جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۸
موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۴ رمضان ۱۴۲۸
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
ادعوک یا سیدى بلسان قد اخرسه ذنبه رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه.
اى سید و مولاى من، من تو را مىخوانم از تو تقاضا مىکنم نظر تو را به سمت و سوى خود جلب مىکنم با چه وضع و با چه کیفیت و در چه موقع؟ با زبانى که گناه آن زبان را به لکنت انداخته این طور تو را مىخوانم و او را لال نموده است، از لکنت هم بالاتر، خَرس به معناى لال بودن، از کار افتادن زبان است. زبان من از کار افتاده، حالا با این وضع دارم تو را مىخوانم و این یک نکتهاى است که ما باید توجه کنیم که وقتى که داریم نماز مىخوانیم دعا مىخوانیم قرآن مىخوانیم یاد خدا مىکنیم، متوجه باشیم از خدا چیزى طلبکار نیستیم! بگوییم حالا بلند شدیم داریم نماز مىخوانیم داریم قرآن مىخوانیم پس خدایا یاعلى! نه! باید متوجه خودمان باشیم و به وضعیت خودمان- حالا انشاءالله راجع به این قضیه احتمالا در شبهاى آینده صحبت بکنیم- که وضعیت خودمان را در هنگام مواجههى با پروردگار مبادا فراموش کنیم اوضاع خودمان را حالات خودمان را افکار خودمان را کار خودمان را، مبادا از یاد ببریم و خود را به جاى طلبکار و خدا را به جاى بدهکار تصور کنیم، نه! ببینیم امام سجاد به ما چه یاد مىدهد؟ حضرت به ما چگونه دعا کردن را مىآموزد؟ از اینها ما باید یاد بگیریم دیگر، کجا برویم؟
حضرت مىفرماید ادعوک یا سیدى بلسان قد أخرسه ذنبه، من همین امروز عصر بود نمىدانم به چه مناسبت یک مرتبه یاد این دعاى ابوحمزه ثمالى و مضامینش [افتادم] و رفقا هم دعاى ابوحمزه را در شبهاى ماه رمضان بخوانند مرحوم آقا توصیه داشتند اگر هم همهى آن را نمىخوانید اقلا دو یا سه صفحه با معنا بخوانید نه اینکه همین طورى بخوانید بروید جلو، دعا خواندن و جلو رفتن فایده ندارد باید انسان به معانى دعا توجه داشته باشد فایدهاش کم است نمىگویم ندارد. مرحوم آقاى حداد وقتى که به بنده فرمودند فلان کار را بکن، فرمودند در هر فقره باید به معنا توجه داشته باشى او مىتواند تأثیر کند گرچه هم اگر از روى غفلت باشد بى هیچى نیست- عبارت ایشان این بود بى هیچى نیست- بالاخره ذکر خدا گفتن بهتر از منطر گفتن است یاد خدا کردن بهتر از تصنیف خواندن و ترانه خواندن است اینها با هم یک کمى تفاوت دارد، مقدارى. الان مردم همه چیز یادشان است غیر از این حرفها، همه چیز را در نظر مىآورند غیر از این مطالب، الان یک مسابقه بگذارند در تلویزیون و از افراد بپرسند
که دعاى ابوحمزهى ثمالى از کیست؟ از این جمعیت هفتاد میلیونى ایران بعید مىدانم یک پنجاه هزار نفر بگویند مال امام سجاد است، من بعید مىدانم! یک هزار نفرى شاید فرض کنید که …..! حالا اگر بگویند فلان فوتبالیست مال کدام کشور است؟ از هفتاد میلیون نفر نود میلیون نفر مىگویند مال فلان جا است! التفات کردید!
من یک وقت در یک جا …..، واقعا هم خنده دارد خنده دارد چه خندهاى! قهقه دارد بر این حال بدبختى و نزار مملکتى که خود را شیعه و طرفدار امیرالمومنین و تابع امام زمان مىداند و رقاصههاى دنیا را در حافظهى خود مىسپرد بازیکنها را در ذهن خود به حساب مىآورد ارزشها را به افرادى که دنبال توپ مىگردند و توپ هر کجا برود آن هم دنبالش مىرود، آخر بدبخت تو با دو متر قد چرا دنبال توپ مىگردى؟ توپ که این قدر است هر جایى مىرود آن هم مىرود دنبالش، توپ باید دنبال تو بیاید تو چرا دنبال توپ مىگردى بیچاره؟ و بدبختتر از تو آن کسانى که مىنشینند و تماشا مىکنند و بیچارهتر از تو آنهایى که تشویق مىکنند و اعلامیه صادر مىکنند این، این شد کار ما، این شد فرهنگ ما. در اسلام ورزش آمده است نه توپ بازى و نمىدانم رقصیدن و تئاتر بازى کردن و این مسخره بازىها، اسب سوارى آمده است شمشیر زنى آمده است فنون رزمى آمده است به مقتضاى روز و به مقتضاى زمان، همه ما باید به فنون اسلحه وارد باشیم الان آنهایى که از ما در اینجا نشستند و به فنون اسلحه و اینها وارد نیستند خلاف کردند جرم کردند. در حکومت اسلام همه باید به مسائل رزمى وارد باشند همه باید دفاع کنند همه باید نسبت به مسائل و نسبت به آنچه را که لازمهى حفظ و کیان از حدود و ثغور اسلام است باید وارد باشند و اختصاص به یک سن دون سنى ندارد از جوان گرفته تا پیرمرد، منتهى هر کسى بنا به مقتضاى حال و تخصص و ….، بله همه لازم نیست خلبان بشوند خب خلبانى دوره دارد حساب و کتاب دارد همه لازم نیست ملوان بشوند ولى بالاخره تفنگ که دیگر مىتوانند دست بگیرند به این مقدار که مىتوانند حتى زنها هم باید به فنون رزمى وارد باشند در حکومت اسلام.
گاهى اوقات دشمن قوى است و مىآید و فقط ارسال مرد به جبههها کفایت نمىکند، که باید دفاع کند؟ باید زنها دفاع کنند. زن باید به فنون رزمى وارد باشد اطلاع داشته باشد کى گفته حرام است؟ کى گفته اینها ایراد دارد؟ در زمان مرحوم آقا یادم است وقتى که در همان موقع شنیده شد که زنها را براى رزم و یاد دادن فنون آموزش رزمى مىبرند بعضى از علماى مشهد الان که فوت کردند، آمده بودند در منزل- من یادم است، بودم در آنجا- و داشتند ایراد مىکردند که آقا این چه حکومتى است؟ این چه دولتى است؟ زنها را دارد مىبرد! ایشان مىگفتند خب ببرد، باید ببرد. در دولت اسلام زنها
مانند مردها باید به فنون رزمى و فنون جنگى وارد باشند تفاوت نمىکند، بله تا وقتى که مرد هست و تا وقتى که ارسال رجال به حدود و ثغور مَن به الکفایه است دیگر ضرورتى براى ارسال زن ندارد و الا زن هم باید بداند، زنها هم ….، در زمان پیغمبر زنها هم بودند اینها هم به مسائل رزمى آشنا بودند و اگر دشمن مىآمد از خودشان دفاع مىکردند، مسائل پرستارى هم مىدانستند، مىآمدند در جبههها و زخمىها را مداوا مىکردند، جلوى پیغمبر این کار را مىکردند. خب چه کسى باید این کارها را انجام بدهد؟ وقتى مرد دارد مىجنگند خب یک کسى هم باید بیاید به زخمىها برسد، این مسئلهى طبیعى است. هم افراط غلط است و هم تفریط غلط است، هر دو غلط است.
خندهدار اینکه یک روز من آمدم در همان زمان، ظاهرا ماه مبارک رمضان بود مشرف شده بودم مشهد، شب بود دیدم مرحوم آقا مىگویند فلان کس آمده اینجا- یک شخصى را اسم بردند که الان نیست آن هم به رحمت خدا رفته، فوت کرده مىخواهم طرز فکر را بگویم که ببینید بعضىها واقعا در چه طرز فکرى به سر مىبرند- در همان زمانى که جنگ بین ایران و عراق بود و بعثىها به سرزمین اسلامى هجوم آورده بودند و اینها، یک نفر آمده بود از علماى معروف هم بود و اعتراض داشت و به مرحوم آقا مىگفت چرا ما باید با آنها بجنگیم؟ این جنگ برادر با برادر است! مرحوم آقا فرمودند پس اگر نجنگیم چه کنیم؟ اگر نجنگند خب چه کنند؟ گفت هیچى خب بیایند مملکت را بگیرند! چه فرق مىکند؟ برادرکشى نباید باشد حالا آنها بیایند که فرض کنید که فلان شط را بگیرند فلان شط کجا را بگیرند فلان سرزمین را بگیرند خب اینکه اشکالى ندارد، ایشان فرمودند عجب! شما تجویز مىکنید که یک مشت کافر بعثى، اینها که نه دین دارند و نه وجدان دارند نه انسانیت دارند اینها بلند شوند بیایند بر نوامیس ما بر سرزمین ما حکومت کنند شما نگاه کنید؟ اول کسى که سراغش مىآیند سراغ جنابعالى و زن و بچه خودت است که بلند مىشوند مىآیند، همین طورى شما از کیسه خلیفه دارید مىبخشید! التفات مىکنید.
اینها را باید به آن رسید، بله اینها درست است. باید ورزش را در اینها قرار داد، در فنونى که مفید است براى حفظ مملکت و براى نگهدارى حدود و ثغور از دستبرد اجانب و از دستبرد کفار و از دستبرد افراد معاند که خب همیشه هم هست همیشه بوده. از زمانى که خداى متعال جد و جدّهى ما را خلق فرمود- حضرت آدم و حوا- این جنگ بین دو نقطه شروع شد تا الان و تا زمان ظهور حضرت، فقط در زمان ظهور حضرت است که دیگر به این جنگها پایان داده مىشود و حکومت حقه مىآید و افراد را بر وفق فطرت به حرکت درمىآورد لذا دیگر جنگ از بین مىرود و جنگى نیست. وقتى که
حکومت بیاید و بر اساس فطرت حرکت کند بر اساس حق حرکت کند بر اساس وجدان حرکت کند دیگر در آنجا جنگ معنا ندارد دیگر در آنجا تو و منى معنا ندارد در آنجا دیگر ظهور، ظهور ولایت است و ولایت همهى شعوب و فروع و همهى جوانب را در آن حیطهى ولایى و سیطرهى ولایى خودش هضم مىکند بزرگ مىآید مىپذیرد کوچک مىآید مىپذیرد زن مىآید مىپذیرد مرد مىآید مىپذیرد جاهل مىآید مىپذیرد عالم مىآید مىپذیرد رئیس مىآید مىپذیرد مرئوس مىآید مىپذیرد همه را مىپذیرد و به یک چشم نگاه مىکند خب دیگر که مىخواهد بجنگد؟ با کى باید دعوا داشته باشد؟
ولى پرداختن به چیزهاى دیگر فنون دیگر از این چیزهایى که الان در دنیا دقیقا مشاهده مىشود که چطور دست استعمار همه را مبتلا کرده است به همین بازىها و مسخره بازىها و چیزهاى سرگرمى که صد من یک غاز هم ارزش ندارد و فقط اتلاف نفوس و اتلاف سرمایه و این سرمایههایى که باید صرف عمران مملکت بشود این سرمایههایى که باید صرف فقرا بشود این سرمایههایى که باید صرف کاشت و زرع بشود این سرمایههایى که باید صرف ارتقاء توان و قوا، قواى دفاعى مملکت بشود این سرمایههایى که باید صرف ارتقاء علمى و بهداشت ممالک بشود چطور استعمار این سرمایهها را صرف توپ کرده! توپ توپ بدو بدو دنبالش بگیرش رفت آن طرف بدو دنبالش بگیرش از دستت در نرود بعد بزنى این تو این تو این هم چیزهایى که هشتاد درصدش به شانس و اقبال بستگى دارد و بیست درصد به چیز بستگى دارد مردم مىنشینند هورا کف بزن چى توپ رفته در یکدانه چهار دیوارى، بیا خودت دهتا بزن. وقتى اینها رفتند هى بزن برود صد دفعه بزن برود کف بزن دست بزن توپ رفته در آن سوراخ، این شد افکار ما، این شد …. واقعا مىگویم.
من یک شب در مجلسى شرکت کردم مجلس اقوام ما هم بود اقوام بود مثلا مجلس صلهى رحم بود، مثلا! حالا بگذریم از آنکه در آن مجلس حرفهاى بیخود و وقت تلف کن، نمىدانم گفتم براى رفقا این مطلب را که یا نگفتم؟ خیلى وقت پیش، چند سال پیش بود، شب بارانى بود به اصرار یکى از بستگان که من تا آن موقع شرکت نکرده بودم، به اصرار آنها ما رفتیم، آقا بیا اقلا یک نوبت هم که شده بیا، ماهى یک مرتبه این جلسه تشکیل مىشود بلند شو بیا، ایام نزدیک نیمهى شعبان هم بود چند روزى تا نیمهى شعبان فاصله داشت، شب بارانى بود باران شدیدى هم مىآمد خیال مىکنم چهار یا پنج سال پیش بود، چهار سال یا پنج سال، آن شب بین ایران و یکى از این کشورهاى عربى مسابقه بود، مسابقه، همین فوتبال، توپ بازى توپ بازى بچه بازى! آقا تمام ذکر و فکر آن شب مجلس که در او از طبقات مختلف بودند از علما و معممین بودند اکثر آنها را اکثر نگوییم حداقل نصفش از علما و معممین و ائمهى
جماعات و مساجد و اینها بودند، اصلا گذشت بر اینکه این فوتبال چیست؟ کى برده؟ هر کسى مىآمد آقا اخبار چیست؟ چه کسى گل زده؟ کى برد؟ کى باخت؟ یکى هم آمد، یکى از این بندگان خدا آمده بود پیرمرد هفتاد ساله، ما خندهمان گرفته بود، مىگفت بله قربان من تا الان رادیوى ماشین را گرفته بودم و پا به پا تعقیب مىکردم! هیچ نه گل زدند نه کسى ….! ما هم همین طور نگاه مىکردیم، به اینها نگاه نمىکردیم به این در و دیوار بدبخت نگاه مىکردیم که یک همچنین جماعتى را در خود جاى داده! به این دیوار نگاه مىکردیم اینها که به کى نگاه بکنیم؟ خیلى در آن شب …..
آن وقت یکى از این معممین عجیب! یکى از این معممین وقتى که ما شروع کردیم به دست انداختن ایشان [، گفت] آقا شما چه مىگویید الان مسئلهى فوتبال مسئلهى جهانى دارد دنیا دارد روى آن سرمایهگذارى مىکند و چه مىکند و الان در ایتالیا وزارتى به نام وزرات فوتبال تأسیس کردند، نمىدانم درست کردند یک همچنین چیزهایى [یا نه؟] گفتم عجب عجب! چقدر ما غافلیم؟ اصلا در این دنیا نیستیم! اصلا خبر نداریم که وزارتى هم به نام وزرات توپ بازى در کنار وزارت دفاع در کنار وزارت علوم در کنار وزارت بهداشت، یک وزارت توپ توپ توپ، یک وزارت پفک وزارت توپ وزارت الک دولک درست کردند و این …..! آقا ببینید استعمار دارد چه مىکند؟ بیایید نگاه کنید بفهمید! شوخى نیست که آمدند بر سر ما مسلمانها هم کلاه گذاشتند، یک کلاهى گذاشتند اى کاش بیاید تا پیشانى! یک کلاهى گذاشتند که ناف و زیر ناف و تا پایین پا را هم گرفته و هیچ چیزى باقى نگذاشته، بعد شروع کرد همین آقا، فوتبالیستهاى ایرلند و فوتبالیستهاى آرژانتین را یک یک، اسم خودش و پدر و مادر و نوه و گربه و سگ خانهى آنها، چیزهایى شروع کرد به گفتن که من فقط مانده بود شاخ دربیاورم که این اگر به جاى این همه اطلاعات راجع به اینها، کتاب مىخواند الان بقراط و افلاطون شده بود، بقراط و افلاطون شده بود و دست آنها را هم بسته بود.
این چقدر باید …. نگاه کنید یک آقا! معمم معمم نه یک آدم [عادى،] باید وقت در این مسائل …..! اینها واقعا گریه دارد خنده ندارد گریه دارد که وقتى مرحوم پدر ما برایش نامه دادند که آیا شما رفتید و به افرادى سر سپردید که آنها صوفى و درویش هستند، شما دست از این مطالب بردارید و بیایید به مطالب مهمتر بپردازید، چه کسى آن نامهها را دادند؟ همانهایى که آن شب داشتند این حرفها را مىزدند! فهمیدید؟ همانها و ایشان در جواب در نامه به آنها فرمودند، شما بروید گردو بازىتان را بکنید، یا یک دوتا گردو فرستادند- مثل اینکه این طور- دوتا گردو براى ایشان فرستادند ایران در یک پاکت و در یک نامه، شما فعلا به اینها مشغول باشید تا حالا بعد ببینیم چه مىشود؟ به نظرم گردوها را
هم فرستادند، یک چندتا گردو از بقالى خریدند و گذاشتند در کیسه و فرستادند، این طور در نظرم هست ولى نامه را مىدانم بود. اینها همانها هستند.
آن آقایى که شب مسجدش را تعطیل مىکند و درس تفسیرش را تعطیل مىکند و به افراد مىگوید که امشب زودتر به منزل بروید تا فلان سریال و فیلم و نمىدانم هنرپیشههاى خارجى و ژاپنى و فلان …، آنها را تماشا کنید این چیست آقا؟ این دست استعمار است. پس این چیست؟ سرگرم کردن اذهان افراد به امور توخالى و پوچ و مزخرف، زخرف القول مىدانى یعنى چه؟ یعنى کلام بیهوده، کلام لغو. یک دیوانه بیاید در اینجا بنشیند هى شروع کند با خودش حرف زدن، این را مىگویند زخرف القول، هى مىنشیند با خودش حرف مىزند، دیوانه بیچاره حالا آن دیوانه است، شروع مىکند با خودش حرف زدن، شروع مىکند با خودش چیز کردن، این مىشود چه؟ این زخرف القول، حرف مزخرف یعنى حرفى که هیچ محتوا ندارد حرفى که لغو است بیهوده است و فایده ندارد.
و من در آن شب شکر خدا را به جاى مىآوردم، خدایا شکر خدایا شکر خدایا شکر اگر ما را هم دستگیرى نکرده بودى اگر ما را هم با این مکتب آشنا نکرده بودى خب ما هم یکى از اینها بودیم دیگر، آقاى فلان بابایش کیست؟ ننهى او کیست؟ عمهى او کیست؟ چند متر قد دارد؟ چند کیلو وزن دارد؟ چقدر پشم دارد؟ چقدر چى چى دارد؟ این، این آقاى فلان است این همین اطلاعات ما، معلومات ما مىشود در حد چه؟ در این حد! در تخیلات در توهمات! اوقاتى را که باید کتاب را برداریم و مطالعه کنیم و مطلب بیاموزیم یک روایت از امام صادق بشنویم یک حکایت آموزنده از اولیاء و بزرگان که این همه در کتب تراجم و در کتب تواریخ و در کتب مدوّنهى در این موضوع هست اینها را بیاییم نگاه کنیم، من نمىگویم فقط بروید کتابهاى مرحوم آقا را نگاه کنید، نه! بروید کتابهاى دیگر را هم بخوانید بروید کتاب حکایات و قصص بزرگان را مطالعه کنید بروید کتب عرفا و اولیا را مطالعه کنید بروید کتب آنهایى که کلامشان باعث روشنایى و برافروخته شدن روزنههاى بازکنندهى راه و روشن کنندهى راه است، آنها را بروید مطالعه کنید چه بسا ممکن است در یک حکایتى که انسان مىخواند یک مرتبه جرقهاى بزند و راهش عوض شود مسیر تفکرش عوض شود. اتفاق مىافتد بسیار اتفاق مىافتد خیلى مهم است خیلى این مسئله مهم است همین قدر به شما بگویم رفقا و دوستان، این بینش و این بصیرتى که براى خود بنده، خب براى هر کسى هست در هر مرتبهاى، براى خود من پیدا شده نسبت به وضعیتم نسبت به راهم نسبت به مسیرم نسبت به چیزهایم، اینها به خاطر خواندن یک قضیه و یک حکایتى بوده که من از یک شخص خواندم به طور کلى طرز تفکر من را نسبت به مسائل تغییر داد تا
الان، یک قضیه اتفاق افتاد این طور گاهى مؤثر است.
امیرالمومنین على علیه السلام مىفرماید وقتى که از خواندن و مطالعه و عبادت ملول مىشوید به حکایات آموزنده پناه ببرید، نفس نسبت به تلقى مطالب اخلاقى که در قالب واقعهى تاریخى هست تمایل بیشترى دارد یک واقعه است یک واقعهى تاریخى، چرا من این قدر به رفقا مىگویم وقتى که منبر مىروند صحبت مىکنند صحبتهاى خود را این قدر خشک نکنند فقط هى روایت نخوانند فقط هى معنا نکنند فقط هى …. نه! از کلمات بزرگان از کلمات اولیاء الهى از حکایات و قصصى که در این زمینه هست، هم هى بیاورند براى چه؟ براى اینکه نفس نسبت به قضایایى که آن قضایا جنبهى شهودى دارد و عینى و خارجى دارد امیل است از مطالبى که فقط صرفا جنبهى علمى ظاهرى و مسئلهى ظاهرى دارد، آن مىآید و آن جنبه و واقعیت علمى را صورت عینى به خودش مىدهد و اوقع فى النفس مىشود در نفس بیشتر قرار مىگیرد بیشتر واقع مىشود. این فنون چیست؟ این فنون باید باشد امّا مطالب و چیزهاى بیخود، اینها که ارزشى ندارد نه قیمتى دارد و نه فایدهاى دارد و نه موجب فخر است! حالا در یک سال یک کشور در فلان بازى خب بشود نفر اول، خب شد که شد، خب حالا چه شد؟ چقدر افرادش معلومات پیدا کردند؟ چقدر افرادش ارزش پیدا کردند؟ چقدر افرادش معنویت پیدا کردند با این بردن؟ این هم که داریم مىبینم چه خبر است در کشورها! در اینها چه خبر است! چه اوضاعى است! آیا با بردن یکى از این مسائل، اخلاق آن کشور بالاتر مىرود یا بر غرورش بیشتر اضافه مىشود؟ فرهنگش بالا مىرود یا بیشتر دچار توهمات است؟
بنده خودم یک جا بودم، منزل یکى از اقوام در طهران، پارسال بودم، این تلویزیون ایشان روشن بود در یک قضیه ایران با یک کشورى داشت توپ بازى مىکرد توپ بازى و باخت در آنجا، من خودم دیدم آن گوینده یکدفعه مثل زن بچه مرده، زار زار شروع کرد به گریه کردن! گفتم خاک بر سرت کنند! اه به تو
مىگویند آدم! شروع کرد بله اوه اوه اوه! زهر مار، آخر به تو هم مىگویند آدم؟ تعجب مىکنم اینها را چرا به مردم نشان مىدهند؟ یعنى چه؟ خرس سه متر قد! حالا باخت به جهنم که باخت! بلند شود این قدر آدم بىمایه این قدر آدم بىفرهنگ این قدر آدم بىمتانت، بىمتانت! حالا باختند حالا بازى است یکى مىبرد یکى مىبازد اینکه دیگر حالا در سر زدن ندارد دیگر، عین یک زن بچه مرده شروع کرد به گریه کردن و فلان و این حرفها، دیگر بله چه کنیم؟ این قدر ما واقعا کم جنبه و این قدر ….. این طور باید باشد؟ یعنى باید کار ما به اینجا برسد؟
ما باید بر سر بزنیم در اینکه اخلاق ما فرهنگ ما رفتار ما صحبت ما علمیت ما در مسائل مختلف
در فنون مختلف آیا از یک ملتى که آن ملت خود را قائد و جلودار فرهنگ و تمدن بشرى به حساب مىآورند و خود را دنبالهرو مکتب و سنت رسول خدا به حساب مىآورند و مکتب تشیع به حساب مىآورند آیا به آن مرتبه رسیدیم یا نه؟ از این باید در سر بزنیم، باید در سر خودمان بزنیم که آیا رسیدیم به آن جایى که دنیا به ما به چشم یک ملت اخلاقى و علمى و داراى فرهنگ و قابل براى اسوه قرار دادن و الگو قرار دادن و متابعت کردن بر اساس صدق و بر اساس حق و بر اساس دیانت و بر اساس باز بودن و روشن بودن با ملل و جوامع اسلامى و غیراسلامى از مسیحیت و یهودیت و اینها باشد، به آن نقطه رسیدیم یا نرسیدیم؟ دنبال این مسائل باید فکر کنیم حالا باختیم که باختیم مهم نیست. اصلش غلط بود حالا چه برسد [به] باختن یا بردنش!
این همه آیات قرآن راجع به مکارم اخلاق داریم بعثت لاتمم مکارم الاخلاق[۱] از رسول خدا صلى الله علیه و آله سلم روایت شده که حضرت فرمودند من مبعوث شدم که معارف اخلاق را به اوج خود برسانم، آنچه را که در امم گذشته بود من و مکتب من و راه من و روش من، به من نگاه کنید و زندگى بیاموزید به من نگاه کنید و اخلاق بیاموزید به من نگاه کنید و صدق بیاموزید بیاموزید که چطور وقتى دختر عم من، دست به سرقت مىبرد به جلاد دستور مىدهم که دست او را در جلوى دیدگان من قطع کند، این را بیاموزید. بیاموزید از ابن عم من على بن ابیطالب که در گوران اشتداد فقر و فاقه و مصیبت، وقتى که برادرش مىآید و از او تقاضاى زائد مىکند آهن گداخته بر بدن او نزدیک مىکند، این را بیاموزید. بیاموزید از اینکه فرزندش حسین بن على وقتى که به عنوان قرض از بیت المال عسل، زائد مىگیرد آن چنان بر او نهیب مىزند و تهدید مىکند که اگر این بار مسئلهاى مشاهده شد تو را به فلان عقوبت مىرسانم، این را بیاموزید. اینها را بیایید [بیاموزید.] بیایید از من صداقت را بیاموزید نوع دوستى را بیاموزید یک رنگى را بیاموزید معاشرت با افراد را بیاموزید، بیایید بیاموزید که من وقتى در میان جمعیت مىنشینم به نحوى مىنشینم که یک نفر از خارج مىآید بین من و بین مجالسین من تشخیص نمىدهد، این را بیایید بیاموزید نه اینکه بنده مىآیم مىنشینم و یک صندلى هم براى خودم و یکدانه منبر مىگذارم و بقیه افراد بنشینند، نه! همه باید یکسان بنشینند همه باید یک قسم بنشینند همه باید در مجلس به یک نحو باشند.
مرحوم آقا مىفرمودند الان شما این مجلس را نگاه کنید این افرادى که در دور و دور نشستند همه از علما و فضلا هستند؟ نه! بین اینها کت و شلوارى هست بین اینها افراد عادى هست از فضلا و
دوستان هم هستند خیلى از اینها اکثرا در میان مجلس نشستند خودتان نگاه کنید مرحوم آقا مىفرمودند مجلس ما مجلسى است که در آن مجلس اختلاف طبقاتى وجود ندارد که حتما یک عده کنارى باشند و …. نه! هر جا جاى خالى بود مىآیند مىنشینند جاى خالى نبود مىروند کنار مىنشینند، حتما باید در کنار دیوار یک عده خاص بنشینند حتما باید فرض کنید که آن ضلع را یک چیز خاص باید پر کنند، آن کسى که رئیس است حالا دو زار هم سواد ندارد اما همین که رئیس یک جا شده باید بیایید بغل یک فرد فاضل و فرد معمم بنشیند چون فلان مسئولیت را دارد خب برو وسط بنشین آنجا نشستن ندارد، آنجا نشستن ندارد حالا رئیس یک جا هستى خب باشى دیگر، رفتى روى صندلى نشستى حالا چهار سال دیگر به تو مىگویند برو آقا در خانهات بنشین، خب اینکه چیزى نشد اینکه …. هان؟ حالا اگر ما بیاییم نه! به جاى اینکه بیاییم شعار بدهیم هى داد و بیداد دربیاوریم بلند شویم بیاییم به این کارهاى پیغمبر عمل کنیم همان طورى که پیغمبر مىنشست همان طورى بنشینیم این بهتر نیست؟ کدام بهتر است؟ واقعا مىگویم. اگر یک مجلس ما این طور باشد امتحان کنید ببینیم، اگر براى مردم است ببینیم مردم بیشتر تعریف مىکنند یا نه؟ اگر براى مردم است. اگر براى خدا است که خب آن دیگر نیاز به توضیح ندارد، اینها مسائلى است که ….. حالا اگر بیاییم به این مطالب عمل کنیم خب خدا توفیق مىدهد مطالب دیگرى را هم مىآورد.
آن کسى که مىآید و در مجلس هر جا جا بود مىنشیند خب طبعا استفاده بیشترى خواهد کرد ولى آن کسى که نه! مىآید اول یک نگاه این طرف مىکند یک نگاه آن طرف مىکند جایش مشخص بشود در بین افراد، در بین مشخصها، بابا از آن اول تمام شد قضیه، دیگر نیاز به این …..! دیگر مجلسش مجلس عزادارى سیدالشهدا نیست، این دیگر مىشود مجلس تماشا. این هم بالاخره تماشایى است تماشا، تماشاخانه!
این بود که مرحوم آقا در زمان سابق بارها مىفرمودند آیا آن انتظارى که ما از مردم سایر ملل داریم که بیایند به ما توجه کنند و ما را حمایت کنند و ما را تأیید کنند و ما را به عنوان یک ملت برتر در نفس خود و در قواى مخیله و مفکرهى خود، ما را بپذیرند آیا ما از خود یک همچنین الگویى ارائه دادهایم تا توقع آن را داشته باشیم؟ مردم کاه نخورندها! مردم خوب مىفهمند مردم دنیا خوب مىفهمند مردم دنیا صدق را تشخیص مىدهند چطور شما تشخیص مىدهید؟ آنها هم تشخیص مىدهند آنها هم عقل دارند مغز دارند مردم دنیا کذب را تشخیص مىدهند مردم دنیا خلاف را تشخیص مىدهند تازه با این همه وسایلى که قطعا آنها رودست را دارند قطعا آنها بالا دست را دارند اگر قرار به استخبار و
اطلاع است آنها بالا دست را دارند اگر قرار به اتخاذ علم است آنها بالا دست را دارند اگر قرار به فهم و شعور است خب بالاخره همه داراى یک میزانى از فهم و شعور هستند همه هستند. اینجا است که مسئولیت خیلى سنگین مىشود مسئولیت خیلى بالا مىرود خیلى مسئولیت بالا مىرود شخصى بفهمد و ادراک بکند این مسئولیت را، گمان نمىکنم بتواند آرام بنشیند بتواند از مسئله به این سهولت بگذرد خیلى مسئله مسئلهى مهمى است و مسئله مسئلهى مشکلى است. حالا یک فرد در یک شغلى هست حالا فلان کار خلاف هم بکند در یک نقطه از نقاط زمین، خب این همه افراد هستند خلاف مىکنند تو هم یکى روى آنها، مهم نیست مهم اینجا است که خلاصه مسئله اینجا تفاوت مىکند.
امام سجاد علیه السلام مىفرمایند خدایا من تو را مىخوانم با زبانى که گناه او را به لکنت انداخته لال کرده از کار انداخته و با قلبى با تو به مناجات برمىخیزم با قلبى با تومناجات مىکنم که جرم و جنایتى که این قلب نموده او را از کار انداخته هلاک کرده این طور دارم به سوى تو مىآیم. این قضیه را داشتم مىگفتم- یکدفعه ما معلوم نیست کجا رفتیم- که من وقتى داشتم راجع به این دعاى ابوحمزه فکر مىکردم- همین امروز عصر بود- دیدم واقعا امام سجاد علیه السلام، حضرت دارد یاد مىدهد اصلا به ما که کجا دارید مىروید؟ چکار دارید مىکنید؟ اصلا فهمیدید شما کى هستید؟ اصلا وضعیت خودتان را فهمیدید؟ به عنوان اینکه یک مسلمان هستید خیال کردید کارتان تمام شده؟ به این حساب که شیعه هستید خیال کردید مطلب تمام است؟ نه بابا! بیایید نگاه کنید ببینید وضعیت شما موقعیت شما هنگام مناجات با پروردگار چه جورى است؟
چقدر افکار خلاف در ذهن ما گذشته است و مىگذرد و خواهد گذشت؟ بیننا و بین الله تا چقدر ما خودمان را نسبت به حقایق جلو بردیم؟ جلو بردیم؟ تا چه قدر خود را نسبت به واقعیات نزدیک کردیم؟ تا چقدر از خود دست برداشتیم و به واقعیات گرایش پیدا کردیم یعنى خود را کنار گذاشتیم؟ چقدر تا حالا این کار را کردیم؟ چه میزان سعى در این مسئله به خرج دادیم؟ چقدر به مطالب بزرگان توجه کردیم؟ چقدر به دستورات عمل کردیم؟ چقدر عمل کردیم؟ این مجالس تا چه حد توانسته است قواى نفسانى و انانیت ما را سرکوب کند و به جاى او قواى ملکوتى را جایگزین نماید و احساس عبودیت را در ما تقویت کند؟ تا چه قدر نسبت به این مسئله ….؟ یک جلسه ما تشکیل مىدهیم یک مجلس برقرار مىکنیم بعد یکدفعه مىبینیم مطالبى مطرح مىشود مسائلى مطرح مىشود، شما در این مجلس شرکت کردید یا نکردید؟ خب انشاءالله خدا به شما هم توفیق خواهد داد، ما را بله دعوت کردند، ما را آقا دعوت کردند، انشاءالله بشود شما را هم یک روز دعوت کنند حالا اگر سال بعد ایشان
دعوت نشود و کسى دیگر دعوت شود، مىگوید امسال آقا نظرشان را از ما برگرداندند! ا! چه شد؟ چه شد قضیه؟ بالاخره قرار است هر سال شما دعوت بشوید؟ دیگران آدم نیستند؟ دیگران مثل شما رفیق نیستند؟ دیگران مثل شما سهمى ندارند؟ دیگران مثل شما حظى ندارند؟ هان؟ آن
وقت این مجلس چه مىشود؟ خودنمایى تظاهر چشم و هم چشمى و احساس فخر و استکبار! استکبار! خب چه نتیجهاى دارد؟ چه اثرى دارد؟ چه فایدهاى دارد؟ این مجلس مىشود آن وقت مجلس رسول خدا؟ مىشود مجلسى که به دنبال …..؟ ثواب باید برده بشود ولى به جاى او مسائل دیگر، چشم و هم چشمى بخواهد باشد خودنمایى بخواهد باشد، این جور باید باشد؟ چقدر ما خود را نزدیک کردیم؟ چقدر به آنچه را که بزرگان توصیه کردند توجه کردیم؟ چقدر توجه کردیم؟ خب بررسى کنیم دیگر.
شبهاى ماه رمضان هم مىآید و مىرود و گرم هستیم و مىآییم و جلسات و خب خوب است این مطالب همه خوب است. من که این مطالب را خدمت رفقا عرض مىکنم براى این است که مىدانم رفقا از من توقع این مطالب را دارند رفقا از من توقع هندوانه و خربزه ندارند رفقا از من توقع بالا بردن انانیتها و بالا بردن تخیلات را ندارند، غیر از این است؟ این طور نیست رفقا توقع، توقع صدق دارند توقع اداى امانت دارند رفقا توقع، توقع ایشان توقع کلامى است که آن کلام از ناحیهى بزرگان القاء شده است و ممکن است واسطهاى در این بین آنها را به افرادى که مستعد تلقىِ این مطالب هستند، برسانند توقع اینها را دارند دیگر، والا بنده هم بلند شوم بگویم و تعریف کنم و تمجید کنم که مانند شما در کرهى زمین پیدا نمىشود و دو متر هستى کلهى شما هم بچسبد به طاق! خب مىشود جاى دیگر، جاى دیگر از این حرفها هست از همین مطالب هست بهترش هم هست خیلى بهترش، کار نکرده را مىگویند کرده، حالا چه برسد به اینکه بدبخت بخواهد کارى بکند.
توقع توقع انطباق موقعیت با مکتبى است که از بزرگان نقل شده و هر کسى باید خودش را در اینجا به حساب بیاورد خودش را باید در اینجا در نظر بگیرد
خودش را باید در اینجا بسنجد. بسنجد و آن استفادهاى که باید بکند آن استفاده را باید بکند و انجام بدهد. توقع نباید داشته باشد انسان، که آقا ما در اینجا آمدیم و حتما شما باید پاسخگو باشید به فلان قضیه، نخیر! ما پاسخگو نیستیم بلند شوید بروید از یک جاى دیگر پاسخ بگیرید، این حرفها نیست. آقا ما در اینجا آمدیم و فلان جا را ول کردیم حالا شما بیایید براى ما وقت بگذارید، نخیر! بنده یک همچنین وقتى ندارم رفقاى ما هم یک همچنین وقتى ندارند دلتان مىخواهد بروید یک جاى دیگر، همچنین وقتى نیست. طلبکارانه با مسئله برخورد مىکنیم یک جور است، ملتمسانه و عاجزانه برخورد مىکنیم اینى که حضرت سجاد مىفرماید این است.
الهى ادعوک بلسان قد اخرسه، خدایا من طلبکارانه با تو برخورد نمىکنم، خدایا یقه تو را گرفتم یک نماز شب خواندم فردا بایست در فلان معامله کارم را راه بیاندازى، این قدر سود و این قدر سرمایه و این قدر بهره باید نصیب من بکنى و الا فردا شب نماز شب نمىخوانم! تا عمر دارى به جهنم نخوان! صاف همان آن، بخواهید کلام خدا را بشنوید همین الان مىگویم به شما، همین الان، یک نماز شب بخوانید بعد از نماز شب یک همچنین کارى کنید، خدایا من یک نماز شب خواندم باید فردا به فلان توقعى که دارم برسم، اگر مىخواهم شوهر کنم فلان شوهرى که مورد نظر من است فردا باید بیاید خواستگارى درِ خانهى ما، اگر مىخواهم زن بگیرم فردا که مىروم فلان خواستگارى فورا باید جواب مثبت بدهد، اگر قرض دارم فورا باید قرضها همین فردا ادا بشود والا فردا شب دیگر نماز نمىخوانم، همین الان خدا گُمبى آن نماز شب را مىکوبد در سرمان و مىگوید این نماز شب امشب تو، نماز شب فردا شب تو و نماز شب یک ماه دیگر و یک سال و تا آخر عمرت، صد سال من این را نخواستم اصلا برو گم شو نمىخواهم روى تو را ببینم
نمىخواهم اصلا روى تو را ببینم نمىخواهم اصلا قیافهى تو را ببینم! دارى براى من خط و نشان مىکشى؟ خدایا من این نماز را مىخوانم براى این، این عمل خیر را انجام مىدهم براى این کار! اینجا جاى ناز کشیدن نیست اینجا جاى چیست؟
حافظ! بَه بَه خدا رحمتش کند اینها آمدند بابا گفتند یک چیزهایى، یک دو زار گیر ما آمده، دو زار سى شاهى که گیر ما آمده آن هم از حرفهاى حافظ و مولانا و عرفا و اولیاى الهى است والا جاى دیگر خبرى نیست. حافظ فهمیده قضیه را، مىگوید آه جانسوز ما را نیارد در خیال/ آن که کشتى راند بر خون قتیل، شما بلند شدید در نماز شب یک آه مىکشید یک خدایا مىگویید بعد به حساب مىگذارى، بنده خدا آن از هزارها هزار افرادى که به دنباش هستند شط خون راه انداخته و در شط خون دارد کشتى مىراند باکیش هم نیست باکیش نیست! مرحوم آقا در زمان حیات خودشان، یک نفر خیلى خلاصه بىحیایى مىکرد، پا از حد و گلیم خودش خیلى بیرون مىگذاشت، حالا خیال مىکرد آدمى هست، مکاشفه داشت چه داشت چه داشت براى من هم تعریف مىکرد، فلان مىکرد، در سجده چه را دیدم، در آنجا چه دیدم، واقعه کربلا را در یونسیه به من نشان دادند از خواب که برخواستم از برگ درختان صداى لا اله الا الله ….، از این مسائل براى ما مىگفت و ما هم بیر بیرنگاهش مىکردیم، مىگفتم عجب عجب، نه مىخندیدیم نه فلان، او هم گاهى اوقات خیال مىکرد مستمع خوبى گیر آورده و لو مىداد، مىگفت دیگر، ما مىدیدیم ته این چیزى نیست مسئلهاى نیست ولى در باطنِ همهى این مسائل، همان دوران طفولیت که من این مطالب را مىشنیدیم در آن یک نوع انانیت مىدیدم، یک نوع انانیت! از خود مىدید نه از او، این مطالب را به خود نسبت مىداد مىگفت توفیق خدا ولى دروغ بود، توفیق خدایش هم دروغ است.
همان موقع اگر به او مىگفتى بله توفیق خدا است شما کارهاى نیستى
یکدفعه رنگش قرمز مىشد! بله آقا؟ چه فرمودید؟ بنده کارهاى نیستم؟ حالا گرچه ما گفتیم توفیق خدا ….- اگر هم نگوید باطنش این را مىگوید دیگر- چطور اینکه وقتى یکى دوتا از این جملات به او گفتیم با ما چپ افتاد و تا آخر عمر هم پروندهى ما دیگر بسته شد. مگر خودت نمىگویى توفیق خدا است؟ ما هم همان را به تو گفتیم ما که دیگر اضافه نکردیم، گفتیم شما کسى نیستى توفیق خدا است، ورق برگشت. وقتى ورق برگشت همین آقایى که ما را در مکاشفه به آن صورت مىدید تا ورق برگشت یکدفعه مکاشفهها عوض شد خوابها عوض شد، عجب! ما که همان بودیم تغییر نکردیم تو تغییر کردى من همان هستم، همان فکرى که قبلا داشتم الان هم همین هستم، همان نمازى که آن موقع مىخواندم الان هم مىخوانیم همان اعتقادى که داشتیم الان هم همانیم پس این مکاشفه چه شد که یکدفعه ۱۸۰ [درجه عوض شد؟] آن موقع ما در اعلا علیین الان در اسفل السافلین؟ بابا نه آن طور نه این طور، در وسط، خط وسطى بگیر و عوض شد و مسائل عوض شد. دیگر عبارتها تغییر کرد و چه کرد و بعد هم دیگر بابا ما که از این چیزها دیگر بارمان نمىشود دیگر خلاصه …..
ایشان شروع کرد به واسطهى بعضى از مسائلى که مشاهده کرد شروع کرد به افشاى آنها، خب بعضى از آنها درست بوده بعضى هم خلاف بوده ولى هرچه را که درست است که نمىتوان گفت. در این مکتب این نیست که انسان هرچه مىبیند بگوید ولو اینکه حق باشد مگر هر حقى را باید گفت؟ اذهان ممکن است تحمل و سعهى تلقى مطلب را نداشته باشند و نتوانند بپذیرند، باید براى اینکه انسان به یک مسئلهاى [ب] رسد زمینهسازى کند. الان من یک مثالى براى شما مىزنم، این سقف- همه نگاه کنید- این سقف چیست؟ سفید رنگ است رنگ گچ سفید است حالا من مىآیم به شما مىگویم این گچ که شما مىبینید این رنگ گچ
سیاه است شما اشتباه مىکنید چه حالى به شما دست مىدهد؟ چه حالى به شما دست مىدهد؟ بگویم؟ از یک طرف مىگویید چشم ما این را دارد سفید مىبیند چطور ایشان دارد مىگوید سیاه است؟ از یک طرف به من اعتماد دارید مىگویید این، این حرفى را که مىزند به من، بیخود نمىزند، این دو قضیه. مشاهدهى عینى و اعتماد بر من، موجب یک درگیرى و تصادم و تصادف نفسانى مىشود نفس شما را به هم مىریزد یا مىزند به سر یا مىزند به جاى دیگر!
یا از نظر بدنى وضعیت را به هم مىریزد …..- این فقط یک چیز کوچک و مختصرى است که گفتم- حالا راجع به یک شخصیت راجع به یک فرد راجع به یک جریان، یک شخص نسبت به یک قضیه به یک نقطه نظر علمى رسیده به نظر یقینى رسیده یکدفعه شما یک مطلبى را ارائه مىدهید که ۱۸۰ درجه در خلاف این قرار دارد، خب چه حالى براى این پیدا مىشود؟ حالا یک وقتى این حرف را یک آدمى که در کوچه و بازار دارد راه مىرود مىزند، اصلا توجه نکرده از کنارش رد مىشوید. یک وقتى نه! این حرف را از یک منبعى و از یک منشأیى مىشنوید که براى شما رد کردنش به این سهولت نمىتواند باشد، آن وقت چه اضطراب و تلاطمى در نفس پیدا مىشود؟ بعضى از نفوس نسبت به رد شدن از قضیه و هضم کردن، آمادگى خاصى دارند، با آنها مطلب چندان مشکل نیست ولى بسیارى از نفوس نسبت به این مسئله، نه! آن آمادگى را ندارند یکدفعه ممکن است دچار اضطراب بشوند و اینکه این همه بزرگان توصیه مىکردند بر کتمان سرّ، کتمان سرّ کتمان سرّ، مطلبى را که مىبینید نگویید به بقیه، به رفیقتان نگویید مطلبى را که مشاهده مىکنید فقط پیش خودتان باشد و به شخصى که گفته مىشود فقط باید مطرح شود، به کسان دیگر نگویید مطلبى را که یک وقت در خواب مىبینید، جریانى پرده برداشته مىشود حادثهاى براى شما به صورتى منکشف مىشود
اخلاق و رفتارى براى شما روشن مىشود و باطن یک شخصى براى شما برملا مىشود، جایز نیست بگویید، نمىتوانید بگویید و لعل این که این شخصى که براى شما [از او] این مسئله حاصل شده، فردا حالش عوض شود و از شما بالا بزند، مگر قرار است همه در یک حال بمانند؟ نه! الان این حالش حالى است که براى شما خلاف جلوه کرده و درست هم هست، شاید خلاف هم بوده نه اینکه حالا مشاهده، مشاهدهى غیر واقعى بوده، نه درست بوده، ولى فردا ممکن است عوض شود، هفتهى دیگر ممکن است تغییر کند یک ماه دیگر همین طور بیاید بیاید بیاید خودش را اصلاح کند و خودش را درست کند و از شما بالا بزند، آن وقت او شما را به این قسم حالا مىبیند، تا حالا شما مىدیدید حالا او شما را به این حال مىبیند. لذا انسان نسبت به آن چه را که رفیقش نمىتواند تحمل بکند باید لب فرو ببندد نباید مسئله را بگوید.
حلّاج مطالبى را که مىگفت درست بود صحیح بود حقایقى را مطرح مىکرد مسائل توحید را مطرح مىکرد حقایق عرفانى را مطرح مىکرد الان بسیارى از افراد همان مطالب را دارند براى من نقل مىکنند ولى فرق بین او و بین اینها این بود که اینها فقط مطلب را مشاهده مىکنند و از خود خارج نمىکنند، او این مطلب را مىگفت و افشا مىکرد نتیجه آن چیست؟ چى شد نتیجه؟ نتیجه این شد که آمد سرش را بر دار داد و بر باد داد. گفت، یعنى استادش آن استاد آن پیر، گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا مىکرد/ نه اینکه دروغ مىگفت نه اینکه مکاشفهى او خلاف بود و الا مىگفت دروغ مىگفت، خلاف مىگفت، مسئله این طور نیست، نه! مسئلهاش درست بود آنچه را مىگفت درست بود ولى اسرار هویدا مىکرد نمىتوانستند تحمل کنند.
سرّ یعنى واقعِ غیر قابلِ بیان نه دروغ، اگر دروغ باشد دیگر سرّ نیست، دروغ
یک مفهومى دارد. سرّ یک مفهوم دیگرى دارد سرّ یعنى خفا یعنى خفا، شما یک انگشتر قمیتى دارید این انگشتر قیمتى را دست نمىکنید چون اگر دست کنید مىبینند ممکن است یکى بیاید و این را بردارد، این را مىگذارید در صندوق، درِ آن را هم مىبندید این مىشود سرّ، این مىشود سرّ. آن انگشتر مىشود سرّ، واقعیت است ولى واقعیتى نیست که به همه نشان بدهید واقعیتى است که در صندوق مىگذارید، یک چیز گرانبهایى است، از پدران رسیده آن را نمىخواهید دست هر کسى بیافتد آن را مىگذارید در صندوق، واقعیت است ولى قاب نمىکنید در اتاق بگذارید که هر کسى [ببیند،] مىگذارید در صندوق که کسى نبیند، فقط خودتان اطلاع داشته باشید این را مىگویند سرّ.
حلاج مسئلهى او این بود که مطالبى را که نقل مىکرد این مطالب به گوش کى مىرسید؟ به گوش آن آقایى مىرسید که اصلا از هیچ چیز خبر نداشت، بدبخت اصلا اطلاع نداشت، [مىگفت] اینکه دارد این حرف را مىزند خب این کفر است ولى اگر همان شخص در تحت تربیت قرار مىگرفت- به عنوان قضیهى شرطیه- در تحت مراقبه قرار مىگرفت در تحت ایرادات و ذکر و اوراد قرار مىگرفت در تحت تزکیه قرار مىگرفت مىرسید به یک جا که همین حرف حلاج را قشنگ مىفهمید و برایش دیگر سرّ نبود ولى خب نرفته خودش را به علوم ظاهرى مشغول کرده عالم شده عالم ظاهرى، چیزى خبر ندارد از اسرار خبر ندارد.
راجع به یک نفر آمده بود رفته بود پیش یک بنده خدایى حالا فوت کرده- از آقایان مراجع بود فوت کرده- گفت آقا من فلان خواب را دیدم گفت من که معبّر خواب نیستم، خب راست مىگوید بیچاره معبر خواب نیست، آن چیزهایى که آن خوانده آن تعبیر خواب نیست. یکى از افرادى که در همان بیت و فلان و این چیزها بوده، یک تعبیر کرده که زده در سرش! که تو فلان شخص را دارى فلان
شخص مىخواهد به تو حمله کند فلان دشمن دارى مواظب باش، آمد پیش من، گفتم این خواب تو ربطى به این ندارد، این خواب حکایت از نفس تو مىکند، تو فلان کار را انجام مىدهى باید فردا ترک کنى! رنگش پرید. گفتم ببین! این اصلا چه ربطى به آن دارد؟ چه ارتباطى به این قضیه دارد؟ این مسئله مسئلهى نفسانى است. نه در کتاب طهارت وسائل الشیعه نوشته، نه در حج و صلاى و زکات مرحوم حاج آقاى رضاى همدانى و صاحب جواهر نوشته، آنها بابا روایات را، روایات احکام را آوردند- خدا خیرشان بدهد خدا درجات ایشان را عالى کند- آن یک فنى است این هم یک فن است هیچ ربطى هم به یکدیگر ندارند. حالا شما یک همچنین مسئله را بیایى به صاحب جواهر بگویى خب چه مىگوید؟ مىگوید کافر و مرتد هستى دیگر، خب راست هم مىگوید خب نمىفهمد فنّش نبوده درکش را نداشته تخصص آن نبوده، آن را باید حلاج مىرفت به کى مىگفت؟ مىرفت به همان کسى که در این فن بوده در این فن تخصص داشته در این فن قدم گذاشته در این فن خون دل خورده، سالیان سال را به گریه و زارى و ابتهال گذرانده، به متابعت از دستور گذرانده، در تحت تربیت بزرگان و مراقبهى اولیاء، خودش را قرار داده و تسلیم کرده نفس خود را، تسلیم کرده نفس خود را تا اینکه از آن دریچهى معنا بر قلب او تابش واقع شده و قلب او مستنیر شده و حقایقى را درک مىکند که تا به حال درک نمىکرده، حالا شما به او سرّ بگو وقتى به او سرّ بگویید دیگر سرّ نیست، طبیعى است. الان این لیوان در آن چیست؟ این آب است این سرّ نیست همه مىدانند دیگر، مسئلهاى نیست که قابل براى کتمان باشد.
امام سجاد علیه السلام مىفرماید که حالا موقعیت را فهمیدید؟ حالا فهمیدید ما چه موقعیتى داریم؟ وقتى مىخواهى جلوى خدا بایستى چطورى با خدا حرف بزنى؟ طلبکار حرف نزن، بلسان قد أخرسه ذنبه، بدان دارى با خدا با یک
زبانى حرف مىزنى که هزارتا دروغ گفته، مواظب باش، مىگویى نگفته، خدا مىآید به تو مىگوید با یک زبانى دارى حرف مىزنى که وقتى دارى با مشترى صحبت مىکنى مشترى را مىچرخانى مىچرخانى متمایل مىکنى به همان که مىخواهى جنس را به او بفروشى، مىگویى نه! خدا مىگوید ….. دارى با زبانى با خدا صحبت مىکنى که وقتى با رفیقت حرف مىزنى یک قسمى حرف مىزنى که آنچه را که واقع هست یک جور دیگر! هان! یک قسم دیگر که موقعیت خودت هم در خطر نیافته، با این زبان دارى با خدا صحبت مىکنى! نه با آن زبانى که حالا انشاءالله باید بیاید که «کشفتَ عنهم الحجب العمیّه» واقعا عجیب آن قلوبى که خدایا پردهها را از جلوى چشمان آنها برداشتى و آنها با اسرار وجودِ خود و با آن حقیقت ربطیهى خود که دیگر پوشش کثرتى نمىتواند آن حقیقت ربطیه را از آن صفا و از آن زلال و از آن عالم طهارت و نور بیاندازد، با آن قلوب دارند با تو صحبت مىکنند، کلام امیرالمومنین.
نه با زبانى ما داریم با خدا حرف مىزنیم- شوخى هم نداریم- با زبانى با خدا صحبت مىکنیم که حرفها را چرخانده مطلب را غیر از آن [که هست] گفته و با قلوبى داریم با خدا صحبت مىکنیم- خدا هم خوشش مىآید نه اینکه بدش بیاید نه!- دیگر اعتراف بکنى دیگر قبولت مىکنند اعتراف بکنى ….، گناه کردى عیب ندارد بندهى من هستى گناه مىکنى من هم مىبخشم پس من ماه رمضان را براى چه گذاشتم؟ براى چه گذاشتم؟ روزه را براى چه گذاشتم؟ براى شما گذاشتم دیگر، براى همین شما. آن روزهاى که پیغمبر مىگرفت مال پیغمبر بود آن روزهاى که امام سجاد مىگرفت مال امام سجاد بود و اولیا و اینها و روزهى ما هم این است. بالاخره خدا فکر ما هم بوده فقط فکر پیغمبر و ائمه و اولیاء و امثال آقاى حداد و پدر ما و علامه طباطبایى نبوده، نه! بالاخره فکر ما هم بوده گفته شما هم
عیب ندارد، شما هم بیا، ولى اقرار کن و بیا، طلبکارانه نیا و با وضعیت عبودیت بیا، من قبول مىکنم کارت را درست مىکنم هیچ مسئلهاى نیست.
قرار گذاشتیم یک ساعت بیشتر نشود ولى ببینید ده دقیقه بیشتر شد، من دیگر از اینجا تمامش مىکنم، انشاءالله. با حالت عبودیت بیا، این درگه ما درگه نومیدى نیست/ گر کافر و گبر و بت پرستى باز آى/ امیدواریم که به دعاى اولیاى الهى و صدق ضمیر و باطن و صفاى قلوب اولیا و بزرگانى که در این راه نَفَسى داشتند و همتى داشتند و قلبى داشتند مستنیر، خدا ما را از خواب غفلت بیرون بیاورد و راه را به ما بنمایاند و ما را به مقصد و مقصود برساند.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . مکارم الأخلاق، ص ۸.