جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۸

موضوع: جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۸ رمضان ۱۴۲۸

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

أدعوک یا سیدى بلسان قد أخرسه ذنبه رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه.

خدایا من تو را با زبانى مى‏خوانم که گناهانش او را به لکنت واداشته و با قلبى با تو مناجات مى‏کنم که جرم و جنایتش او را از مناجات با تو محروم نموده و توان مناجات را از او گرفته.

عرایضى در این زمینه خدمت رفقا بیان شد و ماحصل مطلب در شب‏هاى گذشته این بود که این فقره براى این است که ما موقعیت خود را در مقام خطاب با پروردگار، چه در زمینه‏ى ندا و دعا و عبادت و چه در زمینه‏ى توجه، که با قلب باید انجام بشود بدانیم و متوجه باشیم که ما کجا و آن مقام ربوبى کجا؟ و آن کیفیت برخورد اولیاء دین و اولیاء الهى با پروردگار چه نحوه است و آن کیفیت برخورد ما به چه نحوه‏اى هست؟ و متوجه وضعیت خودمان هم باشیم و به آن نحوه‏ى ارتباط خود با خدا توجه کنیم که خداى نکرده آن ارتباط، ارتباط طلبکارانه‏اى نباشد بلکه همیشه ربط، ربط بدهکارانه باشد نه این‏که در ظاهر این مسئله را بگوییم، چون همه‏ى ما الان هر کسى این‏جا نشسته از او بپرسند که آقا شما از خدا طلبى دارى؟ مى‏گوید نه! ولى در واقع هزارتا طلب داریم. مى‏دانید این از کجا است؟ تا یک خورده اوضاع این طرف و آن طرف بشود داد ما مى‏رود بالا، پس معلوم است که ما طلب داریم. مى‏گوییم به ظاهر که ما کسى نیستیم ما چیزى نیستیم ما قابل نیستیم، نه! خیلى هم قابل تشریف دارید خیلى هم بزرگوار تشریف دارید و داریم خیلى هم از خدا طلب داریم و باید هم بپردازد، نپردازد هم حسابش را هم مى‏رسیم اگر دستمان برسد، دستمان نمى‏رسد! باید این‏طور بشود باید آن‏طور بشود اوضاع باید به کام ما بگردد و امثال ذلک ولى مطلب غیر از این است.

دیشب خدمت رفقا عرض شد که نفس خود وجود و افعال وجودى انسان، دو جنبه دارد، به جنبه‏ى اولش اشاره شد و به جنبه‏ى دوم هنوز نپرداختیم حالا اشاره‏ى جنبه‏ى اول را یک مقدارى تکمیل مى‏کنیم تا بعد به مرتبه‏ى دوم برسیم که کلام امام سجاد علیه السلام نازل به مرتبه‏ى دوم این جنبه‏ى هویتى و واقعیتى است که در انتساب به افعال ما این مورد نظر قرار گرفته و مورد توجه حضرت واقع شده است.

در جنبه‏ى اول خدمت رفقا عرض شد که تمام افعال از نقطه‏ى نظر حقیقت وجودیه‏ى خودشان‏

خیر محض هستند و هیچ خلافى در آن‏ها وجود ندارد هیچ مسئله‏اى نیست نفس فعل یک عملى است خیر و یک واقعیتى است که از نقطه‏ى نظر ظاهر اصلا مى‏توانیم بگوییم نه شرى به او تعلق مى‏گیرد و نه خیرى، فعلى است که منتسب به مبدأ قدرت و علم و حیات است تمام صفاتى که در عالم منصه‏ى ظهور پیدا مى‏کنند از هر شخص و هر موجود، این‏ها مستند به این سه اسمِ لازمه‏ى ذات هستند یکى علم و یکى حیات و دیگرى قدرت که آن دو اسم دیگر که علم و قدرت باشد باز آن‏ها زاییده و منتزع از حیات هستند و حیات خودش لازمه‏ى ذات و لازمه‏ى لاینفک ذات است به نحوى که ذات بدون حیات اصلا معنا ندارد به عبارت دیگر اختلاف در مفهوم در این‏جا وجود دارد نه اختلاف در مصداق. و دو مفهومى است که هر دو بر یک هویت خارجیه اشارت دارند و حکایت دارند و مسئله‏ى ذات با مسئله‏ى حیات اقتران دارد اقتران هویتى لا اقتران مفهومى. حیات استمرار ذات را مى‏گویند نفس استمرار ذات بعد از تحقق در مرحله پس از تحقق، این عبارتٌ اخراى حیات است.

وقتى که شخصى زنده است مى‏گوییم این حیات دارد وقتى که افتاد روى زمین مى‏گوییم حیاتش را از دست داد الان مرگ و موت بر این شخص حاکم است تا وقتى که راه مى‏رود مى‏گوییم حیات دارد تا وقتى که صحبت مى‏کند مى‏گوییم حیات دارد تا وقتى نگاه مى‏کند گوش مى‏دهد مى‏گوییم حیات دارد ولى وقتى که این استمرار قطع شد مى‏گوییم حیات ندارد. آن وقت آن حیات نسبت به آن نفس، جنبه دیگرى پیدا مى‏کند و آن حیات نسبت به این جسد، جنبه دیگرى پیدا مى‏کند یعنى این حیات نسبت به جسد به معناى استمرار جنبه جمادى دیگر خواهد بود و نسبت به آن نفس که مفارقت کرده از بدن، آن جنبه خودش را دارد که در عالم خودش و به لباس دیگر در عالم، مشغول کار و برنامه‏ى خودش هست پس این حیاتى که الان ما داریم از آن اسم مى‏بریم فقط براى اقتران و تعلق آن نفس به این بدن است. این نفس وقتى با این بدن با همدیگر اقتران پیدا کردند اتحاد پیدا کردند همنشین شدند ….

امیرالمومنین علیه السلام مى‏فرماید کنت جار لکم جاورکم بدنى ایاما[۱] من همسایه‏ى شما بودم چند روزى بدنم با شما بود- این خیلى عبارت عجیبى است، عبارت تکان دهنده- یعنى مردم شما کجا على را شناختید؟ کجا فهمیدید من کیستم؟ من چیم؟ فقط دیدید با شما حرف مى‏زنم مى‏خندم قضاوت مى‏کنم حکومت مى‏کنم جنگ مى‏کنم بیل مى‏زنم درخت مى‏کارم، امیرالمومنین همه کار کرد دیگر، هان؟ فقط همین کارهاى مرا دیدید ولى کدام یک از شما على را دید در این مدت؟ على را دید؟ نه یک بدنى‏

را که دارد نماز مى‏خواند در نخلستان، خیلى برایتان عجیب بود که دیدید من غش کردم افتادم، ابودرداء بود ظاهرا، وقتى که مى‏بیند بلند مى‏شود هراسان مى‏آید منزل حضرت زهرا و به حضرت زهرا مى‏گوید بلند شو شوهرت از دنیا رفت، مُرد. حضرت مى‏گوید چى بود؟ چى شد؟ مى‏گوید در نخلستان بودم چه بودم صداى مناجات مى‏آمد رفتم دیدم على است، بعد مناجات کرد و کرد و بعد یکدفعه دیدم افتاد، رفتم نگاه کردم دیدم بدنش سرد شده آمدم [خبر بدهم‏] حضرت فرمود این که کار هر شب او است بابا! هر شب براى او یک همچنین مسئله‏اى اتفاق مى‏افتد، خب خیلى حالا برایش عجیب [بود.] چقدر براى او فایده کرد؟ حالا چه فهمیدى تو؟ چه فهمیدى؟ چقدر به ایمانت اضافه شد؟ چقدر به یقینت اضافه شد؟ چقدر دنبال على راه افتادى؟ تو که این را دیدى حالا چقدر …..؟ هیچى هیچى! انگار نه انگار! فردا دوباره برویم سر کارمان و زندگى و زن و بچه و بقیه‏ى کارهاى دیگر، همین.

