جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۴
موضوع: جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۲ رمضان ۱۴۲۴
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وانتَ المَنّانُ بِالعَطِیّاتِ عَلى اهلِ مَملَکتِک و العآئِدُ عَلَیهِم بِتَحَنُّنِ رَأفَتِکَ الهى رَبَّیتَنى فى نِعمَکَ وَ احسانِکَ صَغیراً وَ نَوَّهتَ بِاسمى کَبیراً فَیا مَن رَبّانى فِى الدُّنیا باحسانِهِ و تفضُّلِهِ و نِعمِهِ وَ اشارَلى فِى الاخِرَه الى عَفوِهِ وَ کَرمِه
اى پروردگار من، تو مختص به منّت هستى به واسطه عطایا و بخششهایى که بر اهل مملکت خود انجام مىدهى و دائماً رأفت خود را متوجّه آنها مىگردانى. بار پروردگارا تو مرا در نِعَمِ خود و احسان خود در حال صِغر پروراندى و اسم مرا در حال کِبَر بلند مرتبه و پرآوازه داشتى. پس اى کسى که مرا در دنیا به احسان و تفضّل و نِعَم خود پرورش داد و به عفو و کرمِ خود و بخشش خود در آخرت نوید داد.
در جلسه گذشته عرض شد که اگر منّت پروردگار بر ما نبود و رأفت او شامل حال ما نمىگشت، ما هم مانند سایر افراد که در عالمِ بىخبرى و جهالت و بىتوجهى نسبت به سعادت خود به سَر مىبرند، ما هم مانند آنها بودیم.
البته در این فَقره شریفه دو معناى عامّ و خاصّ لحاظ مىشود. معناى عام عبارت است از همان جنبه سِعه و عمومیّت رحمت پروردگار که نسبت به همه افراد است و نسبت به همه موجودات است در بقاء وجود و در بقاء حیات، حتى نسبت به کفّار و نسبت به فسّاق و نسبت به جمیع موجودات. این یک جنبه هست که فیض الهى دائماً از مبدأ فیاض به قوالب وجودیّه و امکانیّه در حال سریان و جریان است. و آن رأفت پروردگار و عطوفت نسبت به جنبه کمالى افراد مقتضى دوام فیض بر این ممکنات هست.
اما به نظر مىرسد که حضرت سجّاد علیهالسّلام در این فقره اشاره به جنبه خاص از رأفت و عطوفت پروردگار نسبت به بندگان خود دارد، که آن جنبه رأفت موجب اقتراب و نزدیک شدن افراد به عالم قدس و دور شدن آنها از عالم جهالت و بهیمیّت و توحش و نادانى و حیوانیّت است.
به طور کلى اگر ما یک نگاهى بخواهیم بکنیم به زندگى اشخاص و افراد، این زندگى را در دو مرتبه مىتوانیم دستهبندى کنیم. یک مرتبه زندگى حیوانى و جهالت و نادانى و بىخبرى و آن زندگیى
است که هدف و مقصد در آن زندگى فقط رسیدن به امیال دنیوى و خواستهاى دنیوى باشد. رسیدن به متاع دنیوى باشد. در هر قالب و در هر صنفى مىخواهد وجود داشته باشد.
حیوان مىخواهد شکم خود را سیر کند و براى این مسأله حد و مرزى نمىشناسد. حیوانات دیدید چطور بر سَر جیفه دنیا تکالب مىکنند و خود را بر او مىاندازند تا اینکه حصّه و سهم خود را از آن ببرند.
وقتى یک مردارى هست، یک عدّه کلاب و سگها به او حمله مىکنند، هر کدام مىخواهد زودتر به او برسد و خود را سیر کند و کارى به دیگرى ندارد. دیگرى حالا گرسنه مىماند، آیا سگ دیگر مریض است؟ لنگ است؟ عقب مىماند از قافله، یا نمىماند؟ این کار ندارد. زود به متاع و منافع خود برسد. یک پلنگ وقتى که حمله مىکند کار ندارد به اینکه الآن حیوان بچّه دارد مادر است، بچّه آن منتظر است و آن تقاضایى دارد خواستى دارد نه، مىگوید ما گرسنهمان است و خدا این روزى را رسانده است و بایستى که دلى از غذا دربیاوریم. مىگیرد و حمله مىکند و او را بدست مىآورد و روزى خود را تأمین مىکند. حالا باز هم صد رحمت به این حیوانات، وقتى شکمشان سیر مىشود دیگر کارى ندارند.
مىگویند وقتى که یک شیر یا یک ببر و پلنگى سیر هستند، آهو در کنار آنها باشد کارى ندارند. اتّفاق افتاده است، نقل مىکنند مىگویند. وقتى گرسنه بشوند [بله] آن موقع است که خب براى رفع جوع و رفع گرسنگى خود اقدام به حمله مىکنند مارها در هنگامى که سیر هستند به حیوان حمله نمىکنند و او را نمىبلعند وقتى گرسنه شدند آن موقع، و همینطور. اما این بَشَر، این چه حسابى دارد واقعاً؟
مىگویند این بَشَر تکامل پیدا کرده است. در قرن عشرین، در قرن دو هزار، عقلها کامل شده است تمدّن بشر ترقى کرده است. انسان امروز با انسان دو هزار سال پیش تفاوت دارد. امروزه دانش و فرهنگ و بینش بشر به مرتبه اعلایى رسیده است. امروزه احتیاج به اخلاق و استاد و تربیت دینى و تربیت تشریعى دیگر وجود ندارد. خود انسان صحت و سُقم اشیاء و مسائل را ادراک مىکند و نیازى دیگر به ترتیب و ارسال رُسُل و انزال کُتب و الزام به تکالیف دیگر نیست.
چند روز پیش در روزنامه مىخواندم که در یکى از همین کشورهاى بسیار متمدّن و پیشرفته و امروزى، کشور آلمان که خب از نقطه نظر فرهنگى و ثِقافه جزو کشورهاى متمدّن به حساب مىآید دیگر. نگاه کنید ببینید این فرهنگ، این بشرى که امروز پیشرفت کرده است و دیگر نیاز به اخلاق ندارد چه کرده است؟ در یک استخر دویست نفر از این مردم داشتند شنا مىکردند و بیرون بودند و اینها، یک
طفل ده ساله عراقى در آنجا دچار ناراحتى مىشود یا اینکه او را اذیت مىکنند یا اینکه خود او در وسط استخر و اینها [به مشکل برمىخورد] و این نمىتواند [خودش را] نجات بدهد. این دویست نفر همینطور نگاه مىکردند و مىخندیدند و چون این یک فرد بیگانه بود نگاه کردند تا جلوى چشمشان غرق شد. التفات مىکنید. این بشرى است که به تمدّن رسیده است.
یعنى شما رذیلانهترین مرتبه توحش را هم نمىتوانید تصوّر کنید که یک فرد سى ساله، چهل ساله، پنجاه ساله، نگاه کند ببیند یک بچه ده ساله چون خارج از نژاد اوست، جلوى چشمش غرق مىشود. همینطور هِر هِر مىخندد و نگاه مىکند و غرق مىشود جنازه آن را مىآورند بیرون. همین، التفات کردید و مسائل و چیزهایى که شما خودتان کم و بیش اطّلاع دارید و مىدانید که …..، نه جانم تکنولوژى و تکنیک وجدان بشر را بیدار نکرده است وجدان بشر در جهالت است. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ العصر، ۲ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ العصر، ۳
انسان دائماً در حال ضرر و زیانِ ناشى از مراتب جهالت و نادانى اوست، مگر آن کسانى که از این ورطه خود را به بیرون بیاورند و عمل صالح انجام بدهند و خود را تحت تربیت شرع قرار بدهند تا تغییرى در آنها پیدا بشود. و إلّا سوار الاغ شدن با سوار هواپیما شدن در فرهنگ بشر چه اختلافى بوجود مىآورد؟ چه انسان سوار اسب بشود. اولًا الآن مگر سوار اسب نمىشوند سوار الاغ مگر نمىشوند؟ مگر نمىشوند؟ اینهایى که مسابقه مىدهند خب سوار اسب مىشوند مسابقه مىدهند دیگر، اسب زبان بسته باعث تفریح و باعث کیف کردن افراد واقع شده است دیگر. خب حالا انسان سوار حیوان بشود یا سوار ماشین بشود. انسان وسیله نقلیهاش وسیله نقلیه سابق باشد یا جدید باشد به فرهنگ چه مربوط است؟ به عقل و درایت چه ارتباطى دارد؟ به عقل و درایت چه ربطى دارد؟ به حساب و کتاب چه ارتباطى دارد؟
آن هواپیمایى که دارد ردّ مىشود و سیصد مسافر بىگناه، پانصد مسافر بىگناه که از همه جا بىخبر، دارند از یک نقطه به نقطه دیگر حرکت مىکنند، از همه جا بىخبر، طفل شیرخوار و پیرمرد در میان اینها قرار دارد، رأى آقایان تعلّق مىگیرد بر اینکه این هواپیما را بالاى دریا بزنند. مگر نزدند؟ مگر هواپیماى ایران را نزدند؟ خب این شخصى که الآن دارد این کار را انجام مىدهد خب تو دشمنى دارى هواپیما را بزن به مسافرها چکار دارى؟ آن بچّه شیرخوار چه تقصیرى دارد؟ آن پیرمردى که الآن در آنجا نشسته است و به امید رفتن به منزل دارد لحظه شمارى مىکند آن چه گناهى دارد؟ اینها مظاهر
تمدّن بشرى استها و آن شخصى که الآن دارد این کار را مىکند مىداند چه جنایت و چه فاجعهایى دارد بوجود مىآورد؟ مىداند در عین حال مىزند و کیف هم مىکند و افتخار هم مىکند. این چیست؟ این همان پیشرفت فرهنگ بشر است. الحمدلله چون پیشرفت کردند اگر سابق با تیر و کمان مىزدند یک نفر را مىکشتند. الآن با یک وسیله مىزنند سیصد نفر را تکه تکه مىکنند، بله خیلى عالى است. این همان رشد فکرى و ….!
این پیشرفت نیست عزیز من. این توحّش و حیوانیّت است. این جنایت است این بربریّت است نه رشد عقلى! رشد شیطنت است نه رشد وجدان و اخلاق، رشد حیوانیّت و بهیمیّت است نه رشد انسانیّت و ارزشهاى انسانى، رشد انسانیّت نیست.
رشد انسانیّت آن رشدى است که شخص مىآید پیش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و مىگوید قضیّهایى را [که] دیشب اتفاق افتاده است من براى شما نقل کنم؟ رسول خدا مىفرمایند چه بوده است؟ او مىگوید براى همسایه ما غذایى آورده بودند و آنها گرسنه بودند، ما هم گرسنه بودیم، بچّههاى ما هم گرسنه بودند. آن زن همسایه مىبیند که خب بچّهها خوابند، ما هم گرسنه هستیم، فعلًا هم که این بچّهها خوابند تا فردا خدا بزرگ است، این غذا را [مىآورد] درِ منزل ما و به ما مىدهد، چون بچّههاى ما بیدار بودند و گرسنه بودند و او هم متوجّه بود. یعنى غذا را خودش نمىخورد و مىآورد و به همسایه مىدهد و مىگوید بچّههاى من فعلًا خوابند و از این مرتبه مىشود گذشت و این مسأله را ندیده گرفت. این مىشود چى؟ این مىشود رشد وجدان و رشد انسانیّت، رشد مکارم الاخلاق.
رسول خدا فرمودند، و بُعثتُ لأتمم مکارم الاخلاق[۱]، من مبعوث شدم تا اینکه ارزشهاى انسانى را به انتهاء برسانم. ارزشهاى انسانى، ارزشهاى اخلاقى را به انتهاء برسانم. مکارم اخلاق را به انتهاء برسانم.
این قضیّه همانطورى که عرض شد اختصاص به گروهى دون گروه دیگرى ندارد. هر شخص در هر مرتبهاى از دنیا که بخواهد منافع را به خود اختصاص بدهد و دیگران را کنار بزند، در هر قشرى مىخواهد باشد، باشد، تفاوتى نمىکند. آن چیست؟ آن عالم جهالت و نادانى است. براى رسیدن به یک مرتبه به نحوى عمل کند که دیگران را محروم کند از آن مرتبه و خود آن موقعیّت را بدست بیاورد، این همان است، تفاوتى نمىکند. حتى براى احراز موقعیّت دینى به نحوى عمل کند که از دیگران سبقت
بگیرد و خود به آن موقعیّت برسد، این هم همان است تفاوتى نمىکند. براى رسیدن به کالایى و دستاندازى بر یک منافعى به نحوى عمل کند که به خیال خود این متاع را از دیگران برباید، آن هم همینطور است، هیچ تفاوتى نمىکند. هرچه هست در همین قالب مىگنجد و در همین موقعیّت مىتواند مورد ارزشیابى قرار بگیرد.
خداى متعال این نعمت هدایت و نعمت باز شدن افقهاى فکرى و روشن شدن عوالم غیب و مراتب توحید را نصیب هر کسى نکرده است و هر کسى نسبت به این مسأله، بهره و توشهایى نبرده است. همانطورى که دیشب عرض شد این مسأله، یک اکسیر اعظم و یک حیات و سعادت ابدى است که خداوند نصیب بعضى از افراد کرده است و چشمان آنها را به مسائل واقع و به حقائق روشن کرده است.
دیگران در چه وضعیتى هستند؟ مشاهده کنیم دیگر، تکالب بر دنیا، گرفتنها، بردنها، نقشه کشیدنها، براى آن خط و نشان کشیدنها، تمام اینها براى چیست؟ همه براى این است که غفلت حاکم است. جهالت بر بشر حاکم است. غفلت و جهالت و نادانى، و چقدر انسان واقعاً در خسران است که خود را از این وادى بهیمیّت و حیوانیّت بیرون نمىآورد. و هرچه اولیاء و بزرگان مىخواهند بشر را از این موقعیّت بیرون بیاورند اجازه نمىدهد، مىگویند از این زندان جهل بیرون بیا. افق فکرى خود را گسترش و توسعه بده. در این تنگناى ضلالتها و خودبینىها و انانیّتها گرفتار نشو. اعصاب خود را راحت کن زندگى خود را راحت کن. زن و بچّه خود را راحت نگه دار. فکر خود را به سمت مسائل دیگرى ببر. اینقدر گرفتار این و آن و دربند کارهاى این و آن نباش! ولى کجاست گوش شنوا؟ کجاست گوش شنوا؟
بعضىها راحتى خود را در اضطراب و تشویش جستجو مىکنند. دائماً در حال تشویش و اضطراب هستند گویا حیات آنها به این مسأله وابسته است. زندگى آنها اصلًا آرامش پیدا نمىکند. افرادى که در آرامش هستند در مجالس ببینید کمتر صُحبت مىکنند. اگر یک ساعت انسان با آنها بنشیند، از آنها مطلبى نمىشنود مگر مطالب مفید و ضرورى. و به طور کلى انسان با سؤال کردن به جایى نمىرسد، هِى سؤال کند، هِى سؤال کند، هِى آقا این چیست؟ هِى آقا آن چیست؟ هِى آقا این مسأله چیست؟ آنچه که انسان در سکوت بدست مىآورد خیلى بیش از آن چیزى است که با سؤال بخواهد بدست بیاید. با سؤال بخواهد بدست بیاید.
یک وقت با مرحوم آقا داشتیم جایى مىرفتیم حالات مرحوم آقا دو قِسم بود در بعضى از حالات در یک وضعیتى بودند که هیچ مجال صُحبت کردن را نداشتند، فقط در خود بودند. خب ما هم متوجّه مىشدیم با ایشان صُحبت نمىکردیم. حتى گاهى از اوقات اتّفاق مىافتاد که ما براى کار مهمى مىآمدیم منزل، اما همین که نگاه مىکردیم به ایشان متوجّه مىشدیم نه، الآن وقت صُحبت کردن نیست. یعنى همین که از ایشان سؤالى مىکردیم مسألهایى را مطرح مىکردیم به هم مىخورد و آن حالت آرامش و حالت سکون و آن حالت طُمأنینه با تنزل به این مطالب و این مسائل، به هم مىریخت. لذا خود ایشان به ما کیفیّت مسأله را یاد داده بودند که در چه موقع و در چه اوقاتى ما مطالبى را از ایشان سؤال بکنیم.
نمىدانم یک وقتى من این قضیّه را گفتم براى رفقا یا نگفتم؟ یک وقت یکى از دوستان بود، یکى از رفقا در همان موقع به ما تلفن کرده بود، و تقاضا کرده بود که ما خلاصه حالاتش را براى مرحوم والد، نقل بکنیم و از ایشان خلاصه بخواهیم، آقا حالات ایشان اینطور است اینطور است، چه امر مىفرمایید؟ خلاصه ایشان اذکارش تمام شده است و خلاصه عالم و آدم همه توقّف کردند تا ایشان دوباره یک ذکرى را شروع کنند و برنامهایى را ….، نظام خلقت همه به اختلال و تعطیل افتاده است. گفتیم چشم، ما فردا رفتیم خدمت آقا، دیدیم بَه آن هم از همان موقعهایى است که جلو نیاید رفت، سرمان را برگرداندیم مثل بچّه خوب، سرمان را انداختیم برگشتیم منزل و مدتى بود آمدیم. شب بعد تلفن شد، آقا گفتید؟ گفتم که فرصت نشد انشاءالله حالا بعد مىگویم. یک بسیار خوبى فرمودند ولى از هزارتا بله! از آن چه عرض کنمها بهتر و رساتر و مفیدتر.
دوباره فردا بعدازظهر رفتیم منزل آقا دیدیم، نخیر! خلاصه قضیّه به شکل دیگرى است و خلاصه مسأله به ….، باز دوباره فردا شب تلفن کردند آقا اینطور ….! ما هم یک خورده مىخندیدیم و خب سر کیف بودیم سر حال بودیم! ما که تمام نشده بود [ذکرمان]، ما طوریمان نبود ایشان ….، قضیّه ما فرق داشت. البته ما راحت بودیم. گفتیم که نه! متأسفانه نشد و فلان، گفتند خب آقا بالأخره ما همینطور معطّل هستیم، ما هم خب شوخى گاهى [مىکردیم] گفتم خب شما هم ذکر صلوات بفرستید تا وقتى که انشاءالله [ذکر] مجدّد برسد و فلان. گفت چشم، هرچه امر مىفرمایید این هم بهتر از آن! بله عبارت دیشبى خیلى رساتر بود و خودمان را براى مراتب بعدى هم آماده کردیم که خلاصه کار به کجا مىکشد.
از قضا روز سوم هم رفتیم خدمت ایشان، دیگر گفتیم که بالأخره باید امروز دیگر خدمت آقا عریضه را عرض کنیم، چون دیگر خیلى اوضاع قمر در عقرب است، و اگر اشهَد نباشد دیگر معلوم نیست چه حوالهایى مىشود؟ على کل حال تا آمدیم شروع کنیم گفتند آرام آقا! بفرمائید! خب این دیگر،
صریحاً بود گفتیم چشم ما هم مىفرمائیم ولى خب على کل حال مطلب اینطورى است. شب رفتیم و منتظر تلفن بودیم که یک مرتبه دیدیم بله! این دستگاه صدایش بلند شد با بلند شدن این هم ما خلاصه ….، دیدیم بله ایشان هستند و گفتیم که نه آقا هنوز نتوانستیم! دیگر این بزرگوار، طاقتش طاق شد و گفت آقا این درست است آخر؟ چند روز همینطور ما را معطل بکنید و همینطور چیز بکنید؟ گفتم آقا جان چه اشکال دارد؟ شما کى مىخواهید به فِنا برسید به من بگویید یک سال دیگر؟ دو سال دیگر؟ حالا به دو سال و سه روز دیگر بشود. حالا چه اشکال دارد؟ حالا چهار روز دیگر؟ سه روز دیگر دیرتر باشد؟ انشاءالله که بله خداوند ….، ایشان گفت که من گمان نمىکنم اینطور رفتار صحیح باشد درست باشد. ما شوخى مىکردیم انشاءالله خداوند جبران مىکند، جبران مافات مىکند. مثلًا شما اگر با صد کیلومتر مىرفتید انشاءالله تتمه آن صد و بیست کیلومتر مىرسید به آن ….، آن بنده خدا، خداحافظى نکرده دیگر گوشى را گذاشت که ما هم مثل اینکه خیلى خوشیم خیلى ….
دو روز بعد رفتیم در منزل مرحوم آقا جلسهایى بود، اینها که خدمتتان عرض مىکنم اینها خب رفقا و رندها مىدانند که خلاصه چه مطالبى هست در ذهن، دو روز دیگر رفتیم در خدمت مرحوم آقا و مجلسى بود من دیدم این شخص رو کرد به اخوىمان، اخوى بزرگتر، و دارد این برنامهاش را به آن مىگویند که آقا! برو پیش مرحوم آقا و خلاصه ما برنامهمان این است، ذکر چه مىگویید؟ همان جا ایستاده بودیم یک مرتبه صداى مرحوم آقا از درون اطاق بلند شد، که خلاصه به آن اخوى، چه کسى به شما گفته است که از آنچه را که تعیین کردهایم تجاوز و تعدى کنید؟ ایشان باید مطلب خود را به فلانى بگوید و از فلانى جواب خود را بگیرد. التفات مىکنید! این اخوى ما هم آمد دیگر رنگ به چهرهاش نبود. گفت آقا مگر به شما نگفتهاند از ایشان بگیرید؟
اگر قرار بر این است که حساب و کتابى در کار باشد خب این برنامه هم جزو همان حساب و کتاب است، دیگر اینکه نمىشود جدا باشد. وقتى که مىگویند حال نداریم یعنى این هم جزو برنامه است، حال نداریم. آقا برو به کارت برس، چه کار دارید حالا حتماً به این کیفیت و این شکل عمل بکنید؟ افرادى که متوجّه هستند آنها مىدانند که آن مطالبى که باید به گوش آنها برسد مىرسد.
ما از جلسه عنوان بصرى بیرون آمدیم، در خیابان یک نفر مىآید مىگوید آقا یک نصیحتى بفرمائید. گفتم پس من یک ساعت و نیم چکار مىکردم براى شما؟ پس الآن یک ساعت و نیم چکار مىکردم؟ التفات کردید. آقا یک مسأله اختصاصى بفرمائید. گفتم آقا من چیزهاى اختصاصى بلد نیستم، آن دیگر باید به افراد دیگر مراجعه بفرمائید. کار ما همین است که برویم بنشینیم. اما آن کسانى که اهل
معنا و اهل ادراک هستند، از یک جمله کلى، هزار مطلب خاص بیرون مىآورند. هِى بیایند بگویند آقا چى؟ آقا چى، چى چیست آقا؟ این حرفها چیست؟ با صُحبت کردن و هى مسأله مطرح کردن و اینها که دیگر مسأله درست نمىشود. امروز یک صُحبت مىشود فردا ….، بله در بعضى از موارد خاص که انسان واقعاً نمىتواند تمییز بین طرفین را بدهد در آن موارد خب اشکال ندارد. اما اینکه مواظب این باشد که مطلب حتماً بخواهد با گفتن و با زیاد صُحبت کردن ……..!
یک وقت من جایى مىخواستم بروم خدمت بعضى از دوستان و حالم در آن موقع یک حال خاصّى بود، خب در بعضى اوقات این براى همه پیدا مىشود و اختصاصى ندارد. گفتند آقا در فلان جا برویم. گفتم نه! فلان، خیلى اصرار شد خب من مىدانستم که ….، گفتم آقا من مىآیم در خدمتتان، خیلى هم از این بابت تشکر مىکنیم، ولى یک شرط دارد و آن شرط این است تا من صُحبت نکردم کسى از من چیزى نپرسد، و کسى هم کارى به کار من نداشته باشد. اینجا مىنشینم آنجا مىنشینم حرفى مىزنم چه مىگویم، هیچ کار، هر کى به کار خودش و هیچکس صحبت نکند. خب من احساس کردم خب افراد لطف دارند محبّت دارند، خب بزرگوارى آنها و کرامت آنها، احساس کردم که خب توقعى بوده است مثلًا الآن مىرویم و صُحبت مىکنیم، در طول این سفر دیگر بله حسابى سؤالها و مسائل و اینها. یک مرتبه مطلب دیدند به شکل دیگر و به قسم دیگرى درآمد، خب آنها هم مطلب را متوجّه شدند و گرفتند.
این مسأله مربوط به همه است. نه اختصاص به یک نفر دارد. اختصاص به یک نفر ندارد. رفقاء و دوستان باید متوجّه این مسأله باشند، چون من این مسأله را احساس کردم، صُحبت زیاد و عمر و وقت و زمان را به صُحبت گذراندن، این از مایه و از کیسه خوردن استها. و از دست دادن کارهاى انجام شده استها. بارها مرحوم آقا مىفرمودند که بعد از جلسات رفقا با هم کمتر صُحبت کنند. حتّى با عیالاتشان کمتر صُحبت کنند بعد از جلسات، و صُحبتهاى عادى هم، این صُحبتها باید در حول و حوش مطالب مفید، با توجّه به رعایت شرایط طرف مقابل باشد. یکى حالش حال صُحبت کردن نیست، مىخواهد در خودش باشد ساکت باشد. مىآیند پیش آن مىنشینند. آقا راستى مىدانید دیروز مثلًا فلانى چه کرده است و چه کرده است؟ هیچى، تمام آن حال همه از بین مىرود. بخصوص در ماههاى حرام و در ماههاى محترم که رجب و شعبان و رمضان و همینطور در اوقات خاص و در زمانهاى خاص که لطف و عنایت پروردگار در آن اوقات، شکل دیگرى دارد، ما مىبینیم در یک همچین موقعیتهایى فرصت را از دست مىدهیم.
یعنى درست همان موقعى که مىخواهد یک رحمتى بر یک شخصى بیاید، یک بارقهایى بر او بیاید، یک نفحهایى بیاید یک مرتبه رفیق بغلى مىگوید، آى فلانى چى شد؟ تمام شد رفت، حالا کى دوباره مىآید؟ یا خودش صُحبت مىکند. آن رحمت پروردگار و آن بارقه بر دل آرام مىنشیند نه بر آن دلى که دارد حرف مىزند، بر آن دلى که حرف مىزند نمىنشیند. آن دلى که دارد صُحبت مىکند، آن بر این نمىآید چرا؟ چون او در حال تموّج و در حال گردش است. در حال اضطراب است و بر قلب مضطرب جاذبههاى الهى و نفحات الهى وارد نمىشود.
دل باید آرام باشد دل باید متوجّه باشد تا بتواند آنها بیاید.
یک وقت مرحوم قاضى- رضوان الله علیه- در مجلس نشسته بودند راجع به حضور صُحبت مىکردند که حُضور را مغتنم بشمارید. حضور یعنى جمعیّت خاطر و جمع شدن و توجّه به مبدأ داشتن و در خود بودن. این را مىفرمودند خیلى مغتنم بدانید. در این موقع شخصى از توى کوچه ردّ مىشد مىزند به دیوار، یک تق صدایى مىآید، مىفرمودند در بعضى از اوقات همین صداى تق، آن حضور را از بین مىبرد و دیگر نمىآید. یعنى در آن لحظه مىبایست که بیاید و به قلب بخورد. این صداى تق باعث شد که آن قلب تشویش پیدا کند با تشویش هم که دیگر نمىنشیند. آن نمىآید و در اینجا قرار بگیرد. اینقدر مسأله مسألهى مهمّ است. على کل حال.
این جنبه که جنبه عنایت خاص پروردگار است، این جنبه خلاصه بسیار محترم و بسیار مغتنم است و واقعاً هرچه ما راجع به این مسأله فکر کنیم فکرمان به جایى نمىرسد. جداً ها! واقعاً تا بحال با خودمان فکر کردیم؟ این مسأله را بررسى کردیم که خدایا اگر این مطالب را براى ما باز نمىکردى ما چکار مىتوانستیم بکنیم؟ خدایا اگر ما را در این موقعیّت قرار نمىدادى کجا ما مىتوانستیم این مسائل را بدست بیاوریم؟ کجا ما مىتوانستیم به این نکات برسیم؟ خب کم نیستند افرادى که اینها از نظر علمى و از نظر تئورى نسبت به این مطالب آشنایى دارند. کتابها مىنویسند، مسائلى انجام مىدهند.
چند روز پیش بود کتابى از یک نویسنده من مطالعه مىکردم، نویسندهاى که نسبت به مسائل اسلامى و فلسفه و عرفان اسلامى شخص واردى است، و در خارج زندگى مىکند و در آنجا فعالیّتهایى دارد و اینها. وقتى من این کتاب را مىخواندم واقعاً سر به سجده گذاشتم، گفتم خدایا ببین مطالبى که دارد مىگوید همان است، مسائلى را که دارد در آنجا مىگوید همان است، همان چیزى
است که ما شنیدیم، البته خب برخى از آن است، نه اینکه حالا همان است عیناً، خیلى تفاوت دارد، نخیر همان هم نیست ولى خب تا حدودى مطالب هم شنیده شده است. پیش بزرگان رفته است این طرف و
آن طرف گشته است. پیش علامه طباطبایى رفته است. افراد دیگر را دیده است با خیلىها ….، ولى همهاش دور خودش مىچرخیده است. این رفتنها و این حرکات به باطن او نفوذ نکرده است. حالا نتیجهاش چى؟ آقا نسبت به مسائل آشنا، نسبت به فلسفه آشنا، نسبت به معارف آشنا، باید در یکى از شهرهاى فرض بکنید که من باب مثال حالا هر جا، امریکا جاى دیگر این طرف آن طرف، این طرف برود و آن طرف برود و سخنرانى بکند و مجلس و فلان. بنده خدا، آخر خدا را که آنجاها نمىشود پیدا کرد. جلسه تشکیل بدهند سمینار تشکیل بدهند نمىدانم سالروز درست کنند، یاد روز درست کنند نمىدانم از این روزهاى کذا، مدال بدهند. دکترها جمع بشوند افراد جمع بشوند، در آنجا چه کنند، کف بزنند نمىدانم چکار بکنند افتخار سخنرانى در فلان جا را به ایشان بدهند چکار کنند چى؟ چى؟ در آنجا سخنرانى شد در ….، نگاه مىکنید به حرف مىبینید تو ندارد، باطن ندارد، خشک است. مثل بادکنک مىماند تِق بزنید مىترکد. هیچ، حباب، حباب، حباب مرحوم آقا از این افراد تعبیر به بادکنک مىکردند.
بادکنک چیست آقا؟ همهاش درون آن باد است دیگر. خیلى بزرگ است. از این بادکنکها بعضىها هست، سابق ما مىدیدیم دیگر، نمىدانم دیگر حالا هست یا نه؟ در همان زمان سابق وقتى که در مراسم از این طنابها خیلى، یک چیز عجیبى بادکنک عجیبى خیلى بزرگ، ولى همهاش حرکت مىکند مردم را متوجّه مىکند این طرف آن طرف جمع مىشوند نگاه مىکنند یک سوزن تِق بزنید یک دفعه پوچ! تمام شد. هیچى، اینها همین هستند. باد و بود زیاد است. مجالس سمینار بیا و برو سخنرانى کنید فلان کنید بالا، نمىدانم جشن بگیرند چکار بکنند. نمىدانم اهداء جایزه بدهند مرد سال معرفى بکنند چه کنند. بنده خدا کلاه سر شما گذاشتهاند با آن عمامهات. کلاه سر شما گذاشتهاند که به نافت رسیده است، خبر ندارى مسکین. خوشحال از باده پیروزى و معرفى شدن!
مرحوم علامه طباطبایى- رضوان الله علیه- را هم مىخواستند این کلاه سر او بگذارند. مرحوم آقا نقل مىکردند که آقاى مطهرى آمد پیش علامه طباطبایى و گفت آقا مبادا این کار را انجام بدهید، مبادا بیایید، اینها مىخواهند آن ارزش و آن بهاء و عظمت یک عالم روحانى را در این داد و ستدهاى دنیوى و بهیمیّت و اعتبارات دنیوى قربانى کنند و مرحوم علامه طباطبایى نپذیرفتند. دنبال محروم آقا هم آمده بودند. در همان زمان سابق آن فروزانفر کذایى که هر وقت اسم او مىآمد مرحوم آقا مىفرمودند لعنه الله علیه. ایشان مىفرمودند آنها از آن حرامزادههایى هستند که نقشههاى زیرکانه فراماسونورى بر علیه اسلام را اینها دارند پیاده مىکنند، ولى متأسفانه عدهایى، از آنها به تکریم و تعظیم حتى الآن دارند یاد مىکنند، حتّى همین الآن! چند مرتبه فرستاد همین فروزانفر دنبال مرحوم آقا که یک استادى دانشکده
الهیات و اینها را آقا قبول بکنید. ایشان فرمودند بنده در همین مسجد نماز مىخوانم و اگر قرار بر تبلیغ باشد براى افراد بیان مىکنم.
چقدر افراد را بردند و گول زدند و با تشویق و کفزدنها و جلسات تشکیل دادن اینها، چه کسانى؟ افرادى که از آن معتمدین و ستونها و پایههایى بودند که رژیم طاغوتى گذشته و نظام شاهنشاهى پهلوى بر این ارکان و بر این ستونها خود را استوار کرده بود. اینها نبودند که او هم نبود. اگر این فروزانفرها و این سعید نفیسىها و چهرههاى علمى شناخته شده در دستگاه نظام پهلوى نبودند، که او نمىتوانست این جنایاتها را انجام بدهد، او نمىتوانست این همه فِساد کند، او نمىتوانست. اینها بودند که این پایهها را نگه داشتند این افراد بودند! آن وقت ما بیاییم در یک همچنین محیط دانشگاهى از دست این افراد مدال افتخار بگیریم. از دست این افراد ما بیاییم و چه کنیم؟ …..
خب این از یک طرف، از طرف دیگر خود را همراه قرار بدهند. آن پستى خود را با آوردن یک همچنین شخصیّتها جبران کنند. بگویند اینها هم در دانشگاه هستند اینها هم آمدند! اینها هم بله، ما هم یک همچین افرادى داریم بالأخره این محیط، محیط علمى است. اینها همه نقشه است آقا. چه کسى بود اینها را مىفهمید؟ مرحوم آقا مىفهمیدند. آن کسى که مىداند این نقشه کجاست؟ سراغ بنده هم آمدند براى همچین مسائلى. گفتم ما یک طلبهایى هستیم همین جا داریم درس مىخوانیم و همین جا، نشان چى بدهند و فلان بکنند. همه اینها دنیا است. همه اینها گولزدنهایى است که در ظواهر فریبنده مىآید و آن مناعت و ارزش و بهاء را مىگیرد و جاى خود را به همین دنیا و اعتبارات و همین امور و اینها مىدهد.
براى مرحوم آقا نامه فرستادند که شرکت کنند در مراسمى به عنوان کتاب سال و امثال ذلک. مرحوم آقا فرمودند به یک شخصى، عذرخواهى کنید و بله ….، حتّى گفتند که وسایل را آماده مىکنیم براى رفت و آمد که بیایند و چه کنند، فرمودند خیلى تشکّر مىکنیم ما مشغول هستیم. شما بروید، و بعد هم که خب یک جوایز و چیزهایى بود فرمودند آنها را هم بگویید که اینها صرف در مسائل در آن موقع خب زمان جنگ و اینها بود دیگر، فرمودند اینها را هم صرف در امور خیریه و مقابله با این مسائل و اینها بفرمائید تشکر کردند از این چیزها.
یک انسان زرنگ و یک انسان کیّس این است که دقیق، نکتهسنج، مطلب را بگیرد و گول نخورد، و غرّه نشود به این مطالب. و بداند آن عظمتى را که در این موقعیّت- بخصوص براى رفقاى طلبه و اینها، این مطالب را عرض مىکنم البته خب این قضیّه در موارد مختلف براى هر کسى ممکن است
نسبت به وضعیّت خودش پیش بیاید. اما با توجّه به وضعیّت و موقعیّت فعلى این مربوط به این صنف و این گروه متشخّص است- ما باید بدانیم آن عظمت و بهاء و بزرگى و علوّ شأن و مقامى که در مکتب امام صادق علیهالسّلام بدست آوردیم، با این خر مهرهها عوض نکنیم. با این مسائل پست و اعتبارات و کفزدنها نیاییم یک وقتى خداى ناکرده عوض کنیم. ما آن وضعیت و موقعیتى که در این وادى براى خود کسب کردیم و خداوند منّت گذاشته است، مبادا بیاییم و با این امور ظاهرى و پفکى و بادکنى، این امور اعتبارى با این هیاهوها با این سر و صداها، با همینها، با همینها، با این مسائلى که با کمترین اختلافى همه آن فراموش مىشود، همه آن فراموش مىشود. امروز با دو تمجید و دو تعریف و دو مطلب خلاف واقع گفتن مورد مدح و ثناى عدّهایى قرار بگیریم فردا با بیان یک مطلب واقع چنان سرنگون بشویم که از درون قعر چاه هم نتوانند ما را بیرون بیاورند، همین است دیگر. تا وقتى انسان ثناگو باشد، معزّز و محترم است و از انسان استفاده مىکنند. همین که انسان بخواهد یک حرف حقّ بزند چنان با سَر سرنگون مىشود! تو گویى اصلًا اثرى از او اصلًا در عالم وجود نبود، بابا این همین بود که دیروز جایزه گرفتها. این همانى بود که دیروز مدال گرفت.
هنوز دو روز نگذشته است. چه شد یکدفعه؟ مسائل به این کیفیت؟ چه شد؟ آن وقت انسان مىشود چى؟ خَسِرَ الدنیا و الآخره اما اگر از اول بر یک جریان منیع و کریم و متین و استوار انسان حرکت کند و چشم خود را فقط به مکتب امام صادق باز کند و از همه مکاتب دیگر صرفنظر کند و وجهه خود را فقط تأسى به امام زمان ارواحنافداه قرار بدهد، و بقیّه شخصیّتها دیگر براى او بىارزش و بىبهاء باشد، دیگر در این نوسانات براى او نوسانى بوجود نخواهد آمد. بالا ببرندش، پایین بیاورندش، تعظیمش بکنند، این طرفش کس دیگر است حساب و کتابش با کس دیگر است. این تعظیمها تعظیمهاى اهل دنیا است، که با یک کشمش گرمشان مىشود و با یک غوره سردشان مىشود. امروز دوتا تعریف بکنید، انسان را به کجا مىبرند، فردا یک قضیّه اتفاق بیفتد، امروز اگر دست در جیب کنید بهترین فرد عالَم هستید، فردا بخاطر یک مصلحتى امساک بکند از هر فردى بدترید. امروز اگر با خوشرویى و خوشبرخوردى مقابله کنید بسیار فرد منظم و منزهى هستید فردا یک اخم بخواهید بکنید دیگر از هر فردى بدتر. این مردم همین هستند. در این داد و ستدها، تغییرات، عقاید فرق مىکند مسائل همه عوض مىشود. قوانین و مقررات همه جاى خودشان را عوض مىکنند. اما آن کسى که در یک غناء و استغناى نه ذاتى گرچه استغناى طریقى و حیّوى، حیات او به یک استغناى علمى رسیده است. دیگر
حالا هر که مىخواهد مدّح او را بکند هر که مىخواهد ثنا بکند هر که مىخواهد نکند، نکند صد هزار سال نکند.
خدا نیاورد آن روزى که اینان بخواهند انسان را مدح و ثنا کنند. آن روز نیاید و إلّا باید انسان خودش به فکر بیاید، چه شده است که اینها دارند انسان را [مدح مىکنند؟] بله؟ این چیست؟ این آن رأفت خاص پروردگار است که شامل حال هر کسى نمىشود و هر کسى به این مرتبه نمىرسد. آن طبیب یا آن فرد تحصیل کرده یا آن فرد صاحب حرفهایى که بناى خود را بر صحت عمل گذاشته است. آن باید ادراک این مسأله را بکند که این فهم و بینش را چه کسى به او داده است؟ هزار نفر هستند. افرادى هستند، در هر رشتهایى منحرفین قرار دارند و آن کسانى که مواظب بر راه هستند و مواظب بر طریق هستند، این مهم است. امروز مىگذرد فردا هم مىآید فردا هم مىگذرد، بالأخره این روزها مىگذرد، اما آن نتیجهایى که براى انسان مىماند چیست؟ آیا نتیجه موجب سرافکندگى و خجالت و شرمندگى ماست یا آن نتیجه موجب سرافرازى ماست؟ هر کسى در هر وضعیتى و در هر رشتهایى و در هر موقعیّتى که قرار دارد این مسأله [را] باید متوجّه باشد.
والعآئدُ عَلَیهِم بِتَحَنُنِ رأفَتِک خدایا تو کسى هستى که به واسطه رأفت و رحمتى که بر بندگانت دارى استمرار بخشیدى.
الهى رَبَّیتَنى فى نَعَمِکَ و احسانِکَ صَغیراً. خدایا تو مرا در دوران صغر پروراندى و از نعمت حیات برخوردار کردى و علل و اسباب را براى تربیت من جسماً و روحاً فراهم کردى و نَوَهتَ بِاسمى کَبیرا و اسم مرا در بزرگى بلند داشتى.
ما ظاهراً قرار بود راجع به این فقره [صحبت کنیم] الآن چشمم به ساعت افتاد و دیدم که ظاهراً از یک ساعت گذشت بله آقا؟ بسیار خب انشاءالله دیگر مورد مؤاخذهى رفقا قرار نگیریم! مورد مؤاخذه رفقا که قرار نمىگیریم ولى على کل حال دیگران، حالا بالأخره باید همه حقوق در اینجا مورد توجّه قرار بگیرد. على کل حال مجالس انس است و مجالس محبّت است و مودّت و شبهاى ماه رمضان و انسان هم به گذشت زمان توجّه نمىکند. على کل حال بنا داشتیم بر اینکه یک قدرى زودتر تمام بشود تا اینکه افراد، دوستان رفقا هر کدام، على کل حال دیگر شبهایى است که گیر نمىآید واقعاً. من امروز داشتم به اهل بیت مىگفتم که ماه رمضان تمام شد گفت چه تمام شده است؟ امروز روز هشتم است. گفتم ما که این هشت روز اصلًا نفهمیدیم ما که اصلًا نفهمیدیم این هشت روز، خب بیست و دو روز
دیگر هم مىآید و انسان مىبیند که چطور این نعمتهاى الهى همینطور جارى است و لیکن ما قابل و لایق براى ادراک اینها نیستیم مگر اینکه خود خداوند تفضّلى را بکند. و از آن نفحاتى که بر بزرگان در این ماه وزید و رحمت و رأفت، خاص پروردگار شامل حال بندگانش شد. مگر اینکه به واسطه انفاس اولیاء خدا و بزرگان، خداوند هم لطفى به ما بکند. على کل حال گفتیم که دیگر مجالس بیش از این طول نکشد تا اینکه بتوانند رفقا به کارهاى خود برسند.
و دعایى و ذکرى، بیدارى.
مرحوم قاضى- رضوان الله علیه- ما هم در حالات مرحوم آقا مىدیدیم که دیگر تقریباً از نیمه ماه رمضان به آن طرف، دیگر تقریباً سه چهارم شب را بیدار بودند یا دو سوّم آن را بیدار بودند و کمتر مىخوابیدند. در آن دهه آخر که شاید خیلى مثلًا فقط در حدّ رفع خستگى و ضرورت، ما این مسأله را از مرحوم آقا مشاهده مىکردیم. انشاءالله امیدواریم که خداوند با رأفت خودش و با فضل خودش با ما عمل کند و نفوس ما را که قابل براى این همه برکات و اینها نیست، خداوند این نفوس را به بزرگوارى مستعد براى ادراک برکات و نعمات خودش در این ماه بگرداند.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . مکارم الأخلاق، ص ۸.