جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۶

موضوع: جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۵ رمضان ۱۴۳۶

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّناأبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ أَىْ رَبِّ جَلِّلْنِى بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِى بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَى ذَنْبِى غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَهِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ بَلْ لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ.

اى پروردگار من، من که هستم و مقدار و میزان و ارزش من چه مقدار است؟! حال که چنین است به فضل خودت بر من ببخش، فضل خودت را شامل حال من کن نه عدل خودت را. چطورى که در آن عبارت أمیرالمؤمنین علیه‏السلام که در دعاى قنوت هم هست و از مرحوم حداد- رضوان الله علیه- و همچنین مرحوم آقا هم زیاد مى‏دیدیم که این دعا را مى‏خوانند که: اللهم انک آنس الانسین لاولیائک، و احضرهم بالکفایه للمتوکّلین علیک‏ و بعد در آخرش دارد: اللهم عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک،[۱] به فضل خودت با ما رفتار کن، نه با عدل خود و حسابرسى و پاداش به میزان حساب.

هبنى بفضلک‏، به فضل خودت بر ما ببخش و از آثار فضل خودت ما را متنعم و نصیب کن.

و همین‏طور تصدق علىّ بعفوک و به عفو و بخشش خودت بر ما تصدّق کن. صدقه‏اى که مى‏خواهى به ما بدهى آن صدقه بخشش تو باشد و چیزى را که مى‏خواهى به ما عطا کنى، آن فضل و آثار فضل تو باشد. این دعا دعاى عجیبى است. به طور کلى همان‏طورى که خدمت دوستان عرض شد در تمام ادعیه وارده از معصومین علیهما السلام و به طور کلى بزرگان، حالا بزرگان از اولیاء، در مناجات‏هاى خودشان، در دعاهاى خودشان آنچه را که ما مشاهده مى‏کنیم فرق بین آنها و بین سایر افراد این است که در هر دو طیف مى‏بینیم از خدا مى‏خواهند و لو افراد، افراد خوب، افراد عادى؛ هر دو طیف از خدا مى‏خواهند و مى‏دانند که فقط خداست که معطى است، دیگر آنجا در عالم قیامت حساب‏ها همه به یک نفر برمى‏گردد، مثل اینجا نیست که آدم این را ببیند، آن را ببیند، پس و پیش بشود. خلاصه مسائل زیر و رو شود، آن که بالاست بیاید پایین، آن که پایین است بیاید بالا، پرونده‏ها این‏طرف و آن‏طرف‏

شود. آنجا این حرف‏ها نیست، چنان مو را از ماست مى‏کشند که انسان خودش در عجب مى‏ماند، در عجب مى‏ماند.

در آن آیه شریفه هست که‏ وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً الکهف، ۴۹، این مشرکین و این کفار تمام آنچه را که انجام دادند همه را حاضر مى‏بینند. این یکى از آیات قرآن است که دلالت بر وجود عینى و بقاء عینى اعمال مى‏کند، که اعمالى را که ما انجام مى‏دهیم یک وجود دارد، یک وجود خارجى دارد. این صحبتى که من مى‏کنم، صحبت من یک وجود دارد، دلیلش این است که الان تمام این ضبطها و اینها همه صحبت من را ضبط مى‏کند، صداى ما را در این تشکیلات عریض و طویلى که درست کردند براى ما، اینها این قیافه نامبارک و نامیمون ما را هم به همه نشان مى‏دهند. دیگر هم از نظر چهره کاملا دربست و چهارچوب و شش میخه شدیم و هم از نظر صوت همه چیز، این زمان این‏طور است دیگر، زمانه این‏طور است. من بارها مى‏گفتم اگر ما یک دهم آن ارزشى که براى این پلاستیک و سیم و این چوب و این چیزهایى که قائل هستیم براى خدا و ملائکه قائل باشیم، بابا کارمان دیگر تمام بود و مسأله‏مان تمام بود.

حالا إن‏شاءالله در فقرات بعد اگر خدا توفیق بدهد … من نگاه مى‏کردم دیدم که عجیب چه فقراتى در پیش داریم. واقعا امام سجاد علیه‏السلام دیگر چیزى را در این راه فروگذار نکرده است. وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها الکهف، ۴۹ این چه کتابى است؟ این چه مجموعه‏اى است؟ این چه داستانى است؟ این چه قضیه‏اى است که هیچ کم و زیادى را در دنیا من انجام ندادم الا اینکه در اینجا ثبت شده، قضیه چیست؟ این همین است! خیلى ساده، صورت عینى و واقعى اعمال در روز قیامت. وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً الکهف، ۴۹ این حاضرا خیلى مهم است که آنچه را که انجام مى‏دهیم در روز قیامت حاضر مى‏بینیم.

خب مى‏بینید [الان‏] وقتى که یک صحبت انسان را مى‏آورند جلوى انسان، وقتى که انسان انکار مى‏کند برمى‏دارند نوار را مى‏آورند، بفرمایید آقا این حرف را شما پارسال، شش ماه پیش، سه ماه پیش این حرف را زدید، انسان آن سخن خود را حاضر مى‏یابد دیگر نمى‏تواند انکار کند، دیگر جاى انکار نیست. خیلى هم اگر [مُنکر] باشد برمى‏دارند خود آن فیلم را مى‏آورند، آقا شما این فیلم را نگاه کنید این فیلم گرفته شده و شما خودت خبر نداشتى که ما داریم فیلم مى‏گیریم. اگر خبر داشت که این کار را انجام نمى‏داد، پس معلوم مى‏شود یک‏جورى هم مى‏شود فیلمى گرفت که کسى نفهمد، البته این کار ملائکه است. حالا نمى‏دانم مردم اینجا هم، بشر هم مى‏تواند یا نه، این هم باید تحقیق کنیم ببینیم که‏

مى‏شود بدون اینکه شخص متوجه باشد صدایش ضبط شود، بدون اینکه متوجه شود فیلمش برداشته شود. نمى‏دانم فعلا این کار ملائکه است حالا بشر ممکن است به آنجایى از ارتقا برسد که کار ملائکه را انجام بدهد، حتما رسیده بله! مى‏گویند رسیده، و این در آن حد دیگر کار خداست. و وجدوا ما عملوا حاضرا، این حاضر یعنى همان عمل را در اینجا مى‏بینم، همان عمل را مى‏بینم.

الان که ما در اینجا نشستیم و داریم صحبت مى‏کنیم، دوستان رفقا هم نشسته‏اند و دارند به مطالب توجه مى‏کنند، این یک واقعیت هست یا اینکه این خودش فیلم است؟ واقعیت است دیگر! بله اینهایى که دستگاه و اینها عکس را مى‏گیرند خب اینها فیلم است، اینها صوت است، اینها ضبط است و از این چیزهاست. اما خود این واقعیت خارجى این که دیگر فیلم نیست این واقعیت است. ما در روز قیامت همین صحنه‏اى را که من نشستم دارم صحبت مى‏کنم و شما هم به مطالب توجه مى‏کنید همین صحنه را ما در روز قیامت مى‏بینیم، یعنى ما الان همین واقعیت خارجى را مى‏بینیم نه اینکه فیلمش را نشان بدهند آن که یک مطلب دیگر است، آن یک [امر] طبیعى است. همین چیزهایى که هست خب همین‏ها شما دوباره برگردانید، خودتان را مى‏بینید در اینجا، ولى مى‏بینید این فیلم من است، من نیستم، من همین که اینجا نشستم هستم، عکس من را این دارد الان نشان مى‏دهد. نمى‏گویید؟! عکس من را نشان مى‏دهد نه اینکه خود من را. من خودم همین هستم که الان نشستم دارم فیلم تماشا مى‏کنم، من همین هستم که الان نشستم دارم صداى خودم را گوش مى‏دهم. توجه کردید؟ وقتى که شما از این مجلس بروید و بخواهید دستگاهتان را نگاه کنید- خب آنها آنجا ضبط مى‏شود- شما دکمه را که مى‏زنید، مى‏بینید که آقاى طهرانى دارد صحبت مى‏کند و ما هم در اینجا نشستیم و داریم گوش مى‏دهیم.

آن چیزى را که شما در فیلم مى‏بینید خود شما هستید یا عکس شماست، صورت شماست؟ شما خودتان همین هستید که اینجا نشستید، دو تا که نیستید: یکى شما و یکى هم آن شخصى که در فیلم است. ما دو تا هستیم؟ پس یکى هم که آنجا نشان مى‏دهد مى‏شویم سه تا، اگر این دستگاها نشان بدهد مى‏بینیم ده هزار نفریم. نه بابا! ما یک نفر هستیم صورت‏هاى ما متعدد است، ممکن است صورت ما در این دستگاه باشد، ممکن است آنجا باشد، ممکن است آنجا باشد، صداها متفاوت باشد خود ما یکى هستیم، خود ما یک وجود هستیم، خود ما یک وجود عینى هستیم. بعد آن آثار ما که عبارت است از صورت ما، عبارت است از سخن ما، عبارت است از حرکات ما، آن آثار ما ممکن است متعدد باشد، صورت‏هایى که از آن آثار ما برداشته مى‏شود متعدد است؛ این دستگاه نشان مى‏دهد، آن دستگاه نشان مى‏دهد. شما ممکن است فرض کنید که هزار تا دستگاه در مقابل خودتان بگذارید صورت‏هاى خودتان‏

را در هر هزار تا تماشا کنید، شما که هزار تا نمى‏شوید، عکس شما، تصویر شما مى‏شود هزار تا، خود شما همانى هستید که الان دارید در دستگاه نگاه مى‏کنید، آن شما هستید.

در روز قیامت خود شما را به شما نشان مى‏دهند که دارید این کار را مى‏کنید نه دستگاه و فیلم و ضبط که بیاورند؛ یعنى خود همین حالى که الان در اینجا براى ما هست و مقتضاى این حال تدریجى الحصول بودنش است. چون حال در زمانیات است، تحقق حوادث در زمانیات است، وقتى در زمانیات انجام بشود نه از حال قبل دیگر انسان مى‏تواند احساس حضور عینى کند و نه از آن یک ثانیه بعد، هیچ‏کدام! انسان همیشه در حال دارد زندگى مى‏کند یعنى همین [لحظه‏اى‏] که هست، یک ثانیه قبل چه شد؟ رفت، حالا شما [مى‏توانید او را] بگیرید، دیگر نمى‏توانید بگیرید رفت. الان ساعت یازده و سه دقیقه است، شما ساعت یازده و دو دقیقه را احضار کنید ببینم، نمى‏توانید، رفت، در اختیار شما نیست، دست من و شما نیست، زمان دست من و شما نیست، زمان بخواهیم نخواهیم مى‏رود؛ حالا یازده و چهار دقیقه را احضار کنید آن هم نمى‏توانید، چهار دقیقه که هیچى یک دقیقه هم خیلى زیاد است پنج ثانیه بعد! ولى همین که الان گفتیم پنج ثانیه شد الان شد، الان شد پنج ثانیه، یعنى سر آن، الان تحقق پیدا کرد.

پس بنابراین تمام کارهایى که ما انجام مى‏دهیم همه در آنیات است، یعنى در همان موقعى که هست. آن چیزى که گفتیم تمام شد دیگر نمى‏توانیم آن را بگیریم، آن هم که نیامده، یک ثانیه دو ثانیه پس آن هم هنوز نیامده و عدم است. پس همیشه ما در آن و در زمان حال داریم به سر مى‏بریم و داریم نسبت به همان موقع احساس وجود مى‏کنیم. اما آیا آن صحبت‏هاى ما در یازده و دو دقیقه و یازده و چند دقیقه به یازده و امثال آنها، آیا آنها وجود داشته یا نداشته یا یک امر عدمى بوده؟ قطعا یک امر وجودى بوده است. اگر امر وجودى نبوده که شما به من نگاه نمى‏کردید و گوش نمى‏دادید و من هم که صحبت نمى‏کردم، تمام اینها چیست؟ امر وجودى است. آن امر وجودى هست و من دسترسى به آن ندارم ولى هست. آن امر وجودى هست، من نمى‏توانم به او برسم، از دست من خارج شده چون خود من هم همراه با زمان پیش مى‏روم. الان یازده و پنج دقیقه شد باز با زمان پیش مى‏روم مى‏شود یازده و شش دقیقه، اگر عمرى باقى باشد مى‏شود یازده و هفت دقیقه، هیچ معلوم نیست که عمر دیگر دست ما نیست.

خدا رحمت کند یکى از همین وعاظ آدم خوبى بود من ایشان را دیده بودم مرحوم خندق‏آبادى در ماه رمضان بود و داشت صحبت مى‏کرد و زنها هم سر و صدا مى‏کردند طبق همیشه، خلاصه سر و

صدا، اگر بدانید این پدرِ مظلوم ما خلاصه در این مسجد قائم بالاى منبر چقدر حرص و جوش از این زنها خورد چقدر مى‏گفت خانم‏ها ساکت، که به حرفش گوش مى‏داد! یک شب یادم است شب بیست و سوم ماه مبارک بود شب قدر، ایشان هر چه گفت ساکت آنها گوش‏شان بدهکار نبود، کار خودشان را مى‏کردند، اصلا مانده بودند چند روز تا ماه رمضان یک هم‏چنین شبى پیدا شود دور هم جمع شوند درد دل کنند کجا ساکت، این حرف‏ها چیست، این حرف‏ها را آقا براى پایینى‏ها مى‏زند براى ما نمى‏زند. خلاصه ایشان خسته شدند گفتند آخر خانم‏ها حیف نیست که در تمام مدت سال ما یک شب بیست و سوم داریم آن هم شب بیست و سوم با حرف‏هاى عبث و اینها بگذرانیم باز فایده نکرد. آنها محکم … تا اینکه یکى از این مسجدى‏ها نمى‏دانم زنده است یا نه على کل حال اگر زنده است خدا حفظش کند، یک آدم خیلى داش مشتى رُک بود و فقط این از پس این زنها برمى‏آمد وگرنه امثال علامه طهرانى از عهده‏شان برنمى‏آمدند! ایشان رفت بالا هر چه از دهانش درآمد گفت: که آى زنها خفه شوید، بلند شوید بروید گم شوید …، او درست‏شان کرد، آنها ساکت شدند دیگر تا آخر حرف نزدند، دیگر هیچى نگفتند، هر چه این پدرِ مظلوم ما گفت هیچ به خرجشان نرفت. یک دفعه این رفت همه را درست کرد به دو دقیقه آمد پایین و دیگر مجلس ساکت شد. دیگر تا آخر مشکل حل شد.

حالا تمام این مطالب، همه هست. همه اینها وجود دارد ما دسترسى نداریم، ما نمى‏توانیم برویم و خلاصه به آنها اطلاع پیدا کنیم و این هم به خاطر نقص وجودى ماست. چون ما مقهور زمان هستیم و مقهور قوانین زمان و قوانین مکان هستیم، لذا از این قوانین نمى‏توانیم تخطى کنیم، نه جلو بزنیم و نه به عقب بازگردیم، ما با زمان باید پیش برویم. اما اگر این ضعف برطرف شد و ما به یک نقطه از تکامل رسیدیم و به یک نقطه از رشد رسیدیم که توانستیم بر قوانین زمان بخواهیم غلبه کنیم و او را در تحت قدرت خود دربیاوریم- که این یک بحث مفصلى دارد- اگر توانستیم این کار را بکنیم نسبت به گذشته و نسبت به آینده مى‏توانیم احاطه داشته باشیم، احاطه حضورى نه احاطه علمى و تصورى، احاطه حضورى.

یعنى همان‏طورى که الان ما همین الان، همین الان، نسبت به وجود خودمان و نسبت به حضور فیزیکى خودمان در اینجا، یک نوع احاطه و اشراف عینى و حضورى داریم، همین الان اشراف داریم دیگر! فرض کنید اگر نداشتیم یکى مى‏گوید آقا برو مى‏گویى چرا من بروم خودت بلند شو برو من دلم مى‏خواهد اینجا بمانم، من دلم مى‏خواهد صحبت کنم، من مى‏خواهم گوش بدهم، من مى‏خواهم چه کنم، شما اگر نمى‏خواهى خودت برو. این‏که شما مى‏گویید آقا خودت برو یعنى چه؟ یعنى من اختیار

خودم دست خودم است، من که اینجا هستم اشراف دارم بر خودم، بر وجود خودم، بر بقاء خودم، بر مکانى که گرفتم، بر فضایى که اشغال کردم، نسبت به همه اینها من الان چه دارم؟ اشراف دارم.

و این یک حالت عینى است نه حالت تصوّرى و حالت علمى و حالت توهمّى و اعتبارى، یک جنبه عینى نسبت به وجود خودمان در اینجا احساس مى‏کنیم. آن افرادى که از تحت قوانین زمان و مکان خارج مى‏شوند و به یک رشد از تکامل مى‏رسند؛ آنها همین اشراف عینى را نسبت به گذشته و آینده پیدا مى‏کنند. حالا گذشته که هیچ، صحبت در این که نسبت به آینده، این خیلى مسأله مسأله مهمى است، منتهى خب نمى‏توانند بیان کنند. یعنى وقتى که امام علیه‏السلام نسبت به آینده خبر مى‏دهد: فردا در قم یک همچنین اتفاقى خواهد افتاد من باب مثال، در فلان خیابان فلان تصادفى سختى خواهد شد چند تا ماشین به همدیگر خواهند زد. خب این که الان بیان مى‏کند حضرت به چه کیفیتى بیان مى‏کند و فردا هم خواهد شد. آن چیزى که امام علیه‏السلام مى‏فرماید درست در آن حرفى نیست، آن خواهد شد. خب این چطورى بوده؟

آیا یک ملکى آمده در گوش امام گفته که فردا در خیابان صفائیه دو تا ماشین، سه تا ماشین با هم تصادف سختى خواهند کرد و یک هم‏چنین مسائلى به وجود خواهد آمد و صحنه را به گوش امام خواهد رساند، یعنى غیر از این چیزى نیست؟ خب این که خیلى مطلب پیش پا افتاده‏اى است و قابل توجه هم نیست. یا اینکه امام خود آن صورت آن قضیه را احساس مى‏کند؟ مثل اینکه ما الان فرض کنید که در ذهنمان صورت یک قضیه‏اى که دیشب بوده در نظر مى‏آوریم، دیشب فرض کنید که در ساعت هشت و نیم یک ربع به نه ما داشتیم افطار مى‏کردیم سر سفره هم بودیم و چند نفر هم بودند و این صحبت‏ها هم رد و بدل شد خب الان آوردیم دیگر. یعنى الان ما این صورت افطار دیشب را در ذهن آوردیم، خودش را که نیاوردیم، خودش همانى بود که دیشب بود، صورتش را ما الان آوردیم. آیا راجع به امام هم همین است؟ یعنى امام به خود قضیه کارى ندارد، به خود حضور عینى و حضور خارجى و وجود خارجى و وجود عینى کارى ندارد صورت اشیاء در نظرش است، فقط همین. حالا سؤال این است این صورت اشیاء بدون وجود خارجى از کجا در نفس امام مى‏آید؟ وقتى چیزى که هنوز وجود ندارد چیزى که هنوز نیامده اصلا صورت ندارد، خدا هم نمى‏تواند برایش صورت درست کند، خدا هم نمى‏تواند چون عدم است. چیزى که نیست وجود ندارد تا شما بخواهید براى او صورت قرار بدهید، ذهنیتى برایش درست کنید، وجود ندارد هنوز، عدم است. شما از نیم ساعت دیگر در این مکان اطلاع‏

دارید چه اتفاقى خواهد افتاد؟ اصلا شما مى‏دانید من ده دقیقه دیگر چه مى‏گویم؟ خود من هم نمى‏دانم چه برسد به شما، خب همین‏طور.

خدا رحمت کند مرحوم دستغیب خیلى آدم خوبى بود خدا بیامرزد ایشان را، بسیار مرد صافى بود. من گاهى اوقات که دلم تنگ مى‏شود براى همین بزرگان- که از دوستان پدرمان بودند و منزل ما مى‏آمدند و مى‏رفتند و ما خاطرات خوبى داشتیم- پنج دقیقه صدایش را مى‏شنوم، آقا این‏قدر صفا پیدا مى‏کنم، انبساط، خیلى صاف، خیلى ساده. یعنى آن چیزى که مى‏گفت واقعا از قلبش مى‏گفت، مرحوم دستغیب خدا رحمت‏شان کند، واقعا چه افرادى را ما از دست دادیم، چه افرادى را از دست دادیم.

در زمان گذشته زمان شاه، مرحوم آقا قم آمده بودند، بعد من از این نوارها مى‏خریدم، نوار مرحوم آقاى دستغیب را مى‏خریدیم و گوش مى‏دادیم. خوشمان مى‏آمد صحبت‏هایشان به دل مى‏نشست. اصلا این قضیه مال دوران خیلى قبل است، براى سى سال پیش، بیشتر سى و پنج سال پیش، که ایشان در شیراز بودند و آنجا مسجد داشتند و صحبت مى‏کردند و بسیار مرد نازنینى بود، بسیار مرد نازنینى بود. و مرحوم آقاى انصارى- رضوان الله علیه- در یک مجلسى که ایشان رفته بودند همدان، وقتى از اتاق مى‏رود بیرون ایشان رو مى‏کنند به افراد و مى‏گویند که ایشان را در آخر عمر شهید مى‏کنند، این را افرادى هم نقل مى‏کنند چند نفر شنیده بودند که فرموده بودند این سید را در آخر عمر شهید مى‏کنند و در آنجا به مقصودش مى‏رسد! یعنى به واسطه این قضیه به آن مقصود و هدفش در آنجا مى‏رسد، خدا رحمتش کند.

ما نوار خریده بودیم و بعد گذاشته بودیم براى مرحوم آقا. ایشان هم آمده بودند و همین‏طور که استراحت مى‏کردند این ضبط را هم گوش مى‏دادند. ایشان هم خیلى مبتهج بودند و مى‏گفتند که آقا سید عبدالحسین- خب اینها خیلى با هم رفیق بودند، خیلى با هم [صمیمى‏] بودند.- مى‏گفتند که کجا مثل اینها پیدا مى‏شود آقا سید محسن! من این عبارت را از مرحوم آقا راجع به مرحوم دستغیب شنیدم که: اولئک والله نور الله فى ظلمات الارض! البته خب همه این‏طور نیستند دیگر. ایشان خب مرد [صافى‏] بود دیگر.

یک وقتى یکى از دوستان نقل مى‏کرد راجع به اینکه یک دفعه صحبت‏هاى ایشان را ضبط مى‏کرد، بعد یک تکه از صحبت ایشان را قسمت آن طرف نوار مثل اینکه نگرفته بود. فردا عصر که ایشان مى‏خواهد بیاید برود مى‏گوید: آقا این نوارى که ما دیشب از شما گرفتیم یک تکه آخر را نگرفته، اگر مى‏شود شما لطفا در تتمه صحبت دیشب ادامه بدهید. گفت: آقاى فلان! من الان هم نمى‏دانم چه‏

مى‏خواهم بالاى منبر بگویم تو از من تتمه صحبت دیشب مى‏خواهى! دیشب رفت تمام شد، من الان هم خودم نمى‏دانم چه مى‏خواهم بگویم، من مى‏روم بالا مى‏نشینم، دیگر هر چه خودش آمد. حالا به من مى‏گویى آقا برو آن تتمه دیشب را بگو که این قضیه نماند و این مسأله ناتمام نماند. بله! واقعا ما در چه خیالاتى هستیم.

حالا بنده خودم ده دقیقه دیگر در ساعت- اگر حیاتى باشد- یازده و نیم، الان یازده و بیست دقیقه است بنده نمى‏دانم مى‏خواهم چه بگویم، آن‏وقت شما مى‏دانید من چه مى‏خواهم بگویم؟ چرا نمى‏دانم؟ چون ده دقیقه دیگر عدم است به حسب [ما]! نه اینکه عدم است، ما احساس عدم مى‏کنیم نسبت به زمانى که ده دقیقه بعد است نسبت به الان، تا بعد از اینکه این ده دقیقه جلو برود، جلو برود و تبدیل بشود به آن، یعنى همانى که ما نسبت به آن داریم صحبت مى‏کنیم.

خب حال که این‏طور است از کجا امام علیه‏السلام مى‏فرماید تو در ساعت یازده و نیم این حرف را خواهى زد؟ از کجا این حرف را زده؟ و انجام هم خواهد شد. یعنى چیزى را که امام بگوید تمام است، درست است، امام هم نه حتى اولیاى الهى، اینهایى که خب حالا زیر سایه امام هستند، زیر ولایت امام هستند و اینها مطلبشان خب همان است دیگر. آیا امام از یک جایى شنیده؟ از کجا شنیده؟ یعنى واقعا شنیدنى است! یا آن کسى که آمده حتى به امام گفته بر فرض مى‏گوییم حالا ملائکه آمدند گفتند آقا فلان قضیه اتفاق خواهد افتاد، ملائکه از کجا مى‏دانند؟ وقتى که یک مسأله عدم است خود جبرائیل، خود ملائکه از کجا متوجه مى‏شوند که این عدم در یک همچنین وضعیتى تبدیل به این وجود خاص خواهد شد؟ آنها هم نمى‏توانند ادراک یک همچنین قضیه بکنند الا اینکه این مسئله از چشم ما عدم باشد، ولکن در واقع این وجود داشته باشد و واقعیت خارجى داشته باشد و ما ندانیم. درست مثل این‏که یک شخصى که مى‏خواهد از یک کوهى بالا برود، خب پشت کوه را نمى‏بیند این مى‏رود بالا وقتى به آن قله رسید آن وقت مى‏فهمد آن طرف چیست و چه خبر است و سبزه‏زار است و چه هست و دارد او تماشا مى‏کند؛ نه اینکه الان آن نیست، وقتى من مى‏روم بالا یک دفعه خلق مى‏شود، خلق نمى‏شود هست، من الان این طرف کوه هستم اطلاع ندارم، وقتى که مى‏روم بالاى کوه مشرف مى‏شوم هم نسبت به آن چه که آن‏طرف کوه است، هم نسبت به آن‏چه را که این‏طرف کوه است. آن‏طرف را نگاه بکنم جلو را مى‏بینم، به عقب برگردم این‏طرف را مى‏بینم، هر دوى اینها وجود عینى دارند، یعنى وجود خارجى دارند و دارند زندگى مى‏کنند و دارند حرکت مى‏کنند و دارند تحرک پیدا مى‏کنند و کارهایشان را دارند انجام مى‏دهند بنده اطلاع ندارم، اطلاع نداشتن من دلیل بر عدم آنها نیست.

امام علیه‏السلام این اطلاع را دارد، آن این اطلاع را دارد که الان پشت کوه چیست، لذا نیاز نیست به اینکه از کوه برود بالا همین‏جا نشسته مى‏گوید آن جلو چیست. یعنى همان آن صحنه را احساس مى‏کند، مى‏بیند، آن صحنه را با این دو چشم نمى‏بیند، این دو چشم فقط اشیاء فیزیکى را مى‏بینند، متافیزیکى نمى‏بینند، این دو چشم فقط ظاهر را مى‏بینند ولى آن حالتى که به واسطه انعکاس این مناظر در این دو چشم پیدا مى‏شود و بعد منتقل به مغز مى‏شود و نفس مى‏شود، آن حال را بدون اینکه نگاه کند، با چشم بسته در خود مى‏بیند. الان که شما دارید من را نگاه مى‏کنید فیلم من را مى‏بینید؟ نوار دارید مى‏بینید یا خود من را دارید مى‏بینید؟ خود من را دارید مى‏بینید و خود من را در خودتان احساس مى‏کنید، که فلانى در اینجا نشسته با این خصوصیات دارد صحبت مى‏کند این حرف‏ها را دارد مى‏زند فیلم نمى‏بینید. آن چیزى را که بعد مى‏بینید فیلم است، الان نه الان خود من را مى‏بینید. این حالى که در وجود شماست آیا این حالى است که با آن وقتى که فردا مى‏خواهید دوباره این مجلس را بگذارید و فیلمش را تماشا کنید یا نوارش را مى‏خواهید گوش کنید آیا این هر دو حال یکى است یا تفاوت مى‏کند؟ مى‏بینید تفاوت مى‏کند. الان خود من را دارید احساس مى‏کنید، فردا مى‏گویید آقا دیشب این حرف‏ها را زده نگاه کن ببین چه دارد مى‏گوید، نگاه کن دارد این همانى است که دیشب گفته، ببین ضبط کرده.

احساسى که آن را فردا مى‏کنید با احساسى که الان در این مجلس دارید دو احساس است: احساسى که الان دارید احساس حضور عینى است، احساسى که فردا مى‏کنید احساس حضور علمى است. این احساس حضور عینى که الان براى شما پیدا مى‏شود این احساس را امام علیه‏السلام قبل از اینکه بخواهد از کوه بالا برود دارد. یعنى هیچ براى او تفاوت نمى‏کند، چه برود بالاى کوه و نگاه به آن مناظر کند چه پایین کوه باشد، هر دو یک احساس دارد این را مى‏گویند احساس حضور عینى.

پس بنابراین آنچه را که هست تمام اینها عبارت است از یک حضور. ما نمى‏توانیم، ما نمى‏توانیم نسبت به این مسأله نسبت به این قضیه ادراک داشته باشیم؛ اما اگر در تحت تربیت قرار بگیریم، در تحت تزکیه قرار بگیریم، قواى باطنى ما و قواى نفس ما که الان ابزار و ادوات ظاهر را در اختیار گرفته است، این ابزار و ادوات ظاهر را کنار مى‏زند و یک ابزار و ادوات دیگرى را به کار مى‏بندد، با آن ابزار و ادوات احساس وجود نسبت به آینده براى ما پیدا مى‏شود. با این ابزارى که الان داریم. با این گوش، با این چشم، با این حس، حس لامسه، با این احساس که الان داریم با این فقط آنچه را که در آن، تحقق پیدا مى‏کند حس مى‏کنیم نه بیشتر، نه قبلش نه آینده.

قبلش خب چرا این صورت وجود عینى را در ذهن خودمان نگه مى‏داریم بسته به اینکه کسى حافظه‏اش کم است، زیاد است نمى‏دانم استعدادش کم است، استعدادش زیاد است، دید چشمش زیاد است، کم است، گوشش شنوایى‏اش کم است، اینها دیگر بسته به خصوصیات ظاهرى افراد دارد که هر کسى تفاوت مى‏کند، بعضى‏ها ده دهم هستند، بعضى‏ها یازده دهم هستند، بعضى‏ها نه دهم هستند، اینها خب نمره‏هاى چشم‏شان تفاوت مى‏کند. همین‏طور در شنیدنى‏ها در مسموعات مسأله مختلف است، ولى همه اینها در ذهن به عنوان یک حضور علمى باقى مى‏ماند و ثبت مى‏شود.

لذا الان شما خیلى حوادث را در نفس خودتان دارید، ولى همین الان نمى‏توانید آنها را در پیش خودتان همه را یکسان مشاهده کنید، این‏طور است یا نه؟ شما که الان دارید با من صحبت مى‏کنید فقط به مطالب من توجه دارید نه چیز دیگر، ولى وقتى گفتم آقاى فلان شما ماه پیش در فلان روز در فلان ساعت یادتان مى‏آید کجا بودید؟ مى‏نشینید فکر مى‏کنید، فکر مى‏کنید بعد مى‏گویید هان! فهمیدم من در یک ماه پیش فلان روز در فلان خیابان بودم، یا در فلان منزل بودم یا در کجا بودم، الان نیست! بنشینید فکر کنید، برگردانید این فیلمى که در ذهنتان هست، این حوادثى که در ذهنتان هست، این حرف‏ها را دوباره به عقب برگردانید تا اینکه برسید به آن نقطه و این هم به واسطه خصوصیات نفس، حدّت، استعداد، سرعت، ذکاوت و امثال ذلک شدت و ضعف دارد. یک وقتى با یک فکر شما مى‏رسید یک وقتى هى مى‏نشینید فکر مى‏کنید تا فردا هم فکر مى‏کنید ولى به ذهن نمى‏آید که در ماه پیش کجا بودید. برو بابا سوال‏هاى عجیب و غریب مى‏کنى بابا سوال‏هاى ساده بکن از ما، بگو دیروز چى خوردى بهت مى‏گویم. این سوال‏ها چیست که مى‏کنید؟

یا اینکه مثلا فرض کنید که معلوماتى که دارید، اشعارى که حفظ کردید تمام اینها الان به صورت حضور عینى نیست، بلکه الان به صورت حضور علمى براى شما است. فقط در درون شما و در نفس شما صورتى از آنها وجود دارد، وجود واقعى دارد نه وجود اعتبارى، و براى احضارش شما نیاز به تامل دارید، نیاز به تفکر دارید و نیاز به ور رفتن با خودتان را دارید. هى ببرید عقب ذهن‏تان را، ببرید ببرید ببرید عقب تا ببینید که دقیقا به این مطلب مى‏رسید یا از میان این اشعارى که در ذهن دارید این شعر مال کیست، مال حافظ است، مال سعدى است، مال مولانا، مال کدام یکى از شعرا است، این را در مجموعه سیر مى‏کنید تا اینکه حالا یا اشتباه یا اینکه به طرز صحیح مى‏گویید.

ولى وقتى که از امام علیه‏السلام راجع به یک مسأله سوال مى‏کنند، وقتى که أبى‏بصیر مى‏آید خدمت امام صادق علیه‏السلام که یابن رسول الله راجع به فلان قضیه چه حکمى مى‏فرمایید؟ فلان زن‏

فرض بکنید که در یک هم‏چنین حال و در یک هم‏چنین وضعیتى، این حکم و تکلیفش چیست؟ فلان شخص فوت کرده و ورثه او این و این و این هستند و در یک همچنین شرائطى به چه نحوى باید این تقسیم شود؟ تا اینکه مى‏گویند امام که اصلا فکر نمى‏کند همینى که مى‏گویند امام مى‏گوید جوابش این است، این چرا او فکر نمى‏کند؟ مى‏شود بگوید آقا یک قدرى ببینم بنده الان حضور ذهن ندارم یک خرده فکر کنم، بروم در کتاب ببینم، در نمى‏دانم ….

شنیدم ها! شنیدم و به صورت نوشته‏جات هم هست که بعضى‏ها مى‏گویند: این چیزها یعنى این [اخبارى‏] که امام مى‏آید در هر روز مى‏گوید، صبح مى‏رود در آن صحیفه فاطمیه حضرت زهرا علیهاالسلام که در خدمتش است نگاه مى‏کند به آن صفحه‏اى که مربوط به آن روز است همه آن چیزهایى که در آنجا در آن صفحه [هست را مطالعه کرده!!]- واقعا چه عرض کنیم؟! بهتر است بگوییم چه عرض کنیم- بعد نگاه مى‏کند و مى‏آید مى‏گوید. توجه کردید؟ حالا نمى‏دانم آن از قلم افتاده باشد نیفتاده باشد چیزى را گفته باشند همه را جبرئیل نوشته باشد یا آن هم یک در میان، خلاصه رد شوند، اینها معرفت ماست دیگر! اینها هم معرفت ماست.

امام وقتى که از او سوال مى‏کنند راجع به یک مسأله، آیا فکر مى‏کند؟ تا سوال مى‏کنند این هم جوابش است، یعنى اصلا هیچ معطّلى ندارد. مثل اینکه فرض بکنید که شما از من سوال کنید که آقا شما انگشتر دست‏تان کردید؟ خب بله بیا! دیگر بشینم فکر کنم آقا بگذارید ببینم دستم کردم یا نکردم، آقا چرا این‏طرف و آن‏طرف مى‏گردى دست خودت را نگاه کن، تا انگشتر را مى‏بینى، خب بله بله آقا بیا این انگشتر، آقا در دستت چیه؟ هیچى، بیا این‏هم دست من. یعنى هیچ تأملى اصلا در اینجا راه ندارد که امام بیاید راجع به این تأمل کند و فکر کند و بعد حضرت بیان بکند. این قضیه به خاطر این است که تمام احکام و تمام تکالیف و تمام شرع و تمام این خصوصیات به صورتِ عینىِ خودش در نفس امام هست، نه به صورت علمى. یعنى به صورت علمى نیست که امام حفظ کرده باشد یا مثلا کسى به امام بگوید، امام از امام قبلى حفظ کرده باشد همه اینها را فرض کنید که یاد دادند. خود صورت عینى یعنى خود آن حکمى که خدا در یک هم‏چنین موردى آن حکم را جعل کرده این یک صورت عینى دارد، یک صورت خارجى دارد، که آن صورت خارجى و صورت عینى از دید ما پنهان است. آن‏چه را که ما به او مى‏رسیم صورت علمى آن احکام و تکالیف است که آن صورت در کتاب‏ها هست، نمى‏دانم در وسایل است، در خلاف شیخ است و در تذکره و امثال ذلک.

لذا ما براى اینکه به آنها برسیم چاره‏اى نداریم جز اینکه مراجعه کنیم هر کسى هم باشد همین است. خیلى از افراد، اشخاص بودند مى‏آمدند خدمت مرحوم آقا [سؤال مى‏کردند که نظر شما] راجع به این قضیه چیست؟ ایشان مى‏گفتند که من راجع به این قضیه باید مراجعه کنم. مى‏رفتند و مراجعه مى‏کردند فردا یا دو سه روز دیگر مى‏آمدند مى‏گفتند. راجع به بعضى از اینها حتى چند روز طول مى‏کشید تا به یک نتیجه برسند چون خیلى از مسائل مسائل حیاتى بود، یعنى اصلا یک قضیه‏اى بود که برمى‏گشت به این‏که یک خانواده متلاشى بشود. یعنى اگر این‏طرف قضیه را مى‏گفتند خانواده متلاشى مى‏شد بخاطر یک مسائلى، این‏طرف را مى‏گفتند یک وقتى مسأله حرامى اتفاق نیفتاد، آدم نمى‏تواند خیلى راحت بگوید این یا آن. اینها چیزهایى است که یک فقیه این‏قدر جرات ندارد تا اینکه هر چیزى را به زبان بیاورد، بالاخره باید به نحوى قضیه باشد که احساس بکند حداقل نزدیک به حکم خداست، اگرچه یقینى هم نسبت به این مطلب نداشته باشد، توجه مى‏کنید. خیلى اتفاق مى‏افتاد که ایشان مى‏آمدند مراجعه مى‏کردند، این‏طور ما نداریم یک فقیه هم حتى نداریم هر چه از او پرسیدند صاف بگوید این است. اصلا یک هم‏چنین چیزى نیست. بله! حالا یکى ممکن است ممارستش بیشتر باشد، اطلاعش بیشتر باشد و مطالعاتش بیشتر باشد امثال ذلک خب یک اطلاع بیشترى داشته باشد.

این‏که ما به دنبالش هستیم صورت‏هاى علمى احکام و تکالیف است، نه صورت عینى، توجه کردید؟ این قضیه‏اى که من دیشب پریشب خدمت رفقا عرض کردم این به همین قضیه برمى‏گردد. اولیاء خدا صورت عینى احکام و تکالیف را مشاهده مى‏کنند یا امام علیه‏السلام که آن در مرتبه بالاتر است، نه صورت علمى آنها را. یعنى آن واقعیتى که هست، واقعیت این است! خب چرا بیایند خلافش را بگویند؟ واقعیت این است، شب قدر این است، وقتى شب قدر این است خب من بیایم یک روز عقب‏تر یا جلوتر بگویم خب دیگر فایده ندارد، دیگر شب قدر نیست. مثل اینکه شما فرض بکنید که روز تولدتان روز هفتم ربیع الاول است، خب حالا بیایید بگویید که از سال دیگر بگویید که آقا بیایید چند سالى گذشت ما روز بیستم ربیع روز تولد خودمان را، تولد نیست دیگر. تولد شما در فلان روز اتفاق افتاده نه یک ثانیه آن‏طرف‏تر نه یک ثانیه این‏طرف‏تر، یک امر تکوینى نه اعتبارى، امر تکوینى خارجى است این‏طرف و آن‏طرف هم نمى‏شود. اما خب البته الان چرا ما این‏طرف و آن‏طرف مى‏کنیم به خاطر مناسبت‏ها و فلان، مثلا فرض کنید که یک عیدى هست دو سه روزى این‏طرف و آن‏طرف مى‏کنیم که [فلان مسأله را به آن‏] بچسبانیم، وفاتى هست شهادتى است [عقب و جلو] مى‏کنیم، خب حالا مثل اینکه در تکوین هم دخل و تصرف مى‏کنیم!

خب ما در امروز حتى به دنیا آمدیم خب امروز این‏طرف و آن‏طرف نمى‏شود، نه حالا شما بیایید تو رو خدا بیایید سه روز عقب‏تر کنید، دست من نیست، من در این دقیقه متولد شدم، بخواهم نخواهم همین است، خب حالا مى‏خواهم قبول کنم، مى‏خواهم نکنم بدم بیاید یا خوشم بیاید چرا من امروز به دنیا آمدم؟ خب دیگر چرا ندارد آمدى دیگر، نه باید دو روز دیگر زودتر بیام تا فلان مناسبت با هم چفت و جور شود یعنى با همدیگر جور بشود. این هم همین است، شب بیست و سوم قدر یک شب مخصوص است نه یک دقیقه این‏طرف‏تر مى‏شود نه یک دقیقه آن‏طرف‏تر مى‏شود. یعنى یک واقعه خارجى و واقعه تکوینى است، یک حضور عینى دارد، شب بیست و سوم قدر این نیست که فقط دعا کنى. یک حقیقتى است که شما خودتان را در آن حقیقت قرار بدهید، این حقیقت در شب بیست و سوم نزول مى‏کند در این عالم. لذا مى‏گویند این کار را بکنید، لذا مى‏گویند قرآن بخوانید، لذا مى‏گویند مراقبه‏تان بهتر باشد، لذا مى‏گویند چند شب قبلش هم حتى احیا بگیرید، اینها همه براى آمادگى است که به این موقعیت خاص و به این حضور عینى خاص انسان دسترسى داشته باشد.

امام علیه‏السلام حضور عینى احکام الهى و تکالیف الهى را دارد، نه حضور علمى را. لذا وقتى که از امام صادق علیه‏السلام سوال مى‏کنند آقا شخص نمازگزار اگر این‏طور باشد، همان نمازى را که خدا جعل کرده است در آن وضع و یک هم‏چنین حکمى را دارد و یک هم‏چنین تکلیفى برایش بار مى‏شود؛ در امام حضور دارد. امام مى‏گوید خب حکمش این است و نیاز به فکر ندارد. الان مثل اینکه من نگاه به این تنگ آب مى‏کنم و مى‏گویند آقا آب کجاست؟ خب آب اینجاست. یعنى که الان نیازى نیست به اینکه من فکر کنم ببینم که آیا آب به سقف چسبیده یا بالاى کجاست. آب خب در جلویم است دیگر در جلوى من قرار دارد. براى امام هم مسأله به این کیفیت است این هم به عنوان حضور عینى.

پس بنابراین احکام هم داراى حضور عینى هستند نه فقط حضور علمى، حضور علمى براى ماست، حضور عینى احکام و شرع مربوط به امام علیه‏السلام است. لذا این‏که شما مى‏گویید که وحى در زمان رسول خدا دیگر قطع شده، این درست است. در زمان رسول خدا دیگر وحى قطع شد و دیگر شرع بعد از رسول خدا نیست به این عنوان که دیگر حکم جدیدى بار نمى‏شود، همه احکام را رسول خدا فرمودند: حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أبَداً إلَى یوْمِ الْقِیَمَهِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أبَداً إلَى یوْمِ الْقِیامَهِ.[۲] وقتى که پیغمبر از دنیا رفتند دیگر آن وحى که جعل و تنزیل شرایع و تکالیف باشد تمام شد، اما خود آن تکالیف این‏

است که پیغمبر تا زمان حیاتشان آنها را جعل کردند و بیان کردند و از آن عالم به این عالم این‏ها را پایین آوردند و در اختیار ما قرار دادند، خود آن احکام و تکالیف آیا حضور عینى در عالم خودش دارد یا ندارد؟ نسبت به عالمش حضور عینى دارد دیگر، که حالا از آن تعبیر به لوح محفوظ مى‏کنند، نه لوح محو و اثبات! تمام این احکام و تکالیف در آن لوح محفوظ به صورت حضور عینى وجود دارند. چطور این‏که تمام حوادث در این عالم به صورت حضور عینى در آن لوح محفوظ ثبت است‏ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ‏ یس، ۱۲

معنایش همین است، همه اشیاء را ما در امام مبین احصا کردیم، احصا کردیم یعنى همه را جمع کردیم، و کل شى‏ء تمام پدیده‏ها، نه صور پدیده‏ها را در نفسش آوردیم مثل ما که الان صورت اشعارى که در نفس داریم، صورت حوادثى که در نفس داریم، در ذهن داریم، صورت قضایایى که داریم. و کل شى‏ء یعنى صورت همه اشیا، همه اشیاء به صورت عینى خودش این در وجود امام علیه‏السلام احصا شده است.

احصاءش یعنى احصاء عینى است، یعنى خود نفس امام این وجود مبقى و استمرار دهنده آن اشیاء و حوادث به صورت عینى هست، همان‏طورى که وجود همه اشیاء در این زمان بسته به وجود حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هست خود وجود عینى احکام هم در وجود حضرت بقیه الله ارواحنا فداه به صورت حضور عینى نه حضور علمى، حضور دارد. پس بنابراین وقتى که الان یک شخصى از امام زمان علیه‏السلام یک سوالى را مى‏کند حضرت همان حضور عینى که در نفسش است بر اساس آن پاسخ مى‏دهد، نه اینکه فکر کند ببیند که این حکمش چیست و در نظرش بیاید مثلا فرض کنید که در اینجا پیغمبر چه گفتند، در خودش این را مى‏بیند، وحى قطع شده ولى حضور عینى در نفس امام است و این‏که دیگر ما نیاز به وحى نداریم. چرا؟ چون خود امام هست. خود امام با آن حضور عینى‏اش حضور دارد، چطور این‏که همان وحى‏اى که براى رسول خدا مى‏آمد حضور عینى را براى پیغمبر منکشف مى‏کرد. یعنى خود رسول خدا را در آن حضور عینى قرار مى‏داد، این معنا، معناى وحى است؛ نه اینکه جبرئیل بیاید به پیغمبر این را بگوید آقا تو این را هم بگو، خب این فقط مرتبه ظاهر است. در مرتبه باطن نفس رسول خدا در آن حضور عینىِ آن مسائل و آیات الهى و قرآن کریم و همه خلائق و اینها قرار مى‏گرفت که خود آن هم تکالیف و شرائع هم از جمله همان مطالبى است که به آن کیفیت تنزل پیدا مى‏کرد.

پس بنابراین کارى که ملائکه الهى و جبرائیل در مقام بالاتر انجام مى‏دادند- که تمام اینها از آثار نفس رسول خدا هست- در وحى، عبارت است از ایجاد آن حقایق شرع و حقائق تکلیف، این یک قسمت، حالا آن مسائل اخلاق و اینها هم مسائل دیگر است، نسبت به خود احکام و تکالیف شرعى، همان ایجاد آن حقائق است در نفس رسول خدا. یعنى وقتى که رسول خدا مى‏گوید وقتى که مى‏خواهى طواف کنى ابتداى طواف را از حجر الاسود قرار بدهید و شانه به سمت چپ، جبرائیل نفس این عمل را در نفس پیغمبر ایجاد مى‏کرد، نه این‏که نشان بدهد نگاه کن ببین، این مکه، این هم حجر الاسود، این هم کعبه، وقتى‏که مى‏خواهى طواف کنى این‏جورى بگرد، نه! این‏که فیلم است. یک دفعه پیغمبر مى‏بیند طواف این است، این‏که احساس مى‏کند طواف این است یعنى آن حضور عینى تکلیف در نفس پیغمبر جلوه مى‏کند آن وقت رو مى‏کند به اصحاب مى‏گوید وقتى که رفتید مکه از اینجا شروع کنید و به اینجا ختم کنید و با این شرایط باشید.

وقتى‏که جبرائیل مى‏گوید نماز صبح به این کیفیت است یک دفعه رسول خدا مى‏بیند نماز این است، نمازى که خدا مى‏خواهد در نفس پیغمبر حضور عینى پیدا مى‏کند نه علمى، یعنى همان عین نماز. و لذا داریم که فرض کنید که در روز قیامت این نماز تجسم اعمالى که داریم به خاطر همین است، یعنى همین اعمال به صورت جسم یعنى به صورت حضور عینى خودش براى انسان ظاهر مى‏شود.

لذا دیگر خسته شدیم، خیلى مثل اینکه دیگر زیاد صحبت کردیم مى‏گویم دیگر خودم خبر ندارم چه مى‏خواهم بگویم همین است چه مى‏خواستیم بگوییم سر از کجا درآوردیم.

لذا در روز قیامت افراد مى‏گویند که ما لهذا الکتاب، این چه کتابى است، که‏ ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً الکهف، ۴۹ هر چه را که انجام دادند حاضر مى‏بینند، یعنى به چه وجدانى، به وجدان علمى یا به وجدان عینى؟ عینى! یعنى خود این مجلس را مى‏بینند که در آن هستند، آن‏وقت چطور مى‏توانند دیگر انکار کنند؟ اگر فیلم باشد مى‏گوید آقا رفتى مونتاژ کردى، الان دیگر فتوشاپ مى‏گویند، چه مى‏گویند، سرش را برمى‏دارد مى‏گذارد روى یک تن دیگر، کله را برمى‏دارد و مى‏گذارد روى دم آن و … خب آقا مونتاژ کردى قبول ندارم این صداى من نیست، نمى‏دانم چه کردى صدا را این‏طرف و آن‏طرف کردى، سر و کله را عوضى کردى فلان کردى. آنجا مى‏گویند آقا خود مجلس را دیگر چه مى‏فرمایید، خود مجلس را که دیگر فتوشاپ نکردیم، خودت حضور دارى، این دیگر نمى‏داند وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً این را حاضر مى‏بیند.

یعنى الان که شما دارید به من نگاه مى‏کنید در روز قیامت هم همین قضیه را مى‏بینید، که در همین قضیه هستید، خب دیگر بفرمایید نظر خود حضرتعالى چیست؟ خب هیچى دیگر، خدایا تسلیم هستیم، مخلصت هستیم، آنجا دیگر جاى انکار نیست، وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً. لذا امام علیه‏السلام در اینجا مى‏فرمایند که خدایا حالا که من به یک هم‏چنین وضعى دارم یک هم‏چنین موقعیتى دارم، اگر بخواهى با عدل خودت با من رفتار کنى، خب من دیگر چه خواهم شد؟ دیگر در روز قیامت چه خواهد شد، اگر بخواهى با عدل خودت رفتار کنى.

وقتى مرحوم آقا سید جمال مى‏رود در حرم أمیرالمؤمنین و از آن حضرت مى‏خواهد که فَنا را به او بدهند به هر قیمتى که شده! چه احساسى در آن موقع دعا براى او دست داد تا أمیرالمؤمنین آن بلا را سرش درآورد، شنیدید دیگر، هان؟! مرحوم آقا فرموده‏اند شنیدید دیگر، هنوز از حرم درنیامده کفشش را دزدیدند این یکى، پابرهنه برگشت و تشریف برد خانه‏اش، بعد نمى‏دانم کفش زنش را هم دزدیدند چون با هم هر دو ایستاده بودند مثل اینکه، وقتى رفت خانه یک دفعه آمدند گفتند تشییع جنازه مى‏کردند تیر زدند خورده به آقازاده و آن بدبخت آن بیچاره در خانه افتاده، شب شد نمى‏دانم چه شد گفتند دزد آمده فلان چیز را زده، الحمدالله! فردا شد خلاصه کار به جایى رسید که بلند شد رفت در مسجد کوفه گرفت خوابید، یعنى دیگر نمى‏توانست در نجف باشد، جریانش خیلى مفصل است، شنیدید دیگر حالا خیلى زیاد است.

مرحوم آقا نقل مى‏کردند یادم است در آن موقع‏ها شب‏هاى سه شنبه و این چیزها، خلاصه کارش به جایى رسید دست زنش را گرفت گفت بیا کارت دارم، با هم هر دو رفتند حرم، گفت یا على! نخواستم آن فنا مال خودت، مال همان ذریه خودت، مال همان دوازده امام خودت، من نخواستم بابا به که بیایم بگویم؟ بابا زندگیمان همه درب و داغون شل و کر و کور و نمى‏دانم، زخمى و در خانه افتاده بود و صاحبخانه هم بیرونش کرده بود، پول اجاره را نداشت بدهد، گفت بابا آن لنگه کفش‏مان را برگردان، حالا اینهایى که روى دستمان افتادند روى تخت و زمین و اینها را هم درستشان کن، خواستى بده نخواستى نده، هیچ.

خب آن وقتى که رفت در حرم، و دعا کرد یا على! فنا را به من بده به هر قیمتى، خب اینها را هم در نفسش بود دیگر،” به هر قیمتى” نه اینکه یعنى برو بنشین و لنگت را روى آن لنگت بینداز! نه اینها را هم دارد، چه احساسى داشت؟ أمیرالمؤمنین که بى‏خود این بلا را سرش نمى‏آورد، احساسش این بود که من استعداد و قابل براى تحمل این مطالب را دارم، تو آن را بده ما اینها را تحمل مى‏کنیم. حضرت‏

گفت: تحمل میکنى؟! خیلى خب بگیر، امشب یکى، فردا یکى، پس فردا یکى، ببینم تا کى … و هى هم مى‏آمد اگر برنمى‏گشت و به غلط کردن و [ندامت‏] نمى‏افتاد، چون آنها [از این ابتلائات‏] در پرونده دارند تا سقف هم دارند: این فایل اول را فردا برایت باز مى‏کنیم، فایل دوم را دو روز دیگر، فایل سوم کارت را به جایى مى‏رسد که بیایى اینجا بگویى بابا نخواستیم، فنا را هم نخواستیم، هر کارى مى‏خواهى بکنى بکن، قضیه این است.

اگر مى‏رفت در آنجا مى‏گفت یا على! فنا را بده ولى ما حوصله براى امتحان را نداریم، ما تحمل امتحان نداریم، این بلا را هم نمى‏آورد، به او هم مى‏داد بدون اینکه این بلا را سرش بیاورد. آنجا خواست بگوید حضرتعالى یک قدرى بله به مسائل بهتر فکر کنید، به خودت بهتر فکر کن، تحمل دارم، استعداد دارم، قابلیت دارم، تحمل مى‏کنم …، کى به تو این تحمل را مى‏دهد؟ کى به تو این قدرت را مى‏دهد؟ کى موانع را از سر راهت برمى‏دارد؟ خب ما حالا موانع را برنداشتیم، یکى یکى دارد مى‏آید، برنداشتیم دیگر. پس این‏که مى‏بینى نمى‏آید پس معلوم است، هست و موانع را برمى‏دارند، نه اینکه نیست.

شما که الان راحت مى‏روید و مى‏گیرید و مى‏خوابید، خبر دارى هزار تا مانع امروز از سر راهت برداشته شده تا سرت را راحت روى متکا مى‏گذارى یا نه مى‏بینى خبرى نبوده، ملائکه هم همه چشم‏هایشان را بستند. نه آقا همه باز است چون خودت را به خدا سپردى، چون خودت را در این راه قرار دادى، چون مى‏گویى خدایا من از خود اختیار ندارم، چون مى‏گویى خدایا خودت دست من را بگیر، خدا مى‏گوید خیلى خب حال که آمدى خودت را سپردى به من بسم الله ما هم کمکت مى‏کنیم.

و بنده خودم الان در اینجا به شما اعتراف مى‏کنم که خودم این قضیه را اخیرا هم امتحان کردم، یک مطلبى که تا الان نمى‏توانستم یک دفعه دیدم شد. خدا گفت: ببین اگر دست خودت بود چرا در این مدت نتوانستى؟ مگر دست خودت نیست؟ چرا در این مدت نتوانستى؟ آیا در این مدت سعى کردى یا نکردى؟ بله! در این مدت سعى کردم چرا نشد؟ هزار تا مانع وجود داشت، من که دیگر نمى‏توانستم آن موانع را بردارم. پس من آمدم آن موانع را برداشتم و زمینه را آماده کردم، بستر را آماده کردم، شرائط را آماده کردم و به تو گفتم حالا بفرما، تو رفتى دیدى شد، پس این شد دست که بود؟ دست من بود یا از آنجا بود؟ اگر آن آمادگى را ایجاد نمى‏کرد، اگر آن موانع را برنمى‏داشت، باز این کارى که من انجام دادم به نتیجه و به ثمر نمى‏رسید. پس همه چیز دست اوست، همه چیز دست اوست. بخواهد انجام مى‏شود، نخواهد نمى‏شود.

منتهى امام دارد به ما یاد مى‏دهد، مى‏گوید از خدا طلبکارانه برخورد نکن، همیشه بدهکارانه با خدا برخورد کن. مى‏خواستم این را بگویم که- خب دیگر گذشت حالا فردا ان‏شاءالله اگر توفیق پیدا کردیم بقیه‏اش را مى‏گوییم- بین اولیاء خدا و سایر افراد فرق این است که بقیه طلبکارانه با خدا روبرو مى‏شوند اولیاء بدهکارانه، هر دو از خدا مى‏خواهند، هر دو مى‏گویند خدایا بده، هر دو مى‏گویند خدایا نعمت بده، البته خب حالا خواست‏ها فرق مى‏کند آن به جاى خود، نه! حالا همین خواست عادى.

ولى فرق این است غیر از اولیاء مى‏گویند خدایا نماز مى‏خوانیم دیگر چه [مسأله‏اى‏] هست؟ خواندیم دیگر! گفتى دو رکعت بخوان خواندیم، از آن خواب ناز بلند شدیم، نمى‏دانم در سرما و زمستان، حرف دیگر هم مگر دارى؟ طلبکارانه است! خدایا روزه گرفتیم باید اجرش هم بدهى پدرمان درآمده بابا گشنگى تشنگى، نمى‏دانم تا دم غروب هجده ساعت هفده ساعت چیز کردیم دو قورت و نیمت هم باقى است؟ بنده هستى صدایت درنیاید! چى چى صدات در نیاد پدرمان درآمده، طلبکارانه! توجه کردید؟ خدا هم مى‏گوید خیلى خب حالا که طلبکارانه است آن دنیا هم سرت را گرم مى‏کنم با همین جهنم نمى‏برم دیگر، با همین خلاصه مراتب پایین و مسائل پایین.

اولیاء مى‏گویند اگر هجده ساعت، صد و هشتاد ساعت هم شود، اگر هم از تشنگى بمیریم مثل امام حسین علیه‏السلام، در قتلگاه هم بیفتیم باز بدهکار خدا هستیم. امام حسین تا دم آخر خودش را بدهکار مى‏دانست، نه طلبکار. خدایا از تو، توفیق از تو، برکت از تو، نعمت از تو و شکر مى‏کنم بر این‏که مرا به این نعمت رساندى به این‏که الان من نگاه کنم و این مسائل را ببینم و تحمل کنم تحمل را که به من داده؟ تو دادى، همه‏اش تو، همه‏اش تو، همه‏اش تو. هیچ به خود نمى‏گیرد، تمام مصائبى که برایش پیدا شود به خود نمى‏گیرد، هر مصیبتى را که برایش پیدا بشود، مى‏بیند عجب! خدایا تو به من این لطف را کردى، تو به من منّت گذاشتى که برادر مرا از من بگیرى، این تفکر چقدر فرق مى‏کند.

این‏که الان تو عباس مرا از من گرفتى و به واسطه این گرفتن این موقعیت براى من پیش آمد، این حال براى من پیش آمد، خب اگر تو نمى‏گرفتى که این پیش نمى‏آمد، اگر حضرت ابوالفضل سر جاى خودش بود. و این‏که الان تو على‏اصغر را با این حال از من گرفتى، یعنى نه تنها شکوه نمى‏کند بلکه شکر مى‏کند خدا را، خیلى عجیب است! یعنى داستان عاشورا خیلى داستان عجیبى است. یعنى مى‏گوید این گرفتن حضرت على‏اصغر، حالى به من داد که من براى این حال باید سجده به جا بیاورم، سجده شکر به جا بیاورم؛ اگر این‏طور نبود که من به یک هم‏چنین حالى نمى‏رسیدم.

لذا افرادى که در لشکر عمرسعد بودند به همین جهت مى‏گفتند که تعجب مى‏کنیم، یعنى هر چه مى‏گذرد، به ظهر و بعد از ظهر و از این جریانات مى‏گذرد، چهره امام علیه‏السلام بشاش‏تر مى‏شود، نورانى‏تر مى‏شود، آن بهاء و عظمت امام، تلألؤ و تجلى بیشترى پیدا مى‏کند. خب مگر کشک است؟ چه قضیه‏اى در نفس امام اتفاق مى‏افتد که صورت حضرت ابتهاجش بیشتر مى‏شود؟ انبساطش بیشتر مى‏شود، تلألو آن بیشتر مى‏شود؟ کفار هم مى‏فهمند. کفار و معاندین که در لشکر عمرسعد بودند آنها این مسأله را تشخیص مى‏دهند این همین است، هر مصیبتى که مى‏آید یک عکس العمل در نفس امام ایجاد مى‏کند، هر قضیه‏اى که بوجود مى‏آمد.

امام با حبیب بن مظاهر رفیق صمیمى بودند و مرحوم آقا مى‏فرمودند: درگذشت حبیب خیلى در امام تاثیر گذاشت. این از عبارات مرحوم آقا بود. در بین اصحاب سید الشهدا علیه‏السلام مرحوم آقاى حداد به حبیب بن مظاهر یک عنایت خاصى داشتند و همیشه خودشان بعد از زیارت به سر مزار حبیب مى‏آمدند و آنجا دعا مى‏خواندند و زیارت مى‏کردند ایشان را و عباراتى هم دارند و مرحوم آقا هم همین‏طور. مرحوم آقا مى‏فرمودند که با شهادت حبیب بن مظاهر حال امام حسین خیلى فرق کرد. یعنى اینها این تعلقات الهى که حتى نسبت به هم داشتند؛ با رفتن یکى، چه اثرى ایجاد مى‏کند؟ که این باعث مى‏شود آن توجه به مبدأ، آن انقطاع حتى از رفیق الهى- خب رفیق الهى دیگر- آن انقطاع از این توجه ظاهرى، آن از دست دادن این رفیق، آن حالى که- بالاخره اینها هم بشرند، اینها هم داراى نفس هستند، اینها هم داراى محبت هستند- این حالى که پیدا مى‏شود یک حال عجیبى پیدا مى‏شود و هى هر ساعت مى‏بینید زیاد شد زیاد شد، عجب! هر کسى مى‏رود این ابتهاجش دارد بیشتر مى‏شود، هر کسى را از دست مى‏دهد این نورانیتش، این بهاءش، این عظمتش، این تلألؤش دارد بیشتر مى‏شود و مانده بودند این چه داستانى است. یعنى خود همین معاندین و کفار و همین لشکر کذایى و اینها اصلا مانده بودند چه قضیه‏اى است، در عمرمان ما ندیدیم، آخر یکى پسرش را بکشند، بچه‏اش را بکشند، در سرش مى‏زند گریه مى‏کند، چله مى‏گیرد، فلان مى‏کند. این چیست که هر چه مى‏گذرد این استقامتش، پابرجایى‏اش، تمکنش، إتقانش، إحکامش، هى این دارد اضافه مى‏شود هى دارد این عوالم برایش هى مى‏آید هى مى‏آید هى مى‏رود، آنها هم در خودشان عوالمى دارند ما نداریم، امام علیه‏السلام رب زدنى فیک تحیرا مال چیست؟ براى همین ابراز و انکشاف مراتب اسماء و صفات است.

امام علیه‏السلام در روز عاشورا چه مراتبى را طى کرد؟ که هر چى گذشت اشتیاقش به رفتن هى بیشتر مى‏شد، بالاخره انسان از اول یک چیزى دارد بعد کم‏کم حالا، گاهى اوقات اتفاق مى‏افتد که آدم‏

مى‏گوید خب بابا دیگر ما رفیقمان را از دست دادیم دیگر براى چه در دنیا باشیم، این رفتن رفتن نیست، این رفتنى است که یک قطع علاقه‏اى پیدا مى‏شود و یک عمر زندگى توى این دنیا …، گاهى اتفاق مى‏افتدها! مثلا انسان یک رفیق خیلى جون جونى را از دست مى‏دهد حالا دیگر بودیم، نبودیم، دیگر مسأله‏اى نیست رفتند اینها، و واقعا هم مى‏گوید شوخى هم نمى‏کند.

ولى نه امام با علم مى‏خواهد برود، با ادراک مى‏خواهد برود نه با یأس و انگیزه را از دست دادن بخواهد به این کیفیت، این فایده ندارد. با علم، با ادراک، با ابتهاج و با بهجت، این چه مسائلى در نفس سید الشهداء علیه‏السلام است، اینها یک چیزهایى است که دیگر خودشان مى‏دانند و ما از این قضایا این اطلاع نداریم.

ان‏شاءالله خداوند توفیق بدهد ذره‏اى از آنچه را که خدا قسمت خاصان از اولیاء خودش و مقربین خودش کرده، را هم اگر به ما بچشاند ما را بس است. ما کجا آن ظرفیت آنها کجا! نه بابا ما از اول یک هم‏چنین چیزى را نمى‏خواهیم، ما مى‏گوییم خدایا همین‏قدر یک قطره‏اى که از آن دریایى که به آنها دادى یک قطره‏اى را ببینیم چه خبر است حداقل، بالاخره آن قطره براى همان دریاست، آدم بالاخره وقتى قطره را بخورد مى‏فهمد آب دریا شور است، شیرین است، مزه‏اش چیست و به چه کیفیت است، ما همان یک قطره هم بدهند براى ما کافى است. منتهى خدا دست ما را بگیرد و در سایه ولایت ما را به آن چه را که خود آنها براى ما مى‏خواهند و ما را به آن سمت دعوت مى‏کنند، خدا ما را موفق و مؤیّد بدارد.

اللهم صلى على محمد و آل محمد

 

 

[۱] – در نهج البلاغه، خطبه ۲۲۷، آخر دعا بدین صورت آمده است: اللَّهُمَّ احْمِلْنِى عَلَى عَفْوِکَ وَ لا تَحْمِلْنِى عَلَى عَدْلِکَ.

[۲] – اصول کافى، ج ۱، ص ۵۷٫

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن