جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۶

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

تاریخ:

خلاصه:

متن جلسه:

 

جلسه ۶ (رمضان ۱۴۱۶)

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

بک عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِى إِلَیْکَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت‏؛[۱]

عرفان خدا فقط به وسیله خداست‏

بک عرفتک، خدایا من تو را به تو شناختم، عرفان من به توسط تو پیدا شده است‏ وانت دللتنى علیک، و تو مرا به خودت رهنمایى کردى‏ ودعوتنى إلیک‏ و به سوى خودت خواندى. حضرت در این‏جا مى‏فرماید که، من معرفتى که پیدا کردم به توسط تو، البته «عرفتک» در این‏جا در مقام استمرار است یعنى عرفان به تو به توسط تو پیدا مى‏شود. چرا عرفان به تو به توسط تو پیدا مى‏شود؟ و غیر از تو کسى نمى‏تواند معرفت به تو را براى ما تحصیل کند.

هر چیزى که غیر از وجود پروردگار باشد در شناخت پروردگار ناتوان است‏

این‏طورى که معروف است در معناى این فقره که در سایر موارد هم از ائمه علیهم السّلام نظیر دارد. در دعاى روز عرفه است از سیدالشهداء علیه السّلام ایشان در آنجا همین عبارت را دارند. مى‏فرمایند که هر چیزى که غیر از وجود پروردگار باشد این در شناخت پروردگار ناتوان است به جهاتى:

دلیل اول: سعه معلول کمتر از سعه علت است‏

یکى این که ماسوى الله معلول هستند و معلول از نظر سعه و ضیق هیچ گاه به سعه علت نیست، و به اشتداد علت نیست و به اولیّت و اولویّت علّت نمى‏رسد. بنابراین علم به معلول هیچ گاه علم به علت نخواهد بود، بلکه در رتبه پایین‏تر است خب این یک مطلبى است که صحیح است.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۳

البته تا حدودى مسئله را روشن مى‏کند ولى علت بالاخره در یک مقام و مرتبه مافوقى است و ما نمى‏توانیم بگوییم که اگر به یک معلولى انسان احاطه پیدا کرد، در واقع به جمیع مراتب علّت از نقطه نظر هویّت بتواند اطّلاع پیدا کند، نمى‏شود.

دلیل دوم:؟؟؟؟؟

مطلب دیگر این‏که مى‏فرمایند: صرف نظر از جنبه علیّت تمام ماسوى الله، همه این‏ها ماهیات هستند و ظلمت امکانیّه بر جمیع ماسوى الله سایه افکنده، پس ما هیچ گاه نورى را نمى‏توانیم جستجو کنیم که آن نور بتواند ما را به سرچشمه خورشید هدایت کند. به عبارت دیگر هر وسیله‏اى که براى هدایت ما و براى معرفى پروردگار به ما و تبیین صفات و اسماء و ذات او براى ما هر وسیله‏اى که مقرر بشود سلام علیکم این وسیله خود از نور وجود ذات متنوّر و مستنیر شده است، پس او نمى‏تواند ما را به آن سرچشمه ببرد به جهت این‏که، این در مراتب ماهیت خودش نیاز به غیر دارد و مى‏گویند معرِّف باید اجلى از معرَّف باشد.[۲] راجع به این مطلب مسئله خیلى ادامه‏دار است و خب رفقا کم و بیش راجع به این، خب در کتاب‏ها و مطالب، خیال مى‏کنم فرمایشات مرحوم آقا رضوان الله علیه هم در این‏جا مسائلى که رفقا مى‏دانند.

دلیل سوم:؟؟؟؟؟

مطلب دیگرى که به نظر مى‏رسد در اینجا، این است که این‏ بک عرفتک‏ این شاید منظور حضرت غیر از این جهتى که خب فرمودند جهت دیگرى داشته باشد، و آن این است که آیا ممکن است که ما معرفت به یک شیى‏ء پیدا بکنیم غیر از خود آن شى‏ء؟ یعنى غیر از یک نوع اتّحاد وجودى با آن شى‏ء ما معرفت به آن پیدا بکنیم؟ این امکان ندارد.

فرض کنید که شما مى‏خواهید به زید معرفت پیدا کنید زیدى که اصلا ندیدید، یک وقتى کنار هستید از دور یک شبهى را مى‏بینید مى‏آیید، از اول که از دور هستید و خیال مى‏کنید این فرض کنید درخت است در بیابان است یعنى واقعا جهل کامل نسبت به زید شما دارید، به هیچ وجه اطلاعى از او

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۴

ندارید بعد مى‏آیید نزدیک‏تر مى‏گویید نه این حیوان است. حرکت مى‏کند شما نسبت به آن زید نفس الأمرى و مقام ثبوت یک اطلاعکى پیدا مى‏کنید، خیلى فى الجمله همین قدر این دارد راه مى‏رود یک مقدارى نزدیک‏تر مى‏آیید مى‏بینید نه این انسان است، به زید معرفت شما بیشتر مى‏شود بالاخره مى‏فهمید این انسان است. حالا در مقام اثبات نمى‏دانید این زید است، ولى بالاخره از نفس الامرى که این زید است، یعنى این کلى منطبق بر همین شخص خارجى است، این انسانیت. خب این هم یک قدرى عرفان و معرفت بیشتر مى‏شود تا مى‏آید جلو سلام علیک مى‏کنید وقتى سلام و علیک کردید بَه چه آدم خنده‏رویى است مى‏گویید ها بَه چه آدم خوبى است، بیا بریم با او رفیق بشویم از این آدم‏هایى که همیشه اخم مى‏کنند و این‏ها عرض مى‏شود که خوشمان نمى‏آید برویم با او بخندیم یک خورده باهاش خنده‏رو، مى‏بینید نه این آدم اصلا ذاتاً خنده‏رو است.

یک مقدارى چى مى‏شود معرفت بیشتر مى‏شود، خب دعوتش مى‏کنید خانه‏تان مى‏روید منزل ایشان یک مقدارى با زندگى او اطلاع، آشنایى پیدا مى‏کنید مى‏بینید نه این یک صفات دیگرى هم دارد بخشندگى دارد، سوادش در این حد است خصوصیت او در این حد است، هر چه بیشتر با او انس پیدا مى‏کنید این چه مى‏شود؟ این اطلاع از خصوصیات او بیشتر مى‏شود. بعد به او این قدر صمیمى مى‏شوید، صمیمى مى‏شوید تا این‏که دیگر محرم سرّ مى‏شوید و از چیزهایى که دیگران هم خبر ندارند، مثلًا شما اطلاع پیدا مى‏کنید خب خصوصیات او این‏طور است فلان.

آیا مى‏توانید بگوییم هنوز به مرحله عرفان کامل زید رسیدیم؟ نیست این‏طور، کى ما مى‏توانیم واقعاً و حقیقتاً زیدیّت را در وجود خودمان احساس کنیم و زید را آن‏طورى که هست معرفى کنیم، نه آن‏طورى که مى‏دانیم، نه آن‏طورى که برداشت مى‏کنیم.

قضیه آن فیلى که مى‏دانید مثنوى دارد. فیلى آوردند از هندوستان این‏ها دیگر این‏ها هر کدام آمدند از ظنّ خودشان یار شدند[۳] ولى حقیقت فیل، یکى گفت دم، یکى گفت این‏طور است و یکى گفت آن‏طور، آن‏طورى که زید هست. کى ما مى‏توانیم معرفى کنیم؟ آن موقعى که ما بشویم زید، تا آن موقع مى‏توانیم بگوییم که چى این زید کیست؟ البته تازه همین معرفت ظاهرى ها والّا اگر معرفت یک معرفت باطنى باشد ما خودمان هم نمى‏شناسیم خودمان را، شما الان مى‏توانید خودتان را معرفى کنید؟

فرض کنید که من باب مثال آقاى، ایشان بیایند خودشان را معرفى کنند من داراى این خصوصیات هستم اگر راست بگوید خصوصیات صفات و فلان و این‏ها را بیایند بگویند و، بگویند بله‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۵

من این‏طور هستم و این قدر هم خوب است، این قدر هم بد است. إن‏شاءالله که بد که نداریم. داراى این خصوصیات و این صفات این‏ها هستم این، مى‏گوییم خب دیگر چیزى نماند؟ دیگر ته قضیه هیچى نماند مى‏گوید نه دیگر چیزى به ذهنم نمى‏رسد من همین هستم دیگر، من استعدادم این است اطلاعاتم این است علمم این است فکرم این است ثروت من این قدر است عرض کنم علاقه‏ام به دنیا در این حد است علاقه‏ام به زن و بچه در این حد است، نمى‏دانم علاقه به راه و مسیرم در این حد است و فلان است.

شناخت خود ملازم با شناخت خدا

و صادقانه خلاصه مسئله را هرچه هست به قول معروف بریزم روى دایره مى‏گوییم دیگر هیچى نیست؟ مى‏گوید نه مى‏گوییم بله اگر شما خودت را شناخته بودى خدا را مى‏شناختى، من عرف نفسه فقد عرف ربه‏[۴] شما اگر خودت را شناخته بودى واقعاً مصالح خودت را مى‏شناختى، مفاسد خودت را مى‏شناختى راه خودت را مى‏شناختى دستور براى زندگى‏ات را مى‏شناختى، این‏ها را مى‏شناسى. مى‏گوید نه بابا من از چیزى سر در نمى‏آورم اگر سر در مى‏آوردم که پیش آقا نمى‏آمدم، مى‏گوییم بارک الله زود حرفت را زدى خدا خیرت بدهد راحت کردى همه را، حالا بعضى‏ها راحت مى‏گویند بعضى‏ها نمى‏گویند، نمى‏گویند آقا جان آدم را بالا مى‏آورند، هى مى‏گوئیم بابا این‏طور است، من که نمى‏گویم به خود من هم گفتند دیگر ما نمى‏گوییم ولى نه، بعضى‏ها راحت و خلاصه هرچه هست مى‏ریزند روى‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۶

دایره ما همین هستیم عرض کنم حضورتان که مى‏گوییم نه آقا شما اشتباه مى‏کنید یک مسائلى هست یک چیزهایى هست در این باطنِ باطنِ باطن که شما از خودت هم خبر ندارى، ما خودمان هم از خودمان خبر نداریم؟ اگر خودمان خبر داشتیم به کار بزرگان خیلى راحت بود خیلى زود یک ساله کار را تمام مى‏کردند، شش ماهه کار را تمام مى‏کردند. نه خبر نداریم هى یک مدت مى‏گذرد یک دانه را رو مى‏کنند یک دانه رو مى‏شود، داد، بیداد، هوار بیخود کرده این آقا غلط کرده این آقا نعوذ بالله بى‏خود اشتباه به گوش او رساندند من کجا این حرف‏ها کجا، اونهم مى‏نشیند مى‏خندد خب حالا هرچه مى‏خواهى بگو، وقتى که خوب داغ کرد و بعد آرام شد این حرف‏ها یک خورده مى‏گذرد دوباره یکى دیگر را مى‏ریزد روى دایره تا این که بالاخره این طرف آن طرف تسلیم بشویم، یک خورده او کوتاه مى‏آید یک خورده ما تنازل مى‏فرماییم تا این‏که بالاخره یک جورى مجبوریم با هم آشتى بکنیم ان‏شاءالله اگر به مقصد برسیم، بعضى‏ها هم نه از آن وسط مى‏گذارند مى‏گویند نه آقا خَرِ ما از کرّگى دم نداشت خداحافظ. بله، پس معلوم مى‏شود ما به خودمان عرفان نداریم، ما به خودمان معرفت واقعى نداریم درست شد، وقتى که ما آمدیم برحسب همین ظاهر، آمدیم زید شدیم. وقتى که زید شدیم تازه مى‏توانم بگویم که حالا من مى‏توانم زید را معرفى کنم، تازه الان مى‏توانم بگویم زید کیست؟ خصوصیات او چیست؟ از نظر نفسانى کیست و موقعیت او این‏طور است.

؟؟؟؟؟؟؟

خب اگر ما جاى این زید بودیم و مى‏خواستیم، خدایى در کار نبود مى‏خواستیم بگوییم زید بیا خودتان را به ما بشناسان، چه مى‏گفت؟ مى‏گفت: انت تعرفنى بنفسى یعنى: وقتى که تو شدى من آن موقع تازه من را مى‏شناسى، تا من نشدى از دور دستى بر آتش دارى هنوز من نشدى، لذا اولیاء و عرض مى‏شود که بزرگان وقتى که از باطن انسان خبر مى‏دهند همه آن‏ها ما هستیم، همه ما آن‏ها هستند.

یعنى چه؟ یعنى وقتى که یک ولىّ فرض کنید که مى‏آید پیش شما مى‏نشیند عرض مى‏شود به شما مى‏گوید جناب آقاى من باب مثال مشار الیه عرض مى‏شود که محترم وقتى که شما باید این عمل را انجام بدهید و براى شما این کار لازم است و شما استنکاف مى‏کنید، از زیر آن درمى‏روید به مسامحه و مماطله مى‏گذرانید تا آن قضیه بگذرد و بعد مى‏گویید آقا قضیه گذشت و ما نتوانستیم به آن برسیم، وقتى که این حرف را مى‏زند چه را دارد مى‏گوید؟ این نه این است که اشراف دارد که به این معنا که مى‏داند در شما چه مى‏گذرد نه در آن موقع که دارد این حرف را مى‏زند در آن موقع شما شده که از خود شما به‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۷

شما نزدیک‏تر است. یعنى آن موقع که اینکه تازه به خودش اطلاع دارد نه از آن که هیچى خبر ندارد فقط یک سرى مسائل ظاهر را مى‏داند و یک مقدارى باطن و اینکه مى‏رود و مى‏گوید فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً[۵] براى همین جهت است. این که وقتى مى‏روى پیش پیغمبر و مى‏روى پیش ولىّ جورى برو و جورى معتقد باش که هیچ از خودت نیست و هیچ وجودى از خودت نیست و سِلم بشو براى همین مسئله است.

و این‏که ما داریم انسان باید در برابر پیغمبر و امام روح تعبّد داشته باشد[۶]، براى همین قضیه است و الا اگر صرفا از نقطه نظر تشریع ما بگوییم آقا مسئله، مسئله، تئورى است. از نقطه نظر تشریع روح تعبد داشته باش، خدا اجازه امر و نهى داده به ولىّ به امام به پیغمبر آن امر و نهى مى‏کند دیگر بقیه‏اش به تو مربوط نیست نه آقا جان، این حرف‏ها نیست، چى‏چى به تو مربوط نیست یعنى چه چرا اجازه به این داده و به دیگرى نداده؟ حساب دارد کتاب دارد، قضیه. چرا به این داده به دیگرى نداده؟ چرا باید امام عرض مى‏شود که خداوند متعال این جنبه امر و نهى را فرض کنید که به یک شخصى بدهد و اما به دیگرى ندهد.

اگر حساب یک حساب دیگر است، اگر حساب یک مسئله عرض مى‏شود که عادى است که این‏طور دارد تلقى مى‏شود در باب فرض مثل اوامر فقهیه و نواهى فقهیه و شرعیه و ولائیه، اگر مسئله به این صورت است پس بین او و بین بقیه چه فرقى است. بارها گفتم و مى‏گویم که باید بین تشریع و بین تکوین باید توافق باشد شخصى مى‏تواند به ما امر و نهى بکند که از نقطه نظر تکوین، ما شده باشد ماى واقعى نه ماى دورغى، ما الان ما هستیم ولى ماى مجازى هستیم الان بنده از ما فى الضمیر خودم و مسائل خودم و خصوصیات نفسانى خودم اطلاع ندارم، والله و بالله و تالله مطلع نیستم. وقتى که اطلاع ندارم عقل حاکم است بر این‏که صلاح و فساد را نمى‏توانم به دست خود و به دست این عقل ناقص‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۸

خودم بسپارم باید بروم سراغ کى؟ سراغ شخصى که از من به خودم نزدیک‏تر است. یعنى چه اشراف ولائى دارد.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۹

معناى اشراف ولائى‏

حالا فهمیدى معناى اشراف چیست؟ ولىّ که اشراف دارد بر یک فرد و دارد به او دستور مى‏دهد اوى واقعى است نه صرفا به این‏که مى‏داند در ما فى الضمیر او چه خبر است، این جور نیست، یعنى شده آقاى هاشمى‏که واقعاً و حقیقتاً بر مصالح خود و بر مفاسد خود و در شرائر وجودى خود و شوائب وجودى خود اشراف تامّ دارد، نه ناقص، وقتى که سراغ آقاى فرض کنید که آقا شیخ چى‏چى مى‏رود و مى‏گوید آقا شما باید الان این مقدار ذکر یونسیه بگویى، این مقدار توجه داشته باشى آن مقدار نه بیشتر نه کمتر، فلان کار را باید انجام بدهى یعنى چه؟ یعنى اگر فرض کنید که خدا که جنبه ولائى او ولائىِ عِلّىِ است اگر او بیاید پایین و تنازل کند در این عالم همین حرف را مى‏آید مى‏زند. مگر او نمى‏گوید نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[۷] از رگ گردن به شما نزدیک‏تر هستیم دیگر، از رگ گردن نزدیک‏تریم یعنى چه؟ رگ گردن یعنى رگ حیات، یعنى از همان صفت حىّ که شما به آن صفت متّصف هستید ما از آن صفت حىّ به شما نزدیک‏تر هستیم.[۸]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۰

معناى اقربیت‏

یعنى، وقتى که خود صفت مال تو باشد نزدیک‏تر از آن صفت چیست؟ خود ذات است دیگر، ذات تو من هستم. این صفت آمده بر آن ذات عارض شده، این مى‏شود معناى چه؟ معناى اقربیّت، وقتى که خود ذات بشود او صفات به طریق أولى مى‏شود صفات او، این شخص مى‏تواند بیاید چکار کند؟ حالا امر و نهى کند. حالا این کار را بکن این کار را نکن.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۱

نحوه اطلاع اولیاء به حقائق ماهیات اشیاء و موجودات‏

لذا شخصى که مى‏رود در مقام ولایت مراتب را طى مى‏کند یکى از مراتبى که طى مى‏کند عبارت است از، اتحاد و معیّت با کلّ عالم وجود، یعنى چه؟ یعنى در مرتبه اوّل حساب کنى، البته مرتبه اوّل و آخر ندارد، بسته به سنخیت نوع عرض مى‏شود که سیر هر شخصى تفاوت مى‏کند، با تمام جمادات‏

اتحاد برقرار مى‏کند. اگر از او سؤال کنى حقیقت گوگرد چیست؟ صاف براى شما بیان مى‏کند این است این است این است. نه این‏که در پرونده را نگاه مى‏کند یک هو مى‏گوید جفر کبیر و جفر صغیر و جامعه و امثال ذلک این‏هایى که آقایان مى‏آیند معنا مى‏کنند. یک کتابى هست مى‏گویند روى پوست آهو نوشته شده و نمى‏دانم چى چى است و فلان و این حرف‏ها، آن را باز مى‏کند آن‏هایى که رمل مى‏اندازد دیدید؟ جفر مى‏اندازند، رمل مى‏اندازند آن‏جا نگاه مى‏کند مى‏بیند راجع به گوگرد چه خواصى در آن‏جا نوشته شده بیاید بگوید که أَیّها النّاس فلان، نه خودِ گوگرد را در وجود خودش مى‏بیند و بیان مى‏کند. خودِ آهن را در وجود خودش مى‏بیند و دارد از او خبر مى‏دهد، خود مورچه را وقتى که سؤال مى‏کند آن شخص، مى‏گوید که عرض مى‏شود که:

یا على عرض مى‏شود که سبحان ما، عرض مى‏شود که آن، احسب‏ها احساها اعدها[۹] آن این‏که دارد این تعداد را دارد چیز مى‏کند. حضرت مى‏فرماید این‏که چیزى نیست من از ماده و این‏هاى این‏ها

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۲

خبر دارم. حضرت دارد مى‏گوید اصلا من به تو بالاتر بگویم، اصلا من مورچه هستم دارم با تو حرف مى‏زنم، من شیر هستم که دارم با تو صحبت مى‏کنم من شتر هستم که دارم با تو حرف مى‏زنم، من زرافه هستم که دارم با تو حرف مى‏زنم، من فرض کنید که ماهى دریا هستم که دارم با تو حرف مى‏زنم، من عالم وجود هستم که دارم از عالم وجود خبر مى‏دهم.

و شاید کلمات بزرگان که راجع به مسئله حکمت هست که مى‏فرماید: الْحِکْمَهُ صَیْرورَهُ الإنْسانِ عالَمًا عَقْلیًّا مُضاهیًا لِلْعالَمِ الْعَیْنى‏[۱۰] شاید همین معنا مورد نظر آن‏ها است. که از نقطه نظر عرض مى‏شود که مُلکى و جنبه عرض مى‏شود که جرثومى و جنبه جُسمانیت گر چه، عرض مى‏شود که بین ما حدود ماهوى برقرار هست. اما از نقطه نظر حقیقه الشى‏ء که همان وجود مجرد این‏ها است به نحو أعلى و به نحو أتم، انسان به او چه مى‏شود، وحدت پیدا مى‏کند. اتحاد پیدا مى‏کند با او این مى‏گوید اصلًا من‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۳

هستم. من هستم که الان دارم این‏طور دارم خبر مى‏دهم. شما تعجب نکنید وقتى که عرض کنم حضورتان که شاعر مى‏آید مى‏گوید که:

على شیث و على نوح و الیاس‏ على موسى، على عیسى، على هود[۱۱]

اتحاد وجودى امیرالمؤمنین با تمام انبیاء و موجودات عالم وجود

نه این‏طور نیست. واقعاً على در مراتب کمالیه خودش عیسى شده و گذشته، لذا ألان مى‏تواند عیسى را صاف و پوست کنده از خودش بهتر بیاید به ما معرفى کند، اگر خود عیسى بیاید نمى‏تواند یک همچنین کارى بکند. على مى آید هود را آن‏طورى که از خود هود اگر بر ذات خودش چطور بود الان مى آید بهتر، چرا؟ چون على هود شده و گذشته، على الیاس شده و گذشته، على ابراهیم شده و گذشته.

تمام عالم مانند بدن هستند براى روح کلى رسول الله‏

پیغمبر اکرم که مظهر أتمّ و أکمل صفات الهیّه است یعنى چه؟ یعنى جمیع مراتب وجود را پیغمبر اکرم در وجود خودش حیاضت کرده، جمع‏آورى کرده وقتى که دارد با افراد نگاه مى‏کند انگار دارد با آلات و أدوات و اسباب خودش دارد با آن‏ها صحبت مى‏کند. شما وقتى که عرض مى‏شود که با دست‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۴

خودتان عرض مى‏شود که این لیوان را برمى‏دارید، خب این دست چیست؟ یکى از آلات ما است دیگر یکى از ادوات ما است دیگر، پیغمبر اکرم با آلات و أدواتش دارد صحبت مى‏کند. زید یکى از آلات او است، عمر یکى از ادوات او است، آن‏ها یکى از …. این‏ها همه چه هستند، وجودات نازله این مجرا و این مشیت هستند.

پس بنابراین ممکن است که بگوییم که رسول الله از ما اطلاع ندارد؟ چگونه اطلاع دیگه ندارد، از خود ما که دیگر بهتر باید اطلاع داشته باشد. لذا این تکوین مى‏تواند چکار کند در مصدر امارت و در مصدر چى؟ نهى بنشیند. مى‏گوید انجام بده و انجام نده. این مى‏تواند این کار را بکند.

وقتى که مى‏آیند پیش پیغمبر اکرم و مى‏گویند یا رسول الله على در این جنگ، نمى‏دانم برداشت تمام این چیزها را برداشت، با خودش برداشت آورد و یک کنیزکى هم آن‏جا بود و عرض مى‏شود که این کنیزک را براى خودش برداشت.[۱۲]

چرا، این در وهله اوّل براى ما جاى سؤال است که چرا على نیامد این را به آن‏ها بدهد؟ چرا على نیامد این کار را بکند؟ چرا على این کار را نکرد که راجع به خود رسول خدا هم اعتراض مى‏کردند. حضرت به این‏ها چه بیاید بگوید. این مردم چه مى‏فهمند، بیاید بگوید على کار درست کرده؟ مى‏گوید دارى على را حمایت مى‏کنى. بگوید فضولى موقوف. بگویند چى شد، ما برویم جنگ کنیم نمى‏دانم سر و کله و پا همه چیز ما خون آلود بشود، على کنیز را بردارد براى خودش، این کجاى عدل است.

آن‏ها نمى‏فهمند که الان على در چه مرتبه‏اى است. آن‏ها نمى‏فهمند که الان این عمل براى چیست؟ اصلًا امکانش نیست، نمى‏شود باور کرد. هیچى نمى‏شود، خدا را شاهد مى‏گیرم که الان بعد از گذشت شش ماه از زمان ارتحال آقا الان من مى‏فهمم بعضى از کارهایى که آقا آن موقع انجام مى‏دادند براى چه بوده، تازه آن مقدارى که گفتم که معرفت مراتب دارد ولى آن موقع نمى‏دانستم، نمى‏فهمیدم ناراحت مى‏شدم سرد مى‏شدم خسته مى‏شدم ول مى‏کردم، مى‏گفتم که یعنى چه، آخر الان ایشان این‏طور گفتند به خود من این‏طور گفتند، پس چرا فردا برمى‏گردند یک جور دیگر مى‏گویند این چه دیگر مى‏ماندم در آن، آخر وقتى که به من این حرف زده شده آقا برو فلان حرف را بزن بنده هم مى‏آیم این حرف را مى‏زنم بعد فردا مى‏بینى آمدند به یک کسى دیگر یک مطلب دیگر، چه کنیم؟ و خب چه، و

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۵

اصلًا یک بار از من سؤال نمى‏کند که این کارى که کردم انجام دادى یا نه هیچ ابدا هیچى، فقط برو این کار را انجام بده و دیگر هم سؤال نمى‏کنند که خوب شد یا نشد و چى شد و نتیجه آن چه بود. ولى از یک جا مى‏بینى یک حرف زدند گیر مى‏کنى این حرف چیست؟ این چیست؟ من الان مى‏فهمم تمام این‏ها همه به خاطر یک مسئله دیگرى بوده، خب حالا اگر کسى (صوت نا مفهوم است ۰۵: ۳۰) این‏جا باشد حالا ما مى‏توانیم در این صورت چکار کنیم، دو سه جور مى‏توانیم عکس‏العمل نشان بدهیم: یا این که اصلًا برویم سراغ ایشان که آقا شما که این حرف را زدى براى چه آمدید برداشتید (صوت نا مفهوم است ۱۷: ۳۰) این یک جور. خب حالا یک جورى ایشان هم چیز مى‏کند یک وقتى چى؟ مى‏گوییم حالا که این‏طور است ولش کن هرچه بادا باد، خب این هم یک جور عکس‏العمل است ولى آدم هیچى نمى‏گوید خب باز یک خورده بهتر، ولى بهتر از حال من هم حال دیگرى هست آن حال چیست؟ آن حال این است که این قدر روح تعبد در انسان زیاد بشود که اصلًا به عکس‏العمل و به نتیجه کار نداشته باشد به عکس‏العمل اصلًا کارى نداشته باشد.

چند شب پیش نمى‏دانم گفتم یا نه یا به کسى دیگر داشتم مى‏گفتم یک وقتى بین آقا و فلان و این حرف‏ها یک دو سه نفر آمده بودند مى‏خواستند که ایشان براى ایشان محاکمه‏اى کند از همین مسایل ظاهرى اختلاف نمى‏دانم در این مجالس مثل این‏که بود هان؟ در این مجالس، یک جنبه چیز من دیدم که او دارد مى‏رود براى خودش چیز جمع کند أعوان و أنصار جمع کند، آن هم دارد مى‏رود براى خودش همین شاهد بیاورد فلان بکند که یک مسئله مالى بوده مرافعات مالى، معاملات که بله این در آنجا این جور گفت حالا آمده سر ما را کلاه گذاشته فلان گذاشته این حرف‏ها، من به یکى رسیدم گفتم من به آن یکى که نمى‏توانم حرف بزنم به تو مى‏گویم تو مى‏خواهى بروى جلوى آقا چه بگویى، واسه چه مى‏خواهى بروى جمع کنى؟ حالا گیرم برایش جمع کردى و آمدى پیش آقا ثابت کردى بعد آقا آمدند به نفع او حکم کردند، چکار مى‏کنى؟ ول کن آقا، آخر کسى که مى‏رود پیش ایشان که دیگر حرف نمى‏زند، مگر طرفین قضیه پیش ولىّ خدا تفاوتى مى‏کند که آدم بیاید خودش را این قدر به زحمت بیاندازد آقا راحت باش برو بگو آقا چیست؟ این است، خیلى خب یا على مدد تمام شد رفت، جمع کردن یعنى چه؟ مدرک آوردن یعنى چه؟ دلیل آوردن یعنى چه؟ کلام ولىّ ملاک است نه این‏که چه مى‏گوید. چه مى‏گوید به درد نمى‏خورد بیانداز کنار آن‏که مى‏گوید آن درست است. این قضیه است ما در این گیر هستیم. گیر ما در این است که دنبال چه مى‏گوید هستیم نه دنبال این‏که مى‏گوید، مى‏گوییم چرا گفت؟

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۶

آمده بود یک کسى پیش ایشان، آقا فلان مورد انجام شده این‏طور این‏طور این‏طور و چند میلیون، حدود بیست میلیون بود، بیست میلیون هم عرض مى‏شود که مى‏خواهیم بیاییم خدمت شما بدهیم نمى‏دانم مشمول مالى بود، چى‏چى بود حالا دیگر بیشتر توضیح نمى‏دهم، ایشان فرمودند: بروید به دفتر آقاى خامنه‏اى بدهید. همین اخیراً آمد بیرون و بعد به اخوى آقا سید محمد صادق گفته بود من یا درست نتوانستم مطلب را ادا کنم یا آقا این‏طور، ولى شما بروید به آقا بگویید که این جورى و این جورى بوده این جورى؛ آقا محمد صادق بنده خدا آمد هنوز دهان باز نکرده بود [که مرحوم آقا فرمودند:] یک کلمه حرف مى‏زنم!

اصلًا نگذاشتند آقا سید محمد صادق حرف بزند. یعنى چه؟ یعنى: جمع کن برو مى‏گویم برو بده تمام شد اصلًا تو دارى به من چه مى‏گویى؟ تو دارى چه به من مى‏گویى؟ تو دارى مى‏گویى نه این جورى نبودها جمعش کن.

یک‏دفعه یک بنده خدایى خلاصه ما یک قضیه اتفاق افتاده بود و ما رفتیم خدمت آقا البته ایشان صدا کردند گفتند بیایید ببینم چیست و رفتیم پیش ایشان و خب ما به خیال خودمان خب چیز هستیم، درست بوده قضیه براى ما شواهدى داشتم که من خلاف به او نگفته بودم حتى خلاف آقا هم به او نگفته بودم ولى آن برداشتش از من جور دیگرى بود و در ذهنش یک برداشت دیگرى داشت و بر طبق آن برداشت شب‏ها را به روز مى‏آورد و روزها را به شب مى‏آورد و بالاخره یکدفعه! دید این جور نشد، این جور نشد حالا دیگر یا انداخت گردن ما یا گردن آقا بالاخره آقا مى‏خواستند این قضیه را فیصله بدهند و تمامش کنند، خب ما رفتیم پیش ایشان و خب من آن‏جا اصلًا مى‏خندیدم، اول یک خورده خندیدیم و ولى خب پیش خودمان چیز بود دیگر بعد دیدیم خب مثلًا بنده خدا هم خجالت کشید یعنى در همان مجلس فهمید که این خلاصه نمى‏بایست این جور بشود و بعد هم فهمید که من هیچى نگفتم، گفتم که بله همین طور است و ما محکوم شدیم.

و خب عرض کنم که [آقا فرمودند:] نه آقا سید محسن نباید این کار را انجام بدهد و دیگر نباید این کار را بکند و خب الحمدلله قضیه به خوبى و خوشى تمام شد و آمد بیرون، آمدم بیرون. آقا سید ابوالحسن گفت: آقاجان همیشه یک حکیم باشى مى‏خواهند! گفتم عیب ندارد حکیم باشى ایشان ما باشیم منتهى خدا طاقتش را بدهد عیب ندارد ما حکیم باشى هستیم.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۷

قضیه حکیم باشى را که مى‏دانید چیست؟ مى‏گویند نادرشاه مزاجش قبض شده بود، چیز، کریم خان، کریم خان مزاجش قبض شده بود اجابت نمى‏فرمود خلاصه هر کارى کردند مفید نیفتاد تا این‏که‏

حکیم باشى آمد و نسخه تجویز کرد همین، کریم خان به او برخورد که ایشان را باید تنقیه‏اش کنند گفت نه باید از بالا نمى‏شود باید از مجراى دیگرى بشود تا این‏که خلاصه چیز بشود گفت پدرسوخته را بخوابانید خودش را تنقیه کنید آقاى حکیم باشى را خواباندند تنقیه کردند از قضا مزاج کریم خان راه افتاد، راه افتاد. نه جداً هر دفعه این مزاجش قبض مى‏شد حکیم باشى مى‏خواباندند حکیم باشى دَمَر مى‏شد خلاصه، بله.

حالا صحبت سر این است، قضیه این است که شخصى که مى‏رود پیش ولىّ خدا نباید به این انتظار بنشیند که این قضیه به کدام طرف ختم مى‏شود، فقط کسى که مى‏رود بایستى عرض کنم حضورتان اصلًا من چه بگویم، آن‏هایى که یک قدرى رِند هستند آن‏هایى که یک خورده، ما آن جورى نیستم من در خودم ندیدم و ما که نبودیم این‏طور که آن زمان این کیفیت به اصطلاح این جور باشد ولى آن‏هایى که یک خورده رِند هستند چه کار مى‏کنند؟ مى‏روند عمداً یک جور سیخ مى‏کنند فلان مى‏کنند چکار مى‏کنند که بیاید آن شخصِ استاد ولى جلوى بقیه این‏ها را خیت بکند چه شود؟ کارش زودتر راه بیافتد، این‏طورى بودندها! که دارم چیز مى‏کنم دارم مى‏گویم.

نظیر این قضایا اتفاق افتاده. یعنى خودشان بلد هستند چه جورى چکار کنند خلاصه که خیلى نمى‏دانم چیز نباشد و سر و صدایى نشود و خیلى جنجال نباشد، در عین حال آن ولىّ بتواند خیلى آرام و زیرکانه و ظریفانه آن أنگولک را بکند و بگویند إِ چیز شد و بله، بله آقا این‏که دیدید که خراب کرد و چیز کرد این حق با او است این فلان چى چى است این هم نمى‏داند این بنده خدا این ور افتاده بالا اون پایین افتاده بنده خدا، آن‏هایى که به دنبال مطلوب هستند و مى‏خواهند زودتر به نتیجه برسند آن‏ها این‏طورى منتظر فرصت هستند. نه این‏که ما بیاییم یک جا باد کنیم باد بشویم هى بالا بگذارند ما را یک خورده که بخواهند اخم پیدا بکنند آى فلان آى چى‏چى داد و بیداد و اى هوار این جورى نیست.

مسئله سلوک خیلى مسئله مهم و دقیقى ها! خیلى مسئله، مسئله دقیقى است. من این چیزهایى که دارم خدمتتان عرض مى‏کنم مشاهدات خودم را در طول حیات مرحوم آقا با اساتیدشان داشتم، بیان مى‏کنم من این چیزها را خیلى در زمان آقا نمى‏گفتم. خب دیگر حالا دیگر از اخوى اجازه داریم دیگر یک مقدارى عرض کنم حضورتان که به این کیفیت بیان کنم، البته نه زیاد حالا تا به اصطلاح تا هر مقدارى که خودشان صلاح بدانند، بله، منتهى …

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۸

به قول آقا مى‏فرمود یک کسى مى‏گفت عرض کنم که به آقا اعتراض مى‏کرد مى‏گفت چرا اغلب افرادى که دور و بر شما هستند از اهل علم نیستند این‏ها که بهتر بتوانند استفاده کنند. بقال است فلان است مکانیک است آهنگر است معمار است تاجر است فلان این حرف‏ها است از اهل …

ایشان فرمودند ما سفره‏مان براى همه باز است اما کیست که بیاید؟ کیست بیاید؟ خب این یارو مى‏آید با یک سرى مسائل مى‏آید این‏جا خب با آن مسائلى که با آن خو گرفته انس گرفته به قول، عرض شود حضورتان که مرحوم چیز، مرحوم آقا سید جمال من یک وقتى در مشهد چیز بودم این‏ها، این‏ها چیزهایى است که یک عمرى با این‏ها ما مأنوس هستیم و ولىّ مى‏آید این‏ها را یکى یکى از وجود ما مى‏خواهد بِکَند کَندن داد دارد بیداد دارد ما با ذهنیاتمان مأنوس هستیم آقا به یک نفر یک دستور دادند او اصلا گفت آقا این دستور خلاف شرع است، چیست قضیه؟ ببینید کار به کجا دارد مى‏رسد این‏که مى‏گویند عرفان مغز مى‏خواهد عرفان عقل مى‏خواهد عرفان چکش خور مى‏خواهد همه بیانات و این‏ها است این عبارت‏ها این‏ها همه‏اش براى همین است دیگر، گفت این دستور خلاف شرع است البته نه گفت نکند خلاف شرع باشد، این خلاف شرع نیست؟ به این عبارت این خلاف شرع نیست؟ تا این حرف را زد یک‏دفعه آقا فرمودند:

نه نه نه نه یک وقت انجام ندهى ها انجام نده، انجام نده!

یعنى تا در ذهن این شبهه پیدا شد که این مسیر، مسیر خلاف است قطع شد دیگر، تمام شد کارش درآمد رفت که رفت که رفت. یعنى تا شما بیایى بگویى رسول خدا دارد خلاف پروردگار را دارد مى‏گوید دیگر نمى‏توانى تو به رسول خدا اقتدا کنى، تمام شد قضیه، دیگر باید بروى در سرت بزنى. داد بیداد هوار گریه فلان اینکه خدایا بیا چیکار کن، بیا برگردان قضیه را، با شک در رسول الله دیگر تو نمى‏توانى قدم بردارى ماندى دیگر همان جا ماندى تمام شد. اگر یک شبهه پیدا بشود این‏طور زود باید ردش کنى نباید بماند نباید بگذارد رسوخ پیدا بکند این چیزهایى که یک عمر ما با این‏ها مأنوس شدیم حالا این دارد یکى یکى مى‏خواهد آن‏ها را بکشد بیرون.

خب توحید که آسان نیست، توحید قضیه‏اش قضیه آن شیر و گاوى که در مثنوى است. آن مرد خیال مى‏کرد این گاو است هى دست مى‏مالید به سر و کله‏اش گفت اگر مى‏دانست این مرد است دلش‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۹۹

پرخون شدى اگر مى‏دانست چى را دست مى‏مالد، یال شیر را دارد دست مى‏مالد؟ دست به سر شیر دارد مى‏کشد؟[۱۳] دم شیر را دارد مى‏کشد مى‏گویند با دم شیر بازى نکن!

اگر چراغ روشن بشود، چراغ توحید روشن بشود پرده از جلوى چشم ما برود کنار ما محو و نابود هستیم با این وضعى که داریم یعنى یکدفعه سر به کوه مى‏گذاریم زیر پاى همه چیز اگر از نظر جسمى چیز نشدیم.

مى‏گویند این چیزهایى که تلسکوپ‏هایى که هست فلان این حرف‏ها که نشان مى‏دهند بعضى‏ها هست که این قدر مهم است که این‏ها اگر یکدفعه نشان بدهد اصلًا شاید طرف چیز شود قاطى کند یک مدتى مى‏آورند این‏ها را تمرین مى‏دهند اول با نمى‏دانم دوربین کذا و کذا و کذا هى بزرگ، بزرگ مى‏کنند تا بعد یکدفعه بعد تلسکوپ را نشان مى‏دهند آن اجرام سماوى و این‏ها را مى بیند که یکدفعه شوکّه نشود مراتب و چیز را بگذراند.

قضیه توحید این است که اگر یک مرتبه براى انسان آن حقایق با توجه به آن‏چه که مى‏دانیم اگر یکدفعه قضیه روشن بشود اصلًا مى‏زنیم زیر پاى شرع و دین و دیانت و فلان و یا کفّره‏[۱۴] او قَبَلَهُ این‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۰۰

است قضیه اگر سلمان مى‏گفت حقیقت توحید را به ابوذر ابى ذر در این‏جا دو عکس‏العمل مى‏توانست نشان بدهد:

یا بگوید کَفَّره‏ یا مى‏گفت این کافر است یا مى‏گفت این کافر است و خب مسئله‏اش تمام است. یا قَتَلَه‏ یا این‏که اصلًا مى‏زد و مى‏گفت که این (صوت نامفهوم و جا افتادگى نوار ۴۶: ۴۵) و چون امر واقعى است نمى‏تواند تحمل کند و خودش را مى‏کشد لقتله‏ یعنى آن علم‏ قتله‏ این از باب چیست؟ از باب استخدام است‏ لقتله‏ یعنى او این را چه کار مى‏کند؟ یعنى آن علم این را مى‏کشت و این را از بین مى‏برد یا نه از اوّل نه سیب زمینى بود مى‏زد زیر پا و مى‏گفت دروغ است این کافر است یا على گردن او را بزن، اما معنى ندارد دیگر چون ارتداد به وسیله کفر پیدا مى‏شود دیگر معنى ندارد که بگوییم کفره قتله، قتله که در قبال‏ کفرّه‏ آوردیم غلط است، چون آن‏چه که موجب قتل است ارتداد است خب اول هم گفت که قتله دیگر کفره دیگر این کفره خودش موجب قتل هم است دیگر اینجا قتله یعنى چه یعنى قتل این علم این را. یعنى یا باور مى‏کرد ولى این باور با ذهنیاتش چون تطبیق نمى‏کرد این را دیوانه‏اش مى‏کرد دیوانه‏اش مى‏کرد از بین مى‏برد.[۱۵]

لزوم کتمان اسرار از افراد غیر مستعد

مى‏گویند اسرار را به هر کسى نگویید چون چکار مى‏کند دیوانه مى‏شود واقعاً شده ها! یعنى واقعاً دیوانه شدند. از یک طرف مى‏بیند خب این راست است این صادق است، شخص صادقى است از یک طرف چکار کند بعد تمام آن‏چه را که در این طول عمر کسب کرده همه را بریزید کنار تمام آن‏چه را که مراجع عظام فرمودند همه را باید بریزد کنار تمام آن‏چه که خلف صالح و خلف فلان تمام، همه را

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۰۱

فرمودند همه را بریزد کنار تمام آن‏چه را که مُجمَع علیه است باید بریزد کنار. یعنى آقا مگر مى‏شود این همه اشتباه کنند اى واى از صدر اسلام تا به حال همه اشتباه کنند؟ چى، دیوانه مى‏شود نمى‏تواند تحمل کند یا این‏که مى‏گوید چى نه بابا حرف مفت دارد مى‏زند برو پى کارت دیوانه است، دیوانه.

راجع به مثنوى بعضى این را مى‏گویند دیگر بعضى واقعاً در مثنوى مى‏مانند و دیوانه مى‏شوند بعضى هم خودشان را راحت مى‏کنند مى‏گویند آقا مثنوى دیوانه است یک وقت آقا جوّى بوده یک وقت قَدَرى بوده یک وقت اصلًا نمى‏دانم اختیارى بوده یک وقتى چى چى بوده هر سالى که از او مى‏گذشته یک مذهب پیدا مى‏کرده، دیوانه بوده اصلًا قائل دارد قولش قائل دارد.[۱۶] (صوت نامفهوم ۱۰: ۴۸) آقا دیوانه است اصلًا هر سالى که صبح از خواب بلند مى‏شود یک رأى از خودش درمى‏آورد، مى‏نوشتند فردا دوباره بلند مى‏شود و یک جور دیگر مى‏گوید.

حالت فناء ذاتى حضرت سجاد در وقت انشاء این دعا

درست شد؟ این حقیقت، حقیقت توحید است. حالا شما ببینید پس بنابراین اگر قرار باشد ما بخواهیم به ذات پروردگار معرفت پیدا کنیم این معرفت به چه وسیله‏اى حاصل مى‏شود؟ به خود ذات پیدا مى‏شود. بک عرفتک‏ یعنى من تو را به خودت شناختم نه به چیزى از ماسوِى خودت چون اگر به یکى از ماسوى باشد عرفان حاصل نمى‏شود، حدى برایش هست، رتبه‏اى برایش هست مرتبه‏اى براى این عرفان است اما وقتى که به خود ذات عرض مى‏شود که عرفان پیدا شد یعنى آن ذات بیاید چه کار کند این را در خودش فانى کند آن موقع مى‏تواند بگوید بک عرفتک‏ من تو را شناختم به تو نه، به صفات تو، نه به اسماء تو به صفات تو و به خود تو و به ذات تو من شناختم. این مى‏شود چه فناى ذاتى.

پس حضرت سجاد در این‏جا در مقام فناء ذاتى است. لذا مى‏فرماید: وانت دللتنى علیک‏ تو من را دلالت کردى به خودت نه به آثار خودت، نه این‏که بیاى نگاه کنى و ببینى در عالم وجود چه خبر است اون که چشم دارى خودت دارى مى‏بینى‏ دللتنى علیک‏ به خودت دلالت کردى و از این مهم‏تر ودعوتنى الیک‏ به خودت مرا چکار کردى؟ خواندى، بیایید به من به سمت من بیایید نه به سمت من به‏

بهشت من بیایید بهشت که او نیست، نه به حور بیایید حور که او نیست مظاهر او است. ولى این‏جا دارد دعوتنیالیک‏ به خود تو آمدى، چکار کردى؟ به ذات تو من را آمدى دعوت کردى.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۰۲

معنى دعوت خداوند متعال به ذات خویش‏

مى‏گویند که آقا شما بیاید منزل من، من شما را دعوت به خودم نکردم به منزلم دعوت کردم، به منزلم دعوت کردم. مى‏گویم که آقا بیاید در درس من، من شما را به خودم دعوت نکردم به علم خودم دعوت کردم نه به خودم من خودم با علمم دوتا هستم. مى‏گویم آقا شما بیایید به مال التّجاره من، من شما را دعوت به ثروت خودم کردم به جود و بخشش خودم کردم نه به خودم، حتّى در ازدواج وقتى که دعوت مى‏کنى به خود باز به خود دعوت نمى‏کنى به چیزهاى دیگر دعوت مى‏کند باز خود در این‏جا چیست درون است قایم شده. کِى دعوت به خود تحقق پیدا مى‏کند؟ وقتى که شما بگویید بیا من وجودم را در اختیار تو مى‏گذارم، آن دعوت به خود است. نه دعوت به مال، نه دعوت به علم، نه دعوت به منزل، نه دعوت به عرض مى‏شود حضورتان که ریاست، نه دعوت به منافع، هیچ کدام از این‏ها دعوت به خود نیست.

اولیاء خدا و ائمه هیچ وقت دعوت به خود نمى‏کنند

لذا اولیاء خدا و ائمه هیچ وقت دعوت به خود نمى‏کنند، هیچ وقت دعوت به خود نمى‏کنند. اگر دیدید یک ولىّ دارد سراغ یک شخصى مى‏رود این دارد دعوت به کى مى‏کند؟ دارد دعوت به او مى‏کند. به عکس ماها تا مى‏بینیم یک لقمه چرب و نرمى هست مى‏رویم سراغ او، مى‏گوییم چى؟ به درد یک روزمان مى‏خورد، تا مى‏بینیم یک شخصى یک موقعیت دارد مى‏رویم سراغ او به درد مى‏خورد. هیچ وقت ولىّ دعوت به این چیزها نمى‏کند اگر سراغ کسى مى‏رود دعوت به خود نیست اگر سراغ پولدار مى‏رود دعوت به خود نیست اگر سراغ فقیر مى‏رود دعوت به خود نیست.

آن موقع ما تعجب مى‏کردیم یعنى رفقا که چطور شده که آقا در این سال‏هاى آخر دارند با بعضى‏ها ملاقات مى‏کنند یکى مى‏گفت آقا مى‏خواهد این را سالکش کند یکى مى‏گفت رفقا، مى‏گفتم آقا این‏ها هیچ کدامش نیست یکى مى‏گفت فلان حرف‏ها، من مى‏دانستم این نیست قضیه اما نمى‏دانستم چیست؟ من مى‏گفتم این هیچ وقت این چیز نمى‏شود، نمى‏شود. مى‏گفتم آن موقع هم مى‏گفتم به رفقا اگر یادتان باشد مى‏گفتم که نه بابا این براى این حرف‏ها نیست یا اینکه نه آقا بهتر شده کمتر شده هیچى.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۰۳

الان متوجه مى‏شویم که آن‏ها براى الان است. و به بعد، تمام آن‏ها براى چه بوده آینده بوده، آینده بوده. وقتى که بعد از رحلت ایشان ما ملاقات کردیم با بعضى‏ها حرفى که آن‏ها به ما زدند این بود ایشان مى‏گفت من خودم هم تا به الان ماندم که چطور خدا محبت ایشان را بدون هیچ گونه جهتى در دل من انداخته بود دیگر آخر ما نه با ایشان ارتباط داشتیم نه چیزى داشتیم حتى یک ملاقات حضورى هم با نداشتیم ایشان، این محبت ایشان چطور در دل من افتاده من خودم تا حالا نمى‏دانم گفتم نمى‏فهمم مطلب بالاتر از این حرف‏هاست هیچ وقت ولىّ نمى‏آید کسى را به خودش دعوت کند. تمام کارهایى که دارد انجام مى‏دهد در راستاى آن جهت دارد انجام مى‏دهد، نمى‏دانیم نمى‏فهمیم سال‏ها بعد مى‏فهمیم، ده‏ها سال بعد مى‏فهمیم اما خب ظاهرش یک صورتى دارد. این صورت به یک کیفیتى است، درست شد.

پس بنابراین فقط و فقط تنها عرض مى‏شود که جهت کمالى که ما مى‏توانیم تصور کنیم براى خودمان این همان معرفت به ذات پروردگار است. بک عرفتک‏ من شناختم تو را به ذات خود تو نه به اسماء و صفات تو، به توسط ذات تو من تو را شناختم. اسماء الهى موجب شناخت ذات نیستند نسبت به همه مادونِ ….

و بین هویت علم و هویت قدرت تفاوت است. نه تنها در خود مفهوم اصلًا در هویت تفاوت است. بین هویت رزق و بین هویت عرض مى‏شود که موت تفاوت است همان طورى که ما مى‏بینیم بین هویت‏ها در عالم ملک تفاوت است در مجردات هم همین‏طور است. هر کدام از این‏ها مظهریت یکى از اسماء الهى هستند، و اختلاف در آن مظهریت باعث اختلاف در همین اشکال شده، اگر آن‏جا اختلاف نبود و فقط به قول فلاسفه یک اختلاف مفهومى بود پس این همه عکس مى و نقش مخالف از کجا آمد؟ اختلاف مفهومى است دیگر، پس از کجا آمد این‏ها؟ و تا در علت جنبه تخالف نباشد که در معلول نمى‏تواند مظهریت مخالف پیدا بشود. در عین حال که همه ریشه و منشأ آن چیست؟ همان وجود بحط و بسیط و مجرد است. بک عرفتک فأنت دللتنى علیک تو مرا دلالت کردى بر خودت، گفتى بیایید به طرف من ذلک بان الله هو الحق بروید سراغ خدا. غیر خدا را بگذارید کنار و دعوتنى الیک و لولا انت لم ادر ما انت اگر تو نبودى من هیچ وقت نمى‏فهمیدم تو کى هستى پس معلوم مى‏شود حضرت سجاد فهمیده حضرت سجاد دیگر مى‏تواند الان خدا را آن‏طورى که هست براى ما چکار کند بیان بکند چرا؟ چون رفته فانى شده او شده حالا مى‏آید حالا که دارد مى‏آید گوش شنوا کو؟ دیگر اى داد بیداد بابا ما زحمت کشیدیم ما رفتیم آن‏جا خواستیم بیاییم بیان بکنیم تو دارى دَر مى‏روى، مى‏خواهیم بگوییم بابا خدا این‏جا است مى‏گویى نه نه نه خدا این جورى است نه نه نگو خدا آن جورى است نه نه اصلًا حرفش را نزدن، بگذار خدا را در طاقچه در آن بالا بالا از دور نگاه کن نیاور او را پایین اگر بیاورى پایین زلزله مى‏شود، اگر بیاورى خدا را پایین مى‏گویى بابا خدا جلوى چشم تو است مى‏گوید نه نه، پس چى؟

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۰۴

هیچى هیچ حرف نزن تا جایى حرف بزن که اوضاع ما به هم نخورد به حضرت سجاد ما داریم مى‏گوییم ها! تا جایى براى ما حرف بزن که اوضاع ما به هم نخورد همین که خواست اوضاع ما بهم بخورد آن‏جا دیگر ساکت شو مى‏گوید باشد. حضرت همین را مى‏گوید امام سجاد مى‏گوید:

إنّى لَاکْتُمُ مِنْ عِلْمى جَواهِرَهُ‏ کَیْلا یَرَى الْحَقَّ ذو جَهْلٍ فَیَفْتَتِنا
وَ قَدْ تَقَدَّمَ فى هَذا أبو حَسَنٍ إلَى‏ الْحُسَیْنِ وَ أوْصَى قَبْلَهُ الْحَسَنا
یَا رُبَّ جَوْهَرِ عِلْمٍ لَوْ أَبُوحُ بِهِ‏

حضرت مى‏فرماید که: اگر دهان بخواهم باز کنم و بگویم‏

لَقِیلَ لِى أَنْتَ مِمَّنْ یَعْبُدُ الْوَثَنَا[۱۷]

اصلا تو چى هستى؟ تو بت پرست هستى. چرا مى‏گویند تو بت پرست هستى؟ ببین چه دارد حضرت مى‏گوید کل معانى (صوت نامفهوم) یک چیز گفته بود ها! دیگر حالا بیش از این نمى‏گویم ولى خلاصه اگر حقیقت عالم را حضرت سجاد مى‏آمد و بیان مى‏کرد آن موقع به جاى یک بت همه عالم مى‏شدند بت‏ها منتهى چیزى که هست حضرت سجاد معرفت دارد، علم دارد، چشمش باز است، موحد است هر وجودى را در رتبه خودش قرار مى‏دهد و بین عوالم خلط نمى‏کند و وحدت را بدون کثرت و کثرت را بدون وحدت لحاظ نمى‏کند. ولى نه بقیه تا یک جرقه مى‏خورد مى‏آیند داد و بیداد و کار را چکار مى‏کنند؟ خراب مى‏کنند.

بله‏ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَدْعُوهُ فِیُجِیبُنِى وَ إِنْ کُنْتُ بَطِیئاً حِینَ یَدْعُونِى‏[۱۸] دیگر ان‏شاءالله این براى بعد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲٫

[۲] .

[۳] . مثنوى، طبع آقا میرزا محمود، ص ۱، سطر ۳ و ۴:

هر کسى از ظنّ خود شد یار من‏ وز درون من نجست اسرار من‏

[۴] . بحار الأنوار( ط- بیروت)، ج ۲، ص ۳۲٫

الله شناسى، ج ۱، ص ۱۷۱، تعلیقه: در تفسیر« المیزان» ج ۶، ص ۱۸۲ در بحث روائى در ذیل آیه‏\i یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ‏\E آورده‏اند:« در« غُرر و دُرر» آمدى روایت شده است از امیرالمؤمنین علیه السّلام که فرمود: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ.

أقول: و شیعه و عامّه از پیمبر هم روایت کرده‏اند. و آن حدیثى است مشهور؛ و بعضى از علماء گفته‏اند: تعلیق به محال است و مفادش استحاله معرفت نفس است به خاطر استحاله احاطه علمیّه به خداوند سبحانه. و این گفتار مردود است اوّلًا به قول پیمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم در روایت دگر: أعْرَفُکُمْ بِنَفْسِهِ أعْرَفُکُمْ بِرَبِّه؛ و ثانیاً به اینکه این حدیث در معنى عکس نقیض قول خداوند تعالى مى‏باشد که:\i وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ.»\E

حضرت علّامه درباره این حدیث بحث جامعى فرموده‏اند، و در ص ۱۸۶ روایات کثیره‏اى در این باره شاهد و دلیل گرفته‏اند.

و این حدیث، نیز در« مرصاد العباد» طبع بنگاه ترجمه و نشر کتاب در ص ۳، و ۱۷۴، و ۱۸۵، و ۴۱۳، و ۵۳۵ آمده است.

[۵] .( ۴) النساء: ۶۵٫

امام شناسى، ج ۵، ص ۲۵:« سوگند به پروردگار تو( اى پیامبر) که این مردم ایمان نمى‏آورند مگر آنکه در مشاجرات و مرافعاتى که بین آنها اتّفاق مى‏افتد، تو را به عنوان قاضى و حکم قرار دهند؛ و پس از آنکه حکم کردى، ابداً در دل خود نسبت بدان حکم، گرچه بر علیه ایشان باشد، گرفتگى و ناراحتى نداشته باشند، و به تمام معنى الکلمه تسلیم باشند».

[۶] .

[۷] .( ۵۰) ق: ۱۶ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.

معاد شناسى، ج ۱، ص ۸۷:« و سوگند که حقّاً ما انسان را آفریدیم و از اندیشه‏هاى او و وساوس نفس او( که پیوسته با او وسوسه مى‏کند) با خبریم، و ما نسبت به او از رگ گردن او به او، نزدیکتریم.

[۸] .

[۹] . معاد شناسى، ج ۷، ص ۳۶: … امّا راجع به خود مقام ولایت که امام مبین است و جان عالم و روح عالم است در« تفسیر برهان» از شیخ در کتاب« مصابیح الأنوار» روایتى نقل مى‏کند که بسیار شایان دقّت است:

رَوَاهُ عَن أَبى ذَرٍّ قالَ کُنْتُ سَآئِرًا فِى أغْرَاضِ أمِیرِالْمُؤمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلام إذْ مَرَرْنَا بوَادٍ وَ نَمْلَهٌ کَالسَّیْلِ سَارٍ فذَهَلْتُ مِمَّا رَأیْتُ، فقُلْتُ: اللَهُ أکْبَرُ جَلَّ مُحْصِیه فقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلامُ: لَا تَقُلْ ذَلِکَ یَا أَبَا ذَرًّ! وَ لَکِنْ قُلْ جَلَّ بَارِیهِ!

فوَالَّذِى صَوَّرَکَ إنِّى أُحْصِى عَدَدَهُمْ وَ أَعْلَمُ الذَّکَرَ مِنْهُمْ وَ الأُنْثَى بإذْنِ اللَهِ عَزّ وَ جَلَّ.[ ۱]

أبو ذر غفارى میگوید: من با حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام براى بعضى از مقاصد آن حضرت روانه شدیم تا اینکه رسیدیم به یک وادى و بیابان وسیعى که در آن مورچگان مانند سیل روان بودند؛ از ابّهت و عظمت این منظره، و این دریاى مورچه را که دیدم هوش از سرم رفت و گفتم الله أکبر چقدر بزرگ است آن خدائى که شمارش این مورچگان را دارد و از عدد آنها مطّلع است.

حضرت أمیرالمؤمنین فرمودند: این سخن را مگو، بلکه بگو: جَلَّ بَارِیه، چقدر بزرگ است آن خدائى که این مورچگان را آفریده است.

سوگند به آن خدائى که تو را آفریده و صورت بندى کرده است، من شمارش آنها را مى‏دانم و نرِ آنها را از مادّه آنها به اذن خداى عزّ و جلّ مى‏شناسم!»

و نیز در« تفسیر برهان» از شیخ از کتاب« مصابیح الانوار» از عمّار بن یاسر روایت مى‏کند که:

قالَ: کُنْتُ مَع أَمِیرالْمُؤمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى بَعْضِ غزَواتِهِ فمَرَرْنَا بوَادٍ مَمْلُوٍّ نَمْلًا، فقُلْتُ: یَا أَمِیرَالْمُؤمِنِینَ! تَرَى یَکُونُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَهِ یَعْلَمُ کَمْ عَدَدُ هَذَا النَّمْلِ؟!

قالَ: نَعَمْ یَا عَمَّارُ! أَنَا أَعْرِفُ رَجُلًا یَعْلَمُ کَمْ عَدَدهُ وَ کَمْ فِیهِ ذِکْرٌ وَ کَمْ فِیه أُنْثَى!

فقُلْتُ: مَنْ ذَلِکَ یَا مَوْلَاىَ الرَّجُلُ؟

فقَالَ: یَا عَمَّارُ! مَا قرَأْتَ سُورَهَ یس‏\i وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ؟!\E

فقُلْتُ: بَلَى یَا مَوْلَاىَ!

قالَ: أَنَا ذَلِکَ الإمَامُ الْمُبینُ.[ ۱]

« عمّار یاسر گوید: من با حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در بعضى از جنگ‏هاى آن حضرت بودم تا اینکه از یک وادى عبور کردیم که آن بیابان مملوّ و سرشار بود از مورچه. من عرض کردم: آیا کسى از مخلوقات خدا هست که شمارش این مورچه‏ها را بداند؟!

حضرت فرمود: آرى اى عمّار! من مى‏شناسم مردى را که عدد آنها را مى‏داند، و نیز مى‏داند در میان آنها چقدر نر و چقدر ماده هستند!

عرض کردم: اى أمیرالمؤمنین! آن مرد کیست؟

فرمود: اى عمّار مگر در سوره یس نخوانده‏اى که ما هر چیز را در امام مبین شمارش میکنیم!

عرض کردم: آرى اى آقاى من و مولاى من!

فرمود: من آن امام مبین هستم!»

در تفسیر« بُرهان» در همین موضع که در تفسیر این آیه است:\i وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ‏\E و\i فِی إِمامٍ مُبِینٍ‏\E که در سوره یس است، روایات عدیده‏اى را نقل مى‏کند که دلالت دارند بر آنکه مراد از امام مبین أمیرالمؤمنین علیه السّلام هستند و در حدیث مُفضَّل خمسه طیّبه ذکر شده است، و على کُلّ تقدیرٍ مراد جمیع أئمّه طیّبین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین هستند.

[ ۱] تفسیر برهان» طبع سنگى، ج ۲، ص ۸۸۶

[ ۲] تفسیر برهان» ج ۲، ص ۸۸۶

[۱۰] . شرح المنظومه، ج ۲، ص ۵۰٫

معاد شناسى، ج ۸، ص ۷۰: حکمت آنست که نفس ناطقه انسان عالَم عقلانى گردد که از هر جهت مشابه با عالم عینى خارجى گردد. حکیم یعنى کسى که صورت انسانیّت را تامّ و تمام کرده و خود را عالَم عقلى نموده است.

[۱۱] .« دیوان حبیب» مدائح ص ۱۹۹ و ۲۰۰:

مرا پیرِ طریقت جز علىّ نیست‏ که هستى را حقیقت جز علىّ نیست‏
مَبین غیر از علىّ پیدا و پنهان‏ که در غیب و شهادت جز علىّ نیست‏
مجو غیر از علىّ در کعبه و دیر که هفتاد و دو ملّت جز علىّ نیست‏
چه باک از آتش دوزخ که در حشر قسیم نار و جنّت جز علىّ نیست‏
اگر کفر است اگر ایمان بگو فاش‏ که در روز قیامت جز علىّ نیست‏
اساس هر دو عالم بر محبّت‏ بود قائم محبّت جز علىّ نیست‏
در آن حضرت که دم از« لى مَعَ اللَه» زند أحمد معیّت جز علىّ نیست‏
شنیدم عاشقى مستانه میگفت‏ خدا را حول و قوّت جز علىّ نیست‏
وجود جمله أشیاء از مشیّت‏ پدید آمد مشیّت جز علىّ نیست‏
شهنشاهى که بر درگه ملائک‏ زنندش پنج نوبت جز علىّ نیست‏
علىّ آدم علىّ شیث و علىّ نوح‏ که در دور نبوّت جز علىّ نیست‏
علىّ أحمد علىّ موسى و عیسى‏ که در اطوار خلقت جز علىّ نیست‏
ترا پیر طریقت گو عُمَر باش‏ مرا پیر طریقت جز علىّ نیست‏
اگر گوئى علىّ عین خدا نیست‏ بگو نیز از خدا هرگز جُدا نیست‏

[۱۲] .

[۱۳] . روح مجرد، ص ۲۸:

روستائى گاو در آخور ببست‏ شیر، گاوش خورد و بر جایش نشست‏
روستائى شد در آخور سوى گاو گاو را مى‏جست شب آن کنجکاو
دست مى‏مالید بر اعضاى شیر پشت و پهلو، گاه بالا گاه زیر
گفت شیر ار روشنى افزون بدى‏ زهره‏اش بدریدى و دلخون شدى‏
این چنین گستاخ ز آن مى‏خاردم‏ کو در این شب گاو مى‏پنداردم‏
حق همى گوید که اى مغرور کور نى ز نامم پاره پاره گشت طور
که لَو[ ۱] أنْزَلْنا کِتابًا لِلْجَبَلْ‏ لَانْصَدَعْ ثُمَّ انْقَطَعْ ثُمَّ ارْتَحَلْ‏
از من ار کوه احد واقف بدى‏ پاره گشتىُّ و دلش پر خون شدى‏
از پدر و از مادر این بشنیده‏اى‏ لا جرم غافل در این پیچیده‏اى‏
گر تو بى تقلید ز آن واقف شوى‏ بى نشان بى جاى چون هاتف شوى‏[ ۲]

[ ۱] در تعلیقه« مثنوى» گوید: لَوْ أنزَلْنا اشاره به آیه واقعه در سوره مجادله است که:\i لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ.\E یعنى« اگر این قرآن مجید را بر کوهى میفرستادیم، میدیدیم( میدیدى) او را ترسنده و شکافته شده از بیم خدا؛ اینست مَثلها که میزنیم

». أقول: بلکه این آیه ۲۱، از سوره ۵۹: حشر است.

[ ۲]« مثنوى» طبع سنگى آقا میرزا محمود، ص ۱۱۶، المجلّد الثّانى، سطر ۸ تا ۱۲

[۱۴] ۱٫ امام شناسى، ج ۵، ص: ۱۱۳

و در« بصائر الدرّجات» مسنداً از مسعده بن صدقه از حضرت صادق از پدرشان حضرت باقر علیه السّلام روایت است که: قَالَ: ذَکَرْتُ التَّقِیَّه یَوْماً عِنْدَ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ. فَقَالَ لِى: وَ اللَهِ لَوْ عَلِمَ أبو ذَرِّ مَا فِى قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ قَدْ أخَى بَیْنَهُمَا رَسُولُ اللَهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ- الحدیث.

« روزى از پدرم حضرت سجّاد علیه السّلام که درباره تقیّه سخن به میان آمد از لزوم آن پرسیدم؛ فرمود: سوگند به خدا که اگر آنچه را که در دل سلمان بود، ابو ذر آن را مى‏فهمید سَلمان را مى‏کشت، در حالیکه رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم بین آن دو نفر عقد اخوَّت و برادرى بسته بود».

[۱۵] .

[۱۶] ۲٫ کیست؟

[۱۷] . الوافى، ج ۱، ص ۱۱:

إنّى لَاکْتُمُ مِنْ عِلْمى جَواهِرَهُ‏ کَیْلا یرَى الْحَقَّ ذو جَهْلٍ فَیَفْتَتِنا
وَ قَدْ تَقَدَّمَ فى هَذا أبو حَسَنٍ إلَى‏ الْحُسَیْنِ وَ أوْصَى قَبْلَهُ الْحَسَنا
یا رُبَّ جَوْهَرِ عِلْمٍ لَوْ أَبُوحُ بِهِ‏ لَقِیلَ لِى أَنْتَ مِمَّنْ یعْبُدُ الْوَثَنَا
وَ لَاسْتَحَلَّ رِجَالٌ مُسْلِمُونَ دَمِى‏ یرَوْنَ أَقْبَحَ مَا یأْتُونَهُ حَسَنَا

ترجمه دو بیت اول

روح مجرد، ص: ۳۷۶: اى چه بسیار از آن علوم جوهریّه أصیله را که در من است، و اگر بدان لب بگشایم تحقیقاً به من مى‏گویند: تو بت‏پرست میباشى. و جمعى از مردان مسلمان بدین جرم خون مرا حلال مى‏شمرند؛ آنان زشت‏ترین کردار خود را نیک مى‏دانند.

[۱۸] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن