جلسه ۵۲ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۵۲ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۵۲

بسم الله الرحمن الرحیم‏

در شناخت و معرفت باید ملتزم به سنخیّت باشیم‏

بحث امروز دنباله همان بحث قبلى است و آن اینکه در شناخت و معرفت باید ملتزم به سنخیّت باشیم و اینکه در هر مرتبه‏اى از مراتب ادراک یک ما بازائى را اقتضا مى‏کند که آن ما بازاء عبارتست از تساوى رتبى بین مدرک و مدرک که به جهت آن تساوى، آن ادراک حاصل مى‏شود. همان طورى که اگر ما در یک بیابانى باشیم، در حدّى مى‏توانیم از جوانب خود مطلع شویم که از نقطه نظر سطح در یک سطح مساوى قرارگرفته باشیم، اما اگر در مقابل ما تپّه‏اى باشد، ارتفاعى باشد، اطلاع بر پشت آن تپه یا ارتفاع حاصل نمى‏شود مگر اینکه ما از آن تپه بالا برویم و بتوانیم اشراف پیدا کنیم بر آنچه که در پشت و ماوراء آنجا قرار دارد.

شکى نیست در اینکه آن حقیقت نوریّه و آن واقعیت وجودیه‏اى که مبدأ همه انوار و منشأ همه موجودات است هیچگونه شائبه‏اى از کثرت و امکان ندارد، بلکه بواسطه تنزّل آن حقیقت نوریه و آن وجود در عوالم امکان، یک نوع اختلاطى و آمیزشى با ابتعادى که آن ابتعاد لازمه تنزّل وجود در عالم کثرت است پیدا مى‏شود و بواسطه آن ابتعاد و تنزّل است که انسان به آنچه که در سطح او و هم رتبه با او قرار دارد اطلاع پیدا مى‏کند. ولى امکان ندارد نسبت به آنچه که مافوق اوست اطلاع پیدا کند. چون از نقطه نظر سعه وجودیه و سعه نوریّه در آن سطح نخواهد بود.

کسى که درس نخوانده نمى‏تواند از منویّات و از افکار یک دانشمند که در کنار او نشسته اطلاع پیدا بکند. آنچه را که او مى‏بیند فقط شکل و شمایل است که بواسطه چشم و گوش و حواس ظاهر اطلاع پیدا مى‏کند یا به واسطه آن چیزهاى دیگرى است که در خودش هم هست تا حدودى مطلع مى‏شود؛ مثل اینکه از

غرائزى که در خودش هست مى‏بیند در آن هم هست. امّا از آنچه را که این دانشمند به آن دسترسى پیدا کرده و به آن رسیده امکان ندارد مطلع بشود. این براى اینست که او در یک مرحله ایست که امکان ندارد تا شخصى هنوز وارد آن مرحله نشده به این دسترسى پیدا کند. هر چه هم بخواهیم به او تفهیم کنیم نمى‏شود. و هرچه بخواهیم قضیه را براى او روشن کنیم، نمى‏شود. یک برداشت دیگرى مى‏کند. یکجور دیگرى مى‏فهمد. لذا بزرگان و پیغمبران با افراد در سطح خودشان صحبت مى‏کردند.

معنى حدیث: نحن معاشر الانبیاء امرنا …

نحن معاشر الانبیاء امرنا أن نکلّم النّاس على قدر عقولهم‏[۱] این معنایش این است که یعنى سطح و رتبه بین ما و مردم بنحوى است که اگر بخواهیم خارج از رتبه مردم با آنها صحبت کنیم نه تنها نمى‏فهمند که امکان ندارد بفمند. بلکه خلط مى‏کنند و آنچه را که دارند آنها را هم از دست مى‏دهند و نمى توانند تحمل کنند. لذا مى‏گویند: کشف سرّ بدترین و گناهدارترین چیزى است که در راه و سیر براى انسان ثبت مى‏شود و به حساب مى‏آورند. کشف سرّ یعنى إخبار از یک رتبه و مرحله‏اى که شخص مقابل به آن مرحله نرسیده و توان ادراک و فهم این رتبه را ندارد و شما با بیان این مطلب او را دچار اشتباه مى‏کنید و براى او مشکل درست مى‏کنید.

لذا این قضیه از ناحیه ماست نه از ناحیه او. از ناحیه او آن شدّت نوریّه همه تعینات را گرفته و تعینى نیست الّا آنکه بواسطه نفس تشکیک در نور براى انسان پیدا بشود. یعنى نفس تشکّک و تشکیک در نور و در وجود موجب این تعینات و مراتب خواهد بود. هم چنان که نور در هر مرتبه‏اى یک شدت نوریه دارد تا اینکه به ما برسد، همین طور مراتب وجود داراى اختلاف تعیّن ومرتبه هستند تا اینکه به مرتبه ماده برسد که از همه آن عوالم مرتبه اش پایین تر است، ولى نه اینکه چیز دیگرى آمده ضمیمه شده و داخل در این حقیقت وجود و حقیقت نوریه شده و از ترکیب این دو، این تعیّن در خارج پیدا شده باشد. غیر از حقیقت وجود و غیر از حقیقت نوریه عدم محض و مطلق است.

بنابراین هم اصل و حقیقت وجود عبارتست از همان بسیط الحقیقه و هم تعینات و مراتب وجود؛ هیچ تفاوت نمى‏کند. بسیط الحقیقه، در عین اینکه بسیط الحقیقه است بساطت آن اقتضاء مى‏کند طرد عدم را و بساطتش اقتضاء مى‏کند طرد غیر را و منع از غیر را و عدم تصرّف و تدخّل غیر را. پس از ناحیه ماست که ادراک معلولى ما نمى‏تواند به ادراک علّى برسد. ولى از ناحیه او «نحن اقرب الیه من حبل الورید[۲]» او درجاى خودش محفوظ است.

دوست نزدیک تر از من به من است‏ وین عجب تر که من از وى دورم‏[۳]

این بخاطر همان حجابى است که این تعیّنات و ماهیّات براى انسان بوجود آورده است. لذا ایشان در اینجا به این مطلب مى‏رسند که این ابتعاد امرى غیر از تنزل نفس وجود نیست، نه اینکه این ابتعاد حکم یک ماهیتى را دارد که این ماهیت با آن حقیقت نوریه در تضاد است و به هر مقدار که از این مایع در آن بریزند آن را پر میکند.

فرض کنید شما مقدارى مرکبّ اینجا گذاشته‏اید، یک ظرف آبى هم گذاشته‏اید، مقدارى از این مرکب داخل این آب مى‏ریزید، کمى رنگ آب تغییر پیدا مى‏کند. بعد یک قدرى بیشتر مى‏ریزید، بیشتر تغییر پیدا میکند تا به حدّى که این آب سفید و زلال تبدیل مى‏شود به یک آب سیاه که اصلًا قابل مقایسه با اوّلیه آن نخواهد بود. اینگونه نخواهد بود. اینگونه نیست که این حقایق وجودیه به انضمام و اختلاط با یک امر دیگرى عقل اوّل شده. این حقیقت وجودیه به انضمام یک امر دیگرى زید و عمرو شده آن شد، عمرو عاص، آن شده معاویه. این اشتباه است. حقیقت وجودیه در همه مراتب و تعینات فقط اوست و بس و غیرت او اجازه نمى‏دهد که شیئ دیگرى در اینجا بیاید، وغیر از همان حقیقت وجودیه عدم مطلق است. یعنى عدم است به نحو اطلاق، حتّى عدم نسبى هم نیست. عدم، عدم مطلق است. وجود است وغیر از وجود عدم و وجود هم همان حقیقت نوریه است منتها وقتى میخواهد تنازل‏

پیدا بکند از حقیقت و بساطت خودش و خود را به اشکال مختلف درآورد، من شأنه اینست که مى‏تواند خود را داراى بطن و بطن بطن و داراى ابطن و ظهور و داراى ظهور و ظهور و داراى مظاهر یکى پس از دیگرى قرار بدهد.

همان طور که شما قدرت دارید با دست خودتان هم یک خط بکشید و هم یک مربع؛ هم مى‏توانید یک شکل بکشید و هم یک نقشى بکشید که این نقش را کسى نتواند بکشد. همه اینها مراتب مختلف سعه ذوقى شماست. این ذوقى که در شما هست به اشکال وانحاء مختلف در مى‏آید. آن نقشى که بسیار عالى است واصلًا کسى نمى‏تواند به آن برسد، آن عبارتست از تمام هنرى که آن ذوق شما آن هنر را بیرون آورده و خودش را نشان داده است. آن هنر چیست؟ عبارتست از خلقت نفس پیغمبر اکرم. بعد مى‏آید یک شکل دیگرى مى‏کشد که قدرى از آن پایین‏تر است. آن اراده و مشیّت اوست که دارد اینکار را انجام میدهد. مى‏آید پایین تا وقتى که یک خط مى‏کشد، این خط هم هنر اوست و خارج از او نیست وکسى دیگر نمى‏تواند این خط را بکشد. و هیچ دستى قدرت ندارد بکشد الّا اینکه اگر این خط را در قبال آن نقش قرار دهید، هیچ بحساب نمى‏آید. همه اینها آثار وجود است، ولى بین این و بین آن تفاوت وجود دارد. نه اینکه این خط در اینجا ضمیمه شده است با یک سرى موانعى که آن موانع آمده آن نقش را به این صورت خط در آورده است. اینطور نیست. اصلًا مانعى در کار نیست، اصلًا چیزى نیست. فقط آنچه که هست اینست که همان حقیقت وجودیه خودش را در مرآتها و اشکال مختلف خودش را بروز و ظهور میدهد.

حال جالب اینجاست که همین خط مى‏تواند خودش را تغییر بدهد و برگرداند دایره کند، مربع کند، یک خط اینجا بکشد یک خط آنجا بکشد یک قدرى به اینجا رنگ بدهد و یکدفعه این خط بشود یک نقش. عجب در اینجاست که این خط الآن ظهورش خط است، ولى چون باطن و حقیقتش وجود است و وجود حد و مرز ندارد و بسیط است. مى‏تواند خود را تغییر دهد. اگر در شرایط مناسب و در تربیت مناسب قرار بگیرد، تبدیل مى‏شود به آن نقشى که نظیر و مانند ندارد. ایشان‏

هم على الظاهر در اینجا همین مطالب را مى‏فرمایند.[۴]

تطبیق متن‏

کما سینکشف من مباحث التشکیک و لو لم یکن المدارک ضعیفه قاصره عن ادراک الأشیاء على ما هى علیها اگر این مدرکات ما ضعیف نبود و قاصر نبود بر ادراک اشیاء آن طورى که هست‏

لکان ینبغى أن یکون ما وجوده اکمل و اقوى ظهوره سزاوار بود آنکه وجودش اکمل و اقوى است على القوه المدرکه و حضوره لدیها اتم واجلى پیش قوه مدرکه مى‏بایست اتم و اجلى باشد. «و لمّا کان واجب الوجود من فضیله الوجود فى اعلى الانحاء و فى سطوع النور فى قصبا المراتب» از آنجائى که واجب الوجود از نقطه نظر مراتب وجود در اعلى انحاى مراتب است و در سطوح نور و شدت نوریّه در بالاترین مرتبه هاست. «یجب ان یکون وجوده اظهر الاشیاء عندنا» مى‏بایست که وجودش اظهر الاشیاء باشد و حیث نجد الامر على خلاف ذلک از آنجائى که ما خلاف این را مى‏بینیم، همه چیز مى‏بینیم غیر از واجب الوجود واجب الوجودى در کار نیست. «علمنا انّ ذلک لیس من جهته» از اینجا متوجه مى‏شویم که این خفاء و عدم ظهور از ناحیه او نیست. «اذهو فى غایه العظمه والاحاطه و السطوح و الجلاء و البلوغ و

الکبریاء» زیرا ما نمى‏توانیم انکار کنیم که او در غایت عظمت و احاطه و شدت نوریه و جلاء و روشنى است و بلوغ و کبریاء. «ولکن لضعف عقولنا» بخاطر اینکه عقولمان ضعیف است «و انغماسها فى الماده» نور خورشید هست اگر چشم خفّاش نمى‏تواند ببیند، به نور خورشید کارى ندارد. او باید چشمش را درست کند. و انغماس این عقول ما در مادّه و و ملابستها در ملابسات این مادّه. «الاعدام و الظّلمات» که اعدام و ظلمات هستند، این چیزهائى که مادیّات و امور دنیویه هستند، آن چیزهائى که خالى از حقیقت هستند، چشم ما به مسبّبات و آثار هست و از مؤثر و از سبب غافل هستیم. از این نظر تعتاص عن ادراکه دیگر نمى تواند ادراک بکند ومشکل است ادراک بکند نور واجب الوجود را و لانتمکن أن نعقله على ما هو علیه فى الوجود و ما متمکن نیستیم که او را تعقل کنیم آن طورى که او در وجود است فأن افراط کماله افراط کمال او یبهرها قاهر مى‏شود بر این عقول ما لضعفها و بعدها منبع الوجود و معدن النور و الظهور چون ضعیفند و بعید است از منبع وجود معدن نور و ظهور من قبل سنخ ذاتها لا من قبله این ضعف بخاطر سنخیت عقول ماست نه بخاطر او. فانه لعظمته وسعه رحمته و شده نوره النافذ و عدم تناهیه بخاطر عظمتى که دارد و سعه رحمتى که دارد و شدت نور نافذى که دارد، و عدم تناهى او أقرب الینا من کل الاشیاء از همه اشیاء بما نزدیک تر است کما اشار الیه بقوله تعالى‏ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ و بقوله تعالى‏ وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ‏ فثبت أن بطونه من جهه ظهوره ثابت شد که هر چه ظهور او بیشتر باشد مخفى تر است. چون هر چه ظهور او بیشتر باشد فاصله ما از او بیشتر است. هر چه نور خورشید بیشتر باشد، چشم خفاش کمتر او را مى‏بیند. او نمى تواند آن را ادراک کند. فهو باطن من حیث هو ظاهر باطن است از حیث اینکه ظاهر است. فکلّما کان المدرک أصحّ إدراکاً هر جائى که مدرک ادراکش بهتر باشد و عن الملابس الحسّیه و الغواشى المادیه از مشابهات با حسّیه والغواشى المادیه ابعد درجه باشد، و هرچه توجه به ماده و مادیّات و دنیا در او کمتر باشد «کان ظهور انوار الحق الاول علیه» و

تجلیات جماله و جلاله له اشد و اکثر ظهور انوار حق اوّل بر او و تجلیّات جمالش و جلالش براى او اشد و اکثر خواهد بود. «و مع ذلک لا یعرفه حق المعرفه» در عین حال هیچوقت انسان نمى‏تواند او را به حق المعرفه بشناسد «و لا یدرکه حق الادراک، حق الادراک نمى‏تواند او را ادراک کند لتناهى القوى و المدارک بخاطر تناهى قوى و مدارک و «عدم تناهیه فى الوجود و النوریه» و عفت الوجوه للتى القیوم‏ و اینکه در وجود و نوریت تناهى ندارد.

استدلالى بین علمین: کربلائى و کمپانى‏

یکى از استدلالات بین مرحوم سید احمد کربلائى و مرحوم شیخ محمد حسین کمپانى همین است که ایشان معرفتى را که بواسطه فناء در ذات پیدا مى‏شود، را محدود مى‏دانند و به حق المعرفه اعتقادى ندارند. ولى اگر ما قائل به فناء ذاتیه بشویم دیگر در آنجا معرفت به تمام معنى الکلمه حاصل مى‏شود. آنجاست که ذات علم به ذات پیدا مى‏کند.

«و ممّا یجب ان یحقق» از آنچیزهائى که باید تحقیق شود انّه اینست که «و ان لم یکن بین الوجودات» اختلاف بذواتها اگر چه بین وجودات اختلافى به ذواته نیست الّا بما ذکرناه من الکمال والنقص و التقدم و التأخر و ااظهور والخفاء مگر آنچه که ذکر شده که عبارت بود از کمال و نقص و تقدم و تأخر لکن یلزمها بحسب کل مرتبه من المراتب اوصاف ممعینه ولیکن به حسب مرتبه یک اوصافى بر این ظهورات بار مى‏شود و یک و نعوت خاصه امکانیه هى المسماه بالماهیات عند الحکماء» پیش حکماء به این ماهیات مى‏گویند. در هر مرتبه‏اى یک اوصافى پیدا مى‏شود، یک شدت و ضعفى پیدا مى‏شود، یک نعوتى پیدا مى‏شود که ما آنها را با هم جمع کنیم و ماهیت این شخص مى‏شود. نام خصوصیات ذاتى این مرتبه ماهیت است و بالأعیان الثابته عند ارباب الکشف من الصوفیه و العرفاء. و نزد ارباب کشف از صوفیه و عرفاء اعیان ثابته. عین ثابت یعنى آن هویتى که در آن رتبه تحقق پیدا کرده است. غنم الآن رتبه اش همین مقدار است، بقر رتبه اش این است. انسان رتبه اش این است و جماد و نبات رتبه اش این است. اعیان ثابته عبارتست از آن ذاتى که در هنگام تجلى نور قابل اشاره است. و ما مى‏توانیم بگوییم: این زید است، این‏

عمرو است.

«فانظر الى مراتب انوار الشمس التى» نگاه کن به مراتب انوار شمس که‏ «هى مثال الله فى عالم المحسوسات» این همان آیات و نشانه هاى خداست. شما به مراتب شمس نگاه کن خدا را مى‏توانید پیدا کنید. کیف انصبغت بصبغ الوان الزجاجات‏ چگونه رنگ مى‏گیرد به رنگ انواع و اقسام شیشه ها و «فى انفسها لا لون لها و لا تفاوت فیها الّا بشدّه اللمعان و نقصها» ولى خودش رنگ ندارد و تفاوتى در آن نیست. تفاوت در شدت لمعان و نقصان است.

فمن توقف مع الزجاجات و الوانها» کسى که با زجاجات و الوانش ایستاده و متوقف شده و نتوانسته به حقیقت نور خورشید برسد واحتجب بها عن النور الحقیقى‏ حاجب شده است به واسطه این زجاجات از نور حقیقى‏ ومراتبه الحقیقه التنزلیه‏ آن مراتبى که از نور خورشید نازل آمده‏ اختفى النور عنه‏ نور از آن مخفى است. آن نیامده در را باز کند و چشمش را به خورشید بیندازد. فقط از پشت شیشه نگاه کرده است‏ کمن ذهب إلى أن الماهیات امور حقیقیه متأصله فى الوجود و الوجودات امور انتزاعیه ذهنیه‏ مثل آن افرادى که خیال کرده اند ماهیات امور حقیقیه و متأصّله هستند و آن حقیقتى که ماوراء ماهیات است را ادراک نکردند. و آن سرّى که پشت قضیّه است را نفهمیدند و خیال کردند موجودات امور انتزاعیه ذهنیه هستند، ومن شاهد الوان النور، کسى که الوان نور را مشاهده کند و «و عرف أنها من الزجاجات» و بفهمد که این الوان از نور نیست بلکه از شیشه هارت‏ ولا لون للنور فى نفسه‏ و نور در پیش خودش لونى ندارد ظهر له النور این نور براى او ظاهر مى‏شود و منکشف مى‏شود وعرف‏ مى‏فهمد انّ مراتبه‏ مراتب آن‏ «هى الّتى ظهرت فى صوره الاعیان على صبغ استعداداتها» آن است که بر حسب استعداد در صورت اعیان بر آن شکل و رنگ ظاهر شده است‏ کمن ذهب‏ مانند کسى که مى‏فهمد و به حقیقت امر وجدان مى‏کند «الى انّ مراتب الوجودات» به مراتب وجوداتى که‏ «التى هى لمعات‏

النور الحقیقى الواجبى و ظهورات للوجود الحق الالهى» آنها لمعات و تشعشعات نور حقیقى و واجبى هستند. و ظهورات وجود حق الهى هستند ظهرت‏ این موجودات ظاهر مى‏شود فى صوره الاعیان» در صورت اعیان‏ «و انصبغت بصبغ الماهیات الامکانیه» رنگ مى‏گیرد به رنگ ماهیت امکانیه‏ «واحتجبت بصور الخلقیه عن الهویه الالهیه الواجبیه» و محتجب مى‏شود به صورتهاى خلقیه از آن حقیقت هویه الهیه‏اى که دارد. این صورت نمى‏گذارد که به آن حقیقت هویه الهیه برسد. مگر اینکه انسان ماوراء این صور، آن حقیقت را ادراک کرده باشد.

«و ممّا یجب ان یعلم» از آن چیزهائى که باید بدانیم اینست که‏ «انّ اثباتنا لمراتب الوجودات المتکثره» اینکه ما آمدیم وجودات متکثره را اثبات کردیم. از مرتبه هوهویت که مرتبه اى ست که لون و رنگ و طعم و شکل و قیافه و هویت و اعیان ثابته و ماهیت نیست تا ادنى المراتب این وجودات که صحبت کردیم. ومواضعتنا فى مراتب البحث و التعلیم على تعددها و تکثرها اینکه ما در مراتب بحث و تعلیم بحث را بر تعدد این وجودات متکثّره قرار دادیم. یعنى ما در مقام بحث و تعلیم آمدیم این وجودات متکثره را ثابت کردیم و بحث خودمان را بر طبق آن قرار دادیم. «لا ینافى ما نحن بصدده» این منافات ندارد با آنکه ما دنبال آن مى‏گردیم. «من ذى قبل ان شاء الله من إثبات وحده الوجود و الموجود ذاتاً و حقیقه» آنکه ما به دنبالش هستیم بحث وحدت وجود و موجود است این عبارت بسیار عبارت مقتنى است. «ذاتاً و حقیقه» یعنى هم ذاتش و هم حقیقت خارجى اش یکى است. اینجا آن جائى است که ایشان اثبات وحدت وجود و موجود را مى‏کنند. مى‏گوید: نه تنها وجود در عالم خارج یکى است و همان بسیط الحقیقه و همان وجود بالصرافه است و وجود اطلاقى و لا حدّ است. بلکه موجود هم در خارج یکى است.

آن که وجود بر آن رفته در خارج یکى است. این تکثراتى که ما مى‏بینیم مستقل از هم و در قبال هم نیستند. یک حقیقت بالصرافه‏اى در همه اینها هست که خودش را به اشکالى نشان میدهد ولى باطنش یکى است. «کما هو مذهب الاولیاء و

العرفاء من عظماء اهل الکشف والیقین و سنقیم البرهان القطعى على أنّ الوجودات» و ان تکثرت و تمایزت‏ و چگونه ممکن است اینها وجود مستقلّه داشته باشند در حالیکه ظهورات نور اوست و شئونات ذات او.

هر چیزى که شما در این عالم مى‏بینید، گرچه اینها مستقل است، و این استقلال که وجود مستقل را اقتضا مى‏کند، یعنى یک وجودى آمده به این شکل مستقل در آمده. گرچه آن مفهوم وجود یک مفهوم واحده است؛ حقیقتش حقیقت واحد است امّا بالاخره حصّه دارد. یعنى این وجود تکه تکه مى‏شود مثل اینکه شما یک خمیر مایه گرفته اید، یک مقدار از این خمیر را برمى دارید تبدیل مى‏کنید به نان تافتون یک مقدار از این خمیر را برمى دارید تبدیل مى‏کنید به نان سنگک، یک مقدار از این خمیر را برمى دارید تبدیل میکنید به نان بربرى یکى را برمى دارید تبدیل مى‏کنید به نان شیر مال. خیرمایه همه یکى است امّا اشکال نانها تفاوت دارد. پس در اینجا ما وحدت وجود ولى کثرت موجود داریم.

معنى وحدت وجود

وحدت وجود عبارتست از اینکه این وجود یکى است، نه اینکه در این وجود اختلاط و امتزاج است ویا چند نوع وجود داریم. چون اگر چند نوع وجود داشتیم، آن وجود جنس مى‏شد براى انواع خودش، درحالتى که وجود جنس و فصل ندارد. ولى اینها مى‏توانند تصور بکنند که وجود حقیقتش یکى است، ولى این وجود تکه تکه مى‏شود. یک تکه اش زید مى‏شود، یکى عمرو مى‏شود، این چه اشکالى دارد؟ یعنى به خاطر آن ماهیت این وجود به یک قسم آمده خودش را از بقیه جدا کرده. از نقطه نظر حقیقت بابقیّه یکى است این وحدت وجود و کثرت موجود است.

صحبت در این نیست؛ صحبت در اینست که وجود نیامده مانند خمیر نان خود را تکه تکه و تقسیم کند بلکه، صوت است. این صحبتى که من در اینجا مى‏کنم یک موج بیشتر نیست. این یک موج را هم این ضبط، ضبط مى‏کند، هم اگر دو عدد ضبط باشد ضبط مى‏کند، هم اگر سه عدد ضبط اینجا باشد ضبط مى‏کند. هم اگر تمام این اطاق را شما ضبط بگذارید همه اینها به یک اندازه و به یک روال بدون اینکه هیچکدام از دیگرى کم بیاورد ضبط مى‏کنند، بسته به اینکه این صوت من و این موج‏

من چقدر کشش داشته باشد. یعنى در عین این که هر کدام از اینها ضبط مى‏کند، در عین حال یک حقیقت واحده بیشتر نیستند. این در حد مثال است والّا در همین هم جاى اشکال است.

وحدت وجود و موجود در سوره توحید (ت)

پس وجود عبارت است از یک حقیقت واحده که ظهور پیدا مى‏کند و تکه تکه نمى‏شود. ظهور پیدا کردن با تکه تکه شدن دوتاست. چطور وقتى نور خورشید به این شیشه مى‏خورد تکه تکه نمى‏شود. اما اگر رنگ شیشه قرمز باشد از همان جا مى‏آید قرمز مى‏شود، سبز مى‏شود. خورشید تکه تکه نشده است؛ یک نور بیشتر ندارد. این هم در اینجا همین طور است. این وحدت موجود است. یعنى وقتى این هویتها را از همدیگر بگیریم و باطن موجودات را ببینیم، مى‏بینیم یک واقعیت بیشتر نیست. و چیزى در اینجا تکه نشده است.

الّا انها من مراتب تعینات الحق و ظهورات نوره و شئونات ذاته «لا انّها امور مستقله و ذوات منفصله ولیکن عندک حکایه هذا المطلب الى ان یرد علیک برهانه و انتظره مفتشاً».[۵]

[۱]

[۲]

[۳]

[۴] – سؤال: تعیّنات من حیث المجموع بسیط الحقیقه محسوب مى‏شوند یا نه؟

جواب: ما راجع به بسیط الحقیقه نیاز به حیث المجموع و غیر من حیث المجموع نداریم. ما مى‏خواهیم بگوئیم یک حقیقت بسیطى هست. که حقیقت همه تعینات است. چه من حیث المجموع در نظر بگیرید، چه فقط یا این کاغذ را در نظر بگیرید. و کارى به بقیه نداشته باشید. بسیط الحقیقه شامل این قرطاس هم مى‏شود. این قرطاس همان حقیقت وجودیست که الآن به این شکل و تعیّن در آمده است.

سؤال: وجودش هم؟

جواب: تا وجوب نباشد وجود نیست. اوّل ایجاب است، بعد ایجاد است، اول وجوب است سپس وجود. اینها سلسله مراتب هستند. حالا وجوب از مقام مشیّت و اراده آمده آن یک حرف دیگریست ولى بالاخره تا چیزى وجوب پیدا نکند، تعیّن پیدا نمى‏کند. وجوب بر وجود تقدم رتبى دارد.

[۵] – سؤال:« لم یلد و لم یولد وحدت موجود است؟

جواب: بله، وحدت وجود و موجوداست.

سؤال:« قل هوالله احد» این احد به چه نحوى است براى الله؟ یعنى الله همان مقام احدیت است؟« هو» هم مرجعش به الله بر مى‏گردد؟

جواب: نه، در اینجا اوّل آمده گفته: هو، بعد گفته: الله، بعد آمده براى این هو احدیت ثابت کرده. یعنى هو در عین اینکه هوست در عین حال حائز همه مراتب کمالیّه هم هست، و چون الله اسم جامع جمیع صفات کمالیه است پس هو بواسطه هوهویّتش منافات و مزاحمتى با حیازت همه مراتب اسماء کمالیه ندارد. و الله با حفظ و تحفّظ بر همه مراتب اسماء و صفات جمالیه و جلالیه منافاتى با احدیّت ندارد. یعنى در اینجا مقام وحدت- هوهویّت- در کثرت- الله و کثرت در وحدت است که احدیّت است.« هو الله احد» این دو هیچ منافاتى با همدیگر ندارند. یعنى هو همان الله است و الله هم همان هوست، یعنى ناشى از هو مى‏شود، و لازمه هو، احدیّت است. پس الله هم همان احدیّت است.

احدیت منشأ و ریشه ربوبیت است. تا احدیت و هوهویتى نباشد ربوبیتى نیست. ربوبیّت یعنى مراتب تعیّنات. مراتب تکمیل، مراتب تربیت، مراتب خلق، انشاء، ایجاد، سیر، صعود و نزول یعنى انسان از آن مقام مى‏آید پایین و بعد بر مى‏گردد« انّا للّه و انا الیه راجعون» یعنى مقام ربوبیّت.« ربنا الذى اعطى کل شیئ خلقه ثم هدى» این معناى ربوبیت است. اعطاء، تنزل از مقام بسیط الحقیقه و نزول در کثرت و دوباره برگشتن به همان مقام وحدت.« ربنا الذى اعطى کل شیئ خلقه ثم هدى» مى‏شود ربوبیت و این ازمراتب هوهویت است و مسلم است که پائین‏تر است بلکه مساوق با الله است.

سؤال: وجود رسول خدا …؟

جواب: بله، الله وجود پیغمبر نیست. پیغمبر مظهریّت الله را دارد. نه اینکه الله پیغمبر است. چون الله مستجمع همه صفات جمالیه و جلالیه است و مظهر اتمّش در عالم تکثّرات، پیغمبر اکرم است. یعنى از ناحیه پیغمبر این اسماء و صفات جمالیه و جلالیه ظهور پیدا مى‏کند. اگر پیغمبر نبود هیچ چیز نبود.؟

سؤال: خورشید که از جاهاى مختلف دیده مى‏شود

جواب: عرض کردم در اینجا این تشبیه یک جهت مقرّب دارد و یک جهت مبعّد دارد. جهت مقرّبش این است که الوان مختلف و اشکال مختلف درعین بساطت و بى رنگى نور در اینجا تجلّى پیدا کرده است، جهت مبعدّش این است که این رنگ خارج از خورشید است. ولى بحث ما در نور این است که چیزى خارج از نور وجود ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن