جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۹
موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۴ رمضان ۱۴۱۹
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
الحمدُلله الّذى ادْعُوهَ فَیُجیبُنى وَ انْ کُنتُ بَطیئاً حینَ یَدعُونى.
دیشب عرض شد، مقتضاىِ صفاتِ کمالیّه حق، جمالیّه و جلالیّه که هر دو براى تربیت و براى به فعلیّت درآوردن استعدادها مُلزم است.
این صفات کلیّهى حق، کاشف از جنبه رحمانیّت و رحیمیّت پروردگار است، براى همه خلایق او به نحو مساوى وعَلَى السِوّى و همه افراد از این نقطه نظر، تفاوتى ندارند هیچ فرقى با هم ندارند.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً.[۱]
یا در آن آیه دیگر مىفرماید: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ[۲]. براى همه تو را فرستادیم. نه براى یک عدّه مخصوص. براى همه. براى آن کسى که مىخواهد این مقدار رشد کند تو را برایش فرستادیم. براى آن کسى که مىخواهد این مقدار رشد کند تو را فرستادیم براى آن کسى که مىخواهد مراتب بالاترى را برود تو را فرستادیم و براى آن کسى که مىخواهد به مرتبه علیا برسد، باز تو را براى او فرستادیم. وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ.
یا در آن آیه شریفه دیگر مىفرماید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ».[۳]
ما تو را رحمتِ براى همه فرستادیم رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ.
مسأله وَ قیاسِ قضیه، نسبت به ما و نسبت به ائمّه علیهم السّلام و اولیاء این قیاس مختلف است. ما در افراد نگاه مىکنیم. و به واسطه خصوصیّات و کیفیّت افعالِ آنها و نظرى که در ما متمرکز شده و تحقق پیدا کرده و بصیرتِ ما نسبتِ به اوضاع، یک حُکمى را براى شخصى به ضرر یا به نفع مىکنیم و همه همینطورند.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۵
تا وقتى که شخص رفیق انسان است و دوستِ انسان است. معایب او براى انسان مجهول است و به دیده اغماض نسبتِ به معایب نظر مىکند. ولى همین که آن شخص یک قدرى موضعش نسبتِ به انسان عوض شد، ما مىبینیم که نه! کارهاى او را یک قدرى با دقّت بیشترى ارزیابى مىکنیم. خُب او که فرقى نکرده ما هم که فرقى نکردیم ولى دید، تغییر پیدا کرده چرا؟ چون آن لحاظِ صداقت و حیثیّت رفاقتِ قبلى الآن مُنتفى شده. بنابراین معیارها تفاوت پیدا مىکند. تا وقتى که شخص، با انسان رفیق است اگر یک عملى را از انسان ببیند، چه بسا خوشش مىآید و مىخندد ولى حالا یک وقت مىبیند سالیانِ سال از این قضیه گذشت و اوضاع و احوال مُتغیّر شد، بعد همان عملى را که سابقاً خود او از این عمل تمجید مىکرد، الآن به عنوان عیب پیش دیگران مطرح مىکند. این مال چیست؟ به خاطر این است که، معیارها تفاوت پیدا مىکند. به واسطه رفاقت، یک قضیه واحده دو صورت پیدا مىکند. یک قضیه واحده در یک موقع مُسْتَحسَنْ و در موقع دیگر چه مىشود؟ قبیح شمرده مىشود. و مال چیست؟ مال نفس است. اینها همهاش مالِ عالمِ نفس است.
قضیه که تغییر پیدا نکرده. قضیه رفته. قضیهاى بوده و رفته تکرار هم نشده. چرا آن نظرِ اوّلى با نظر دوّمى تفاوت دارد؟ چرا؟ نفس است نفس مىآید و مدرکات را در کنترل خودش قرار مىدهد. قواى عاقله را در کنترل خودش مىگیرد. قواى متخیّله و متوّهمه و واهمه را در کنترلِ خودش قرار مىدهد، بعد مىبینیم چه هست؟ عوض مىشود. حکم عوض مىشود. قضاوت عوض مىشود، صد و هشتاد درجه، صد و هشتاد درجه عوض مىشود امّا براى خدا که مسأله عوض نمىشود. براى خدا که تغییر پیدا نمىکند.
یک روز راجع به مرحومِ علّامه طباطبایى رضوانالله علیه، مرحوم آقا با ما صحبت مىکردند و مىفرمودند یک سئوالى از شما مىکنیم راز موفقیّت علامه طباطبایى در حوزه و اینکه توانست با وجود مخالفتهاى شدید با مکتب فلسفه و عرفان، بتواند دوام بیاورد چیست؟ خب ایشان- مرحوم علّامه- شاگردانى تربیت کرد، سالیانِ متمادى به درس تفسیر و فلسفه و امثال ذالک مشغول بود و وجود پرخیر و برکتى بود براى حوزه دیگر، این سِرَّش چیست؟ بعد خود ایشان پاسخ دادند. فرمودند سِرَّش این بود که به کار کسى از آقایان کارى نداشت. کارى نداشت تا وقتى کارى نداشت کسى هم کارش ندارد. کارى ندارد. درسش را مىدهد. چه بسا مجالس روضه هم مىرود. چه بسا مجالس فاتحه هم مىرود و خب
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۶
افراد، مىآمدند پیش ایشان از این آقا از آن آقا مىگویند، کار خودش را انجام مىدهد. به پر و پاى کسى نمىپیچد، و ایشان مىفرمودند اگر مرحوم علّامه مىپیچید به پر و پاىِ اینها، از هر خط المیزان دهتا اشکال درمىآوردند. اشکال درمىآوردند و پى آن را هم مىگرفتند آ! اى آقا، ایشان اینجور گفته، اى آقا آنجور گفته! اى آقا، همهاش به خاطر چه هست؟ نفس دیگر. نفس. و بعد هم احکام صادر مىکردند و چه مىکردند و حکم به نجاست و کفر و وَ وَ وَ وَ امثال ذالک. تمام اینها به خاطر این بود که ایشان به سِرّ مطلب و سِرّ قضیه رسیده بود. کارى نداشت به کار کسى. آنها هم کارش نداشتند.
مىگویند یک روز حافظ دیگر خب خیلى صیت و شهرتش همه جا را گرفته بود و اینها- این علماى اهل تسنّن- بر حافظ حسد بردند و پیش شاه شجاع هم شکایت بردند و فلان وَ گفتند که حافظ، اصلًا کفر مىگوید فلان و اشعارش خراب است. کفر مىگوید. شاه شجاع هم همچنین دل خوشى از حافظ نداشت. گرچه خب حافظ هم بالأخره اسمش را آورده که دور شاه شجاع است مى دلیر بنوش و اینها ولى در هر صورت شاه شجاع توقّع عنایت بیشترى را داشت طبعاً و خب دیگر ایشان هم که خب نمىتواند دیگر هر چیزى را …، خلاصه جمع شدند و گفتند خب این چه هست؟ گفت این شعرى را که دارد.
گر مسلمانى از این است که حافظ دارد | واى اگر از پس امروز بود فردایى | |
این انکار معاد را کرده. نگفته که معادى [هست گفته]، واى اگر بُوَد، دلالت بر اثبات نمىکند این خلاصه مسأله را به حال تردید گذاشته و …- این واقعیّت داردها و شوخى نیست- و گفتند باید اعدام بشود چى بشود یکى از دوستانش آمده بود و خلاصه قضیه را گفت و آن هم گفت که بیندازش به گردن یکى دیگر این شعر را. نگو من گفتم. گفت خیلى خب، چیز خوبى است. گفت:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه مىگفت بر لب میکدهاى با دف و نى ترسایى.
این یک خط را اضافه کرده به آن
گر مسلمانى از این است که حافظ دارد | واى اگر از پس امروز بود فردایى | |
گفت قربان من یک شعر اضافه دارم، این شعر بوده از قلم افتاده، این را انداخت و خلاصه نجات پیدا کرد. بالأخره یک کارى کرده دیگر.
حالا این چه هست قضیه؟ اینها همهاش به خاطر نفس است. به خاطر نفس است یک روز مرحوم آقا مىفرمودند که: هر کسى از فقها که شما دیدید راجع به قضا و حکومت، کتابى نوشت، سر پست ریاست قضا بوده است. و هر کسى برخلافِ قضا و حکومت، کتاب نوشت عَزْل شده، یا دستش نرسیده.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۷
در یک هفته شما مىبینید یک فتوا به یک شکل است هفته دیگر فَتوى تغییر پیدا مىکند، این مال چیست؟ مال همین است دیگر. شیخ محمّد تقى که الان در قزوین به عنوان شهید ثالث است. این از آقایانى بود که مخالفِ صددرصدِ نماز جمعه بوده و حتّى نماز جمعه را حرام مىدانست. یک بنده خدایى هم در قزوین نماز مىخواند و این دائماً در هر مجلسى طعن و ردّ و قدح و امثال ذالک نسبت به این داشت. او یک هفته آمد طهران کار داشت. این یک هفته رفت جایش ایستاد نماز، نماز جمعه خواندن، وقتى یارو برگشت. دید ا، ایشان موقعیّت را گرفته. گفت من نمىدانم با یک طهران رفتن فتوى عرض بشود، این خیلى عجیب است. یک هفته من نباشم فتواى حُرمت تبدیل به وجوب بشود. حالا بابا یک پلّه، یک پلّه بیا، اوّل مکروهش بکن، بعد مُباحش بکن، بعد مستحبش بکن بعد برو بالا.
دیدید بعضى وقتها درجه مىدهند؟ مثلًا درجه پاسبان است مىشود رئیس پاسبان، بعد مىشود …. یک وقت پاسبان است مىشود رئیس شهربانى. این، این خیلى …، این عجیب است یعنى یکدفعه کسى از پاسبانى بشود رئیس شهربانى یک کشور. حالا از حُرمت یک مرتبه مُنقلب به وجوب بشود، این دیگر واقعاً بله …، ولى هیچ اهمیّتى ندارد. یک دو سهتا فرمول کفایت مىکند یک چندتا فرمول و آیه و روایت و این طرف و آن طرف، و کفایت مىکند و بله …
من در یک مجلسى بودم که از یک نفر تنقید شد در آن مجلس، به عنوان اینکه این اصلًا مجتهد نیست. این اصلًا صلاحیّت ندارد. این اصلًا قابلیّت ندارد. این اصلًا چه ندارد و خیلى عجیب، ما او را امتحانش کردیم. ما او را چه کردیم. ما فلان کردیم و … خیلى خلاصه از آن بنده خدا قدح خیلى عجیبى مىشد. ما گذاشتیم طرف خوب که خلاصه هرچه داشت به میدان آورد و به عنوان یک طلبه عادى معرّفى کرد. بعد گفتم که آقا این مطالبى که شما مىفرمایید با اجازه اجتهادى که فلان آقا به ایشان داده منافات دارد. این اصلًا نمىدانست. و آن آقا کسى بود که ایشان از مُریدان او بود، و کلام او براى این تمام بود. گفت عجب، گفتم بله آقا، ایشان اجازه اجتهاد از فلان آقا دارد. و یکى از مُسَلّمات است. یک خورده این وَرَ کرد و حالا ببینم و فلان و یک مدّت گذشت و بعد گفت: اینطور ما خیال مىکردیم. فلان و اینها، آقا این حرف کم کم برگشت و …..
ظواهر فرق مىکند ولى حقیقت مسأله همه گرفتارند آقا! همه گرفتارند. من خودم با گوش خودم شنیدم، گوش خودم، که وقتى صحبت رفتن ایران به عراق و حملهى ایران به عراق و اینها بود
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۸
یک آقایى در تلویزیون آمد و گفت: که آقا ما به ادّلهاى نمىتوانیم یکى از آنها قانون اساسى ماست اجازه نمىدهد انسان به کشور دیگرى [حمله] کند و ثابت کرد رفتن [اشکال دارد] صحبت این بود که نباید رفت و فلان نکرد، آقا یک هفته بعد عملیّات نمىدانم چى چى بود یک عملیات بود که دیگر وارد به مرز عراق و اینها قرار بود بشود، همین آقا نه شخص دیگرى، آمد و ثابت کرد که ما باید برویم و عراق را فتح کنیم و چه کار کنیم. اینجا خیلى انسان دیگر باید در فکر برود، که این دین مردم دست چه کسانى افتاده؟ چه کسانى متصدّى دین شدند؟ چه کسانى متصدّى اموال شدند؟ چه کسانى متصدّى …؟ این خیلى عجیبه دیگر!
وقتى مرحوم آقا مىفرمود: من از راه افتادن خون دماغ یک نفر به وحشت مىافتم و به هراس مىافتم این چه مسألهاى را ادراک مىکرد و چه چیزى را مىفهمید؟ این تمام تبعاتى که متوجّه قضایا و مسائل [بود] مىدید تمام اوضاع را مىدید تمام مسائل را همه را مىدید یک روز در خدمت مرحوم آقا ما از یک اسیر آزاد شده دیدن کردیم در مشهد، تقریباً کل نشستن ما هم یک نیمساعتى بیشتر طول نکشید یک بنده خدایى بود اسیر شده بود مدّتى [و بعد] آزاد شده بود و حالاتش حالات غیرعادى نبود خیلى مورد اذیّت رژیم عراق واقع شده بود خیلى … و گفت:- در بین صحبتهایش- مىگفت که اگر ما را به اسرائیل مىبردند کمتر از این به ما صدمه مىرساندند که ما در عراق رفتیم و اینطور …، شرح مىداد. آقا وقتى که آمدیم منزل، ایشان تب کردند- مرحوم آقا- فشارشان رفت روى بیست و یک و تقریباً یک هفته مریض بودند از این ملاقاتى که با این اسیر براى ایشان پیدا شده بود! خب آیا ایشان آدم نازکدلى بود؟ آیا ایشان آدم منفعلى بود؟ این چه بود قضیه آخر؟ پدر ما که آدم ترسوئى نبود بابا! این انقلاب ۴۲ خیلىها مىدانند اصلًا زیر سر ایشان بودند. در کتاب وظیفهى فرد مسلمان، ایشان رفتند قم و آقاى خمینى را راه انداختند خودشان تصریح دارند آدم ترسوئى نبود ایشان آدم چیزى نبود این چیست قضیه؟ اصلًا هیچ حرف هم با من نزدند! هیچ! این نتیجه این صحبت و فلان و اصلًا هیچ صحبت با ما نکردند و کاملًا مثل روز روشن مشخص بود دیگر که اصلًا حال ایشان چنان منقلب شد و چه اوضاعى و چه …. هر وقت ما به نماز جمعه مىرفتیم در نماز جمعه مىدیدیم که بعضى از این جانبازها، اینها با این سه چرخههایى که چیز بود مىآمدند و بعضى از اینها بندگان خدا با زنهایشان مىآمدند و هر دو سوار مىشدند، واقعاً آقا اصلًا ایشان منقلب مىشد اصلًا دیگر نمىشد با ایشان حرف زد وقتى چشمشان به این جانبازى مىافتاد که اینطورى دارد نماز جمعه مىآید و زنش هم آنطور و دارد چیز مىکند و اصلًا دیگر، ایشان مىرفت دیگر حالا …. حالا بنده اینجا راحت بنشینم و بگویم فرض کنید من باب مثال هرچه بادا باد.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۹
خب بالأخره این هم یک جور است دیگر، این هم یک قسم است. کارها همه روى حساب باید باشد کارها باید [براى] خدا باشد قبل از اینکه انسان به منفعت خودش فکر کند باید به خدا توجه داشته باشد وقتى که یک شخصى پیش انسان مىآید اگر شما فکر این را مىکنید که حالا من با این چه انجام بدهم باختید قافیه را، همین باختید، یکى بیاید پیش ما، ما بگوئیم که آیا این را قبول کنم، آیا این را قبول نکنم آیا مثلًا ببینم این چه نفعى دارد آیا به خاطر موقعیّتش نکنم، ما قافیه را باختیم تمام شد و رفت. حالا ترتیب اثر بدهیم که دیگر واویلا! ترتیب اثر ندهیم دوباره برگردیم خب این دیگر حالا یک چیزى بالأخره، امّا اگر بیایم ترتیب اثر بدهیم آن که دیگر واویلا است! کار تمام است!
خداى متعال با افراد براساس هواى نفس که برخورد نمىکند از امام حسین خدا بیشتر خوشش بیآید تا از زیدابن ارقم، هر دو مخلوق خدایند هر دو مخلوقند آن امام حسین اطاعت کرد و سختىها را به خود خرید و خود را تربیت کرد و خود را به مرضاى الهى رساند و تمام وجود و هستى خود را در طبق صدق و اخلاص در پیشگاه پروردگار قرار داد، شد امام حسین، آن زید بن ارقم نکرد این کار را، آن انس این کار را نکرد، آنها هم از اصحاب پیغمبر بودند آنها هم از چیز بودند.
لذا قیاسى که اولیا مىکنند و مسائل را مىسنجند و قضایا را که مىسنجند با قیاسات ما فرق مىکند، اصلًا تفاوت دارد آنها یک جور قضایا را نگاه مىکنند ما یک جور، ما یک جور، اصلًا وضع آنها با وضع ما تفاوت دارد و ما این معنا را نمىفهمیم، ابدا، الّا اینکه شمّهاى از حال آنها در ما تجلّى کند و الّا ما نمىفهمیم امکان هم ندارد بفهمیم.
در نیابد حال پخته هیچ خام | پس سخن کوتاه باید والسّلام[۴] | |
حال شخص پخته را آدم خام درنمىیابد حال شخص عالم را جاهل نمىفهمد حال شخص بزرگ را آن کودکى که به دنبال بستنى و آبنبات است نمىفهمد نمىفهمد الآن این بچّه در اینجا چى مىگفت؟ صحبت چى مىکرد؟ نمىدانم مرغ ما اینطور شد! نمىدانم فلان شده! اصلًا رعایت مجلس را بکند نکند هیچ نمىفهمند اصلًا نمىفهمد هیچ! وقتى که بزرگ مىشود مىگوید عجب من همچنین حرفى زدم من فلان من اینطور چیز کردم حالا آن موقع آن موقع اگر بخواهد حال کوچکى خودش را
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۰
بکند مردم مىگویند چه؟ مىگویند دیوانه است ولى این حال براى این الآن عیب ندارد الآن این بچّه بلند شود بیاید اینجا پشتک بزند صحبت بکند، فلان، نهایت کارى که ما مىکنیم به او مىخندیم. دیگر کار دیگرى که نمىکنیم حتّى اگر بیاید آرام بنشیند تعجّب مىکنیم مىگوییم چه آرام نشسته! عجیب! بچّه که نباید آرام بنشیند باید حرف بزند باید چه کار بکند امّا اگر ما بیاییم کار این را انجام بدهیم، شما هیچوقت شده بیایید کار این را انجام بدهید؟ بلند شوید در یک مجلس بگویید آقا کبوتر خانهى ما جوجه کرد! ا! مىگویند چه؟ دیوانه شده دیگر، این کار براى ما چیه؟ عیب است ولى براى او که عیب نیست چون نمىفهمد او حال ما را درک نمىکند لذا چه کار مىکند؟ بچّگى مىکند و عیب هم ندارد باید هم انجام بدهد.
افکار و حال ما نسبت به حال اولیا مثل حال بچّهاى است که اصلًا نمىفهمد اصلًا نمىفهمد شما یک بچّه را ببین، یکى دیگر را مىگیرد مىآورد بابا جان این من را زد تو هم باید بزنیدش! خب چهقدر بزنم؟ اینقدر بزن تا بمیرد! به غیر از مردن هم راضى نمىشود، گوشش را مىگیریم، نه! فایده ندارد اصلًا مىخواهم ببینم که این مرده! خب حالا شما به حرف این گوش مىدهید؟ مىزنید بمیرد؟ نه! مىگوئید آقا جان! شما دوتا با هم رفیق باشید با هم بازى کنید با هم حالا فلان، سرش را گرم مىکنید یک آبنبات به این مىدهید یک آبنبات به او مىدهید قضیه را ختمش مىکنید شما که نمىآئید به حرف او ترتیب اثر بدهید ما در مسائل و قضایامان مثل آن بچّه هستیم که مىگوئیم آقا باید بمیرد این! خب او که بالا هست او که از یک افق دیگر نگاه مىکند او که از یک جریان دیگر قضایا را نگاه مىکند او که نمىتواند …. با ما وَر مىرود بازیمان مىدهد یک مقدار اینور بوده یک مقدار اونور بوده فلان، تا از ذهنمان قضیه مثلًا چیه؟ برود، چرا؟ ما که حال او را نمىفهمیم خیال مىکنیم همانطورى که ما نسبت به قضایا قیاس مىکنیم او هم باید همینطور مثل ما مقایسه کند، نمىشود، خب او مثل ما شده او نباید مثل ما باشد حُسن و امتیاز او این است که با ما تفاوت دارد او به بدىهاى ما نگاه نمىکند از یک افق بالاتر نگاه مىکند.
آقا مثنوى دارید؟ مثنوى بیاورید یک حکایتى که الآن یادم آمد- نمىدانم در جلد چندم بود فکر کنم جلد آخر باشد- حکایت حضرت موسى که گلّهى گوسفند داشته و مىچرانده و اینها، بعد یک برّه از آن گلّه فرار مىکند- خیلى عالى مىگوید اگر پیدایش کنیم که خوبه! من اینطور که به نظرم مىآید جلد شش بود- ایشان راجع به این قضیه که چطور نحوه دید اولیا نسبت به افراد با نحوه دید ما تفاوت دارد، تربیتى را که مىکنند این تربیت چطور خود مصلحت شخص را مدّنظر قرار مىدهند نه مصلحت خودشان را، اصلًا مصلحت خود را مورد نظر قرار نمىدهند.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۱
یک وقت مرحوم آقا از آقاى حدّاد نقل مىکردند که آقاى حدّاد، خودشان حال آقاى حدّاد را اصلًا به طور کلّى بیان مىکردند که اصلًا ایشان تمام همّ و غمّش دستگیرى بود، تمام هم و غمّش دستگیرى از یک فرد بود و اصلًا ایشان در وجودش طور کلى هیچ چیزى غیر از آن تجلّى و طلوع صفات رحمانیّت و صفات جمالیّه و جلالیّهى حق، چیزى نبود صفت تربیت رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى[۵] صفت تربیت دیگر، صفت هدایت، اصلًا غیر از این چیزى در وجود ایشان نبود و تمام دستورات ایشان و اوامر و نواهى ایشان براى خود شخص بود براى خود او بود و خود ایشان اصلًا نفعى نمىبرد.
خلاصه مولانا در اینجا خیلى خوب بیان مىکند:
گوسپندى از کلیم اللّه گریخت | پاى موسى آبله شد، نعل ریخت | |
در پى او تا به شب در جستجو | و آن رمه غایب شده از چشم او | |
گوسپنداز ماندگى شد سُست وماند مات | پس کلیماللّه گَرد از وى فشاند | |
کف همى مالید بر پشت و سرش | وىنوازش کرد همچون مادرش | |
گفت گیرم بر منت رحمى نبود | طبع تو بر خود چرا استم نمود | |
گفت که اگر تو رحم بر من نکردى تو چرا بر خودت، تو ستم را روا داشتى
با ملائک گفت یزادن آن زمان | که نبوّت را همى زیبد فلان | |
مصطفى فرمود که خود هر نبى | کرد چوپانى چه برنا چه صبى | |
این شبانى کردن و آن امتحان | حق ندادش پیشوایى جهان | |
تا شود پیدا وقار و صبرشان | کردشان پیش از نبوّت حق شبان | |
حلم موسى وار اندر رأى خود | او به جاى آرد به تدبیر و خرد | |
لاجرم حقّش دهد چوپانهاى بر | فراز چرخ مه روحانهاى[۶] | |
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۲
بعد همینطور ادامه مىدهد و مىآید و خصوصیّات را بیان مىکند که پیغمبران به واسطهى امتحانات و به واسطهى تربیتى که خداوند آنها را مىکند آن جنبه رحمانیّت و جنبه صفات جمالیّه و جلالیّهى حق در وجود آنها تجلّى پیدا مىکند و واقعاً خلق را براى خدا و مصلحت خلق را براى خود خلق، اینها مدّ نظر قرار مىدهند اینها اینطور هستند.
آن وقت عجیب اینجا است عجیب اینجا است که او مىآید امر مىکند، براساس امرش شخص مىآید غُر مىزند نق مىزند این طرف آن طرف و این صدایش را درنمىآورد این خیلى عجیب است! یعنى مىآید نق مىزند این طرف آن طرف مطرح مىکند فلانى اینطور، فلانى آنطور، چه بسا آبروریزى هم مىکند چه بسا خلاصه طعن و اینها هم مىکند ولى این همینطور با بزرگوارى، آرام، هیچ نمىگوید. کارى انجام نمىدهد عکسالعملى نشان نمىدهد چرا؟ به خاطر اینکه مىبیند این از جهلش این کار را انجام مىدهد. از جهلش این کار را انجام مىدهد یعنى این سختى را- ببینید چه مراحلى در اینجا هست- از یک طرف انس و خلوت با پروردگار را که براى او الّذ است از دنیا و ما فیها، به واسطهى ارشاد مردم کنار مىگذارد و خود را از آن انس و جذبات و حالات خلوت بیرون مىآورد و با زید و عمر و چه کار مىکند؟ مجالست و مصاحبت مىکند پس این یک بلیّه.
بلیّهى دوم مىآید به واسطهى این مجالست و مصاحبت و امر و نهى، آنها را در یک کیفیّت فعل و انفعال قرار مىدهد و آنها شروع مىکنند و صحبت کردن و اذیّت کردن و چه کردن، ناراحتى آنها براى او موجب ناراحتى خواهد بود این بلیّهى دوم، بلیّهى سوم سبّ و قدح و تنقید و انتقاد و امثال ذلکِ آنها را مىشنود و صدایش درنمىآید این بلیّه چیست بلیّهى سوم.
پس بنابراین مىبینید این چه وضعیّت و چه کیفیّتى دارد؟ حضرت موسى به واسطه این نافرمانى که برّه مىکند و از گوسفند و گلّهى خود جدا مىشود دنبال او مىدود پایش آبله مىشود ها! پایش آبله مىشود براى اینکه او را بگیرد. حالا براى اینکه او را بگیرد [و] ذبحش کند [و] غذا درست کند؟ نه! براى اینکه گرگ او را ندرد! پس خودش را به آبله و مرض مىاندازد براى چه؟ براى مصلحت او! براى اینکه او را از خطر گرگ نجات دهد. دیشب عرض شد دیگر،
خر گریزد از خداوند از خرى | صاحبش از پى ز نیکو گوهرى | |
او از خریّت از صاحبش فرار مىکند هى فرار مىکند تند مىکند صاحبش دنبالش است به خاطر چه؟ به خاطر اینکه گرگ ندردش، گرگ پارهاش نکند حیوان پارهاش نکند هى او فرار مىکند مىرود دنبالش و این خصوصیّت خصوصیّت چه است؟ صفات پروردگار است که این کار را مىکند.
حالا ما چرا اینطور هستیم؟ ما چرا اینطوریم؟ چرا ما بطئ هستیم؟ چرا؟ چون ما جهل داریم. ما جهل داریم. جهل ما، ما را به بُطئ انداخته جهل ما، ما را به دورى انداخته اگر ما اطّلاع داشتیم اگر ما
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۳
علم داشتیم، ما که نمىآمدیم ما پیشاپیش حرکت مىکردیم ما جلو، جاده صاف کن براى اولیاء بودیم نه اینکه آنها را جلوى خود بیاندازیم و جادّهى ما را صاف کنند ما موجب تسهیل در کار بزرگان مىشدیم نه اینکه آنها را همیشه سپر قرار بدهیم براى کارهاى خودمان. اینها مال چه است؟ مال جهل ماست آن شخصى که خلاء دارد و نقص دارد به دنبال کامل مىگردد و راه او را هموار مىکند این درد ما، درد جهل است درد ما، درد بىدردى است درد بىدردى دردى است که دوا ندارد اگر احساس درد بکنیم به دنبال طبیب مىرویم احساس درد نکنیم، نه! نمىرویم.
بچّه وقتى مریض مىشود باید آمپول بخورد داد بىداد هوار آقا آمپول نخورى مىمیرى نه! من آمپول نمىخواهم بخورم چرا؟ چون درد را احساس نمىکند درد را احساس نمىکند اگر بر اوضاع خودش واقف بودى و اگر مىدانست که این مرض و این دیفترى موجب هلاکت او بودى زودتر از پدر و مادر به داروخانه مىرفت و واکسنش را مىگرفت، زودتر از پدر و مادر و جلوتر خودش را به دکتر و بیمارستان مىرساند، ولى [چون] به عواقب قضیه اطّلاع ندارد چون اطلاع بر درد خودش ندارد لذا از واکسن زدن از آمپول زدن از ضدّ دیفترى زدن چه کار مىکند؟ فرار مىکند! مىگوید نمىخواهم چرا؟ چون سوزش دارد چون آمپول، ابرَه، سوزش دارد، این سوزشِ خود را ترجیح مىدهد بر هلاکت دایمى، یک خورده مىسوزدها! یک ساعت بعد خوب مىشود این سوزشِ یک ساعته را بر هلاکت ابدى ترجیح مىدهد! عجب آدم احمقى!
یک وقت یکى از این دوستان و رفقا مىگفت که اهل بیتم یک روز خدمت مرحوم آقا بود گفت: که آقا! من اگر شب تا صبح شکر خدا را بکنم که ما را هدایت کرده و در دست شما قرار داده نمىتوانم از عهده بربیایم، آقا فرمودند اگر تا قیامت شکر کنى نمىتوانى از عهده بربیایى، شب تا صبح! هنر کردى! سه ساعت شکر کنى! آقا نه اینکه بگویند چون تو پیش ما آمدى، نه! صحبت آقا پیش من نیست چون راه را پیدا کردى، من نه یکى دیگر! براى خودشان هم همین را مىگویند مگر نمىگویند اگر من خدمت علّامه طباطبائى نمىرسیدم خسر الدّنیا والاخره بودم خب خودشان هم همین را مىگویند دیگر، چرا؟ درست است تا قیامت هم نه! چرا؟ چون آن طرف قضیّه ابدیّت است، ابدیّت را مىخواهید چه کار کنید شما؟ شما دو روز دنیا را نمىتوانید صبر کنید یک خورده با مشکلات! بنده خدا آن طرف قضیه دیگر دو روز نیست آن طرف قضیه به اضافه بىنهایت است آن طرف قضیه دیگر دو سه روز نیست.
«صَبَروُا ایّاماً قَلیله أعْقَبَتْهُم راحَهًطویله» یک چند روزى را صبر کردند، هفتاد سال، آقا چقدر عمر کردند؟ هفتاد و دو سال دیگر، هفتاد و یک سال هفتاد و دو سال عمرشان بود، خیلى خوب هفتاد و دو
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۴
سال زحمت، ما مىدانیم چه به سر آقا آوردیم! زحمت رنج فلان این حرفها را تحمّل کردند، بعدش چند سال، بعدش به کجا رسیدند؟ در بىنهایت به بىنهایت رسیدند به بىنهایت در بىنهایت. خب حالا ارزش ندارد؟ حالا انسان هفتاد سال سختى، یک تک تومانى یک آبنبات به آدم مىدهند. یک آبنبات! ول نمىکنیم. راست است و درست است که اگر تا قیامت هم شکر کنیم ما نمىتوانیم، بنده این را اعتراف مىکنم. بنده اعتراف مىکنم که اگر تا قیامت شکر کنم نمىتوانم از عهده آن زحمات و آن راهنمایىها و تربیت و آثارى که از مرحوم آقا خب در ذهن دارم در خیال دارم در نفسم دارم، نمىتوانم از عهدهاش بربیایم و واقعیّت هم همین است.
چرا بچّه فرار مىکند؟ چرا؟ به خاطر این که درد را نمىفهمد درد را نمىفهمد پس باید چه کار کرد؟ رفت اوّل درد را فهمید موقعیّت خودش را انسان ارزیابى کند بفهمد کیست؟ بفهمد کجا است؟ برود گردش کند این طرف آن طرف، کورکورانه نباشد.
شب سوم فوت مرحوم آقا، من به تمام رفقا اعلام کردم رفقا ننشینید بلند شوند بروند، لعلّ یکى یک شخصى را پیدا بکند خب این ارجح باشد لعلّ اینکه شخصى را پیدا بکند فلان بکند این راه راه خدا دکّان و دستگاه نیست آقا اگر شما مىدانید یک شخصى بهتر مىتواند دستگیرى کند اگر بمانید باید جواب بدهید روز قیامت، شوخى ندارد انسان، راه راه خداست راه صداقت است اگر منظور این است که انسان بنشیند پلو و حلوا و از این بساط باشد خب این همه جا هست بهترش هم هست بهتر از این جاى دیگر هم هست ولى اگر منظور نه! این است که انسان راه خدا را مىخواهد برود. راه خدا با کلک و گول زدن نمىشود، نمىشود دیگر! خدا یعنى حق. حق را که نمىشود انسان بپوشاند، حق را که نمىشود انسان مشوّه کند نمىشود این کار را انجام بدهد. این را کى یاد داد به ما؟ این را پدر ما به ما یاد داد، این را پدر به ما یاد داد، راه حق را او به ما نشان داد تسلیمِ در برابر حق را او به ما یاد داد، کُرنشِ در برابر حق را او به ما یاد داد، او ما را از اشاعات و مجاز و تصوّرات و تخیّلات و وهم و این حرفها، ما را تا آن حدودى که قابلیّت ما بود ما را بیرون آورد تا آن حدودى که قابلیّت داشتیم. و ما باید آن طریق را باید ادامه بدهیم مرام خود ایشان هم خُب همین بود پس بنابراین قبل از اینکه ما به دنبال درمان برویم اوّل باید به دنبال درد برویم باید ببینیم درد داریم یا نداریم؟
آب کم جو تشنگى آور به دست | تا بجوشد آبت از بالا و پست[۷] | |
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۵
آن کسى که در خودش احساس درد نمىکند خب برود به فکر بیافتد آن کسى که موقعیّت خودش را ارزیابى نمىکند خب برود ارزیابى کند.
افراد زیادى مىآمدند خدمت مرحوم آقا، افراد زیادى بودند. آقا! بله! آقا دیگر اخیراً حالمان کم شده! آقا فلان! این حرفها! امّا آدم نگاه مىکرد مىدید ….
یک روز یکى از همینها، اواخر آمده بود، خب ما طلبه بودیم در مدرسه سعادت، آمد دیدن ما، پیرمردى بود خلاصه صحبت و این حرفها و مىگفت چه باید کرد؟ چه باید کرد که راه را انسان سریعتر برود؟ من هم به او گفتم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[۸] بعد این هم خودش را زد به راه دیگر و گفت بله دیگر، بهترین چیزى که انسان دوست دارد نفس اوست باید از نفس بگذرد. گفتم نه جانم نفست را براى خودت نگه دار از پولت بگذر نمىخواهد از نفست، آن نفست مال خودت و خلاصه همین آقا دیگر گذشت گذشت زمانه گذشت تا یک سال به فوتش مانده بود یک روز ما رفتیم منزلش، این آقا رو کرد به من، زمستان بود سرد بود در یکى از شهرستانها برف آمده بود زیر کرسى نشسته بودیم گفت آقاى آسیّد محسن ما عمرمان را باختیم شما بپا عمرت را نبازى. خُب این است دیگر. الآن مىفهمد چیست؟ باخته است انشاءاللّه خدا دست مىگیرد دست او را مىگیرد دست ما را مىگیرد دست همهى ما را مىگیرد.
یک مرتبه مرحوم آقا از مشهد آمدند طهران، رفقاى بعضى از شهرستانها دعوتشان کردند یک چند روزى بروند، رفتند، من نبودم ولى ناقل قضیه که در خود مجلس بود براى من نقل کرد که یک روز در منزل یکى از همان دوستان و رفقا بودند که یک نفر دو نفر خلاصه آنجا مىگویند آقا چه کنیم؟ حالمان بهتر شود؟ بالأخره این عمرمان را اینطور نگذرانیم؟ چه نکنیم و از این تعارفات؟ حالا دیگر اسمش را ما مىگذاریم تعارفات! مرحوم آقا یک خرده صبر کردند و از جیبشان تسبیح درآوردند یک استخاره کردند میانهى خوب آمد. میانه یعنى فایده ندارد معنایش این است امّا خب در هر صورت خوبش هم براى این است که من امشب این قضیه را براى شما نقل کنم بالاخره «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»[۹]
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۶
گفتند که آقایان مىگویند که ما چرا نرسیدیم؟ مىگویند ما چرا حالمان اینطور است؟ آقاجان راه خدا شوخى برنمىدارد. راه خدا قابل تمسخر نیست، راه خدا صدق است، راه خدا حق است مرام مرام بزرگان است. آیا شما که به من این مطلب را مىگویید عمل کردید به آنچه که ما به شما گفتیم و به مطلوب نرسیدید؟ آقاى فلان! وقتى که من به شما مىگویم پنج هزار تومان به فلان سیّد بده شما در تلفن به من مىگویید از پول وجوهات بدهم؟ بنده به شما مىگویم نخیر از جیب مبارک بدهید و شما ندادید! آقاى فلان! وقتى من مىگویم به آن افراد از آن باغى که شما دارید و چهار هزار متر است یکى دویست متر به رفیقت بده که اینها که در یکى یک اتاق دارند هر کدام با زن و بچّهشان زندگى مىکنند اینها بروند آنجا را بسازند و شما نکردید این کار را! آقاى فلان! شما فلان. آقاى فلان، فلان! شما خیال مىکنید که این مطالب از دید ما مخفى است؟ آن وقت بعد ادّعا مىکنید که ما نرسیدیم آقا حال ما خوب نیست خب به جاى اینکه ما بیاییم با شما برخورد کنیم و مصاحبت کنیم این جوانهائى که الآن در جبهه هستند این جوانهاى پاک این جوانهاى صاف، خب با اینها که بهتر است ما برویم مؤانست کنیم آیا شما عمل کردید به آنچه که ما گفتیم و حالا دارید ادّعا مىکنید؟
من مىگویم به فلان آقا برو این کار را انجام بده. آقا مىآید این کار را مىکند من مىگویم بردار این پول را در آنجا خرج کن آقا انجام نمىدهد بعد ما را دعوت مىکنند در اینجا، دعوت ما چه فایدهاى دارد؟ چه نتیجهاى دارد؟ منظور نشستن دور هم و غذا خوردن و اینها که نیست منظور ترتیب اثر است بر این مسائل، بر این آمد و شدها. بیاییم و بنشینیم و مجلس گرم بکنیم و بعد هم برویم نتیجهاش هم همین است! خلاصه. و بعد هم فرمودند من نمىخواستم جواب شما را بدهم استخاره کردم استخاره میانه خوب آمد و لذا جواب دادم و الّا اصلًا نمىخواستم جواب شما را هم بدهم، خداحافظ شما. بلند شدند از مجلس هم رفتند بیرون!
خب این چیست؟ یک واقعیّت است دیگر، این معنایش چیست؟ معنایش این است که شما تا بحال آنطورى که باید و شاید که نبودید! شما با آقاى انصارى بودید با آقاى حدّاد بودید با آقا بودید ولى کجا بودید؟ چند دنگ را در اینجا گذاشتید؟ چقدر در اینجا مایه گذاشتید؟ خب این نبوده اینطور. ما هم همینطور، همه ما همینطور. اینها مال چیست؟ اینها مال این است که درد وجود ندارد درد وجود داشته باشد اقدام مىشود. آقا فلان چیز! بفرمایید! آقا فلان چیز، بفرمایید. چرا؟ اصلًا
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۷
دنبال مىگردد معطّل نمىکند، معطّل نمىکند. چرا؟ چون درد دارد مىخواهد دردش درمان پیدا کند از سر سیرى که نمىآید یک کارى را انجام بدهد. مىخواهد به نتیجه برسد مىخواهد از ثانیه ثانیه عمرش استفاده کند من که این مطالب را خدمتتان عرض مىکنم چون خودم پدرم را دیده بودم و مىگویم ها! پدر ما از سر سیرى نرفت رسید. پدر ما همیشه همینطورى که دیشب گفتم خودش را بدهکار مىدانست همیشه پدر ما خودش را دردمند مىدانست همیشه ایشان نسبت به موقعیّت خودش ظنین بود ظنین بر عمر، ظنین بر عمر، بر حیات، لذا چیست؟ تعقیب مىکند.
پس بنابراین مسألهى مهم …. یک قضیهاى عرض کنم حضورتان که چندى پیش بود الآن در فهرست نگاه مىکردم دیدم که چیز خوبى است حکایت آن عاشق که شب بر امید وعدهى معشوق مىآمد بدان وصال که اشارت بر [آن رفته بود] بعضى از شب را منتظر بود تا خوابش ربود معشوق آمد و جیبتش را پر گردکان کرد و رفت
عاشقى بودهست در ایّام پیش | پاسبان عهد اندر عهد خویش | |
سالها در بند وصل ماه خود | شاهمات و مات شاهنشاهِ خود | |
گفت روزى یار او که امشب بیآ | که بپختم بهر تو من لوبیا | |
در فلان حجره نشین تا نیم شب | تا بیایم نیم شب من بىطلب | |
مرد قربان کرد و نانها پخش کرد | چون پدید آمد مَهش از زیر گرد | |
شب در آن حجره همى برد انتظار | بر امید وعده آن یار غار | |
منتظر بنشست و خوابش در ربود | اوفتاد و گشت بى خویش و غنود | |
ساعتى بیدار بُد خوابش گرفت | عاشق دلداره را خواب اىشگفت؟ | |
تو به دنبال معشوق هستى خوابت مىبرد
بعد نِصْفُ اللَّیل آمد یار او | صادقُ الْوَعدانه آن دلدارِ او | |
عاشقِ خود را فتاده خفته دید | اندکى از آستین او درید | |
گردکانى چندش اندر جیب کرد | که تو طفلى گیر این مىباز نرد | |
چون سحر از خواب عاشق برجهید | آستین و گردکانها را بدید[۱۰] | |
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۸
این عاشق نبود آقا! عاشق که این نیست! مىدانید عاشق چیست؟ همیشه مرحوم آقا این شعر را مىخواندند
رنج راحت دان چوشد مطلب بزرگ | گرد گله توتیاى چشم گرگ[۱۱] | |
توتیا مىدانید چیست؟ توتیا در طبّ قدیم یک گیاهى بود که داراى خواص و فلان و این حرفها بود و این را وقتى در چشم مىزدند مىگفتند در روز ستاره را مىتواند ببیند! حالا یا راست یا مثلًا مبالغه، اصلًا کیفیّت را عوض مىکرد و فلان و این حرفها. این توتیا بود اسمش و خواصّى هم داشت و اهل کیمیا و اینها هم خلاصه در این مسائل و اینها از آن استفادههایى مىکردند حالا این گلّه که حرکت مىکند یک گردى از خودش متصاعد مىکند غبارى متصاعد مىکند گرگ هم از پى این گوسفند دارد مىآید خب خاک مىرود در چشم گرگ ولى نه تنها گرگ خسته نمىشود بلکه مانند توتیا این گرد هى چشمش را بیشتر باز مىکند چرا؟ چون به وصال گوسفند مىخواهد برسد مىخواهد گوسفند را بخورد، این گرد را بشارت مىبیند براى رسیدن به او پس مثل توتیا با این عمل مىکند این چیست؟ این عاشق است.
رنج راحت دان چوشدمطلب بزرگ | گرد گله توتیاى چشم گرگ | |
امام سجّاد علیه السّلام در مناجات خمسه عشر مىفرماید: مرحوم آقاى حدّاد هم این مناجات را زیاد مىخواندند مناجات مریدین را مناجات محبین را «وَ الْحِقْنا بِعِبادِکَ الَّذینَ هُمْ بِالْبِدارِ الَیْکَ یُسارِعُونَ وَ بابَکَ عَلَى الدَّوامِ یَطْرُقُونَ»[۱۲] ما را ملحق کن به آن افرادى که در سبقتِ به تو، از همدیگر دارند سبقت مىگیرند بقیّه را پشت سر مىگذارند بِالْبِدارِ الَیْکَ به مسابقه و رسیدن به تو یُسارِعُونَ سرعت مىکنند در این مسارعه وبابَکَ عَلَى الدَّوامِ یَطرُقُون اینها چه کسانى هستند؟ اینها آنهایى هستند که دردمندند دردشان را شناختند، فهمیدند وضعشان را، دیگر نیاز به راهنمایى ندارند وقتى کسى دردش را شناخت خودش مىآید دیگر، خودش مىآید.
انشاءاللّه امیدواریم که خداوند ما را توفیق بدهد و مشمول عنایات اولیا عظام ائمّه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین [قرار بدهد] و ما را مصداق براى این کلمات گوهربار ائمّه قرار بدهد انشاءالله.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . سوره احزاب آیه ۴۴ تا ۴۶٫
[۲] . سوره سباء آیه ۲۸٫
[۳] . سوره انبیاء آیه ۱۰۷٫
[۴] . مثنوى معنوى دفتر اول
[۵] . سورهى طه آیه ۵۰
[۶] . مثنوى معنوى دفتر ششم
[۷] . مثنوى معنوى دفتر سوم.
[۸] . آل عمران آیه ۹۲٫
[۹] . الذاریات سورهى ۵۱- آیه ۵۵
[۱۰] . مثنوى معنوى- دفتر ششم
[۱۱] . شیخ بهایى- مثنوى نان و حلوا
[۱۲] . مناجات مریدین خط ۳٫