگر خودت خوردى باقى نیست اگر دادى به بقیّه، باقى است.
البته خُب انسان براى خودش هم باید به اندازه کافى [نگه دارد] در قرآن هم مىفرماید که: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»[۴] آیه دیگرى هم داریم که (وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ)[۵] آن نصیب را انسان باید داشته باشد دیگر، خودش عیالاتش، افراد.
و نسبت به سایر مسائل هم خب همینطور آیه شریفه مىفرماید. «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ».[۶] کیست که به خدا قرض بدهد؟ و خدا مضاعَف بِهِش مىدهد
فیضاعِفَه له، قرض بدهد بینید چقدر در اینجا خدا تنازل کرده؟ مالى را که خدا به انسان داده است خدا گفته این مال، مال تو، این مال، مال تو، مال من نه، امّا، بالاغیرتاً یک درخواست از تو مىکنیم این را به یک فقیرى که مىآید قرض بده، مومنى که مىآید درخواست مىکند به او قرض بده و در روایت داریم قرض به مومن قرض به خداست، البتّه این معنا، معناى چیست؟ معنا، معناى ملکیّت در مال است.
در علم همینطور است در قدرت همینطور است در مسائل دیگر همینطور است. کیست که به خدا قرض بدهد؟ از علمش دیگران را مُنْتَفَع کند؟ نگوید این علم مال من است نگوید اوتیتُه على علمٍ نگوید این مال من است. بیاید وقت دارد براى یک کسى یک درس بگذارد چه اشکال دارد؟ فیُضاعِفَه له خدا بِهِش زیادى مىدهد خدا بِهِش اضافه مىدهد.
این قرض یعنى چى؟ از نظر فقهى قرض عبارت است از اعطاء عَیْنٍ سواءٌ کانَ دِرْهَماً اوْ دیناراً اوْ غیر ذلک به عِوضٍ فى اجَلٍ که همان عِوَض چیست؟ در مقابل براى انسان [باشد.] این مىشود چى؟ قرض. من کتابى را به شما قرض مىدهم. یک ماهه شما آن کتاب را به من برگردانید. هزار تومان قرض مىدهم شما مصرف مىکنید یک ماهه هزار تومان برمىگردانید و هَلُمَّ جَرّا. این عبارت است از قرض.
حتّى مسئله این است که انسان وقتى که دارد از یک شخص قرض مىگیرد خیلى راحت مىرود قرض بگیرد ولى موقعى که دارد قرض مىپردازد بخل مىکند و سستى مىکند اینها مال چیست؟ اینها مال چیست؟ اینها مال همین مسئله کَثْرَت است دیگر. مسئلهى کثرت طلبى است دیگر، در حالى که باید به عکس باشد وقتى که انسان مىخواهد قرض بگیرد باید خلاصه تأمّل کند مسامحه کند در گرفتن، و وقتى دارد قرض مىگیرد دائماً باید ذهنش این باشد که من مقروضم، من مقروضم، هى باید بپردازم، باید بروم چکار بکنم. ولى مىبینیم چیست؟ اصلًا عَوَض است مسائل عوض مىشود چرا؟ چون هر چه این خود دیدن و براى خود انگاشتن و خود را محور دیدن تقویت بشود این جنبهى جود و این جنبه اعطاء کمتر مىشود حتى نسبت به اونى که به دیگران هم مقروض است حتى نسبت به این قضیّه.
«مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» کیست که به خدا قرض بدهد؟ کیست در راه خدا انفاق کند؟ انفاق به مال، انفاق به علم، انفاق به کمک به مردم، انفاق به رزق، انفاق به عنوان رفع حوائج، کیست این کار را بکند تا خدا در مقابل بِهِش عوض بدهد؟ حالا اینها همه از یک مبدأ آمدهها، این را یادش رفته که تمام این اموال و این علم و این قدرت و این جمال و این کمال و اینها، همه از یک مبدأ آمده حالا آن مبدأ اینها را ندیده مىگیرد مىگوید بابا دو روز، این حسابى که تو در بانک دارى این حساب اگر یک سال هم مراجعه نکنى این پولهایت آنجا است، حالا این از این حساب توى آن حساب باشد.
این آدم قبول نمىکند از این حساب توى آن حساب باشد فقط جایش عوض شده پول تو که از بین نرفته پول تو، توى جیب مردم است پول هیچ وقت از بین که نمىرود از این جیب مىرود آن جیب از این جیب مىرود توى این جیب، از این جیب مىرود توى آن شهر، از آن شهر مىرود ….. پول خاطرتان جمع، از بین نمىرود مگر بسوزانندش، هیچ از بین نمىرود حالا از این وَر درآمده رفته فرض کنید در یک کره دیگه، خب رفت که رفت. خب پول که هست، هست. هیچى از بین نمىرود خاطرتان جمع، حالا یک چرخى مىزند دوباره همان جا برمىگردد دوباره اینجا، یا برنمىگردد. ولى واقعیّتش در پرونده ثبت است. آن از بین نمىرود.
حالا خدا آمده تنازل کرده گفته من این پول را بِهِت دادهام ما روى کرامت خودمان چشممان را مىبندیم. ولى بالاخره تو هم یک مقدار بابا شعور داشته باش تو هم یک مقدار فهم داشته باش اینکه الآن بندهاى است مثل تو و به واسطه جهتى از جهات، گرفتار است خُب چرا کمک نمىکنید؟ چرا کمک نمىکنى؟ این مسائلى را که من خدمتتان عرض مىکنم. این مسائل را مرحوم آقا در زمان حیات خودشان بارها تذکر مىدادند.
چه کسى این کار را مىکند؟ همین رفقایشان، همین رفقایشان. یکى از دوستان مشهد ما یک گرفتارى برایش اخیراً پیش آمده، ایشان به من گفت در همین سفرى که دو هفته پیش من رفتم مشهد، گفت آقا! فلان کس، فلان کس- و من مىدانم ندارد این را بنده یقین دارم ندارد- به من تلفن زدند که تا چندم فلان به شما مهلت مىدهیم و الّا هر چه دیدى دیگر از چشم خودتان دیدهاید! بعد این آقا به من مىگفت چیست؟ گفتم این دیگر سلوک ناب است یک چیزهایى ناب درآوردند، این سلوک ناب است دیگر، این سلوک، این سلوک اینجا مىکشاند آدم را، خیلى! واقعاً دیگر عالى است. یعنى اصلًا دیگر بالاتر از این نمىشود اصلًا تصوّر کرد! آقا فلان کس به فلان کس پول مىدهد در ازاء بهرهاى سى درصد، آخر بابا ده درصد. فلان درصد! فلان! مىگوید نه! من اینقدر مىدهم من اینقدر! و اگر نکنى چه مىکنم و تعقیب مىکنم و چکار مىکنم! کى؟ همین سُلّاک محترم ما الحمدللّه، بر مدافعین حقّ و حقیقت و فضیلت و اینها! اینها البته مال ما که نیست! اینها مال غریبههاست! آقا داشت بالاى منبر مىگفت آقا بدهید در راه خدا، زنش رفت هر چه داشت داد گفت زن! من اینها را براى مردم مىگویم نه براى خودمان، براى خودمان که نمىگویم.
ولى ما تعجّب نکنیم، آقا هیچ تعجّب ندارد اصلًا، چرا؟ چون مسئله روشن است کسى این مطالب را مىگفت که خودش اوّل شخصى بود که به این مطالب عمل کرده و این براى ما تمام است ما دیگر
نیاز به کسى نداریم نیاز به چیزى نداریم. آخه یک نفر با ریش سفید یک عمر ذاکر اهل بیت توى این خونه ذکر امام حسین و مدح امام حسین و ائمّه را کرده بعد این موقع سر پیرى این بدهند دستش که مىاندازیمات تو زندان اگر ندهى! خیلى! واقعاً این دیگر شاهکار است! اینکه دیگر خیلى عالى است! این همهاش مال چیست آقا؟ مالِ بیراهه رفتن است وقتى انسان بیراهه برود، مسئله به کجا مىرسد؟ به اینجا کشیده مىشود دیگر، مسئله به اینجا کشیده مىشود.
حالا شما آمدید و این کار [را] کردید خیلى خب، بکن. سوار ماشین مىشود و مىرود اینجا یک ماشین از رویت رد مىشود تمام آنهایى که گرفتید به اضافه سه برابر باید بدهید هیچ هم به حساب نمىآید. هیچى هیچى به حساب نمىآید. آخر یا انسان وقتى که مىآید در اینجا با قبول این معیارها و مبانى بیاید یا نیاید دیگر. آخر شما که دارید مىآیید اینجا بالأخره اینجا یک مبانى دارد براى خودش، یک مقرّراتى دارد یک قوانینى دارد کاغذ که نفرستادند براى کسى، تازه این مطالب چیست آقا؟ این مطالب مالِ اصول اوّلیّه و بدیهى قضیّه است. نه مربوط به سلوک! این مربوط به انسانیّت است اصلًا مربوط به سلوک نیست مربوط به اسلام نیست مربوط به تشیّع نیست این به انسانیّت برمىگردد حالا ما از انسانیّت برویم روى اسلام و بعد هم تشیّع و بعد هم سلوک اصلًا دیگر آن …. نه آقا! این نیست اصلًا، ما از مسائل انسانى بدور افتادیم نه از مسائل سلوکى! از اینها چى؟
(هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ)[۷] مىگویند به پیغمبر و دوروورىهاى پیغمبر و حواریونشان پول ندهیم تا اینکه بر اثر فشار زندگى و این حرفها بروند، از دور پیغمبر بروند، نرویم بهشان پول بدهیم نرویم بهشان کمک بکنیم نرویم بهشان از مسائل و وجوهات و فلان و این حرفها بپردازیم باید بیایم به یکى دیگر بدهیم تا اینکه این دورووریها بروند، اینها چیز نشوند! احمقها. و لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن سموات مال خداست، خزائن مال خداست این حرفها چیست؟ ولکن المنافقون لا یفقهون، منافقین نمىدانند. این چیزهایى که من خدمتتان عرض مىکنم چیزهایى است که من با گوش خودم شنیدم ها! نه اینکه خیال کنید از خودم درمىآورم سابق شنیدهام الآن دارم مىگویم یک چیزى. سابق بر این، گذشته ها. آخر مگر حقّ را مىشود با شایعه درست کرد؟ مگر حقّ را مىشود فروخت؟ مگر حقّ را مىشود معاوضه کرد؟ مگر حقّ را مىشود؟ یعنى چى؟ این حرفها چیست؟
(وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ[۸] در سوره یس است دیگر، وقتى مىگویند انفاق کنید مىگویند که چى؟ مىگویند: «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ.» اگر خدا مىخواست انفاق مىکرد. بله که اگر خدا مىخواست انفاق مىکرد ولى خدا مىخواهد این نعمت نصیب تو بشود خدا این پول را که مىخواهد به آن بدهد این پول را به این مىدهد بعد مىگوید تو برو از این بگیر و الّا این همان پول را مىتواند به او بدهد. جایش را عوض کند. مشترى که مىخواهد بیاید اینجا، این مشترى را بفرستد اینجا، آنوقت در این وسط مىخواهد یک چیزى گیر این بیاید. وصیّت مىکنند به ثلث، اصلًا این وصیّت به ثلث غلط است، وصیّت به ثلث یعنى چى؟ آقا مىخواهى در راه خدا پول بدهى همین الآن تو این دنیا بده! وصیّت به ثلث معنا ندارد. همین الآن تا وقتى زنده هستى.
آن روایت را شنیدهاید که آن صحابى از دنیا رفت در مدینه، بعد وصیّت کرد که پیغمبر بیایند اموالش را ببخشند و فلان، آمدند آن خرماهایى که در انبارش بود دادند بعد یک خرماى له شده بود، حضرت برداشتند این خرما را گفتند اگر این را زمان حیاتش مىداد بهتر بود.[۹]
چرا؟ چون خرما دادن بعد از موت روغن چراغ ریخته نذر امامزاده است حالا یکى مىبینید از دنیا مىرود دستش کوتاه است [مىگوید] این پول [را] هم بدهید وصیّت [مى] کنم به فقرا بدهند! این روغن چراغ ریخته است. آن مقدار نفعى که مىبرد آن مقدار نفعى است که فقط به آن شخص مستمند مىرسد امّا آن نفع مهم که هزارها برابر، آن نفع ارزش دارد آن اخْراجُ المالِ مِنْ نَفْسِه است این دیگر در اینجا نیست آن «اخراج المال مِنْ نَفْسِه و مِنْ قَلْبِه» آن در زمان حیات است نه در زمان ممات. در زمان ممات اخراج المال مِنْ نَفْسِه ندارد فقط یک قسمت جزیى از منافع و از مثوبات قسمت این شخص مىشود. میلیونها میلیون هدر رفته یک تیکهاش …. مىگوید صبر کنم تا مردن از این مالم استفاده کنم. هِى اضافه کنم. اضافه کنم. اضافه کنم وقتى که مُردم خب حالا مُردم دیگر حالا که مُردم دیگر حالا چه گیر وَرَثه بیاید چه گیر کسى دیگر بیاید حالا دو سِوّمش را مىدهیم به ورثه یک سوّمش هم روضه سیّدالشّهداء بخوانید، اطعام مساکین بکنید و چکار بکنید! نه جانم این فایده ندارد، اینکه فایده ندارد.
مىدانى مثل چیست؟ مثل اینهایى که مىآیند پیش انسان خمس حساب مىکنند الآن بِهِش خمس تعلّق گرفته برمىدارد چک سه سال دیگر مىدهد. این یک شاهى ارزش ندارد وبرى الذمه نخواهد شد. هم مشغول الذَّمِّه خواهد ماند! این چه حساب مىکند؟ این حساب را مىکند [که] فعلًا با این پول، ما منافع را بدست بیاوریم که جبران آن پولى هم که [خمس مىدهیم] بشود! نه جانم نه خیر. ابداً به حساب شما نخواهد آمد. و شما برى الذمه نیستید باید بپردازید لطفاً، باید بدهى دیگر، خب مگر اینکه انسان خودش ببیند که آن موقع مقتضى چه هست؟ فلان؟ اصلًا مىتواند یا نه؟ آن یک مطلبى دیگر است.
موقع سال که مىشود مىگویند [زکاه] به طلا و فلان و این حرفها در صورتى که باشد تعلّق مىگیرد برمىدارند بازى درمىآورند سر چیز و آن به زنش مىبخشد و مىگوید من این را به تو بخشیدم که وقتى سال گذشت دوباره به من ببخشى او مىگوید خب دیگر این الآن بخشش است دیگر! تمام اینها آقا کلاه شرعى است و کلاه شرعى هم تازه نیست خودش را دارد گول مىزند! هیچ اینها برى الذمه نمىشود خدا که مىگوید باید زکاه را بدهى یعنى باید بدهى مُعَطَّلى ندارد.
مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ یعنى چى؟ یعنى وجوهات را حساب کردن یعنى اموال فقرا را دادن، للسایل و المحروم آنها را باید دادند، آنهایى که فقیر هستند باید دادن به محتاج و مستمند باید دادن، اینها معناست نه اینکه با کلاه شرعى خیال بکنید عوض کردید گول مىزنید! کى را گول مىزنى؟
وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا (آیه حج)[۱۰] کسى که مستطیع است باید حج برود اشْهُر حج چیست؟ مىگویند اشْهُر حج شوّال و ذىالعقده ذىالحجه من شنیدم بعضىها تا همین روز قبل از شوّال پول حج که پیدا مىکند این را مىبخشد به پسرش مىبخشد به فلانش که بگوید که خب من در حج مستطیع نیستم غلط کردى خدا پدرت را درمىآورد چى چى مستطیع نیست؟ اشهر حج نه به معناى شرط وجوب است به معناى شرط واجب است یعنى در این ماهها شما دیگر نمىتوانید این را صرف در موارد مفید کنید امّا تعلّق استطاعت شرط وجوب به نحو اطلاق است.
وَللّهِ على النّاسِ حجُّ البیت یعنى هر کى مستطیع شد باید حج برود اگر شما ده ماه قبل از حجّ مستطیع شدید نمىتوانید این مال را خرج بکنید باید نگه دارید. حج با آن بروید منتهى شارِع به شما فُرجه مىدهد اگر یک موردِ ضرورى پیش آمد خرج بکن، ضروریا نه اینکه بردارى پولت را یک ماشین
براى زید بخرى یک موتور براى عَمر و بخرى یک نمىدانم چى چى براى خالد بخرى …. نخیر! استطاعت به نحو اطلاق خودش مؤجّز براى حجّ است منتهى در اشْهُر حجّ دیگر موارد مفیدى که براى انسان، مخارج عادى هست دیگر در آنجا نباید دست بزند امّا شارع اجازه داده تا قبل از آن، این مخارج را انجام بدهد و لذا بسیارى از افراد هستند که اینها حرکتشان بسوى مکّه چهار ماه طول مىکشد. یعنى باید از رجب راه بیافتد پیاده با کجاوه فلان بیاید براى [مکه] شعبان باید حرکت بکند تا به [ [مکه] که] مىرسد موقع حج بشود اینکه نمىتوانیم بگویم در موقع [حج] است.
در زمانهاى سابق چند ماه طول مىکشید تا [به] مکّه مىآمدند همه که خانهشان مدینه نبود یکى آن وَر دنیا بود. آن وَرِ دنیا هم با هواپیما و موشک که نمىآمدند با الاغ کجاوه و اینا مىآمدند، شش ماه طول مىکشید آقا! پنج ماه طول مىکشید تا بیاید به مکّه برسد.
و الآن این یک اشتباهى است که فقها در اینجا مرتکب شدند که اشهر حجّ را شرط براى وجوب مىدانند بلکه شرط براى واجب است یعنى در موقعى که این ماه حجّ حلول کرد دیگر آن استطاعت مُنَجَّز مىشود نه اینکه استطاعتى نبوده استطاعت بوده ولى شارع اجازه مىدهد تا اینکه در موارد ضرورى انسان خرج بکند ولى در موقع حجّ دیگر فقط باید این مال را اختصاص به مورد حجّ [قرار بدهد] تازه این عِنوان مُشیر است نه عِنوان استقلال، نسبت به افرادى که در این ماه شوّال و ذىالقعده مىخواهند حرکت بکنند نه نسبت به آن افرادى که اینها از زمان گذشته باید براى حرکت و زاد و راحله و امثال ذلک را داشته باشند، نسبت به آنها ندارد. آن وقت شما نگاه مىکنید مىبینید که آقا پول دارد مسامحه مىکند. مىگوید آقا مىخواهم اسم بنویسم. چى چى مىخواهى شما اسم بنویسى؟ شما که الآن پول دارى و ده میلیون پول دارى. بیست میلیون دارى واجب است که از طریق آزاد بروى، فردا آمد شما مُردى ده میلیون باید خرج بکنى باید مکّه را بروى اگر صد میلیون هم شده، دارى باید خرج بکنى باید مکّه بروى، صد میلیون بشود، شرط ندارد محدودیّت ندارد بله اگر راه منحصر شد به همین طریق، خب به این طریق باید برود آن دیگر یک مسئله دیگرى است. باید مکّهاش را برود.
این چیست؟ این «و ان کُنْتُ بَخیلًا حینَ یَسْتَقْرِضُنى» وقتى خدا از ما مىخواهد براى قضیّه، ما چى هستیم؟ ما بخل مىکنیم اشکال مىتراشیم این ور شده آن ور شده فلان شده حالا کى بروم؟ بگذارم هوا خوب بشود فصل مکّه، مکّه مناسب باشد چى بشود این نیست قضیّه. اینها همهاش مالِ چیست؟ اینها همهاش مال جهل است. وقتى انسان جاهل است نسبت به مبداء، وقتى جاهل است نسبت به منشاء، وقتى جاهل است نسبت به منبع، وقتى جاهل است نسبت به حقیقت نزول فیض و نزول وجود
در همه، در این عالم کثرت، وقتى نسبت به این قضیّه جاهل است چکار مىکند؟ این صفت این صفت بخشش این صفت جود این صفت اعطاء در او کم رنگ مىشود چون جاهل است دیگر. ولى خدا چیست؟ خدا جاهل نیست اولیاء خدا جاهل نیستند ائمّه علیهم السّلام پیغمبران، اینها هیچ کدام جاهل نیستند چون جاهل نیستند مىدانند این مال، مال خداست.
در روایت عنوان بصرى انشاءالله همهىمان خواندیم دیگر انشاءالله هفتهاى دو بار را مىخوانیم مطالعه مىکنیم یادمان نمىرود، در این روایتِ عنوان بصرى، امام صادق علیه السّلام به عنوان چه مىفرماید؟ مىفرماید همهى اموال را اموالُ اللّه بدان و تو وکیلِ امین هستى این اموال در دست تو است و باید بله در موقع اعطاء، رعایت تکلیف و رعایت آن موقعیّعت خاصّ را داشته باشید. ولى مال را باید مال خدا بدانیم.
خب خیلى فرق مىکند قضیّه، که انسان ورود و خروج، دخل و خرج را از یک مبداء بداند، یک مبداء این مال را وارد کرده و همان مبداء این مال را خارج کرده، چقدر واقعاً دیگر براى انسان جالب و زیبا مىشود چقدر دیگر براى انسان جمیل مىشود. که انسان احساس بکند مبداء دخل و مبداء خرج هر دو یکى است اصلًا این اینجا کارهاى نیست و همین قضیّه کم کم موجب بشود که آن صفات دیگر توحیدى در انسان تجلّى و ظهور پیدا بکند.
خب مطلب طول کشید مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اوّلِ وصفِ تو ماندهایم. باز اگر ما بخواهیم دیگر هى شرح بدهیم این مثل همان «الحمدللّه الّذى ادْعُوهُ فیُجیبُنى» مىشود. حالا انشاءالله تا دیگر خدا ببینم چه مىخواهد.
امیدواریم که خداوند ما را از صفات عالم کثرت و اهویّه نفسانیّه بیرون بیاورد و صفات روحانیّون را در وجود ما محقّق گرداند.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . دعاى ابوحمزه ثمالى.
[۲] . شرح اصول کافى( صدرا)، ج ۲، ص ۲۱۳: و فى بعض الکتب: یا بنى اسرائیل لاتقولوا العلم فى السماء من ینزل به و لا فى تخوم الأرض من یصعد به و لا من وراء البحار من یعبر فیأتى به، العلم محصول فى قلوبکم تأدّبوا بین یومى بأدب الروحانیین و تخلّقوا بأخلاق الصدیقین أظهروا العلم من قلوبکم حتى یغطیکم.
التحقیق فى الإمامه و شئونها، ص ۱۲۴: و یقول النبى( صلى الله علیه و آله و سلم): لیس العلم فى السماء فینزله علیکم و لا فى الأرض فیخرج إلیکم، ولکنّه مودع فى نفوسکم، تخلّقوا باخلاق الروحانیین یظهر لکم.
[۳] . پیدا نشد.
[۴] . سوره الإسراء، آیه ۲۹٫
[۵] . سوره القصص، آیه ۷۷٫
[۶] ۴٫ سوره بقره، آیه ۲۴۵٫
[۷] . سوره منافقون، آیه ۷٫
[۸] . آیه شریفه ۴۷، سوره مبارکه یس
[۹] . پیدا نشد
[۱۰] . آل عمران، آیه ۹۷