جلسه ۱۳ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۸

موضوع: جلسه ۱۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۱۳ رمضان ۱۴۲۸

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

«أَدْعُوکَ یا سَیِّدِى بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُه».[۱]

مولاى من! با زبانى تو را صدا مى‏کنم که گناه، آن زبان را به ناتوانى از نداى تو انداخته و با قلبى با تو مناجات مى‏کنم که جرم، آن قلب را به تباهى کشانده است من با این وضعیت با تو مخاطبه مى‏کنم.

دعاى ظاهر با زبان و دعاى باطن با قلب؛ وضعیت من در هر دو شکل به این قسم است، نه قلب درست و حسابى دارم و نه زبان گویایى دارم براى درخواست و براى بیان نیاز خود.

این فقرات و سایر فقرات، تمام اینها- همان گونه که عرض شد- براى تذکّر روزمره ما است، حالا دأب بر این شده است که دعاى ابوحمزه را فقط در ماه رمضان بخوانند ولى دعاى ابوحمزه فقط اختصاص به ماه رمضان ندارد، انسان باید همیشه بخواند و همیشه متوجّه باشد یا دعاى کمیل در شب‏هاى جمعه و احیاء مرسوم است و این استحبابش مربوط به آن‏ها هست، امّا نه اینکه انسان دعاى کمیل را از این هفته تا آن هفته فراموش کند و هفته بعد که مى‏آید دعاى کمیل را بخواند، (آن هم با این ادا و اطوارها و کیفیت‏هایى که در آن همه چیز هست غیر از دعا) دعا، همیشگى و تذکرش براى انسان همیشه است. من نمى‏گویم صبح تا شب انسان دعا بخواند، آن هم بیخود است و فایده‏اى ندارد، یک وقت خدمت رفقا عرض کردم از زیاد خواندن کسى به جایى نمى‏رسد. فهمیدن است که موجب حرکت و دگرگونى انسان است و موجب مى‏شود که انسان فهمش باز شود. من الآن براى شما یک مَنتَر بخوانم، اصلًا کسى نمى‏فهمد که چه معنا و خاصیتى دارد، یا اینکه براى شخصى با زبان دیگر مطلبى را بخوانند، او که از آن زبان اطلاع ندارد، چه مى‏فهمد؟ چه متوجّه مى‏شود؟

البته از حق نباید گذشت، حسنى که آیات قرآن و ادعیه معصومین (علیهم السلام) دارد، نفس خواندن عباراتى که از آن زبان‏ها و از آن دل‏ها آمده است، خودش موجب برکت و نور است و این مسئله‏اى است که در این مسئله بزرگان هم مطالبى فرموده‏اند و در روایات هم داریم نسبت به این قضیه،

بالاخره کلامى را که آن کلام، انشاء پروردگار است و با کلامى که انشاء آدم عادى است و افکارش در محدوده افکار عادى است، هیچ ربطى به هم ندارد.

خواندن عبارتى که از کلام معصوم و از نفس قدسى و مطهر او سرچشمه مى‏گیرد (که همان نزول مراتب اسماء و صفات پروردگار است از دریچه نفس معصوم، هیچ تفاوتى ندارد) با خواندن یک حکایت گلستان یا بوستان سعدى خیلى تفاوت دارد.

از یک آدم نادان و نفهمى شنیدم گفته بود: شما چه قرآن بخوانید و چه بوستان سعدى، فرقى ندارد، مگر غیر از این است که بوستان سعدى همان قرآن است! چقدر باید انسان احمق باشد که چنین چرندى را به زبان بیاورد، نادان! سعدى قرآن را از دریچه فهم خود اتّخاذ کرده است و سعدى یک آدم معمولى است که ادبیات و بلاغتش خوب است، در مونتاژ کلمات و تعابیر مانند او نیامده است در غزل سرایى و مطالب حکمت‏آمیزى که دارد که از روایات گرفته و همه را به خودش بسته است! (خیلى خوب است) و تمام مطالب پیغمبر و بزرگان را اخذ کرده و اصلًا نگفته اینها را از کجا آورده‏ام، سعدى کجا و حافظ کجا؟ اصلًا اینها بین زمین و عرش خدا فاصله دارند، نه بین زمین و کهکشان و زحل. سعدى بر خاک راه مى‏رفت و حافظ در عرش سیر مى‏کرد، مولانا در عرش حرکت مى‏کرد، عرفا در حرم خدا راه مى‏رفتند و در آنجا سیر مى‏کردند. آن کسى که مى‏آید آن چرندیات را در آخر بوستان و کلیّات مى‏آورد نباید آدم بیش از مقدار به او بها دهد.

هم افراط غلط است و هم تفریط، انسان در تعریف باید جوانب کار را در نظر داشته باشد؛ یعنى به اعتقاد سرکار، انسان به جاى اینکه در ماه رمضان قرآن بخواند، بوستان بخواند! همان ثواب را به او مى‏دهند! خیلى احمقى! و همه اینها بخاطر این کلّه‏هاى غرب رفته است که آمده‏اند و از دیدگاه باطل و دنیایى و نفس خود به قرآن نگاه مى‏کنند، آن دیدگاهى که بیاید حافظ را یک آدم شراب‏خوار و معشوقه‏باز معرفى کند، توقّع دارید که بیاید براى شما دعاى کمیل بنویسد. جز خنده و استحزاء و پوچى چیزى ندارند، مبلغ علمشان هم همین است ذلک مبلغهم من العلم.

قرآن و روایات و ادعیه ائمه معصومین (نه روایاتى که افراد نقل مى‏کنند، نه! دعاهایى که از زبان خود امام آمده و اصحاب آن‏ها را ثبت و ضبط کرده‏اند) خواندنشان مؤثر است. مرحوم آقاى حداد به بنده مى‏فرمودند: فلان ذکر را باید به این کیفیت و به این معنا باید گفت، گرچه انسان ذکر را هم بگوید مفید است ولى اثر آن کجا و اثر این کجا. و این مطلب بسیار مطلب مهمى است که ما بدانیم این مطالب براى ما است و مربوط به زندگانى و حیات ما است و هر کسى در هر وضعیتى که دارد و در هر رشته و

موقعیتى که هست، خودش را با این مطالب تا حدّ امکان تطبیق بدهد و واقعاً در چنین موقعیتى خود را قرار دهد و فقط دل‏خوش نباشیم به اینکه سالى یک مرتبه ماه رمضانى مى‏آید و شب‏ها مى‏نشینیم و دعاى افتتاحى مى‏خوانیم و با هم صحبت مى‏کنیم و الفت و انسى هست.

من خود شاهد بودم که بزرگان در طول حیات خود دعاى ابوحمزه را بر روى میز خود مى‏گذاشتند و به آن نگاه مى‏کردند و به دعاى افتتاح و سایر ادعیه نظر مى‏کردند. اینکه مرحوم آقا مى‏فرمودند هفته‏اى دو بار انسان روایت شریف عنوان بصرى را مطالعه کند، بى‏جهت نیست، زیرا هر دفعه‏اش یک چکش است و یک تَنَبُّه و بیدار باش است، امروزه مى‏بینیم قضایایى که اتفاق مى‏افتد؛ به انواع مختلف مناسبت‏ها مى‏گذارند تا اینکه آن را زنده نگاه دارند؛ شخصى پنجاه سال پیش مرده است، سالگرد برایش مى‏گذارند، استخوان‏هایش پوسیده که چه عرض کنم بخار شده است و به هوا رفته، این گذاشتن مراسم براى چیست؟ براى اینکه در اذهان تزریق شود و بمباران تبلیغاتى کنند.

جلسه‏اى که هیچ ربطى ندارد برویم در آن مجلس بگذاریم، ذکرى از ائمه مى‏شود، خب آن را بگذارید خانه بغل! نه، مى‏گذاریم فلان جا، براى چه؟ دلمان براى ائمه نسوخته است، دلمان براى خودمان مى‏سوزد و براى موقعیت خودمان، دوباره دوماه دیگر چیز دیگرى مى‏گذاریم وسط بیابان و جمکران و کوه خضر! براى چه؟ مى‏خواهیم با این مجالس بهانه‏اى پیدا کنیم براى سعود به نیات خودمان، البته انسان باید یاد بزرگان را داشته باشد در زندگى باید وسایلى که موجب تذکر مى‏شود فراهم بشود.

مرحوم آقا مى‏فرمودند که: عکس‏هاى ائمه را در خانه‏هایتان بگذارید، گنبد امام، ضریح امام و نوشته‏جات به شکل زیبا بگذارید، اشکالى ندارد، خیلى شکیل باشد که موجب جلب توجّه شود.

اگر فردى از فامیل هست که یاد او انسان را به آخرت متوجّه مى‏کند، چه خوب است که عکسش باشد، عالمى است که توجّه به آن عالم براى انسان مفید است.

– شاید بنده کم روزى اتفاق بیفتد، در منزل در طبقه خودمان که هستم، (چون در آن محیطى که هستم عکس نیست، در اتاق دیگر است) نیایم و روزى یک بار یا دو بار به عکس این بزرگان نگاه نکنم، کم اتفاق افتاده است و هر مرتبه که این کار را کردم، نیرو گرفتم-.

حالا به جاى اینکه انسان عکس اینها را بگذارد، عکس‏هایى که نه به درد دنیاى انسان مى‏خورد نه به درد آخرت انسان، [اینها] را بگذارد.

مرحوم آقا مى‏فرمودند: اگر اینها را شما در منازلتان نگذارید عکس‏هاى دیگر در اینجا گذاشته مى‏

شود، بالاخره دیوار قاب مى‏خواهد و دیوار سفید را کسى قبول نمى‏کند، چیزى باید به دیوار آویزان شود و چیزى باید روى طاقچه گذاشته شود.

یا باید عکس افراد و موقعیت‏هایى باشد که انسان را متوجّه خدا و قیامت و اعتقادات و وضعیت خودش مى‏کند یا عکس هنرپیشه‏ها گذاشته مى‏شود، مجسمه گذاشته مى‏شود؛ مجسمه سگ و گربه و … و قدیم و اینها گذاشته مى‏شود، بالاخره یک جلب توجه به ظاهرى، در منزل و در محیط باید باشد.

خوب است آیات قرآن را انسان به صورت زیبا دربیاورد و در قاب‏هاى زیبا بگذارد، از دعاهایى که از ائمه آمده، جملاتى را انسان انتخاب کند، ترجمه هم داشته باشد که انسان بفهمد، خود دعا برکت دارد به جاى خود، ولى انسان ترجمه را هم بفهمد و یک مقدار در خود برود، بهتر است؛ اینها که این مطالب را گفته‏اند، بار خود را بسته‏اند و نیازى ندارند که ما بنشینیم و دعاى ابوحمزه امام سجاد را بخوانیم؛ امام سجاد بار خود را بسته و رفته به جایى که اصلًا من و امثال من نمى‏فهمیم، چه برسد که برود! هر کسى هم صحبت کند فقط در محدوده افکار خودش صحبت مى‏کند- من خودم شاهد بودم، خدمت مرحوم آقا بودیم، یکى از بزرگ‏ترین علما و فلاسفه و اهل عرفان ظاهرى آمده بود و از همین دعاى ابوحمزه ثمالى صحبت مى‏کرد و اعتراض داشت و مى‏گفت: مگر ما قائل به عصمت امام سجاد نیستیم …، (الان هم ایشان حیات دارد) مگر امام سجاد گناه مى‏کند؟ انسان خنده‏اش مى‏گیرد- چطور امام سجاد با چنین وضع و حالى این مطالب را مى‏گوید، از این مطالب زیاد است در همین دعاى ابوحمزه، به عنوان مثال؛ «أَدْعُوکَ یا سَیِّدِى بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُه».[۲] مگر امام سجاد به کسى تهمت زده یا غیبت کسى را کرده است؟ (گناه زبان چیست؟ تهمت زدن و غیبت کردن و دشنام دادن و شهادت به دروغ گفتن، کذب و …، اینها گناهان زبان است، تا به حال امام سجاد در محکمه، شهادت دروغ داده است؟ تا به حال از او چیزى خواسته‏اند، اشتباهى بگوید؟) امام سجادى که مى‏فرماید: اگر آن شمشیرى را که پدر مرا با آن به قتل رساندند، نزد من امانت بگذارند، من در موقع وقت، امانت را برمى‏گردانم. او که این حرف‏ها را مى‏زند، مى‏آید تهمت به کسى بزند؟

اینها براى ما است که به جایش تهمت را مى‏زنیم، خودمان را به لباس دین درآوردیم ولى غیبت مى‏کنیم، تهمت مى‏زنیم و شهادت به کذب مى‏دهیم و اسمش را مى‏گذاریم هدایت و ارشاد.

بنده خودم بودم با همین دو چشم خود دیدم، در مجلسى بودیم و وقتى که تهمت زده مى‏شد، گفتم: این شخص که این کار را نکرده است، گفتند: نه، ولى صلاح است گفته شود- در یک روزنامه‏

یادم است که به فرد بى‏گناهى، تهمتى زده شد (آن فرد هم از دنیا رفته است، در اصفهان یکى از ائمه جماعات اصفهان بود، فقط یک مرتبه ایشان را دیدم، در سفرى، در قطار و کوپه ما بود، پیرمرد خوبى بود و سرش در کار خودش بود) در یک وقتى و زمانى بعد از انقلاب در یکى از روزنامه‏ها تهمتى زده شده بود، خود شخصى که این مسأله را پیگیرى کرده بود، بى‏واسطه براى من نقل کرد، ایشان مى‏گفت: به همان مسؤول گفتم که: شما به این شخص تهمت زدید، من او را مى‏شناسم. مى‏گویند: نه، مگر مى‏شود؟ ما افرادمان، فرستادگانمان، محققانمان، بى‏خود حرف نمى‏زنند. روزنامه ما روزنامه‏اى نیست که بدون تحقیق حرف بزند. گفت: شما یک نفر از افراد دفترتان را بفرستید با من و به خرج من، مى‏رویم در آنجا تحقیق مى‏کنیم و نتیجه‏اش را گزارش مى‏دهیم. گفتند: بسیار خوب و یک نفر را فرستادند با آن شخص رفت در آنجا تحقیق کردند و آمدند، معلوم شد که کذب محض است؛ یک عده با ایشان حساب و کتاب داشتند، آمدند جَو درست کردند و بعد هم در روزنامه این قضیه منعکس شده است. مى‏گفت: ما به اتّفاق آن نفر آمدیم و براى آن کسى که مسؤول بود قضیه را توضیح دادیم و این آقا هم شهادت داد که مطلب این‏گونه است، ایشان گفت: ما روزنامه‏ى خود را خراب نمى‏کنیم، روزنامه ما اعتبار دارد! این دین شد!؟ تهمت به مؤمن ایراد ندارد، اتهام به روحانى ایراد ندارد، آبروى یک مؤمن را در سطح شهر بردن اشکال ندارد ولى اعتبار روزنامه نباید به هم بخورد! نعوذ بالله! آن وقت ما مبّلغ پیغمبریم!.

همین الان هم همین طور است؛ در یکى از مجله‏هایى که در حوزه پخش مى‏شود، آمدند راجع به روح مجرّد، مقاله نوشتند که عربى هم هست، چرت و پرت‏هایى نوشتند و بعد هم همان‏ها مدعى بر این شدند که مسأله اگر خلاف باشد و کسى مطلبى بدهد، ما منتشر مى‏کنیم. مقاله داده شد که پخش کنند، گفتند: پخش نمى‏کنیم!. مگر شما نگفتید؟ (تا الان هم پخش نشده است).

همه چیز هست و همه جا هست و در هر لباسى هست. افراد بشنوند، بسیار خب راجع به این مسأله مطلبى گفته شده، همه دیدند و خواندند، بسیار خب در آنجا هم نوشته شده بود که این آقاى طهرانى اصلًا عربى بلد نیست و شما آمدید کسى را که مشاعرش را از دست داده به عنوان یک عارف جا زدید! در آن قضیه‏ى اتوبوس و شمردن افراد و … مگر مى‏شود کسى هفت، هشت نفر را بشناسد و خودش را نشناسد؟ این مشاعرش را از دست داده است! با این تعبیر، اهل علم، دوستان و فضلا بروند و ببینند تا چه حد گفتارمان مقرون به صحت است، گفتیم خیلى خب این نظر شما، حالا نظر خلافش را هم چاپ کنید! تا امشب که شب بیست و چهارم است پخش نشده است چند سال از این قضیه مى‏گذرد.

شب‏ها مى‏آییم و دعاى افتتاح مى‏خوانیم، دعاى ابوحمزه مى‏خوانیم و گریه مى‏کنیم یا خودمان را به گریه مى‏زنیم و مجالس تشکیل مى‏دهیم و قرآن! چه مجلسى و چه دعایى؟ چه کسى را مسخره مى‏کنید؟ چه کسى را بازى مى‏دهید؟ دعاى ابوحمزه مى‏خوانى؟ اگر به جاى این کارها، دو دقیقه فکر مى‏کردیم به این دعاى ابوحمزه، از کارهایى که کردیم به کوه قاف پناه مى‏بردیم؛ در این دنیا، از اعمالى که انجام مى‏دهیم سر به بیابان مى‏گذاشتیم. دو دقیقه فقط فکر مى‏کردیم، نه اینکه مثل ضبط صوت بخوانیم و برسیم به آنجا و سرمان را هم بگردانیم و خودمان را هم به گریه بزنیم، مردم مى‏گویند الان یک مَن اشک از چشمان ما درآمده! نه! این جور نیست.

بزرگان مى‏نشستند این دعاها را مى‏گذاشتند جلوى خود، موقعیت خود را ارزیابى مى‏کردند، وضعیت خود را ارزیابى مى‏کردند، وقتى که امام سجاد مى‏فرماید: «أَدْعُوکَ یا سَیِّدِى بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُه»،[۳] بنا مى‏گذاشتند، فردا صبح زبان خود را ببندند، همین یک روز، حدّاقل، «رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُه» بنا مى‏گذاشتند که نسبت به مؤمن، در قلبشان خطور خلاف نکنند، در قلبشان تصوّر خلاف نباشد، زدن براى کسى نباشد، نیّت بد نسبت به کسى نباشد، رو دست زدن نسبت به فرد دیگرى نباشد، از این چیزهایى که انسان را به کثرات وا مى‏دارد و از اصل و مبدأ و توحید دور مى‏کند.

این دو جنبه که خدمت رفقا عرض شد، این دو جنبه باید به هم برسد، جنبه اوّل عرض شد که جنبه توحیدى ماست؛ آن جنبه، جنبه‏اى است که بر صفاى خودش باقى مى‏ماند، بر نورانیّت خودش باقى مى‏ماند، نسبت به کافر و مؤمن فرقى نمى‏کند، آن جنبه که جنبه ربطى است و حقیقت توحید است و مظهر تجلّى توحید است و همان است که در روز قیامت شهادت مى‏دهد و الان شهادت مى‏دهد (خدمت رفقا شب گذشته عرض کردم) همین الان شهادت مى‏دهد، منتهى ما شهادتش را نمى‏فهمیم، گوش ما الان او را نمى‏شنود ولى عارف مى‏فهمد، عارف تشخیص مى‏دهد، عارف وقتى نگاه به یک نفر مى‏کند از چشمش مى‏فهمد که امروز نظر خلاف انداخته یا نه. محتاج به آخرت نیست. عارف وقتى نگاه به فردى مى‏کند مى‏فهمد گوش امروز حرام شنیده یا نه، نه اینکه عارف از خود خلق کند و بسازد، نه! آن گوش الان دارد شهادت مى‏دهد، من نمى‏شنوم و او مى‏شنود، فقط فرق ما همین است. این چشم شهادت مى‏دهد، من نمى‏بینم و او مى‏بیند، چیزى عوض نشده، فقط مسئله مسئله رؤیت و عدم رؤیت‏

است، مسئله توانایى در رؤیت است نه اینکه خلق جدید است. پدیده جدید نیست، آن بدن شهادت مى‏دهد، امروز من عبادت کردم یا نکردم، قلب شهادت مى‏دهد، فکر شهادت مى‏دهد.

– یک روز خدمت مرحوم آقا بودم، ایشان چیزى مى‏نوشتند و من هم آن کنار مشغول مطالعه بودم، ایشان سرش به کار خودش بود و ما هم سرمان به کار خودمان بود صحبتى هم نمى‏کردیم، ایشان فرمودند: وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ‏ الطور، ۴۸ «تو در جلوى چشمان ما هستى». قضیه چه بوده است؟ دیشب من نیّت کرده بودم، بدون اینکه به کسى بگویم کارى را انجام بدهم بدون اینکه ایشان بفهمند؛ کار، کار خلاف نبوده ولى مى‏بایست ایشان مطّلع باشند، گفتم اگر ایشان بفهمند شاید جلوگیرى کنند، به ایشان نمى‏گویم و مى‏روم انجام مى‏دهم، فردا صبح صاف حق ما را کف دستمان گذاشتند و بعد هم مشغول کارشان شدند و فقط این آیه قرآن را خواندند، از کجا فهمیدند؟ دل دارد شهادت مى‏دهد، او مى‏بیند و من که این نیّت بر من گذشته، نمى‏بینیم، یادم رفته، اتفاقاً بعداً هم منصرف شدم و انجام ندادم، فقط نیّتش را انجام دادم. وقتى نیّت کردى تمام شد و ماند. فردایش آنکه باید ببیند، مى‏آید و گزارش کار را مى‏دهد، حواست جمع باشد! کارى که مى‏خواهى انجام بدهى به من بگو بعد هم عصر گفتند: راجع به مسائلى که شما خیال مى‏کنید مى‏توانید تنها انجام دهید، من را در جریان بگذارید، این را گفتند و رفتند. این هم دوّمیش! دیگر تا کى نفهمیم؟ خب بفهمیم دیگر! بابا چجورى بیایند بگویند؟ دیشب ثبت کردى! بگم چه ساعتى؟ نه! این جورى هم نمى‏گویند مستقیم هم نمى‏گویند و بلکه با اشاره، مطلب را مى‏رسانند و مطلب را باید گرفت و بسیار اتّفاق افتاده که ما خدمت بزرگان بودیم، خدمت مرحوم آقاى حداد بودیم، این قسم برخورد مى‏کردند.

حکایاتى نقل کردم براى رفقا و دوستان در این زمینه؛ یک کارى را که انجام دادیم در ضمن یک حکایتى اشاره به آن قضیه داشتند، لذا مرحوم آقا مى‏فرمودند: انسان وقتى با بزرگان است، باید کاملًا مواظب باشد، ببیند این مطالب به کجا مى‏خورد، مرد بزرگ، اهل توحید هیچ وقت یک حرف بى‏خود نمى‏زند و قصّه و داستان نمى‏گوید و مَثَل بى‏خود نمى‏زند؛ در عباراتشان مطالبى است، منتهى انسان باید حواسش را جمع کند تا نکته‏ها را دریابد.

در همین دنیا بدن دارد شهادت مى‏دهد، در همین دنیا، اعضاى جوارحى و جوانحى هر دو شهادت مى‏دهند و آنچه را که بر آن‏ها گذشته به منصه ظهور مى‏رسانند و بیان مى‏کنند، منتهى رؤیت آن مطالب چشم دیگرى را مى‏خواهد، شنیدن آن مطالب گوش دیگرى را مى‏طلبد، ادراک آن منویات قلب دیگرى را اقتضا مى‏کند که جاى خود دارد؛ امام (علیه السلام) به این نکته، ما را توجّه مى‏دهد.

جنبه بعدى آن بماند در جنبه قبلى که جنبه توحیدى است، تمام این‏ها همان حقیقت ربطیّه هستند و در روز قیامت همین حقیقت ربطیّه، تمام وقایع و حوادث را که آن‏ها این وقایع و حوادث را در خود ضبط کرده‏اند، نشان مى‏دهد. لذا دو مقام در اینجا وجود دارد؛ مقام اول، مقام اعتذار است، مقامى است که مى‏خواهد در آن مقام از زیر بار مسؤولیت شانه خالى کند و مى‏خواهد فرار کند، خیال کرده‏اند آن دنیا هم مثل این دنیا است و مى‏توانند پرونده را جابه‏جا کنند و ظالم، مظلوم و مظلوم، ظالم بشود،- اینجا از این کارها زیاد مى‏کنند، الى ماشاء الله، ولى آن جا این‏گونه نیست، آنجا این مسأله این‏گونه نیست، در این دنیا عادت کرده‏اند به این کارها- در آن دنیا هم مى‏گویند: خدایا! این خبرها نیست ما کاره‏اى نبودیم ما مظلوم بودیم و ما تقصیرى نداشتیم.

الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى‏ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ النحل، ۲۸ مى‏گویند: ما مستضعف بودیم و این کارهایى که کردیم از روى نفهمى بوده است، این خلاف‏هایى که انجام دادیم، نمى‏دانستیم و خیال کرده‏اند سر خدا هم مى‏توانند کلاه بگذارند! هنوز قضیه براى آن‏ها جا نیفتاده و پرده برداشته نشده، مى‏گویند: ما مستضعف بودیم و مطلب به ما نرسیده بود، این خلاف‏هایى که کردیم، این بت‏پرستى و شرکى که کردیم و این مطالب خلافى که روى زمین انجام دادیم، به خاطر این بود که ما درس نخوانده بودیم و مجتهد نبودیم و قال الصّادق و قال الباقر نخوانده بودیم و تفسیر بلد نبودیم. خب خلاف کردیم چه اشکالى دارد؟ ملائکه هم در جواب مى‏گویند: مگر زمین خدا وسعت نداشت؟ شما را در زندان که نکرده بودند و در را ببندند، نه! شما به اختیار خودتان در این شهر زندگى کردید و به واسطه بودن در این شهر چشمتان به نامحرم مى‏افتاد، شهرى بود که در آن همه افرادش بى‏حجاب بودند، سافرات بودند، عریان بودند از خانه درمى‏آمدید، چشمتان به زنان بى‏حجاب مى‏افتاد و به طبع آن، به گناهان دیگر مى‏افتادید، مى‏خواستید از آن شهر دربیایید. چه کسى گفته است در کالیفرنیا زندگى کنید؟ چه کسى گفته در اروپا زندگى کنید؟ چه کسى گفته در ممالک کفر زندگى کنید؟ بیایید در ایران و عراق و ممالک اسلامى، ببینید کجا حجابشان بهتر است و تحفّظشان بهتر است و احکام در کجا بیشتر رعایت مى‏شود. بروید آنجا زندگى کنید. یک رزق و روزى براى خود دست و پا مى‏کنید، خدا هم برایتان رزق و روزى مى‏فرستد و لازم نیست که کاخ و برج بسازید، زندگى کنید و زن و بچه و خودتان و افکارتان محفوظ مى‏ماند.

در زمان سابق و زمان شاه از خانه که بیرون مى‏آمدیم، نمى‏توانستیم به جایى نگاه کنیم، تمام فضا آلوده و مکدّر و ظلمانى بود، سردر تئاترها و سینماها چه چیزهایى بود، اصلًا در آن زمان نمى‏شد گفت‏

که اینجا یک مملکت اسلامى است.

مرحوم آقا یک دفعه فرمودند: به جاى اینکه اسم طهران را طهران بگذارند، بگذارند پاریس، چه فرقى با آنجا دارد؟ بروید بیروت که بیشترش مسلمان هستند و مملکت، مملکت مسلمان است، ببینید بیروت یک شهر مسلمان نشین است؟ مسلمان‏هایش بدتر از نصرانى‏ها هستند. بروید صور که در آن نصرانى نیست، در شهرهاى لبنان ببینید چه خبر است؟ بدتر از خارج بدتر از ….! مگر انسان مجبور است؟ مگر دست و پاى انسان را بسته‏اند؟

ما که گناه کردیم به خاطر اینکه وضعیت محیط و اجتماع این اقتضا را مى‏کرد و انسان باید در اجتماع ساخته شود! مواظب باش خودت را نسازند! مگر آپارتمان است که ساخته بشود؟ خودت را در هزار لجن‏زار مى‏اندازى و توقّع دارى نجس نشوى؟ برو پیش جذامى‏ها و وبایى‏ها، اگر راست مى‏گویى آنجا بگو: وبا غلط مى‏کند بیاید سراغ من، مگر مى‏تواند بیاید؟ من باید خودم را با این میکروب وبا بسازم، باید مقابله کنم، چنان دَمَرَت مى‏کند روى زمین که در ظرف دو روز بروى آن طرف! برو در جایى که بیمارى واگیردار دارد، ببین مى‏توانى یا نه؟ همه اینها اشکال دارد، امّا فقط اینجا که مسأله مربوط به دین است، اشکال ندارد! اینجا ساخته بشود، درمى‏آید مى‏گوید: انسان باید خودش را بسازد، انسان اصلًا باید در این محیط باشد تا رشد کند، باید برود در وسط فلان خانه و مرکز فساد. چند نفر از این افراد شدند سلمان فارسى؟ احمق! بگو ببینم چند نفر شدند سلمان و عمّار و مقداد و اصحاب ائمه، و اولیاى خدا؟ بگویید! هر کسى رفته عاقبتش را دیدیم، هر کسى این منطق را داشته وضعیتش، وضعیت مشخصى است و فقط براى فرار از مسؤولیت و لاابالى‏گرى است، منطق، منطق لاابالى‏گرى و بى‏دینى است.

روز قیامت که مى‏شود، ملائکه مى‏گویند: خفه شو! بنشین سر جایت! در دنیا فکر مى‏کردى دو نفر گاو حرفت را قبول مى‏کردند، ما هم مثل آن‏ها کاه خوردیم؟ خیال کردى اینجا هم دنیا است! ملائکه مى‏گویند: خیال مى‏کنى ما هم مثل آن دو احمق هستیم که با چرب‏زبانى آن‏ها را از راه به درکنى، ما ملائکه‏اى هستیم که عالَم دست ما بوده، تمام پرونده‏ات دست ما است، دَندَت نرم! بلند مى‏شدى مى‏آمدى در شهر و کشور دیگرى زندگى مى‏کردى، زن و بچه‏ات را نگه مى‏داشتى، محفوظ مى‏کردى، این امانت‏هاى الهى که خدا در دست تو قرار داده به چه حقّى آنها را در کشورهاى کفر که فقط انحراف و بى دینى و فساد در آن‏ها حاکم است قرار دادى؟ تو نه تنها به خودت جنایت کردى که بر زن و بچه‏ات هم جنایت کردى، بلند شو، بیا حساب پس بده!

(خدمت رفقا شب‏هاى گذشته عرض کردم) مجلس قحط نبود، از یک مجلس به مجلس دیگر مى‏رفتى ببینى آنجا چه مى‏گویند و حرف حسابشان چیست؟ فقط به یک جا اکتفا نمى‏کردى و همه حرف‏ها را مى‏شنیدى، خدا که به تو پا داده بود، از این پا استفاده مى‏کردى، خدا که به تو تلفن داده بود، استفاده مى‏کردى، خدا که به تو ماشین داده بود، سوار ماشین مى‏شدى و براى روشن شدن حق به شهر دیگر مى‏رفتى و سؤال مى‏کردى. مطلب این است؛ یعنى فردا سراغ ما هم مى‏آیند، شما که دارید این اعمال را انجام مى‏دهید و این حرف را مى‏زنید، حرف مخالف را هم مى‏شنیدید، بعد این قضاوت را مى‏کردید و این مطلب را مى‏گفتید، نه اینکه چون فلانى گفته ما هم مى‏گوییم؛ اگر فلانى گفته است دیگرى هم خلافش را مى‏گوید اگر به فلانى گفتن است آن یکى خلافش را مى‏گوید، این‏گونه چند نفر هستند و ما هم کارى به کسى نداریم، اگر چند نفر هستند، چند نفر هم این طرف هستند و خلافش را انجام مى‏دهند. این جمعیت دارد به این نحو مى‏رود و ما هم مى‏رویم، کارى نداریم!.

در زمان سابق که مرحوم آقا در طهران بودند، مسائلى اتفاق افتاده بود و یکى از رفقا هم دنبال این جمعیت راه افتاده بود، من به او گفتم: شما به چه اجازه‏اى دنبال این جمعیت راه افتاده‏اى؟ آیا این جمعیتى که دیدى حرکت مى‏کند و از کنار منزلت رد مى‏شود بر حقّ است یا بر باطل مى‏رود؟ گفت: ما دیدیم جمعیت، این‏ها مسلمان هستند و همان‏هایى هستند که مى‏آیند در مساجد. گفتم: مگر تو استاد و آقا بالاسر نداشتى؟ پس آقا بالاسر براى چه وقت است؟ فقط براى اینکه دستش را ببوسى و پشت سرش نماز بخوانى، پس استاد و شخص خبیر و راهنما را براى کِى گذاشته‏اند؟ گفت: خب دیگه کردیم دیگر، گفتم: منتظرش هم باش، عجیب است که من همین آیه را برایش خواندم؛ الذین توفاهم الملائکه …. منتهى آن بنده خدا نفهمید من چه مى‏گویم، چون سواد نداشت گفت: معنایش چیست؟ گفتم: برو معنایش را بپرس! الذین توفاهم الملائکه …. آن کسانى که مى‏میرند و به خود ظلم مى‏کنند، شما چه مى‏گفتید و چه مى‏کردید؟ چرا در فلان جریان دخالت کردید؟ قالوا کنا مستضعفین ما چه مى‏دانستیم، دیدیم یک عده مسلمان هستند و مى‏روند و ما هم دنبالشان راه افتادیم.

در جریان عاشورا خیال نکنید همه افرادى که آمدند در کربلا، به روى امام‏حسین شمشیر زدندها! نه این طور نبود. عدّه‏اى از آن‏ها به خودشان جرأت دادند و خیلى‏ها نیامدند یعنى همان عقب‏ها سر خودشان را گرم کردند؛ جزو لشکر عمر سعد بودند و مواجب بگیر بودند و براى ده، بیست و صد تومان آمده بودند براى کشتن پسر پیغمبر! با دو کیسه گندم راه افتاده بودند! به این هم مى‏گویند آدم! حالا مسلمان هم نباشد، تو آدمى! دو کیسه گندم به تو بدهند بگویند برو پسر پیغمبر را تیر بزن، اصلًا

پسر پیغمبر نه، یک آدم را تیر بزن. به شما صد هزار تومان بدهند، بگویند این گربه، سگ را در خیابان با تیر بزن! چه کسى دلش مى‏آید تیر بزند؟ حیوان خداست، براى چه بزند؟ یک وقت ضرر دارد مسأله‏اش جداست. یک کبوترى را بزند و یک جاندارى را بى‏جان کند؛ لذا شکار حیوانات به قصد تلذّذ حرام است، انسان حق ندارد کبوتر را بزند، اگر قصدش تفریح باشد، حق ندارد بزند، یک وقت نیاز است، احتیاج است و گوشت گیرش نیامده، مى‏گویند: به اندازه ضرورت و الّا انسان حق ندارد هر حیوانى را بزند، یک بز را در کوه بزند، گنجشگ‏ها را بزند و …، اینها اشکال دارد، غیر از صید بحر که ماهى و امثال آن باشد، مسأله‏اش جدا است. ولى حیوانات برّى فقط براى ضرورت اشکال ندارد یا براى استفاده یا کسى که شغلش فقط همین است و کسب اواز این راه است و الّا براى تفریح همه اینها اشکال دارد. صد تومان به کسى بدهند، بگویند برو سر پسر پیغمبر را جدا کن و او راه بیفتد ا ا! و بودند در آن‏ها افرادى که خود را دور نگاه مى‏داشتند و فقط اسبى مى‏تازاندند و دیگر دلشان نمى‏آمد که بیایند جلو.

در تاریخ خواندم که یکى از اینها در شب یازدهم پیغمبر را در خواب مى‏بیند، ملائکه عذاب را مى‏بیند که بیا و برو و جهنّم و این حرف‏ها، پیغمبر مى‏آید و رد مى‏شود، مى‏گوید: یا رسول الله! به دادم برس، حضرت رویش را برمى‏گرداند و مى‏فرماید: تو همان نبودى که براى کشتن پسر من حرکت کردى؟ مى‏گوید: یا رسول الله! من حرکت کردم ولى دستم به خون آلوده نشد، حضرت فرمودند: آیا با آمدن به لشکر عمر سعد دل فرزندان مرا نلرزاندى؟ باعث سیاهى لشکر و جمعیت لشکر هم نشدى؟ آنقدر عجز و التماس و انابه و توبه کرد و بعدها جزو افرادى شد که به انتقام با مقاتلین حضرت برخاستند و بعد هم در همان کار زارها کشته مى‏شود؛ اینها افرادى بودند که به خونخواهى سیّدالشهداء برخاستند، همین که مى‏آیى در این صف و لشکر قرار مى‏گیرى حساب است، کار انجام دادن یک مطلب است و آمدن در این صف یک مطلب.

کنا مستضعفین ما مستضعف بودیم، نگاه به این افراد کردیم و دیدیم افراد خوبى هستند و ما هم دنبال اینها راه افتادیم! نه! الم تکن ارض الله … تو که دو پا داشتى، چهار کیلومتر از خانه‏ات تا خانه آقا راه نبود، مى‏آمدى در مى‏زدى که آقا من در این جریانات بروم یا نروم؟ یا مى‏گوید برو و یا مى‏گوید نرو، تمام. چرا نکردى؟ دستت را که نبسته بودند، بیاورند و بگذارند در وسط این جریان، یک مقدار مغزت را از آکبندى درمى‏آوردى و به آن حرکت مى‏دادى و فکر مى‏کردى و هِرّى هِرّى راه نمى‏افتادى! خدا مغز را بى‏خود نیافریده، این هفتصد، هشتصد گرم را که آفرید، کار از آن مى‏خواهد! وإِلّا مى‏توانست به اندازه یک گردو بگذارد، همین قدر که قلب و ریه را کار بیندازد و به اعضا و جوارح دستورات بدهد، اینکه‏

یک مقدار بزرگ‏تر است، به خاطر همین است که در کار و رفتارت کمى بنشینى و فکر کنى، هر حرفى را که هر کسى مى‏زند، فورى قبول نکنى، بیایى و یکى یکى مطالب را در کنار هم قرار دهى، اگر هم اشتباه کردى خدا برایت حسنه و ثواب مى‏نویسد. خدا ما را معصوم خلق نکرده، ما یک بشر عادى هستیم و به آن مقدارى که فکر و عقل و امکانات است به همان مقدار ما مکلّف هستیم نه بیشتر.

اینها روز قیامت مى‏خواهند سر ملائکه را کلاه بگذارند! مى‏گویند: ما مستضعف بودیم، مطلب دستمان نبود، دیدیم مجالس این‏گونه است و همه افراد خوبى هستند، گفتند: این را امضا کن و آن را امضا کن، ما هم رفتیم و حرکت کردیم الم تکن ارض الله الواسعه آیا امکانات و کتاب و کتاب‏هاى دیگر نبود؟ چرا فقط یک کتاب را خواندى و به یک جهت توجّه کردى و به یک قسمت رفتى؟ ما که در همان شهر تو، براى تو مجالس متعدّد گذاشتیم، یک شب هم مى‏رفتى در یکى از آن‏ها، ببینى چه خبر است و چه حرفى مى‏زنند، تو رفتى و نخواستى یا اینکه گفتى من اصلًا پایم را در آنجاها نمى‏گذارم، اینجاها مربوط به آقاى طهرانى است!- زمان سابق را عرض مى‏کنم، چون بنده در جریانات ایشان بودم، همان سابق مى‏گفتند: آن مجالس نرو! اصلًا مجالس اینها مسأله دارد!- یک دفعه هم حرف آن بزرگ را مى‏شنیدى و کتاب او را مى‏خواندى و یک بار هم از روى اخلاص، کینه را کنار مى‏گذاشتى، مطالبى را که گفته شده مى‏خواندى، حالا نه مطالب ایشان، بزرگان و عرفا، در این زمینه کتاب‏هاى زیادى دارند؛ مگر کم از بزرگان و عرفا آمدند؟ یا اینکه نه، از اوّل چشمت را بستى و گفتى فقط این درست است و هر کس غیر از این بگوید غلط است.

خدا را شاهد مى‏گیرم.

تاکنون نشده یک نفر بیاید از مرحوم پدر و یا اساتید نزد من بدگویى کند و من نشنوم و از همان اول بگویم برو گُم شو، نه! گوش مى‏دهم و اگر بدانم، جواب مى‏دهم و اگر نه، مى‏روم و تحقیق مى‏کنم و مى‏گویم مسأله این‏گونه است. تا امشب اتفاق نیفتاده، با اینکه صددرصد مطمئن هستم و اطمینان من هم اطمینان کشک نیست! اطمینانى است که بالاخره خودمان در این برنامه هستیم و دو کلمه‏اى خواندیم، اگر بیشتر از دیگران نباشد، کمتر نیست، در حدّ اطلاعاتمان، بالاخره دو صفحه‏اى را خواندیم و تجربه‏اى داریم و خبرى مى‏دانیم، در عین حال اگر کسى شبهه و مطلب و نظرى داشته باشد، گوش مى‏دهیم، نه الان بلکه در زمان مرحوم آقا یک نفر از بستگان آمده بود یک ایرادى گرفته بود بر ایشان، که ایشان در فلان قضیه فلان حرف را زده‏اند و ما خلافش را شنیده‏ایم، گفتم: در فلان قضیّه اطّلاع ندارم و مى‏روم تحقیق مى‏کنم؛ نگفتم که تو به پدر من حرف مى‏زنى؟ بلند شدم آمدم مشهد و از ایشان سؤال‏

کردم، ایشان فرمودند: مسأله به این کیفیت نبوده، قضیه این‏گونه بوده و در همان موقع من آن مطلب را گفتم، در جریان این قضیه نبودم بعد آن مطلب را گفتم. رفتم سراغ فرد دیگرى که او هم در همین قضیه دخیل بوده و نظر او را سؤال کردم، وقتى که مطلب براى من روشن شد با آگاهى رفتم و به آن شخص گفتم: مسأله به این کیفیت بوده، اگر هم یک مطلبى بوده تقصیر ایشان نبوده و مسأله مربوط به افراد دیگرى بوده که آمده‏اند از طرف ایشان اظهار نظر کرده‏اند. حالا این بهتر است یا اینکه مى‏گفتم بله! این حرفها! نه، انسان باید نه جمودى داشته باشد، نه تعصب. براى چه انسان تعصب داشته باشد؟ مگر ما ترسى داریم که تعصب داشته باشیم؟ تعصب همیشه آنجایى است که ترس است، تهجّر و دُگمى همیشه آنجایى است که دست انسان خالى است، انسانى که دستش پُر است، تعصب ندارد. مطلبى دارى، بگو! آن کسى که دستش خالى است، مشتش رانگه داشته و باز نمى‏کند، چون باز کند خبرى نیست، مشتش را نگه داشته و مى‏گوید: کسى حق ندارد حرف بزند، کسى نباید ایراد بگیرد. مطلب همین است! تو سرتان مى‏زنیم! مى‏کُشیم و چماق مى‏زنیم و تبعید مى‏کنیم، داد و بیداد! چرا؟ چون خالى است، چون مسأله‏اى نیست، چون مطلبى نیست، چون در مقام بیان انسان نمى‏تواند پاسخ‏گو باشد، از همان دفعه اوّل با این قضیه برخورد مى‏کند و ارتباط خود را با مخاطب مى‏بندد که جلو نیاید، اگر بیاید رسوا مى‏شود. از همان اول ارتباط را مى‏بندد این در یک طرف آن در طرف دیگر!

در مکتب ائمه مى‏فرمودند: بیا حرفت را بزن! کدام یک از ائمه آمدند و گفتند که اگر حرف بزنى مى‏زنم تو سرت؟ اگر این حرف را در تاریخ به من نشان دادید جایزه خوبى مى‏دهم، یک نفر آمده باشد پیش ائمه حرفى بزند ایشان بگویند خفه شو! برو گُم شو! ساکت شو! تو نفهمى! تو چیزى سرت نمى‏شود! تو اصلًا آدم نیستى که با تو حرف بزنم تو اصلًا کى هستى که من با تو صحبت بکنم. هروقت کسى بلند مى‏شد مى‏گفتند بیا! جلوى منبر امیرالمؤمنین بلند مى‏شد و مى‏گفت: این حرفى که زدى از خودت زدى یا حرف خداست؟ وقتى که اصحاب ناراحت مى‏شدند، حضرت مى‏فرمودند: یک حرفى زده، حالا جوابش را بشنود. در مقابل پیغمبر بلند مى‏شدند، سبّ مى‏کردند. خوارج بلند مى‏شدند و مى‏گفتند لا حکم إِلّا لله امیرالمؤمنین بلند نمى‏شدند بگویند: به من فحش دادند، اعدامش کنید، دارش بزنید و همه بیایند تماشا کنند؛ نه! حضرت فرمودند: کلمه حق یرید به الباطل، باطل را اراده دارد، کلامش حق است و براى خداست، نمى‏داند اینکه من مى‏گویم هم کلام خداست و من از خودم حرفى نمى‏زنم، او مرا در قالب حاکم مى‏بیند و مرا سبّ مى‏کند، درحالى که کلام من، کلام اوست. نه اعدام بود، نه سبّ بود، نه مقابله کردن بود، هیچ نبود، چون حکومت و منطق، حکومت و منطق ائمه بود.

در منطق امام جواد مى‏گوید: همه بیایند، یحیى بن أکثم هم بیاید و هر کس مى‏خواهد بیاید، نه اینکه تا عدّه‏اى آمدند، بلند شویم و در برویم، بگوییم: حالم مساعد نیست، مى‏خواهم استراحت کنم. مى‏نشست و همه را هم محکوم مى‏کرد؛ امام است و دستش پُر است، هیچ وقت هم خالى نمى‏شود، هیچ وقت در طول دَهر این دست خالى نمى‏شود، چرا؟ چون دست امام، دست خداست و دست خدا هیچ وقت خالى نمى‏شود.

تا این حرف را مى‏زنند ملائکه جواب مى‏دهند ولم تکن ارض الله الواسعه مگر زمین خدا وسعت نداشت؟ مگر امکانات محدود بود؟ مگر مطالب منتشر نبود؟ ارض الله الواسعه در یک عبارت وسیع‏تر معنایش این است؛ مگر منطق منحصر به فلان منطق و فلان جریان بود؟ نه! همه منطق‏ها و ظرفیت‏ها، همه شهرها و مجالس و افراد، همه بودند. آن وقت این مسأله براى خود ما هم خواهد آمد، براى آن‏هایى که ادّعاى سیر و سلوک مى‏کنند، آن‏هایى که بخواهند خلاف بروند، الم تکن ارض الله الواسعه، ملائکه مى‏آیند و صاف جلو را مى‏گیرند و نَفَس انسان را مى‏بندند، این یک مرحله، تا این قضیه را اینها مى‏گویند، مرحله بعد شروع مى‏شود.

یوم یشهد علیهم سمعهم و ابصارهم و افقُدتهم این براى مرحله بعد است، شروع مى‏شود و آن حقیقت توحید تجلّى پیدا مى‏کند بر نفس و وقتى تجلّى کرد، تمام اعمال و رفتارى که در دنیا انجام داده را مى‏بیند. حالا دیگر چه کسى را مى‏خواهد گول بزند؟- شما که جلوى من نشسته‏اید، من مى‏توانم بگویم شما کجا هستى؟ شما چشمت مى‏بیند که کنار ستون ….، من دیگر نمى‏توانم انکار کنم، اگر انکار کنم، بغل دستى شما به من مى‏گوید دیوانه!- مسأله روشن است، تا اینها این حرف را مى‏زنند یک مرتبه آن غطاء و پرده کنار مى‏رود؛ فبصرک الیوم حدید مى‏آید جلو لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ ق، ۲۲ پرده کنار مى‏رود و تمام اعمال و رفتارى که در این دنیا چه به صورت گفتار و چه به صورت کردار و چه به صورت نیّات بر ما گذشته است، همه آنها در منصه ظهور به وجود مى‏آید.

گوش شهادتش را مى‏دهد، چشم شهادتش را مى‏دهد و شهادتش هم عبارت است از؛ همان حضور حوادث در نزد انسان، نه نگاه کردن، نفس واقعه‏اى را که انسان انجام داده، خودش را در آن واقعه احساس مى‏کند؛ عین اینکه الان من دارم صحبت مى‏کنم، آیا الآن من دارم فیلم مى‏بینم؟ عکس و صورت صحبت‏هایم را مى‏بینم؟ نه! الآن این احساسى که من دارم نسبت به صحبت خودم، آیا این احساس یک احساس واقعى و تکوینى است یا تخیّلى؟ یک احساس واقعى است. شما که الان نشسته‏

اید و یک به یک به من نگاه مى‏کنید و توجّه مى‏کنید و استماع مى‏کنید، آیا عکس مى‏بیند؟ کسى جلوى شما نوار و ضبط گذاشته یا نه؟ خود نفس وجود را الآن به علم حضورى نه به علم حصولى مى‏بینید، بعد اگر بخواهند این را نوار کنند، مى‏شود علم حصولى، یعنى یادآورى، این مجلس را یک فیلم برمى‏دارند، همین نوارهایى که الآن است، یک ماه یا دو ماه که گذشت، بگویید مى‏خواهیم این نوارها را یک مرورى بکنیم، تا مرور مى‏کنید تمام مطالب در ذهنتان مرور مى‏شود؛ این را مى‏گویند حصولى، ولى این حقیقتى که الان در آن هستید به همین نحو در روز قیامت شهادت است، نه اینکه نوار بگذارند، ملائکه که این همه بایگانى ندارند! انسان را در همین وجود حوادث عیناً مى‏گذارند، آن وقت کجا مى‏خواهد عذر بیاورد و سر کدام قاضى را مى‏خواهد گول بزند؟ کدام مخاطب را مى‏خواهد به انحراف بکشاند؟ ابداً ابداً!

وقتى که این مسأله روشن شد، آن وقت آنجا این مسأله مى‏آید؛ ولا یؤذن لهم فیعتذرون به اینها اذن داده نمى‏شود تا اینکه بخواهند اعتذار کنند، اینکه اذن داده نمى‏شود، نه اینکه بخواهند بگویند حرف نزن، این واقعه وقتى براى آن‏ها جلوه کند اذن برداشته مى‏شود، این معنایش است. یک وقتى یک شخصى مى‏خواهد بیاید و در یک محکمه از خودش دفاع کند، اگر بخواهد دفاع کند قاضى محکوم مى‏شود، قاضى پرونده را از قبل امضاء کرده، قبل از اینکه این بدبخت را بیاورند در دادگاه و اصلًا شهادتى باشد و وکیلى، بر فرض بخواهد باشد که نیست، اگر بخواهد باشد، قبل از آن پرونده امضاء شده، بعد هم یک مسائل سَمبَل …! تا مى‏خواهد صحبت کند، مى‏گوید: آقا! شما که آمدید حکم را دادید، بگذارید دو کلام من حرف بزنم، مى‏گویند: بلند شو، برو! مى‏خواهى چه بگویى؟ وقت دادگاه را مى‏خواهى بگیرى؟ مگر ما بیکاریم؟ روزى هزار نفر مثل شما مى‏آیند اینجا، بلند شو، برو! وقت نداریم، عذر دارند ولى اجازه اعتذار داده نمى‏شود.

و لا یؤذن لهم فیعتذرون، امّا در روز قیامت این‏گونه نیست، چرا خدا اجازه ندهد؟ مگر خدا با کسى حق و حساب دارد؟ اگر کسى عذر دارد بیاید عذرش را بگوید؛ بنده که نماز را نخواندم، به این دلیل بوده، این دروغ را گفتم به این دلیل بوده، خدا دستش که بسته نیست که بخواهد بترسد؛ نه! اینکه یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون، معنایش این است که زمینه عذر برداشته مى‏شود و دیگر کسى نمى‏تواند عذر بیاورد، وقتى شخص خود را در نفس واقعه ببیند دیگر چه مى‏خواهد بگوید؟ آنجا دیگر زبانش بند مى‏آید و مى‏گوید: من این کارها را کردم؛ یعنى مبنا و ریشه عذر به طور کلّى از بین مى‏رود.

پس تجّلى توحید بر نَفَس و مشاهده نفس در همه مراحل وجود، در عالم دنیا بعد از اعتذارى‏

است که آن‏ها مى‏آیند و عذر و دلیل و بهانه مى‏آورند و مى خواهند مطالب را واژگون مشخص کنند، ملائکه به آن‏ها مى‏گویند: ارض الله الواسعه این از نظر علمى، تجلّى توحید بر نفس و مشاهده حقائق از نظر عینى.

پس هم از نظر علمى و هم از نظر عینى دلیل براى همه گناهکاران و خطاکاران و براى همه آن‏هایى که در این دنیا خواستند اوضاع را براى خودشان سَمبَل کنند و حوادث و قضایا را بر طبق میل خودشان پیش ببرند، در عین اینکه بهانه‏اى براى خودشان دست و پا کنند، تمام آن‏ها براى افراد اقامه مى‏شود؛ از نظر علمى الم تکن ارض الله الواسعه فتهاجروا فیها، از نظر عینى؛ مشاهده تمام حقایق و حوادث عالم وجود و احساس تکوینى به علم حضورى؛ یعنى به نفس وجوب در آن واقعه، مسأله تمام است، ان‏شاءالله تتمه مطالب براى جلسه آینده به حول و قوه خدا.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی

[۱] . بحارالأنوار، ج ۹۵، ص ۸۲

[۲] . بحارالأنوار، ج ۹۵، ص ۸۲

[۳] . بحارالأنوار، ج ۹۵، ص ۸۲

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن