جلسه ۱۰ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۱

موضوع: جلسه ۱۰ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۱۰ رمضان ۱۴۲۱

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

فربى احمد شى‏ءٍ عندى و أحق بحمدى‏

اللهم انى اجد سبل المطالب الیک مشرعه و مناهل الرجاء الیک مترعه‏

حضرت سجاد علیه السلام پس از این اوصافى که براى پروردگار مى‏شمرند و خلاصه تمام نقاط ضعف که منتسب به جنبه‏ى امکانى نقصان وجودى و جنبه‏ى خلقى ما است این نکات ضعف را امام سجاد علیه السلام بیان مى‏کنند.

یادم است سال‏هاى پیش در زمان حیات مرحوم آقا، که ما همین دعاى ابوحمزه را ظاهرا از آن زمان‏ها مى‏گفتیم هان؟ مثل این که ظاهرا از همان موقع‏ها بوده، بله. یک شب من حرم بودم و یک طلبه‏اى آمد پیش ما- که ایشان هم در همین مجالس مى‏آمد- و نسبت به این دعاى ابى‏حمزه مطلبى در ذهن داشت، گفت آقا چطور مى‏شود این فقرات دعاى ابى‏حمزه که حضرت سجاد در این فقرات به خودشان گناه را نسبت مى‏دهند مى‏گویند خدایا من گناه مى‏کنم؟ مثلا در این دارد «الحمدلله الذى یحلم عنى حتى کأنى لا ذنب لى» امام مگر گناه مى‏کند؟ چیزى که نیست چطورى و چه قسمى ما این را به خودمان نسبت بدهیم بگوییم هست؟ من که فرض کن الان فلان چیز را ندارم در جیبم فرض کنید که من باب مثال تسبیح نیست بگویم آقا من تسبیح دارم، پول ندارم بگویم من پول دارم! فرض کنید که فلان یا فرض کنید که من باب مثال، فلان گناه را من انجام ندادم بیایم به مردم بگویم آى من فلان گناه را انجام دادم، خب این حرام است صحیح نیست.

همان‏طورى که انسان یک امرى را انجام داده نمى‏تواند بگوید من انجام ندادم حرام است دیگر، یک امرى را انجام داده فرض کن یک دروغى را گفته حالا بیاید بگوید که آقا من این دروغ را نگفتم یا غیبتى را کرده و آن غیبت هم به گوش آن شخص رسیده البته بدانیم در غیبت، مسئله‏اش فرق مى‏کند به خلاف آن چه که مى‏گویند، غیبت حرام است و حتى در روایت هم داریم الغیبهُ اشد من الزنا[۱] و غیبت‏

عبارت از این است که انسان آبروى یک مؤمنى را که عیب او را کسى نمى‏داند حالا یک وقتى یک شخصى فرض کنید که یک عیب دارد و یک اشکالى دارد و آن اشکالش را همه مى‏دانند براى همه مشخص است همه اطلاع دارند فرض کنید که شارب الخمر است و همه هم اطلاع دارند که او شارب الخمر است آدم مى‏گوید آقا! فلانى شرب خمر مى‏کند گرچه به قول مرحوم آقاى انصارى رضوان الله علیه ایشان مى‏فرمودند مى‏گویند غیبت در صورتى که آن عیب و آن نقص علن باشد دیگر حرمت ندارد ولى آیا مستحسن هم هست؟ حالا که حرمت ندارد آدم بیاید بگوید! بله؟

خیلى عجیب است فرض کنید چیزى که براى انسان وجوبش یا ترکش الزامى نیست حالا انسان بیاید آن را هم انجام بدهد حالا این اصلا چه داعى دارد فرض کنید که دوتا رفیق با هم مى‏نشینند راستى مى‏دانى فلانى این کارها را مى‏کند حالا گفتن دارد؟ حالا این مسئله بیان دارد؟ راستى مى‏دانى فرض کنید که فلان کس رفته فلان شهر این کار را انجام داده؟ نه نمى‏دانم نمى‏خواهم هم بدانم.

یک روز یکى از این رفقا آمده بود از یک جایى و یک دفترچه با خودش آورده بود دفترچه بزرگ، تقریبا حدود هشتاد صفحه صد صفحه قطر این دفترچه بود، حالا نمى‏دانم چقدر این دفترچه را پر کرده بود ولى این دفترچه کلفت بود ما دیدیم. همه‏ى آن را یا مقداریش را پر کرده بود؟ گفت آقا اجازه مى‏دهید من مطالبى را که فلان جا بودم شنیدم بیایم براى شما [بگویم؟] گفتم نخیر! گفت آقا من رفتم کلى زحمت کشیدم! گفتم بیخود کشیدى! گفتم آقا وقتى براى من مسئله روشن هست حالا شما بگو فلان کس این را گفت فلان کس آن را گفت! بیشتر کدورت پیدا بشود انسان در دلش نسبت به افراد تغیرى پیدا بکند حالا نسبت به فلان کس انسان دلش صاف است خب بگذارید این صفا بماند هان؟ بگذار این صفا بماند این این طرف کره است آن هم آن طرف کره‏ى زمین است این در این نقطه از بِقاع قرار دارد آن در فلان نقطه‏ى از بقاع قرار دارد اینها نه ارتباطى هم به دارند، سالى یک دفعه اصلا همدیگر را نمى‏بینند که بخواهند با هم حرف بزنند خب حالا بین انسان و بین او صفا و صاف باشد این بهتر است یا این که دائما انسان نماز مى‏خواند او پشت سر من این حرف را زد؟ مى‏خواهد بخوابد او پشت سر من این حرف را زد؟- و راست هم گفته نه این که دروغ است- ولى صحبت در این است که کدام یک از این دو موقعیت براى سالک مفیدتر است؟ این را ما باید دنبال باشیم نه این که آن چه گفته؟ به من چه؟ او خودش مى‏داند و خداى خودش، او خودش مى‏داند و تکلیف خودش، من این جا چه کنم؟ من این جا چه اقدامى باید [بکنم؟]

این قدر که حافظ مى‏گوید رند، این منظورش است، رند مى‏دانید به چه کسى مى‏گویند؟ رند به‏

شخصى مى‏گویند که از بهترین فرصت به نفع خودش استفاده کند به این آدم مى‏گویند رند؟ المؤمن کیّس، مؤمن زرنگ است مؤمن تیز است مؤمن دقیق است مؤمن ظریف است این را مى‏گویند چه؟ مؤمن. حالا در یک همچنین موقعیتى، دانستن این که فلان کس پشت سر ما حرف زده بهتر است یا ندانستنش؟ خب ندانستنش بهتر است دیگر! حالا خب آن یک اشتباهى کرده خیلى خب، یک غلطى کرده بسیار خب، حالا رویش، ولى خب على اى حال در ارتباط با من، چه به من مى‏دهند؟ حالا او پشت سر ما غیبت کرده، خب ما ندانیم این را، خب پاکیم و صافیم نسبت به او، مسئله هم نداریم حتى دعایش هم مى‏کنیم اگر اطلاع پیدا کنیم نه دیگر! دعایش نمى‏کنیم ا عجب! عجب آدم فلانى است! پشت سر ما حرف زده؟ صبر کن من هم مى‏روم حالا از او به دست مى‏آورم و مى‏روم پخش مى‏کنم! حالا که این‏طور است …..

این روش درست نیست. روش روش آدم‏هایى که مى‏خواهند بگویند و بزنند و بِبَرند قضیه را، این نیست. روش بزرگان این نبوده. این نبوده روش بزرگان. همیشه جورى مى‏خواستند برخورد بکنند که کار به آرامش رد شود.

یک روز در خدمت مرحوم آقا رضوان الله علیه بودیم یکى از همین آقایان اطبا دوستان اطباى ما در مشهد، آمد پیش ایشان گفت آقا یک قضیه‏اى اتفاق افتاده ما مى‏خواستیم شما را در جریان قرار بدهیم و بعد ببینیم که حالا چه کنیم؟ قضیه از این قرار بوده که یک بنده خدایى [با] یک پزشک قلبى که همین پزشک قلب مرحوم آقا بود تماس مى‏گیرد مى‏گوید آقا یک قضیه‏اى اتفاق افتاده من مى‏خواستم این را به شما بگویم. من دیشب ساعت ۱۲ در منزل خوابیده بودم یکدفعه دیدم زنگ تلفن به صدا درآمد دیدیم که از فلان بیمارستان ما را خواستند که علامه طهرانى، ایشان قلبش درد گرفته و ناراحت است در فلان جا، من خیلى تعجب کردم که مسئله‏ى ایشان این نیست که به همین راحتى ….. بالاخره افرادى دور و بر ایشان هستند به همین راحتى نیست که مثلا ایشان قلبش درد گرفته آقا شما بیا آن جا! این که نمى‏شود و على اى حال ما رفتیم در همان قسمت قلب بیمارستان امام رضا و دیدیم یک شیخى هست و از او سوال کردم دیدم اصلا اسمش طهرانى هم نیست گفتیم چیست مسئله؟ گفتند بله ایشان ناراحتى قلبى پیدا کردند و یک معاینه‏ایى کردیم و دیدیم مسئله‏اى نیست و خلاصه مرخصش کردیم گفت من آمدم به شما بگویم این با علامه‏ى طهرانى ارتباطى دارد؟ ایشان نسبتى دارد با شما؟ من خیلى تعجب کردم این اصلا ارتباطى ندارد، شما که راه و روش علامه را مى‏دانید، ایشان کى بلند مى‏شود ساعت ۱۲ و یک بعد از نیمه شب به یکى تلفن بزند که آقا من این جا ….؟ این حاضر است بمیرد و به کسى در این موارد

زحمت ندهد مزاحمت ایجاد نکند.

بعد مشخص شد که بله! آنها خواستند- نیست این طبیب آقا بوده- خواستند از این اسم استفاده کنند و بیچاره را بکشانند در بیمارستان و این را ویزیت کند، این آقا، البته مرحوم آقا سوال نکردند، وقتى خواست حتى اسم آن شخص را بگوید گفت نگو آقا! نگو! اسمش را نبر! اسم را نمى‏خواهم ببرى! ایشان مى‏خواست برود و به آن دکتر بگوید که آقا شما این قضیه را پیگیرى کنید که بگویید یعنى چه یک کسى بیاید یک همچنین کارى بکند؟ آقا فرمودند نه نه نه آقا! این کار را هم انجام ندهید! نکنید! حالا چه اشکال دارد یکى بیاید از اسم انسان استفاده کند؟ چه اشکال دارد مریضى بیاید خوب بشود؟ التفات مى‏کنید؟ آقا بیخود که یکى عارف نمى‏شود! چه اشکال دارد حالا مریض بوده بنده خدا- عبارت ایشان این بود- ما به اندازه‏ى اسم هم براى مردم فایده نداشته باشیم به چه درد مى‏خوریم؟ اسم ما براى مردم مفید نباشد …..؟

واقعا چه قدر عظمت و جلال و واقعا بهاء از این انسان مشاهده مى‏کند که حالا یک بنده خدایى آمده و خواسته از موقعیت انسان یک نفعى ببرد خب حالا برده که برده! پیگیرى کردن ندارد البته این طور نیست که هر جایى ها! بعضى موارد که مفسده انگیز است این جور نیست. قضیه این طور نیست و خود ایشان هم این طور نبودند موارد تا موارد داریم. در بعضى موارد که یک وقت یک نسبت‏هایى بود که خدایى نکرده یک وقت ممکن بود مفسده ایجاد کند ایشان پیگیرى مى‏کردند و مسئله تمام مى‏شد وقتى طرف مى‏فهمید که قضیه قابل پیگیرى هست مطلب را ختم مى‏کرد. نه در این مواردى که یک مریضى آمده دارد یک استفاده‏اى مى‏کند و مى‏خواهد [خوب بشود] مسئله‏ایى ندارد اشکالى ندارد.

المؤمن کیّس مؤمن زرنگ است لذا مرحوم آقاى انصارى مى‏فرمودند آقا غیبت کردن افراد متهاجر بالفسق حرام نیست اما واجب است؟ آقا فلان کس ریشش را مى‏تراشد خب ریش تراشیدن حرام است شرعا و این تجاهر به فسق مى‏کند. خب حالا این را آمدن [گفتند که‏] فلان کس ریش تراش هست این حرام نیست همه‏ى مردم دارند مى‏بینند دیگر، چیزى نیست به قول معروف طرف زنش بى‏حجاب بود، داشت در خیابان راه مى‏برد یکى نگاهش مى‏کرد گفت چرا به زن من نگاه مى‏کنى؟ گفت اگر دلت مى‏خواست خب چادر سرش مى‏کردى! گفت آوردى بیرون و هفت دست هم بزکش کردى که مردم نگاهش کنند حالا من نگاه مى‏کنم ایراد مى‏گیرى! خب چادر سرش کن یک پوشیه هم بیانداز روى سرش، کسى نبیند این که چه اشکالى دارد؟

حالا کسى که متهاجر به فسق است متهاجر به حلق لحیه است این را همه‏ى مردم دارند مى‏بینند

ولى صحبت در این است که گفتنش چه منفعتى دارد؟ این جا است که حدود دین و حدود شرع براى هر مرتبه‏اى یک حالت خاص به خودش را مى‏گیرد، براى عوام، مى‏گویند همین قدر غیبت نکن براى خواص و براى سالک مى‏گویند در تجاهر به فسق هم نباید حرف بزنى، اگر بیایى حرف بزنى باختى اگر بیایى حرف بزنى همان جا ایستادى اصلا سالک نباید بیاید نگاه کند ببیند این چه عیبى دارد آن چه عیبى دارد ولو این که واقعا عیب داشته باشد. مى‏دانید چه مى‏خواهم خدمتتان عرض کنم؟ مى‏خواهم این را عرض کنم که قبل از این که فسادى متوجه جوانب انسان بشود اول انسان فاسد شده، کسى که غیبت مى‏کند اول خودش خراب شده بعد این فساد را منتقل کرده، خراب شد به جهنم این را چه کار مى‏کنى؟ اینى که این تو خراب شد چه کارش مى‏کنى؟ لذا یکى از دستورات سلوکى این است که سالک نباید نگاه کند، هى در قضایا کنجکاوى کند آن جا چه شد اینجا چه شد این اصلا دقیقا مخالف سلوک است.

فرض کنید که من باب مثال دو نفر دارند آن گوشه با هم حرف مى‏زنند ما الان در مجلسى هستیم، نشستیم، دو نفر حرف مى‏زنند نگاه مى‏کنیم ببینیم آنها دارند چه مى‏گویند؟ ما صداى آنها را نمى‏شنویم ولى ببینیم از حرکت دهان ایشان چه فهمیده مى‏شود این یک عمل ضد سلوک است. دو نفر این جا دارند پشت بخارى حرف مى‏زنند به من چه [مربوط] دارند حرف مى‏زنند هرچه مى‏خواهند [حرف‏] بزنند، من سرم را به آب خوردن و پرتغال پوست کندن و کار خودم گرم کنم، هان؟ دیده‏ایم دیگر؟ وقتى که در یک مجلس هستیم یکى مى‏آید با یکى حرف مى‏زند همه‏ى ذهن‏ها متمرکز مى‏شود که این‏ها دارند چه مى‏گویند؟ این دارد یک حرف خصوصى مى‏زند چرا ما نگاه کنیم؟ سرمان را بیاندازیم پایین مشغول شویم با بغل دستى خودمان صحبت کنیم پرتغال اینجا هست پرتغال پوست بکنیم. این حالى که انسان توجه مى‏کند این حال، حالِ غلط است این حال حال کمبود است این حال حال خلأ است سالک هى بیشتر باید در خودش برود تا هى از خودش بیرون بیاد و خودش را پخش کند و خودش را در اختیار دیگران قرار بدهد وقتى که من مى‏خواهم نگاه کنم ببینم که حالا فرض کنید که دو نفر همدیگر را صدا کنند که آقا بیایید این جا، دم پله کارى داریم، این را مى‏بینم آقا رفتند رفتند دارند با هم چه مى‏گویند؟ حالا بعضى وقت‏ها هم یکى دیگر را مى‏فرستد که برو آن جا بنشین ببین چه مى‏گویند؟

من نشسته بودم در مشهد، در منزل مرحوم آقا، داشتم با یک نفر حرف مى‏زدم داشتم با یک نفر حرف مى‏زدم متوجه شدم پشت در چند نفر نشستند ما هم کارى داشتیم یکدفعه آمدم بیرون، دیدم دو

نفر پریدند دوتا طلبه پریدند رفتند یکى از آنها پایش خورد دم در و پرت شد در ایوان که چى یعنى؟ که‏

چى؟ مى‏خواهى ببینى من چه مى‏گویم؟ من که حرفم را دیگر خواجه حافظ زده به بالاى هفت گنبد چیز چسبانده! این قضیه را! من چه مى‏گویم یعنى چه؟ هیچى بروید بگویید این قدر بنشینید جلسه تشکیل بدهید تا صبح تا شب، این جلسه تشکیل بدهید هى چیز کنید فایده‏اش چیست؟ کارى انجام بدهیم خودمان را درست کنیم. سال‏ها دل طلب جام جم از ما مى‏کرد/ آن چه خود داشت ز بیگانه تمنّا مى‏کرد. به جاى این که ما در خودمان بیاییم در خودمان جمع بشویم آن چه را که به دنبالش هستیم در خودمان بیابیم این را رها کردیم رفتیم سراغ کى؟ سراغ کسانى که ارتباطى با ما ندارند هیچ ربطى ندارند فردا هم مى‏روند هیچ ارتباط ندارند فقط یک تصادفى آمده به هم نزدیک کرده و سلام علیکم حال شما بعد هم خداحافظ بعد هم مى‏گذارد مى‏رود، آقا کجا دارى مى‏روى؟ ما رفتیم! اى بابا! ما تا حالا به هواى تو بودیم مى‏خواستى نباشى کى گفت باشى؟ دست و بالت را گرفته بودند؟ مى‏خواستى نباشى آدم مى‏زند در سرش ا ا. حالا منظور از رفتن نه این که رفتن از دنیا است، همان رفتن دیگر، هر کسى دنبال کار خودش هست دیگر! چرا در خود نرویم؟ چرا در خود جستجو نکنیم؟ چرا از خود بیرون بیاییم؟ چرا هى این طرف و آن طرف برویم؟ لذا ما مشاهده مى‏کنیم افرادى که معمولا افراد پخته‏ى وزینِ متینِ جا افتاده‏ى باجربزه‏ى بامایه‏اى هستند اینها افرادى هستند که همیشه ساکت هستند سرشان به کار خودشان است سرشان در اعمال خودشان است سرشان در رفتار خودشان است به کسى اصلا کارى ندارند که کى چکار مى‏کند؟ کى چکار نمى‏کند.

یکى از چیزهایى که- خب واقعا از این نقطه نظر خوب است- نقل مى‏کنند در بعضى از همین ممالک خارجى و این حرف‏ها مثل امریکا و این‏ها، اگر یک کسى در خیابان راه برود و اینها، اصلا نمى‏آیند نگاهش کنند هر کسى راه خودش را مى‏رود و هر کسى سرش به کار خودش است اگر یک زن چادرى هم رفت فرض کنید که سرش را مى‏اندازند مى‏روند یا فرض کنید که این با زنش دارد در خیابان راه مى‏رود آنها اعتنا نمى‏کنند. هر کسى دنبال راه خودش و دنبال مسیر خودش و دنبال …..- حالا نمى‏خواهم بگویم که این همه‏ى قضیه است از یک نقطه‏ى نظر درست است- حتى فرض کنید که یک عمل خلافى هم حتى [اگر] انجام مى‏شود مردم بى‏توجه مى‏گذرند و اصلا به آن قضیه توجهى ندارند. حالا اگر ما همین را در راه خودمان اعمال کنیم نسبت به کار دیگران اصلا کارى نداشته باشیم هر کسى براى خودش و خداى خودش یک راهى دارد هر کسى روى خیال خودش و روى ربط خودش با خداى خودش و روى تعلق خودش حساب و کتابى دارد.

حالا این مسئله موجب مى‏شود که آن جنبه‏ى تمرکز و آن جنبه‏ى استقرار و آرامشى که لازمه‏ى‏

سلوک است و بدون او سلوک معنا ندارد آن جهت آرامش از انسان سلب مى‏شود گرفته مى‏شود. افرادى که تشتت دارند این افراد اصلا نمى‏توانند حرکت کنند برزخ اینها متلاطم است برزخ اینها مشوش است مثال اینها درهم و برهم ریخته است درهم و برهم است دائما هى صحبت مى‏کنند هى حرف مى‏زنند از این طرف به آن طرف از این شاخه به آن شاخه، نشستند آرامش ندارند، نشستند استقرار ندارند نشستند سکونت ندارند آدم تا پیش اینها مى‏نشیند یکدفعه حال اینها وضع اینها در انسان اثر مى‏گذارد انسان مى‏بیند داراى تلاطم شده داراى تشویش شده داراى اضطراب شده این براى چیست؟ بخاطر این است که استقرار ندارد آرامش ندارد طمأنینه ندارد.

یک روایت داریم‏[۲] که ملائکه همیشه در حال سکوت و در حال سکون هستند در حال آرامش هستند شیاطین همه در حال حرکت است از این طرف مى‏رود از آن طرف مى‏آید از آن طرف مى‏رود از این طرف مى‏آید همه‏اش در حال تمجوج، همه‏اش در حال تغییر تبدل. در روایت هم داریم- البته روایت ادامه دارد- که هرچه انسان به صفات ملائکه نزدیک‏تر بشود حالت سکون و سکوت و آرامش در او بیشتر مى‏شود اگر یک جا بگیرد بنشیند دو ساعت حرف نزند هیچ طوریش نیست با یک نفر، همین طورى مى‏نشیند او هم مى‏نشیند مرحوم علامه‏ى طباطبایى این‏طورى بود ما در هر مجلسى با ایشان بودیم تا از ایشان سوال نمى‏شد ایشان صحبت نمى‏کرد همه‏اش دائما به ذکر بود یا ساکت بود، ما نمى‏فهمیدیم بالاخره ذکر خفیف، وقتى سوال مى‏کردند جواب مى‏داد سوال نمى‏کردند همین طورى مى‏نشست این چیست؟ این سکونت است این آرامش است.

ولى اصلا بعضى‏ها نه! اصلا به محض این که مى‏نشینند نمى‏شود که حرف نزنند یعنى اگر یک مجلسى بنشینند و حرف نزنند اصلا به حساب نمى‏آورند مى‏گویند آقا رفتیم ساکت نشست و ما هم ساکت نشستیم چیزى نفهمیدیم استفاده نکردیم آقا حرف بزنید استفاده بکنیم، بنده خدا همین حرف زدن از کیسه رفتن است همین طورى ساکت بنشین جلوى ما، ساکت بنشین خودت بهره‏ات را گرفتى با حرف زدن که کسى ….. آن مقدارى که نیاز هست آن مقدار خودش صحبت مى‏آید آن مقدارى که مشکل است آن مقدار حلش بیان مى‏شود و هر کسى به صفات شیاطین نزدیک‏تر مى‏شود آن حالت اضطراب- در روایت داریم- در دلش بیشتر مى‏شود قلیان دارد تشویش دارد دائما حرکات غیرعادى از او سر مى‏زند اعمالى که از جوارحش است اعمال مختلف و متغیر است. اینها به خاطر همان جهت‏

ناآرامى باطن و ناآرامى درون است اینها مال صفات چیست؟ صفات [شیاطین است‏] بعد در روایت مثال مى‏زند مى‏گوید چطور اگر شما یک حالت آرامشى براى شما پیدا بشود نمى‏خواهید با کسى حرف بزنید مى‏خواهید آرام باشید مثلا مى‏خواهید استراحت کنید مى‏خواهید بخوابید، مى‏شود کسى برود فرض کنید که در مجلس عروسى بزن و بکوب و داد و بیداد و اینها خوابش ببرد؟ نمى‏شود دیگر. مى‏خواهد برود جایى که صدا نیاید. برخلاف سکونت و آرامش انسان نمى‏تواند حرکت کند به هم مى‏ریزد وضعش به هم مى‏ریزد على اى حال این دیگر براى خودش یک باب خیلى زیادى دارد حالا این مقدارش را فعلا عرض کردیم.

آن شخص از ما سوال کرد که این حضرت سجاد، این مسائلى را که در دعاى ابى‏حمزه بیان مى‏کند این براى چیست آخر؟ من گناه کردم من چه کردم خب چطور امام گناه مى‏کند؟ در حالى که امام گناه ندارد گناه مشخص است تعریف شده بیان شده دروغ گفتن گناه است غش در معامله گناه است تهمت زدن گناه است اینها چیزهایى است که بیان شده و مراتب خودش. گفتم این مسئله‏ى گناه را ما مى‏توانیم توجیه کنیم حالا شما چیز دیگرى بیا بگو حالا ممکن است بگوییم حضرت سجاد هر عملى را که انجام مى‏دهد آن عمل را در خور عرضه به پیشگاه پروردگار نمى‏بیند باز خود را کوچک‏تر از آن مى‏بیند که عملش را به پروردگار عرضه بدارد بگوید خدا ما این نماز را خواندیم، خدایا من این روزه را گرفتیم، او امام است ولى مى‏گوید نه! آن نماز خود را باز پایین‏تر مى‏بیند.

یک چیزهایى در دعاى ابى‏حمزه است که اصلًا با هیچى قابل توجیه نیست‏ «انا الذى اعطیت على المعاصى الجلیل الرشا» من آن کسى هستم که بر معاصى کبیره رشوه دادم، حضرت سجاد و رشوه! ممکن است یک شخص عادى در همه‏ى عمرش رشوه ندهد عادى عادى کوچه و خیابان.

یکى از دوستان مى‏گفت ما از یک سفرى داشتیم مى‏آمدیم البته خب بنده خدا نیتش نیت پاک بود و دوست بود و ما هیچى به او نگفتیم که این جا جاى او نیست. مى‏گفت در یک فرودگاهى ما رفتیم در آن فرودگاه بلیط ما نمى‏دانم چه شد عوض شد بدل شد یک شخصى به ما مى‏گفت پنجاه‏تا چى بده- از این پول‏هاى خارجى- ما برایت درست مى‏کنیم من ندادم و مجبور شدم هشتصدتا بپردازم گفتم من این پنجاه‏تا را نمى‏دهم ولى این هشتصدتا را مى‏دهم رشوه نمى‏دهم البته این جا جایش نبود البته ما تشویقش هم کردیم و اینها، ولى ببینید یک فردى که مى‏خواهد راهش راه خدا باشد مى‏خواهد خلوص داشته باشد مى‏خواهد صفاى خودش را داشته باشد این کار را انجام مى‏دهد حالا امام سجاد مى‏آید مى‏گوید

«انا الذى اعطیت على المعاصى الجلیل الرشا» من بر معاصى کبیره رشوه دادم من براى رسیدن به ظلم رشوه دادم من براى ابطال حق و امحاء حق من رشوه دادم این اصلا کى یک همچنین مسئله‏اى دارد؟ در دعاى ابى‏حمزه است دیگر! چطور مى‏شود؟

مطلبى که به نظر مى‏رسد این است که امام سجاد علیه السلام در لسان دعا دارد نقاط ضعف خلقى انسان را بیان مى‏کند یعنى حضرت سجاد مى‏خواهد این را بفرماید: خدایا یک طرف قضیه تو هستى یک طرف قضیه ما هستیم آن طرف قضیه که تو هستى رحمت است و عطوفت است و علم است و قدرت است و جلال است و بهاء است و کبریائیت است و عظمت است و نور است و وجود است و تمام کمال و بهاء، همه مال آن طرف قضیه است این طرف قضیه تو هرچه بگویى هست دروغ است و تهمت است و رشوه است و دزدى است و مال مردم بردن است و عصیان کردن است و بطئ در انجام تکالیف است و چه مى‏فرماید حضرت؟ مى‏فرماید که‏ «والحمد لله الذى انادیه کلما شئت لحاجتى فیقضى لى حاجتى» یا فرض کنید در این جایى که مى‏فرماید «و الحمدلله الذى اسئله فیعطینى» هر وقت از او بخواهم او به من عطا مى‏کند و «و ان کنت بخیلا حین یستقرضنى» وقتى که او از من مى‏خواهد «من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا» من انجام نمى‏دهم من بطء مى‏کنم من به تأخیر مى‏اندازم من چه مى‏کنم لازمه‏ى آمدن در دنیا و لازمه‏ى لباس کثرت پوشیدن و لازمه‏ى وارد شدن در عالم کثرات و توغل در اهواء بهیمیه و نفوس اماره و اینها لازمه‏ى این، همین است.

یعنى مى‏گوید خدایا من همین هستم من همین قِسم هستم من همین کیفیت هستم اگر یک وقتى خدا توفیق بدهد کیفیت مقام جمعیت امام عیله السلام را، که چطور امام علیه السلام در مقام جمعیت قرار دارد در یک طرف قضیه مى‏فرماید هرچه هست ما هستیم‏ «نزلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم‏[۳]» ما را خدا ندانید هرچه مى‏خواهید در ما بگویید، بگویید خالق است هستیم بگویید رازق است هستیم فقط خدا نگویید یک وقت این مطلب را مى‏گوید یک وقت فرض کنید که مثل دعاى ابى‏حمزه، حضرت این را مى‏فرماید. چطور مى‏شود بین این دو مسئله را جمع کرد؟ امام علیه السلام در چه موقعیتى در آن جایگاه قرار دارد و موقعیت او در این جایگاه به چه نحو است؟ در این جا اصلا مسئله‏ى امامت مدّ نظر امام نیست امامتى که از ناحیه‏ى او افاضه شده، فقط دارد به جنبه‏ى کثرت و انسانیت و

بشریت نگاه مى‏کند مى‏گوید انسان همین است خدایا اگر لطف تو نباشد همین است من رشوه مى‏دهم من دزدى مى‏کنم من غیبت مى‏کنم من تهمت مى‏زنم من مال مردم را مى‏برم من عصیان مى‏کنم من نماز نمى‏خوانم من همین هستم این جنبه‏ى چیست؟ این جنبه‏ى بشریت من است آن طرف قضیه چیست؟

توفیق از تو است رحمت از تو است اگر نماز مى‏خوانم تو توفیق دادى پس بنابراین خودم این جا چى هستم؟ بدون نماز هستم بله دیگر، اگر روزه گرفتم توفیق را تو دادى اگر خدا توفیق نمى‏داد ما روزه مى‏گرفتیم؟ نمى‏گرفتیم. اگر خدا توفیق نمى‏داد ما در روزه‏ى خودمان هزارتا تهمت و غیبت و دروغ و اینها مى‏زدیم ها؟ توى همین روزه، همین روزه. پس خدا توفیق را داده اگر او نمى‏داد پس انسان بدون توفیق یعنى چه؟ یعنى دروغگو یعنى تهمت زن یعنى سارق یعنى مبطلِ حق یعنى محیى باطل این انسان است انسان بدون چه؟ بدون توفیق. انسان با توفیق چیست؟ خود حضرت سجاد. انسان با توفیق چیست؟ «سلونى قبل ان تفقدونى فانى بطرق السماء اعلم منکم بطرق الارض‏[۴]» این انسانِ با توفیق است انسان با توفیق چیست؟ و انى وان کنت ابن آدم صوره ولکن فىَّ معنىً شاهدٌ بِابُوَّتى‏[۵] این انسانِ باتوفیق است.

انسان بى‏توفیق چیست؟ انسان بى‏توفیق شمر است انسان بى‏توفیق یزید است انسان بى‏توفیق عمر است انسان بى‏توفیق معاویه است، صبح تا شب بلند مى‏شود کلک بزند شب تا صبح مى‏خوابد خواب کلک مى‏بینند فردا با او چکار کند پس فردا با این چکار کند؟ این انسان چیست؟ توفیق ندارد. البته اینها روى حساب است‏ها! چرا توفیق ندارد؟ نخواسته و خدا هم گفته حالا که تو نمى‏خواهى پس بگیر. خدا آن چیز را به او داده، نسوالله فانساهُ ذکره، شما خدایتان را فراموش کردید خدا را فراموش کردید خیلى خب ما هم همانى که مى‏خواهید به شما مى‏دهیم ما هم یاد خودمان را از شما سلب مى‏کنیم مى‏گیریم. شما خودتان خواستید. شما خواستید که به این راه بروید خیلى خب ما هم شما را تقویت مى‏کنیم چهار میخه‏اش مى‏کنیم حالا که خودتان نمى‏خواهید چهار میخش مى‏کنیم سفتش مى‏کنیم‏ «کُلًّا

نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ‏[۶]» سفت مى‏کنیم قضیه را، این انسان چیست؟ انسان بى‏توفیق است.

پس حضرت سجاد دارد در این دعا حال انسان را بیان مى‏کند حال خودش را مى‏گوید مى‏گوید خدایا من یک جنبه‏ى امامت دارم همان جنبه‏اى است که واسطه‏ى بین تو و بین خلایق هستم و آن را خود تو دادى. من چه هستم این جا؟ منى که داراى مو است منى که داراى ابرو است منى که داراى دهان است منى که داراى اعضا است این من، این نفسى که آمده به لباس بشرى، آمده ظاهر شده، لولا جنبه‏ى امامت لولا جنبه‏ى ولایت لولا جنبه‏ى ربوبى لولا جنبه‏ى امرى بلکه بر جنبه خلقى، آن جنبه. آن جنبه چیست؟ دروغ است تهمت است کذب است رُشا است سرقت است أکل مال یتیم است تمام اینها چیست؟ تمام اینها مال همین جنبه است پس راست مى‏گوید حضرت سجاد، حضرت درست مى‏فرماید و این دعا مال من و شما است فراموش نکنیم هم شخصِ منِ طهرانى و هم تک تک شما که دارید مى‏شنوید. این دعا این است مال من و شما است.

تصور نکنید بله! شب‏هاى ماه رمضان مى‏آییم مى‏نشینیم آقا براى ما دعاى ابوحمزه مى‏خواند و ما هم گوش مى‏دهیم و مى‏رویم! نه آقا! این دعا مال من و شما است این دعا مال این است که حضرت سجاد مى‏خواهد به من بگوید اى فلانى! اى کسى که دنیا تو را گرفته! اى کسى که گول خوردى اى کسى که متوجه نیستى! متوجه خودت باش متوجه موقعیت خودت باش این موقعیت و این مسائل و اینها را بدان از خودت آوردى یا به تو دادند؟ این را بفهم این را اگر فهمیدیم کارمان تمام است دیگر لازم نیست راه برویم، دیگر سیر و سلوک و همه‏ى اینها را طى کردیم این مسئله را بفهمیم بفهمیم ها! نه همین طورى بله درست است، آقا درست مى‏گوید. بفهمیم. این مسئله را وجدان کنیم همان طورى که وجدان مى‏کنیم نسبت خودمان را، نسب خودمان را، وضعیت خودمان را، این مسئله را وجدان کنیم. تا به حال شده در ذهن ما یا شما این مطلب خلجان کند که نسبت ما زید بن ارقم است؟ فلان شخص است؟ شده یا نشده؟ چرا؟ پدرمان را دیدیم مادرمان را دیدیم قرائن و شواهد هم حکایت از این مى‏کند که خلاصه نسبت محرز است و مشخص است. نه! یقین داریم، به چیزى که یقین داریم از او دست برنمى‏داریم ما به این حرف‏هاى امام سجاد یقین نداریم حرف‏هاى امام سجاد را ما شوخى گرفتیم.

از یک طرف امام است خب دعاى ابى‏حمزه هم است حالت انبساط مى‏دهد حالت توجه مى‏دهد حالت ابتهال وبکاء و اینها مى‏دهد خب بیاییم بخوانیم. در حالى که حضرت سجاد دارد مى‏گوید اینها را و گریه مى‏کند! آخر این اشک‏ها از کجا درمى‏آید؟ اگر قرار است اینها را براى ما بگوید و به اصطلاح در این جا بازى کند نعوذ بالله، این اشک‏ها دارد از کجا درمى‏آید؟ این در چه موقعیتى خودش را دیده که‏

دارد این مطالب را مى‏گوید؟ پس باید این حالت را ما بفهمیم بفهمیم آقا هیچ خبرى نیست. از من به‏

شما تضمین، روز قیامت ان‏شاءالله به هم مى‏رسیم ان‏شاءالله البته در جاى خوب به هم مى‏رسیم نه جایى که خلاصه آقایانِ پزشکان براى ما توصیه نکردند فرض کنید که در آنجا گفتند که خوب نیست. براى ما آقایان بهشت را توصیه کردند ان‏شاءالله خدا هم با همان نسخه آقایان با ما عمل مى‏کند ان‏شاءالله وقتى مى‏رسیم تضمین، آن جا مى‏فهمیم آقا هیچ خبرى نبوده در این دنیا، هیچ خبرى نبوده. و هرچه هست عنایت او است و هرچه هست توفیق او است. دیگر حالا براى چه در سر این و آن بزنیم؟ چرا این قدر داد و بیداد کنیم؟ چرا این قدر دنبال کارهاى دیگران باشیم؟ آنها خدا دارند براى خودشان، براى خودشان خدا دارند.

یک کسى به من مى‏گفت آقا فلانى با شما ارتباط دارد؟ گفتم اصلا تا حالا فکر این را نکردم که طرف ارتباط دارد، خوشش آمد تلفن کند خوشش نیامد نیامد، هان؟ حالا انسان هى بیاید آقا فلانى به شما تلفن کرده یا نکرده؟ آقا فلانى تماس گرفته؟ آقا فلانى چه مدت است که دیگر با شما تماس [نگرفته؟] نه آقاجان! ول کن دیگر! بس است دیگر! تا کى آدم بخواهد در این حرف و نقل [ها باشد؟] عمر گذشت، جان من عمر گذشت، ریش‏ها دیگر سفید شد این قدر به فکر این و آن نشویم، این قدر به هواى این و آن نش [ویم‏] حالا فلانى تماس مى‏گرفته حالا خیالت راحت شد؟ خیلى خب بله ایشان روزى سه نوبت تلفن مى‏کند و هر روز مى‏آید قم دیدن من، خب خوب شد؟ حالا خیالت راحت شد؟ باباجان چه به تو مى‏دهند؟ در آمدنش چه به تو مى‏دهند که در [نیامدنش‏] یا [رفتنش‏] از تو گرفتند؟ خودمان را داشته باشیم.

خب حالا که این طور هست حالا که ما این جور هستیم آن طرف قضیه او است با این اوصافش با این کمالش با این جمالش با این بهجتش با این جودَ و بخشش با این عظمتش علمش با این رحمتش با این عطوفتش این طرف قضیه چیست؟ غیر از مسکنت و بدبختى و بیچارگى ….، این طرف قضیه است؟ حالا که این طور شد «فربى أحمد شیئى عندى» چه ذاتى هست در دنیا و چه وجودى در دنیا هست که من بتوانم حمدش کنم بهتر از خدا؟ من به روى هر چیزى دست مى‏گذارم مى‏بینم آقا فلان شد خراب شد قضیه، روى هر چیزى، آقا گل! بَه چه جمالى دارد! شما یک مقدارى این گل را بیرون از آب نگه دارى بعد از نیم ساعت بیایید تمام شد خشک شد خب کو؟ این که حمدش حمد موقت بود آقا فلان کس خیلى آدم خوبى است خیلى فلان است حاجات انسان را برآورده مى‏کند چکار مى‏کند فلان مى‏کند این حاجات را برآورده مى‏کند؟ این؟ روز دوم مى‏روى روز سوم مى‏روى اصلا در اتاق راهت نمى‏دهد اصلا تو کى هستى؟ کارت ندارد.

من یک وقتى براى دیدن همین نوه‏ى مرحوم آقا رفتیم اراک، من بودم و اخوى و یک شخص دیگر، که ایشان را ببینیم، ایشان هم در یک اردوگاهى بود در شازند، اردوگاهى است در بالاى اراک، مثل این که اردوگاه اسراى عراقى آن جا بوده، ما رفتیم که این آقا را ببینیم وارد همین استاندارى شدیم که ایشان را ببینیم ایشان هم به اصطلاح آن جا تماس بگیرد و ما برویم آن جا این شخص را ببینیم، ببینیم هست یا نه؟ از پشت حتى سیم خاردار هم قانع بودیم که ببینیم و سلام و علیک، [گفتند] حالا براى چه آمدید؟ گفتیم آمدیم که یکى از اقوام و دوستانمان که در عراق بود ایشان جزء اسرا است ببینیم، بسیار خب جوان خوبى است و مثل بقیه نیست و خصوصیاتش فرق مى‏کند. اینها بخاطر این که ما وقت قبلى نگرفتیم، اصلا راهمان ندادند! سه‏تا طلبه! سه‏تا طلبه! اصلا راه ندادند یعنى معلوم بود نشستند، مى‏گفتند حاج آقا مشغولند! حاج آقا! گفتیم والله ما کسى را نمى‏بینیم مگر سوراخ دیگرى دارد؟ مگر راه از این طرف است که حاج آقا آن طرف مشغولند؟ اگر کسى بخواهد برود پیش ایشان از این جا مى‏آید مى‏رود دیگر! حاج آقا مشغولند! بعدا! صبر کنید. ما تا ظهر نشستیم ظهر که شد حاج آقا رفتند نماز بخوانند من هم به ایشان گفتم شما زبان نداشتى بگویى راه نمى‏دهد ما برگردیم؟ ما که نمى‏خواهیم با تفنگ وارد دفتر حاج آقا بشویم! حاج آقا! خب بگو ایشان نمى‏خواهد ملاقات کند ما هم برمى‏گردیم دیگر، این که دیگر …. البته آن طرف هم زود مثل این که خلعش کردند شاید یک ماه بعد از این قضیه بازنشسته شد. دیگر مرد خوبى بود! حالا دیگر نمى‏دانم! لابد کار دارند زندگى دارند بالاخره حساب و کتاب است نمى‏شود که همین طورى! بایستى که از یک سال قبل، شش ماه قبل، وقت بگیرند هر چیزى یک حسابى دارد!

البته امیرالمؤمنین، نمى‏دانم ایشان اشتباه کرده، نعوذبالله، که به مالک اشتر گفته درت همیشه باز باشد اصلا حاجب نداشته باشد کسى مى‏آید یا این که ما خیلى کارمان زیاد است بیشتر از مالک اشتر و آنها؟ این قدر کارمان زیاد است که کلام امیر به درد ما نمى‏خورد! على اى حال حرف زدنش که خوب است تا حالا حرفش خوب بوده. چیست آقا؟ همش همین است‏ الحمدلله الذى لا ارجو غیره و نورجوت غیره .. لأخلف رجائى‏ حمد خدایى را که- البته بعد ما قضیه را ول کردیم قضیه را ول کردیم بعد بدون این که ما بخواهیم انجام شد، الحمدلله، گفتیم که خدا بخواهد انجام مى‏شود دیگر، پیگیرى نکردیم. حضرت سجاد مى‏گوید بیخود کردى رفتى آقا! اگر دعاى ابى‏حمزه‏ى من را مى‏خواندى بلند

نمى‏شدى بروى استاندارى اراک! نخواندى حالا برو، چشمت دربیاید. چشم به مردم دنیا دوختن‏

نتیجه‏اى جز این ندارد، به مردم دنیا دوختن و امید بر کرم اهل دنیا بستن، اهل دنیا بستن، نتیجه‏اش همین است بسیار خب ما هم قبول کردیم از حضرت سجاد هم مى‏پذیریم درست است تقصیر خودمان است.

حمد خدایى که من امید به خدمت او دارم اگر امید به غیر او را داشتم لأخلف رجائى، رجاء من را چکار مى‏کرد؟ خُلف مى‏کرد اعتنا نمى‏کرد مردم دنبال خودشان هستند دنبال منافع خودشان [هستند] امروز سلام و علیک مى‏کنند امروز تو روى آدم مى‏خندند نزدیک‏ترین افراد به انسان، آقا براى خودش آدم را مى‏خواهد قبول ندارید؟ چند نفر قبول دارند؟ دست‏ها بالا! نزدیک‏ترین افراد به ما براى خودشان مى‏خواهند شما تجربه نکردید من کردم. براى خودشان مى‏خواهند ولى آدم باید چکار کند؟ بگذراند شتر دیدى ندیدى بگذراند قضیه را. مهم در اینجا است. خب این خدا با این خصوصیات بهترین کس براى چى؟ براى حمد که من این را حمدش کنم چرا بروم سراغ حمدهاى مجازى؟ چرا بروم سراغ حمدهاى موقتى؟ چرا بروم سراغ ارزش‏هاى موقتى؟ چرا؟ بروم اصل را بگیریم بروم آن کسى که آن حمدش دوام است حلمش دوام است رجاء به او دوام است امید بستن به او همیشگى است لطف و عنایت او همیشگى است بروم سراغ او و از این کثرات بیرون بیایم.

سالک یعنى این، سالک یعنى دید خودش را از جزئیات ببرد قطع کند حرکت سلوک حرکت از جزئیت به کلیت است دیگر که مرحوم آقا مى‏فرمودند، یعنى دیگر به جزئیات نگاه نکند دیگر به این امور موقتى نگاه نکند انسان ماوراء این جزئیات، کلیاتى را ببیند توجهش به آن کلیات باشد و با جزئیات هم سر کند توجهش به آن نقطه باشد بعد با مردم هم تطبیق بدهد خودش را، وفق بدهد. دار مع الناس، مدارا کن با مردم، با مردم مدارا کن با مردم باش هر کسى را در جاى خودش قرار بده هر شخصى را در موضع خودش قرار بده ولى هدف چیست؟ هدف کلى است اگر خداود لطفش شامل حال بنده‏اى بشود این مطلب را در او محقق مى‏کند با جریاناتى که در زندگى پیش مى‏آورد با نوساناتى که در زندگى پیش مى‏آورد با تغییر و تبدلاتى که در حیات زندگى و در معیشت و ارتباطات انسان پیش مى‏آورد این معنا را بخواهى نخواهى در کله‏ى او فرو مى‏کند مى‏فهماند به او که، لیس فى الدار غیره دیار فقط صاحبخانه یکى است و همه مستأجر هستند در این عالم وجود صاحبخانه یکى است همه مستأجر هستند.

سیدالشهدا علیه السلام در شب عاشورا به حضرت زینب چه فرمود وقتى که حضرت داشت آن اشعار را مى‏خواند و حضرت [زینب‏] خیلى مضطرب شد چون مسئله براى حضرت زینب هنوز جا نیفتاده بود که قضیه جدى است! دیدید؟ تا انسان در آن واقعه قرار نگرفته هنوز جدى نیست. گاهگاهى‏

از امام حسین چیزى مى‏شنید ولى نه! جدى! شب عاشورا قضیه جدّى شد رفتند همه، همه گذاشتند

[رفتند.] امام حسین یک خطبه‏اى خواند و گفت آقاجان با شما شوخى نمى‏کنم‏ها! فردا اگر یک طورى شد تقصیر من نیست، از حالا مى‏گویم هر کسى با من بماند فردا تیغ و تیر و شمشیر است والسلام، فعلا شب است چراغ‏ها را خاموش کنید از ما هم خجالت نکشید همه بلند شوید شما را به خیر و ما را به سلامت، هذا الیل قد غشیکم فاتخذوه جملا[۷]، شب بر شما سایه انداخته او را همچون شترى راهوار بیابید و بر او سوار شوید و جانتان را بردارید و از این صحرا بگذارید بروید، یکدفعه آقا چراغ‏ها را [روشن‏] کردند دیدند چند نفرى بیشتر نیست! از آن هزار نفر چقدر مانده؟ سى و چند نفر بقیه هم جزو اهل بیت امام حسین بودند دیگر، برادران امام حسین بودند فرزندان امام حسین بودند برادرزاده‏هاى امام حسین پسرعموهاى امام حسین سى و خورده‏اى چهل نفر ظاهرا بودند اینها همه رفتند.

آن جا دیدند نه! امام حسین جدى دارد مى‏گوید، قضیه جدى است آقا، جان است نمى‏شود آسان داد، باید به خدا پناه ببریم، واقعا باید به خدا پناه ببریم، واقعا خودمان فرض کنیم اگر همین مجلس شب عاشورا، تصور کنید همین مجلس شب عاشورا! مى‏ماندیم یا مى‏رفتیم؟ هان؟ چراغ‏ها را هم خاموش مى‏کردیم خب یا على! خدا آقا براى انسان مى‏آورد براى انسان پیش مى‏آورد خیال نکنید، حالا عاشورا نباشد جور دیگر، جان نباشد جور دیگر، مسئله‏ى آبرو، حق، ایستادن روى حق، حق را کنار گذاشتن، شما خیال مى‏کنید کسانى که حق را کنار گذاشتند بعد از مرحوم آقا تمام شد قضیه؟ اگر حق را بدهیم شرکتمان از بین مى‏رود! چه فرقى کردى با کسى که از خیمه‏ى امام حسین رفت بیرون؟ اگر حق را بگوییم از کجا نان بخوریم؟ آقا گفتند ها که خدمت شما مى‏گویم از خودم درنمى‏آورم اگر بگوییم چطور با زن و بچه‏مان سر کنیم؟ براى ما مشکلات ایجاد مى‏کنند عجب! هى بگوییم‏ یا لیتنى کنت معکم فأفوز فوزا عظیما زیارت عاشورا بخوانیم سینه بزنیم براى امام حسین، این چیست؟ چرا امام صادق علیه السلام مى‏فرماید رحم الله من شیعتنا من احیا ذکرنا[۸] این احیاى ذکر براى چیست؟ براى چیست؟ فقط همین طور بنشینیم براى امام حسین گریه کنیم این احیاى ذکر است؟ نه! احیاى ذکر این است که انسان قضایاى تاریخ را بر تاریخ خودش منطبق کند این است مسئله‏ى احیاى ذکر، خودش را هر روز در عاشورا ببیند خودش را هر روز در مکتب امام صادق و ابوحنیفه ببیند که آیا جزو مجلس ابوحنیفه است‏

یا جزو مجلس امام صادق است؟ مجلس امام صادق زندان دارد آمدنش زندان دارد مجلس ابوحنیفه‏

رفتنش پول دارد خودش را هر روز در خیمه‏ى حضرت سجاد ببیند آیا با حضرت سجاد است یا با دیگران است؟ با حضرت سجاد شاید مشکلات داشته باشد شاید هم نداشته باشد هرچه دیگر …. این منظور امام صادق است نه این که بنشینى براى امام حسین در سر و سینه بزنى امام حسین نیازى به سر و سینه زدن ندارد امیرالمؤمنین نیازى ندارد این در سر و سینه زدن و این نوحه و سینه‏زنى براى امیرالمؤمنین خود را در حریم امیرالمؤمنین داخل کردن است این معناى رحم الله من احیا ذکرنا، این که امام صادق علیه السلام مى‏فرماید خدا پدر و مادر آن شیعه‏ى ما را موالیان ما را محبین ما را که مجلس تشکیل [بدهند] از مطالب ما بگویند ذکر یعنى آن چه که از ما رسیده است، مأثورات، آثار ما، بیایند براى مردم بیان کنند مردم با شنیدن اینها بیایند جلو، نزدیک‏تر بشوند خودشان را نزدیک‏تر قرار بدهند یعنى خودشان را منطبق کنند با این. اگر الان شب عاشورا بود ما چه مى‏کردیم؟ الان زمان منصور دوانیقى بود ما چه مى‏کردیم؟ اگر الان زمان هارون بود ما چه مى‏کردیم؟ هان؟ اینها همه پتک‏هایى است که در هر لحظه باید بر سر و مغز ما فرود بیاید تا این که ما یاد هندوستان نکنیم، یاد وارد شدن در کثرات نکنیم، اینها مى‏آید و مى‏خورد و هى ما را چکار مى‏کند؟ هى ما را متوجه مى‏کند.

یک قضیه پیش مى‏آید مى‏خواهد زود بگذرد زود بگذر و برو معطل نکن آدم نایستد خدمتتان عرض کردم وقتى که مرحوم آقا این مسجد قائم را ترک کرد من با هر روحانى در طهران برخورد مى‏کردم از تعجب اصلا با یک عبارات عجیبى! چطور پدر شما حاضر شده است که مسجد قائم را ترک کند؟ ایشان که جایش جاى خوبى بود مکانش مکان خوبى بود خیابان سعدى بود سعدى شمالى بود چطور ایشان رفت؟ مریدان ایشان داشتند چطور ایشان گذاشتند رفتند؟ این که خدمتتان مى‏گویم با هر کس همین طور بودند، حتى با یکى از آقایان وقت هم من ملاقات کردم ایشان هم همین حرف را زد حالا اسم نمى‏برم خب این مال چیست؟ این مال این است که آقا ایشان مسجد قائم را داشت مسجد قائم که ایشان را نداشت مسجد قائم که ایشان را نگرفته بود ایشان مسجد قائم را گرفته بود اگر مسجد بیاید آدم را بگیرد آدم دیگر کارى نمى‏تواند بکند این همان مصیبتى است که شما به آن مبتلا شدید مرید بیاید شما را بگیرد مسجد بیاید شما را بگیرد دکان بیاید شما را بگیرد ریاست بیاید شما را بگیرد موقعیت بیاید شما را بگیرد اینها همین ابتلائات است ولى یک وقتى انسان مرید را گرفته انسان مسجد را گرفته انسان ریاست را گرفته، آن راگرفته بعد ولش مى‏کند تا حالا گرفتیم حالا ولش مى‏کنیم اشکال دارد آقاى ….؟ اگر اشکال دارد بگویید! اشکال ندارد.

ما مى‏خواستیم امشب راجع به فقره دیگر صحبت کنیم‏ اللهم انى أجد سبل المطالب الیک مشرعه‏

دیگر تتمه آن فقره قبلى ذکر شد و ان‏شاءالله اگر خداوند توفیق بدهد براى شب‏هاى دیگر، ان‏شاءالله توفیقى داشته باشیم و بدائى حاصل نشود، دیگر این چند شب ماه رمضان، دیگر ماه رمضان هم تمام شد. امشب شب ۲۲ است و معلوم نیست چند شب دیگر خدا به ما توفیق بدهد. على کل حال شب‏ها دیگر شب‏هایى است که بسیار محترم است و مرحوم آقا مى‏فرمودند اگر چنان چه انسان بتواند این دهه را، کلش را، به احیا بگذراند کار خوبى کرده فقط اکتفا به ۲۱ یا ۲۳ یا ۲۷ نداشته باشد دیگر بر حسب مَقدِرَت و توان، لازم نیست همه‏ى آن را احیا کند دو ساعت بخوابد فرض کنید که بلند شود بعد در روز تلافى کند که این دهه خصوصیات ویژه‏اى دارد این شب‏هایى که در آن هستیم با دو دهه‏ى قبل تفاوت دارد.

ان‏شاءالله امیدورایم که خداوند به برکت اولیاى خودش به برکت این پاکان خودش به برکت همین حضرت سجاد- واقعا ما اگر این دعاها را نداشتیم چه داشتیم و چه مى‏توانستیم؟ چه دستورى؟ چه سرمشقى؟ چه چیزى را اسوه قرار بدهیم و به چه چیزى اتکا کنیم؟- که خداوند ما را با نیات آنها قرین و محشور بگرداند.

اللهم صل على محمد و آل محمد

[۱] . الخصال، ج ۱، ص ۶۳.

[۲]

[۳] . ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۴۲۷؛ بحر المعارف، ص ۳۳۹؛ بحار الأنوار، ج ۲۵، ص ۲۷۹( با مقدارى اختلاف).

[۴] . نهج البلاغه( عبده)، ج ۲، ص ۱۳۰( با مقدارى اختلاف).

[۵] . دیوان ابن فارض، ص ۷۳:

و إنِّى و إن کنتُ ابن آدم صوره فلى فیه معنى شاهد بأبوّتى‏

[۶] ۳.

[۷] . الأمالى( للصدوق)، ص ۱۵۶.

[۸] ۱. مصادقه الإخوان، ص ۳۴( با مقدارى اختلاف).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن