جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۶
موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۴ رمضان ۱۴۳۶
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ علىَ سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ؛ اى پروردگار من، من کجا و موقعیت و جایگاهم در نزد تو کجا، حال که چنین است به فضل خودت بر من ببخش، نه با عدل و حسابرسى، و به عفو خودت با من رفتار کن و تصدق نما.
قبل از پرداختن به مطالب گذشته یک مطلبى را خدمت رفقا عرض مىکنم گرچه در سالهاى قبل به واسطه یک همچنین قضایایى که پیدا شده بود بنده عرض مىکردم؛ آن مسأله بودن روز پنجشنبه به عنوان اول ماه رمضان یا نبودن آن است! مطلبى را که باید خدمت دوستان عرض کنم این است که هلال ماه ثبوتش از نظر شرعى به دیدن با چشم ظاهر است، بدون دخالت آلات و ادوات دیگر، از قبیل دیدن با تلسکوپها یا دوربینهاى بسیار قوى و همینطور رفتن در ارتفاعات بسیار زیاد که از افق هلال بالاتر است مانند سوار شدن به هواپیما و به بالا رفتن در حدى که از سطح افق این هواپیما ارتفاع بیشترى پیدا مىکند و بدین وسیله [هلال ماه] قابل رویت مىشود. آنچه را که شارع مدنظر قرار داده است در ثبوت اوّل ماه عبارت است از دیدن با چشم ظاهر. چنانکه فرموده است: «صُوموا لِرُؤیَتِهِ، و أفْطِرُوا لِرُؤیَتِه[۱]؛ با دیدن ماه روزه بگیرید و با دیدن ماه افطار کنید.» قطعاً در آن زمان عرف، ملاک را در پیدایش ماه و خروج از ماه و خروج از شهر، چشم ظاهر مىدانست، آنها که رصد نداشتند، وسایل و آدات مکانیکى نداشتند، آن زمان که تلسکوپ و اینها اختراع نشده بود، دوربین نبود، آن زمان هواپیما نبود، رفتن به بالاى ابرها نبود.
همین ملاک دیدن ظاهر، این ملاک براى داخل شدن در شهر و در ماه مورد توجّه بوده و بر همین سیره هم شارع و پیامبر ماههاى خود را قرار مىدادند. یکى از چیزهایى که مستحب است استهلال است، انسان در ابتداى ماه استهلال کند و برود و ماه را ببیند، و جهتش هم این است که بر ورود ماه از نقطه نظر عبادى، احکامى تعلق مىگیرد و باید انسان بداند که این عبادت را به چه کیفیّتى انجام بدهد و به چه صورتى انجام بدهد.
عبادت اینطور نیست که بخواهد اینطرف و آنطرف بشود، یک روز انسان زودتر انجام بدهد، یا یک روز دیرتر انجام بدهد، بدون توجّه به این مسأله بخواهد [عبادت] بکند. وقت عبادت مشخص است، دهم ذىالحجه عید قربان است، نه یازدهم ذىالحجه درست است نه نهم ذىالحجه. عید قربان براى روز مخصوص است، با اعتبار ما این طرف و آن طرف نمىشود، روز عرفه یک روز خاص است، این مطلبى که امشب دارم خدمت رفقا مىگویم خیلى مهم و دقیق است و عمداً گفتم که خب همه متوجّه این قضیه بشوند حالا آن کسانى که به این مسأله توجّه ندارند و با دیدن تلسکوپ و اینها [مسئله را] کافى مىدانند اگر متوجّه این قضیه نیستند به این مسأله توجه کنند.
روز عرفه براى خصوص نهم ذىالحجه است، آثارى که بر روز عرفه مترتب است براى خود نهم است نه روز هشتم یک همچنین آثارى هست و نه روز دهم و یازدهم، که ما این همه تاکید در روایات داریم، در آثار داریم، کسى که روز عرفه این کار را بکند، روزه بگیرد و دعا بخواند، چکار بکند، خداوند همه گناهان او را آنچنان مىآمرزد که انگار از مادر متولّد شده، اینها مال خصوص روز عرفه است که روز نهم است. یا اینکه فرض بکنید که عید غدیر عیدى است که مربوط به هجدهم ذىالحجه است، در این رساله نوروز که بنده نوشتم این مطالب را یک مقدارى در آنجا اگر رفقا مطالعه کرده باشند آنجا توضیح دادم که آثار تکوینى را خداوند بر این ایّام بار کرده به نحوى که این آثار با اینطرف و آنطرف رفتن از بین خواهد رفت، با اعتبار ما این آثار درست نمىشود، این یک آثار تکوینى است.
و همینطور راجع به عید فطر عیدى است که مخصوص به آخر رمضان است و اینطرف و آنطرف نمىشود، یعنى خصوصیّات آن روز، برکاتى که در آن روز مىآید، فیوضات و عنایاتى که از جانب خداوند در آن روز نازل مىشود و انسان احساس مىکند که امروز روز روزه نیست، این را احساس مىکند، امروز روز جشن، امروز روز عید است، امروز روز سرور است، این را انسان احساس مىکند. بعضى از بزرگان، سابق وقتى که گاهى [شک ایجاد] مىشد اصلًا شاید نیازى به اینطرف و آنطرف سؤال کردن نداشتند و مىفرمودند: امروز بوى روز عید مىآید، خب این مشخص است که حال و هوا در امروز با روز روزه فرق مىکند، یعنى نزول برکات، کیفیّت فیض الهى، نزول ملائکه و آوردن آن عنایات خاص الهى …، چون روز عید برکاتش با روزهاى دیگر تفاوت مىکند، شهادت امام با تولّد امام علیه السلام فرق مىکند، آن یک خصوصیّات دارد این یک خصوصیّات، اینها همه مثل هم نیستند. روز عاشورا با روز عید غدیر دوتاست، دو جور عنایت است، دو جور فیض است، دو جور برکت است، که هر کدام از اینها خب براى انسان لازم است؛ بر این اساس روز اوّل ماه براى مردم باید مشخص بشود تا مسائل خودشان را بر آن مترتب کنند. روز اوّل ماه رمضان باید براى افراد مشخص شود که چه روزى
است، آیا امروز است یا فرداست؟ چرا؟ چون ما در ماه رمضان روزهاى خاصى داریم یکى از آن روزهاى مهم و شبهاى مهم شب بیست و سوم است. شب بیست و سوم، شب قدر است یعنى شبى است که ملائکه نازل مىشوند و تقدیر سال آینده را در آن شب رقم مىزنند، لذا داریم در آن شب باید این اعمال را انجام داد، این مراقبه را باید کرد. اینطور کشک نیست که بگوییم: آقا امشب را شب قدر قرار مىدهیم! خب این دست ما نیست که آقا امشب شب قدر است، یا اصلًا آقا ما هفته دیگر را شب قدر قرار مىدهیم!
یادم هست در زمان سابق، در آن زمان سلطنت گذشته یکى از این نمایندههاى مجلس بود، مجلس آن موقع گفته بود که- من در خاطرم نیست حالا اسمش نمىدانم چیست- کارکنان دولت اینها براى اداء مناسک حجشان مىتوانند از تعطیلات تابستان استفاده کنند که هم تعطیلات است و هم مىتوانند مکّهشان را بروند! خب عموجان تعطیلات تابستان مال تعطیلات تابستان است، مال گردش و جاهایى است که خودتان تشریف مىبرید، ولى موقع مکّه به تابستان ربطى ندارد، این مال ذىالحجه است، یعنى اینقدر این نمىفهمید که عبادات وقت خاص دارد و در وقت خاص باید آن انجام بشود و الا خب فایده ندارد.
در ماه مبارک، شب بیست و سوم شب قدر است، شب قدر یک شب است، منتهى یک شبى است که در طولش کره زمین مىگردد، کره زمین که همهاش یک جا شب نیست، هر دقیقهاى از دقائق بیست و چهار ساعت در یک جا غروب است و در یک جا صبح است، چون این در حال گردش است دیگر، یک شبانه روزى که بر زمین مىگردد آن مىشود شب قدر. حالا آن چه شبى است؟ شب چندم است؟ شب بیست و سوم است؛ حالا با توجّه به قرائن و شواهدى که بر این مسأله دلالت دارد.
خُب حالا ما مىتوانیم بجاى شب بیست و سوم بگوییم آقا شب پانزدهم را شب قدر قرار مىدهیم؟! دست ما نیست، شب قدر دست ما نیست، شب قدر دست خداست، خدا هم این را در یک همچنین شبى قرار داده، بیست و دو شب که از ماه رمضان گذشت در شب بیست و سوم مىشود شب قدر، و این خصوصیّات را دارد و این مسائل را دارد. حالا صحبت ما این است که در زمان رسول خدا اوّل ماه چه موقع بود؟ آیا اوّل ماه اوّل ماهى بود که با چشم عادى مىدیدند یا با تلسکوپ و هواپیما مىدیدند؟ آن موقع که طیّاره نبود، آن موقع که تلسکوپ نبود، آن موقع که این دوربینهاى یک مترى و دو مترى نبود! با همین چشم، همین چشم ظاهر منتهى چشم عادى نه اینکه حالا چشم ضعیف و [معیوب] با همین چشم عادى مىگفتند: که بروید بالاى بلندى، بالاى کوهى، بالاى ارتفاعى، در آنجایى
غُیُومى[۲] نباشد، که هوا صاف باشد، مانعى نباشد، افق را نگاه کنید وقتى که هلال در این چند درجه، هفت هشت درجه از افق بالا آمد در آنجا قابل رویت است، البتّه این هم بود که در بعضى از موارد حتّى با وجود بالا و ارتفاع داشتن هلال ممکن بود که دیده نشود. خب در اینجا مىگفتند که از اطراف هم بیایند [و بگویند هلال را رویت کردهاند] کفایت مىکند، لذا در آن موقع معمولًا ماه را در همین شب اوّل مىدیدند، در همان زمانهاى به اصطلاح گذشته.
و بعد اگر هم شک مىکردند دو شب را به عنوان شب إحیاء مىگرفتند. ما یادمان هست که در همان زمان سابق وقتى شک مىشد بین اینکه امروز هست یا نیست، هر دو شب را مىگرفتند که به فیض شب قدر برسند. حتّى یک سال ما یادمان هست که وقتى شک داشتیم، مرحومآقا رضوانالله علیه شش شب به مسجد براى شب قدر رفتند، شب نوزدهم دو بار و شب بیستم ویکم و بیست و سوم هم هرکدام دوبار تا اینکه به اصطلاح شب قدر را درک بکنند. چون یا این است یا آن است دیگر، نمىشود بگوییم: آقا ما امشب این را قرار دادیم و … روى این جهت ماهى که در زمان رسول خدا و در زمان ائمهعلیهمالسّلام رویش اعتبار بود ماهى بود که با این دو چشم مىدیدند، نه با تلسکوپ، تلسکوپى که در آن موقع نبود، پس با چى مىدیدند؟ با همین چشم مىدیدند و بر این چشم تکیه مىکردند و روى این چشم حساب باز مىکردند، نوزدهم مىگرفتند، بیست و یکم مىگرفتند و بیست و سوم مىگرفتند، با همین چشم روز عید فطر مىگرفتند و با همین چشم روز عرفه مىگرفتند و روز عید قربان مىگرفتند و ایّامشان را بر این مترتّب مىکردند، توجّه کردید؟ با همین چشم ظاهر.
حالا صحبت در این است اگر در زمان رسولخدا پیغمبر اول ماه را براساس چشم مىگرفت، ما به چه حکم شرعى الآن آن را با تلسکوپ قبول مىکنیم و تعیّن مىکنیم؟ روى چه حسابى؟ در زمان ائمه که تلسکوپ نبود، در زمان پیغمبر که تلسکوپ نبود، با همین چشم ظاهر مىرفتند و ماه را مىدیدند، خیلى خُب، پس ما باید این را بگوییم: اگر در زمان رسول خدا تلسکوپ بود یک روز ماه رمضان رسولخدا تغییر مىکرد! درست است یا نه؟! و پیغمبر با وجود اینکه اطّلاع داشت امروز روز اوّل ماه است فردا را روز اول ماه مىگرفت! مىشود همچنین حرفى بزنیم؟ متوجه شدید چه مىخواهم بگویم؟ الآن تلسکوپ اختراع شده، در زمان پیغمبر و ائمه که تلسکوپ نبوده، هواپیما نبوده، چهجورى برایشان ماه ثابت مىشد؟ با همین چشم ثابت مىشد، با همین چشم روز اوّل ماه را مىگرفتند، با همین چشم شب بیست و سوم ماه رمضان را شب قدر قرار مىدهند. آیا پیغمبر مىدانست امروز روز اوّل ماه است یا نمىدانست؟ اگر بگوییم نمىدانست پس پیغمبر جاهل بود، اگر مىدانست پس همان روزى که مال
پیغمبر است همین روز هم مال ماست. آسمان که تغییر نکرده، زمین که تغییر نکرده، متوجّه شدید ما چه اشتباهى داریم مرتکب مىشویم؟!
همان روزى که مال پیغمبر و ائمه بوده، چون اینها به عنوان سند هستند دیگر، اینها هستند، آن روزى که پیغمبر آن روز را روز اوّل ماه قرار مىدهد با چه قرار مىداد؟ با دیدن این چشم قرار مىداد، نه با تلسکوپ، نه با بالا رفتن بالاى ابرها و با طیّاره دیدن که آن اصلًا یکجور دیگر است. با دیدن ظاهر پیغمبر مىگفت ماهتان را شروع کنید، با دیدن چشم پیغمبر مىگفت ماهتان را تمام کنید، با دیدن این چشم پیغمبر مىگفت روز عید قربان بگیرید، با همین چشم پیغمبر مىگفت، چون آن موقع که تلسکوپ نبود. خیلى خب، اگر ما بگوییم که در واقع آن روز واقعى یک روز قبل بوده، پیغمبر یک روز بعد اعلام کرد، چون اگر در آن موقع تلسکوپ بود پیغمبر مىگفت روز قبلش روز اوّل ماه است، پس پیغمبر با علم به اینکه امروز روز دوم ماه است به مردم مىگوید امروز را روز اوّل بگیرید! این درست است؟! این غلط است. نه مردم شما نمىبینید، هنوز تلسکوپ اختراع نشده، هزار سال دیگر اختراع مىشود آن موقع یک روز مىآید جلوتر! این حرف خندهدار نیست؟ خیال مىکنم خیلى خندهدار باشد و …
من یک وقت در یکى از فتاواى یکى از آقایان خواندم که الآن فوت کرده و به رحمت خدا رفته، وقتى دلیل مىآورد در [استدلالش] خوانده بودم مىگفت: منظور رویت است، حالا چه رویت با چشم عادى چه رویت با چشم تلسکوپ هر دو رویت است! خیلى برایم جالب بود که عجب، اگر قرار رویت به هر کیفیّتى هست، بسیار خب، پس بنابراین بنده سوار هواپیما مىشوم اصلًا دو روز قبلش، مىروم اینقدر ارتفاع پیدا مىکنم که روز بیست و هشتم را مىگویم روز اول ماه است، این هم رویت است دیگر! مگر رویت نیست؟ اینقدر مىروم بالا اصلًا یک روز قبل …، شما مگر نماز مغرب و عشا را نمىخوانید، دارید نماز مغرب را مىخوانید مىبینید هواپیما دارد در آسمان راه مىرود خورشید به آن تابیده، نمىبینید؟ وقتى که دارید نماز مغرب را مىخوانید مىبینید هواپیما در بالا به آن خورشید تابیده، یعنى اینقدر این ارتفاع گرفته که از آن مقدار خروج خورشید از تحت افق و ورودش هم بالاتر رفته در زاویه سطوع نور خورشید واقع شده در حالى که شما نماز مغرب را خواندهاید و فرضا نافلههایش را هم خواندهاید و یک ربع هم گذشته ولى در عین حال هنوز شما [نور خورشید را] مىبینید.
پس بنابراین قطعاً امروز نباید روز اوّل ماه باشد دیگر، این که قطعى است، حالا شما با هواپیما مىروید بالا ماه را مىبینید، تکلیف چیست؟ باید براى روزهات بگویید ماه جدید آمده! این هم دیدن است دیگر! دیدن دیدن است! پس دیدن به هر کیفیّتى نیست عزیز من، دیدنى است که در شرایطى باشد که در آن شرایط [هلال] قابل رویت براى چشم باشد، یعنى ماه در حدى از افق بالا آمده باشد که از
تحتالشعاع خارج بشود، یعنى آن مقدار ارتفاعى که نور خورشید به واسطه غلبه [مانع رویت نباشد]- مىگویند آن قاهره نور شمس- آن نور خورشید که در حال غروب هست مانع از رویت هلال براى چشم عادى نشود، آنموقع این مىشود رویت.
بنابراین اگر ما آمدیم از تلسکوپ یا دوربینهاى بسیار قوى، یک وقت دوربین دوربین عادى است نه آن اشکال ندارد، مثلًا دوربینى که در همین حدى که غبار را کنار بزند، غبار را کنار بزند، نه آن تلسکوپى که بر نور شمس غلبه بکند، که اتّفاق افتاده در همین قضیه، تلسکوپى آدم بزند که آنچنان قوى باشد که بیاید و تصویر را نزدیک کند، نزدیک کند که انسان اصلًا حتى با وجود هلال در تحتالشعاع که نور خورشید مانع است شما هلال را ببینید، این دیدن اصلًا قبول نیست، این فایده ندارد، این روز قبل حساب مىشود، روز بعد حساب نمىشود.
پس بنابراین این که ما بگوییم دیدن در اینجا صدق کرد به صرف دیدن، حالا به هر کیفیّتى، اوّلًا به هر کیفیّت غلط است، چون انسان بعضى از موارد است که مىبیند ولى قطعاً غلط است، باید دیدنى باشد که دیدن، دیدنِ عادى باشد یعنى همانطور که زعماى ما، پیغمبر و ائمه در زمان خودشان همانجور ماه را مىدیدند و بر آن حساب به اعمالشان ترتیب اثر مىدادند، یعنى روز اوّل مىگرفتند، روز نوزدهم مىگرفتند، روز بیست و سومشان را به دیدن مىگرفتند و همه مىدیدند، ما هم وظیفه داریم به همین کیفیّت عمل کنیم، نه اینکه حالا چون یک دستگاههاى دیگرى آمده و دستگاههاى جدیدى آمده، انسان بخواهد تغییر بدهد. شب همان شب است، روز همان روز است، تغییرى نکرده و ملاک همین است.
یک مطلبى هست و آن اینکه: بله، در بعضى از موارد ما مشاهده مىکنیم که حکم در زمان رسولخدا و در زمان ائمه به یک کیفیّت بود، و الان با وجود بعضى از اکتشافات، بعضى از دستاوردها، بعضى از فناورىها و امثال ذلک تغییر مىکند و آن جایى است که خود آن موضوع فى حد نفسه حکم خاص برایش بار نمىشود، چون آن موضوع در تحت شرایط خاص قرار مىگیرد حکم آن شرایط را پیدا مىکند و چون موضوع الان شرایطش تغییر پیدا کرده، حکمش بر طبق اختلاف شرائط، شرایط جدید پیدا مىکند.
فرض کنید مثلًا استفاده از الکل، الکل یک شىءاى است خودش فى حد نفسه نجس است، چه در زمان رسول خدا باشد، چه در زمان ائمه یا در زمان ما، هیچ تفاوتى نمىکند، نجس نجس است- البتّه الکلى که از مایع بالاصاله باشد، اصلش مایع باشد، نه اینکه آن را تخمیر کرده باشند مثل چوب و اینها، آن نه، آنکه در اصل مثل انگور و اینها باشد آن الکل الکل نجس است- بسیار خب حالا نجس است وقتى که نجس شد خب ما از نظر شرعى [روایت] داریم که چیز نجس قابل استفاده نیست، قابل خرید
و فروش نیست و قابل [بیع و هدیه] نیست و معاملهاش هم باطل است و مصرفش هم خب حرام است و سُحت است. و این مسأله خب در زمان گذشته صحیح بود در زمان پیغمبر از الکل چه استفادهاى مىکردند؟ چیزى نبود. و همینطور بعد از اینها، تا اینکه این قضیه در زمان زکریا کشف شد. بله؟ در زمان زکریا رازى این قضیه خاصیت الکل و اینها در آن زمان به دست آمد و استفادهاش براى ضدعفونىها و امثال ذلک و اینها.
وقتى که اینطور شد خب فقیه در اینجا مىآید فکر مىکند که آقا این حکمى که رفته روى حرمت الکل، این که الکل الان حرام است این حرمت استفادهاش به خاطر نجاستش است یا به خاطر اینکه استفاده معقول از آن در اینجا متمشى نیست؟! خب در آن زمان نمىدانستند، مورد استفاده نبود و اصلا وسایل [استریلشان] چیز دیگر بود، نمىدانم مىگرفتند چوب را مىسوزاندند و خاکستر را چکار مىکردند و این وسایل ضدعفونىشان در آن موقع به این کیفیّت بود و همینطور از بعضى از گیاهها براى ضدعفونى استفاده مىکردند که الآن هم هست، الآن هم همین [روستائیان] دارند، در این کوهها از این گیاههایى که خاصیت آنتى بیوتیکى و اینها دارد وجود دارد و روى زخم و اینها مىریزند، از جمله چیزهایى که خاصیت آنتىبیوتیکى دارد خود عسل است، عسل طبیعى یکى از چیزهایى است که خاصیت آنتى بیوتیکى دارد و اگر زخمى پیدا بشود حتّى مىگویند آنقدر خاصیتش قوى است که بهبودىاش حتّى از وسایل و داروهاى شیمیایى امروزى قوىتر است و تجربه هم شده است.
امّا نسبت به الکل کسى به این قضیه نرسیده بود که این مسأله اینطور باشد، خب حالا فقیه وقتى که نگاه مىکند و مىبیند که الآن در شرع استفاده از نجس حرام است خب متوجّه مىشود چون استفاده مفید ندارد، اگر همین استفاده مفید داشته باشد چرا استفادهاش اشکال داشته باشد؟ مگر حتماً شخص باید الکل را بخورد؟ نه، الکل را مصرف مىکند، ضدعفونى مىکند. الآن این اتاقهاى عمل که استریل و اینها مىکنند مىگویند حتماً باید با الکل آن هم الکل انگور [استریل بشوند.] یکى از دوستانمان دکترسجادى مىگفت اتاق عملى که من در آن چشم عمل مىکنم فقط باید با الکل انگور باشد، با غیر از این را من اصلًا قبول ندارم و تایید نمىکنم. خب الان این چه اشکالى دارد که استفاده از این الکل مانعى داشته باشد؟ خب نه هیچ مانعى ندارد و خرید و فروشش هم جایز است و هیچ ثمن و پولش هم حرام نیست، مثل نان و خربزه مىماند تفاوت نمىکند. بله، خوردنش حرام است و در تماس با آن هم انسان بایستى که دستش را آب بکشد و تطهیر بکند. خب اینها به جاى خود، امّا اینکه بگوییم نباید اصلًا استفاده شود، و معامله آن اشکال دارد، این از مسائلى است که این دیگر منطق ندارد و این شرعیت ندارد.
ولى بعضى چیزها هست که- این مطلب، مطلب دقیقى است، این را هم مىخواستم خدمتتان در راستاى قبله و خورشید و اینها عرض کنم- شارع که آن حکم را بیان کرده بر اساس اقتضائات آن موقع است، الآن ما مىبینیم این اقتضائات وقتى که تغییر مىکند آن حکم شارع بدون اینکه تغییر پیدا بکند صورت جدیدى به خود مىگیرد، مثلًا فرض کنید که راجع به قبله، راجع به قبله داریم براى کسانى که در خود مسجدالحرام هستند یا در مکّه هستند و برایشان [کعبه] قابل رویت هست، قابل إتجاه هست، قبله خود کعبه است، خود همین چهارگوش کعبه این مىشود قبله، لذا کسانى که در مکّه هستند نمىتوانند به اینطرف و آنطرف به هواى اینکه این قبله است …، مگر اینکه برایشان مانعى باشد و آنطور دقت مشکل باشد. حالا کسانى که در مسجدالحرام هستند یا خیابانهاى اطراف هستند، یا هتلهایى هستند، منازلى که در همان حول هست قبله مىشود [همان کعبه]، و براى کسانى که دور هستند و به خصوص در شهرهاى بعیده و امثال ذلک قبله مىشود جهت کعبه، نه خود کعبه. چون کعبه که قابل رویت نیست، چطور ممکن است که یک چهار دیوارى چهارده متر در چهارده متر را شما فرض کنید که براى ایران [ملاک] قرار بدهید این اصلًا امکانش نیست، لذا براى آنها جهت [کعبه] مىشود [قبله] که به همان جهت کعبه نماز بخوانند. حالا یک مقدارى این طرف و آن طرف شد این هم ایراد و اشکال ندارد.
مرحومعلامهحلّى در اینجا یک مطلبى دارد که قابل تأمل است، ایشان مىفرماید که: این نیست که در وهله اوّل، کعبه قبله براى همه باشد، بلکه ما از ابتدا دو قبله داریم، براى کسانى که در مسجدالحرام و خیابانها و منازل نزدیک آن هستند، قبلهشان مىشود خود کعبه، خود نفس کعبه این قبله است و براى کسانى که دور هستند اصلًا قبله کعبه نیست، جهت کعبه قبله است یعنى همان فضا، همانى که نسبت به آن بایستند، حالا فرض بکنید که چه مصادف با کعبه بشود یا اینطرف و آنطرف بشود، همینقدر به این سمت باشد این مىشود قبله، خود کعبه دیگر قبله نیست، چرا؟ چون خداوند حکم عبث نمىکند که بیاید بگوید ابتدائاً این کعبه مربوط به همه است بعد بیاید بگوید که آنهایى که نمىتوانند، دسترسى ندارند، که برایشان مشخص بشود [قبله] آنها جهت [کعبه باشد!] این حکم حکم عبث است، براى کسانى که دور هستند اصلًا امکان ندارد اینکه خود کعبه را قبله قرار بدهند، لذا از اوّل دو قبله در تشریع جعل شده و شارع این را جعل کرده: یکى خود کعبه براى افرادى که نزدیک هستند و یکى جهت کعبه براى افرادى که دور هستند!
ولى وقتى که ما مشاهده مىکنیم مىبینیم مطلب اینطور نیست، نه، خدا از ابتدا کعبه را قبله قرار داده، منتهى با این بیان براى کسانى که نزدیک هستند خب مشخص است که خود کعبه باید باشد ولى
براى افراد دور چون نمىتوانند خود کعبه را قبله قرار دهند لذا جهت کعبه از خود کعبه کفایت مىکند، به این نحو، نه به آن نحوى که علامه حلّى فرموده.
بنابراین اگر در این زمان- البتّه در این زمان هم هست، یک وسائلى هست- اگر در این زمان مثلًا در قم ما یک وسیلهاى داشتیم، یک دستگاهى داشتیم، فرض کنید یک فرستنده روى کعبه مىگذاشتند و یک گیرنده هم که در همینجا بود دقیق یک خط را مىکشید به وسط کعبه، مىشود یا نمىشود؟ مىشود. آن مىشود قبله ما، دیگر ما نباید به این طرف و آنطرف بخوانیم، چرا؟ چون دستگاهش آمد. این فرق مىکند با مسأله اوّل ماه و این چیزها، این دوتاست. چون در آنجا خود کعبه موضوع براى إتجاه ما بود، ولى چون شارع مىبیند دست ما کوتاه است ارفاق مىکند، براى ما تسهیل مىکند، براى سهولت ما مىگوید: حالا چون نمىتوانى، به آن إتجاه کعبه هم مىتوانى نماز بخوانى؛ ولى وقتى دستگاهش را داشتى خب مىتوانى، وقتى دستگاهش را داشتى وظیفهات این است که طبق دستگاه [عمل کنى]، اگر دستگاه را نداشتى، مىتوانى [به جهت کعبه نماز بخوانى]، حالا این طرف و آن طرف هم شد اشکالى ندارد. این را خواستم خدمت رفقا بگویم تا فرق را بدانند یک وقت اشتباه نشود که مواضع فرق مىکند. در مسأله رویت هلال شارع رویت را براساس دیدن با چشم قرار داده است، نه براساس تلسکوپ، آن موقع که تلسکوپ نبود، آن موقع که طیّاره و ماهواره نبود، آن موقع نمىدانم قمرهاى مصنوعى و اینها نبودند که بردارند افق را و روز اوّل ماه و کل سال را نقشهاش را بدهند دست آدم. الآن نقشه شب اوّل [شوال، شب عید] فطر درآمده، به من هم دادهاند که آقا این اوّل فطر [شوال] است، امشب فلان است! آن موقع که این حرفها نبود. و ما هم به اینها نباید کار داشته باشیم باید برویم خودمان ببینیم یعنى استهلال کنیم اینها ملاک نیست، اینها ملاک نیست، بخواهیم به اینها [تمسک] کنیم.
یعنى حداقل تا الآن ملاک نیست، حالا بعدها آن یک مطلب دیگر است، که انسان به این یقین برسد و از اینها خلاصه برایش اطمینان پیدا بشود این مطلب دیگرى است، علىکلحال این [دستگاهها و ادواتى] که الآن هست آن موقع این حرفها نبوده، آن موقع همین مردم بودند و همین چشمشان، پیغمبر هم با همین چشم مىگفت: اوّل ماه است، با همین چشم هم مىگفت: آخر ماه است، با همین چشم هم مىگفت: شب قدر این است، با همین چشم هم مىگفت: روز عرفه این است، نمى دانم روز عید قربان این است، با همین چشم مىگفت، خیلى خب چطور شد در این زمان یکدفعه عوض شد؟ یعنى شب قدر ما با شب قدر پیغمبر تفاوت کرد؟ یک روز مىرود جلو دیگر، چون پیغمبر تلسکوپ نداشت مجبور بود شب قدر را شب مثلًا سه شنبه بگیرد من باب مثال ولى ما چون تلسکوپ داریم شب دوشنبه مىگیریم؛ ا! یعنى شب قدر ما با پیغمبر دوتا شد؟ این قضیه چى مىشود؟ در حالتى که شب قدر
یکى است، با تلسکوپ و اختراع، ملائکه جایشان عوض نمىشود که حالا که تلسکوپ درست شد ملائکه بپیچانند، خلاصه قدر را یک روز بپیچانند اینورتر کنند، پس این ملائکه منتظر اختراع ما هستند، تا وقتى اختراع نشده آن شب مىآیند پایین، وقتى اختراع شد یک شب زودتر مىآیند!! پس منتظر اختراع ما بودند این آقایان ملائکه و جبرئیل و نمىدانم لیله القدر خیر من الف شهر و تنزل الملائکه و الروح و … اینها بالاخره همه منتظر بودند که این تلسکوپ اختراع مىشود یا نمىشود تکلیفشان را با خدا مشخص کنند. خدا مىگوید: خیلى خب- نمىدانم مخترع تلسکوپ و اینها کیست؟- هر وقت آن زنده شد و این تلسکوپ اختراع شد مسأله شما هم تغییر خواهد کرد!
این را بنده امشب گفتم تا اینکه این به گوش آقایان برسد و افراد و فضلا روى این مسأله فکر کنند و خلاصه براى این مسأله ببینند که چه باید کرد.
بنابراین طبق اخبارى که تابحال به دست ما رسیده است و تحقیقاتى که ما کردیم قطعاً در این ماه شب اوّل ماه که شب پنجشنبه باشد را با چشم عادى ندیدهاند، فقط در دو سه نقطه آن هم با تلسکوپهاى قوى و در آنجا هم حتّى بعضىها دیدهاند و بعضىها ندیدهاند و این براى ما تعجب است که در یک جا یکى با همان تلسکوپ مىبیند و یکى نمىبیند؛ خلاصه طبق این گزارشهایى که گرفتهاند به این کیفیّت است. علاوه بر این رویت ماه حتّى با تلسکوپ در شعاع زیر پنج درجه بالاى افق بوده که قطعاً تحتالشعاع است و این قابل رویت نیست.
بنابراین تا وقتى که اخبار دیگرى نرسد و مسأله را تغییر ندهد، براى ما روز اوّل ماه روز جمعه خواهد بود، این را خواستم خدمت رفقا عرض کنم.
خب در طى مطالب گذشته عرض شد که امامعلیهالسلام در این فقره واقعاً راه سلوک و راه حرکت را به انسان ارائه مىدهند. عرض شد که بدون توجّه به این مسئله انسان قدم از قدم نمىتواند بردارد، قدم از قدم نمىتواند بردارد.
بنده خودم در همان زمانهاى سابق که از نزدیک در ارتباط با بزرگان، مرحوموالد رضواناللهعلیه و استادشان و استاد دیگرشان، من حالات ایشان را وقتى که از نزدیک مشاهده مىکردم این را مىدیدم و حس مىکردم که واقعاً ایشان به تمام معنىالکلمه به این فقره امامعلیهالسلام پایبند بودند و هیچوقت این مسئله از نظر ایشان غائب نمىشد و یا اینکه سست نمىشد.
بین روز اوّل ایشان و آخرین روز ایشان در خدمت اساتیدشان هیچگونه فرقى من نمىدیدم که کرده باشند؛ حالا بالاخره دیگر کار ما تمام است دیگر! کار ما دیگر به اصطلاح … همیشه وقتىکه با دوستانشان صحبت مىکردند این مسئله بوده یعنى این حالشان همیشه به این کیفیّت بوده. وقتىکه در
کنار آن اساتیدشان مىنشستند همیشه یک حال را داشتند، همیشه یک وضع را داشتند، بینششان- گرچه انسان از نظر بینش بالا مىرود هى بالا مىرود- ولى آن بینش باعث نمىشد که ارتباط و موقعیت خودشان را با اساتیدشان تحتالشعاع قرار بدهد و این هم خیلى مسئله مسأله مهمّى است، درحالتىکه افراد دیگرى هم که آنجا بودند یک همچنین مطلبى را [از آنها] ما نمىدیدیم، با اینکه براى خودشان کسى بودند و … ولى ما نمىدیدیم یک همچنین مطلبى و حالى را ما مشاهده نمىکردیم و در نتیجه دیگر شد دیگر! هر کسى سهم خودش را بُرد و نتیجه کردار خودش را هم گرفت.
حال امامسجاد علیهالسلام مىفرماید: خدایا من که حالا اینطور هستم «هَبنِى بِفَضلِکَ؛ با فضل خودت بیا با من رفتار کن» به فضل خودت به من ببخش، با فضل خودت با من عمل کن. چون- همانطورى که دیشب عرض کردم- هر دو جنبه به اراده اوست و هر دو، نزول آثار وجود اوست و اسماء و صفات اوست. وقتىکه آن اراده پروردگار مىآید، یک مسئله را که مىخواهد در خارج ایجاد کند آن مسئله را به هرکدام از دو طرفین به یک اراده ایجاد مىکند؛ یعنى براى او هیچ تفاوتى نمىکند که به اینطرف یا به آنطرف، به اینطرف سوق بدهد یا به آنطرف سوق بدهد.
خیلى عجیب است این مناجات شعبانیه را که رفقا مىخواندند در شبهاى ماه شعبان، واقعاً این مناجات مناجات عجیبى است؛ یعنى کلمات ائمه همهاش عجیب است دیگر، در یکى از این فقرات دارد که: «الهى لَم یکُن لى حَولٌ فَانتَقِلَ بِهِ عَن مَعصِیَتِکَ الّا فى وَقتٍ ایقَظتَنى لِمَحَبَّتِک؛ خدایا من قدرت ندارم که از گناه تو رویگردان شوم- فَتَحَوَّلُ[۳] [فانتقل] یعنى رویگردان شوم- رویم را برگردانم، گناه را از خودم دفع کنم و از گناه سر باز بزنم، مگر در وقتىکه تو مرا بیدار کردى بهواسطه محبت خودت، یا مرا بیدار کردى به محبتى که در دل من نسبت به خودت انداختى» هر دویش یکى است هر دو یک معنا دارد. یعنى وقتى من آمدم- خب براى انسان پیش مىآید دیگر، گناه پیش مىآید- یک مطلبى را به انسان ارائه مىدهند یک دروغ بگو اینقدر فایده مىبرى، شیرین است حالا یک دروغ مىگوییم بعد توبه مىکنیم، حالا به این نفع برسیم! حالا این قوم و خویشت است اینجورى نگو، اینجورى قضاوت نکن برو اینجورى شهادت بده، برو اینجا در دادگاه اینجورى شهادت بده، شهادت به دروغ بده- عجیب است- برو شهادت به دروغ بده؛ چون این برادرت است، چون این خواهرت است، چون این رفیقت است، چون این قوم و خویشت است و بر آن اساس یک ضررى متوجّه بشوى و ما مىرویم و انجام مىدهیم، و یک تهمتى را به یک شخص وارد مىکنیم، اتهامى را وارد مىکنیم که چه؟ که این فردى که نزدیک
ماست به یک منفعت دنیوى، یک منفعت گذرا، یک منفعت دو روزه برسد. اینها همهاش مال چیست؟ مال غفلت است دیگر، اینکه الآن دارى این کار را مىکنى فکر فردا را کردى؟ خب این دو روز گذشت فردا چى؟ فکر فردا را هم بکن! آنوقت بعد ببین مىتوانى بروى یا نمىتوانى بروى!
یا وقتىکه یک موردى پیدا مىشود انسان وسوسه مىشود، شیطان سراغ آدم مىآید، نیاز به سراغ آمدن شیطان ندارد ما خودمان هم کافى هستیم، بیخود گردن شیطان نگذاریم! طرف مىآید مىگوید آقا ببخشید شیطان آمد ما را گول زد! گفتم: نه قربان تو شیطان را گول مىزنى شیطان تو را گول نمىزند، بابا گردن شیطان نینداز، شیطان بیچاره … کار را خودت کردى مىاندازى گردن شیطان، حالا مىخواهد از خودش سلب مسئولیت کند این هم از کلکهایش است. نه بابا شیطان با تو کارى ندارد، شیطان مىرود سراغ آنهایى که به این زودى دست به کسى نمىدهند، سراغ آنها مىرود. ماها را شیطان باید بدود به ما برسد! مىگوید: اقلًا بابا بایستید گفتم مخالفت کنید نه اینقدر که دیگر، تو که دیگر بابا، من اینقدر هم نگفتم! ما شیطان را درس مىدهیم، شیطان نیاز به ما ندارد. شیطان مىرود سراغ اولیاء خدا، پیغمبران، سراغ آنهایى که در آن عوالم بالا [هستند] نمىآید وقتش را براى ما تلف کند و بگذراند. مىگوید: شیطان گولم زد! برو کجا شیطان گولت زد، تو خودت مىکنى، چرا تقصیر شیطان مىگذارى؟!
آن وقتىکه وسوسه مىشویم، آن وقتىکه دارد یک گناه شیرین در نظر مىآید همان وقت، درست! این آیه شریفه دارد که إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا الأعراف، ۲۰۱؛ وقتىکه یک طوفى از شیاطین دور و بر او مىآیند و او را مس مىکنند و پَرشان را به این مىزنند، هنوز وارد در گناه نکردند! هنوز وارد در گناه نشده، هنوز دارد در فکرش گناه مىآید تصورش مىآید، هنوز وارد نشده؛ بروم این کار را بکنم، بروم به فلان کس بگویم: ببین این معاملهاى که مىخواهى با او بکنى این اینجایش اینطور است بیا از من بخر، بیا [معامله] بکن، یک دروغ هم بگوید که آن الآن دارد اینطور مىکند، یا چیزهاى دیگر، درست!
این قضیه درباره حضرتیوسف علیهالسلام دیگر خیلى مسئله بارزى است، در آنجا هم خداوند مىفرماید که: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ یوسف، ۲۴ حضرتیوسف چدن و فولاد و بُرنز نبود، آدم بود بشر بود، نفْس داشت، آن هم کشش داشت آن هم علاقه داشت، آن هم فکر داشت، آن هم همین تمایلاتى داشت که همه دارند، بشر بود، جنسش جنس ملک که نبود، جنسش جنس آدمى بود، منتها چیزى که بود حضرتیوسف اتکا به خدا داشت خودش را به خدا سپرده بود، گفته بود که: خدایا من در همه امورم خودم را به تو مىسپرم، من از خود اراده و قدرت ندارم، من از خود اختیار
ندارم، تو بیا اختیار بده، قدرت بده، همّت بده، توجّه بده تذکر بده تنّبه بده، تو بیا به من بده. نه اینکه من قدرت دارم من مىتوانم، من چه مىکنم!
لذا در این شرایط خاص که قرار گرفت و او وسوسه کرد آن توجّهى که داشت آمد به دادش رسید، آن التجائى که داشت آن تسلیمى که داشت، آن التجاء و ابتهال به خدایى که داشت- درهرحال خب بالاخره حضرت یوسف شخص جوانى بود، منزه بود پاک بود و خودش را به گناه آلوده نکرده بود- در تمام این مدت بهدنبال رضاى الهى و عمل به تکلیف بود، در تمام این مدت … خب هنوز به پیامبرى نرسیده بود، ولى راهش راه پیامبران بود، راهش راه توحید بود، راهش راه تقرب بود، راهش راه کسب رضاى الهى در تمام مراتب و در تمام کارها بود، راهش این بود.
در یک همچنین موقعى یکمرتبه این … شیطان آنوقت سراغ حضرتیوسف چرا، آن درست است مىرود، سراغ آنها مىرود، سراغ ما نیاد سراغ آنها چرا [مىرود.] در یک همچنین جایى بنده خدا! [چه کسى] مىبیند؟ الآن هزار تا در تودرتو همینطور قفل شده، قصر چیه؟ کسى نیست اطّلاع ندارد، کجا مىفهمد؟ تازه تو که خودت نرفتى دنبالش دنبالت آمدند تو که نرفتى، اینها چیست؟ اینها چیزهایى است که ما درست مىکنیم! تو که خودت نرفتى این آمده، حالا دیگر دل این بیچاره را نشکن، حالا که اینقدر دارد اصرار مىکند چرا حالا مىخواهى … بعد هم خب توبه مىکنى و دیگر خدا هم که مىبخشد و خدا توبه را پس براى کى گذاشته؟ و از این چیزها شروع مىکند.
«اذا مَسَّهُم» این شیطان مىآید هى دور مىزند، هى عقل مىآید، هى آن نفس مىآید، هى مىزند کنار، آن مىآید یک چیزى مىگوید، خُب تو که نرفتى سراغش، تو را آورده در اینجا، خیلى خب به خدا بگو: خدایا چاره نداشتم! یا اینکه اگر تن به این کار ندهى فردا ممکن است برایت مشکلات درست کند ها! یک وقت ممکن است برایت دردسر درست کند ها! یک وقت ممکن است اتهام به تو بزند ها! خب اینها دیگر موجه مىشود، خودش هم مىشود دلیل موجه و کمکم همینکه نرم مىخواهد بشود ها ها ها این نفس نرم بشود نرم بشود، بگوید: خُب باشه! یکدفعه از آنطرف مىآید: عجب! کسى اینجا نیست ولى خدا هم اینجا نیست؟! خدا هم نگاه نمىکند؟! خدا هم نگاه نکند، آیا تو با انجام این عمل آن استعدادهایى را که براى رشد دارى از دست نمىدهى؟ آن آمادگى که الآن در نفس تو براى ترقى هست آیا این آمادگى بعد به دست مىآید؟ نخیر، دیگر به دست نمىآید. این را در آنجا نه اینکه بخواهد بگوید: خدا حالا عقاب مىکند عذاب مىکند، فلان مىکند، «بُرهان رَبِّه» نه، حضرتیوسف به تأثیر این عمل حرام در نفس و از دست دادن آن استعدادها و آن آمادگىها براى ترقى پى برد.
چه کسى به او القاء کرد؟ خدا القاء مىکند، یعنى وقتىکه انسان بیاید خود را به خدا بسپارد بگوید: خدایا من نمىدانم، من فهم ندارم، من عقل ندارم، من قدرت ندارم، تو بیا انجام بده؛ آنوقت در یک همچنین جایى شیطان وقتى مىآید فضا را مىآراید، بستر را آماده مىکند، زمینه را مهیا مىکند، مسائل را [توجیه] مىکند، اینجاست که دیگر باید خدا بیاید و آن ملائکه را مىفرستد: بروید نجاتش بدهید. از آنطرف شیطان مىآید مىگوید: این، حالا مگر مسئله چیست؟ قضیه چیست اینقدر حالا سفت و سخت گرفتى مهم نیست، این از آن طرف شیطان. از این طرف مىگوید: چى چى مهم نیست آقا پدرت درمىآید. زن شوهردار، عجب! دارى چکار مىکنى؟ چکار دارى مىکنى؟ چى چى مهم نیست؟! بابا در را بسته چکار کنیم تقصیر ما نیست! خب در را ببندد که در را ببندد، یقهات را که نگرفته، در را بسته خیلىخب، دستوبالت را که نبسته. آن از آنطرف مىآید آنطرف استدلال مىکند، از اینطرف ملائکه و جبرئیل و اینها مىآیند چکار مىکنند؟ از اینطرف مىآیند مطالب را [مىرسانند.] یکى از آنطرف یکى از اینطرف، یک استدلال از آنطرف یک استدلال از اینطرف.
لذا آدم مىبیند که هى مىرود و مىآید- هان! اینطور نیست؟ همه بگویید بله دیگر- حالا نمىگویم در این قضیه، در مسائل مختلف براى همه ما پیدا شده، یکجا نباید دروغ بگوییم مىگوییم، یکجا نباید تهمت بزنیم مىزنیم، یکجا نباید چکار بکنیم، نه اینکه حالا فقط این [مسائل باشد.] قضایا مطالب مختلف که برایمان پیش مىآید براى همه هم پیش آمده، خدا براى همه پیش مىآورد، حواس باید جمع باشد، اینجاست که آدم باید خودش را به خدا بسپارد به قول مرحومآقاىحداد فرمایش ایشان: سالک باید مانند یک پاسبان با خنجر بر دل خود بایستد و نگذارد اصلًا آنطرف بیاید جلو، استدلال اولى که مىخواهد از آنطرف بیاید بزند و بکوبد و خودش را به خدا بسپارد و بیندازد به اینطرف و نگذارد هى نوبت به این رفت و آمدها برسد، آن یک طرف، این یک طرف، این یکى بیاید … آخرش بگوید که: خیلىخب حالا انجام نمىدهیم، حالا این دروغ را نمىگوییم، حالا فرض کنید این تهمت را نمىزنیم، حالا این عمل خلاف و کار خلاف را انجام نمىدهیم. از همان ابتدا نگذارد به بقیه برسد، نگذارد وقت بگذرد.
لذا از آنطرف مىآید قواى ملائکه، قواى رحمان، جنودالرحمان در اینجا مىآیند و انسان را مىگیرند. حضرتیوسف را آمدند دربرگرفتند و رسید به یکجا که دید اگر بخواهد این خلاف را انجام بدهد از آنکه باید به او برسد ساقط خواهد شد، این است که صاف ایستاد گفت: نمىکنم. هر کارى مىخواهى انجام بده، مى خواهى انجام بده، تیکهتیکه هم بکنى انجام نمىدهم، دیگر اینجا بود که
آن به دنبال او آمد و بعد هم که خب آن قضایاى دیگر اتّفاق افتاد و بچه شهادت داد و امثال ذلک، توجه مىکنید!
این مسئله مسئلهاى است که أمیرالمؤمنین علیهالسلام در مناجات شعبانیه بیان مىکنند؛ حضرت مىفرماید: خدایا من حول و قدرت ندارم که از معصیت تو برگردم به رضاى تو، و رویم را برگردانم مگر در یک فضایى قرار بگیرم که آن فضاى قرب توست، حال و هواى تو بیاید در من و مرا برگرداند و دگرگون کند و از آن فضایى که فضاى معصیت بر من آمده، مرا به فضاى دیگر خارج کند، وقتىکه خارج کرد طبعاً مىروم، وقتىکه خارج کرد من مىروم، آن چیست؟ آن محبت توست. پس بنابراین، تو همیشه این محبت خودت را در دل من بینداز تا من اصلًا به طرف گناه نروم، به طرف معصیت تو نروم، به طرف خلاف رضاى تو نروم و حرکت نکنم، به طرف طمع نفس امّاره نروم.
نفس امّاره: هى این کار را بکنیم، آن کار را بکنیم، آن کار را بکنیم … به این مقدار انسان مىتواند وضعش بگذرد نه، برویم به این مقدار باشد! به این مقدار برسد … هى بالاتر، هى بالاتر، هى بالاتر. و بدون تفکّر نسبت به عاقبت و تبعاتى که ممکن است داشته باشد، هى انسان بیاید و در دور خودش این مسئله را گردش بدهد، چه کسى دارد گردش مىدهد؟ ملائکه این را در دوروبر تو به گردش آوردند، یا شیاطین و ابالسه آمدند دارند این کارها را مىکنند؟ هى مىآیند، هى دنیا را جلوه مىدهند، اینجا را زیاد کنیم، آنجا را بزرگ کنیم، آنجا را توسعه بدهیم، آنجا را چه کنیم، با چه امکاناتى با چه وضعى؟! درست! به هواى این، به هواى آن، به هواى آن، یکدفعه این نشد، یکدفعه این نشد.
خُب اینها هم همین است، مقصود از گناه، خود گناه و معصیت نیست، آن عملى که انسان را دور مىکند، آن عملى که براى انسان گیر ایجاد مىکند، دست و پاى انسان را مىبندد، آن عملى که فکر انسان را مىگیرد، آن عملى که راحتى و فراغت را از انسان سلب مىکند، آن عملى که نفس را مشغول مىکند، آن عملى که نفس را از رسیدن به فراغت و به عبادت و به فکر و تجرّد باز مىدارد و به امور دنیا گرفتار مىکند، همه اینها در یک قالب قرار مىگیرد، همه اینها در یک کادر مورد ارزیابى قرار مىگیرد که همه اینها ابتعاد از خداست، ابتعاد از خداست.
پس بنابراین باید از خدا بخواهیم که: خدایا ما را به فضل خودت همیشه راهنمایى کن. وقتى یک همچنین مسائلى در اختیار قرار مىگیرد، ذهن ما را متوجّه کن فضل یعنى این، گول نخوریم، برویم از اینجا وام بگیریم از آنجا وام بگیریم، فلان بکنیم، بعد مىآییم چکار مىکنیم، چکار مىکنیم! ا! این کار را مىکنیم! این چیست؟ همانجا بیاید سراغ ما، چه خبر است؟ بگذار کنار، راحت باش، راحت زندگى کن، سرت را راحت به متّکا بگذار، شب که مىخواهى بخوابى بىفکر و دغدغه بخواب، این براى تو
صلاح است نه اینکه با هزار تشویش با هزار خاطر و با هزار تا دعاى مردم بخواهى سرت را بگذارى. وقتىکه این مسئله مىخواهد پیش بیاید تو بیا در فکر من در قلب من، محبت خودت را بینداز و مرا از وارد شدن در این گرداب و وارد شدن در این باتلاق نجات بده.
وقتى محبت تو آمد یکدفعه بگویم: چیه؟ آخر این دنیا ارزش دارد بروى از این بگیرى، از آن بگیرى، از آن بگیرى، از آن بگیرى، بعد هم در آن گیر کنى! هان! این چرا قبلًا نبود؟ آنموقع دلمان مىخواست: آره خوب است بابا! مىرویم این کار را مىکنیم، سرمایهمان اینجور مىکنیم، بالا مىبریم، [سود] مىکنیم!! امّا وقتىکه محبت خدا مىافتد: مىخندد، اى بابا، برو پى کارت!
– آقا فلان مبلغ است مىخواهى بگیرى؟
– نه بابا برو به یکى دیگر بده!
– آقا فلان امکانات است مىخواهى؟
– نه آقاجان برو یک جاى دیگر.
– آقا فلان موقعیت است، فلان پست است، فلان مقام است، فلان صندلى است، فلان میز است؟!
– آقا این را بدهید به کس دیگر بنشیند به جاى ما بهتر، ما حوصله این گرفتارى را نداریم، و چه نداریم!
چرا؟ محبت افتاده در این دل، وقتىکه محبت افتاد دیگر کارى نمىشود کرد، آنوقت درست فکر مىکند، وقتى محبت بیفتد عقلانى فکر مىکند، منطقى فکر مىکند، مسائل را همه را با هم در نظر مىگیرد، راحتى خودش را در نظر مىگیرد، آیا این برایش گیر نمىآورد، آیا این برایش مشکل ایجاد نمىکند، آیا این برایش دردسر ایجاد نمىکند، آیا این برایش گرفتارى خیال و اینها به وجود [نمىآورد] همه اینها را مىسنجد وقتى دید نه، هیچى نیست مىگوید: حالا باشه. امّا وقتى دید اینطور است، نه؛ آنچه را که هست مىآید براى انسان، حالا این نسبت به مسائل عادى، گناهش که دیگر به جاى خود، دیگر همین امورات است
لذا وقتىکه امامسجاد مىفرماید: هبنى بفضلک؛ معناى این فقره این است که در همه امور من خدایا فضل و آن عنایت خودت را بر من جارى کن، هم در وقتىکه مىخواهم گناه انجام بدهم بیا آن فضل خودت بیاور و با محبتى که بر دل من مىاندازى از آن گناه صرفنظر کنم. هم در آن وقتىکه به سمت دنیا مىخواهم بروم- حالا گرچه گناه نباشد همین خودش بدترین گناه است- به سمت دنیا مىخواهم بروم و این رفتن به سمت دنیا به صلاح من نیست، قبول کردن این پست به صلاح من نیست، قبول کردن این مسئولیت، این اداره، این کُرسى، این نمایندگى، این مقام، به صلاح من نیست. وقتىکه
محبّت تو بیاید، آنوقت مىگوید: من این نمایندگى را نخواستم، من این مسئولیت را نخواستم، من این را نخواستم، نخواستم، نخواستم؛ درست شد!
امّا اگر آن نباشد مىگوید: هم آن را مىخواهم، هم آن را مىخواهم، همهاش را با هم اگر بدهید باز هم بگویید بیاید! چرا؟ چون محبّت خدا در دل نیفتاده. دیدید بعضىها هزار تا سِمَت دارند، به هیچ کدامش هم نمىرسند! البته خب شاید خدا افتاده ما نمىدانیم سعه آنها خیلى است، عقل ما نمىرسد ممکن است یک کسى آنقدر سعه داشته باشد هزار تا که سهل است کل مسئولیت کره زمین هم به او بدهند باز هم مىگوید: هَل مِن مَزید! درست شد!
حالا اینکه بخواهیم در همه امور به راه تو برگردیم این نیاز به فضل دارد، پس حالا که خدایا ما کارهاى نیستیم، پروندهمان هم آمدیم برایت رو کردیم، رو کردیم بابا ما هیچ هستیم، ما از صفر هم پایینتر هستیم، ما منها هستیم یک منهاى بىنهایت هستیم فرض بکنیم ما آن هستیم، وقتىکه اینطور هستیم، این پرونده ماست حالا مىخواهى با ما چکار کنى؟ بابا بالاخره تو هم خدا هستى دیگر! امامسجاد مىگوید: وقتى ما اینطور هستیم از خدایى تو بعید است دیگر، اینجا خدا را مىاندازد روى آنطرف سکه، مىگوید یعنى آن رگ غیرت خدا را از آن طرف … مىگوید: وقتى بابا با یک موجود هر کسى باشد وقتى مورچه را هم نگاه بکند دیگر لگد نمىکند، وقتى نگاه به یک موجود ضعیف بکند یک دستى از او مىگیرد ما این هستیم خدایا، وقتى ما این هستیم از خدایى تو بعید است که به ما رحم نکنى؛ یعنى دارد اینطور با این زبان با خدا صحبت مىکند که: خدایا بابا تو خدا هستى ما بنده هستیم دیگر، این مقدار حق داریم به تو بگوییم که به ما رحمت کنم، به ما عطوفت کن، دیگر ما را مورد لطف خودت قرار بده.
زبان امام سجاد علیه السلام یک همچنین زبانى است، زبانى است که یک بنده دارد در مقابل مولاى خودش لُنگ مىاندازد و تسلیم دارد مىشود و از خودش تمام آثار وجود را رفع مىکند، تمام قدرت و اراده را همه را دارد به مولا مىسپارد، مىگوید: خدایا حالا که اینطور است پس غیرتت کجاست، آن رحمتت کجاست، آن غیرتت، آن خدایى، آن ربوبیّت این پس کجا رفته؟ لذا قاعدهاش هم این است که بیایى ما را ببخشى، ما را مورد رحمت و عنایت لطف خودت قرار بدهى.
إنشاءالله امیدواریم که خداوند ما را مورد لطف خودش قرار بدهد و با همین بیان امام علیهالسلام و با همین فقراتى که واقعاً بیانگر حال ماست به طریق اولى، جایى که امامعلیهالسلام این مطالب را به خدا عرضه بدارد دیگر ما جاى خود داریم، وقتىکه بیان حال ما این است، خدایا با ما همان رفتار کن که اولیاء خودت از تو درخواست کردند.
اللهم صلى على محمد و آل محمد
[۱] – ولایت فقیه، ج ۳، ص ۷۷ و رساله نوین، ص ۸۲: رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم که فرمود: صُوموا لِرُؤیَتِهِ، و أفْطِرُوا لِرُؤیَتِه!
[۲] – جمع غیم است بمعناى ابر. لغتنامه دهخدا
[۳] – استاد” فَتحوِّل” قرائت نمودند ولى در نسخ” حَولٌ فَنتقلُ” آمده است