جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۵

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

تاریخ:

خلاصه:

 

متن جلسه:

جلسه ۵ رمضان ۱۴۱۵

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

ومن أین لى النجاه و لاتستطاع الا بک‏. در جلسه گذشته عرض کردیم که نجات و رستگارى از ناحیه پروردگار است، جهت این‏که نجات یعنى از مهلکه به درآمدن، یا به معناى فلاح است؛ یعنى مى‏توانیم بگوییم اعم است از فلاح؛ رب نجنى من القوم الظالمین‏؛ یعنى من را از این مهلکه به دربیاور. بله، نجات به معناى از دریا به ساحل رسیدن است، از سختى به آسایش برآمدن است، از تنگى به یسر رسیدن است؛ اینها معناى نجات است، مصادیق نجات است.

وقتى که ابتعاد انسان که منشأ براى همه شرور همان ابتعاد است و همان دورى از قرب، انغمار در دنیا و مظاهر دنیا است. وقتى این منشأ براى شرور و مهلکه باشد طبعاً طرف خلافش خیر و سعادت است که حضرت مى‏فرمایند: من أین لى الخیر یا رب و لایوجد الا من عندک‏ این خیر طبعاً از ناحیه پروردگار است.

پس این عبارت اول همان تفسیر مى‏کند عبارت دوم را و عبارت دوم را مى‏توانیم بگوییم بدل یا عطف بیان عبارت اول است.

و من أین لى النجاه و لاتستطاع الا بک نجات از کجا براى من میسر مى‏شود؟ از این مهلکه عالم طبع و عالم ماده چطورى من درمى‏آیم؟ آیا من قدرت دارم به اندازه یک سر سوزنى قدمى بردارم؟ ابداً! امکان این‏که قدمى بردارم براى من نیست. آیه دارد که: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ‏ الحج، ۷۳٫- ظاهراً، اگر درست بخوانم نمى‏دانم- ما به اندازه یک سر سوزن و به اندازه بال زدن یک مگس قدرت نداریم قدمى برداریم چطور نجات را مى‏توانیم براى خودمان تحصیل کنیم؟ و آنهایى که به این مخمصه و بلیه دچار شدند همه سر از مسائل دیگر درآوردند.

بله، بله! همین ابن سینا، در یک عبارتى از او مى‏دیدم …، ابن سینا شخص غیرعادى بود دیگر، قوایش غیرعادى بود. همین ابن سینا در یک عبارتى گفته بود اگر یک شخص در عالم بتواند به حقایق و اسرار هستى پى ببرد آن من هستم. همین یک عبارت او را به زمین زد به طورى که در آخر عمر

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۱

مى‏گویند در بیست و چهار ساعت حدود ده ساعت گریه مى‏کرد و مى‏گفت خدایا دستم کوتاه است و دارم مى‏روم. بعد دیگر … البته به طور کلى در آن اواخر عمر دیگر حالش تغییر کرده بود و فهمیده بود که هیچ پخى نیست.

یک روز یکى از همین دوستان ما بود، حالاتى داشت. این حالاتش را مى‏آمد و تعریف مى‏کرد براى ما و حالاتش جورى بود که موجب حسرت بقیه رفقا بود و خلاصه خیلى مبتهج بود از این‏که، مى‏گفت، من هر وقت خدمت آقا مى‏رسم همیشه با یک کیسه پر و جیب پر خدمت آقا مى‏رسم. من از این حرفش خوشم نیامد و مى‏گفت افراد تفاوت دارند افرادى که خدمت آقا مى‏رسند اینها تفاوت دارند، بعضى‏ها استعداد این راه را دارند و بعضى‏ها ندارند. من در خودم مى‏بینم که مى‏توانم این راه را طى کنم. و خلاصه همین مسائل هم کار دستش داد.

من أین لى النجاه‏ کجا؟ این حرفها چیست؟ من در خودم استعداد مى‏بینم. من این لى النجاه. نجات از کجا براى ما پیدا مى‏شود، نجات از کجا براى ما پیدا مى‏شود؟ او که پیغمبر است [خدا به او] مى‏گوید: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ‏ الشرح، ۱ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ‏ الشرح، ۲ الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ‏ الشرح، ۳ وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ‏ الشرح، ۴ در آن بالا مى‏گوید: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏ الضحى، ۶ وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى‏ الضحى، ۷ وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى‏ الضحى، ۸

وجدک ضالا فهدى تو گمراه بودى. خدا در اینجا دارد همان مقام و هویت انسانیش را به رخ پیغمبر مى‏کشد. مى‏گوید: تو با سایر افراد چه فرق داشتى؟! ضال خطاب به پیغمبر است ولى منظور همه افرادند دیگر. لولا اتصال به مقام ربوبى، بین پیغمبر و بین یزید هیچ فرق نمى‏کند، هیچ فرق نمى‏کند، هیچ، ابداً. وقتى پیغمبر مى‏گوید: ربنا لاتکلنا الى نفسنا طرفه عین ابدا فى الدنیا و الآخره‏ راست مى‏گوید، پیغمبر درست مى‏گوید. واقعاً این مسأله را فهمیده است.

ولایتى‏ها آمده‏اند بین توحید و بین کثرت فاصله انداخته‏اند و در این وسط یک برزخى را ایجاد کرده‏اند به نام ولایت. آمده‏اند گفته‏اند: خدا اختیاراتش را همه را به ولىّ واگذار کرده و این یک مقامى است که کذا و کذا. اهل توحید اصلًا نه تنها این برزخ بین کثرت و بین وحدت را دارند برمى‏دارند، کثرت را هم دارند برمى‏دارند، مى‏گویند کثرتى در کار نیست. بدون نظر خدا این ولىّ چه کاره است؟ هیچى! هیچ کاره است. این مطلب را آنها مى‏فهمند. ما خیال مى‏کنیم مسامحه مى‏کنند. مطلب حق است، واقعیت است، شکى در آن نیست. ما خیال مى‏کنیم اینها دارند مسامحه مى‏کنند.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۲

هر کسى به اندازه سر سوزنى بخواهد این مسأله را به خودش نسبت بدهد و حساب خودش را بخواهد جدا بکند بداند که در آن موقع مرتبه‏اى از مراتب دوزخ را حایز مى‏شود و به همان مقدار از جنت و از رضوان پروردگار دور است و هر وقت ما این حال مسکنت را در خودمان دیدیم، واقعاً احساس کردیم بدانیم در آن موقع در … چون حقانیت ماهیت ما در فقر و نیاز است و حقّیّت هویت پروردگار در غنا و عدم نیاز است. هرچه ما خیرات و مبرات و حسن را به آن طرف بیاندازیم خودمان را به حق نزدیک کردیم و هر مقدار که خودمان را بیچاره دیدیم خودمان را به حق نزدیک کردیم نباید جاى این دو کفه ترازو را تغییر بدهیم و عوض کنیم که باطل حق و حق باطل جلوه مى‏کند. تمام اینها به خاطر این است که ما موقعیت خودمان را نمى‏توانیم بازیابى کنیم.

مولانا در این‏جا این حکایت عیاض و سلطان محمود را خیلى عالى آورده: یک کسى به او مى‏گوید … خلاصه مى‏رود در اتاق و در را مى‏بندد و فلان و از این حرفها. که مى‏آید خودش نگاه مى‏کند مى‏گوید چى؟ مى‏گوید من یک پوستینى دارم و دوران شباب و چوپانى‏ام و این حرفها را گذاشتم و هفته‏اى یکى دو دفعه مى‏روم اینها را مى‏پوشم و چوب هم مى‏گذارم جلویم و مى‏گویم تو همانى لولا نظر پادشاه تو همان چوپانى. این‏که الآن مى‏بینى پادشاه تو را بر تمام امرا و سلاطین و این حرفها برترى داده به جهت چیست؟ چون نظر پادشاه تو را گرفته است. عاشق تو شده، عاشق چشم و ابرویت شده، گرفته است. همین. اگر سلطان محمود نظرش تو را نمى‏گرفت تو همان چوپان در بیابان بودى.

عیاض آدم فهمیده‏اى بود. اگر این قضیه به عنوان مثل نباشد و واقعیت باشد که ظاهراً همین‏طور است، معلوم مى‏شود که عیاض آدم بافهمى بود و گویى از حقانیت در او بود و حقیقت را مى‏فهمید. منتها از ناحیه پادشاه، از ناحیه ظاهر. ولى اصل مطلب و اصل قضیه را ادراک مى‏کرد، در صورت حالا مثلًا اینها در نظرش بود، این را مى‏فهمید.

این مثال ما است، این مثال براى ما است. ما که الآن آمدیم در این‏جا باید بدانیم: لولا این جهت انتساب به حضرت آقا خیلى [باشیم‏] خاک در بیابان. اگر نازى کند از هم فرو ریزند قالبها. تمام این خیرات و تمام این مظاهر و تمام این عنایاتى که ما داریم مى‏بینیم از بزرگان و از این طرف، هم از آن طرف به خاطر یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد، یک عنایت مى‏شد آن ماهیت سوداء امیاء ظلماء که هیچ‏گونه ارزشى ندارد، هیچ‏گونه چیزى ندارد همین که نظر به او مى‏شود، شما نگاه مى‏کنید مى‏بیند عوالمى را از وجود خودش پر مى‏کند.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳

مثلًا افراد را مى‏بیند اینها با هم هیچ ارتباطى ندارند ولى همین که مى‏شنویم ها این آمده رفیق شده مى‏بینیم حال‏مان نسبت به او تغییر کرده. این آمده چه شده؟ رفیق شده عوض شده. چهره او را نگاه مى‏کنى مى‏بینى قبل از این‏که بیاید خدمت آقا یک حالى دارد همین که اتصال به آقا پیدا کرد قیافه او عوض مى‏شود، عوض مى‏شود.

یک کتابى دارد آن انتاکى، «لماذا اخترت مذهب اهل البیت مذهب الشیعه»، قاضى القضات در دمشق بوده و این حرفها، یک عکسى دارد اولش، یک عکسى دارد بعدش. اول را نگاه بکنى مثل عمر مى‏ماند راست راستى عین عمر مى‏ماند؛ ولى وقتى که مذهب اهل بیت را اختیار مى‏کند، شیعه مى‏شود عکس را [نگاه مى‏کنى‏] چنان حالت انکسار، حالت خضوع [دارد که‏] اصلًا از چشمهایش پیدا است که این، اصلًا لازم نیست بگوید این عکس مال کدام وقت است ها، همین دوتا عکس را بگذارند جلوى شما، نگاه کن ببین این عکس تشیع او است یا این …؟، جداً عین عمر است ها، خیلى حدت دارد، چیزى دارد. چشمش آن …، بعد همچنین ملایم، معلوم است که حسابى پیش درآمده. این ولایت کار او را ساخته. باختن، بازى، فلان … جهات تأثیر جناب حضرت مولانا عمر هم که خوب نفسش در این قشنگ جلوه مى‏کند، خب اینها همه را ریخته بیرون، پدرش هم درآمده فلان، وقتى نگاه مى‏کنیم خیلى مظلوم، آرام. بارک الله حالا بچه خوبى شدى، حالا آدم خوبى هستى. این بخاطر چیست؟ این بخاطر همین است که اکسیر …

اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم‏ گفت روى تو چه زرد کرد سعدیا

اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم. این عشق چه کار مى‏کند که وقتى مى‏خورد به این، این را طلا مى‏کند، رنگش زرد مى‏شود ولى مى‏شود طلا. قبلش چه بود؟ نه! مجاز بود، رنگ‏آمیزى بود، رنگ بود. دست مى‏زدى به آن … سیب را دیدید از گچ درست مى‏کنند، ناخن که مى‏زنى گچ پیدا مى‏شود آهان، مى‏رود این مى‏شود مجاز. حقیقت چیست؟ هرچه ناخن بزنى بیشتر بویش درمى‏آید، بیشتر عطرش درمى‏آید، آن حقیقت است این مجاز است.

اتصال به ولىّ کارش کیمیاگرى است، چه کار مى‏کند؟ عوض مى‏کند. خب به شرط این‏که انسان قدر هم بداند ها. از یک شخصى شنیدم که مى‏فرمود: ما تخم ولایت را در شما کاشتیم خودتان دیگر باید آبیارى‏اش کنید آن کارى که ما باید انجام بدهیم انجام دادیم، حالا تنبلى مى‏کنید یک حرف دیگر است.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴

حالا شما حساب کنید در این کره زمین چه افرادى هستند که خدا اینها را موفق نمى‏کند به این دایره اتصال پیدا کنند؟! چه افرادى هستند؟! من این لى النجاه جداً ها آدم نمى‏داند چه کار کند، یعنى واقعاً مى‏ماند. امام حسین علیه‏السلام بلند مى‏شود خودش مى‏آید سراغ عبیدالله بن حر بجلى، خودش بلند مى‏شود مى‏آید، یعنى بالاترین مقام ولایت بلند مى‏شود مى‏آید در خیمه یک شخصى، بدبخت دنیا و آخرت، دارد مى‏آید به او بگوید بابا! من آمدم این‏جا دستت را بگیرم، خاک بر سرت کنند. مى‏گوید: این شمشیر من را بردار این اسبم هم خوبه. احمق بى‏شعور! اسب خوبى دارم که تند مى‏رود، شمشیر من هم تیز است. مى‏گوید مرده شور تو را ببرند، اگر من دنبال اسب و شمشیرت مى‏گشتم خب مى‏رفتم با یزید بیعت مى‏کردم، چرا کربلا آمدم؟!

این از یک طرف از یک طرف دیگر این زهیر ها، هر جا که امام حسین علیه‏السلام بود این در مى‏رفت. اصلًا خیمه‏اش را مى‏زد، وقتى که حضرت خیمه مى‏زد خب بیا و برو داشت دیگر این عقب مى‏رفت وقتى راه مى‏افتاند خیمه مى‏زد. همیشه یک منزل فاصله داشتند. بالأخره کلکش درآمد. یک جا حضرت گیرش انداخت، فرستاد سراغش، آمد، آمد اکسیر عشق در مسش آمیخت این است.

این‏جا چه فرقى است؟ او خودش بلند مى‏شود مى‏رود سراغ او، ولى‏ من این لى النجاه؟ وقتى قرار نیست قرار نیست. ولىّ بلند مى‏شود مى‏رود سراغ شخص که بیا، مى‏گوید نمى‏آیم. خودش دارد مى‏رود سراغ یکى مى‏گوید بیا، مى‏گوید نمى‏آیم.

این مطالبى که بزرگان در صحبت‏ها، این طرف و آن طرف بیان مى‏کنند تمام اینها رفتن است، تمام اینها عرضه داشتن است. از کسى شنیدم که مى‏فرمود: ما سفره را پهن کردیم چه کسى هست که بیاید؟! چه کسى هست که بیاید؟! یک وقت آن اوایل آمدند، رفتند، دوباره آمدند با یک انقلاب تشریف بردند. خب حالا خوب است بروند دیگر چرا متلک مى‏گویند؟! دیگر چرا مسخره مى‏کنند؟! دیگر چرا طعنه مى‏زنند؟! اخوى آقا با آن کیفیات کذا و اینها آمدند رفتند. کى بخل کرد؟ کى ممانعت کرد؟ ما که خودمان شاهد بودیم. آن آقاى آقا شیخ کذایى آمد، مدتى بود، چقدر آقا صحبت کرد با ایشان، چقدر با ایشان خلاصه مطالب را بیان کرد، چقدر روشن کرد. آخرش حرفى که تحویل مى‏دهد این است که: من خیال مى‏کنم اینها با مظاهر شریعت وفق ندارد خوش آمدى!

این جناب آقاى مطهرى آمد، چند سال بود و حالش تغییر پیدا کرد ولى خوب در هر صورت راه خودش را جدا کرد و در مهمترین مسأله از مسائل به ایشان مراجعه نکرد و خودش را مستقل در رأى دید در حالى که براى آقا هم همین قضیه قبلًا اتفاق افتاده بود با یک اشاره آقاى حداد همه این مسائل‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵

کنار رفت. اینها براى چه بود؟ این انتخاب شده، انتخاب شده، تا آخرش هم مى‏رسد. او انتخاب نشده، خوش آمدى!

خواجه عبدالله مى‏گوید: الهى همه از آخر ترسند من از اول. اول برایم چه نوشتى؟! البته نه اول زمانى، اولى که الآن با ما معیت دارد. از ازل براى من چه تقدیر کردى؟ من فقط دارم آن را نگاه مى‏کنم. اینها حدشان همین‏قدر است، سهمشان این‏قدر است. بیا این‏جا، بیا این‏جا، بیا این‏جا. (زیاد است؟) ولى این مى‏آید مى‏آید مى‏آید مى‏آید مى‏آید تا این‏جا و بعد هم تمام مى‏شود؛ کار تمام مى‏شود. حالا هى بنشین مسخره کن: رفتند صوفى شده‏اند. رفته‏اند مرید جمع مى‏کنند بکند.

طوطیان در شکرستان کامرانى مى‏کنند و از تحسر دست بر سر مى‏زند مسکین مگس‏[۱]
هر عنایت که دارى اى درویش‏ هدیه حق شمر نه کرده خویش‏[۲]

اگر به اندازه یک سر سوزنى ما این نجات و این رستگارى را به خودمان بدانیم در آن‏جا گیر هستیم. پس بدانیم در آن وقتى ما مطلوبیم و در آن وقتى مقرب هستیم و در آن وقتى مرضىّ هستیم که کما هو حقّه به موقعیت خویش واقف باشیم و این را هم مى‏شود به دست آورد، مى‏شود به دست آورد؛ که موقعیت خودمان براى ما روشن باشد.

بین مرحوم حاج میرزا جعفر کبوتر آهنگى و یکى از بزرگان اختلاف بر سر این بود که آیا ذاتیات تغییر پیدا مى‏کنند یا نه؟ ماهیت هر کسى قابل تغیّر هست یا نه؟ ایشان مى‏گفتند که قابل تغیّر است او مى‏گفت: نه آن چیزى که از اول زده شده همان است. خب این جاى بحث داشت. این مى‏گفت که بالأخره چه کار کنیم؟ مى‏گفت به من نشان بده، به من نشان بده که خلاصه اینها قابل تغییر هستند، ماهیت افراد، حالا نه ماهیت چیز، بلکه همان عوارض و ذاتیات آنها، شقاوتشان، سعادتشان گفت خب برو یکى را بردار پیدا کن. او برداشت رفت و دید (پیره؟) با سگ‏ها ور مى‏رود، گفت: به به! گفت بروم این را بردارم ببرم، دیگر از این آدم بهتر خیال نمى‏کنم در این مملکت‏مان پیدا بشود. گفت فلانى بیا یک پولى به تو مى‏دهم مى‏آیى با هم برویم یک جایى؟ گفت: برویم کارى نداریم. (؟؟؟) آمد و آمد پیش … مرحوم جعفر کبوتر آهنگى هم مجتهد بود از علما بود. دیوان دارد، دیوان …. مرجع تقلید بود در همان‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۶

کبوتر آهنگ همدان نزدیکى‏هاى همدان. آمد و گفت این است؟ یک نگاهى به او کرد و یک صیحه‏اى کشید و افتاد زمین، غش کرد، بلند شد رفت. گفت رفت و گفت آره، غیب شد خیالت جمع.

نجات از طرف کیست؟ یک دم ولى، یک دم درویش، یک دم خدایى، این است.

ما؟! ما که هستیم؟! ما چه هستیم؟! ما حالا آمدیم خدمت آقا پس حساب و کتابى باید داشته باشیم، این حرفها چیست؟ خیلى آقا دارند براى ما متواضعانه عمل مى‏کنند. رسم گذشتگان این‏طور نبود. خیلى دارند خودشان را پایین مى‏آورند، خیلى زیاد. اگر شما بدانید که در دل ایشان چه مى‏گذرد و ما چگونه عمل مى‏کنیم از خجالت دیگر به روى ایشان نمى‏توانیم نگاه کنیم؛ سربسته بگویم، سربسته مى‏گویم دیگر قضیه را باز نمى‏کنم. گفتم من نظر خودم را مى‏گویم ها چیزهایى که خودم فهمیدم. بعد حالا مى‏بینیم بعضى مى‏آیند منت مى‏گذارند ما آمدیم اینجا، نیا! بلند شو برو! خوش آمدى! کى گفت بیایى؟ دستمال ابریشم براى تو آوردند یا کارت فدایت شوم فرستادند.

امیرالمؤمنین افتخارش این بود که بگوید: انا عبد من عبید محمد.[۳] افتخار على بود، این قضیه را مى‏فهمید، این مسأله را مى‏فهمید که هرچه دارد از این دارد، از پیغمبر دارد. و إلا بین على و بین آن‏که بود آن عقیل که بلند شد رفت پیش معاویه و معاویه چرب کرد سیبیلش را و پول حسابى داد به عقیل ….. آن یک برادر این هم یک برادر دیگر. از امیرالمؤمین چیزى به او نرسید، خیرى به او نرسید، فقط آهن داغ به او رسید. گفت: خیلى خب تو به ما نمى‏دهى مى‏رویم پیش معاویه. رفت پیش معاویه کیسه‏اش را پر کرد، آمد. على هم خب چه کارت کنم؛ رفتى بیا. ولى این على است، آن عقیل است.

لذا ما این مسأله فقر و نیاز و احتیاج را در تمام ادعیه ائمه همه را مشاهده مى‏کنیم. امیرالمؤمنین دعاى کمیلش را نگاه کنید، امام حسین دعاى روز عرفه او را نگاه کنید. داد مى‏زند من بدبختم، من بیچاره هستم، من فلک زده هستم، من ندارم. امام حسین دارد مى‏گوید. او امام حسین است دارد داد مى‏زند، ما مى‏گوییم نه! ما داریم، ما چى چى هستیم، ما فلان.

اصلًا مى‏گویند آخرالزمان شده. ارزشها تغییر پیدا کرده، عارف به که مى‏گویند؟! به بچه سیزده ساله مى‏گویند عارف. در این دوره زمانه عرفاى ما سیزده ساله، چهارده ساله [شده‏اند]. جایى که آقاى قصاب‏العلما بشود عارف و کتاب بنویسد راجع به …، دیگر بقیه باید بزنند گاراژ.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۷

متعهد به چه کسانى مى‏گویند؟ مسئول به چه کسانى مى‏گویند؟ عالم به چه کسانى مى‏گویند؟ اینها همه عوض شده. خب آخرالزمان است دیگر، لغات اینها … مى‏گوید: برعکس نهند نام زنگى، عوض شده.

آن امام حسین است دارد واقعیت را مى‏گوید. بعد ما داریم چه کار مى‏کنیم؟ ما داریم این طرف قضیه را …، ما داریم این طرف قضیه را …

لذا آنهایى را که در مقام باشند و بخواهند به مسأله‏اى برسند، به حق برسند بدانید که به هر وجهى شده خدا آنها را به آن حق مى‏رساند. خودمان را گول نباید بزنیم. کسى که بخواهد مسأله را بفهمد لو خلى و طبعه بینه و بین الله بخواهد واقعیت را بفهمد اگر در خواب باشد به او الهام مى‏کنند، اگر در بیدارى باشد مسأله را به او مى‏رسانند. دورى و نزدیکى ملاک نیست، قرب ظاهر ملاک نیست.

دع نفسک و تعال: آن عمده سر همین است این دع نفسک را شما اثبات بکن، تثبیت کن مسأله به شما خواهد رسید ولو از پر زدن یک طائر، ولو از حرکت یک حیوان، ولو از یک اشاره، ولو از یک کنایه، ولو در الهام، ولو در مکاشفه مطلب به شما خواهد رسید به شرط این‏که در مقام باشید صادق باشید، در تلقى صادق باشیم، خودمان را گول نزنیم، مسائل دیگر نیاید آمیخته نشود، ما به او مى‏رسیم. روایت امام حسن عسگرى علیه‏السلام که در این مورد هست. مطلب به ما مى‏رسد. حتى از این بالاتر اگر کسى واقعاً طالب باشد خدا بعضى‏ها را به عنوان واسطه وارد در این جرگه مى‏کند تا به واسطه اینها آن اصلى کشیده بشود و بیاید و چه بسا ممکن است عده‏اى از این افرادى که در این حول و حوش قضیه هستند اینها واسطه باشند. از خدا بخواهیم که ما را جزء وسائط قرار ندهد؛ صرفاً واسطه باشیم. این مى‏آید چه کار مى‏کند؟ یک دورانى مى‏گذراند یک شخصى را برمى‏دارد مى‏آورد، هدف آن است این واسطه است. حالا این به یک نفعى هم مى‏رسد یا نمى‏رسد یک مطلب دیگر است. اما این چیست؟ این همان هدف است.

پس بنابراین آن‏چه که براى یک سالک حجر اساسى سلوکش را تشکیل مى‏دهد و خلاصه آن عمود خیمه جایگاه سالک را محقِّق هست، همان جهت فقر و جهت نیاز و ندیدن خود است در قبال حقانیت ولىّ و در قبال حقانیت حقّ و مقام ولایت که البته آن تفاوتى پیدا نمى‏کند، فقط مسأله این است.

اگر ما این را از اول پى‏ریزى کردیم از اول درست مى‏آییم بالا اگر پى‏ریزى نکردیم به همان اندازه لنگ مى‏زنیم. حالا تا کى کم بشود، زیاد بشود، این طرف بشود، آن طرف بشود آن دیگر با خدا است که چقدر موفق باشیم، خدا به ما توفیق بدهد که بتوانیم هرچه زودتر این مسأله را از خودمان رد کنیم. اگر

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۸

این مسأله را از خودمان رد کردیم به توفیق خدا دیگر سرازیر مى‏شویم از بالا و پایین. وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ‏ الأعراف، ۹۶٫ ولى اینها آمدند عتاب کردند عصیان کردند، طغیان کردند و ما چه کار کردیم؟ اینها را نگه داشتیم.

در روایت داریم وقتى که نماز مى‏خوانیم بایستى که آن نماز خالصاً لوجه الله باشد. وقتى که غیر در آن شریک باشد خدا مى‏گوید که من غیرت دارم و غیرت من اجازه نمى‏دهد که غیرى را در آن فعلى که به من منتسب است شریک کنم. من مى‏آیم سهم خودم را هم مى‏بخشم به همان غیر، همه‏اش بشود مال آن کس دیگر. خدا به اندازه سر سوزنى حاضر نیست فعلى را که به او منتسب است غیر در او داخل بشود. حالا ببنید اگر یک قلبى که غیر در این قلب داخل است خدا چه کار مى‏کند؟ چاره‏اى نیست جز این‏که اول آن غیر را بزند بیرون، برود بیرون. بعد چه؟ خودش تشریف بیاورد.

لذا به نظر من مى‏رسد تنها و تنها دعایى که ما مى‏توانیم بکنیم و توجهى که مى‏توانیم داشته باشیم در ادعیه خودمان، در حال خودمان، در تفکر خودمان، در تفکر خودمان، در تأمل در نفس خودمان همین مسأله بدبختى و بیچارگى و ظلالتى است که‏ وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى‏ الضحى، ۷ و شاکر این نعمت باشیم و متوجه باشیم که قضیه ما. [قضیه‏]

بى عنایات حق و خاصان حق‏ گر ملک باشد سیاه استش ورق‏[۴]

تمام آن‏چه که ما را از دیگران امتیاز داده است همان نظر ولىّ است که به ما افتاده. این به ما امتیاز داده. خودمان چه مطاعى را به بازار آوردیم؟ خودمان چه کار کردیم؟ هیچى! هیچ کارى نکردیم.

من نمى‏دانم این قضیه را گفتم یا نگفتم، خیال مى‏کنم شاید این قضیه را گفته باشم. که اگر گفته باشم که خب رفقا … آن قضیه مولانا که مى‏گفت یک کسى را داشتیم که قاضى بود در حلب و آن یارو آمد گرفتش و اینها. گفتم؟ هان؟ آهان پارسال گفتم بله. و خلاصه فقط آن‏که ما با خودمان یک جفت پیراهن و شلوار برداشتیم همین، بقیه‏اش چیست؟ هیچى آقا! هیچ ابداً، بقیه هیچ است.

و تمام چیزها و تمام آثار و این مظاهر کمال. اینها ان‏شاءالله که کامل مى‏شود و تمام مى‏شود و بلکه اتم هم مى‏شود. تمام اینها فقط نظر ولىّ است، نظر بکند مى‏آید، نظر نکند هیچ خبرى نیست آقاجان، هیچ خبرى نیست! به جان شما من افرادى را دیدم که این افراد حالاتى داشتند، که اینها

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۹

حالاتشان کذا و کذا بود. شاید اگر هم شما متوجه مى‏شدید تعجب مى‏کردید از … حالات توحیدى داشتند ها! نه این مکاشفات صورى. ولى وقتى که نظر ولىّ از اینها برگشت اینها به قعر جهنم رفتند؛ اى کاش مى‏ماندند این وسط. نه این‏که آن حالت از آنها گرفته مى‏شود. قرآن آتش زدند، مفاتیح آتش زدند. من با چشم خودم اینها را دیدم. تمام اینها چیست؟ نظر این برگشت. براى چه؟ براى این‏که او گفت این کار را انجام بده. او گفت که: این را براى شماها گفته براى من نگفته؛ من الآن این را انجام مى‏دهم. هیچى، ایستاد آقا، در مقابل ولىّ ایستاد، ایستاد. گفتش که نه! من به نظرم مى‏رسد که این خوب است. خب به نظرت مى‏رسد برو انجام بده. رفت انجام داد کارش هم به کجا کشید، یکدفعه نه ها! یواش یواش! اگر قرار بشود که قضیه برگردد یواش یواش برمى‏گردد.

دیگر باید از خدا بخواهیم که این ادعیه حضرت سجاد را در حق ما مستجاب کند و ما را به همان مسأله اساسى و نقصان واقعى خودمان متوجه کند که تمام اینها ناشى از جهالت است. جاهل هستیم، جاهل هستیم برمى‏داریم این طرف مى‏کنیم. راه را به ما نشان دادند نمى‏پذیرم. خب دیگر باید چه کرد دیگر؟! وقتى که من خدمت یک شخصى گفتم که آقا شما که این مسأله را بیان مى‏کنید پس چرا با این روشنى و واضحى مسأله قبول نشود؟ ایشان فرمود که خب چه باید کرد وقتى که خدا نمى‏خواهد یک کسى را هدایت کند انسان چه کار مى‏تواند انجام بدهد؟ هر کارى مى‏کنى قبول نمى‏کند. از این راه مى‏روى، از این راه مى‏آیى، محبت مى‏کنى، ملاطفت مى‏کنى، مطلب را مى‏گویى، فلان مى‏کنى، نمى‏کند چه باید کرد؟ باید گفت ان‏شاءالله خدا خودش [عاقبت امور ما را خیر قرار دهد] اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی

[۱] . غزلیات حافظ.

[۲] ۲٫ سنایى( هر هدایت که دارى اى درویش …)

[۳] . الوافى، ج ۱، ص ۳۵۷

[۴] . مثنوى معنوى مولانا

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن