جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۸

موضوع: جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۵ رمضان ۱۴۲۸

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

ادعوک یا سیدى بلسان قد اخرسه ذنبه، رب أناجیک بقلب قد اوبقه جرمه.

اى مولاى من، من تو را با زبانى مى‏خوانم که گناهان آن زبان، باعث شده است که او در بیان خواست و طلب الکن باشد و نتواند آن‏چه را که لایق عرضه به پیشگاه تو است بیان کند و با قلبى با تو به مناجات مى‏نشینم که جرم و جنایتى که بر خود روا داشته است باعث شده است که از فیض مصاحبت و همنشینى با تو محروم شود و قابلیت مجالست با تو را از دست بدهد و حیات که شرط اولیه‏ى براى ابراز وجود است آن حیات را فاقد بشود، من با این کیفیت تو را مى‏خوانم پس زبان من، براى بیان ما فى الضمیر، الکن است و قلب من یاراى مناجات با تو را ندارد.

عرض شد که این فرمایشات حضرت سجاد خطاب به ما است و ما باید وضعیت خود را هنگام مناجات با پروردگار ارزیابى کنیم. امروزه مردم وقتى که به نماز برمى‏خیزند یا به قرآن و تلاوت قرآن مشغول مى‏شوند و امثال ذلک، بدون هیچ‏گونه تفکر قبلى همین‏طور وارد در عبادت مى‏شوند تا از راه مى‏رسند کُتشان را [درمى‏آورند] شلوارشان را درمى‏آورند و مى‏روند تجدید وضو مى‏کنند و مهر را مى‏گذارند و خیلى براى خودشان احترام قائل بشوند یک سجاده هم پهن مى‏کنند و الا نه! همین‏طور مهر را از روى طاقچه برمى‏دارند- خود ما هم همین‏طور هستیم- حالا یک تسبیح هم کنارش بگذاریم یا نگذاریم این دیگر …..! و مشغول نماز

مى‏شویم. در این زمینه روایاتى که از ائمه آمده است راجع به مقدمات نماز، خیلى باب عجیبى دارد در وسائل، در کتب احادیث، که مصلى قبل از شروع در نماز باید چه ذکرى بگوید! به چه فکرى مشغول باشد و خود را در پیشگاه خدا چگونه احساس کند! آن‏گاه مشغول نماز بشود یا نسبت به تلاوت قرآن. ولى این مطالب هیچ کدام مورد نظر قرار نمى‏گیرد.

بنده خودم به یاد دارم در آن اوقاتى که مشرف بودم به عتبات عالیات در خدمت مرحوم والد و به منزل مرحوم حداد، همین که موقع نماز داشت مى‏شد من تغییر حال را در ایشان [مى‏دیدم‏] اصلا کاملا مشخص بود دیگر ایشان صحبت نمى‏کنند، داشتند صحبت مى‏کردند ها ولى اصلا خبرى نمى‏شد هنوز صداى اذانى نیامده بود هنوز چند دقیقه مانده بود ده دقیقه مانده بود یک ربع مانده بود براى وقت اذان و وقت نماز، مخصوصا نماز ظهر این تغییر حالت را در ایشان بیشتر مشاهده مى‏کردم که اگر با کسى صحبت مى‏کردند دیگر صحبتشان قطع مى‏شد و دیگر سرشان را به پایین مى‏انداختند و همین‏طور در حال تفکر و در حال …..، معلوم بود که تعلقى به این عالم و جریاناتى که در حول و حوش مى‏گذرد ندارد دیگر. تا این‏که موقع اذان مى‏شد و خود ایشان بلند مى‏شدند اذان مى‏گفتند یا مى‏گفتند به یک کسى که آن‏جا نشسته، به یکى از ما که آن‏جا نشستیم، بلند شوید اذان بگویید و مشغول به نماز مى‏شدند مشخص است، حالا دیگر آن کیفیت نمازها بماند و اشاراتى هم به نظر مى‏رسد در جلسات قبل در سال گذشته، نسبت به کیفیت نماز ایشان عرایضى خدمت رفقا عرض کردیم.

یا امام مجتبى علیه السلام وقتى که هنگام نماز مى‏شد رنگ آن حضرت‏

دگرگون مى‏شد رسول خدا وقتى که وقت نماز مى‏شد مى‏فرمودند ارحنى یا بلال‏[۱] من را از تفکر در کثرات به سمت و سوى اتحاد با حقیقت و مبدأ ذات بیرون بیاور. خب این‏ها این‏طورى نماز مى‏خواندند و به شاگردانشان هم دستور مى‏دادند این‏طور بخوانند این‏ها که شوخى نمى‏کردند این دستوراتى که مى‏فرمودند براى ما، این‏ها به صورت مزاح نبود یا این‏که بالاخره حالا که ما امام صادق شدیم یک چیزى هم بگوییم، بالاخره براى خالى نبودن عریضه، حالا یک چیزى هم بگوییم دیگر، حالا فعلا امام صادق هستیم اگر چیزى نگوییم مى‏گویند چه امامى؟ چه چیزى؟ حالا که فرض کنید که به یک مقامى رسیدیم حالا یک چند کلمه‏اى، یک صحبتى یک چیزى بکنیم با افراد، بالاخره آن‏ها خیال کنند ما در یک مقامى هستیم، همین‏طورى مسئله خشک و خالى هم نیست! نه! صحبت این است که آن‏ها حلوایى چشیده بودند که مى‏خواستند همان طعم و حلاوت و ذوق را به ما هم بچشانند، فقط همین است. والا آن‏ها چشیدند.

