جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۸

موضوع: جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

 

 

جلسه ۳ رمضان ۱۴۲۸

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


أدعوک یا سیدى بلسان قد اخرسه ذنبه رب أناجیک بقلب قد أوبقه جرمه.

بار پروردگارا! اى مولاى من! من تو را با زبانى مى‏خوانم که گناه آن زبان را به لکنت انداخته و لال نموده و تو را با قلبى مناجات مى‏کنم که جرم و جنایت آن قلب را از کار انداخته و به هلاکت و بوار و نیستى گرفتار نموده.

در جلسه‏ى قبل خدمت رفقا عرض شد که منظور از نیستى و بوار قلب معنایش عدم نور و بصیرت قلب است که قلب در اتجاه [و] در جهت‏گیرى‏ها [و] در بینش خودش نسبت به مسائل مختلفه، به حال گنگى و گیجى و لاابالى و مستى درمى‏آید و آن استقلالِ در مسیر را از دست مى‏دهد و در طریق باطل راسخ مى‏شود و جریانات باطل وقتى که پیش مى‏آید قلب به آن جریانات متمایل مى‏شود و جریانات حقى که پیش مى‏آید نسبت به آن جریانات تمایل ندارد. تا یک نفر صحبت مى‏کند- مى‏گویند فلان کس صحبت مى‏کند- حالا طرف بر باطل است از صحبتش خوشش مى‏آید تعریف مى‏کند تمجید مى‏کند مى‏گوید فردا شب هم مى‏رویم پس فردا شب هم مى‏رویم تا آخر ماه هم رمضان مى‏رویم ولى وقتى که یک نفر اهل صفا و اهل صدق و اهل اخلاص است یک مجلسى دارد او را به آن مجلس دعوت کنند برود آن‏جا بنشیند مى‏گوید این که بود؟ اصلا نفهمیدیم چه گفت! اصلا چه حرف‏هایى زد؟ اصلا خودش هم مى‏فهمید چه دارد مى‏گوید؟ قلبش مى‏زند و نسبت به آن مطلب اظهار اشمئزاز مى‏کند. این تنفر و اشمئزاز از کجا مى‏آید؟ از کجا؟ چطور آن که آمده در همین جا نشسته و با هم بودند و هر دو هم گوش دارند، این دوتا گوش دارند گوش‏هایشان هم خوب کار مى‏کند، وقتى رفتند دکتر، دکتر گوش و حلق و بینى، آزمایش کرده است گفته هر دو کار مى‏کند. چندتا عصب چى و استخوانى و حلزونى و گرد و دراز و از آن چیزهایى که در آن است و بعد هم به آن مایع تا برسد به آن عصب، سیستم عصبى که برسد به مخچه که قسمت چپ [مغز است.] این مى‏گوید این‏ها کار مى‏کند درست است.

خدا رحمت کند یک کسى از افراد، از ولىّ نعمت‏هاى ما بود براى ما نقل مى‏کرد، مى‏گفت یکى از خویشاوندان ایشان که هنوز هم باید زنده باشد در یکى از شهرستان‏ها هنوز هم حیات دارد الان دیگر

پیر شده است این شخص به یک بیمارى چشمى مبتلا شده بود و بعد از مدتى هم کور شد یعنى همان عصب داخل چشم، آن عصب اصلا به طور کلى از بین رفت و خشک شد یعنى دیگر اصلا به طور کلى هیچ نوع فعالیتى [نمى‏کرد،] وقتى که عصب خشک شود دیگر به کار نمى‏افتد، سلول‏ها دیگر مى‏میرند و جامد مى‏شوند و دیگر هیچ نوع فعالیت عصبى در سلول‏ها وجود ندارد خشک است جامد است. متوسل مى‏شود به امام رضا علیه السلام و در یک توسل شدیدى که خلاصه خیلى سفت سراغ حضرت مى‏رود حضرت او را شفا مى‏دهند و این چشمانش بینا مى‏شود بعد وقتى که پزشک این را معاینه مى‏کرد مى‏گفت والله ما دیده بودیم خب امام رضا غیر امام رضا شفا مى‏دهند چشم خوب مى‏شود ولى عصبى که خشک است و ببیند تا حالا ندیدیم! این عصب خشک است و اصلا کار نمى‏کند ولى این دارد مى‏بیند این جور معجزه تا حالا ندیده بودیم که عصبى که کار نمى‏کند ببیند، خب دیگر امام رضا بخواهد مى‏کند، آن دیگر دست خودش است.

الان هم قاعدتا آن شخص باید حیات داشته باشد ولى سنش باید خیلى [باشد.] نه! گوشش هم قشنگ مى‏شنود و مطالب هم خوب درک مى‏کند ولى چطور مى‏شود که یک نفر این مسئله را این واقعیت را این صحبت را مى‏فهمد و مى‏گیرد و کاملا به جانش مى‏نشیند و یک حلاوت و شیرینى از این مسائل در قلب او قرار مى‏گیرد که دیگر او را رها نمى‏کند، یکى این طور، آن هم که بغلش نشسته عینا هم همین مطالب را شنیده، بلند مى‏شود این چه بود؟ ما که اصلا نفهمیدیم و یک مشت آمد ایشان حرف‏هایى زد و مسائلى گفت، تو اصلا چیزى فهمیدى؟ نه بابا اصلا فردا شب نمى‏آییم حوصله نداریم! چیست قضیه؟ از کجا این مسئله نشأت مى‏گیرد؟ یک جریانى پیش مى‏آید.

راجع به دجال روایات عجیبى داریم حالا ما اصلا کار نداریم دجال چه موجودى است؟ این شخص است؟ بعضى مى‏گویند این جنبه‏ى سمبلیکى دارد و حکایت از یک جریان فاسد و منحرفى مى‏کند و وجود خارجى ندارد، ولى نه این طور نیست طبق روایاتى که روایات هم کم نیست وجودش وجود خارجى است، یعنى یک فردى است که داراى همین فکر و همین مسائل و همین چیزها است دیگر، خصوصیات فیزیکى سایر افراد را دارد، به این مسئله کار نداریم. ولى صحبت در این است که در روایت داریم وقتى که ندا مى‏دهد قبل از ظهور حضرت براى جلب افراد و اطرافیان و بستگان خود، آن‏هایى که در دلشان غرض و مرض است و آن‏هایى که در دل، نور بصیرت و نور حقیقت به خاموشى گراییده است به دنبال این ندا حرکت مى‏کنند و مى‏آیند، ندا هم نه این‏که ندا کند بیایید اى ایها الناس پیش من، نه این ندا نیست، ندایى است یعنى یک جریانى است، مطلبى را عرضه مى‏کند مسئله‏اى را

مطرح مى‏کند که در طرح آن نظریه و آن مطلب، آن‏هایى که در دل غرض و مرض دارند و روزنه‏ها براى آن‏ها مسدود شده است، آن‏ها به این جریان تمایل پیدا مى‏کنند، بلند مى‏شوند مى‏آیند. آن‏ها این جریان براى‏شان قابل قبول است خود را با این جریان همگون مى‏بینند خود را با این جریان هم‏سنخ مشاهده مى‏کنند و حرکت مى‏کنند و به دور او جمع مى‏شوند بعد جریان دیگرى پیش مى‏آید و نداى دیگرى مى‏آید که آن ندا، مؤمنین را به سمت خود مى‏کشاند.

این خیلى عجیب است! این مسئله که چطور قلب انسان کم کم به واسطه‏ى دورى از مقرِّبات و به واسطه‏ى اعمال مبعِّدات، آن جنبه‏ى توجه به حق و جنبه‏ى تمایل به حق در او رو به تقلیل مى‏رود رو به تقلیل مى‏رود که از او تعبیر به استدراج مى‏کنند در مسئله‏ى استدراج قضیه یکدفعه اتفاق نمى‏افتد کم کم اتفاق مى‏افتد اول انسان داراى یک نوع بصیرت یک نوع بینش یک نوع تمایل داراى یک نوع حمیّت عصبیَّت غیرت نسبت به یک مسئله‏اى هست بعد به واسطه‏ى استدراج و کم کم فراموش کردن آن مسائلى که باعث تقویت این موضع مى‏شود این موضع در نزد او سست مى‏شود کم بها مى‏شود و بعد این سست شدن تبدیل به بى‏تفاوتى و بعد از بى‏تفاوتى تبدیل به موضع همسوى با موضع مخالف مى‏شود و پناه بر خدا از این‏که انسان به این روز بیافتد! پناه بر خدا! بزرگان طریق همیشه سُلّاک را بر حذر مى‏داشتند از این‏که با افراد دنیا و متمایل به دنیا همنشینى داشته باشند این مال چه بود؟ مى‏گفتند با اهل دنیا همنشینى نباید داشته باشید کارى پیش مى‏آید مى‏روید مراجعه مى‏کنید برمى‏گردید، تمام شد. انسان مى‏رود نانوایى نان مى‏خرد آن پول را در آن‏جا قرار مى‏دهد یک نان برمى‏دارد تمام شد. دیگر نمى‏نشیند احوال خاله و عمه و دایى را از او بپرسد، تمام مى‏شود. قصابى انسان مى‏رود یک کیلو گوشت دو کیلو گوشت مى‏خرد پول را حساب مى‏کند تشکر مى‏کند مى‏آید بیرون به همین مقدار مسئله تمام است.

این‏که مى‏گویند باید با افرادى که آن افراد در ذکر و فکرى غیر از خدا هستند گرچه در ذکر و فکر علمى هستند- توجه داشته باشید- گرچه در ذکر و

فکر علمى و مسائل علمى ولى اتجاه آن‏ها، هدف گیرى آن‏ها حال و هواى آن‏ها بر مسیر خواست به خودش است مى‏گویند با این‏ها نباید حشر و نشر داشته باشید چرا؟ چون حشر و نشر با این‏ها ذره ذره نه یک کیلو یک کیلو، نه! گرم، گرم، گرم را انسان نمى‏فهمد. مى‏گویند یک پشه آمد روى درخت گفت بایست مى‏خواهم بپرم، گفت آمدنت را نفهمیدم که حالا مى‏خواهى پریدنت [را بفهمم!] یک پشه وقتى بیاید روى دست شما تا نیشش را فرو نکرده شما نمى‏فهمید وقتى نیشش را فرو کرد شما مى‏بینى که دارد مى‏سوزد دارد یک جایى از بدن شما

مى‏سوزد مثلا دست شما دارد مى‏سوزد پیشانى شما دارد مى‏سوزد، آدم گاهى اوقات دیدید خوابیده است از صداى پشه مى‏فهمد که دارد ایشان تشریف مى‏آورد نه! بعضى از پشه‏ها هستند صدا ندارند نمى‏دانم نرشان صدا ندارد یا ماده؟ نه مثل این‏که ماده‏اش صدا دارد همه‏ى صداها مال ماده‏ها است! من یک جایى خواندم پشه‏ى نر صدا ندارد ماده صدا دارد. آدم مى‏فهمد حالا اگر آمد و یک پشه‏ى نر هم بود ماده نبود که از چند مترى سر و صدا کند و اطلاع بدهد حضورش را، شرف حضورش را، این بیاید و روى دست بنشیند، آدمِ خواب، نمى‏فهمد! دیدید آدم خواب نمى‏فهمد، یک خورده که مى‏گذرد پیشانى ما مى‏سوزد همنشینى با افرادى که این‏ها هم مسیر نیستند و خود آن‏ها در حال و هواى دیگرند گرچه ادعاى مکتب و راه خدا را مى‏کنند مثل آمدن آن پشه است که اصلا شما نمى‏فهمید، نمى‏فهمید. بعد که نیشش را زد صبح از خواب بلند مى‏شوید مى‏بینید این جاى دستت ورم کرده قرمز شده دارد مى‏خوارد، نفهمیدید، آمده نشسته نفهمیدید، نیش زده نفهمیدید خب بعضى پشه‏ها هستند وقتى که نیش مى‏زنند خب خیلى فرق مى‏کنند ولى بعضى‏ها نه! انسان نمى‏فهمد مخصوصا که یک قدرى خوابش هم سنگین باشد متوجه نمى‏شود یعنى چقدر این مسئله حساس و دقیق است! حالا یک وقتى آدم نشسته یکدفعه یک گربه مى‏آید فرض کنید مى‏گویند گربه یک کیلو دو کیلو وزنش است آدم مى‏فهمد روى دستش است ولى پشه یک گرم هم نیست نیم گرم هم نیست یک صدم گرم هم حتى وزن ندارد مگر پشه چقدر است؟ ولى اول مى‏آید نیش مى‏زند دومى مى‏آید سومى چهارمى مى‏آید هى کم کم کم کم تا یک وقتى که این قدر نیش‏ها زیاد مى‏شود تا این‏که دیگر انسان احساس خارش نمى‏کند.

بدن به این بیمارى عادت مى‏کند انسان احساس خارش دیگر نمى‏کند اول بدن عکس العمل نشان مى‏دهد با دشمن مهاجم مقابله مى‏خواهد بکند هى وقتى زیاد شد زیاد شد زیاد شد بعد این طورى مى‏شود البته در طب قدیم هم راجع به بعضى از معالجات یک همچنین کارهایى انجام مى‏دادند لذا همیشه بزرگان فرمودند مواظب مصاحب خودتان باشید که چه مصاحب و چه رفیقى براى خودتان انتخاب مى‏کنید چه صحبت‏هایى به شما مى‏گوید چه حرف‏هایى به شما مى‏زند آیا حرف دنیا مى‏زند یا حرف آخرت مى‏زند؟ از چه مسائلى صحبت مى‏شود و در چه مطالبى، مطالب و مباحث رد و بدل مى‏شود کسانى که مى‏آیند پیش انسان مى‏نشینند و شروع مى‏کنند هى از این و آن گفتن، صاف بِبُرید بگویید آقا از این و آن نگویید، تمام شد. کسانى که مى‏آیند پیش انسان مى‏نشینند آقا خبر دارى فلانى چه کار کرده؟ خب به من چه که کار کرده؟ هر کار کرده، نه! مرض دارد و مریض است و مى‏خواهد باب صحبت را باز کند و غیبت شروع بشود و تهمت شروع بشود و نمامى شروع بشود و بدگویى شروع‏

بشود و دو بهم زنى شروع بشود و از این مسائل، این‏ها چیست؟ همه‏ى این‏ها خلاف شرع و حرام است و مثل آن سمى مى‏ماند که کم کم دارد وارد بدن مى‏شود و انسان خبر ندارد یک مرتبه او را از پا درمى‏آورد.

به عکس توصیه‏اى که شده راجع به مصاحبت با افراد صالح و افراد وثیق و افرادى که براى انسان مقرِّب هستند صحبتشان انسان را شارژ مى‏کند همنشینى با آن‏ها انسان را از منجلاب کثرت قدرى بیرون مى‏آورد بیرون مى‏آورد، یک وقت من به مرحوم آقا عرض مى‏کردم، این مسئله را خدمتشان عرض مى‏کردم که احساس من این است که همنشینى با اولیاء الهى یا حتى غیر اولیاء الهى، از آن کسانى که داراى نفس هستند داراى دل پاکى هستند داراى عزم راسخى هستند داراى صافى ….. همنشینى با آن‏ها ولو این‏که صحبتى هم رد و بدل نشود خواهى نخواهى در وجود و نفس انسان تأثیر مى‏گذارد و به عکس صحبت با افرادى که فقط از نظر علمى، آدم خوبى هم است نه این‏که حالا آدم خلافى است ولى فقط مبنایش مبانى علمى است مطرح کردن حرف است هى صحبت کند هى حرف بزند حرف‏هاى خوب هم بزند، نه این‏که حرف خلاف بزند ولى همّت و قصد فقط صحبت کردن‏هاى علمى است و رفع شبهات است و رفع ….، این‏ها آن مقدارى که انسان بهره‏مند مى‏شود فقط آن مطالبى است که از آن‏ها مى‏شنود، دیگر از دایره‏ى صحبت به درون نفس این مطالب نفوذ نمى‏کند فرو نمى‏رود رسوخ نمى‏کند ایشان فرمودند بله همین طور است ایشان فهمیدند من منظورم کیست! ولى من خب عرض نکردم.

یادم است یک سال ایشان یک نفر را دعوت کردند به مسجد قائم، ظهرها ایشان منبر مى‏رفت. یک شخصى بود خدا رحمتش کند حالا بعد نمى‏دانیم به یک مسائلى گرفتار شد تا چه حد صحت دارد خبر نداریم و بعد …. فعلا نیست على کل حال و یک فردى بود، خب هم کار آزاد مى‏کرد و هم معمم بود البته تغییر لباس مى‏داد و در مجالس شرکت مى‏کرد در هیآت شرکت مى‏کرد و مرد فاضلى هم بود و مرد دانشمندى بود و نسبت به مسائل و حقوق روز هم وارد بود و دکتراى حقوق و این‏ها هم داشت منبرهاى مفیدى هم بود یعنى مطالعه مى‏کرد و بى‏مطالعه نمى‏آمد صحبت کند. یک عبارت جالبى من راجع به مرحوم آقا از ایشان شنیدم، در همان اواخر ماه رمضان یک شب وقتى در همان مسجد قائم صحبت مى‏کرد- در زمان سابق- راجع به این مسئله [بود] مى‏گفت من نمى‏دانم که همنشینى با بزرگان چه تأثیرى در انسان مى‏گذارد که اصلا بدون این‏که آن‏ها مطلبى را به انسان تذکر بدهند و نسبت به یک قضیه تصریحى داشته باشند، انسان خود به خود در حال و هواى آن‏ها، دگرگونى پیدا مى‏کند و به سمت موقعیت و به سمت آن تفکر و به سمت آن منش و به سمت آن تظاهر، آن تظاهر و ظهور، مى‏رود بعد

یکدفعه گفت که نظیرش، نظیرش همین آقاى طهرانى که در این‏جا نشستند، مرحوم آقا، یکدفعه رنگ مرحوم آقا قرمز شد ایشان ناراحت مى‏شدند از این‏که [اسم ایشان را بالاى منبر ببرند] یک قضیه‏اى پیش آمده بود و ایشان دیگر به مناسبت، این مسئله را نقل کرد مى‏گفت من دارم راجع به این قضیه، آدم خیلى رکى هم بود رک بود و خیلى هم صریح الهجه بود.

مى‏گفت من در ابتدا که آمدم در این مسجد، اول حال و هوایى داشتم و مشخص بود، وضعیتش مشخص بود، اول که مى‏آمد با یک دانه پیراهن مى‏آمد و مى‏رفت مسجد، قبا تنش نمى‏کرد عمامه بود و بعد تقریبا از یکى دو هفته گذشت کم کم دیدیم قبا تنش کرد، اول محاسنش یک جور بود فرض کنید که کم بود بعد یک مقدارى گذشت بعد ما دیدیم محاسنش زیاد شد اضافه شد، صحبت‏هاى او در ابتدا در یک حال و هوایى بود بعد یکى دو هفته که گذشت کم کم ما دیدیم چرخشى در مطالب و در صحبت‏ها پیدا شده، خب این‏که همان است ولى آدم زرنگى بود آدم زرنگ و باهوشى بود و فهمید که مطلب از کجا دارد نشأت مى‏گیرد، گفت بعضى‏ها بدون این‏که انسان بخواهد یا نخواهد در انسان تأثیر مى‏گذارند مثل آقاى طهرانى، اشاره کرد به قسمت چپ که مرحوم آقا نشسته بودند ایشان مى‏گفت من خودم احساس مى‏کنم هر وقت از منبر مى‏آیم پایین، مى‏روم در کنار ایشان مى‏نشینم حال و هواى دیگرى پیدا مى‏کنم. بعد خودش گفت، من خیلى جاها رفتم خیال نکنید فقط این مسجد مى‏آیم گفت من کجا هستم کجا مى‏روم همه را دیدم با همه بودم با همه ….، خیلى آدم معروفى هم بود و خیلى …. یعنى هر دو طرف هر دو طیف ایشان را مى‏شناختند و در میان افراد شهرت و چیزى داشت ولى مى‏گفت من نمى‏دانم چیست وقتى که صحبت مى‏کنم از منبر مى‏آیم پایین، مى‏آیم مى‏نشینم پیش ایشان، یک احساس دیگرى براى من پیدا مى‏شود یک حال و هوایى پیدا مى‏شود هى مى‏خواهم گرچه مسئله به سکوت مى‏گذرد ولى مى‏خواهم هى این دقایق همنشینى و مصاحبت به داراز بکشد و استمرار پیدا کند استمرار پیدا کند.

خب بعد از منبر دأب مرحوم آقا در ماه مبارک رمضان این بود که قرآن مى‏گذاشتند و افراد قرآن مى‏خواندند و یک ده دقیقه یک ربعى که مى‏گذشت، البته خود ایشان هم مى‏خواندند، دیگر مى‏آمدند و مى‏سپردند به یک شخص دیگر، هم ظهرها قرآن بود منتهى ظهرها دیگر خود ایشان نمى‏نشستند ولى شب‏ها چرا، خود ایشان هم پاى جلسه‏ى قرآن مى‏نشستند و یک نیم ساعتى سه ربعى قرآن مى‏خواندند، بعد از دعاى افتتاح، اول دعاى افتتاح خوانده مى‏شود بعد به اصطلاح قرآن. این مال همین است قضیه، که نفس افرادى که داراى صلاحیت هستند، اصلا عجیب است واقعا، واقعا خیلى عجیب است. که انسان‏

گاهى از اوقات با یک افرادى برخورد مى‏کند مثلا در بعضى از مجالس که اصلا نمى‏تواند به روى آن‏ها نگاه کند و کَیفَ به این‏که بخواهد حالا بنشیند و صحبت بکند یعنى آن چنان این نفس در ماده و مادیات و در شهوات و در کثرات و در گیر و دارهاى دنیا و در ریاسات گرفتار شده که وجود شهودى او و ظاهرى او هم، همگون با وجود غیبى او و باطن و برزخ و مثال او شده است و آن کدورت نفسانى آمده و در چهره‏ى او اثر نامطلوب را گذاشته. این مال این قضیه‏ى کورى است که نفس کور مى‏شود کور مى‏شود وقتى که نفس کور شد دیگر به حق توجه ندارد علاقه ندارد علاقه ندارد، قرآن را باز مى‏کنیم شروع مى‏کند- حالا اگر نگوید قرآن را ببندید- شروع مى‏کند با رفیقش حرف زدن و صحبت کردن و نمى‏دانم از این حرف‏ها، خب چطورى؟ فلان و این حرف‏ها، قرآن انگار روزنامه است یکى دارد آن‏جا قرآن مى‏خواند این شروع مى‏کند به حرف زدن و فلان! موسیقى را که باز مى‏کنى به جاى این دوتا گوش شش‏تا گوش دیگر هم مى‏آورد که ببیند چه دارد مى‏گوید! وقتى یک شخصى دارد از خدا مى‏گوید از پیغمبر مى‏گوید از قیامت مى‏گوید این هم شروع مى‏کند تسبیح را برمى‏دارد همین طورى مى‏چرخاند یکى به این طرف و آن طرف هم نگاه مى‏کند و سرش را به این بند مى‏کند اما یکدفعه یکى مى‏آید و شروع مى‏کند به شرّ و ور گفتن و فلان و حرف‏ها، چشم‏هایش این طورى مى‏شود که این چه دارد مى‏گوید و چه مسئله‏اى ….!

این مال چیست؟ مال این است که آن قلبى که در آن قلب به واسطه‏ى جنبه‏ى ربطیش با مبدأ، فقط جایگاه ورود انوار بود آن قلب به واسطه‏ى کدورتى که پیدا کرده است و روزنه‏هایى را که داشته، بر خود بسته است الان شده محل ورود شیاطین و جنود ابالسه و تمایلش به جنبه‏ى مخالف است میلش به جنبه‏ى مخالف است لذتى را که مى‏برد در ارتباط با آن‏ها مى‏برد علاقه‏اى که دارد به آن‏ها دارد حزبى را که مى‏خواهد انتخاب کند آن حزب را انتخاب مى‏کند افرادى که همنشین هستند همه آن قسم هستند با آن‏هایى مى‏پرد که در آن حال و هوا هستند با آن‏هایى خوش و بش مى‏کند که در آن نحوه هستند در دنیا و کثرات و قرطى بازى و شهوت و فلان و این چیزها، دنیا. با آن‏هایى همنشین مى‏شود که آن‏ها او را دعوت به دنیا و شهوات و اهواء و ریاسات و این‏ها مى‏کنند، هان! دعوت به آن‏ها مى‏کند.

یک وقت ما رفته بودیم در یک جا، صحبت بود چند نفرى نشسته بودند و افراد مختلفى بودند صحبت از مسائل سیاسى و فلان و این چیزها شد، همین مسائل، همین چیزهاى عادى، فلان. یک مدتى گذشت و بعد کم کم ما دیدیم که خب خیلى …..، صبحت را گرفتیم برگرداندیم و اصلا از آن جهت بیرون آمدیم و رفتیم در یک فاز دیگر و در جهت دیگر، آن‏هایى که با این مسئله- با این‏که جلسه ده‏

پانزده نفرى بود- با این مطالب خیلى سر و کار نداشتند، یکدفعه دیدیم کم کم حوصله آن‏ها سر رفت، دوباره، بعضى‏ها که نه! آن‏ها همچنین خیلى بدشان نمى‏آمد ما دیدیم دارند گوش مى‏دهند، بعضى هم مى‏گویند خب حالا ببینیم این آقا چه مى‏گوید، مثلا بینابین، حالا بعضى خوششان مى‏آمد بعضى هم بینابین بعضى هم حوصله آن‏ها سر رفت و هى دوباره تمایل به این‏که مطلب برگردد و در آن جنبه صحبت ادامه پیدا کند.

مردم این هستند آقا! مردم همین هستند مردم نسبت به حقایق خیلى سست‏تر هستند تا نسبت به امور ظاهرى، نسبت به پذیرش مطالب عالیه و راقیه و نورانى، خیلى داراى قلت هستند تا نسبت به آن چه که داراى هاى و هوى و سر و صدا و امثال ذلک است آن‏چه که داراى هاى و هوى است آن‏ها را متمایل مى‏کند نه آن واقعیتى که در پس پرده است. آن شخصى که تا دیروز در این خیابان راه مى‏رفت کسى نگاهش نمى‏کرد فرض کنید که حرف‏هایش و صحبت‏هایش برایش دو ریال ارزش قائل نبود حالا که یک موقعیتى پیدا مى‏کند جمعیتى که مى‏آیند پاى صحبت او، فرض کنید که یکدفعه مى‏شوند دو میلیارد سه میلیارد! هان؟ بعضى از این رؤساى جمهورى که تشکیل مى‏شوند این رؤساى جمهورى که در خارج و این طرف و آن طرف هستند خیال نکنید که همه مسائل علمى و ملاکات و این حرف‏ها! نه بعضى از این‏ها هم داراى چیزهاى چیز بودند مثلا فرض کنید که کارهاى مستهجن و هنرپیشگى و امثال ذلک و این‏ها بودند دیگر، همچنین خیلى …. خب یکى که فرض کنید مى‏آید رئیس جمهور مى‏شود مى‏خواهد بر کشورى که پهناور است، داراى قدرت است قدرت علمى قدرت غیر علمى، ظاهرى، این مسائل هست خب اینى که قبل از این‏که بیاید [رئیس جمهور] بشود کسى نگاهش نمى‏کرد فقط در بازى‏ها و این‏ها او را مى‏دیدند همین که این مى‏آید مى‏گویند شده رئیس جمهور، یکدفعه همه‏ى چشم‏ها برمى‏گردد یک صحبتى که مى‏خواهد بکند همه گوش مى‏دهند که چه مى‏خواهد بگوید؟ چه کلمات گوهربارى مى‏خواهد از زبان او جارى بشود؟ بابا این‏که همان است دیروز بازى مى‏کرد هنرپیشه بود، در فیلم‏ها بازى مى‏کرد، مگر نبودند از رئیس جمهورى‏هاى آمریکا و خارج مگر نبودند؟ اصلا بعضى از ایشان قبلًا هنرپیشه بودند دیگر، بازیگر بودند. رئیس جمهورها معمولا این طورى هستند دیگر!

حالا که آمده، این مى‏شود چه؟ وقتى یک نطقى که مى‏کند همه‏ى دنیا این نطق را گوش مى‏دهند وقتى که صحبت مى‏کند، واى از آن موقعى که حالا بخواهد بیاید مطالب اخلاقى بگوید، دیگر مطالب علمى و این‏ها …. اصلا این‏ها اخلاق هم سرشان مى‏شود یا نه؟ مطالب اخلاقى بیاید بگوید مطالب علمى بیاید بگوید مطالب اجتماعى بیاید بگوید، بله؟ البته این‏ها معمولا یک کاغذى مى‏گذارند جلویشان‏

که خیلى خرابکارى نکنند، چون حرف که بلد نیستند بزنند. ولى این چیست قضیه که وقتى این یک سمتى پیدا مى‏کند دیدگاه‏ها نسبت به او عوض مى‏شود آن مال چیست؟ به خاطر این است که دیدگاه مخاطبین، دیدگاه ناقص و معیب است نه دیدگاه سالم و الا خب حالا این‏که تا دیروز آدم جواب سلامش را نمى‏داد حالا شده رئیس جمهور، حالا که مى‏خواهد صحبت کند آدم باید نگاه کند؟ مى‏گوید برو بابا این‏که همان است! جبرئیل که از امروز به او نازل نشده، نه! یک مقامى به او دادند و بعد هم مقام را از او مى‏گیرند دو روزى هست بعد هم مى‏گیرند. دیدگاه ما نسبت به مسائل دیدگاه نورانى نیست دیدگاه حقیقى نیست در تفکرات نسبت به قضایا و مسائل، تفکرات ما تفکرات مستقیم نیست مستقیم نیست. اگر تفکر تفکر مستقیم باشد انسان اولا به آن جهات استقامت فرد نگاه مى‏کند قبل از این‏که به جهات اعتبارى و مجازى و پفکى شخص بخواهد نگاه کند. پفک!

پفک چیست؟ پف دارد دیگر، این‏که مى‏گویند پفک، پفک که خورده؟ دستش را بالا کند! من توقع داشتم همه‏ى شما دستتان را بالا کنید، یا همه‏ى‏مان بهتر است که بگوییم [خوردیم.] پفک یعنى آن‏که پف دارد، از پف است یعنى فقط باد است. چیز مضرى است بچه‏ها نخورند که بسیار چیز بد و مضر است و امروزه او را خیلى نهى کردند مخصوصا در کیفیت این مسائل که این‏ها در خارج است. من نمى‏دانم از وقتى که دیگر این غذاها افتاده دست این کارخانجات و این چیزها، چه بلاهایى بر سر این مردم مى‏آید؟ معلوم نیست اصلا رعایت جهات بهداشت رعایت جهات تقوا رعایت جهات طهارت و این دیگر آن صفاى سابق آن برکت سابق و آن نورانیت سابق که اصلا با طبخ غذا در منزل حاصل مى‏شد و دست اجانب به آن غذا نمى‏رسید دیگر به کلى با باز شدن این مَطعم‏ها و این رستوران‏ها و این کارخانجاتى که تهیه کننده‏ى مواد غذایى هستند چه آدم‏هایى متصدى هستند؟ چه افرادى این‏ها را دارند تهیه مى‏کنند؟ با چه نیاتى دارند تهیه مى‏کنند و چه وضعیتى دارند؟ خلاصه اصلا امروزه صحبت کردن از این مطالب یک قدرى به شوخى و تفنن اشبه است، مى‏گویند بَه آقا اصلا این‏ها دیگر جزو چیزهایى شده است دیگر، دیگر جزو مسائل ضرورى زندگى شده است مگر مى‏شود که فرض کنید که ما از فلان جا غذا نخوریم یا شب نرویم بیرون و از فلان جا چى چى نخوریم و یا مثلا نگوییم و فلان این حرف‏ها، اصلا دیگر این مسائل …..، ولى نه واقعیت مسئله این است که تا ضرورت پیش نیامده است، رفقا از این غذاهاى بیرون نخورند. این‏ها معلوم نیست اصل و نسبش چیست؟ از نظر بهداشت از نظر وضعیت و این‏ها، با توجه به اخبارى که به گوش ما مى‏رسد که واقعا خیلى عالى است و هر روز هم دارد بهتر هم مى‏شود.

سابق این طور نبود سابق در منزل غذا درست مى‏کردند با بسم الله غذا درست مى‏کردند آن زن، مردى که در مطبخ مى‏رفتند در آشپزخانه مى‏رفتند اصلا وضو مى‏گرفتند اصلا آدابى داشت، این‏ها دیگر اصلا به طور کلى فراموش شده است من یادم است که سابق وقتى که در دوران طفولیت بودم از بعضى از زن‏ها مى‏شنیدم که آن‏ها مى‏گفتند ما بدون وضو تا به حال غذا طبخ نکردیم خب ببینید چقدر این غذا داراى برکت و نور و روحانیت است تا این‏که انسان برود در یکى از همین چیزهاى که صندلى مى‏گذارند، آن کسى که دارد این‏ها را درست مى‏کند اصلا چیست؟ طهارت دارد یا ندارد؟ حالا بگذریم از این‏که وضو دارد یا ندارد آن‏که هیچ! به قول گفتنى هِچ، حالا از آن‏ها نباید اصلا سوال کرد و …. نه! اصلا طهارت دارد یا ندارد؟ جنب هست یا نه؟ این است قضیه و با چه وضعیتى هست، رعایت مسائل اخلاقى را مى‏کند یا نمى‏کند؟ خبر نداریم فقط مى‏آیند جلوى شما مى‏گذارند میل کنید، دیگر حالا آن پشت چه گذشته و چه بر سر این آمده، شما که اطلاعى ندارید و خبر ندارید. یک کسى مى‏گفت که من رفتم در یکى از همین‏ها غذا بخورم موقع ظهر که شد رفتم دستم را بشویم، حالا نمى‏گویم که چه بود، بعد آن‏جا که نگاه کردم دیدم چه وضعى است! از همان جا برگشتم از آن رستوران و اصلا آمدم بیرون، با این‏که خیلى معروف بود و چه بود و …، مى‏گفت حالت تهوع براى من پیش آمد از آن‏چه را که دیدم در آن‏ها! خب الان دیگر اصلا عوض شده و این هم از برکات فرهنگ غرب است که آمده در این‏جا و چون آن‏ها از نظر وضعیت تغذیه و غذا و این‏ها این طورى هستند وقتشان را صرف غذا نمى‏کنند همین مى‏روند بیرون یک چیزى مى‏خورند و غالبا از غذاهایى که خیلى سریع درست مى‏شود و فست فود به آن مى‏گویند که سریع یک چیزهایى درست مى‏شود و مى‏خورند و مى‏گویند انسان به غذا و این‏ها نباید برسد و وقتش را صرف این‏ها نباید بکند.

نه این طور نیست، در اسلام براى غذا و طعام حساب و کتاب است و مسائل انسان جداى از هم نیست غذایى را که شما در منزل مى‏خورید تأثیرى دارد که قطعا امتحان کنید آن‏چه را که از بیرون مى‏خورید با آن‏چه را که از منزل مى‏خورید و تأثیرش را در نفستان امتحان کنید و ببینید که چه کدورتى از آن نحوه غذاها براى ما حاصل مى‏شود و آن وضعیتى که از غذاى در منزل براى انسان حاصل مى‏شود اصلا به آن نحوه و به آن موقعیت نیست خب این دیگر خارج از بحث بود و مطلب قابل تذکرى هم بود.

این قلب به واسطه‏ى همنشینى و به واسطه‏ى رفتار به واسطه‏ى کردار به واسطه‏ى آن امورى که این امور بعید مى‏کند انسان را از راه که امام سجاد علیه السلام از او تعبیر به جُرم مى‏کند، جرم یعنى عمل‏

خلافى که موجب ضرر و جنایت بر امرى بشود به او مى‏گویند جرم، موجب ضرر بشود. عمل خلافى که یک ضررى را ایجاد کند یا بر خود یا بر دیگران. قلب انسان به واسطه‏ى جرم و به واسطه‏ى عمل خلاف دیگر از بین رفته و آثار حیات در او دیگر وجود ندارد. آثار حیات یعنى چه؟ یعنى وقتى که انسان یک مطلبى را بشنود یک حرکتى را ببیند یک جریانى را مشاهده کند خود را در قبال این جریان چگونه مى‏یابد؟ چگونه در قبال این جریان خود را مى‏بیند؟

وقتى سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا مى‏فرماید: استحوض علیهم‏

الشیطان فانساهم ذکر الله‏، یعنى آن افرادى که در روز عاشورا در مقابل سیدالشهدا ایستادند، نسبت به این واقعه خود را چگونه ارزیابى مى‏کنند؟ خب این‏ها افراد مختلفى بودند حر بن یزید ریاحى هم در این افراد بود، با امام حسین تا کربلا هم آمد خودش هم فرمانده‏ى هزار نفر بود هزار نفر تحت فرمانش بودند عمر سعد هم آمد شمر و خولى و سنان هم آمدند این‏ها همه آمدند عبدالله بن ابحر او هم آمد، او هم آمد در این قضیه، کسى که خود او نامه فرستاده بود براى سیدالشهدا که در روز عاشوا امام حسین آن کیسه‏هایى که نامه‏ها در آن بود، آن کیسه‏ها را ریختند همه را روى زمین، گفتند آهاى عبدالله بن ابحر تو همان نبودى؟ نامه تو در این‏ها است! بیا نامه‏ات را نگاه کن! چه کسى به من گفت که بلند شو بیا در کوفه، که دیگر درخت‏ها سبز شده و موقع برکت زمین و این‏ها شده، دیگر همه در خدمت هستیم و شمشیرها همه آماده‏ى براى کمک است! چه کسى این حرف‏ها را به من زده؟ خب بیایید دیگر. حالا آن کسى که این نامه را داده، اول که این طور نبود که بیاید به مقابله و مقاتله‏ى امام، نه! آن موقعى که آن نامه را داده شاید یک سى درصد در دلش راست مى‏گفته، سى درصد نه بیشتر چهل درصد بگوییم، پنجاه درصد بگوییم ولى همان روز یکدفعه روز عاشورا نشد یعنى در وقت نوشتن نامه، فردا روز عاشورا نشد چند ماه طول کشید.

در این چند ماه این قلب به جرم و جنایت مشغول بود عبیدالله بن زیاد مى‏آید نمى‏دانم او را دعوت مى‏کند بر سر سفره، مى‏گوید بیا شام را با هم [بخوریم‏] به او هزارتا وعده و فلان مى‏دهد، هان ببینید! یکى یکى، شاید اول که مى‏رود یک مقدارى ناراحت است خجالت مى‏کشد که من همین دو ماه پیش نامه دادم دو ماه پیش نه یک ماه پیش من نامه نوشتم فرض کنید که حالا بیا به جنگ برو، اخم‏هایش را در هم مى‏کند ناراحت مى‏شود شب مى‏رود خانه خوابش نمى‏برد چى دارد به من‏

مى‏گوید این آقا؟ مرتیکه چى دارد مى‏گوید بلند شو بیا فلان بکن؟ یعنى چه؟ این حرف‏ها چیست؟ ولى فردا که مى‏شود دوباره یکى را مى‏فرستد دم در، نگاه مى‏کند هدیه جناب امیر است مبلغ ناقابلى است این حالا در خدمت شما باشد هدیه‏اى است که براى بزرگان مى‏فرستند، ما مطلب را نمى‏خواهیم، شما مسئله را فراموش‏

شده تلقى کنید فعلا این هدیه را بپذیرید آن هم مى‏گوید که گفته ول کن قضیه را، هدیه را مى‏گیرد سکه‏هاى خوبى هم هست برق مى‏زند! فورا باید این شخص پس بدهد تا هدیه مى‏آید- کاه که نخوردى مى‏فهمى که این هدیه براى چه آمده؟ هان مى‏فهمى که براى چه آمده؟ ولى مى‏گوید ما با آن حرفت کار نداریم فعلا هدیه ما را بگیرید، فلان، قبول کنید، این حرف‏ها- تا هدیه را دیدى پس بده، پس دادى قلبت مى‏ایستد یعنى آن قلبى که با آن قلب براى سیدالشهدا نامه نوشتى سر جایش مى‏ایستد، مى‏ایستد و محکم مى‏شود آن سى درصد مى‏شود چند؟ چهل درصد، ده درصد مى‏رود بالا، مى‏شود شصت درصد.

خدمت رفقا عرض کردم راجع به ولایت حضرت، ولایت که بیکار نمى‏نشیند تا مى‏بیند تو این هدیه را رد کردى او مى‏آید چکار مى‏کند؟ تقویت مى‏کند، تازه روزنه را باز مى‏کند محل ورود نور را توسعه مى‏دهد، نه این‏که فقط شما تصور کنید فقط یک پس فرستادن بود و تمام شد، نه! مسائلى پشت آن مى‏آید تقویت کننده‏هایى هم بعدش هى مى‏آید اضافه مى‏شود، این گرفت، همین که گرفت آن دایره‏اى که در آن دایره نور وارد مى‏شد از قطر ده سانت یکدفعه رسید به قطر چهار سانت، قطرش شد چهار سانت، شش سانتش هم رفت، حالا فقط چهار سانت مانده با یک ناهار دیگر یک بزم دیگر و یک برنامه‏ى دیگر آن چهار سانت هم مى‏رود مى‏شود چه؟ مى‏شود صفر. صفر که شد حالا بلند شو برو به جنگ حسین بن على. مى‏رویم باشد اشکال ندارد بلند مى‏شویم مى‏رویم، بلند مى‏شویم‏

مى‏رویم چهار هزارتا تیرانداز هم با خودمان مى‏بریم، شریعه‏ى فرات را هم مى‏بندیم حضرت ابوالفضل که مى‏آید براى نهر آب، دستور تیربارانش را هم مى‏دهیم حالا ببینید کار به کجا مى‏رسد! این همانى بود که آمد براى سیدالشهدا نامه داد، نامه داد که بلند شو بیا. حالا جا ندارد که حضرت بفرماید استحوض علیهم الشیطان؟ شیطان آمده بر این‏ها مسلط شده، قلب این‏ها را دیگر در اختیار گرفته، دیگر من چه بگویم؟ آیه قرآن بخوانم؟ چه چیزى بگویم؟ از جدم پیغمبر بیایم به ایشان بگویم؟ چه بگویم؟ از پدرم على بیایم بگویم؟ یعنى خیلى واقعا این مسئله جاى دقت داردها! خیلى جاى دقت دارد.

این توصیه‏اى که همیشه توصیه شده بر مراقبه، که مرحوم آقا مى‏فرمودند، بارها من از ایشان شنیده بودم که مى‏فرمودند که عمود خیمه‏ى سلوک مراقبه است این مراقبه را شما بردارید مى‏خوابد، این چادرها و پارچه‏ها مى‏خوابد، مى‏خوابد روى زمین، این مراقبه. مراقبه معنایش یعنى همین، یعنى همه‏اش توجه و گوش به زنگ بودن، گوش به زنگ بودن، هان! این حرفى که هست بو دارد، این دعوتى که شده بو دارد، این چیزى را که الان مشاهده مى‏کنیم بو دارد، این طلبى که از ما شده الان براى این مسئله، این طلب بو دارد. آن مراقبه با قلبى که روزنه‏هایش بسته نشده و اتصال دارد، او را مى‏فهمد، این‏ها را

مى‏فهمد، وقتى که مى‏فهمیم آدم مى‏آید مى‏ایستد، قشنگ مى‏آید مى‏ایستد، رد مى‏کند، نمى‏پذیرد آن‏جایى که باید بپذیرد مى‏پذیرد، شروع مى‏شود به چه؟ شروع مى‏شود براى تقویت، شروع مى‏شود براى هى نزدیک شدن، نزدیک شدن.

مرحوم آقاى حداد مى‏فرمودند، در یک سفرى که رفته بودند مرحوم آقا در کربلا، براى یک نفر دستورى مى‏گیرند، یک شخصى بوده که مسجد قائم مى‏آمده و انقلابى پیدا شده بود و فلان و این حرف‏ها و چیز مى‏کرد، ایشان دستورى مى‏دهند

براى آن شخص و آن شروع مى‏کند به این دستور عمل کردن حال و هوایش شروع مى‏شود به عوض شدن، هى عوض شدن عوض شدن، وضع و زندگیش شروع مى‏کند تغییر پیدا کردن. در همین مدت، یکى دو اربعینى از این قضیه نگذشته بود که با یکى از افراد که از جمله مخالفین مرحوم آقاى حداد بود برخورد مى‏کند برخورد مى‏کند و خب چون با آن شخص قوم و خویشى داشته، او شروع مى‏کند هى به این محبت کردن محبت کردن، ولى مرحوم آقا متوجه مى‏شوند و او را برحذر مى‏دارند و این گوش نمى‏دهد، مى‏گوید خب من شاگرد آقاى حداد هستم حالا این با من ارتباط دارد داشته باشد به جایى برنمى‏خورد، قضیه که طورى نمى‏شود، ارتباط دارد که دارد ولى غافل از این‏که این صحبت و ارتباط کم کم مى‏آید مى‏آید و یک مرتبه نسبت به اصل قضیه، یک مرتبه سست مى‏شود ذکر را مى‏گذارد کنار و دستور را مى‏گذارد کنار. مسجد قائم مى‏آمده، مرحوم آقا به او یک نگاه مى‏کنند مى‏فهمند مطلب جور دیگرى شد. این را من آن‏جا بودم از ایشان شنیدم، گفتند ما نمى‏دانیم آخر این چه قضیه‏اى است که تا یک شخصى مى‏آید مانند یک کبوتر که یک مقدارى بال بگیرد و اوج بگیرد، یک مرتبه گرفتار یک شیطانى مى‏شود و آن چنان او را در هم مى‏کوبد و به زمین مى‏زند و پرهاى او را مى‏شکند آخر این‏ها نمى‏دانند که شرط اول، رعایت مسائل و رعایت مبانى و مطالبى است که ما براى آن‏ها بیان مى‏کنیم؟ این‏ها نمى‏دانند که ما وقتى به آن‏ها مى‏گوییم با هر کسى ارتباط نداشته باشید شوخى نمى‏کنیم؟ خیلى ناراحت بودند و از روى ناراحتى مطالب را مى‏گفتند و رنگشان هم قرمز شده بود، این‏ها نمى‏دانند که شیطان چنان در کمین افرادى که حرکت مى‏کنند به سوى خدا، نشسته است که به انواع وسایل و انواع حیل و انواع [شباک‏] و دام‏ها آمده و مراقب براى این‏که از یک راه وارد بشود و چیز کند و خیلى این مسئله عجیب است خیلى عجیب است این قضیه.

بنده خودم به رأى العین این مسئله را مشاهده مى‏کردم، بعد از زمان مرحوم آقا رضوان الله علیه کاملا این مسئله براى من محسوس بود کاملا محسوس بود. خب ما از روش و مرام ایشان چیز دیگرى یافته بودیم مطلب دیگرى یافته بودیم مؤمن باید در راهش صادق باشد در راهش باید آزاد باشد در

راهش باید غل و غش نداشته باشد و برود و حرکت کند به جلو و به چیز دیگر نباید اعتنا کند، نگاه کند آن طرف چه شد این طرف چه شد این قضیه چه شده و این‏ها؟ ولى ما مشاهده مى‏کردیم که خب هى سراغ این مى‏فرستند سراغ آن مى‏فرستند هى این بیاید حرف بزند، مى‏رفت یکى در خانه‏ى یکى مى‏نشیند صحبت کند، بابا خب یکى هم بیاید در خانه‏ى ما با ما صحبت کند! هى مى‏نشیند آقا این فلان که این طور است خبر دارى قضیه چیست؟ این فلان کرده، این کارها را انجام داده! این محرمات را انجام داده! این گناهان را انجام داده! این این طور بوده! این طور بوده و یک مطالبى که اصلا این …..! بابا چطور تا یک سال قبل که مرحوم آقا زنده بودند از این مطالب خبرى نبود؟ چطور یکدفعه همین که ایشان سر را گذاشتند زمین، همه شدند دیگر گناهکار در این عالم؟ همه شدند فاسق؟ همه شدند فاجر؟ همه شدند ….؟ در حالتى که خود همین مرحوم آقا زنده بودند داشتند حرکت مى‏کردند مى‏رفتند مى‏آمدند با این صحبت مى‏کردند با آن [صحبت مى‏کردند] این را دعوت مى‏کردند آن را [دعوت مى‏کردند] این‏جا، آن‏جا، آن‏جا با این صحبت [مى‏کردند و ….] بعد به ما مى‏آمدند مى‏گفتند که آقا فلان کس، مثلا فلانى رفته در منزل فلانى و فلان کس آمده در منزل این یکى و صحبت کرده، خب برود بکند. حالا مى‏خواست در را باز نکند حالا که در را باز کرده بنشیند حرف‏هایش را هم بشنود. گفتند خب شما نمى‏خواهى یکى را بفرستى با او حرف بزند؟ گفتم به من چه ربطى دارد؟ اگر او کاه‏

نخورده باشد یونجه نخورده باشد خب مى‏فهمد خلاصه مسئله از چه قرار است، به من چه ربطى دارد؟

آقا فلانى رفته یک مقدارى اعتقاداتش را چیز کرده، گفتم اعتقاد به چى را چه کرده؟ اعتقاد چى چى را؟ مگر اگر اصلا قرار است اعتقادى باشد که حالا سست شده و غیر سست و محکم شده و شل شده چى چى؟ من نمى‏فهمم اصلا چه مى‏گویید؟ این حرف‏ها یعنى چه؟ این رفته و آن حرف زده، شما یکى را بفرست، یکى باهاش حرف بزند و …، گفتم خودش چشم دارد گوش دارد عقل دارد مغز دارد فکر دارد خب آن‏چه را که خیر و صلاحش است تشخیص مى‏دهد، بنده این وسط چه کاره هستم که یکى را بفرستم؟ التفات مى‏کنید! خب ببینید معیارها وقتى که براى ما روشن بشود مبانى وقتى که براى ما روشن بشود، دیگر باید انسان خودش این‏ها را به کار ببندد، به کار نبندد مى‏شود مثل همانى که مرحوم آقاى حداد فرمودند که بعد از سه اربعین همه چیز را گذاشت کنار، یا این‏که حداقل در یک تخیلات و تصوراتى در آن‏جا خودش را سرگرم مى‏کند و در آن‏جا به سر مى‏برد، دیگر نه بیشتر. دیگر پرواز نمى‏کند بالا نمى‏رود روزنه‏ها را اضافه نمى‏کند بینش را براى خودش تحصیل نمى‏کند. نه! در همان وضعیت مى‏ماند.

این مال چیست؟ مال آن قلبى است که از بین رفته و جرم او را به این روزگار انداخته ولى نقطه‏ى امیدى که در این‏جا هست آن نقطه‏ى امید این است که خدا در هر جا که انسان باشد به همان مقدارى که در دلش، به همان مقدار که در نفسش به همان مقدار که در بصیرتش، احساس مى‏کند که رفته، همان را غنیمت بشمارد همان را از دست ندهد همان مقدار که احساس مى‏کند که مى‏تواند راهى داشته باشد همان که احساس مى‏کند که مى‏تواند یا اللهى بگوید، همان که احساس مى‏کند که اهل صلاح را دوست دارد گرچه از آن‏ها نیست همین مقدار که ا حساس‏

مى‏کند که یک خبرى هست همین مقدار که احساس مى‏کند که یک دل پاکى در ماوراى این مطالب وجود دارد همین را غنیمت بشمارد و پى بگیرد و به دنبال برود بعد کم کم شروع مى‏شود مى‏بیند که هى اضافه شد میل اضافه شد رغبت اضافه شد اراده اضافه شد. تا به حال نسبت به یک مسئله اراده نداشته ولى الان اراده مى‏کند و خیلى راحت هم انجام مى‏دهد تا به حال سختش بود ولى الان به راحتى هم انجام مى‏دهد، این راحتى یعنى اراده، سفت شده، همت بالا رفته حمیّت تشدید شده آن روزنه‏ى قلبى یک مقدارى باز شده.

پس بنابراین وقتى حضرت مى‏فرماید «ادعوک یا رب بلسان قد اخرسه ذنبه ربّ أناجیک بقلب قد اوبقه جرمه» جرم او را هلاکت انداخته، منظور حضرت این نیست که هلاکت یعنى هلاکتى که دیگر تمام شد دیگر مهر و موم شد، دیگر خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ‏ شد، دیگر خدا ختم [کرده است.] اگر خدا ختم کند که دیگر تو یا الله نمى‏توانى بگویى، تو یا ربِّ دیگر نمى‏توانى بگویى این‏که الان دارى از خدا استغاثه مى‏کنى یعنى چه؟ یعنى خدایا من کارم خراب است تو که کارت خراب نیست تو که آبادى ما کارمان خراب است تو به کار خراب ما چکار دارى؟ تو به آبادى خودت نگاه کن. خدا- به قول حاج هادى ابهرى، خدا رحمتش کند مى‏گفت- خدایا این‏که از تو مى‏خواهیم اگر به ما دادى خانه‏ات آباد، مى‏گفت خانه‏ات آباد، یعنى دیگر تو همیشه آباد هستى و خانه‏ات، اگر ندادى خب چکار کنیم؟ کارى از دست ما برنمى‏آید. کارى از دست ما برنمى‏آید. خدا رحمتش کند دل صافى داشت دل پاکى داشت دل با نورى داشت دل با صفایى داشت.

این از جمله‏ى همان‏هایى بود، مرحوم حاج هادى از جمله‏ى همان‏هایى بود، که یک چند صباحى خناسان و شیاطین- این‏که من مى‏گویم شیاطین تعبیر من نیست تعبیر مرحوم والد است-

شیاطین آمدند و دور او را گرفتند و از صفا و سادگى او سوء استفاده کردند و او را از آقاى حداد جدا کردند و نسبت به آقاى حداد بدبین کردند! خب چه نفعى مى‏برى تو؟ تو چه نفعى مى‏برى که مى‏آیى این کار را انجام مى‏دهى؟ حالا تو بیایى یک حاج هادى ابهرى را جدا کنى که برود سفر کربلا و برگردد و دیدن آقاى حداد نرود! هان! نرود! خیلى مسئله است، خیلى.

من یادم است کوچک بودم سنم حدود دوازده سال بود وقتى که مشرف شدیم عتبات، در اولین سفرى که مشرف شدیم- خدا بیامرزد حاج هادى ابهرى در یک حجره‏اى در نجف، نمى‏دانم چه مدرسه‏اى بود از همین مدرسه‏هاى طلابى بود، یک حجره این گرفته بود به چه مناسبت نمى‏دانم؟ رفیقى داشت؟ کسى داشت؟ همین طورى پولى به خادم داده بود؟ یک حجره داشت من یادم است که با مرحوم آقا رفتیم براى دیدن او و مرحوم آقا راجع به این مسئله داشتند با او صحبت مى‏کردند که حاجى! مى‏دانى آن عتباتى که آمدى آن عتبات بدون ملاقات با آقاى حداد، آن عتبات عتبات بى‏ولایت خواهد بود؟ این چه حرفى دارد به او مى‏زند؟ و این نمى‏فهمید و نگرفت و برگشت و به دیدن آقاى حداد نرفت! از این مسائل هم دیدیم‏ها! از این مسائل دیدیم آن چنان این را پر کرده بودند- خیلى عجیب است خیلى عجیب است- که بیایند یک نفر را دورش را بگیرند آقا با دروغ و تهمت که این این است این این است این آقا این است این قبر ابوحنیفه رفته در بغداد این‏

نمى‏دانم اصلا ولایت نیست یک روضه در خانه‏اش نمى‏اندازد فقط دعاى جوشن مى‏خوانند اصلا تو دیدى زیارت امام حسین برود؟ یک چیزهاى عجیبى! تو که دارى این حرف را مى‏زنى فردا باید جواب بدهى! تو که دارى به ولىّ خدا تهمت مى‏زنى فردا از تو سوال مى‏کنند، الان آن دنیا اگر کسى چشمش را باز کند مى‏فهمد چقدر دارد به او خوش مى‏گذرد! بَه بَه آن چنان جاى گرم، گرم، حسابى! خورشید چند درجه است؟ مى‏گویند شصت هزار درجه! آن چنان جاى گرم برایش آماده شده و آن چنان جاى نرم، آن اول خیلى سفت بود ولى خب حالا دیگر نرم شده، این قدر جاى گرم و نرمى الان ….، یک یک دارى به آن حرف‏هایت ….! حالا از تو مى‏پرسند به این سید چرا تهمت زدى؟ به آن چرا تهمت زدى؟

طیب، طیب حاج رضایى یک آدمى بود از این آدم‏هاى لات، آدم‏هایى که قهوه خانه دارند و فلان دارند و فلان، مرحوم آقا در کتابشان نوشتند دیگر، ارتکاب حرام و مشروب و فلان ولى چیزى که بود یک چیزى ته دلش بود، یک مردانگى داشت یک لوتى گرى داشت یک حریتى داشت، این گناهان ظاهر او را آلوده کرده بود باطن [صافى‏] داشت وقتى که او را گرفتند، گفتند باید به آقاى خمینى تهمت بزنى باید بگویى من از ایشان پول گرفتم- در آن جریان سال ۴۲ خورشیدى دیگر- گفت من به سید تهمت‏

نمى‏زنم من وقتى که پول نگرفتم، پول نگرفتم. چرا تهمت بزنم؟ گفتند مى‏گیریم تو را مى‏کشیم! کشتن آسان نیست اى کاش فقط بگیرند بکشند، به انواع عذاب‏ها در آن زمان او را مبتلا کردند، به انواع عذاب‏ها به انواع شکنجه‏ها به انواع چیز، ولى گفت که این ظلم را من انجام نمى‏دهم. ببینید مسئله این نیست که قضیه مربوط به آقاى خمینى و غیر آقاى خمینى باشد، هر کسى، اصلا بگویند باید به این همسایه تهمت بزنى فرق نمى‏کند، شخص در این‏جا مطرح نیست. مطرح، تهمت زدن است. مطرح، خلاف گفتن است. مسئله یک ظلمى را، ناحقى را، بر دیگرى وارد کردن است.

امیرالمومنین علیه السلام فرمود من به ناحق یک دانه‏ى گندم، جویى را، از دهان یک مورچه نمى‏گیرم براى امیرالمومنین مورچه و رسول خدا تفاوتى نمى‏کرد در آن وقتى که این حرف را مى‏زد- توجه کردید- وقتى که امیرالمومنین داشت این حرف را مى‏زد چه رسول خدا باشد که من به ناحق بروم فرض کنید که آن چیزى که در دست رسول خدا است بگیرم یا یک مورچه باشد، براى امیرالمومنین ناحق بودن مطلب بود، این مسئله است. حالا مورچه باشد گربه باشد شیر باشد یا فیل باشد آن دیگر تفاوتى در مورد ندارد. مورد فرق مى‏کند اصل مسئله یکى است.

این هم آمد گفت که چه سید، چه غیر سید، هر کسى مى‏خواهد باشد، من تهمت نمى‏زنم گفتند مى‏کشیم گفت بکشید و کشتند او را. همین یک کارش باعث شد که مرحوم آقا فرمودند این شد از اولیاى الهى، همین یک کار، چه شد؟ آن آدمى که اهل گناه بود، شما خیال کردید دستگاه خدا همین طور گتره است دارد براى خودش گتره مى‏گردد بى‏حساب و کتاب؟ طیب ذکر یونسیه مى‏گفت روزى چهارصد مرتبه؟ ذکر لا اله الا الله مى‏گفت در شبانه روز چهار هزار مرتبه؟ این حرف‏ها؟ نمى‏فهمید اصلا یونسیه را به چى مى‏گویند! اصلا نمى‏فهمید یونسیه را با صاد مى‏نویسند یا با سین! ولى چه بود؟ راه خدا که به ذکر نیست راه خدا که به ورد نیست راه خدا به حریت و آزادى و دنبال حق رفتن است در هر جا که مى‏خواهد باشد.

خدمت رفقا عرض کردم اگر شما از امام زمان پیروى کنید به عنوان این‏که این امام زمان است و سیطره دارد و این است، هیچ فایده‏اى ندارد اصلا فایده‏اى ندارد اگر آمدید از یک بچه‏ى پنج ساله متابعت کردید چون فهمیدید حق است، آن‏جا است که از امام زمان متابعت کردید آن‏جا است.

مرحوم آقا مى‏فرمودند شد از اولیاء الهى، عبارت ایشان این بود که طیّب سلوک خودش را در زندان از آن زمانى که گرفتند تا زمان شهادتش انجام داد، در آن زمان چه شد؟ شروع کرد به سلوک کردن، شروع کرد به تغییر و شروع کرد به تحول، هى حرکت کرد هى رفت بالا، رفت بالا بعد هم که آخرش چه؟ آخرش هم شهادت، خوشا به حالش خوشا به سعادتش! ببینید یک وقت توفیق الهى نصیب یکى مى‏شود همین است. از آن طرف نگاه مى‏کنید یک بدبخت یک بیچاره‏ى بى‏توفیقِ محروم از الطاف الهى، همه چیز در دست او، مرحوم آقا را دیده سالیان سال بوده پاى صحبت‏هاى ایشان بوده شب‏هاى سه شنبه حضور داشته، با آقا گفته خندیده با آقا نشست و برخواست داشته با همه‏ى این‏ها بوده بعد یکدفعه چه مى‏شود؟ امتحان الهى پیش مى‏آید یکدفعه نگاه مى‏کنى همین آقا شروع مى‏کند تهمت زدن! ا ا! تهمت! آقا براى چه شما این حرف را مى‏زنید؟ آقا براى چه شما این کار را مى‏کنید؟ آقا براى چه …؟ ما این حرف‏ها سرمان نمى‏شود ما این حرف‏ها سرمان نمى‏شود چه مى‏شود قضیه؟ آن وقت این سالک است؟ اسم این آدم [را] مى‏شود سالک بگذار [یم؟] مى‏شود سالک؟ حالا برو ذکر یونسیه به جاى چهارصد مرتبه چهار هزار مرتبه بگو! خاک بر سرت کنند! به جاى لا اله الا الله هزار مرتبه ده هزار بگو، ده هزار بار ملائکه لعنتت مى‏کنند. هر لا اله الا الله بخورد در سرش، بخورد.

در روایت داریم وقتى که یک نفر نماز بخواند و در آن نماز غیر خدا را شریک قرار بدهد، آدم نماز مى‏خواند و در نماز ولا الضالین را مى‏بیند جمعیت هست خوب مى‏گوید و همچنین مى‏کشد، چهار مد چندتا مد است؟ به جاى چهارتا دوازده‏تا اضافه مى‏کند خیلى دیگر بکشد، کش پیدا کند، قشنگ با طمأنینه مى‏گوید- حالا در خانه این طورى نمى‏گوید در نماز دوتا پشتک هم مى‏زند-

قشنگ مى‏گوید در روایت داریم کسى که نماز بخواند و غیر مرا شریک قرار دهد این ملائکه این نماز را مى‏آورند بالا، نمى‏دانم تا آسمان چندم مى‏برند بالا؟ اصلا ما که مى‏گوییم به این سقف هم نمى‏رسد، مى‏گویند ما این نماز را آوردیم خدا مى‏گوید که غیر مرا در این نماز شریک قرار داد این نماز هى عبایش را داشت درست مى‏کرد به جاى این‏که توجه کند داشت عبایش را صاف مى‏کرد در نماز، در این نماز هى نگاه مى‏کرد به این‏که قشنگ [و] خوب عکس بگیرند او را فیلم‏ها خوب ضبطش کنند! وقتى ملائکه مى‏برند، خدا مى‏گوید این شریک قرار داد مرا، من هم شریک خوبى هستم سهم خودم را مى‏بخشم به آن شریک‏ها، بروید این نماز را بر مغزش بزنید که او لیاقت این نماز را دارد. یکى مى‏گفت وقتى ما نماز مى‏خوانیم بعد از نمازى که تمام مى‏شود زود از جایمان فرار مى‏کنیم یک جاى دیگر مى‏نشینیم که ملائکه آمدند بزنند بخورد به جانماز ما، ما کنار رفته باشیم، خدا این طورى است دیگر. این مسئله هست.

آن وقت این آقا بلند مى‏شود مى‏آید اسم خودش را مى‏گذارد کسى که دارد در راه خدا مى‏رود در جلسات شرکت مى‏کند چه مى‏کند، چه فایده دارد؟ چه شد؟ هیچ! او مى‏آید براى یک صدقش براى یک حریتش براى این‏که خودش را در راه قرار داد خودش را گذاشت در راه، آن قلبش که در آن یک‏

روزنه‏هایى بود، آمد از آن روزنه‏ها استفاده کرد فرصت را غنیمت شمرد، گرفت و گفت من تهمت نمى‏زنم خب حالا که مى‏گویى من تهمت نمى‏زنم، نمى‏گویند که برو بیرون، خب حالا باید قدم دوم هم پاى آن بایستى. براى قدم دوم کمک مى‏رسد. به چه عذاب‏هایى در آن زندان مبتلایش کردند! چه شکنجه‏هایى کردند! ولى که این را نگه داشت؟ همان ولایت که در ابتدا این آمد جلو با صدق، براى قدم‏هاى بعدى هى ولایت چکار مى‏کند؟ هى نگه مى‏دارد آن اولى هم دارد نگه مى‏دارد ولى از نظر اختیار، این‏

خودش اختیار کرده خدا مى‏آید راه را باز مى‏کند براى پله‏هاى بعدى همین طور، یک مرتبه …..، و مرحوم آقا من یادم است در همان زمان که حضرت عبدالعظیم مشرف مى‏شدیم- حالا هم که رفقا مشرف مى‏شوند حضرت عبدالعظیم علیه السلام، بروند سر قبرش‏ها هر دفعه که مشرف شدیم البته هر دفعه که نه! ولى خیلى از اوقات بود که من در خدمت ایشان مشرف مى‏شدیم، ایشان هم خودشان خیلى مى‏رفتند، ما سر قبر طیب هم مى‏رفتیم و ایشان هم فاتحه مى‏خواندند، چرا این کار را ایشان مى‏کردند؟ چون وحدت مى‏دیدند بین خودشان و بین این، وحدت مى‏دیدند بین خودشان و بین این در آن جریانات و مسائلى که اتفاق افتاده، و ولىّ خدا نمى‏تواند دیگر فراموش کند ولىّ خدا نمى‏تواند حق نمک را ادا نکند، نمى‏تواند، دست خودش نیست، وقتى مى‏رود به زیارت حضرت عبدالعظیم همان قلبى که به آن زیارت رفته همان قلب او را مى‏کشاند یک فیضى هم این‏جا برسان- البته من دارم مى‏گویم، خود ایشان مى‏گفتند ما از او طلب شفاعت مى‏کردیم ولى خب ما حالا از دیدگاه خودمان مى‏گوییم ایشان هم از دیدگاه خودشان بگویند، هر دو هم البته درست است ان‏شاءالله، مال آن‏ها که درست است حالا ما خودمان نه- مى‏رود و به او مدد مى‏رساند و طلب ترحیم مى‏کند و حمد و قل هو الله مى‏خواند و به او مى‏گوید خلاصه ما هستیم، با تو هستیم و هوایت را داریم، رهایت نکردیم. ببینید.

ولى بعد هم انسان مى‏بیند در همان قضایا و در همان مسائل چه کسانى با مرحوم آقا بودند و بعد به خاطر چه جریاناتى جدا شدند، آن‏ها دیگر روى حال و هوایى بودند روى تخیلاتى بودند. یک جریان است در این جریان هم حق وجود دارد هم افکار دیگرى وجود دارد هر کدام حساب خودش را دارد.

رسول خدا حرکت مى‏کند مى‏آید، در این لشگرِ رسول خدا هم افرادى که بر حق هستند وجود دارد عمر و ابوبکر و عثمان آن‏ها هم بودند و هر کدام دارند کار خودشان را مى‏کنند و هر کدام راه خودشان را مى‏روند یعنى در یک رفتن، حق دارد مى‏رود و باطل هم دارد مى‏رود. سیدالشهدا مى‏آید تا وقتى که در روز عاشورا نبود، هم حق دارد با او مى‏آید هم باطل دارد با او مى‏آید هر دو مى‏آید بعد دیگر

روز عاشورا دیگر از هم جدا مى‏شوند و مسئله فرق مى‏کند. این هم همین است. این همه به خاطر چیست؟ به خاطر همین توفیقى است که خدا به انسان بدهد و این قلب را نگذارد که به آن مرتبه‏ى ختم برسد لذا امام حسین علیه السلام مى‏فرماید «استحوض علیهم الشیطان» شیطان بر این‏ها چنگ انداخته است من که امام حسین هستم و پسر رسول خدا، دیگر حرف من در این‏ها اثر نمى‏کند دیگر فایده ندارد حالا امام سجاد مى‏فرماید- بله یک نیم ساعت هم از آن کوپن ما [که‏] قرار بود، فرصتى که داشتیم، گذشت- امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید که خدایا من تو را با این قلب مى‏خوانم قلبى که هنوز میل به خواندن تو در آن نمرده، این مقدار، قلبى که ….، و الا نمى‏خوانند دیگر، نمى‏خوانند. حالا این‏که حضرت سجاد چیست و چه فرموده؟ این‏ها همه مطالبى است که باید در شب‏هاى بعد عرض کنیم که این چه نحوه خطابى است؟ آیا حضرت سجاد واقعا این حرف‏ها را مى‏زده یا این حرف‏ها را براى ما زده؟ آخر امام سجاد بیاید بگوید خدایا من تو را با یک قلب مرده مى‏خوانم؟ امام است! خب ما بگوییم خب این یک حرفى است، واقعا هم هست حقیقت هم دارد باید هم این طور باشد حالا این مسئله بماند. ولى همین قدر امام سجاد این را مى‏خواهد بفرماید که ما ناامید نباید باشیم، گرچه زبان ما به واسطه‏ى گناه الکن و لال شده ولى همین قدر یا الهى که مى‏تواند بگوید، همین کافى است. گرچه قلب ما به واسطه‏ى جرم و جنایت، روزنه‏هایش از بین رفته ولى همین قدر که در آن باقى مانده که توجهى مى‏کند همین را امام سجاد مى‏فرماید،

همین را باید بگیرى همین را باید قدر بدانى و همین را باید وسیله قرار بدهیم براى این‏که خداوند لطف و عنایتش شامل حال ما بشود. ان‏شاءالله اگر خداوند توفیق داد بقیه‏ى مطالب براى جلسه‏ى بعد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن