جلسه ۱۳ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۸
موضوع: جلسه ۱۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۱۳ رمضان ۱۴۲۸
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«أَدْعُوکَ یا سَیِّدِى بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُه».[۱]
مولاى من! با زبانى تو را صدا مىکنم که گناه، آن زبان را به ناتوانى از نداى تو انداخته و با قلبى با تو مناجات مىکنم که جرم، آن قلب را به تباهى کشانده است من با این وضعیت با تو مخاطبه مىکنم.
دعاى ظاهر با زبان و دعاى باطن با قلب؛ وضعیت من در هر دو شکل به این قسم است، نه قلب درست و حسابى دارم و نه زبان گویایى دارم براى درخواست و براى بیان نیاز خود.
این فقرات و سایر فقرات، تمام اینها- همان گونه که عرض شد- براى تذکّر روزمره ما است، حالا دأب بر این شده است که دعاى ابوحمزه را فقط در ماه رمضان بخوانند ولى دعاى ابوحمزه فقط اختصاص به ماه رمضان ندارد، انسان باید همیشه بخواند و همیشه متوجّه باشد یا دعاى کمیل در شبهاى جمعه و احیاء مرسوم است و این استحبابش مربوط به آنها هست، امّا نه اینکه انسان دعاى کمیل را از این هفته تا آن هفته فراموش کند و هفته بعد که مىآید دعاى کمیل را بخواند، (آن هم با این ادا و اطوارها و کیفیتهایى که در آن همه چیز هست غیر از دعا) دعا، همیشگى و تذکرش براى انسان همیشه است. من نمىگویم صبح تا شب انسان دعا بخواند، آن هم بیخود است و فایدهاى ندارد، یک وقت خدمت رفقا عرض کردم از زیاد خواندن کسى به جایى نمىرسد. فهمیدن است که موجب حرکت و دگرگونى انسان است و موجب مىشود که انسان فهمش باز شود. من الآن براى شما یک مَنتَر بخوانم، اصلًا کسى نمىفهمد که چه معنا و خاصیتى دارد، یا اینکه براى شخصى با زبان دیگر مطلبى را بخوانند، او که از آن زبان اطلاع ندارد، چه مىفهمد؟ چه متوجّه مىشود؟
البته از حق نباید گذشت، حسنى که آیات قرآن و ادعیه معصومین (علیهم السلام) دارد، نفس خواندن عباراتى که از آن زبانها و از آن دلها آمده است، خودش موجب برکت و نور است و این مسئلهاى است که در این مسئله بزرگان هم مطالبى فرمودهاند و در روایات هم داریم نسبت به این قضیه،
بالاخره کلامى را که آن کلام، انشاء پروردگار است و با کلامى که انشاء آدم عادى است و افکارش در محدوده افکار عادى است، هیچ ربطى به هم ندارد.
خواندن عبارتى که از کلام معصوم و از نفس قدسى و مطهر او سرچشمه مىگیرد (که همان نزول مراتب اسماء و صفات پروردگار است از دریچه نفس معصوم، هیچ تفاوتى ندارد) با خواندن یک حکایت گلستان یا بوستان سعدى خیلى تفاوت دارد.
از یک آدم نادان و نفهمى شنیدم گفته بود: شما چه قرآن بخوانید و چه بوستان سعدى، فرقى ندارد، مگر غیر از این است که بوستان سعدى همان قرآن است! چقدر باید انسان احمق باشد که چنین چرندى را به زبان بیاورد، نادان! سعدى قرآن را از دریچه فهم خود اتّخاذ کرده است و سعدى یک آدم معمولى است که ادبیات و بلاغتش خوب است، در مونتاژ کلمات و تعابیر مانند او نیامده است در غزل سرایى و مطالب حکمتآمیزى که دارد که از روایات گرفته و همه را به خودش بسته است! (خیلى خوب است) و تمام مطالب پیغمبر و بزرگان را اخذ کرده و اصلًا نگفته اینها را از کجا آوردهام، سعدى کجا و حافظ کجا؟ اصلًا اینها بین زمین و عرش خدا فاصله دارند، نه بین زمین و کهکشان و زحل. سعدى بر خاک راه مىرفت و حافظ در عرش سیر مىکرد، مولانا در عرش حرکت مىکرد، عرفا در حرم خدا راه مىرفتند و در آنجا سیر مىکردند. آن کسى که مىآید آن چرندیات را در آخر بوستان و کلیّات مىآورد نباید آدم بیش از مقدار به او بها دهد.
هم افراط غلط است و هم تفریط، انسان در تعریف باید جوانب کار را در نظر داشته باشد؛ یعنى به اعتقاد سرکار، انسان به جاى اینکه در ماه رمضان قرآن بخواند، بوستان بخواند! همان ثواب را به او مىدهند! خیلى احمقى! و همه اینها بخاطر این کلّههاى غرب رفته است که آمدهاند و از دیدگاه باطل و دنیایى و نفس خود به قرآن نگاه مىکنند، آن دیدگاهى که بیاید حافظ را یک آدم شرابخوار و معشوقهباز معرفى کند، توقّع دارید که بیاید براى شما دعاى کمیل بنویسد. جز خنده و استحزاء و پوچى چیزى ندارند، مبلغ علمشان هم همین است ذلک مبلغهم من العلم.
قرآن و روایات و ادعیه ائمه معصومین (نه روایاتى که افراد نقل مىکنند، نه! دعاهایى که از زبان خود امام آمده و اصحاب آنها را ثبت و ضبط کردهاند) خواندنشان مؤثر است. مرحوم آقاى حداد به بنده مىفرمودند: فلان ذکر را باید به این کیفیت و به این معنا باید گفت، گرچه انسان ذکر را هم بگوید مفید است ولى اثر آن کجا و اثر این کجا. و این مطلب بسیار مطلب مهمى است که ما بدانیم این مطالب براى ما است و مربوط به زندگانى و حیات ما است و هر کسى در هر وضعیتى که دارد و در هر رشته و
موقعیتى که هست، خودش را با این مطالب تا حدّ امکان تطبیق بدهد و واقعاً در چنین موقعیتى خود را قرار دهد و فقط دلخوش نباشیم به اینکه سالى یک مرتبه ماه رمضانى مىآید و شبها مىنشینیم و دعاى افتتاحى مىخوانیم و با هم صحبت مىکنیم و الفت و انسى هست.
من خود شاهد بودم که بزرگان در طول حیات خود دعاى ابوحمزه را بر روى میز خود مىگذاشتند و به آن نگاه مىکردند و به دعاى افتتاح و سایر ادعیه نظر مىکردند. اینکه مرحوم آقا مىفرمودند هفتهاى دو بار انسان روایت شریف عنوان بصرى را مطالعه کند، بىجهت نیست، زیرا هر دفعهاش یک چکش است و یک تَنَبُّه و بیدار باش است، امروزه مىبینیم قضایایى که اتفاق مىافتد؛ به انواع مختلف مناسبتها مىگذارند تا اینکه آن را زنده نگاه دارند؛ شخصى پنجاه سال پیش مرده است، سالگرد برایش مىگذارند، استخوانهایش پوسیده که چه عرض کنم بخار شده است و به هوا رفته، این گذاشتن مراسم براى چیست؟ براى اینکه در اذهان تزریق شود و بمباران تبلیغاتى کنند.
جلسهاى که هیچ ربطى ندارد برویم در آن مجلس بگذاریم، ذکرى از ائمه مىشود، خب آن را بگذارید خانه بغل! نه، مىگذاریم فلان جا، براى چه؟ دلمان براى ائمه نسوخته است، دلمان براى خودمان مىسوزد و براى موقعیت خودمان، دوباره دوماه دیگر چیز دیگرى مىگذاریم وسط بیابان و جمکران و کوه خضر! براى چه؟ مىخواهیم با این مجالس بهانهاى پیدا کنیم براى سعود به نیات خودمان، البته انسان باید یاد بزرگان را داشته باشد در زندگى باید وسایلى که موجب تذکر مىشود فراهم بشود.
مرحوم آقا مىفرمودند که: عکسهاى ائمه را در خانههایتان بگذارید، گنبد امام، ضریح امام و نوشتهجات به شکل زیبا بگذارید، اشکالى ندارد، خیلى شکیل باشد که موجب جلب توجّه شود.
اگر فردى از فامیل هست که یاد او انسان را به آخرت متوجّه مىکند، چه خوب است که عکسش باشد، عالمى است که توجّه به آن عالم براى انسان مفید است.
– شاید بنده کم روزى اتفاق بیفتد، در منزل در طبقه خودمان که هستم، (چون در آن محیطى که هستم عکس نیست، در اتاق دیگر است) نیایم و روزى یک بار یا دو بار به عکس این بزرگان نگاه نکنم، کم اتفاق افتاده است و هر مرتبه که این کار را کردم، نیرو گرفتم-.
حالا به جاى اینکه انسان عکس اینها را بگذارد، عکسهایى که نه به درد دنیاى انسان مىخورد نه به درد آخرت انسان، [اینها] را بگذارد.
مرحوم آقا مىفرمودند: اگر اینها را شما در منازلتان نگذارید عکسهاى دیگر در اینجا گذاشته مى
شود، بالاخره دیوار قاب مىخواهد و دیوار سفید را کسى قبول نمىکند، چیزى باید به دیوار آویزان شود و چیزى باید روى طاقچه گذاشته شود.
یا باید عکس افراد و موقعیتهایى باشد که انسان را متوجّه خدا و قیامت و اعتقادات و وضعیت خودش مىکند یا عکس هنرپیشهها گذاشته مىشود، مجسمه گذاشته مىشود؛ مجسمه سگ و گربه و … و قدیم و اینها گذاشته مىشود، بالاخره یک جلب توجه به ظاهرى، در منزل و در محیط باید باشد.
خوب است آیات قرآن را انسان به صورت زیبا دربیاورد و در قابهاى زیبا بگذارد، از دعاهایى که از ائمه آمده، جملاتى را انسان انتخاب کند، ترجمه هم داشته باشد که انسان بفهمد، خود دعا برکت دارد به جاى خود، ولى انسان ترجمه را هم بفهمد و یک مقدار در خود برود، بهتر است؛ اینها که این مطالب را گفتهاند، بار خود را بستهاند و نیازى ندارند که ما بنشینیم و دعاى ابوحمزه امام سجاد را بخوانیم؛ امام سجاد بار خود را بسته و رفته به جایى که اصلًا من و امثال من نمىفهمیم، چه برسد که برود! هر کسى هم صحبت کند فقط در محدوده افکار خودش صحبت مىکند- من خودم شاهد بودم، خدمت مرحوم آقا بودیم، یکى از بزرگترین علما و فلاسفه و اهل عرفان ظاهرى آمده بود و از همین دعاى ابوحمزه ثمالى صحبت مىکرد و اعتراض داشت و مىگفت: مگر ما قائل به عصمت امام سجاد نیستیم …، (الان هم ایشان حیات دارد) مگر امام سجاد گناه مىکند؟ انسان خندهاش مىگیرد- چطور امام سجاد با چنین وضع و حالى این مطالب را مىگوید، از این مطالب زیاد است در همین دعاى ابوحمزه، به عنوان مثال؛ «أَدْعُوکَ یا سَیِّدِى بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُه».[۲] مگر امام سجاد به کسى تهمت زده یا غیبت کسى را کرده است؟ (گناه زبان چیست؟ تهمت زدن و غیبت کردن و دشنام دادن و شهادت به دروغ گفتن، کذب و …، اینها گناهان زبان است، تا به حال امام سجاد در محکمه، شهادت دروغ داده است؟ تا به حال از او چیزى خواستهاند، اشتباهى بگوید؟) امام سجادى که مىفرماید: اگر آن شمشیرى را که پدر مرا با آن به قتل رساندند، نزد من امانت بگذارند، من در موقع وقت، امانت را برمىگردانم. او که این حرفها را مىزند، مىآید تهمت به کسى بزند؟
اینها براى ما است که به جایش تهمت را مىزنیم، خودمان را به لباس دین درآوردیم ولى غیبت مىکنیم، تهمت مىزنیم و شهادت به کذب مىدهیم و اسمش را مىگذاریم هدایت و ارشاد.
بنده خودم بودم با همین دو چشم خود دیدم، در مجلسى بودیم و وقتى که تهمت زده مىشد، گفتم: این شخص که این کار را نکرده است، گفتند: نه، ولى صلاح است گفته شود- در یک روزنامه
یادم است که به فرد بىگناهى، تهمتى زده شد (آن فرد هم از دنیا رفته است، در اصفهان یکى از ائمه جماعات اصفهان بود، فقط یک مرتبه ایشان را دیدم، در سفرى، در قطار و کوپه ما بود، پیرمرد خوبى بود و سرش در کار خودش بود) در یک وقتى و زمانى بعد از انقلاب در یکى از روزنامهها تهمتى زده شده بود، خود شخصى که این مسأله را پیگیرى کرده بود، بىواسطه براى من نقل کرد، ایشان مىگفت: به همان مسؤول گفتم که: شما به این شخص تهمت زدید، من او را مىشناسم. مىگویند: نه، مگر مىشود؟ ما افرادمان، فرستادگانمان، محققانمان، بىخود حرف نمىزنند. روزنامه ما روزنامهاى نیست که بدون تحقیق حرف بزند. گفت: شما یک نفر از افراد دفترتان را بفرستید با من و به خرج من، مىرویم در آنجا تحقیق مىکنیم و نتیجهاش را گزارش مىدهیم. گفتند: بسیار خوب و یک نفر را فرستادند با آن شخص رفت در آنجا تحقیق کردند و آمدند، معلوم شد که کذب محض است؛ یک عده با ایشان حساب و کتاب داشتند، آمدند جَو درست کردند و بعد هم در روزنامه این قضیه منعکس شده است. مىگفت: ما به اتّفاق آن نفر آمدیم و براى آن کسى که مسؤول بود قضیه را توضیح دادیم و این آقا هم شهادت داد که مطلب اینگونه است، ایشان گفت: ما روزنامهى خود را خراب نمىکنیم، روزنامه ما اعتبار دارد! این دین شد!؟ تهمت به مؤمن ایراد ندارد، اتهام به روحانى ایراد ندارد، آبروى یک مؤمن را در سطح شهر بردن اشکال ندارد ولى اعتبار روزنامه نباید به هم بخورد! نعوذ بالله! آن وقت ما مبّلغ پیغمبریم!.
همین الان هم همین طور است؛ در یکى از مجلههایى که در حوزه پخش مىشود، آمدند راجع به روح مجرّد، مقاله نوشتند که عربى هم هست، چرت و پرتهایى نوشتند و بعد هم همانها مدعى بر این شدند که مسأله اگر خلاف باشد و کسى مطلبى بدهد، ما منتشر مىکنیم. مقاله داده شد که پخش کنند، گفتند: پخش نمىکنیم!. مگر شما نگفتید؟ (تا الان هم پخش نشده است).
همه چیز هست و همه جا هست و در هر لباسى هست. افراد بشنوند، بسیار خب راجع به این مسأله مطلبى گفته شده، همه دیدند و خواندند، بسیار خب در آنجا هم نوشته شده بود که این آقاى طهرانى اصلًا عربى بلد نیست و شما آمدید کسى را که مشاعرش را از دست داده به عنوان یک عارف جا زدید! در آن قضیهى اتوبوس و شمردن افراد و … مگر مىشود کسى هفت، هشت نفر را بشناسد و خودش را نشناسد؟ این مشاعرش را از دست داده است! با این تعبیر، اهل علم، دوستان و فضلا بروند و ببینند تا چه حد گفتارمان مقرون به صحت است، گفتیم خیلى خب این نظر شما، حالا نظر خلافش را هم چاپ کنید! تا امشب که شب بیست و چهارم است پخش نشده است چند سال از این قضیه مىگذرد.
شبها مىآییم و دعاى افتتاح مىخوانیم، دعاى ابوحمزه مىخوانیم و گریه مىکنیم یا خودمان را به گریه مىزنیم و مجالس تشکیل مىدهیم و قرآن! چه مجلسى و چه دعایى؟ چه کسى را مسخره مىکنید؟ چه کسى را بازى مىدهید؟ دعاى ابوحمزه مىخوانى؟ اگر به جاى این کارها، دو دقیقه فکر مىکردیم به این دعاى ابوحمزه، از کارهایى که کردیم به کوه قاف پناه مىبردیم؛ در این دنیا، از اعمالى که انجام مىدهیم سر به بیابان مىگذاشتیم. دو دقیقه فقط فکر مىکردیم، نه اینکه مثل ضبط صوت بخوانیم و برسیم به آنجا و سرمان را هم بگردانیم و خودمان را هم به گریه بزنیم، مردم مىگویند الان یک مَن اشک از چشمان ما درآمده! نه! این جور نیست.
بزرگان مىنشستند این دعاها را مىگذاشتند جلوى خود، موقعیت خود را ارزیابى مىکردند، وضعیت خود را ارزیابى مىکردند، وقتى که امام سجاد مىفرماید: «أَدْعُوکَ یا سَیِّدِى بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُه»،[۳] بنا مىگذاشتند، فردا صبح زبان خود را ببندند، همین یک روز، حدّاقل، «رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُه» بنا مىگذاشتند که نسبت به مؤمن، در قلبشان خطور خلاف نکنند، در قلبشان تصوّر خلاف نباشد، زدن براى کسى نباشد، نیّت بد نسبت به کسى نباشد، رو دست زدن نسبت به فرد دیگرى نباشد، از این چیزهایى که انسان را به کثرات وا مىدارد و از اصل و مبدأ و توحید دور مىکند.
این دو جنبه که خدمت رفقا عرض شد، این دو جنبه باید به هم برسد، جنبه اوّل عرض شد که جنبه توحیدى ماست؛ آن جنبه، جنبهاى است که بر صفاى خودش باقى مىماند، بر نورانیّت خودش باقى مىماند، نسبت به کافر و مؤمن فرقى نمىکند، آن جنبه که جنبه ربطى است و حقیقت توحید است و مظهر تجلّى توحید است و همان است که در روز قیامت شهادت مىدهد و الان شهادت مىدهد (خدمت رفقا شب گذشته عرض کردم) همین الان شهادت مىدهد، منتهى ما شهادتش را نمىفهمیم، گوش ما الان او را نمىشنود ولى عارف مىفهمد، عارف تشخیص مىدهد، عارف وقتى نگاه به یک نفر مىکند از چشمش مىفهمد که امروز نظر خلاف انداخته یا نه. محتاج به آخرت نیست. عارف وقتى نگاه به فردى مىکند مىفهمد گوش امروز حرام شنیده یا نه، نه اینکه عارف از خود خلق کند و بسازد، نه! آن گوش الان دارد شهادت مىدهد، من نمىشنوم و او مىشنود، فقط فرق ما همین است. این چشم شهادت مىدهد، من نمىبینم و او مىبیند، چیزى عوض نشده، فقط مسئله مسئله رؤیت و عدم رؤیت
است، مسئله توانایى در رؤیت است نه اینکه خلق جدید است. پدیده جدید نیست، آن بدن شهادت مىدهد، امروز من عبادت کردم یا نکردم، قلب شهادت مىدهد، فکر شهادت مىدهد.
– یک روز خدمت مرحوم آقا بودم، ایشان چیزى مىنوشتند و من هم آن کنار مشغول مطالعه بودم، ایشان سرش به کار خودش بود و ما هم سرمان به کار خودمان بود صحبتى هم نمىکردیم، ایشان فرمودند: وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ الطور، ۴۸ «تو در جلوى چشمان ما هستى». قضیه چه بوده است؟ دیشب من نیّت کرده بودم، بدون اینکه به کسى بگویم کارى را انجام بدهم بدون اینکه ایشان بفهمند؛ کار، کار خلاف نبوده ولى مىبایست ایشان مطّلع باشند، گفتم اگر ایشان بفهمند شاید جلوگیرى کنند، به ایشان نمىگویم و مىروم انجام مىدهم، فردا صبح صاف حق ما را کف دستمان گذاشتند و بعد هم مشغول کارشان شدند و فقط این آیه قرآن را خواندند، از کجا فهمیدند؟ دل دارد شهادت مىدهد، او مىبیند و من که این نیّت بر من گذشته، نمىبینیم، یادم رفته، اتفاقاً بعداً هم منصرف شدم و انجام ندادم، فقط نیّتش را انجام دادم. وقتى نیّت کردى تمام شد و ماند. فردایش آنکه باید ببیند، مىآید و گزارش کار را مىدهد، حواست جمع باشد! کارى که مىخواهى انجام بدهى به من بگو بعد هم عصر گفتند: راجع به مسائلى که شما خیال مىکنید مىتوانید تنها انجام دهید، من را در جریان بگذارید، این را گفتند و رفتند. این هم دوّمیش! دیگر تا کى نفهمیم؟ خب بفهمیم دیگر! بابا چجورى بیایند بگویند؟ دیشب ثبت کردى! بگم چه ساعتى؟ نه! این جورى هم نمىگویند مستقیم هم نمىگویند و بلکه با اشاره، مطلب را مىرسانند و مطلب را باید گرفت و بسیار اتّفاق افتاده که ما خدمت بزرگان بودیم، خدمت مرحوم آقاى حداد بودیم، این قسم برخورد مىکردند.
حکایاتى نقل کردم براى رفقا و دوستان در این زمینه؛ یک کارى را که انجام دادیم در ضمن یک حکایتى اشاره به آن قضیه داشتند، لذا مرحوم آقا مىفرمودند: انسان وقتى با بزرگان است، باید کاملًا مواظب باشد، ببیند این مطالب به کجا مىخورد، مرد بزرگ، اهل توحید هیچ وقت یک حرف بىخود نمىزند و قصّه و داستان نمىگوید و مَثَل بىخود نمىزند؛ در عباراتشان مطالبى است، منتهى انسان باید حواسش را جمع کند تا نکتهها را دریابد.
در همین دنیا بدن دارد شهادت مىدهد، در همین دنیا، اعضاى جوارحى و جوانحى هر دو شهادت مىدهند و آنچه را که بر آنها گذشته به منصه ظهور مىرسانند و بیان مىکنند، منتهى رؤیت آن مطالب چشم دیگرى را مىخواهد، شنیدن آن مطالب گوش دیگرى را مىطلبد، ادراک آن منویات قلب دیگرى را اقتضا مىکند که جاى خود دارد؛ امام (علیه السلام) به این نکته، ما را توجّه مىدهد.
جنبه بعدى آن بماند در جنبه قبلى که جنبه توحیدى است، تمام اینها همان حقیقت ربطیّه هستند و در روز قیامت همین حقیقت ربطیّه، تمام وقایع و حوادث را که آنها این وقایع و حوادث را در خود ضبط کردهاند، نشان مىدهد. لذا دو مقام در اینجا وجود دارد؛ مقام اول، مقام اعتذار است، مقامى است که مىخواهد در آن مقام از زیر بار مسؤولیت شانه خالى کند و مىخواهد فرار کند، خیال کردهاند آن دنیا هم مثل این دنیا است و مىتوانند پرونده را جابهجا کنند و ظالم، مظلوم و مظلوم، ظالم بشود،- اینجا از این کارها زیاد مىکنند، الى ماشاء الله، ولى آن جا اینگونه نیست، آنجا این مسأله اینگونه نیست، در این دنیا عادت کردهاند به این کارها- در آن دنیا هم مىگویند: خدایا! این خبرها نیست ما کارهاى نبودیم ما مظلوم بودیم و ما تقصیرى نداشتیم.
الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ النحل، ۲۸ مىگویند: ما مستضعف بودیم و این کارهایى که کردیم از روى نفهمى بوده است، این خلافهایى که انجام دادیم، نمىدانستیم و خیال کردهاند سر خدا هم مىتوانند کلاه بگذارند! هنوز قضیه براى آنها جا نیفتاده و پرده برداشته نشده، مىگویند: ما مستضعف بودیم و مطلب به ما نرسیده بود، این خلافهایى که کردیم، این بتپرستى و شرکى که کردیم و این مطالب خلافى که روى زمین انجام دادیم، به خاطر این بود که ما درس نخوانده بودیم و مجتهد نبودیم و قال الصّادق و قال الباقر نخوانده بودیم و تفسیر بلد نبودیم. خب خلاف کردیم چه اشکالى دارد؟ ملائکه هم در جواب مىگویند: مگر زمین خدا وسعت نداشت؟ شما را در زندان که نکرده بودند و در را ببندند، نه! شما به اختیار خودتان در این شهر زندگى کردید و به واسطه بودن در این شهر چشمتان به نامحرم مىافتاد، شهرى بود که در آن همه افرادش بىحجاب بودند، سافرات بودند، عریان بودند از خانه درمىآمدید، چشمتان به زنان بىحجاب مىافتاد و به طبع آن، به گناهان دیگر مىافتادید، مىخواستید از آن شهر دربیایید. چه کسى گفته است در کالیفرنیا زندگى کنید؟ چه کسى گفته در اروپا زندگى کنید؟ چه کسى گفته در ممالک کفر زندگى کنید؟ بیایید در ایران و عراق و ممالک اسلامى، ببینید کجا حجابشان بهتر است و تحفّظشان بهتر است و احکام در کجا بیشتر رعایت مىشود. بروید آنجا زندگى کنید. یک رزق و روزى براى خود دست و پا مىکنید، خدا هم برایتان رزق و روزى مىفرستد و لازم نیست که کاخ و برج بسازید، زندگى کنید و زن و بچه و خودتان و افکارتان محفوظ مىماند.
در زمان سابق و زمان شاه از خانه که بیرون مىآمدیم، نمىتوانستیم به جایى نگاه کنیم، تمام فضا آلوده و مکدّر و ظلمانى بود، سردر تئاترها و سینماها چه چیزهایى بود، اصلًا در آن زمان نمىشد گفت
که اینجا یک مملکت اسلامى است.
مرحوم آقا یک دفعه فرمودند: به جاى اینکه اسم طهران را طهران بگذارند، بگذارند پاریس، چه فرقى با آنجا دارد؟ بروید بیروت که بیشترش مسلمان هستند و مملکت، مملکت مسلمان است، ببینید بیروت یک شهر مسلمان نشین است؟ مسلمانهایش بدتر از نصرانىها هستند. بروید صور که در آن نصرانى نیست، در شهرهاى لبنان ببینید چه خبر است؟ بدتر از خارج بدتر از ….! مگر انسان مجبور است؟ مگر دست و پاى انسان را بستهاند؟
ما که گناه کردیم به خاطر اینکه وضعیت محیط و اجتماع این اقتضا را مىکرد و انسان باید در اجتماع ساخته شود! مواظب باش خودت را نسازند! مگر آپارتمان است که ساخته بشود؟ خودت را در هزار لجنزار مىاندازى و توقّع دارى نجس نشوى؟ برو پیش جذامىها و وبایىها، اگر راست مىگویى آنجا بگو: وبا غلط مىکند بیاید سراغ من، مگر مىتواند بیاید؟ من باید خودم را با این میکروب وبا بسازم، باید مقابله کنم، چنان دَمَرَت مىکند روى زمین که در ظرف دو روز بروى آن طرف! برو در جایى که بیمارى واگیردار دارد، ببین مىتوانى یا نه؟ همه اینها اشکال دارد، امّا فقط اینجا که مسأله مربوط به دین است، اشکال ندارد! اینجا ساخته بشود، درمىآید مىگوید: انسان باید خودش را بسازد، انسان اصلًا باید در این محیط باشد تا رشد کند، باید برود در وسط فلان خانه و مرکز فساد. چند نفر از این افراد شدند سلمان فارسى؟ احمق! بگو ببینم چند نفر شدند سلمان و عمّار و مقداد و اصحاب ائمه، و اولیاى خدا؟ بگویید! هر کسى رفته عاقبتش را دیدیم، هر کسى این منطق را داشته وضعیتش، وضعیت مشخصى است و فقط براى فرار از مسؤولیت و لاابالىگرى است، منطق، منطق لاابالىگرى و بىدینى است.
روز قیامت که مىشود، ملائکه مىگویند: خفه شو! بنشین سر جایت! در دنیا فکر مىکردى دو نفر گاو حرفت را قبول مىکردند، ما هم مثل آنها کاه خوردیم؟ خیال کردى اینجا هم دنیا است! ملائکه مىگویند: خیال مىکنى ما هم مثل آن دو احمق هستیم که با چربزبانى آنها را از راه به درکنى، ما ملائکهاى هستیم که عالَم دست ما بوده، تمام پروندهات دست ما است، دَندَت نرم! بلند مىشدى مىآمدى در شهر و کشور دیگرى زندگى مىکردى، زن و بچهات را نگه مىداشتى، محفوظ مىکردى، این امانتهاى الهى که خدا در دست تو قرار داده به چه حقّى آنها را در کشورهاى کفر که فقط انحراف و بى دینى و فساد در آنها حاکم است قرار دادى؟ تو نه تنها به خودت جنایت کردى که بر زن و بچهات هم جنایت کردى، بلند شو، بیا حساب پس بده!
(خدمت رفقا شبهاى گذشته عرض کردم) مجلس قحط نبود، از یک مجلس به مجلس دیگر مىرفتى ببینى آنجا چه مىگویند و حرف حسابشان چیست؟ فقط به یک جا اکتفا نمىکردى و همه حرفها را مىشنیدى، خدا که به تو پا داده بود، از این پا استفاده مىکردى، خدا که به تو تلفن داده بود، استفاده مىکردى، خدا که به تو ماشین داده بود، سوار ماشین مىشدى و براى روشن شدن حق به شهر دیگر مىرفتى و سؤال مىکردى. مطلب این است؛ یعنى فردا سراغ ما هم مىآیند، شما که دارید این اعمال را انجام مىدهید و این حرف را مىزنید، حرف مخالف را هم مىشنیدید، بعد این قضاوت را مىکردید و این مطلب را مىگفتید، نه اینکه چون فلانى گفته ما هم مىگوییم؛ اگر فلانى گفته است دیگرى هم خلافش را مىگوید اگر به فلانى گفتن است آن یکى خلافش را مىگوید، اینگونه چند نفر هستند و ما هم کارى به کسى نداریم، اگر چند نفر هستند، چند نفر هم این طرف هستند و خلافش را انجام مىدهند. این جمعیت دارد به این نحو مىرود و ما هم مىرویم، کارى نداریم!.
در زمان سابق که مرحوم آقا در طهران بودند، مسائلى اتفاق افتاده بود و یکى از رفقا هم دنبال این جمعیت راه افتاده بود، من به او گفتم: شما به چه اجازهاى دنبال این جمعیت راه افتادهاى؟ آیا این جمعیتى که دیدى حرکت مىکند و از کنار منزلت رد مىشود بر حقّ است یا بر باطل مىرود؟ گفت: ما دیدیم جمعیت، اینها مسلمان هستند و همانهایى هستند که مىآیند در مساجد. گفتم: مگر تو استاد و آقا بالاسر نداشتى؟ پس آقا بالاسر براى چه وقت است؟ فقط براى اینکه دستش را ببوسى و پشت سرش نماز بخوانى، پس استاد و شخص خبیر و راهنما را براى کِى گذاشتهاند؟ گفت: خب دیگه کردیم دیگر، گفتم: منتظرش هم باش، عجیب است که من همین آیه را برایش خواندم؛ الذین توفاهم الملائکه …. منتهى آن بنده خدا نفهمید من چه مىگویم، چون سواد نداشت گفت: معنایش چیست؟ گفتم: برو معنایش را بپرس! الذین توفاهم الملائکه …. آن کسانى که مىمیرند و به خود ظلم مىکنند، شما چه مىگفتید و چه مىکردید؟ چرا در فلان جریان دخالت کردید؟ قالوا کنا مستضعفین ما چه مىدانستیم، دیدیم یک عده مسلمان هستند و مىروند و ما هم دنبالشان راه افتادیم.
در جریان عاشورا خیال نکنید همه افرادى که آمدند در کربلا، به روى امامحسین شمشیر زدندها! نه این طور نبود. عدّهاى از آنها به خودشان جرأت دادند و خیلىها نیامدند یعنى همان عقبها سر خودشان را گرم کردند؛ جزو لشکر عمر سعد بودند و مواجب بگیر بودند و براى ده، بیست و صد تومان آمده بودند براى کشتن پسر پیغمبر! با دو کیسه گندم راه افتاده بودند! به این هم مىگویند آدم! حالا مسلمان هم نباشد، تو آدمى! دو کیسه گندم به تو بدهند بگویند برو پسر پیغمبر را تیر بزن، اصلًا
پسر پیغمبر نه، یک آدم را تیر بزن. به شما صد هزار تومان بدهند، بگویند این گربه، سگ را در خیابان با تیر بزن! چه کسى دلش مىآید تیر بزند؟ حیوان خداست، براى چه بزند؟ یک وقت ضرر دارد مسألهاش جداست. یک کبوترى را بزند و یک جاندارى را بىجان کند؛ لذا شکار حیوانات به قصد تلذّذ حرام است، انسان حق ندارد کبوتر را بزند، اگر قصدش تفریح باشد، حق ندارد بزند، یک وقت نیاز است، احتیاج است و گوشت گیرش نیامده، مىگویند: به اندازه ضرورت و الّا انسان حق ندارد هر حیوانى را بزند، یک بز را در کوه بزند، گنجشگها را بزند و …، اینها اشکال دارد، غیر از صید بحر که ماهى و امثال آن باشد، مسألهاش جدا است. ولى حیوانات برّى فقط براى ضرورت اشکال ندارد یا براى استفاده یا کسى که شغلش فقط همین است و کسب اواز این راه است و الّا براى تفریح همه اینها اشکال دارد. صد تومان به کسى بدهند، بگویند برو سر پسر پیغمبر را جدا کن و او راه بیفتد ا ا! و بودند در آنها افرادى که خود را دور نگاه مىداشتند و فقط اسبى مىتازاندند و دیگر دلشان نمىآمد که بیایند جلو.
در تاریخ خواندم که یکى از اینها در شب یازدهم پیغمبر را در خواب مىبیند، ملائکه عذاب را مىبیند که بیا و برو و جهنّم و این حرفها، پیغمبر مىآید و رد مىشود، مىگوید: یا رسول الله! به دادم برس، حضرت رویش را برمىگرداند و مىفرماید: تو همان نبودى که براى کشتن پسر من حرکت کردى؟ مىگوید: یا رسول الله! من حرکت کردم ولى دستم به خون آلوده نشد، حضرت فرمودند: آیا با آمدن به لشکر عمر سعد دل فرزندان مرا نلرزاندى؟ باعث سیاهى لشکر و جمعیت لشکر هم نشدى؟ آنقدر عجز و التماس و انابه و توبه کرد و بعدها جزو افرادى شد که به انتقام با مقاتلین حضرت برخاستند و بعد هم در همان کار زارها کشته مىشود؛ اینها افرادى بودند که به خونخواهى سیّدالشهداء برخاستند، همین که مىآیى در این صف و لشکر قرار مىگیرى حساب است، کار انجام دادن یک مطلب است و آمدن در این صف یک مطلب.
کنا مستضعفین ما مستضعف بودیم، نگاه به این افراد کردیم و دیدیم افراد خوبى هستند و ما هم دنبال اینها راه افتادیم! نه! الم تکن ارض الله … تو که دو پا داشتى، چهار کیلومتر از خانهات تا خانه آقا راه نبود، مىآمدى در مىزدى که آقا من در این جریانات بروم یا نروم؟ یا مىگوید برو و یا مىگوید نرو، تمام. چرا نکردى؟ دستت را که نبسته بودند، بیاورند و بگذارند در وسط این جریان، یک مقدار مغزت را از آکبندى درمىآوردى و به آن حرکت مىدادى و فکر مىکردى و هِرّى هِرّى راه نمىافتادى! خدا مغز را بىخود نیافریده، این هفتصد، هشتصد گرم را که آفرید، کار از آن مىخواهد! وإِلّا مىتوانست به اندازه یک گردو بگذارد، همین قدر که قلب و ریه را کار بیندازد و به اعضا و جوارح دستورات بدهد، اینکه
یک مقدار بزرگتر است، به خاطر همین است که در کار و رفتارت کمى بنشینى و فکر کنى، هر حرفى را که هر کسى مىزند، فورى قبول نکنى، بیایى و یکى یکى مطالب را در کنار هم قرار دهى، اگر هم اشتباه کردى خدا برایت حسنه و ثواب مىنویسد. خدا ما را معصوم خلق نکرده، ما یک بشر عادى هستیم و به آن مقدارى که فکر و عقل و امکانات است به همان مقدار ما مکلّف هستیم نه بیشتر.
اینها روز قیامت مىخواهند سر ملائکه را کلاه بگذارند! مىگویند: ما مستضعف بودیم، مطلب دستمان نبود، دیدیم مجالس اینگونه است و همه افراد خوبى هستند، گفتند: این را امضا کن و آن را امضا کن، ما هم رفتیم و حرکت کردیم الم تکن ارض الله الواسعه آیا امکانات و کتاب و کتابهاى دیگر نبود؟ چرا فقط یک کتاب را خواندى و به یک جهت توجّه کردى و به یک قسمت رفتى؟ ما که در همان شهر تو، براى تو مجالس متعدّد گذاشتیم، یک شب هم مىرفتى در یکى از آنها، ببینى چه خبر است و چه حرفى مىزنند، تو رفتى و نخواستى یا اینکه گفتى من اصلًا پایم را در آنجاها نمىگذارم، اینجاها مربوط به آقاى طهرانى است!- زمان سابق را عرض مىکنم، چون بنده در جریانات ایشان بودم، همان سابق مىگفتند: آن مجالس نرو! اصلًا مجالس اینها مسأله دارد!- یک دفعه هم حرف آن بزرگ را مىشنیدى و کتاب او را مىخواندى و یک بار هم از روى اخلاص، کینه را کنار مىگذاشتى، مطالبى را که گفته شده مىخواندى، حالا نه مطالب ایشان، بزرگان و عرفا، در این زمینه کتابهاى زیادى دارند؛ مگر کم از بزرگان و عرفا آمدند؟ یا اینکه نه، از اوّل چشمت را بستى و گفتى فقط این درست است و هر کس غیر از این بگوید غلط است.
خدا را شاهد مىگیرم.
تاکنون نشده یک نفر بیاید از مرحوم پدر و یا اساتید نزد من بدگویى کند و من نشنوم و از همان اول بگویم برو گُم شو، نه! گوش مىدهم و اگر بدانم، جواب مىدهم و اگر نه، مىروم و تحقیق مىکنم و مىگویم مسأله اینگونه است. تا امشب اتفاق نیفتاده، با اینکه صددرصد مطمئن هستم و اطمینان من هم اطمینان کشک نیست! اطمینانى است که بالاخره خودمان در این برنامه هستیم و دو کلمهاى خواندیم، اگر بیشتر از دیگران نباشد، کمتر نیست، در حدّ اطلاعاتمان، بالاخره دو صفحهاى را خواندیم و تجربهاى داریم و خبرى مىدانیم، در عین حال اگر کسى شبهه و مطلب و نظرى داشته باشد، گوش مىدهیم، نه الان بلکه در زمان مرحوم آقا یک نفر از بستگان آمده بود یک ایرادى گرفته بود بر ایشان، که ایشان در فلان قضیه فلان حرف را زدهاند و ما خلافش را شنیدهایم، گفتم: در فلان قضیّه اطّلاع ندارم و مىروم تحقیق مىکنم؛ نگفتم که تو به پدر من حرف مىزنى؟ بلند شدم آمدم مشهد و از ایشان سؤال
کردم، ایشان فرمودند: مسأله به این کیفیت نبوده، قضیه اینگونه بوده و در همان موقع من آن مطلب را گفتم، در جریان این قضیه نبودم بعد آن مطلب را گفتم. رفتم سراغ فرد دیگرى که او هم در همین قضیه دخیل بوده و نظر او را سؤال کردم، وقتى که مطلب براى من روشن شد با آگاهى رفتم و به آن شخص گفتم: مسأله به این کیفیت بوده، اگر هم یک مطلبى بوده تقصیر ایشان نبوده و مسأله مربوط به افراد دیگرى بوده که آمدهاند از طرف ایشان اظهار نظر کردهاند. حالا این بهتر است یا اینکه مىگفتم بله! این حرفها! نه، انسان باید نه جمودى داشته باشد، نه تعصب. براى چه انسان تعصب داشته باشد؟ مگر ما ترسى داریم که تعصب داشته باشیم؟ تعصب همیشه آنجایى است که ترس است، تهجّر و دُگمى همیشه آنجایى است که دست انسان خالى است، انسانى که دستش پُر است، تعصب ندارد. مطلبى دارى، بگو! آن کسى که دستش خالى است، مشتش رانگه داشته و باز نمىکند، چون باز کند خبرى نیست، مشتش را نگه داشته و مىگوید: کسى حق ندارد حرف بزند، کسى نباید ایراد بگیرد. مطلب همین است! تو سرتان مىزنیم! مىکُشیم و چماق مىزنیم و تبعید مىکنیم، داد و بیداد! چرا؟ چون خالى است، چون مسألهاى نیست، چون مطلبى نیست، چون در مقام بیان انسان نمىتواند پاسخگو باشد، از همان دفعه اوّل با این قضیه برخورد مىکند و ارتباط خود را با مخاطب مىبندد که جلو نیاید، اگر بیاید رسوا مىشود. از همان اول ارتباط را مىبندد این در یک طرف آن در طرف دیگر!
در مکتب ائمه مىفرمودند: بیا حرفت را بزن! کدام یک از ائمه آمدند و گفتند که اگر حرف بزنى مىزنم تو سرت؟ اگر این حرف را در تاریخ به من نشان دادید جایزه خوبى مىدهم، یک نفر آمده باشد پیش ائمه حرفى بزند ایشان بگویند خفه شو! برو گُم شو! ساکت شو! تو نفهمى! تو چیزى سرت نمىشود! تو اصلًا آدم نیستى که با تو حرف بزنم تو اصلًا کى هستى که من با تو صحبت بکنم. هروقت کسى بلند مىشد مىگفتند بیا! جلوى منبر امیرالمؤمنین بلند مىشد و مىگفت: این حرفى که زدى از خودت زدى یا حرف خداست؟ وقتى که اصحاب ناراحت مىشدند، حضرت مىفرمودند: یک حرفى زده، حالا جوابش را بشنود. در مقابل پیغمبر بلند مىشدند، سبّ مىکردند. خوارج بلند مىشدند و مىگفتند لا حکم إِلّا لله امیرالمؤمنین بلند نمىشدند بگویند: به من فحش دادند، اعدامش کنید، دارش بزنید و همه بیایند تماشا کنند؛ نه! حضرت فرمودند: کلمه حق یرید به الباطل، باطل را اراده دارد، کلامش حق است و براى خداست، نمىداند اینکه من مىگویم هم کلام خداست و من از خودم حرفى نمىزنم، او مرا در قالب حاکم مىبیند و مرا سبّ مىکند، درحالى که کلام من، کلام اوست. نه اعدام بود، نه سبّ بود، نه مقابله کردن بود، هیچ نبود، چون حکومت و منطق، حکومت و منطق ائمه بود.
در منطق امام جواد مىگوید: همه بیایند، یحیى بن أکثم هم بیاید و هر کس مىخواهد بیاید، نه اینکه تا عدّهاى آمدند، بلند شویم و در برویم، بگوییم: حالم مساعد نیست، مىخواهم استراحت کنم. مىنشست و همه را هم محکوم مىکرد؛ امام است و دستش پُر است، هیچ وقت هم خالى نمىشود، هیچ وقت در طول دَهر این دست خالى نمىشود، چرا؟ چون دست امام، دست خداست و دست خدا هیچ وقت خالى نمىشود.
تا این حرف را مىزنند ملائکه جواب مىدهند ولم تکن ارض الله الواسعه مگر زمین خدا وسعت نداشت؟ مگر امکانات محدود بود؟ مگر مطالب منتشر نبود؟ ارض الله الواسعه در یک عبارت وسیعتر معنایش این است؛ مگر منطق منحصر به فلان منطق و فلان جریان بود؟ نه! همه منطقها و ظرفیتها، همه شهرها و مجالس و افراد، همه بودند. آن وقت این مسأله براى خود ما هم خواهد آمد، براى آنهایى که ادّعاى سیر و سلوک مىکنند، آنهایى که بخواهند خلاف بروند، الم تکن ارض الله الواسعه، ملائکه مىآیند و صاف جلو را مىگیرند و نَفَس انسان را مىبندند، این یک مرحله، تا این قضیه را اینها مىگویند، مرحله بعد شروع مىشود.
یوم یشهد علیهم سمعهم و ابصارهم و افقُدتهم این براى مرحله بعد است، شروع مىشود و آن حقیقت توحید تجلّى پیدا مىکند بر نفس و وقتى تجلّى کرد، تمام اعمال و رفتارى که در دنیا انجام داده را مىبیند. حالا دیگر چه کسى را مىخواهد گول بزند؟- شما که جلوى من نشستهاید، من مىتوانم بگویم شما کجا هستى؟ شما چشمت مىبیند که کنار ستون ….، من دیگر نمىتوانم انکار کنم، اگر انکار کنم، بغل دستى شما به من مىگوید دیوانه!- مسأله روشن است، تا اینها این حرف را مىزنند یک مرتبه آن غطاء و پرده کنار مىرود؛ فبصرک الیوم حدید مىآید جلو لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ ق، ۲۲ پرده کنار مىرود و تمام اعمال و رفتارى که در این دنیا چه به صورت گفتار و چه به صورت کردار و چه به صورت نیّات بر ما گذشته است، همه آنها در منصه ظهور به وجود مىآید.
گوش شهادتش را مىدهد، چشم شهادتش را مىدهد و شهادتش هم عبارت است از؛ همان حضور حوادث در نزد انسان، نه نگاه کردن، نفس واقعهاى را که انسان انجام داده، خودش را در آن واقعه احساس مىکند؛ عین اینکه الان من دارم صحبت مىکنم، آیا الآن من دارم فیلم مىبینم؟ عکس و صورت صحبتهایم را مىبینم؟ نه! الآن این احساسى که من دارم نسبت به صحبت خودم، آیا این احساس یک احساس واقعى و تکوینى است یا تخیّلى؟ یک احساس واقعى است. شما که الان نشسته
اید و یک به یک به من نگاه مىکنید و توجّه مىکنید و استماع مىکنید، آیا عکس مىبیند؟ کسى جلوى شما نوار و ضبط گذاشته یا نه؟ خود نفس وجود را الآن به علم حضورى نه به علم حصولى مىبینید، بعد اگر بخواهند این را نوار کنند، مىشود علم حصولى، یعنى یادآورى، این مجلس را یک فیلم برمىدارند، همین نوارهایى که الآن است، یک ماه یا دو ماه که گذشت، بگویید مىخواهیم این نوارها را یک مرورى بکنیم، تا مرور مىکنید تمام مطالب در ذهنتان مرور مىشود؛ این را مىگویند حصولى، ولى این حقیقتى که الان در آن هستید به همین نحو در روز قیامت شهادت است، نه اینکه نوار بگذارند، ملائکه که این همه بایگانى ندارند! انسان را در همین وجود حوادث عیناً مىگذارند، آن وقت کجا مىخواهد عذر بیاورد و سر کدام قاضى را مىخواهد گول بزند؟ کدام مخاطب را مىخواهد به انحراف بکشاند؟ ابداً ابداً!
وقتى که این مسأله روشن شد، آن وقت آنجا این مسأله مىآید؛ ولا یؤذن لهم فیعتذرون به اینها اذن داده نمىشود تا اینکه بخواهند اعتذار کنند، اینکه اذن داده نمىشود، نه اینکه بخواهند بگویند حرف نزن، این واقعه وقتى براى آنها جلوه کند اذن برداشته مىشود، این معنایش است. یک وقتى یک شخصى مىخواهد بیاید و در یک محکمه از خودش دفاع کند، اگر بخواهد دفاع کند قاضى محکوم مىشود، قاضى پرونده را از قبل امضاء کرده، قبل از اینکه این بدبخت را بیاورند در دادگاه و اصلًا شهادتى باشد و وکیلى، بر فرض بخواهد باشد که نیست، اگر بخواهد باشد، قبل از آن پرونده امضاء شده، بعد هم یک مسائل سَمبَل …! تا مىخواهد صحبت کند، مىگوید: آقا! شما که آمدید حکم را دادید، بگذارید دو کلام من حرف بزنم، مىگویند: بلند شو، برو! مىخواهى چه بگویى؟ وقت دادگاه را مىخواهى بگیرى؟ مگر ما بیکاریم؟ روزى هزار نفر مثل شما مىآیند اینجا، بلند شو، برو! وقت نداریم، عذر دارند ولى اجازه اعتذار داده نمىشود.
و لا یؤذن لهم فیعتذرون، امّا در روز قیامت اینگونه نیست، چرا خدا اجازه ندهد؟ مگر خدا با کسى حق و حساب دارد؟ اگر کسى عذر دارد بیاید عذرش را بگوید؛ بنده که نماز را نخواندم، به این دلیل بوده، این دروغ را گفتم به این دلیل بوده، خدا دستش که بسته نیست که بخواهد بترسد؛ نه! اینکه یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون، معنایش این است که زمینه عذر برداشته مىشود و دیگر کسى نمىتواند عذر بیاورد، وقتى شخص خود را در نفس واقعه ببیند دیگر چه مىخواهد بگوید؟ آنجا دیگر زبانش بند مىآید و مىگوید: من این کارها را کردم؛ یعنى مبنا و ریشه عذر به طور کلّى از بین مىرود.
پس تجّلى توحید بر نَفَس و مشاهده نفس در همه مراحل وجود، در عالم دنیا بعد از اعتذارى
است که آنها مىآیند و عذر و دلیل و بهانه مىآورند و مى خواهند مطالب را واژگون مشخص کنند، ملائکه به آنها مىگویند: ارض الله الواسعه این از نظر علمى، تجلّى توحید بر نفس و مشاهده حقائق از نظر عینى.
پس هم از نظر علمى و هم از نظر عینى دلیل براى همه گناهکاران و خطاکاران و براى همه آنهایى که در این دنیا خواستند اوضاع را براى خودشان سَمبَل کنند و حوادث و قضایا را بر طبق میل خودشان پیش ببرند، در عین اینکه بهانهاى براى خودشان دست و پا کنند، تمام آنها براى افراد اقامه مىشود؛ از نظر علمى الم تکن ارض الله الواسعه فتهاجروا فیها، از نظر عینى؛ مشاهده تمام حقایق و حوادث عالم وجود و احساس تکوینى به علم حضورى؛ یعنى به نفس وجوب در آن واقعه، مسأله تمام است، انشاءالله تتمه مطالب براى جلسه آینده به حول و قوه خدا.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی
[۱] . بحارالأنوار، ج ۹۵، ص ۸۲
[۲] . بحارالأنوار، ج ۹۵، ص ۸۲
[۳] . بحارالأنوار، ج ۹۵، ص ۸۲