جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۶

موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۴ رمضان ۱۴۳۶

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ علىَ سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ؛ اى پروردگار من، من کجا و موقعیت و جایگاهم در نزد تو کجا، حال که چنین است به فضل خودت بر من ببخش، نه با عدل و حسابرسى، و به عفو خودت با من رفتار کن و تصدق نما.

قبل از پرداختن به مطالب گذشته یک مطلبى را خدمت رفقا عرض مى‏کنم گرچه در سال‏هاى قبل به واسطه یک همچنین قضایایى که پیدا شده بود بنده عرض مى‏کردم؛ آن مسأله بودن روز پنجشنبه به عنوان اول ماه رمضان یا نبودن آن است! مطلبى را که باید خدمت دوستان عرض کنم این است که هلال ماه ثبوتش از نظر شرعى به دیدن با چشم ظاهر است، بدون دخالت آلات و ادوات دیگر، از قبیل دیدن با تلسکوپ‏ها یا دوربین‏هاى بسیار قوى و همین‏طور رفتن در ارتفاعات بسیار زیاد که از افق هلال بالاتر است مانند سوار شدن به هواپیما و به بالا رفتن در حدى که از سطح افق این هواپیما ارتفاع بیشترى پیدا مى‏کند و بدین وسیله [هلال ماه‏] قابل رویت مى‏شود. آنچه را که شارع مدنظر قرار داده است در ثبوت اوّل ماه عبارت است از دیدن با چشم ظاهر. چنانکه فرموده است: «صُوموا لِرُؤیَتِهِ، و أفْطِرُوا لِرُؤیَتِه‏[۱]؛ با دیدن ماه روزه بگیرید و با دیدن ماه افطار کنید.» قطعاً در آن زمان عرف، ملاک را در پیدایش ماه و خروج از ماه و خروج از شهر، چشم ظاهر مى‏دانست، آنها که رصد نداشتند، وسایل و آدات مکانیکى نداشتند، آن زمان که تلسکوپ و اینها اختراع نشده بود، دوربین نبود، آن زمان هواپیما نبود، رفتن به بالاى ابرها نبود.

همین ملاک دیدن ظاهر، این ملاک براى داخل شدن در شهر و در ماه مورد توجّه بوده و بر همین سیره هم شارع و پیامبر ماه‏هاى خود را قرار مى‏دادند. یکى از چیزهایى که مستحب است استهلال است، انسان در ابتداى ماه استهلال کند و برود و ماه را ببیند، و جهتش هم این است که بر ورود ماه از نقطه نظر عبادى، احکامى تعلق مى‏گیرد و باید انسان بداند که این عبادت را به چه کیفیّتى انجام بدهد و به چه صورتى انجام بدهد.

عبادت این‏طور نیست که بخواهد این‏طرف و آن‏طرف بشود، یک روز انسان زودتر انجام بدهد، یا یک روز دیرتر انجام بدهد، بدون توجّه به این مسأله بخواهد [عبادت‏] بکند. وقت عبادت مشخص است، دهم ذى‏الحجه عید قربان است، نه یازدهم ذى‏الحجه درست است نه نهم ذى‏الحجه. عید قربان براى روز مخصوص است، با اعتبار ما این طرف و آن طرف نمى‏شود، روز عرفه یک روز خاص است، این مطلبى که امشب دارم خدمت رفقا مى‏گویم خیلى مهم و دقیق است و عمداً گفتم که خب همه متوجّه این قضیه بشوند حالا آن کسانى که به این مسأله توجّه ندارند و با دیدن تلسکوپ و اینها [مسئله را] کافى مى‏دانند اگر متوجّه این قضیه نیستند به این مسأله توجه کنند.

روز عرفه براى خصوص نهم ذى‏الحجه است، آثارى که بر روز عرفه مترتب است براى خود نهم است نه روز هشتم یک همچنین آثارى هست و نه روز دهم و یازدهم، که ما این همه تاکید در روایات داریم، در آثار داریم، کسى که روز عرفه این کار را بکند، روزه بگیرد و دعا بخواند، چکار بکند، خداوند همه گناهان او را آن‏چنان مى‏آمرزد که انگار از مادر متولّد شده، اینها مال خصوص روز عرفه است که روز نهم است. یا اینکه فرض بکنید که عید غدیر عیدى است که مربوط به هجدهم ذى‏الحجه است، در این رساله نوروز که بنده نوشتم این مطالب را یک مقدارى در آنجا اگر رفقا مطالعه کرده باشند آنجا توضیح دادم که آثار تکوینى را خداوند بر این ایّام بار کرده به نحوى که این آثار با این‏طرف و آن‏طرف رفتن از بین خواهد رفت، با اعتبار ما این آثار درست نمى‏شود، این یک آثار تکوینى است.

و همین‏طور راجع به عید فطر عیدى است که مخصوص به آخر رمضان است و این‏طرف و آن‏طرف نمى‏شود، یعنى خصوصیّات آن روز، برکاتى که در آن روز مى‏آید، فیوضات و عنایاتى که از جانب خداوند در آن روز نازل مى‏شود و انسان احساس مى‏کند که امروز روز روزه نیست، این را احساس مى‏کند، امروز روز جشن، امروز روز عید است، امروز روز سرور است، این را انسان احساس مى‏کند. بعضى از بزرگان، سابق وقتى که گاهى [شک ایجاد] مى‏شد اصلًا شاید نیازى به این‏طرف و آن‏طرف سؤال کردن نداشتند و مى‏فرمودند: امروز بوى روز عید مى‏آید، خب این مشخص است که حال و هوا در امروز با روز روزه فرق مى‏کند، یعنى نزول برکات، کیفیّت فیض الهى، نزول ملائکه و آوردن آن عنایات خاص الهى …، چون روز عید برکاتش با روزهاى دیگر تفاوت مى‏کند، شهادت امام با تولّد امام علیه السلام فرق مى‏کند، آن یک خصوصیّات دارد این یک خصوصیّات، اینها همه مثل هم نیستند. روز عاشورا با روز عید غدیر دوتاست، دو جور عنایت است، دو جور فیض است، دو جور برکت است، که هر کدام از اینها خب براى انسان لازم است؛ بر این اساس روز اوّل ماه براى مردم باید مشخص بشود تا مسائل خودشان را بر آن مترتب کنند. روز اوّل ماه رمضان باید براى افراد مشخص شود که چه روزى‏

است، آیا امروز است یا فرداست؟ چرا؟ چون ما در ماه رمضان روزهاى خاصى داریم یکى از آن روزهاى مهم و شب‏هاى مهم شب بیست و سوم است. شب بیست و سوم، شب قدر است یعنى شبى است که ملائکه نازل مى‏شوند و تقدیر سال آینده را در آن شب رقم مى‏زنند، لذا داریم در آن شب باید این اعمال را انجام داد، این مراقبه را باید کرد. این‏طور کشک نیست که بگوییم: آقا امشب را شب قدر قرار مى‏دهیم! خب این دست ما نیست که آقا امشب شب قدر است، یا اصلًا آقا ما هفته دیگر را شب قدر قرار مى‏دهیم!

یادم هست در زمان سابق، در آن زمان سلطنت گذشته یکى از این نماینده‏هاى مجلس بود، مجلس آن موقع گفته بود که- من در خاطرم نیست حالا اسمش نمى‏دانم چیست- کارکنان دولت اینها براى اداء مناسک حج‏شان مى‏توانند از تعطیلات تابستان استفاده کنند که هم تعطیلات است و هم مى‏توانند مکّه‏شان را بروند! خب عموجان تعطیلات تابستان مال تعطیلات تابستان است، مال گردش و جاهایى است که خودتان تشریف مى‏برید، ولى موقع مکّه به تابستان ربطى ندارد، این مال ذى‏الحجه است، یعنى این‏قدر این نمى‏فهمید که عبادات وقت خاص دارد و در وقت خاص باید آن انجام بشود و الا خب فایده ندارد.

در ماه مبارک، شب بیست و سوم شب قدر است، شب قدر یک شب است، منتهى یک شبى است که در طولش کره زمین مى‏گردد، کره زمین که همه‏اش یک جا شب نیست، هر دقیقه‏اى از دقائق بیست و چهار ساعت در یک جا غروب است و در یک جا صبح است، چون این در حال گردش است دیگر، یک شبانه روزى که بر زمین مى‏گردد آن مى‏شود شب قدر. حالا آن چه شبى است؟ شب چندم است؟ شب بیست و سوم است؛ حالا با توجّه به قرائن و شواهدى که بر این مسأله دلالت دارد.

خُب حالا ما مى‏توانیم بجاى شب بیست و سوم بگوییم آقا شب پانزدهم را شب قدر قرار مى‏دهیم؟! دست ما نیست، شب قدر دست ما نیست، شب قدر دست خداست، خدا هم این را در یک همچنین شبى قرار داده، بیست و دو شب که از ماه رمضان گذشت در شب بیست و سوم مى‏شود شب قدر، و این خصوصیّات را دارد و این مسائل را دارد. حالا صحبت ما این است که در زمان رسول خدا اوّل ماه چه موقع بود؟ آیا اوّل ماه اوّل ماهى بود که با چشم عادى مى‏دیدند یا با تلسکوپ و هواپیما مى‏دیدند؟ آن موقع که طیّاره نبود، آن موقع که تلسکوپ نبود، آن موقع که این دوربین‏هاى یک مترى و دو مترى نبود! با همین چشم، همین چشم ظاهر منتهى چشم عادى نه اینکه حالا چشم ضعیف و [معیوب‏] با همین چشم عادى مى‏گفتند: که بروید بالاى بلندى، بالاى کوهى، بالاى ارتفاعى، در آنجایى‏

غُیُومى‏[۲] نباشد، که هوا صاف باشد، مانعى نباشد، افق را نگاه کنید وقتى که هلال در این چند درجه، هفت هشت درجه از افق بالا آمد در آنجا قابل رویت است، البتّه این هم بود که در بعضى از موارد حتّى با وجود بالا و ارتفاع داشتن هلال ممکن بود که دیده نشود. خب در اینجا مى‏گفتند که از اطراف هم بیایند [و بگویند هلال را رویت کرده‏اند] کفایت مى‏کند، لذا در آن موقع معمولًا ماه را در همین شب اوّل مى‏دیدند، در همان زمان‏هاى به اصطلاح گذشته.

و بعد اگر هم شک مى‏کردند دو شب را به عنوان شب إحیاء مى‏گرفتند. ما یادمان هست که در همان زمان سابق وقتى شک مى‏شد بین اینکه امروز هست یا نیست، هر دو شب را مى‏گرفتند که به فیض شب قدر برسند. حتّى یک سال ما یادمان هست که وقتى شک داشتیم، مرحوم‏آقا رضوان‏الله علیه شش شب به مسجد براى شب قدر رفتند، شب نوزدهم دو بار و شب بیستم ویکم و بیست و سوم هم هرکدام دوبار تا اینکه به اصطلاح شب قدر را درک بکنند. چون یا این است یا آن است دیگر، نمى‏شود بگوییم: آقا ما امشب این را قرار دادیم و … روى این جهت ماهى که در زمان رسول خدا و در زمان ائمه‏علیهم‏السّلام رویش اعتبار بود ماهى بود که با این دو چشم مى‏دیدند، نه با تلسکوپ، تلسکوپى که در آن موقع نبود، پس با چى مى‏دیدند؟ با همین چشم مى‏دیدند و بر این چشم تکیه مى‏کردند و روى این چشم حساب باز مى‏کردند، نوزدهم مى‏گرفتند، بیست و یکم مى‏گرفتند و بیست و سوم مى‏گرفتند، با همین چشم روز عید فطر مى‏گرفتند و با همین چشم روز عرفه مى‏گرفتند و روز عید قربان مى‏گرفتند و ایّامشان را بر این مترتّب مى‏کردند، توجّه کردید؟ با همین چشم ظاهر.

حالا صحبت در این است اگر در زمان رسول‏خدا پیغمبر اول ماه را براساس چشم مى‏گرفت، ما به چه حکم شرعى الآن آن را با تلسکوپ قبول مى‏کنیم و تعیّن مى‏کنیم؟ روى چه حسابى؟ در زمان ائمه که تلسکوپ نبود، در زمان پیغمبر که تلسکوپ نبود، با همین چشم ظاهر مى‏رفتند و ماه را مى‏دیدند، خیلى خُب، پس ما باید این را بگوییم: اگر در زمان رسول خدا تلسکوپ بود یک روز ماه رمضان رسول‏خدا تغییر مى‏کرد! درست است یا نه؟! و پیغمبر با وجود اینکه اطّلاع داشت امروز روز اوّل ماه است فردا را روز اول ماه مى‏گرفت! مى‏شود همچنین حرفى بزنیم؟ متوجه شدید چه مى‏خواهم بگویم؟ الآن تلسکوپ اختراع شده، در زمان پیغمبر و ائمه که تلسکوپ نبوده، هواپیما نبوده، چه‏جورى برایشان ماه ثابت مى‏شد؟ با همین چشم ثابت مى‏شد، با همین چشم روز اوّل ماه را مى‏گرفتند، با همین چشم شب بیست و سوم ماه رمضان را شب قدر قرار مى‏دهند. آیا پیغمبر مى‏دانست امروز روز اوّل ماه است یا نمى‏دانست؟ اگر بگوییم نمى‏دانست پس پیغمبر جاهل بود، اگر مى‏دانست پس همان روزى که مال‏

پیغمبر است همین روز هم مال ماست. آسمان که تغییر نکرده، زمین که تغییر نکرده، متوجّه شدید ما چه اشتباهى داریم مرتکب مى‏شویم؟!

همان روزى که مال پیغمبر و ائمه بوده، چون اینها به عنوان سند هستند دیگر، اینها هستند، آن روزى که پیغمبر آن روز را روز اوّل ماه قرار مى‏دهد با چه قرار مى‏داد؟ با دیدن این چشم قرار مى‏داد، نه با تلسکوپ، نه با بالا رفتن بالاى ابرها و با طیّاره دیدن که آن اصلًا یک‏جور دیگر است. با دیدن ظاهر پیغمبر مى‏گفت ماه‏تان را شروع کنید، با دیدن چشم پیغمبر مى‏گفت ماه‏تان را تمام کنید، با دیدن این چشم پیغمبر مى‏گفت روز عید قربان بگیرید، با همین چشم پیغمبر مى‏گفت، چون آن موقع که تلسکوپ نبود. خیلى خب، اگر ما بگوییم که در واقع آن روز واقعى یک روز قبل بوده، پیغمبر یک روز بعد اعلام کرد، چون اگر در آن موقع تلسکوپ بود پیغمبر مى‏گفت روز قبلش روز اوّل ماه است، پس پیغمبر با علم به اینکه امروز روز دوم ماه است به مردم مى‏گوید امروز را روز اوّل بگیرید! این درست است؟! این غلط است. نه مردم شما نمى‏بینید، هنوز تلسکوپ اختراع نشده، هزار سال دیگر اختراع مى‏شود آن موقع یک روز مى‏آید جلوتر! این حرف خنده‏دار نیست؟ خیال مى‏کنم خیلى خنده‏دار باشد و …

من یک وقت در یکى از فتاواى یکى از آقایان خواندم که الآن فوت کرده و به رحمت خدا رفته، وقتى دلیل مى‏آورد در [استدلالش‏] خوانده بودم مى‏گفت: منظور رویت است، حالا چه رویت با چشم عادى چه رویت با چشم تلسکوپ هر دو رویت است! خیلى برایم جالب بود که عجب، اگر قرار رویت به هر کیفیّتى هست، بسیار خب، پس بنابراین بنده سوار هواپیما مى‏شوم اصلًا دو روز قبلش، مى‏روم این‏قدر ارتفاع پیدا مى‏کنم که روز بیست و هشتم را مى‏گویم روز اول ماه است، این هم رویت است دیگر! مگر رویت نیست؟ اینقدر مى‏روم بالا اصلًا یک روز قبل …، شما مگر نماز مغرب و عشا را نمى‏خوانید، دارید نماز مغرب را مى‏خوانید مى‏بینید هواپیما دارد در آسمان راه مى‏رود خورشید به آن تابیده، نمى‏بینید؟ وقتى که دارید نماز مغرب را مى‏خوانید مى‏بینید هواپیما در بالا به آن خورشید تابیده، یعنى این‏قدر این ارتفاع گرفته که از آن مقدار خروج خورشید از تحت افق و ورودش هم بالاتر رفته در زاویه سطوع نور خورشید واقع شده در حالى که شما نماز مغرب را خوانده‏اید و فرضا نافله‏هایش را هم خوانده‏اید و یک ربع هم گذشته ولى در عین حال هنوز شما [نور خورشید را] مى‏بینید.

پس بنابراین قطعاً امروز نباید روز اوّل ماه باشد دیگر، این که قطعى است، حالا شما با هواپیما مى‏روید بالا ماه را مى‏بینید، تکلیف چیست؟ باید براى روزه‏ات بگویید ماه جدید آمده! این هم دیدن است دیگر! دیدن دیدن است! پس دیدن به هر کیفیّتى نیست عزیز من، دیدنى است که در شرایطى باشد که در آن شرایط [هلال‏] قابل رویت براى چشم باشد، یعنى ماه در حدى از افق بالا آمده باشد که از

تحت‏الشعاع خارج بشود، یعنى آن مقدار ارتفاعى که نور خورشید به واسطه غلبه [مانع رویت نباشد]- مى‏گویند آن قاهره نور شمس- آن نور خورشید که در حال غروب هست مانع از رویت هلال براى چشم عادى نشود، آن‏موقع این مى‏شود رویت.

بنابراین اگر ما آمدیم از تلسکوپ یا دوربین‏هاى بسیار قوى، یک وقت دوربین دوربین عادى است نه آن اشکال ندارد، مثلًا دوربینى که در همین حدى که غبار را کنار بزند، غبار را کنار بزند، نه آن تلسکوپى که بر نور شمس غلبه بکند، که اتّفاق افتاده در همین قضیه، تلسکوپى آدم بزند که آنچنان قوى باشد که بیاید و تصویر را نزدیک کند، نزدیک کند که انسان اصلًا حتى با وجود هلال در تحت‏الشعاع که نور خورشید مانع است شما هلال را ببینید، این دیدن اصلًا قبول نیست، این فایده ندارد، این روز قبل حساب مى‏شود، روز بعد حساب نمى‏شود.

پس بنابراین این که ما بگوییم دیدن در اینجا صدق کرد به صرف دیدن، حالا به هر کیفیّتى، اوّلًا به هر کیفیّت غلط است، چون انسان بعضى از موارد است که مى‏بیند ولى قطعاً غلط است، باید دیدنى باشد که دیدن، دیدنِ عادى باشد یعنى همان‏طور که زعماى ما، پیغمبر و ائمه در زمان خودشان همان‏جور ماه را مى‏دیدند و بر آن حساب به اعمالشان ترتیب اثر مى‏دادند، یعنى روز اوّل مى‏گرفتند، روز نوزدهم مى‏گرفتند، روز بیست و سوم‏شان را به دیدن مى‏گرفتند و همه مى‏دیدند، ما هم وظیفه داریم به همین کیفیّت عمل کنیم، نه اینکه حالا چون یک دستگاه‏هاى دیگرى آمده و دستگاه‏هاى جدیدى آمده، انسان بخواهد تغییر بدهد. شب همان شب است، روز همان روز است، تغییرى نکرده و ملاک همین است.

یک مطلبى هست و آن این‏که: بله، در بعضى از موارد ما مشاهده مى‏کنیم که حکم در زمان رسول‏خدا و در زمان ائمه به یک کیفیّت بود، و الان با وجود بعضى از اکتشافات، بعضى از دستاوردها، بعضى از فناورى‏ها و امثال ذلک تغییر مى‏کند و آن جایى است که خود آن موضوع فى حد نفسه حکم خاص برایش بار نمى‏شود، چون آن موضوع در تحت شرایط خاص قرار مى‏گیرد حکم آن شرایط را پیدا مى‏کند و چون موضوع الان شرایطش تغییر پیدا کرده، حکمش بر طبق اختلاف شرائط، شرایط جدید پیدا مى‏کند.

فرض کنید مثلًا استفاده از الکل، الکل یک شى‏ءاى است خودش فى حد نفسه نجس است، چه در زمان رسول خدا باشد، چه در زمان ائمه یا در زمان ما، هیچ تفاوتى نمى‏کند، نجس نجس است- البتّه الکلى که از مایع بالاصاله باشد، اصلش مایع باشد، نه اینکه آن را تخمیر کرده باشند مثل چوب و اینها، آن نه، آنکه در اصل مثل انگور و اینها باشد آن الکل الکل نجس است- بسیار خب حالا نجس است وقتى که نجس شد خب ما از نظر شرعى [روایت‏] داریم که چیز نجس قابل استفاده نیست، قابل خرید

و فروش نیست و قابل [بیع و هدیه‏] نیست و معامله‏اش هم باطل است و مصرفش هم خب حرام است و سُحت است. و این مسأله خب در زمان گذشته صحیح بود در زمان پیغمبر از الکل چه استفاده‏اى مى‏کردند؟ چیزى نبود. و همینطور بعد از اینها، تا اینکه این قضیه در زمان زکریا کشف شد. بله؟ در زمان زکریا رازى این قضیه خاصیت الکل و اینها در آن زمان به دست آمد و استفاده‏اش براى ضدعفونى‏ها و امثال ذلک و اینها.

وقتى که اینطور شد خب فقیه در اینجا مى‏آید فکر مى‏کند که آقا این حکمى که رفته روى حرمت الکل، این که الکل الان حرام است این حرمت استفاده‏اش به خاطر نجاستش است یا به خاطر اینکه استفاده معقول از آن در اینجا متمشى نیست؟! خب در آن زمان نمى‏دانستند، مورد استفاده نبود و اصلا وسایل [استریل‏شان‏] چیز دیگر بود، نمى‏دانم مى‏گرفتند چوب را مى‏سوزاندند و خاکستر را چکار مى‏کردند و این وسایل ضدعفونى‏شان در آن موقع به این کیفیّت بود و همین‏طور از بعضى از گیاه‏ها براى ضدعفونى استفاده مى‏کردند که الآن هم هست، الآن هم همین [روستائیان‏] دارند، در این کوه‏ها از این گیاه‏هایى که خاصیت آنتى بیوتیکى و اینها دارد وجود دارد و روى زخم و اینها مى‏ریزند، از جمله چیزهایى که خاصیت آنتى‏بیوتیکى دارد خود عسل است، عسل طبیعى یکى از چیزهایى است که خاصیت آنتى بیوتیکى دارد و اگر زخمى پیدا بشود حتّى مى‏گویند آن‏قدر خاصیتش قوى است که بهبودى‏اش حتّى از وسایل و داروهاى شیمیایى امروزى قوى‏تر است و تجربه هم شده است.

امّا نسبت به الکل کسى به این قضیه نرسیده بود که این مسأله این‏طور باشد، خب حالا فقیه وقتى که نگاه مى‏کند و مى‏بیند که الآن در شرع استفاده از نجس حرام است خب متوجّه مى‏شود چون استفاده مفید ندارد، اگر همین استفاده مفید داشته باشد چرا استفاده‏اش اشکال داشته باشد؟ مگر حتماً شخص باید الکل را بخورد؟ نه، الکل را مصرف مى‏کند، ضدعفونى مى‏کند. الآن این اتاق‏هاى عمل که استریل و اینها مى‏کنند مى‏گویند حتماً باید با الکل آن هم الکل انگور [استریل بشوند.] یکى از دوستانمان دکترسجادى مى‏گفت اتاق عملى که من در آن چشم عمل مى‏کنم فقط باید با الکل انگور باشد، با غیر از این را من اصلًا قبول ندارم و تایید نمى‏کنم. خب الان این چه اشکالى دارد که استفاده از این الکل مانعى داشته باشد؟ خب نه هیچ مانعى ندارد و خرید و فروشش هم جایز است و هیچ ثمن و پولش هم حرام نیست، مثل نان و خربزه مى‏ماند تفاوت نمى‏کند. بله، خوردنش حرام است و در تماس با آن هم انسان بایستى که دستش را آب بکشد و تطهیر بکند. خب اینها به جاى خود، امّا اینکه بگوییم نباید اصلًا استفاده شود، و معامله آن اشکال دارد، این از مسائلى است که این دیگر منطق ندارد و این شرعیت ندارد.

ولى بعضى چیزها هست که- این مطلب، مطلب دقیقى است، این را هم مى‏خواستم خدمتتان در راستاى قبله و خورشید و اینها عرض کنم- شارع که آن حکم را بیان کرده بر اساس اقتضائات آن موقع است، الآن ما مى‏بینیم این اقتضائات وقتى که تغییر مى‏کند آن حکم شارع بدون اینکه تغییر پیدا بکند صورت جدیدى به خود مى‏گیرد، مثلًا فرض کنید که راجع به قبله، راجع به قبله داریم براى کسانى که در خود مسجدالحرام هستند یا در مکّه هستند و برایشان [کعبه‏] قابل رویت هست، قابل إتجاه هست، قبله خود کعبه است، خود همین چهارگوش کعبه این مى‏شود قبله، لذا کسانى که در مکّه هستند نمى‏توانند به این‏طرف و آن‏طرف به هواى اینکه این قبله است …، مگر اینکه برایشان مانعى باشد و آن‏طور دقت مشکل باشد. حالا کسانى که در مسجدالحرام هستند یا خیابان‏هاى اطراف هستند، یا هتل‏هایى هستند، منازلى که در همان حول هست قبله مى‏شود [همان کعبه‏]، و براى کسانى که دور هستند و به خصوص در شهرهاى بعیده و امثال ذلک قبله مى‏شود جهت کعبه، نه خود کعبه. چون کعبه که قابل رویت نیست، چطور ممکن است که یک چهار دیوارى چهارده متر در چهارده متر را شما فرض کنید که براى ایران [ملاک‏] قرار بدهید این اصلًا امکانش نیست، لذا براى آنها جهت [کعبه‏] مى‏شود [قبله‏] که به همان جهت کعبه نماز بخوانند. حالا یک مقدارى این طرف و آن طرف شد این هم ایراد و اشکال ندارد.

مرحوم‏علامه‏حلّى در اینجا یک مطلبى دارد که قابل تأمل است، ایشان مى‏فرماید که: این نیست که در وهله اوّل، کعبه قبله براى همه باشد، بلکه ما از ابتدا دو قبله داریم، براى کسانى که در مسجدالحرام و خیابان‏ها و منازل نزدیک آن هستند، قبله‏شان مى‏شود خود کعبه، خود نفس کعبه این قبله است و براى کسانى که دور هستند اصلًا قبله کعبه نیست، جهت کعبه قبله است یعنى همان فضا، همانى که نسبت به آن بایستند، حالا فرض بکنید که چه مصادف با کعبه بشود یا این‏طرف و آن‏طرف بشود، همینقدر به این سمت باشد این مى‏شود قبله، خود کعبه دیگر قبله نیست، چرا؟ چون خداوند حکم عبث نمى‏کند که بیاید بگوید ابتدائاً این کعبه مربوط به همه است بعد بیاید بگوید که آنهایى که نمى‏توانند، دسترسى ندارند، که برایشان مشخص بشود [قبله‏] آنها جهت [کعبه باشد!] این حکم حکم عبث است، براى کسانى که دور هستند اصلًا امکان ندارد اینکه خود کعبه را قبله قرار بدهند، لذا از اوّل دو قبله در تشریع جعل شده و شارع این را جعل کرده: یکى خود کعبه براى افرادى که نزدیک هستند و یکى جهت کعبه براى افرادى که دور هستند!

ولى وقتى که ما مشاهده مى‏کنیم مى‏بینیم مطلب این‏طور نیست، نه، خدا از ابتدا کعبه را قبله قرار داده، منتهى با این بیان براى کسانى که نزدیک هستند خب مشخص است که خود کعبه باید باشد ولى‏

براى افراد دور چون نمى‏توانند خود کعبه را قبله قرار دهند لذا جهت کعبه از خود کعبه کفایت مى‏کند، به این نحو، نه به آن نحوى که علامه حلّى فرموده.

بنابراین اگر در این زمان- البتّه در این زمان هم هست، یک وسائلى هست- اگر در این زمان مثلًا در قم ما یک وسیله‏اى داشتیم، یک دستگاهى داشتیم، فرض کنید یک فرستنده روى کعبه مى‏گذاشتند و یک گیرنده هم که در همین‏جا بود دقیق یک خط را مى‏کشید به وسط کعبه، مى‏شود یا نمى‏شود؟ مى‏شود. آن مى‏شود قبله ما، دیگر ما نباید به این طرف و آن‏طرف بخوانیم، چرا؟ چون دستگاهش آمد. این فرق مى‏کند با مسأله اوّل ماه و این چیزها، این دوتاست. چون در آنجا خود کعبه موضوع براى إتجاه ما بود، ولى چون شارع مى‏بیند دست ما کوتاه است ارفاق مى‏کند، براى ما تسهیل مى‏کند، براى سهولت ما مى‏گوید: حالا چون نمى‏توانى، به آن إتجاه کعبه هم مى‏توانى نماز بخوانى؛ ولى وقتى دستگاهش را داشتى خب مى‏توانى، وقتى دستگاهش را داشتى وظیفه‏ات این است که طبق دستگاه [عمل کنى‏]، اگر دستگاه را نداشتى، مى‏توانى [به جهت کعبه نماز بخوانى‏]، حالا این طرف و آن طرف هم شد اشکالى ندارد. این را خواستم خدمت رفقا بگویم تا فرق را بدانند یک وقت اشتباه نشود که مواضع فرق مى‏کند. در مسأله رویت هلال شارع رویت را براساس دیدن با چشم قرار داده است، نه براساس تلسکوپ، آن موقع که تلسکوپ نبود، آن موقع که طیّاره و ماهواره نبود، آن موقع نمى‏دانم قمرهاى مصنوعى و اینها نبودند که بردارند افق را و روز اوّل ماه و کل سال را نقشه‏اش را بدهند دست آدم. الآن نقشه شب اوّل [شوال، شب عید] فطر درآمده، به من هم داده‏اند که آقا این اوّل فطر [شوال‏] است، امشب فلان است! آن موقع که این حرف‏ها نبود. و ما هم به اینها نباید کار داشته باشیم باید برویم خودمان ببینیم یعنى استهلال کنیم اینها ملاک نیست، اینها ملاک نیست، بخواهیم به اینها [تمسک‏] کنیم.

یعنى حداقل تا الآن ملاک نیست، حالا بعدها آن یک مطلب دیگر است، که انسان به این یقین برسد و از اینها خلاصه برایش اطمینان پیدا بشود این مطلب دیگرى است، على‏کل‏حال این [دستگاهها و ادواتى‏] که الآن هست آن موقع این حرف‏ها نبوده، آن موقع همین مردم بودند و همین چشمشان، پیغمبر هم با همین چشم مى‏گفت: اوّل ماه است، با همین چشم هم مى‏گفت: آخر ماه است، با همین چشم هم مى‏گفت: شب قدر این است، با همین چشم هم مى‏گفت: روز عرفه این است، نمى دانم روز عید قربان این است، با همین چشم مى‏گفت، خیلى خب چطور شد در این زمان یک‏دفعه عوض شد؟ یعنى شب قدر ما با شب قدر پیغمبر تفاوت کرد؟ یک روز مى‏رود جلو دیگر، چون پیغمبر تلسکوپ نداشت مجبور بود شب قدر را شب مثلًا سه شنبه بگیرد من باب مثال ولى ما چون تلسکوپ داریم شب دوشنبه مى‏گیریم؛ ا! یعنى شب قدر ما با پیغمبر دوتا شد؟ این قضیه چى مى‏شود؟ در حالتى که شب قدر

یکى است، با تلسکوپ و اختراع، ملائکه جایشان عوض نمى‏شود که حالا که تلسکوپ درست شد ملائکه بپیچانند، خلاصه قدر را یک روز بپیچانند این‏ورتر کنند، پس این ملائکه منتظر اختراع ما هستند، تا وقتى اختراع نشده آن شب مى‏آیند پایین، وقتى اختراع شد یک شب زودتر مى‏آیند!! پس منتظر اختراع ما بودند این آقایان ملائکه و جبرئیل و نمى‏دانم لیله القدر خیر من الف شهر و تنزل الملائکه و الروح و … اینها بالاخره همه منتظر بودند که این تلسکوپ اختراع مى‏شود یا نمى‏شود تکلیفشان را با خدا مشخص کنند. خدا مى‏گوید: خیلى خب- نمى‏دانم مخترع تلسکوپ و اینها کیست؟- هر وقت آن زنده شد و این تلسکوپ اختراع شد مسأله شما هم تغییر خواهد کرد!

این را بنده امشب گفتم تا اینکه این به گوش آقایان برسد و افراد و فضلا روى این مسأله فکر کنند و خلاصه براى این مسأله ببینند که چه باید کرد.

بنابراین طبق اخبارى که تابحال به دست ما رسیده است و تحقیقاتى که ما کردیم‏ قطعاً در این ماه شب اوّل ماه که شب پنجشنبه باشد را با چشم عادى ندیده‏اند، فقط در دو سه نقطه آن هم با تلسکوپ‏هاى قوى و در آنجا هم حتّى بعضى‏ها دیده‏اند و بعضى‏ها ندیده‏اند و این براى ما تعجب است که در یک جا یکى با همان تلسکوپ مى‏بیند و یکى نمى‏بیند؛ خلاصه طبق این گزارش‏هایى که گرفته‏اند به این کیفیّت است. علاوه بر این رویت ماه حتّى با تلسکوپ در شعاع زیر پنج درجه بالاى افق بوده که قطعاً تحت‏الشعاع است و این قابل رویت نیست.

بنابراین تا وقتى که اخبار دیگرى نرسد و مسأله را تغییر ندهد، براى ما روز اوّل ماه روز جمعه خواهد بود، این را خواستم خدمت رفقا عرض کنم.

خب در طى مطالب گذشته عرض شد که امام‏علیه‏السلام در این فقره واقعاً راه سلوک و راه حرکت را به انسان ارائه مى‏دهند. عرض شد که بدون توجّه به این مسئله انسان قدم از قدم نمى‏تواند بردارد، قدم از قدم نمى‏تواند بردارد.

بنده خودم در همان زمان‏هاى سابق که از نزدیک در ارتباط با بزرگان، مرحوم‏والد رضوان‏الله‏علیه و استادشان و استاد دیگرشان، من حالات ایشان را وقتى که از نزدیک مشاهده مى‏کردم این را مى‏دیدم و حس مى‏کردم که واقعاً ایشان به تمام معنى‏الکلمه به این فقره امام‏علیه‏السلام پایبند بودند و هیچ‏وقت این مسئله از نظر ایشان غائب نمى‏شد و یا اینکه سست نمى‏شد.

بین روز اوّل ایشان و آخرین روز ایشان در خدمت اساتیدشان هیچ‏گونه فرقى من نمى‏دیدم که کرده باشند؛ حالا بالاخره دیگر کار ما تمام است دیگر! کار ما دیگر به اصطلاح … همیشه وقتى‏که با دوستانشان صحبت مى‏کردند این مسئله بوده یعنى این حالشان همیشه به این کیفیّت بوده. وقتى‏که در

کنار آن اساتیدشان مى‏نشستند همیشه یک حال را داشتند، همیشه یک وضع را داشتند، بینش‏شان- گرچه انسان از نظر بینش بالا مى‏رود هى بالا مى‏رود- ولى آن بینش باعث نمى‏شد که ارتباط و موقعیت خودشان را با اساتیدشان تحت‏الشعاع قرار بدهد و این هم خیلى مسئله مسأله مهمّى است، درحالتى‏که افراد دیگرى هم که آنجا بودند یک همچنین مطلبى را [از آنها] ما نمى‏دیدیم، با اینکه براى خودشان کسى بودند و … ولى ما نمى‏دیدیم یک همچنین مطلبى و حالى را ما مشاهده نمى‏کردیم و در نتیجه دیگر شد دیگر! هر کسى سهم خودش را بُرد و نتیجه کردار خودش را هم گرفت.

حال امام‏سجاد علیه‏السلام مى‏فرماید: خدایا من که حالا این‏طور هستم «هَبنِى بِفَضلِکَ؛ با فضل خودت بیا با من رفتار کن» به فضل خودت به من ببخش، با فضل خودت با من عمل کن. چون- همان‏طورى که دیشب عرض کردم- هر دو جنبه به اراده اوست و هر دو، نزول آثار وجود اوست و اسماء و صفات اوست. وقتى‏که آن اراده پروردگار مى‏آید، یک مسئله را که مى‏خواهد در خارج ایجاد کند آن مسئله را به هرکدام از دو طرفین به یک اراده ایجاد مى‏کند؛ یعنى براى او هیچ تفاوتى نمى‏کند که به این‏طرف یا به آن‏طرف، به این‏طرف سوق بدهد یا به آن‏طرف سوق بدهد.

خیلى عجیب است این مناجات شعبانیه را که رفقا مى‏خواندند در شب‏هاى ماه شعبان، واقعاً این مناجات مناجات عجیبى است؛ یعنى کلمات ائمه همه‏اش عجیب است دیگر، در یکى از این فقرات دارد که: «الهى لَم یکُن لى حَولٌ فَانتَقِلَ بِهِ عَن مَعصِیَتِکَ الّا فى وَقتٍ ایقَظتَنى لِمَحَبَّتِک؛ خدایا من قدرت ندارم که از گناه تو رویگردان شوم- فَتَحَوَّلُ‏[۳] [فانتقل‏] یعنى رویگردان شوم- رویم را برگردانم، گناه را از خودم دفع کنم و از گناه سر باز بزنم، مگر در وقتى‏که تو مرا بیدار کردى به‏واسطه محبت خودت، یا مرا بیدار کردى به محبتى که در دل من نسبت به خودت انداختى» هر دویش یکى است هر دو یک معنا دارد. یعنى وقتى من آمدم- خب براى انسان پیش مى‏آید دیگر، گناه پیش مى‏آید- یک مطلبى را به انسان ارائه مى‏دهند یک دروغ بگو این‏قدر فایده مى‏برى، شیرین است حالا یک دروغ مى‏گوییم بعد توبه مى‏کنیم، حالا به این نفع برسیم! حالا این قوم و خویشت است این‏جورى نگو، این‏جورى قضاوت نکن برو این‏جورى شهادت بده، برو اینجا در دادگاه این‏جورى شهادت بده، شهادت به دروغ بده- عجیب است- برو شهادت به دروغ بده؛ چون این برادرت است، چون این خواهرت است، چون این رفیقت است، چون این قوم و خویشت است و بر آن اساس یک ضررى متوجّه بشوى و ما مى‏رویم و انجام مى‏دهیم، و یک تهمتى را به یک شخص وارد مى‏کنیم، اتهامى را وارد مى‏کنیم که چه؟ که این فردى که نزدیک‏

ماست به یک منفعت دنیوى، یک منفعت گذرا، یک منفعت دو روزه برسد. اینها همه‏اش مال چیست؟ مال غفلت است دیگر، اینکه الآن دارى این کار را مى‏کنى فکر فردا را کردى؟ خب این دو روز گذشت فردا چى؟ فکر فردا را هم بکن! آن‏وقت بعد ببین مى‏توانى بروى یا نمى‏توانى بروى!

یا وقتى‏که یک موردى پیدا مى‏شود انسان وسوسه مى‏شود، شیطان سراغ آدم مى‏آید، نیاز به سراغ آمدن شیطان ندارد ما خودمان هم کافى هستیم، بیخود گردن شیطان نگذاریم! طرف مى‏آید مى‏گوید آقا ببخشید شیطان آمد ما را گول زد! گفتم: نه قربان تو شیطان را گول مى‏زنى شیطان تو را گول نمى‏زند، بابا گردن شیطان نینداز، شیطان بیچاره … کار را خودت کردى مى‏اندازى گردن شیطان، حالا مى‏خواهد از خودش سلب مسئولیت کند این هم از کلک‏هایش است. نه بابا شیطان با تو کارى ندارد، شیطان مى‏رود سراغ آنهایى که به این زودى دست به کسى نمى‏دهند، سراغ آنها مى‏رود. ماها را شیطان باید بدود به ما برسد! مى‏گوید: اقلًا بابا بایستید گفتم مخالفت کنید نه این‏قدر که دیگر، تو که دیگر بابا، من این‏قدر هم نگفتم! ما شیطان را درس مى‏دهیم، شیطان نیاز به ما ندارد. شیطان مى‏رود سراغ اولیاء خدا، پیغمبران، سراغ آنهایى که در آن عوالم بالا [هستند] نمى‏آید وقتش را براى ما تلف کند و بگذراند. مى‏گوید: شیطان گولم زد! برو کجا شیطان گولت زد، تو خودت مى‏کنى، چرا تقصیر شیطان مى‏گذارى؟!

آن وقتى‏که وسوسه مى‏شویم، آن وقتى‏که دارد یک گناه شیرین در نظر مى‏آید همان وقت، درست! این آیه شریفه دارد که‏ إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا الأعراف، ۲۰۱؛ وقتى‏که یک طوفى از شیاطین دور و بر او مى‏آیند و او را مس مى‏کنند و پَرشان را به این مى‏زنند، هنوز وارد در گناه نکردند! هنوز وارد در گناه نشده، هنوز دارد در فکرش گناه مى‏آید تصورش مى‏آید، هنوز وارد نشده؛ بروم این کار را بکنم، بروم به فلان کس بگویم: ببین این معامله‏اى که مى‏خواهى با او بکنى این اینجایش این‏طور است بیا از من بخر، بیا [معامله‏] بکن، یک دروغ هم بگوید که آن الآن دارد این‏طور مى‏کند، یا چیزهاى دیگر، درست!

این قضیه درباره حضرت‏یوسف علیه‏السلام دیگر خیلى مسئله بارزى است، در آنجا هم خداوند مى‏فرماید که: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ‏ یوسف، ۲۴ حضرت‏یوسف چدن و فولاد و بُرنز نبود، آدم بود بشر بود، نفْس داشت، آن هم کشش داشت آن هم علاقه داشت، آن هم فکر داشت، آن هم همین تمایلاتى داشت که همه دارند، بشر بود، جنسش جنس ملک که نبود، جنسش جنس آدمى بود، منتها چیزى که بود حضرت‏یوسف اتکا به خدا داشت خودش را به خدا سپرده بود، گفته بود که: خدایا من در همه امورم خودم را به تو مى‏سپرم، من از خود اراده و قدرت ندارم، من از خود اختیار

ندارم، تو بیا اختیار بده، قدرت بده، همّت بده، توجّه بده تذکر بده تنّبه بده، تو بیا به من بده. نه اینکه من قدرت دارم من مى‏توانم، من چه مى‏کنم!

لذا در این شرایط خاص که قرار گرفت و او وسوسه کرد آن توجّهى که داشت آمد به دادش رسید، آن التجائى که داشت آن تسلیمى که داشت، آن التجاء و ابتهال به خدایى که داشت- درهرحال خب بالاخره حضرت یوسف شخص جوانى بود، منزه بود پاک بود و خودش را به گناه آلوده نکرده بود- در تمام این مدت به‏دنبال رضاى الهى و عمل به تکلیف بود، در تمام این مدت … خب هنوز به پیامبرى نرسیده بود، ولى راهش راه پیامبران بود، راهش راه توحید بود، راهش راه تقرب بود، راهش راه کسب رضاى الهى در تمام مراتب و در تمام کارها بود، راهش این بود.

در یک همچنین موقعى یک‏مرتبه این … شیطان آن‏وقت سراغ حضرت‏یوسف چرا، آن درست است مى‏رود، سراغ آنها مى‏رود، سراغ ما نیاد سراغ آنها چرا [مى‏رود.] در یک همچنین جایى بنده خدا! [چه کسى‏] مى‏بیند؟ الآن هزار تا در تودرتو همین‏طور قفل شده، قصر چیه؟ کسى نیست اطّلاع ندارد، کجا مى‏فهمد؟ تازه تو که خودت نرفتى دنبالش دنبالت آمدند تو که نرفتى، اینها چیست؟ اینها چیزهایى است که ما درست مى‏کنیم! تو که خودت نرفتى این آمده، حالا دیگر دل این بیچاره را نشکن، حالا که این‏قدر دارد اصرار مى‏کند چرا حالا مى‏خواهى … بعد هم خب توبه مى‏کنى و دیگر خدا هم که مى‏بخشد و خدا توبه را پس براى کى گذاشته؟ و از این چیزها شروع مى‏کند.

«اذا مَسَّهُم» این شیطان مى‏آید هى دور مى‏زند، هى عقل مى‏آید، هى آن نفس مى‏آید، هى مى‏زند کنار، آن مى‏آید یک چیزى مى‏گوید، خُب تو که نرفتى سراغش، تو را آورده در اینجا، خیلى خب به خدا بگو: خدایا چاره نداشتم! یا اینکه اگر تن به این کار ندهى فردا ممکن است برایت مشکلات درست کند ها! یک وقت ممکن است برایت دردسر درست کند ها! یک وقت ممکن است اتهام به تو بزند ها! خب اینها دیگر موجه مى‏شود، خودش هم مى‏شود دلیل موجه و کم‏کم همین‏که نرم مى‏خواهد بشود ها ها ها این نفس نرم بشود نرم بشود، بگوید: خُب باشه! یک‏دفعه از آن‏طرف مى‏آید: عجب! کسى اینجا نیست ولى خدا هم اینجا نیست؟! خدا هم نگاه نمى‏کند؟! خدا هم نگاه نکند، آیا تو با انجام این عمل آن استعدادهایى را که براى رشد دارى از دست نمى‏دهى؟ آن آمادگى که الآن در نفس تو براى ترقى هست آیا این آمادگى بعد به دست مى‏آید؟ نخیر، دیگر به دست نمى‏آید. این را در آنجا نه اینکه بخواهد بگوید: خدا حالا عقاب مى‏کند عذاب مى‏کند، فلان مى‏کند، «بُرهان رَبِّه» نه، حضرت‏یوسف به تأثیر این عمل حرام در نفس و از دست دادن آن استعدادها و آن آمادگى‏ها براى ترقى پى برد.

چه کسى به او القاء کرد؟ خدا القاء مى‏کند، یعنى وقتى‏که انسان بیاید خود را به خدا بسپارد بگوید: خدایا من نمى‏دانم، من فهم ندارم، من عقل ندارم، من قدرت ندارم، تو بیا انجام بده؛ آن‏وقت در یک همچنین جایى شیطان وقتى مى‏آید فضا را مى‏آراید، بستر را آماده مى‏کند، زمینه را مهیا مى‏کند، مسائل را [توجیه‏] مى‏کند، اینجاست که دیگر باید خدا بیاید و آن ملائکه را مى‏فرستد: بروید نجاتش بدهید. از آن‏طرف شیطان مى‏آید مى‏گوید: این، حالا مگر مسئله چیست؟ قضیه چیست این‏قدر حالا سفت و سخت گرفتى مهم نیست، این از آن طرف شیطان. از این طرف مى‏گوید: چى چى مهم نیست آقا پدرت درمى‏آید. زن شوهردار، عجب! دارى چکار مى‏کنى؟ چکار دارى مى‏کنى؟ چى چى مهم نیست؟! بابا در را بسته چکار کنیم تقصیر ما نیست! خب در را ببندد که در را ببندد، یقه‏ات را که نگرفته، در را بسته خیلى‏خب، دست‏وبالت را که نبسته. آن از آن‏طرف مى‏آید آن‏طرف استدلال مى‏کند، از این‏طرف ملائکه و جبرئیل و اینها مى‏آیند چکار مى‏کنند؟ از این‏طرف مى‏آیند مطالب را [مى‏رسانند.] یکى از آن‏طرف یکى از این‏طرف، یک استدلال از آن‏طرف یک استدلال از این‏طرف.

لذا آدم مى‏بیند که هى مى‏رود و مى‏آید- هان! این‏طور نیست؟ همه بگویید بله دیگر- حالا نمى‏گویم در این قضیه، در مسائل مختلف براى همه ما پیدا شده، یک‏جا نباید دروغ بگوییم مى‏گوییم، یک‏جا نباید تهمت بزنیم مى‏زنیم، یک‏جا نباید چکار بکنیم، نه اینکه حالا فقط این [مسائل باشد.] قضایا مطالب مختلف که برایمان پیش مى‏آید براى همه هم پیش آمده، خدا براى همه پیش مى‏آورد، حواس باید جمع باشد، اینجاست که آدم باید خودش را به خدا بسپارد به قول مرحوم‏آقاى‏حداد فرمایش ایشان: سالک باید مانند یک پاسبان با خنجر بر دل خود بایستد و نگذارد اصلًا آن‏طرف بیاید جلو، استدلال اولى که مى‏خواهد از آن‏طرف بیاید بزند و بکوبد و خودش را به خدا بسپارد و بیندازد به این‏طرف و نگذارد هى نوبت به این رفت و آمدها برسد، آن یک طرف، این یک طرف، این یکى بیاید … آخرش بگوید که: خیلى‏خب حالا انجام نمى‏دهیم، حالا این دروغ را نمى‏گوییم، حالا فرض کنید این تهمت را نمى‏زنیم، حالا این عمل خلاف و کار خلاف را انجام نمى‏دهیم. از همان ابتدا نگذارد به بقیه برسد، نگذارد وقت بگذرد.

لذا از آن‏طرف مى‏آید قواى ملائکه، قواى رحمان، جنودالرحمان در اینجا مى‏آیند و انسان را مى‏گیرند. حضرت‏یوسف را آمدند دربرگرفتند و رسید به یک‏جا که دید اگر بخواهد این خلاف را انجام بدهد از آنکه باید به او برسد ساقط خواهد شد، این است که صاف ایستاد گفت: نمى‏کنم. هر کارى مى‏خواهى انجام بده، مى خواهى انجام بده، تیکه‏تیکه هم بکنى انجام نمى‏دهم، دیگر اینجا بود که‏

آن به دنبال او آمد و بعد هم که خب آن قضایاى دیگر اتّفاق افتاد و بچه شهادت داد و امثال ذلک، توجه مى‏کنید!

این مسئله مسئله‏اى است که أمیرالمؤمنین علیه‏السلام در مناجات شعبانیه بیان مى‏کنند؛ حضرت مى‏فرماید: خدایا من حول و قدرت ندارم که از معصیت تو برگردم به رضاى تو، و رویم را برگردانم مگر در یک فضایى قرار بگیرم که آن فضاى قرب توست، حال و هواى تو بیاید در من و مرا برگرداند و دگرگون کند و از آن فضایى که فضاى معصیت بر من آمده، مرا به فضاى دیگر خارج کند، وقتى‏که خارج کرد طبعاً مى‏روم، وقتى‏که خارج کرد من مى‏روم، آن چیست؟ آن محبت توست. پس بنابراین، تو همیشه این محبت خودت را در دل من بینداز تا من اصلًا به طرف گناه نروم، به طرف معصیت تو نروم، به طرف خلاف رضاى تو نروم و حرکت نکنم، به طرف طمع نفس امّاره نروم.

نفس امّاره: هى این کار را بکنیم، آن کار را بکنیم، آن کار را بکنیم … به این مقدار انسان مى‏تواند وضعش بگذرد نه، برویم به این مقدار باشد! به این مقدار برسد … هى بالاتر، هى بالاتر، هى بالاتر. و بدون تفکّر نسبت به عاقبت و تبعاتى که ممکن است داشته باشد، هى انسان بیاید و در دور خودش این مسئله را گردش بدهد، چه کسى دارد گردش مى‏دهد؟ ملائکه این را در دوروبر تو به گردش آوردند، یا شیاطین و ابالسه آمدند دارند این کارها را مى‏کنند؟ هى مى‏آیند، هى دنیا را جلوه مى‏دهند، اینجا را زیاد کنیم، آنجا را بزرگ کنیم، آنجا را توسعه بدهیم، آنجا را چه کنیم، با چه امکاناتى با چه وضعى؟! درست! به هواى این، به هواى آن، به هواى آن، یک‏دفعه این نشد، یک‏دفعه این نشد.

خُب اینها هم همین است، مقصود از گناه، خود گناه و معصیت نیست، آن عملى که انسان را دور مى‏کند، آن عملى که براى انسان گیر ایجاد مى‏کند، دست و پاى انسان را مى‏بندد، آن عملى که فکر انسان را مى‏گیرد، آن عملى که راحتى و فراغت را از انسان سلب مى‏کند، آن عملى که نفس را مشغول مى‏کند، آن عملى که نفس را از رسیدن به فراغت و به عبادت و به فکر و تجرّد باز مى‏دارد و به امور دنیا گرفتار مى‏کند، همه اینها در یک قالب قرار مى‏گیرد، همه اینها در یک کادر مورد ارزیابى قرار مى‏گیرد که همه اینها ابتعاد از خداست، ابتعاد از خداست.

پس بنابراین باید از خدا بخواهیم که: خدایا ما را به فضل خودت همیشه راهنمایى کن. وقتى یک همچنین مسائلى در اختیار قرار مى‏گیرد، ذهن ما را متوجّه کن فضل یعنى این، گول نخوریم، برویم از اینجا وام بگیریم از آنجا وام بگیریم، فلان بکنیم، بعد مى‏آییم چکار مى‏کنیم، چکار مى‏کنیم! ا! این کار را مى‏کنیم! این چیست؟ همان‏جا بیاید سراغ ما، چه خبر است؟ بگذار کنار، راحت باش، راحت زندگى کن، سرت را راحت به متّکا بگذار، شب که مى‏خواهى بخوابى بى‏فکر و دغدغه بخواب، این براى تو

صلاح است نه اینکه با هزار تشویش با هزار خاطر و با هزار تا دعاى مردم بخواهى سرت را بگذارى. وقتى‏که این مسئله مى‏خواهد پیش بیاید تو بیا در فکر من در قلب من، محبت خودت را بینداز و مرا از وارد شدن در این گرداب و وارد شدن در این باتلاق نجات بده.

وقتى محبت تو آمد یک‏دفعه بگویم: چیه؟ آخر این دنیا ارزش دارد بروى از این بگیرى، از آن بگیرى، از آن بگیرى، از آن بگیرى، بعد هم در آن گیر کنى! هان! این چرا قبلًا نبود؟ آن‏موقع دلمان مى‏خواست: آره خوب است بابا! مى‏رویم این کار را مى‏کنیم، سرمایه‏مان این‏جور مى‏کنیم، بالا مى‏بریم، [سود] مى‏کنیم!! امّا وقتى‏که محبت خدا مى‏افتد: مى‏خندد، اى بابا، برو پى کارت!

– آقا فلان مبلغ است مى‏خواهى بگیرى؟

– نه بابا برو به یکى دیگر بده!

– آقا فلان امکانات است مى‏خواهى؟

– نه آقاجان برو یک جاى دیگر.

– آقا فلان موقعیت است، فلان پست است، فلان مقام است، فلان صندلى است، فلان میز است؟!

– آقا این را بدهید به کس دیگر بنشیند به جاى ما بهتر، ما حوصله این گرفتارى را نداریم، و چه نداریم!

چرا؟ محبت افتاده در این دل، وقتى‏که محبت افتاد دیگر کارى نمى‏شود کرد، آن‏وقت درست فکر مى‏کند، وقتى محبت بیفتد عقلانى فکر مى‏کند، منطقى فکر مى‏کند، مسائل را همه را با هم در نظر مى‏گیرد، راحتى خودش را در نظر مى‏گیرد، آیا این برایش گیر نمى‏آورد، آیا این برایش مشکل ایجاد نمى‏کند، آیا این برایش دردسر ایجاد نمى‏کند، آیا این برایش گرفتارى خیال و اینها به وجود [نمى‏آورد] همه اینها را مى‏سنجد وقتى دید نه، هیچى نیست مى‏گوید: حالا باشه. امّا وقتى دید این‏طور است، نه؛ آنچه را که هست مى‏آید براى انسان، حالا این نسبت به مسائل عادى، گناهش که دیگر به جاى خود، دیگر همین امورات است‏

لذا وقتى‏که امام‏سجاد مى‏فرماید: هبنى بفضلک؛ معناى این فقره این است که در همه امور من خدایا فضل و آن عنایت خودت را بر من جارى کن، هم در وقتى‏که مى‏خواهم گناه انجام بدهم بیا آن فضل خودت بیاور و با محبتى که بر دل من مى‏اندازى از آن گناه صرف‏نظر کنم. هم در آن وقتى‏که به سمت دنیا مى‏خواهم بروم- حالا گرچه گناه نباشد همین خودش بدترین گناه است- به سمت دنیا مى‏خواهم بروم و این رفتن به سمت دنیا به صلاح من نیست، قبول کردن این پست به صلاح من نیست، قبول کردن این مسئولیت، این اداره، این کُرسى، این نمایندگى، این مقام، به صلاح من نیست. وقتى‏که‏

محبّت تو بیاید، آن‏وقت مى‏گوید: من این نمایندگى را نخواستم، من این مسئولیت را نخواستم، من این را نخواستم، نخواستم، نخواستم؛ درست شد!

امّا اگر آن نباشد مى‏گوید: هم آن را مى‏خواهم، هم آن را مى‏خواهم، همه‏اش را با هم اگر بدهید باز هم بگویید بیاید! چرا؟ چون محبّت خدا در دل نیفتاده. دیدید بعضى‏ها هزار تا سِمَت دارند، به هیچ کدامش هم نمى‏رسند! البته خب شاید خدا افتاده ما نمى‏دانیم سعه آنها خیلى است، عقل ما نمى‏رسد ممکن است یک کسى آن‏قدر سعه داشته باشد هزار تا که سهل است کل مسئولیت کره زمین هم به او بدهند باز هم مى‏گوید: هَل مِن مَزید! درست شد!

حالا اینکه بخواهیم در همه امور به راه تو برگردیم این نیاز به فضل دارد، پس حالا که خدایا ما کاره‏اى نیستیم، پرونده‏مان هم آمدیم برایت رو کردیم، رو کردیم بابا ما هیچ هستیم، ما از صفر هم پایین‏تر هستیم، ما منها هستیم یک منهاى بى‏نهایت هستیم فرض بکنیم ما آن هستیم، وقتى‏که این‏طور هستیم، این پرونده ماست حالا مى‏خواهى با ما چکار کنى؟ بابا بالاخره تو هم خدا هستى دیگر! امام‏سجاد مى‏گوید: وقتى ما این‏طور هستیم از خدایى تو بعید است دیگر، اینجا خدا را مى‏اندازد روى آن‏طرف سکه، مى‏گوید یعنى آن رگ غیرت خدا را از آن طرف … مى‏گوید: وقتى بابا با یک موجود هر کسى باشد وقتى مورچه را هم نگاه بکند دیگر لگد نمى‏کند، وقتى نگاه به یک موجود ضعیف بکند یک دستى از او مى‏گیرد ما این هستیم خدایا، وقتى ما این هستیم از خدایى تو بعید است که به ما رحم نکنى؛ یعنى دارد این‏طور با این زبان با خدا صحبت مى‏کند که: خدایا بابا تو خدا هستى ما بنده هستیم دیگر، این مقدار حق داریم به تو بگوییم که به ما رحمت کنم، به ما عطوفت کن، دیگر ما را مورد لطف خودت قرار بده.

زبان امام سجاد علیه السلام یک همچنین زبانى است، زبانى است که یک بنده دارد در مقابل مولاى خودش لُنگ مى‏اندازد و تسلیم دارد مى‏شود و از خودش تمام آثار وجود را رفع مى‏کند، تمام قدرت و اراده را همه را دارد به مولا مى‏سپارد، مى‏گوید: خدایا حالا که این‏طور است پس غیرتت کجاست، آن رحمتت کجاست، آن غیرتت، آن خدایى، آن ربوبیّت این پس کجا رفته؟ لذا قاعده‏اش هم این است که بیایى ما را ببخشى، ما را مورد رحمت و عنایت لطف خودت قرار بدهى.

إن‏شاءالله امیدواریم که خداوند ما را مورد لطف خودش قرار بدهد و با همین بیان امام علیه‏السلام و با همین فقراتى که واقعاً بیانگر حال ماست به طریق اولى، جایى که امام‏علیه‏السلام این مطالب را به خدا عرضه بدارد دیگر ما جاى خود داریم، وقتى‏که بیان حال ما این است، خدایا با ما همان رفتار کن که اولیاء خودت از تو درخواست کردند.

اللهم صلى على محمد و آل محمد

 

 

[۱] – ولایت فقیه، ج ۳، ص ۷۷ و رساله نوین، ص ۸۲: رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم که فرمود: صُوموا لِرُؤیَتِهِ، و أفْطِرُوا لِرُؤیَتِه!

[۲] – جمع غیم است بمعناى ابر. لغت‏نامه دهخدا

[۳] – استاد” فَتحوِّل” قرائت نمودند ولى در نسخ” حَولٌ فَنتقلُ” آمده است

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن