جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۴

موضوع: جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۲ رمضان ۱۴۲۴

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

وانتَ المَنّانُ بِالعَطِیّاتِ عَلى اهلِ مَملَکتِک و العآئِدُ عَلَیهِم بِتَحَنُّنِ رَأفَتِکَ الهى رَبَّیتَنى فى نِعمَکَ وَ احسانِکَ صَغیراً وَ نَوَّهتَ بِاسمى کَبیراً فَیا مَن رَبّانى فِى الدُّنیا باحسانِهِ و تفضُّلِهِ و نِعمِهِ وَ اشارَلى فِى الاخِرَه الى عَفوِهِ وَ کَرمِه‏

اى پروردگار من، تو مختص به منّت هستى به واسطه عطایا و بخشش‏هایى که بر اهل مملکت خود انجام مى‏دهى و دائماً رأفت خود را متوجّه آن‏ها مى‏گردانى. بار پروردگارا تو مرا در نِعَمِ خود و احسان خود در حال صِغر پروراندى و اسم مرا در حال کِبَر بلند مرتبه و پرآوازه داشتى. پس اى کسى که مرا در دنیا به احسان و تفضّل و نِعَم خود پرورش داد و به عفو و کرمِ خود و بخشش خود در آخرت نوید داد.

در جلسه گذشته عرض شد که اگر منّت پروردگار بر ما نبود و رأفت او شامل حال ما نمى‏گشت، ما هم مانند سایر افراد که در عالمِ بى‏خبرى و جهالت و بى‏توجهى نسبت به سعادت خود به سَر مى‏برند، ما هم مانند آن‏ها بودیم.

البته در این فَقره شریفه دو معناى عامّ و خاصّ لحاظ مى‏شود. معناى عام عبارت است از همان جنبه سِعه و عمومیّت رحمت پروردگار که نسبت به همه افراد است و نسبت به همه موجودات است در بقاء وجود و در بقاء حیات، حتى نسبت به کفّار و نسبت به فسّاق و نسبت به جمیع موجودات. این یک جنبه هست که فیض الهى دائماً از مبدأ فیاض به قوالب وجودیّه و امکانیّه در حال سریان و جریان است. و آن رأفت پروردگار و عطوفت نسبت به جنبه کمالى افراد مقتضى دوام فیض بر این ممکنات هست.

اما به نظر مى‏رسد که حضرت سجّاد علیه‏السّلام در این فقره اشاره به جنبه خاص از رأفت و عطوفت پروردگار نسبت به بندگان خود دارد، که آن جنبه رأفت موجب اقتراب و نزدیک شدن افراد به عالم قدس و دور شدن آن‏ها از عالم جهالت و بهیمیّت و توحش و نادانى و حیوانیّت است.

به طور کلى اگر ما یک نگاهى بخواهیم بکنیم به زندگى اشخاص و افراد، این زندگى را در دو مرتبه مى‏توانیم دسته‏بندى کنیم. یک مرتبه زندگى حیوانى و جهالت و نادانى و بى‏خبرى و آن زندگیى‏

است که هدف و مقصد در آن زندگى فقط رسیدن به امیال دنیوى و خواست‏هاى دنیوى باشد. رسیدن به متاع دنیوى باشد. در هر قالب و در هر صنفى مى‏خواهد وجود داشته باشد.

حیوان مى‏خواهد شکم خود را سیر کند و براى این مسأله حد و مرزى نمى‏شناسد. حیوانات دیدید چطور بر سَر جیفه دنیا تکالب مى‏کنند و خود را بر او مى‏اندازند تا این‏که حصّه و سهم خود را از آن ببرند.

وقتى یک مردارى هست، یک عدّه کلاب و سگ‏ها به او حمله مى‏کنند، هر کدام مى‏خواهد زودتر به او برسد و خود را سیر کند و کارى به دیگرى ندارد. دیگرى حالا گرسنه مى‏ماند، آیا سگ دیگر مریض است؟ لنگ است؟ عقب مى‏ماند از قافله، یا نمى‏ماند؟ این کار ندارد. زود به متاع و منافع خود برسد. یک پلنگ وقتى که حمله مى‏کند کار ندارد به این‏که الآن حیوان بچّه دارد مادر است، بچّه آن منتظر است و آن تقاضایى دارد خواستى دارد نه، مى‏گوید ما گرسنه‏مان است و خدا این روزى را رسانده است و بایستى که دلى از غذا دربیاوریم. مى‏گیرد و حمله مى‏کند و او را بدست مى‏آورد و روزى خود را تأمین مى‏کند. حالا باز هم صد رحمت به این حیوانات، وقتى شکمشان سیر مى‏شود دیگر کارى ندارند.

مى‏گویند وقتى که یک شیر یا یک ببر و پلنگى سیر هستند، آهو در کنار آن‏ها باشد کارى ندارند. اتّفاق افتاده است، نقل مى‏کنند مى‏گویند. وقتى گرسنه بشوند [بله‏] آن موقع است که خب براى رفع جوع و رفع گرسنگى خود اقدام به حمله مى‏کنند مارها در هنگامى که سیر هستند به حیوان حمله نمى‏کنند و او را نمى‏بلعند وقتى گرسنه شدند آن موقع، و همین‏طور. اما این بَشَر، این چه حسابى دارد واقعاً؟

مى‏گویند این بَشَر تکامل پیدا کرده است. در قرن عشرین، در قرن دو هزار، عقل‏ها کامل شده است تمدّن بشر ترقى کرده است. انسان امروز با انسان دو هزار سال پیش تفاوت دارد. امروزه دانش و فرهنگ و بینش بشر به مرتبه اعلایى رسیده است. امروزه احتیاج به اخلاق و استاد و تربیت دینى و تربیت تشریعى دیگر وجود ندارد. خود انسان صحت و سُقم اشیاء و مسائل را ادراک مى‏کند و نیازى دیگر به ترتیب و ارسال رُسُل و انزال کُتب و الزام به تکالیف دیگر نیست.

چند روز پیش در روزنامه مى‏خواندم که در یکى از همین کشورهاى بسیار متمدّن و پیشرفته و امروزى، کشور آلمان که خب از نقطه نظر فرهنگى و ثِقافه جزو کشورهاى متمدّن به حساب مى‏آید دیگر. نگاه کنید ببینید این فرهنگ، این بشرى که امروز پیشرفت کرده است و دیگر نیاز به اخلاق ندارد چه کرده است؟ در یک استخر دویست نفر از این مردم داشتند شنا مى‏کردند و بیرون بودند و این‏ها، یک‏

طفل ده ساله عراقى در آن‏جا دچار ناراحتى مى‏شود یا این‏که او را اذیت مى‏کنند یا این‏که خود او در وسط استخر و این‏ها [به مشکل برمى‏خورد] و این نمى‏تواند [خودش را] نجات بدهد. این دویست نفر همین‏طور نگاه مى‏کردند و مى‏خندیدند و چون این یک فرد بیگانه بود نگاه کردند تا جلوى چشمشان غرق شد. التفات مى‏کنید. این بشرى است که به تمدّن رسیده است.

یعنى شما رذیلانه‏ترین مرتبه توحش را هم نمى‏توانید تصوّر کنید که یک فرد سى ساله، چهل ساله، پنجاه ساله، نگاه کند ببیند یک بچه ده ساله چون خارج از نژاد اوست، جلوى چشمش غرق مى‏شود. همین‏طور هِر هِر مى‏خندد و نگاه مى‏کند و غرق مى‏شود جنازه آن را مى‏آورند بیرون. همین، التفات کردید و مسائل و چیزهایى که شما خودتان کم و بیش اطّلاع دارید و مى‏دانید که …..، نه جانم تکنولوژى و تکنیک وجدان بشر را بیدار نکرده است وجدان بشر در جهالت است. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ العصر، ۲ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ العصر، ۳

انسان دائماً در حال ضرر و زیانِ ناشى از مراتب جهالت و نادانى اوست، مگر آن کسانى که از این ورطه خود را به بیرون بیاورند و عمل صالح انجام بدهند و خود را تحت تربیت شرع قرار بدهند تا تغییرى در آن‏ها پیدا بشود. و إلّا سوار الاغ شدن با سوار هواپیما شدن در فرهنگ بشر چه اختلافى بوجود مى‏آورد؟ چه انسان سوار اسب بشود. اولًا الآن مگر سوار اسب نمى‏شوند سوار الاغ مگر نمى‏شوند؟ مگر نمى‏شوند؟ این‏هایى که مسابقه مى‏دهند خب سوار اسب مى‏شوند مسابقه مى‏دهند دیگر، اسب زبان بسته باعث تفریح و باعث کیف کردن افراد واقع شده است دیگر. خب حالا انسان سوار حیوان بشود یا سوار ماشین بشود. انسان وسیله نقلیه‏اش وسیله نقلیه سابق باشد یا جدید باشد به فرهنگ چه مربوط است؟ به عقل و درایت چه ارتباطى دارد؟ به عقل و درایت چه ربطى دارد؟ به حساب و کتاب چه ارتباطى دارد؟

آن هواپیمایى که دارد ردّ مى‏شود و سیصد مسافر بى‏گناه، پانصد مسافر بى‏گناه که از همه جا بى‏خبر، دارند از یک نقطه به نقطه دیگر حرکت مى‏کنند، از همه جا بى‏خبر، طفل شیرخوار و پیرمرد در میان این‏ها قرار دارد، رأى آقایان تعلّق مى‏گیرد بر این‏که این هواپیما را بالاى دریا بزنند. مگر نزدند؟ مگر هواپیماى ایران را نزدند؟ خب این شخصى که الآن دارد این کار را انجام مى‏دهد خب تو دشمنى دارى هواپیما را بزن به مسافرها چکار دارى؟ آن بچّه شیرخوار چه تقصیرى دارد؟ آن پیرمردى که الآن در آن‏جا نشسته است و به امید رفتن به منزل دارد لحظه شمارى مى‏کند آن چه گناهى دارد؟ این‏ها مظاهر

تمدّن بشرى است‏ها و آن شخصى که الآن دارد این کار را مى‏کند مى‏داند چه جنایت و چه فاجعه‏ایى دارد بوجود مى‏آورد؟ مى‏داند در عین حال مى‏زند و کیف هم مى‏کند و افتخار هم مى‏کند. این چیست؟ این همان پیشرفت فرهنگ بشر است. الحمدلله چون پیشرفت کردند اگر سابق با تیر و کمان مى‏زدند یک نفر را مى‏کشتند. الآن با یک وسیله مى‏زنند سیصد نفر را تکه تکه مى‏کنند، بله خیلى عالى است. این همان رشد فکرى و ….!

این پیشرفت نیست عزیز من. این توحّش و حیوانیّت است. این جنایت است این بربریّت است نه رشد عقلى! رشد شیطنت است نه رشد وجدان و اخلاق، رشد حیوانیّت و بهیمیّت است نه رشد انسانیّت و ارزش‏هاى انسانى، رشد انسانیّت نیست.

رشد انسانیّت آن رشدى است که شخص مى‏آید پیش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و مى‏گوید قضیّه‏ایى را [که‏] دیشب اتفاق افتاده است من براى شما نقل کنم؟ رسول خدا مى‏فرمایند چه بوده است؟ او مى‏گوید براى همسایه ما غذایى آورده بودند و آن‏ها گرسنه بودند، ما هم گرسنه بودیم، بچّه‏هاى ما هم گرسنه بودند. آن زن همسایه مى‏بیند که خب بچّه‏ها خوابند، ما هم گرسنه هستیم، فعلًا هم که این بچّه‏ها خوابند تا فردا خدا بزرگ است، این غذا را [مى‏آورد] درِ منزل ما و به ما مى‏دهد، چون بچّه‏هاى ما بیدار بودند و گرسنه بودند و او هم متوجّه بود. یعنى غذا را خودش نمى‏خورد و مى‏آورد و به همسایه مى‏دهد و مى‏گوید بچّه‏هاى من فعلًا خوابند و از این مرتبه مى‏شود گذشت و این مسأله را ندیده گرفت. این مى‏شود چى؟ این مى‏شود رشد وجدان و رشد انسانیّت، رشد مکارم الاخلاق.

رسول خدا فرمودند، و بُعثتُ لأتمم مکارم الاخلاق‏[۱]، من مبعوث شدم تا این‏که ارزش‏هاى انسانى را به انتهاء برسانم. ارزش‏هاى انسانى، ارزش‏هاى اخلاقى را به انتهاء برسانم. مکارم اخلاق را به انتهاء برسانم.

این قضیّه همان‏طورى که عرض شد اختصاص به گروهى دون گروه دیگرى ندارد. هر شخص در هر مرتبه‏اى از دنیا که بخواهد منافع را به خود اختصاص بدهد و دیگران را کنار بزند، در هر قشرى مى‏خواهد باشد، باشد، تفاوتى نمى‏کند. آن چیست؟ آن عالم جهالت و نادانى است. براى رسیدن به یک مرتبه به نحوى عمل کند که دیگران را محروم کند از آن مرتبه و خود آن موقعیّت را بدست بیاورد، این همان است، تفاوتى نمى‏کند. حتى براى احراز موقعیّت دینى به نحوى عمل کند که از دیگران سبقت‏

بگیرد و خود به آن موقعیّت برسد، این هم همان است تفاوتى نمى‏کند. براى رسیدن به کالایى و دست‏اندازى بر یک منافعى به نحوى عمل کند که به خیال خود این متاع را از دیگران برباید، آن هم همین‏طور است، هیچ تفاوتى نمى‏کند. هرچه هست در همین قالب مى‏گنجد و در همین موقعیّت مى‏تواند مورد ارزشیابى قرار بگیرد.

خداى متعال این نعمت هدایت و نعمت باز شدن افق‏هاى فکرى و روشن شدن عوالم غیب و مراتب توحید را نصیب هر کسى نکرده است و هر کسى نسبت به این مسأله، بهره و توشه‏ایى نبرده است. همان‏طورى که دیشب عرض شد این مسأله، یک اکسیر اعظم و یک حیات و سعادت ابدى است که خداوند نصیب بعضى از افراد کرده است و چشمان آن‏ها را به مسائل واقع و به حقائق روشن کرده است.

دیگران در چه وضعیتى هستند؟ مشاهده کنیم دیگر، تکالب بر دنیا، گرفتن‏ها، بردن‏ها، نقشه کشیدن‏ها، براى آن خط و نشان کشیدن‏ها، تمام این‏ها براى چیست؟ همه براى این است که غفلت حاکم است. جهالت بر بشر حاکم است. غفلت و جهالت و نادانى، و چقدر انسان واقعاً در خسران است که خود را از این وادى بهیمیّت و حیوانیّت بیرون نمى‏آورد. و هرچه اولیاء و بزرگان مى‏خواهند بشر را از این موقعیّت بیرون بیاورند اجازه نمى‏دهد، مى‏گویند از این زندان جهل بیرون بیا. افق فکرى خود را گسترش و توسعه بده. در این تنگناى ضلالت‏ها و خودبینى‏ها و انانیّت‏ها گرفتار نشو. اعصاب خود را راحت کن زندگى خود را راحت کن. زن و بچّه خود را راحت نگه دار. فکر خود را به سمت مسائل دیگرى ببر. اینقدر گرفتار این و آن و دربند کارهاى این و آن نباش! ولى کجاست گوش شنوا؟ کجاست گوش شنوا؟

بعضى‏ها راحتى خود را در اضطراب و تشویش جستجو مى‏کنند. دائماً در حال تشویش و اضطراب هستند گویا حیات آن‏ها به این مسأله وابسته است. زندگى آن‏ها اصلًا آرامش پیدا نمى‏کند. افرادى که در آرامش هستند در مجالس ببینید کمتر صُحبت مى‏کنند. اگر یک ساعت انسان با آن‏ها بنشیند، از آن‏ها مطلبى نمى‏شنود مگر مطالب مفید و ضرورى. و به طور کلى انسان با سؤال کردن به جایى نمى‏رسد، هِى سؤال کند، هِى سؤال کند، هِى آقا این چیست؟ هِى آقا آن چیست؟ هِى آقا این مسأله چیست؟ آن‏چه که انسان در سکوت بدست مى‏آورد خیلى بیش از آن چیزى است که با سؤال بخواهد بدست بیاید. با سؤال بخواهد بدست بیاید.

یک وقت با مرحوم آقا داشتیم جایى مى‏رفتیم حالات مرحوم آقا دو قِسم بود در بعضى از حالات در یک وضعیتى بودند که هیچ مجال صُحبت کردن را نداشتند، فقط در خود بودند. خب ما هم متوجّه مى‏شدیم با ایشان صُحبت نمى‏کردیم. حتى گاهى از اوقات اتّفاق مى‏افتاد که ما براى کار مهمى مى‏آمدیم منزل، اما همین که نگاه مى‏کردیم به ایشان متوجّه مى‏شدیم نه، الآن وقت صُحبت کردن نیست. یعنى همین که از ایشان سؤالى مى‏کردیم مسأله‏ایى را مطرح مى‏کردیم به هم مى‏خورد و آن حالت آرامش و حالت سکون و آن حالت طُمأنینه با تنزل به این مطالب و این مسائل، به هم مى‏ریخت. لذا خود ایشان به ما کیفیّت مسأله را یاد داده بودند که در چه موقع و در چه اوقاتى ما مطالبى را از ایشان سؤال بکنیم.

نمى‏دانم یک وقتى من این قضیّه را گفتم براى رفقا یا نگفتم؟ یک وقت یکى از دوستان بود، یکى از رفقا در همان موقع به ما تلفن کرده بود، و تقاضا کرده بود که ما خلاصه حالاتش را براى مرحوم والد، نقل بکنیم و از ایشان خلاصه بخواهیم، آقا حالات ایشان این‏طور است این‏طور است، چه امر مى‏فرمایید؟ خلاصه ایشان اذکارش تمام شده است و خلاصه عالم و آدم همه توقّف کردند تا ایشان دوباره یک ذکرى را شروع کنند و برنامه‏ایى را ….، نظام خلقت همه به اختلال و تعطیل افتاده است. گفتیم چشم، ما فردا رفتیم خدمت آقا، دیدیم بَه آن هم از همان موقع‏هایى است که جلو نیاید رفت، سرمان را برگرداندیم مثل بچّه خوب، سرمان را انداختیم برگشتیم منزل و مدتى بود آمدیم. شب بعد تلفن شد، آقا گفتید؟ گفتم که فرصت نشد ان‏شاءالله حالا بعد مى‏گویم. یک بسیار خوبى فرمودند ولى از هزارتا بله! از آن چه عرض کنم‏ها بهتر و رساتر و مفیدتر.

دوباره فردا بعدازظهر رفتیم منزل آقا دیدیم، نخیر! خلاصه قضیّه به شکل دیگرى است و خلاصه مسأله به ….، باز دوباره فردا شب تلفن کردند آقا این‏طور ….! ما هم یک خورده مى‏خندیدیم و خب سر کیف بودیم سر حال بودیم! ما که تمام نشده بود [ذکرمان‏]، ما طوریمان نبود ایشان ….، قضیّه ما فرق داشت. البته ما راحت بودیم. گفتیم که نه! متأسفانه نشد و فلان، گفتند خب آقا بالأخره ما همین‏طور معطّل هستیم، ما هم خب شوخى گاهى [مى‏کردیم‏] گفتم خب شما هم ذکر صلوات بفرستید تا وقتى که ان‏شاءالله [ذکر] مجدّد برسد و فلان. گفت چشم، هرچه امر مى‏فرمایید این هم بهتر از آن! بله عبارت دیشبى خیلى رساتر بود و خودمان را براى مراتب بعدى هم آماده کردیم که خلاصه کار به کجا مى‏کشد.

از قضا روز سوم هم رفتیم خدمت ایشان، دیگر گفتیم که بالأخره باید امروز دیگر خدمت آقا عریضه را عرض کنیم، چون دیگر خیلى اوضاع قمر در عقرب است، و اگر اشهَد نباشد دیگر معلوم نیست چه حواله‏ایى مى‏شود؟ على کل حال تا آمدیم شروع کنیم گفتند آرام آقا! بفرمائید! خب این دیگر،

صریحاً بود گفتیم چشم ما هم مى‏فرمائیم ولى خب على کل حال مطلب این‏طورى است. شب رفتیم و منتظر تلفن بودیم که یک مرتبه دیدیم بله! این دستگاه صدایش بلند شد با بلند شدن این هم ما خلاصه ….، دیدیم بله ایشان هستند و گفتیم که نه آقا هنوز نتوانستیم! دیگر این بزرگوار، طاقتش طاق شد و گفت آقا این درست است آخر؟ چند روز همین‏طور ما را معطل بکنید و همین‏طور چیز بکنید؟ گفتم آقا جان چه اشکال دارد؟ شما کى مى‏خواهید به فِنا برسید به من بگویید یک سال دیگر؟ دو سال دیگر؟ حالا به دو سال و سه روز دیگر بشود. حالا چه اشکال دارد؟ حالا چهار روز دیگر؟ سه روز دیگر دیرتر باشد؟ ان‏شاءالله که بله خداوند ….، ایشان گفت که من گمان نمى‏کنم این‏طور رفتار صحیح باشد درست باشد. ما شوخى مى‏کردیم ان‏شاءالله خداوند جبران مى‏کند، جبران مافات مى‏کند. مثلًا شما اگر با صد کیلومتر مى‏رفتید ان‏شاءالله تتمه آن صد و بیست کیلومتر مى‏رسید به آن ….، آن بنده خدا، خداحافظى نکرده دیگر گوشى را گذاشت که ما هم مثل این‏که خیلى خوشیم خیلى ….

دو روز بعد رفتیم در منزل مرحوم آقا جلسه‏ایى بود، این‏ها که خدمتتان عرض مى‏کنم این‏ها خب رفقا و رندها مى‏دانند که خلاصه چه مطالبى هست در ذهن، دو روز دیگر رفتیم در خدمت مرحوم آقا و مجلسى بود من دیدم این شخص رو کرد به اخوى‏مان، اخوى بزرگتر، و دارد این برنامه‏اش را به آن مى‏گویند که آقا! برو پیش مرحوم آقا و خلاصه ما برنامه‏مان این است، ذکر چه مى‏گویید؟ همان جا ایستاده بودیم یک مرتبه صداى مرحوم آقا از درون اطاق بلند شد، که خلاصه به آن اخوى، چه کسى به شما گفته است که از آن‏چه را که تعیین کرده‏ایم تجاوز و تعدى کنید؟ ایشان باید مطلب خود را به فلانى بگوید و از فلانى جواب خود را بگیرد. التفات مى‏کنید! این اخوى ما هم آمد دیگر رنگ به چهره‏اش نبود. گفت آقا مگر به شما نگفته‏اند از ایشان بگیرید؟

اگر قرار بر این است که حساب و کتابى در کار باشد خب این برنامه هم جزو همان حساب و کتاب است، دیگر این‏که نمى‏شود جدا باشد. وقتى که مى‏گویند حال نداریم یعنى این هم جزو برنامه است، حال نداریم. آقا برو به کارت برس، چه کار دارید حالا حتماً به این کیفیت و این شکل عمل بکنید؟ افرادى که متوجّه هستند آن‏ها مى‏دانند که آن مطالبى که باید به گوش آن‏ها برسد مى‏رسد.

ما از جلسه عنوان بصرى بیرون آمدیم، در خیابان یک نفر مى‏آید مى‏گوید آقا یک نصیحتى بفرمائید. گفتم پس من یک ساعت و نیم چکار مى‏کردم براى شما؟ پس الآن یک ساعت و نیم چکار مى‏کردم؟ التفات کردید. آقا یک مسأله اختصاصى بفرمائید. گفتم آقا من چیزهاى اختصاصى بلد نیستم، آن دیگر باید به افراد دیگر مراجعه بفرمائید. کار ما همین است که برویم بنشینیم. اما آن کسانى که اهل‏

معنا و اهل ادراک هستند، از یک جمله کلى، هزار مطلب خاص بیرون مى‏آورند. هِى بیایند بگویند آقا چى؟ آقا چى، چى چیست آقا؟ این حرف‏ها چیست؟ با صُحبت کردن و هى مسأله مطرح کردن و این‏ها که دیگر مسأله درست نمى‏شود. امروز یک صُحبت مى‏شود فردا ….، بله در بعضى از موارد خاص که انسان واقعاً نمى‏تواند تمییز بین طرفین را بدهد در آن موارد خب اشکال ندارد. اما این‏که مواظب این باشد که مطلب حتماً بخواهد با گفتن و با زیاد صُحبت کردن ……..!

یک وقت من جایى مى‏خواستم بروم خدمت بعضى از دوستان و حالم در آن موقع یک حال خاصّى بود، خب در بعضى اوقات این براى همه پیدا مى‏شود و اختصاصى ندارد. گفتند آقا در فلان جا برویم. گفتم نه! فلان، خیلى اصرار شد خب من مى‏دانستم که ….، گفتم آقا من مى‏آیم در خدمتتان، خیلى هم از این بابت تشکر مى‏کنیم، ولى یک شرط دارد و آن شرط این است تا من صُحبت نکردم کسى از من چیزى نپرسد، و کسى هم کارى به کار من نداشته باشد. این‏جا مى‏نشینم آن‏جا مى‏نشینم حرفى مى‏زنم چه مى‏گویم، هیچ کار، هر کى به کار خودش و هیچکس صحبت نکند. خب من احساس کردم خب افراد لطف دارند محبّت دارند، خب بزرگوارى آن‏ها و کرامت آن‏ها، احساس کردم که خب توقعى بوده است مثلًا الآن مى‏رویم و صُحبت مى‏کنیم، در طول این سفر دیگر بله حسابى سؤال‏ها و مسائل و این‏ها. یک مرتبه مطلب دیدند به شکل دیگر و به قسم دیگرى درآمد، خب آن‏ها هم مطلب را متوجّه شدند و گرفتند.

این مسأله مربوط به همه است. نه اختصاص به یک نفر دارد. اختصاص به یک نفر ندارد. رفقاء و دوستان باید متوجّه این مسأله باشند، چون من این مسأله را احساس کردم، صُحبت زیاد و عمر و وقت و زمان را به صُحبت گذراندن، این از مایه و از کیسه خوردن است‏ها. و از دست دادن کارهاى انجام شده است‏ها. بارها مرحوم آقا مى‏فرمودند که بعد از جلسات رفقا با هم کمتر صُحبت کنند. حتّى با عیالاتشان کمتر صُحبت کنند بعد از جلسات، و صُحبت‏هاى عادى هم، این صُحبت‏ها باید در حول و حوش مطالب مفید، با توجّه به رعایت شرایط طرف مقابل باشد. یکى حالش حال صُحبت کردن نیست، مى‏خواهد در خودش باشد ساکت باشد. مى‏آیند پیش آن مى‏نشینند. آقا راستى مى‏دانید دیروز مثلًا فلانى چه کرده است و چه کرده است؟ هیچى، تمام آن حال همه از بین مى‏رود. بخصوص در ماه‏هاى حرام و در ماه‏هاى محترم که رجب و شعبان و رمضان و همین‏طور در اوقات خاص و در زمان‏هاى خاص که لطف و عنایت پروردگار در آن اوقات، شکل دیگرى دارد، ما مى‏بینیم در یک همچین موقعیت‏هایى فرصت را از دست مى‏دهیم.

یعنى درست همان موقعى که مى‏خواهد یک رحمتى بر یک شخصى بیاید، یک بارقه‏ایى بر او بیاید، یک نفحه‏ایى بیاید یک مرتبه رفیق بغلى مى‏گوید، آى فلانى چى شد؟ تمام شد رفت، حالا کى دوباره مى‏آید؟ یا خودش صُحبت مى‏کند. آن رحمت پروردگار و آن بارقه بر دل آرام مى‏نشیند نه بر آن دلى که دارد حرف مى‏زند، بر آن دلى که حرف مى‏زند نمى‏نشیند. آن دلى که دارد صُحبت مى‏کند، آن بر این نمى‏آید چرا؟ چون او در حال تموّج و در حال گردش است. در حال اضطراب است و بر قلب مضطرب جاذبه‏هاى الهى و نفحات الهى وارد نمى‏شود.

دل باید آرام باشد دل باید متوجّه باشد تا بتواند آن‏ها بیاید.

یک وقت مرحوم قاضى- رضوان الله علیه- در مجلس نشسته بودند راجع به حضور صُحبت مى‏کردند که حُضور را مغتنم بشمارید. حضور یعنى جمعیّت خاطر و جمع شدن و توجّه به مبدأ داشتن و در خود بودن. این را مى‏فرمودند خیلى مغتنم بدانید. در این موقع شخصى از توى کوچه ردّ مى‏شد مى‏زند به دیوار، یک تق صدایى مى‏آید، مى‏فرمودند در بعضى از اوقات همین صداى تق، آن حضور را از بین مى‏برد و دیگر نمى‏آید. یعنى در آن لحظه مى‏بایست که بیاید و به قلب بخورد. این صداى تق باعث شد که آن قلب تشویش پیدا کند با تشویش هم که دیگر نمى‏نشیند. آن نمى‏آید و در این‏جا قرار بگیرد. اینقدر مسأله مسأله‏ى مهمّ است. على کل حال.

این جنبه که جنبه عنایت خاص پروردگار است، این جنبه خلاصه بسیار محترم و بسیار مغتنم است و واقعاً هرچه ما راجع به این مسأله فکر کنیم فکرمان به جایى نمى‏رسد. جداً ها! واقعاً تا بحال با خودمان فکر کردیم؟ این مسأله را بررسى کردیم که خدایا اگر این مطالب را براى ما باز نمى‏کردى ما چکار مى‏توانستیم بکنیم؟ خدایا اگر ما را در این موقعیّت قرار نمى‏دادى کجا ما مى‏توانستیم این مسائل را بدست بیاوریم؟ کجا ما مى‏توانستیم به این نکات برسیم؟ خب کم نیستند افرادى که این‏ها از نظر علمى و از نظر تئورى نسبت به این مطالب آشنایى دارند. کتاب‏ها مى‏نویسند، مسائلى انجام مى‏دهند.

چند روز پیش بود کتابى از یک نویسنده من مطالعه مى‏کردم، نویسنده‏اى که نسبت به مسائل اسلامى و فلسفه و عرفان اسلامى شخص واردى است، و در خارج زندگى مى‏کند و در آن‏جا فعالیّت‏هایى دارد و این‏ها. وقتى من این کتاب را مى‏خواندم واقعاً سر به سجده گذاشتم، گفتم خدایا ببین مطالبى که دارد مى‏گوید همان است، مسائلى را که دارد در آن‏جا مى‏گوید همان است، همان چیزى‏

است که ما شنیدیم، البته خب برخى از آن است، نه این‏که حالا همان است عیناً، خیلى تفاوت دارد، نخیر همان هم نیست ولى خب تا حدودى مطالب هم شنیده شده است. پیش بزرگان رفته است این طرف و

آن طرف گشته است. پیش علامه طباطبایى رفته است. افراد دیگر را دیده است با خیلى‏ها ….، ولى همه‏اش دور خودش مى‏چرخیده است. این رفتن‏ها و این حرکات به باطن او نفوذ نکرده است. حالا نتیجه‏اش چى؟ آقا نسبت به مسائل آشنا، نسبت به فلسفه آشنا، نسبت به معارف آشنا، باید در یکى از شهرهاى فرض بکنید که من باب مثال حالا هر جا، امریکا جاى دیگر این طرف آن طرف، این طرف برود و آن طرف برود و سخنرانى بکند و مجلس و فلان. بنده خدا، آخر خدا را که آن‏جاها نمى‏شود پیدا کرد. جلسه تشکیل بدهند سمینار تشکیل بدهند نمى‏دانم سالروز درست کنند، یاد روز درست کنند نمى‏دانم از این روزهاى کذا، مدال بدهند. دکترها جمع بشوند افراد جمع بشوند، در آن‏جا چه کنند، کف بزنند نمى‏دانم چکار بکنند افتخار سخنرانى در فلان جا را به ایشان بدهند چکار کنند چى؟ چى؟ در آن‏جا سخنرانى شد در ….، نگاه مى‏کنید به حرف مى‏بینید تو ندارد، باطن ندارد، خشک است. مثل بادکنک مى‏ماند تِق بزنید مى‏ترکد. هیچ، حباب، حباب، حباب مرحوم آقا از این افراد تعبیر به بادکنک مى‏کردند.

بادکنک چیست آقا؟ همه‏اش درون آن باد است دیگر. خیلى بزرگ است. از این بادکنک‏ها بعضى‏ها هست، سابق ما مى‏دیدیم دیگر، نمى‏دانم دیگر حالا هست یا نه؟ در همان زمان سابق وقتى که در مراسم از این طناب‏ها خیلى، یک چیز عجیبى بادکنک عجیبى خیلى بزرگ، ولى همه‏اش حرکت مى‏کند مردم را متوجّه مى‏کند این طرف آن طرف جمع مى‏شوند نگاه مى‏کنند یک سوزن تِق بزنید یک دفعه پوچ! تمام شد. هیچى، این‏ها همین هستند. باد و بود زیاد است. مجالس سمینار بیا و برو سخنرانى کنید فلان کنید بالا، نمى‏دانم جشن بگیرند چکار بکنند. نمى‏دانم اهداء جایزه بدهند مرد سال معرفى بکنند چه کنند. بنده خدا کلاه سر شما گذاشته‏اند با آن عمامه‏ات. کلاه سر شما گذاشته‏اند که به نافت رسیده است، خبر ندارى مسکین. خوشحال از باده پیروزى و معرفى شدن!

مرحوم علامه طباطبایى- رضوان الله علیه- را هم مى‏خواستند این کلاه سر او بگذارند. مرحوم آقا نقل مى‏کردند که آقاى مطهرى آمد پیش علامه طباطبایى و گفت آقا مبادا این کار را انجام بدهید، مبادا بیایید، این‏ها مى‏خواهند آن ارزش و آن بهاء و عظمت یک عالم روحانى را در این داد و ستدهاى دنیوى و بهیمیّت و اعتبارات دنیوى قربانى کنند و مرحوم علامه طباطبایى نپذیرفتند. دنبال محروم آقا هم آمده بودند. در همان زمان سابق آن فروزان‏فر کذایى که هر وقت اسم او مى‏آمد مرحوم آقا مى‏فرمودند لعنه الله علیه. ایشان مى‏فرمودند آن‏ها از آن حرامزاده‏هایى هستند که نقشه‏هاى زیرکانه فراماسونورى بر علیه اسلام را این‏ها دارند پیاده مى‏کنند، ولى متأسفانه عده‏ایى، از آن‏ها به تکریم و تعظیم حتى الآن دارند یاد مى‏کنند، حتّى همین الآن! چند مرتبه فرستاد همین فروزان‏فر دنبال مرحوم آقا که یک استادى دانشکده‏

الهیات و این‏ها را آقا قبول بکنید. ایشان فرمودند بنده در همین مسجد نماز مى‏خوانم و اگر قرار بر تبلیغ باشد براى افراد بیان مى‏کنم.

چقدر افراد را بردند و گول زدند و با تشویق و کف‏زدن‏ها و جلسات تشکیل دادن این‏ها، چه کسانى؟ افرادى که از آن معتمدین و ستون‏ها و پایه‏هایى بودند که رژیم طاغوتى گذشته و نظام شاهنشاهى پهلوى بر این ارکان و بر این ستون‏ها خود را استوار کرده بود. این‏ها نبودند که او هم نبود. اگر این فروزان‏فرها و این سعید نفیسى‏ها و چهره‏هاى علمى شناخته شده در دستگاه نظام پهلوى نبودند، که او نمى‏توانست این جنایات‏ها را انجام بدهد، او نمى‏توانست این همه فِساد کند، او نمى‏توانست. این‏ها بودند که این پایه‏ها را نگه داشتند این افراد بودند! آن وقت ما بیاییم در یک همچنین محیط دانشگاهى از دست این افراد مدال افتخار بگیریم. از دست این افراد ما بیاییم و چه کنیم؟ …..

خب این از یک طرف، از طرف دیگر خود را همراه قرار بدهند. آن پستى خود را با آوردن یک همچنین شخصیّت‏ها جبران کنند. بگویند این‏ها هم در دانشگاه هستند این‏ها هم آمدند! این‏ها هم بله، ما هم یک همچین افرادى داریم بالأخره این محیط، محیط علمى است. این‏ها همه نقشه است آقا. چه کسى بود این‏ها را مى‏فهمید؟ مرحوم آقا مى‏فهمیدند. آن کسى که مى‏داند این نقشه کجاست؟ سراغ بنده هم آمدند براى همچین مسائلى. گفتم ما یک طلبه‏ایى هستیم همین جا داریم درس مى‏خوانیم و همین جا، نشان چى بدهند و فلان بکنند. همه این‏ها دنیا است. همه این‏ها گول‏زدن‏هایى است که در ظواهر فریبنده مى‏آید و آن مناعت و ارزش و بهاء را مى‏گیرد و جاى خود را به همین دنیا و اعتبارات و همین امور و این‏ها مى‏دهد.

براى مرحوم آقا نامه فرستادند که شرکت کنند در مراسمى به عنوان کتاب سال و امثال ذلک. مرحوم آقا فرمودند به یک شخصى، عذرخواهى کنید و بله ….، حتّى گفتند که وسایل را آماده مى‏کنیم براى رفت و آمد که بیایند و چه کنند، فرمودند خیلى تشکّر مى‏کنیم ما مشغول هستیم. شما بروید، و بعد هم که خب یک جوایز و چیزهایى بود فرمودند آن‏ها را هم بگویید که این‏ها صرف در مسائل در آن موقع خب زمان جنگ و این‏ها بود دیگر، فرمودند این‏ها را هم صرف در امور خیریه و مقابله با این مسائل و این‏ها بفرمائید تشکر کردند از این چیزها.

یک انسان زرنگ و یک انسان کیّس این است که دقیق، نکته‏سنج، مطلب را بگیرد و گول نخورد، و غرّه نشود به این مطالب. و بداند آن عظمتى را که در این موقعیّت- بخصوص براى رفقاى طلبه و این‏ها، این مطالب را عرض مى‏کنم البته خب این قضیّه در موارد مختلف براى هر کسى ممکن است‏

نسبت به وضعیّت خودش پیش بیاید. اما با توجّه به وضعیّت و موقعیّت فعلى این مربوط به این صنف و این گروه متشخّص است- ما باید بدانیم آن عظمت و بهاء و بزرگى و علوّ شأن و مقامى که در مکتب امام صادق علیه‏السّلام بدست آوردیم، با این خر مهره‏ها عوض نکنیم. با این مسائل پست و اعتبارات و کف‏زدن‏ها نیاییم یک وقتى خداى ناکرده عوض کنیم. ما آن وضعیت و موقعیتى که در این وادى براى خود کسب کردیم و خداوند منّت گذاشته است، مبادا بیاییم و با این امور ظاهرى و پفکى و بادکنى، این امور اعتبارى با این هیاهوها با این سر و صداها، با همین‏ها، با همین‏ها، با این مسائلى که با کمترین اختلافى همه آن فراموش مى‏شود، همه آن فراموش مى‏شود. امروز با دو تمجید و دو تعریف و دو مطلب خلاف واقع گفتن مورد مدح و ثناى عدّه‏ایى قرار بگیریم فردا با بیان یک مطلب واقع چنان سرنگون بشویم که از درون قعر چاه هم نتوانند ما را بیرون بیاورند، همین است دیگر. تا وقتى انسان ثناگو باشد، معزّز و محترم است و از انسان استفاده مى‏کنند. همین که انسان بخواهد یک حرف حقّ بزند چنان با سَر سرنگون مى‏شود! تو گویى اصلًا اثرى از او اصلًا در عالم وجود نبود، بابا این همین بود که دیروز جایزه گرفت‏ها. این همانى بود که دیروز مدال گرفت.

هنوز دو روز نگذشته است. چه شد یکدفعه؟ مسائل به این کیفیت؟ چه شد؟ آن وقت انسان مى‏شود چى؟ خَسِرَ الدنیا و الآخره اما اگر از اول بر یک جریان منیع و کریم و متین و استوار انسان حرکت کند و چشم خود را فقط به مکتب امام صادق باز کند و از همه مکاتب دیگر صرف‏نظر کند و وجهه خود را فقط تأسى به امام زمان ارواحنافداه قرار بدهد، و بقیّه شخصیّت‏ها دیگر براى او بى‏ارزش و بى‏بهاء باشد، دیگر در این نوسانات براى او نوسانى بوجود نخواهد آمد. بالا ببرندش، پایین بیاورندش، تعظیمش بکنند، این طرفش کس دیگر است حساب و کتابش با کس دیگر است. این تعظیم‏ها تعظیم‏هاى اهل دنیا است، که با یک کشمش گرمشان مى‏شود و با یک غوره سردشان مى‏شود. امروز دوتا تعریف بکنید، انسان را به کجا مى‏برند، فردا یک قضیّه اتفاق بیفتد، امروز اگر دست در جیب کنید بهترین فرد عالَم هستید، فردا بخاطر یک مصلحتى امساک بکند از هر فردى بدترید. امروز اگر با خوش‏رویى و خوش‏برخوردى مقابله کنید بسیار فرد منظم و منزهى هستید فردا یک اخم بخواهید بکنید دیگر از هر فردى بدتر. این مردم همین هستند. در این داد و ستدها، تغییرات، عقاید فرق مى‏کند مسائل همه عوض مى‏شود. قوانین و مقررات همه جاى خودشان را عوض مى‏کنند. اما آن کسى که در یک غناء و استغناى نه ذاتى گرچه استغناى طریقى و حیّوى، حیات او به یک استغناى علمى رسیده است. دیگر

حالا هر که مى‏خواهد مدّح او را بکند هر که مى‏خواهد ثنا بکند هر که مى‏خواهد نکند، نکند صد هزار سال نکند.

خدا نیاورد آن روزى که اینان بخواهند انسان را مدح و ثنا کنند. آن روز نیاید و إلّا باید انسان خودش به فکر بیاید، چه شده است که این‏ها دارند انسان را [مدح مى‏کنند؟] بله؟ این چیست؟ این آن رأفت خاص پروردگار است که شامل حال هر کسى نمى‏شود و هر کسى به این مرتبه نمى‏رسد. آن طبیب یا آن فرد تحصیل کرده یا آن فرد صاحب حرفه‏ایى که بناى خود را بر صحت عمل گذاشته است. آن باید ادراک این مسأله را بکند که این فهم و بینش را چه کسى به او داده است؟ هزار نفر هستند. افرادى هستند، در هر رشته‏ایى منحرفین قرار دارند و آن کسانى که مواظب بر راه هستند و مواظب بر طریق هستند، این مهم است. امروز مى‏گذرد فردا هم مى‏آید فردا هم مى‏گذرد، بالأخره این روزها مى‏گذرد، اما آن نتیجه‏ایى که براى انسان مى‏ماند چیست؟ آیا نتیجه موجب سرافکندگى و خجالت و شرمندگى ماست یا آن نتیجه موجب سرافرازى ماست؟ هر کسى در هر وضعیتى و در هر رشته‏ایى و در هر موقعیّتى که قرار دارد این مسأله [را] باید متوجّه باشد.

والعآئدُ عَلَیهِم بِتَحَنُنِ رأفَتِک‏ خدایا تو کسى هستى که به واسطه رأفت و رحمتى که بر بندگانت دارى استمرار بخشیدى.

الهى رَبَّیتَنى فى نَعَمِکَ و احسانِکَ صَغیراً. خدایا تو مرا در دوران صغر پروراندى و از نعمت حیات برخوردار کردى و علل و اسباب را براى تربیت من جسماً و روحاً فراهم کردى و نَوَهتَ بِاسمى کَبیرا و اسم مرا در بزرگى بلند داشتى.

ما ظاهراً قرار بود راجع به این فقره [صحبت کنیم‏] الآن چشمم به ساعت افتاد و دیدم که ظاهراً از یک ساعت گذشت بله آقا؟ بسیار خب ان‏شاءالله دیگر مورد مؤاخذه‏ى رفقا قرار نگیریم! مورد مؤاخذه رفقا که قرار نمى‏گیریم ولى على کل حال دیگران، حالا بالأخره باید همه حقوق در این‏جا مورد توجّه قرار بگیرد. على کل حال مجالس انس است و مجالس محبّت است و مودّت و شب‏هاى ماه رمضان و انسان هم به گذشت زمان توجّه نمى‏کند. على کل حال بنا داشتیم بر این‏که یک قدرى زودتر تمام بشود تا این‏که افراد، دوستان رفقا هر کدام، على کل حال دیگر شب‏هایى است که گیر نمى‏آید واقعاً. من امروز داشتم به اهل بیت مى‏گفتم که ماه رمضان تمام شد گفت چه تمام شده است؟ امروز روز هشتم است. گفتم ما که این هشت روز اصلًا نفهمیدیم ما که اصلًا نفهمیدیم این هشت روز، خب بیست و دو روز

دیگر هم مى‏آید و انسان مى‏بیند که چطور این نعمت‏هاى الهى همین‏طور جارى است و لیکن ما قابل و لایق براى ادراک این‏ها نیستیم مگر این‏که خود خداوند تفضّلى را بکند. و از آن نفحاتى که بر بزرگان در این ماه وزید و رحمت و رأفت، خاص پروردگار شامل حال بندگانش شد. مگر این‏که به واسطه انفاس اولیاء خدا و بزرگان، خداوند هم لطفى به ما بکند. على کل حال گفتیم که دیگر مجالس بیش از این طول نکشد تا این‏که بتوانند رفقا به کارهاى خود برسند.

و دعایى و ذکرى، بیدارى.

مرحوم قاضى- رضوان الله علیه- ما هم در حالات مرحوم آقا مى‏دیدیم که دیگر تقریباً از نیمه ماه رمضان به آن طرف، دیگر تقریباً سه چهارم شب را بیدار بودند یا دو سوّم آن را بیدار بودند و کمتر مى‏خوابیدند. در آن دهه آخر که شاید خیلى مثلًا فقط در حدّ رفع خستگى و ضرورت، ما این مسأله را از مرحوم آقا مشاهده مى‏کردیم. ان‏شاءالله امیدواریم که خداوند با رأفت خودش و با فضل خودش با ما عمل کند و نفوس ما را که قابل براى این همه برکات و این‏ها نیست، خداوند این نفوس را به بزرگوارى مستعد براى ادراک برکات و نعمات خودش در این ماه بگرداند.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

[۱] . مکارم الأخلاق، ص ۸.

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن