جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۹

موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۴ رمضان ۱۴۱۹

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

الحمدُلله الّذى ادْعُوهَ فَیُجیبُنى وَ انْ کُنتُ بَطیئاً حینَ یَدعُونى.

دیشب عرض شد، مقتضاىِ صفاتِ کمالیّه حق، جمالیّه و جلالیّه که هر دو براى تربیت و براى به فعلیّت درآوردن استعدادها مُلزم است.

این صفات کلیّه‏ى حق، کاشف از جنبه رحمانیّت و رحیمیّت پروردگار است، براى همه خلایق او به نحو مساوى وعَلَى السِوّى و همه افراد از این نقطه نظر، تفاوتى ندارند هیچ فرقى با هم ندارند.

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً.[۱]

یا در آن آیه دیگر مى‏فرماید: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ‏[۲]. براى همه تو را فرستادیم. نه براى یک عدّه مخصوص. براى همه. براى آن کسى که مى‏خواهد این مقدار رشد کند تو را برایش فرستادیم. براى آن کسى که مى‏خواهد این مقدار رشد کند تو را فرستادیم براى آن کسى که مى‏خواهد مراتب بالاترى را برود تو را فرستادیم و براى آن کسى که مى‏خواهد به مرتبه علیا برسد، باز تو را براى او فرستادیم. وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ‏.

یا در آن آیه شریفه دیگر مى‏فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ».[۳]

ما تو را رحمتِ براى همه فرستادیم‏ رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ.

مسأله وَ قیاسِ قضیه، نسبت به ما و نسبت به ائمّه علیهم السّلام و اولیاء این قیاس مختلف است. ما در افراد نگاه مى‏کنیم. و به واسطه خصوصیّات و کیفیّت افعالِ آن‏ها و نظرى که در ما متمرکز شده و تحقق پیدا کرده و بصیرتِ ما نسبتِ به اوضاع، یک حُکمى را براى شخصى به ضرر یا به نفع مى‏کنیم و همه همین‏طورند.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۵

تا وقتى که شخص رفیق انسان است و دوستِ انسان است. معایب او براى انسان مجهول است و به دیده اغماض نسبتِ به معایب نظر مى‏کند. ولى همین که آن شخص یک قدرى موضعش نسبتِ به انسان عوض شد، ما مى‏بینیم که نه! کارهاى او را یک قدرى با دقّت بیشترى ارزیابى مى‏کنیم. خُب او که فرقى نکرده ما هم که فرقى نکردیم ولى دید، تغییر پیدا کرده چرا؟ چون آن لحاظِ صداقت و حیثیّت رفاقتِ قبلى الآن مُنتفى شده. بنابراین معیارها تفاوت پیدا مى‏کند. تا وقتى که شخص، با انسان رفیق است اگر یک عملى را از انسان ببیند، چه بسا خوشش مى‏آید و مى‏خندد ولى حالا یک وقت مى‏بیند سالیانِ سال از این قضیه گذشت و اوضاع و احوال مُتغیّر شد، بعد همان عملى را که سابقاً خود او از این عمل تمجید مى‏کرد، الآن به عنوان عیب پیش دیگران مطرح مى‏کند. این مال چیست؟ به خاطر این است که، معیارها تفاوت پیدا مى‏کند. به واسطه رفاقت، یک قضیه واحده دو صورت پیدا مى‏کند. یک قضیه واحده در یک موقع مُسْتَحسَنْ و در موقع دیگر چه مى‏شود؟ قبیح شمرده مى‏شود. و مال چیست؟ مال نفس است. این‏ها همه‏اش مالِ عالمِ نفس است.

قضیه که تغییر پیدا نکرده. قضیه رفته. قضیه‏اى بوده و رفته تکرار هم نشده. چرا آن نظرِ اوّلى با نظر دوّمى تفاوت دارد؟ چرا؟ نفس است نفس مى‏آید و مدرکات را در کنترل خودش قرار مى‏دهد. قواى عاقله را در کنترل خودش مى‏گیرد. قواى متخیّله و متوّهمه و واهمه را در کنترلِ خودش قرار مى‏دهد، بعد مى‏بینیم چه هست؟ عوض مى‏شود. حکم عوض مى‏شود. قضاوت عوض مى‏شود، صد و هشتاد درجه، صد و هشتاد درجه عوض مى‏شود امّا براى خدا که مسأله عوض نمى‏شود. براى خدا که تغییر پیدا نمى‏کند.

یک روز راجع به مرحومِ علّامه طباطبایى رضوان‏الله علیه، مرحوم آقا با ما صحبت مى‏کردند و مى‏فرمودند یک سئوالى از شما مى‏کنیم راز موفقیّت علامه طباطبایى در حوزه و این‏که توانست با وجود مخالفت‏هاى شدید با مکتب فلسفه و عرفان، بتواند دوام بیاورد چیست؟ خب ایشان- مرحوم علّامه- شاگردانى تربیت کرد، سالیانِ متمادى به درس تفسیر و فلسفه و امثال ذالک مشغول بود و وجود پرخیر و برکتى بود براى حوزه دیگر، این سِرَّش چیست؟ بعد خود ایشان پاسخ دادند. فرمودند سِرَّش این بود که به کار کسى از آقایان کارى نداشت. کارى نداشت تا وقتى کارى نداشت کسى هم کارش ندارد. کارى ندارد. درسش را مى‏دهد. چه بسا مجالس روضه هم مى‏رود. چه بسا مجالس فاتحه هم مى‏رود و خب‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۶

افراد، مى‏آمدند پیش ایشان از این آقا از آن آقا مى‏گویند، کار خودش را انجام مى‏دهد. به پر و پاى کسى نمى‏پیچد، و ایشان مى‏فرمودند اگر مرحوم علّامه مى‏پیچید به پر و پاىِ این‏ها، از هر خط المیزان ده‏تا اشکال درمى‏آوردند. اشکال درمى‏آوردند و پى آن را هم مى‏گرفتند آ! اى آقا، ایشان این‏جور گفته، اى آقا آن‏جور گفته! اى آقا، همه‏اش به خاطر چه هست؟ نفس دیگر. نفس. و بعد هم احکام صادر مى‏کردند و چه مى‏کردند و حکم به نجاست و کفر و وَ وَ وَ وَ امثال ذالک. تمام این‏ها به خاطر این بود که ایشان به سِرّ مطلب و سِرّ قضیه رسیده بود. کارى نداشت به کار کسى. آن‏ها هم کارش نداشتند.

مى‏گویند یک روز حافظ دیگر خب خیلى صیت و شهرتش همه جا را گرفته بود و این‏ها- این علماى اهل تسنّن- بر حافظ حسد بردند و پیش شاه شجاع هم شکایت بردند و فلان وَ گفتند که حافظ، اصلًا کفر مى‏گوید فلان و اشعارش خراب است. کفر مى‏گوید. شاه شجاع هم همچنین دل خوشى از حافظ نداشت. گرچه خب حافظ هم بالأخره اسمش را آورده که دور شاه شجاع است مى دلیر بنوش و این‏ها ولى در هر صورت شاه شجاع توقّع عنایت بیشترى را داشت طبعاً و خب دیگر ایشان هم که خب نمى‏تواند دیگر هر چیزى را …، خلاصه جمع شدند و گفتند خب این چه هست؟ گفت این شعرى را که دارد.

گر مسلمانى از این است که حافظ دارد واى اگر از پس امروز بود فردایى‏

این انکار معاد را کرده. نگفته که معادى [هست گفته‏]، واى اگر بُوَد، دلالت بر اثبات نمى‏کند این خلاصه مسأله را به حال تردید گذاشته و …- این واقعیّت داردها و شوخى نیست- و گفتند باید اعدام بشود چى بشود یکى از دوستانش آمده بود و خلاصه قضیه را گفت و آن هم گفت که بیندازش به گردن یکى دیگر این شعر را. نگو من گفتم. گفت خیلى خب، چیز خوبى است. گفت:

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه مى‏گفت بر لب میکده‏اى با دف و نى ترسایى.

این یک خط را اضافه کرده به آن‏

گر مسلمانى از این است که حافظ دارد واى اگر از پس امروز بود فردایى‏

گفت قربان من یک شعر اضافه دارم، این شعر بوده از قلم افتاده، این را انداخت و خلاصه نجات پیدا کرد. بالأخره یک کارى کرده دیگر.

حالا این چه هست قضیه؟ این‏ها همه‏اش به خاطر نفس است. به خاطر نفس است یک روز مرحوم آقا مى‏فرمودند که: هر کسى از فقها که شما دیدید راجع به قضا و حکومت، کتابى نوشت، سر پست ریاست قضا بوده است. و هر کسى برخلافِ قضا و حکومت، کتاب نوشت عَزْل شده، یا دستش نرسیده.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۷

در یک هفته شما مى‏بینید یک فتوا به یک شکل است هفته دیگر فَتوى تغییر پیدا مى‏کند، این مال چیست؟ مال همین است دیگر. شیخ محمّد تقى که الان در قزوین به عنوان شهید ثالث است. این از آقایانى بود که مخالفِ صددرصدِ نماز جمعه بوده و حتّى نماز جمعه را حرام مى‏دانست. یک بنده خدایى هم در قزوین نماز مى‏خواند و این دائماً در هر مجلسى طعن و ردّ و قدح و امثال ذالک نسبت به این داشت. او یک هفته آمد طهران کار داشت. این یک هفته رفت جایش ایستاد نماز، نماز جمعه خواندن، وقتى یارو برگشت. دید ا، ایشان موقعیّت را گرفته. گفت من نمى‏دانم با یک طهران رفتن فتوى عرض بشود، این خیلى عجیب است. یک هفته من نباشم فتواى حُرمت تبدیل به وجوب بشود. حالا بابا یک پلّه، یک پلّه بیا، اوّل مکروهش بکن، بعد مُباحش بکن، بعد مستحبش بکن بعد برو بالا.

دیدید بعضى وقت‏ها درجه مى‏دهند؟ مثلًا درجه پاسبان است مى‏شود رئیس پاسبان، بعد مى‏شود …. یک وقت پاسبان است مى‏شود رئیس شهربانى. این، این خیلى …، این عجیب است یعنى یکدفعه کسى از پاسبانى بشود رئیس شهربانى یک کشور. حالا از حُرمت یک مرتبه مُنقلب به وجوب بشود، این دیگر واقعاً بله …، ولى هیچ اهمیّتى ندارد. یک دو سه‏تا فرمول کفایت مى‏کند یک چندتا فرمول و آیه و روایت و این طرف و آن طرف، و کفایت مى‏کند و بله …

من در یک مجلسى بودم که از یک نفر تنقید شد در آن مجلس، به عنوان این‏که این اصلًا مجتهد نیست. این اصلًا صلاحیّت ندارد. این اصلًا قابلیّت ندارد. این اصلًا چه ندارد و خیلى عجیب، ما او را امتحانش کردیم. ما او را چه کردیم. ما فلان کردیم و … خیلى خلاصه از آن بنده خدا قدح خیلى عجیبى مى‏شد. ما گذاشتیم طرف خوب که خلاصه هرچه داشت به میدان آورد و به عنوان یک طلبه عادى معرّفى کرد. بعد گفتم که آقا این مطالبى که شما مى‏فرمایید با اجازه اجتهادى که فلان آقا به ایشان داده منافات دارد. این اصلًا نمى‏دانست. و آن آقا کسى بود که ایشان از مُریدان او بود، و کلام او براى این تمام بود. گفت عجب، گفتم بله آقا، ایشان اجازه اجتهاد از فلان آقا دارد. و یکى از مُسَلّمات است. یک خورده این وَرَ کرد و حالا ببینم و فلان و یک مدّت گذشت و بعد گفت: این‏طور ما خیال مى‏کردیم. فلان و اینها، آقا این حرف کم کم برگشت و …..

ظواهر فرق مى‏کند ولى حقیقت مسأله همه گرفتارند آقا! همه گرفتارند. من خودم با گوش خودم شنیدم، گوش خودم، که وقتى صحبت رفتن ایران به عراق و حمله‏ى ایران به عراق و این‏ها بود

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۸

یک آقایى در تلویزیون آمد و گفت: که آقا ما به ادّله‏اى نمى‏توانیم یکى از آن‏ها قانون اساسى ماست اجازه نمى‏دهد انسان به کشور دیگرى [حمله‏] کند و ثابت کرد رفتن [اشکال دارد] صحبت این بود که نباید رفت و فلان نکرد، آقا یک هفته بعد عملیّات نمى‏دانم چى چى بود یک عملیات بود که دیگر وارد به مرز عراق و اینها قرار بود بشود، همین آقا نه شخص دیگرى، آمد و ثابت کرد که ما باید برویم و عراق را فتح کنیم و چه کار کنیم. این‏جا خیلى انسان دیگر باید در فکر برود، که این دین مردم دست چه کسانى افتاده؟ چه کسانى متصدّى دین شدند؟ چه کسانى متصدّى اموال شدند؟ چه کسانى متصدّى …؟ این خیلى عجیبه دیگر!

وقتى مرحوم آقا مى‏فرمود: من از راه افتادن خون دماغ یک نفر به وحشت مى‏افتم و به هراس مى‏افتم این چه مسأله‏اى را ادراک مى‏کرد و چه چیزى را مى‏فهمید؟ این تمام تبعاتى که متوجّه قضایا و مسائل [بود] مى‏دید تمام اوضاع را مى‏دید تمام مسائل را همه را مى‏دید یک روز در خدمت مرحوم آقا ما از یک اسیر آزاد شده دیدن کردیم در مشهد، تقریباً کل نشستن ما هم یک نیم‏ساعتى بیشتر طول نکشید یک بنده خدایى بود اسیر شده بود مدّتى [و بعد] آزاد شده بود و حالاتش حالات غیرعادى نبود خیلى مورد اذیّت رژیم عراق واقع شده بود خیلى … و گفت:- در بین صحبتهایش- مى‏گفت که اگر ما را به اسرائیل مى‏بردند کم‏تر از این به ما صدمه مى‏رساندند که ما در عراق رفتیم و این‏طور …، شرح مى‏داد. آقا وقتى که آمدیم منزل، ایشان تب کردند- مرحوم آقا- فشارشان رفت روى بیست و یک و تقریباً یک هفته مریض بودند از این ملاقاتى که با این اسیر براى ایشان پیدا شده بود! خب آیا ایشان آدم نازک‏دلى بود؟ آیا ایشان آدم منفعلى بود؟ این چه بود قضیه آخر؟ پدر ما که آدم ترسوئى نبود بابا! این انقلاب ۴۲ خیلى‏ها مى‏دانند اصلًا زیر سر ایشان بودند. در کتاب وظیفه‏ى فرد مسلمان، ایشان رفتند قم و آقاى خمینى را راه انداختند خودشان تصریح دارند آدم ترسوئى نبود ایشان آدم چیزى نبود این چیست قضیه؟ اصلًا هیچ حرف هم با من نزدند! هیچ! این نتیجه این صحبت و فلان و اصلًا هیچ صحبت با ما نکردند و کاملًا مثل روز روشن مشخص بود دیگر که اصلًا حال ایشان چنان منقلب شد و چه اوضاعى و چه …. هر وقت ما به نماز جمعه مى‏رفتیم در نماز جمعه مى‏دیدیم که بعضى از این جانبازها، این‏ها با این سه چرخه‏هایى که چیز بود مى‏آمدند و بعضى از این‏ها بندگان خدا با زن‏هایشان مى‏آمدند و هر دو سوار مى‏شدند، واقعاً آقا اصلًا ایشان منقلب مى‏شد اصلًا دیگر نمى‏شد با ایشان حرف زد وقتى چشم‏شان به این جانبازى مى‏افتاد که این‏طورى دارد نماز جمعه مى‏آید و زنش هم آن‏طور و دارد چیز مى‏کند و اصلًا دیگر، ایشان مى‏رفت دیگر حالا …. حالا بنده این‏جا راحت بنشینم و بگویم فرض کنید من باب مثال هرچه بادا باد.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۹

خب بالأخره این هم یک جور است دیگر، این هم یک قسم است. کارها همه روى حساب باید باشد کارها باید [براى‏] خدا باشد قبل از این‏که انسان به منفعت خودش فکر کند باید به خدا توجه داشته باشد وقتى که یک شخصى پیش انسان مى‏آید اگر شما فکر این را مى‏کنید که حالا من با این چه انجام بدهم باختید قافیه را، همین باختید، یکى بیاید پیش ما، ما بگوئیم که آیا این را قبول کنم، آیا این را قبول نکنم آیا مثلًا ببینم این چه نفعى دارد آیا به خاطر موقعیّتش نکنم، ما قافیه را باختیم تمام شد و رفت. حالا ترتیب اثر بدهیم که دیگر واویلا! ترتیب اثر ندهیم دوباره برگردیم خب این دیگر حالا یک چیزى بالأخره، امّا اگر بیایم ترتیب اثر بدهیم آن که دیگر واویلا است! کار تمام است!

خداى متعال با افراد براساس هواى نفس که برخورد نمى‏کند از امام حسین خدا بیشتر خوشش بیآید تا از زیدابن ارقم، هر دو مخلوق خدایند هر دو مخلوقند آن امام حسین اطاعت کرد و سختى‏ها را به خود خرید و خود را تربیت کرد و خود را به مرضاى الهى رساند و تمام وجود و هستى خود را در طبق صدق و اخلاص در پیشگاه پروردگار قرار داد، شد امام حسین، آن زید بن ارقم نکرد این کار را، آن انس این کار را نکرد، آن‏ها هم از اصحاب پیغمبر بودند آن‏ها هم از چیز بودند.

لذا قیاسى که اولیا مى‏کنند و مسائل را مى‏سنجند و قضایا را که مى‏سنجند با قیاسات ما فرق مى‏کند، اصلًا تفاوت دارد آن‏ها یک جور قضایا را نگاه مى‏کنند ما یک جور، ما یک جور، اصلًا وضع آن‏ها با وضع ما تفاوت دارد و ما این معنا را نمى‏فهمیم، ابدا، الّا این‏که شمّه‏اى از حال آن‏ها در ما تجلّى کند و الّا ما نمى‏فهمیم امکان هم ندارد بفهمیم.

در نیابد حال پخته هیچ خام‏ پس سخن کوتاه باید والسّلام‏[۴]

حال شخص پخته را آدم خام درنمى‏یابد حال شخص عالم را جاهل نمى‏فهمد حال شخص بزرگ را آن کودکى که به دنبال بستنى و آبنبات است نمى‏فهمد نمى‏فهمد الآن این بچّه در این‏جا چى مى‏گفت؟ صحبت چى مى‏کرد؟ نمى‏دانم مرغ ما این‏طور شد! نمى‏دانم فلان شده! اصلًا رعایت مجلس را بکند نکند هیچ نمى‏فهمند اصلًا نمى‏فهمد هیچ! وقتى که بزرگ مى‏شود مى‏گوید عجب من همچنین حرفى زدم من فلان من این‏طور چیز کردم حالا آن موقع آن موقع اگر بخواهد حال کوچکى خودش را

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۰

بکند مردم مى‏گویند چه؟ مى‏گویند دیوانه است ولى این حال براى این الآن عیب ندارد الآن این بچّه بلند شود بیاید این‏جا پشتک بزند صحبت بکند، فلان، نهایت کارى که ما مى‏کنیم به او مى‏خندیم. دیگر کار دیگرى که نمى‏کنیم حتّى اگر بیاید آرام بنشیند تعجّب مى‏کنیم مى‏گوییم چه آرام نشسته! عجیب! بچّه که نباید آرام بنشیند باید حرف بزند باید چه کار بکند امّا اگر ما بیاییم کار این را انجام بدهیم، شما هیچ‏وقت شده بیایید کار این را انجام بدهید؟ بلند شوید در یک مجلس بگویید آقا کبوتر خانه‏ى ما جوجه کرد! ا! مى‏گویند چه؟ دیوانه شده دیگر، این کار براى ما چیه؟ عیب است ولى براى او که عیب نیست چون نمى‏فهمد او حال ما را درک نمى‏کند لذا چه کار مى‏کند؟ بچّگى مى‏کند و عیب هم ندارد باید هم انجام بدهد.

افکار و حال ما نسبت به حال اولیا مثل حال بچّه‏اى است که اصلًا نمى‏فهمد اصلًا نمى‏فهمد شما یک بچّه را ببین، یکى دیگر را مى‏گیرد مى‏آورد بابا جان این من را زد تو هم باید بزنیدش! خب چه‏قدر بزنم؟ این‏قدر بزن تا بمیرد! به غیر از مردن هم راضى نمى‏شود، گوشش را مى‏گیریم، نه! فایده ندارد اصلًا مى‏خواهم ببینم که این مرده! خب حالا شما به حرف این گوش مى‏دهید؟ مى‏زنید بمیرد؟ نه! مى‏گوئید آقا جان! شما دوتا با هم رفیق باشید با هم بازى کنید با هم حالا فلان، سرش را گرم مى‏کنید یک آبنبات به این مى‏دهید یک آبنبات به او مى‏دهید قضیه را ختمش مى‏کنید شما که نمى‏آئید به حرف او ترتیب اثر بدهید ما در مسائل و قضایامان مثل آن بچّه هستیم که مى‏گوئیم آقا باید بمیرد این! خب او که بالا هست او که از یک افق دیگر نگاه مى‏کند او که از یک جریان دیگر قضایا را نگاه مى‏کند او که نمى‏تواند …. با ما وَر مى‏رود بازیمان مى‏دهد یک مقدار این‏ور بوده یک مقدار اون‏ور بوده فلان، تا از ذهنمان قضیه مثلًا چیه؟ برود، چرا؟ ما که حال او را نمى‏فهمیم خیال مى‏کنیم همان‏طورى که ما نسبت به قضایا قیاس مى‏کنیم او هم باید همین‏طور مثل ما مقایسه کند، نمى‏شود، خب او مثل ما شده او نباید مثل ما باشد حُسن و امتیاز او این است که با ما تفاوت دارد او به بدى‏هاى ما نگاه نمى‏کند از یک افق بالاتر نگاه مى‏کند.

آقا مثنوى دارید؟ مثنوى بیاورید یک حکایتى که الآن یادم آمد- نمى‏دانم در جلد چندم بود فکر کنم جلد آخر باشد- حکایت حضرت موسى که گلّه‏ى گوسفند داشته و مى‏چرانده و این‏ها، بعد یک برّه از آن گلّه فرار مى‏کند- خیلى عالى مى‏گوید اگر پیدایش کنیم که خوبه! من این‏طور که به نظرم مى‏آید جلد شش بود- ایشان راجع به این قضیه که چطور نحوه دید اولیا نسبت به افراد با نحوه دید ما تفاوت دارد، تربیتى را که مى‏کنند این تربیت چطور خود مصلحت شخص را مدّنظر قرار مى‏دهند نه مصلحت خودشان را، اصلًا مصلحت خود را مورد نظر قرار نمى‏دهند.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۱

یک وقت مرحوم آقا از آقاى حدّاد نقل مى‏کردند که آقاى حدّاد، خودشان حال آقاى حدّاد را اصلًا به طور کلّى بیان مى‏کردند که اصلًا ایشان تمام همّ و غمّش دستگیرى بود، تمام هم و غمّش دستگیرى از یک فرد بود و اصلًا ایشان در وجودش طور کلى هیچ چیزى غیر از آن تجلّى و طلوع صفات رحمانیّت و صفات جمالیّه و جلالیّه‏ى حق، چیزى نبود صفت تربیت‏ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏[۵] صفت تربیت دیگر، صفت هدایت، اصلًا غیر از این چیزى در وجود ایشان نبود و تمام دستورات ایشان و اوامر و نواهى ایشان براى خود شخص بود براى خود او بود و خود ایشان اصلًا نفعى نمى‏برد.

خلاصه مولانا در این‏جا خیلى خوب بیان مى‏کند:

گوسپندى از کلیم اللّه گریخت‏ پاى موسى آبله شد، نعل ریخت‏
در پى او تا به شب در جستجو و آن رمه غایب شده از چشم او
گوسپنداز ماندگى شد سُست وماند مات‏ پس کلیم‏اللّه گَرد از وى فشاند
کف همى مالید بر پشت و سرش‏ وى‏نوازش کرد همچون مادرش‏
گفت گیرم بر منت رحمى نبود طبع تو بر خود چرا استم نمود

گفت که اگر تو رحم بر من نکردى تو چرا بر خودت، تو ستم را روا داشتى‏

با ملائک گفت یزادن آن زمان‏ که نبوّت را همى زیبد فلان‏
مصطفى فرمود که خود هر نبى‏ کرد چوپانى چه برنا چه صبى‏
این شبانى کردن و آن امتحان‏ حق ندادش پیشوایى جهان‏
تا شود پیدا وقار و صبرشان‏ کردشان پیش از نبوّت حق شبان‏
حلم موسى وار اندر رأى خود او به جاى آرد به تدبیر و خرد
لاجرم حقّش دهد چوپانه‏اى بر فراز چرخ مه روحانه‏اى‏[۶]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۲

بعد همین‏طور ادامه مى‏دهد و مى‏آید و خصوصیّات را بیان مى‏کند که پیغمبران به واسطه‏ى امتحانات و به واسطه‏ى تربیتى که خداوند آن‏ها را مى‏کند آن جنبه رحمانیّت و جنبه صفات جمالیّه و جلالیّه‏ى حق در وجود آن‏ها تجلّى پیدا مى‏کند و واقعاً خلق را براى خدا و مصلحت خلق را براى خود خلق، این‏ها مدّ نظر قرار مى‏دهند این‏ها این‏طور هستند.

آن وقت عجیب این‏جا است عجیب این‏جا است که او مى‏آید امر مى‏کند، براساس امرش شخص مى‏آید غُر مى‏زند نق مى‏زند این طرف آن طرف و این صدایش را درنمى‏آورد این خیلى عجیب است! یعنى مى‏آید نق مى‏زند این طرف آن طرف مطرح مى‏کند فلانى این‏طور، فلانى آن‏طور، چه بسا آبروریزى هم مى‏کند چه بسا خلاصه طعن و این‏ها هم مى‏کند ولى این همین‏طور با بزرگوارى، آرام، هیچ نمى‏گوید. کارى انجام نمى‏دهد عکس‏العملى نشان نمى‏دهد چرا؟ به خاطر این‏که مى‏بیند این از جهلش این کار را انجام مى‏دهد. از جهلش این کار را انجام مى‏دهد یعنى این سختى را- ببینید چه مراحلى در این‏جا هست- از یک طرف انس و خلوت با پروردگار را که براى او الّذ است از دنیا و ما فیها، به واسطه‏ى ارشاد مردم کنار مى‏گذارد و خود را از آن انس و جذبات و حالات خلوت بیرون مى‏آورد و با زید و عمر و چه کار مى‏کند؟ مجالست و مصاحبت مى‏کند پس این یک بلیّه.

بلیّه‏ى دوم مى‏آید به واسطه‏ى این مجالست و مصاحبت و امر و نهى، آن‏ها را در یک کیفیّت فعل و انفعال قرار مى‏دهد و آن‏ها شروع مى‏کنند و صحبت کردن و اذیّت کردن و چه کردن، ناراحتى آن‏ها براى او موجب ناراحتى خواهد بود این بلیّه‏ى دوم، بلیّه‏ى سوم سبّ و قدح و تنقید و انتقاد و امثال ذلکِ آن‏ها را مى‏شنود و صدایش درنمى‏آید این بلیّه چیست بلیّه‏ى سوم.

پس بنابراین مى‏بینید این چه وضعیّت و چه کیفیّتى دارد؟ حضرت موسى به واسطه این نافرمانى که برّه مى‏کند و از گوسفند و گلّه‏ى خود جدا مى‏شود دنبال او مى‏دود پایش آبله مى‏شود ها! پایش آبله مى‏شود براى این‏که او را بگیرد. حالا براى این‏که او را بگیرد [و] ذبحش کند [و] غذا درست کند؟ نه! براى این‏که گرگ او را ندرد! پس خودش را به آبله و مرض مى‏اندازد براى چه؟ براى مصلحت او! براى این‏که او را از خطر گرگ نجات دهد. دیشب عرض شد دیگر،

خر گریزد از خداوند از خرى‏ صاحبش از پى ز نیکو گوهرى‏

او از خریّت از صاحبش فرار مى‏کند هى فرار مى‏کند تند مى‏کند صاحبش دنبالش است به خاطر چه؟ به خاطر این‏که گرگ ندردش، گرگ پاره‏اش نکند حیوان پاره‏اش نکند هى او فرار مى‏کند مى‏رود دنبالش و این خصوصیّت خصوصیّت چه است؟ صفات پروردگار است که این کار را مى‏کند.

حالا ما چرا این‏طور هستیم؟ ما چرا این‏طوریم؟ چرا ما بطئ هستیم؟ چرا؟ چون ما جهل داریم. ما جهل داریم. جهل ما، ما را به بُطئ انداخته جهل ما، ما را به دورى انداخته اگر ما اطّلاع داشتیم اگر ما

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۳

علم داشتیم، ما که نمى‏آمدیم ما پیشاپیش حرکت مى‏کردیم ما جلو، جاده صاف کن براى اولیاء بودیم نه اینکه آن‏ها را جلوى خود بیاندازیم و جادّه‏ى ما را صاف کنند ما موجب تسهیل در کار بزرگان مى‏شدیم نه این‏که آن‏ها را همیشه سپر قرار بدهیم براى کارهاى خودمان. این‏ها مال چه است؟ مال جهل ماست آن شخصى که خلاء دارد و نقص دارد به دنبال کامل مى‏گردد و راه او را هموار مى‏کند این درد ما، درد جهل است درد ما، درد بى‏دردى است درد بى‏دردى دردى است که دوا ندارد اگر احساس درد بکنیم به دنبال طبیب مى‏رویم احساس درد نکنیم، نه! نمى‏رویم.

بچّه وقتى مریض مى‏شود باید آمپول بخورد داد بى‏داد هوار آقا آمپول نخورى مى‏میرى نه! من آمپول نمى‏خواهم بخورم چرا؟ چون درد را احساس نمى‏کند درد را احساس نمى‏کند اگر بر اوضاع خودش واقف بودى و اگر مى‏دانست که این مرض و این دیفترى موجب هلاکت او بودى زودتر از پدر و مادر به داروخانه مى‏رفت و واکسنش را مى‏گرفت، زودتر از پدر و مادر و جلوتر خودش را به دکتر و بیمارستان مى‏رساند، ولى [چون‏] به عواقب قضیه اطّلاع ندارد چون اطلاع بر درد خودش ندارد لذا از واکسن زدن از آمپول زدن از ضدّ دیفترى زدن چه کار مى‏کند؟ فرار مى‏کند! مى‏گوید نمى‏خواهم چرا؟ چون سوزش دارد چون آمپول، ابرَه، سوزش دارد، این سوزشِ خود را ترجیح مى‏دهد بر هلاکت دایمى، یک خورده مى‏سوزدها! یک ساعت بعد خوب مى‏شود این سوزشِ یک ساعته را بر هلاکت ابدى ترجیح مى‏دهد! عجب آدم احمقى!

یک وقت یکى از این دوستان و رفقا مى‏گفت که اهل بیتم یک روز خدمت مرحوم آقا بود گفت: که آقا! من اگر شب تا صبح شکر خدا را بکنم که ما را هدایت کرده و در دست شما قرار داده نمى‏توانم از عهده بربیایم، آقا فرمودند اگر تا قیامت شکر کنى نمى‏توانى از عهده بربیایى، شب تا صبح! هنر کردى! سه ساعت شکر کنى! آقا نه این‏که بگویند چون تو پیش ما آمدى، نه! صحبت آقا پیش من نیست چون راه را پیدا کردى، من نه یکى دیگر! براى خودشان هم همین را مى‏گویند مگر نمى‏گویند اگر من خدمت علّامه طباطبائى نمى‏رسیدم خسر الدّنیا والاخره بودم خب خودشان هم همین را مى‏گویند دیگر، چرا؟ درست است تا قیامت هم نه! چرا؟ چون آن طرف قضیّه ابدیّت است، ابدیّت را مى‏خواهید چه کار کنید شما؟ شما دو روز دنیا را نمى‏توانید صبر کنید یک خورده با مشکلات! بنده خدا آن طرف قضیه دیگر دو روز نیست آن طرف قضیه به اضافه بى‏نهایت است آن طرف قضیه دیگر دو سه روز نیست.

«صَبَروُا ایّاماً قَلیله أعْقَبَتْهُم راحَهًطویله» یک چند روزى را صبر کردند، هفتاد سال، آقا چقدر عمر کردند؟ هفتاد و دو سال دیگر، هفتاد و یک سال هفتاد و دو سال عمرشان بود، خیلى خوب هفتاد و دو

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۴

سال زحمت، ما مى‏دانیم چه به سر آقا آوردیم! زحمت رنج فلان این حرف‏ها را تحمّل کردند، بعدش چند سال، بعدش به کجا رسیدند؟ در بى‏نهایت به بى‏نهایت رسیدند به بى‏نهایت در بى‏نهایت. خب حالا ارزش ندارد؟ حالا انسان هفتاد سال سختى، یک تک تومانى یک آبنبات به آدم مى‏دهند. یک آبنبات! ول نمى‏کنیم. راست است و درست است که اگر تا قیامت هم شکر کنیم ما نمى‏توانیم، بنده این را اعتراف مى‏کنم. بنده اعتراف مى‏کنم که اگر تا قیامت شکر کنم نمى‏توانم از عهده آن زحمات و آن راهنمایى‏ها و تربیت و آثارى که از مرحوم آقا خب در ذهن دارم در خیال دارم در نفسم دارم، نمى‏توانم از عهده‏اش بربیایم و واقعیّت هم همین است.

چرا بچّه فرار مى‏کند؟ چرا؟ به خاطر این که درد را نمى‏فهمد درد را نمى‏فهمد پس باید چه کار کرد؟ رفت اوّل درد را فهمید موقعیّت خودش را انسان ارزیابى کند بفهمد کیست؟ بفهمد کجا است؟ برود گردش کند این طرف آن طرف، کورکورانه نباشد.

شب سوم فوت مرحوم آقا، من به تمام رفقا اعلام کردم رفقا ننشینید بلند شوند بروند، لعلّ یکى یک شخصى را پیدا بکند خب این ارجح باشد لعلّ این‏که شخصى را پیدا بکند فلان بکند این راه راه خدا دکّان و دستگاه نیست آقا اگر شما مى‏دانید یک شخصى بهتر مى‏تواند دستگیرى کند اگر بمانید باید جواب بدهید روز قیامت، شوخى ندارد انسان، راه راه خداست راه صداقت است اگر منظور این است که انسان بنشیند پلو و حلوا و از این بساط باشد خب این همه جا هست بهترش هم هست بهتر از این جاى دیگر هم هست ولى اگر منظور نه! این است که انسان راه خدا را مى‏خواهد برود. راه خدا با کلک و گول زدن نمى‏شود، نمى‏شود دیگر! خدا یعنى حق. حق را که نمى‏شود انسان بپوشاند، حق را که نمى‏شود انسان مشوّه کند نمى‏شود این کار را انجام بدهد. این را کى یاد داد به ما؟ این را پدر ما به ما یاد داد، این را پدر به ما یاد داد، راه حق را او به ما نشان داد تسلیمِ در برابر حق را او به ما یاد داد، کُرنشِ در برابر حق را او به ما یاد داد، او ما را از اشاعات و مجاز و تصوّرات و تخیّلات و وهم و این حرف‏ها، ما را تا آن حدودى که قابلیّت ما بود ما را بیرون آورد تا آن حدودى که قابلیّت داشتیم. و ما باید آن طریق را باید ادامه بدهیم مرام خود ایشان هم خُب همین بود پس بنابراین قبل از این‏که ما به دنبال درمان برویم اوّل باید به دنبال درد برویم باید ببینیم درد داریم یا نداریم؟

آب کم جو تشنگى آور به دست‏ تا بجوشد آبت از بالا و پست‏[۷]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۵

آن کسى که در خودش احساس درد نمى‏کند خب برود به فکر بیافتد آن کسى که موقعیّت خودش را ارزیابى نمى‏کند خب برود ارزیابى کند.

افراد زیادى مى‏آمدند خدمت مرحوم آقا، افراد زیادى بودند. آقا! بله! آقا دیگر اخیراً حالمان کم شده! آقا فلان! این حرف‏ها! امّا آدم نگاه مى‏کرد مى‏دید ….

یک روز یکى از همین‏ها، اواخر آمده بود، خب ما طلبه بودیم در مدرسه سعادت، آمد دیدن ما، پیرمردى بود خلاصه صحبت و این حرفها و مى‏گفت چه باید کرد؟ چه باید کرد که راه را انسان سریع‏تر برود؟ من هم به او گفتم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم‏ «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[۸] بعد این هم خودش را زد به راه دیگر و گفت بله دیگر، بهترین چیزى که انسان دوست دارد نفس اوست باید از نفس بگذرد. گفتم نه جانم نفست را براى خودت نگه دار از پولت بگذر نمى‏خواهد از نفست، آن نفست مال خودت و خلاصه همین آقا دیگر گذشت گذشت زمانه گذشت تا یک سال به فوتش مانده بود یک روز ما رفتیم منزلش، این آقا رو کرد به من، زمستان بود سرد بود در یکى از شهرستان‏ها برف آمده بود زیر کرسى نشسته بودیم گفت آقاى آسیّد محسن ما عمرمان را باختیم شما بپا عمرت را نبازى. خُب این است دیگر. الآن مى‏فهمد چیست؟ باخته است ان‏شاءاللّه خدا دست مى‏گیرد دست او را مى‏گیرد دست ما را مى‏گیرد دست همه‏ى ما را مى‏گیرد.

یک مرتبه مرحوم آقا از مشهد آمدند طهران، رفقاى بعضى از شهرستان‏ها دعوتشان کردند یک چند روزى بروند، رفتند، من نبودم ولى ناقل قضیه که در خود مجلس بود براى من نقل کرد که یک روز در منزل یکى از همان دوستان و رفقا بودند که یک نفر دو نفر خلاصه آن‏جا مى‏گویند آقا چه کنیم؟ حالمان بهتر شود؟ بالأخره این عمرمان را این‏طور نگذرانیم؟ چه نکنیم و از این تعارفات؟ حالا دیگر اسمش را ما مى‏گذاریم تعارفات! مرحوم آقا یک خرده صبر کردند و از جیبشان تسبیح درآوردند یک استخاره کردند میانه‏ى خوب آمد. میانه یعنى فایده ندارد معنایش این است امّا خب در هر صورت خوبش هم براى این است که من امشب این قضیه را براى شما نقل کنم بالاخره‏ «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»[۹]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۶

گفتند که آقایان مى‏گویند که ما چرا نرسیدیم؟ مى‏گویند ما چرا حالمان این‏طور است؟ آقاجان راه خدا شوخى برنمى‏دارد. راه خدا قابل تمسخر نیست، راه خدا صدق است، راه خدا حق است مرام مرام بزرگان است. آیا شما که به من این مطلب را مى‏گویید عمل کردید به آنچه که ما به شما گفتیم و به مطلوب نرسیدید؟ آقاى فلان! وقتى که من به شما مى‏گویم پنج هزار تومان به فلان سیّد بده شما در تلفن به من مى‏گویید از پول وجوهات بدهم؟ بنده به شما مى‏گویم نخیر از جیب مبارک بدهید و شما ندادید! آقاى فلان! وقتى من مى‏گویم به آن افراد از آن باغى که شما دارید و چهار هزار متر است یکى دویست متر به رفیقت بده که این‏ها که در یکى یک اتاق دارند هر کدام با زن و بچّه‏شان زندگى مى‏کنند این‏ها بروند آن‏جا را بسازند و شما نکردید این کار را! آقاى فلان! شما فلان. آقاى فلان، فلان! شما خیال مى‏کنید که این مطالب از دید ما مخفى است؟ آن وقت بعد ادّعا مى‏کنید که ما نرسیدیم آقا حال ما خوب نیست خب به جاى این‏که ما بیاییم با شما برخورد کنیم و مصاحبت کنیم این جوان‏هائى که الآن در جبهه هستند این جوان‏هاى پاک این جوان‏هاى صاف، خب با این‏ها که بهتر است ما برویم مؤانست کنیم آیا شما عمل کردید به آنچه که ما گفتیم و حالا دارید ادّعا مى‏کنید؟

من مى‏گویم به فلان آقا برو این کار را انجام بده. آقا مى‏آید این کار را مى‏کند من مى‏گویم بردار این پول را در آنجا خرج کن آقا انجام نمى‏دهد بعد ما را دعوت مى‏کنند در این‏جا، دعوت ما چه فایده‏اى دارد؟ چه نتیجه‏اى دارد؟ منظور نشستن دور هم و غذا خوردن و این‏ها که نیست منظور ترتیب اثر است بر این مسائل، بر این آمد و شدها. بیاییم و بنشینیم و مجلس گرم بکنیم و بعد هم برویم نتیجه‏اش هم همین است! خلاصه. و بعد هم فرمودند من نمى‏خواستم جواب شما را بدهم استخاره کردم استخاره میانه خوب آمد و لذا جواب دادم و الّا اصلًا نمى‏خواستم جواب شما را هم بدهم، خداحافظ شما. بلند شدند از مجلس هم رفتند بیرون!

خب این چیست؟ یک واقعیّت است دیگر، این معنایش چیست؟ معنایش این است که شما تا بحال آن‏طورى که باید و شاید که نبودید! شما با آقاى انصارى بودید با آقاى حدّاد بودید با آقا بودید ولى کجا بودید؟ چند دنگ را در این‏جا گذاشتید؟ چقدر در این‏جا مایه گذاشتید؟ خب این نبوده این‏طور. ما هم همین‏طور، همه ما همین‏طور. این‏ها مال چیست؟ این‏ها مال این است که درد وجود ندارد درد وجود داشته باشد اقدام مى‏شود. آقا فلان چیز! بفرمایید! آقا فلان چیز، بفرمایید. چرا؟ اصلًا

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۷

دنبال مى‏گردد معطّل نمى‏کند، معطّل نمى‏کند. چرا؟ چون درد دارد مى‏خواهد دردش درمان پیدا کند از سر سیرى که نمى‏آید یک کارى را انجام بدهد. مى‏خواهد به نتیجه برسد مى‏خواهد از ثانیه ثانیه عمرش استفاده کند من که این مطالب را خدمتتان عرض مى‏کنم چون خودم پدرم را دیده بودم و مى‏گویم ها! پدر ما از سر سیرى نرفت رسید. پدر ما همیشه همین‏طورى که دیشب گفتم خودش را بدهکار مى‏دانست همیشه پدر ما خودش را دردمند مى‏دانست همیشه ایشان نسبت به موقعیّت خودش ظنین بود ظنین بر عمر، ظنین بر عمر، بر حیات، لذا چیست؟ تعقیب مى‏کند.

پس بنابراین مسأله‏ى مهم …. یک قضیه‏اى عرض کنم حضورتان که چندى پیش بود الآن در فهرست نگاه مى‏کردم دیدم که چیز خوبى است حکایت آن عاشق که شب بر امید وعده‏ى معشوق مى‏آمد بدان وصال که اشارت بر [آن رفته بود] بعضى از شب را منتظر بود تا خوابش ربود معشوق آمد و جیبتش را پر گردکان کرد و رفت‏

عاشقى بوده‏ست در ایّام پیش‏ پاسبان عهد اندر عهد خویش‏
سالها در بند وصل ماه خود شاهمات و مات شاهنشاهِ خود
گفت روزى یار او که امشب بیآ که بپختم بهر تو من لوبیا
در فلان حجره نشین تا نیم شب‏ تا بیایم نیم شب من بى‏طلب‏
مرد قربان کرد و نان‏ها پخش کرد چون پدید آمد مَهش از زیر گرد
شب در آن حجره همى برد انتظار بر امید وعده آن یار غار
منتظر بنشست و خوابش در ربود اوفتاد و گشت بى خویش و غنود
ساعتى بیدار بُد خوابش گرفت‏ عاشق دلداره را خواب اى‏شگفت؟

تو به دنبال معشوق هستى خوابت مى‏برد

بعد نِصْفُ اللَّیل آمد یار او صادقُ الْوَعدانه آن دلدارِ او
عاشقِ خود را فتاده خفته دید اندکى از آستین او درید
گردکانى چندش اندر جیب کرد که تو طفلى گیر این مى‏باز نرد
چون سحر از خواب عاشق برجهید آستین و گردکان‏ها را بدید[۱۰]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۵۸

این عاشق نبود آقا! عاشق که این نیست! مى‏دانید عاشق چیست؟ همیشه مرحوم آقا این شعر را مى‏خواندند

رنج راحت دان چوشد مطلب بزرگ‏ گرد گله توتیاى چشم گرگ‏[۱۱]

توتیا مى‏دانید چیست؟ توتیا در طبّ قدیم یک گیاهى بود که داراى خواص و فلان و این حرف‏ها بود و این را وقتى در چشم مى‏زدند مى‏گفتند در روز ستاره را مى‏تواند ببیند! حالا یا راست یا مثلًا مبالغه، اصلًا کیفیّت را عوض مى‏کرد و فلان و این حرف‏ها. این توتیا بود اسمش و خواصّى هم داشت و اهل کیمیا و این‏ها هم خلاصه در این مسائل و این‏ها از آن استفاده‏هایى مى‏کردند حالا این گلّه که حرکت مى‏کند یک گردى از خودش متصاعد مى‏کند غبارى متصاعد مى‏کند گرگ هم از پى این گوسفند دارد مى‏آید خب خاک مى‏رود در چشم گرگ ولى نه تنها گرگ خسته نمى‏شود بلکه مانند توتیا این گرد هى چشمش را بیشتر باز مى‏کند چرا؟ چون به وصال گوسفند مى‏خواهد برسد مى‏خواهد گوسفند را بخورد، این گرد را بشارت مى‏بیند براى رسیدن به او پس مثل توتیا با این عمل مى‏کند این چیست؟ این عاشق است.

رنج راحت دان چوشدمطلب بزرگ‏ گرد گله توتیاى چشم گرگ‏

امام سجّاد علیه السّلام در مناجات خمسه عشر مى‏فرماید: مرحوم آقاى حدّاد هم این مناجات را زیاد مى‏خواندند مناجات مریدین را مناجات محبین را «وَ الْحِقْنا بِعِبادِکَ الَّذینَ هُمْ بِالْبِدارِ الَیْکَ یُسارِعُونَ وَ بابَکَ عَلَى الدَّوامِ یَطْرُقُونَ»[۱۲] ما را ملحق کن به آن افرادى که در سبقتِ به تو، از همدیگر دارند سبقت مى‏گیرند بقیّه را پشت سر مى‏گذارند بِالْبِدارِ الَیْکَ‏ به مسابقه و رسیدن به تو یُسارِعُونَ سرعت مى‏کنند در این مسارعه‏ وبابَکَ عَلَى الدَّوامِ یَطرُقُون‏ این‏ها چه کسانى هستند؟ این‏ها آن‏هایى هستند که دردمندند دردشان را شناختند، فهمیدند وضعشان را، دیگر نیاز به راهنمایى ندارند وقتى کسى دردش را شناخت خودش مى‏آید دیگر، خودش مى‏آید.

ان‏شاءاللّه امیدواریم که خداوند ما را توفیق بدهد و مشمول عنایات اولیا عظام ائمّه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین [قرار بدهد] و ما را مصداق براى این کلمات گوهربار ائمّه قرار بدهد ان‏شاءالله.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . سوره احزاب آیه ۴۴ تا ۴۶٫

[۲] . سوره سباء آیه ۲۸٫

[۳] . سوره انبیاء آیه ۱۰۷٫

[۴] . مثنوى معنوى دفتر اول

[۵] . سوره‏ى طه آیه ۵۰

[۶] . مثنوى معنوى دفتر ششم

[۷] . مثنوى معنوى دفتر سوم.

[۸] . آل عمران آیه ۹۲٫

[۹] . الذاریات سوره‏ى ۵۱- آیه ۵۵

[۱۰] . مثنوى معنوى- دفتر ششم

[۱۱] . شیخ بهایى- مثنوى نان و حلوا

[۱۲] . مناجات مریدین خط ۳٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن