جلسه ۱۰ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۱
موضوع: جلسه ۱۰ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۱۰ رمضان ۱۴۲۱
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
فربى احمد شىءٍ عندى و أحق بحمدى
اللهم انى اجد سبل المطالب الیک مشرعه و مناهل الرجاء الیک مترعه
حضرت سجاد علیه السلام پس از این اوصافى که براى پروردگار مىشمرند و خلاصه تمام نقاط ضعف که منتسب به جنبهى امکانى نقصان وجودى و جنبهى خلقى ما است این نکات ضعف را امام سجاد علیه السلام بیان مىکنند.
یادم است سالهاى پیش در زمان حیات مرحوم آقا، که ما همین دعاى ابوحمزه را ظاهرا از آن زمانها مىگفتیم هان؟ مثل این که ظاهرا از همان موقعها بوده، بله. یک شب من حرم بودم و یک طلبهاى آمد پیش ما- که ایشان هم در همین مجالس مىآمد- و نسبت به این دعاى ابىحمزه مطلبى در ذهن داشت، گفت آقا چطور مىشود این فقرات دعاى ابىحمزه که حضرت سجاد در این فقرات به خودشان گناه را نسبت مىدهند مىگویند خدایا من گناه مىکنم؟ مثلا در این دارد «الحمدلله الذى یحلم عنى حتى کأنى لا ذنب لى» امام مگر گناه مىکند؟ چیزى که نیست چطورى و چه قسمى ما این را به خودمان نسبت بدهیم بگوییم هست؟ من که فرض کن الان فلان چیز را ندارم در جیبم فرض کنید که من باب مثال تسبیح نیست بگویم آقا من تسبیح دارم، پول ندارم بگویم من پول دارم! فرض کنید که فلان یا فرض کنید که من باب مثال، فلان گناه را من انجام ندادم بیایم به مردم بگویم آى من فلان گناه را انجام دادم، خب این حرام است صحیح نیست.
همانطورى که انسان یک امرى را انجام داده نمىتواند بگوید من انجام ندادم حرام است دیگر، یک امرى را انجام داده فرض کن یک دروغى را گفته حالا بیاید بگوید که آقا من این دروغ را نگفتم یا غیبتى را کرده و آن غیبت هم به گوش آن شخص رسیده البته بدانیم در غیبت، مسئلهاش فرق مىکند به خلاف آن چه که مىگویند، غیبت حرام است و حتى در روایت هم داریم الغیبهُ اشد من الزنا[۱] و غیبت
عبارت از این است که انسان آبروى یک مؤمنى را که عیب او را کسى نمىداند حالا یک وقتى یک شخصى فرض کنید که یک عیب دارد و یک اشکالى دارد و آن اشکالش را همه مىدانند براى همه مشخص است همه اطلاع دارند فرض کنید که شارب الخمر است و همه هم اطلاع دارند که او شارب الخمر است آدم مىگوید آقا! فلانى شرب خمر مىکند گرچه به قول مرحوم آقاى انصارى رضوان الله علیه ایشان مىفرمودند مىگویند غیبت در صورتى که آن عیب و آن نقص علن باشد دیگر حرمت ندارد ولى آیا مستحسن هم هست؟ حالا که حرمت ندارد آدم بیاید بگوید! بله؟
خیلى عجیب است فرض کنید چیزى که براى انسان وجوبش یا ترکش الزامى نیست حالا انسان بیاید آن را هم انجام بدهد حالا این اصلا چه داعى دارد فرض کنید که دوتا رفیق با هم مىنشینند راستى مىدانى فلانى این کارها را مىکند حالا گفتن دارد؟ حالا این مسئله بیان دارد؟ راستى مىدانى فرض کنید که فلان کس رفته فلان شهر این کار را انجام داده؟ نه نمىدانم نمىخواهم هم بدانم.
یک روز یکى از این رفقا آمده بود از یک جایى و یک دفترچه با خودش آورده بود دفترچه بزرگ، تقریبا حدود هشتاد صفحه صد صفحه قطر این دفترچه بود، حالا نمىدانم چقدر این دفترچه را پر کرده بود ولى این دفترچه کلفت بود ما دیدیم. همهى آن را یا مقداریش را پر کرده بود؟ گفت آقا اجازه مىدهید من مطالبى را که فلان جا بودم شنیدم بیایم براى شما [بگویم؟] گفتم نخیر! گفت آقا من رفتم کلى زحمت کشیدم! گفتم بیخود کشیدى! گفتم آقا وقتى براى من مسئله روشن هست حالا شما بگو فلان کس این را گفت فلان کس آن را گفت! بیشتر کدورت پیدا بشود انسان در دلش نسبت به افراد تغیرى پیدا بکند حالا نسبت به فلان کس انسان دلش صاف است خب بگذارید این صفا بماند هان؟ بگذار این صفا بماند این این طرف کره است آن هم آن طرف کرهى زمین است این در این نقطه از بِقاع قرار دارد آن در فلان نقطهى از بقاع قرار دارد اینها نه ارتباطى هم به دارند، سالى یک دفعه اصلا همدیگر را نمىبینند که بخواهند با هم حرف بزنند خب حالا بین انسان و بین او صفا و صاف باشد این بهتر است یا این که دائما انسان نماز مىخواند او پشت سر من این حرف را زد؟ مىخواهد بخوابد او پشت سر من این حرف را زد؟- و راست هم گفته نه این که دروغ است- ولى صحبت در این است که کدام یک از این دو موقعیت براى سالک مفیدتر است؟ این را ما باید دنبال باشیم نه این که آن چه گفته؟ به من چه؟ او خودش مىداند و خداى خودش، او خودش مىداند و تکلیف خودش، من این جا چه کنم؟ من این جا چه اقدامى باید [بکنم؟]
این قدر که حافظ مىگوید رند، این منظورش است، رند مىدانید به چه کسى مىگویند؟ رند به
شخصى مىگویند که از بهترین فرصت به نفع خودش استفاده کند به این آدم مىگویند رند؟ المؤمن کیّس، مؤمن زرنگ است مؤمن تیز است مؤمن دقیق است مؤمن ظریف است این را مىگویند چه؟ مؤمن. حالا در یک همچنین موقعیتى، دانستن این که فلان کس پشت سر ما حرف زده بهتر است یا ندانستنش؟ خب ندانستنش بهتر است دیگر! حالا خب آن یک اشتباهى کرده خیلى خب، یک غلطى کرده بسیار خب، حالا رویش، ولى خب على اى حال در ارتباط با من، چه به من مىدهند؟ حالا او پشت سر ما غیبت کرده، خب ما ندانیم این را، خب پاکیم و صافیم نسبت به او، مسئله هم نداریم حتى دعایش هم مىکنیم اگر اطلاع پیدا کنیم نه دیگر! دعایش نمىکنیم ا عجب! عجب آدم فلانى است! پشت سر ما حرف زده؟ صبر کن من هم مىروم حالا از او به دست مىآورم و مىروم پخش مىکنم! حالا که اینطور است …..
این روش درست نیست. روش روش آدمهایى که مىخواهند بگویند و بزنند و بِبَرند قضیه را، این نیست. روش بزرگان این نبوده. این نبوده روش بزرگان. همیشه جورى مىخواستند برخورد بکنند که کار به آرامش رد شود.
یک روز در خدمت مرحوم آقا رضوان الله علیه بودیم یکى از همین آقایان اطبا دوستان اطباى ما در مشهد، آمد پیش ایشان گفت آقا یک قضیهاى اتفاق افتاده ما مىخواستیم شما را در جریان قرار بدهیم و بعد ببینیم که حالا چه کنیم؟ قضیه از این قرار بوده که یک بنده خدایى [با] یک پزشک قلبى که همین پزشک قلب مرحوم آقا بود تماس مىگیرد مىگوید آقا یک قضیهاى اتفاق افتاده من مىخواستم این را به شما بگویم. من دیشب ساعت ۱۲ در منزل خوابیده بودم یکدفعه دیدم زنگ تلفن به صدا درآمد دیدیم که از فلان بیمارستان ما را خواستند که علامه طهرانى، ایشان قلبش درد گرفته و ناراحت است در فلان جا، من خیلى تعجب کردم که مسئلهى ایشان این نیست که به همین راحتى ….. بالاخره افرادى دور و بر ایشان هستند به همین راحتى نیست که مثلا ایشان قلبش درد گرفته آقا شما بیا آن جا! این که نمىشود و على اى حال ما رفتیم در همان قسمت قلب بیمارستان امام رضا و دیدیم یک شیخى هست و از او سوال کردم دیدم اصلا اسمش طهرانى هم نیست گفتیم چیست مسئله؟ گفتند بله ایشان ناراحتى قلبى پیدا کردند و یک معاینهایى کردیم و دیدیم مسئلهاى نیست و خلاصه مرخصش کردیم گفت من آمدم به شما بگویم این با علامهى طهرانى ارتباطى دارد؟ ایشان نسبتى دارد با شما؟ من خیلى تعجب کردم این اصلا ارتباطى ندارد، شما که راه و روش علامه را مىدانید، ایشان کى بلند مىشود ساعت ۱۲ و یک بعد از نیمه شب به یکى تلفن بزند که آقا من این جا ….؟ این حاضر است بمیرد و به کسى در این موارد
زحمت ندهد مزاحمت ایجاد نکند.
بعد مشخص شد که بله! آنها خواستند- نیست این طبیب آقا بوده- خواستند از این اسم استفاده کنند و بیچاره را بکشانند در بیمارستان و این را ویزیت کند، این آقا، البته مرحوم آقا سوال نکردند، وقتى خواست حتى اسم آن شخص را بگوید گفت نگو آقا! نگو! اسمش را نبر! اسم را نمىخواهم ببرى! ایشان مىخواست برود و به آن دکتر بگوید که آقا شما این قضیه را پیگیرى کنید که بگویید یعنى چه یک کسى بیاید یک همچنین کارى بکند؟ آقا فرمودند نه نه نه آقا! این کار را هم انجام ندهید! نکنید! حالا چه اشکال دارد یکى بیاید از اسم انسان استفاده کند؟ چه اشکال دارد مریضى بیاید خوب بشود؟ التفات مىکنید؟ آقا بیخود که یکى عارف نمىشود! چه اشکال دارد حالا مریض بوده بنده خدا- عبارت ایشان این بود- ما به اندازهى اسم هم براى مردم فایده نداشته باشیم به چه درد مىخوریم؟ اسم ما براى مردم مفید نباشد …..؟
واقعا چه قدر عظمت و جلال و واقعا بهاء از این انسان مشاهده مىکند که حالا یک بنده خدایى آمده و خواسته از موقعیت انسان یک نفعى ببرد خب حالا برده که برده! پیگیرى کردن ندارد البته این طور نیست که هر جایى ها! بعضى موارد که مفسده انگیز است این جور نیست. قضیه این طور نیست و خود ایشان هم این طور نبودند موارد تا موارد داریم. در بعضى موارد که یک وقت یک نسبتهایى بود که خدایى نکرده یک وقت ممکن بود مفسده ایجاد کند ایشان پیگیرى مىکردند و مسئله تمام مىشد وقتى طرف مىفهمید که قضیه قابل پیگیرى هست مطلب را ختم مىکرد. نه در این مواردى که یک مریضى آمده دارد یک استفادهاى مىکند و مىخواهد [خوب بشود] مسئلهایى ندارد اشکالى ندارد.
المؤمن کیّس مؤمن زرنگ است لذا مرحوم آقاى انصارى مىفرمودند آقا غیبت کردن افراد متهاجر بالفسق حرام نیست اما واجب است؟ آقا فلان کس ریشش را مىتراشد خب ریش تراشیدن حرام است شرعا و این تجاهر به فسق مىکند. خب حالا این را آمدن [گفتند که] فلان کس ریش تراش هست این حرام نیست همهى مردم دارند مىبینند دیگر، چیزى نیست به قول معروف طرف زنش بىحجاب بود، داشت در خیابان راه مىبرد یکى نگاهش مىکرد گفت چرا به زن من نگاه مىکنى؟ گفت اگر دلت مىخواست خب چادر سرش مىکردى! گفت آوردى بیرون و هفت دست هم بزکش کردى که مردم نگاهش کنند حالا من نگاه مىکنم ایراد مىگیرى! خب چادر سرش کن یک پوشیه هم بیانداز روى سرش، کسى نبیند این که چه اشکالى دارد؟
حالا کسى که متهاجر به فسق است متهاجر به حلق لحیه است این را همهى مردم دارند مىبینند
ولى صحبت در این است که گفتنش چه منفعتى دارد؟ این جا است که حدود دین و حدود شرع براى هر مرتبهاى یک حالت خاص به خودش را مىگیرد، براى عوام، مىگویند همین قدر غیبت نکن براى خواص و براى سالک مىگویند در تجاهر به فسق هم نباید حرف بزنى، اگر بیایى حرف بزنى باختى اگر بیایى حرف بزنى همان جا ایستادى اصلا سالک نباید بیاید نگاه کند ببیند این چه عیبى دارد آن چه عیبى دارد ولو این که واقعا عیب داشته باشد. مىدانید چه مىخواهم خدمتتان عرض کنم؟ مىخواهم این را عرض کنم که قبل از این که فسادى متوجه جوانب انسان بشود اول انسان فاسد شده، کسى که غیبت مىکند اول خودش خراب شده بعد این فساد را منتقل کرده، خراب شد به جهنم این را چه کار مىکنى؟ اینى که این تو خراب شد چه کارش مىکنى؟ لذا یکى از دستورات سلوکى این است که سالک نباید نگاه کند، هى در قضایا کنجکاوى کند آن جا چه شد اینجا چه شد این اصلا دقیقا مخالف سلوک است.
فرض کنید که من باب مثال دو نفر دارند آن گوشه با هم حرف مىزنند ما الان در مجلسى هستیم، نشستیم، دو نفر حرف مىزنند نگاه مىکنیم ببینیم آنها دارند چه مىگویند؟ ما صداى آنها را نمىشنویم ولى ببینیم از حرکت دهان ایشان چه فهمیده مىشود این یک عمل ضد سلوک است. دو نفر این جا دارند پشت بخارى حرف مىزنند به من چه [مربوط] دارند حرف مىزنند هرچه مىخواهند [حرف] بزنند، من سرم را به آب خوردن و پرتغال پوست کندن و کار خودم گرم کنم، هان؟ دیدهایم دیگر؟ وقتى که در یک مجلس هستیم یکى مىآید با یکى حرف مىزند همهى ذهنها متمرکز مىشود که اینها دارند چه مىگویند؟ این دارد یک حرف خصوصى مىزند چرا ما نگاه کنیم؟ سرمان را بیاندازیم پایین مشغول شویم با بغل دستى خودمان صحبت کنیم پرتغال اینجا هست پرتغال پوست بکنیم. این حالى که انسان توجه مىکند این حال، حالِ غلط است این حال حال کمبود است این حال حال خلأ است سالک هى بیشتر باید در خودش برود تا هى از خودش بیرون بیاد و خودش را پخش کند و خودش را در اختیار دیگران قرار بدهد وقتى که من مىخواهم نگاه کنم ببینم که حالا فرض کنید که دو نفر همدیگر را صدا کنند که آقا بیایید این جا، دم پله کارى داریم، این را مىبینم آقا رفتند رفتند دارند با هم چه مىگویند؟ حالا بعضى وقتها هم یکى دیگر را مىفرستد که برو آن جا بنشین ببین چه مىگویند؟
من نشسته بودم در مشهد، در منزل مرحوم آقا، داشتم با یک نفر حرف مىزدم داشتم با یک نفر حرف مىزدم متوجه شدم پشت در چند نفر نشستند ما هم کارى داشتیم یکدفعه آمدم بیرون، دیدم دو
نفر پریدند دوتا طلبه پریدند رفتند یکى از آنها پایش خورد دم در و پرت شد در ایوان که چى یعنى؟ که
چى؟ مىخواهى ببینى من چه مىگویم؟ من که حرفم را دیگر خواجه حافظ زده به بالاى هفت گنبد چیز چسبانده! این قضیه را! من چه مىگویم یعنى چه؟ هیچى بروید بگویید این قدر بنشینید جلسه تشکیل بدهید تا صبح تا شب، این جلسه تشکیل بدهید هى چیز کنید فایدهاش چیست؟ کارى انجام بدهیم خودمان را درست کنیم. سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد/ آن چه خود داشت ز بیگانه تمنّا مىکرد. به جاى این که ما در خودمان بیاییم در خودمان جمع بشویم آن چه را که به دنبالش هستیم در خودمان بیابیم این را رها کردیم رفتیم سراغ کى؟ سراغ کسانى که ارتباطى با ما ندارند هیچ ربطى ندارند فردا هم مىروند هیچ ارتباط ندارند فقط یک تصادفى آمده به هم نزدیک کرده و سلام علیکم حال شما بعد هم خداحافظ بعد هم مىگذارد مىرود، آقا کجا دارى مىروى؟ ما رفتیم! اى بابا! ما تا حالا به هواى تو بودیم مىخواستى نباشى کى گفت باشى؟ دست و بالت را گرفته بودند؟ مىخواستى نباشى آدم مىزند در سرش ا ا. حالا منظور از رفتن نه این که رفتن از دنیا است، همان رفتن دیگر، هر کسى دنبال کار خودش هست دیگر! چرا در خود نرویم؟ چرا در خود جستجو نکنیم؟ چرا از خود بیرون بیاییم؟ چرا هى این طرف و آن طرف برویم؟ لذا ما مشاهده مىکنیم افرادى که معمولا افراد پختهى وزینِ متینِ جا افتادهى باجربزهى بامایهاى هستند اینها افرادى هستند که همیشه ساکت هستند سرشان به کار خودشان است سرشان در اعمال خودشان است سرشان در رفتار خودشان است به کسى اصلا کارى ندارند که کى چکار مىکند؟ کى چکار نمىکند.
یکى از چیزهایى که- خب واقعا از این نقطه نظر خوب است- نقل مىکنند در بعضى از همین ممالک خارجى و این حرفها مثل امریکا و اینها، اگر یک کسى در خیابان راه برود و اینها، اصلا نمىآیند نگاهش کنند هر کسى راه خودش را مىرود و هر کسى سرش به کار خودش است اگر یک زن چادرى هم رفت فرض کنید که سرش را مىاندازند مىروند یا فرض کنید که این با زنش دارد در خیابان راه مىرود آنها اعتنا نمىکنند. هر کسى دنبال راه خودش و دنبال مسیر خودش و دنبال …..- حالا نمىخواهم بگویم که این همهى قضیه است از یک نقطهى نظر درست است- حتى فرض کنید که یک عمل خلافى هم حتى [اگر] انجام مىشود مردم بىتوجه مىگذرند و اصلا به آن قضیه توجهى ندارند. حالا اگر ما همین را در راه خودمان اعمال کنیم نسبت به کار دیگران اصلا کارى نداشته باشیم هر کسى براى خودش و خداى خودش یک راهى دارد هر کسى روى خیال خودش و روى ربط خودش با خداى خودش و روى تعلق خودش حساب و کتابى دارد.
حالا این مسئله موجب مىشود که آن جنبهى تمرکز و آن جنبهى استقرار و آرامشى که لازمهى
سلوک است و بدون او سلوک معنا ندارد آن جهت آرامش از انسان سلب مىشود گرفته مىشود. افرادى که تشتت دارند این افراد اصلا نمىتوانند حرکت کنند برزخ اینها متلاطم است برزخ اینها مشوش است مثال اینها درهم و برهم ریخته است درهم و برهم است دائما هى صحبت مىکنند هى حرف مىزنند از این طرف به آن طرف از این شاخه به آن شاخه، نشستند آرامش ندارند، نشستند استقرار ندارند نشستند سکونت ندارند آدم تا پیش اینها مىنشیند یکدفعه حال اینها وضع اینها در انسان اثر مىگذارد انسان مىبیند داراى تلاطم شده داراى تشویش شده داراى اضطراب شده این براى چیست؟ بخاطر این است که استقرار ندارد آرامش ندارد طمأنینه ندارد.
یک روایت داریم[۲] که ملائکه همیشه در حال سکوت و در حال سکون هستند در حال آرامش هستند شیاطین همه در حال حرکت است از این طرف مىرود از آن طرف مىآید از آن طرف مىرود از این طرف مىآید همهاش در حال تمجوج، همهاش در حال تغییر تبدل. در روایت هم داریم- البته روایت ادامه دارد- که هرچه انسان به صفات ملائکه نزدیکتر بشود حالت سکون و سکوت و آرامش در او بیشتر مىشود اگر یک جا بگیرد بنشیند دو ساعت حرف نزند هیچ طوریش نیست با یک نفر، همین طورى مىنشیند او هم مىنشیند مرحوم علامهى طباطبایى اینطورى بود ما در هر مجلسى با ایشان بودیم تا از ایشان سوال نمىشد ایشان صحبت نمىکرد همهاش دائما به ذکر بود یا ساکت بود، ما نمىفهمیدیم بالاخره ذکر خفیف، وقتى سوال مىکردند جواب مىداد سوال نمىکردند همین طورى مىنشست این چیست؟ این سکونت است این آرامش است.
ولى اصلا بعضىها نه! اصلا به محض این که مىنشینند نمىشود که حرف نزنند یعنى اگر یک مجلسى بنشینند و حرف نزنند اصلا به حساب نمىآورند مىگویند آقا رفتیم ساکت نشست و ما هم ساکت نشستیم چیزى نفهمیدیم استفاده نکردیم آقا حرف بزنید استفاده بکنیم، بنده خدا همین حرف زدن از کیسه رفتن است همین طورى ساکت بنشین جلوى ما، ساکت بنشین خودت بهرهات را گرفتى با حرف زدن که کسى ….. آن مقدارى که نیاز هست آن مقدار خودش صحبت مىآید آن مقدارى که مشکل است آن مقدار حلش بیان مىشود و هر کسى به صفات شیاطین نزدیکتر مىشود آن حالت اضطراب- در روایت داریم- در دلش بیشتر مىشود قلیان دارد تشویش دارد دائما حرکات غیرعادى از او سر مىزند اعمالى که از جوارحش است اعمال مختلف و متغیر است. اینها به خاطر همان جهت
ناآرامى باطن و ناآرامى درون است اینها مال صفات چیست؟ صفات [شیاطین است] بعد در روایت مثال مىزند مىگوید چطور اگر شما یک حالت آرامشى براى شما پیدا بشود نمىخواهید با کسى حرف بزنید مىخواهید آرام باشید مثلا مىخواهید استراحت کنید مىخواهید بخوابید، مىشود کسى برود فرض کنید که در مجلس عروسى بزن و بکوب و داد و بیداد و اینها خوابش ببرد؟ نمىشود دیگر. مىخواهد برود جایى که صدا نیاید. برخلاف سکونت و آرامش انسان نمىتواند حرکت کند به هم مىریزد وضعش به هم مىریزد على اى حال این دیگر براى خودش یک باب خیلى زیادى دارد حالا این مقدارش را فعلا عرض کردیم.
آن شخص از ما سوال کرد که این حضرت سجاد، این مسائلى را که در دعاى ابىحمزه بیان مىکند این براى چیست آخر؟ من گناه کردم من چه کردم خب چطور امام گناه مىکند؟ در حالى که امام گناه ندارد گناه مشخص است تعریف شده بیان شده دروغ گفتن گناه است غش در معامله گناه است تهمت زدن گناه است اینها چیزهایى است که بیان شده و مراتب خودش. گفتم این مسئلهى گناه را ما مىتوانیم توجیه کنیم حالا شما چیز دیگرى بیا بگو حالا ممکن است بگوییم حضرت سجاد هر عملى را که انجام مىدهد آن عمل را در خور عرضه به پیشگاه پروردگار نمىبیند باز خود را کوچکتر از آن مىبیند که عملش را به پروردگار عرضه بدارد بگوید خدا ما این نماز را خواندیم، خدایا من این روزه را گرفتیم، او امام است ولى مىگوید نه! آن نماز خود را باز پایینتر مىبیند.
یک چیزهایى در دعاى ابىحمزه است که اصلًا با هیچى قابل توجیه نیست «انا الذى اعطیت على المعاصى الجلیل الرشا» من آن کسى هستم که بر معاصى کبیره رشوه دادم، حضرت سجاد و رشوه! ممکن است یک شخص عادى در همهى عمرش رشوه ندهد عادى عادى کوچه و خیابان.
یکى از دوستان مىگفت ما از یک سفرى داشتیم مىآمدیم البته خب بنده خدا نیتش نیت پاک بود و دوست بود و ما هیچى به او نگفتیم که این جا جاى او نیست. مىگفت در یک فرودگاهى ما رفتیم در آن فرودگاه بلیط ما نمىدانم چه شد عوض شد بدل شد یک شخصى به ما مىگفت پنجاهتا چى بده- از این پولهاى خارجى- ما برایت درست مىکنیم من ندادم و مجبور شدم هشتصدتا بپردازم گفتم من این پنجاهتا را نمىدهم ولى این هشتصدتا را مىدهم رشوه نمىدهم البته این جا جایش نبود البته ما تشویقش هم کردیم و اینها، ولى ببینید یک فردى که مىخواهد راهش راه خدا باشد مىخواهد خلوص داشته باشد مىخواهد صفاى خودش را داشته باشد این کار را انجام مىدهد حالا امام سجاد مىآید مىگوید
«انا الذى اعطیت على المعاصى الجلیل الرشا» من بر معاصى کبیره رشوه دادم من براى رسیدن به ظلم رشوه دادم من براى ابطال حق و امحاء حق من رشوه دادم این اصلا کى یک همچنین مسئلهاى دارد؟ در دعاى ابىحمزه است دیگر! چطور مىشود؟
مطلبى که به نظر مىرسد این است که امام سجاد علیه السلام در لسان دعا دارد نقاط ضعف خلقى انسان را بیان مىکند یعنى حضرت سجاد مىخواهد این را بفرماید: خدایا یک طرف قضیه تو هستى یک طرف قضیه ما هستیم آن طرف قضیه که تو هستى رحمت است و عطوفت است و علم است و قدرت است و جلال است و بهاء است و کبریائیت است و عظمت است و نور است و وجود است و تمام کمال و بهاء، همه مال آن طرف قضیه است این طرف قضیه تو هرچه بگویى هست دروغ است و تهمت است و رشوه است و دزدى است و مال مردم بردن است و عصیان کردن است و بطئ در انجام تکالیف است و چه مىفرماید حضرت؟ مىفرماید که «والحمد لله الذى انادیه کلما شئت لحاجتى فیقضى لى حاجتى» یا فرض کنید در این جایى که مىفرماید «و الحمدلله الذى اسئله فیعطینى» هر وقت از او بخواهم او به من عطا مىکند و «و ان کنت بخیلا حین یستقرضنى» وقتى که او از من مىخواهد «من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا» من انجام نمىدهم من بطء مىکنم من به تأخیر مىاندازم من چه مىکنم لازمهى آمدن در دنیا و لازمهى لباس کثرت پوشیدن و لازمهى وارد شدن در عالم کثرات و توغل در اهواء بهیمیه و نفوس اماره و اینها لازمهى این، همین است.
یعنى مىگوید خدایا من همین هستم من همین قِسم هستم من همین کیفیت هستم اگر یک وقتى خدا توفیق بدهد کیفیت مقام جمعیت امام عیله السلام را، که چطور امام علیه السلام در مقام جمعیت قرار دارد در یک طرف قضیه مىفرماید هرچه هست ما هستیم «نزلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم[۳]» ما را خدا ندانید هرچه مىخواهید در ما بگویید، بگویید خالق است هستیم بگویید رازق است هستیم فقط خدا نگویید یک وقت این مطلب را مىگوید یک وقت فرض کنید که مثل دعاى ابىحمزه، حضرت این را مىفرماید. چطور مىشود بین این دو مسئله را جمع کرد؟ امام علیه السلام در چه موقعیتى در آن جایگاه قرار دارد و موقعیت او در این جایگاه به چه نحو است؟ در این جا اصلا مسئلهى امامت مدّ نظر امام نیست امامتى که از ناحیهى او افاضه شده، فقط دارد به جنبهى کثرت و انسانیت و
بشریت نگاه مىکند مىگوید انسان همین است خدایا اگر لطف تو نباشد همین است من رشوه مىدهم من دزدى مىکنم من غیبت مىکنم من تهمت مىزنم من مال مردم را مىبرم من عصیان مىکنم من نماز نمىخوانم من همین هستم این جنبهى چیست؟ این جنبهى بشریت من است آن طرف قضیه چیست؟
توفیق از تو است رحمت از تو است اگر نماز مىخوانم تو توفیق دادى پس بنابراین خودم این جا چى هستم؟ بدون نماز هستم بله دیگر، اگر روزه گرفتم توفیق را تو دادى اگر خدا توفیق نمىداد ما روزه مىگرفتیم؟ نمىگرفتیم. اگر خدا توفیق نمىداد ما در روزهى خودمان هزارتا تهمت و غیبت و دروغ و اینها مىزدیم ها؟ توى همین روزه، همین روزه. پس خدا توفیق را داده اگر او نمىداد پس انسان بدون توفیق یعنى چه؟ یعنى دروغگو یعنى تهمت زن یعنى سارق یعنى مبطلِ حق یعنى محیى باطل این انسان است انسان بدون چه؟ بدون توفیق. انسان با توفیق چیست؟ خود حضرت سجاد. انسان با توفیق چیست؟ «سلونى قبل ان تفقدونى فانى بطرق السماء اعلم منکم بطرق الارض[۴]» این انسانِ با توفیق است انسان با توفیق چیست؟ و انى وان کنت ابن آدم صوره ولکن فىَّ معنىً شاهدٌ بِابُوَّتى[۵] این انسانِ باتوفیق است.
انسان بىتوفیق چیست؟ انسان بىتوفیق شمر است انسان بىتوفیق یزید است انسان بىتوفیق عمر است انسان بىتوفیق معاویه است، صبح تا شب بلند مىشود کلک بزند شب تا صبح مىخوابد خواب کلک مىبینند فردا با او چکار کند پس فردا با این چکار کند؟ این انسان چیست؟ توفیق ندارد. البته اینها روى حساب استها! چرا توفیق ندارد؟ نخواسته و خدا هم گفته حالا که تو نمىخواهى پس بگیر. خدا آن چیز را به او داده، نسوالله فانساهُ ذکره، شما خدایتان را فراموش کردید خدا را فراموش کردید خیلى خب ما هم همانى که مىخواهید به شما مىدهیم ما هم یاد خودمان را از شما سلب مىکنیم مىگیریم. شما خودتان خواستید. شما خواستید که به این راه بروید خیلى خب ما هم شما را تقویت مىکنیم چهار میخهاش مىکنیم حالا که خودتان نمىخواهید چهار میخش مىکنیم سفتش مىکنیم «کُلًّا
نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ[۶]» سفت مىکنیم قضیه را، این انسان چیست؟ انسان بىتوفیق است.
پس حضرت سجاد دارد در این دعا حال انسان را بیان مىکند حال خودش را مىگوید مىگوید خدایا من یک جنبهى امامت دارم همان جنبهاى است که واسطهى بین تو و بین خلایق هستم و آن را خود تو دادى. من چه هستم این جا؟ منى که داراى مو است منى که داراى ابرو است منى که داراى دهان است منى که داراى اعضا است این من، این نفسى که آمده به لباس بشرى، آمده ظاهر شده، لولا جنبهى امامت لولا جنبهى ولایت لولا جنبهى ربوبى لولا جنبهى امرى بلکه بر جنبه خلقى، آن جنبه. آن جنبه چیست؟ دروغ است تهمت است کذب است رُشا است سرقت است أکل مال یتیم است تمام اینها چیست؟ تمام اینها مال همین جنبه است پس راست مىگوید حضرت سجاد، حضرت درست مىفرماید و این دعا مال من و شما است فراموش نکنیم هم شخصِ منِ طهرانى و هم تک تک شما که دارید مىشنوید. این دعا این است مال من و شما است.
تصور نکنید بله! شبهاى ماه رمضان مىآییم مىنشینیم آقا براى ما دعاى ابوحمزه مىخواند و ما هم گوش مىدهیم و مىرویم! نه آقا! این دعا مال من و شما است این دعا مال این است که حضرت سجاد مىخواهد به من بگوید اى فلانى! اى کسى که دنیا تو را گرفته! اى کسى که گول خوردى اى کسى که متوجه نیستى! متوجه خودت باش متوجه موقعیت خودت باش این موقعیت و این مسائل و اینها را بدان از خودت آوردى یا به تو دادند؟ این را بفهم این را اگر فهمیدیم کارمان تمام است دیگر لازم نیست راه برویم، دیگر سیر و سلوک و همهى اینها را طى کردیم این مسئله را بفهمیم بفهمیم ها! نه همین طورى بله درست است، آقا درست مىگوید. بفهمیم. این مسئله را وجدان کنیم همان طورى که وجدان مىکنیم نسبت خودمان را، نسب خودمان را، وضعیت خودمان را، این مسئله را وجدان کنیم. تا به حال شده در ذهن ما یا شما این مطلب خلجان کند که نسبت ما زید بن ارقم است؟ فلان شخص است؟ شده یا نشده؟ چرا؟ پدرمان را دیدیم مادرمان را دیدیم قرائن و شواهد هم حکایت از این مىکند که خلاصه نسبت محرز است و مشخص است. نه! یقین داریم، به چیزى که یقین داریم از او دست برنمىداریم ما به این حرفهاى امام سجاد یقین نداریم حرفهاى امام سجاد را ما شوخى گرفتیم.
از یک طرف امام است خب دعاى ابىحمزه هم است حالت انبساط مىدهد حالت توجه مىدهد حالت ابتهال وبکاء و اینها مىدهد خب بیاییم بخوانیم. در حالى که حضرت سجاد دارد مىگوید اینها را و گریه مىکند! آخر این اشکها از کجا درمىآید؟ اگر قرار است اینها را براى ما بگوید و به اصطلاح در این جا بازى کند نعوذ بالله، این اشکها دارد از کجا درمىآید؟ این در چه موقعیتى خودش را دیده که
دارد این مطالب را مىگوید؟ پس باید این حالت را ما بفهمیم بفهمیم آقا هیچ خبرى نیست. از من به
شما تضمین، روز قیامت انشاءالله به هم مىرسیم انشاءالله البته در جاى خوب به هم مىرسیم نه جایى که خلاصه آقایانِ پزشکان براى ما توصیه نکردند فرض کنید که در آنجا گفتند که خوب نیست. براى ما آقایان بهشت را توصیه کردند انشاءالله خدا هم با همان نسخه آقایان با ما عمل مىکند انشاءالله وقتى مىرسیم تضمین، آن جا مىفهمیم آقا هیچ خبرى نبوده در این دنیا، هیچ خبرى نبوده. و هرچه هست عنایت او است و هرچه هست توفیق او است. دیگر حالا براى چه در سر این و آن بزنیم؟ چرا این قدر داد و بیداد کنیم؟ چرا این قدر دنبال کارهاى دیگران باشیم؟ آنها خدا دارند براى خودشان، براى خودشان خدا دارند.
یک کسى به من مىگفت آقا فلانى با شما ارتباط دارد؟ گفتم اصلا تا حالا فکر این را نکردم که طرف ارتباط دارد، خوشش آمد تلفن کند خوشش نیامد نیامد، هان؟ حالا انسان هى بیاید آقا فلانى به شما تلفن کرده یا نکرده؟ آقا فلانى تماس گرفته؟ آقا فلانى چه مدت است که دیگر با شما تماس [نگرفته؟] نه آقاجان! ول کن دیگر! بس است دیگر! تا کى آدم بخواهد در این حرف و نقل [ها باشد؟] عمر گذشت، جان من عمر گذشت، ریشها دیگر سفید شد این قدر به فکر این و آن نشویم، این قدر به هواى این و آن نش [ویم] حالا فلانى تماس مىگرفته حالا خیالت راحت شد؟ خیلى خب بله ایشان روزى سه نوبت تلفن مىکند و هر روز مىآید قم دیدن من، خب خوب شد؟ حالا خیالت راحت شد؟ باباجان چه به تو مىدهند؟ در آمدنش چه به تو مىدهند که در [نیامدنش] یا [رفتنش] از تو گرفتند؟ خودمان را داشته باشیم.
خب حالا که این طور هست حالا که ما این جور هستیم آن طرف قضیه او است با این اوصافش با این کمالش با این جمالش با این بهجتش با این جودَ و بخشش با این عظمتش علمش با این رحمتش با این عطوفتش این طرف قضیه چیست؟ غیر از مسکنت و بدبختى و بیچارگى ….، این طرف قضیه است؟ حالا که این طور شد «فربى أحمد شیئى عندى» چه ذاتى هست در دنیا و چه وجودى در دنیا هست که من بتوانم حمدش کنم بهتر از خدا؟ من به روى هر چیزى دست مىگذارم مىبینم آقا فلان شد خراب شد قضیه، روى هر چیزى، آقا گل! بَه چه جمالى دارد! شما یک مقدارى این گل را بیرون از آب نگه دارى بعد از نیم ساعت بیایید تمام شد خشک شد خب کو؟ این که حمدش حمد موقت بود آقا فلان کس خیلى آدم خوبى است خیلى فلان است حاجات انسان را برآورده مىکند چکار مىکند فلان مىکند این حاجات را برآورده مىکند؟ این؟ روز دوم مىروى روز سوم مىروى اصلا در اتاق راهت نمىدهد اصلا تو کى هستى؟ کارت ندارد.
من یک وقتى براى دیدن همین نوهى مرحوم آقا رفتیم اراک، من بودم و اخوى و یک شخص دیگر، که ایشان را ببینیم، ایشان هم در یک اردوگاهى بود در شازند، اردوگاهى است در بالاى اراک، مثل این که اردوگاه اسراى عراقى آن جا بوده، ما رفتیم که این آقا را ببینیم وارد همین استاندارى شدیم که ایشان را ببینیم ایشان هم به اصطلاح آن جا تماس بگیرد و ما برویم آن جا این شخص را ببینیم، ببینیم هست یا نه؟ از پشت حتى سیم خاردار هم قانع بودیم که ببینیم و سلام و علیک، [گفتند] حالا براى چه آمدید؟ گفتیم آمدیم که یکى از اقوام و دوستانمان که در عراق بود ایشان جزء اسرا است ببینیم، بسیار خب جوان خوبى است و مثل بقیه نیست و خصوصیاتش فرق مىکند. اینها بخاطر این که ما وقت قبلى نگرفتیم، اصلا راهمان ندادند! سهتا طلبه! سهتا طلبه! اصلا راه ندادند یعنى معلوم بود نشستند، مىگفتند حاج آقا مشغولند! حاج آقا! گفتیم والله ما کسى را نمىبینیم مگر سوراخ دیگرى دارد؟ مگر راه از این طرف است که حاج آقا آن طرف مشغولند؟ اگر کسى بخواهد برود پیش ایشان از این جا مىآید مىرود دیگر! حاج آقا مشغولند! بعدا! صبر کنید. ما تا ظهر نشستیم ظهر که شد حاج آقا رفتند نماز بخوانند من هم به ایشان گفتم شما زبان نداشتى بگویى راه نمىدهد ما برگردیم؟ ما که نمىخواهیم با تفنگ وارد دفتر حاج آقا بشویم! حاج آقا! خب بگو ایشان نمىخواهد ملاقات کند ما هم برمىگردیم دیگر، این که دیگر …. البته آن طرف هم زود مثل این که خلعش کردند شاید یک ماه بعد از این قضیه بازنشسته شد. دیگر مرد خوبى بود! حالا دیگر نمىدانم! لابد کار دارند زندگى دارند بالاخره حساب و کتاب است نمىشود که همین طورى! بایستى که از یک سال قبل، شش ماه قبل، وقت بگیرند هر چیزى یک حسابى دارد!
البته امیرالمؤمنین، نمىدانم ایشان اشتباه کرده، نعوذبالله، که به مالک اشتر گفته درت همیشه باز باشد اصلا حاجب نداشته باشد کسى مىآید یا این که ما خیلى کارمان زیاد است بیشتر از مالک اشتر و آنها؟ این قدر کارمان زیاد است که کلام امیر به درد ما نمىخورد! على اى حال حرف زدنش که خوب است تا حالا حرفش خوب بوده. چیست آقا؟ همش همین است الحمدلله الذى لا ارجو غیره و نورجوت غیره .. لأخلف رجائى حمد خدایى را که- البته بعد ما قضیه را ول کردیم قضیه را ول کردیم بعد بدون این که ما بخواهیم انجام شد، الحمدلله، گفتیم که خدا بخواهد انجام مىشود دیگر، پیگیرى نکردیم. حضرت سجاد مىگوید بیخود کردى رفتى آقا! اگر دعاى ابىحمزهى من را مىخواندى بلند
نمىشدى بروى استاندارى اراک! نخواندى حالا برو، چشمت دربیاید. چشم به مردم دنیا دوختن
نتیجهاى جز این ندارد، به مردم دنیا دوختن و امید بر کرم اهل دنیا بستن، اهل دنیا بستن، نتیجهاش همین است بسیار خب ما هم قبول کردیم از حضرت سجاد هم مىپذیریم درست است تقصیر خودمان است.
حمد خدایى که من امید به خدمت او دارم اگر امید به غیر او را داشتم لأخلف رجائى، رجاء من را چکار مىکرد؟ خُلف مىکرد اعتنا نمىکرد مردم دنبال خودشان هستند دنبال منافع خودشان [هستند] امروز سلام و علیک مىکنند امروز تو روى آدم مىخندند نزدیکترین افراد به انسان، آقا براى خودش آدم را مىخواهد قبول ندارید؟ چند نفر قبول دارند؟ دستها بالا! نزدیکترین افراد به ما براى خودشان مىخواهند شما تجربه نکردید من کردم. براى خودشان مىخواهند ولى آدم باید چکار کند؟ بگذراند شتر دیدى ندیدى بگذراند قضیه را. مهم در اینجا است. خب این خدا با این خصوصیات بهترین کس براى چى؟ براى حمد که من این را حمدش کنم چرا بروم سراغ حمدهاى مجازى؟ چرا بروم سراغ حمدهاى موقتى؟ چرا بروم سراغ ارزشهاى موقتى؟ چرا؟ بروم اصل را بگیریم بروم آن کسى که آن حمدش دوام است حلمش دوام است رجاء به او دوام است امید بستن به او همیشگى است لطف و عنایت او همیشگى است بروم سراغ او و از این کثرات بیرون بیایم.
سالک یعنى این، سالک یعنى دید خودش را از جزئیات ببرد قطع کند حرکت سلوک حرکت از جزئیت به کلیت است دیگر که مرحوم آقا مىفرمودند، یعنى دیگر به جزئیات نگاه نکند دیگر به این امور موقتى نگاه نکند انسان ماوراء این جزئیات، کلیاتى را ببیند توجهش به آن کلیات باشد و با جزئیات هم سر کند توجهش به آن نقطه باشد بعد با مردم هم تطبیق بدهد خودش را، وفق بدهد. دار مع الناس، مدارا کن با مردم، با مردم مدارا کن با مردم باش هر کسى را در جاى خودش قرار بده هر شخصى را در موضع خودش قرار بده ولى هدف چیست؟ هدف کلى است اگر خداود لطفش شامل حال بندهاى بشود این مطلب را در او محقق مىکند با جریاناتى که در زندگى پیش مىآورد با نوساناتى که در زندگى پیش مىآورد با تغییر و تبدلاتى که در حیات زندگى و در معیشت و ارتباطات انسان پیش مىآورد این معنا را بخواهى نخواهى در کلهى او فرو مىکند مىفهماند به او که، لیس فى الدار غیره دیار فقط صاحبخانه یکى است و همه مستأجر هستند در این عالم وجود صاحبخانه یکى است همه مستأجر هستند.
سیدالشهدا علیه السلام در شب عاشورا به حضرت زینب چه فرمود وقتى که حضرت داشت آن اشعار را مىخواند و حضرت [زینب] خیلى مضطرب شد چون مسئله براى حضرت زینب هنوز جا نیفتاده بود که قضیه جدى است! دیدید؟ تا انسان در آن واقعه قرار نگرفته هنوز جدى نیست. گاهگاهى
از امام حسین چیزى مىشنید ولى نه! جدى! شب عاشورا قضیه جدّى شد رفتند همه، همه گذاشتند
[رفتند.] امام حسین یک خطبهاى خواند و گفت آقاجان با شما شوخى نمىکنمها! فردا اگر یک طورى شد تقصیر من نیست، از حالا مىگویم هر کسى با من بماند فردا تیغ و تیر و شمشیر است والسلام، فعلا شب است چراغها را خاموش کنید از ما هم خجالت نکشید همه بلند شوید شما را به خیر و ما را به سلامت، هذا الیل قد غشیکم فاتخذوه جملا[۷]، شب بر شما سایه انداخته او را همچون شترى راهوار بیابید و بر او سوار شوید و جانتان را بردارید و از این صحرا بگذارید بروید، یکدفعه آقا چراغها را [روشن] کردند دیدند چند نفرى بیشتر نیست! از آن هزار نفر چقدر مانده؟ سى و چند نفر بقیه هم جزو اهل بیت امام حسین بودند دیگر، برادران امام حسین بودند فرزندان امام حسین بودند برادرزادههاى امام حسین پسرعموهاى امام حسین سى و خوردهاى چهل نفر ظاهرا بودند اینها همه رفتند.
آن جا دیدند نه! امام حسین جدى دارد مىگوید، قضیه جدى است آقا، جان است نمىشود آسان داد، باید به خدا پناه ببریم، واقعا باید به خدا پناه ببریم، واقعا خودمان فرض کنیم اگر همین مجلس شب عاشورا، تصور کنید همین مجلس شب عاشورا! مىماندیم یا مىرفتیم؟ هان؟ چراغها را هم خاموش مىکردیم خب یا على! خدا آقا براى انسان مىآورد براى انسان پیش مىآورد خیال نکنید، حالا عاشورا نباشد جور دیگر، جان نباشد جور دیگر، مسئلهى آبرو، حق، ایستادن روى حق، حق را کنار گذاشتن، شما خیال مىکنید کسانى که حق را کنار گذاشتند بعد از مرحوم آقا تمام شد قضیه؟ اگر حق را بدهیم شرکتمان از بین مىرود! چه فرقى کردى با کسى که از خیمهى امام حسین رفت بیرون؟ اگر حق را بگوییم از کجا نان بخوریم؟ آقا گفتند ها که خدمت شما مىگویم از خودم درنمىآورم اگر بگوییم چطور با زن و بچهمان سر کنیم؟ براى ما مشکلات ایجاد مىکنند عجب! هى بگوییم یا لیتنى کنت معکم فأفوز فوزا عظیما زیارت عاشورا بخوانیم سینه بزنیم براى امام حسین، این چیست؟ چرا امام صادق علیه السلام مىفرماید رحم الله من شیعتنا من احیا ذکرنا[۸] این احیاى ذکر براى چیست؟ براى چیست؟ فقط همین طور بنشینیم براى امام حسین گریه کنیم این احیاى ذکر است؟ نه! احیاى ذکر این است که انسان قضایاى تاریخ را بر تاریخ خودش منطبق کند این است مسئلهى احیاى ذکر، خودش را هر روز در عاشورا ببیند خودش را هر روز در مکتب امام صادق و ابوحنیفه ببیند که آیا جزو مجلس ابوحنیفه است
یا جزو مجلس امام صادق است؟ مجلس امام صادق زندان دارد آمدنش زندان دارد مجلس ابوحنیفه
رفتنش پول دارد خودش را هر روز در خیمهى حضرت سجاد ببیند آیا با حضرت سجاد است یا با دیگران است؟ با حضرت سجاد شاید مشکلات داشته باشد شاید هم نداشته باشد هرچه دیگر …. این منظور امام صادق است نه این که بنشینى براى امام حسین در سر و سینه بزنى امام حسین نیازى به سر و سینه زدن ندارد امیرالمؤمنین نیازى ندارد این در سر و سینه زدن و این نوحه و سینهزنى براى امیرالمؤمنین خود را در حریم امیرالمؤمنین داخل کردن است این معناى رحم الله من احیا ذکرنا، این که امام صادق علیه السلام مىفرماید خدا پدر و مادر آن شیعهى ما را موالیان ما را محبین ما را که مجلس تشکیل [بدهند] از مطالب ما بگویند ذکر یعنى آن چه که از ما رسیده است، مأثورات، آثار ما، بیایند براى مردم بیان کنند مردم با شنیدن اینها بیایند جلو، نزدیکتر بشوند خودشان را نزدیکتر قرار بدهند یعنى خودشان را منطبق کنند با این. اگر الان شب عاشورا بود ما چه مىکردیم؟ الان زمان منصور دوانیقى بود ما چه مىکردیم؟ اگر الان زمان هارون بود ما چه مىکردیم؟ هان؟ اینها همه پتکهایى است که در هر لحظه باید بر سر و مغز ما فرود بیاید تا این که ما یاد هندوستان نکنیم، یاد وارد شدن در کثرات نکنیم، اینها مىآید و مىخورد و هى ما را چکار مىکند؟ هى ما را متوجه مىکند.
یک قضیه پیش مىآید مىخواهد زود بگذرد زود بگذر و برو معطل نکن آدم نایستد خدمتتان عرض کردم وقتى که مرحوم آقا این مسجد قائم را ترک کرد من با هر روحانى در طهران برخورد مىکردم از تعجب اصلا با یک عبارات عجیبى! چطور پدر شما حاضر شده است که مسجد قائم را ترک کند؟ ایشان که جایش جاى خوبى بود مکانش مکان خوبى بود خیابان سعدى بود سعدى شمالى بود چطور ایشان رفت؟ مریدان ایشان داشتند چطور ایشان گذاشتند رفتند؟ این که خدمتتان مىگویم با هر کس همین طور بودند، حتى با یکى از آقایان وقت هم من ملاقات کردم ایشان هم همین حرف را زد حالا اسم نمىبرم خب این مال چیست؟ این مال این است که آقا ایشان مسجد قائم را داشت مسجد قائم که ایشان را نداشت مسجد قائم که ایشان را نگرفته بود ایشان مسجد قائم را گرفته بود اگر مسجد بیاید آدم را بگیرد آدم دیگر کارى نمىتواند بکند این همان مصیبتى است که شما به آن مبتلا شدید مرید بیاید شما را بگیرد مسجد بیاید شما را بگیرد دکان بیاید شما را بگیرد ریاست بیاید شما را بگیرد موقعیت بیاید شما را بگیرد اینها همین ابتلائات است ولى یک وقتى انسان مرید را گرفته انسان مسجد را گرفته انسان ریاست را گرفته، آن راگرفته بعد ولش مىکند تا حالا گرفتیم حالا ولش مىکنیم اشکال دارد آقاى ….؟ اگر اشکال دارد بگویید! اشکال ندارد.
ما مىخواستیم امشب راجع به فقره دیگر صحبت کنیم اللهم انى أجد سبل المطالب الیک مشرعه
دیگر تتمه آن فقره قبلى ذکر شد و انشاءالله اگر خداوند توفیق بدهد براى شبهاى دیگر، انشاءالله توفیقى داشته باشیم و بدائى حاصل نشود، دیگر این چند شب ماه رمضان، دیگر ماه رمضان هم تمام شد. امشب شب ۲۲ است و معلوم نیست چند شب دیگر خدا به ما توفیق بدهد. على کل حال شبها دیگر شبهایى است که بسیار محترم است و مرحوم آقا مىفرمودند اگر چنان چه انسان بتواند این دهه را، کلش را، به احیا بگذراند کار خوبى کرده فقط اکتفا به ۲۱ یا ۲۳ یا ۲۷ نداشته باشد دیگر بر حسب مَقدِرَت و توان، لازم نیست همهى آن را احیا کند دو ساعت بخوابد فرض کنید که بلند شود بعد در روز تلافى کند که این دهه خصوصیات ویژهاى دارد این شبهایى که در آن هستیم با دو دههى قبل تفاوت دارد.
انشاءالله امیدورایم که خداوند به برکت اولیاى خودش به برکت این پاکان خودش به برکت همین حضرت سجاد- واقعا ما اگر این دعاها را نداشتیم چه داشتیم و چه مىتوانستیم؟ چه دستورى؟ چه سرمشقى؟ چه چیزى را اسوه قرار بدهیم و به چه چیزى اتکا کنیم؟- که خداوند ما را با نیات آنها قرین و محشور بگرداند.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . الخصال، ج ۱، ص ۶۳.
[۳] . ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۴۲۷؛ بحر المعارف، ص ۳۳۹؛ بحار الأنوار، ج ۲۵، ص ۲۷۹( با مقدارى اختلاف).
[۴] . نهج البلاغه( عبده)، ج ۲، ص ۱۳۰( با مقدارى اختلاف).
[۵] . دیوان ابن فارض، ص ۷۳:
و إنِّى و إن کنتُ ابن آدم صوره | فلى فیه معنى شاهد بأبوّتى | |
[۶] ۳.
[۷] . الأمالى( للصدوق)، ص ۱۵۶.
[۸] ۱. مصادقه الإخوان، ص ۳۴( با مقدارى اختلاف).