جلسه ۸۳ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۸۳ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
درس ۸۳
بسم الله الرحمن الرحیم
ذنابه
ذنابه: قسمه المفهوم بحسب المواد الثلاث الى الواجب و الممتنع، قسمه حقیقیه او فى مرتبتها لان احتمال ضروره طرفى الوجود و العدم أو الایجاب و السلب ساقط عن الاعتبار مع صحه القریحه و هى جاریه فى جمیع المفهومات بالقیاس الى اى محمول کان.
به دنبال مطلب، مرحوم آخوند در اینجا به یک نکته اشاره دارند و بحث را با همین تمام مىکنند. و آن عدم افتراق ماهوى بین مواد ثلاث در جمیع مصادیقى که این مواد ثلاث در آن مصادیق بکار مىرود. ما یک ضرورت داشتیم و یک امکان ویک امتناع. ضرورت عبارت است از تأکّد ثبوت محمول براى موضوع به نحوى که عدم احتمال خلاف در او تضرع پیدا نکند. و امتناع عبارت از تأکّد عدم ثبوت محمول براى موضوع به نحوى که احتمال خلاف در او وجود نداشته باشد. و امکان هم به معناى سلب تأکّدین است؛ سلب تأکّد حملْ و نسبت بین محمول و موضوع در جهت ایجاب و در جهت سلب، این معناى امکان بود و امتناع و ضرورت. و نحوه تقسیمى که در اینجا وجود دارد.
مىفرمایند این تقسیم یک تقسیم به حصر عقلى است. به جهت اینکه در حصر عقلى امر دائر مدار بین ثبوت و عدم ثبوت احد نقیضین خواهد بود. اگر ما بخواهیم یک مسألهایى را ثابت بکنیم یا نفى کنیم در حصر عقلى به دنبال نقیضین مىگردیم با ثبوت احد نقیضین یک صورت قضیه، و با ارتفاع او طرف دیگر؛ نفى آن قضیه پیدا مىشود در «زید جاء» این امر خالى از این دو نیست یا اینکه مجىء براى زید ثابت است؛ یا عدم مجىء براى او ثابت است؛ خوب این میشود نقیضین.
در اینجا ما سه ماده داریم یکى ضرورت؛ یکى امتناع است؛ و سوم امکان. اینجا نیز امر دائر مدار بین نفى و اثبات است و بین نقیضین است. مىگوییم که محمول براى موضوع یا تأکّد وجود دارد به نحوى که عدم احتمال خلاف در او تطرق ندارد یا اینطور نیست؛ اگر اینطور باشد اسم این را ضرورت مىگذاریم حالا چه ضرورت وصفیه باشد، چه ضرورت شرطیه باشد؛ یا ضرورت ازلیه باشد یا ضرورت ذاتیه باشد؛ هرکدام باشد فرقى نمىکند.
آن وقت در طرف دیگر که محمول براى موضوع ضرورت اثباتى ندارد، دو قسم است یا اینکه خلاف او ضرورت دارد یا آنکه خلاف او هم ضرورت ندارد؛ اگر خلاف او ضرورت داشته باشد مىگویند: امتناع، اگر خلاف او ضرورت نداشته باشد به آن مىگویند: امکان. اما حالا اینکه یک قسم دیگرى هم وجود داشته باشد که عبارت باشد از عدم تطرق خلاف در صورت ثبوت و عدم تطرق خلاف در صورت نفى که عبارت است از ضرورت وجود و عدم؛ خوب این دیگر واضح البطلان است؛ این دیگر نیاز به دلیل ندارد.
پس بنابراین سه ماده بیشتر در قضایا وجود ندارد. یکى ضرورت و یکى امتناع است و سوم امکان. حالا صحبت در این است که آیا این ضرورت و امتناع و امکان در همه قضایا مىآیند، یا در بعضى قضایا مىآیند. وقتى ما ملاحظه مىکنیم قضایایى را که متعارف بین خودمان است، مىبینیم که هر قضیه اى متشکل از یک موضوعى و محمولى است؛ موضوع اینطرف و محمول هم اینطرف؛ یک مبتدائى است ویک خبرى؛ یک مقدمى است و یک تالى است؛ در قضایا شرطیه. و بین موضوع و محمول باید نسبتى وجود داشته باشد حال این قضیه در هر علمى و در هر
فنّى مىخواهد وجود داشته باشد؛ در فلسفه وجود داشته باشد؛ در منطق و قضایاى منطقى وجود داشته باشد؛ درفقه وجود داشته باشد.
مانند «الصلاه واجبه الصیام واجبه الغیبه حرام، الزنا حرام التهمه حرام» این ها قضایاى فقهیه هستند. یا در قضایاى اصولیه باشد مانند: محاورات عرفیه، قضایاى لفظیه، و امثال ذلک یا در قضایاى ریاضى باشد مثل: «الاربعه زروج او فرد» یا در قضایاى هندسى باشد، مثل: «المثلث له زوایا ثلاث او له زوایا اربع» یا در قضایاى علوم طبى باشد آن هم همینطور مثل «دوا یعالج هذا المرض و لایعالج هذا المرض». بطور کلى در جمیع قضایا یا بین موضوع و محمول یک نسبتى وجود دارد که خالى از این سه نخواهد بود؛ خوب این روشن است.
حال صحبت در این است که یا این محمول ضرورت دارد براى این موضوع یا امتناع دارد محمول براى موضوع، یا امکان دارد. پس این مواد ثلاث اختصاص به یک علمى دون علم دیگر ندارد؛ در همه علوم این مواد ثلاث بکار مىآید.
خوب از آنجایى که این علوم موضوعاتشان متفاوت است، طبعاً نسبت بین محمول و بین موضوع هم دستخوش اختلاف خواهد شد؛ منظور از «دستخوش اختلاف» نه اینکه ضرورت به لا ضرورت تبدیل بشود؛ بلکه کیفیت آن فرق میکند.
و موضوع علم فلسفه که بحث از وجود است طبعاً قضایا به لحاظ وجود ارزیابى مىشوند. وقتى که ما بحث مىکنیم راجع به وجود یک شىء، مىخواهیم وجود محمولى را در فلسفه براى یک شىء ثابت کنیم؛ وقتى بحث مىکنیم از وجود اسماء و صفات الهى، وجود محمولى را مىخواهیم براى اینها ثابت کنیم «هل الله له قوه قهاریه صفه قهاریه هل کل موجود له علم و ادراک و قدره و حیاه او لا» فرض کنید من باب مثال «کل متعینات موجوده بالذات او موجوداه بالغیر، هل الله موجود بالذات او موجود بالغیر. هل لله شریک ام لا» تمام محمولاتى که ما در فلسفه براى موضوعات خودش؛ چه به تقسیم اولى وجود و یا به تقسیم ثانوى و ثالثى مىخواهیم اثبات کنیم به لحاظ وجود است. یعنى به عبارت دیگر در فلسفه ما کارى با ماهیت نداریم که این ماهیت چیست؟ بحث ما از وجود است که این وجود آیا در خارج
متحقق است یا نیست؟ و نسبت بین وجود و بین موضوعش که ماهیت باشد چه نسبتى است؟ ما بحث از این مىکنیم.
(این مسأله خیلى مهم است یعنى این نکته، نکته مهمى است که بعداً این مسأله مورد مناقشه قرار مىگیرد و مطالبى در اینجا هست که باید عرض بشود)
بطور کلى ما در بحث فلسفه صحبت از ماهیات نمىکنیم که ماهیات چگونهاند؟ لوازم ماهیات چگونه است؟ بحث ماهیات مربوط به فلسفه نیست؛ بحث ماهیات مربوط به علوم دیگر است. فرض کنید که ممکن است به مسائل فیزیک مربوط باشد به مسائل شیمى و علوم کیمیایى مربوط باشد به جغرافیا مربوط باشد و به مسائل طبیعى مربوط باشد. اینکه ما ماهیات را ادراک بکنیم، به فلسفه ربطى ندارد. دراینکه این حیوان داخل در چه مقولهاى از حیوانات است، مربوط به فلسفه نیست. در اینجا لازم است که انسان به علوم طبیعى و امثال ذلک اطلاع داشته باشد. و این حیوان را داخل یکى از اقسام حیوانات بخواهد بکند یا اینکه فرض کنید که «هذا الشىء ماده من اى نوع من المواد» این به فلسفه کارى ندارد.
اگر بخواهید این شى را تجزیه و ترکیب کنید باید با علوم شیمى و مانند آن ماهیت یک شى را بدست بیاورید. این ماهیت فرض کنید که از نفت است و نفت را به چه وضعیتى تجزیه و تحلیل مىکنند تا تبدیل به ماده بشود؟ به فلسفه مربوط نیست!
پس بنابراین بطور کلى ما در فلسفه بحث از ماهیات نمىکنیم بحث از وجود ماهیات و ارتباط این وجود با جاعل مىکنیم. و بحث از نسبت این وجود با ماهیت مىکنیم، که چه نسبتى دارد؟ آیا ضرورت دارد؟ آیا امکان دارد؟ ضرورت بالذات است یا ضرورت بالغیر؟ ضرورت ازلى است یا ضرورت ذاتى؟ ضرورت به شرط محمول است یا ضرورت به شرط وصف؟ مشروطه عامه است وصفیه است؟ دائمه است؟ به طور کلى بحث از وجود مىشود اما بحث از ماهیات در فلسفه نمىشود. همین طور از لوازم ماهیات نیز بحثى در فلسفه نمىشود. من باب مثال «الاربعه
زوجه او فرد» این مربوط به فلسفه نیست. مربوط به مسائل ریاضى است که زوج براى اربعه ضرورت دارد یا ضرورت ندارد. این یک بحث فلسفى نیست این بحث، بحث ریاضى است.
پس بنابراین آن چه که در موضوع فلسفه براى ما مهم است مباحث وجود است به تقسیم اولیه یا ثانویه خودش و امثال ذلک. اما ماهیات مورد بحث نیستند. بناء على هذا ماهیات و لوازم ماهیات از مباحث فلسفى خارج هستند و استطراداً در مباحث فلسفى داخل مىشوند. به خاطر این که هر وجود محمولى که وجود خاص باشد (وجود محمولى وجود عام است) اما اگر یک وجود خاصى را ما بخواهیم براى ماهیتى ثابت کنیم، طبعاً آن ماهیت هم باید بحث بشود. آن ماهیت چه ماهیتى است؟ مادى است یا مجرد؟ از مبدعات است یا از غیر مبداعات؟ طبعى است غیر طبعى؟ لذا در فلسفه استطراداً بحث از ماهیات مىشود. پس بنابراین ما مىبینیم که این مواد ثلاث در فلسفه مورد بحث قرار مىگیرد. که همان ضرورت و امتناع و امکان خوب است. خب این که الان در این جا مورد بحث قرار مىگیرد.
منظور از ضرورت در یک قضیه فرض کنید که من باب مثال عرض شود «انا الله موجود» یا «الانسان موجود» منظور از این ضرورت چه ضرورتى است؟ آیا در این جا لوازم ماهیت آمده و ثابت شده براى ماهیت یا نه؟ وجود آمده ثابت شده براى ماهیت؟ البته که وجود در این جا ثابت شده است. در این جا ما دو نوع وجود داریم یک وجود داریم وجود الله تعالى است «الله موجود». وجود دیگر داریم «الانسان موجود» دو وجود را ما ثابت براى دو موضوع مختلف کردیم. موضوع اول «الله» و موضوع ثانى «الانسان» است. بحث در این است که نسبت بین وجود و نسبت بین موضوع چه نسبتى است؟ در اولى نسبت، نسبت ضرورت است در دومى نسبت نسبت امکان است یعنى الانسان بما هو انسان لیس ضرورى الوجود و لا ضرورى العدم و بلکه ممکن الوجود و العدم است.
پس بنا براین در این جا ما بحث مىکنیم از وجود محمول براى موضوع. چه وجود محمولى چه وجود ناعتى. یعنى در قضایاى ترکیبیه در قضایاى مرکبه، وجودِ
ناعتى را ما حمل مىکنیم؛ وقتى که مىگوئیم «الانسان کاتب»، وجود کتابت را براى انسان حمل مىکنیم. اما این سؤال که آیا «الانسان کاتب او لا» آن دیگر به بحث فلسفه ربطى ندارد؛ به مباحث دیگر مربوط است. خودتان چشم دارید تماشا کنید ببینید انسان کاتب هست یا نه؛ به فلسفه دیگر کار ندارد. ولى وقتى آمدیم ما نگاه کردیم یک لوازمى را براى موضوع دیدیم آن وقت این بحث مطرح مىشود که نسبت بین این محمول و نسبت بین موضوع چه نسبتى خواهد بود؟ خوب حالا این مواد ثلاث را ما در مورد فلسفه دیدیم که به لحاظ وجود این رابط بین محمول و موضوع خواهند بود؛ ماده بین قضایا خواهند بود.
حالا مىآئیم سراغ منطق؛ فرض کنید مىگوئیم که «الانسان حیوان ناطق» یا فرض کنید من باب مثال «الاربعه زوج الثلاث فرد» در این جا چه نسبتى بین این دو وجود است؛ الانسان حیوان ناطق نسبت بین «حیوان ناطق» و بین «انسان» چه نسبتى است؟ نسبت ضرورت است یا امکان؟ آیا حیوان ناطق ممکن است براى انسان باشد یا ضرورت دارد؟ البته که ضرورت دارد؛ آیا مىشود انسانى باشد و حیوان ناطق نباشد؟ الانسان حیوان ناطق؛ حمل «حیوان ناطق» بر «انسان» حمل ضرورى است حمل «زوجیت» بر «اربعه» چه نوع حملى است؟ حمل ضرورى است. حمل «حیوان ناطق» بر نطفه؛ النطفه حیوان ناطق ام لا» اینرا نمىدانیم؛ نطفه آیا حیوان ناطق هست یا نه؟ حتى حیوان، ناطقیت دارد بالنسبه به نطفه؛ یعنى وقتى که ما نطفه را در نظر مىگیریم ممکن است به امکان وقوعى متبدّل به حیوان ناطق بشود، و ممکن هم هست به حیوان ناطق متبدل نشود؟ «الحدید حیوان ناطق ام لا» لا، حیوان ناطق براى الحدید ممتنع است؛ ضرورىالعدم است.
پس بنابراین ما مىبینیم در قضایاى منطقیه همین مواد ثلاث وجود دارد. یعنى ضرورت، امتناع و امکان در قضایاى منطقیه وجود دارد. حال صحبت در این است که آیا وقتى که ما مىگوئیم «الانسان حیوان ناطق» آیا در این جا ما وجود انسانى را فرض کردیم و بعد «حیوان الناطق» را به او حمل نمودیم؟ یا نه ما مىگوئیم این محمول به ماهیت چه ارتباطى دارد. سواءٌ اینکه هذه الماهیه تتحقق فى الخارج او لا
یتحقق؛ ما به او کارى نداریم؛ یا مثلا: «الاربعه زوج سواءٌ تحقّق هذه الاربعه فى الخارج او لا». مثل هذا الکتاب؛ هذا الکتاب؛ هذاالکتاب؛ هذا الکتاب؛ مجموع هذا الکتاب مىشود اربعه. این اربعه در خارج وجود دارد یا ندارد؟ ما به آن کارى نداریم. به عبارت دیگر در منطق بحث از قضایاى حقیقیه است؛ بحث از وجود خارجى نمىکند.
نکته اى راهگشا در مباحث آتیه: اختلاف نظر منطقى با فلسفى به ماهیت در بحث مواد ثلاث
خوب حالا در این جا یک نکتهاى اشاره کنیم (که این نکته بعدا به درد مىخورد). در اعتراضى که مرحوم آخوند بر محقق دوانى مىکند این مسأله ما در این جا مىآید و در آن جا عرض مىکنیم بر این که اشکال مرحوم آخوندى چى است و اعتراضشان بر محقق دوانى وارد نیست. این نکته در این مسأله در این جا مىآید و آن که ما در قضایا، گاهى اوقات، علت براى محمول حمل شده بر موضوع یا خود آن ماهیت موضوع است و یا علّت شرط وجود اوست.
ولى در خیلى قضایا ما به شرط وجود کار نداریم علت براى نسبت محمول با موضوع. نفس همان موضوع است و به شرط وجود کار نداریم. فرض کنید که مىگوئیم. «اکرم العلماء» الان علت براى اکرام چیست؟ آن که اقتضاى اکرام مىکند آیا عالمیت، تنهاست یا وجود خارجى آن ها هم هست؟ عالمیت تنها که علت اکرام نیست؛ باید در خارج این عالم متحقق بشود. عالمِ مثالى و عالم ماهیتى را که انسان اکرام نمىکند! آن در خواب و خیال است! اما اگر مىخواهد در خارج اکرام کند، باید این عالم در خارج متحقق باشد پس آن چه که اقتضاى اکرام را مىکند و علت براى اکرام است آن چیست؟ آن عالم و شرط خارجىِ او و شرط وجود است؛ آن علت براى اکرام است.
لکن گاهى اینگونه نیست بلکه علت براى این محمول؛ علت براى حمل محمول خود نفس عالم است. وقتى که مىگوئیم «العالم خیر من الجاهل» و «العالم یفترق مع الجاهل بالکیفیه». الان در این جا هیچ کارى به وجود خارجى و عدم
وجود خارجى عالم نداریم. نفس «العالم» فى حد نفسه با جاهل تفاوت دارد. حال چه در خارج این عالم باشد و چه نباشد؛ حمل «خیرٌ» بر این موضوع نیاز به وجود خارجى ندارد. یعنى در باب ماهیات این بحث مىشود که ماهیت عالم با ماهیت جاهل با هم افتراق و اختلاف دارند خب همین طور شما بیاید در قضایاى حقیقیّه دیگر؛ مىگوئیم «الاربعه زوج» این زوجیت را که شما حمل بر اربعه مىکنید آیا به لحاظ این که اربعه در خارج است حمل مىکنید؟ یا به لحاظ خود اربعه است! حمل مىکنید به لحاظ خود اربعه یعنى خود «اربعه فى حد نفسه سواءٌ تحقق فى الخارج اولا یتحقق»، زوجیت برایش حمل مىشود. اصلا فرض کنیم تا روز قیامت هیچ اربعهاى در خارج محقّق نشود تمام افراد تک تکى راه بروند؛ در خیابان هیچ چهار تا با هم نروند؛ هیچ چیزى با هم دیگر اجتماع پیدا نکند؛ بین هر شىء و شىء دیگر افتراق، افتراقِ صدها فرسخ باشد؛ اصلًا فرض کنیم هیچ اربعهاى در خارج نباشد باز اربعه زوج است؛ یعنى لا فرض اصلا به فرض وجود کار نداریم، یعنى صرف تصور اربعه لوازم ماهیت را اقتضا مىکند، لازمه ماهیت چیست؟ در این جا زوجیت است. دیگر صرف تصور انسانیت لازمه ماهیت را اقتضا مىکند. یا خود ماهیت را فرض کنید؛ من باب مثال لازمه ماهیت تعجب باشد که اقتضا مىکند خود ماهیت مثل ذات ماهیات مثل حیوانیت و ناطقیت باشد اقتضا مىکند چه این که در خارج انسانى باشد یا نباشد.
پس ما در منطق وقتى که یک محمولى را براى موضوع مىآوریم به لحاظ وجود نگاه نمىکنیم (در منطق نه در فلسفه) در منطق به خود ماهیت نگاه مىکنیم و به ذاتیت ماهیات نگاه مىکنیم و به لوازم ماهیت نگاه مىکنیم که آیا این لازمه براى ماهیت ضرورى است یا غیر ضرورى است؟ کتابت براى انسان ضرورى است یا غیر ضرورى است؟ نه ضرورى هم نیست. ما به این داریم نگاه مىکنیم.
بناءً على هذا وقتیکه ما نگاه مىکنیم. مىبینیم که همان مادهاى را که در قضایاى فلسفى بکار مىبردیم و استعمال مىکردیم، در قضایاى منطقى هم بکار مىبریم، به این جا متوجه مىشویم که حقیقت مسأله یکى است؛ یعنى ماده یکى
است؛ این ماده در آن قضایاى فلسفى به لحاظ وجود محمولىِ محمول، بر موضوع حمل مىشود که وجود خاص است و در قضایاى منطقى به عنوان عام، نه به عنوان خاصه. در آن جا مىگوئیم «زید موجود بالامکان»؛ وجود زید را بالامکان حمل مىکنیم بر زید؛ یعنى ممکن است این ماهیت متصف به این وجود خاص بشود. و ممکن است متصف به این وجود خاص نشود.
ولى در قضایاى منطقیه بحث از وجود خاص نمىکنیم بحث از قضایاى کلى است لذا منطقى را بحث با الفاظ نیست چون الفاظ به ظاهر کار ندارد به جزئیت کار ندارد. همیشه منطقى در قضایاى کلى و در معناى کلى و در معانى بحث مىکند.
این بحث از قضایاى کلى به این منوال است که منطقى بحث از این مىکند که حیوانیت براى زید ضرورت دارد یا ندارد؟ کاتبیت به نحو عام براى انسان ضرورت دارد یا ندارد؟ یا فرض کنید که من باب مثال، تعجب براى این ضرورت دارد یا ندارد؟ حدوث براى این ضرورت دارد یا ندارد؟ بطور کلى در بحث منطقى، بحث همیشه در قضایاى کلیه و قضایاى عامه خواهد بود.
در این جا خوب بعضى ها در این جا ممکن است بگویند که مواد ثلاث که ضرورت و امتناع و امکان باشد به اشتراک لفظى در دو علم مورد بحث قرار مىگیرند. یعنى فقط این ها در لفظ با هم اشتراک دارند یا این که در معناى مرکب با هم اشتراک دارند نه تنها در لفظ؛ خب اشکالى ندارد. فرض کنید که در اشتراک لفظى یک وقت یک لفظ به هیچ وجه من الوجوهى از نقطه نظر معنا؛ اشتراکى ماهوى با معناى دیگر نداشته باشد؛ مانند عین که وضع شده است به یک وضع براى ذَهَب و به وضع دیگر براى رکبه ذى رجع و به یک وضع، دیگر براى حارث و به وضع دیگر براى فضه. در اینجا بین معانى ارتباطى وجود ندارد مثلا حارث و فضه. که اختلافشان اختلاف ماهوى است با هم ارتباط ندارند.
و همین طور اشکال ندارد که بگوئیم که یک لفظى به اشتراک لفظى وضع شده است براى دو معنا؛ که این دو معنا یک جهت اشتراکى با همدیگر دارند؛ باز هم به این اشتراک مشترک لفظى مىگویند؛ براى یک معنا به اضافه دیگر. به اصطلاح براى
یکى لفظ مشترک وضع بشود. بعد براى همان معنا به اضافه معناى دیگر این هم یک وضعى صورت بگیرد. در ما نحن فیه اینگونه است. (البته این بحثِ عموم مجاز را دیگر الان تکرارش نمىکنیم) در ما نحن فیه، آقایان مىگویند که این اصلا از باب اشتراک لفظى است، یعنى چه؟! (آن کسى هم که این حرف را زده همان قاضى عضد هیدجى) آن کسى که صاحب مواقف و مانند آن مىباشد.
ایشان مىگویند که مواد ثلاثى که در فلسفه مورد بحث قرار مىگیرد بحث از ضرورت وجود یا امتناع وجود یا امکان وجود است؛ یعنى صرف ضرورت و امکان و امتناع نیست. بلکه مقید به وجود است. یعنى ضرورت وجود این ماده براى قضایاى فلسفیه است؛ امکان وجود این ماده براى قضایاى فلسفیه است؛ امتناع وجود ماده براى قضایاى فلسفیه خواهد بود. نه این که فقط خود ضرورت و خود امکان مورد بحث قرار مىگیرد. یا فرض کنید من باب مثال مىگویند نمک به اضافه ترشى که در فلان موارد به درد مىخورد یعنى اگر شما نمک را به اضافه ترشى نکردید دیگر این ملح در این گونه موارد فایده ندارد. شما فرض کنید که در این غذا نمک تنها ریختید اصلا فایده ندارد؛ و مفید هم نیست؛ و غذا را هم خراب مىکند. اگر ترشى تنها ریختید؛ حموضت در این غذا ریختید، باز در این جا حموضت تنها کفایت نمىکند.
لذا باید این دو عنصر را با هم مخلوط کرد؛ نمک به اضافه ترشى تا فایده بدهد بعد مىگویند که در این غذا این قدر بریزیم؛ در آن غذا آن قدر بریزیم؛ در آن غذا فلان مقدار بریزیم. در یک غذاى دیگر من باب مثال نمک به اضافه شیرینى و حلاوت باید مورد استفاده قرار بگیرد. فرض کنید که در این ماده غذایى بایستى که نمک به اضافه شیرینى؛ در این همین طور؛ در این همین طور؛ اگر آمدند و گفتند که نمک آن غذا چقدر هست؛ در آن سرى غذاها نمک چقدر است، (نمک تنها را نمىخواهم بگویم در این جا مقیدش را نیاوردم) طرف نمىتواند فقط بگوید نمکش این قدر است؛ و از آن «ترشى» غفلت کند. و همین طور که وقتى که مىگوئید که در این غذا به این مقدار و به این نسبت نمک بریز؛ حلاوت را خودش باید اضافه کند
چون نمک تنها به درد این غذا نمىخورد.
پایان قست ۶۶A
این مىشود اشتراک لفظى این دیگر یک مسأله واحد نیست. فرض کنید که در این جا ملح به اضافه حموضت مورد لحاظ قرار گرفته؛ در اینجا ملح به اضافه حلاوت؛ حالا بخاطر اختصار در لفظ ما حلاوت و حموضت را نمىآوریم؛ یک همچنین تشبیهى.
در بحث فلسفه، کلام بعضىها این است که بطور کلى در فلسفه چون بحث وجود است ضرورت هم به وجود تعلق مىگیرد یعنى ضرورت وجود؛ این ضرورت وجود ماده است. براى قضایاإ امکان وجود ماده براى قضیه است؛ امتناع وجود ماده براى قضیه است. اما در بحث منطقى بحث ما بحث وجود نیست بحث خود ماهیت و بحث لوازم ماهیت است و آن محمولاتى که بر این حمل مىشود به لحاظ ماهیت، نه به لحاظ وجود. اصلا در بحث منطقى کارى به وجود نداریم؛ در «الاربعه زوج» کارى نداریم به این که اربعه در خارج باشد؛ یا نباشد ما مىخواهیم ببینیم صرف تصور اربعه اقتضاى زوجیت را مىکند.
پس در بحث منطقى آن چه که مورد نظر است تقرّر ماهیت است نه وجود ماهیت؛ ثبوت ماهیت است نه وجود ماهیت؛ تصوّر ماهیت است نه وجود ماهیت.
پس بنابراین ضرورتى را که در بحث هاى منطقى مورد استفاده قرار مىدهیم ضرورتِ حملِ محمول است به ماهیت بشرط تقرر ضرورت امتناع محل محمول است بر ماهیت به لحاظ تقرر، اصلا به وجود کارى نداریم. امتناع فردیت لاربعه وجوب الزوجیه لاربعه در منطق مورد بحث قرار مىگیرد. یعنى این ماهیت به لحاظ تقرّرش و به لحاظ ثبوت تصوریش اقتضاى این ماهیت را مىکند یا اقتضاى این ماهیت را نمىکند پس بنابراین در این جا ماد و ماده داریم؛ یک ضرورت است بشرط وجود؛ و دیگر ضرورت است بشرط تقرّر ماهیت؛ و در بحث هاى منطقى
ماهیت که مقرّر است و لَوْ فى الذهن مورد بحث قرار مىگیرد. پس بنابراین این محمول در آن جا حل مىشود.
لذا این مواد ثلاثى که در بحث فلسفه هست، اختلاف ما هوى و اختلاف معنوى با آن مواد مورد بحث در قضایاى منطقى دارد. این کلام صاحب مواقف همین قاضى عضدهیدجى بود. بعد در این جا عرض مىکنم. مرحوم آخوند به این کلام ایشان جواب مىدهند مطلبى را که ایشان مىفرمایند (البته یک قدرى مفصل است، من فقط اجمالش را مىگویم و دیگر وقت گذشته؛ فقط همین اجمالش را این جا مىگوئیم و فردا یک شرح بیشترى روى این مسأله مىگوئیم) مرحوم آخوند مىگویند که اختلافى که در مواد ثلاث در قضایاى فلسفى و قضایاى منطقى است به خود مواد بر نمىگردد. این اختلاف به مواد چه کار دارد؟ این اختلاف به لحاظ نحوه محمولى است که شما در قضایاى فلسفى مورد استفاده قرار مىدهید و آن محمولى که در قضایاى منطقى مورد استفاده قرار مىدهید به آن بر مىگردد؛ به این کارى ندارد! ماده، ماده واحد است این ماده واحد در آن جا، چون در فلسفه بحث از وجود مىشود، به وجود مىخورد. این ماده در بحث هاى منطقى به لحاظ خود ماهیت و تقرر ماهیت به خود ذات و ذاتیات ماهیات مىخورد؛ به لوازم ماهیت مِنْ حیثُ انَّها هِىَ مىخورد لا من حیث أنّها موجوده فى الخارج. پس بنابراین به ماده کارى ندارد.
در قضایایى که مىگوئیم «الله موجود» یا در قضایاى منطقى که مىگوییم: «الانسان موجود» بحث بر سر این است که این ماده قضیه که امکان باشد، مىخورد به وجود به لحاظ حملش بر انسان؛ چون در بحث فلسفى بحث، بحثِ وجود است منتهى همین «الانسان موجود» در قضیه منطقى به «الانسان حیوان ناطق» تبدیل مىشود به به ضرورت و دلیلش همین است.
ولى این مطلب مرحوم آخوند در این جا نگفتند؛ اما خب در این جا هست و آن این است که وقتى که بحث در قضایاى فلسفى به وجود مىخورد. ما مىبینیم اصلا ماده قضیه فرق مىکند در قضیه فلسفى بالامکان وجود عام را شما بر انسان حمل مىکنى «الانسان موجود بالضروه و الامکان» یعنى این وجود عام که وجود
محمولى است بالامکان حمل بر انسان مىشود اما وقتى که در قضیه منطقى بیاید مىشود «الانسان حیوان ناطق» همین «الانسان حیوان ناطق» بر مىگردد به ضرورت. پس معلوم مىشود در این جا دو موضوع در اینجا فرق کرده؛ در قضایاى فلسفى موضوع بشرط وجود؛ در این جا موضوع بشرط هى؛ بشرط ذاته؛ لا بشرط وجود. لذا مادهاش هم فرق مىکند.
مرحوم آخوند در این جا یک بیان دیگرى دارند غیر از این مطلبى که عرض کردم ایشان مىفرمایند که شما در قضیه فلسفى چون وجود را در آن جا مىآورى، این ماده کارى انجام نمىدهد. این ماده فقط در این جا مىآید نسبت بین محمول و بین موضوع را برقرار مىکند؛ در این جا مصداق است که مىآید و آن مصداق این نسبت را مقید مىکند چون در این جا مصداق این ضرورت وجود خارجى هست؛ بحث از وجود است پس بنابراین این وجود مىآید این ماده را ماده مصداقى مىکند یعنى ضرورت بشرط وجودِ خارجِ مورد لحاظ قرار مىگیرد و چون در بحث منطق وجود در این جا مورد لحاظ قرار نمىگیرد در آن جا محمول عام نسبتش با آن موضوع سنجیده مىشود و موجود نیست لذا در این جا خود محمول است که آمده و اختلاف ایجاد کرده است اما به ماده قضیه کارى ندارد.
این جوابى که مرحوم آخوند مىدهند البته این جواب، جوابى است که تفتازانى داده و اشکالى که به اصطلاح در جواب ایشان هست و همین طور مسألهاى که در جواب مرحوم آخوند هست، فردا انشاءالله. پایان بحث.