اگر مى‏خواهى آن حلاوت را بچشى وقتى که از در وارد مى‏شوى همچنین زود لباست را در نیاور وضو بگیر و بگو الله اکبر! صبر کن، برو یک قدرى بنشین در سجاده، چند دقیقه، پنج دقیقه بنشین در سجاده، سرت را بیانداز پایین، تمام آن‏چه را که در بیرونِ منزل از تفکرات و تخیلات بوده دور بریز، به بچه ها بگو سر و صدا نکنند کسى نیاید و در نزند، اتاقى را براى عبادت اختیار کن و در آن اتاق رفت و آمد را ممنوع کن، نه این‏که هر کسى بیاید و هر کسى برود! چرا؟ چون مى‏خواهى با خداى خودت خلوت کنى و این‏قدر ارزش ندارد این خلوت که انسان این‏

مقدمات را تهیه کند؟ این‏قدر ارزش ندارد؟ این‏قدر این مسئله اهمیت ندارد که انسان بخواهد براى این قضیه وقتى بگذارد؟ حتما باید برود مهر را بگذارد وسطِ حال، که این مى‏آید و آن مى‏رود و این داد مى‏زند و آن نمى‏دانم مى‏گوید آب بیاور آن مى‏گوید نان را ببر آن مى‏گوید فلان بکنیم و این هم وسطش نمازى هم مى‏خواند، این وسط. خب مشخص است که این چندان فایده‏اى بر آن مترتب نمى‏شود.

مرحوم آقا وقتى که مى‏خواستند نماز بخوانند در را مى‏بستند که سر و صدا نیاید اتاقشان اتاق خاصى بود همان اتاقى که رفقا آمده بودند در بالا براى مجلس و این‏ها، آن اتاق پشتش اتاق نماز ایشان بود. مى‏آمدند آن‏جا نماز مى‏خواندند یا وقتى که افراد بودند در آن طبقه مى‏آمدند در اندرونى و در آن اتاق خودشان مى‏رفتند در آن‏جا مى‏نشستند و بعد از یک مدت بلند مى‏شدند و مشغول نماز مى‏شدند و ما حق نداشتیم در وقتى که ایشان نماز مى‏خوانند در را باز کنیم داخل بشویم. فایده‏ى آن هم همین است مسئله همین است خب این‏طور بودند این‏طور هم شدند.

یک وقتى بعد از جریانات و مسائلى که اتفاق افتاد، یک بنده خدایى بود که خب به ما ابراز محبت مى‏کرد در همان زمان مرحوم آقا و به عبارت دیگر واسطه‏ى براى اتصالش به این مسائل خب ما بودیم، خب وقتى که ایشان احساس کرد که ما در یک حال و هواى دیگرى هستیم و یک تفکراتى داریم که با تفکرات او همسویى ندارد موافق نیست گاهى تلفنى مى‏زد، همیشه هم که ما تلفن را برنمى‏داشتیم، یک تلفنى مى‏زد که حالى بپرسد در عین حال یک نصیحت و ارشادى بکند تا این‏که یکدفعه بالاخره تلفن را برداشتیم که ایشان اظهار گلایه که آقا من چند بار، ده بار، تلفن کردم شما نبودید و برنداشتید و …..، گفتم راجع به چى مى‏خواستى شما صحبت کنى؟- حالا مى‏دانستم مشخص بود- یک مسائلى مى‏خواستم خدمتتان‏

بگویم یک مطالبى مى‏خواستم بگویم و این‏ها، گفتم خب حالا بفرمایید، حالا قبل از این‏که بخواهد این را بگوید من این را گفتم، گفتم این مطالبى که شما مى‏خواستید به من بگویید در چه حدى از اهتمام و اهمیت قرار داشت؟ آیا مسائل پیش پاافتاده‏اى بود یا نه؟ گفت نه! خیلى مهم خیلى مهم، هى مى‏گفت خیلى مهم، من هم گفتم بگو! گفتم خیلى خب، سوال دوم از شما: اگر شما عیالت قم بود و قرار بود که تنها برنگردد به آن‏جایى که الان تو هستى، در یکى از همین شهرستان‏ها بود که سه یا چهار ساعت تا قم فاصله داشت، و قرار بود که تنها [نیاید] آیا شما مى‏آمدى او را برگردانى یا این‏که نه همین‏طور ولش مى‏کردى که بماند؟ نه مى‏آمدم برش مى‏گرداندم، خب عیالم است و فلان. گفتم بارک الله احسنت چه بچه‏ى خوبى! چقدر خوب مى‏فهمد که انسان عیال را باید بیاید برگرداند نمى‏شود بگوید خب بماند، تو آن‏جا بمان ما هم این‏جا، شده تا حالا؟ ان‏شاءالله که پیش نیاید، نه خب مى‏آییم برمى‏گردانیم.

گفتم این مطلبى که تو مى‏خواهى به من بگویى این‏قدر اهمیت نداشت که به اندازه‏ى یک آوردن زنت به آن‏جا بلند شوى دوتا پا بیایى این‏جا و این مطلب را حضورى به من بگویى؟ آن‏جا نشستى، تلفن کردم آقا نبودى؟ حالا دو روز دیگر یک تلفن دیگر آن هم نصفه شب بوده! صبح بوده! ۲ بعدازظهر بوده! ما خواب بودیم. یک تلفن دیگر، بودید؟ زدیم نبودید. پانزده روز دیگر گذشت …..! گفتم به اندازه‏ى یک عیال آوردنت، ارزش نداشت؟ دین و دنیاى تو و این مسئله و این مطلب که تمام زندگى شما و من را تشکیل مى‏دهد؟ چه راجع به خودت و چه راجع به من، چه راجع به خودت چه راجع به من. تو که بنابر اعتراف خودت آن‏چه دارى از من فراگرفتى آیا این‏قدر ارزش نداشت آن مطلب که بعد از فوت مرحوم آقا یک قدم بلند شوى بیاى این‏جا و بگویى آقا! آن مطالبى را که ما در زمان مرحوم‏

آقا از شما فراگرفتیم با مسائلى که امروز مشاهده مى‏کنیم چگونه وفق بدهیم؟ این‏قدر ارزش نداشت؟ حالا که ارزش نداشت پس هیچ نیازى هم نیست که ما مطالب شما را بشنویم خداحافظ به سلامت، گوشى را هم گذاشتیم رفت. خب حالا این متوجه شد؟ متنبه شد؟ نه! نشد تا الان هم ارتباطى نیست.

یعنى واقعا ما در مسائل این‏قدر باید سست باشیم؟ یعنى این‏قدر باید بى‏توجه باشیم؟ این‏قدر باید ….؟ گاهى اوقات من وقتى که نمى‏توانم بعضى مطالب را در ذهن خودم حل کنم و ارتباط آن‏ها را بتوانم در کنار هم قرار بدهم، اصلا مطلب را از اصل و ریشه رها مى‏کنیم، مى‏گوییم اصلا خواست خدا بر این است ما چرا بیاییم ذهن خودمان را مشغول کنیم؟ چون هیچ‏گونه تنسیقى بین آن‏ها و این نقطه‏ها اصلا نمى‏تواند [وجود داشته باشد] به هیچ کیفیتى هیچ توجیهى هیچ تلائمى هیچ الفتى نمى‏تواند انجام بشود نمى‏تواند برقرار شود. حالا امام سجاد علیه السلام مى‏فرمایند که وقتى مى‏خواهى دعا کنى خدا را، این‏طور دعا کن که من دارم به تو یاد مى‏دهم. خدایا من تو را با زبانى الان دارم مى‏خوانم که زبان من، زبان اولیاء تو نیست آن یا اللهى که مرحوم آقا و استادشان مى‏گفتند آن یا الله از زبان من بیرون نمى‏آید آن یا سیدى که حضرت سجاد دارد در این‏جا مى‏گوید آن یا سیدى از من متمشى نیست. آن قلبى که با آن قلب اولیاء الهى در سراسر وجودشان ربط با ذات احدیت ایجاد مى‏کنند به نحوى که هر ظهورى را مادون ذات احدیت، مخلّ به مرتبه و مرحله‏ى اتصال خود مى‏بینند و از رؤیت جمال جمیل‏ترین مظاهر الهى و بالاترین از مخلوقات و مبدعآت و صور مقدسه و انوار متجلیه در ملأ اعلا گریزانند! کى با آن قلب ما مى‏توانیم با خدا به مناجات برخیزیم؟ کى مى‏توانیم؟

من شاهد بودم مجالسى را که در آن مجالس صحبت از عالى‏ترین مطالب، بالاترین مطالب، کیفیت نزول وحى بر پیامبران اولوالعزم الهى بود و احساس کردم این مجلس موجب خلاصه نچسبیدن و ملالت و حوصله سر رفتن بزرگان و اولیاء الهى دارد مى‏شود. چیزى که اصلا به فکر من و امثال من نمى‏آید که بخواهیم در آن مطالب صحبت کنیم، فکر کنیم. اگر روایتى هم باشد ما نمى‏فهمیم اگر آیه‏ى قرآنى هم باشد ما نمى‏فهمیم اگر حقیقتى باشد ما نمى‏فهمیم هنوز در تمثّل جبرئیل به دحیه‏ى کلبى ماندند آقا! کیفیه تمثل، یک چیز ظاهر که چطور جبرائیل در بسیارى از اوقات وقتى که بر رسول خدا متمثل مى‏شد به صورت آن جوان جمیل و زیبایى که در مدینه بود- دحیه‏ى کلبى- و خیال مى‏کردند دحیه‏ى کلبى دارد با پیامبر حرف مى‏زند، هنوز در این مسئله ماندند که اگر جبرائیل مجرد است چطور به صورت جسم درآمده؟ اگر این قضیه فقط بر پیغمبر ظاهر شده چطور بقیه فهمیدند؟ بقیه که فهمیدند

با مکاشفه نفهمیدند با همین دو چشم ظاهر دیدند، مگر ملک مى‏تواند به صورتى درآید که با این دو چشم ظاهر [بتوان دید؟] در یک مسئله‏ى عادىِ پیش پا افتاده‏ى براى اهل معرفت، بزرگان از اهل علم و این‏ها، گیر کردند آن وقت حالا از این مسائل عالى و این‏ها کسى بیاید خبر بدهد. راجع به کیفیت علم امام علیه السلام تو را به خدا ببینید …..

یکى از همین آقایانى که اخیرا به رحمت خدا رفت خدا رحمتش کند بالاخره حدش همین‏قدر بود دیگر، وقتى که از او سوال کردند- بنده هم شنیدم، نوار را هم خودم گوش دادم- که آقا امام زمان علیه السلام وقتى ظهور مى‏کند چطور در مورد قضاوت، احتیاج به بینه و شاهد و این‏ها ندارد؟ مگر مى‏شود آدم احتیاج نداشته باشد؟ اصلا این سوال سوال کننده و پاسخى که اصلا داده مى‏شود [هر دو] بى‏معنا [است‏] خب امام علم غیب نداشته باشد پس جنابعالى دارید؟ یعنى چه؟ وقتى کمترین افرادى که ما مى‏بینیم یک قدمى برداشتند در مسئله‏ى نفس، چه مسلمانش چه غیرمسلمانش، این‏ها اطلاع دارند. عرض کردم خدمتتان راجع به یک قضیه چند شب قبل [که‏] یک زنى از دوستان بدون اجازه‏ى شوهرش رفته بود پیش یکى از این افراد که اصلا مسلمان نبود، تا نگاه به او کرد گفت چرا بدون اجازه‏ى شوهر پیش من آمدى؟ برگرد از شوهرت اجازه بگیر اگر اجازه داد آن وقت بیا تا به تو بگویم! ببینید نه مسلمان است حتى نصرانى هم نبوده فردى بود که راجع به بعضى از مسائل مجاهدت‏هایى داشته ریاضت‏هایى داشته، هنود هستند خیلى از افراد هستند الان هم هستند در زمان ائمه هم بودند اتفاقا با ائمه هم برخوردهایى داشتند با امام صادق برخورد داشتند با موسى بن جعفر داشتند با امام رضا علیه السلام داشتند در کتب تواریخ و این‏ها همه مضبوط است، خب مى‏دانستند چیزهایى اطلاع داشتند الان هم هستند. خب سوال مى‏شود که امام علیه السلام چطور بدون بینه و بدون شاهد قضاوت مى‏کند؟ حالا جواب را ببینید!

وقتى که حضرت ظهور مى‏کنند یک صندلى مى‏گذارند حضرت در آن صندلى مى‏نشیند بعد یک ستون نور جلوى حضرت- دیدید وقتى که نور مى‏زند به این پنجره، این ذرات یک ستون مى‏خورد یا در حمام‏هاى قدیمى رفتید از آن بالا یک چیز دارد ….- یک ستون نور در جلوى حضرت نمایان مى‏شود حضرت این صندلى را برمى‏دارد در این ستون نور مى‏نشیند آن نور مى‏خورد به سرش، بعد تمام مسائل دیگر براى او روشن مى‏شود! اى قربان بله! هر که مى‏خواهى بروى! این شد علم غیب امام؟ یعنى واقعا خنده ندارد؟ ما از امام، از امام زمان چه فهمیدیم؟ پس الان که زمان ظهور نیست ستون نور هم وجود ندارد دیگر، پس چه وجود دارد؟ پس الان امام زمان هیچى نمى‏داند! هیچ خبرى ندارد که اصلا پشت‏

این در چیست؟ الان ستون نیست دیگر، ستون آن موقع مى‏آید، آن موقع، یک ستون آن هم با تلسکوپ خدا از آن بالا مى‏اندازد! لابد نورش یا ماوراء بنفش است یا مادون قرمز است یا فرض کنید که از این اشعه‏هاى دیگر، از این اشعه‏هایى که درآمده اخیرا، بالاخره باید یک چیزى باشد دیگر، این ستونى که نور درمى‏آید این رادیولوژى چیست؟ این اشعه‏هایى که در رادیولوژى اسکن مى‏کنند و سى تى اسکن و عکسبردارى و از این اشعه‏هاى ایکس و میکس و فلان و از این چیزها که باطن را مى‏بیند، لابد امام زمان هم یک همچنین اشعه‏اى برایش درمى‏آید و او مى‏رود در وسطش مى‏نشیند و دیگر همه‏ى مسائل براى او روشن است! نه! این نشد، این طریق یاد گرفتن نیست. حیف است نود سال از انسان بگذرد و انسان معرفتش به امام زمان در این حد باشد حیف است خیلى حیف است حیف است امام زمان که سهل است شاگرد امام زمان هم که سهل است شاگرد شاگرد امام زمان به خود من گفت هر کارى انجام بدهى و هر چیزى در ذهنت بگذرد من اطلاع دارم و دروغ هم نمى‏گفت، چه برسد به شاگرد امام زمان و چه برسد به خود امام زمان و چه برسد به صاحب مقام ولایت.

خیلى تفاوت است بین این مطلب و بین آن کلامى که آن کلام از یک عارف الهى که قلبش متحد با قلب ولىّ عالم امکان شده و از آن حقیقتِ سیطره و ولایى آن حضرت، تعبیر به قوام عالم هستى به نفس او مى‏کند، یعنى چه؟ یعنى کل عالم هستى به نَفس و نَفَس او بستگى دارد نَفس و نَفَس او. الان این دست من دارد حرکت مى‏کند همه هم تماشا کنید این انگشت‏هاى من را دارید مى‏بیند خب قبل از این که من این را به شما بگویم کسى دست من را نمى‏دید دست من پایین بود چه چیزى باعث شد که شما این حرکت را ببینید؟ چه باعث شد؟ اراده‏ى من. همین که من خواستم دست خودم را به شما نشان بدهم اراده کردم این دست بالا آمد، یک. بعد اراده کردم انگشتان خودم را به حرکت دادن، دو. بعد اراده مى‏کنم ساکن مى‏کنم بعد سر جایش مى‏نشانم. آیا خود دست این کار را انجام داد؟ نه! آیا بدون اراده این مسئله انجام گرفت؟ نه! پس به چى؟ به اراده. متوجه شدید حالا. آن‏چه در عالم وجود دارد حرکت مى‏کند قوام دارد، یک یک آن دارد از اراده‏ى امام زمان مى‏گذرد، دانه دانه‏ى آن، من چندتا انگشت دارم؟ پنج‏تا، ببینید اول شروع مى‏کنم از انگشت کوچک حرکت دادن، بعد به انگشت دوم سوم چهارم پنجم. بر این حرکت انگشت من چندتا اراده تعلق گرفت؟ پنج‏تا! یک اراده نبود. اگر یک اراده بود چرا به جاى اولى این یکى حرکت نکرد؟ چرا به جاى دومى انگشت سبابه حرکت نکرد؟ اگر یک اراده بود خب از این طرفى حرکت مى‏کرد. پس پنج اراده در این‏جا واقع شده حداقل، حالا خیلى از این بیشتر هم هست حالا حداقل را مى‏گوییم. اراده‏ى اول تعلق گرفت به حرکت انگشت کوچک بعد انگشت وسط انگشت‏

سوم سبابه و بعد شصت، پنج اراده تعلق گرفت. مى‏دانید این پنج اراده را کى کرده؟ امام زمان کرده نه من! از آن‏جا است. این است قضیه. یک اراده در نفس من است ولى اصل آن اراده در اوست.

همین در یک لحظه نسبت به یک دست من پنج اراده از نفس امام علیه السلام گذشت شما بعد دیگر بنشینید فکر کنید دیگر بنشینید ببینید، پلک‏هایى که ما داریم به هم مى‏زنیم به اراده او یک یک دارد انجام مى‏شود نَفَس که داریم مى‏کشیم هر نفسى که داریم مى‏کشیم تک تک اراده‏ى او تعلق گرفته، این حرف‏هایى که داریم مى‏زنیم شوخى نیست ها! در فلسفه ثابت شده چه برسد به عرفان نظرى و شهودى، اصلا دیگر مى‏شود چیزى تصور کرد؟ شاید انسان به حال انفجار برسد نمى‏تواند حقیقت ربطیه و حیثیت وساطت امام علیه السلام را با مبدأ و ذات و مشیت الهى بتواند مقایسه کند که این به چه نحوه‏اى بوده؟ این به چه شکلى بوده؟ این هم یک جور. این هم یک معرفت. این هم یک معرفت نسبت به امام که این امام به یک همچنین نحوه‏اى هست به یک همچنین کیفیتى است یکى هم مى‏گوید بله! امام علیه السلام هیچى نمى‏داند خدا اگر بخواهد مى‏داند، در زمان حضور حضرت و ظهور یک ستون نورى از آن آسمان مى‏آید کهکشان‏ها را رد مى‏کند از زحل مى‏گذرد از عطارد و مریخ و مشترى هم مى‏گذرد از کنار ما رد مى‏شود بغلش مى‏آید مى‏افتد زمین، همان جایى که حضرت نشسته، بعد که حضرت تغییر مى‏دهد آن هم چرخش پیدا مى‏کند موتور دارد آن چیزها از آن طرف مى‏رود از آن طرف مى‏آید حضرت هم این جا بنشیند فایده ندارد باید برود وسطش بنشیند آن‏جا مى‏نشیند وقتى که نشست اطلاع پیدا مى‏کند این هم یک معرفت نسبت به امام، هر دو آن معرفت است.

حالا ببینید آیا واقعا من که دارم …..، من نمى‏خواهم از افراد انتقاد کنم من در مقام عیب جویى از دیگران و ترفع خودم نیستم، نیاز ندارم خیلى رک و خیلى بدون رودربایستى و بدون تواضع خدمت رفقا عرض کنم، من اهل تواضع نیستم من نیاز ندارم به این‏که یک نفر را پایین بیاورم تا خودم بالا بروم، نه هر کسى به یک مقدار مى‏داند مرتبه‏ى خودش را، چه پایین است پایین است بالا است بالا است. به هر مقدار هر کسى که هر حدى دارد از نقطه‏ى نظر مراتب علمى به حد خودش آگاه است. این مطلب را مى‏خواهم بگویم، این مسئله را، ببینید که مکتب مرحوم آقا و عرفان و مکتب عرفان شما را به کجا دعوت مى‏کند و دیگران به کجا شما را دعوت مى‏کنند؟ این را من مى‏خواهم بگویم این را مى‏خواهم عرض کنم که یک شخص بعد از نود سال صد سال مطالعه، علم، این طرف و آن طرف معرفتش نسبت به امام چیست؟ این است! این را مى‏خواهم عرض کنم که یک نفر بعد از هشتاد سال فقه و تجربه‏ى علمى و مطالعه‏ى روایات و این‏ها بالاخره برمى‏دارد در کتابش مى‏گوید امام علیه السلام در جدول‏

ضرب اشتباه کند مسئله‏اى نیست مسله‏ى عادى است. آن نفوس مقدسه گاهى هم اشتباه مى‏کنند حالا اسم مقدسه آوردند هیچى حالا خیال مى‏کنیم مقدس شد! نه! یک همچنین مسائلى وجود ندارد من اگر بخواهم مطالبى که از این طرف و آن طرف راجع به ائمه بیان شده [بگویم،] مثنوى هفتاد من کاغذ شود.

ولى باید ما بدانیم که در مکتب اهل بیت و مکتب عرفان و مکتب اولیاء الهى، انسان را به سرحدى از معرفت مى‏رسانند که شخص در جواب آن کس که مى‏گوید ارتباط شما با امام زمان چگونه است؟ مى‏گوید همان‏طورى که من نسبت به خانواده‏ى خودم الان احاطه دارم او هم نسبت به من، این‏طور احاطه دارد. ما را به این‏جا مى‏رسانند به این نقطه مى‏رسانند ما را به این نحوه مى‏رساند، آن وقت دیگر افتراق معنا ندارد اختلاف دیگر معنا ندارد فرقى دیگر وجود ندارد فرقى دیگر نیست فرقى دیگر نیست چرا فرق نیست؟ چون منبع براى خبر، منبع، منبع واحد است منشأ خبر و ادراک واحد است دیگر دوتا نیست دیگر قاطى نیست منشأ براى فراگیرى واحد شده. آن معدنى که گوهر از آن بیرون مى‏آید معدن، معدن واحد است آن حقیقت ذاتى که منبع تجلى صفات و اسماء در عالم تعین و خارج است آن منبع مى‏شود منبع واحد که همان نفس ولایت است دیگر تفاوت ندارد دیگر تفاوت ندارد فرق نمى‏کند.

منتهى از باب ادب خب این اولیاء الهى براى این‏که خیلى مسئله یک وقتى خلط نشود و خداى نکرده افراد عوام دچار اشتباه نشوند مقام و موقعیت امام علیه السلام را به نحوى حفظ مى‏کردند و از بروز و ظهوراتى که آن‏ها داراى آن بروزات و ظهورات بود آن‏ها استنکاف مى‏کردند آن خب یک مطلب دیگرى است. فقط همین است و الا امر آن‏ها امر امام است نهى آن‏ها نهى امام است صحبت ایشان صحبت امام است از امام مى‏گیرد و افاضه مى‏کند از خودش چیزى ندارد از خودش مطلب ندارد همه‏ى درد ما این است که ما از خود داریم ما از خود مى‏بینیم، خود مى‏بینیم لذا افراد را به سمت خود دعوت مى‏کنیم، آن هم از خودش مى‏بیند افراد را به سمت خودش، این هم از خودش مى‏بینید افراد را به سمت خود ….، جنگ شروع مى‏شود! این درصدد حذف او برمى‏آید آن درصدد حذف این برمى‏آید آن شروع مى‏کند نقاط ضعف او را انتشار دادن آن شروع مى‏کند نقاط خفیه‏ى او را برملا ساختن و اگر هم نقاطى پیدا نکرد، دیگر مسائل دیگر و تهمت و از این طرف و آن طرف، دیگر بازارش گرم و خیلى پر روغن خواهد بود! براى چه؟ براى این خودى. این حقیقت و این مسئله مطلبى است که امام علیه السلام ما را به این مطلب و به این نکته راهنمایى مى‏کند.

امام علیه السلام مى‏فرماید خدایا چاره‏اى نیست از این‏که ما به سمت تو بیاییم، در فقرات قبلى عرض شد که حضرت فرمودند که ما اگر این‏جا نیاییم کجا برویم؟ ما اگر این در نیاییم چه درى را

بزنیم؟ عرض شد در فقرات گذشته، در جلسات گذشته که امام علیه السلام تنها نقطه‏ى براى رجوع را و تنها نقطه‏ى براى اتکا را در این دنیا، فقط خدا مى‏داند و بس. ما جلسه داریم رفقا با هم ارتباط دارند گرم هستند صمیمى هستند همه‏ى این‏ها به جاى خودش محفوظ ولى نقطه‏ى اتکا این‏جا [نباید] باشد اگر این‏جا باشد کفر است شرک است. این‏جا و این ارتباط را انسان باید محلى براى انس و الفت و همنشینى و جذب و صحبت و گرما و صمیمیت قرار بدهد مجلس ذکر را باید محلى براى این‏گونه مسائل قرار بدهد. اتکا باید کجا باشد؟ توجه باید کجا باشد؟ آى اگر یک شب مجلس نباشد دیگر آسمان به زمین مى‏آید! نخیر! هیچ هم نمى‏آید دو شب اگر مجلس نباشد نگاه کنید ببینید آسمان یک سانت نزدیک مى‏شود؟ متر کنید! نه! همه‏ى کرات به جاى خودشان دارند مى‏گردند زمین هم دارد براى خودش مى‏گردد اتفاقى هم نمى‏افتد، امن امان، هیچ مطلبى اتفاق نمى‏افتد. چند شب محرومیم همه چیز دیگر به هم خورد، دیگر نه خدایى وجود دارد و نه امامى! نه این حرف‏ها نیست، این حرف‏ها نیست.

یک وقتى یک قضیه افتاق افتاد خیلى براى من جالب بود، گفتم که خب دیگر این هم یکى از ….. یک شخصى تصور مى‏کرد حالا که این قضیه اتفاق افتاده است، دیگر همه‏ى این اوضاع و این عالم و همه‏ى آن چرا که در عالم ذهنش بافته بود همه‏ى آن‏ها از بین خواهد رفت، یک شخصى فوت کرده بود به رحمت خدا رفته بود، بعد یک وقتى من از او صحبتى شنیدیم- خودم شخصا- که او گفت تصور من و ما بر این بود که این قضیه که اتفاق افتاده است، دیگر اصلا عالم کن فیکون خواهد شد! این‏جا و همه چیز و آن‏جا و فلان و خاورمیانه و شاید دیگر کره‏ى زمین و فلان، دیگر همه چیز دیگر، دیدیم نه! یک روز گذشت- عبارت خودش بود- بنده خدا مى‏گفت روز اول گذشت دیدیم گذشت خورشید به موقع طلوع کرد به موقع هم غروب کرد این یک روز را قِصِر در رفتیم بسیار خوب ببینیم فردا چه مى‏شود؟ فردا هم دیدیم سر وقت خورشید طلوع کرد- من دارم مى‏گویم او نگفت این‏طورى- فردا هم دیدیم گذشت- و عبارت او این بود که- نوزده روز گذشته است از این قضیه که اتفاق افتاده است. یعنى چه این حرف‏ها؟ یعنى چه؟ یعنى ما تمام نظام عالم را بسته به وجود افراد مى‏دانیم! اگر یک کسى زنده باشد این کره‏ى زمین مى‏گردد اگر نه از دنیا برود به این سمت مى‏گردد- به سمت مغرب مى‏گردد- نه آقا! نه کره‏ى زمین گردشش در اراده‏ى بنده و امثال بنده است و نه گردش ماه و افلاک و ستارگان و مدبرات امر، هیچ کدام آن‏ها در اختیار بنده نیست، هیچ! و تمام این‏ها تخیلاتى است که هر چه بر ما گذشته است بر تخیلات ما اضافه شده است نه این‏که کم شده! اضافه شده.

تخیل یعنى چه؟ یعنى آن چیزى که انسان را از حقیقت دور مى‏کند از واقع دور مى‏کند. من در

همان ایام ….. و خیال نکنید که حالا این یک قضیه‏اى است که …..، نه در رفقاى ما هم یک همچنین مسئله‏اى بوده است بدون رودروایسى بگویم، در رفقاى ما هم یک همچنین تخیلاتى بوده است یک همچنین تصوراتى بوده است یک همچنین توهماتى بوده، براى همه بوده در این‏ها هم بوده یک همچنین مسئله‏اى. من نشسته بودم در حجره، یکى از همین افراد معمم [با] سن زیاد یک مرتبه آمد رنگش پریده بود! آقا مى‏دانى چه شده است؟ گفتم نه! گفت فلان قضیه اتفاق افتاده است! گفتم خدا رحمت کند خدا رحمت کند! یک خورده ایستاد به ما نگاه کرد انگار ما نفهمیدیم درست خبر به گوش ما نخورده، گفت عرض کردم خدمتتان! گفتم بنده هم عرض کردم خدا رحمتشان کند، هم شما درست فرمودید بنده هم درست عرض کردم، حالا بنشین جانم یک چایى براى شما بیاورم یک خورده بنشین حالت جا بیاید یک خورده از مسائل و احساسات بیرون بیایى! هان؟ بنشین. یک خورده نشست و یک خورده صحبت و فلان، آرام شد آرام شد گفت حالا اجازه مى‏فرمایید؟ گفتم بفرما برو، حالا یک حمد و سوره هم بخوان و بفرما برو. ببینید! این‏ها مال چیست؟ توهم، تخیل. هر کسى را انسان در جاى خودش قرار بدهد.

بنده خدمت رفقا این مطلب را عرض کنم نمى‏خواهم بگویم بنده حالا خیلى فکرم درست و حسابى و علیه السلام! نه! آن‏چه را که ما شنیدیم داریم مى‏گوییم. در دیدگاه بنده، مسئله‏ى مرحوم آقا مسئله‏ى دیگرى بود و جایگاه آن جایگاه دیگرى بود و خیلى مطلب فرق داشت، حالا دیگر لازم نیست من دیگر به بعضى از اسرار اشاره کنم، حالا ان‏شاءالله که توقع داریم آن‏چه را که گفتند و اشاراتى شده، ان‏شاءالله به منصه‏ى ظهور برسد. مسائلى بود وقتى که در آن لحظه من احساس کردم که مرحوم آقا دار فانى را وداع کرده است در همان لحظه خب مسئله خیلى مسئله‏ى مشکلى بود فقط تنها چیزى که براى من در آن‏جا حاصل بود این بود که دیگر یک همچنین وجودى دیگر به دست نخواهد آمد، فقط همین. اما این‏که دیگر بخواهد همه چیز به هم بخورد، نمى‏دانم چه باشد؟ زمین و آسمان به هم بریزد کهکشان‏ها در هم کوبیده بشوند و همه در اعماق آن سیاه‏چال‏هایى که نقل مى‏کنند [و] مى‏گویند هر کدامشان کهکشان‏ها را به خودش مى‏کشاند، بخواهد فرو برود و این‏ها، نه! یک همچنین مسائلى به ذهن ما نیامد. خدایى بوده عبد صالحى بوده چند صباحى عبودیت خدا کرده به تکالیفش پرداخته تربیت کرده آثار خیرى از خودش باقى گذاشته و بعد پرونده او تمام شده و بعد بسم الله، همین. غیر از این هم چیز دیگرى نیست فقط همین مقدار.

لذا بنده آن شب، شب چهارم خدمت رفقا عرض کردم- اگر یادتان باشد- آقا به زیر خاک رفته‏

خدا که به زیر خاک نرفته! خدا سر جایش هست خدا در عالم خودش هست در کمال عزّ خود مستغرق است، آن‏چنان استغراقى دارد، مى‏خندد به همه‏ى ما و به همه‏ى تخیلات ما و به همه‏ى توهمات ما دارد مى‏خندد! کجایید بابا؟ این را که الان دارید براى او عزادراى مى‏کنید به جاى این عزادارى و در سر زدن، به جاى این بیایید ببینید چه مبانى داشته؟ دعوتش چه بوده؟ حرکت او چه بوده؟ مکتب او چه بوده؟ راه او چه بوده؟ شما هم بشوید مثل این، چرا در سرتان دارید مى‏زنید؟ فوت کرده که کرده، به رحمت خدا رفته. اگر ما بیاییم و همان کارى را انجام بدهیم براى فقدان یک همچنین بزرگانى با آن تخیلات، مى‏شود همان کارى که سایر افراد انجام مى‏دهند براى از دست دادن خیلى از آن‏ها با آن تخیلات، هیچ تفاوتى هم ندارد هیچ فرقى نمى‏کند. بله یک وقتى انسان احساس آن حالت غم و تألم براى از دست دادن او، بالاخره انسى داشته آدم به یاد کارهاى او مى‏افتد به یاد فداکارى‏هاى او مى افتد به یاد رنج‏هاى او به یاد حمیّت‏هاى او، به یاد غیرت او به یاد اهتمام او، به یاد وقت گذاشتن او به یاد ارائه‏ها و اظهارات و بیانات و کیفیت سلوک او مى‏افتد، خب حالت اندوهى براى انسان دست مى‏دهد و این مسئله طبیعى است و اشکال هم ندارد مثل این‏که انسان عزیزى را از دست مى‏دهد طبیعى است مسئله، ولى نه! خداى نکرده اگر سر سوزنى خدا این وسط بخواهد فراموش بشود،- صحبت این‏جا است- خدا این وسط بخواهد برود کنار که یعنى دیگر خدا عاجز است یعنى خدا دیگر کارش هم تمام است، با رفتن او کار خدا هم پرونده‏اش بسته شده، ملائکه‏ى خدا هم دیگر از قدرت افتادند کارى هم دیگر نمى‏شود کرد، اگر این باشد عین شرک است عین شرک است پرونده‏ى ما هست.

امشب من دارم براى رفقا صحبت مى‏کنم معلوم است تا فردا زنده هستیم یا نه؟ هیچ معلوم نیست فردا ما سر به خاک مى‏گذاریم یکى از رفقا مى‏آید این‏جا به جاى بنده مى‏نشیند دعاى ابوحمزه را ادامه مى‏دهد، ببینید فرقى مى‏کند یا نه؟ امتحان کنید امتحان کنیم ببینیم، من از حالا مى‏گویم هیچ فرقى نمى‏کند هیچ تفاوتى نمى‏کند اگر خدا بخواهد عنایت داشته باشد آن موقع هم دارد، نخواهد الان هم ندارد همین الان هم که با شما صحبت مى‏کنیم ندارد. بهتر و شیواتر و قشنگتر و با وقت کمتر- سر یک ساعت هم تمام کند ان‏شاءالله، نه مثل ما یک ساعت و چهل دقیقه و یک ساعت و نیم صحبت کند! بله یک پنج دقیقه دیگر مانده ظاهرا، دیگر قرار گذاشتیم که از یک ساعت تجاوز نکند- با بیان شیواتر با حقایق عالى‏تر با کلمات واضح‏تر با قلوب پاک‏تر و با نفوس مطهرتر و نورانى‏تر مى‏آید و این مطالب را ادامه مى‏دهد و این مسیر ادامه پیدا مى‏کند آن کسانى که باید جذب بشوند مى‏شوند آن کسانى که نباید، جذب نخواهند شد. پیغمبر هم بیاید این‏جا جذب نخواهند شد، این است مسئله. این مقام مقام غیرت‏

خدا است. خب حالا رفقا فهمیدند؟ وضعیت خودمان را ارزیابى کردیم که ما در چه وضعیتى هستیم؟ هیچ فرق نمى‏کند هیچ تفاوتى ندارد.

ما مثل آن بزرگانى که آن‏ها مى‏گویند بین زمان غیبت و زمان ظهور تفاوت است ما مثل آن‏ها که نیستیم، ما که آن مطالب را قبول نداریم. در زمان حضور، آن‏ها مى‏گویند که افراد مانند این است که در خانه واردند و مورد پذیرایى صاحبخانه واقع مى‏شوند ولى در زمان غیبت، در بسته است پشت در مى‏نشینند و مورد پذیرایى صاحبخانه خب دیگر نیستند، بعضى از بزرگان این را گفتند، بنده در کتاب‏ها دیدم، چه بزرگانى؟ کسانى که داراى مکاشفات بودند امور خارق عادت بودند مورد توجه مردم بودند مطالبى از آن‏ها نقل مى‏شد افراد به آن‏ها مراجعه مى‏کردند و از آن‏ها استشفا مى‏نمودند، این‏ها یک همچنین مطالبى گفتند ولى این مطالب مطالبى است که در مکتب مرحوم آقا و مرحوم آقاى حداد پنبه‏ى آن زده شده است فاتحه‏ى آن را خواندند و قاب و قدح مجلس ترحیمش را هم قرار دادند و خرما و قهوه‏ى آن را هم پخش کردند چرا؟ چون آن معرفتى که در این مکتب نسبت به امام علیه السلام هست آن معرفت غیبت و ظهور نمى‏شناسد. آن امام زمانى که نتواند، نتواند، عاجز است، ناتوان است، قادر نیست که آن فیضى را که در ارتقاء روحى- در صورتى که من صادق باشم با این شرط، نه! آن کسانى که صادق نیستند در این مسئله خب حضرت گوشش به این مسائل بدهکار نیست- کسى صادق باشد اگر امام زمان نتواند آن فیضى را که از نظر استکمال نفسانى و تهذیب و تربیت و ارتقاء روحى و کمال که در زمان ظهور به افراد و طالبین مى‏رساند، نتواند در زمان غیبت برساند آن امام زمان یک دو زارى در جیب شما نمى‏ارزد، یک دو زارى، با آن دو زارى شما مى‏توانید یک چیزى، نان قندى بخرید! الان که نمى‏شود این مال زمان سابق بود حالا بایستى که پنجاه تومان صد تومان چقدر داشته باشى! به یک دو زارى- الان گاهى اوقات پنجاه تومان به فقیر بدهید نمى‏گیرد بلند مى‏شود مى‏رود، من پریروز بود، کى بود، دست کردم در جیبم نداشتم، پنجاه‏

تومانى بود دادم سرش را گذاشت رفت، رفت پشت سرش را هم نگاه نکرد! گفتم عجب زمانى شده؟ ما سابق یک پنج زارى که مى‏دادیم دستش را تا آن بالا هم مى‏برد، حالا صد برابرش را داریم مى‏دهیم صد برابر آن را داریم مى‏دهیم! بله آقا! درست است یا نه؟ قبول نمى‏کنند. دیگر حالا ان‏شاءالله خیر است- آن امام زمان یک دو زارى ارزش ندارد. این معرفت و این تربیت در کجا به انسان ارائه مى‏شود؟ در مکتب معرفت و در مکتب توحید، این‏جا مى‏گویند. این‏ها تازه چه کسانى هستند؟ افرادى هستند که مراتبى طى کردند حالاتى دارند، با خدا راز و نیازى دارند، تازه به مقام امام نرسیدند، گرچه خب اهل انصاف بودند و آن‏چه را که نسبت به بزرگان بود بر خود نمى‏بستند این‏

هم نباید بگذریم از این مسئله، نه! بالاتر از خود را هم مى‏دیدند و اهل معرفت و عرفان را غیر از خود تصور مى‏کردند، خدا رحمتشان کند اهل انصاف بودند وموقعیت خود را تشخیص مى‏دادند.

بنابراین ماحصل صحبت‏ها و عرایض امشب این که ما در آن وضعیتى موفق هستیم و در آن موقعیتى مورد رضاى خدا هست حال ما، که وقتى داریم با خدا به عبادت برمى‏خیزیم داریم دعا مى‏کنیم احساس کنیم که این دعا دعایى است که از یک وجود ناتوان و ناقص و گناهکار که کثرات او را فراگرفتند و او را در وادى اوهام و تخیلات، گرفتار کردند و قدرت پرواز را از او سلب کردند، با این وضعیت ما به سمت خدا مى‏رویم و از خدا مى‏خواهیم که خدا بیاید و رفع کند و برطرف کند و نقایص را کنار بزند تا این‏که چه بشود؟ ان‏شاءالله براى جلسه‏ى بعد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

 

[۱] . مفتاح الفلاح، ص ۱۸۲: کما رُوِىَ أنّ النّبى صلى الله علیه و آله و سلم کان ینتظُر دخولَ وقت الصلاه و یقول أرِحنا یا بلالُ.

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن