جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۶
موضوع: جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۳ رمضان ۱۴۳۶
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ أَىْ رَبِّ جَلِّلْنِى بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِى بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَى ذَنْبِى غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَهِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ بَلْ لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ.
اى خدا من جایگاهى ندارم تا اینکه تو بخواهى مرا مورد عقاب و مورد عذاب خودت قرار بدهى، کسى نیستم، چیزى به حساب نمىآیم، که حالا تصوّر شود که فلان شخص را ما عذاب کردیم، عقاب کردیم، یک شخصیت مهمّ، بله! آنچه که در میان مردم رایج و دارج است و در بین کارهاى آنها، و فلان شخص بر فلان کس ظفر پیدا کرد، فلان شخص بر فلان دشمن خودش چیره شد و او را شکست داد، ما فلان جا را شکست مىدهیم، ما فلان مملکت را شکست مىدهیم، درست؟ امام سجاد مىفرماید: ما اصلا کسى نیستیم، چیزى نیستیم در حساب خدا و حساب پروردگار، اصلا به حساب نمىآییم خدایا که تو حالا بخواهى بگویى ما فلان کس را عذابش کردیم، ما کسى نیستیم.
یعنى اینجا امام علیهالسلام از دریچه غیرت خدا وارد شده که خدایا آیا غیرتت، آیا ربوبیّتت، آیا پروردگاریت، آیا عظمتت، آیا جلالتت، آیا بهاء و آن مقام کبریائیتت؛ اصلا اجازه مىدهد که ما را به حساب بیاورى که بخواهى عذابمان کنى؟ بابا تو کجا و ما کجا! ما کسى نیستیم که تو با آن کبریائیتت بخواهى ما را رقمى حساب کنى و بخواهى مثلا تصور کنى ما بر این فرد چیره شدیم، ما این را شکست دادیم.
ببینید این اسلام چه فرهنگى دارد به ما یاد مىدهد، چه چیزى دارد به ما یاد مىدهد، چه الگوهایى را دارد در اختیار ما قرار مىدهدخب امام سجاد است دیگر. خب کار امام علیهالسلام این است که بیاید به ما یاد بدهد. باید اینطورى باشید، باید این قسمى باشید، باید خودتان را با همه افراد هم نوع خودتان یکطراز بدانید، یکشانه بدانید، در یک صف بدانید. اینکه الان شما توفیق ولایت پیدا کردید و توفیق تشیع پیدا کردید و توفیق متابعت از اهل بیت علیهمالسلام پیدا کردید؛ شما را نفریبد و نکند خود را از یهود و نصارى و بقیه بالاتر بدانید. این دو حرف است، ها! یک وقت انسان مىگوید خدایا الحمدالله که به من توفیق دادى راه را نشان دادى و من را هدایت کردى، تو خودت من را هدایت کردى، وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ النحل، ۵۳
از طرف خداست. اگر خدا مىخواست آیا آنها را هم مىتوانست شیعه بکند؟ خب بله! آنها هم مىتوانستند شیعه شوند، آنها هم مىتوانستند پیرو اهل بیت شوند. حالا که ما توفیق پیدا کردیم و این مسائل براى ما روشن شده، فکر ما باز شده، نسبت به حقایق تشیع مطالب براى ما روشن شده است، این را به حساب که بگذاریم؟ به حساب که بگذاریم؟ به حساب خودمان بگذاریم یا به حساب خدا بگذاریم؟ اگر به حساب خودمان بگذاریم که واویلاست! که آمده ما را هدایت کرده؟ خودمان یا واسطهاى آمده و راه را نشان داده، که آمده؟ اگر آن واسطه نمىآمد آیا ما خودمان مىتوانستیم راه را پیدا کنیم؟ خب اینطور که نبوده است.
شاید نود و نه درصد از افرادى که خدمت بزرگان رسیدند و بنده تا حدودى اطلاع داشتم از مسائل و خصوصیات، نود و نه درصد، یا صد درصد- چرا آن یک درصد را هم ما کوتاهى کنیم، صد درصد- آنها وقتى که کیفیت این توفیق را بیان مىکردند؛ همه آنها بالاتفاق مىگفتند: این جریان و مسیرى که براى ما پیش آمد در زندگیمان، ما را به اینجا رساند. من از یک نفر نشنیدم که بگوید من خودم آمدم فکر کردم اینطرف و آنطرف، تا اینکه یک دفعه از اینجا سر درآوردم، اصلا امکان ندارد! اصلا امکان ندارد! هر کسى در آن زمان یا فرق نمىکند در هر زمانى تفاوت ندارد، وقتىکه شما نگاه بکنید به کیفیت و خصوصیاتش مىبینید اینجا یک واسطه، دو واسطه، یک پیچ، دو پیچ، بالاخره یک مهرههایى در کنار هم قرار گرفته تا مثلا شخص توانسته به یک توفیقى برسد، به یک مسألهاى دست پیدا کند.
حالا در میان این جمع من مىگویم اگر شخصى غیر از این راهى که من الان گفتم خودش رفته، دستش را بلند کند. یعنى بدون هیچ واسطهاى، بدون هیچگونه مسأله غیبى، هیچى یعنى هیچى هیچى، فقط خودش و خودش و خودش، اگر هست بگوید، من که در زمان مرحوم آقا- رضوان الله علیه- ندیدم. بالاخره هر چه بوده یک واسطهاى، دو واسطه، سه واسطه، مسائلى در کنار هم قرار گرفته تا این توفیق براى انسان پیدا شد که انسان سر از اینجا در بیاورد، همین است. حالا یا خوابى بوده یا مکاشفهاى بوده، یا توسل به ائمه کرده آنها راهنمایى کردند، یا اینکه رفته در یک مجلسى [آنجا] صحبت شده.
به یکى از این دوستان گفتم تو چطور آقا را شناختى؟ مىگفت: من اصلا اسم پدر شما را هم نشنیده بودم، ولى همیشه برایم یک سوالهایى بود و پیش هر کسى از اهل علم مىرفتم به سوالات من نمىتوانست پاسخ بدهد. آمدم در قم پیش این آقا- حالا اسم نمىبریم و گفتند این آقا نمىدانم چه هست و نسبت به مسائل اعتقادى مىتواند [جواب بدهد]- و رفتم دیدم نه آقاجان! آن گیرش از ما بیشتر است. رفتیم سراغ یکى دیگر سوال کردیم، دیدیم نه آقا! آن هم خودش این مسائل هنوز برایش
حل نشده است. خب گفتیم اینهایى که معرفى کردند [ما را قانع نکردند]، خداحافظ شما این هم از قم! بلند شدیم رفتیم جاى دیگر، یک روز در یک مجلسى بودیم صحبت شد، گفتم که من یک سوالاتى دارم تا حالا کسى نتوانسته من را قانع کند. بله! حرف زیاد است، مطلب زیاد، صحبت زیاد شنیدم اما من را قانع کند، آرامش بدهد، به من آرامش بدهد، قانع کند بر اینکه مطلب چیست تا به حال من چیزى دستگیرم نشده. یکى آنجا بود گفت: شنیدم یک آقایى در مشهد هست به او مىگویند علامه طهرانى؛ حالا بد نیست یک سرى به او هم بزنى، تو که همه جا را رفتى. خیلى خب حالا سفر و زیارت امام رضا علیهالسلام که دیگر چیزى نیست، زیارت امام رضا علیهالسلام هم مىروى و تشرف هم پیدا مىکنى و مىروى.
مىگفت بلند شدیم رفتیم در آنجا اصلا آقا را ندیده بودیم، رفتم پیش امام رضا علیهالسلام بگویم امام رضا شما خلاصه راه را به ما نشان بدهید، ما غیر از اینجا جایى نداریم، مگر ما جایى داریم ما غیر از ائمه کجا را داریم؟ شما به ما نشان بدهید. مىگفت: آمدم زیارت امین الله خواندم آمدم بالاى سر دیدم یک آقایى نشسته، تا نگاه کرد به من گفت: بیا اینجا! گفت: بین الطلوعین فردا در منزل مجلس هست، شما بیایید در آنجا. خب که این کار را کرده؟ آقاى طهرانى! رفتیم آنجا و بعد از جلسه به ما بعد از ظهر وقت دادند و رفتیم پیش ایشان، هنوز جوابمان را ندادند تمام پاسخ سوالمان را گرفتیم و تمام شد، اصلا صحبت نکرده، حرف نزده چیزى بیان نکرده، خب همه همینطور، همه همینطور.
اگر خودش تنها بود مگر مىتوانست به اینجا بیاید، مگر مىتوانست؟ خب حالا که آمد اینجا چه تصورى باید داشته باشد؟ چه تفکرى باید داشته باشد؟ چگونه باید فکر کند؟ آیا خودش را بالاتر از بقیه به حساب بیاورد یا نه! خودش را مورد لطف خدا بداند، اینطور است و این اشکال ندارد. انسان مىگوید خدایا تو بر منت گذاشتى، تو بر من لطف کردى، تو بر من رحمت آوردى، تو مرا مورد عنایت خودت قرار دادى، مورد عنایتى که دیگران را قرار ندادى. خب بله درست است، تو! تو! کردى نه من.
چند شب پیش گفتم خدمت رفقا گفتم یا کجا بودیم گفتم؛ از میان رفقا و دوستان مرحوم آقا شخصى به من در آن زمانها مىگفت: من در خودم این قابلیت را مىبینم که به مقام فنا برسم! واقعا هم رسید، به کجا رسید دیگر بماند. به جایى رسید که شرم دارم از تعبیرهایى که نسبت به استادش آورد، بیان بکنم، چرا؟ چون این اشتباه را کرد، به خودش گرفت، به خودش زد، قابلیت چیست عزیز من؟ استعداد چیست؟ اهلیت چیست؟ توان چیست؟ این حرفها چیست؟ خب بفرما دیگر آخر عمرت را هم دیدیم دیگر، این هم نمونهاش. شرم دارم بگویم که چه تعبیرهایى به کار برد. واقعا لات چاله میدان یک همچنین حرفهایى نمىزند، توجه کردید؟ الان هم همین است و تفاوتى نکرده، همیشه همین
جریان بوده و هست، خودمان باید مواظب باشیم، به خدا پناه ببریم. وقتى یک توفیقى خدا مىدهد مبادا این توفیق را به خود بزنیم، به خود نزنیم!
من کمتر عبارتى دیدم مثل این عبارت که مرحوم آقا و مرحوم حداد- رضوان الله علیهما- بر زبانشان نسبت به تلامذهشان جارى باشد: همیشه خود را کمتر از افرادى که در اینجا هستند به حساب بیاورید! این عبارت را همیشه ایشان مىگفتند، خب درد معلوم است کجاست، معلوم است از کجا آدم ضربه مىخورد، از کجا شیطان مىآید سراغ آدم. وه پانزده سال است اینجایى بابا! این همش دو روزِ آمده، جوجه دو روزِ آمده، دارد براى تو خط و نشان مىکشد، پانزده سال است اینجایى، ده سال است اینجایى!
چند سال پیش بود بنده یک مطالبى راجع به حج و عمره و زیارتها یک صحبتهایى کردم و خب اینها را دوستان درآوردند و روى کاغذ [پیاده کردند]. بعد گفتیم هر کسى مىخواهد برود اینها را مطالعه کند، اگر هم بیاید پیش من خب من غیر از اینها مطلب دیگرى ندارم همینها را مىگویم. به قول معروف مىرفتیم پیش مرحوم آقا مىگفتیم آقا ما را نصیحت کنید مىگفتند برو آن کتابهایى که نوشتم را بخوان، نصیحت من همان است. خب در واقع هم همین است دیگر. کتابهایى که نوشتند بعد از ظهر از خوابش زده، شب از خوابش زده، نمىدانم صبح بین الطلوعین بلند شده ما خواب بودیم مىدیدیم ایشان دارد مىنویسد، در بیمارى، در مرض؛ در بیمارستان هم پیش ایشان بودم داشتند مطلب مىنوشتند. کجا دیگر؟ خب اینها را براى که نوشتند؟ این مطالب را براى که نوشتند؟ درست؟
حالا شخص به من مىگفت که آقا ما مىخواهیم مکه برویم با اهل بیتمان، گفتم خب آقا مطلبى که داریم مطلبهایى که داریم خب بروید مصالعه کنید. آقا بهش برخورده چرا ما را قبول نکردند، یا ما را با بقیه به یک حساب آوردند! پس چه کارتان کنم. مىفرمایید دو تا گوسفند هم جلویتان سر ببریم و طاق نصرت بگذاریم و قالى قرمز پهن کنیم، چه کار کنیم؟ خودمان با لباس احرام بیاییم پیشوازتان؟ به آقا برخورده که چرا … خب آقا همین که نوشتیم برو بخوان دیگر. و بعد هم باعث تکدر خاطر و بعد هم فاصلهگیرى. اى کاش همان سى سال پیش مکه مىرفتى این مدت هم دیر شد!! توجه کردید؟ چرا؟ اشکال همین است! اینجا را ما گم کردیم. خیال مىکنیم کسى هستیم، خیال مىکنیم کسى هستیم، خیال مىکنیم حسابى است، خیال مىکنیم کتاب است، خیال مىکنیم قضیهاى است، درحالىکه مطلب اینطور نیست.
یک عبارتى امام سجاد علیهالسلام دارند، مىفرمایند: خدایا به آن مقدارى که مرا به خودت نزدیک کردى و بالا بردى و رفعت بخشیدى و به قرب خودت نزدیک کردى؛ به همان مقدار من را در
نفس خودم ذلیل گردان. واقعا حقش این است که ما این عبارت را بنویسیم و همیشه در جلوى چشم خودمان قرار بدهیم. دیگر با وجود یک همچنین تعابیرى دیگر نیازى به نصیحت نیست، یعنى همین عبارت امام سجاد علیهالسلام کفایت مىکند که انسان راه را بگیرد و برود. آقا ما را با بقیه به یک حساب آورده، یعنى چه؟ این حرفها چیست؟ این مسائل چیست؟
آدم زرنگ آن کسى است که کارى انجام بدهد که ولىّ خدا راحتتر و امرش سهلتر بگذرد. ما که کسى نیستیم، ما صحبت راجع به بزرگان مىکنیم، راجع به اساتید مىکنیم، راجع به آنها صحبت است، همینهایى که ایشان در کتاب روح مجرد نوشتند و باید خط خط اینها را گرفت و مطالعه کرد.
در همان زمان سابق آن زمانى که خود ما هم مشهد مشرف بودیم خب جلسات اینطرف و آنطرف بود، شبهاى ماه مبارک هر شب یک جلسه بود مرحوم آقا هم در همین جلسات شرکت مىکردند، گاهى اوقات صحبت هم مىکردند و اکثرا هم صحبت مىکردند، جلسه قرآن و دعاى افتتاح و …، خب یادم است یک وقت زمستان بود و بعضى از افراد منازلشان دور بود. صحبت شد که خب حالا جلسه که بخواهد منزل شما باشد خب این منزل شما خیلى دور است، در این شب زمستان، ایشان خب بخواهند بیایند و …، ما فقط گوش مىدادیم ما کنار نشسته بودیم و فقط گوش مىدادیم و افراد و دوستان با هم صحبت مىکردند، خب این چه مىشود؟ آنى که قرار بود منزلش باشد و دور بود و خارج از شهر و این چیزها، گفت که چى شد، خود ما هر شب بلند شویم از آنجا براى شرکت در جلسه بیاییم، اما وقتى که نوبت جلسه ما مىشود منزل شما دور است، نمىدانم باعث زحمت است چى است؟ ما هیچى نگفتیم، سرمان پایین بود. در دل گفتم که عجب! ما چرا هنوز مطلب را نیافتیم، هنوز درنیافتیم. عزیز من صحبت این نیست که دیگران چرا منزل تو نیایند، صحبت این است که وقتى این بزرگ مىخواهد در آنجا برود خب تبعا ممکن است مشکلاتى باشد، یخبندان هم بود و شب و خیلى زمستان سرد بود. صحبت کسان دیگر نیست، ما حاضر هستیم اگر منزل تو نیشابور و سرخس هم بود برویم، ولى صحبت راجع به این شخص است، راجع به این بزرگ است.
و اگر ما خود را در یک مجموعه- توجه کنید رفقا- بپنداریم و در یک مجموعه به حساب بیاوریم؛ اصلا دیگر منزل من و تو ندارد، اصلا مىخواهد آقا باشد یا نباشد، مرحوم آقا باشند یا نباشند چه فرقى مىکند؟ اصلا هر سى شب ماه رمضان منزل فلانى باشد خب باشد چه عیبى دارد؟ حتما باید در منزل ما باشد که بگویند آقا جلسه افتاد در منزل … ما هم بالاخره کسى هستیم. توجه مىکنید؟
اگر ما خود را یک واحد بدانیم، یک مجموعه بدانیم، در یک جمع خود را یکى از آن افراد بدانیم، یک دانه از دانههاى تسبیح خود را به حساب بیاوریم نه آن شیخک تسبیح؛ اگر اینطور باشد اصلا دیگر جاى این صحبتها دیگر نیست، جاى این حرفها نیست و ما مىبینیم که عجیب!
اگر در یک همچنین فضایى باشیم و در منزل ما این مجلس نیفتاد، یک دفعه مىبینیم هزار برابر از فیوضاتى که مىبایست در این مجلس باشد، به خاطر ما در منزل ما مىآید. آنجا دیگر حساب حساب ظاهر نیست، آنجا دیگر تجلى تجلى باطن است، آنجا تجلى تجلى حق است، تجلى حقیقت است. آنها هم که از باطن خبر دارند که چه خبر است دیگر نیازى به بیان نیست و نیازى به گفتن نیست. و شاید در یک همچنین موقعیتى اصلا خود آن استاد بگوید آقا ما برویم منزل ایشان! خب او که خبر دارد مثل ما نیست، خبر دارد! یا اصلا ما منزل ایشان مىخواهیم برویم و این خیلى فرق مىکند، این دیگر یک چیز دیگر است. اینکه با این شرط و با این خصوصیت دارد انجام مىشود خیلى تفاوت مىکند که با آن کیفیت باشد. ممکن است با آن کیفیت انجام شود، ولىّ خدا هم بیاید، استاد هم بیاید و هیچ هم نگوید و بگوید و بخندد و صحبت کند و چه کند، اما خلاصه خیلى تفاوت مىکند.
اینها رمز و رموزهایى است که سالک باید از این مطالب اطلاع پیدا کند تا بتواند سریعتر برود، عمیقتر برود، لطیفتر برود و بىمانعتر، این مانع به این کیفیت از بین مىرود، درست؟ این موقعیتى است که امام علیهالسلام به ما مىآموزد. و ما انا یا رب و ما خطرى، اصلا خدایا من که هستم در این عالم که تو بخواهى روى من حساب کنى، واقعا تو بخواهى روى من حساب کنى.
هر شخصى در هر موقعیتى که هست باید این حال را داشته باشد، در هر موقعیتى و در هر مسئولیتى. وقتىکه این مسئولیت را به انسان مىدهند، در روزهاى اول آدم مىبیند که حالش با بقیه خیلى فرق نکرد، یک هفته دو هفته مىگذرد با افراد آشنا مىشود، بیا و برو، در عین اینکه دارد آشنا مىشود کمکم مشغول مىشود برنامهریزى مىکند، کارهایى انجام مىدهد، امر و نهىهایى کمکم صادر مىشود این کار را بکن این کار را نکن. بعد مىبیند که اینطرف و آنطرف نقل مىکنند که ایشان مسئول فلان قسمت شده، ایشان مسئول فلان قسمت شده است. مىآید در خانه اهل خانه به او تبریک مىگویند که مسئولیت گرفته، پذیرفته، مسئولیت پیدا کرده و این موقعیت را پیدا کرده است. کمکم کمکم و بعد نگاه مىکند مىگوید این کار را داریم مىکنیم براى خدا مىکنیم دیگر، از دیوار مردم که بالا نمىرویم، داریم کار مىکنیم، داریم براى خدا کار انجام مىدهیم، تبلیغ دین خدا را داریم مىکنیم. ولى در کنار گذران این جریان یک قضیه دیگرى دارد در او شکل مىگیرد، یک مسأله دیگر دارد در او تحقق پیدا مىکند و این از آن قضیه بىخبر است. آن چیست؟
آن تعلقى است که نفس نسبت به این جریان دارد در او پیدا مىشود، این از آن خبر ندارد. آن یواش یواش دارد جوانه مىزند جوانه مىزند، دیدید تخمى که در زمین مىکاریم وقتى که درمىآید اول یک ذره هى درمىآید، فرض بکنید که یک تخم سیبى که بکاریم یا هى مىآید بالا یواش یواش هى مىآید بالا، سال دیگر بیایید مىبینید این تخم سیب چند متر درخت شده. در کنار این، این قضیه دارد شکل مىگیرد درست شد؟ آن کار دست آدم مىدهد.
یک وقتى مىگویند آقا خیلى ممنون این مسئولیتى که به شما دادیم خب انجام دادید و پیگیر بودید و دارید این کار را مىکنید و خیلى هم از شما ممنون هستیم، خیلى خب حالا این مسئولیت را مىخواهیم به کس دیگر بدهیم. یک دفعه مىبینى رنگش پرید، قرمز شد، پس چه شد بابا، تو که خودت گفتى آقا کسى دیگر که هست بدهید چرا رنگت قرمز شد، سکته نکنى یک وقت؟ مگر تو تا حالا خودت نمىگفتى که آقا بدهید به یکى، خب حالا دادیم، خودت گفتى خودت مىگفتى آقا این را …
یک بنده خدایى بود هى بارها به ما مىگفت آقا این مسئولیت را از ما بگیرید بدهید به یک کس دیگر. یک شب به او گفتم خب آقا گرفتیم بده به آن. آقا پس فردا گذاشت رفت، رفت که رفت. بابا خودت گفتى، مگر نمىگفتى، خیلى خب ما هم به حرفت گوش دادیم ما هم بچه حرفشنویى هستیم به حرفت گوش دادیم، آن هم بعد از چند مرتبه اصرار همان اول که نه بعد از چند دفعه اصرار، این چیست؟ این در کنار این قضیه آن درخت دارد الان رشد مىکند، ما خبر نداریم که این جوانه که الان دارد مىزند این جوانه یک روز کار دستمان مىدهد، ها!
راهش چیست؟ پاتک این قضیه چیست؟ این است که هر روز انسان همان روز اول خودش را به حساب بیاورد و خودش را بگذارد در جریان همان روز اول که [گفتند] آقا شما اینجا باش. حالش را بکند مثل آن حال، البته خب بعضى از مسائل و فرمولهایى هم هست، این راجع به آن، اینکه چه کار بکنید که در این حال بماند. چون نفس هم آرام نمىنشیند آن بزرگوار کار خودش را هم مىکند، آن خیلى عالیه! آن از هیچ یک از این ترفندها گول نمىخورد، سرش کلاه نمىرود، شروع مىکند از یک راه دیگر وارد شدن، این راه را مىبندى یک راه دیگر مىآید دور مىزند، نمىدانم آقا این افراد فقط به من عادت کردند، اگر بروم همه لنگ مىشوند، خب لنگ بشوند اصلا کلنگ بشوند، لنگه به لنگه شود بشود، مگر قرار است همیشه همه چیز درست باشد. آن کسى که کارها دستش است خودش مىداند چه کار بکند خودش مىداند چطورى بگرداند. همیشه انسان در این وضعیت باشد.
جریان ایاز و سلطان محمود که یادتان است، منزلى داشت و نمیدانم گفتند این مىرود در منزل و در را مىبندد معلوم نیست چه کار مىکند. و خلاصه سلطان رفت و دید لباس همان چوپانى را تن خود
کرده و دارد مىگوید تو همان کسى هستى که فلان … خیلى در مثنوى واقعا مثنوى دریاى علوم و معارف است و چطور ما خودمان را از این فیوضات محروم کردیم و سر در گریبان جهل و تعصب فرو بردیم و از این فیوضات الهى خودمان را محروم کردیم، آدم برود آنجا نگاه کند و ببیند.
من یک دفعه به یک شخص مىگفتم اینهایى که مىگویند مولانا این است این است فلان است، همین آقایان! خب کارى ندارد، شما و این همه دریاى معارف هستید و الحمدالله بعد از شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال خدا عمر را زیاد کند نود سال، صد سال؛ یک صفحه آنچه را که مولانا راجع به هر قضیهاى که صحبت کرده شما بیایید راجع به این مطلب صحبت کنید آن وقت این دو تا را مىگذاریم کنار هم، آن وقت دریاى مواج علوم شما را … چطور افاضه و افاده فرمودید و بیانى که مولانا راجع به این قضیه دارد، آن وقت مقایسهاش را یک حدودى یک کمى مىبینیم تفاوت دارد.
و این مطلب مطلبى است که باید به این نکته خوب برسیم، ها! خوب توجه کنیم، اینها از آن نکات اساسى راه است. من بارها خدمت رفقا گفتم ما تصورمان از راه خدا و از سیر و سلوک همین نماز شب و ذکر یونسیه و سجده و نمىدانم عرض کنم که اذکار و اوراد و اینها چیز دیگر نداریم. ولى راه خدا عبارت است از عبودیت و تسلیم در قبال رضاى الهى و عمل به تکلیف، این مسأله است. یعنى این نکته نکته اساسى است که در این همه چیز نهفته است، آن سایر امور هم در زیر مجموعه این قضیه قرار مىگیرد.
یک وقت من صحبت مىکردم در همان سالها قبل که جلسات عنوان به طور عمومى بود، یک دفعه یادم است حدود دو ساعت صحبت کردیم تقریبا دو ساعت شد. بعد وقتى که آمدم یک نفر آمد پیش من گفت که آقا مىخواهم یک نصیحت خاص ما را بکنید، ما از چیز آمدیم. گفتم شما این دو ساعت خواب تشریف داشتید؟ گفت: نه! گفتم: این دو ساعت به اندازه چند جلسه نصیحت من در آن حرف زدم، همین را بروید و به آنچه که گفتهاند و عرض کردیم خدمتتان، عمل کنید؛ این نصیحت ماست.
عدهاى از علما در نجف آمدند خدمت مرحوم قاضى- رضوان الله علیه- و گفتند که ما آمدیم که شما برنامهاى بدهید دستورى بدهید- تعارف بوده، همهاش تعارف بوده- دستورى بدهید به ما، استفاده کنیم. یک وقت خدمت مرحوم آقا بودیم یک عده از تهران آمدند به مشهد و آمدند منزل در همان مجلس روضه، یک عده از همان … زمان خیلى سابق بود دیگر، خیلى از افراد دولتى هم بودند، در آنها چند نفرى بودند و اهل علم هم بودند. یک شخص اهل علمى هم در آنها بود هى با آقا مىگفت آقاى دکتر فلان معاون وزیر است، گفتیم بابا همان دفعه اول فهمیدیم دیگر، بعد اینها مىخواستند از ایشان که
یک نصیحتى یک دستورالعملى، مرحوم آقا این آیه را شنیدم خواندند وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا الإسراء، ۳۶، هر جا که یقین ندارى پایت را مگذار، هر قدمى که مىخواهید بگذارید روى یقین بگذارید، در مورد مطلب دیگر هم صحبتى نکردند، مطلبى نگفتند فقط همین. حالا گرفتند یا نگرفتند مطلب را نمىدانم. خب همین قضیه ببینید آیه قرآن است خب ما که از خود درنیاوردیم آیه قرآن است. واقعا ما به این آیه عمل مىکنیم؟ واقعا جایى که یقین نداریم حرکت نمىکنیم؟ و فقط در جایى که یقین داشته باشیم، در جایى که اطمینان داشته باشیم، حرکت مىکنیم؟
چند سال پیش بود من در تهران در خیابان ایستاده بودم منتظر یک تاکسى بودم که بیاید، یک نفر آمد ما را سوار کرد تعجب کردم در این دوره زمانه دلش به حال ما سوخته، سابقىها بیشتر مىسوخت نمىدانم چه شده که دیگر کسى دلش به حال ما نمىسوزد. بعد سوار کرد و یک مقدارى راه آمدیم و بعد معلوم شد که بله ایشان هم خلاصه صحبتى و چیزى. یعنى صحبت کرد گفت آقا من چه کنم و این حرفها؟ گفتم یک سوال از تو مىکنم، تو در روز قیامت پاسخگو به چه کسى خواهى بود؟ به من و امثال من پاسخگو هستى یا به کسان دیگر؟ اگر به من و امثال من پاسخگو هستى مشکلى نیست هر کارى مىخواهى بکنى بکن، اما اگر قرار است به کسى دیگر پاسخگو باشى متوجه باش آنها سرشان کلاه نمىرود، آنهایى که باید پاسخگو به ایشان باشى سرشان کلاه نمىرود. گفت خب آخر اینجورى مىگویند، اینجورى مىگویند و فلان مىکنند چه کار مىکنند. همینطورى به او گفتم، گفتم مثل اینکه دو زارىات نیفتاد من چى مىگویم- با هم شوخى هم مىکردیم دیگر- گفتم آن موقعى که مىخواهى فلان کار را انجام بدهى اگر به جاى این فرد فلان فرد باشد انجام مىدهى یا نه؟ دیدم یک دفعه ساکت شد. گفتم حالا فهمیدى! حالا حرفم را فهمیدى! گفت: بله! گرفتم.
و لا تقف ما …، آنجایى که آدم مىخواهد یک کار را انجام بدهد، باید اطمینان داشته باشد که این عملش و این رفتارش منطبق با رضاى خداست. بسنجد، قواعد در دستمان است، مبانى در دستمان است، هر چى هست. شما الان فرض بکنید که یک کارى مىخواهید بکنید مىگویند آقا مثلا نمىدانم راجع به فلان شخص فلان حکم باید انجام شود بسیار خب اشکالى ندارد، ولى شما که الان مىخواهى این کار را انجام بدهى اگر به جاى این یک فرد دیگرى بود از نزدیکانت، از قوم و خویشانت، از رفیقانت، همین حکم را مىکردى؟ قطعا این حکم را نمىکردى، پس باید ببینى اشکال کجاست، باید ببینى مسأله کجاست، گیر کجاست، به دنبالش بروى.
آمدند پیش مرحوم قاضى گفتند که آقا ما را نصیحتى کنید. مرحوم قاضى خب یک نگاه کردند بهآنها، دیدند اینها که به درد نمىخورند، کارى انجام نمىدهند، گفتند خب یکجورى ردشان کنیم ردّ کارشان بابا! تو که اهلش نیستى براى چى مىآیى وقت ما را مىگیرى. آقا وقت بدهید، شما را به خدا، هر چه نامه مىدهیم جواب نمىدهید یک وقتى به ما بدهید، یک وقتى مىآیند حرف مىزنند، بابا خدا خیرش بدهد. مرحوم قاضى فرمود آیا به آنچه که شما تا به حال مىدانید- بالاخره یک چیزهایى مىدانید دیگر، روایات را دیدید، کتب را دیدید، اهل علم هستید، اهل فضل هستید، به روش ائمه، به مسائل ائمه، به مبانى آگاه هستید- آیا عمل کردید و دنبال اضافهاش مىگردید و یا هنوز به آنچه را که مىدانید عمل نکردید؟! گفتند نه! گفتند پس بروید هر وقت به آنها عمل کردید تمام شد، دیگر چیزى نمىدانید آن وقت بیایید ببینید اضافهاش چیست نسبت به این قضیه. توجه کردید؟
همه اینها به خاطر این است که ما راه را نمىدانیم چیست، ما فقط یک تصوراتى داریم، یک توّهماتى داریم، فقط چیزهایى در ذهن خودمان نقش بستیم، یک چهارچوبى درست کردیم، که اسمش را سلوک گذاشتیم، اسمش را عرفان گذاشتیم و هر کسى در این فضا وارد بشود دیگر حرکت مىکند. نه! آقاجان هر قدم که برمىداریم این قدم راه و این قدم سلوک است درست برداریم رفتیم جلو، خلاف برداریم عواقبش را باید پس بدهیم. هر قدمى که مىخواهیم برداریم هر صحبتى که مىخواهیم بکنیم، هر کارى که مىخواهیم انجام بدهیم، در تمام اینها هر قدم سلوک است. حتما باید یک آیه قرآن بیاید که آیا این کار را بکن یا نکن، یا همانطور که گفتند پیغمبر بیاید کنارت بنشیند بگوید بکن، همین که تو احساس مىکنى این عمل صحیح است باید دنبالش بروى و وقتىکه احساس مىکنى نه این عمل شاید در آن خلاف باشد و باید احتیاط کرد باید کنار نگه دارى. اینکه انشاءالله درست مىشود، انشاءالله حل مىشود، انشاءالله جلو مىرود این فایدهاى ندارد، این مىشود چى؟ انشاءالله، انشاءاللهى یعنى دیگر همینطورى راه و روش انسان به آن کیفیت مىرود و نفس به همان کیفیت شکل مىگیرد.
در نتیجه مىشود همین کارهایى که مردم دارند مىکنند سایر مردم چه کار مىکنند، اى آقا حالا اینجورى شد نشد آنجور، نشد آنجور، حساب ندارد، کتاب ندارد، میزان ندارد، کار از روى عقل نیست، از روى درایت نیست، فقط از روى شعار است، فقط از روى یک هواست، فقط از روى یک سُمعه است، فقط از روى یک مطلب … اینکه انسان به دنبال برود و پیگیر بشود و ببیند مطلب حق است، درست است برود حالا هر کسى مىخواهد بگوید بگوید، آن کسى که مىخواهد بگوید روى سلیقه و تفکر خودش مىگوید، ما موظف نیستیم که هر کسى هر حرفى مىزند بپذیریم. ما هم عقل
داریم و هم فکر داریم و هم منابعى را که در اختیار دیگران است آن منابع در اختیار ما هم هست، چه تفاوت مىکند.
وحى و نبوت و پیامبرى هم که به رسول خدا ختم شده، دیگر بعدش خبرى نیست؛ امامت و ولایت هم که به امام زمان علیهالسلام ختم شده این هم که دیگر معلوم است، خیلى خب بقیه همه مثل همدیگر چه تفاوتى مىکند. اینکه ما بخواهیم عقل خودمان را، برداشت خودمان را، فهم خودمان را بگذاریم کنار، یعنى چه؟ این معنایش یعنى خود را از حیطه انسانى و از حیطه بشرى و از حیطه خلیفه اللهى خارج و در زمره چهارپایان قرار دهیم. چوپان یک چوب دستش مىگیرد مىزند بهآن چهارپا برود، هو! کیش! مىکند، از اینطرف مىرود و از آنطرف مىرود، این چهارپا مىشود. انسان چهارپا نیست، انسان دو پا دارد و باید به آن واقعیتى که پروردگار قرار داده است نسبت به او ترتیب اثر بدهد.
خب امام علیهالسلام مىفرماید حال که اینطور است هبنى بفضلک، خدایا من را به فضل خودت ببخش و از فضل خودت به من ببخشا، ما که کسى نیستیم، چیزى هم که از تو کم نمىشود. چه مرا مورد عقوبت خود قرار بدهى در مملکت و در ملک تو هستم، چه مرا مورد فضل و رحمتت قرار بدهى باز در مملکت تو هستم و در ملک تو هستم؛ خب چرا من را مورد فضل خودت قرار ندهى؟ هم عقوبت و هم تفضل، هم جلال و هم جمال، مگر هر دو صفت تو نیست؟ و هر دو زائیده وجود تو نیست؟ این نیست که جمال فقط از تو باشد، جلال خارج از حیطه وجودى تو باشد. وجودى غیر از وجود تو در تصور نیست، وجودى غیر از آن وجود بحت و بسیط تو وجود ندارد تا اینکه این قسم از افاضه و نزول صفت در آن حیطه قرار بگیرد و ارتباطى به تو نداشته باشد. نه! همه چیز به دست تو است، این دست از آن من است، من مىتوانم با این دست به یک یتیم سیلى بزنم، مىتوانم با این دست آن یتیم را مورد نوازش قرار بدهم، هر دو این دست دست من است. این نیست که آن دستى که با آن سیلى زده مىشود قهر کند همین است. ببینید این دست را من مىتوانم مورد نوازش قرار بدهم، روى سر یک یتیم دست بکشم، یک بچه را مورد عنایت قرار بدهم او را مورد نوازش قرار بدهم خوشحال کنم، مىتوانم این کار را بکنم مىتوانم با این دستم پرتش کنم بزنم به دیوار و این حرفها، او را ناراحت کنم، بچه را اذیت کنم، به گریه بیندازم، هر دو این قضیه از یک ریشه مىآید بسته به این است که چه ارادهاى تعلق بگیرد، اراده به جلال یا اراده به جمال، اراده به عقوبت یا اراده به لطف و عنایت. وقتىکه اینطور است امام سجاد مىفرماید خدایا براى تو که این کارى ندارد، حالا که این دست توست، چرا نوازش نمىکنى؟ خدا هم از این استدلالها خوشش مىآید مىگوید خب بنده من راست مىگوید. از آن طرف خودش اقرار کرد
که خدایا ما رقمى نیستیم، حالا ما کسى نیستیم بخواهى ما را عقاب کنى بخواهى به ملائکه بگویى من آمدم این را عقاب کردم، بابا ما از اول داریم مىگوییم [که کسى نیستیم].
به شیخ ابوالحسن خرقانى- رضوان الله علیه- آمدند و گفتند، فلان قطب مىگوید: اگر شیخ ابوالحسن قطره است ما دریاییم و اگر او ارزن است ما خرواریم. گفت: برو بگو آن ارزن هم روى خروار تو آن قطره هم در دریاى تو ما آن قطره هم نیستیم و آن ارزن هم نیستیم خیالت جمع. این عرفا اینطورى هستند، راحت مىکنند، مشکل را زود حل مىکنند. حالا غیر از عرفا بله دیگر حالا اسم نبریم، همه یعنى همه [اصناف] چه گفته؟ براى عمهاش گفته، بردار ببینم قلم و دوات بیاور کاغذ بیاور یک جوابى بر او بدهم که یاد دوران شیرخوارگىاش بیفتاد. در روزنامه بنویسم مقاله بر علیهاش، کتاب چاپ کنم بالاى منبر او را چه بکنم، آه! باباجان چه خبر است. اینها صاف مىگویند بابا ما آن قطره هم نیستیم، ما آن ارزن هم نیستیم تمام شد خب حالادیگر بعدش حرف دیگر هم دارى، خودش گفت نیستیم دیگر دعوا نداریم.
از امام سجاد علیهالسلام یاد گرفتند، این عرفا از امام سجاد علیهالسلام یاد گرفتند و ما انا یا رب و ما خطرى اصلا ما کسى نیستیم ما بابا ارزن هم نیستیم تو خیلى براى ما احترام قائل شدى، خیلى براى ما احترام قائل شدى ما را بالا بردى که گفتى یک قطره است ما دریاییم، ما قطره نیستیم ما صفر هستیم. ماهیت که از خودش وجودى ندارد، قالب که از خودش هست ندارد، هست به قالب هست مىبخشد و وجود به آن ماهیت موجودیت مىدهد، پس ماهیت که از خود هیچ است، نه آن ارزن است و نه آن قطره است هیچ کدام، صفر است، صفر، صفر، صفر.
حالا امام سجاد علیهالسلام مىفرماید خدایا حالا که ما صفر هستیم و تو مىخواهى با آن ید قدرت خودت صفت جمال و جلال خودت را در این دنیا تحقق ببخشى، خب چرا جمالش نمىکنى؟ بالاخره همهاش دست تو است دیگر، حالا که مىخواهى تو این اراده خودت را در این عالم نازل کنى، این اراده را به جمال نازل کن! این اراده را به فضل نازل کن! این اراده را به عفو و گذشتن و بخشش نازل کن! واقعا هر چه انسان فکر مىکند من که هر چه فکر مىکنم به این عبارات ابوحمزه نمىرسم جدا مىگویم ها! نمىخواهم اینجا اغراق بکنم. واقعا گاهى اوقات مىنشینم فکر مىکنم حالا نه در ماه رمضان در غیر از ماه رمضان، مثلا یک عبارت هر چه مىنشینم مىگویم اصلا مىشود مگر عبارتى بهتر از این در عالم وجود راجع به این مسأله از این عبارتى که امام سجاد فرموده ما پیدا بکنیم؟ همه چیز در آن است. امام سجاد در حالى دارد این عبارت را مىگوید که خدایا من ارزن هم نیستم، خدایا من آن قطره هم نیستم، این عبارت امام سجاد علیهالسلام است درحالى دارد مىگوید که تمام عالم وجود به
اراده او دارد حرکت مىکند، چطورى است این قضیه. این آدم مىنشیند فکرش را بکند، بعد آن وقت بیاورد حالا روى خودش مقایسه کند.
یک آدم معمولى نیست که بگوییم برو بابا نشسته اینجا دارد شر و ور مىگوید. امام سجاد یعنى این حبل الله بین الله و بین الخلق، آن عروه الوثقى، آن واسطه، آن وسیله، آن جریان ولایى که مدیر و مدبّر و محرّک و نیرو دهنده و ایجاد کننده و واسطه نزول فیض پروردگار در همه عوالم هست، این دارد یک همچنین حرفى مىزند. حالا که این دارد این را مىگوید پس ما همین را باید بیاییم روى خودمان مقایسه کنیم، پس ما که هستیم. این که خودش صاحب ولایت است، این که خودش همه کاره عالم است، این که تمام عالم به نفس او بسته است، این که تمام ذرات عالم وجود حیاتشان، بقائشان، حرکتشان، سکونشان، وجودشان، ماهیتشان، همه چیزشان به رگ حیات این بستگى دارد، این دارد مىگوید خدایا من ذره نیستم. پس دارد به ما یاد مىدهد که پس تو کجایى! منى که صاحب ولایت هستم، منى که امام هستم، منى که به وجوده الارض و السماء آسمان و زمین به وجود من است من دارم این را مىگویم و درست هم مىگویم، و به آن معتقد هم هستم. تو که دیگر اصلا نه سر پیازى نه ته پیاز، تو دیگر چه رقمى هستى، دارى اینقدر در عالم گرد و خاک مىکنى، مىگیرى، مىزنى، مىبندیم، برود، بیاید، چه خبر است بابا! بیا پایین بابا با هم دیگر راه برویم تو دیگر چرا.
آن وقت آدم مىآید این عبارت را بر خودش وفق مىدهد، بر خودش مىسنجد، بر خودش تطبیق مىکند، موقعیت خودش را نسبت به این کلام امام سجاد علیهالسلام در نظر مىگیرد، ما کجاى قضیه هستیم؟ خب این امام است، در امام بودنش هم شکى نیست، این امام است، صاحب ولایت است، تمام عالم به اراده او است، ذرات در همه عوالم از ما سوى الله تا پایین دارد به اراده او انجام مىگیرد، این دارد مىگوید خدایا من نیستم. او دارد به ما توحید را یاد مىدهد که آدم موحد این است، در عین اینکه تمام خصوصیات و تمام آثار و تمام بروزها و ظهورها و آثار و آیات و نشانهها و قدرتها و علمها و همه حرکات و سکنات را خدا در وجود او قرار داده؛ خود او هیچ است و خدا قرار داده، یعنى همه چیز خداست. ولایت یعنى خدا، آثار او یعنى آثار خدا، ظهور ولایت یعنى ظهور خدا. مبادا این در خیبر که مىبینى کنده شد این را از على ببینى! مبادا این خورشید که برگردانده شد این خورشید را از على ببینى! مبادا این ماه که دو نصف مىشود این را از پیغمبر ببینى! مبادا این عالم را که کن فیکون مىشود را از اراده این ببینى! اینها همه اراده خداست و ظهورش از این شخص است، ظهورش از این است، بروزش از این است، واسطه این است، آینه این است. شما با یک پرده جلوى خورشید را بگیرید یک دفعه آینه مىشود تاریک، غیر از اینست؟ این آینهاى که الان گرفته جلوى خورشید، خب خورشید مىتابد به این
آینه و نورش مىرود آنجا، عجب آینهاى است نگاه کن همه جا را روشن کرده، کارى ندارد یک پرده بیاورید یک متر در یک متر، بگذارید جلوى چى؟ جلوى خورشید در یک فاصله مىبینید آینه تاریک شد، آن اتاقى هم تاریک شد، آن نورى که مىخورد آنجا همه تاریک شد، همه تاریک و تمام شد، یک دفعه پرده را بردارید دوباره همه چیز روشن مىشود.
امام آینه است، منتهى یک آینهاى است که آنطورى که باید و شاید خورشید را نشان مىدهد، ما آینهمان زنگار دارد تاریک است خورشید را نشان نمىدهد، باید این زنگار پاک شود،
آیینه شو و وصال پرى طلعتان طلب | جاروب زن خانه پس میهمان طلب[۱] |
انشاءالله خداوند ما را مورد آن رحمت واسعه خودش قرار بدهد و از آن برکات و از آن فیوضاتى که قسمت خاصه از اولیا خودش و اهل معرفت و واصلین به مقام قرب و تجرد خودش نصیب کرده است همه ما را بهرهمند بگرداند. از فضل خدا چیزى کم نمىشود اصلا، خدا فرض کنید که یک عارف درست کند یا یک میلیون یا صد میلیون چه فرقى مىکند؟! صد میلیون عارف داشته باشیم، صد میلیون ولى خدا یا یکى داشته باشیم به خدا چقدر اضافه مىشود؟ سر سوزنى اضافه نمىشود. چون هر چه هست از او است، بروز مىدهد نخواهد هم نمىدهد، نه کم مىشود نه زیاد مىشود، حالا که اینطور است خدایا پس ما هم حرف همین حضرت امام سجاد علیهالسلام را مىزنیم خب یاد دادند دیگر مىخواستند یاد ندهند، حالا که یاد دادند ما هم به تو مىگوییم خدایا ما که هستیم که اصلا نعمت و فضل خودت را از ما دریغ کنى؟ حالا اگر دریغ کردى چه مىشود، چیزى گیرت مىآید چیزى به تو اضافه مىشود؟ حالا که اینطور است ما را مورد لطف و عنایت خاصه خودت قرار بده.
اللهم صلى على محمد و آل محمد
[۱] – دیوان صائب تبریزى، غزلیات، غزل شماره ۹۲۰( با اندک تفاوتى در قرائت بعضى نسخ)