جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۸

موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۴ رمضان ۱۴۲۸

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

ادعوک یا سیدى بلسان قد اخرسه ذنبه رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه.

اى سید و مولاى من، من تو را مى‏خوانم از تو تقاضا مى‏کنم نظر تو را به سمت و سوى خود جلب مى‏کنم با چه وضع و با چه کیفیت و در چه موقع؟ با زبانى که گناه آن زبان را به لکنت انداخته این طور تو را مى‏خوانم و او را لال نموده است، از لکنت هم بالاتر، خَرس به معناى لال بودن، از کار افتادن زبان است. زبان من از کار افتاده، حالا با این وضع دارم تو را مى‏خوانم و این یک نکته‏اى است که ما باید توجه کنیم که وقتى که داریم نماز مى‏خوانیم دعا مى‏خوانیم قرآن مى‏خوانیم یاد خدا مى‏کنیم، متوجه باشیم از خدا چیزى طلبکار نیستیم! بگوییم حالا بلند شدیم داریم نماز مى‏خوانیم داریم قرآن مى‏خوانیم پس خدایا یاعلى! نه! باید متوجه خودمان باشیم و به وضعیت خودمان- حالا ان‏شاءالله راجع به این قضیه احتمالا در شب‏هاى آینده صحبت بکنیم- که وضعیت خودمان را در هنگام مواجهه‏ى با پروردگار مبادا فراموش کنیم اوضاع خودمان را حالات خودمان را افکار خودمان را کار خودمان را، مبادا از یاد ببریم و خود را به جاى طلبکار و خدا را به جاى بدهکار تصور کنیم، نه! ببینیم امام سجاد به ما چه یاد مى‏دهد؟ حضرت به ما چگونه دعا کردن را مى‏آموزد؟ از این‏ها ما باید یاد بگیریم دیگر، کجا برویم؟

حضرت مى‏فرماید ادعوک یا سیدى بلسان قد أخرسه ذنبه، من همین امروز عصر بود نمى‏دانم به چه مناسبت یک مرتبه یاد این دعاى ابوحمزه ثمالى و مضامینش [افتادم‏] و رفقا هم دعاى ابوحمزه را در شب‏هاى ماه رمضان بخوانند مرحوم آقا توصیه داشتند اگر هم همه‏ى آن را نمى‏خوانید اقلا دو یا سه صفحه با معنا بخوانید نه این‏که همین طورى بخوانید بروید جلو، دعا خواندن و جلو رفتن فایده ندارد باید انسان به معانى دعا توجه داشته باشد فایده‏اش کم است نمى‏گویم ندارد. مرحوم آقاى حداد وقتى که به بنده فرمودند فلان کار را بکن، فرمودند در هر فقره باید به معنا توجه داشته باشى او مى‏تواند تأثیر کند گرچه هم اگر از روى غفلت باشد بى هیچى نیست- عبارت ایشان این بود بى هیچى نیست- بالاخره ذکر خدا گفتن بهتر از منطر گفتن است یاد خدا کردن بهتر از تصنیف خواندن و ترانه خواندن است این‏ها با هم یک کمى تفاوت دارد، مقدارى. الان مردم همه چیز یادشان است غیر از این حرف‏ها، همه چیز را در نظر مى‏آورند غیر از این مطالب، الان یک مسابقه بگذارند در تلویزیون و از افراد بپرسند

که دعاى ابوحمزه‏ى ثمالى از کیست؟ از این جمعیت هفتاد میلیونى ایران بعید مى‏دانم یک پنجاه هزار نفر بگویند مال امام سجاد است، من بعید مى‏دانم! یک هزار نفرى شاید فرض کنید که …..! حالا اگر بگویند فلان فوتبالیست مال کدام کشور است؟ از هفتاد میلیون نفر نود میلیون نفر مى‏گویند مال فلان جا است! التفات کردید!

من یک وقت در یک جا …..، واقعا هم خنده دارد خنده دارد چه خنده‏اى! قهقه دارد بر این حال بدبختى و نزار مملکتى که خود را شیعه و طرفدار امیرالمومنین و تابع امام زمان مى‏داند و رقاصه‏هاى دنیا را در حافظه‏ى خود مى‏سپرد بازیکن‏ها را در ذهن خود به حساب مى‏آورد ارزش‏ها را به افرادى که دنبال توپ مى‏گردند و توپ هر کجا برود آن هم دنبالش مى‏رود، آخر بدبخت تو با دو متر قد چرا دنبال توپ مى‏گردى؟ توپ که این قدر است هر جایى مى‏رود آن هم مى‏رود دنبالش، توپ باید دنبال تو بیاید تو چرا دنبال توپ مى‏گردى بیچاره؟ و بدبخت‏تر از تو آن کسانى که مى‏نشینند و تماشا مى‏کنند و بیچاره‏تر از تو آن‏هایى که تشویق مى‏کنند و اعلامیه صادر مى‏کنند این، این شد کار ما، این شد فرهنگ ما. در اسلام ورزش آمده است نه توپ بازى و نمى‏دانم رقصیدن و تئاتر بازى کردن و این مسخره بازى‏ها، اسب سوارى آمده است شمشیر زنى آمده است فنون رزمى آمده است به مقتضاى روز و به مقتضاى زمان، همه ما باید به فنون اسلحه وارد باشیم الان آن‏هایى که از ما در این‏جا نشستند و به فنون اسلحه و این‏ها وارد نیستند خلاف کردند جرم کردند. در حکومت اسلام همه باید به مسائل رزمى وارد باشند همه باید دفاع کنند همه باید نسبت به مسائل و نسبت به آن‏چه را که لازمه‏ى حفظ و کیان از حدود و ثغور اسلام است باید وارد باشند و اختصاص به یک سن دون سنى ندارد از جوان گرفته تا پیرمرد، منتهى هر کسى بنا به مقتضاى حال و تخصص و ….، بله همه لازم نیست خلبان بشوند خب خلبانى دوره دارد حساب و کتاب دارد همه لازم نیست ملوان بشوند ولى بالاخره تفنگ که دیگر مى‏توانند دست بگیرند به این مقدار که مى‏توانند حتى زن‏ها هم باید به فنون رزمى وارد باشند در حکومت اسلام.

گاهى اوقات دشمن قوى است و مى‏آید و فقط ارسال مرد به جبهه‏ها کفایت نمى‏کند، که باید دفاع کند؟ باید زن‏ها دفاع کنند. زن باید به فنون رزمى وارد باشد اطلاع داشته باشد کى گفته حرام است؟ کى گفته این‏ها ایراد دارد؟ در زمان مرحوم آقا یادم است وقتى که در همان موقع شنیده شد که زن‏ها را براى رزم و یاد دادن فنون آموزش رزمى مى‏برند بعضى از علماى مشهد الان که فوت کردند، آمده بودند در منزل- من یادم است، بودم در آن‏جا- و داشتند ایراد مى‏کردند که آقا این چه حکومتى است؟ این چه دولتى است؟ زن‏ها را دارد مى‏برد! ایشان مى‏گفتند خب ببرد، باید ببرد. در دولت اسلام زن‏ها

مانند مردها باید به فنون رزمى و فنون جنگى وارد باشند تفاوت نمى‏کند، بله تا وقتى که مرد هست و تا وقتى که ارسال رجال به حدود و ثغور مَن به الکفایه است دیگر ضرورتى براى ارسال زن ندارد و الا زن هم باید بداند، زن‏ها هم ….، در زمان پیغمبر زن‏ها هم بودند این‏ها هم به مسائل رزمى آشنا بودند و اگر دشمن مى‏آمد از خودشان دفاع مى‏کردند، مسائل پرستارى هم مى‏دانستند، مى‏آمدند در جبهه‏ها و زخمى‏ها را مداوا مى‏کردند، جلوى پیغمبر این کار را مى‏کردند. خب چه کسى باید این کارها را انجام بدهد؟ وقتى مرد دارد مى‏جنگند خب یک کسى هم باید بیاید به زخمى‏ها برسد، این مسئله‏ى طبیعى است. هم افراط غلط است و هم تفریط غلط است، هر دو غلط است.

خنده‏دار این‏که یک روز من آمدم در همان زمان، ظاهرا ماه مبارک رمضان بود مشرف شده بودم مشهد، شب بود دیدم مرحوم آقا مى‏گویند فلان کس آمده این‏جا- یک شخصى را اسم بردند که الان نیست آن هم به رحمت خدا رفته، فوت کرده مى‏خواهم طرز فکر را بگویم که ببینید بعضى‏ها واقعا در چه طرز فکرى به سر مى‏برند- در همان زمانى که جنگ بین ایران و عراق بود و بعثى‏ها به سرزمین اسلامى هجوم آورده بودند و این‏ها، یک نفر آمده بود از علماى معروف هم بود و اعتراض داشت و به مرحوم آقا مى‏گفت چرا ما باید با آن‏ها بجنگیم؟ این جنگ برادر با برادر است! مرحوم آقا فرمودند پس اگر نجنگیم چه کنیم؟ اگر نجنگند خب چه کنند؟ گفت هیچى خب بیایند مملکت را بگیرند! چه فرق مى‏کند؟ برادرکشى نباید باشد حالا آن‏ها بیایند که فرض کنید که فلان شط را بگیرند فلان شط کجا را بگیرند فلان سرزمین را بگیرند خب این‏که اشکالى ندارد، ایشان فرمودند عجب! شما تجویز مى‏کنید که یک مشت کافر بعثى، این‏ها که نه دین دارند و نه وجدان دارند نه انسانیت دارند این‏ها بلند شوند بیایند بر نوامیس ما بر سرزمین ما حکومت کنند شما نگاه کنید؟ اول کسى که سراغش مى‏آیند سراغ جنابعالى و زن و بچه خودت است که بلند مى‏شوند مى‏آیند، همین طورى شما از کیسه خلیفه دارید مى‏بخشید! التفات مى‏کنید.

این‏ها را باید به آن رسید، بله این‏ها درست است. باید ورزش را در این‏ها قرار داد، در فنونى که مفید است براى حفظ مملکت و براى نگه‏دارى حدود و ثغور از دستبرد اجانب و از دستبرد کفار و از دستبرد افراد معاند که خب همیشه هم هست همیشه بوده. از زمانى که خداى متعال جد و جدّه‏ى ما را خلق فرمود- حضرت آدم و حوا- این جنگ بین دو نقطه شروع شد تا الان و تا زمان ظهور حضرت، فقط در زمان ظهور حضرت است که دیگر به این جنگ‏ها پایان داده مى‏شود و حکومت حقه مى‏آید و افراد را بر وفق فطرت به حرکت درمى‏آورد لذا دیگر جنگ از بین مى‏رود و جنگى نیست. وقتى که‏

حکومت بیاید و بر اساس فطرت حرکت کند بر اساس حق حرکت کند بر اساس وجدان حرکت کند دیگر در آن‏جا جنگ معنا ندارد دیگر در آن‏جا تو و منى معنا ندارد در آن‏جا دیگر ظهور، ظهور ولایت است و ولایت همه‏ى شعوب و فروع و همه‏ى جوانب را در آن حیطه‏ى ولایى و سیطره‏ى ولایى خودش هضم مى‏کند بزرگ مى‏آید مى‏پذیرد کوچک مى‏آید مى‏پذیرد زن مى‏آید مى‏پذیرد مرد مى‏آید مى‏پذیرد جاهل مى‏آید مى‏پذیرد عالم مى‏آید مى‏پذیرد رئیس مى‏آید مى‏پذیرد مرئوس مى‏آید مى‏پذیرد همه را مى‏پذیرد و به یک چشم نگاه مى‏کند خب دیگر که مى‏خواهد بجنگد؟ با کى باید دعوا داشته باشد؟

ولى پرداختن به چیزهاى دیگر فنون دیگر از این چیزهایى که الان در دنیا دقیقا مشاهده مى‏شود که چطور دست استعمار همه را مبتلا کرده است به همین بازى‏ها و مسخره بازى‏ها و چیزهاى سرگرمى که صد من یک غاز هم ارزش ندارد و فقط اتلاف نفوس و اتلاف سرمایه و این سرمایه‏هایى که باید صرف عمران مملکت بشود این سرمایه‏هایى که باید صرف فقرا بشود این سرمایه‏هایى که باید صرف کاشت و زرع بشود این سرمایه‏هایى که باید صرف ارتقاء توان و قوا، قواى دفاعى مملکت بشود این سرمایه‏هایى که باید صرف ارتقاء علمى و بهداشت ممالک بشود چطور استعمار این سرمایه‏ها را صرف توپ کرده! توپ توپ بدو بدو دنبالش بگیرش رفت آن طرف بدو دنبالش بگیرش از دستت در نرود بعد بزنى این تو این تو این هم چیزهایى که هشتاد درصدش به شانس و اقبال بستگى دارد و بیست درصد به چیز بستگى دارد مردم مى‏نشینند هورا کف بزن چى توپ رفته در یکدانه چهار دیوارى، بیا خودت ده‏تا بزن. وقتى این‏ها رفتند هى بزن برود صد دفعه بزن برود کف بزن دست بزن توپ رفته در آن سوراخ، این شد افکار ما، این شد …. واقعا مى‏گویم.

من یک شب در مجلسى شرکت کردم مجلس اقوام ما هم بود اقوام بود مثلا مجلس صله‏ى رحم بود، مثلا! حالا بگذریم از آن‏که در آن مجلس حرف‏هاى بیخود و وقت تلف کن، نمى‏دانم گفتم براى رفقا این مطلب را که یا نگفتم؟ خیلى وقت پیش، چند سال پیش بود، شب بارانى بود به اصرار یکى از بستگان که من تا آن موقع شرکت نکرده بودم، به اصرار آن‏ها ما رفتیم، آقا بیا اقلا یک نوبت هم که شده بیا، ماهى یک مرتبه این جلسه تشکیل مى‏شود بلند شو بیا، ایام نزدیک نیمه‏ى شعبان هم بود چند روزى تا نیمه‏ى شعبان فاصله داشت، شب بارانى بود باران شدیدى هم مى‏آمد خیال مى‏کنم چهار یا پنج سال پیش بود، چهار سال یا پنج سال، آن شب بین ایران و یکى از این کشورهاى عربى مسابقه بود، مسابقه، همین فوتبال، توپ بازى توپ بازى بچه بازى! آقا تمام ذکر و فکر آن شب مجلس که در او از طبقات مختلف بودند از علما و معممین بودند اکثر آن‏ها را اکثر نگوییم حداقل نصفش از علما و معممین و ائمه‏ى‏

جماعات و مساجد و این‏ها بودند، اصلا گذشت بر این‏که این فوتبال چیست؟ کى برده؟ هر کسى مى‏آمد آقا اخبار چیست؟ چه کسى گل زده؟ کى برد؟ کى باخت؟ یکى هم آمد، یکى از این بندگان خدا آمده بود پیرمرد هفتاد ساله، ما خنده‏مان گرفته بود، مى‏گفت بله قربان من تا الان رادیوى ماشین را گرفته بودم و پا به پا تعقیب مى‏کردم! هیچ نه گل زدند نه کسى ….! ما هم همین طور نگاه مى‏کردیم، به این‏ها نگاه نمى‏کردیم به این در و دیوار بدبخت نگاه مى‏کردیم که یک همچنین جماعتى را در خود جاى داده! به این دیوار نگاه مى‏کردیم این‏ها که به کى نگاه بکنیم؟ خیلى در آن شب …..

آن وقت یکى از این معممین عجیب! یکى از این معممین وقتى که ما شروع کردیم به دست انداختن ایشان [، گفت‏] آقا شما چه مى‏گویید الان مسئله‏ى فوتبال مسئله‏ى جهانى دارد دنیا دارد روى آن سرمایه‏گذارى مى‏کند و چه مى‏کند و الان در ایتالیا وزارتى به نام وزرات فوتبال تأسیس کردند، نمى‏دانم درست کردند یک همچنین چیزهایى [یا نه؟] گفتم عجب عجب! چقدر ما غافلیم؟ اصلا در این دنیا نیستیم! اصلا خبر نداریم که وزارتى هم به نام وزرات توپ بازى در کنار وزارت دفاع در کنار وزارت علوم در کنار وزارت بهداشت، یک وزارت توپ توپ توپ، یک وزارت پفک وزارت توپ وزارت الک دولک درست کردند و این …..! آقا ببینید استعمار دارد چه مى‏کند؟ بیایید نگاه کنید بفهمید! شوخى نیست که آمدند بر سر ما مسلمان‏ها هم کلاه گذاشتند، یک کلاهى گذاشتند اى کاش بیاید تا پیشانى! یک کلاهى گذاشتند که ناف و زیر ناف و تا پایین پا را هم گرفته و هیچ چیزى باقى نگذاشته، بعد شروع کرد همین آقا، فوتبالیست‏هاى ایرلند و فوتبالیست‏هاى آرژانتین را یک یک، اسم خودش و پدر و مادر و نوه و گربه و سگ خانه‏ى آن‏ها، چیزهایى شروع کرد به گفتن که من فقط مانده بود شاخ دربیاورم که این اگر به جاى این همه اطلاعات راجع به این‏ها، کتاب مى‏خواند الان بقراط و افلاطون شده بود، بقراط و افلاطون شده بود و دست آن‏ها را هم بسته بود.

این چقدر باید …. نگاه کنید یک آقا! معمم معمم نه یک آدم [عادى،] باید وقت در این مسائل …..! این‏ها واقعا گریه دارد خنده ندارد گریه دارد که وقتى مرحوم پدر ما برایش نامه دادند که آیا شما رفتید و به افرادى سر سپردید که آن‏ها صوفى و درویش هستند، شما دست از این مطالب بردارید و بیایید به مطالب مهم‏تر بپردازید، چه کسى آن نامه‏ها را دادند؟ همان‏هایى که آن شب داشتند این حرف‏ها را مى‏زدند! فهمیدید؟ همان‏ها و ایشان در جواب در نامه به آن‏ها فرمودند، شما بروید گردو بازى‏تان را بکنید، یا یک دوتا گردو فرستادند- مثل این‏که این طور- دوتا گردو براى ایشان فرستادند ایران در یک پاکت و در یک نامه، شما فعلا به این‏ها مشغول باشید تا حالا بعد ببینیم چه مى‏شود؟ به نظرم گردوها را

هم فرستادند، یک چندتا گردو از بقالى خریدند و گذاشتند در کیسه و فرستادند، این طور در نظرم هست ولى نامه را مى‏دانم بود. این‏ها همان‏ها هستند.

آن آقایى که شب مسجدش را تعطیل مى‏کند و درس تفسیرش را تعطیل مى‏کند و به افراد مى‏گوید که امشب زودتر به منزل بروید تا فلان سریال و فیلم و نمى‏دانم هنرپیشه‏هاى خارجى و ژاپنى و فلان …، آن‏ها را تماشا کنید این چیست آقا؟ این دست استعمار است. پس این چیست؟ سرگرم کردن اذهان افراد به امور توخالى و پوچ و مزخرف، زخرف القول مى‏دانى یعنى چه؟ یعنى کلام بیهوده، کلام لغو. یک دیوانه بیاید در این‏جا بنشیند هى شروع کند با خودش حرف زدن، این را مى‏گویند زخرف القول، هى مى‏نشیند با خودش حرف مى‏زند، دیوانه بیچاره حالا آن دیوانه است، شروع مى‏کند با خودش حرف زدن، شروع مى‏کند با خودش چیز کردن، این مى‏شود چه؟ این زخرف القول، حرف مزخرف یعنى حرفى که هیچ محتوا ندارد حرفى که لغو است بیهوده است و فایده ندارد.

و من در آن شب شکر خدا را به جاى مى‏آوردم، خدایا شکر خدایا شکر خدایا شکر اگر ما را هم دستگیرى نکرده بودى اگر ما را هم با این مکتب آشنا نکرده بودى خب ما هم یکى از این‏ها بودیم دیگر، آقاى فلان بابایش کیست؟ ننه‏ى او کیست؟ عمه‏ى او کیست؟ چند متر قد دارد؟ چند کیلو وزن دارد؟ چقدر پشم دارد؟ چقدر چى چى دارد؟ این، این آقاى فلان است این همین اطلاعات ما، معلومات ما مى‏شود در حد چه؟ در این حد! در تخیلات در توهمات! اوقاتى را که باید کتاب را برداریم و مطالعه کنیم و مطلب بیاموزیم یک روایت از امام صادق بشنویم یک حکایت آموزنده از اولیاء و بزرگان که این همه در کتب تراجم و در کتب تواریخ و در کتب مدوّنه‏ى در این موضوع هست این‏ها را بیاییم نگاه کنیم، من نمى‏گویم فقط بروید کتاب‏هاى مرحوم آقا را نگاه کنید، نه! بروید کتاب‏هاى دیگر را هم بخوانید بروید کتاب حکایات و قصص بزرگان را مطالعه کنید بروید کتب عرفا و اولیا را مطالعه کنید بروید کتب آن‏هایى که کلامشان باعث روشنایى و برافروخته شدن روزنه‏هاى بازکننده‏ى راه و روشن کننده‏ى راه است، آن‏ها را بروید مطالعه کنید چه بسا ممکن است در یک حکایتى که انسان مى‏خواند یک مرتبه جرقه‏اى بزند و راهش عوض شود مسیر تفکرش عوض شود. اتفاق مى‏افتد بسیار اتفاق مى‏افتد خیلى مهم است خیلى این مسئله مهم است همین قدر به شما بگویم رفقا و دوستان، این بینش و این بصیرتى که براى خود بنده، خب براى هر کسى هست در هر مرتبه‏اى، براى خود من پیدا شده نسبت به وضعیتم نسبت به راهم نسبت به مسیرم نسبت به چیزهایم، این‏ها به خاطر خواندن یک قضیه و یک حکایتى بوده که من از یک شخص خواندم به طور کلى طرز تفکر من را نسبت به مسائل تغییر داد تا

الان، یک قضیه اتفاق افتاد این طور گاهى مؤثر است.

امیرالمومنین على علیه السلام مى‏فرماید وقتى که از خواندن و مطالعه و عبادت ملول مى‏شوید به حکایات آموزنده پناه ببرید، نفس نسبت به تلقى مطالب اخلاقى که در قالب واقعه‏ى تاریخى هست تمایل بیشترى دارد یک واقعه است یک واقعه‏ى تاریخى، چرا من این قدر به رفقا مى‏گویم وقتى که منبر مى‏روند صحبت مى‏کنند صحبت‏هاى خود را این قدر خشک نکنند فقط هى روایت نخوانند فقط هى معنا نکنند فقط هى …. نه! از کلمات بزرگان از کلمات اولیاء الهى از حکایات و قصصى که در این زمینه هست، هم هى بیاورند براى چه؟ براى این‏که نفس نسبت به قضایایى که آن قضایا جنبه‏ى شهودى دارد و عینى و خارجى دارد امیل است از مطالبى که فقط صرفا جنبه‏ى علمى ظاهرى و مسئله‏ى ظاهرى دارد، آن مى‏آید و آن جنبه و واقعیت علمى را صورت عینى به خودش مى‏دهد و اوقع فى النفس مى‏شود در نفس بیشتر قرار مى‏گیرد بیشتر واقع مى‏شود. این فنون چیست؟ این فنون باید باشد امّا مطالب و چیزهاى بیخود، این‏ها که ارزشى ندارد نه قیمتى دارد و نه فایده‏اى دارد و نه موجب فخر است! حالا در یک سال یک کشور در فلان بازى خب بشود نفر اول، خب شد که شد، خب حالا چه شد؟ چقدر افرادش معلومات پیدا کردند؟ چقدر افرادش ارزش پیدا کردند؟ چقدر افرادش معنویت پیدا کردند با این بردن؟ این هم که داریم مى‏بینم چه خبر است در کشورها! در این‏ها چه خبر است! چه اوضاعى است! آیا با بردن یکى از این مسائل، اخلاق آن کشور بالاتر مى‏رود یا بر غرورش بیشتر اضافه مى‏شود؟ فرهنگش بالا مى‏رود یا بیشتر دچار توهمات است؟

بنده خودم یک جا بودم، منزل یکى از اقوام در طهران، پارسال بودم، این تلویزیون ایشان روشن بود در یک قضیه ایران با یک کشورى داشت توپ بازى مى‏کرد توپ بازى و باخت در آن‏جا، من خودم دیدم آن گوینده یکدفعه مثل زن بچه مرده، زار زار شروع کرد به گریه کردن! گفتم خاک بر سرت کنند! اه به تو

مى‏گویند آدم! شروع کرد بله اوه اوه اوه! زهر مار، آخر به تو هم مى‏گویند آدم؟ تعجب مى‏کنم این‏ها را چرا به مردم نشان مى‏دهند؟ یعنى چه؟ خرس سه متر قد! حالا باخت به جهنم که باخت! بلند شود این قدر آدم بى‏مایه این قدر آدم بى‏فرهنگ این قدر آدم بى‏متانت، بى‏متانت! حالا باختند حالا بازى است یکى مى‏برد یکى مى‏بازد این‏که دیگر حالا در سر زدن ندارد دیگر، عین یک زن بچه مرده شروع کرد به گریه کردن و فلان و این حرف‏ها، دیگر بله چه کنیم؟ این قدر ما واقعا کم جنبه و این قدر ….. این طور باید باشد؟ یعنى باید کار ما به این‏جا برسد؟

ما باید بر سر بزنیم در این‏که اخلاق ما فرهنگ ما رفتار ما صحبت ما علمیت ما در مسائل مختلف‏

در فنون مختلف آیا از یک ملتى که آن ملت خود را قائد و جلودار فرهنگ و تمدن بشرى به حساب مى‏آورند و خود را دنباله‏رو مکتب و سنت رسول خدا به حساب مى‏آورند و مکتب تشیع به حساب مى‏آورند آیا به آن مرتبه رسیدیم یا نه؟ از این باید در سر بزنیم، باید در سر خودمان بزنیم که آیا رسیدیم به آن جایى که دنیا به ما به چشم یک ملت اخلاقى و علمى و داراى فرهنگ و قابل براى اسوه قرار دادن و الگو قرار دادن و متابعت کردن بر اساس صدق و بر اساس حق و بر اساس دیانت و بر اساس باز بودن و روشن بودن با ملل و جوامع اسلامى و غیراسلامى از مسیحیت و یهودیت و این‏ها باشد، به آن نقطه رسیدیم یا نرسیدیم؟ دنبال این مسائل باید فکر کنیم حالا باختیم که باختیم مهم نیست. اصلش غلط بود حالا چه برسد [به‏] باختن یا بردنش!

این همه آیات قرآن راجع به مکارم اخلاق داریم‏ بعثت لاتمم مکارم الاخلاق‏[۱] از رسول خدا صلى الله علیه و آله سلم روایت شده که حضرت فرمودند من مبعوث شدم که معارف اخلاق را به اوج خود برسانم، آن‏چه را که در امم گذشته بود من و مکتب من و راه من و روش من، به من نگاه کنید و زندگى بیاموزید به من نگاه کنید و اخلاق بیاموزید به من نگاه کنید و صدق بیاموزید بیاموزید که چطور وقتى دختر عم من، دست به سرقت مى‏برد به جلاد دستور مى‏دهم که دست او را در جلوى دیدگان من قطع کند، این را بیاموزید. بیاموزید از ابن عم من على بن ابیطالب که در گوران اشتداد فقر و فاقه و مصیبت، وقتى که برادرش مى‏آید و از او تقاضاى زائد مى‏کند آهن گداخته بر بدن او نزدیک مى‏کند، این را بیاموزید. بیاموزید از این‏که فرزندش حسین بن على وقتى که به عنوان قرض از بیت المال عسل، زائد مى‏گیرد آن چنان بر او نهیب مى‏زند و تهدید مى‏کند که اگر این بار مسئله‏اى مشاهده شد تو را به فلان عقوبت مى‏رسانم، این را بیاموزید. این‏ها را بیایید [بیاموزید.] بیایید از من صداقت را بیاموزید نوع دوستى را بیاموزید یک رنگى را بیاموزید معاشرت با افراد را بیاموزید، بیایید بیاموزید که من وقتى در میان جمعیت مى‏نشینم به نحوى مى‏نشینم که یک نفر از خارج مى‏آید بین من و بین مجالسین من تشخیص نمى‏دهد، این را بیایید بیاموزید نه این‏که بنده مى‏آیم مى‏نشینم و یک صندلى هم براى خودم و یکدانه منبر مى‏گذارم و بقیه افراد بنشینند، نه! همه باید یکسان بنشینند همه باید یک قسم بنشینند همه باید در مجلس به یک نحو باشند.

مرحوم آقا مى‏فرمودند الان شما این مجلس را نگاه کنید این افرادى که در دور و دور نشستند همه از علما و فضلا هستند؟ نه! بین این‏ها کت و شلوارى هست بین این‏ها افراد عادى هست از فضلا و

دوستان هم هستند خیلى از این‏ها اکثرا در میان مجلس نشستند خودتان نگاه کنید مرحوم آقا مى‏فرمودند مجلس ما مجلسى است که در آن مجلس اختلاف طبقاتى وجود ندارد که حتما یک عده کنارى باشند و …. نه! هر جا جاى خالى بود مى‏آیند مى‏نشینند جاى خالى نبود مى‏روند کنار مى‏نشینند، حتما باید در کنار دیوار یک عده خاص بنشینند حتما باید فرض کنید که آن ضلع را یک چیز خاص باید پر کنند، آن کسى که رئیس است حالا دو زار هم سواد ندارد اما همین که رئیس یک جا شده باید بیایید بغل یک فرد فاضل و فرد معمم بنشیند چون فلان مسئولیت را دارد خب برو وسط بنشین آن‏جا نشستن ندارد، آن‏جا نشستن ندارد حالا رئیس یک جا هستى خب باشى دیگر، رفتى روى صندلى نشستى حالا چهار سال دیگر به تو مى‏گویند برو آقا در خانه‏ات بنشین، خب این‏که چیزى نشد این‏که …. هان؟ حالا اگر ما بیاییم نه! به جاى این‏که بیاییم شعار بدهیم هى داد و بیداد دربیاوریم بلند شویم بیاییم به این کارهاى پیغمبر عمل کنیم همان طورى که پیغمبر مى‏نشست همان طورى بنشینیم این بهتر نیست؟ کدام بهتر است؟ واقعا مى‏گویم. اگر یک مجلس ما این طور باشد امتحان کنید ببینیم، اگر براى مردم است ببینیم مردم بیشتر تعریف مى‏کنند یا نه؟ اگر براى مردم است. اگر براى خدا است که خب آن دیگر نیاز به توضیح ندارد، این‏ها مسائلى است که ….. حالا اگر بیاییم به این مطالب عمل کنیم خب خدا توفیق مى‏دهد مطالب دیگرى را هم مى‏آورد.

آن کسى که مى‏آید و در مجلس هر جا جا بود مى‏نشیند خب طبعا استفاده بیشترى خواهد کرد ولى آن کسى که نه! مى‏آید اول یک نگاه این طرف مى‏کند یک نگاه آن طرف مى‏کند جایش مشخص بشود در بین افراد، در بین مشخص‏ها، بابا از آن اول تمام شد قضیه، دیگر نیاز به این …..! دیگر مجلسش مجلس عزادارى سیدالشهدا نیست، این دیگر مى‏شود مجلس تماشا. این هم بالاخره تماشایى است تماشا، تماشاخانه!

این بود که مرحوم آقا در زمان سابق بارها مى‏فرمودند آیا آن انتظارى که ما از مردم سایر ملل داریم که بیایند به ما توجه کنند و ما را حمایت کنند و ما را تأیید کنند و ما را به عنوان یک ملت برتر در نفس خود و در قواى مخیله و مفکره‏ى خود، ما را بپذیرند آیا ما از خود یک همچنین الگویى ارائه داده‏ایم تا توقع آن را داشته باشیم؟ مردم کاه نخورندها! مردم خوب مى‏فهمند مردم دنیا خوب مى‏فهمند مردم دنیا صدق را تشخیص مى‏دهند چطور شما تشخیص مى‏دهید؟ آن‏ها هم تشخیص مى‏دهند آن‏ها هم عقل دارند مغز دارند مردم دنیا کذب را تشخیص مى‏دهند مردم دنیا خلاف را تشخیص مى‏دهند تازه با این همه وسایلى که قطعا آن‏ها رودست را دارند قطعا آن‏ها بالا دست را دارند اگر قرار به استخبار و

اطلاع است آن‏ها بالا دست را دارند اگر قرار به اتخاذ علم است آن‏ها بالا دست را دارند اگر قرار به فهم و شعور است خب بالاخره همه داراى یک میزانى از فهم و شعور هستند همه هستند. این‏جا است که مسئولیت خیلى سنگین مى‏شود مسئولیت خیلى بالا مى‏رود خیلى مسئولیت بالا مى‏رود شخصى بفهمد و ادراک بکند این مسئولیت را، گمان نمى‏کنم بتواند آرام بنشیند بتواند از مسئله به این سهولت بگذرد خیلى مسئله مسئله‏ى مهمى است و مسئله مسئله‏ى مشکلى است. حالا یک فرد در یک شغلى هست حالا فلان کار خلاف هم بکند در یک نقطه از نقاط زمین، خب این همه افراد هستند خلاف مى‏کنند تو هم یکى روى آن‏ها، مهم نیست مهم این‏جا است که خلاصه مسئله این‏جا تفاوت مى‏کند.

امام سجاد علیه السلام مى‏فرمایند خدایا من تو را مى‏خوانم با زبانى که گناه او را به لکنت انداخته لال کرده از کار انداخته و با قلبى با تو به مناجات برمى‏خیزم با قلبى با تومناجات مى‏کنم که جرم و جنایتى که این قلب نموده او را از کار انداخته هلاک کرده این طور دارم به سوى تو مى‏آیم. این قضیه را داشتم مى‏گفتم- یکدفعه ما معلوم نیست کجا رفتیم- که من وقتى داشتم راجع به این دعاى ابوحمزه فکر مى‏کردم- همین امروز عصر بود- دیدم واقعا امام سجاد علیه السلام، حضرت دارد یاد مى‏دهد اصلا به ما که کجا دارید مى‏روید؟ چکار دارید مى‏کنید؟ اصلا فهمیدید شما کى هستید؟ اصلا وضعیت خودتان را فهمیدید؟ به عنوان این‏که یک مسلمان هستید خیال کردید کارتان تمام شده؟ به این حساب که شیعه هستید خیال کردید مطلب تمام است؟ نه بابا! بیایید نگاه کنید ببینید وضعیت شما موقعیت شما هنگام مناجات با پروردگار چه جورى است؟

چقدر افکار خلاف در ذهن ما گذشته است و مى‏گذرد و خواهد گذشت؟ بیننا و بین الله تا چقدر ما خودمان را نسبت به حقایق جلو بردیم؟ جلو بردیم؟ تا چه قدر خود را نسبت به واقعیات نزدیک کردیم؟ تا چقدر از خود دست برداشتیم و به واقعیات گرایش پیدا کردیم یعنى خود را کنار گذاشتیم؟ چقدر تا حالا این کار را کردیم؟ چه میزان سعى در این مسئله به خرج دادیم؟ چقدر به مطالب بزرگان توجه کردیم؟ چقدر به دستورات عمل کردیم؟ چقدر عمل کردیم؟ این مجالس تا چه حد توانسته است قواى نفسانى و انانیت ما را سرکوب کند و به جاى او قواى ملکوتى را جایگزین نماید و احساس عبودیت را در ما تقویت کند؟ تا چه قدر نسبت به این مسئله ….؟ یک جلسه ما تشکیل مى‏دهیم یک مجلس برقرار مى‏کنیم بعد یکدفعه مى‏بینیم مطالبى مطرح مى‏شود مسائلى مطرح مى‏شود، شما در این مجلس شرکت کردید یا نکردید؟ خب ان‏شاءالله خدا به شما هم توفیق خواهد داد، ما را بله دعوت کردند، ما را آقا دعوت کردند، ان‏شاءالله بشود شما را هم یک روز دعوت کنند حالا اگر سال بعد ایشان‏

دعوت نشود و کسى دیگر دعوت شود، مى‏گوید امسال آقا نظرشان را از ما برگرداندند! ا! چه شد؟ چه شد قضیه؟ بالاخره قرار است هر سال شما دعوت بشوید؟ دیگران آدم نیستند؟ دیگران مثل شما رفیق نیستند؟ دیگران مثل شما سهمى ندارند؟ دیگران مثل شما حظى ندارند؟ هان؟ آن‏

وقت این مجلس چه مى‏شود؟ خودنمایى تظاهر چشم و هم چشمى و احساس فخر و استکبار! استکبار! خب چه نتیجه‏اى دارد؟ چه اثرى دارد؟ چه فایده‏اى دارد؟ این مجلس مى‏شود آن وقت مجلس رسول خدا؟ مى‏شود مجلسى که به دنبال …..؟ ثواب باید برده بشود ولى به جاى او مسائل دیگر، چشم و هم چشمى بخواهد باشد خودنمایى بخواهد باشد، این جور باید باشد؟ چقدر ما خود را نزدیک کردیم؟ چقدر به آن‏چه را که بزرگان توصیه کردند توجه کردیم؟ چقدر توجه کردیم؟ خب بررسى کنیم دیگر.

شب‏هاى ماه رمضان هم مى‏آید و مى‏رود و گرم هستیم و مى‏آییم و جلسات و خب خوب است این مطالب همه خوب است. من که این مطالب را خدمت رفقا عرض مى‏کنم براى این است که مى‏دانم رفقا از من توقع این مطالب را دارند رفقا از من توقع هندوانه و خربزه ندارند رفقا از من توقع بالا بردن انانیت‏ها و بالا بردن تخیلات را ندارند، غیر از این است؟ این طور نیست رفقا توقع، توقع صدق دارند توقع اداى امانت دارند رفقا توقع، توقع ایشان توقع کلامى است که آن کلام از ناحیه‏ى بزرگان القاء شده است و ممکن است واسطه‏اى در این بین آن‏ها را به افرادى که مستعد تلقىِ این مطالب هستند، برسانند توقع این‏ها را دارند دیگر، والا بنده هم بلند شوم بگویم و تعریف کنم و تمجید کنم که مانند شما در کره‏ى زمین پیدا نمى‏شود و دو متر هستى کله‏ى شما هم بچسبد به طاق! خب مى‏شود جاى دیگر، جاى دیگر از این حرف‏ها هست از همین مطالب هست بهترش هم هست خیلى بهترش، کار نکرده را مى‏گویند کرده، حالا چه برسد به این‏که بدبخت بخواهد کارى بکند.

توقع توقع انطباق موقعیت با مکتبى است که از بزرگان نقل شده و هر کسى باید خودش را در این‏جا به حساب بیاورد خودش را باید در این‏جا در نظر بگیرد

خودش را باید در این‏جا بسنجد. بسنجد و آن استفاده‏اى که باید بکند آن استفاده را باید بکند و انجام بدهد. توقع نباید داشته باشد انسان، که آقا ما در این‏جا آمدیم و حتما شما باید پاسخگو باشید به فلان قضیه، نخیر! ما پاسخگو نیستیم بلند شوید بروید از یک جاى دیگر پاسخ بگیرید، این حرف‏ها نیست. آقا ما در این‏جا آمدیم و فلان جا را ول کردیم حالا شما بیایید براى ما وقت بگذارید، نخیر! بنده یک همچنین وقتى ندارم رفقاى ما هم یک همچنین وقتى ندارند دلتان مى‏خواهد بروید یک جاى دیگر، همچنین وقتى نیست. طلبکارانه با مسئله برخورد مى‏کنیم یک جور است، ملتمسانه و عاجزانه برخورد مى‏کنیم اینى که حضرت سجاد مى‏فرماید این است.

الهى ادعوک بلسان قد اخرسه‏، خدایا من طلبکارانه با تو برخورد نمى‏کنم، خدایا یقه تو را گرفتم یک نماز شب خواندم فردا بایست در فلان معامله کارم را راه بیاندازى، این قدر سود و این قدر سرمایه و این قدر بهره باید نصیب من بکنى و الا فردا شب نماز شب نمى‏خوانم! تا عمر دارى به جهنم نخوان! صاف همان آن، بخواهید کلام خدا را بشنوید همین الان مى‏گویم به شما، همین الان، یک نماز شب بخوانید بعد از نماز شب یک همچنین کارى کنید، خدایا من یک نماز شب خواندم باید فردا به فلان توقعى که دارم برسم، اگر مى‏خواهم شوهر کنم فلان شوهرى که مورد نظر من است فردا باید بیاید خواستگارى درِ خانه‏ى ما، اگر مى‏خواهم زن بگیرم فردا که مى‏روم فلان خواستگارى فورا باید جواب مثبت بدهد، اگر قرض دارم فورا باید قرض‏ها همین فردا ادا بشود والا فردا شب دیگر نماز نمى‏خوانم، همین الان خدا گُمبى آن نماز شب را مى‏کوبد در سرمان و مى‏گوید این نماز شب امشب تو، نماز شب فردا شب تو و نماز شب یک ماه دیگر و یک سال و تا آخر عمرت، صد سال من این را نخواستم اصلا برو گم شو نمى‏خواهم روى تو را ببینم‏

نمى‏خواهم اصلا روى تو را ببینم نمى‏خواهم اصلا قیافه‏ى تو را ببینم! دارى براى من خط و نشان مى‏کشى؟ خدایا من این نماز را مى‏خوانم براى این، این عمل خیر را انجام مى‏دهم براى این کار! این‏جا جاى ناز کشیدن نیست این‏جا جاى چیست؟

حافظ! بَه بَه خدا رحمتش کند این‏ها آمدند بابا گفتند یک چیزهایى، یک دو زار گیر ما آمده، دو زار سى شاهى که گیر ما آمده آن هم از حرف‏هاى حافظ و مولانا و عرفا و اولیاى الهى است والا جاى دیگر خبرى نیست. حافظ فهمیده قضیه را، مى‏گوید آه جانسوز ما را نیارد در خیال/ آن که کشتى راند بر خون قتیل، شما بلند شدید در نماز شب یک آه مى‏کشید یک خدایا مى‏گویید بعد به حساب مى‏گذارى، بنده خدا آن از هزارها هزار افرادى که به دنباش هستند شط خون راه انداخته و در شط خون دارد کشتى مى‏راند باکیش هم نیست باکیش نیست! مرحوم آقا در زمان حیات خودشان، یک نفر خیلى خلاصه بى‏حیایى مى‏کرد، پا از حد و گلیم خودش خیلى بیرون مى‏گذاشت، حالا خیال مى‏کرد آدمى هست، مکاشفه داشت چه داشت چه داشت براى من هم تعریف مى‏کرد، فلان مى‏کرد، در سجده چه را دیدم، در آن‏جا چه دیدم، واقعه کربلا را در یونسیه به من نشان دادند از خواب که برخواستم از برگ درختان صداى لا اله الا الله ….، از این مسائل براى ما مى‏گفت و ما هم بیر بیرنگاهش مى‏کردیم، مى‏گفتم عجب عجب، نه مى‏خندیدیم نه فلان، او هم گاهى اوقات خیال مى‏کرد مستمع خوبى گیر آورده و لو مى‏داد، مى‏گفت دیگر، ما مى‏دیدیم ته این چیزى نیست مسئله‏اى نیست ولى در باطنِ همه‏ى این مسائل، همان دوران طفولیت که من این مطالب را مى‏شنیدیم در آن یک نوع انانیت مى‏دیدم، یک نوع انانیت! از خود مى‏دید نه از او، این مطالب را به خود نسبت مى‏داد مى‏گفت توفیق خدا ولى دروغ بود، توفیق خدایش هم دروغ است.

همان موقع اگر به او مى‏گفتى بله توفیق خدا است شما کاره‏اى نیستى‏

یکدفعه رنگش قرمز مى‏شد! بله آقا؟ چه فرمودید؟ بنده کاره‏اى نیستم؟ حالا گرچه ما گفتیم توفیق خدا ….- اگر هم نگوید باطنش این را مى‏گوید دیگر- چطور این‏که وقتى یکى دوتا از این جملات به او گفتیم با ما چپ افتاد و تا آخر عمر هم پرونده‏ى ما دیگر بسته شد. مگر خودت نمى‏گویى توفیق خدا است؟ ما هم همان را به تو گفتیم ما که دیگر اضافه نکردیم، گفتیم شما کسى نیستى توفیق خدا است، ورق برگشت. وقتى ورق برگشت همین آقایى که ما را در مکاشفه به آن صورت مى‏دید تا ورق برگشت یکدفعه مکاشفه‏ها عوض شد خواب‏ها عوض شد، عجب! ما که همان بودیم تغییر نکردیم تو تغییر کردى من همان هستم، همان فکرى که قبلا داشتم الان هم همین هستم، همان نمازى که آن موقع مى‏خواندم الان هم مى‏خوانیم همان اعتقادى که داشتیم الان هم همانیم پس این مکاشفه چه شد که یکدفعه ۱۸۰ [درجه عوض شد؟] آن موقع ما در اعلا علیین الان در اسفل السافلین؟ بابا نه آن طور نه این طور، در وسط، خط وسطى بگیر و عوض شد و مسائل عوض شد. دیگر عبارت‏ها تغییر کرد و چه کرد و بعد هم دیگر بابا ما که از این چیزها دیگر بارمان نمى‏شود دیگر خلاصه …..

ایشان شروع کرد به واسطه‏ى بعضى از مسائلى که مشاهده کرد شروع کرد به افشاى آن‏ها، خب بعضى از آن‏ها درست بوده بعضى هم خلاف بوده ولى هرچه را که درست است که نمى‏توان گفت. در این مکتب این نیست که انسان هرچه مى‏بیند بگوید ولو این‏که حق باشد مگر هر حقى را باید گفت؟ اذهان ممکن است تحمل و سعه‏ى تلقى مطلب را نداشته باشند و نتوانند بپذیرند، باید براى این‏که انسان به یک مسئله‏اى [ب‏] رسد زمینه‏سازى کند. الان من یک مثالى براى شما مى‏زنم، این سقف- همه نگاه کنید- این سقف چیست؟ سفید رنگ است رنگ گچ سفید است حالا من مى‏آیم به شما مى‏گویم این گچ که شما مى‏بینید این رنگ گچ‏

سیاه است شما اشتباه مى‏کنید چه حالى به شما دست مى‏دهد؟ چه حالى به شما دست مى‏دهد؟ بگویم؟ از یک طرف مى‏گویید چشم ما این را دارد سفید مى‏بیند چطور ایشان دارد مى‏گوید سیاه است؟ از یک طرف به من اعتماد دارید مى‏گویید این، این حرفى را که مى‏زند به من، بیخود نمى‏زند، این دو قضیه. مشاهده‏ى عینى و اعتماد بر من، موجب یک درگیرى و تصادم و تصادف نفسانى مى‏شود نفس شما را به هم مى‏ریزد یا مى‏زند به سر یا مى‏زند به جاى دیگر!

یا از نظر بدنى وضعیت را به هم مى‏ریزد …..- این فقط یک چیز کوچک و مختصرى است که گفتم- حالا راجع به یک شخصیت راجع به یک فرد راجع به یک جریان، یک شخص نسبت به یک قضیه به یک نقطه نظر علمى رسیده به نظر یقینى رسیده یکدفعه شما یک مطلبى را ارائه مى‏دهید که ۱۸۰ درجه در خلاف این قرار دارد، خب چه حالى براى این پیدا مى‏شود؟ حالا یک وقتى این حرف را یک آدمى که در کوچه و بازار دارد راه مى‏رود مى‏زند، اصلا توجه نکرده از کنارش رد مى‏شوید. یک وقتى نه! این حرف را از یک منبعى و از یک منشأیى مى‏شنوید که براى شما رد کردنش به این سهولت نمى‏تواند باشد، آن وقت چه اضطراب و تلاطمى در نفس پیدا مى‏شود؟ بعضى از نفوس نسبت به رد شدن از قضیه و هضم کردن، آمادگى خاصى دارند، با آن‏ها مطلب چندان مشکل نیست ولى بسیارى از نفوس نسبت به این مسئله، نه! آن آمادگى را ندارند یکدفعه ممکن است دچار اضطراب بشوند و این‏که این همه بزرگان توصیه مى‏کردند بر کتمان سرّ، کتمان سرّ کتمان سرّ، مطلبى را که مى‏بینید نگویید به بقیه، به رفیقتان نگویید مطلبى را که مشاهده مى‏کنید فقط پیش خودتان باشد و به شخصى که گفته مى‏شود فقط باید مطرح شود، به کسان دیگر نگویید مطلبى را که یک وقت در خواب مى‏بینید، جریانى پرده برداشته مى‏شود حادثه‏اى براى شما به صورتى منکشف مى‏شود

اخلاق و رفتارى براى شما روشن مى‏شود و باطن یک شخصى براى شما برملا مى‏شود، جایز نیست بگویید، نمى‏توانید بگویید و لعل این که این شخصى که براى شما [از او] این مسئله حاصل شده، فردا حالش عوض شود و از شما بالا بزند، مگر قرار است همه در یک حال بمانند؟ نه! الان این حالش حالى است که براى شما خلاف جلوه کرده و درست هم هست، شاید خلاف هم بوده نه این‏که حالا مشاهده، مشاهده‏ى غیر واقعى بوده، نه درست بوده، ولى فردا ممکن است عوض شود، هفته‏ى دیگر ممکن است تغییر کند یک ماه دیگر همین طور بیاید بیاید بیاید خودش را اصلاح کند و خودش را درست کند و از شما بالا بزند، آن وقت او شما را به این قسم حالا مى‏بیند، تا حالا شما مى‏دیدید حالا او شما را به این حال مى‏بیند. لذا انسان نسبت به آن چه را که رفیقش نمى‏تواند تحمل بکند باید لب فرو ببندد نباید مسئله را بگوید.

حلّاج مطالبى را که مى‏گفت درست بود صحیح بود حقایقى را مطرح مى‏کرد مسائل توحید را مطرح مى‏کرد حقایق عرفانى را مطرح مى‏کرد الان بسیارى از افراد همان مطالب را دارند براى من نقل مى‏کنند ولى فرق بین او و بین این‏ها این بود که این‏ها فقط مطلب را مشاهده مى‏کنند و از خود خارج نمى‏کنند، او این مطلب را مى‏گفت و افشا مى‏کرد نتیجه آن چیست؟ چى شد نتیجه؟ نتیجه این شد که آمد سرش را بر دار داد و بر باد داد. گفت، یعنى استادش آن استاد آن پیر، گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا مى‏کرد/ نه این‏که دروغ مى‏گفت نه این‏که مکاشفه‏ى او خلاف بود و الا مى‏گفت دروغ مى‏گفت، خلاف مى‏گفت، مسئله این طور نیست، نه! مسئله‏اش درست بود آن‏چه را مى‏گفت درست بود ولى اسرار هویدا مى‏کرد نمى‏توانستند تحمل کنند.

سرّ یعنى واقعِ غیر قابلِ بیان نه دروغ، اگر دروغ باشد دیگر سرّ نیست، دروغ‏

یک مفهومى دارد. سرّ یک مفهوم دیگرى دارد سرّ یعنى خفا یعنى خفا، شما یک انگشتر قمیتى دارید این انگشتر قیمتى را دست نمى‏کنید چون اگر دست کنید مى‏بینند ممکن است یکى بیاید و این را بردارد، این را مى‏گذارید در صندوق، درِ آن را هم مى‏بندید این مى‏شود سرّ، این مى‏شود سرّ. آن انگشتر مى‏شود سرّ، واقعیت است ولى واقعیتى نیست که به همه نشان بدهید واقعیتى است که در صندوق مى‏گذارید، یک چیز گرانبهایى است، از پدران رسیده آن را نمى‏خواهید دست هر کسى بیافتد آن را مى‏گذارید در صندوق، واقعیت است ولى قاب نمى‏کنید در اتاق بگذارید که هر کسى [ببیند،] مى‏گذارید در صندوق که کسى نبیند، فقط خودتان اطلاع داشته باشید این را مى‏گویند سرّ.

حلاج مسئله‏ى او این بود که مطالبى را که نقل مى‏کرد این مطالب به گوش کى مى‏رسید؟ به گوش آن آقایى مى‏رسید که اصلا از هیچ چیز خبر نداشت، بدبخت اصلا اطلاع نداشت، [مى‏گفت‏] این‏که دارد این حرف را مى‏زند خب این کفر است ولى اگر همان شخص در تحت تربیت قرار مى‏گرفت- به عنوان قضیه‏ى شرطیه- در تحت مراقبه قرار مى‏گرفت در تحت ایرادات و ذکر و اوراد قرار مى‏گرفت در تحت تزکیه قرار مى‏گرفت مى‏رسید به یک جا که همین حرف حلاج را قشنگ مى‏فهمید و برایش دیگر سرّ نبود ولى خب نرفته خودش را به علوم ظاهرى مشغول کرده عالم شده عالم ظاهرى، چیزى خبر ندارد از اسرار خبر ندارد.

راجع به یک نفر آمده بود رفته بود پیش یک بنده خدایى حالا فوت کرده- از آقایان مراجع بود فوت کرده- گفت آقا من فلان خواب را دیدم گفت من که معبّر خواب نیستم، خب راست مى‏گوید بیچاره معبر خواب نیست، آن چیزهایى که آن خوانده آن تعبیر خواب نیست. یکى از افرادى که در همان بیت و فلان و این چیزها بوده، یک تعبیر کرده که زده در سرش! که تو فلان شخص را دارى فلان‏

شخص مى‏خواهد به تو حمله کند فلان دشمن دارى مواظب باش، آمد پیش من، گفتم این خواب تو ربطى به این ندارد، این خواب حکایت از نفس تو مى‏کند، تو فلان کار را انجام مى‏دهى باید فردا ترک کنى! رنگش پرید. گفتم ببین! این اصلا چه ربطى به آن دارد؟ چه ارتباطى به این قضیه دارد؟ این مسئله مسئله‏ى نفسانى است. نه در کتاب طهارت وسائل الشیعه نوشته، نه در حج و صلاى و زکات مرحوم حاج آقاى رضاى همدانى و صاحب جواهر نوشته، آن‏ها بابا روایات را، روایات احکام را آوردند- خدا خیرشان بدهد خدا درجات ایشان را عالى کند- آن یک فنى است این هم یک فن است هیچ ربطى هم به یکدیگر ندارند. حالا شما یک همچنین مسئله را بیایى به صاحب جواهر بگویى خب چه مى‏گوید؟ مى‏گوید کافر و مرتد هستى دیگر، خب راست هم مى‏گوید خب نمى‏فهمد فنّش نبوده درکش را نداشته تخصص آن نبوده، آن را باید حلاج مى‏رفت به کى مى‏گفت؟ مى‏رفت به همان کسى که در این فن بوده در این فن تخصص داشته در این فن قدم گذاشته در این فن خون دل خورده، سالیان سال را به گریه و زارى و ابتهال گذرانده، به متابعت از دستور گذرانده، در تحت تربیت بزرگان و مراقبه‏ى اولیاء، خودش را قرار داده و تسلیم کرده نفس خود را، تسلیم کرده نفس خود را تا این‏که از آن دریچه‏ى معنا بر قلب او تابش واقع شده و قلب او مستنیر شده و حقایقى را درک مى‏کند که تا به حال درک نمى‏کرده، حالا شما به او سرّ بگو وقتى به او سرّ بگویید دیگر سرّ نیست، طبیعى است. الان این لیوان در آن چیست؟ این آب است این سرّ نیست همه مى‏دانند دیگر، مسئله‏اى نیست که قابل براى کتمان باشد.

امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید که حالا موقعیت را فهمیدید؟ حالا فهمیدید ما چه موقعیتى داریم؟ وقتى مى‏خواهى جلوى خدا بایستى چطورى با خدا حرف بزنى؟ طلبکار حرف نزن، بلسان قد أخرسه ذنبه، بدان دارى با خدا با یک‏

زبانى حرف مى‏زنى که هزارتا دروغ گفته، مواظب باش، مى‏گویى نگفته، خدا مى‏آید به تو مى‏گوید با یک زبانى دارى حرف مى‏زنى که وقتى دارى با مشترى صحبت مى‏کنى مشترى را مى‏چرخانى مى‏چرخانى متمایل مى‏کنى به همان که مى‏خواهى جنس را به او بفروشى، مى‏گویى نه! خدا مى‏گوید ….. دارى با زبانى با خدا صحبت مى‏کنى که وقتى با رفیقت حرف مى‏زنى یک قسمى حرف مى‏زنى که آن‏چه را که واقع هست یک جور دیگر! هان! یک قسم دیگر که موقعیت خودت هم در خطر نیافته، با این زبان دارى با خدا صحبت مى‏کنى! نه با آن زبانى که حالا ان‏شاءالله باید بیاید که‏ «کشفتَ عنهم الحجب العمیّه» واقعا عجیب آن قلوبى که خدایا پرده‏ها را از جلوى چشمان آن‏ها برداشتى و آن‏ها با اسرار وجودِ خود و با آن حقیقت ربطیه‏ى خود که دیگر پوشش کثرتى نمى‏تواند آن حقیقت ربطیه را از آن صفا و از آن زلال و از آن عالم طهارت و نور بیاندازد، با آن قلوب دارند با تو صحبت مى‏کنند، کلام امیرالمومنین.

نه با زبانى ما داریم با خدا حرف مى‏زنیم- شوخى هم نداریم- با زبانى با خدا صحبت مى‏کنیم که حرف‏ها را چرخانده مطلب را غیر از آن [که هست‏] گفته و با قلوبى داریم با خدا صحبت مى‏کنیم- خدا هم خوشش مى‏آید نه این‏که بدش بیاید نه!- دیگر اعتراف بکنى دیگر قبولت مى‏کنند اعتراف بکنى ….، گناه کردى عیب ندارد بنده‏ى من هستى گناه مى‏کنى من هم مى‏بخشم پس من ماه رمضان را براى چه گذاشتم؟ براى چه گذاشتم؟ روزه را براى چه گذاشتم؟ براى شما گذاشتم دیگر، براى همین شما. آن روزه‏اى که پیغمبر مى‏گرفت مال پیغمبر بود آن روزه‏اى که امام سجاد مى‏گرفت مال امام سجاد بود و اولیا و این‏ها و روزه‏ى ما هم این است. بالاخره خدا فکر ما هم بوده فقط فکر پیغمبر و ائمه و اولیاء و امثال آقاى حداد و پدر ما و علامه طباطبایى نبوده، نه! بالاخره فکر ما هم بوده گفته شما هم‏

عیب ندارد، شما هم بیا، ولى اقرار کن و بیا، طلبکارانه نیا و با وضعیت عبودیت بیا، من قبول مى‏کنم کارت را درست مى‏کنم هیچ مسئله‏اى نیست.

قرار گذاشتیم یک ساعت بیشتر نشود ولى ببینید ده دقیقه بیشتر شد، من دیگر از این‏جا تمامش مى‏کنم، ان‏شاءالله. با حالت عبودیت بیا، این درگه ما درگه نومیدى نیست/ گر کافر و گبر و بت پرستى باز آى/ امیدواریم که به دعاى اولیاى الهى و صدق ضمیر و باطن و صفاى قلوب اولیا و بزرگانى که در این راه نَفَسى داشتند و همتى داشتند و قلبى داشتند مستنیر، خدا ما را از خواب غفلت بیرون بیاورد و راه را به ما بنمایاند و ما را به مقصد و مقصود برساند.

اللهم صل على محمد و آل محمد

[۱] . مکارم الأخلاق، ص ۸.

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن