جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۹

موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۶ رمضان ۱۴۱۹

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

«وَالْحَمدُللّهِ الّذى اسْئَلُهُ فَیُعطینى وَ ان کُنْتُ بخیلًا حینَ یَسْتَقْرِضُنى.»

حمد اختصاص به خداى متعالى دارد از این نقطه نظر که هرگاه از او طلب قضاء حاجتى را بکنم به من عطا مى‏کند. درخواست کنم به من عطا مى‏کند. وَ ان کُنْتُ بخیلًا حینَ یَسْتَقرِضُنى‏[۱]. ولى از این طرف اگر او از من درخواستى کند من بُخل مى‏کنم. بخیل هستم.

یکى از صفات مستحسنه، صفت جُود است. صفت جود از صفات مستحسن است. در همه‏ى اقوام و مَلل به عنوان یک صفت پسندیده و یک ارزش مطرح است. و این مسئله از کجا ناشى مى‏شود؟ علّت استحسان این صفت چه چیز است؟ چرا این صفت، صفت مستحسنه است و بُخل صفت قبیح است؟

جهتش این است که انسان نسبت به سایر افراد یک وجه اشتراکى دارد. این بطور کلّى در همه مِلَل و در همه‏ى نحل، این مسئله قابل قبول و پذیرفته شده است که انسان نسبت به افراد و نسبت به سایر اشیاء اعم از حیوانات یا نباتات یک وجه اشتراکى دارد و آن وجه اشتراک عبارت است از حیات. انسان حىّ است. سایر افراد انسان هم حىّ‏اند. انسان حّى است و حیوان هم حىّ است، نبات هم حىّ است، یک جهت حیات، ما به الاشتراک بین انسان و سایر افراد است و همان‏طورى که حقّ حیات براى انسان حقّ اوّلى و حقّ طبیعى او محسوب مى‏شود حقّ حیات براى سایر افراد و براى حیوان و براى نبات هم حقّ اوّلى و طبیعى او محسوب مى‏شود.

اگر انسان بدون جهت یک درختى را از زمین بکَند و بیآندازد کنار و آن درخت خشک بشود، این مسئولیت دارد. انسان نمى‏تواند این کار را بکند، بدون جهت یک درختى را بکَند. بدون جهت یک علفى را از زمین بکند و بیآندازد کنار خشک بشود، نمى‏تواند این کار را بکند، چون آن درخت حقّ حیات دارد، حقّ زندگى دارد. انسان بدون جهت یک حیوانى را بکُشد یک بزى تو کوه دارد مى‏رود همین‏طورى انسان او را بکُشد. این نمى‏تواند، این حرام است. یک وقتى یک منفعت مفیده و مُحَلَله بر

این مترتب است اشکال ندارد. امّا اینکه صرفاً انسان یک بزى را مى‏بیند توى کوه، خوشش مى‏آید یک تیراندازى بکند، این حرام است کار حرام انجام داده و نمى‏تواند این کار را بکند.

شخصى مُوَثقى نقل مى‏کرد. مى‏گفت در یکى از شهرستان‏ها من یک وقتى در یکى از همین شهرستان‏هاى اطراف قم بود، دوستانى داشت در یک اداره‏اى، در آن اداره کار مى‏کرد یک وقتى، و آن‏ها هم اهل کوه و کوهنوردى و کوهپیمایى و از این چیزها بودند، آن شخص رفیق مى‏گفت یک مرتبّه به اتّفاق جمعى از دوستانم، ما رفتیم به این کوه‏هاى خرّم آباد. طرف کوه‏هاى خرّم آباد و آن طرف‏ها مى‏شود طرف‏هاى بروجرد و خرّم آباد و آنجا. مى‏گفت ده، دوازده نفر بودیم، مى‏گفت حرکت کردیم به قصد بودن در کوه که یکى دو روز در آنجا بمانیم و بعد برگردیم. برگردیم همین جاى فعلى‏مان، مى‏گفت رسیدیم در مسیرمان به یک دو راهى که در آن دو راهى که وَسطش یک دره بود و این دو راهى این‏طور جدا مى‏شد از هم و بعد مى‏رسید دوباره به یک راه. این‏جا یک درّه‏اى عمیقى فاصله بود و این طرف پرتگاه، این طرف هم پرتگاه یک همچنین دوراهى درست شده بود. چند نفر گفتند ما از این طرف مى‏رویم، چند نفر هم گفتند ما از این طرف مى‏رویم، دو دسته شدیم و حرکت کردیم آمدیم. مى‏گفت در منتهئ علیه بُعدِ از هم که قرار گرفتیم یک مرتبه متوجّه شدیم، دیدیم آن افرادى که مقابل ما هستند دارند فریاد مى‏زنند نگاه کردیم، دیدیم یک پلنگ، این بالاى سر ما دارد حرکت مى‏کند. یعنى از یک تخته سنگى، با ما دو متر بیشتر فاصله ندارد، یک پلنگ حسابى. مى‏گفت دیگر مرگ را در جلوى چشممان ما دیدیم. این آمد و دور زد آن تخته سنگ را و آمد به طرف ما. دیگر قشنگ، حاضر و آماده. دیگر خلاصه مى‏گفت همه تسلیم در برابر مشیّت و عزرائیل را دیگر دیدند، نماینده‏ى عزرائیل. وکیل عزرائیل را، این‏ها همه وکلایش هستندها، این‏ها همه جزء آلات و اسباب و ادوات حضرت عزرائیل‏اند دیگر.

مى‏گفت دیگر عزم بر موت داشتیم، هیچ کارى نمى‏توانستیم بکنیم و اصلًا ….، مى‏گفت این بزرگوار آمد جلو و جلو، ولى خیلى عجیب بود و مى‏گفت من ایستاده بودم. من نفر یکى، دوتا مانده به آخر بودم- شش نفر بودند- این آمد و همین‏طورى یک نگاه مى‏کرد، رد مى‏شد. مى‏دید مأموریت دارد یا ندارد؟ دوباره مى‏رفت خیلى عجیب، دوباره یک نگاه به نفر بعدى مى‏کرد، رد مى‏شد. هیچ کار نمى‏کرد. مى‏گفت تا اینکه نوبت ما شد گفتم نه! الآن مثل اینکه، یک نگاه به ما کند ببیند ما بابش هستیم یا نه؟ خلاصه یک نگاه به ما کرد و باز هم رد شد دیگر مى‏گفت ما همه‏ى پیغمبران را شفیع قرار دادیم. نمى‏دانم نذر کذا کردیم. مى‏گفت یک چیز عجیبى هم بود. مى‏گفت رفت تا رسید به این آخرى،

مى‏گفت به این آخرى که رسید بعد یک نگاه به او کرد و رد شد، همین که این رد شد، رسیده بود سر یک نقطه‏ى پرتگاهى، همین این، مى‏گفت این هم از باب خیلى خلاصه لوس‏گیرى و خلاصه خیلى واقعاً دور از انسانیّت و این‏ها. این آمد و در یک لحظه که این غفلت کرده بود، با پا محکم به این مى‏زند و این را از این پرتگاه پرت مى‏کند پائین، خب حالا رد شده رفته دیگر، دیگر به شما که کارى ندارد. دیگر چرا این‏طورى مى‏کنید؟ خیلى پرتگاه عظیمى بود. مى‏گفت این از آن بالا افتاد پائین و وقتى خورد مى‏گفت ما صداى برخوردش را و آن صدا و ناله‏اى که کرد، مى‏گفت همه جا پیچید. مى‏گفت خیلى ما متأثّر شدیم و گفتیم آخر حیوان دیگر کارى نداشت با تو، چرا این‏طورى کردى و فلان؟ بچه بازى! این مى‏گفت اتّفاقاً از این جریان یک سال گذشت.

مى‏گفت سال بعد دوباره گفتیم همین موقع‏هاى رفتنش بود حالا تابستان بود بهار بود که خوب بود دوباره گفتیم که خب رفقا، جمع شوید دوباره برویم یک کوه. راه بیفتیم مثل پارسال. مى‏گفت حرکت کردیم. آمدیم و رسیدیم به همان جا، دوباره گفتند خب دو قسمت شویم. مثل پارسال. یک قسمت از این ور بروند و یک قسمت از آن ور و بیش از یک نفر هم نمى‏توانست برود باید پشت سر هم بروند. مى‏گفت دو قسمت شدیم آمدیم و رسیدیم به همان نقطه‏اى که این قضیه پارسال اتّفاق افتاد، با یک غفلت یک مرتبه پاى همین شخص پیچ خورد و از همان جائى که این پلنگ را انداخت از همان جا سقوط کرد. مى‏گفت یک متر این ور و آن ور هم نبود. دقیق از همان جا. خب، این مال چه چیز است؟ این مال حساب است، حیوان، حیوان است. ولى بى‏جهت چرا این حیوان را مى‏کُشى؟ یک وقتى عقرَب است و مى‏خواهد بیاد به شما نزدیک شود خب در آنجا اگر غیر از کشتن راهى وجود ندارد خب باید آن حیوان را کشت اما اگر به جزء کشتن راهى براى نجات انسان وجود دارد خب انسان از آن راه استفاده مى‏کند و آن حیوان را هم نمى‏کشد چون فطرت انسان حکم مى‏کند که اگر براى انسان ادامه حیات او مقدور باشد انسان باید چکار بکند؟ او را در ادامه این حیات مساعدت کند. این اصل کلّى در ارزش این مسئله است و امّا نکته‏اى که در این‏جا از این بالاتر است، او این است که ما خود را در جایگاه عالم هستى ملاحظه کنیم و افراد و موجودات دیگر را در این جایگاه، در مقایسه با خود به حساب بیاوریم ما در جایگاه هستى عبد پروردگار هستیم، عبد خداوند هستیم افراد دیگر هم، این‏ها همه عبید هستند خداوند متعال نعمت خودش را بدون منّت و بدون عِوض در اختیار ما قرار داده است خدا وقتى که به ما نعمت مى‏دهد در عِوض خب چه گیر او مى‏آید؟ چه منفعتى براى خداوند حاصل مى‏شود؟ هیچ! منفعتى ندارد، پس این وصف رازقیّت وصف اعْطاء و وصف رحمییّت و رحمانیّت از اوصاف مُسْتَحْسنه‏

پروردگار است از اوصاف جمالیّه پروردگار است و آن عبد و آن بنده‏ایى به خداوند نزدیکتر است- بر طبقه آنچه که شب‏هاى گذشته عرض شد- که از اوصاف خداوند متعال نصیب او بیشتر باشد.

روایتى هست گرچه سند آن روایت معلوم نیست. و ممکن است که کلام بزرگان باشد که مى‏فرمایند تخلقوا باخلاق الله. به اخلاق خداوند متخلّق بشوید. نظیر این مسئله از پیغمبر اکرم روایت شده است که مى‏فرماید: «لَیْسَ الْعِلمُ فِى الثُّریّا حتّى یُصْعَدَ الیه و لا فِى الارض حَتّى یُنْزِلَ الَیْه تَخَلَّقُوا بِأَخْلاقِ الروْحانیّن تکُونُوا مِنْهُم»[۲] با قدرى اختلاف در الفاظ. علم در ثریا و در آسمان نیست که شما صعود کنید و مُتِمَتِّع بشوید و یا در تُخُوم ارض نیست تا این‏که بروید پایین و آن را بدست بیاورید به اخلاق روحانیّین شما متخَلِّق بشوید از آن‏ها مى‏شوید. اخلاق روحانیّین یعنى چه اخلاقى؟ یعنى آن صفاتى که لازمه‏ى تجرّدِ وجودى یک متعیّن است لازمه تقرّب به حقّ است لازمه‏ى تقرّب به حقّ، تخلّق به این اخلاق است، تخلّق به این اخلاق است.

شما ببینید خداوند متعال از صفاتش چیست؟ رازقیّت است، از صفاتش چیست؟ جواد است هُوَ الْجَواد از صفاتش چیست؟ فیض است، فیّاض از صفات پروردگار است از صفاتش چیست؟ اعطاء است هو المعطى، اعطاء. این‏ها از صفات پروردگار است این صفت، لازمه بساطت وجود است آن وجودى که هیچ گونه تعیّن ندارد و هیچ گونه محدودیّتى ندارد چون صفات پروردگار صفاتى است که به اصل‏الوجود برمى‏گردد و چون وجود پروردگار وجود غیرمتعیّن و بَحْت و بسیط است پس صفات پروردگار به لحاظ نفس حقیقت وجود و نفس حقیقت هستى، ارزش پیدا مى‏کند.

حالا هر کسى به هر مقدارى که از نقطه نظر تجرّد وجودى، تجرّد او اکمل بود و اتمّ بود و اقْواء بود این صفات جمالیه و جلالیه حق در وجود او چیه؟ اقواء است، این هست. و هر شخصى که از نقطه نظر حقیقت وجودى این در مرتبه بعیدترى قرار داشت از این صفات پروردگار چیه؟ ندارد و این یک محک است.

ببینید در مجلس امام حسین (ع) ما شرکت مى‏کنیم روضه سیّدالشهدا علیه السلام باعث نور است باعث زدودَنْ و از بین رفتن کدورات است ذکر مبارک اباعبدالله علیه السّلام موجب نزول رحمت است حالتى که براى انسان دست مى‏دهد در آن مجلس، حالت رقّت و انبساط است این‏طور نیست؟ این مال چیست؟ بخاطر ذکر است، بخاطر ذکر سیّدالشّهداء است در آن حال اگر بیایند از شما تقاضا کنند [که‏] آقا به یک فقیر کمک کنید خیلى راحت از جیبتان مى‏دهید، خیلى راحت. حالا اگر بروید در یک جا که ذکر دنیاست، مسائل دنیا مطرح است مى‏بینید حالت کدورت براى شما حاصل شد اگر یک فقیرى بیاید مى‏گویید برو پى کارت! همان فقیر اگر بیاید این کار را انجام مى‏دهید. نماز مى‏خوانید در حال نماز ذکر پروردگار است خود ذکر موجب رحمت است، موجب نور است مى‏بینیم حالت انبساطى پیدا مى‏شود حالت تجرّدى پیدا مى‏شود. بعد از نماز یا در حین نماز اگر یک سائلى بیاید اگر یک شخصى [از] انسان تقاضایى کند اگر یک مسئله‏اى بخواهد انسان راحت او را انجام مى‏دهد امّا اگر وقتى که برود در کوچه و بازار و امثال ذلک و آن حال از بین برود انسان نمى‏تواند چرا؟ آنجا مقام، مقام روحانیّت بود.

پس بنابراین، این مسئله‏ى نزدیک شدن به حقّ … لذا خیلى این مطلب، مطلب مهمّى است. این مسئله بسیار، مسئله مهمّ [ى‏] است که انسان در جریانات، کارى اوّل انجام بدهد که ارتباط خود را به آن وجود مطلق و به آن وجود تامّ قوى‏تر کند. بعد مشغول آن کار بشود. قضاوتى مى‏خواهد بکند اوّل دو رکعت نماز بخواند بعد آن قضاوت [را انجام بدهد] نسبت به افراد، خیلى فرق مى‏کند فرض کنید که یک کارى را مى‏خواهد شروع کند که در آن کار ارتباط با مردم دارد، دکّانش را مى‏خواهد باز بکند براى کسب، از منزل‏اش مى‏خواهد بیرون بیاید، اوّل دو رکعت نماز بخواند بعد برود و دکّانش را براى کسب باز کند بعد برود سر کارش. این خیلى تأثیرش بیشتر است چرا؟ چون نماز موجب تقرّب مى‏شود و عملى که متعاقب با تقرّب انجام بگیرد به حقّ اقْرَب است از آن عملى که متعاقب او نباشد. این‏ها مالِ چیست؟ مالِ همین اخلاق روحانیّین است‏ «تَخَلَّقُوا بأخلاقِ الرُّوحانییّن تَکُونُوا مِنْهُمْ اوْ تَکُونُوا مَعَهُمْ.»

خداوند متعال به مقتضاى این مسئله، به مقتضاى تساوى و آن جنبه عامّى که نسبت به همه مخلوقاتش دارد به همان جنبه، فیض و اعطاء و رزق خود را نسبت به همه یکسان و بدون تفاوت جارى مى‏کند البته فیض خدا متفاوت است، فیض عامّ است، فیض خاصّ است. و آن خاصّ هم که خودش مراتبى دارد و هر کسى را بر طبق مشیّیت خودش و بر طبق تقدیر، انجام مى‏دهد این را کم او را زیاد، فردا او را زیاد این را کم، این را از این طرف او را از آن طرف، این‏ها همه‏اش براى این است که انسان‏

در این کم و زیاد، آن علم به توحید و علم به حقیقت و منشأ و سبب و مسبّب الاسباب براى او حاصل بشود این‏ها همه‏اش مالِ این است.

از یک طرف به یک شخص زیاد مى‏دهد و همراه با زیاد دادن، افراد مستمند و محتاج را درِ خانه‏اش مى‏فرستد. از یک طرف به یک شخص نمى‏دهد و بر اثر ندادن، او را به خود متوجّه مى‏کند و او را جذب به خود مى‏کند و حواسّ و فکر او را متمایل به خود مى‏کند. این از این طرف. این‏ها همه‏اش حساب است ها! این‏که خداوند الآن اعطاء مى‏کند این اعطاء از کجا آمده؟

یکى از تابعین در زمان امام صادق علیه السّلام از کوفه حرکت مى‏کند و به سمت مکّه مى‏خواهد بیاید. پولى را جمع کرده بود و مى‏خواست بیاید براى مکّه حجّ انجام بدهد- البته حجّ واجب خب نبود- همین که از کوفه مى‏آید بیرون، در منزل اوّل به یک خرابه‏اى مى‏رسد قبل از این‏که از کوفه خارج بشود مى‏بینید یک زنى آن‏جا دارد دنبال یک چیزى مى‏گردد یک چیزى دستش است و ظاهراً میته‏اى بوده! چه بوده، مى‏رود سئوال مى‏کند خانم این چیست و فلان؟ [اوّل‏] نمى‏گوید بعد مى‏گوید، مى‏گوید من عَلَویّه هستم و شوهرم مدّتى است فوت کرده و ما پول نداریم، پول نداشتیم براى این‏که [چیزى تهیه کنم‏] و چند روز است بچّه‏هاى من گرسنه هستند امروز آمدم دیدم که یک مرغى، فلانى، دیدم که افتاده، اینجا مرده، گفتم که همین را از باب أکل میته بردارم ببرم منزلمان. این آن کیسه پولى که براى حجّش بوده آن کیسه را مى دهد به همین خانم و مخدّره و برمى‏گردد. پول دیگر نداشته براى حجّ، پول حجّ‏اش را مى‏دهد به این و برمى‏گردد به منزلش. به او مى‏گویند چیه؟ فلان و این حرف‏ها [، چرا] نرفتى؟ مى‏گوید منصرف شدم. برایم بَداء پیدا شد و آمدم، نمى‏روم. شب پیغمبر اکرم را خواب مى‏بیند و حضرت به او مى‏فرمایند که فرزند مرا شما اکرام کردى، فرزند مرا اکرام کردى من یک ملک را موکِّل کردم که هر سال براى شما یک حجّ انجام بدهد تا روز قیامت، مى‏خواهى مکّه برو هر سال، مى‏خواهى نرو، این صبر مى‏کند [از این قضیه مى‏گذرد.]

افراد مى‏روند مکّه و برمى‏گردند همه به هم مى‏گویند خُب حاج آقا! حج شما قبول، شما را تو عرفات دیدیم، شما را تو منى دیدیم، شما را بین زمزم دیدیم شما را توى صفا و مروه دیدیم! مى‏گوید ألحمدلله! نه به روى خودش مى‏آورد، نه هیچ. این قضیّه چیست؟ این آن حسابى است که هست.

آن حسابى است که روى آن حساب همه اشیاء عالم و نظام عالم دقیق انجام مى‏شود. و ما هم خیال نکنیم حالا فرض کنیم که در یک جا، اگر بُخل کردیم او براى ما باقى مى‏ماند. منى که یک طلبه هستم وظیفه من این است که اگر شخصى بیاید و از من مسئله‏اى را بپرسد بُخل نکنم آنچه را به نظرم‏

مى‏رسد بگویم، یک وقتى تکلیفم اقتضاء مى‏کند نگویم، او یک مطلبى است ولى یک وقتى بخل مى‏کنم مى‏خواهم این مطلب علمى را براى خودم نگه دارم به یک مطلبى رسیده‏ام مى‏خواهم براى خودم بماند کسى نداند خدا مى‏گوید خیلى خوب! نمى‏خواهى نگو امّا تو یک مطلب نگفتى، ما هم از یک میلیون مطلب تو را منعت مى‏کنیم حالا برو.

فلان فقیر مى‏آید در آنجا انسان مى‏تواند به او کمک بکند، و بخل مى‏کند و نمى‏کند، خدا مى‏گوید ندادى به او، عیب ندارد نده، ما تو را از هزارها هزار نعمتى که باید به تو برسد نگه‏ات داشتیم حالا مى‏توانى برو به آن برس، فلان جا انسان یک کمکى از دستش بر [مى‏] یاید [که‏] انجام بدهد به یک شخص بینواى مستمندى، بار او را بردارد کمکى [به‏] او بکند انجام نمى‏دهد خدا مى‏گوید همچنین تو را توى عقباتِ روز قیامت نگه‏ات مى‏داریم که به یاد بچّگى‏ات بیافتى تو الآن بار این ضعیف و این پیرزن را برنمى‏دارى؟ به خانه نمى‏رسانى؟ وقتى مى‏بینى الآن این پیرمرد این پیرزن دارد مى‏رود یک زنبیل دستش است باید کمک بکنى باید بروى برسانى، نمى‏کنى، نکن، هیچ مشکلى نیست امّا روز قیامت هم ما هستیم، آنجا را چکار مى‏کنید؟ این‏ها مالِ چیست؟ این‏ها همه‏اش مالِ این است که عالم نظام دارد.

این‏جا آقا حکومت شیر تو شیرى که بعضى‏ها این ور آن ور مى‏بینند نیست آقا! نظام دارد. یعنى چه؟

یک خطور اگر کسى بکند، مرحوم علّامه طباطبائى رضوان الله علیه ایشان در یکى از سفرهاى مشهد، یک شخصى با ایشان بود یک روز آن شخص منزل ما آمده بود دعوت داشت یک شخص دیگرى هم از همین رفقا آنجا بود، داشت وضو مى‏گرفت حالا بنده خدا چه بود این یک خیالى کرد. یک مثلًا یک چیز، این بنده خدا، آدم صالح است آدم خدمتکار است معین است، مساعد مرحوم علّامه، خدا خیرش بدهد، این حالا داشت وضو مى‏گرفت حالا همچنین یک نیّتى کرده بود که مثلًا این‏که این‏جورى خیلى زیاد طولش مى‏دهد یا مثلًا این چه قصدى دارد یک نیّت، مى‏گفت سر سفره نشسته بودم یک مرتبه آقا وارد شدند یک نگاهى به من کردند که یاد عزرائیل افتادم آن‏وقت تو همان نگاه فهماندند که چرا در حقّ یک همچنین شخص این خطور برایت پیدا شد؟ هم نگاه مى‏کنند هم حالیش هم مى‏کنند دیگر، نظر، نگاه. براى چه یک همچنین خطورى برایت پیدا شد؟ این حالا این‏جورى دلش مى‏خواهد وضو بگیرد. این‏جورى مى‏خواهد بگیرد به تو چه مربوط است؟ شما بخواهى حالا یک نیّت چیزى بکنید.

یک خطور در ذهن انسان مى‏گذرد این خطور تو پرونده ثبت است حالا انسان روى آن خطور بیاید اقدام کند، بیاید عکس‏العمل نشان بدهد. مسائل خارجى که دیگر واویلا او که دیگر، او که دیگر به قول [بعضى‏ها] هیچ، آن‏که هیچ! نه! همین قدر یک خطور، یک خطور.

این مسئله‏ى‏ أَلْحَمدُللّه الَّذى اسْئَلُهُ فیُعطینى و ان کُنْتُ بَخیلًا مالِ چیست؟ چرا و ان کُنتُ بخیلًا؟ چرا؟ چون دو مطلب [است‏]، مطلب اوّل این‏که ما خودمان را با افراد دیگر مشترک نمى‏بینیم این یک مسئله است و این یک نقطه. مسئله دوّم این‏که ما این مال و ملکیّت را از دیگرى نمى‏دانیم این را مال خودمان مى‏بینیم. مسئله‏ى سوّم این‏که این ملکیّت و مال را قابل زاول مى‏دانیم در صورت اعطاء.

آن حدیثى است از پیغمبر اکرم که داشتند مى‏رفتند بیرون مدینه، یک گوسفندى در منزل بود به یکى از این زوجاتشان فرمودند این گوسفند را بکشد همه را به فقرا بدهد. وقتى برگشتند حضرت فرمودند دادى؟ گفت بله ولى یک کتف باقى ماند حضرت فرمودند همه‏اش باقى ماند غیر از یک کتف‏[۳] اونى که داده مى‏شود باقى است، نه اونى که مانده، اونى که مانده هنوز لِنگ در هوا هست، که باقى هست یا باقى نیست؟ اگر خودت خوردى باقى نیست اگر دادى به بقیّه، باقى است.

البته خُب انسان براى خودش هم باید به اندازه کافى [نگه دارد] در قرآن هم مى‏فرماید که: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»[۴] آیه دیگرى هم داریم که‏ (وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ)[۵] آن نصیب را انسان باید داشته باشد دیگر، خودش عیالاتش، افراد.

و نسبت به سایر مسائل هم خب همین‏طور آیه شریفه مى‏فرماید. «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ».[۶] کیست که به خدا قرض بدهد؟ و خدا مضاعَف بِهِش مى‏دهد

فیضاعِفَه له، قرض بدهد بینید چقدر در اینجا خدا تنازل کرده؟ مالى را که خدا به انسان داده است خدا گفته این مال، مال تو، این مال، مال تو، مال من نه، امّا، بالاغیرتاً یک درخواست از تو مى‏کنیم این را به یک فقیرى که مى‏آید قرض بده، مومنى که مى‏آید درخواست مى‏کند به او قرض بده و در روایت داریم قرض به مومن قرض به خداست، البتّه این معنا، معناى چیست؟ معنا، معناى ملکیّت در مال است.

در علم همین‏طور است در قدرت همین‏طور است در مسائل دیگر همین‏طور است. کیست که به خدا قرض بدهد؟ از علمش دیگران را مُنْتَفَع کند؟ نگوید این علم مال من است نگوید اوتیتُه على علمٍ نگوید این مال من است. بیاید وقت دارد براى یک کسى یک درس بگذارد چه اشکال دارد؟ فیُضاعِفَه له خدا بِهِش زیادى مى‏دهد خدا بِهِش اضافه مى‏دهد.

این قرض یعنى چى؟ از نظر فقهى قرض عبارت است از اعطاء عَیْنٍ سواءٌ کانَ دِرْهَماً اوْ دیناراً اوْ غیر ذلک به عِوضٍ فى اجَلٍ که همان عِوَض چیست؟ در مقابل براى انسان [باشد.] این مى‏شود چى؟ قرض. من کتابى را به شما قرض مى‏دهم. یک ماهه شما آن کتاب را به من برگردانید. هزار تومان قرض مى‏دهم شما مصرف مى‏کنید یک ماهه هزار تومان برمى‏گردانید و هَلُمَّ جَرّا. این عبارت است از قرض.

حتّى مسئله این است که انسان وقتى که دارد از یک شخص قرض مى‏گیرد خیلى راحت مى‏رود قرض بگیرد ولى موقعى که دارد قرض مى‏پردازد بخل مى‏کند و سستى مى‏کند این‏ها مال چیست؟ این‏ها مال چیست؟ این‏ها مال همین مسئله کَثْرَت است دیگر. مسئله‏ى کثرت طلبى است دیگر، در حالى که باید به عکس باشد وقتى که انسان مى‏خواهد قرض بگیرد باید خلاصه تأمّل کند مسامحه کند در گرفتن، و وقتى دارد قرض مى‏گیرد دائماً باید ذهنش این باشد که من مقروضم، من مقروضم، هى باید بپردازم، باید بروم چکار بکنم. ولى مى‏بینیم چیست؟ اصلًا عَوَض است مسائل عوض مى‏شود چرا؟ چون هر چه این خود دیدن و براى خود انگاشتن و خود را محور دیدن تقویت بشود این جنبه‏ى جود و این جنبه اعطاء کمتر مى‏شود حتى نسبت به اونى که به دیگران هم مقروض است حتى نسبت به این قضیّه.

«مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» کیست که به خدا قرض بدهد؟ کیست در راه خدا انفاق کند؟ انفاق به مال، انفاق به علم، انفاق به کمک به مردم، انفاق به رزق، انفاق به عنوان رفع حوائج، کیست این کار را بکند تا خدا در مقابل بِهِش عوض بدهد؟ حالا این‏ها همه از یک مبدأ آمده‏ها، این را یادش رفته که تمام این اموال و این علم و این قدرت و این جمال و این کمال و این‏ها، همه از یک مبدأ آمده حالا آن مبدأ این‏ها را ندیده مى‏گیرد مى‏گوید بابا دو روز، این حسابى که تو در بانک دارى این حساب اگر یک سال هم مراجعه نکنى این پول‏هایت آنجا است، حالا این از این حساب توى آن حساب باشد.

این آدم قبول نمى‏کند از این حساب توى آن حساب باشد فقط جایش عوض شده پول تو که از بین نرفته پول تو، توى جیب مردم است پول هیچ وقت از بین که نمى‏رود از این جیب مى‏رود آن جیب از این جیب مى‏رود توى این جیب، از این جیب مى‏رود توى آن شهر، از آن شهر مى‏رود ….. پول خاطرتان جمع، از بین نمى‏رود مگر بسوزانندش، هیچ از بین نمى‏رود حالا از این وَر درآمده رفته فرض کنید در یک کره دیگه، خب رفت که رفت. خب پول که هست، هست. هیچى از بین نمى‏رود خاطرتان جمع، حالا یک چرخى مى‏زند دوباره همان جا برمى‏گردد دوباره اینجا، یا برنمى‏گردد. ولى واقعیّتش در پرونده ثبت است. آن از بین نمى‏رود.

حالا خدا آمده تنازل کرده گفته من این پول را بِهِت داده‏ام ما روى کرامت خودمان چشممان را مى‏بندیم. ولى بالاخره تو هم یک مقدار بابا شعور داشته باش تو هم یک مقدار فهم داشته باش اینکه الآن بنده‏اى است مثل تو و به واسطه جهتى از جهات، گرفتار است خُب چرا کمک نمى‏کنید؟ چرا کمک نمى‏کنى؟ این مسائلى را که من خدمتتان عرض مى‏کنم. این مسائل را مرحوم آقا در زمان حیات خودشان بارها تذکر مى‏دادند.

چه کسى این کار را مى‏کند؟ همین رفقایشان، همین رفقایشان. یکى از دوستان مشهد ما یک گرفتارى برایش اخیراً پیش آمده، ایشان به من گفت در همین سفرى که دو هفته پیش من رفتم مشهد، گفت آقا! فلان کس، فلان کس- و من مى‏دانم ندارد این را بنده یقین دارم ندارد- به من تلفن زدند که تا چندم فلان به شما مهلت مى‏دهیم و الّا هر چه دیدى دیگر از چشم خودتان دیده‏اید! بعد این آقا به من مى‏گفت چیست؟ گفتم این دیگر سلوک ناب است یک چیزهایى ناب درآوردند، این سلوک ناب است دیگر، این سلوک، این سلوک این‏جا مى‏کشاند آدم را، خیلى! واقعاً دیگر عالى است. یعنى اصلًا دیگر بالاتر از این نمى‏شود اصلًا تصوّر کرد! آقا فلان کس به فلان کس پول مى‏دهد در ازاء بهره‏اى سى درصد، آخر بابا ده درصد. فلان درصد! فلان! مى‏گوید نه! من اینقدر مى‏دهم من اینقدر! و اگر نکنى چه مى‏کنم و تعقیب مى‏کنم و چکار مى‏کنم! کى؟ همین سُلّاک محترم ما الحمدللّه، بر مدافعین حقّ و حقیقت و فضیلت و این‏ها! این‏ها البته مال ما که نیست! این‏ها مال غریبه‏هاست! آقا داشت بالاى منبر مى‏گفت آقا بدهید در راه خدا، زنش رفت هر چه داشت داد گفت زن! من این‏ها را براى مردم مى‏گویم نه براى خودمان، براى خودمان که نمى‏گویم.

ولى ما تعجّب نکنیم، آقا هیچ تعجّب ندارد اصلًا، چرا؟ چون مسئله روشن است کسى این مطالب را مى‏گفت که خودش اوّل شخصى بود که به این مطالب عمل کرده و این براى ما تمام است ما دیگر

نیاز به کسى نداریم نیاز به چیزى نداریم. آخه یک نفر با ریش سفید یک عمر ذاکر اهل بیت توى این خونه ذکر امام حسین و مدح امام حسین و ائمّه را کرده بعد این موقع سر پیرى این بدهند دستش که مى‏اندازیم‏ات تو زندان اگر ندهى! خیلى! واقعاً این دیگر شاهکار است! اینکه دیگر خیلى عالى است! این همه‏اش مال چیست آقا؟ مالِ بیراهه رفتن است وقتى انسان بیراهه برود، مسئله به کجا مى‏رسد؟ به اینجا کشیده مى‏شود دیگر، مسئله به اینجا کشیده مى‏شود.

حالا شما آمدید و این کار [را] کردید خیلى خب، بکن. سوار ماشین مى‏شود و مى‏رود اینجا یک ماشین از رویت رد مى‏شود تمام آن‏هایى که گرفتید به اضافه سه برابر باید بدهید هیچ هم به حساب نمى‏آید. هیچى هیچى به حساب نمى‏آید. آخر یا انسان وقتى که مى‏آید در اینجا با قبول این معیارها و مبانى بیاید یا نیاید دیگر. آخر شما که دارید مى‏آیید اینجا بالأخره اینجا یک مبانى دارد براى خودش، یک مقرّراتى دارد یک قوانینى دارد کاغذ که نفرستادند براى کسى، تازه این مطالب چیست آقا؟ این مطالب مالِ اصول اوّلیّه و بدیهى قضیّه است. نه مربوط به سلوک! این مربوط به انسانیّت است اصلًا مربوط به سلوک نیست مربوط به اسلام نیست مربوط به تشیّع نیست این به انسانیّت برمى‏گردد حالا ما از انسانیّت برویم روى اسلام و بعد هم تشیّع و بعد هم سلوک اصلًا دیگر آن …. نه آقا! این نیست اصلًا، ما از مسائل انسانى بدور افتادیم نه از مسائل سلوکى! از این‏ها چى؟

(هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ)[۷] مى‏گویند به پیغمبر و دوروورى‏هاى پیغمبر و حواریون‏شان پول ندهیم تا اینکه بر اثر فشار زندگى و این حرف‏ها بروند، از دور پیغمبر بروند، نرویم بهشان پول بدهیم نرویم بهشان کمک بکنیم نرویم بهشان از مسائل و وجوهات و فلان و این حرف‏ها بپردازیم باید بیایم به یکى دیگر بدهیم تا اینکه این دورووریها بروند، این‏ها چیز نشوند! احمق‏ها. و لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ خزائن سموات مال خداست، خزائن مال خداست این حرف‏ها چیست؟ ولکن المنافقون لا یفقهون، منافقین نمى‏دانند. این چیزهایى که من خدمتتان عرض مى‏کنم چیزهایى است که من با گوش خودم شنیدم ها! نه اینکه خیال کنید از خودم درمى‏آورم سابق شنیده‏ام الآن دارم مى‏گویم یک چیزى. سابق بر این، گذشته ها. آخر مگر حقّ را مى‏شود با شایعه درست کرد؟ مگر حقّ را مى‏شود فروخت؟ مگر حقّ را مى‏شود معاوضه کرد؟ مگر حقّ را مى‏شود؟ یعنى چى؟ این حرف‏ها چیست؟

(وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏[۸] در سوره یس است دیگر، وقتى مى‏گویند انفاق کنید مى‏گویند که چى؟ مى‏گویند: «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ‏.» اگر خدا مى‏خواست انفاق مى‏کرد. بله که اگر خدا مى‏خواست انفاق مى‏کرد ولى خدا مى‏خواهد این نعمت نصیب تو بشود خدا این پول را که مى‏خواهد به آن بدهد این پول را به این مى‏دهد بعد مى‏گوید تو برو از این بگیر و الّا این همان پول را مى‏تواند به او بدهد. جایش را عوض کند. مشترى که مى‏خواهد بیاید اینجا، این مشترى را بفرستد اینجا، آن‏وقت در این وسط مى‏خواهد یک چیزى گیر این بیاید. وصیّت مى‏کنند به ثلث، اصلًا این وصیّت به ثلث غلط است، وصیّت به ثلث یعنى چى؟ آقا مى‏خواهى در راه خدا پول بدهى همین الآن تو این دنیا بده! وصیّت به ثلث معنا ندارد. همین الآن تا وقتى زنده هستى.

آن روایت را شنیده‏اید که آن صحابى از دنیا رفت در مدینه، بعد وصیّت کرد که پیغمبر بیایند اموالش را ببخشند و فلان، آمدند آن خرماهایى که در انبارش بود دادند بعد یک خرماى له شده بود، حضرت برداشتند این خرما را گفتند اگر این را زمان حیاتش مى‏داد بهتر بود.[۹]

چرا؟ چون خرما دادن بعد از موت روغن چراغ ریخته نذر امامزاده است حالا یکى مى‏بینید از دنیا مى‏رود دستش کوتاه است [مى‏گوید] این پول [را] هم بدهید وصیّت [مى‏] کنم به فقرا بدهند! این روغن چراغ ریخته است. آن مقدار نفعى که مى‏برد آن مقدار نفعى است که فقط به آن شخص مستمند مى‏رسد امّا آن نفع مهم که هزارها برابر، آن نفع ارزش دارد آن اخْراجُ المالِ مِنْ نَفْسِه است این دیگر در اینجا نیست آن‏ «اخراج المال مِنْ نَفْسِه و مِنْ قَلْبِه» آن در زمان حیات است نه در زمان ممات. در زمان ممات اخراج المال مِنْ نَفْسِه ندارد فقط یک قسمت جزیى از منافع و از مثوبات قسمت این شخص مى‏شود. میلیون‏ها میلیون هدر رفته یک تیکه‏اش …. مى‏گوید صبر کنم تا مردن از این مالم استفاده کنم. هِى اضافه کنم. اضافه کنم. اضافه کنم وقتى که مُردم خب حالا مُردم دیگر حالا که مُردم دیگر حالا چه گیر وَرَثه بیاید چه گیر کسى دیگر بیاید حالا دو سِوّمش را مى‏دهیم به ورثه یک سوّمش هم روضه سیّدالشّهداء بخوانید، اطعام مساکین بکنید و چکار بکنید! نه جانم این فایده ندارد، اینکه فایده ندارد.

مى‏دانى مثل چیست؟ مثل این‏هایى که مى‏آیند پیش انسان خمس حساب مى‏کنند الآن بِهِش خمس تعلّق گرفته برمى‏دارد چک سه سال دیگر مى‏دهد. این یک شاهى ارزش ندارد وبرى الذمه نخواهد شد. هم مشغول الذَّمِّه خواهد ماند! این چه حساب مى‏کند؟ این حساب را مى‏کند [که‏] فعلًا با این پول، ما منافع را بدست بیاوریم که جبران آن پولى هم که [خمس مى‏دهیم‏] بشود! نه جانم نه خیر. ابداً به حساب شما نخواهد آمد. و شما برى الذمه نیستید باید بپردازید لطفاً، باید بدهى دیگر، خب مگر اینکه انسان خودش ببیند که آن موقع مقتضى چه هست؟ فلان؟ اصلًا مى‏تواند یا نه؟ آن یک مطلبى دیگر است.

موقع سال که مى‏شود مى‏گویند [زکاه] به طلا و فلان و این حرف‏ها در صورتى که باشد تعلّق مى‏گیرد برمى‏دارند بازى درمى‏آورند سر چیز و آن به زنش مى‏بخشد و مى‏گوید من این را به تو بخشیدم که وقتى سال گذشت دوباره به من ببخشى او مى‏گوید خب دیگر این الآن بخشش است دیگر! تمام این‏ها آقا کلاه شرعى است و کلاه شرعى هم تازه نیست خودش را دارد گول مى‏زند! هیچ این‏ها برى الذمه نمى‏شود خدا که مى‏گوید باید زکاه را بدهى یعنى باید بدهى مُعَطَّلى ندارد.

مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ‏ یعنى چى؟ یعنى وجوهات را حساب کردن یعنى اموال فقرا را دادن، للسایل و المحروم آن‏ها را باید دادند، آن‏هایى که فقیر هستند باید دادن به محتاج و مستمند باید دادن، این‏ها معناست نه اینکه با کلاه شرعى خیال بکنید عوض کردید گول مى‏زنید! کى را گول مى‏زنى؟

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا (آیه حج)[۱۰] کسى که مستطیع است باید حج برود اشْهُر حج چیست؟ مى‏گویند اشْهُر حج شوّال و ذى‏العقده ذى‏الحجه من شنیدم بعضى‏ها تا همین روز قبل از شوّال پول حج که پیدا مى‏کند این را مى‏بخشد به پسرش مى‏بخشد به فلانش که بگوید که خب من در حج مستطیع نیستم غلط کردى خدا پدرت را درمى‏آورد چى چى مستطیع نیست؟ اشهر حج نه به معناى شرط وجوب است به معناى شرط واجب است یعنى در این ماه‏ها شما دیگر نمى‏توانید این را صرف در موارد مفید کنید امّا تعلّق استطاعت شرط وجوب به نحو اطلاق است.

وَللّهِ على النّاسِ حجُّ البیت یعنى هر کى مستطیع شد باید حج برود اگر شما ده ماه قبل از حجّ مستطیع شدید نمى‏توانید این مال را خرج بکنید باید نگه دارید. حج با آن بروید منتهى شارِع به شما فُرجه مى‏دهد اگر یک موردِ ضرورى پیش آمد خرج بکن، ضروریا نه اینکه بردارى پولت را یک ماشین‏

براى زید بخرى یک موتور براى عَمر و بخرى یک نمى‏دانم چى چى براى خالد بخرى …. نخیر! استطاعت به نحو اطلاق خودش مؤجّز براى حجّ است منتهى در اشْهُر حجّ دیگر موارد مفیدى که براى انسان، مخارج عادى هست دیگر در آنجا نباید دست بزند امّا شارع اجازه داده تا قبل از آن، این مخارج را انجام بدهد و لذا بسیارى از افراد هستند که این‏ها حرکتشان بسوى مکّه چهار ماه طول مى‏کشد. یعنى باید از رجب راه بیافتد پیاده با کجاوه فلان بیاید براى [مکه‏] شعبان باید حرکت بکند تا به [ [مکه‏] که‏] مى‏رسد موقع حج بشود اینکه نمى‏توانیم بگویم در موقع [حج‏] است.

در زمان‏هاى سابق چند ماه طول مى‏کشید تا [به‏] مکّه مى‏آمدند همه که خانه‏شان مدینه نبود یکى آن وَر دنیا بود. آن وَرِ دنیا هم با هواپیما و موشک که نمى‏آمدند با الاغ کجاوه و اینا مى‏آمدند، شش ماه طول مى‏کشید آقا! پنج ماه طول مى‏کشید تا بیاید به مکّه برسد.

و الآن این یک اشتباهى است که فقها در اینجا مرتکب شدند که اشهر حجّ را شرط براى وجوب مى‏دانند بلکه شرط براى واجب است یعنى در موقعى که این ماه حجّ حلول کرد دیگر آن استطاعت مُنَجَّز مى‏شود نه اینکه استطاعتى نبوده استطاعت بوده ولى شارع اجازه مى‏دهد تا اینکه در موارد ضرورى انسان خرج بکند ولى در موقع حجّ دیگر فقط باید این مال را اختصاص به مورد حجّ [قرار بدهد] تازه این عِنوان مُشیر است نه عِنوان استقلال، نسبت به افرادى که در این ماه شوّال و ذى‏القعده مى‏خواهند حرکت بکنند نه نسبت به آن افرادى که این‏ها از زمان گذشته باید براى حرکت و زاد و راحله و امثال ذلک را داشته باشند، نسبت به آن‏ها ندارد. آن وقت شما نگاه مى‏کنید مى‏بینید که آقا پول دارد مسامحه مى‏کند. مى‏گوید آقا مى‏خواهم اسم بنویسم. چى چى مى‏خواهى شما اسم بنویسى؟ شما که الآن پول دارى و ده میلیون پول دارى. بیست میلیون دارى واجب است که از طریق آزاد بروى، فردا آمد شما مُردى ده میلیون باید خرج بکنى باید مکّه را بروى اگر صد میلیون هم شده، دارى باید خرج بکنى باید مکّه بروى، صد میلیون بشود، شرط ندارد محدودیّت ندارد بله اگر راه منحصر شد به همین طریق، خب به این طریق باید برود آن دیگر یک مسئله دیگرى است. باید مکّه‏اش را برود.

این چیست؟ این‏ «و ان کُنْتُ بَخیلًا حینَ یَسْتَقْرِضُنى» وقتى خدا از ما مى‏خواهد براى قضیّه، ما چى هستیم؟ ما بخل مى‏کنیم اشکال مى‏تراشیم این ور شده آن ور شده فلان شده حالا کى بروم؟ بگذارم هوا خوب بشود فصل مکّه، مکّه مناسب باشد چى بشود این نیست قضیّه. این‏ها همه‏اش مالِ چیست؟ این‏ها همه‏اش مال جهل است. وقتى انسان جاهل است نسبت به مبداء، وقتى جاهل است نسبت به منشاء، وقتى جاهل است نسبت به منبع، وقتى جاهل است نسبت به حقیقت نزول فیض و نزول وجود

در همه، در این عالم کثرت، وقتى نسبت به این قضیّه جاهل است چکار مى‏کند؟ این صفت این صفت بخشش این صفت جود این صفت اعطاء در او کم رنگ مى‏شود چون جاهل است دیگر. ولى خدا چیست؟ خدا جاهل نیست اولیاء خدا جاهل نیستند ائمّه علیهم السّلام پیغمبران، این‏ها هیچ کدام جاهل نیستند چون جاهل نیستند مى‏دانند این مال، مال خداست.

در روایت عنوان بصرى ان‏شاءالله همه‏ى‏مان خواندیم دیگر ان‏شاءالله هفته‏اى دو بار را مى‏خوانیم مطالعه مى‏کنیم یادمان نمى‏رود، در این روایتِ عنوان بصرى، امام صادق علیه السّلام به عنوان چه مى‏فرماید؟ مى‏فرماید همه‏ى اموال را اموالُ اللّه بدان و تو وکیلِ امین هستى این اموال در دست تو است و باید بله در موقع اعطاء، رعایت تکلیف و رعایت آن موقعیّعت خاصّ را داشته باشید. ولى مال را باید مال خدا بدانیم.

خب خیلى فرق مى‏کند قضیّه، که انسان ورود و خروج، دخل و خرج را از یک مبداء بداند، یک مبداء این مال را وارد کرده و همان مبداء این مال را خارج کرده، چقدر واقعاً دیگر براى انسان جالب و زیبا مى‏شود چقدر دیگر براى انسان جمیل مى‏شود. که انسان احساس بکند مبداء دخل و مبداء خرج هر دو یکى است اصلًا این اینجا کاره‏اى نیست و همین قضیّه کم کم موجب بشود که آن صفات دیگر توحیدى در انسان تجلّى و ظهور پیدا بکند.

خب مطلب طول کشید مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اوّلِ وصفِ تو مانده‏ایم. باز اگر ما بخواهیم دیگر هى شرح بدهیم این مثل همان‏ «الحمدللّه الّذى ادْعُوهُ فیُجیبُنى» مى‏شود. حالا ان‏شاءالله تا دیگر خدا ببینم چه مى‏خواهد.

امیدواریم که خداوند ما را از صفات عالم کثرت و اهویّه نفسانیّه بیرون بیاورد و صفات روحانیّون را در وجود ما محقّق گرداند.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . دعاى ابوحمزه ثمالى.

[۲] . شرح اصول کافى( صدرا)، ج ۲، ص ۲۱۳: و فى بعض الکتب: یا بنى اسرائیل لاتقولوا العلم فى السماء من ینزل به و لا فى تخوم الأرض من یصعد به و لا من وراء البحار من یعبر فیأتى به، العلم محصول فى قلوبکم تأدّبوا بین یومى بأدب الروحانیین و تخلّقوا بأخلاق الصدیقین أظهروا العلم من قلوبکم حتى یغطیکم.

التحقیق فى الإمامه و شئونها، ص ۱۲۴: و یقول النبى( صلى الله علیه و آله و سلم): لیس العلم فى السماء فینزله علیکم و لا فى الأرض فیخرج إلیکم، ولکنّه مودع فى نفوسکم، تخلّقوا باخلاق الروحانیین یظهر لکم.

[۳] . پیدا نشد.

[۴] . سوره الإسراء، آیه ۲۹٫

[۵] . سوره القصص، آیه ۷۷٫

[۶] ۴٫ سوره بقره، آیه ۲۴۵٫

[۷] . سوره منافقون، آیه ۷٫

[۸] . آیه شریفه ۴۷، سوره مبارکه یس

[۹] . پیدا نشد

[۱۰] . آل عمران، آیه ۹۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن