جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۹

موضوع: جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۹ رمضان ۱۴۱۹

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

الحمدُ للّه الَّذى انادیهَ کلّما شِئْتُ لِحاجتى و اخْلُو بِهِ حیثُ شِئْتُ لِسرّى بِغَیْر شفیعٍ فَیَقْضى لى حاجَتى و الْحمدُللّهِ الَّذى لا ادْعو غَیْرَه وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لم یَسْتَجِبْ لى دعائى و الْحَمدُ لله الَّذى لا ارجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَیْرَه لأخْلَفَ رَجائى‏

در این فقره‏ى شریفه که مى‏فرماید الحمدُ لله الَّذى انادیَه کلُّما شِئْتُ لِحاجَتى و أخْلُوا به حیثُ شئتُ لسرّى بغیر شفیعٍ فَیَقْضى لى حاجتى‏ صحبت به اینجا رسید که از همه افراد به انسان آن شخصى نزدیک‏تر است که محرم اسرار انسان باشد او به انسان نزدیک‏تر است دیگر، حالا فرقى نمى‏کند آن شخصى که محرم سرّ انسان است او برادر انسان باشد خواهر انسان باشد عیال انسان باشد یا شوهر انسان باشد پدر و مادر یا اینکه رفیقى باشد و هرچه این محرمیّت سرّ بیشتر باشد معلوم مى‏شود که او نزدیک‏تر است دیگر، این خیلى روشن است انسان با او رودربایستى‏اش کمتر است انسان با او راحت‏تر است راحت‏تر صحبت مى‏کند مطلب را با او بهتر مى‏تواند در میان بگذارد.

گاهى اوقات انسان در یک مشکلاتى هست خب نمى‏تواند به هر کسى بگوید. مى‏گویند آقا ما آمدیم به شما بگویم چون با شما رودروایسیمان کمتر است، رُکْ‏تریم، راحت‏تر مى‏توانیم مثلًا صحبت کنیم، این مشکل را با شما در میان بگذاریم خب این به انسان نزدیک‏تر است دیگر حالا بعضى‏ها هستند محرم سرّ دو طرفه‏اند.

این جاسوس‏هاى دوطرفه دیده‏اید؟ هم براى این کشور جاسوسى مى‏کند هم براى آن کشور جاسوسى مى‏کند، مى‏آید پیش این خلاصه محرم سرّ و مطالب و این‏ها را مى‏گیرد بعد مى‏رود پیش یکى دیگر، حالا آن مخالف این است ها جورى خودش را وانمود مى‏کند که ما خلاصه با تو چیز هستیم و این‏ها. هرچه یک شخصى به انسان نزدیک‏تر باشد آن محرمیّتش بیشتر است البتّه ممکن است خب در بعضى موارد خصوصیّات تفاوت کند خب انسان با عیالش یک جور محرمیّت دارد با رفیقش یک جور محرمیّت دارد حتىّ ممکن است خّب بعضى مطالب را نگوید صلاح نمى‏داند به این بگوید بعضى مطالب را به او صلاح نمى‏داند بگوید این‏ها دیگر تفاوت دارد هر کسى دیگر یک جورى.

امّا آیا شده انسان یک شخصى محرم سرّش باشد به نحوى که هیچ نوع مطلبى را به هیچ وجهى از او کتمان نکند؟ گمان نمى‏کنم یک همچنین چیزى براى کسى اتّفاق بیفتد یعنى هیچ نوعى! اصلًا و ابداً! بالأخره هر کسى انسان با او رفیق باشد و هرچه باشد بعضى مطالب را حالا نمى‏گوید دیگر، حالا اینکه سیر تا پیازِ [مطالبش را]- به اصطلاح- در میان بگذارد گمان نمى‏کنم گمان نمى‏کنم یک همچنین مطلبى باشد.

امّا در اینجا امام سجّاد علیه السّلام مى‏فرماید که آن کسى که دیگر هیچ مسئله‏اى از انسان براى او مخفى نیست چه انسان به او بگوید یا نگوید او زودتر از انسان مى‏داند او خداست حالا چه انسان بگوید بِهِش یا نگوید، فرقى نمى‏کند دیگر. لذا هیچ وقت شده ما تا به حال از خدا خجالت بکشیم؟ نه! خیلى با شهامت با سرافرازى گناه مى‏کنیم عین خیالمان هم نیست چرا؟ چون خدا را محرم سرّ مى‏دانیم شما هر رفیقى هم داشته باشید که به او نزدیک باشید بالأخره حالا آمدید یه کار خلافى کردید که این را نمى‏خواهید این بشنود بى‏توقّعى‏اش مى‏شود ممکن است رنجیده بشود این را چه کار مى‏کنید؟ قایِم مى‏کنید مخفى مى‏کنید اما هیچ شده تا به حال ما یک گناهى بکنیم بعد بیاییم از خدا مخفى کنیم؟ نه! البته این یک جهت حسنى دارد جهت حُسنش این است که چون خدا را فقط محرم مى‏دانیم خدا را فقط محرم مى‏دانیم حتّى این حالت را نسبت به امام علیه السّلام هم نداریم، نسبت به امام گرچه مى‏دانیم بر همه اوضاع ما چى است؟ اطّلاع دارد دیگر. آن ولىّ خدائى که نسبت به همه لحظات و شراشر وجود انسان اشراف دارد. خُب آن هم که با او فرقى [ندارد].

[چرا؟ چون‏] امام علیه السلام را یک موجود بشرى مى‏دانیم و توقّعاتى که در ما نسبت به جریانات هست و امنیّه‏هایى که هست و آن عکس‏العمل نسبت به حوادث و پدیده‏ها را هم در وجود امام خیال مى‏کنیم هست که حالا امام از این چیز خوشش مى‏آید امام علیه السّلام از او بدش مى‏آید امام نسبت به این قضیّه آخ و اوخ مى‏گوید. امام نسبت به این قضیّه به به مى‏کند امام …، نیست خودمان در این وادى هستیم همین حالت خود را به امام علیه السّلام سرایت مى‏دهیم و چون خودمان متأثّر از این صفات و ملکات هستیم. خیال مى‏کنیم امام هم مثل ما متأثّر از همین مسائل و صفات هست لذا خجالت مى‏کشیم. ها؟

اگر فرض کنیم که یک شخصى یک دزدى مى‏خواهد [بکند] یک عمل خلافى [مى‏خواهد] انجام بدهد. مى‏خواهد در صندوق را باز کند. بعد یه گوسفندى هم من باب مثال کنار به زنجیرش کشیدن به طناب بسته‏اند و به دیوار بسته‏اند. هیچ وقت شده این در این [موقع‏] که دارد دزدى مى‏کند و این حرف‏

ها از این گوسفند خجالت بکشد؟ نه! چرا؟ چون اصلًا این گوسفند در مشاعِرَش این عمل نمى‏گنجد و حسن و قبحى در تخیّلش نسبت به او پیدا نمى‏کند چطورى که خود گوسفند هم اگر بخواهد یه کارى انجام بدهد هیچ خجالتى از ما نمى‏کشد. همین‏طورى فرض بکنید که جلوى ما مى‏ایستد و قضاى حاجت مى‏کند دیگر، انگار نه انگار که راعِى محترمى ممیّز یا بالغ دارد نگاه مى‏کند یا نگاه نمى‏کند؟ نه! انگار نه انگار، قضاى حاجتش را مى‏کند مى‏رود پى کارش، علفش را مى‏خورد. همان‏طورى که او نسبت به ما این بینش را دارد ما هم نسبت به او این بینش را داریم لذا هر کارى هم جلوش مى‏کنیم عین خیالمان هم نیست حالا یک گوسفندى هست دارد نگه مى‏کند بد است انسان قضاى حاجت مى‏کند، کار خلاف، هر چى.

بلانسبت بلانسبت! امام علیه السّلام در یک افقى قرار دارد که از محدوده عکس‏العمل ما در مسائل گذشته. حالا من از باب تشبیه گفتم یعنى چطور اینکه ما در مسائلى را که ازمان سر مى‏زند و انجام مى‏دهیم اگر فرض کنید که من باب مثال یک بچّه شیرخوارى باشد یا فرض بکنید که یک حیوانى باشد که این‏ها یک جاندارى فقط هستند. و هیچ نوع قوّه تمییز ندارند وجود و عدم آن‏ها براى ما تفاوتى نمى‏کند امام علیه السّلام در یک افقى هست که اصلًا وجود و عدم این اوصاف و ملکات براى او تأثیرى نمى‏کند اصلًا از محدوده تَرَتُّب و عکس‏العمل و واکنشِ نسبت به این قضایا بیرون آمده و ما تا این حال برایمان پیدا نشود نمى‏فهمیم که چه حالى است؟ منتهى از باب تشبیه خب من دوتا تشبیه زدم که قضیّه قدرى روشن بشود.

حالا با توجّه به این قضیّه آیا باز انسان از امام هم خجالت مى‏کشد مثلًا یک کار خلافى کرده هى خجالت بکشد از امام، خجالت ندارد چرا؟ چون بر همه چى اطلاع دارد دیگر، مثلًا از کى مى‏خواهد خجالت بکشد؟ از کسى [که‏] مى‏داند؟ این خودش مى‏داند دیگر. خودش به تمام شراشر وجود و به تمام بطون و به تمام خفیّات اطّلاع دارد. خجالت دیگر یعنى چى؟

یک کسى از دوستان مى‏گفتش که ما به اتّفاق اهل بیت و خانواده و این‏ها رفتیم خدمت مرحوم آقا. آقا یکى یکى شروع کرده بودند سئوال کرده بودند خوب خانم فلان حال شما چطور است؟ خانم فلان حال شما چطور است؟ یکى یکى اسم مى‏بردند که شما مثلًا حالتان [چطور است؟] بعد به یکى رسیده بودند اسمش همچنین اسم خیلى مناسب نبود اسمش را نیاوردند آن وقت خب حال شما چطور است؟ این فهمید اسمش خوب نیست نگفته بودند که به آقا، البته خب اسمش را عوض کرد. بعد شروع کردند گفته بودند که خب، یکى یکى سئوال مى‏کردند بعد این بنده خدا دیشبش مثلًا فرض [کنید] حافظ خوانده بوده یک شعرى هم از حافظ آمده بود، بعد یک دفعه آقا: خب خانم بگویید ببینم این شعر معنایش چى است؟ آن شعرى که دیشب فال زده بود، با خنده و شوخى، که حالا من نمى‏دانم و … این شعر چى است مخدّره؟ مثلًا خانم کذا؟ مى‏دانى معنایش چى است؟ خیلى هم سن نداشت هفده، هجده، بیست این حدود، این مى‏دانى معنایش چى است؟ خب بابا آن آقایى که مى‏داند که این دیشب چى فال زده بقیّه کارها را هم که مى‏بیند فقط این فال زدن را که نمى‏بیند. رفتن را مى‏بیند آمدن را مى‏بیند. عمل صالح را مى‏بیند عمل خلاف را مى‏بیند اگر نماز شب بخوانیم، همه را دارد مى‏بیند دیگر، این‏که دیگر جاى تأمّل ندارد.

امام علیه السّلام این تمام خصوصیّات را دارد مى‏بیند. به قول آقاى حدّاد یه وقتى یه جریانى را که اتّفاق افتاده بود- یک دفعه هم من نقل کردم مثل اینکه براى رفقا- [براى‏] مرحوم آقا اتّفاق افتاده بود، بین ایشان و بین مرحوم پدربزرگ ما- حاج آقا معین شیرازى- در جدّه ما هم بودیم من شانزده، هفده سالم بود و یک صحبت، تمام آن حرف‏ها را ایشان به رمز و اشاره از اوّل تا آخر گفت، این این فلان هَمَش مثلًا یک قضیّه مى‏گفتند مى‏گفتند خب این چه مى‏شود؟ حالا این‏ها همه‏اش براى ما بود آ! این‏ها خب با هم سَر و سِرّ و رمز و راز دارند براى اینکه خب بقیه مطّلع بشوند دیگر خب ما بفهمیم، تمام آنچه که اتفاق افتاده بود از یک ساعت ملاقات بین ایشان و بین پدربزرگمان و مسائلى که ردّ و بدل شد و جهات نقص و ایرادى که وارد بود و بعضى از مشاهداتى که او کرده بود و بعضى از چیزها …. همه را ایشان به یک بیان عجیب و لطیف و … و بعد هم خب به عنوان یک دستور اخلاقى و سلوکى ایشان مى‏فرمودند:

داند و خر را هى راند خموش‏ بر رخت خندد براى روى پوش‏[۱]

رفتى فلان کار را کردى ولى وقتى [دید] یک لبخند هم بِهِت مى‏زند یک خنده و شوخى هم مى‏کند یک جُکى هم تعریف مى‏کند که بمالونه مسئله را و رد شود و برود. چى؟ این مقام ستاریّت او است دیگر که در این ولىّ یا در این امام علیه السّلام تجلّى مى‏کند. ستاریّت او، همین تجلّى‏اش به این کیفیّت است که اینجا پیدا مى‏شود. آن هم خیال مى‏کند که این خبر ندارد آره خندید و فلان و آقا نفهمید.

 

باهامون خندید و یواشکى هم از آن لا مى‏آید بیرون و بنده خدا خبر ندارد که کلاه تا اینجاش آمده. درست است؟ آدم باید زرنگ باشد آدم باید رِنْد باشد رِند رِند این همه حافظ در اشعارش از رند، رند مى‏دانى یعنى کى؟ رِنْد یعنى کسى که کار خودش را انجام بدهد و هیچ کس از سَر و سِرّ او خبر نداشته باشد این رند است هیچ کى خبر ندارد تو بوق و کرْنا نمى‏کند تو بوق و کرنا نمى‏کند داد و بیداد نمى‏کند مسائل را خوب تشخیص مى‏دهد عکس‏العمل‏هاى مناسب اتّخاذ مى‏کند. در جایى که مردم به دنبال حرف و نقل و این چه کرد و آن چه کردِ.

ما در زمان آقا هم همین مصیبت را داشتیم الآن هم داریم. بارها من گفتم الآن هم مشاهده مى‏کنم که هست، مى‏گویم آقایان رفقا دوستان اینقدر هر کدوم از ما بى برو برگرد یعنى من شما ایشان ایشان ایشان ایشان ایشان، ایشان همه‏مان، اینقدر مصیبت و بدبختى داریم که اگر بخواهیم به این بپردازیم فرصت سر خاراندن نداریم، اینطور. خیلى هست. حالا همه این مصائب را ما کنار گذاشتیم فقط چشممان را دوخته‏ایم این چه کار دارد مى‏کند؟ من این را به شما بگویم هر کسى را دیدید بجاى اینکه به خود بپردازد هى آمده به کارهاى دیگران نگاه مى‏کند، بدانید این کارش خلاف است. این قدم، قدم خلاف است. این آدم آدم بیکار است. اسمش را ما مى‏گذاریم آدم بیکار. آدم بیکار آنى است که بجاى اینکه به خودش نگاه بکند. این آقا چرا این کار را کرد؟ این آقا چرا این کار را کرد؟ چرا این آقا عمّامه‏اش را کج گذاشت؟ چرا این آقا ریشش را آن‏جورى کرد؟ چرا این آقا تو خیابان آن‏جورى رفت؟ چرا این آقا با فلان کس داشت حرف مى‏زد؟ آقا به تو چه مربوط است؟ اصلًا تو چه کار دارى؟ تو مشکلات خودت تمام شده حالا آمدى سراغ این و آن؟

چقدر ما از این حال در زمان مرحوم آقا ضربه خوردیم! طرف هزار و یه عیب و نقص دارد. سراغِ ….. یِک روز یک کسى، بنده خدا آمده بود پیش ما، در همان مشهد که بودیم زمان آقا. آقا من رفتم در یک مجلسى دیدم فلان کس آمده و یک نفر- حالا اسم نمى‏برم از این اساتید دانشگاه که خیلى هم منحرف است- در فلان جا بود این هم آمده دارد با آن مى‏خندند! به تو چه مربوط است؟ تو چه کار دارى؟ گفت آمدم به شما بگم، گفتم گفتى؟ خداحافظ شما، برو سر زندگیت بابا، چه کار دارى؟ آن حالا خیال کرد ما پاره مى‏کنیم، یقه‏مان را پاره مى‏کنیم، لباسمان را. گفتم آقا جان برو پى کارت اصلًا براى چى به من آمدى گفتى؟ درس دارى برو دَرْسِت را بخوان، کسب دارى برو کسبت را بکن، همین‏طور بعد از زمان مرحوم آقا.

 

چقدر مرحوم آقاى حدّاد از این صفت رذیله و صفت زشت، ایشان تنقید مى‏کردند. همین حاج محمّد على خلف‏زاده که اسمش را آقا آوردند این آقا تنها کارش این بود که حسن چه کار مى‏کند حسین چه کار مى‏کند؟ فقط همین، آقا به تو چه ربطى دارد؟ اصلًا تو چکار دارى! یک دفعه شد امیرالمؤمنین بیاد پیش پیغمبر، یا رسول اللّه این کسى که نشسته بود پیش تو اینجورى است ها؟ خودم دیدمش! حواست باشدها. اصلًا ما تو روایات داریم که یه روز امیرالمؤمنین بلند شود بیاد پیش پیغمبر، پیغمبر! من دیدم فلان کس داشت این کار را مى‏کرد، این، این کار را مى‏کرد حواست باشد؟ این میاد پیشت؟ یک دفعه سلمان دیدید این کار را بکند؟ چرا؟ چون اینان خودشان درد داشتند.

بایزید شش سال خدمت امام صادق علیه السّلام بود یک روز حضرت بهش فرمودند فلان کتاب را از توى آن رَفْ بیاور رَفْ به آن فرورفتگى‏هاى توىِ دیوار مى‏گفتند، تو دیوارها سابق اگر یادتان باشد، منازل سابق داشت، چراغ مى‏گذاشتند کتاب مى‏گذاشتند، بعد دیوارهاى قطورى بوده یه چیزى بوده- برو از آن بالا بیاور. بایزید گفتش کدام رَف؟ حضرت فرمودند نمى‏بینى رف آن بالا، آنجا اونِ، حضرت فرمودند شش سال است تو اینجایى هنوز نمى‏دانى یک همچین رف اینجاست؟ گفت از وقتى که آمدم در اینجا چشمم از جمال شما به چیز دیگر نیافتاد که ببینم! مى‏بینید؟ مى‏گوید شش سال در اینجا هستم، حالا ما هنوز وارد اتاق نشده اوّل یکى یکى شروع مى‏کنیم لوسترها را دیدن، تابلو را، هنوز صاحب خانه نشسته ها! حالا چندتا مهتابى دارد؟ خب این چند متر است؟ این ستون چندتا ….؟ این آدم‏ها با این خصوصیّات صد سال بمانند، من مرده شما زنده، یک سانت جلو نمى‏روند یک سانت. اگه رفتند. روز قیامت جلوى من را بگیرید من این‏که مى‏گویم یقین دارم که مى‏گویم.

این آقا کارش این بود، این این کار را کرد آن این کار را کرد. این آمد این‏طورى! آقا افرادى که مى‏آمدند پیش آقاى حدّاد ایشان مدّعى بود. چرا این آمد تو اینجا؟ آقا به تو چه ربطى دارد؟ این خونه صاحب خانه دارد. دلش مى‏خواهد الآن این را راه بده. بنده خدا این مرحوم آقا سیّد مصطفى خمینى- پسر مرحوم آیت اللّه خمینى- این مى‏آمد پیش آقاى حدّاد آقا این اعتراض مى‏کرد. این هم از تحفه‏هایى است که فلان کس دیگر آورده، بابا این مرد محترم، آدم به این خوبى واقعاً مرحوم آقا سیّد مصطفى خمینى آدم خوبى بود آدم خوش نفسى بود خوش ذاتى بود. من حکایاتى از ایشان دارم که حکایت از صدق ایشان و صفاى ایشان و این‏ها مى‏کرد و آدم ….، و مى‏آمد مى‏نشست در آنجا استفاده مى‏کرد از مرحوم آقاى حدّاد. این آقا فضول بود که چرا این بلند مى‏شود مى‏آید اینجا؟ چرا مى‏آید تو خانه آقاى حدّاد؟ این‏ها همش بخاطر آن شیخى است که آن شیخ این‏ها را راه مى‏اندازد. و این‏ها را مى‏آورد اینجا.

و حرفى هم نمى‏زد. بارها من مى‏دیدم که ایشان مى‏آمد در آنجا، صحبت هم نمى‏کرد. آقاى حدّاد یِک چند کلمه‏اى مى‏گفتند یک سؤالات خیلى مفیدى مى‏کرد ایشان جواب را مى‏دادند و استفاده‏اش را مى‏کرد و مى‏رفت. خیلى هم مزاحم نمى‏شد، نمى‏آمد حالا فرض کنید که بخواهد یک صبح تا ظهر بماند یک یک ساعتى یک ساعت و نیمى آنجا بود و استفاده‏اش را مى‏کرد و مى‏رفت دیگر، خدا رحمتش کند.

خب حالا این آقا که ایشان فضول آقاى حدّاد تشریف داشت. چى شد قضیّه‏اش؟ مآلش چى شد؟ مألش همین که شما متوجّه شدید دیگر به کجا رسید که دیگر آقاى حدّاد بیرونش کرد و دیگر راهش نداد. و حتّى به اطرافیان گفته بود دیگر مایل نیستم اسم ایشان را جلوى من ببرید. این براى چى بود؟ براى اینکه ایشان احساس بى‏نیازى مى‏کرد. اگر واقعاً یک شخصى نیازمند باشد اگر یک شخصى درد داشته باشد این اوّل به دنبال درد خودش مى‏گردد.

من گفتم اگر شما ببینید الآن یک مسئله مهمّى در بدنتان پیدا شده دنبال این نمى‏گردید کى مریض است کى نیست؟ فوراً خودتان را مى‏برید به دکتر مى‏رسانید. دیگر منتظر نمى‏شوید. و همه گرفتارى ما همین، الآن هم کم و بیش هست. بعد از زمان مرحوم آقا بعد از فوت مرحوم آقا چى بود؟ آنچه که این بلا و بدبختى را به سر عدّه زیادى درآورد همین بى‏دردى و احساس بى‏نیازى و احساس استغناء و فضولى تو کار بقیّه [بود]. فلان کس چرا اینجورى رفت؟ فلان کس چرا با او حرف زد؟ فلان کس چرا خونه‏ى این رفت؟ فلان کس چرا چیز کرد؟ فلان کس چرا آن‏جورى است؟ فلان کس چرا اینجورى است؟ آقا شما این راه را تشخیص مى‏دهى درست است، بگیر و برو، سرت را بیانداز پایین و برو.

من به عدّه‏اى از دوستان آن موقع‏مان، مطلبى که مَن بهشان مى‏گفتم، آخر این‏ها نمى‏فهمیدند، من این مطالب را آسان بدست نیاورده بودم که، من در یک تجربه علمى و عملى پیش آقاى حدّاد و مرحوم آقا و آقاى انصارى و این‏ها، این مطالب را بدست آوردم. آن‏وقت مفت و مجان داشتم این‏ها را در اختیار این‏ها مى‏گذاشتم این‏ها نمى‏فهمیدن، این‏ها قبول نمى‏کردند مى‏گفتم آقاجان شما اگر یک شخصى را به عنوان پیغمبر قبول دارى کسى ممانعت نمى‏کند، بین خودت و بین خدا اما دیگر به کار دیگران چه کار دارى؟ به دیگران چه مربوط است؟ تو قبول دارى ایشان را پیغمبر مى‏دانى و برو دیگر. برو جلو، شما هم ایشان را یک آدم عادى مى‏دانى، بنده را، بگیر و برو جلو، اینى که شما مى‏آیى هى تو کار این و این‏ دخالت کردى اوّلًا خودت از راه افتادى خب الآن شما ببینید الآن حدود یک دو سه ماه دیگر چهارمین سال هم مى‏شود دیگر. چهار سال از فوت مرحوم آقا گذشته، بسیار خب، بیاییم ببینیم این‏ها چقدر رشد کرده‏اند؟ بیایند به ما بگویند، آقا ما اینقدر به فهممان اضافه شد اینقدر به بصیرتمان ….، بیاورند، آنچه که دارند در میدان بیاورند، عیب ندارد. بالأخره ما هم یک وقتى تو این حرف‏ها بودیم. حالا دیگر کنار رفتیم و دور افتادیم. به اعتبار ما سبق.

آن ضربه‏اى که جریان سلوک، بعد از آقا خورد بخاطر فضول بود آقا! فضول. آدمى که هشتش گروِ هیجدهش است. آن‏وقت مى‏خواهد براى زید عمرو وَ بکر تکلیف تعیین کند. هى ما مى‏گفتیم آقا وِل کن به خودت باش آقا به کسى دیگر چى کار دارى؟ آقا شما اینطور. آقا شما آن‏طور، نه! یعنى چى؟ معنى ندارد او این‏طور بکند او فلان بکند پس من اینجا چه کاره‏ام؟ آن اینجا چه کاره است؟ آن چى …؟ هیچى، گفتیم بابا اینقدر ما خودمان گرفتارى داریم به دیگران چه کار دارى بابا؟ این‏ها که خودشان را در مسیر و ممشاى آقا مى‏دانند و بیشتر از شما سنگ آقا را به سینه مى‏زنند و بیشتر مایه مى‏گذارند چطور ما مى‏توانیم بگوییم این آقا جهنّمى است؟ چطور مى‏توانیم بگوییم این آقا کدورت دارد؟ این [ها] بیشتر از زید و عمرو دارند در اینجا مایه مى‏گذارند. بیشتر از آن‏ها حاضرند از همه مواهبشان بگذرند از همه نعمت‏ها باید بگذرند ولى اشکال سر چى بود؟ اشکال سر جهل بود جهل به مسیر. جهل به موقعیّت. جهل به واقع. جهل به طریق جهل به دردهاى خود.

آقا ما خودمان خیلى درد داریم ولى نسبت به این دردها جاهل بودیم دیگر، خب این، این قضیّه را پیش آورد دیگر. اگر آن مسئله الآن هم وجود داشته باشد الآن هم مثل آن موقع، فرق نمى‏کند. و شاخصه‏اى را که ما مى‏توانیم- یکى از آن شاخصه‏ها را- براى محک زدن افراد بدست بیاوریم، کى مایه دارد؟ کى ندارد؟ کى خلاصه درد دارد؟ کى درد ندارد؟ کى بدرد مى‏خورد خلاصه؟ کى بدرد نمى‏خورد؟ این است که نگاه کنید اگر دید [ید] هر کسى دنبال این است که این آقا این‏طورى کرد این آقا اینطور کرد چرا اینطور کرد؟ بدانید که اصلًا جزو منهم من عباد المرخصین این آیه را من درآوردم به من وحى شده‏ انّه من عبادالله المخلَصین‏ یک آیه هم براى من نازل شده انّه مِن عبادِاللّه المرخصین. این هم جزو مرخصین است امّا اگر دیدید نه! یک نفر سرش به کار خود، سر در گریبان خویش، به کسى کارى ندارد مى‏رود مى‏آید مى‏گوید مى‏خندد صحبت مى‏کند شوخى مى‏کند کارى به کسى ندارد به دنبال است، بدانید این بالأخره هرچه نباشد چیزَکى دارد، این بدنبال مطلوبى هست، این بدنبال دوایى هست مداوایى هست اینجور آدم. و این‏ها بالأخره به یک نقطه‏اى خواهند رسید.

حالا این اولیاء و ائمّه علیهم السّلام محرم‏ترین افراد هستند دیگر، یعنى دیگر هیچ مسئله ندارد امّا در عین حال با توجّه به این قضیّه باز خدا محرم‏تر است. چرا؟ چون او دیگر بى‏واسطه است. امام علیه‏ السّلام هرچه باشد باز معلول است. باز مخلوق است امّا آن محرمى که بى‏واسطه و بى‏پرده و بدون هیچگونه تعیّن، آن محرم با انسان مصاحبت و مقارنت دارد آن دیگر ذات اقدس پروردگار است. لذا ولو آدم، آدم غیرعارف باشد از افراد عامى با امام علیه السّلام اگر برخورد کند خجالت مى‏کشد و سرش را مى‏اندازد پایین اما با خدا که برخورد کند خجالت نمى‏کشد. چرا؟ چون اصلًا احساس دوئیّتى انسان بین خود و بین خدا نمى‏کند. اصلًا هیچ دوئیّتى وجود ندارد یعنى حتّى در این مرتبه هیچ دوئیّتى وجود ندارد حتّى در مرتبه‏ى تعیّن دوئیّت وجود ندارد. فلذا اولیاء و خود ائمّه علیهم السّلام در توجّه و اتّجاه به مبدأ، این مسئله را لحاظ مى‏کردند.

ما از مرحوم آقا وقتى که این تعاریفى را که الآن شما ببینید نسبت به آقاى حدّاد ایشان دارند در کتابت، در تألیفاتشان، در این روح مجرّد، آیا تا به حال دیدید که بالاتر از این تعریف کسى بخواهد شخصى را تعریف کند؟ ندیدیم دیگر ما؟ یعنى بالاترین و عالى‏ترین مرتبه‏اى که یک شاگرد بخواهد استاد خودش را مولاى خودش را بخواهد تعریف کند این است که مرحوم آقا توى روح مجرّد از حضرت حدّاد مثلًا تعریف مى‏کند همین آقا همین آقاى آقا سیّد محمد حسین با این خصوصیّات که حالا شما تعریفش را دیدید ما مشاهده‏اش را دیدیم.

یه قضیّه من از خودم تعریف کنم از آن سالى که مرحوم آقاى حدّاد تشریف آورده بودند. آن سالى که تشریف آورده بودند ایران خب همدان رفتند. اصفهان رفتند. مشهد رفتند، ما آن موقع کوچک بودیم باهاشان مى‏رفتیم. نمى‏دانم من حدود یازده سالم بود. دوازده سالم بود ظاهراً یازده سالم بود، خب یازده سال خیلى بچّه است دیگر، خیلى. ما هم فقط چیزمان این بود که ایشان بروند یک جا، ما هم با بچّه‏ها بازى کنیم توى حیاط و توى ….، این‏ها مى‏رفتند و مشغول جلسه و فلان و این چیزها مى‏شدند و ما هم مى‏رفتیم بازیمان را مى‏کردیم، خب دیگر مثل حالامون، آن موقع هم خلاصه مردم آزار بودیم. یک دفعه من نمى‏دانم. [مرحوم آقا] بغل آقاى حدّاد نشسته بود [یک نفرى‏] آمد به مرحوم آقا در گوشى یک چیزى گفت، خب آقاى حدّاد هم متوجّه شدند دیگر، حالا شاید هم از طریق ظاهر نشده بودند شاید آهسته گفتند، آن‏طورى که بعضى‏ها براى من تعریف کردند یعنى شاهد قضیّه بودند.

تا حرف را مى‏زند مرحوم آقا بلند مى‏شوند مى‏آیند که مثلًا تو حیاط من را صدا کنند و من را تنبیهم کنند یا اینکه بیاورند من را مثلًا بنشانند، تو مجلس بنشانند، همین که دو سه قدم آمدند، یک دفعه آقاى حدّاد فرمودند آقا! آقا کاریشان نداشته باشید آقا بچّه‏ها هستند این‏ها، بچّه‏ها را کاریشان [نداشته باشید] این همین که آقا [ى حداد این را فرمودند] همین‏طور آقا برگشتند آمدند سر جایشان نشستند، اصلًا یک کلام حرف نزدند. عین یک مجسّمه. تا گفتند که آقا کارى نداشته، همینجورى سرشان را برگرداندند آمدند صاف نشستند سر جاشون، این چى است؟ این آقا به یک جایى مى‏رسد. اینجور ایشان بود در قبال استادش، اینطورى که در کتاب‏ها نوشته‏اند مانند میّت بین دست غسّال و این‏ها یعنى اینجورى دیگر؟ مى‏گویم این چیزهایى که ما مشاهده مى‏کردیم این بود دیگر حالا شما نوشتنى‏هایش را دیدید.

ایشان با این خصوصیّت و با این کیفیّت، یک روز من راجع به یک مطلب از آقاى حدّاد، اواخر عمرشان هم بود یک چیزى سئوالى کردم که شما اینطورى بودید مرحوم آقا فرمودند فلانى آقا سید محسن من وقتى که با آقاى حدّاد بودم به او نگاه نمى‏کردم به عنوان یک ولىّ، نظر آلى بهش مى‏کردم. یعنى حتّى یک همچنین شخصیّتى یک همچنین موقعیّتى که تمام وجود اوست، مى‏گوید من نظر آلى به او داشتم نه نظر استقلالى. متوجّه مى‏شوید چى مى‏خواهم بگویم؟ فقط یک نفر و یک مبدأ باید در نظر انسان قرار بگیرد این همان توحیدى است که خود آقاى حدّاد آورده بود. یعنى در حفظ رعایت کثرت و ادب و اهتمام در سرحدّ اعلا، در سرحدّ اعلا این رعایت ادب و احترام وجود دارد اما در باطن حالى دارد که فقط به یک مبدأ توجّه دارد اگر بخواهد از آن مبدأ منصرف به این ظاهر بشود با روش آقاى حدّاد چى است؟ دوتا درمى‏آید.

اینجا است که انسان حتّى امام حتّى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و سلّم حتّى این‏ها را هم نظر استقلالى نباید بهشان بیاندازد. نظر نظر چى است؟ آلى است فقط یک مبدأ است. فقط یک حقیقت وجود دارد پیغمبر با آن ید و بیضاء که اوّل ممکن و اوّل نزول تعیّن است. یعنى تمام عوالم ملک و ملکوت، بواسطه رَشَحات فیض پیغمبر است دیگر ولى یک موحّد وقتى که مى‏خواهد نظر بیاندازد فقط باید به مبدأ توجّه داشته باشد و بس.

امیرالمؤمنین علیه السّلام اینجورى به پیغمبر نگاه مى‏کرد. اینطورى بود نظر نظر استقلالى نبود. اگر نظر نظر استقلالى بود دیگر امیرالمؤمنین امیرالمؤمنین نبود. قاطى داشت. خلط داشت. مزج داشت ترکیب داشت آن توحیدى که مو، لاىِ درزش نمى‏رود و آن توجّهى که هیچ شائبه کثرت و تعیّنى دَرِش راه ندارد آن توحیدى است که در امیرالمؤمنین است آن چى است؟ فقط توجّه به یک مبدأ است رسول اللّه چى است؟ واسطه است آلت است وسیله است تعیّن است، رسول اللّه باشد. به همین مقدار تنازل نمى‏کرد. ابن فارض مى‏گوید دیگر:

علیک بها صِرفاً و انْ شِئْتَ مَزْجَها فَعَدْلُکَ عَنْ ظَلْمِ الحَبیبِ هُوَ الظُّلْمُ‏[۲]

 

یعنى در مرحله اوّل من توصیه مى‏کنم علیک بها، فقط آن ذات محبوب را، فقط آن ذات معشوق را داشته باشید که همان ذات احدیّت است این در مرتبه اوّل. ما اینجورى رفتیم- آن دارد مى‏گوید ها! ما که اگر ما اسممان را موحّد بگذاریم آخر الزّمان شده. این از علائم ظهور است که به ما بگویند موحّد- مى‏گوید ما اینجا رفتیم تو هم بیا اینجا. علیک بها صرفاً، هیچ چیزى را با توحید خلط نکن هیچ چیزى را با توحید قاطى نکن، هرچى مى‏خواهد باشد. هر کسى مى‏خواهد باشد. هر تعیّنى مى‏خواهد باشد به هر حدّى باشد به هر مرتبه‏اى باشد هرچه مى‏خواهد باشد. با توحید قاطى نکن حالا! اگر زورِت رسید خدا توفیقت داد که زهى سعادت اگر زورِت نرسید، خیلى آن دیگر مثلًا بالا بالا است خیلى دیگر آن در مرتبه اعلى است. اگر زورِت نرسید و خواستى بالاخره از تعیّنات یک خورده قاطى کنى با توحید، دیگر از ائمّه پایین‏تر نباید بیایى. مرحوم قاضى مى‏فرمودند که منظور ابن فارض این ائمّه هستند.

علیک بها صرفاً فانْ شِئْتَ مَزَجَها فَعَدْلُکَ عن ظَلمِ، ظَلْمْ‏ یعنى آب دهان، آب دهان حبیب هوُ الظُّلمُ- حالا دیگر تفسیرش را آقایان بکنند. که چرا حالا در اینجا ظلم الحبیب آورده و این‏ها؟ و دیگر این‏ها بحث خارج مى‏شویم درست است؟- این ابن فارض مى‏گوید چى؟ مى‏گوید در وهله اول فقط ذات را داشته باش همان که آقاى حدّاد مى‏گویند توحید صِرْف، مثل سُنّى‏هاى متعصّب بقول مرحوم قاضى، هیچى حالیش نیست! غیر از توحید هیچى نمى‏داند.

وَ انْ شِئْتَ مَزجِها خب حالا آن را نه، آن بعضى‏ها اینطور هستند، بعضى‏ها. حداقل از این تعیّن که امام علیه السّلام است از این دیگر پایین‏تر نیا. فقط جمیع مسائل را منحصر در امام بکن نه اینکه دیگر بروى سراغ بقیّه کثرات. زید، عمرو، این، آن بالا پایین استاد فلان اینا کى هستند؟ فقط امام علیه‏السّلام و بس. اگر از امام دیگر بخواهى تنازل بکنى دیگر به خودت ظلم کردى. دیگر خسران براى تو حاصل شده.

خب نمى‏دانیم دیگر ان‏شاءاللّه این فقره را هم تا اینجا ما تمام کنیم. مى‏خواستیم راجع به فقرات دیگر که مى‏رود براى- اگر خدا توفیقى داد- شب‏هاى دیگر. حالا ما هم از خدا این را مى‏خواهم: خدایا در این ماه مبارک رمضان بر ما تفضّل کن و آنچه را که آن اولیاء خاص- حالا که قرار است او اجابت‏

کند چرا ما کم بگذاریم؟ هان؟ قرار است آن درست کند دیگر؟- خدایا همان علیک بها صرفاً را بما بده. که آن مورد نظر آن‏ها هم هست.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . مثنوى معنوى، دفتر اول، بخش ۱۴۲:

داند و خر را همى راند خموش در رخت خندان براى روى پوش

[۲] . دیوان ابن فارض، ص ۱۸۴٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن