جلسه ۱۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۱
موضوع: جلسه ۱۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۱۴ رمضان ۱۴۲۱
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وَ الحَمْدُلله الَذى یحْلُمُ عَنى حَتّى کَانى لاذَنبَ لى فَرَبى احْمَدُ شَىءٍ عِندى وَاحَقُّ بِحَمدى اللهُمَّ إِنى اجِدُ سُبُلَ الْمَطالِبِ الَیکَ مُشرَعَهٌ و مَناهِلَ الرّجاءٍ إلیک مُتْرَعَهٌ”
عرض شد مطالب متفاوت است و طلب فرق مىکند، خواست فرق مىکند. اولًا در صورتى که طلب طلبِ واقع باشد راه رسیدن به آن طلب ممکن است مختلف باشد. در امور مادّى و دنیوى ما این اختلاف را مىبینیم که براى رسیدن به یک مقصودى راههاى مختلفى در این عالم وجود دارد و انسان سعى مىکند اقصر فاصله را و کمترین فاصله را براى رسیدن به این مطلوب طى کند.
کسى که صرفاً بخواهد به مال و منال برسد، یک وقتى ممکن است بطور مثال از کار کم شروع کند، همینطور برود به بالا، یک وقت ممکن است دست به یک کارى بزند ولو کارهاى خلاف شرع باشد، خلاف عرف باشد، در این چیزهایى که اینها غالى است، ثمنشان غالى است. اما شرعاً حرام است. خرید و فروشش شرعاً حرام است. دست به این کارها بزند یک مرتبه خودش را به یک مرتبه بالایى برساند. ممکن است که از کم شروع کند کم کم، کم کم حالا آیا برسد یا نرسد؟ راههایى که براى رسیدن به مطلوب و مقصود در این دنیا وجود دارد چه بسا در این راهها ممکن است مسألهى خلافى هم باشد، و اشکالى هم از نقطهى نظر دید دنیاپرستان و دنیاداران ندارد چون مقصود و مقصد دنیا است، مطلوب دنیا است حالا دنیا به هر نحوى مىخواهد حاصل بشود حاصل شود. هدف مىگویند وسیله را توجیه مىکند، وقتى که یک هدفى مدّ نظر شخص هست این دیگر کارى ندارد به این که آن راه و آن مقدمهى موصلهى به آن هدف و مقصد آیا آن مقدمه شرعى است یا خلاف شرع است؟ عقلى است یا خلاف عقل است؟ انصاف است یا بىانصافى است؟ به این کارى ندارد. این مىخواهد به آن ذىالمقدمه برسد مىخواهد به آن نتیجه مطلوب برسد و ما این را در همهى صنفها و در همه گروهها مىبینیم، کسى که مقصدش دنیاست در هر صنفى وجود دارد، از راه حرام براى اینکه به پول برسند، چه کلکهایى مىزنند؟ چه خُدعههایى انجام مىدهند و چه مسائلى، براى اینکه به هدف برسند و همهى اصناف در این قضیه شریکند، منظور رسیدن به دنیا است، منظور رسیدن به طَمَعهاى دنیاست.
یک روز در خدمت مرحوم آقا مىرفتیم به اتّفاق یکى از بستگان و یکى از رفقا، مىرفتیم مراجعه به یک دکترى کنیم در آن زمانى که چشم ایشان دچار آن عارضه کذایى شده بود، دِکُلْمان شده بود.
آن شخصى که از ارحام است شخص معروفى است. به یک مناسبتى صحبت پیش آمد در همان ماشین، و صحبت به اینجا رسید، مرحوم آقا این مطلب را فرمودند و گفتند: من این مطلب را تا بحال به کسى نگفتم. ایشان مىگفتند در آن زمانى که- سنه ۴۲ و اینها- با آقاى خمینى درباره مسائل انقلاب همکارى داشتیم و یک همکارى بسیار وثیق و اکیدى بود- من یادم هست آن زمان را، کلاس اوّل بودم که این جریان پیش آمد، سنه ۴۲، ببخشید کلاس دوّم بودم و مىدیدم که در نصفههاى شب بعضى افراد مىآیند در منزل و نامههایى را از آقاى خمینى مىآورند و ایشان آنها را مطالعه مىکنند و بعد یک اصلاحاتى در آنجا ایشان اعمال مىکنند و اینها مىبرند و بعد به دست ایشان مىرساندند، که بعضى از آن افراد هم خیال مىکنم هنوز حیات داشته باشند- ایشان مىگفتند که در یک نامهاى که آقاى خمینى براى ما دادند در آنجا نوشته بودند که آقاى آ سید محمد حسین، شما نمىتوانید این روحانیون و این کسانى که یک عمر براى رسیدن به این مناصب شغلى خودشان که عبارتند از امام جماعت مسجد، مرید و مرید دارى و این مسائل هست، شما نمىتوانید اینها را مُلزم کنید و قانع کنید بر اینکه اینها دست از همهى این مسائل بردارند و بیایند جانب حق را بگیرند، گرچه این حق به ضرر منافع دنیاى آنها باشد، شما این کار را نخواهید کرد، پس براى اینکه به این مطلب- اوّلین مرتبه است که من این مطلب را افشا مىکنم- براى اینکه شما بتوانید و به مقصود برسید باید راههایى که اینها به آن راهها وابستهاند، آن راهها را بیابید و از آنجا فشار را بر این روحانیت وارد کنید، بروید سراغ بازارىها، بروید از طریق این بازارىها و این افرادى که اینها با آنها در تماس هستند بروید با آنها، وقتى که آنها را با خودتان هم مرام کردید، طبعاً آن روحانى تسلیم مىشود. التفات مىکنید و حرف ایشان حرف صحیحى بودها. حرف آقاى خمینى، این حرف نظیر همین مطلبى است که عیناً خود مرحوم آقا به آقاى خمینى گفتند، یعنى البته با کمى اختلاف.
ایشان مىگفتند: که آقاى خمینى، بله آقاى حاج آقا روح الله، آن موقع حاج آقا روح الله بودند دیگه، حاج آقا روح الله شما دل به این آقایانى که به مسائلى رسیدهاند به مراتبى رسیدهاند از شهرت و از سیت و معروفیت و اجتهاد، مناصبى دارند مناصب تدریس، دارند مناصب افتاء دارند، مناصب مرجعیت
دارند افرادى که داراى این مناصب هستند، چه افرادى؟ آنها که سالیان سال را در آن سردابهاى سنف و چهل پلهاى نجف، در تابستان طى کردند و درس خواندند، براى اینکه روزى به مرجعیت برسد به افتاء
برسند و به مرید برسند و به تدریس برسند و اینها. حالا رسیدهاند به یک همچنین وضعیتى، شما نمىتوانید آنها را با مرام خودتان همطراز و هم افق کنید و آنها را جلب کنید و آنها را هم مرام خودتان بگردانید! این چطور مىتواند این زحمات سالیان سال را ندیده بگیرد و دست از این مسائل بردارد و آن ریاست و آن موقعیت و آن معروفیت و آن بیا و برو و آن هِیمَنِه و کبکه و دبْدَبِه را فراموش کند و بیاد بر سر یک سفره و در سر یک طعام و بر سر یک کاسه بنشیند گرچه تمام اینها به ضررش تمام شود؟
آمدن و هم مسلک با یک فردى مثل آقاى خمینى شدن؛ یعنى این مرام را قبول کردن و همهى مرید و مسجد و بیا و برو و مرجعیت و مقلّدین و همه را در این مسیر قرار دادن دیگه، معناش این است دیگه. یک شخصى که مىخواهد بیاد با یکى هممرام و همافق و همطراز بشود، معناش این است که مىگوید به مقلّدین خودم مىگویم بیاد از شما تبعیت کنند، فتوى به جهاد شما مىدهید من هم فتوى به جهاد مىدهم فتوى به صلح مىدهید من هم فتوى به صلح مىدهم، فتوى به قیام مىدهید ما هم مىگوییم و اینها. در نتیجه محوریت و مرکزیت متبلور مىشود در شخصى مثل آقاى خمینى. در یک همچنین شخصى تمرکز پیدا مىکند. خب چطور یک مرجع و یک شخص حاضر است اذهان مریدهاى خودش را از توّجه به [خودش] منصرف [کند] به توجّه به شخص دیگر، ابداً! محال است، اگر شریک البارى ممکن است، این یکى محال است.
شریک البارى مىدانید یعنى چه؟ یعنى براى خدا جفتى باشد، اگر ممکن باشد! این محال است. اینکه من خدمتتان مىگویم ما دور زدیم و آمدیم داریم مىگوییم. همه را دیدیم، همه قسم و همه جور و لهذا شما در تبلیغتان، آقا به آقاى خمینى مىگوید، شما در تبلیغتان به روحانیت تکیه نکنید، به روحانیت تکیه نکنید و شما نداتان را نداى کلى قرار دهید، نداى اسلام، هر کسى مسلمان است بیاد زیر این پرچم. مرد بیاد زیر این پرچم، زن بیاد زیر این پرچم عالم بیاد زیر این پرچم، جاهل بیاد زیر این پرچم. دکتر بقال و قصاب و بنّا و معمار و مهندس و آهنگر و نجّار و اینها، همه بیایند. تمام افراد، هر کسى مسلمان است. چرا؟
چون اسلام مشترک است. اسلام دیگر عمامه و ریش و عصا ندارد و در قبالش، نه، اسلام عبارت است از اعتقاد، مبانى خاص و التزام به یک سرى اعتقادات و یک سرى ….، هر کسى بیاید بسم الله بىحجاب بیاد زیر این پرچم، بىحجابها بلند شود بیاد، آنهایى که فرض کنید در کذا و کذا، در خانههایى که مرکز عمومى رقاصّهها و اینها هست.- اصلًا عبارت ایشان بود- آنها هم بیایند. شما خیال
مىکنید این افرادى که مىآیند و خدا خدا مىکنند از تو شکم مادرشان نماز شب خوان بودند و درآمدند؟ نه آقا اینطور نیست.
افرادى هستند گاهى ما با اینها برخورد مىکنیم که اینها به یک کیفیتّهایى بودند، الآن انسان نگاه مىکند مىبیند، عجیب، چقدر از انسان جلو افتادند، جلویى افتادند که انسان به آنها نمىرسد، حالاتشان کیفیاتشان، رفتارشان وضعیتشان در منزل، اصلًا انسان نمىرسد به آنها، ما مدّعى هستیم پسر کذا هستیم، خدایمان کذا هست و فلان هست ادّعاهاش مال ماست، کارش مال اینها است جداً عرض مىکنم. اینها افرادى هستند که مىآیند به کمک سید الشّهدا، به کمک امام زمان والّا این مقدّسات کذا و کذا، اینها همان عمر سعدها هستند که به جنگ امام حسین رفتند اینها همانها هستند در هر زمانى همینطور، فرقى نمىکند و خیلى عجیب هست ها! از اینکه ذهن و توّجه به سمت دیگرى گرایش پیدا کند، والله مىداند سمت دیگر حق است والله مىداند حق است، از این ابا مىکند و مىرود زیر آب را مىزند، یعنى والله مىداند حق است مىداند آن شخص فرض کنید که آدم درستى است، مىداند، اما این گرایش به او، این کفر عظیم و شرک لایغفر که چرا این ذهن به این شخص گرایش دارد؟ چرا؟ تمام دنیا همهاش در اثر این قضیه است، دارد دور مىزند، من باشم دیگرى نباشد، یا اگر دیگرى باشد من بر او تَفَوّق داشته باشم. این یک مسأله اگر برود کنار، همه جا صلح و صفا برقرار است و کنار نخواهد رفت، ابداً کنار نخواهد رفت.
این راهها چى است؟ این راهها راههاى دنیاست، راه دنیا و سیر دنیا همین است، هدف وسیله را توجیه مىکند این هدف مادّیین است این منطق مادّیین است این منطق کمونیستها است، این منطق افرادى است که” إِنْ هِى إِلَّا حَیاتُنَا الدُنْیا نَمُوتُ ونَحْیا و مانَحْن بِمَبْعُوثین[۱]“. اینها مىگویند هرچه هست همین دنیاست [اگر] گرفتى و زدى و بستى، چاپیدى و مال مردم را خوردى بُردى، اگر نه بعد از این دنیا خبرى نیست! این منطق چیست؟ منطق مادّیین است، معادى را قبول ندارند آخرتى را قبول ندارد اگر هم به مردم بگویند دم از آخرت بزنند دروغ مىگویند، زبانشان است، دلشان نیست؛ چون اگر دلشان بگوید چرا رفتند؟ چرا مىروند دنبال این حرفها؟ خب اگر کسى که به یک مسألهاى اعتقاد دارد، الآن بنده اعتقاد دارم، فرض کنید که این مایع سم است برمىدارم بخورم؟ اینطورى نیست معلوم است که اعتقاد ندارند این منطق، منطق مادّیین است. این مال چى است؟ این مال دنیاست که راههاى
مختلفى وجود دارد براى رسیدن به آن مطلوب راههاى مختلفى را آن شخص طى مىکند اما خدا چى؟ راه خدا مگر مىشود مختلف باشد؟
راه خدا یعنى آنچه که انسان را به خدا مىرساند، آنچه که انسان را به مبدأ نزدیک مىکند آنچه که انسان را به آن حقیقت نزدیک مىکند آن چیست؟ او واحد است.” ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ”. دیشب گفتیم” بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ”. سبیل پروردگار عبارت است از ربط بین انسان و بین پروردگار و این ربط در همه هم است در عالِم ربط است، در جاهل این ربط است در نمازخوان ربط است، در بىنماز هم این ربط هست در باحجاب ربط است در بىحجاب هم ربط است. این همه از بىحجابها هستند که اینها برگشتند و منقلب شدند و توبه کردند و محجبّه شدند و از مومنات و عابدات و صالحات شدند، اگر ربط نداشتند چطور برگشتند؟ اگر ارتباط نداشتند با خداى خودشان، مگر مىشود برگردند؟ کسى که ارتباط ندارد برنمىگردند، آهن آهن است.
اینجاست که مرحوم آقا به آقاى خمینى مىفرمودند که شما ندا را نداى کلِّى کنید؛ یعنى براساس آن ربط شما ندا را سر بدهید آن ربط هم در همه موجود است در شاه هم حتى آن ربط هست! در شاه! بالأخره شاه هم یک بشر است، از پدرى متوّلد شده از مادرى متوّلد شده، انسان است، کارش خلاف بوده، بله، گناه انجام مىداده، بله، ظلم مىکرده، بله، ولى ربط هنوز چى؟ از بین نرفته؟ ربط هنوز از بین نرفته انسان، از همان دریچه ربط چى است؟ باید وارد بشود و الآن هم همینطور است، همه افراد همه حکام همه سلاطین و همه چى؟ ربط را دارند کسى ربطش قطع نمىشود، این پیغمبر وقتى نامه مىداد براى سلاطین و پادشاهها، اگر ربط نداشتند براى چى نامه مىداد؟ یکى برود پیش پیغمبر بگوید یا «رسول الله» مىخواهى به مردم بگویى ما نامه دادیم یا نه واقعاً احتمال هدایت هست؟ اگر احتمال هدایت نیست پس چرا نامه دادید؟ براى چى نامه دادید شما؟ اگر احتمال هدایت هست، خب حالا یک شخصى” إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً[۲]” «راه را ما نشان مىدهیم یک شخصى مىآید یک شخصى نمىآید مثل سایر افراد دیگر. این مىشود منطق عرفان، منطق سلوک.
سلوک مرحوم آقا و عرفان مرحوم آقا این نحوه بود، سلوک و عرفان مرحوم آقا بر اساس ربط تکوینى و واقعى بین انسان و پروردگار مبتنى بود و استوار بود و این جهت را اگر ما حفظ کنیم، یعنى ما، ماى جمعى که الآن اینجا هستیم، این مسأله را اگر حفظ کنیم در طریق ایشان هستیم اگر این مسأله را
حفظ نکنیم؛ چون او در طریق ما نیست؛ پس بنابراین بهش سلام نکنیم؛ این چیست؟ اسم این دیوانگى است، آدم دیوانه این کار را انجام مىدهد، چون او در طریق ما نیست پس باید بهش سلام نکنیم، وارد مجلس مىشود، سرمان را بگردانیم این شخص دیوانه است.
الجُنون فُنون. جنون اقسامى دارد یک قسمش همین است، یک شخصى مىآید به شما سلام بکند، شما سربگردانى این یک قسمى از دیوانگى است؛ چون آن شخصى آنى را که من دوست دارم دوست ندارد؛ پس بنابراین بهش سلام نمىکنم. بنابراین ارتباطم را باهاش قطع مىکنم چون آن شخصى را که من دوست دارم او دوست ندارد. به جهنم که دوست ندارد مگر هر کسى را که شما دوست دارى بقیه هم باید دوست داشته باشند؟ یکى نمىخواهد، خوشش نمىآید مگر همه باید سلیقهى جنابعالى را داشته باشند شاید جنابعالى خیلى بىسلیقه تشریف داشته باشید و ما خوش سلیقه باشیم، هیچ تضمینى نیست که جنابعالى فهمتان از فهم ما بالاتر، مشى و مرامتان از همه صحیحتر، تجربهتان از همه بهتر و منطقتان از همه قوىتر و محکمتر! نه خیر یک همچنین حرفها نیست.
مکتب مرحوم آقا نظر به باطن و نظر به وجدان است، نظر به [آن] تعلق است معنا ندارد وقتى که یک شخص دارد مىآید و با انسان مىخواهد محبت کند، با انسان مىخواهد …..، انسان چه کار کند؟ بردارد [سرش را به طرف دیگر کند تا او را نبیند.]، شما نگاه کنید ببینید خود مرحوم آقا چه کار مىکرد؟ جورى نباشد که کارى انجام بدهیم که همان راه و همان طریقى که براى آن طریق داریم یقه پاره مىکنیم، همان راه روز قیامت گریبان ما را بگیرد و در آتش بیاندازد، همین راه یعنى همین راه سیر و سلوک. اینطور نباشد یک وقتى.
ما مدّعى هستیم خدا مال ماست تو کیسهى ماست. مال کس دیگر نیست امام زمان مال ماست، تو جیب ماست، اصلًا کسى حق ندارد اسمى از امام زمان ببرد، من با افرادى برخورد مىکردم که اگر اسم امام زمان را کسى مىبرد ناراحت مىشدند مىگفتند: اصلًا شما به چه حقى ….؟ امام زمان مال ماست. اصلًا ما داریم براش فعالیت مىکنیم، ما اصلًا داریم امام زمان را اسمش را در جامعه پایدار مىکنیم، ما اصلًا خلاصه …..، خلاصه ما قیم امام زمان هستیم. حالا من دارم مىگویم: قیم امام زمان ما هستیم، آن را برمىداریم تو این جیبمان مىگذاریم، بعد برمىداریم تو این جیب دیگرمان مىگذاریم در کیسه را مىبندیم، زیبش را مىکشیم تکان نخورد این حرفها چیه آقا؟ امام زمان مال همه هست امام زمان مال تو هست مال ما هم هست، مال آن یهود هم هست، مال نصارى هست، مال زرتشت هست، مال آن کمونیست هست، مال بودائیت هست، تک تک افراد عالم وجود همه به امام زمان تعلّق دارند
چى دارى مىگى؟ دوتا اسم امام زمان را مىبرى امام زمان شد مال تو؟ دیگر کسى حق ندارد حرف بزند؟ یک دو کلمه از خدا و پیغمبر مىگى دیگه عرفان شد مال تو؟ کسى حق ندارد از عرفان بگه؟ عرفان مال ماست! تمام اینها چى است آقا؟ همهى اینها شیطان است.
مىگویند مىآیند از کتابها مىخوانند، بلند مىشوند این حرفها را براى مردم مىزنند، بالاى منبر این حرفها را مىزنند! پس این کتابها را براى کى نوشتهاند؟ براى من و شما نوشتهاند دیگه، اصلًا نخیر! نباید این کتابها را خواند و رفت ….! پس چکار باید کرد؟ کتابها را بیاندازیم در آتش؟ کتابهاى محى الدین را نباید خواند! اینها مىروند این اسرارى که محى الدین گفته براى مردم مىگویند! خب گفته که براى مردم بگویند، نگفته که تو کتابخانه گرد بخورد، غبار بخورد، اشکال دارى بیا اشکال کن بگو اشتباه است، این چه طرز صحبت کردن است؟ که اینها خیانت مىکنند اینها به عرفان خیانت مىکنند اینها مىروند کتاب مىخوانند مىروند به مردم مىگویند! بیا بگو اینجاى حرفت اشتباه است، بسیار خب دلیل مىآوریم صحبت مىکنیم مىنشینیم مىپذیریم، اگر اشتباه کرد انسان مىپذیرد. امّا اینکه بیاید بگوید ما این وسط و بقیه هم بروند کنار! این چى است؟ شیطان است آقا! منتهى شیطان مرموز! نه آن شیطانى که براى آن عرقخور بیچاره و براى آن داش و قمهکش! شیطان حسابى، شیطان گردن کلفت!
شیطانى که مىآید و از لابلاى رگهاى بدن وارد مىشود و مىرود در مخ و اعصاب و مغز و نفس و سرّ نفوذ مىکند. بر اساس آن مرامش و بر اساس آن مسلک خلافش، توجیه مىکند در حالى که خود او مبتلا است به همان چیزى که اعتراض مىکند! این چیست؟ این شیطان گردن کلفت است آقا! این شیطانى که سراغ این عرقخورهاى بیچاره مىرود نازک است گردن نازک است با یک استغفار، با یک خدایا، با یک چیز، مسأله حل مىشود.
مرحوم آقا سیّد جمال گلپایگانى- رضوان الله علیه- یک روز از حرم امیرالمؤمنین بیرون آمد تا بیرون آمد یک دفعه احساس کرد عجب! عالم را جور دیگرى مىبیند. نظام عالم را قسم دیگرى تصوّر مىکند، من چه بودم الآن چه مىبینم؟ من چه هستم؟ منم که رزق مىدهم به همه عالم وجود! منم که خلق عالم به دست من است! من هستم که رزق عالم به دست من است! من هستم که حیات همه ….، الآن این شخصى که دارد توى خیابان راه مىرود به اراده من است! اراده کنم مىافتد مىمیرد! البتّه حالش چیز بودها! بالأخره یک حالى بود و چیز بود! منتهى مرد بود زرنگ بود رند بود گول نخورد گفت: اى نابکار- این را من دارم مىگویم ایشان حالا چیز دیگر گفت: حالا ما از او شرمنده هستیم و درست
مطلب را مثل ایشان نقل نمىکنیم حالا یک قدرى پایین- اى نابکار! خوب وارد شدى! من عالم وجود را دارم رزق مىدهم؟ صبر کن حسابت را مىرسم، رو کرد به نفسش حدیث نفس کرد.
از همان نجف بلند شد ماشین سوار شد آمد کاظمین، رفت سر قبر موسى بن جعفر اینقدر سر خودش را به این ضریح زد اینقدر گریه کرد یک مرتبه برایش منکشف شد که نه! مسأله از چه قرار است و این در اینجا چه بود؟ این بزرگان اینطور بودند آقا! حواسشان جمع بود حواسشان جمع بود یک وقتى گرچه این حالات بعد به یک صورت دیگرى، به صورت صحیحش ممکن است پیدا بشود ها ولى الآن اینجا جایش نبود. از اینجا شیطان وارد شده. چون حواسش جمع است بلند مىشود مىرود متوسّل مىشود به موسى بن جعفر و مشکل را حضرت برایش حلّ مىکند. ما نه! تا یک چیزى را ببینیم و یک نورى را توى عالم تو چیز ببینیم در را به تخته مىزنیم و فلان! دیگر ملک و ملکوت و جبرائیل و عزرائیل و لنگ عزرائیل دستمان و بال جبرائیل هم آن دستمان و فرش و کرسى و عرش را همه را گذاشتیم توى کیسه گذاشتیم روى دوشمان راه مىافتیم چه چیزى شده بابا؟ یک نور دیدم توى آسمان! نور دیدى؟ بیا من این قدر به تو نور و نوره نشان بدهم بیش از آنچه را که تو دیدى! چه نور دیدم؟ بله آقا! این علامت فنا است این علامت فنا ….!
یک بنده خدایى مىگفت: فلان شخص به فنا رسیده، آن به فنا رسیده، خب الحمدلله خیلى خب بگویید ببینم آثار فنا چیست؟ ایشان موقعى که از حرم بیرون آمدند زمین خوردند و متوجّه نشدند که زمین خوردند! بله شب بود احساس درد کردند و نفهمیدند که این درد از کجاست؟ یکى از ملازمین رکاب گفت: آقا شما امروز از حرم [که مىآمدید بیرون] زمین خوردید شاید مال آن است، عجب، عجب! دیگر این خبر پخش مىشود در همه جا و در جراید و روزنامهها که …..! گفتم بنده خدا بیا من یک کسى را به تو نشان بدهم که روزى ششتا ملّق تو نماز مىزند روى سرش! چىچى افتاده؟ اینها را که خدمتتان مىگویم واقعیّت داردها! نمىخواهم [اغراق کنمها!] اینها را براى این نمىگوییم که بخندیم! اینها را مىگوییم که مواظب باشیم سرمان کلاه نرود و کلاهى که شیطان مىگذارد فقط تا اینجا نمىآید مىآید تا زانو یا بالاى زانو! کلاه کلاهى است که مىآید پایین! حواس باید جمع باشد مگر به این آسانى است آقا جان؟ مگر به این راحتى است؟ مگر به این خلاصه به قول یکى مىگفت شُلُّوها بزنید و هر قسمى …..! این که نمىشود این راه چیست؟ راه نفس است.
در راه خدا راه نفس راه ندارد در راه خدا راه نفس در تعارض است و در تضّاد است ملاکى را که مرحوم آقاى حدّاد رضوان الله علیه- در آن شبى که ما در خدمت ایشان بودیم از سفر مکّه که آمدیم و با
مرحوم آقا صحبت مىکردند و دو سه نفر دیگر هم بودند- مىدادند به ما، این بود که اگر دیدید شخصى هرچه بر سلوکش اضافه مىشود، تواضع و فروتنىاش واقعاً بیشتر مىشود بدانید این راهش درست است این علامت و ملاک است. ما چه؟ نخیر اوّل که مىآییم خدمت مرحوم آقا، حالا دیگر ایشان از دنیا رفتند- رضوان الله علیه- سرمان را مىاندازیم پایین دو زانو هم مىنشینیم دستهایمان قشنگ روى چیز و هرچه که مىگویند بله بله، هرچه مىفرمایید درست است هفتهى اوّل مىگذرد بله دیگر الحمدلله ما را دیگر قبول کردند دیگر آمدیم به قول بعضىها مهر سلطان به ما خورد دیگر، قبول شدیم و دیگر آمدیم و دیگر چیز شدیم هفته دوّم و سوّم آقا یک سال که مىگذرد یک دفعه مىبینیم طرف دُم درآورده بابا تو چه چیزى بهت اضافه شد؟ این کار باید بشود! آن کار نباید بشود! برو آقا، برو جمعش کن، چه چیزى بشود و نشود؟ این حرفها چیست؟
این مال چیست؟ مال این است که تا به حال شیطان مُستمسک براى اغواى این بدبخت پیدا نکرده بود حالا دیگر مستمسک پیدا کرده، دارى به طرف خدا مىروى؟ حسابت را برسم تا به حال نه! به طرف خدا نبود این اصلًا کارى به او نداشت شیطان با ما اصلًا کارى ندارد خودمان مىرویم جلو جلو، مىگوید بایست به تو برسم، مىگوییم خب ما مىرویم تو با ما بیا. با ما کارى ندارد وقتى که طرف مىآید وارد سلوک مىشود یکدفعه فریادش مىرود هوا، عجب! مىخواهد یکى در حریم او برود حریمى که من را از آنجا زده کنار، حالا او آنجا مىخواهد برود؟ مىروم جلویش را مىگیرم” فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ”[۳] مىروم جلویش را مىگیرم نمىگذارم برود! چرا مرا بیرون کرده؟ حالا که بیرون کرده من هم نمىگذارم این بندگانش بروند! هى مىآید جلوتر شیطان مىبیند کارش سختتر شد هى مىآید جلوتر شیطان مىبیند کارش سختتر شد هى دارد چیز یاد مىگیرد راههاى سدِّ نفوذ شیطان را دارد یاد مىگیرد چطورى جلوى شیطان را باید ببندد؟ مىنشیند پیش ولىّ خدا با او صحبت مىکند راهها را به او نشان مىدهد- اگر حواسش جمع باشدها اگر حواسش جمع باشد حواسش جمع نباشد که همین طور بیلمز مىآید و بیلمز مىرود حواسش اگر [جمع باشد]- راهها را به او نشان مىدهد طریق معارضه و مبارزه را به او یاد مىدهد یک مجلس دو مجلس کتابش، این کتاب را بخوانیم آن کتاب را بخوانیم مراقبهاش، مبارزهى با نفسش جهاد با نفسش، اینها را یکى یکى شیطان مىگوید عجب! رفت
یک قدم رفت جلوتر! اى واى یک قدم دیگر رفت جلوتر اى واى واى مىگوید نه اینطور نمىشود، آن فوت و فنها را گذاشته براى آخر، آن فوتهاى کاسهگرى.
کوزهگرها یک فوتهاى خاصّى دارند یک استاد بود یک استاد گوزهگر بود یک شاگرد داشت این شاگرد این خیلى معروف شد کوزههایش و اینها معروف شد انشاءالله خدا قسمت کند همه به شهر و دیار آقا محمد على بیات، آقاى حاج محمد على که همه رفتیم آنجا، در بهار همدان مزار مرحوم شیخ محمد بهارى است از بزرگان و اولیاء بوده هر وقت رفتید همدان فراموش نکنیدها زیارت آنجا را حتماً بروید هر وقت مرحوم آقا مىرفتند همدان به زیارت مزار مرحوم آقا سیّد محمد بهارى مىرفتند از بهار یک قدرى مىرویم جلوتر یک جایى است به نام لاله جین که این کوزهها و نمىدانم این کاسهها و بشقابها از همانجا مىآید نقّاشى مىکنند و رنگ مىکنند و آنجاها، اگر مشرّف شدید به لالهجین در آنجا از آثار صنع و عرض مىشود که ابتکار و حسن سلیقه هم آنجا که خب الحمدلله فراوان است و اینها، کوزههایى داشت آن استاد کوزهگر، خیلى معروف بوده به طراوت و استحکام و به حسن عمل. یک شاگردى بود دستش یک مقدارى آمد بالا و بعد دیگر آن علم استقلال برافراشت و خب نداى جدایى برافکند و ما دیگر خلاصه مىخواهیم از شما جدا [شویم]، مىگوید خب برو حالا که دیگر به تو یاد دادیم دیگر حالا مىخواهى ما را بگذارى کنار گفت:” اعْلَمَهُ الرِمایَد کلّ یَومٍ فَلَمْ إشْتَدَّتْ ساعِدُهُ رَمانى”[۴] یک خورده یاد گرفت و گذاشت رفت.
کوزه درست کرد بعد آمد تق شکست. یکى آمد یک کوزه از او خرید رفت بعد یک هفته گفت: آقا این چه کوزهاى است فروختى؟ این هنوز تو خانه نگذاشته خورد به دیوار تق شکست! آن یکى آمد و خلاصه هیچى، پاک آبروى این بیچاره رفت و دم و دستگاهش جمع شد و همه جا معروف شد که فلان …! آمد پیش استادش گفت: والله همین کارى که تو مىکنى ما هم مىکنیم چرا مال تو اینقدر خوب درآمد؟ گفت: هان! این را نخوانده بودى این کوزهگرى یک فوتى دارد من آن فوت را به تو یاد ندادم آن فوت کوزهگرى را من براى خودم نگه داشتم. امروز که بیایى ناشزه بشوى از پیش من بخواهى بروى، خلاصه بدون آن فوت …. گفت که نه آقا! توبه کرد و دیگر به او یاد داد و قرار شد که دیگر با هم باشند
و دیگر برگشت دیگر، به صفا برگشت به صمیمیّت برگشت به خلوص، چقدر واقعاً خلوص خوب است.
خب آن استاد که به تو این را یاد نداده در تو چه دیده که یاد نداده؟ دیده که مىخواهى به او نارو بزنى گفت: حالا که مىخواهى به من نارو بزنى خیلى خب حالا برو نارو بزن باشد، ولى اگر انسان صاف آمد جلو پاک آمد جلو آن هم چه؟ هرچه هست به او یاد مىدهد هرچه هست به او یاد مىدهد.
مرحوم آقا مىفرمودند فلان کس، اسم بردند- یکى از افراد که الآن هم هست و براى خودش دار و دستهاى راه انداخته- مىآید حرفهاى ما را از زبان ما مىگیرد و دزدانه مىدزدد و مىرود به دیگران مىگوید، التفات کردید؟ به اسم خودش و به حساب خودش، مىگویند بَهبَه چه حرفهایى مىزند؟ بابا این هِر را از پِر تشخیص نمىدهد این نمىتواند اصلًا چند مرتبه فرض کنید که مثلًا چند مرتبه طهارت حاصل مىشود براى انسان حالا بلند شدى دارى این حرفها را مىزنى؟ بهبه این چقدر خوب است! اینها چیست؟ هان؟ اینها را مىگویند نامردى بىمعرفتى بدترین چیز در سلوک، آقا! بىمعرفتى است هیچ گناهى بدتر از نامردى و بىمعرفتى ما در سلوک نداریم خدا خوشش نمىآید آدم با خدا صاف باشد آنچه را که مربوط به خداست بگوید مال خداست نگوید مال من است آنچه که لطف و عنایت و خصوصیّت است بگوید مال اوست نگوید مال من است از تعریف مردم گول نخورد از بهبه و چهچههاى مردم مطلب برایش مشتبه نشود حواسش جمع باشد دائماً این زنگ در مغزش به صدا دربیاید که اینها از تو نیست اینها از جانب دیگرى است.
اینها مىآمدند این کار را انجام مىداند مىآمدند پیش آقاى حدّاد مىنشستند از آقاى حدّاد مطلب یاد مىگرفتند آن وقت مىرفتند در جلساتى که ضدّ آقاى حدّاد است مىرفتند صحبت مىکردند من بودم خودم بودم مىدیدم مىآمد پیش آقاى حدّاد مىنشست و مطالب را- خب ولىّ خدا است دیگر هر مطلبى را که مىگوید حکمت است هر حرفى را که مىگوید این هم مىفهمد مىشناسد تشخیص مىدهد- اینها را یاد مىگرفت همان روایتى که امام حسن عسکرى «علیه السلام» فرمودند: بعضى از این علماء که” اولئِکَ اضَرُّ على امَّتى مِنْ جیش یزید بن معاویه على حسین بن على”[۵] اینها مىآیند مطالب را، امام حسن عسکرى مىفرمایندها، اینها مىآیند مطالب را از ما مىگیرند مىروند بعد با آن ذهن
خرابشان مىپیچانند، بعد بر علیه ما مىروند به شیعیان ما تحویل مىدهند! عالم است بلد است دستکارى مىکند بلد است این طرف و آن طرف بکند مطالب ما را یاد مىگیرند چون اگر این مطالب را به شیعه بگویند شیعه توجّه پیدا مىکند به چه کسى؟ به امام عسکرى توجّه پیدا مىکند، کاسه و کوزه اینها خراب مىشود این مىرود منطق امام را یاد مىگیرد بعد مىرود بر علیه آن منطق شروع مىکند منطقسازى کردن، مشوَّه مىکند، کلام امام «علیه السلام» را مشوّه مىکند بعد مىرود شیعیان را با این طرز و فکر تشویش شده، مشوه مىکند مردم را از امام دلسرد مىکند مرتبه امام را پایین مىآورد خودش را بالا مىبرد خودش که نمىتواند به امام برسد امام را مىآورد پایین جلو مردم، امام را یکى از افرادى مثل خودش تلقّى مىکند مردم را به طرف خودش چکار مىکند؟ با این وسیله جذب مىکند.
اینها حضرت مىفرماید:” اولئِکَ اضَرُّ على امَّتى مِنْ جیش یزید بن معاویه على حسین بن على و اصحابه” از یزید بر جیش حسین بن على اینها خطرشان بیشتر است براى امّت ما و اینجا انسان باید پناه به خدا ببرد که خلاصه در این دامها مبتلا نشود این راهها راههاى دنیاست.
راه خدا چیست؟ راه راهِ آن باطن است راه راهِ تعلّق است تعلّقى که انسان به پروردگار دارد آن راه لوازمى دارد خلوص دارد صفا دارد و یکرنگى دارد هم نوعى دارد وحدت دارد توحید دارد کثرت و بیا و برو و تو و من و این طرف و آن طرف و اینها ….، خودتان الآن نمىبینید؟ ما الآن مشاهده نمىکنیم؟ آقا یک نگاهى بکنیم یک خورده دور و بر خودمان را، چه مىگذرد واقعاً؟ چه مىگذرد؟ اینهایى که داعیه خلافت رسول اللهى را دارند و داعیان نشر و انتشار دین پیغمبر به همه دنیا هستند در اینها چه مىگذرد؟ در اینها چه افکارى هست؟ شما خیال مىکنید، محىالدین عربى در یکى از عبارتهایش مىفرماید” وَ لَوْ لا بَیَده السَّیْفِ لِأَفْقِهِ الفُقَهاءُ بِقَتْلِهِ” اگر در دستش شمشیر نباشد همین فقها فتوا به قتلش مىدهند شما خیال مىکنید چیست؟ چرا امام زمان بیاد بعد یک فقیهى یک عالمى فتوا به قتلش بدهد؟ چرا؟ چون مىبیند راهى را که تا به حال رفته، اصلًا راه ضدّ امام زمان است این همه مردم را بر ضدّ امام زمان دعوت کرده چطورى با امام زمان بخواهد برخورد کند؟ مىگوید اوّل گردنت را بگیر که یک عمر ….! لذا چى؟ هى او را مىزند کنار، مىگوید این نیست، این دروغ است مثل یهودها وقتى که پیغمبر آمده بود مىگفتند اگر بگویند پیغمبر حقّ است همه یهودىها مسلمان مىشوند، دیگر خب کسى دور و بر این نمىماند خیلى شما براى ما بزرگ بودى به عنوان یهود حالا که مسلمانیم همه مثل هم هستیم هم ما هم تو باید جفتمان برویم پیش پیغمبر بنشینیم مسئله شرعى یاد بگیریم یاد بگیریم تا حالا
به عنوان یهود براى ما بزرگ بودى ولى الآن چه؟ الآن که مساوى هستیم توى یک مرتبه هستیم بیا و برو رتق و فتق و در باز و اندرونى و بیرونى و اینها، همهاش از بین مىرود.
آمدند چه؟ آمدند پیغمبر را، نه آن پیغمبرى که در تورات است این نیست آن پیغمبر عظیم الجثّه است این او نیست آن پانصد سال دیگر مىآید این آن چیز نیست! براى چه؟ دنیایشان بماند این دو روز دنیا بمانند یعنى جلوى هدایت مردم را مىگیرند براى دو روز دنیاى خودشان! این چه فاجعهاى است که یک نفر جلوى هدایت شخصى را بگیرد نگهش دارد نگهش دارد جلویش را بگیرد آن را از یک سعادت محروم کند براى چه؟ براى اینکه زندگى خودش از آب و رونق نیفتد خب این چیست؟ خب شیطان هم همین کار را دارد مىکند دیگر، صحبت نکنید حرف نزنید تماس نگیرید با این و آن صحبت نکنید پیش فلان آقا نروید پیش فلان کار نکنید، چرا؟ تا حرف زده بشود دیگر تمام است قضیّه، دیگر چیزى نمىماند باید بماند باید نگهداشت باید اینها را نگهداشت یک مسأله است آقا، دنیا دنیاست یا در قالب یهود بیاد جلوه کند که در مقابل رسول خدا بایستد یا در قالب نصارى بیاید بایستد یا در قالب سنّىها که بیاید جلوى امیرالمؤمنین بایستد یا در قالب چى؟ ما روحانیّت که بیاید در مقابل امام زمان بایستد بیاید در مقابل خدا بایستد تمام اینها چیست؟ دنیا است.
لذا روز قیامت که مىشود یک دفعه مىبینى یک صف گذاشتند آقا شما بیا توى این صف آقا شما برو توى آن صف توى این صف که از مشرق تا مغرب کشیده شده مىبینى ا یهودى توى این صف ایستاده نصرانى ایستاده زرتشتى ایستاده حضرت حجت الاسلام و الامثال و الاسلام و المسلمین ایشان هم فرض کنید که ایستادند ثقهالاسلام مولانا کذا ایشان هم ایستادهاند شیعه ایستاده مسلمان ایستاده سنّى، آقا من که شیعهام چرا من در صف یهودى! شیعه هستى باش نفست دنیا بوده بیا توى این صف. ما بر اساس نفس نگاه مىکنیم ما بر اساس دل نگاه مىکنیم آنجا یهودیّت و نصرانیّت و شیعه و مسلمان فرق نمىکند دلت کجاست؟ مرحوم آقا مىفرمودند یک وقتى- عکسش هم هستها یهودى مىآید در صف شیعیان امیرالمؤمنین مىایستد نصرانى مىآید مىایستد- یک روز مرحوم آقا مىفرمودند ظاهراً شب بیست و سوّم بود شب بیست و سوّم ماه رمضان، در مسجد قائم یکى از شبهاى احیاء مىفرمودند که راجع به اینکه خلاصه مهمّ آن دل است که چه وجههاى دارد؟ عمل ظاهر و بیا و برو و رتق و فتق و اینها، اینها جایى ندارد در آنجا، در پیشگاه محکمه و عدل الهى معیارها تفاوت مىکند مىفرمودند یک دفعه غبار همدانى خدا رحمتش کند مرد بزرگى بود غبار همدانى نشسته بود در منزلش یک عدّه هم از همین دوستانش هم نشسته بودند از بیرون صداى تشییع آمد تشییع جنازه، یک یهودى را تشییع
مىکردند از همدان، همین تشییع مىکردند این همین که اینها آمدند و داشتند مىبردنش سر و صدا آمد یکدفعه دستهایش را برد بالا گفت: یا امیرالمومنین من نمىدانم تو مىخواهى با این چکار بکنى؟ من همین قدر مىدانم این یک عمر دنبال تو مىگشت التفات کردید؟ یهودى است ولى دنبال امیرالمؤمنین دارد مىگردد گفت حالا من که نمىدانم تو با او مىخواهى چکار بکنى؟ این آن طرف آن یکى را هم مىآورند شیعه امیرالمؤمنین را هم مىآورند مىگویند برو تو صف یهود بایست تو صف نصارى برو بایست چرا؟ اینجا حسابش فرق مىکند.
پس راه خدا راهى است که در همه هست آن راه به تعداد افراد، به تعداد هر کسى آن راه چیست؟ یک شکل خاصّ به خودش را دارد پس در عین کثرت وحدت دارد و در عین وحدت کثرت دارد اینجاست که مىفرماید” الطُرُق إلَى الله بِعَدد انْفاس الخَلائِق” یا نفوس، طرق به سوى خدا به عدد هر نفسى وجود دارد و هر نفسى یک راه به پروردگار را دارد.
خب امشب دیگر بیش از این مجال نیست انشاءالله راجع به کیفیّت اختلاف این نفوس که چطور این نفوس در عین اینکه با هم اختلاف دارند ولى در عین حال راهشان یکى است انشاءالله براى بعد.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . مومنون آیه ۳۷
[۲] . انسان آیه ۳
[۳] . سوره ص سوره ۳۸ از قرآن کریم آیه شریفه ۸۲
[۴] . شرح کتاب الأمثال، ج ۱، ص ۴۲۱:
اعَلِّمُه الرِمایَه کلَّ یومٍ | فلّما اشتَدَّ ساعدُه رَمانى | |
[۵] . التفسیر المنسوب إلى الإمالى الحسن العسکرى علیه السلام، ص ۳۰۱؛ الإحتجاج على اهل اللجاج( للطبرسى)، ج ۲، ص ۴۵۸: هم أضرّ على ضعفاء شیعتنا من جیش یزید على الحسین بن على علیه السلام و أصحابه.