جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۶
موضوع: جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۵ رمضان ۱۴۳۶
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّناأبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ أَىْ رَبِّ جَلِّلْنِى بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِى بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَى ذَنْبِى غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَهِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ بَلْ لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ.
اى پروردگار من، من که هستم و مقدار و میزان و ارزش من چه مقدار است؟! حال که چنین است به فضل خودت بر من ببخش، فضل خودت را شامل حال من کن نه عدل خودت را. چطورى که در آن عبارت أمیرالمؤمنین علیهالسلام که در دعاى قنوت هم هست و از مرحوم حداد- رضوان الله علیه- و همچنین مرحوم آقا هم زیاد مىدیدیم که این دعا را مىخوانند که: اللهم انک آنس الانسین لاولیائک، و احضرهم بالکفایه للمتوکّلین علیک و بعد در آخرش دارد: اللهم عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک،[۱] به فضل خودت با ما رفتار کن، نه با عدل خود و حسابرسى و پاداش به میزان حساب.
هبنى بفضلک، به فضل خودت بر ما ببخش و از آثار فضل خودت ما را متنعم و نصیب کن.
و همینطور تصدق علىّ بعفوک و به عفو و بخشش خودت بر ما تصدّق کن. صدقهاى که مىخواهى به ما بدهى آن صدقه بخشش تو باشد و چیزى را که مىخواهى به ما عطا کنى، آن فضل و آثار فضل تو باشد. این دعا دعاى عجیبى است. به طور کلى همانطورى که خدمت دوستان عرض شد در تمام ادعیه وارده از معصومین علیهما السلام و به طور کلى بزرگان، حالا بزرگان از اولیاء، در مناجاتهاى خودشان، در دعاهاى خودشان آنچه را که ما مشاهده مىکنیم فرق بین آنها و بین سایر افراد این است که در هر دو طیف مىبینیم از خدا مىخواهند و لو افراد، افراد خوب، افراد عادى؛ هر دو طیف از خدا مىخواهند و مىدانند که فقط خداست که معطى است، دیگر آنجا در عالم قیامت حسابها همه به یک نفر برمىگردد، مثل اینجا نیست که آدم این را ببیند، آن را ببیند، پس و پیش بشود. خلاصه مسائل زیر و رو شود، آن که بالاست بیاید پایین، آن که پایین است بیاید بالا، پروندهها اینطرف و آنطرف
شود. آنجا این حرفها نیست، چنان مو را از ماست مىکشند که انسان خودش در عجب مىماند، در عجب مىماند.
در آن آیه شریفه هست که وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً الکهف، ۴۹، این مشرکین و این کفار تمام آنچه را که انجام دادند همه را حاضر مىبینند. این یکى از آیات قرآن است که دلالت بر وجود عینى و بقاء عینى اعمال مىکند، که اعمالى را که ما انجام مىدهیم یک وجود دارد، یک وجود خارجى دارد. این صحبتى که من مىکنم، صحبت من یک وجود دارد، دلیلش این است که الان تمام این ضبطها و اینها همه صحبت من را ضبط مىکند، صداى ما را در این تشکیلات عریض و طویلى که درست کردند براى ما، اینها این قیافه نامبارک و نامیمون ما را هم به همه نشان مىدهند. دیگر هم از نظر چهره کاملا دربست و چهارچوب و شش میخه شدیم و هم از نظر صوت همه چیز، این زمان اینطور است دیگر، زمانه اینطور است. من بارها مىگفتم اگر ما یک دهم آن ارزشى که براى این پلاستیک و سیم و این چوب و این چیزهایى که قائل هستیم براى خدا و ملائکه قائل باشیم، بابا کارمان دیگر تمام بود و مسألهمان تمام بود.
حالا إنشاءالله در فقرات بعد اگر خدا توفیق بدهد … من نگاه مىکردم دیدم که عجیب چه فقراتى در پیش داریم. واقعا امام سجاد علیهالسلام دیگر چیزى را در این راه فروگذار نکرده است. وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها الکهف، ۴۹ این چه کتابى است؟ این چه مجموعهاى است؟ این چه داستانى است؟ این چه قضیهاى است که هیچ کم و زیادى را در دنیا من انجام ندادم الا اینکه در اینجا ثبت شده، قضیه چیست؟ این همین است! خیلى ساده، صورت عینى و واقعى اعمال در روز قیامت. وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً الکهف، ۴۹ این حاضرا خیلى مهم است که آنچه را که انجام مىدهیم در روز قیامت حاضر مىبینیم.
خب مىبینید [الان] وقتى که یک صحبت انسان را مىآورند جلوى انسان، وقتى که انسان انکار مىکند برمىدارند نوار را مىآورند، بفرمایید آقا این حرف را شما پارسال، شش ماه پیش، سه ماه پیش این حرف را زدید، انسان آن سخن خود را حاضر مىیابد دیگر نمىتواند انکار کند، دیگر جاى انکار نیست. خیلى هم اگر [مُنکر] باشد برمىدارند خود آن فیلم را مىآورند، آقا شما این فیلم را نگاه کنید این فیلم گرفته شده و شما خودت خبر نداشتى که ما داریم فیلم مىگیریم. اگر خبر داشت که این کار را انجام نمىداد، پس معلوم مىشود یکجورى هم مىشود فیلمى گرفت که کسى نفهمد، البته این کار ملائکه است. حالا نمىدانم مردم اینجا هم، بشر هم مىتواند یا نه، این هم باید تحقیق کنیم ببینیم که
مىشود بدون اینکه شخص متوجه باشد صدایش ضبط شود، بدون اینکه متوجه شود فیلمش برداشته شود. نمىدانم فعلا این کار ملائکه است حالا بشر ممکن است به آنجایى از ارتقا برسد که کار ملائکه را انجام بدهد، حتما رسیده بله! مىگویند رسیده، و این در آن حد دیگر کار خداست. و وجدوا ما عملوا حاضرا، این حاضر یعنى همان عمل را در اینجا مىبینم، همان عمل را مىبینم.
الان که ما در اینجا نشستیم و داریم صحبت مىکنیم، دوستان رفقا هم نشستهاند و دارند به مطالب توجه مىکنند، این یک واقعیت هست یا اینکه این خودش فیلم است؟ واقعیت است دیگر! بله اینهایى که دستگاه و اینها عکس را مىگیرند خب اینها فیلم است، اینها صوت است، اینها ضبط است و از این چیزهاست. اما خود این واقعیت خارجى این که دیگر فیلم نیست این واقعیت است. ما در روز قیامت همین صحنهاى را که من نشستم دارم صحبت مىکنم و شما هم به مطالب توجه مىکنید همین صحنه را ما در روز قیامت مىبینیم، یعنى ما الان همین واقعیت خارجى را مىبینیم نه اینکه فیلمش را نشان بدهند آن که یک مطلب دیگر است، آن یک [امر] طبیعى است. همین چیزهایى که هست خب همینها شما دوباره برگردانید، خودتان را مىبینید در اینجا، ولى مىبینید این فیلم من است، من نیستم، من همین که اینجا نشستم هستم، عکس من را این دارد الان نشان مىدهد. نمىگویید؟! عکس من را نشان مىدهد نه اینکه خود من را. من خودم همین هستم که الان نشستم دارم فیلم تماشا مىکنم، من همین هستم که الان نشستم دارم صداى خودم را گوش مىدهم. توجه کردید؟ وقتى که شما از این مجلس بروید و بخواهید دستگاهتان را نگاه کنید- خب آنها آنجا ضبط مىشود- شما دکمه را که مىزنید، مىبینید که آقاى طهرانى دارد صحبت مىکند و ما هم در اینجا نشستیم و داریم گوش مىدهیم.
آن چیزى را که شما در فیلم مىبینید خود شما هستید یا عکس شماست، صورت شماست؟ شما خودتان همین هستید که اینجا نشستید، دو تا که نیستید: یکى شما و یکى هم آن شخصى که در فیلم است. ما دو تا هستیم؟ پس یکى هم که آنجا نشان مىدهد مىشویم سه تا، اگر این دستگاها نشان بدهد مىبینیم ده هزار نفریم. نه بابا! ما یک نفر هستیم صورتهاى ما متعدد است، ممکن است صورت ما در این دستگاه باشد، ممکن است آنجا باشد، ممکن است آنجا باشد، صداها متفاوت باشد خود ما یکى هستیم، خود ما یک وجود هستیم، خود ما یک وجود عینى هستیم. بعد آن آثار ما که عبارت است از صورت ما، عبارت است از سخن ما، عبارت است از حرکات ما، آن آثار ما ممکن است متعدد باشد، صورتهایى که از آن آثار ما برداشته مىشود متعدد است؛ این دستگاه نشان مىدهد، آن دستگاه نشان مىدهد. شما ممکن است فرض کنید که هزار تا دستگاه در مقابل خودتان بگذارید صورتهاى خودتان
را در هر هزار تا تماشا کنید، شما که هزار تا نمىشوید، عکس شما، تصویر شما مىشود هزار تا، خود شما همانى هستید که الان دارید در دستگاه نگاه مىکنید، آن شما هستید.
در روز قیامت خود شما را به شما نشان مىدهند که دارید این کار را مىکنید نه دستگاه و فیلم و ضبط که بیاورند؛ یعنى خود همین حالى که الان در اینجا براى ما هست و مقتضاى این حال تدریجى الحصول بودنش است. چون حال در زمانیات است، تحقق حوادث در زمانیات است، وقتى در زمانیات انجام بشود نه از حال قبل دیگر انسان مىتواند احساس حضور عینى کند و نه از آن یک ثانیه بعد، هیچکدام! انسان همیشه در حال دارد زندگى مىکند یعنى همین [لحظهاى] که هست، یک ثانیه قبل چه شد؟ رفت، حالا شما [مىتوانید او را] بگیرید، دیگر نمىتوانید بگیرید رفت. الان ساعت یازده و سه دقیقه است، شما ساعت یازده و دو دقیقه را احضار کنید ببینم، نمىتوانید، رفت، در اختیار شما نیست، دست من و شما نیست، زمان دست من و شما نیست، زمان بخواهیم نخواهیم مىرود؛ حالا یازده و چهار دقیقه را احضار کنید آن هم نمىتوانید، چهار دقیقه که هیچى یک دقیقه هم خیلى زیاد است پنج ثانیه بعد! ولى همین که الان گفتیم پنج ثانیه شد الان شد، الان شد پنج ثانیه، یعنى سر آن، الان تحقق پیدا کرد.
پس بنابراین تمام کارهایى که ما انجام مىدهیم همه در آنیات است، یعنى در همان موقعى که هست. آن چیزى که گفتیم تمام شد دیگر نمىتوانیم آن را بگیریم، آن هم که نیامده، یک ثانیه دو ثانیه پس آن هم هنوز نیامده و عدم است. پس همیشه ما در آن و در زمان حال داریم به سر مىبریم و داریم نسبت به همان موقع احساس وجود مىکنیم. اما آیا آن صحبتهاى ما در یازده و دو دقیقه و یازده و چند دقیقه به یازده و امثال آنها، آیا آنها وجود داشته یا نداشته یا یک امر عدمى بوده؟ قطعا یک امر وجودى بوده است. اگر امر وجودى نبوده که شما به من نگاه نمىکردید و گوش نمىدادید و من هم که صحبت نمىکردم، تمام اینها چیست؟ امر وجودى است. آن امر وجودى هست و من دسترسى به آن ندارم ولى هست. آن امر وجودى هست، من نمىتوانم به او برسم، از دست من خارج شده چون خود من هم همراه با زمان پیش مىروم. الان یازده و پنج دقیقه شد باز با زمان پیش مىروم مىشود یازده و شش دقیقه، اگر عمرى باقى باشد مىشود یازده و هفت دقیقه، هیچ معلوم نیست که عمر دیگر دست ما نیست.
خدا رحمت کند یکى از همین وعاظ آدم خوبى بود من ایشان را دیده بودم مرحوم خندقآبادى در ماه رمضان بود و داشت صحبت مىکرد و زنها هم سر و صدا مىکردند طبق همیشه، خلاصه سر و
صدا، اگر بدانید این پدرِ مظلوم ما خلاصه در این مسجد قائم بالاى منبر چقدر حرص و جوش از این زنها خورد چقدر مىگفت خانمها ساکت، که به حرفش گوش مىداد! یک شب یادم است شب بیست و سوم ماه مبارک بود شب قدر، ایشان هر چه گفت ساکت آنها گوششان بدهکار نبود، کار خودشان را مىکردند، اصلا مانده بودند چند روز تا ماه رمضان یک همچنین شبى پیدا شود دور هم جمع شوند درد دل کنند کجا ساکت، این حرفها چیست، این حرفها را آقا براى پایینىها مىزند براى ما نمىزند. خلاصه ایشان خسته شدند گفتند آخر خانمها حیف نیست که در تمام مدت سال ما یک شب بیست و سوم داریم آن هم شب بیست و سوم با حرفهاى عبث و اینها بگذرانیم باز فایده نکرد. آنها محکم … تا اینکه یکى از این مسجدىها نمىدانم زنده است یا نه على کل حال اگر زنده است خدا حفظش کند، یک آدم خیلى داش مشتى رُک بود و فقط این از پس این زنها برمىآمد وگرنه امثال علامه طهرانى از عهدهشان برنمىآمدند! ایشان رفت بالا هر چه از دهانش درآمد گفت: که آى زنها خفه شوید، بلند شوید بروید گم شوید …، او درستشان کرد، آنها ساکت شدند دیگر تا آخر حرف نزدند، دیگر هیچى نگفتند، هر چه این پدرِ مظلوم ما گفت هیچ به خرجشان نرفت. یک دفعه این رفت همه را درست کرد به دو دقیقه آمد پایین و دیگر مجلس ساکت شد. دیگر تا آخر مشکل حل شد.
حالا تمام این مطالب، همه هست. همه اینها وجود دارد ما دسترسى نداریم، ما نمىتوانیم برویم و خلاصه به آنها اطلاع پیدا کنیم و این هم به خاطر نقص وجودى ماست. چون ما مقهور زمان هستیم و مقهور قوانین زمان و قوانین مکان هستیم، لذا از این قوانین نمىتوانیم تخطى کنیم، نه جلو بزنیم و نه به عقب بازگردیم، ما با زمان باید پیش برویم. اما اگر این ضعف برطرف شد و ما به یک نقطه از تکامل رسیدیم و به یک نقطه از رشد رسیدیم که توانستیم بر قوانین زمان بخواهیم غلبه کنیم و او را در تحت قدرت خود دربیاوریم- که این یک بحث مفصلى دارد- اگر توانستیم این کار را بکنیم نسبت به گذشته و نسبت به آینده مىتوانیم احاطه داشته باشیم، احاطه حضورى نه احاطه علمى و تصورى، احاطه حضورى.
یعنى همانطورى که الان ما همین الان، همین الان، نسبت به وجود خودمان و نسبت به حضور فیزیکى خودمان در اینجا، یک نوع احاطه و اشراف عینى و حضورى داریم، همین الان اشراف داریم دیگر! فرض کنید اگر نداشتیم یکى مىگوید آقا برو مىگویى چرا من بروم خودت بلند شو برو من دلم مىخواهد اینجا بمانم، من دلم مىخواهد صحبت کنم، من مىخواهم گوش بدهم، من مىخواهم چه کنم، شما اگر نمىخواهى خودت برو. اینکه شما مىگویید آقا خودت برو یعنى چه؟ یعنى من اختیار
خودم دست خودم است، من که اینجا هستم اشراف دارم بر خودم، بر وجود خودم، بر بقاء خودم، بر مکانى که گرفتم، بر فضایى که اشغال کردم، نسبت به همه اینها من الان چه دارم؟ اشراف دارم.
و این یک حالت عینى است نه حالت تصوّرى و حالت علمى و حالت توهمّى و اعتبارى، یک جنبه عینى نسبت به وجود خودمان در اینجا احساس مىکنیم. آن افرادى که از تحت قوانین زمان و مکان خارج مىشوند و به یک رشد از تکامل مىرسند؛ آنها همین اشراف عینى را نسبت به گذشته و آینده پیدا مىکنند. حالا گذشته که هیچ، صحبت در این که نسبت به آینده، این خیلى مسأله مسأله مهمى است، منتهى خب نمىتوانند بیان کنند. یعنى وقتى که امام علیهالسلام نسبت به آینده خبر مىدهد: فردا در قم یک همچنین اتفاقى خواهد افتاد من باب مثال، در فلان خیابان فلان تصادفى سختى خواهد شد چند تا ماشین به همدیگر خواهند زد. خب این که الان بیان مىکند حضرت به چه کیفیتى بیان مىکند و فردا هم خواهد شد. آن چیزى که امام علیهالسلام مىفرماید درست در آن حرفى نیست، آن خواهد شد. خب این چطورى بوده؟
آیا یک ملکى آمده در گوش امام گفته که فردا در خیابان صفائیه دو تا ماشین، سه تا ماشین با هم تصادف سختى خواهند کرد و یک همچنین مسائلى به وجود خواهد آمد و صحنه را به گوش امام خواهد رساند، یعنى غیر از این چیزى نیست؟ خب این که خیلى مطلب پیش پا افتادهاى است و قابل توجه هم نیست. یا اینکه امام خود آن صورت آن قضیه را احساس مىکند؟ مثل اینکه ما الان فرض کنید که در ذهنمان صورت یک قضیهاى که دیشب بوده در نظر مىآوریم، دیشب فرض کنید که در ساعت هشت و نیم یک ربع به نه ما داشتیم افطار مىکردیم سر سفره هم بودیم و چند نفر هم بودند و این صحبتها هم رد و بدل شد خب الان آوردیم دیگر. یعنى الان ما این صورت افطار دیشب را در ذهن آوردیم، خودش را که نیاوردیم، خودش همانى بود که دیشب بود، صورتش را ما الان آوردیم. آیا راجع به امام هم همین است؟ یعنى امام به خود قضیه کارى ندارد، به خود حضور عینى و حضور خارجى و وجود خارجى و وجود عینى کارى ندارد صورت اشیاء در نظرش است، فقط همین. حالا سؤال این است این صورت اشیاء بدون وجود خارجى از کجا در نفس امام مىآید؟ وقتى چیزى که هنوز وجود ندارد چیزى که هنوز نیامده اصلا صورت ندارد، خدا هم نمىتواند برایش صورت درست کند، خدا هم نمىتواند چون عدم است. چیزى که نیست وجود ندارد تا شما بخواهید براى او صورت قرار بدهید، ذهنیتى برایش درست کنید، وجود ندارد هنوز، عدم است. شما از نیم ساعت دیگر در این مکان اطلاع
دارید چه اتفاقى خواهد افتاد؟ اصلا شما مىدانید من ده دقیقه دیگر چه مىگویم؟ خود من هم نمىدانم چه برسد به شما، خب همینطور.
خدا رحمت کند مرحوم دستغیب خیلى آدم خوبى بود خدا بیامرزد ایشان را، بسیار مرد صافى بود. من گاهى اوقات که دلم تنگ مىشود براى همین بزرگان- که از دوستان پدرمان بودند و منزل ما مىآمدند و مىرفتند و ما خاطرات خوبى داشتیم- پنج دقیقه صدایش را مىشنوم، آقا اینقدر صفا پیدا مىکنم، انبساط، خیلى صاف، خیلى ساده. یعنى آن چیزى که مىگفت واقعا از قلبش مىگفت، مرحوم دستغیب خدا رحمتشان کند، واقعا چه افرادى را ما از دست دادیم، چه افرادى را از دست دادیم.
در زمان گذشته زمان شاه، مرحوم آقا قم آمده بودند، بعد من از این نوارها مىخریدم، نوار مرحوم آقاى دستغیب را مىخریدیم و گوش مىدادیم. خوشمان مىآمد صحبتهایشان به دل مىنشست. اصلا این قضیه مال دوران خیلى قبل است، براى سى سال پیش، بیشتر سى و پنج سال پیش، که ایشان در شیراز بودند و آنجا مسجد داشتند و صحبت مىکردند و بسیار مرد نازنینى بود، بسیار مرد نازنینى بود. و مرحوم آقاى انصارى- رضوان الله علیه- در یک مجلسى که ایشان رفته بودند همدان، وقتى از اتاق مىرود بیرون ایشان رو مىکنند به افراد و مىگویند که ایشان را در آخر عمر شهید مىکنند، این را افرادى هم نقل مىکنند چند نفر شنیده بودند که فرموده بودند این سید را در آخر عمر شهید مىکنند و در آنجا به مقصودش مىرسد! یعنى به واسطه این قضیه به آن مقصود و هدفش در آنجا مىرسد، خدا رحمتش کند.
ما نوار خریده بودیم و بعد گذاشته بودیم براى مرحوم آقا. ایشان هم آمده بودند و همینطور که استراحت مىکردند این ضبط را هم گوش مىدادند. ایشان هم خیلى مبتهج بودند و مىگفتند که آقا سید عبدالحسین- خب اینها خیلى با هم رفیق بودند، خیلى با هم [صمیمى] بودند.- مىگفتند که کجا مثل اینها پیدا مىشود آقا سید محسن! من این عبارت را از مرحوم آقا راجع به مرحوم دستغیب شنیدم که: اولئک والله نور الله فى ظلمات الارض! البته خب همه اینطور نیستند دیگر. ایشان خب مرد [صافى] بود دیگر.
یک وقتى یکى از دوستان نقل مىکرد راجع به اینکه یک دفعه صحبتهاى ایشان را ضبط مىکرد، بعد یک تکه از صحبت ایشان را قسمت آن طرف نوار مثل اینکه نگرفته بود. فردا عصر که ایشان مىخواهد بیاید برود مىگوید: آقا این نوارى که ما دیشب از شما گرفتیم یک تکه آخر را نگرفته، اگر مىشود شما لطفا در تتمه صحبت دیشب ادامه بدهید. گفت: آقاى فلان! من الان هم نمىدانم چه
مىخواهم بالاى منبر بگویم تو از من تتمه صحبت دیشب مىخواهى! دیشب رفت تمام شد، من الان هم خودم نمىدانم چه مىخواهم بگویم، من مىروم بالا مىنشینم، دیگر هر چه خودش آمد. حالا به من مىگویى آقا برو آن تتمه دیشب را بگو که این قضیه نماند و این مسأله ناتمام نماند. بله! واقعا ما در چه خیالاتى هستیم.
حالا بنده خودم ده دقیقه دیگر در ساعت- اگر حیاتى باشد- یازده و نیم، الان یازده و بیست دقیقه است بنده نمىدانم مىخواهم چه بگویم، آنوقت شما مىدانید من چه مىخواهم بگویم؟ چرا نمىدانم؟ چون ده دقیقه دیگر عدم است به حسب [ما]! نه اینکه عدم است، ما احساس عدم مىکنیم نسبت به زمانى که ده دقیقه بعد است نسبت به الان، تا بعد از اینکه این ده دقیقه جلو برود، جلو برود و تبدیل بشود به آن، یعنى همانى که ما نسبت به آن داریم صحبت مىکنیم.
خب حال که اینطور است از کجا امام علیهالسلام مىفرماید تو در ساعت یازده و نیم این حرف را خواهى زد؟ از کجا این حرف را زده؟ و انجام هم خواهد شد. یعنى چیزى را که امام بگوید تمام است، درست است، امام هم نه حتى اولیاى الهى، اینهایى که خب حالا زیر سایه امام هستند، زیر ولایت امام هستند و اینها مطلبشان خب همان است دیگر. آیا امام از یک جایى شنیده؟ از کجا شنیده؟ یعنى واقعا شنیدنى است! یا آن کسى که آمده حتى به امام گفته بر فرض مىگوییم حالا ملائکه آمدند گفتند آقا فلان قضیه اتفاق خواهد افتاد، ملائکه از کجا مىدانند؟ وقتى که یک مسأله عدم است خود جبرائیل، خود ملائکه از کجا متوجه مىشوند که این عدم در یک همچنین وضعیتى تبدیل به این وجود خاص خواهد شد؟ آنها هم نمىتوانند ادراک یک همچنین قضیه بکنند الا اینکه این مسئله از چشم ما عدم باشد، ولکن در واقع این وجود داشته باشد و واقعیت خارجى داشته باشد و ما ندانیم. درست مثل اینکه یک شخصى که مىخواهد از یک کوهى بالا برود، خب پشت کوه را نمىبیند این مىرود بالا وقتى به آن قله رسید آن وقت مىفهمد آن طرف چیست و چه خبر است و سبزهزار است و چه هست و دارد او تماشا مىکند؛ نه اینکه الان آن نیست، وقتى من مىروم بالا یک دفعه خلق مىشود، خلق نمىشود هست، من الان این طرف کوه هستم اطلاع ندارم، وقتى که مىروم بالاى کوه مشرف مىشوم هم نسبت به آن چه که آنطرف کوه است، هم نسبت به آنچه را که اینطرف کوه است. آنطرف را نگاه بکنم جلو را مىبینم، به عقب برگردم اینطرف را مىبینم، هر دوى اینها وجود عینى دارند، یعنى وجود خارجى دارند و دارند زندگى مىکنند و دارند حرکت مىکنند و دارند تحرک پیدا مىکنند و کارهایشان را دارند انجام مىدهند بنده اطلاع ندارم، اطلاع نداشتن من دلیل بر عدم آنها نیست.
امام علیهالسلام این اطلاع را دارد، آن این اطلاع را دارد که الان پشت کوه چیست، لذا نیاز نیست به اینکه از کوه برود بالا همینجا نشسته مىگوید آن جلو چیست. یعنى همان آن صحنه را احساس مىکند، مىبیند، آن صحنه را با این دو چشم نمىبیند، این دو چشم فقط اشیاء فیزیکى را مىبینند، متافیزیکى نمىبینند، این دو چشم فقط ظاهر را مىبینند ولى آن حالتى که به واسطه انعکاس این مناظر در این دو چشم پیدا مىشود و بعد منتقل به مغز مىشود و نفس مىشود، آن حال را بدون اینکه نگاه کند، با چشم بسته در خود مىبیند. الان که شما دارید من را نگاه مىکنید فیلم من را مىبینید؟ نوار دارید مىبینید یا خود من را دارید مىبینید؟ خود من را دارید مىبینید و خود من را در خودتان احساس مىکنید، که فلانى در اینجا نشسته با این خصوصیات دارد صحبت مىکند این حرفها را دارد مىزند فیلم نمىبینید. آن چیزى را که بعد مىبینید فیلم است، الان نه الان خود من را مىبینید. این حالى که در وجود شماست آیا این حالى است که با آن وقتى که فردا مىخواهید دوباره این مجلس را بگذارید و فیلمش را تماشا کنید یا نوارش را مىخواهید گوش کنید آیا این هر دو حال یکى است یا تفاوت مىکند؟ مىبینید تفاوت مىکند. الان خود من را دارید احساس مىکنید، فردا مىگویید آقا دیشب این حرفها را زده نگاه کن ببین چه دارد مىگوید، نگاه کن دارد این همانى است که دیشب گفته، ببین ضبط کرده.
احساسى که آن را فردا مىکنید با احساسى که الان در این مجلس دارید دو احساس است: احساسى که الان دارید احساس حضور عینى است، احساسى که فردا مىکنید احساس حضور علمى است. این احساس حضور عینى که الان براى شما پیدا مىشود این احساس را امام علیهالسلام قبل از اینکه بخواهد از کوه بالا برود دارد. یعنى هیچ براى او تفاوت نمىکند، چه برود بالاى کوه و نگاه به آن مناظر کند چه پایین کوه باشد، هر دو یک احساس دارد این را مىگویند احساس حضور عینى.
پس بنابراین آنچه را که هست تمام اینها عبارت است از یک حضور. ما نمىتوانیم، ما نمىتوانیم نسبت به این مسأله نسبت به این قضیه ادراک داشته باشیم؛ اما اگر در تحت تربیت قرار بگیریم، در تحت تزکیه قرار بگیریم، قواى باطنى ما و قواى نفس ما که الان ابزار و ادوات ظاهر را در اختیار گرفته است، این ابزار و ادوات ظاهر را کنار مىزند و یک ابزار و ادوات دیگرى را به کار مىبندد، با آن ابزار و ادوات احساس وجود نسبت به آینده براى ما پیدا مىشود. با این ابزارى که الان داریم. با این گوش، با این چشم، با این حس، حس لامسه، با این احساس که الان داریم با این فقط آنچه را که در آن، تحقق پیدا مىکند حس مىکنیم نه بیشتر، نه قبلش نه آینده.
قبلش خب چرا این صورت وجود عینى را در ذهن خودمان نگه مىداریم بسته به اینکه کسى حافظهاش کم است، زیاد است نمىدانم استعدادش کم است، استعدادش زیاد است، دید چشمش زیاد است، کم است، گوشش شنوایىاش کم است، اینها دیگر بسته به خصوصیات ظاهرى افراد دارد که هر کسى تفاوت مىکند، بعضىها ده دهم هستند، بعضىها یازده دهم هستند، بعضىها نه دهم هستند، اینها خب نمرههاى چشمشان تفاوت مىکند. همینطور در شنیدنىها در مسموعات مسأله مختلف است، ولى همه اینها در ذهن به عنوان یک حضور علمى باقى مىماند و ثبت مىشود.
لذا الان شما خیلى حوادث را در نفس خودتان دارید، ولى همین الان نمىتوانید آنها را در پیش خودتان همه را یکسان مشاهده کنید، اینطور است یا نه؟ شما که الان دارید با من صحبت مىکنید فقط به مطالب من توجه دارید نه چیز دیگر، ولى وقتى گفتم آقاى فلان شما ماه پیش در فلان روز در فلان ساعت یادتان مىآید کجا بودید؟ مىنشینید فکر مىکنید، فکر مىکنید بعد مىگویید هان! فهمیدم من در یک ماه پیش فلان روز در فلان خیابان بودم، یا در فلان منزل بودم یا در کجا بودم، الان نیست! بنشینید فکر کنید، برگردانید این فیلمى که در ذهنتان هست، این حوادثى که در ذهنتان هست، این حرفها را دوباره به عقب برگردانید تا اینکه برسید به آن نقطه و این هم به واسطه خصوصیات نفس، حدّت، استعداد، سرعت، ذکاوت و امثال ذلک شدت و ضعف دارد. یک وقتى با یک فکر شما مىرسید یک وقتى هى مىنشینید فکر مىکنید تا فردا هم فکر مىکنید ولى به ذهن نمىآید که در ماه پیش کجا بودید. برو بابا سوالهاى عجیب و غریب مىکنى بابا سوالهاى ساده بکن از ما، بگو دیروز چى خوردى بهت مىگویم. این سوالها چیست که مىکنید؟
یا اینکه مثلا فرض کنید که معلوماتى که دارید، اشعارى که حفظ کردید تمام اینها الان به صورت حضور عینى نیست، بلکه الان به صورت حضور علمى براى شما است. فقط در درون شما و در نفس شما صورتى از آنها وجود دارد، وجود واقعى دارد نه وجود اعتبارى، و براى احضارش شما نیاز به تامل دارید، نیاز به تفکر دارید و نیاز به ور رفتن با خودتان را دارید. هى ببرید عقب ذهنتان را، ببرید ببرید ببرید عقب تا ببینید که دقیقا به این مطلب مىرسید یا از میان این اشعارى که در ذهن دارید این شعر مال کیست، مال حافظ است، مال سعدى است، مال مولانا، مال کدام یکى از شعرا است، این را در مجموعه سیر مىکنید تا اینکه حالا یا اشتباه یا اینکه به طرز صحیح مىگویید.
ولى وقتى که از امام علیهالسلام راجع به یک مسأله سوال مىکنند، وقتى که أبىبصیر مىآید خدمت امام صادق علیهالسلام که یابن رسول الله راجع به فلان قضیه چه حکمى مىفرمایید؟ فلان زن
فرض بکنید که در یک همچنین حال و در یک همچنین وضعیتى، این حکم و تکلیفش چیست؟ فلان شخص فوت کرده و ورثه او این و این و این هستند و در یک همچنین شرائطى به چه نحوى باید این تقسیم شود؟ تا اینکه مىگویند امام که اصلا فکر نمىکند همینى که مىگویند امام مىگوید جوابش این است، این چرا او فکر نمىکند؟ مىشود بگوید آقا یک قدرى ببینم بنده الان حضور ذهن ندارم یک خرده فکر کنم، بروم در کتاب ببینم، در نمىدانم ….
شنیدم ها! شنیدم و به صورت نوشتهجات هم هست که بعضىها مىگویند: این چیزها یعنى این [اخبارى] که امام مىآید در هر روز مىگوید، صبح مىرود در آن صحیفه فاطمیه حضرت زهرا علیهاالسلام که در خدمتش است نگاه مىکند به آن صفحهاى که مربوط به آن روز است همه آن چیزهایى که در آنجا در آن صفحه [هست را مطالعه کرده!!]- واقعا چه عرض کنیم؟! بهتر است بگوییم چه عرض کنیم- بعد نگاه مىکند و مىآید مىگوید. توجه کردید؟ حالا نمىدانم آن از قلم افتاده باشد نیفتاده باشد چیزى را گفته باشند همه را جبرئیل نوشته باشد یا آن هم یک در میان، خلاصه رد شوند، اینها معرفت ماست دیگر! اینها هم معرفت ماست.
امام وقتى که از او سوال مىکنند راجع به یک مسأله، آیا فکر مىکند؟ تا سوال مىکنند این هم جوابش است، یعنى اصلا هیچ معطّلى ندارد. مثل اینکه فرض بکنید که شما از من سوال کنید که آقا شما انگشتر دستتان کردید؟ خب بله بیا! دیگر بشینم فکر کنم آقا بگذارید ببینم دستم کردم یا نکردم، آقا چرا اینطرف و آنطرف مىگردى دست خودت را نگاه کن، تا انگشتر را مىبینى، خب بله بله آقا بیا این انگشتر، آقا در دستت چیه؟ هیچى، بیا اینهم دست من. یعنى هیچ تأملى اصلا در اینجا راه ندارد که امام بیاید راجع به این تأمل کند و فکر کند و بعد حضرت بیان بکند. این قضیه به خاطر این است که تمام احکام و تمام تکالیف و تمام شرع و تمام این خصوصیات به صورتِ عینىِ خودش در نفس امام هست، نه به صورت علمى. یعنى به صورت علمى نیست که امام حفظ کرده باشد یا مثلا کسى به امام بگوید، امام از امام قبلى حفظ کرده باشد همه اینها را فرض کنید که یاد دادند. خود صورت عینى یعنى خود آن حکمى که خدا در یک همچنین موردى آن حکم را جعل کرده این یک صورت عینى دارد، یک صورت خارجى دارد، که آن صورت خارجى و صورت عینى از دید ما پنهان است. آنچه را که ما به او مىرسیم صورت علمى آن احکام و تکالیف است که آن صورت در کتابها هست، نمىدانم در وسایل است، در خلاف شیخ است و در تذکره و امثال ذلک.
لذا ما براى اینکه به آنها برسیم چارهاى نداریم جز اینکه مراجعه کنیم هر کسى هم باشد همین است. خیلى از افراد، اشخاص بودند مىآمدند خدمت مرحوم آقا [سؤال مىکردند که نظر شما] راجع به این قضیه چیست؟ ایشان مىگفتند که من راجع به این قضیه باید مراجعه کنم. مىرفتند و مراجعه مىکردند فردا یا دو سه روز دیگر مىآمدند مىگفتند. راجع به بعضى از اینها حتى چند روز طول مىکشید تا به یک نتیجه برسند چون خیلى از مسائل مسائل حیاتى بود، یعنى اصلا یک قضیهاى بود که برمىگشت به اینکه یک خانواده متلاشى بشود. یعنى اگر اینطرف قضیه را مىگفتند خانواده متلاشى مىشد بخاطر یک مسائلى، اینطرف را مىگفتند یک وقتى مسأله حرامى اتفاق نیفتاد، آدم نمىتواند خیلى راحت بگوید این یا آن. اینها چیزهایى است که یک فقیه اینقدر جرات ندارد تا اینکه هر چیزى را به زبان بیاورد، بالاخره باید به نحوى قضیه باشد که احساس بکند حداقل نزدیک به حکم خداست، اگرچه یقینى هم نسبت به این مطلب نداشته باشد، توجه مىکنید. خیلى اتفاق مىافتاد که ایشان مىآمدند مراجعه مىکردند، اینطور ما نداریم یک فقیه هم حتى نداریم هر چه از او پرسیدند صاف بگوید این است. اصلا یک همچنین چیزى نیست. بله! حالا یکى ممکن است ممارستش بیشتر باشد، اطلاعش بیشتر باشد و مطالعاتش بیشتر باشد امثال ذلک خب یک اطلاع بیشترى داشته باشد.
اینکه ما به دنبالش هستیم صورتهاى علمى احکام و تکالیف است، نه صورت عینى، توجه کردید؟ این قضیهاى که من دیشب پریشب خدمت رفقا عرض کردم این به همین قضیه برمىگردد. اولیاء خدا صورت عینى احکام و تکالیف را مشاهده مىکنند یا امام علیهالسلام که آن در مرتبه بالاتر است، نه صورت علمى آنها را. یعنى آن واقعیتى که هست، واقعیت این است! خب چرا بیایند خلافش را بگویند؟ واقعیت این است، شب قدر این است، وقتى شب قدر این است خب من بیایم یک روز عقبتر یا جلوتر بگویم خب دیگر فایده ندارد، دیگر شب قدر نیست. مثل اینکه شما فرض بکنید که روز تولدتان روز هفتم ربیع الاول است، خب حالا بیایید بگویید که از سال دیگر بگویید که آقا بیایید چند سالى گذشت ما روز بیستم ربیع روز تولد خودمان را، تولد نیست دیگر. تولد شما در فلان روز اتفاق افتاده نه یک ثانیه آنطرفتر نه یک ثانیه اینطرفتر، یک امر تکوینى نه اعتبارى، امر تکوینى خارجى است اینطرف و آنطرف هم نمىشود. اما خب البته الان چرا ما اینطرف و آنطرف مىکنیم به خاطر مناسبتها و فلان، مثلا فرض کنید که یک عیدى هست دو سه روزى اینطرف و آنطرف مىکنیم که [فلان مسأله را به آن] بچسبانیم، وفاتى هست شهادتى است [عقب و جلو] مىکنیم، خب حالا مثل اینکه در تکوین هم دخل و تصرف مىکنیم!
خب ما در امروز حتى به دنیا آمدیم خب امروز اینطرف و آنطرف نمىشود، نه حالا شما بیایید تو رو خدا بیایید سه روز عقبتر کنید، دست من نیست، من در این دقیقه متولد شدم، بخواهم نخواهم همین است، خب حالا مىخواهم قبول کنم، مىخواهم نکنم بدم بیاید یا خوشم بیاید چرا من امروز به دنیا آمدم؟ خب دیگر چرا ندارد آمدى دیگر، نه باید دو روز دیگر زودتر بیام تا فلان مناسبت با هم چفت و جور شود یعنى با همدیگر جور بشود. این هم همین است، شب بیست و سوم قدر یک شب مخصوص است نه یک دقیقه اینطرفتر مىشود نه یک دقیقه آنطرفتر مىشود. یعنى یک واقعه خارجى و واقعه تکوینى است، یک حضور عینى دارد، شب بیست و سوم قدر این نیست که فقط دعا کنى. یک حقیقتى است که شما خودتان را در آن حقیقت قرار بدهید، این حقیقت در شب بیست و سوم نزول مىکند در این عالم. لذا مىگویند این کار را بکنید، لذا مىگویند قرآن بخوانید، لذا مىگویند مراقبهتان بهتر باشد، لذا مىگویند چند شب قبلش هم حتى احیا بگیرید، اینها همه براى آمادگى است که به این موقعیت خاص و به این حضور عینى خاص انسان دسترسى داشته باشد.
امام علیهالسلام حضور عینى احکام الهى و تکالیف الهى را دارد، نه حضور علمى را. لذا وقتى که از امام صادق علیهالسلام سوال مىکنند آقا شخص نمازگزار اگر اینطور باشد، همان نمازى را که خدا جعل کرده است در آن وضع و یک همچنین حکمى را دارد و یک همچنین تکلیفى برایش بار مىشود؛ در امام حضور دارد. امام مىگوید خب حکمش این است و نیاز به فکر ندارد. الان مثل اینکه من نگاه به این تنگ آب مىکنم و مىگویند آقا آب کجاست؟ خب آب اینجاست. یعنى که الان نیازى نیست به اینکه من فکر کنم ببینم که آیا آب به سقف چسبیده یا بالاى کجاست. آب خب در جلویم است دیگر در جلوى من قرار دارد. براى امام هم مسأله به این کیفیت است این هم به عنوان حضور عینى.
پس بنابراین احکام هم داراى حضور عینى هستند نه فقط حضور علمى، حضور علمى براى ماست، حضور عینى احکام و شرع مربوط به امام علیهالسلام است. لذا اینکه شما مىگویید که وحى در زمان رسول خدا دیگر قطع شده، این درست است. در زمان رسول خدا دیگر وحى قطع شد و دیگر شرع بعد از رسول خدا نیست به این عنوان که دیگر حکم جدیدى بار نمىشود، همه احکام را رسول خدا فرمودند: حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أبَداً إلَى یوْمِ الْقِیَمَهِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أبَداً إلَى یوْمِ الْقِیامَهِ.[۲] وقتى که پیغمبر از دنیا رفتند دیگر آن وحى که جعل و تنزیل شرایع و تکالیف باشد تمام شد، اما خود آن تکالیف این
است که پیغمبر تا زمان حیاتشان آنها را جعل کردند و بیان کردند و از آن عالم به این عالم اینها را پایین آوردند و در اختیار ما قرار دادند، خود آن احکام و تکالیف آیا حضور عینى در عالم خودش دارد یا ندارد؟ نسبت به عالمش حضور عینى دارد دیگر، که حالا از آن تعبیر به لوح محفوظ مىکنند، نه لوح محو و اثبات! تمام این احکام و تکالیف در آن لوح محفوظ به صورت حضور عینى وجود دارند. چطور اینکه تمام حوادث در این عالم به صورت حضور عینى در آن لوح محفوظ ثبت است وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ یس، ۱۲
معنایش همین است، همه اشیاء را ما در امام مبین احصا کردیم، احصا کردیم یعنى همه را جمع کردیم، و کل شىء تمام پدیدهها، نه صور پدیدهها را در نفسش آوردیم مثل ما که الان صورت اشعارى که در نفس داریم، صورت حوادثى که در نفس داریم، در ذهن داریم، صورت قضایایى که داریم. و کل شىء یعنى صورت همه اشیا، همه اشیاء به صورت عینى خودش این در وجود امام علیهالسلام احصا شده است.
احصاءش یعنى احصاء عینى است، یعنى خود نفس امام این وجود مبقى و استمرار دهنده آن اشیاء و حوادث به صورت عینى هست، همانطورى که وجود همه اشیاء در این زمان بسته به وجود حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هست خود وجود عینى احکام هم در وجود حضرت بقیه الله ارواحنا فداه به صورت حضور عینى نه حضور علمى، حضور دارد. پس بنابراین وقتى که الان یک شخصى از امام زمان علیهالسلام یک سوالى را مىکند حضرت همان حضور عینى که در نفسش است بر اساس آن پاسخ مىدهد، نه اینکه فکر کند ببیند که این حکمش چیست و در نظرش بیاید مثلا فرض کنید که در اینجا پیغمبر چه گفتند، در خودش این را مىبیند، وحى قطع شده ولى حضور عینى در نفس امام است و اینکه دیگر ما نیاز به وحى نداریم. چرا؟ چون خود امام هست. خود امام با آن حضور عینىاش حضور دارد، چطور اینکه همان وحىاى که براى رسول خدا مىآمد حضور عینى را براى پیغمبر منکشف مىکرد. یعنى خود رسول خدا را در آن حضور عینى قرار مىداد، این معنا، معناى وحى است؛ نه اینکه جبرئیل بیاید به پیغمبر این را بگوید آقا تو این را هم بگو، خب این فقط مرتبه ظاهر است. در مرتبه باطن نفس رسول خدا در آن حضور عینىِ آن مسائل و آیات الهى و قرآن کریم و همه خلائق و اینها قرار مىگرفت که خود آن هم تکالیف و شرائع هم از جمله همان مطالبى است که به آن کیفیت تنزل پیدا مىکرد.
پس بنابراین کارى که ملائکه الهى و جبرائیل در مقام بالاتر انجام مىدادند- که تمام اینها از آثار نفس رسول خدا هست- در وحى، عبارت است از ایجاد آن حقایق شرع و حقائق تکلیف، این یک قسمت، حالا آن مسائل اخلاق و اینها هم مسائل دیگر است، نسبت به خود احکام و تکالیف شرعى، همان ایجاد آن حقائق است در نفس رسول خدا. یعنى وقتى که رسول خدا مىگوید وقتى که مىخواهى طواف کنى ابتداى طواف را از حجر الاسود قرار بدهید و شانه به سمت چپ، جبرائیل نفس این عمل را در نفس پیغمبر ایجاد مىکرد، نه اینکه نشان بدهد نگاه کن ببین، این مکه، این هم حجر الاسود، این هم کعبه، وقتىکه مىخواهى طواف کنى اینجورى بگرد، نه! اینکه فیلم است. یک دفعه پیغمبر مىبیند طواف این است، اینکه احساس مىکند طواف این است یعنى آن حضور عینى تکلیف در نفس پیغمبر جلوه مىکند آن وقت رو مىکند به اصحاب مىگوید وقتى که رفتید مکه از اینجا شروع کنید و به اینجا ختم کنید و با این شرایط باشید.
وقتىکه جبرائیل مىگوید نماز صبح به این کیفیت است یک دفعه رسول خدا مىبیند نماز این است، نمازى که خدا مىخواهد در نفس پیغمبر حضور عینى پیدا مىکند نه علمى، یعنى همان عین نماز. و لذا داریم که فرض کنید که در روز قیامت این نماز تجسم اعمالى که داریم به خاطر همین است، یعنى همین اعمال به صورت جسم یعنى به صورت حضور عینى خودش براى انسان ظاهر مىشود.
لذا دیگر خسته شدیم، خیلى مثل اینکه دیگر زیاد صحبت کردیم مىگویم دیگر خودم خبر ندارم چه مىخواهم بگویم همین است چه مىخواستیم بگوییم سر از کجا درآوردیم.
لذا در روز قیامت افراد مىگویند که ما لهذا الکتاب، این چه کتابى است، که ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً الکهف، ۴۹ هر چه را که انجام دادند حاضر مىبینند، یعنى به چه وجدانى، به وجدان علمى یا به وجدان عینى؟ عینى! یعنى خود این مجلس را مىبینند که در آن هستند، آنوقت چطور مىتوانند دیگر انکار کنند؟ اگر فیلم باشد مىگوید آقا رفتى مونتاژ کردى، الان دیگر فتوشاپ مىگویند، چه مىگویند، سرش را برمىدارد مىگذارد روى یک تن دیگر، کله را برمىدارد و مىگذارد روى دم آن و … خب آقا مونتاژ کردى قبول ندارم این صداى من نیست، نمىدانم چه کردى صدا را اینطرف و آنطرف کردى، سر و کله را عوضى کردى فلان کردى. آنجا مىگویند آقا خود مجلس را دیگر چه مىفرمایید، خود مجلس را که دیگر فتوشاپ نکردیم، خودت حضور دارى، این دیگر نمىداند وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً این را حاضر مىبیند.
یعنى الان که شما دارید به من نگاه مىکنید در روز قیامت هم همین قضیه را مىبینید، که در همین قضیه هستید، خب دیگر بفرمایید نظر خود حضرتعالى چیست؟ خب هیچى دیگر، خدایا تسلیم هستیم، مخلصت هستیم، آنجا دیگر جاى انکار نیست، وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً. لذا امام علیهالسلام در اینجا مىفرمایند که خدایا حالا که من به یک همچنین وضعى دارم یک همچنین موقعیتى دارم، اگر بخواهى با عدل خودت با من رفتار کنى، خب من دیگر چه خواهم شد؟ دیگر در روز قیامت چه خواهد شد، اگر بخواهى با عدل خودت رفتار کنى.
وقتى مرحوم آقا سید جمال مىرود در حرم أمیرالمؤمنین و از آن حضرت مىخواهد که فَنا را به او بدهند به هر قیمتى که شده! چه احساسى در آن موقع دعا براى او دست داد تا أمیرالمؤمنین آن بلا را سرش درآورد، شنیدید دیگر، هان؟! مرحوم آقا فرمودهاند شنیدید دیگر، هنوز از حرم درنیامده کفشش را دزدیدند این یکى، پابرهنه برگشت و تشریف برد خانهاش، بعد نمىدانم کفش زنش را هم دزدیدند چون با هم هر دو ایستاده بودند مثل اینکه، وقتى رفت خانه یک دفعه آمدند گفتند تشییع جنازه مىکردند تیر زدند خورده به آقازاده و آن بدبخت آن بیچاره در خانه افتاده، شب شد نمىدانم چه شد گفتند دزد آمده فلان چیز را زده، الحمدالله! فردا شد خلاصه کار به جایى رسید که بلند شد رفت در مسجد کوفه گرفت خوابید، یعنى دیگر نمىتوانست در نجف باشد، جریانش خیلى مفصل است، شنیدید دیگر حالا خیلى زیاد است.
مرحوم آقا نقل مىکردند یادم است در آن موقعها شبهاى سه شنبه و این چیزها، خلاصه کارش به جایى رسید دست زنش را گرفت گفت بیا کارت دارم، با هم هر دو رفتند حرم، گفت یا على! نخواستم آن فنا مال خودت، مال همان ذریه خودت، مال همان دوازده امام خودت، من نخواستم بابا به که بیایم بگویم؟ بابا زندگیمان همه درب و داغون شل و کر و کور و نمىدانم، زخمى و در خانه افتاده بود و صاحبخانه هم بیرونش کرده بود، پول اجاره را نداشت بدهد، گفت بابا آن لنگه کفشمان را برگردان، حالا اینهایى که روى دستمان افتادند روى تخت و زمین و اینها را هم درستشان کن، خواستى بده نخواستى نده، هیچ.
خب آن وقتى که رفت در حرم، و دعا کرد یا على! فنا را به من بده به هر قیمتى، خب اینها را هم در نفسش بود دیگر،” به هر قیمتى” نه اینکه یعنى برو بنشین و لنگت را روى آن لنگت بینداز! نه اینها را هم دارد، چه احساسى داشت؟ أمیرالمؤمنین که بىخود این بلا را سرش نمىآورد، احساسش این بود که من استعداد و قابل براى تحمل این مطالب را دارم، تو آن را بده ما اینها را تحمل مىکنیم. حضرت
گفت: تحمل میکنى؟! خیلى خب بگیر، امشب یکى، فردا یکى، پس فردا یکى، ببینم تا کى … و هى هم مىآمد اگر برنمىگشت و به غلط کردن و [ندامت] نمىافتاد، چون آنها [از این ابتلائات] در پرونده دارند تا سقف هم دارند: این فایل اول را فردا برایت باز مىکنیم، فایل دوم را دو روز دیگر، فایل سوم کارت را به جایى مىرسد که بیایى اینجا بگویى بابا نخواستیم، فنا را هم نخواستیم، هر کارى مىخواهى بکنى بکن، قضیه این است.
اگر مىرفت در آنجا مىگفت یا على! فنا را بده ولى ما حوصله براى امتحان را نداریم، ما تحمل امتحان نداریم، این بلا را هم نمىآورد، به او هم مىداد بدون اینکه این بلا را سرش بیاورد. آنجا خواست بگوید حضرتعالى یک قدرى بله به مسائل بهتر فکر کنید، به خودت بهتر فکر کن، تحمل دارم، استعداد دارم، قابلیت دارم، تحمل مىکنم …، کى به تو این تحمل را مىدهد؟ کى به تو این قدرت را مىدهد؟ کى موانع را از سر راهت برمىدارد؟ خب ما حالا موانع را برنداشتیم، یکى یکى دارد مىآید، برنداشتیم دیگر. پس اینکه مىبینى نمىآید پس معلوم است، هست و موانع را برمىدارند، نه اینکه نیست.
شما که الان راحت مىروید و مىگیرید و مىخوابید، خبر دارى هزار تا مانع امروز از سر راهت برداشته شده تا سرت را راحت روى متکا مىگذارى یا نه مىبینى خبرى نبوده، ملائکه هم همه چشمهایشان را بستند. نه آقا همه باز است چون خودت را به خدا سپردى، چون خودت را در این راه قرار دادى، چون مىگویى خدایا من از خود اختیار ندارم، چون مىگویى خدایا خودت دست من را بگیر، خدا مىگوید خیلى خب حال که آمدى خودت را سپردى به من بسم الله ما هم کمکت مىکنیم.
و بنده خودم الان در اینجا به شما اعتراف مىکنم که خودم این قضیه را اخیرا هم امتحان کردم، یک مطلبى که تا الان نمىتوانستم یک دفعه دیدم شد. خدا گفت: ببین اگر دست خودت بود چرا در این مدت نتوانستى؟ مگر دست خودت نیست؟ چرا در این مدت نتوانستى؟ آیا در این مدت سعى کردى یا نکردى؟ بله! در این مدت سعى کردم چرا نشد؟ هزار تا مانع وجود داشت، من که دیگر نمىتوانستم آن موانع را بردارم. پس من آمدم آن موانع را برداشتم و زمینه را آماده کردم، بستر را آماده کردم، شرائط را آماده کردم و به تو گفتم حالا بفرما، تو رفتى دیدى شد، پس این شد دست که بود؟ دست من بود یا از آنجا بود؟ اگر آن آمادگى را ایجاد نمىکرد، اگر آن موانع را برنمىداشت، باز این کارى که من انجام دادم به نتیجه و به ثمر نمىرسید. پس همه چیز دست اوست، همه چیز دست اوست. بخواهد انجام مىشود، نخواهد نمىشود.
منتهى امام دارد به ما یاد مىدهد، مىگوید از خدا طلبکارانه برخورد نکن، همیشه بدهکارانه با خدا برخورد کن. مىخواستم این را بگویم که- خب دیگر گذشت حالا فردا انشاءالله اگر توفیق پیدا کردیم بقیهاش را مىگوییم- بین اولیاء خدا و سایر افراد فرق این است که بقیه طلبکارانه با خدا روبرو مىشوند اولیاء بدهکارانه، هر دو از خدا مىخواهند، هر دو مىگویند خدایا بده، هر دو مىگویند خدایا نعمت بده، البته خب حالا خواستها فرق مىکند آن به جاى خود، نه! حالا همین خواست عادى.
ولى فرق این است غیر از اولیاء مىگویند خدایا نماز مىخوانیم دیگر چه [مسألهاى] هست؟ خواندیم دیگر! گفتى دو رکعت بخوان خواندیم، از آن خواب ناز بلند شدیم، نمىدانم در سرما و زمستان، حرف دیگر هم مگر دارى؟ طلبکارانه است! خدایا روزه گرفتیم باید اجرش هم بدهى پدرمان درآمده بابا گشنگى تشنگى، نمىدانم تا دم غروب هجده ساعت هفده ساعت چیز کردیم دو قورت و نیمت هم باقى است؟ بنده هستى صدایت درنیاید! چى چى صدات در نیاد پدرمان درآمده، طلبکارانه! توجه کردید؟ خدا هم مىگوید خیلى خب حالا که طلبکارانه است آن دنیا هم سرت را گرم مىکنم با همین جهنم نمىبرم دیگر، با همین خلاصه مراتب پایین و مسائل پایین.
اولیاء مىگویند اگر هجده ساعت، صد و هشتاد ساعت هم شود، اگر هم از تشنگى بمیریم مثل امام حسین علیهالسلام، در قتلگاه هم بیفتیم باز بدهکار خدا هستیم. امام حسین تا دم آخر خودش را بدهکار مىدانست، نه طلبکار. خدایا از تو، توفیق از تو، برکت از تو، نعمت از تو و شکر مىکنم بر اینکه مرا به این نعمت رساندى به اینکه الان من نگاه کنم و این مسائل را ببینم و تحمل کنم تحمل را که به من داده؟ تو دادى، همهاش تو، همهاش تو، همهاش تو. هیچ به خود نمىگیرد، تمام مصائبى که برایش پیدا شود به خود نمىگیرد، هر مصیبتى را که برایش پیدا بشود، مىبیند عجب! خدایا تو به من این لطف را کردى، تو به من منّت گذاشتى که برادر مرا از من بگیرى، این تفکر چقدر فرق مىکند.
اینکه الان تو عباس مرا از من گرفتى و به واسطه این گرفتن این موقعیت براى من پیش آمد، این حال براى من پیش آمد، خب اگر تو نمىگرفتى که این پیش نمىآمد، اگر حضرت ابوالفضل سر جاى خودش بود. و اینکه الان تو علىاصغر را با این حال از من گرفتى، یعنى نه تنها شکوه نمىکند بلکه شکر مىکند خدا را، خیلى عجیب است! یعنى داستان عاشورا خیلى داستان عجیبى است. یعنى مىگوید این گرفتن حضرت علىاصغر، حالى به من داد که من براى این حال باید سجده به جا بیاورم، سجده شکر به جا بیاورم؛ اگر اینطور نبود که من به یک همچنین حالى نمىرسیدم.
لذا افرادى که در لشکر عمرسعد بودند به همین جهت مىگفتند که تعجب مىکنیم، یعنى هر چه مىگذرد، به ظهر و بعد از ظهر و از این جریانات مىگذرد، چهره امام علیهالسلام بشاشتر مىشود، نورانىتر مىشود، آن بهاء و عظمت امام، تلألؤ و تجلى بیشترى پیدا مىکند. خب مگر کشک است؟ چه قضیهاى در نفس امام اتفاق مىافتد که صورت حضرت ابتهاجش بیشتر مىشود؟ انبساطش بیشتر مىشود، تلألو آن بیشتر مىشود؟ کفار هم مىفهمند. کفار و معاندین که در لشکر عمرسعد بودند آنها این مسأله را تشخیص مىدهند این همین است، هر مصیبتى که مىآید یک عکس العمل در نفس امام ایجاد مىکند، هر قضیهاى که بوجود مىآمد.
امام با حبیب بن مظاهر رفیق صمیمى بودند و مرحوم آقا مىفرمودند: درگذشت حبیب خیلى در امام تاثیر گذاشت. این از عبارات مرحوم آقا بود. در بین اصحاب سید الشهدا علیهالسلام مرحوم آقاى حداد به حبیب بن مظاهر یک عنایت خاصى داشتند و همیشه خودشان بعد از زیارت به سر مزار حبیب مىآمدند و آنجا دعا مىخواندند و زیارت مىکردند ایشان را و عباراتى هم دارند و مرحوم آقا هم همینطور. مرحوم آقا مىفرمودند که با شهادت حبیب بن مظاهر حال امام حسین خیلى فرق کرد. یعنى اینها این تعلقات الهى که حتى نسبت به هم داشتند؛ با رفتن یکى، چه اثرى ایجاد مىکند؟ که این باعث مىشود آن توجه به مبدأ، آن انقطاع حتى از رفیق الهى- خب رفیق الهى دیگر- آن انقطاع از این توجه ظاهرى، آن از دست دادن این رفیق، آن حالى که- بالاخره اینها هم بشرند، اینها هم داراى نفس هستند، اینها هم داراى محبت هستند- این حالى که پیدا مىشود یک حال عجیبى پیدا مىشود و هى هر ساعت مىبینید زیاد شد زیاد شد، عجب! هر کسى مىرود این ابتهاجش دارد بیشتر مىشود، هر کسى را از دست مىدهد این نورانیتش، این بهاءش، این عظمتش، این تلألؤش دارد بیشتر مىشود و مانده بودند این چه داستانى است. یعنى خود همین معاندین و کفار و همین لشکر کذایى و اینها اصلا مانده بودند چه قضیهاى است، در عمرمان ما ندیدیم، آخر یکى پسرش را بکشند، بچهاش را بکشند، در سرش مىزند گریه مىکند، چله مىگیرد، فلان مىکند. این چیست که هر چه مىگذرد این استقامتش، پابرجایىاش، تمکنش، إتقانش، إحکامش، هى این دارد اضافه مىشود هى دارد این عوالم برایش هى مىآید هى مىآید هى مىرود، آنها هم در خودشان عوالمى دارند ما نداریم، امام علیهالسلام رب زدنى فیک تحیرا مال چیست؟ براى همین ابراز و انکشاف مراتب اسماء و صفات است.
امام علیهالسلام در روز عاشورا چه مراتبى را طى کرد؟ که هر چى گذشت اشتیاقش به رفتن هى بیشتر مىشد، بالاخره انسان از اول یک چیزى دارد بعد کمکم حالا، گاهى اوقات اتفاق مىافتد که آدم
مىگوید خب بابا دیگر ما رفیقمان را از دست دادیم دیگر براى چه در دنیا باشیم، این رفتن رفتن نیست، این رفتنى است که یک قطع علاقهاى پیدا مىشود و یک عمر زندگى توى این دنیا …، گاهى اتفاق مىافتدها! مثلا انسان یک رفیق خیلى جون جونى را از دست مىدهد حالا دیگر بودیم، نبودیم، دیگر مسألهاى نیست رفتند اینها، و واقعا هم مىگوید شوخى هم نمىکند.
ولى نه امام با علم مىخواهد برود، با ادراک مىخواهد برود نه با یأس و انگیزه را از دست دادن بخواهد به این کیفیت، این فایده ندارد. با علم، با ادراک، با ابتهاج و با بهجت، این چه مسائلى در نفس سید الشهداء علیهالسلام است، اینها یک چیزهایى است که دیگر خودشان مىدانند و ما از این قضایا این اطلاع نداریم.
انشاءالله خداوند توفیق بدهد ذرهاى از آنچه را که خدا قسمت خاصان از اولیاء خودش و مقربین خودش کرده، را هم اگر به ما بچشاند ما را بس است. ما کجا آن ظرفیت آنها کجا! نه بابا ما از اول یک همچنین چیزى را نمىخواهیم، ما مىگوییم خدایا همینقدر یک قطرهاى که از آن دریایى که به آنها دادى یک قطرهاى را ببینیم چه خبر است حداقل، بالاخره آن قطره براى همان دریاست، آدم بالاخره وقتى قطره را بخورد مىفهمد آب دریا شور است، شیرین است، مزهاش چیست و به چه کیفیت است، ما همان یک قطره هم بدهند براى ما کافى است. منتهى خدا دست ما را بگیرد و در سایه ولایت ما را به آن چه را که خود آنها براى ما مىخواهند و ما را به آن سمت دعوت مىکنند، خدا ما را موفق و مؤیّد بدارد.
اللهم صلى على محمد و آل محمد
[۱] – در نهج البلاغه، خطبه ۲۲۷، آخر دعا بدین صورت آمده است: اللَّهُمَّ احْمِلْنِى عَلَى عَفْوِکَ وَ لا تَحْمِلْنِى عَلَى عَدْلِکَ.
[۲] – اصول کافى، ج ۱، ص ۵۷٫