جلسه ۷۳ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۷۳ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
درس ۷۳
بسم الله الرحمن الرحیم
معناى دوم وجود رابطى وجود فى نفسه اما لغیره
معناى اول وجود رابطى مشخص شد وجود رابطى معناى دوم وجود فى نفسه اما لغیره هست که از این نقطه نظر به او رابطه ناعتى گفته مىشود رابطى که ناعت است و وصف براى غیر است. حالا این وجود فى نفسه یا اینکه لغیره هست یا فى غیره هست یا عند غیره که هر سه معناى وصفیّت صورتیت براى ماده و همان طور صور ذهنیه ماشئه عند النفس را شامل مىشود. این دو تا با هم دیگر تفاوت دارند. این همان وجودى است که وجود محمولى به او لقب داده مىشود حالا یا صفت باشد براى یک ذاتى در قضیه مرکبه مثل اینکه زیدٌ عالمٌ بگوئیم که در اینجا العالم موجود است و وصف براى زید است. یا اینکه صورت باشد براى ماده، که این الآن لغیره براى ماده است یا اینکه صور ماشئه علمیه باشد که اینجا عندالنفس است که در تمام اینها وجود فى نفسه و محمولى براى اینها ثابت مىشود؛ یعنى ما براى صور علمیه یک وجودى اثبات مىکنیم سواى نفس؛ چون نفس را لحاظ مىکنیم بدون صورت و بعد آن صورت را عند لحاظ نفس در نظر مىگیریم این را مىگویند وجود فى نفسه و وجود محمولى و همین طور وجود رابطى بمعناى دوم.
در قبال وجود ناعتى و وجود رابطى، وجود فى نفسه و لنفسه هست. وجود فى نفسه و لنفسه و بنفسه عبارت از وجود پروردگار است که در مقابل وجود رابطى قرار دارد.
بنابراین تقسیم وجود، به تقسیم اولیه به وجود رابط و رابطى و وجود غیر رابطى تقسیم مىشود. وجود رابط و رابطى عبارت است از همان ارتباط رابط در قضیایاى هلیّه مرکبه. بنابر اصطلاح مرحوم آخوند وجود رابطى عبارت است از آن سه موجودى که آنها در خارج تحققشان تحقق معى است یعنى چه صورت باشد با ماده، چه وصف باشد با موضوع یا اینکه صورت علمیه باشد با نفس که اینها تدلّى به غیر دارند و در غیر این صورت وجود غیر رابطى است که عبارت است از وجود پروردگار متعال.
این عبارت مرحوم آخوند در اینجا دلالت مىکند بر اینکه بین وجود رابط و رابطى ا یک نوع تباین کلى وجود دارد و چه بسا اینکه ما اصلًا اشتراک لفظى را ما بر
این دو حمل مىکنیم و کانّه آنقدر نحوه وجود در وجود رابط ضعیف است که حتى قابلیت اشتراک معنوى را بر نمىدارد و کانّه مىتوانیم بگوئیم در حکم عدم است لذا اطلاق وجود بر وجود رابط در قضایاى هلیّه مرکبه اطلاق از باب اشتراک لفظى است. این بنابر مبناى مرحوم آخوند و اما بنا بر مبناى ما که اصل انکار وجود رابط را کردیم به این اصطلاح، در اینجا اصلا وجودى در کار نیست تا این که رابط باشد و آنچه که هست رابطى هست و اما بنابر مسلک حق، وجود رابطى عبارت است از همان وجود رابط به معناى حقیقى خودش که در اینجا مرحوم آخوند به او اشاره مىکنند و مىفرمایند که بنا بر فلسفه رواقیون و حکمت رواقیّون، مسأله با آنچه را که در حکمت متعاله بیان مىکنیم تفاوت دارد و همین طور بنا بر مسلک مشاعیّون که اصالت را به ماهیّت مىدهند این مسأله هم متفاوت است.
معلول عندنا و عند الکل عبارت است از تجلى علت و وجود نازله علت. منتهى در حکمت متعالیه، معلول عبارت است از وجود رابط. یعنى صرف تدلى به غیر بدون تشخص و بدون استقلال در هویت. استقلال در هویت به این معناست که هویتى و موجودى جداى از علت در نظر بگیریم. این منظور ما از استقلال در هویت است؛ یعنى موجودى در قبال موجودیت علت. حکمت متعالیه این را مردود مىدانند. اما در حکمت مشّاء که قائل به اصالت ماهیت هستند یا بنابر حکمت دیگر غیر متعالیه که قائل به مسأله تشکیک در وجود هستند در اینجا هویات مستقله رتبى قائلند. یعنى هر مرتبه یک هویت مستقلهاى را دارد در عین اینکه متکى به مرتبه فوق است. این هویت مستقله موجب انفکات مرتبه فوق از مرتبه ادنى خواهد شد. و همین طور آن حکمایى که قائل به اصالت ماهیت هستند و جعل را به ماهیت مىدانند آنها هم طبعا قائل به استقلال در ماهیت مىشوند چون جعل به ماهیت مىخورد نه به وجود و ماهیت منحاض از وجود حق است چون آنچه را که وجود حق است عبارت است از «وجود». هویت حق را وجود تشکیل مىدهد و ماهیت حق را هم وجود تشکیل مى دهد. در این جا بین ماهیت وبین هویت اتحاد عینى برقرار مىشود. الحق ماهیته انّیّته؛ ماهیتش عبارت است از همان هویتش.
اما در سایر موجودات، ماهیت وقتى که مجعول مىشود طبعاً ماهیت با
وجود، ناسازگار خواهد بود و استقلال ذاتى در ماهیت به واسطه جعل باید قائل بشویم. از این نقطه نظر ما نمىتوانیم یک نوع اتحاد بین ماهیات و بین هویت حق بر قرار کنیم اینجاست که معلول با اینکه معلول است استقلال پیدا مىکند که این مردود است.
بناء على هذا معناى حقیقى وجود رابط براى کل موجودات که جنبه امکان ذاتى بر آنها حمل مىشود وجودات معالیلى هستند که این وجودات معالیل هیچ استقلال هویتى ندارند جز ربط در علت؛ یعنى فقط جنبه ربطى علت هست که به اینها استقلال مىدهد. بعبارت دیگر اگر ما بین علت و معلول بخواهیم مقایسه بکنیم و علت را در نظر بگیریم و معلول را، در واقع معلولى نباید ببینیم جز صرف تنزّل علت.
پس اسم را عوض کردیم معلول گذاشتیم. ولى در واقع علت و هویت علت است. آن هویت علت، مرتبه شدید و مرتبه ضعیف دارد. معلولى ما در اینجا نداریم، اینکه مىگوییم معلولى نداریم بخاطر اینکه مطلب را نزدیک کنم. واقعا معلول است. اما براى اینکه مطلب نزدیک بشود و جا بیفتد عرض مىکنم مطلب آخوند مطلب بسیار متینى است. ایشان مىخواهد بفرماید که وقتى ما نگاه به علت و معلول مىکنیم دیگر معلولى در مقابل علت نمىتوانیم ببینم که اسم این را معلول گذاشتیم. چون بمحض اینکه بگوئیم هذا معلولٌ وجود نازله علت است. پس معلول کجا شد؟ اینجاست که وجود رابط را به معناى حقیقى خودش مرحوم آخوند به جمیع معالیل حضرت حق نسبت مىدهد. چه انیکه این معالیل از ابداعیات باشد ابداعیاتى که واسطه در آلت یا زمان یا ماده نخواهند اینها را ابداعیات مىگویند؛ مثل عقول. عقول واسطه در آلت نمىخواهد با آلتى در خارج محقق نمىشود. یعنى ماده نیست، یا اینکه مشروط به زمان نیست یا اینکه مشروط به ماده نیست اینها را مىگویند ابداعیات.
اما غیر از آنها را مکوّنات مىگویند مخترعات مىگویند. اینها چیزهایى که قابلیت براى کون و فساد دارند، جنبه تکوین در آنها تحقق دارد. یعنى تکون مادّى در آنها راه دارد. اینها را ابداعیات نمىگوید. اما ابداعیات به اصطلاح مرحوم آخوند به
هر چیزى گفته مىشود و در اصطلاح بوعلى فرق مىکند. بوعلى اصطلاحش این است که ابدا عیات به آن چیزى مىگویند که اصلا واسطه نخورد. بنابراین فقط عقل اول ابداعیات نیست، جمع نیست، مفرد مىشود. چون فقط عقل اول است که بلاواسطه است؛ بنابر اصطلاح او حالا ما نور پیغمبر مىنامیم یا او عقل اول مىنامد. در هر صورت آنکه بلا واسطه است فقط یک چیز است، دیگرجمع نیست، تثنیه دیگر بر نمىدارد، اما بنابر اصطلاح مشهور ابداعیات به هر موجودى گفته مىشود که واسطه مادى به او نمىخورد، چه ماده چه لوازم ماده.
مثل فرض کنید که زمان یا مکان و امثال ذلک این را ابداعیات مىگویند. تمام اینها وجودشان وجود فى نفسه و لنفسه هست. یعنى روى پاى خودشان ایستادند این وجودات روى پاى خودشان ایستادهاند منتهى در مورد ابداعیات، بغیره هستند در مورد غیر ابداعیات که همان وجود حق است بنفسه هست. در اینجا فرق بین ابدا عیات و بین وجود حق فقط در بغیره و بنفسه بودن است اما صورت و ماده یا صور علمیه، یا اتصاف موصوف به یک وصف تمام اینها داخل در وجودات ناعتى خواهند بود و وجودات رابطى خواهند بود.
مطلبى را که در اینجا مرحوم آخوند بیان مىکند این است که تمام عالم وجود جنبه ابداعى دارد. یعنى نه تنها آن موجوداتى که واسطه در ماده براى آنها نیست- چه خود ماده، چه آلت ماده و چه شرایط ماده و منتزعات از ماده که زمان و مکان است- بلکه آنچه را هم که جنبه مادى دارد مانند عالم مکونات و مخترعات- البته آن جنبه صورى دارد و مکونات جنبه مادى و جسمیت دارد- آنها هم جزو ابداعیات هستند و این بنابر یک مبنا است و آن این است که وجود حق که وجود صرافت صرف و وجود بحت و بسیط است در تشکّل خود به هر تشکلى درمىآید؛ یعنى وقتى که جعل تعلق مىگیرد بر یک ماهیتى، صرف تعلق جعل عبارت است از تحقق و تکون آن شىء. چه جزو مجردات باشد یا جزو مادیات باشد. دیگر واسطهاى در اینجا نمىخورد. یعنى نفس تکون یک شى و نفس اراده و مشیت حق که آن وجود بحت و بسیط و بالصرافه است تکون در خارج است.
بنابراین هیچ فرقى در اینجا بین ابداعیات و بین غیر ابداعیات بنابر مسلک
مشهور وجود ندارد. همان طورى که جعل تعلق مىگیرد برخود مجرد، جعل تعلق مى گیرد بر خود ماده و در اینجا هیچ گونه فرقى نیست. لذا مرحوم آخوند کل عالم وجود را اعم از عالم طبع و مثال و اعم از عالم مجردات مافوق را ابداعیات مىدانند یعنى آلت و واسطهاى در اینجا راه ندارد.
اشکال استاد به کلام آخوند
این کلام ایشان خالى از تامل نیست بدلیل اینکه بحثى در این نیست که وجود بحت و بسیط بواسطه جعل بدون لحاظ شىاى به هر صورت که بخواهد و مشیت تعلق بگیرد در بیاید. ولى صحبت در این است که مرتبه علییت و معلولیت و قائل علییت و معلولیت را ما نمىتوانیم از دست بدهیم. همان طورى که این جعل، در مقام جعل خودش به هر چه که تعلق بگیرد تحقق خارج پیدا مىکند همین طور از نقطه نظر علییت و معلولیت سلسله مراتب باید محفوظ باشد. مسلم این است که ماده تحت تاثیر مثال قرار دارد و مثال علت براى اوست و هیچ منافاتى ندارد بین اینکه یک شىاى هم به آن وجود بحت و بسیط بدون ابتعاد و بدون واسطه در حقیقت آن شىء تجلى پیدا بکند یا اینکه با حفظ مراتب تجلى پیدا بکند. هر دو یکى است. و من خیال مىکنم آنچه که مرحوم آخوند را بر این وا داشته که به یک همچنین مبنایى دست بزند همان مطلبى است که گاهى به نظر مىرسد که وجود در عین تجرد و در عین بساطت خودش و در عین صرافت خودش هیچ منافاتى با ماده ندارد. شاید مرحوم آخوند هم نظرشان همین بوده که این طور نیست که وجود در مقام تنزل احتیاج داشته باشد که از آن رتبه خود دور بشود و در واقع بین ماده و بین وجود، یک سدّى را برقرار کنیم که آن سد، مانع از رسیدن تجلیات مادى و استعدادات و تکون و عالم کون و فساد است بالنسبه به وجود مجرد. نه اینطور نیست، یعنى نفس تجرد و صرافت وجود، بدون واسطه تجلى به ماده پیدا مىکند. نفس صرافت وجود تجلى پیدا مىکند به مجردات بلاواسط. یعنى بینونیت بین ماده و بین تجرد را از حقیقت وجود مىخواهند ایشان بردارند. این مطلب بسیار عالى و بسیار راقیست ولى در عین حال منافاتى با حفظ واسطه و حفظ علییت بین مراتب وجود ندارد که یک وجود را قائل هستید به اینکه در هر شکلى و در مرتبهاى بیاید
منافاتى بین حقیقت او و بین آن رتبه نیست حالا چه یک رتبه براى وجود در نظر بگیرید یا صد هزار رتبه در نظر بگیرید. صد هزار با یکى براى وجود فرقى نمىکند. در عین حال که مسأله علییت بحال خودش هم باقى هست.[۱]
تطبیق فصل ۹: فى الوجود الرابطى
فصل فى الوجود الرابطى. اطلاق الوجود الرابطى فى صناعاتهم در صناعاتشان یکون على معنین دو معنى دارد احدهما یکى از این دو معنا ما یقابل الوجود المحمولى اینکه مقابل وجود محمولى است. وجود محمولى چیست؟ و هو وجود الشى فى نفسه وجود شىء است المستعمل مباحثا لمواد الثلاث. وجود شىء فى نفسه را وجود محمولى مىگویند.
سؤال: چرا محمولى مىگویند این را.
جواب: چون محمولى واقع مىشود.
سؤال: پس مىشود در حقیقت بسیط و در حالى که حضرت عالى مثال زدید بر هلیّه مرکبه
جواب: تک تک آنها را ما لحاظ کنیم وجود مقسمى دارد
سؤال: پس هلیّه بسیطه نمىشود.
جواب: نه مرکب هم همین طور، منتهى به لحاظ تک تک آنها مثلا در زیدٌ ما مىتوانیم بگوئیم زیدٌ موجودٌ ولى در زیدٌ عالمٌ در اینجا دوتا هلیّه بسیطه از او در مىآوریم یک «زیدٌ موجودٌ» یکى «العالم موجودٌ» هر دو اینها موجود محمولى دارند. آن وقت این «المستعمل» همان طور که مرحوم حاجى در اینجا دارد، مىخورد به ما یقابل. یعنى آن است که مقابل وجود محمول است. یعنى وجود محمولى استعمال نمىشود در مواد ثلاث بلکه وجود رابط استعمال مىشود
وهو ما یقع رابطه فى الحملیات الایجابیّه وراء النسبه الحکمیّه الاتحادیّه وجود رابط چیست؟ آن که واقع مىشود در رابطه حملیات ایجابیه ولى این وجود رابط ماوراء نسبت حکمیه اتحادیه غیر از آن نسبت حکمیه اتحادیه هوهویه بین موضوع و محمول است.
التى هى تکون فى جمله العقود. این نسبت حمکیه در همه عقود است ولى این وجود رابط فقط در عقود مرکبه است نه در عقود بسیطه قد اختلفوا و اختلاف کردند فى کونه غیر الوجود محمولى غیرالوجود المحمولى بالنوع أم لا ثمّ تحقّقه فى الهلّیات البسیطه أم لا. با وجود محمولى در نوع تفاوت دارد. یعنى وجود محمولى یک نوعى از وجود است وجود رابط نوعى دیگر است.
بعد اختلاف کردند در تحقق این وجود رابط در هلیات بسیطه. آیا در قضایاى بسیط هم وجود رابط داریم یا نه؟ والحق هو الاول فى الاول و الثانى فى الثانى حق این است که اختلاق نوعى هست در وجود رابط و وجود محمولى دوم اینکه در هلیّات بسیطه نیست و در هلیّات مرکبه هست و الاتفاق النوعى فى طبیعه الوجود مطلقا عندنا اگر یک کسى بگوید طبیعت وجود که یک واحد بیشتر نیست اختلاف نوعى در طبیعت وجود یعنى چه؟ اتفاق نوعى در طبیعت وجود، یک نوع است مطلقا به هر کیفیت لاینافى التخالف النوعى فى معانیها ولى منافات ندارد با اینکه از نظر معانى اختلاف نوعى داشته باشند. یعنى از نظر ماهیت وقتى که این وجود به ماهیت مىخورد اختلاف پیدا مىشود ولى سنخیت و حقیقتش واحد است. پس اختلاف به ماهیات و به معانى وجود برمىگردد و مفاهیم انتزاعیه؛ و اتفاق به حقیقت و خود وجود برمىگردد فى هو الانتزاعیه.
در هر صورت در عبارت ایشان خیلى اضطراب دیده مىشود در یک جا مىآیند مىگویند اینها اتفاق نوعى دارند. در جاى دیگر این اختلاف اختلاف ماهوى است والا حقیقتش که اختلاف ندارد. این اختلاف اختلاف ماهوى است؛ بعدا ایشان مى گویند که در این جا اشتراک، اشتراک لفظى است یعنى اصلا اتفاق وجود ندارد.
معانیها الذاتیه و مفهوماتها الانتزاعیه و کما سیتضح لک مزید ایضاح، على ان الحق حالا ایشان یک مرتبه آمد پایین تر مىخواهد بگوید این وجود نیست على ان الحق حق این است که ان الاتفاق بینهما فى مجرد لفظ اتفاق در مجرد لفظ است و این از باب اشتراک در لفظ است. این معنا، معناى اول وجود رابطى بود. پس وجود رابطى دو معنا دارد. معناى اول رابط است و نباید ما بگوئیم رابطى، حالا مىگوئیم
رابطى، بهتر است رابط بگوئیم و آن وجودى است که بین صفت و بین موصوف در زیدٌ عالمٌ وجود دارد خارجاً، غیر از آن نسبت حکمیه ذهنیه آن وجود دارد؛ به عبارت دیگر مىگویند وجود رابط بعد از حکم به نسبت حکمیه است یعنى بعد از اینکه شما حکم کردید به نسبت حکمیه که هست بعد یک ربطى بین موضوع و محمول است در خارج، گفتیم اینها امورات اعتباریست. معناى دوم وجود رابطى چیست؟
والثانى ما هو احد اعتبارى وجود الشىء یکى از دو اعتبار وجود شى است الذى هو من المعانى الناعتى که آن احد اعتبار وجود شیى از معانى ناعتیه است یعنى جنبه وصفى دارد براى غیر و لیس معناه الا تحقق الشىء فى نفسه وجود رابطى به این معنا عبارت است از تحقق شیى فى نفسه و تحقق شىء را فى نفسه وجود رابطى مىگویند منتهى نه هر شىاى فى نفسه، خدا هم تحقق فى نفسه دارد. «فى نفسه فى غیره لغیره عند غیره» این منظور است که ما در اینجا وجود حق را کنار گذاشتیم. یا ابداعیات را کنار گذاشتیم چون آنها فى غیره عند غیره و لغیره نیستند مثل وصف براى موصوف نیستند یا مثل صور ذهنیه براى نفس نیستند یا مثل صورت و ماده براى هم نیستند. آنها مبدعات هستند به آنها هم وجود رابطى گفته نمىشود. روى این حساب وجود رابطى به چند چیز گفته مىشود و لکن على ان یکون فى شىءٍ این وجودى که فى نفسه هست و در خارج هست. باید معنا کنیم. خدا هم وجود فى نفسه دارد و لکن الا ان یکون بر این لحاظ است حیثیّتش فى شىءٍ آخر باید باشد مانند صفت براى موصوف که یا عروض صفت بر یک موضوعى، عرضى بر یک موضوعى اوْ له باید باشد مثل صورت براى ماده من باب مثال او عنده باید باشد مثل صور علمیه براى نفس لا بان یکون لذاته نه اینکه این تحقق شى فى نفسه لذاته باشد کما فى الوجود القیوم بذاته فقط فى فلسفتنا همان طورى که فقط یک وجود است که وجود قیوم به ذات است فقط در فلسفه ما، این وجود فى نفسه نیست و جمله المفارقات الابداعیه فى الفلسفه المشهوره این که ایشان فرمودند فى فلسفتنا معنایش این است که وجود رابطى را حتى به مبدعات هم تسرى مىدهند ولى در فلسفه مشهوره وجودات ابداعیه، وجودات رابطى نخواهد بود. در جمله مفارقات ابداعیه
جمله مثل عقود، مفارقات ابداعیه که در تکّون آنها آلت، زمان، مکان، ماده و امثال ذلک دخالت ندارد در فلسفه مشهوره آنها وجود رابطى نیستند فان الوجود المعلول من حیث هو وجود المعلول هو وجوده بعینه للعلّه الفاعلیه التامه عندنا و عندهم وجود معلول از حیث اینکه وجود معلول است یک وجودى است بعینه براى علت فاعلى تامه خودش هم پیش ما هم پیش آنها. یعنى وجود معلول. وجود فى غیره است در عین اینکه فى نفسه هست اما آن وجود، وجود بغیره، هم ما هم فلسفه مشهوره وجود معلول را به مستقل ذاتى نسبت نمىدهد. وجودى که ارتباط به غیر دارد وجودى که براى غیر است این وجود وجود معلول است. این وجود براى غیر است در ضمن غیر است متکى به غیر است. بدون غیر معدوم است. اینها ممعانى معلول است لکنا نقول بان لاجهه اخرى للمعلول غیر کونه مرتبطا الى جاعله التام جهت دیگرى براى معلول نیست فقط صرف ارتباطش به جاعل تام یعنى نفس الارتباط که از اینجا ایشان مىخواهند بزنند به آنجا که تمام موجودات وجود رابط هستند این نکته را در اینجا مىخواهند بیان کنند. هیچ جهت دیگرى براى معلول نیست که یکون بتلک الجهه بواسطه این جهت موجوداً لنفسه لا لجاعله این موجود فى نفسه و لنفسه بشود نه براى جاعلش حتى یتغایر الوجودان تا اینکه به وجود معلول و آن وجود علت تغایر پیدا کند و یختلف النسبتان و به نسبت مختلف بشود یکى وجود علت و وجود، یکى وجود معلول فى نفسه. نه، یعنى مىخواهند بگویند که در فلسفه دیگر براى وجود معلول استقلال بنفسه قائلند منتهى بغیره، در آن حرفى نیست. پس در فلسفه مشهور وجودات کل، وجودات رابطى را وجود فى نفسه لنفسه بغیره مىدانند. فقط در اینجا یک چیزى خارج مىشود وجود لنفسه فى نفسه لنفسه بنفسه که وجود پروردگار است. این را در اینجا ما مىخواهیم خارج بکنیم و هم لایقولون به و اینها قائل به این نیستند اذ المعلول عندنا زیرا معلول پیش ما هو انحاء الوجودات بالجعل الابداعى انحاء. وجودات هستند به جعل ابداعى بنابراین در اینجا وقتى که جعل، جعل ابداعى بشود در این جعل ابداعى اصلا رابطهاى وجود ندارد. کل وجود ربط پیدا مىکند با تجرد خودش. یعنى فقط جنبه تشکل وجود
است که تحقق خارجى و تحقق مظهریت را در اینجا باعث مىشود. اما بین این مظهر و بین وجود فقط یک ربط است. یعنى هیچ مظهریتى در واقع وجود ندارد. یک صرف ارتباط است ولى منافاتى با ابداعیت و سلسله علیت در اینجا ندارد. سلسله علیت را ما باید اینجا لحاظ کنیم.[۲]
حواشی و سوالات مطرح شده:
[۱] – سؤال: تجردى که ما نسبت به وجود مىگوئیم و در عین حال هم مىگوئیم با ماده بودن منافات ندارد، نشان تجرد از چه هست؟ ما که مىگوئیم با ماده بودن هم منافات ندارد.
جواب: منافات ندارد. یعنى این حقیقت وجود در یک تحقق لابشرطى قرار دارد که شکل و عدم شکل براى او سیّان است این منظور ماست. یعنى چه تقید به او بخورد یا بدون تقید باشد آن حقیقت واحد خود را از دست نمىدهد.
جواب: شما مىخواهید بین تجرد و بین ماده فرق قائل بشوید.
سؤال: نه اینها تقابل است.
جواب: یعنى وجود از مرحله تجرد خودش مىآید جلو، به یک جایى مىرسد که دیگر آن وجود، مجرد نیست. آن وجود متبدل مىشود به ماده؟ پس در اینجا بین ماده و بین حقیقت خودش که تجرد است فاصله مىافتد. ما مىگوئیم این طور نیست. شما سفیدى را مىبینید آیا سفیدى وجود است یا نه؟
سؤال: یعنى یک وجود است دو مرتبه دارد؟
جواب: بله، دو مرتبه دارد، هزار مرتبه شما سفیدى را مىبینید قرمزى را هم مىبینید یا نه؟ این دو قرمزى هم وجودند یا نه؟ پس مىشود بگوئیم اینها اعتبارند؟ همین طور ما نسبت به نسبت به مراتب وجود مىگوئیم. شما در مراتب عرضى صحبت مىکنید ما در جهت طولى هم همین را مىگوئیم.
سؤال: سفیدى و سیاهى دو موجود است.
جواب: حقیقتش که واحد است. سفیدى یک وجود است قرمزى هم یک وجود است، سیاهى هم یک وجود است ولى حقیقت اینها همه چیست؟ حقیقت اینها یکیست یعنى یک وجود است که به دو صورت در آمده.
سؤال: یعنى تجردش را از دست نداده است؟
جواب: از دست نمىدهد؛ یعنى در رتبه عقل مجرد است، در رتبه جبروت مجرد است، در رتبه ملکوت مجرد است، در رتبه مثال مجرد است در رتبه ماده هم مجرد است.
سؤال: همین را مىخواهیم عرض بکنم که این تقابل بین تجرد و ماده، تقابل حقیقى نیست، فرض همین است.
جواب: تقابل حقیقى نه به عنوان بینونیّت هویتى، ماهیت تفاوت پیدا مىکند ولى هویت یکى است. شما بخار، ابر، یخ، آب را در نظر بگیر. در تمام اینها اکسیژن و ئیدروژنست. حالا این اکسیژن و ئیدروژن یک جا این طورى مىشود یک جا اینطورى مىشود. ولى ماده اصلى اینها را چه تشکیل مىدهد؟ نمىتوانید بگوئید چون سلب شد بنابراین اکسیژن از او سلب شد. همین را بر مىدارید به یک شکل در مىآورید مىشود همین. این وجود هم همین است. آن حقیقت وحدانى که در تمام مراتب مجرد است، تجردش این است که به اشکال در مىآید اگر نبود درنمىآمد، یعنى لازمه تجرد اطلاق است. چون اطلاق دارد به شکل در مىآید اگر نمىتوانست به شکل در بیاید اطلاق نداشت. خود او هم محدود بود. وقتى که محدود بود دیگر به او مجرد نمىتوانستیم بگوئیم. این نقض بود. نقض در اینجا پیش مىآمد.
من یک مثال دیگر مىزنم. شما اشیاء متفاوتى دارید که این اشیاء متفاوت هر کدام یک مرحله دارد. اینجا در مقابل ما الآن کائوچو است بالاى این پلاستیک است. این طرف پارچه است، این طرف یک شىء دیگر است. اما مىدانیم تمام این اشیاء مختلفه الحقایق را ماده واحد تشکیل مى دهد. آن ماده واحد، عبارت از نفت است. از نفت است که پارچه درست مى کنند، الیاف درست مى کنند، همین کائوچو را درست مىکنند آن لاستیک را درست مى کنند. آن ماده واحد که در تمام اینها هست موجب نمىشود که اینها اتفاق ماهوى پیدا بکنند. ماهیت این با ماهیت آن دو تاست. ماهیت او با ماهیت پارچه دوتاست. ماهیت فرق مىکند. هذا ثوبٌ. هذا کذا و هذا کذا. ولى در عین حال یک حقیقت واحد در همه اینها هست که آن حقیقت واحد اشکال مختلفى به خود مىگیرد با اشکال مختلف ماهیات مختلفى پیدا مىشوند.
آب و آتش و خاک و هوا آنهائى که قدما مىگفتند این چهار تا در این ترکیب یک طور مىشود، در این ترکیب مىشود خاک، در این ترکیب مىشود حجر، در این ترکیب مىشود نبات، در این ترکیب مىشود حیوان. واقعا ماهیتها مختلفند ولى اصل و حقیقتشان از این چهار مورد تجاوز نمىکند. یک خورده کم بشود یک خورد زیاد بشود یک ماهیت را تشکیل مىدهد. این کم بشود، این زیاد بشود، یک ماهیت را تشکیل مىدهد بطور کلى وقتى که خصوص مولکول ها تفاوت پیدا بکند، اتمها تفاوت پیدا بکند، خصوصیات تفاوت پیدا بکند، هر کدام یک عنصر را تشکیل مىدهند. پس اصل حقیقت همه اینها واحد است. همین مسأله را شما در مسأله وجود و تجرد وجود به کار ببرید.
حقیقت وجود عبارت است از یک سرمایه و مایهاى که قابلیتش این است که به اشکال مختلف در مىآید، در عین اینکه به اشکال مختلف درمىآید خمیرمایه واحد، خودش را از دست نمىدهد. یعنى در عین حال که وجود، مجرد است در عین تجرد وقتى ماده مىشود از تجرد دست برنمىدارد. مجرد است که به این صورت در آمده. مجرد است که به آن صورت در آمده.
حالا یک مثال فقهى بزنیم، مثلا نماز شب که مستحب است شما مىتوانید بخوانید، مىتوانید نخوانید. اما اگر نذر کردید، عهد کردید، این نماز شب مىشود واجب. واجب مىشود یعنى چه؟ یعنى مستحب، الزامى مىشود. یعنى یک امرى که مستحب بود الآن هم مستحب است این امر بالنسبه به شما مىشود الزامى. همین امر بالنسبه به این مىشود غیر الزامى. امر، امر واحد است فقط شکلش تفاوت پیدا مىکند. شکلش الزامى مىشود و شکلش غیر الزامى مىشود. با الزامى و غیر الزامى شدن، یازده رکعت، سیزده رکعت نمىشود. و با مستحب شدن یازده رکعت نه رکعت نمىشود، همان یازده رکعت است و همان سوره در او خوانده مىشود، منتهى در یک جا بصورت الزام است در یک جا بصورت غیر الزام است.
وجود، حقیقتش حقیقت واحد است، این حقیقت واحده در یک جا مجرد بدون شکل است، در یک جا مجرد با شکل است و شکل، او را از تجرد در نمىآورد. این مسأله اختلاف بین ما و بین حکما است.
سؤال: اگر این ماهیت یک ماهیت دیگر بشود هیچ مسأله اى نیست، این تشکیک است. ولى اینکه این ماهیت ماهیت دیگرى بشود با حفظ آن سمت ماهیت اولى مشکل است.
جواب: صحبت در این است که ماهیت ماهیت دیگر نمىشود،
سؤال: اگر هویت دیگر بشود
جواب: هویت یعنى چه؟ همین که شما مىگوئید هویت، یعنى وجودى که ماهیت ندارد. وجودى که ماهیت ندارد یعنى شدن، دیگر نمىخواهد دنبال چیزى بگردیم، وجودى که مطلق است مىتواند بصورت دربیاید وقتى بصورت دربیاید آیا از اطلاق درمىآید؟ اگر در بیاید پس دیگر مطلق نیست. اینکه عرضه نداشت اطلاق خودش را نگهدارد پس از اول مطلق نبوده، مطلقى بوده که نمىتوان به شکل در آید، حالا که در آمده پس از اطلاقش دست برداشته است. پس همین که شما براى وجود اطلاق را اثبات مىکنید، با اثبات اطلاق براى وجود، اثبات تشکلش به اشکال را براى او ثابت کردید. چون اگر نتواند پس مطلق نیست اگر نتواند پس مجرد نیست. مجرد آن است که بتواند با ماده در شکل تجرد خود در بیاید. به این ما مىگوئیم مجرد. اگر مجردى باشد که وقتى به ماده درآمد از تجردى دست برداشت پس این لنگ در هوا مىشود. خود وجود تا اینجا آمد، آمد. هذا مجردٌ، مجردٌ. اینجا که رسید شد ماده. این که ماده شد از این جدا شد این تا اینجا با او همراهى کرد بقیهاش که دیگر همراهى نکرد. پس این چه شد اینجا؟ آیا در این حال باز مجرد است یا نه؟ مجرد است. شما که مىگوئید ماده، چرا مىگوئید مجرد؟ نه مجرد نیست ماده است. وقتى ماده است پس این وجود نیست. چون وجود مجرد است یعنى یک وجود در عین تجرد خودش باید ماده بودن خودش را حفظ کند والا مجرد نیست.
سؤال: حالا از جنبه فرمایش قبل که فرمودید در رابطه با لابشرط مقسمى و نسبت به اقسام بنابر فرمایش شما اگر قائل بشویم پس تمام اقسام را مىشود حمل کرد براى مقسم بر اقسام. یعنى هوهویّت است بنابر قوم که قائل بر بینونت بین آن مراتب هستند دیگر این حمل صحیح نیست یعنى نمىشود اقسام را بر مقسم حمل کرد.
جواب: بله نمىشود حمل کرد تشکیل در وجود همین است
[۲] – سؤال: یعنى وجه تمایز هم قائل بشویم قائل به فى نفسه بودنش هم نخواهیم شد.
جواب: بله. قائل است. البته فى نفسه بودن را چرا، ما مىتوانیم قائل به فى نفسه، ولى فى نفسه لنفسه نه.
سؤال: لنفسه که دارد لنفسهاىاش را نفى مىکند این که بحثى نیست
جواب: بله
سؤال: ولى در حقیقت دارد فى نفسهاى اش را رد مىکند.
جواب: فى نفسه اى را به دو معنا ایشان مىخواهند نفى کند. از یک نقطه نظر از جنبه خودش بخواهیم نگاه بکنیم فى نفسه هستند چون در اینجا اعتبار استقلالى به اینها داده مىشود. مفهوم مستقل و صورت علمیه مستقل از اینها فهمیده مىشود که همان وجود محمولى باشد اما در عالم خارج و در واقع فى نفسهاى وجود ندارد. فقط وجود رابط است. یعنى ایشان گفتهاند احد اعتبار وجود شیىء. یعنى وقتى ما به یک شىء نگاه مىکنیم این شیىء دو وجود دارد یک وجود، نسبت به خودش دارد، یک وجود، نسبت به جاعلش دارد. در نسبت به خودش اینها وجود رابطى هستند. وجود رابطى هستند به معناى ناعتى، یعنى وجود محمولى بر اینها حمل مىشود ما هم به زیدٌ مىگوئیم« زیدٌ موجودٌ» هم به بیاض مىگوئیم« البیاض موجودٌ» در اینجا ما وجود رابطى را براى زید که جوهر است و براى عرض در اینجا ثابت کردیم. به صور علمیه مىگوئیم موجودٌ، به بیاض مىگوئیم موجودٌ، به ماده و صورت مىگوئیم موجودٌ. این وجودٌ وجود رابطى است و نظر فى نفسه کردیم. یعنى یک معناى استقلالى از این وجود رابطى در ذهن آوردیم این مال مربوط به خودش است
و اما این یک ارتباطى هم با جاعل دارد. در ارتباط با جاعل فرض کنید این وجود، فقط وجود رابط است و صرف ربط چیز دیگرى نیست. مثل اینکه یک فردى هست یک چک دستش گرفته ده میلیون که در این چک پول است ولى فرض کنید که صندوقدار همان اربابش است. ما دو لحاظ در این شخص مىکنیم. از نظر اینکه مىبینیم این الآن پول دستش است مىگوئیم چقدر پولدار است. از نظر اینکه به واقعش نگاه مىکنیم مىبینیم یک قران هم ندارد. یعنى این همه پولها براى کیست؟ براى آن شخص است.
به وجود هم در اینجا به دو جهت نگاه مىکنیم به موجودات یک وقت به خودش نگاه مىکنیم ما مىبینیم این معنا را مستقلا در نظر مىآوریم ولى در معانى حرفیه مستقلا در نظر نمىآوریم. پس این وجود رابطى در قبال وجود رابط مىشود لحاظ بشود مىگوئیم البیاض ولى یک وقت نگاه به حاق قضیه مىکنیم و ارتباط با جاعل مىگوئیم: نه بابا! این چه چیز است؟ این اصلا هیچ چیزى نیست. فقط یک ربط است. اسم آن ربط را ما گذاشته ایم وجود ما گذاشتیم و عندهم.