جاورکم بدنى ایاماً، چند روزى من با شما بودم چند روزى با شما بودم و بدنم با شما بود ولى‏ «ارواحهم معلقى بالمحل الاعلى» ولى ارواح این‏ها یک جاى دیگر هست، اولیاء خدا اصلا در یک مکان‏هایى هستند …..، ما با مرحوم آقا بودیم، مى‏گفتند مى‏خندیدند صحبت مى‏کردند چه مى‏کردند، واقعا من الان که همین مطلب را خدمت رفقا [گفتم‏] به این فکر افتادم که خود ما هم با مرحوم آقا همین‏طور بودیم، خب ایشان از آن مراتب و از آن مسائلش کى خبر داشت؟ کى اطلاع داشت؟ بنده خودم به سهم خودم مدعى هستم که ما اطلاع نداشتیم الا اندکى چیزى پشیزى چیزى، همین‏قدر مى‏دیدیم ایشان چقدر اخلاق داشت رفتارى داشت براى ما عجیب بود در جاهاى دیگر نمى‏دیدیم چقدر این مرد مرد متواضعى بود چقدر چیز بود دست بچه‏ها را مى‏بوسید دست بچه‏هاى چهار ساله یا پنج ساله را مى‏بوسید من تا حالا این کار را نکردم با پنجاه و دو سال سن این کار را نکردم حالا او دست بچه‏ها را در [وقتى‏] که هفتاد سالش بود [مى‏بوسید!]- ایشان هفتاد و یکى دو سال سنشان بود- دست [بچه‏ها را مى‏بوسید] این چیست؟ چه قضیه‏اى است؟ دست بچه‏ى چهار ساله یا پنج ساله را مى‏بوسید او اصلا چه مى‏فهمد؟ حالا جلوى افراد دیگر مى‏بوسید که همه ببینند و به به بگویند، عجب آقاى خوبى است نگاه کنید چه تواضعى دارد تا این حد که دارد این کار را مى‏کند و این‏ها! چى با این کارش ایشان مى‏خواست ثابت کند؟ چه مسئله‏اى را مى‏خواست ….؟ در حالتى که خب حتى نسبت به بزرگترها هم همین‏طور، براى رفقا داستان‏هایى از این قضیه نقل کردند. خب این چه مسئله‏اى را مى‏خواست برساند؟ چه قضیه‏اى را مى‏خواست برساند؟

یک مسئله که خب مربوط به خود فرد است که حالا ما نمى‏دانیم در این زمینه چه نیتى بوده و

حالا على کل حال خود آن‏ها بهتر مى‏دانند ولى یک مطلب دیگرى که به خود ایشان برمى‏گردد این است که دیگر آن حیثیتى در وجود خود نمى‏دید، خیلى از صلحا ممکن است باشند، عبّاد، این‏ها که بخواهند خودشان را به صورتى نه این‏که دربیاورند در مقام تظاهر، نه! افراد صالحى هم خب هستند افراد با نیّتى هستند و مى‏خواهند اهل صلاح باشند و این‏طور هم بود ولى خیلى فرق است بین این‏که یک شخص بخواهد حالى در خود به وجود بیاورد که صورت ظاهر صلاح را بخواهد بر خود منقوش کند تا این‏که از زمره صالحین باشد یا این‏که اصلا فرد آن حالش، خودش منشأ انتزاع و منبع براى تراوش عمل است. این اولیاء الهى واقعا این‏طور هستند یعنى در مقام اصلاح خود نیستند اصلاح دیگر کجاست؟ اصلاح دیگر معنا ندارد. این اصلاح مال ما است که نفس ما به یک سمت گرایش دارد عقل و منطق به سمت دیگر دعوت مى‏کند، انسان باید با مخالفت با نفس، پیرو همان عقل و منطق باشد. خب این کار خوبى است خیلى هم کار خوبى است و باید هم این‏طور باشد و الان هم باید این‏طور باشد ولى اگر ما همین را بخواهیم حالا تقلید دربیاوریم تقلید دربیاوریم، قضیه‏ى آن، قضیه‏ى طوطى مى‏شود که روغن زده بودند در سرش، موى سرش ریخته بود، گفت از چه اى کَل با کَلان آمیختى/ تو مگر از شیشه روغن ریختى/ از قیاسش خنده آمد خلق را/ پوچ و خود پنداشت صاحب دلق را.

ما ادا درمى‏آوریم- خدا رحمت کند مرحوم آقا- در اولین سفر، در آن سفرى که من هفده سالم بود که مشرف شدیم حج با ایشان، یک روزى با رفقاى همان موقع که با ایشان مشرف شدیم، تا آن جایى که بنده به یادم دارم همه به رحمت خدا رفتند، دیگر اگر یکى دوتا باشند اطلاعى ندارم، اکثرا به رحمت خدا رفتند، یک روز قرار گذاشتیم برویم غار حرا، هوا هم گرم بود. وقتى که حرکت کردیم رفتیم تا آن بالا- خیلى عطش و این‏ها- وقتى به آن بالا رسیدیم جمعیت به حدى بود که نمى‏شد دیگر رفت، فقط ما غار را دیدیم. آن‏قدر افراد آن‏جا بودند [که‏] ما حتى تا چند مترى [غار بیشتر جلو] نرفتیم من وقتى که [به‏] آن‏جا رسیدیم- خب با همان زبان کودکى خودم- گفتم این‏جا را پیغمبر آخر از کجا پیدا کرده؟ آخر این غار زیر این سنگ، این فاصله‏ى دو فرسخى تا مکه بیاید، تمام این کوه‏ها را باید گشته باشد این غار را پیدا کرده باشد! پیغمبر که کوه نورد نبود با آن وسایل و تجهیزات ماهواره‏اى و فضایى و ناوبرى که بیاید نشان بدهند، آقا یک نگاهى کردند و فرمودند: کار نیکان را قیاس از خود مگیر/ گرچه باشد در نوشتن شیر شیر/ آن‏ها راه‏هایشان یک جور دیگر است حساب و کتاب آن‏ها با ما فرق مى‏کند فرق مى‏کند.

این حقیقت نوریه در همه‏ى افعال و در همه‏ى اشیاء وجود دارد در این حقیقت نوریه- عرض‏

شد- دیگر هیچ فرقى بین فعل و بین فعل دیگر نیست تفاوتى دیگر ندارد چون نفس فعل، منتزع از مقام قدرت است، نفس خود آن فعل، از آن‏ها ناشى مى‏شود از آن‏جا مى‏آید و در این عالم ظهور پیدا مى‏کند یا به دست مؤمن یا به دست کافر، تفاوتى نمى‏کند، یا به واسطه‏ى حیوان یا به واسطه‏ى انسان یا به واسطه‏ى جن یا به واسطه‏ى ملک چرا؟ چون اصل قدرت و اصل آن حرکت از ناحیه‏ى پروردگار است و او فى حد نفسه قابل براى شر نیست. آن ضربتى را که امیرالمؤمنین با آن ضربت سر عمربن عبدود را جدا کرد آیا آن ضربت شر بود یا خیر بود؟ نمى‏توانیم بگوییم شر بود. خب عمربن عبدود است آن هم امیرالمؤمنین است، دارد یک کافرى را به هلاکت مى‏رساند پس آن ضربتى که سر باید جدا بشود و آن عمل و حرکت، آن عمل عمل شرى که نبود، حالا صحبت در این است آن جدا کردن سر در آن موقع، با جدا کردن سر سیدالشهدا در کربلا، در خود جدا کردن نه در ا نتساب به سیدالشهدا و شمر، نه! در نفس آن حرکت در نفس آن عمل، چه فرقى مى‏کند؟ شمشیر و خنجر و چاقو که همان است و فرقى نمى‏کند دست هم که همان است، دست عبارت است از گوشت و استخوان و عصب و مو و سلسله‏ى عصبى و فلان و این‏ها دیگر، این هم همان است حرکت هم که همان است حرکت که تفاوتى ندارد منتهى طرف حرکت در آن طرف عمربن عبدود است و کافر است و فاسق است و مشرک است. طرف حرکت در این‏جا سیدالشهدا هست و فرزند رسول خدا و صاحب مقام شفاعت کبرى است و چیزى که اصلا دیگر نمى‏شود گفت.

طرف این مسئله فرق مى‏کند ولى خود آن عمل هم آیا فرق مى‏کند؟ نه! اگر به جاى سیدالشهدا این مرد خبیث مى‏آمد و سر عمربن عبدود را مى‏برید شما لعنت نمى‏کردید، ما لعنت نمى‏کنیم، چرا لعنت مى‏کنیم؟ ما براى این لعنت مى‏کنیم که به جاى عمربن عبدود دارد سر پسر رسول خدا را جدا مى‏کند، براى این لعنت است نه براى این‏که چرا این عمل دارد انجام مى‏شود- متوجه شدید- همین عمل که الان دارد انجام مى‏شود بریدن سر و این حرکت اگر بخواهد فرض کنید که این یک مرغى باشد یک گوسفندى در منا، حاجى مگر نباید …..؟ اتفاقا حاجى مستحب است خودش سر گوسفند خودش را ببرد و این‏که الان وکالت مى‏دهند و این‏ها، از باب ناچارى است والا از باب استحباب خود حاجى- اگر بلد باشد نه این‏که بزند حرامش کند اگر بلد باشد- خودش باید گوسفند بیچاره را ذبحش کند خب تازه ثواب هم به او مى‏دهند آفرین هم به او مى‏گویند بعدش باید حلق کند و سرش را بتراشد تا از احرام دربیاید این عمل با آن عمل چه فرق مى‏کند؟ خود عمل که یکى است خود عمل که تفاوتى ندارد. چون این عمل بر سیدالشهدا قرار مى‏گیرد مى‏شود قبیح و زشت و ناروا و چوب و فلک، آن عمل چون بر

عمروبن عبدود قرار مى‏گیرد مى‏شود ثواب و خیر و رضوان و ضربه على یوم الخندق افضل من عبادى الثقلین‏[۲] او مى‏شود با آن وضعیت که نقل مى‏کنند.

خدو انداخت و بعد حضرت رفت و برگشت و چه کرد و فلان. او خدو انداخت بر روى على/ افتخار هر نبى و هر ولىّ/ او خدو انداخت بر رویى که ماه/ سجده آرد پیش او در سجده گاه/ آن وقت مى‏گویند مولانا سنى است! شیعه‏ها را هم دیدیم! علماى شیعه را هم دیدیم! آن کسانى که مى‏آیند حدیث عمر را انکار مى‏کنند آن‏ها شیعه هستند؟ آن وقت مولانا که دارد این‏طور راجع به امیرالمومنین مى‏گوید که «او خدو انداخت بر رویى که ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه» این آدم مى‏شود سنى و مستحق لعنت؟ دیگر آخرالزمان است! همه چیز عوض شده است دیگر، روى بقیه چیزهاى دیگر! آن کسى که مى‏آید لگد زدن به در بیت پیغمبر و تکه تکه کردن دختر پیغمبر و نوه‏ى پیغمبر و سقط را انکار مى‏کند آن مى‏شود شیعى؟ و این کسى که مى‏آید از امیرالمومنین علیه السلام تعبیر به حسن القضاء بعد از سوء القضا مى‏کند «بازگو اى باز عرش خوش لقاء/ اى پس از سوء القضا حسن القضاء» یعنى چه؟ یعنى آمدن ابوبکر و عمر و عثمان سوء القضاء پروردگار بوده اى نفهم‏ها و با آمدن على تقدیر الهى به حسن القضا برگشت آن وقت این مى‏شود سنى؟ این‏که دارد راجع به امیرالمومنین این را مى‏گوید مى‏شود سنى و آن مى‏شود شیعه‏ى خالصِ صددرصد؟ مو لاى درزش نمى‏رود؟ خدا ان‏شاءالله هر کسى را با هر نیتى که دارد محشور بفرماید، آن کسى را که به دنبال ضربه زدن به مبانى اهل بیت است و آل محمد است و امام زمان، خدا با همان نیاتش محشور کند و آن کسى که براى احیاء ذکر اهل بیت قیام مى‏کند خدا هم آن‏ها را با موالیان و اهل بیت محشور کند. این چیزى است که بالاخره همیشه بوده و خواهد بود. رگ رگ است این آب شیرین و آب شور/ برخلایق مى‏رود تا نفخ صور/ گروهى این گروهى آن پسندند/ به قول امام صادق باید رفت [براى این مسأله‏] از بعضى دیگر پرسید که قضیه چه خبر است؟ این همین جور ….، یارو که …. حالا دیگر بیش از این دیگر صحبت نکنیم.

آن کار امیرالمومنین مى‏شود چه؟ مى‏شود ضربى على یوم الخندق افضل من عبادى الثقلین‏، یک ضربت زد على ولى از عبادت جن و انس از هنگام خلقت عالم تا هنگام قیام قیامت، آن ضربت بالاتر است براى رفقا توضیح دادم مسئله از چه باب است. پس این اتصال توحید موجب [مى‏شود] که تمام اشیاء در عالم، از این نقطه نظر فرق نکنند، این مى‏شود حقیقت ربطیه. حقیقت ربطیه‏اى که آن حقیقت ربطیه در همه‏ى افراد به نحو یکسان وجود دارد، این حقیقت وجود دارد. این دست خودش فى حد نفسه نه بد است و نه خوب است، این دست دست است بین این دست و بین این دست چه فرقى مى‏کند؟ بین این دست و این دست چه فرقى‏

مى‏کند؟ دست دست است. در آیه قرآن نمى‏خوانیم؟ راجع به افراد در روز قیامت، مشرکین کفار مخالفین وقتى که مى‏آیند حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ فصلت، ۲۰

عجیب عجیب! وقتى که در پیشگاه الهى واقع مى‏شوند، گوششان چشمشان و پوست بدنشان مى‏آید بر علیه ایشان شهادت مى‏دهد، خیال کردى؟ یادت رفته فلان روز فلان ماه چکار کردى؟ یادت رفته با گوشِت فلان موسیقى را شنیدى؟ یادت رفته در فلان مجلس تهمت زدند گوش دادى و دفاع نکردى؟ یادت مى‏آید در فلان مجلس رفیقت آمد فلان کس داشت از رفیقت غیبت مى‏کرد نشستى بیر بیر نگاهش کردى؟ هان؟ یادت رفته فلان حرف خلاف را شنیدى …..؟ این پرده‏ى گوش این پرده‏ى سماخ این اعصاب این استخوان‏هاى ثلاثه این عصب، این‏ها، همین‏ها، همین‏هایى که الان شما دارید مى‏بیند، این‏ها در روز قیامت مى‏آیند قشنگ! عجب ضبطى خدا این تو گذاشته! ما خبر نداریم! فقط دست مى‏زنیم یک خورده فشار مى‏دهیم دردمان مى‏آید، خبر نداریم این تو چه ضبطى گذاشته که تمام شنیده‏ها را در تمام عمر دارد ضبط مى‏کند، این همه را دارد در بایگانى، فایل‏ها دسته بندى، ماه فلان روز فلان ساعت فلان دقیقه و ثانیه‏ى فلان، فلان قضیه اتفاق [افتاد] تاریخ هم گذاشته، عکس‏ها را دیدید تاریخ مى‏زنند؟ تمام این قضایا با یک تاریخِ زیر، ثبت شد. مجلس امشب یقینا، یقین بدانید در گوش شما، گوش راست و چپ این ضبط خواهد شد، بدون برو برگرد. مى‏روید در منزل، صحبتى که در منزل مى‏شنوید ثبت خواهد شد و صحبتى که مى‏کنید، چون انسان صداى خودش را هم مى‏شنود دیگر، من الان صداى خودم را دارم مى‏شنوم. تمام این‏ها ضبط مى‏شود بعد این نوار بایگانى مى‏شود تا کى؟ تا روز قیامت.

وقتى که در پیشگاه خدا مى‏آید شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون‏، شهادت مى‏دهند سمعشان چشم‏هایشان، فلان جا نظر انداختى به نامحرم، یادت رفته؟ الان من مى‏آیم شهادت مى‏دهم، فایل را مى‏گرداند، نگاه کن، خدایا این مرد از من در راه حرامت استفاده کرده، از من در راه خلاف استفاده کرده، به منزل همسایه نگاه کرده، به نامحرم نگاه کرده، به کتابى که نباید نگاه کند نگاه کرده، به مقاله‏اى که نباید بخواند نگاه کرده، به عکسى که نباید نگاه کند نگاه کرده، به اسرار مردم نگاه کرده، مى‏آید شهادت مى‏دهد مى‏آید شهادت مى‏دهد. جلودهم، پوست‏هاى بدن ما در روز قیامت‏

مى‏آیند همه شهادت مى‏دهند، بر عمل خلاف مى‏آیند شهادت مى‏دهند. مفتضح مى‏شود انسان، وقالوا لجلودهم‏، وقتى که کار به این‏جا مى‏رسد، شروع مى‏کنند این‏ها خطاب به پوست بدنشان، من أنطقکم؟ کى شما را به نطق درآورده؟ شما که با من بودید مربوط به من بودید در تحت اختیار من بودید من شما را به کار مى‏گرفتم چشمم را مى‏بستم یا باز مى‏کردم در اختیار خودم بود گوش خودم را در اختیار مى‏گرفتم گوش بدهم یا ندهم بدن خودم در اختیار خودم بود کجا بروم کجا نروم به چه اعمالى اقدام کنم تمام این‏ها در اختیار من بود، من أنطقکم قالوا انطق الله الذى أنطق کل شى‏ء.

این همان حقیقت ربطیه در این‏جا ظاهر مى‏شود، این‏ها در جواب چه مى‏گویند؟ مى‏گویند کور خواندى عزیز من! ما اهل توحید هستیم ما عارفیم ما اهل عرفان هستیم و مى‏دانیم که همه‏ى ما حقایق ربطیه‏اى بودیم در آن دنیا که چند صباحى خدا ما را در اختیار تو گذاشته بود، تو ارتباطى با ما نداشتى تو ربطى با ما نداشتى دستى بودیم که بین این دست و آن دست فرقى نداشت آن شخص رفت از آن دستش براى عمل خیر استفاده کرد تو با دستت عمل خلاف انجام دادى به تو ارتباطى ندارد تو خیال مى‏کردى مالک بدنت هستى تو خیال مى‏کردى مالک چشم و گوش و دست و این‏ها ….، لذا ببینید از احکام فقهیه داریم جراحت بر بدن، جرح بر بدن حرام است حتى خدش، کسى نمى‏تواند به بدن خودش جراحت وارد کند بگوید بدن مال من است، نمى‏تواند، این مبناى چه دارد؟ مبناى توحیدى دارد مبناى عرفانى دارد. بدن مال تو نیست تو امانت دارى باید این بدنت را این انگشت را این دست را این صورت را این پا را این معده را جهاز هاضمه را و بقیه را، طبق آن‏چه که مورد تکلیف است باید با او عمل کنى، کى گفته که دستت مال تو است هر غلطى خواستى بکنى، بگویى این دست مال من است من از امروز نمى‏خواهم، بِبُرمش؟ پدرت را فردا درمى‏آید خدا، این حرف‏ها نیست. کى گفته که این چشم مال تو است و بگویى که من یک چشمم را درمى‏آورم دوتایى زیاد است یکى از آن هم کافى است؟ نه بابا [کار] خدا حساب و کتاب [دارد.] و نظایر این مسئله که در این باب قضایا زیاد است، ان‏شاءالله بحث این مطلب طلب رفقا بماند در [جلسات‏] عنوان [بصرى‏] آن‏جایى که راجع به کیفیت غذا و این‏ها صحبت مى‏کنیم راجع به این قضیه، آن‏جا باید صحبت کنیم که ظرایف کار کجاست؟ و انسان آیا مى‏تواند به هر کیفیت و به هر قسمى عمل کند یا نمى‏تواند؟ و اگر نکند چه مسائلى بر او مترتب خواهد شد و چه چیزهایى از کاسه او کم خواهند گذاشت؟ این بحث بماند براى آن‏جا.

تمام این افعال، دست‏ها و جوارح و اعضاى انسان، این‏ها امانت‏هایى است که خدا به انسان داده [که‏] این‏ها را در راه ارتقاء به کار بگیرد، همین. دیگر بیش از این چیزى نیست، چیزى بیش از این براى‏

انسان حاصل نمى‏شود و انسان باید متوجه این قضیه باشد. قالوا انطق الله الذى أنطق کل شئ و هو الذى خلقکم اول مره و الیه ترجعون، خدا همانى است که شما را آفرید در مرتبه‏ى اول و به سوى او برمى‏گشتید، منتهى خبر نداشتید که این آفرینش و این خلق جدیدى که در جسد و در بدن براى شما آمده است این یک گذرانى است در این دنیا براى این‏که خودتان را به تکامل روحى برسانید، آمدید از این خلقت درصدد افساد و از بین بردن استعدادهاى خودتان استفاده کردید وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ‏ فصلت، ۲۲ شما خیال کردید که مى‏توانید از جوارح و اعضایتان، آن کارهایى را که مى‏کنید، آن‏ها را مخفى کنید مى‏توانید قایم کنید آن‏چه را که با این اعضاء انجام دادید در حالتى که نمى‏دانستید بهترین گواه براى اعمال، خود همین جوارحى هستند که از آن‏ها استفاده سوء کردید بهترین شاهد براى ….، شما نیاز به شاهد ندارید، هان! در روز قیامت نیاز به شاهد نیست این‏جا نیاز به شاهد هست شاهد باید بیاید شهادت بدهد براى قضیه، اگر نه قاضى عوضى عمل مى‏کند اشتباه [حکم‏] مى‏دهد یک شاهد بیاید شهادت بدهد قاضى یک حکم مى‏دهد یک شاهد خلاف بدهد قاضى حکم دیگر مى‏دهد چون خودش که علم غیب ندارد اطلاع ندارد.

در آن‏جا مسئله به این نحو است مسئله در آن‏جا به این کیفیت است که خود آن عضو مى‏آید به صورت عینى و خارجى، آن عملى را که انسان انجام داده است آن عمل را در برابر دیدگان و نفس انسان قرار مى‏دهد، یک حقیقت تجلى مى‏کند پرده برداشته مى‏شود حالت تجرد براى کفار و براى مؤمنین، هر دو پیدا مى‏شود. در حالت تجرد دیگر گذشت زمان تأثیر در وقوع حادثه و علم به حادثه ندارد، در آن واحد انسان یکدفعه ده قضیه را با هم مى‏بیند الان چون حال تجرد بر ما حاکم نیست مسائلى که در فردا اتفاق مى‏افتد امشب اطلاع نداریم مسائلى که دیروز اتفاق افتاده از جلوى دیدگان ما رد شده است الان همین را مى‏فهمیم که الان در آن هستیم در همین وضعیت فعلى در همین لحظه همین آن، حالت فعلى ما این را الان احساس مى‏کنیم چرا؟ چون تجرد نداریم اگر براى ما حال تجرد پیدا بشود کى؟ در خواب، در خواب مقدارى، مقدارى از آن حال تجرد براى انسان حاصل مى‏شود یکدفعه انسان یک قضیه که یک هفته‏ى بعد اتفاق مى‏افتد مى‏بیند هنوز اتفاق نیافتاده هنوز خبر ندارد قضایایى که قبلا اتفاق افتاده اصلا یادش نیست اصلا یادش نیست یکدفعه مى‏بیند.

مرحوم آقاى خویى رحمى الله علیه پیش مرحوم قاضى رفته بودند براى دستورالعمل و دستور سلوکى، ایشان به ایشان دستور داده بودند. بعد از مدتى که به آن دستور قیام کردند حالاتى پیدا کردند

حالات خوبى هم پیدا کردند بعد یکدفعه در حرم سیدالشهدا علیه السلام در ذکر یونسیه که بودند یکدفعه براى ایشان مکاشفه پیدا شد خیال نکنید مکاشفه چند ساعت است، نه! در عرض دو یا سه ثانیه فقط، در عرض دو یا سه ثانیه براى ایشان حالاتى پیدا شد از زمانى که از مادر متولد شدند- قبلش را دیگر ندیدند- از زمانى که از مادر متولد شدند تا زمانى که از دنیا رفتند تمام لحظات زندگى را دیدند، خودشان براى مرحوم پدر ما تعریف مى‏کردند و به ایشان گفتند که من الان متوقع فلان قضیه و فلان قضیه هستم، داشتند براى ایشان مى‏گفتند، در آن وقتى که هنوز مرحوم پدرمان در نجف بودند و خیلى هم با هم مأنوس بودند مرحوم پدر ما با مرحوم آقاى خوئى- خب استادشان بودند در اصول و یکى از اساتیدشان ایشان بودند- خیلى با هم مأنوس بودند و اصلا با هم ارتباط خانوادگى داشتند خیلى هم مرحوم آقاى خوئى منزل پدر ما مى‏آمدند یا ایشان مى‏رفتند.

یکدفعه مرحوم پدر ما مى‏گفتند که ما در یک مسئله گیر کردیم، خلاصه در درس و این‏ها، همان موقع ساعت یک بعد از نیمه شب، بلند شدیم راه افتادیم در خانه‏ى مرحوم آقاى خوئى، گفت گفتیم مى‏رویم مى‏بینیم اگر ببینیم چراغ روشن است، در مى‏زنیم- خب حالا ممکن است چراغ روشن باشد [ولى‏] لازم نیست که حتما طرف مطالعه کرده یا دو زانو نشسته که کسى برود در بزند- على کل حال گفتند حالا ما در را مى‏زنیم [اگر] جواب آمد آمد، نیامد برمى‏گردیم، حالا دیگر لنگه‏ى در را که نمى‏کنیم برمى‏گردیم، مى‏گفتند آمدیم اتفاقا چراغ روشن بود و ایشان داشتند مطالعه مى‏کردند، دیگر در زدیم و ایشان آمدند هان! سلام علیکم! آقا یک اشکال پیش آمده براى ما، خب بفرمایید تو، بفرمایید. مى‏گفتند که رفتیم- البته این قضیه در بعد از ظهر هم اتفاق افتاده، یکدفعه مى‏گفتند بعد از ظهر اتفاق افتاده بود که رفتم منزل ایشان و هوا هم گرم بود، یکدفعه هم شب، براى ما شب را گفتند- آمدیم و رفتیم و نشستیم، اتفاقا وقتى که نشستیم و ایشان جواب دادند بحث کردیم تا اذان صبح، مى‏گفتند که ما شروع کرده بودیم حرف زدن، دیگر از این طرف و از آن طرف و فلان و خیلى مأنوس بودند با هم، خدا رحمت کند هر دو را و على کلى حال دیگر انسان باید از خدا بخواهد که خداوند مسیرش را مسیر اولیاء قرار بدهد واقعا مسیر اولیاء قرار بدهد این‏ها همه رفتند و آن راهى را که باید هر کسى طى کند این‏ها هم طى کردند منتهى چقدر خوب است که انسان راهى را برود که پس از رفتن دیگر حسرت و ندامت شامل حالش نباشد، این هست.

به ایشان مى‏گفتند که یک همچنین مسائلى هست و اتفاق افتاده و مرجعیت خودشان را هم در آن مسئله دیدند و این‏که چه خواهد شد و بعد هم به چه نحوه از این دنیا خواهند رفت. مرحوم آقا

مى‏فرمودند ایشان آمدند و این قضیه را براى استادشان مرحوم قاضى نقل کردند مرحوم قاضى همین‏طور گوش دادند گوش دادند گوش دادند تا صحبت شد که به مرجعیت مى‏رسند یکدفعه اخم‏هایشان رفت در هم، از این مسئله خوششان نیامد و فرموده بودند- به آقاى خوئى نگفته بودند- ولى به مرحوم آقا شیخ عباس گفته بودند که خدا بخیر بگذراند، وقتى شنیده بودند گفتند خدا بخیر بگذراند، اتفاقا دیگر هم مسائلى پیدا شد که دیگر آقاى خوئى ارتباطى با مرحوم قاضى نداشتند، خلاصه و فیه اشاراتٌ که چقدر انسان باید مواظب باشد نسبت به این مسئله‏ى مرجعیت و مسئله افتاء! چقدر باید حواسش جمع باشد خداى نکرده جورى نباشد که تصور کند دین و دیانت مردم به دست او سپرده شده و او قیّم است! دیشب خدمت رفقا در آن قضیه‏اى که عرض کردم مسئله همین بود.

این جناب فرعون که دارد مى‏گوید انا ربکم الاعلى‏، خب چرا او را مى‏گیرند و توبیخ مى‏کنند و سرش را زیر آب مى‏کنند و عبرت براى آیندگان قرار مى‏دهند؟ چرا؟ چون حرف را بیجا زده است، بیجا زده. تو هنوز در عالم شهوت هستى در عالم نفس هستى در عالم کدورت هستى در عالم انانیت هستى چرا این حرف را مى‏زنى؟ تو که هنوز از نفس بیرون نیامدى از شهوت بیرون نیامدى از کدورت بیرون نیامدى از خودیت بیرون نیامدى تو الان خودت را بالاتر مى‏بینى، هان! همین که خودت را بالاتر مى‏بینى پس در نفسى، در شقاوتى! چرا باید این حرف را بزنى؟

روایتى است از معصوم علیه السلام، مى‏فرمایند چند دسته قاضى هستند که این‏ها در آتش هستند و فقط یک دسته اهل نجات، یکى قاضى که‏ یحکم بالباطل و هو یعلم انه باطل‏، قاضى که حکم به باطل مى‏کند و مى‏داند که باطل است‏ وهو فى النار، در آتش است قاضى که‏ یحکم بالباطل و لایعلم انه باطل‏، به باطل حکم مى‏کند ولى نمى‏داند که باطل است باز این در نار است، از نظر قصور در تهیه‏ى مقدمات علمیّه. قاضى که‏ یعلم بالحق و هو لایعلم انه حق‏، حکم به حق مى‏کند اما نمى‏داند که حق است مثلا تصورش چیز دیگر است حالا به یک نظر دیگر حکم به حق مى‏کند علم واقعى به حکم ندارد از روى بعضى از مقدمات ظنیه و این‏ها مى‏آید یک حکم مى‏کند اتفاقا هم درست درمى‏آید حق با این طرف درمى‏آید وهو فى النار و قاض یحکم بالحق و هو یعلم انه الحق و هو فى الجنه‏، کسى که حکم به حق مى‏کند و مى‏داند که حق است علم دارد یقین دارد خب این حسابش دیگر ……[۳]

خب حالا ببینید تمام مسئله برگشتش به چیست؟ به علم است. آن قاضى که حکم به حق مى‏کند ولى نمى‏داند، نمى‏گویند چون حکم به حق کردى در نارى، حکم به حق که در نار ندارد در آتش نیست چون نمى‏دانى که حق است در آتشى. باید علم داشته باشى باید بدانى کورکورانه نباید عمل کنى، نمى‏دانى برو کنار، مجبورت نکرده، خیال نکن دین از بین رفته یا اگر تو بمیرى آسمان به زمین مى‏آید نه آقاجان! همان کهکشان، عرض کردم ماه و خورشید قشنگ مى‏گردد کره‏ى زمین هم یک میل- بنده قول مى‏دهم- از آن خطش تجاوز نمى‏کند همان دور هندسى که بر دور خورشید دارد یک سانت اگر دیدید این طرف و آن طرف آمد، اگر یکى مُرد، هان! بیایند رصد کنند ببینند اگر یکى مُرد این زمین این طرف و آن طرف مى‏شود؟ شمالش مى‏رود جنوب جنوبش ….؟ نه! همه مُردند، دیدیم رفتند آمدند همان، تکان نخورد تکان نخورد قشنگ دارد مى‏گردد تخیلات ما است که تکان خورد و همه چیز این طرف و آن طرف شد ولى زمین طورى نیست مسئله‏اى ندارد و کسى نیاید بگوید که اگر من نمى‏کردم آسمان به زمین …. نه آقا جان! این زمین ولىّ دارد این زمین امام دارد منتهى ما امام را نشناختیم، دست کم گرفتیم، خودمان را مى‏گذاریم جاى امام خیال مى‏کنیم حالا اگر ما بمیریم کن فیکون مى‏شود! نه! این‏طور نیست این‏طور نیست، بنده الان فرض بکنید که این مجلس را تعطیل مى‏کنم این مجلس را فرض کنید که نمى‏آیم، یکى از رفقاى دیگر بلند مى‏شود از فردا شب مى‏آید این‏جا و بهتر از من صحبت مى‏کند، ببینید تغییر مى‏کند یا نمى‏کند؟ این از بنده، تا بعد، همه چیز ….! نه این‏طور نیست ما آمدیم براى خودمان مسائلى در ذهن خود بزرگ کردیم و بعد بر آن مسائل بنا ساختیم و بعد مردم را داریم به آن دعوت مى‏کنیم، اگر ته قضیه را نگاه مى‏کنیم چه کسى گفته است؟ اصلا کى بوده؟ کى گفته؟ از کجا یک همچنین مطالبى درست شده؟

اگر براى انسان آن حقیقت علمیه توحید انکشافش آشکار بشود، آن موقع اگر مانند آن درخت انا الحق گفتى ایرادى دیگر ندارد، آن وقت. نه الان! نه این‏که الان در شهوتى! نه این‏که الان در نفسى! نه این‏که الان در هر سلول پوست بدنت یک شیطانى خوابیده و دارد تو را هدایت مى‏کند به همان سمت و سوى خودش، تازه آن وقت دارى انا ربکم الاعلى هم مى‏گویى انا الحق هم دارى مى‏گویى مردم را به عبادت خودت هم دعوت مى‏کنى بعد هم بلند مى‏شوى مى‏روى به خداى آسمان هم تیر مى‏زنى که از شرّش راحت بشوى! هان! نه این‏طور نیست و این مسئله خیلى مسئله‏ى مهمى است که در هر موقع،

خدا براى بندگانش راه قرار داده واقعا انسان بعضى از حکایات را مى‏بیند خیلى تعجب مى‏کند خیلى مسئله زیاد است.

در روز قیامت این دست گناهى انجام نداده گناه را نفس من انجام داده است که این دست را به خلاف کشانده این دست را که باید در جیب خودم بکنم این دست را در جیب شخص غریبه مى‏کنم و از آن‏جا پول درمى‏آورم این مى‏شود چه؟ این مى‏شود گناه اگر همین دست در جیب خود مى‏رفت خب این‏که گناه نبود این دست خودش گناهى نکرده است که عمل خلاف انجام بدهد این دست شما مى‏توانید با آن الله اکبر بگویید، از پایین دستتان را حرکت [دهید] بیایید بالا، برایتان ثواب مى‏نویسند همین دست را برمى‏دارید در گوش یک یتیم سیلى مى‏زنید پدرتان را خدا درمى‏آورد، در حالى که هر دو حرکت است فرقى نمى‏کند این آمده تا این‏جا، این هم از این‏جا آمده تا این‏جا، تفاوتى نمى‏کند آن ثواب مى‏نویسند این را عقاب قرار مى‏دهند آن را برایش جایزه تعیین مى‏کنند این را برایش خلاف مى‏نویسند، هر دو یکى است هر دو یک حرکت است حالا که هر دو یک حرکت شد پس خود دست بر همان فطرت اولیه و بر همان خلقت اولیه و بر همان وزانت اولیه باقى مى‏ماند تا تا تا روز قیامت، روز قیامت این دست نخورده دیگر، مى‏آید شهادت مى‏دهد، دیگر دروغ هم که نمى‏تواند شهادت بدهد وقتى دست دست توحید است خود دست بر مبناى حق است شهادت او هم شهادت حق خواهد بود آن وقت مى‏آید شهادت مى‏دهد بر آن نفسى که او را در خلاف اعمال کرده، نه این‏که خدا در روز قیامت بیاید اعمال نفوذ کند.

مثل این‏که شما در ضبط یک نوار مى‏گذارید او شروع مى‏کند به حرف زدن، خود ضبط که حرف نمى‏زند. باید در آن نوار گذاشت شما نوار را مى‏گذارید شروع مى‏کند به صحبت کردن، این‏طور نیست در روز قیامت، خود این دست به مقتضاى حقیقت توحیدیه و ربطى که دارد خود دست تمام اعمال و افعال در آن محفوظ است کارى که خدا مى‏کند در آن‏جا پرده را از دیدگان ما برمى‏دارد، آن دیدگان مى‏شود دیدگان توحیدى، وقتى شد دیدگان توحیدى، تجرد پیدا شد در آن تجرد تمام مسائلى که اتفاق افتاده با این دست تمام آن مسائل را انسان به دفعه واحده اشراف پیدا مى‏کند اشراف حضورى لا حصولى، نه این‏که خدا بیاید بگوید ملک بیاید بگوید فلان کار را کردى، آن ملائکه که این طرف و آن طرف ما هستند یمین و یسار، نکیر و منکر بیایند بگویند که شما گردید، نه! فقط کارى که خدا مى‏کند پرده را برمى‏دارد. شما چشمتان بسته است وارد این مجلس مى‏شوید افراد را رد مى‏کنید رد مى‏کنید مى‏آیید این‏جا مى‏نشینید، نمى‏دانید چه شخصى در این مجلس آمده آیا شما که نمى‏دانید دلیل بر این‏

است که کسى نیست؟ نه! هستند شما که نمى‏بینید دلیل بر این است که هیچ واقعه‏اى اتفاق نیفتاده؟ نه! همه‏ى واقعه‏ها اتفاق افتاده همه در این‏جا حضور دارند همه نشستند، منتهى فقط تنها قضیه‏ایى که اتفاق نیفتاده علم من است به حوادث، این فقط اتفاق نیفتاده یکدفعه دست را از جلوى چشم برمى‏دارند شما مى‏بینید ا فلان رفیق فلان رفیق همه در این‏جا نشستند با این خصوصیات، دوباره چشم را مى‏بندند دوباره دیگر شما اطلاعى ندارید بر این‏که چه هست، دوباره باز مى‏کنند ….، در روز قیامت فقط پرده را مى‏زنند کنار، نه این‏که بیایند بگویند آقا فلان کار را کردى، خودت یادت رفته! نه این‏که بیایند فرض کنید که دست را به صدا دربیاورن که فلان کار خلاف را انجام داده، نه! آن‏چه را که این دست انجام داده است در عالم وجود معدوم نمى‏شود منمحى نمى‏شود زایل نمى‏شود، آن‏چه را که چشم دیده چه نسبت به دیدگاه‏هاى صالح و چه نسبت به دیدگاه‏هاى خلاف، هیچ وقت این‏ها از بین نمى‏رود آن‏چه را که پا رفته آن‏چه را که زبان تکلم کرده آن‏چه را که قلب نیت کرده، در تمام این مسائل آن وقایع از باب این‏که آن‏چه که در عالم وجود اتفاق مى‏افتد همه در ظرف خودش ضبط هست و مضبوط هست و از بین نمى‏رود، از این باب تمام حقایق هست فقط در روز قیامت [پرده را برمى‏دارند.]

فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ ق، ۲۲ آیه‏ى شریفه مى‏فرماید ما در روز قیامت فقط کارى را که مى‏کنیم این است که پرده را از جلوى چشمانت برمى‏داریم، همین. فکشفنا عنک غطاءک‏، تو در دنیا غطاء- پرده- روى چشمت انداخته بودى نمى‏دیدى مال یتیم را مى‏خوردى ولى خبر نداشتى که دارى آتش مى‏خورى دروغ مى‏گفتى خبر نداشتى که دارى با این دروغت آتش به جان خودت مى‏زنى خلاف را مى‏دیدى و رد مى‏شدى ولى به یاد ندارى که با این عملت دارى چه بلایى بر سر خودت درمى‏آورى اگر آن موقع این را مى‏دیدى فرسنگ‏ها فرار مى‏کردى! در آن آیه دارد که‏ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ‏ الزخرف، ۳۸ انسان خطاب به آن عملش که انجام داده، مى‏گوید اى کاش بین من و تو فاصله‏ى شرق و غرب عالم بود و تو با من ارتباط نداشتى، بُعدالمشرقین، شرق و غرب بین من و تو فاصله بود. ما در روز قیامت فقط پرده را برمى‏داریم پرده را که برداشتیم تمام این‏ها مى‏آیند شهادت مى‏دهند، مى‏آیند نگاه مى‏کنند.

قالوا من أنطقکم؟ چه کسى شما را به نطق درآورده؟ مى‏گویند ما حقایق ربطیه هستیم، در آن حقایق ربطیه دیگر خوب و بد معنا ندارد آن‏چه را که اتفاق افتاده در کف دست ما همه آشکار است، یک نگاه به دستش مى‏کند تمام کارهایى را که با این دست راست انجام داده همه را در این دست دارد مى‏بیند، همه را دارد مى‏بیند نگاه به پایش مى‏کند تمام آن جاها و امکنه‏ایى که رفته، یک به یک دارد

مى‏بیند آن لگد بى جایى که به آن کس زده دارد مى‏بیند آن کار خوبى را هم که کرده دارد مى‏بیند، همه را مى‏بیند. قالوا انطقناه الله الذى انطق کلى شى‏ء، این انطق کلى شى‏ء یعنى چه؟ یعنى نه مقصود فقط انسان، جماد را هم انطق کل شى‏ء، خدا جماد را هم به نطق درمى‏آورد وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ‏ الإسراء، ۴۴ تمام حقایق آسمان و زمین دارند با آن حقایق ربطیه‏ى خودشان تسبیح مى‏کنند خدا را، دارند حمد مى‏کنند خدا را، آن کسانى که چشمشان باز شده و مطالب به صورت مشاهدات و مکاشفات توحیدیه درآمده، آنها وقتى که نقل مى‏کنند، مى‏گویند که تمام ذرات در حال تسبیح هستند، تسبیح هر کدام تفاوت دارد یکى تسبیحش سبوحٌ قدوس رب الملائکى و الروح است یکى تسبیحش ذکر صلوات است یکى تسبیحش لا حول و لا قوى الا بالله است یکى تسبیحش سبحان‏

ربى الاعلى و بحمده است، هر کدام از این‏ها یک تسبیح خاصى دارند هر کدامشان یک تسبیح خاصى دارند و در این‏جا دیگر مسائلى است که اگر روشن بشود براى افراد، در بهت و حیرت مى‏روند که چطور هر موجودى به مقتضاى سنخه‏ى وجودى خودش، مظهر یکى از اسماء یا صفات الهیه است یا مظهر اسماء متعدده و انسان مظهریت همه را دارد. بعضى از این موجودات هستند فقط یک تسبیح دارند بعضى موجودات هستند که تسبیحشان تفاوت مى‏کند بعضى موجودات هستند که تسبیحشان سه‏تا است هر کدام از این‏ها حالات مختلفى است. آن وقت تازه خود حال انسان در ارتباط با تسبیحى که او مى‏گوید فرق مى‏کند، امروز صبح انسان از خواب بلند مى‏شود مى‏بیند از برگ درختان صداى سبوح قدوس درمى‏آید فردا بلند مى‏شود مى‏بیند صداى لا اله الا الله دارد درمى‏آید.

امیرالمومنین علیه السلام را وقتى که دفن کردند حسنین امام حسن و امام حسین که داشتند برمى‏گشتند به خرابه‏ى رسیدند دیدند که صداى ناله مى‏آید، رفتند و دیدند که پیرمردى است فلان مفلوک خلاصه گفتند چیست؟ گفت که من فقیر و بیچاره هستم یک کسى مى‏آمد شب‏ها براى من نان مى‏آورد خرما مى‏آورد چه مى‏آورد و الان مدتى است چند شبى است که نیامده، آن‏ها گفتند که خب علامتش چه بود؟ گفت علامتش این بود که وقتى مى‏آمد تمام سنگ‏ریزه‏هاى این خرابه و این‏ها، صدایشان به سبوح و قدوس بلند مى‏شد هان! این اثر ولىّ خدا است که وقتى حرکت مى‏کند، نفسش تمام موجودات را به حرکت درمى‏آورد تمام آن‏ها را به تلاطم درمى‏آورد تمام آن‏ها را و نظایر این قضایا مسائلى است که ما با چشم خودمان هم مسائلى دیدیم که چطور اولیاى الهى با قدم خودشان در مکان تأثیر مى‏گذاشتند در فضا تأثیر مى‏گذاشتند در جو تأثیر مى‏گذاشتند و به عکس و به عکس! چطور نفوس خبیثه در مکان مؤثرند در جو مؤثرند و دیگر حکایاتى که در این زمینه است روایاتى که هست.

زمین نمى‏دانم لعنت مى‏کند کسى را که بر او بخوابد و چه کند، زمین لعنت مى‏کند آن کسى که حکم خلاف، عمل خلاف، …. ما خیال مى‏کنیم که این روایات همه بیخود است! آقا براى این‏که ما را نگه دارند و سر ما را به یک مشت مسائل گرم کنند! نه آقا! زمین این زمینى که الان روى آن نشستید چون ذکر اهل بیت و خدا و این‏ها هست همین زمین این فرش این فرش که دست مى‏زنیم این فرش دارد آن جالس بر خود را دعا مى‏کند، این‏هایى که خدمت شما عرض مى‏کنم مشاهداتى است که دیدند مشاهداتى که دیدند یعنى خیالات نیست و عکسش هم همین است. در مکانى که معصیت باشد بدانید که در آن مکان، آن زمین دارد لعن مى‏کند آن افراد را، آن زمین نفرین مى‏کند آن فرش دارد نفرین مى‏کند این‏ها چیست؟ این‏ها همه مال آن حقیقت ربطیه است که در همه‏ى اشیاء وجود دارد و به واسطه‏ى آن حقایق ربطیه، آن شى‏ء دارد حق را نشان مى‏دهد واقع را دارد نشان مى‏دهد.

قالوامن أنطقکم چه کسى شما را به نطق درآورده؟ گفتند أنطقنا الله الذى انطق کل شى‏ء تمام ذرات عالم وجود را او به نطق درآورده منتهى شما نمى‏شنیدید، حالا بشنوید! دست شما در این دنیا لال است صحبت نمى‏کند هر کارى را هم مى‏خواهید حالا با او بکنید چشم شما، بیچاره، کارى از دستش برنمى‏آید حالا به هر جایى نگاه کنید صبر کن یک حسابى از شما برسد همین دست چنان آبروریزى کند در روز قیامت که هزارتا شاهد نتوانند این جورى بیایند آبرو بریزند همین گوش بیاید در روز قیامت، یک یک تمام چیزهاى خلافى را که شما شنیدید و ترتیب اثر ندادید همه را یک به یک بیاید بگویید پا همین‏طور معده همین‏طور روده همین‏طور سر همین‏طور، همه همه، تمام اعضا بلند مى‏شوند مى‏آیند یکى یکى شهادت مى‏دهند به نحوى که دیگر انسان بخواهد چى را انکار کند چى را مى‏خواهد انکار کند؟ حالا شهادت بله! ممکن است بگوید آقا این شاهد آمده به دروغ شهادت داده، زمان زمان ظهور حضرت هم که نیست شاهد به دروغ هم که بله! یکى از خیابان مى‏آورند و تا پى اعدام! آقا دوتا شاهد فلان کار را کرده!

زمان ظهور حضرت انطقنا الله الذى انطق کل شى‏ء زنده مى‏شود، نه مثل آن نورى که آمدند گفتند نور لیزرى از آن بالا مى‏خورد و مى‏رود حضرت مى‏نشیند، نه! آن حقیقت توحیدیه در زمان حضرت به ولایت حضرت، آن حقیقت توحیدیه مى‏آید ظهور پیدا مى‏کند و کسى هم صدایش نمى‏تواند دربیاید، نه! تا آمدند دو نفر پیش حضرت شهادت دادند بر این‏که این ….، حضرت چکار مى‏کند؟ نه این‏که حضرت بگوید بروید این را اعدامش کنید یا این را دستش را ببرید یا این‏که آن را خطابش کنید بعد هم بگوید چرا خلاف کردى؟ حضرت به این‏ها نگاه نمى‏کند، یک تصرف مى‏کند آن شخص، کارى که‏

کرده جلوى چشمش ظاهر مى‏شود دیگر چه بگوید به حضرت؟ این آن معناى یحکم بدون شهاده و یحکم بعلمه که داریم که حضرت ظهور مى‏کنند این است یعنى پرده را همان‏طورى که در روز قیامت خدا برمى‏دارد کسانى که مى‏آیند براى حضرت اقامه‏ى دعوى مى‏کنند، یک تصرف حضرت مى‏کند شخص مى‏فهمد خلاف کرده، هیچى همین‏طور بیر بور مى‏شود نگاه مى‏کند، صاف مى‏ایستد نگاه مى‏کند، دیگر چکار کند؟ یعنى ظهور حضرت تجلى همان ولایت است در روز قیامت که در روز قیامت براى همه‏ى افراد است منتهى در زمان ظهور حضرت، براى متداعیین است کسانى که خلاف مى‏کنند و مى‏آیند و در مقام دعوى و این‏ها مى‏آیند، در آن‏جا همان عمل فکشفنا عنک غطاءک در روز قیامت، حضرت براى آن‏ها انجام مى‏دهد، براى آن‏ها و همین‏طور آن نمایندگانش که به اطراف مى‏فرستد آن‏ها هم همچنین تصرفى را دارند آن‏ها هم یک همچنین تصرفى را مى‏کنند لذا نه براى خودش نه براى نمایندگان خودش هیچ نیاز به شهادت نیست تا دو طرف مى‏آیند این مى‏گوید حق با من است آن مى‏گوید آقا حق با من است یکدفعه قضیه روشن مى‏شود، حضرت مى‏گوید بلند شوید بروید پى کارتان، تمام شد. دو دقیقه هم طول نمى‏کشد یک دقیقه و دوازده ثانیه! خلاصه مسئله بسته به این است که چقدر اقامه‏ى دعوى طول بکشد و الا حکم پنج ثانیه است یک دو سه چهار پنج، به پنج ثانیه مسئله ختم مى‏شود و قضیه تمام مى‏شود این حقیقت مى‏شود حقیقت نوریه.

حالا باید بیاییم ببینیم که این حقایق نوریه که در این عالم همراه با ما بود این حقایق نوریه چطور مى‏شود به واسطه‏ى ارتباط با ما آن خصوصیت خود را از دست بدهند؟ این‏جا جاى صحبت است ان‏شاءالله براى مجلس بعد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

 

[۱] . الکافى، ج ۱، ص ۲۹۹: و إنّما کنتُ جاراً جاورکم بدنى أیاماً.

[۲] . مشارق أنوار الیقین، ص ۳۱۳.

[۳] . الکافى، ج ۷، ص ۴۰۷: عن أبى عبدالله علیه السلام قال: القضاه أربعهٌ ثلاثهٌ فى النار و واحدٌ فى الجنه، رجلٌ قضى بجورٍ و هو یعلم فهو فى النار و رجلٌ قضى بجورٍ و هو لا یعلم فهو فى النار و رجل قضى بالحق و هو لا یعلم فهو فى النار و رجلٌ قضى بالحق و هو یعلم فهو فى الجنه.

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن