جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۸
موضوع: جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۳ رمضان ۱۴۲۸
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
أدعوک یا سیدى بلسان قد اخرسه ذنبه رب أناجیک بقلب قد أوبقه جرمه.
بار پروردگارا! اى مولاى من! من تو را با زبانى مىخوانم که گناه آن زبان را به لکنت انداخته و لال نموده و تو را با قلبى مناجات مىکنم که جرم و جنایت آن قلب را از کار انداخته و به هلاکت و بوار و نیستى گرفتار نموده.
در جلسهى قبل خدمت رفقا عرض شد که منظور از نیستى و بوار قلب معنایش عدم نور و بصیرت قلب است که قلب در اتجاه [و] در جهتگیرىها [و] در بینش خودش نسبت به مسائل مختلفه، به حال گنگى و گیجى و لاابالى و مستى درمىآید و آن استقلالِ در مسیر را از دست مىدهد و در طریق باطل راسخ مىشود و جریانات باطل وقتى که پیش مىآید قلب به آن جریانات متمایل مىشود و جریانات حقى که پیش مىآید نسبت به آن جریانات تمایل ندارد. تا یک نفر صحبت مىکند- مىگویند فلان کس صحبت مىکند- حالا طرف بر باطل است از صحبتش خوشش مىآید تعریف مىکند تمجید مىکند مىگوید فردا شب هم مىرویم پس فردا شب هم مىرویم تا آخر ماه هم رمضان مىرویم ولى وقتى که یک نفر اهل صفا و اهل صدق و اهل اخلاص است یک مجلسى دارد او را به آن مجلس دعوت کنند برود آنجا بنشیند مىگوید این که بود؟ اصلا نفهمیدیم چه گفت! اصلا چه حرفهایى زد؟ اصلا خودش هم مىفهمید چه دارد مىگوید؟ قلبش مىزند و نسبت به آن مطلب اظهار اشمئزاز مىکند. این تنفر و اشمئزاز از کجا مىآید؟ از کجا؟ چطور آن که آمده در همین جا نشسته و با هم بودند و هر دو هم گوش دارند، این دوتا گوش دارند گوشهایشان هم خوب کار مىکند، وقتى رفتند دکتر، دکتر گوش و حلق و بینى، آزمایش کرده است گفته هر دو کار مىکند. چندتا عصب چى و استخوانى و حلزونى و گرد و دراز و از آن چیزهایى که در آن است و بعد هم به آن مایع تا برسد به آن عصب، سیستم عصبى که برسد به مخچه که قسمت چپ [مغز است.] این مىگوید اینها کار مىکند درست است.
خدا رحمت کند یک کسى از افراد، از ولىّ نعمتهاى ما بود براى ما نقل مىکرد، مىگفت یکى از خویشاوندان ایشان که هنوز هم باید زنده باشد در یکى از شهرستانها هنوز هم حیات دارد الان دیگر
پیر شده است این شخص به یک بیمارى چشمى مبتلا شده بود و بعد از مدتى هم کور شد یعنى همان عصب داخل چشم، آن عصب اصلا به طور کلى از بین رفت و خشک شد یعنى دیگر اصلا به طور کلى هیچ نوع فعالیتى [نمىکرد،] وقتى که عصب خشک شود دیگر به کار نمىافتد، سلولها دیگر مىمیرند و جامد مىشوند و دیگر هیچ نوع فعالیت عصبى در سلولها وجود ندارد خشک است جامد است. متوسل مىشود به امام رضا علیه السلام و در یک توسل شدیدى که خلاصه خیلى سفت سراغ حضرت مىرود حضرت او را شفا مىدهند و این چشمانش بینا مىشود بعد وقتى که پزشک این را معاینه مىکرد مىگفت والله ما دیده بودیم خب امام رضا غیر امام رضا شفا مىدهند چشم خوب مىشود ولى عصبى که خشک است و ببیند تا حالا ندیدیم! این عصب خشک است و اصلا کار نمىکند ولى این دارد مىبیند این جور معجزه تا حالا ندیده بودیم که عصبى که کار نمىکند ببیند، خب دیگر امام رضا بخواهد مىکند، آن دیگر دست خودش است.
الان هم قاعدتا آن شخص باید حیات داشته باشد ولى سنش باید خیلى [باشد.] نه! گوشش هم قشنگ مىشنود و مطالب هم خوب درک مىکند ولى چطور مىشود که یک نفر این مسئله را این واقعیت را این صحبت را مىفهمد و مىگیرد و کاملا به جانش مىنشیند و یک حلاوت و شیرینى از این مسائل در قلب او قرار مىگیرد که دیگر او را رها نمىکند، یکى این طور، آن هم که بغلش نشسته عینا هم همین مطالب را شنیده، بلند مىشود این چه بود؟ ما که اصلا نفهمیدیم و یک مشت آمد ایشان حرفهایى زد و مسائلى گفت، تو اصلا چیزى فهمیدى؟ نه بابا اصلا فردا شب نمىآییم حوصله نداریم! چیست قضیه؟ از کجا این مسئله نشأت مىگیرد؟ یک جریانى پیش مىآید.
راجع به دجال روایات عجیبى داریم حالا ما اصلا کار نداریم دجال چه موجودى است؟ این شخص است؟ بعضى مىگویند این جنبهى سمبلیکى دارد و حکایت از یک جریان فاسد و منحرفى مىکند و وجود خارجى ندارد، ولى نه این طور نیست طبق روایاتى که روایات هم کم نیست وجودش وجود خارجى است، یعنى یک فردى است که داراى همین فکر و همین مسائل و همین چیزها است دیگر، خصوصیات فیزیکى سایر افراد را دارد، به این مسئله کار نداریم. ولى صحبت در این است که در روایت داریم وقتى که ندا مىدهد قبل از ظهور حضرت براى جلب افراد و اطرافیان و بستگان خود، آنهایى که در دلشان غرض و مرض است و آنهایى که در دل، نور بصیرت و نور حقیقت به خاموشى گراییده است به دنبال این ندا حرکت مىکنند و مىآیند، ندا هم نه اینکه ندا کند بیایید اى ایها الناس پیش من، نه این ندا نیست، ندایى است یعنى یک جریانى است، مطلبى را عرضه مىکند مسئلهاى را
مطرح مىکند که در طرح آن نظریه و آن مطلب، آنهایى که در دل غرض و مرض دارند و روزنهها براى آنها مسدود شده است، آنها به این جریان تمایل پیدا مىکنند، بلند مىشوند مىآیند. آنها این جریان براىشان قابل قبول است خود را با این جریان همگون مىبینند خود را با این جریان همسنخ مشاهده مىکنند و حرکت مىکنند و به دور او جمع مىشوند بعد جریان دیگرى پیش مىآید و نداى دیگرى مىآید که آن ندا، مؤمنین را به سمت خود مىکشاند.
این خیلى عجیب است! این مسئله که چطور قلب انسان کم کم به واسطهى دورى از مقرِّبات و به واسطهى اعمال مبعِّدات، آن جنبهى توجه به حق و جنبهى تمایل به حق در او رو به تقلیل مىرود رو به تقلیل مىرود که از او تعبیر به استدراج مىکنند در مسئلهى استدراج قضیه یکدفعه اتفاق نمىافتد کم کم اتفاق مىافتد اول انسان داراى یک نوع بصیرت یک نوع بینش یک نوع تمایل داراى یک نوع حمیّت عصبیَّت غیرت نسبت به یک مسئلهاى هست بعد به واسطهى استدراج و کم کم فراموش کردن آن مسائلى که باعث تقویت این موضع مىشود این موضع در نزد او سست مىشود کم بها مىشود و بعد این سست شدن تبدیل به بىتفاوتى و بعد از بىتفاوتى تبدیل به موضع همسوى با موضع مخالف مىشود و پناه بر خدا از اینکه انسان به این روز بیافتد! پناه بر خدا! بزرگان طریق همیشه سُلّاک را بر حذر مىداشتند از اینکه با افراد دنیا و متمایل به دنیا همنشینى داشته باشند این مال چه بود؟ مىگفتند با اهل دنیا همنشینى نباید داشته باشید کارى پیش مىآید مىروید مراجعه مىکنید برمىگردید، تمام شد. انسان مىرود نانوایى نان مىخرد آن پول را در آنجا قرار مىدهد یک نان برمىدارد تمام شد. دیگر نمىنشیند احوال خاله و عمه و دایى را از او بپرسد، تمام مىشود. قصابى انسان مىرود یک کیلو گوشت دو کیلو گوشت مىخرد پول را حساب مىکند تشکر مىکند مىآید بیرون به همین مقدار مسئله تمام است.
اینکه مىگویند باید با افرادى که آن افراد در ذکر و فکرى غیر از خدا هستند گرچه در ذکر و فکر علمى هستند- توجه داشته باشید- گرچه در ذکر و
فکر علمى و مسائل علمى ولى اتجاه آنها، هدف گیرى آنها حال و هواى آنها بر مسیر خواست به خودش است مىگویند با اینها نباید حشر و نشر داشته باشید چرا؟ چون حشر و نشر با اینها ذره ذره نه یک کیلو یک کیلو، نه! گرم، گرم، گرم را انسان نمىفهمد. مىگویند یک پشه آمد روى درخت گفت بایست مىخواهم بپرم، گفت آمدنت را نفهمیدم که حالا مىخواهى پریدنت [را بفهمم!] یک پشه وقتى بیاید روى دست شما تا نیشش را فرو نکرده شما نمىفهمید وقتى نیشش را فرو کرد شما مىبینى که دارد مىسوزد دارد یک جایى از بدن شما
مىسوزد مثلا دست شما دارد مىسوزد پیشانى شما دارد مىسوزد، آدم گاهى اوقات دیدید خوابیده است از صداى پشه مىفهمد که دارد ایشان تشریف مىآورد نه! بعضى از پشهها هستند صدا ندارند نمىدانم نرشان صدا ندارد یا ماده؟ نه مثل اینکه مادهاش صدا دارد همهى صداها مال مادهها است! من یک جایى خواندم پشهى نر صدا ندارد ماده صدا دارد. آدم مىفهمد حالا اگر آمد و یک پشهى نر هم بود ماده نبود که از چند مترى سر و صدا کند و اطلاع بدهد حضورش را، شرف حضورش را، این بیاید و روى دست بنشیند، آدمِ خواب، نمىفهمد! دیدید آدم خواب نمىفهمد، یک خورده که مىگذرد پیشانى ما مىسوزد همنشینى با افرادى که اینها هم مسیر نیستند و خود آنها در حال و هواى دیگرند گرچه ادعاى مکتب و راه خدا را مىکنند مثل آمدن آن پشه است که اصلا شما نمىفهمید، نمىفهمید. بعد که نیشش را زد صبح از خواب بلند مىشوید مىبینید این جاى دستت ورم کرده قرمز شده دارد مىخوارد، نفهمیدید، آمده نشسته نفهمیدید، نیش زده نفهمیدید خب بعضى پشهها هستند وقتى که نیش مىزنند خب خیلى فرق مىکنند ولى بعضىها نه! انسان نمىفهمد مخصوصا که یک قدرى خوابش هم سنگین باشد متوجه نمىشود یعنى چقدر این مسئله حساس و دقیق است! حالا یک وقتى آدم نشسته یکدفعه یک گربه مىآید فرض کنید مىگویند گربه یک کیلو دو کیلو وزنش است آدم مىفهمد روى دستش است ولى پشه یک گرم هم نیست نیم گرم هم نیست یک صدم گرم هم حتى وزن ندارد مگر پشه چقدر است؟ ولى اول مىآید نیش مىزند دومى مىآید سومى چهارمى مىآید هى کم کم کم کم تا یک وقتى که این قدر نیشها زیاد مىشود تا اینکه دیگر انسان احساس خارش نمىکند.
بدن به این بیمارى عادت مىکند انسان احساس خارش دیگر نمىکند اول بدن عکس العمل نشان مىدهد با دشمن مهاجم مقابله مىخواهد بکند هى وقتى زیاد شد زیاد شد زیاد شد بعد این طورى مىشود البته در طب قدیم هم راجع به بعضى از معالجات یک همچنین کارهایى انجام مىدادند لذا همیشه بزرگان فرمودند مواظب مصاحب خودتان باشید که چه مصاحب و چه رفیقى براى خودتان انتخاب مىکنید چه صحبتهایى به شما مىگوید چه حرفهایى به شما مىزند آیا حرف دنیا مىزند یا حرف آخرت مىزند؟ از چه مسائلى صحبت مىشود و در چه مطالبى، مطالب و مباحث رد و بدل مىشود کسانى که مىآیند پیش انسان مىنشینند و شروع مىکنند هى از این و آن گفتن، صاف بِبُرید بگویید آقا از این و آن نگویید، تمام شد. کسانى که مىآیند پیش انسان مىنشینند آقا خبر دارى فلانى چه کار کرده؟ خب به من چه که کار کرده؟ هر کار کرده، نه! مرض دارد و مریض است و مىخواهد باب صحبت را باز کند و غیبت شروع بشود و تهمت شروع بشود و نمامى شروع بشود و بدگویى شروع
بشود و دو بهم زنى شروع بشود و از این مسائل، اینها چیست؟ همهى اینها خلاف شرع و حرام است و مثل آن سمى مىماند که کم کم دارد وارد بدن مىشود و انسان خبر ندارد یک مرتبه او را از پا درمىآورد.
به عکس توصیهاى که شده راجع به مصاحبت با افراد صالح و افراد وثیق و افرادى که براى انسان مقرِّب هستند صحبتشان انسان را شارژ مىکند همنشینى با آنها انسان را از منجلاب کثرت قدرى بیرون مىآورد بیرون مىآورد، یک وقت من به مرحوم آقا عرض مىکردم، این مسئله را خدمتشان عرض مىکردم که احساس من این است که همنشینى با اولیاء الهى یا حتى غیر اولیاء الهى، از آن کسانى که داراى نفس هستند داراى دل پاکى هستند داراى عزم راسخى هستند داراى صافى ….. همنشینى با آنها ولو اینکه صحبتى هم رد و بدل نشود خواهى نخواهى در وجود و نفس انسان تأثیر مىگذارد و به عکس صحبت با افرادى که فقط از نظر علمى، آدم خوبى هم است نه اینکه حالا آدم خلافى است ولى فقط مبنایش مبانى علمى است مطرح کردن حرف است هى صحبت کند هى حرف بزند حرفهاى خوب هم بزند، نه اینکه حرف خلاف بزند ولى همّت و قصد فقط صحبت کردنهاى علمى است و رفع شبهات است و رفع ….، اینها آن مقدارى که انسان بهرهمند مىشود فقط آن مطالبى است که از آنها مىشنود، دیگر از دایرهى صحبت به درون نفس این مطالب نفوذ نمىکند فرو نمىرود رسوخ نمىکند ایشان فرمودند بله همین طور است ایشان فهمیدند من منظورم کیست! ولى من خب عرض نکردم.
یادم است یک سال ایشان یک نفر را دعوت کردند به مسجد قائم، ظهرها ایشان منبر مىرفت. یک شخصى بود خدا رحمتش کند حالا بعد نمىدانیم به یک مسائلى گرفتار شد تا چه حد صحت دارد خبر نداریم و بعد …. فعلا نیست على کل حال و یک فردى بود، خب هم کار آزاد مىکرد و هم معمم بود البته تغییر لباس مىداد و در مجالس شرکت مىکرد در هیآت شرکت مىکرد و مرد فاضلى هم بود و مرد دانشمندى بود و نسبت به مسائل و حقوق روز هم وارد بود و دکتراى حقوق و اینها هم داشت منبرهاى مفیدى هم بود یعنى مطالعه مىکرد و بىمطالعه نمىآمد صحبت کند. یک عبارت جالبى من راجع به مرحوم آقا از ایشان شنیدم، در همان اواخر ماه رمضان یک شب وقتى در همان مسجد قائم صحبت مىکرد- در زمان سابق- راجع به این مسئله [بود] مىگفت من نمىدانم که همنشینى با بزرگان چه تأثیرى در انسان مىگذارد که اصلا بدون اینکه آنها مطلبى را به انسان تذکر بدهند و نسبت به یک قضیه تصریحى داشته باشند، انسان خود به خود در حال و هواى آنها، دگرگونى پیدا مىکند و به سمت موقعیت و به سمت آن تفکر و به سمت آن منش و به سمت آن تظاهر، آن تظاهر و ظهور، مىرود بعد
یکدفعه گفت که نظیرش، نظیرش همین آقاى طهرانى که در اینجا نشستند، مرحوم آقا، یکدفعه رنگ مرحوم آقا قرمز شد ایشان ناراحت مىشدند از اینکه [اسم ایشان را بالاى منبر ببرند] یک قضیهاى پیش آمده بود و ایشان دیگر به مناسبت، این مسئله را نقل کرد مىگفت من دارم راجع به این قضیه، آدم خیلى رکى هم بود رک بود و خیلى هم صریح الهجه بود.
مىگفت من در ابتدا که آمدم در این مسجد، اول حال و هوایى داشتم و مشخص بود، وضعیتش مشخص بود، اول که مىآمد با یک دانه پیراهن مىآمد و مىرفت مسجد، قبا تنش نمىکرد عمامه بود و بعد تقریبا از یکى دو هفته گذشت کم کم دیدیم قبا تنش کرد، اول محاسنش یک جور بود فرض کنید که کم بود بعد یک مقدارى گذشت بعد ما دیدیم محاسنش زیاد شد اضافه شد، صحبتهاى او در ابتدا در یک حال و هوایى بود بعد یکى دو هفته که گذشت کم کم ما دیدیم چرخشى در مطالب و در صحبتها پیدا شده، خب اینکه همان است ولى آدم زرنگى بود آدم زرنگ و باهوشى بود و فهمید که مطلب از کجا دارد نشأت مىگیرد، گفت بعضىها بدون اینکه انسان بخواهد یا نخواهد در انسان تأثیر مىگذارند مثل آقاى طهرانى، اشاره کرد به قسمت چپ که مرحوم آقا نشسته بودند ایشان مىگفت من خودم احساس مىکنم هر وقت از منبر مىآیم پایین، مىروم در کنار ایشان مىنشینم حال و هواى دیگرى پیدا مىکنم. بعد خودش گفت، من خیلى جاها رفتم خیال نکنید فقط این مسجد مىآیم گفت من کجا هستم کجا مىروم همه را دیدم با همه بودم با همه ….، خیلى آدم معروفى هم بود و خیلى …. یعنى هر دو طرف هر دو طیف ایشان را مىشناختند و در میان افراد شهرت و چیزى داشت ولى مىگفت من نمىدانم چیست وقتى که صحبت مىکنم از منبر مىآیم پایین، مىآیم مىنشینم پیش ایشان، یک احساس دیگرى براى من پیدا مىشود یک حال و هوایى پیدا مىشود هى مىخواهم گرچه مسئله به سکوت مىگذرد ولى مىخواهم هى این دقایق همنشینى و مصاحبت به داراز بکشد و استمرار پیدا کند استمرار پیدا کند.
خب بعد از منبر دأب مرحوم آقا در ماه مبارک رمضان این بود که قرآن مىگذاشتند و افراد قرآن مىخواندند و یک ده دقیقه یک ربعى که مىگذشت، البته خود ایشان هم مىخواندند، دیگر مىآمدند و مىسپردند به یک شخص دیگر، هم ظهرها قرآن بود منتهى ظهرها دیگر خود ایشان نمىنشستند ولى شبها چرا، خود ایشان هم پاى جلسهى قرآن مىنشستند و یک نیم ساعتى سه ربعى قرآن مىخواندند، بعد از دعاى افتتاح، اول دعاى افتتاح خوانده مىشود بعد به اصطلاح قرآن. این مال همین است قضیه، که نفس افرادى که داراى صلاحیت هستند، اصلا عجیب است واقعا، واقعا خیلى عجیب است. که انسان
گاهى از اوقات با یک افرادى برخورد مىکند مثلا در بعضى از مجالس که اصلا نمىتواند به روى آنها نگاه کند و کَیفَ به اینکه بخواهد حالا بنشیند و صحبت بکند یعنى آن چنان این نفس در ماده و مادیات و در شهوات و در کثرات و در گیر و دارهاى دنیا و در ریاسات گرفتار شده که وجود شهودى او و ظاهرى او هم، همگون با وجود غیبى او و باطن و برزخ و مثال او شده است و آن کدورت نفسانى آمده و در چهرهى او اثر نامطلوب را گذاشته. این مال این قضیهى کورى است که نفس کور مىشود کور مىشود وقتى که نفس کور شد دیگر به حق توجه ندارد علاقه ندارد علاقه ندارد، قرآن را باز مىکنیم شروع مىکند- حالا اگر نگوید قرآن را ببندید- شروع مىکند با رفیقش حرف زدن و صحبت کردن و نمىدانم از این حرفها، خب چطورى؟ فلان و این حرفها، قرآن انگار روزنامه است یکى دارد آنجا قرآن مىخواند این شروع مىکند به حرف زدن و فلان! موسیقى را که باز مىکنى به جاى این دوتا گوش ششتا گوش دیگر هم مىآورد که ببیند چه دارد مىگوید! وقتى یک شخصى دارد از خدا مىگوید از پیغمبر مىگوید از قیامت مىگوید این هم شروع مىکند تسبیح را برمىدارد همین طورى مىچرخاند یکى به این طرف و آن طرف هم نگاه مىکند و سرش را به این بند مىکند اما یکدفعه یکى مىآید و شروع مىکند به شرّ و ور گفتن و فلان و حرفها، چشمهایش این طورى مىشود که این چه دارد مىگوید و چه مسئلهاى ….!
این مال چیست؟ مال این است که آن قلبى که در آن قلب به واسطهى جنبهى ربطیش با مبدأ، فقط جایگاه ورود انوار بود آن قلب به واسطهى کدورتى که پیدا کرده است و روزنههایى را که داشته، بر خود بسته است الان شده محل ورود شیاطین و جنود ابالسه و تمایلش به جنبهى مخالف است میلش به جنبهى مخالف است لذتى را که مىبرد در ارتباط با آنها مىبرد علاقهاى که دارد به آنها دارد حزبى را که مىخواهد انتخاب کند آن حزب را انتخاب مىکند افرادى که همنشین هستند همه آن قسم هستند با آنهایى مىپرد که در آن حال و هوا هستند با آنهایى خوش و بش مىکند که در آن نحوه هستند در دنیا و کثرات و قرطى بازى و شهوت و فلان و این چیزها، دنیا. با آنهایى همنشین مىشود که آنها او را دعوت به دنیا و شهوات و اهواء و ریاسات و اینها مىکنند، هان! دعوت به آنها مىکند.
یک وقت ما رفته بودیم در یک جا، صحبت بود چند نفرى نشسته بودند و افراد مختلفى بودند صحبت از مسائل سیاسى و فلان و این چیزها شد، همین مسائل، همین چیزهاى عادى، فلان. یک مدتى گذشت و بعد کم کم ما دیدیم که خب خیلى …..، صبحت را گرفتیم برگرداندیم و اصلا از آن جهت بیرون آمدیم و رفتیم در یک فاز دیگر و در جهت دیگر، آنهایى که با این مسئله- با اینکه جلسه ده
پانزده نفرى بود- با این مطالب خیلى سر و کار نداشتند، یکدفعه دیدیم کم کم حوصله آنها سر رفت، دوباره، بعضىها که نه! آنها همچنین خیلى بدشان نمىآمد ما دیدیم دارند گوش مىدهند، بعضى هم مىگویند خب حالا ببینیم این آقا چه مىگوید، مثلا بینابین، حالا بعضى خوششان مىآمد بعضى هم بینابین بعضى هم حوصله آنها سر رفت و هى دوباره تمایل به اینکه مطلب برگردد و در آن جنبه صحبت ادامه پیدا کند.
مردم این هستند آقا! مردم همین هستند مردم نسبت به حقایق خیلى سستتر هستند تا نسبت به امور ظاهرى، نسبت به پذیرش مطالب عالیه و راقیه و نورانى، خیلى داراى قلت هستند تا نسبت به آن چه که داراى هاى و هوى و سر و صدا و امثال ذلک است آنچه که داراى هاى و هوى است آنها را متمایل مىکند نه آن واقعیتى که در پس پرده است. آن شخصى که تا دیروز در این خیابان راه مىرفت کسى نگاهش نمىکرد فرض کنید که حرفهایش و صحبتهایش برایش دو ریال ارزش قائل نبود حالا که یک موقعیتى پیدا مىکند جمعیتى که مىآیند پاى صحبت او، فرض کنید که یکدفعه مىشوند دو میلیارد سه میلیارد! هان؟ بعضى از این رؤساى جمهورى که تشکیل مىشوند این رؤساى جمهورى که در خارج و این طرف و آن طرف هستند خیال نکنید که همه مسائل علمى و ملاکات و این حرفها! نه بعضى از اینها هم داراى چیزهاى چیز بودند مثلا فرض کنید که کارهاى مستهجن و هنرپیشگى و امثال ذلک و اینها بودند دیگر، همچنین خیلى …. خب یکى که فرض کنید مىآید رئیس جمهور مىشود مىخواهد بر کشورى که پهناور است، داراى قدرت است قدرت علمى قدرت غیر علمى، ظاهرى، این مسائل هست خب اینى که قبل از اینکه بیاید [رئیس جمهور] بشود کسى نگاهش نمىکرد فقط در بازىها و اینها او را مىدیدند همین که این مىآید مىگویند شده رئیس جمهور، یکدفعه همهى چشمها برمىگردد یک صحبتى که مىخواهد بکند همه گوش مىدهند که چه مىخواهد بگوید؟ چه کلمات گوهربارى مىخواهد از زبان او جارى بشود؟ بابا اینکه همان است دیروز بازى مىکرد هنرپیشه بود، در فیلمها بازى مىکرد، مگر نبودند از رئیس جمهورىهاى آمریکا و خارج مگر نبودند؟ اصلا بعضى از ایشان قبلًا هنرپیشه بودند دیگر، بازیگر بودند. رئیس جمهورها معمولا این طورى هستند دیگر!
حالا که آمده، این مىشود چه؟ وقتى یک نطقى که مىکند همهى دنیا این نطق را گوش مىدهند وقتى که صحبت مىکند، واى از آن موقعى که حالا بخواهد بیاید مطالب اخلاقى بگوید، دیگر مطالب علمى و اینها …. اصلا اینها اخلاق هم سرشان مىشود یا نه؟ مطالب اخلاقى بیاید بگوید مطالب علمى بیاید بگوید مطالب اجتماعى بیاید بگوید، بله؟ البته اینها معمولا یک کاغذى مىگذارند جلویشان
که خیلى خرابکارى نکنند، چون حرف که بلد نیستند بزنند. ولى این چیست قضیه که وقتى این یک سمتى پیدا مىکند دیدگاهها نسبت به او عوض مىشود آن مال چیست؟ به خاطر این است که دیدگاه مخاطبین، دیدگاه ناقص و معیب است نه دیدگاه سالم و الا خب حالا اینکه تا دیروز آدم جواب سلامش را نمىداد حالا شده رئیس جمهور، حالا که مىخواهد صحبت کند آدم باید نگاه کند؟ مىگوید برو بابا اینکه همان است! جبرئیل که از امروز به او نازل نشده، نه! یک مقامى به او دادند و بعد هم مقام را از او مىگیرند دو روزى هست بعد هم مىگیرند. دیدگاه ما نسبت به مسائل دیدگاه نورانى نیست دیدگاه حقیقى نیست در تفکرات نسبت به قضایا و مسائل، تفکرات ما تفکرات مستقیم نیست مستقیم نیست. اگر تفکر تفکر مستقیم باشد انسان اولا به آن جهات استقامت فرد نگاه مىکند قبل از اینکه به جهات اعتبارى و مجازى و پفکى شخص بخواهد نگاه کند. پفک!
پفک چیست؟ پف دارد دیگر، اینکه مىگویند پفک، پفک که خورده؟ دستش را بالا کند! من توقع داشتم همهى شما دستتان را بالا کنید، یا همهىمان بهتر است که بگوییم [خوردیم.] پفک یعنى آنکه پف دارد، از پف است یعنى فقط باد است. چیز مضرى است بچهها نخورند که بسیار چیز بد و مضر است و امروزه او را خیلى نهى کردند مخصوصا در کیفیت این مسائل که اینها در خارج است. من نمىدانم از وقتى که دیگر این غذاها افتاده دست این کارخانجات و این چیزها، چه بلاهایى بر سر این مردم مىآید؟ معلوم نیست اصلا رعایت جهات بهداشت رعایت جهات تقوا رعایت جهات طهارت و این دیگر آن صفاى سابق آن برکت سابق و آن نورانیت سابق که اصلا با طبخ غذا در منزل حاصل مىشد و دست اجانب به آن غذا نمىرسید دیگر به کلى با باز شدن این مَطعمها و این رستورانها و این کارخانجاتى که تهیه کنندهى مواد غذایى هستند چه آدمهایى متصدى هستند؟ چه افرادى اینها را دارند تهیه مىکنند؟ با چه نیاتى دارند تهیه مىکنند و چه وضعیتى دارند؟ خلاصه اصلا امروزه صحبت کردن از این مطالب یک قدرى به شوخى و تفنن اشبه است، مىگویند بَه آقا اصلا اینها دیگر جزو چیزهایى شده است دیگر، دیگر جزو مسائل ضرورى زندگى شده است مگر مىشود که فرض کنید که ما از فلان جا غذا نخوریم یا شب نرویم بیرون و از فلان جا چى چى نخوریم و یا مثلا نگوییم و فلان این حرفها، اصلا دیگر این مسائل …..، ولى نه واقعیت مسئله این است که تا ضرورت پیش نیامده است، رفقا از این غذاهاى بیرون نخورند. اینها معلوم نیست اصل و نسبش چیست؟ از نظر بهداشت از نظر وضعیت و اینها، با توجه به اخبارى که به گوش ما مىرسد که واقعا خیلى عالى است و هر روز هم دارد بهتر هم مىشود.
سابق این طور نبود سابق در منزل غذا درست مىکردند با بسم الله غذا درست مىکردند آن زن، مردى که در مطبخ مىرفتند در آشپزخانه مىرفتند اصلا وضو مىگرفتند اصلا آدابى داشت، اینها دیگر اصلا به طور کلى فراموش شده است من یادم است که سابق وقتى که در دوران طفولیت بودم از بعضى از زنها مىشنیدم که آنها مىگفتند ما بدون وضو تا به حال غذا طبخ نکردیم خب ببینید چقدر این غذا داراى برکت و نور و روحانیت است تا اینکه انسان برود در یکى از همین چیزهاى که صندلى مىگذارند، آن کسى که دارد اینها را درست مىکند اصلا چیست؟ طهارت دارد یا ندارد؟ حالا بگذریم از اینکه وضو دارد یا ندارد آنکه هیچ! به قول گفتنى هِچ، حالا از آنها نباید اصلا سوال کرد و …. نه! اصلا طهارت دارد یا ندارد؟ جنب هست یا نه؟ این است قضیه و با چه وضعیتى هست، رعایت مسائل اخلاقى را مىکند یا نمىکند؟ خبر نداریم فقط مىآیند جلوى شما مىگذارند میل کنید، دیگر حالا آن پشت چه گذشته و چه بر سر این آمده، شما که اطلاعى ندارید و خبر ندارید. یک کسى مىگفت که من رفتم در یکى از همینها غذا بخورم موقع ظهر که شد رفتم دستم را بشویم، حالا نمىگویم که چه بود، بعد آنجا که نگاه کردم دیدم چه وضعى است! از همان جا برگشتم از آن رستوران و اصلا آمدم بیرون، با اینکه خیلى معروف بود و چه بود و …، مىگفت حالت تهوع براى من پیش آمد از آنچه را که دیدم در آنها! خب الان دیگر اصلا عوض شده و این هم از برکات فرهنگ غرب است که آمده در اینجا و چون آنها از نظر وضعیت تغذیه و غذا و اینها این طورى هستند وقتشان را صرف غذا نمىکنند همین مىروند بیرون یک چیزى مىخورند و غالبا از غذاهایى که خیلى سریع درست مىشود و فست فود به آن مىگویند که سریع یک چیزهایى درست مىشود و مىخورند و مىگویند انسان به غذا و اینها نباید برسد و وقتش را صرف اینها نباید بکند.
نه این طور نیست، در اسلام براى غذا و طعام حساب و کتاب است و مسائل انسان جداى از هم نیست غذایى را که شما در منزل مىخورید تأثیرى دارد که قطعا امتحان کنید آنچه را که از بیرون مىخورید با آنچه را که از منزل مىخورید و تأثیرش را در نفستان امتحان کنید و ببینید که چه کدورتى از آن نحوه غذاها براى ما حاصل مىشود و آن وضعیتى که از غذاى در منزل براى انسان حاصل مىشود اصلا به آن نحوه و به آن موقعیت نیست خب این دیگر خارج از بحث بود و مطلب قابل تذکرى هم بود.
این قلب به واسطهى همنشینى و به واسطهى رفتار به واسطهى کردار به واسطهى آن امورى که این امور بعید مىکند انسان را از راه که امام سجاد علیه السلام از او تعبیر به جُرم مىکند، جرم یعنى عمل
خلافى که موجب ضرر و جنایت بر امرى بشود به او مىگویند جرم، موجب ضرر بشود. عمل خلافى که یک ضررى را ایجاد کند یا بر خود یا بر دیگران. قلب انسان به واسطهى جرم و به واسطهى عمل خلاف دیگر از بین رفته و آثار حیات در او دیگر وجود ندارد. آثار حیات یعنى چه؟ یعنى وقتى که انسان یک مطلبى را بشنود یک حرکتى را ببیند یک جریانى را مشاهده کند خود را در قبال این جریان چگونه مىیابد؟ چگونه در قبال این جریان خود را مىبیند؟
وقتى سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا مىفرماید: استحوض علیهم
الشیطان فانساهم ذکر الله، یعنى آن افرادى که در روز عاشورا در مقابل سیدالشهدا ایستادند، نسبت به این واقعه خود را چگونه ارزیابى مىکنند؟ خب اینها افراد مختلفى بودند حر بن یزید ریاحى هم در این افراد بود، با امام حسین تا کربلا هم آمد خودش هم فرماندهى هزار نفر بود هزار نفر تحت فرمانش بودند عمر سعد هم آمد شمر و خولى و سنان هم آمدند اینها همه آمدند عبدالله بن ابحر او هم آمد، او هم آمد در این قضیه، کسى که خود او نامه فرستاده بود براى سیدالشهدا که در روز عاشوا امام حسین آن کیسههایى که نامهها در آن بود، آن کیسهها را ریختند همه را روى زمین، گفتند آهاى عبدالله بن ابحر تو همان نبودى؟ نامه تو در اینها است! بیا نامهات را نگاه کن! چه کسى به من گفت که بلند شو بیا در کوفه، که دیگر درختها سبز شده و موقع برکت زمین و اینها شده، دیگر همه در خدمت هستیم و شمشیرها همه آمادهى براى کمک است! چه کسى این حرفها را به من زده؟ خب بیایید دیگر. حالا آن کسى که این نامه را داده، اول که این طور نبود که بیاید به مقابله و مقاتلهى امام، نه! آن موقعى که آن نامه را داده شاید یک سى درصد در دلش راست مىگفته، سى درصد نه بیشتر چهل درصد بگوییم، پنجاه درصد بگوییم ولى همان روز یکدفعه روز عاشورا نشد یعنى در وقت نوشتن نامه، فردا روز عاشورا نشد چند ماه طول کشید.
در این چند ماه این قلب به جرم و جنایت مشغول بود عبیدالله بن زیاد مىآید نمىدانم او را دعوت مىکند بر سر سفره، مىگوید بیا شام را با هم [بخوریم] به او هزارتا وعده و فلان مىدهد، هان ببینید! یکى یکى، شاید اول که مىرود یک مقدارى ناراحت است خجالت مىکشد که من همین دو ماه پیش نامه دادم دو ماه پیش نه یک ماه پیش من نامه نوشتم فرض کنید که حالا بیا به جنگ برو، اخمهایش را در هم مىکند ناراحت مىشود شب مىرود خانه خوابش نمىبرد چى دارد به من
مىگوید این آقا؟ مرتیکه چى دارد مىگوید بلند شو بیا فلان بکن؟ یعنى چه؟ این حرفها چیست؟ ولى فردا که مىشود دوباره یکى را مىفرستد دم در، نگاه مىکند هدیه جناب امیر است مبلغ ناقابلى است این حالا در خدمت شما باشد هدیهاى است که براى بزرگان مىفرستند، ما مطلب را نمىخواهیم، شما مسئله را فراموش
شده تلقى کنید فعلا این هدیه را بپذیرید آن هم مىگوید که گفته ول کن قضیه را، هدیه را مىگیرد سکههاى خوبى هم هست برق مىزند! فورا باید این شخص پس بدهد تا هدیه مىآید- کاه که نخوردى مىفهمى که این هدیه براى چه آمده؟ هان مىفهمى که براى چه آمده؟ ولى مىگوید ما با آن حرفت کار نداریم فعلا هدیه ما را بگیرید، فلان، قبول کنید، این حرفها- تا هدیه را دیدى پس بده، پس دادى قلبت مىایستد یعنى آن قلبى که با آن قلب براى سیدالشهدا نامه نوشتى سر جایش مىایستد، مىایستد و محکم مىشود آن سى درصد مىشود چند؟ چهل درصد، ده درصد مىرود بالا، مىشود شصت درصد.
خدمت رفقا عرض کردم راجع به ولایت حضرت، ولایت که بیکار نمىنشیند تا مىبیند تو این هدیه را رد کردى او مىآید چکار مىکند؟ تقویت مىکند، تازه روزنه را باز مىکند محل ورود نور را توسعه مىدهد، نه اینکه فقط شما تصور کنید فقط یک پس فرستادن بود و تمام شد، نه! مسائلى پشت آن مىآید تقویت کنندههایى هم بعدش هى مىآید اضافه مىشود، این گرفت، همین که گرفت آن دایرهاى که در آن دایره نور وارد مىشد از قطر ده سانت یکدفعه رسید به قطر چهار سانت، قطرش شد چهار سانت، شش سانتش هم رفت، حالا فقط چهار سانت مانده با یک ناهار دیگر یک بزم دیگر و یک برنامهى دیگر آن چهار سانت هم مىرود مىشود چه؟ مىشود صفر. صفر که شد حالا بلند شو برو به جنگ حسین بن على. مىرویم باشد اشکال ندارد بلند مىشویم مىرویم، بلند مىشویم
مىرویم چهار هزارتا تیرانداز هم با خودمان مىبریم، شریعهى فرات را هم مىبندیم حضرت ابوالفضل که مىآید براى نهر آب، دستور تیربارانش را هم مىدهیم حالا ببینید کار به کجا مىرسد! این همانى بود که آمد براى سیدالشهدا نامه داد، نامه داد که بلند شو بیا. حالا جا ندارد که حضرت بفرماید استحوض علیهم الشیطان؟ شیطان آمده بر اینها مسلط شده، قلب اینها را دیگر در اختیار گرفته، دیگر من چه بگویم؟ آیه قرآن بخوانم؟ چه چیزى بگویم؟ از جدم پیغمبر بیایم به ایشان بگویم؟ چه بگویم؟ از پدرم على بیایم بگویم؟ یعنى خیلى واقعا این مسئله جاى دقت داردها! خیلى جاى دقت دارد.
این توصیهاى که همیشه توصیه شده بر مراقبه، که مرحوم آقا مىفرمودند، بارها من از ایشان شنیده بودم که مىفرمودند که عمود خیمهى سلوک مراقبه است این مراقبه را شما بردارید مىخوابد، این چادرها و پارچهها مىخوابد، مىخوابد روى زمین، این مراقبه. مراقبه معنایش یعنى همین، یعنى همهاش توجه و گوش به زنگ بودن، گوش به زنگ بودن، هان! این حرفى که هست بو دارد، این دعوتى که شده بو دارد، این چیزى را که الان مشاهده مىکنیم بو دارد، این طلبى که از ما شده الان براى این مسئله، این طلب بو دارد. آن مراقبه با قلبى که روزنههایش بسته نشده و اتصال دارد، او را مىفهمد، اینها را
مىفهمد، وقتى که مىفهمیم آدم مىآید مىایستد، قشنگ مىآید مىایستد، رد مىکند، نمىپذیرد آنجایى که باید بپذیرد مىپذیرد، شروع مىشود به چه؟ شروع مىشود براى تقویت، شروع مىشود براى هى نزدیک شدن، نزدیک شدن.
مرحوم آقاى حداد مىفرمودند، در یک سفرى که رفته بودند مرحوم آقا در کربلا، براى یک نفر دستورى مىگیرند، یک شخصى بوده که مسجد قائم مىآمده و انقلابى پیدا شده بود و فلان و این حرفها و چیز مىکرد، ایشان دستورى مىدهند
براى آن شخص و آن شروع مىکند به این دستور عمل کردن حال و هوایش شروع مىشود به عوض شدن، هى عوض شدن عوض شدن، وضع و زندگیش شروع مىکند تغییر پیدا کردن. در همین مدت، یکى دو اربعینى از این قضیه نگذشته بود که با یکى از افراد که از جمله مخالفین مرحوم آقاى حداد بود برخورد مىکند برخورد مىکند و خب چون با آن شخص قوم و خویشى داشته، او شروع مىکند هى به این محبت کردن محبت کردن، ولى مرحوم آقا متوجه مىشوند و او را برحذر مىدارند و این گوش نمىدهد، مىگوید خب من شاگرد آقاى حداد هستم حالا این با من ارتباط دارد داشته باشد به جایى برنمىخورد، قضیه که طورى نمىشود، ارتباط دارد که دارد ولى غافل از اینکه این صحبت و ارتباط کم کم مىآید مىآید و یک مرتبه نسبت به اصل قضیه، یک مرتبه سست مىشود ذکر را مىگذارد کنار و دستور را مىگذارد کنار. مسجد قائم مىآمده، مرحوم آقا به او یک نگاه مىکنند مىفهمند مطلب جور دیگرى شد. این را من آنجا بودم از ایشان شنیدم، گفتند ما نمىدانیم آخر این چه قضیهاى است که تا یک شخصى مىآید مانند یک کبوتر که یک مقدارى بال بگیرد و اوج بگیرد، یک مرتبه گرفتار یک شیطانى مىشود و آن چنان او را در هم مىکوبد و به زمین مىزند و پرهاى او را مىشکند آخر اینها نمىدانند که شرط اول، رعایت مسائل و رعایت مبانى و مطالبى است که ما براى آنها بیان مىکنیم؟ اینها نمىدانند که ما وقتى به آنها مىگوییم با هر کسى ارتباط نداشته باشید شوخى نمىکنیم؟ خیلى ناراحت بودند و از روى ناراحتى مطالب را مىگفتند و رنگشان هم قرمز شده بود، اینها نمىدانند که شیطان چنان در کمین افرادى که حرکت مىکنند به سوى خدا، نشسته است که به انواع وسایل و انواع حیل و انواع [شباک] و دامها آمده و مراقب براى اینکه از یک راه وارد بشود و چیز کند و خیلى این مسئله عجیب است خیلى عجیب است این قضیه.
بنده خودم به رأى العین این مسئله را مشاهده مىکردم، بعد از زمان مرحوم آقا رضوان الله علیه کاملا این مسئله براى من محسوس بود کاملا محسوس بود. خب ما از روش و مرام ایشان چیز دیگرى یافته بودیم مطلب دیگرى یافته بودیم مؤمن باید در راهش صادق باشد در راهش باید آزاد باشد در
راهش باید غل و غش نداشته باشد و برود و حرکت کند به جلو و به چیز دیگر نباید اعتنا کند، نگاه کند آن طرف چه شد این طرف چه شد این قضیه چه شده و اینها؟ ولى ما مشاهده مىکردیم که خب هى سراغ این مىفرستند سراغ آن مىفرستند هى این بیاید حرف بزند، مىرفت یکى در خانهى یکى مىنشیند صحبت کند، بابا خب یکى هم بیاید در خانهى ما با ما صحبت کند! هى مىنشیند آقا این فلان که این طور است خبر دارى قضیه چیست؟ این فلان کرده، این کارها را انجام داده! این محرمات را انجام داده! این گناهان را انجام داده! این این طور بوده! این طور بوده و یک مطالبى که اصلا این …..! بابا چطور تا یک سال قبل که مرحوم آقا زنده بودند از این مطالب خبرى نبود؟ چطور یکدفعه همین که ایشان سر را گذاشتند زمین، همه شدند دیگر گناهکار در این عالم؟ همه شدند فاسق؟ همه شدند فاجر؟ همه شدند ….؟ در حالتى که خود همین مرحوم آقا زنده بودند داشتند حرکت مىکردند مىرفتند مىآمدند با این صحبت مىکردند با آن [صحبت مىکردند] این را دعوت مىکردند آن را [دعوت مىکردند] اینجا، آنجا، آنجا با این صحبت [مىکردند و ….] بعد به ما مىآمدند مىگفتند که آقا فلان کس، مثلا فلانى رفته در منزل فلانى و فلان کس آمده در منزل این یکى و صحبت کرده، خب برود بکند. حالا مىخواست در را باز نکند حالا که در را باز کرده بنشیند حرفهایش را هم بشنود. گفتند خب شما نمىخواهى یکى را بفرستى با او حرف بزند؟ گفتم به من چه ربطى دارد؟ اگر او کاه
نخورده باشد یونجه نخورده باشد خب مىفهمد خلاصه مسئله از چه قرار است، به من چه ربطى دارد؟
آقا فلانى رفته یک مقدارى اعتقاداتش را چیز کرده، گفتم اعتقاد به چى را چه کرده؟ اعتقاد چى چى را؟ مگر اگر اصلا قرار است اعتقادى باشد که حالا سست شده و غیر سست و محکم شده و شل شده چى چى؟ من نمىفهمم اصلا چه مىگویید؟ این حرفها یعنى چه؟ این رفته و آن حرف زده، شما یکى را بفرست، یکى باهاش حرف بزند و …، گفتم خودش چشم دارد گوش دارد عقل دارد مغز دارد فکر دارد خب آنچه را که خیر و صلاحش است تشخیص مىدهد، بنده این وسط چه کاره هستم که یکى را بفرستم؟ التفات مىکنید! خب ببینید معیارها وقتى که براى ما روشن بشود مبانى وقتى که براى ما روشن بشود، دیگر باید انسان خودش اینها را به کار ببندد، به کار نبندد مىشود مثل همانى که مرحوم آقاى حداد فرمودند که بعد از سه اربعین همه چیز را گذاشت کنار، یا اینکه حداقل در یک تخیلات و تصوراتى در آنجا خودش را سرگرم مىکند و در آنجا به سر مىبرد، دیگر نه بیشتر. دیگر پرواز نمىکند بالا نمىرود روزنهها را اضافه نمىکند بینش را براى خودش تحصیل نمىکند. نه! در همان وضعیت مىماند.
این مال چیست؟ مال آن قلبى است که از بین رفته و جرم او را به این روزگار انداخته ولى نقطهى امیدى که در اینجا هست آن نقطهى امید این است که خدا در هر جا که انسان باشد به همان مقدارى که در دلش، به همان مقدار که در نفسش به همان مقدار که در بصیرتش، احساس مىکند که رفته، همان را غنیمت بشمارد همان را از دست ندهد همان مقدار که احساس مىکند که مىتواند راهى داشته باشد همان که احساس مىکند که مىتواند یا اللهى بگوید، همان که احساس مىکند که اهل صلاح را دوست دارد گرچه از آنها نیست همین مقدار که ا حساس
مىکند که یک خبرى هست همین مقدار که احساس مىکند که یک دل پاکى در ماوراى این مطالب وجود دارد همین را غنیمت بشمارد و پى بگیرد و به دنبال برود بعد کم کم شروع مىشود مىبیند که هى اضافه شد میل اضافه شد رغبت اضافه شد اراده اضافه شد. تا به حال نسبت به یک مسئله اراده نداشته ولى الان اراده مىکند و خیلى راحت هم انجام مىدهد تا به حال سختش بود ولى الان به راحتى هم انجام مىدهد، این راحتى یعنى اراده، سفت شده، همت بالا رفته حمیّت تشدید شده آن روزنهى قلبى یک مقدارى باز شده.
پس بنابراین وقتى حضرت مىفرماید «ادعوک یا رب بلسان قد اخرسه ذنبه ربّ أناجیک بقلب قد اوبقه جرمه» جرم او را هلاکت انداخته، منظور حضرت این نیست که هلاکت یعنى هلاکتى که دیگر تمام شد دیگر مهر و موم شد، دیگر خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ شد، دیگر خدا ختم [کرده است.] اگر خدا ختم کند که دیگر تو یا الله نمىتوانى بگویى، تو یا ربِّ دیگر نمىتوانى بگویى اینکه الان دارى از خدا استغاثه مىکنى یعنى چه؟ یعنى خدایا من کارم خراب است تو که کارت خراب نیست تو که آبادى ما کارمان خراب است تو به کار خراب ما چکار دارى؟ تو به آبادى خودت نگاه کن. خدا- به قول حاج هادى ابهرى، خدا رحمتش کند مىگفت- خدایا اینکه از تو مىخواهیم اگر به ما دادى خانهات آباد، مىگفت خانهات آباد، یعنى دیگر تو همیشه آباد هستى و خانهات، اگر ندادى خب چکار کنیم؟ کارى از دست ما برنمىآید. کارى از دست ما برنمىآید. خدا رحمتش کند دل صافى داشت دل پاکى داشت دل با نورى داشت دل با صفایى داشت.
این از جملهى همانهایى بود، مرحوم حاج هادى از جملهى همانهایى بود، که یک چند صباحى خناسان و شیاطین- اینکه من مىگویم شیاطین تعبیر من نیست تعبیر مرحوم والد است-
شیاطین آمدند و دور او را گرفتند و از صفا و سادگى او سوء استفاده کردند و او را از آقاى حداد جدا کردند و نسبت به آقاى حداد بدبین کردند! خب چه نفعى مىبرى تو؟ تو چه نفعى مىبرى که مىآیى این کار را انجام مىدهى؟ حالا تو بیایى یک حاج هادى ابهرى را جدا کنى که برود سفر کربلا و برگردد و دیدن آقاى حداد نرود! هان! نرود! خیلى مسئله است، خیلى.
من یادم است کوچک بودم سنم حدود دوازده سال بود وقتى که مشرف شدیم عتبات، در اولین سفرى که مشرف شدیم- خدا بیامرزد حاج هادى ابهرى در یک حجرهاى در نجف، نمىدانم چه مدرسهاى بود از همین مدرسههاى طلابى بود، یک حجره این گرفته بود به چه مناسبت نمىدانم؟ رفیقى داشت؟ کسى داشت؟ همین طورى پولى به خادم داده بود؟ یک حجره داشت من یادم است که با مرحوم آقا رفتیم براى دیدن او و مرحوم آقا راجع به این مسئله داشتند با او صحبت مىکردند که حاجى! مىدانى آن عتباتى که آمدى آن عتبات بدون ملاقات با آقاى حداد، آن عتبات عتبات بىولایت خواهد بود؟ این چه حرفى دارد به او مىزند؟ و این نمىفهمید و نگرفت و برگشت و به دیدن آقاى حداد نرفت! از این مسائل هم دیدیمها! از این مسائل دیدیم آن چنان این را پر کرده بودند- خیلى عجیب است خیلى عجیب است- که بیایند یک نفر را دورش را بگیرند آقا با دروغ و تهمت که این این است این این است این آقا این است این قبر ابوحنیفه رفته در بغداد این
نمىدانم اصلا ولایت نیست یک روضه در خانهاش نمىاندازد فقط دعاى جوشن مىخوانند اصلا تو دیدى زیارت امام حسین برود؟ یک چیزهاى عجیبى! تو که دارى این حرف را مىزنى فردا باید جواب بدهى! تو که دارى به ولىّ خدا تهمت مىزنى فردا از تو سوال مىکنند، الان آن دنیا اگر کسى چشمش را باز کند مىفهمد چقدر دارد به او خوش مىگذرد! بَه بَه آن چنان جاى گرم، گرم، حسابى! خورشید چند درجه است؟ مىگویند شصت هزار درجه! آن چنان جاى گرم برایش آماده شده و آن چنان جاى نرم، آن اول خیلى سفت بود ولى خب حالا دیگر نرم شده، این قدر جاى گرم و نرمى الان ….، یک یک دارى به آن حرفهایت ….! حالا از تو مىپرسند به این سید چرا تهمت زدى؟ به آن چرا تهمت زدى؟
طیب، طیب حاج رضایى یک آدمى بود از این آدمهاى لات، آدمهایى که قهوه خانه دارند و فلان دارند و فلان، مرحوم آقا در کتابشان نوشتند دیگر، ارتکاب حرام و مشروب و فلان ولى چیزى که بود یک چیزى ته دلش بود، یک مردانگى داشت یک لوتى گرى داشت یک حریتى داشت، این گناهان ظاهر او را آلوده کرده بود باطن [صافى] داشت وقتى که او را گرفتند، گفتند باید به آقاى خمینى تهمت بزنى باید بگویى من از ایشان پول گرفتم- در آن جریان سال ۴۲ خورشیدى دیگر- گفت من به سید تهمت
نمىزنم من وقتى که پول نگرفتم، پول نگرفتم. چرا تهمت بزنم؟ گفتند مىگیریم تو را مىکشیم! کشتن آسان نیست اى کاش فقط بگیرند بکشند، به انواع عذابها در آن زمان او را مبتلا کردند، به انواع عذابها به انواع شکنجهها به انواع چیز، ولى گفت که این ظلم را من انجام نمىدهم. ببینید مسئله این نیست که قضیه مربوط به آقاى خمینى و غیر آقاى خمینى باشد، هر کسى، اصلا بگویند باید به این همسایه تهمت بزنى فرق نمىکند، شخص در اینجا مطرح نیست. مطرح، تهمت زدن است. مطرح، خلاف گفتن است. مسئله یک ظلمى را، ناحقى را، بر دیگرى وارد کردن است.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود من به ناحق یک دانهى گندم، جویى را، از دهان یک مورچه نمىگیرم براى امیرالمومنین مورچه و رسول خدا تفاوتى نمىکرد در آن وقتى که این حرف را مىزد- توجه کردید- وقتى که امیرالمومنین داشت این حرف را مىزد چه رسول خدا باشد که من به ناحق بروم فرض کنید که آن چیزى که در دست رسول خدا است بگیرم یا یک مورچه باشد، براى امیرالمومنین ناحق بودن مطلب بود، این مسئله است. حالا مورچه باشد گربه باشد شیر باشد یا فیل باشد آن دیگر تفاوتى در مورد ندارد. مورد فرق مىکند اصل مسئله یکى است.
این هم آمد گفت که چه سید، چه غیر سید، هر کسى مىخواهد باشد، من تهمت نمىزنم گفتند مىکشیم گفت بکشید و کشتند او را. همین یک کارش باعث شد که مرحوم آقا فرمودند این شد از اولیاى الهى، همین یک کار، چه شد؟ آن آدمى که اهل گناه بود، شما خیال کردید دستگاه خدا همین طور گتره است دارد براى خودش گتره مىگردد بىحساب و کتاب؟ طیب ذکر یونسیه مىگفت روزى چهارصد مرتبه؟ ذکر لا اله الا الله مىگفت در شبانه روز چهار هزار مرتبه؟ این حرفها؟ نمىفهمید اصلا یونسیه را به چى مىگویند! اصلا نمىفهمید یونسیه را با صاد مىنویسند یا با سین! ولى چه بود؟ راه خدا که به ذکر نیست راه خدا که به ورد نیست راه خدا به حریت و آزادى و دنبال حق رفتن است در هر جا که مىخواهد باشد.
خدمت رفقا عرض کردم اگر شما از امام زمان پیروى کنید به عنوان اینکه این امام زمان است و سیطره دارد و این است، هیچ فایدهاى ندارد اصلا فایدهاى ندارد اگر آمدید از یک بچهى پنج ساله متابعت کردید چون فهمیدید حق است، آنجا است که از امام زمان متابعت کردید آنجا است.
مرحوم آقا مىفرمودند شد از اولیاء الهى، عبارت ایشان این بود که طیّب سلوک خودش را در زندان از آن زمانى که گرفتند تا زمان شهادتش انجام داد، در آن زمان چه شد؟ شروع کرد به سلوک کردن، شروع کرد به تغییر و شروع کرد به تحول، هى حرکت کرد هى رفت بالا، رفت بالا بعد هم که آخرش چه؟ آخرش هم شهادت، خوشا به حالش خوشا به سعادتش! ببینید یک وقت توفیق الهى نصیب یکى مىشود همین است. از آن طرف نگاه مىکنید یک بدبخت یک بیچارهى بىتوفیقِ محروم از الطاف الهى، همه چیز در دست او، مرحوم آقا را دیده سالیان سال بوده پاى صحبتهاى ایشان بوده شبهاى سه شنبه حضور داشته، با آقا گفته خندیده با آقا نشست و برخواست داشته با همهى اینها بوده بعد یکدفعه چه مىشود؟ امتحان الهى پیش مىآید یکدفعه نگاه مىکنى همین آقا شروع مىکند تهمت زدن! ا ا! تهمت! آقا براى چه شما این حرف را مىزنید؟ آقا براى چه شما این کار را مىکنید؟ آقا براى چه …؟ ما این حرفها سرمان نمىشود ما این حرفها سرمان نمىشود چه مىشود قضیه؟ آن وقت این سالک است؟ اسم این آدم [را] مىشود سالک بگذار [یم؟] مىشود سالک؟ حالا برو ذکر یونسیه به جاى چهارصد مرتبه چهار هزار مرتبه بگو! خاک بر سرت کنند! به جاى لا اله الا الله هزار مرتبه ده هزار بگو، ده هزار بار ملائکه لعنتت مىکنند. هر لا اله الا الله بخورد در سرش، بخورد.
در روایت داریم وقتى که یک نفر نماز بخواند و در آن نماز غیر خدا را شریک قرار بدهد، آدم نماز مىخواند و در نماز ولا الضالین را مىبیند جمعیت هست خوب مىگوید و همچنین مىکشد، چهار مد چندتا مد است؟ به جاى چهارتا دوازدهتا اضافه مىکند خیلى دیگر بکشد، کش پیدا کند، قشنگ با طمأنینه مىگوید- حالا در خانه این طورى نمىگوید در نماز دوتا پشتک هم مىزند-
قشنگ مىگوید در روایت داریم کسى که نماز بخواند و غیر مرا شریک قرار دهد این ملائکه این نماز را مىآورند بالا، نمىدانم تا آسمان چندم مىبرند بالا؟ اصلا ما که مىگوییم به این سقف هم نمىرسد، مىگویند ما این نماز را آوردیم خدا مىگوید که غیر مرا در این نماز شریک قرار داد این نماز هى عبایش را داشت درست مىکرد به جاى اینکه توجه کند داشت عبایش را صاف مىکرد در نماز، در این نماز هى نگاه مىکرد به اینکه قشنگ [و] خوب عکس بگیرند او را فیلمها خوب ضبطش کنند! وقتى ملائکه مىبرند، خدا مىگوید این شریک قرار داد مرا، من هم شریک خوبى هستم سهم خودم را مىبخشم به آن شریکها، بروید این نماز را بر مغزش بزنید که او لیاقت این نماز را دارد. یکى مىگفت وقتى ما نماز مىخوانیم بعد از نمازى که تمام مىشود زود از جایمان فرار مىکنیم یک جاى دیگر مىنشینیم که ملائکه آمدند بزنند بخورد به جانماز ما، ما کنار رفته باشیم، خدا این طورى است دیگر. این مسئله هست.
آن وقت این آقا بلند مىشود مىآید اسم خودش را مىگذارد کسى که دارد در راه خدا مىرود در جلسات شرکت مىکند چه مىکند، چه فایده دارد؟ چه شد؟ هیچ! او مىآید براى یک صدقش براى یک حریتش براى اینکه خودش را در راه قرار داد خودش را گذاشت در راه، آن قلبش که در آن یک
روزنههایى بود، آمد از آن روزنهها استفاده کرد فرصت را غنیمت شمرد، گرفت و گفت من تهمت نمىزنم خب حالا که مىگویى من تهمت نمىزنم، نمىگویند که برو بیرون، خب حالا باید قدم دوم هم پاى آن بایستى. براى قدم دوم کمک مىرسد. به چه عذابهایى در آن زندان مبتلایش کردند! چه شکنجههایى کردند! ولى که این را نگه داشت؟ همان ولایت که در ابتدا این آمد جلو با صدق، براى قدمهاى بعدى هى ولایت چکار مىکند؟ هى نگه مىدارد آن اولى هم دارد نگه مىدارد ولى از نظر اختیار، این
خودش اختیار کرده خدا مىآید راه را باز مىکند براى پلههاى بعدى همین طور، یک مرتبه …..، و مرحوم آقا من یادم است در همان زمان که حضرت عبدالعظیم مشرف مىشدیم- حالا هم که رفقا مشرف مىشوند حضرت عبدالعظیم علیه السلام، بروند سر قبرشها هر دفعه که مشرف شدیم البته هر دفعه که نه! ولى خیلى از اوقات بود که من در خدمت ایشان مشرف مىشدیم، ایشان هم خودشان خیلى مىرفتند، ما سر قبر طیب هم مىرفتیم و ایشان هم فاتحه مىخواندند، چرا این کار را ایشان مىکردند؟ چون وحدت مىدیدند بین خودشان و بین این، وحدت مىدیدند بین خودشان و بین این در آن جریانات و مسائلى که اتفاق افتاده، و ولىّ خدا نمىتواند دیگر فراموش کند ولىّ خدا نمىتواند حق نمک را ادا نکند، نمىتواند، دست خودش نیست، وقتى مىرود به زیارت حضرت عبدالعظیم همان قلبى که به آن زیارت رفته همان قلب او را مىکشاند یک فیضى هم اینجا برسان- البته من دارم مىگویم، خود ایشان مىگفتند ما از او طلب شفاعت مىکردیم ولى خب ما حالا از دیدگاه خودمان مىگوییم ایشان هم از دیدگاه خودشان بگویند، هر دو هم البته درست است انشاءالله، مال آنها که درست است حالا ما خودمان نه- مىرود و به او مدد مىرساند و طلب ترحیم مىکند و حمد و قل هو الله مىخواند و به او مىگوید خلاصه ما هستیم، با تو هستیم و هوایت را داریم، رهایت نکردیم. ببینید.
ولى بعد هم انسان مىبیند در همان قضایا و در همان مسائل چه کسانى با مرحوم آقا بودند و بعد به خاطر چه جریاناتى جدا شدند، آنها دیگر روى حال و هوایى بودند روى تخیلاتى بودند. یک جریان است در این جریان هم حق وجود دارد هم افکار دیگرى وجود دارد هر کدام حساب خودش را دارد.
رسول خدا حرکت مىکند مىآید، در این لشگرِ رسول خدا هم افرادى که بر حق هستند وجود دارد عمر و ابوبکر و عثمان آنها هم بودند و هر کدام دارند کار خودشان را مىکنند و هر کدام راه خودشان را مىروند یعنى در یک رفتن، حق دارد مىرود و باطل هم دارد مىرود. سیدالشهدا مىآید تا وقتى که در روز عاشورا نبود، هم حق دارد با او مىآید هم باطل دارد با او مىآید هر دو مىآید بعد دیگر
روز عاشورا دیگر از هم جدا مىشوند و مسئله فرق مىکند. این هم همین است. این همه به خاطر چیست؟ به خاطر همین توفیقى است که خدا به انسان بدهد و این قلب را نگذارد که به آن مرتبهى ختم برسد لذا امام حسین علیه السلام مىفرماید «استحوض علیهم الشیطان» شیطان بر اینها چنگ انداخته است من که امام حسین هستم و پسر رسول خدا، دیگر حرف من در اینها اثر نمىکند دیگر فایده ندارد حالا امام سجاد مىفرماید- بله یک نیم ساعت هم از آن کوپن ما [که] قرار بود، فرصتى که داشتیم، گذشت- امام سجاد علیه السلام مىفرماید که خدایا من تو را با این قلب مىخوانم قلبى که هنوز میل به خواندن تو در آن نمرده، این مقدار، قلبى که ….، و الا نمىخوانند دیگر، نمىخوانند. حالا اینکه حضرت سجاد چیست و چه فرموده؟ اینها همه مطالبى است که باید در شبهاى بعد عرض کنیم که این چه نحوه خطابى است؟ آیا حضرت سجاد واقعا این حرفها را مىزده یا این حرفها را براى ما زده؟ آخر امام سجاد بیاید بگوید خدایا من تو را با یک قلب مرده مىخوانم؟ امام است! خب ما بگوییم خب این یک حرفى است، واقعا هم هست حقیقت هم دارد باید هم این طور باشد حالا این مسئله بماند. ولى همین قدر امام سجاد این را مىخواهد بفرماید که ما ناامید نباید باشیم، گرچه زبان ما به واسطهى گناه الکن و لال شده ولى همین قدر یا الهى که مىتواند بگوید، همین کافى است. گرچه قلب ما به واسطهى جرم و جنایت، روزنههایش از بین رفته ولى همین قدر که در آن باقى مانده که توجهى مىکند همین را امام سجاد مىفرماید،
همین را باید بگیرى همین را باید قدر بدانى و همین را باید وسیله قرار بدهیم براى اینکه خداوند لطف و عنایتش شامل حال ما بشود. انشاءالله اگر خداوند توفیق داد بقیهى مطالب براى جلسهى بعد.
اللهم صل على محمد و آل محمد