جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۶
موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۶ رمضان ۱۴۳۶
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«هَبنِى بِفَضلِکَ وَ تَصَدَّق عَلَىَّ بِعَفوِکَ أى رَبِّ جَلِّلنِى بِسَترِکَ وَ اعفُ عَن تَوبِیخِى بِکَرَمِ وَجهِکَ؛ به فضل و بزرگوارى خودت با من برخورد کن و به عفو خودت بر من تصدق نما صدقه بده، اى پروردگار من مرا به سَتر خودت بپوشان، به پوشش خودت مرا بپوشان و از توبیخ من به بزرگوارى رویت و سیمایت و مظاهر جلال و جمالت از من درگذر.»
این عبارتها همه در راستاى یک معناست و آن عبارت است از طلب عفو از خداى متعال و استدعاى بهحساب نیاوردن اعمال در مقام حساب و مقام میزان.
دیشب خدمت رفقا عرض کردیم که فرق بین عرفا و اولیاء الهى مثل انبیا و ائمه و مثل بزرگان از اهل معرفت و توحید، در عباراتشان در سخنانشان در نوشتهجاتشان و در آثارشان که از خودشان باقیمانده، با سایر افراد و [حتى] از اهل علم و اهل دانش ظاهرى- گرچه اهل صلاح هم باشند، اهل تقوا باشند- فرق در این است که اهل ظاهر و اهل علم ملاک را در مقام محاسبه و مقام [حسابرسى،] نفسِ اطاعت و انقیاد از شارع مىدانند و دیگر به مطلب و به مسئله دیگرى نمىپردازند و کارى به آن حقائق و مطالب عالم معنا که درون این تکالیف و درون این احکام نهفته است ندارند؛ همینقدر شخص یک نماز بخواند، رو به قبلهاش خوب باشد، وضو درست گرفته باشد، تکبیرهالاحرامش درست باشد، بسمالله و حمد و سوره و قنوت و رکوع و سجده و اینهایش به همین کیفیّت باشد، وقتىکه نمازش تمام مىشود مىگویند: نماز درست است و از عهده تکلیف برآمده و دیگر نیاز به قضا ندارد، نیاز به تجدید و تکرار ندارد و خدا این را از او پذیرفته است.
حالا این نمازى که مىخواند این شخص در چه حالى است به آن کارى ندارند. اصلًا از همان اوّل که نماز مىخواند حواسش پرت مىشود در بازار و مىرود پشت دخل مىنشیند، وقتىکه السلام علیکم و رحمه الله را مىگوید ده تا چک و سفته را امضا کرده و چندتاسفته و اینها را وصول کرده و پدر چندتارا درآورده و چندتامعامله را به هم زده [بعد] مىگوید: السلام علیکم و رحمهالله و برکاته! مىگویند: نماز درست است، این نماز درست است و نیاز به تکرار ندارد، نیاز به قضا ندارد، نیاز به [اعاده] ندارد و درست است! خُب این از نمازمان! حالا روزه چى؟! روزه که مىخواهیم بگیریم آنچه را که ملاک براى صحت روزه است این است که از طلوع فجر صادق انسان امساک کند- امساکش هم
مشخص است، در رسالههاى عملیه نوشتهاند- آب نخورد، غذا نخورد، سیگار نکشد- حالا بعضىها سیگار کشیدن را هم حلال کردهاند، این هم از چیزهاى جدید!- عرض کنم که چُپق و تپق و قلیان و از این چیزها هم کشید، اینها هم اشکال ندارد- لابد اینها هم جزو [مبطلات روزه] نیست دیگر، وقتى [دود سیگار] حلال شود اینها هم حلال است!- عرض شود حضورتان که سرش را زیر آب نکند و سایر مسائلى که انسان باید در هنگام امساک ترک بکند، این مسائل را انجام بدهد و این امساک خودش را تا غروب آفتاب برساند، این روزهاش صحیح است، همین! دیگر به چیزى کارى نداریم! حالا این در طول روز هزارتا فحش داده به اوّل و آخر همسایه و رفیق و شریک و فلان، کارى به این نداریم. رفته سر فرض بکنید که دکّانش یا دفترش- صبح تا شب آدم چندتا مىتواند دروغ بگوید؟! الىماشاءالله، حالا بگویید چندتا مىتواند راست بگوید؟! خیال مىکنم در این دوره زمانه یکى دوتا بیشتر نتواند راست بگوید، ولى خُب دروغ الحمدالله دیگر اینکه خیلى خوب است و اشکال هم ندارد!- صبح تا شب هزارتا دروغ به این بگوید، به آن بگوید قسم دروغ بخورد، فلان بخورد.
یک دفعه ما داشتیم با یکى صحبت مىکردیم، طرف مىگفت: واللهالعلىالعظیم بنده این مطلب را نگفتم.- طرف که داشت مىگفت معمّم هم بود- گفتم: بنده خودم پشت درب بودم، دیدم شما داشتى مىگفتى. اصلًا همینطور ماند. چه راحت! قسم واللهالعلیم والعظیم و فلان که بنده … گفتم بنده خودم شنیدم که داشتى مىگفتى، خودم با گوش خودم شنیدم بىواسطه. پس معلوم است که خیلى اشکال ندارد! خیلى راحت مىتوانیم. حالا عمامهاى و غیرعمامهاى هم ندارد، عمامهاىها خیلى راحتتر مىتوانند توجیه کنند! غیر عمامهاىها بیچارهها یک ترسى دارند، آن ترس را هم خلاصه ماها نداریم! خدا به خیر کند، خدا به خیر کند، واقعاً خدا به خیر کند.
چطورى مىتوانیم حساب پس بدهیم؟! خُب بالاخره باید مسائل هم کمکم روشن شود. هزارتا دروغ هم مىگوییم، هزارتا قسم هم مىخوریم قسم دروغ هم مىخوریم، هزارتا فرض کنید که حالا بعضىها گفتند قسم دروغ، احتیاطاً شاید موجب بطلان روزه بشود. حالا توجیهش که اشکال ندارد توجیه مىکنیم! توجیه هم که خُب: مصالح، حفظ موقعیت، حفظ کاسبى، حفظ دخل حفظ این چیزها و حفظ چیزهاى دیگر اینها باعث مىشود که هیچ اشکال ندارد، قسم مىخوریم قسم دروغ مىخوریم، دروغ مىگوییم غیبت مىکنیم، تهمت مىزنیم. پشت سر هم تا غروب به اینها مشغول باشیم، مىگویند روزه، روزه درست است! و نیاز به قضا ندارد و نیاز به تکرار هم ندارد، روزه شما درست است! حالا خُب ثوابش کمتر است. این هم از روزه و سایر چیزهاى دیگر و مسائل دیگر. اینها همه در راستاى همین قضیه قرار مىگیرد؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اهل معنا چه مىگویند؟ اهل معنا مىگویند امامصادق علیهالسّلام مىفرماید: کسى که در نمازش غیر از خدا را شریک قرار بدهد یعنى بهجاى اینکه توجّه به خدا بکند در نماز و توجّه به مخاطب خودش بکند که مخاطبش کیست و در قبال چه کسى ایستاده و با چه کسى دارد تکلم مىکند و با چه کسى دارد صحبت مىکند و با چه کسى دارد خطاب مىکند و مطالب چه کسى را دارد بیان مىکند، بیاید غیر از خدا را بیاورد راجع به این فکر کند، راجع به آن فکر کند، ببیند که حالا فرض کنید کسى که با او کار دارد- دیدهاید؟ من خودم دیدهام- طرف آمده سجاده هم انداخته ولى موبایلش را هم گذاشته کنار سجادهاش که این چند دقیقه نماز که مىخواند و این زنگ مىخورد ببیند! و من دیدم قبل از اینکه برود به سجده نگاه کرده، اوّل یک نگاه به این صفحهاش مىکند ببیند شماره کى افتاده چى افتاده، بالاخره یک وقتى از دست نرود [بىخبر] نشود، حالا خوب است نمازش را باطل نمىکند بیاید جواب بدهد. یک عکس دیدیم- برایمان فرستاده بودند- یکى در سجده دارد مىگوید: بابا موقع نماز است بگذار تمام شود دارم نماز مىخوانم! خُب این هم همان است منتها آن بیچاره به زبان آورده این به زبان نمىآورد ولى این همان است. عکس درست بود، یعنى واقعى بود. [مىگوید] بابا دارم نماز مىخوانم دو دقیقه دیگر تماس بگیر. موبایل را مىآورد مىگذارد اینجا ببیند که کى زنگ زده … خُب بعد نمازش را تمام مىکند.
حضرت مىفرمایند: ملائکه وقتىکه این عمل را بالا مىبرند- همانطورى که دیروز خدمتتان عرض کردم- اعمالى که انسان انجام مىدهد یک حقیقت تکوینى دارد، آن حقیقت تکوینى یعنى حقیقت عینى نه علمى، یک حقیقت عینى- مثل خود ما- آن حقیقت عینىاش یا حقیقت نورانى است یا حقیقت ظلمانى است. اینها را وقتىکه بالا مىبرند خدا مىگوید: این بنده من در این نماز غیر مرا شریک قرار داده، فقط براى من که نماز نخوانده، آمده غیر مرا شریک قرار داده، بسمالله گفته ولى حواسش جاى دیگر بود، والضالین گفته ولى حواسش جاى دیگر بود، در رکوع رفته ولى حواسش جاى دیگر بود، از یک طرف خواسته امر مرا اطاعت کند خُب رکوع و سجده و این چیزها [را انجام داده]، از یک طرف حواسش پیش من نبوده، حواسش دنبال این و آن و فلان و از این مسائل بوده. خدا مىگوید من شریک خوبى هستم، سهم خودم را هم مىدهم به آن شریکم، من شریک خوبى هستم و از حق خودم مىگذرم، مىگذرم از حق خودم، این حق خودم را نخواستم، این نماز را بروید و در سر آن نمازگزار بزنید و بگویید که این نماز مال خودت!
این حرف حرف کیست؟ این حرف حرف اهل معنا است؛ یعنى اهل معنا مىگویند این نماز به دو ریال و یک شاهى نمىارزد، باید دوباره نمازت را بخوانى. اگر نماز خواندى و در نماز حواست
اینطرف و آنطرف بود، بلند شو و دوباره نمازت را تکرار کن، قشنگ حواست را جمع کن، برو جایىکه ساکت است سروصدا نمىآید، چیزى که باعث بشود فکرت انصراف پیدا کند و فکر تو را اینطرف و آنطرف ببرد از آنها دورى کن، وقتىکه مىخواهى نماز بخوانى یکدفعه نیا از در وارد شدى در دستشویى وضو بگیرى، بیا یکخرده بشین، یکخرده آرام بگیر، یکخرده استراحت کن، فکرت را از آنچه که در بیرون در جریان بود به خودت برگردان، آنها را از خودت دور کن، وقتىکه آماده شدى آنوقت بلند شو براى نماز خواندن و بدان که چه نمازى مىخوانى- البته راجع به نماز تقریباً یادم است در حدود دو سه سال، سه چهار سال پیش چند شب در ماه مبارک راجع به کیفیّت نماز صحبت کردیم- آن نماز آنوقت نمازى است که وقتىکه ملائکه بالا مىبرند خدا مىگوید: هان! این آن نمازى است که بنده من براى من خوانده و غیر مرا شریک قرار نداده و براى من شریک نیاورده است در این نمازى که دارد مىخواند.
در روزهاش هم همینطور است، روزهاى که انسان مىگیرد این نیست که فقط امساک کند، این روزه این است که وسیلهاى شود و مقدمهاى شود و زمینهاى شود براى اینکه هم ظاهر خود را و هم باطن خود را و هم سرّ خود را- در هر سه مرتبه- و هم سرّ خود را متوجّه آن حقیقت لایتناهى و بحت و بسیط کند و از تعلقات چه بهحسب ظاهر در مقام ظاهر و چه در مقام باطن که فکر و خیال باشد و چه در سرّ که نفس تمایل و نفس آن شوق و رغبت به ماسوى باشد از آنجا بیرون بیاورد.
لذا خود این روزه داراى مراتبى براى افراد مختلف در مراتب مختلف است؛ روزهاى که بزرگانى مثل مرحومآقا یا آقاىحداد یا مرحومقاضى مىگرفتند آنکه روزهاى نبود که فرض بکنید که از شُرب خمر و آب و غذا و اینها بخواهند امساک کنند، اینکه اصلًا ارتباطى ندارد. یا روزهاى نبود که بخواهند از- این یکخرده بالاتر- غیبت و دروغ و تهمت و اینها بخواهند اجتناب کنند اینکه اصلًا در شأن اینها یک همچنین مسائلى اصلًا [متصور] نیست. یا روزهاى نبود که اینها بخواهند فکر بدى را حتّى به ذهنشان بیاورند گرچه به زبان نیاورند، فکر بدى را بیاورند، نسبت به شخصى سوءظنى پیدا کنند، اینها هم در شأن این اولیاء یک همچنین چیزى نبود؛ پس اینها روزه از چه مىگرفتند؟ یعنى واقعاً اینها وقتىکه روزه مىگرفتند …، ما که روزه مىگیریم خُب مشخص است براى چه روزه مىگیریم، براى اینکه یکخرده به خودمان برسیم و حواسمان را جمع کنیم، حالا ما در عالم ظاهر که دیگه شرب خمر نمىکنیم، حالا آب مىخوریم، غذا مىخوریم، سر به زیر آب مىکنیم و این چیزها را انجام [مىدهیم] خُب امّا دیگر آدم نمىآید از دیوار مردم بالا برود یا شرب خمر بخواهد بکند یا اینکه بخواهد مال حرام بخورد و این چیزها را دیگر انجام بدهد. این روزه به خاطر این است که فکرمان را خطوراتى که برایمان وارد
مىشود، مسائلى را که مىآوریم اینها را از ذهن دفع کنیم، زبان خود را از کلام لغو دور نگه داریم این در شأن خودمان، در مرتبه خودمان ما دنبال یک همچنین مطالبى و یک همچنین چیزى مىرویم دیگر، زبان خود را از آنچه را که به خلاف رضاى خدا مىگردد حفظ کنیم نگه داریم، قدم خودمان را از حرکت در مسیرى که بر خلاف رضاى خداست نگه داریم، دست خودمان را از تصرفاتى که قطعاً مىدانیم مورد رضاى خدا نیست دست خود را نگه داریم، زبان خود را، چشم خود را، و امثالذلک. باز این یک روزه در یک مرتبه دیگر است.
امّا آن مرتبه بالاتر که آن مرتبه سرّ هست و آن این است که اصلًا نفس انسان و روح انسان آن حقیقتى که جنبه ربوبى او قوىتر است از تعلق به جنبه مادى و به نفس- آن سر او و آن قسمت او که تعلق به آن عالم تجرد دارد آن قوىتر است- در آن مرتبه خُب ما کارى نمىتوانیم انجام بدهیم. آنجا دیگر مطلب به اولیاء برمىگردد و قضیه به آن بزرگان برمىگردد که آنها چه روزهاى مىگیرند و چه امساکى مىکنند و اصلًا در آن فضا آیا امساک وجود دارد یا ندارد؟ یعنى در روزهاى که امامعلیهالسّلام مثلًا فرض کنید که امامزمان روزه مىگیرند خُب مىدانیم که روزه واجب است به امامزمان هم واجب است فرقى نمىکند، حالا امامزمان که روزه مىگیرد روزه مىگیرد از شرب خمر نعوذبالله! از دزدى نعوذبالله! از فرض بکنید که مال حرام خوردن یا از آب و غذا و اینها خُب اینکه اصلًا دیگر معنا ندارد، یا روزه حضرت از این است که زبانش را نگه دارد یا چشمش را نگه دارد اینکه دیگر اصلًا معنا ندارد و در اینجا جایى ندارد، پس امام چه روزهاى مىگیرد؟! درحالىکه مىبینیم روزه مىگیرد.
یکوقتى مرحومآقا یک روایتى را نقل مىکردند از ابنمسعود آن هم در روى منبر و من بعداً از ایشان سؤال کردم که آقا این حقیقت چیست؟ حضرت خیلى به ابنمسعود علاقه داشتند و به ابنمسعود مىفرمودند که قرآن بخواند. ابنمسعود هم قرآن را خیلى با صوت حزین مىخواند، با صوت حزین و غمناک و حضرت خیلى خوششان مىآمد و همینطور شروع مىکردند قرآن را گوش دادن و گوش دادن بعد کمکم اشک حضرت از چشمانشان جارى مىشد و مىآمد. این روایت را ایشان خواندند خُب روایت داریم- البته این را بدانیم که ابنمسعود از اصحاب خاص امیرالمؤمنین و اینها نبود فقط از افراد خوب بود و اهل تقوا بود- لذا مثلًا وقتىکه در آن روایتى که از امیرالمؤمنین علیهالسّلام راجع به اصحاب و از ابنمسعود سؤال مىکنند[۱]– آنطور که یادم است اگر اشتباه نکنم- حضرت مىفرماید: قرأ القرآن و وقف عنده؛ قرآن را خواند و در همانجا ایستاد توقف کرد. یعنى حرکت نکرد قرآن تکانش
نداد، قرآن بالا نبردش، قرآن او را در مراحل باطنى سیر نداد همین! فقط قرآن را خواند همینطور که ما داریم مىخوانیم، قرآن را خواند و بعد هم بلند مىشویم جلسههاى قرآن تشکیل مىدهیم قارى از اینطرف و آنطرف مىآیند و چهار زانو مىنشینیم بالا و تریبون و تشکیلات بعد شروع مىکنیم قرآن خواندن، یک جمله قرآن مىخوانیم، یک آیه مىخوانیم، یکى از اینطرف تا آنطرف: الله الله [با صداى بلند] چى چى است؟ الله چیه؟ این حرفها چیست؟ بدبخت چرا نمىگذارى قرآنش را بخواند، یعنى خودش هم یک چیزیش مىشود! اگر تشویق نکنیم مىگوید: چرا من را تشویق نمىکنید! اینکه قرآن خواندن نشد، اینکه سیر در قرآن نشد، اینکه حرکت در قرآن نشد، اینکه تأمل در قرآن نشد! نصف آیه مىخواند [همه مىگویند] الله! چه خبر است؟! از اینطرف الله الله … الله چیه؟
کِى ما در زمان ائمه و در زمان پیغمبر این قسم قرآن خواندن داشتیم؟ قرآن مىخواندند با صوت مىخواندند مىآمدند جلو، افرادى که قرآن … خُب خیلى از این قارىها قشنگ مىخوانند، واقعاً قشنگ مىخوانند واقعاً در انسان حرکت ایجاد مىکنند، مثلًا همین عبدالباسط؛ من از زمان طفولیّت از صداى این خوشم مىآمد الآن هم همینطور، الآن هم واقعاً من کسى را ندیدهام مثل او- حالا نسبت به خودم، حالا هر کسى یک سلیقهاى دارد- واقعاً وقتى آیات را مىخواند و [با صوت] مىخواند انسان تکان مىخورد و با خودش مىبرد، حرکت مىدهد، در آن فضا همینطور جلو مىبرد و در انسان تاثیر مىگذارد.
حالا همینکه خوانده [قرآن بخواند] یکدفعه کل مجلس: الله الله! مىزنند در حال آدم و نمىدانم الله الله! آن یکى مىگوید: الله یغفر والدیک، الله یرحمک! بابا اینها را بگذار آخر سر، وقتى نیمساعت گرفت خواند آن موقع هر چه خواستى داد و نعره بزن! این قرآن نباید به این کیفیّت باشد، قرآن باید با صداى حزین یا با صداى خوش، آهسته، شمرده کمکم با صوت خوانده بشود که انسان همراه با آن معانى خودش سیر کند.
بعضىها قرآن مىخوانند انگار با تفنگ دنبالشان کردند یا مثلًا این قضیه را کجا بودم من چندى پیش بود در مشهد مشرف بود گفتم لابد رفقا این را به آن توجّه مىکنند راجع به ادعیه، گفتم: یکى از چیزهایى که من مىبینم الآن که واقعاً اشتباه است در میان ما این است که دعاهایى که ما مىخوانیم، تندتند مىخوانیم فقط انگار برویم کارت بزنیم در سازمان و دعا را خواندیم و رفتیم، این دعا تأثیر ندارد. دعاى افتتاح این نیست که ت ت ت بخوان و برو تا آخر در عرض یک ربع، بیست دقیقه تمام کنید، دعاى افتتاح خواندیم دیگر تمام شد. یا فرض بکنید که دعاى کمیل- باز حالا نسبت به دعاى کمیل یکخرده اهمیّت مىدهند یک مقدارى، گرچه [صحبت] کردن وسط دعاى کمیل و فلان و دیگر
حرف زدن و … حالا ترجمه اشکال ندارد ولى زدن در کربلا و روضه حضرتزینب و قاسم و … بابا اینکه ربطى به دعاى کمیل ندارد. هر چیزى جا دارد، روضه جاى خود دارد باید هم روضه بخوانید، سینه هم باید بزنیم در جاى خودش، دعاى کمیل هم سر جاى خودش آن هم بایستى که حال خودش را داشته باشد یا فضاى خودش را، یا مثلًا دعاى صباح و امثال ذلک یا مناجات شعبانیه.
خُب واقعاً ببینید این مناجات شعبانیه را ما به چه نیّتى باید بخوانیم؟! باید خودمان را ببریم در آن حال و هوایى که امیرالمؤمنین علیه السلام این مناجات شعبانیه را مىخواندند، آیا مناجات را حضرت اینجورى مثل ما مىخواند؟! الهى هب لى کمال الانقطاع إلیک و أنر الابصار قلوبنا بضیاء نظرها [با سرعت] … اینجورى که نمىخواند بابا! حضرت دعاى شعبانیه، اصلًا اسمش مناجات است؛ یعنى مناجات مىکرد، زمزمه مىکرد صدا مىداد، لحن مىداد به صوتش لحن مىداد، کش مىداد، با الفاظش بازى مىکرد، همراه با آن الفاظ در آن معانى سیر مىکرد. امیرالمؤمنین دارد مناجات مىکند نه بنده، آن دارد این مناجات را با خدا مىکند، آنوقت ما همینطور مناجات شعبانیه را مىخوانیم تا آخر خب دیگر مناجات خواندیم دیگر، ثواب در کیسهمان ریختند، این نصیبمان کم است، این دعا فایده ندارد، دعا باید به نحوى باشد …
خدا رحمت کند مرحومآقا رضواناللهعلیه، یکى از دوستانشان در همان زمان- البته شنیدم چند روزى است که ایشان کسالتى پیدا کرده إنشاءالله که خدا شفا بدهد و عرض کنم که خیر را برایشان تقدیر کند- ایشان مناجات شعبانیه خوانده بودند. مناجات شعبانیه خوانده بودند و من الآن شاید حدود چهارصد بار است که من این را شنیدم، شبهاى ماه شعبان، ماه رجب- چون دعاى ماه رجب و شعبان را با هم، چون مناجات شعبانیه را در رجب هم قرائت مىکردند- یعنى بیش از چهارصد مرتبه، پانصد مرتبه و هنوز هم من این را گوش مىدهم مىدانید علتش چیست؟ علتش این است که وقتىکه شروع کرده به خواندن- حالا صدایش صداى خوبى است امّا نه اینکه آن عال العال باشد- بالاخره آن حسنى که در این کلام هست حسنى که در این خواندن است و حسن قرائت، این است که شمرده شمرده همراه با لحن و با توجّه به معانى آن کلمات به آن صدا فرم دادن، این مسئله رعایت شده، لذا خیلى دلنشین است، انسان خوشش مىآید، انسان احساس مىکند؛ چون انسان از خود دعا خوشش نمىآید، آن معناست که در قلب و در نفس جا مىگیرد و بهواسطه جا گرفتن، کشش براى ادامه شنیدن و ادامه استمرار براى انسان حاصل مىشود، اگر انسان بخواهد تندتند بخواند بهره نمىبرد.
واقعاً این مناجات خمسهعشر که براى امامسجاد علیهالسلام مىباشد، واقعاً آیا این قسمى که ما مىخوانیم در شأن این مناجات خمسهعشر است؟! مثلًا مناجات محبین، مناجات تائبین، مناجات
مریدین: إلَهى مَن ذا الَّذِى ذاقَ حَلاوَه مَحَبَّتِک فَرامَ مِنک بَدَلا. خُب آیا باید همینطور خواند؟ یا اینکه باید همراه با یک صوت باشد، همراه با یک کشش باشد، همراه با این باشد تا اینکه آن کلمات در نفس قرار بگیرد، آن معانى در نفس قرار بگیرد. آنچه را که امامعلیهالسلام درصدد بیانش هست آن در نفس وقتىکه مستقر شد و قرار گرفت آنوقت آدم مىفهمد یک مناجات مریدین خوانده حالش عوض شده، یک مناجات محبین خوانده چقدر تغییر کرده، خُب اینکه یکى است، چرا این تأثیر گذاشته؟ این چون با شرائطش با خصوصیاتش، با آنچه را که نیاز هست خوانده شده. لذا مرحومآقا وقتىکه از مسجد مراجعت مىکردند- آنموقع من کوچک بودم حدود هفت هشت ده سالم بود- مىدیدم که ایشان مىآیند چراغ را خاموش مىکنند و بعد آن ضبطشان را روشن مىکردند و این مناجات شعبانیه را گوش مىدادند و صدایش را هم خیلى کم مىکردند که ما که در حیاط خوابیدهایم، صدایش نیاید و [اذیت] نشویم و بعد مىآمدند گوش مىکردند، خُب اینها با این شنیدن این مناجات چه سیرى مىکردند، واقعاً چه حالى مىکردند چه سیرى مىکردند و در چه فضایى حرکت مىکردند.
این ابنمسعود، امیرالمؤمنین مىفرماید که: قرأ القرآن و وقف عنده، همانجا ایستاد حرکت نکرد؛ یعنى از ظاهر به باطن نرفت، همان به ثواب خواندن قرآن اکتفا کرد، به همینکه کسى که قرآن را بخواند به آن اینقدر ثواب مىدهند بسنده کرد، به همینکه این آیات را بخواند و اینکه این آیات براى پیغمبر آمدن و بَهبَه چه چیزهاى خوبى است در همینجا ایستاد. نرفت دیگر در معانى این آیات سیر کند در معانى این آیات غور کند، این آیات را بگیرد و پیگیرى کند، این آیات را بگیرد و به دنبال برود؛ چون انسان بخواهد این کارها را بکند قرآن ولش نمىکند، قرآن نگهاش مىدارد نمىگذارد اینطرف و آنطرف برود؛ ما که الآن داریم هر کارى مىکنیم و دست به هر عملى مىزنیم و هر کار خلاف را انجام مىدهیم بهخاطر این است که: همینطور قرآن را به ظاهر خواندیم و رفتیم جلو، کارى به معنا نداشتیم، به قول آن آقا بالاى منبر مىگفت: قرآن را بخوانید تند بخوانید خود ملائکه کُند مىکنند! دیدید این فیلم را وقتىکه یک فیلم را کند مىکنند چطورى مىشود این هم وقتىکه کند مىشود همینطورى مىشود! این ملائکه کندش مىکنند مىبرند پیش خدا! خُب اینکه صحیح نیست.
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ … محمد، ۲۴ پس این براى کى آمده؟ واقعاً این براى کى آمده؟ مرحوم علامه طباطبایى رضوان الله علیه مىفرمودند که ما و اهل تسنن در یک مسئله مشترک هستیم و در یک مسئله اختلاف داریم؛ آن مسئله اشتراکمان این است که ما هر دو هم قرآن را قبول داریم، هر دو در همین اسلام و این حرفها [مشترکیم] امّا اختلافمان این است که آنها سنت را گذاشتند کنار که مال اهلبیت است، ما قرآن را گذاشتیم کنار، یعنى آنقدر که به سنت و روایات- آن هم نه روایات همین
روایاتى که از ائمه آمده- آن روایاتى که مربوط به احکام و مربوط به تکالیف و اینها هست فقط به آن روایات ما توجّه کردیم و از سایر مطالب بازماندیم، اى کاش حالا فقط به آن مطالب دیگر هم مىپرداختیم، ولى اصلًا بهطورکلى از قرآن غافل هستیم واقعاً غافل هستیم.
مرحومآقا رضواناللهعلیه خودشان به ما مىفرمودند مىگفتند: من در نجف بودم خودم دیدم که دو نفر از افاضل نجف که هر دو از مجتهدین مسلم بودند، داشتند با هم صحبت مىکردند و مىگفتند که قرآن چه فایده دارد براى طلبهها ما وقت طلبهها را به خواندن قرآن بگذرانیم، قرآن عبارت است از مسائل اخلاقى و قصه و چندتا دستور تکلیفى و دستور شرعى، مسائل اخلاقى را که همه بلد هستیم عمل مىکنیم، خُب غیبت نمىکنیم چکار نمىکنیم و نمىدانم احترام به بزرگتر و والدین و اینها، مسائل قصهها را هم که فهمیدیم، قصه موسى، عیسى و ابراهیم و یوسف و چاه و اینها را هم خُب دیدیم، احکام هم که همان احکام شرعى است پانصدتاست که در دستمان هستند، آن هم اغلبش اجمال است و به سنت و روایات مراجعه مىکنیم، پس خواندن قرآن چه فایدهاى دارد؟!
این است که من مىگویم فرق بین علماى ظاهر و بین عالم باطن این است، یعنى کل قرآنى که جبرائیل براى پیغمبر آورده آقاى فاضل ما در مىآید مىگوید که ما وقت طلبهها را براى خواندن قرآن نباید تلف کنیم!! ببینید ما به کجا رسیدیم و به چه مصیبتى ما مبتلا شدهایم؟ به چه مصیبتى ما مبتلا شدهایم که این قرآنى را که امامصادق مىخواند، این قرآنى را که امامسجاد مىخواند، این قرآنى را که امامحسن و امامحسین مىخوانند، این قرآنى را که امام رضا مىخواند، با صدا و چه تأکیداتى مىکردند به اصحاب و به [خانوادهشان]: علیکم بالقرآن و چکار بکنید؛ کار ما به جایى رسیده که آقا مىگوید که ما نباید وقت طلبهها را به خواندن قرآن و تفسیر قرآن و معناى قرآن تلف کنیم!
خُب این قضیه چیست؟ این نتیجهاش همین است که بله، شما نباید هم تلف کنید امّا وقتىکه آن دنیا تشریف ببرید، بهشت مراتبى دارد از مرتبه پایین گرفته تا مرتبه بالا به شما که دیگر آن مرتبه بالا را نمىدهند، شما چون در آن مرتبه پایین هستید همان مرتبه را مىدهند، اگر هم خُب حالا دیگر بهشت جایى داشته باشد براى نمىدانم اسبسوارى و همین چیزها شاید بیش از این قسمت ماها نباشد که خدا بخواهد بهشت را تلف کند، مکان بهشت را تلف کند براى ماها! خُب بالاخره حیف است اگر اینجا وقت ماها نباید تلف شود، بهشت خدا هم نباید تلف شود، لذا ما را به همین جاهایى که خودتان بهتر مىدانید در همان جا اسکان مىدهند و مىفرمایند: که سزاى جهل همین است، سزاى جهل داشتن و مردم را در جهل نگه داشتن این است که از نعمتهاى الهى بهرهمند نخواهید بود.
بله، یک وقتى ما در یک درسى شرکت مىکردیم، یکى از آقایان که هنوز هم ایشان در قید حیات است داشت یک مطلبى را نقل مىکرد و خیلى براى بنده عجیب بود. ایشان مىگفت که مرحوم آقا شیخ محمد على کاظمى- که در اصول و تقریرات شاگرد نائینى بود و همدوره مرحوم آقاى خوئى، البته حتّى مقدم بر آقاىخوئى- ایشان مىگفت (این [مدرس] هم تأیید مىکرد و الا رد مىکرد) که علت اینکه ما نیاز نداریم به اینکه مباحث فلسفى و عرفانى و شناخت پروردگار و اسماء و صفات و اینها را به آن بپردازیم این است که بنده در مقام عبودیت باید مطیع باشد، حالا کارى ندارد به اینکه مولا کیست و چیست این باید گوش بدهد، برود اطاعت بکند نماز را بخواند و روزه را بگیرد و حالا به اینکه خدا کیست و چیست و چه خصوصیاتى دارد به ما ربطى ندارد و از این حرفها!
یعنى واقعاً همین است؟ خُب اینجا آنوقت سر از همینجا درمىآوریم یک نمازى مىخوانیم یک روزه مىگیریم، دیگر کارى به قرآن نداریم براى چه قرآن بخوانیم؟! خُب نمازمان را خواندیم دیگر، عرض کردم دیشب خدا که دیگر از ما که دیگر طلبکار نیست، گفته که نماز بخوان خواندیم، والضالین را خواندیم و «ح» هم از ته حلق و زیر حلق را هم گفتیم و عین را از آنجا گفتیم و «ح و خ» آن را از آنجا درآوردیم، خلاصه نماز را خواندیم آنکه بایستى که به حسب ظاهر درست باشد خواندیم، خیلى خُب بس است. ولى آیا مراتب معرفت و مرتبه کمال و استعدادهایى که براى انسان هست همین است؟ واقعاً همین است که الآن شما دارید انجام مىدهید؟ حالا نتیجه چه مىشود، نتیجهاش این مىشود- توجّه کنید- همین آقایى که مىگوید که ما نیاز به معارف الهى نداریم همین ایشان- یعنى همان آقا شیخ محمد على کاظمى- همین ایشان وقتىکه مرحومآقاىخوئى رحمهاللهعلیه تقریرات نائینى را مىبرد پیش استاد و او تقریظ مىزند و تأیید مىکند و بعد این تقریرات پخش مىشود و چاپ مىشود، به ایشان برمىخورد که چطور من که شاگرد مقدم شما هستم و بر ایشان تقدم دارم، شما اجازه دادید که ایشان که بعد از من است تقریراتش را بیاید پخش بکند، در حالتىکه با وجود من نباید یک همچنین کارى انجام بشود! و از استادش قهر مىکند و به کوفه مىرود و تا وقتىکه مرحومنائینى (تا شش ماه بعد) که در قید حیات بود دیگر به درس ایشان نمىآید و شرکت در درس ایشان نمىکند تا ایشان از دنیا مىرود و وقتىکه ایشان از دنیا مىرود مىآید در نجف و شروع مىکند به درس دادن ولى شش ماه بیشتر دوام نمىآورد و فوت مىکند.
آیا اگر شما به جاى این علوم ظاهرى به معارف مىپرداختید و آن حقائق و عوالم معانى را در درون این ادعیه و روایات و قرآن اگر به آن مىرسیدید یک همچنین کارى را با استادت مىکردى؟ و یک همچنین نمکنشناسى را نسبت به ولى نعمت خودت، که تو را تربیت کرده و اینقدر به تو بها داده
و فضل داده و تو را عالم کرده آیا نسبت به او این کار را مىکردى؟ خیلى بعید بود، خیلى بعید است کسى بیاید نگاه کند آنجایى که مىگویند من علمنى حرفا فقد سیرنى عبدا خُب این مرحومنائینى استاد تو بود، این همه به تو درس داده، این کسى که تو را به اینجا رسانده، اینقدر بزرگوار است، آیا سزایش این است؟ خُب کرده که کرده چه اشکال دارد؟ تو بیا تقریرات استادت را چاپ کن، مرحومآقاىخوئى هم بیاید بکند، آن یکى هم بیاید انجام بدهد چه ایرادى دارد؟ چه از تو کم مىشود؟ از فضل تو چه کم مىشود که حالا دیگرى بیاید …؟ نه، این من هستم! اصلًا تا وقتى من هستم کسى نباید بیاید روى دست من بلند شود، کسى نباید بیاید تقریرات چاپ کند، کسى نباید بیاید [ادعا] بکند! خُب پرداختن به مسائل ظاهر و دور ماندن از حقائق باطن آدم را به همینجا مىرساند و بقیه مسائل، خُب این یک چشمهاش بود. چیزهایى که خُب الحمدالله دیگر الى ماشاءالله؛ توجّه مىکنید!
اهل معنا این نیستند، مىگویند: هرچه هست از خداست، حالا که از خداست هم آنکه آمده برداشته چاپ کرده و تقریظ کرده از خدا بوده از تو نبوده- بنشین سر جایت!- آن هم که بعد آمده او هم همین کار را انجام داده او هم از خداست، وقتى از خداست چرا من ناراحت بشوم، روى دست من یعنى روى دست کى؟ یعنى خدا روى دست خدا بلند شده! وقتى شما همه را از خدا و از عنایت او بدانید چه عرض مىشود که کسى دیگر … توجّه کردید! چه آن بیاید این کار را انجام بدهد چه من بیایم این کار را انجام بدهم چه شخص دیگرى انجام بدهد.
آمدند به ما گفتند: آقا در فلان کشور فلان کتاب مرحومآقا یا فلان مطلبى را که شما چاپ کردید دارند آنجا چاپ مىکنند به اسم خودشان، گفتم: خُب بکنند اینکه بهتر است، از زحمت ما کم مىشود. فقط اشتباه چاپ نکنند، سانسور نکنند به این شرط، تحریف نکنند، همه دنیا بروند چاپ کنند بهتر، ما مىنشینیم اینجا به کارهاى دیگر مىپردازیم. مقصود چیست؟ مقصود این است که این حرفها پخش بشود خُب او دارد زحمتش را مىکشد من باید بیشتر خوشحال شوم، حالا چرا ناراحت شوم! نه آقا دارند آنجا به اسم خودشان! خُب به اسم خودشان باشد، حالا به اسم خودشان باشد، مرا چه صنم؟! اگر قرار بر این است که من مطلب مرحومآقا مرحومپدرم را بخواهم اینطرف و آنطرف پخش کنم حالا یکى پیدا شده خدا زده تو سرش، او دارد زحمتش را مىکشد خدا خیرش بده به اسم خودش هم بکند عیبى ندارد خلاف نکند، تحریف نکند، سانسور نکند، مطالب را عوض و بدل نکند، جملات را کم و زیاد نکند با این شرایط بگو بابا برو همهجا اصلًا برو خودت هم پولش هم بردار و تألیف و منفعت و هرچى هست اصلًا مال خودت برو انجام بده. از خدا وقتىکه باشد دیگر حرف ندارد، این مسئله ندارد
که انسان بخواهد در این قضیه … نه، این نباید اینطور باشد، باید از دریچه ما این تخریج شود، از جانب ما بایستى که این باشد، اسم ما باید زیر این کتابها چاپ باشد، فایده ندارد.
مىبینید وقتىکه بنا مىسازند مسجد و حسینیه مىسازند یک مؤسسه مىسازند اوّل که آدم نگاه مىکند یک کاشى از این طرف تا آن طرف اصلًا خود دیوارش اگر فرض کنید پانزده متر است این کاشى سى و پنج متر است! این از آنطرف آنجا حضرت کذاى کذاى فلان در تاریخ فلان مؤسس سال هزار و چىچى به امر حسبالاراده، این مقام امر و نهى، … إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ مریم، ۳۵ حسب الاراده، حسب المشیه، حسب الاختیار، حسب الاراده مقام منیع فلان این عمارت ساخته شد! خُب ببینم باغ بالایش را فروخت یا باغ پایینش را فروخت اینجا را ساخت؟ از کجا آورده ساخته؟ سبزىفروشى کردیم آمدیم اینجا را ساختیم یا شلغمفروشى کردیم؟ چکار کردیم؟ براى چه باید اسم ما باشد؟ مىشود یک روزى این اسمها جمع شود؟ جداً هان، خیال مىکنم نشود! فقط زمانى که ذوالفقار على از نیام امامزمان علیهالسّلام آنجا کشیده شود خیال مىکنم آنوقت فقط دیگر وقتش است که دیگر نه اسمى بماند نه رسمى بماند، دیگر آنجا بخواهیم نخواهیم مجبوریم بپذیریم، مجبوریم قبول کنیم مجبوریم آن زمان، حالا تا قبل از اینکه به اجبار رسیدیم خُب خودمان چرا نپذیریم، چرا نیاییم مثل اهل معنا باشیم، چرا؟ کدامش بهتر است؟ کدامش با واقع نزدیکتر است؟
از تبریز آمدند براى مرحوم قاضى پول آوردند گفتند که در مسجد کوفه هرچه را که صلاح مىدانید خرج کنید. ایشان آمدند در مسجد کوفه از نظر تطهیر و دستشویى و اینها چیزى نداشت آمدند ساختند. وقتىکه آمدند افتتاح کنند مرحومقاضى دید یک کاشى درست کردند طبق معمول، متعارف که اینجا بر حسب دستور حضرتآیهالله قاضىطباطبایى این دستشویىها ساخته شد.- من دیدهام که دارم مىگویم، جاى دیگرى دیدیم که اسم یکى بالاى دستشویى بود!- ایشان تا یک نگاه کرد: بهبه بهبه چه خوب ساختى، یکدفعه نگاه کرد به آن بالا آنجا چى نوشته؟ تا نگاه کرد دیدند اوه! اوه! اوه! قمر در عقرب رفت، آن قیافه خندان و بشاش تبدیل شد به یک قیافه عبوس و … کلنگ کجاست؟ تیشه کجاست؟ تبر کجاست؟ گشت و پیدا کرد و بلند شد نمىدانم کلنگ بود چى بود، از پلهها رفت بالا، نردبان گذاشت رفت بالا و زد کوبید، شروع کرد به این کاشىها همه را از آن بالا خرد کرد ریخت زمین، وقتى آمد یک نگاه کرد ها ها دوباره خنده برگشت حالا خوب شد، اسم من را بالاى دستشویى مىگذارید؟ اینقدر به من احترام گذاشتید که اسمم باید بالاى دستشویى باشد؟! گفت حالا خوب شد حالا این خوب شد.
این اهل معنا است، اهل معنا مىگوید: بابا این پولى که آمده من ساختم، این پول را از خانه خالهام مگر آوردم، آوردند به من این مصارف را دادند در هر کجا شما مىخواهید صرف کنید، پس این را من از کیسه خودم نیاوردم، این از یک جاى دیگر آمده. چطورى به دست او رسیده؟ خدا خواسته به دست او برسد، او هم بردارد بیاورد بگذارد بیاید نجف به من بسپارد، پس این هیچ ارتباط به من ندارد، من هم که از جایم تکان نخوردم، معمار را خواستم آقا بیا برو در فلانجا این بنا را بردار درست کن پس من اینجا چکاره هستم؟ من فقط یک واسطه بودم. آن پول از آنجا آمده در اینجا هم خرج شده اسم من آن بالا چکار مىکند؟ اسم من آن بالا چکار مىکند؟ براى چه اسم من آن بالا باشد؟
کارهایى که ماها مىکنیم همین است دیگر، نشستیم سر جایمان آقا بروید آنجا را بسازید فلان کنید چکار کنید، بعد هم اسم ما را آن بالا بچسبانید، آن هم پانزده متر! خُب ما اینجا چکاره هستیم که مىگوییم آنجا بسازد؟ خانهام را فروختم؟ باغ بالایم را فروختم، ییلاقم را چکار کردم قشلاقم را چکار کردم، کدام را برداشتم؟ یکى دیگر پول داده تو واسطه هستى، گفتى درست کن و حتّى زحمت آمدن و نگاه کردن به ساختمان هم به خودت ندادى بنده خدا! این بر حسب اراده کذا این مکان اختتام پیدا کرد آنجا اینجا آنجا، در بقاع متبرکه در مشاهد مشرفه، حرم ائمه علیهمالسّلام ا ا آنجا هم بله! آدم مىآید بغل امام، بغل امام معصوم، بغل حرم آنجا هم اسم خودش را مىگذارد؟ اهل معنا این کارها را نمىکنند. این که فرق هست این است، اهل معنا طلبکارانه عمل نمىکنند بدهکارانه عمل مىکنند این نتیجهاش است، طلبکارانه یعنى چى؟ یعنى هزارتا هم از این کارها بکند باز خودش را بدهکار مىداند. کسى که بدهکار است که نمىآید اسمش را بگذارد. آن که اسم مىگذارد: آقا بنده کردم دیگر باید هم باشد هر کس مىآید نگاه کند به آن بالا آقاى فلان را ببیند که با قصد قربت برود دستشویى! اسم آقاى فلان را ببیند، یا اینکه فرض کنید مىخواهد برود نماز بخواند قصد قربتش زیاد شود! اینجا چیزى است که حسبالاراده و حسبالامر مثلًا چى ساخته شده، این قصد قربت را بالا مىبرد نیت خالص را بالا مىبرد!
اهل معنا مىگویند که فقط ذهن را به یک طرف باید منعطف کنیم، فقط به یک جا فکر کنیم وقتى دارى مىروى در مسجد چشمت به کاشى نباید بیفتد اى بدبخت! وقتى وارد مسجد مىشوى فقط باید به او فکر کنى نه به کاشىها، نه به آن چیزهایى که آن دور و دور نوشته شده، نه به مسائل دیگر- چى بگوییم بابا هیچى حرف نمىتوانیم بزنیم- فقط وقتى وارد مسجد مىشوى فقط باید به آن بالا توجّه کنى، چیزى غیر از او در ذهن نیاورى، مسئله دیگرى در ذهنت نیاید، شخص دیگرى همراه با او در نفس تو قرار نگیرد که منى که الآن دارم اینجا نماز مىخوانم حسبالاراده او بوده دارم اینجا نماز مىخوانم. هیچ چیزى نباید غیر او باشد، او وحید است، او فرید است، او واحد است، او احد است، او
هو است و هو غیر هو را برنمىتابد و تحمل نمىکند و وجودى را در کنار وجود خودش نمىپذیرد، چطور ما آمدیم خود را در کنار او قرار دادیم؟ این راه و روش اهل معناست، اهل حقیقت این است منظورشان، راه و روششان این است و به مردم این را یاد مىدهند.
اهل ظاهر نه، اهل ظاهر خُب طبق ظاهر انجام مىشود؛ یعنى فکر مىشود فکر ظاهر، تصرفات مىشود تصرفات ظاهر، حرکات مىشود حرکات ظاهر، به حقیقت و باطن امر کارى ندارد. لذا وقتىکه انسان نگاه مىکند، شصت سال که مىگذرد، هفتاد سال که مىگذرد صد سال هم که بگذرد مىبیند در همان مرتبه بیست سال پیش در همان مرتبه متوقف است تکان نخورده، تکان نخورده، هیچ جلو نرفته، هیچ در باطن سیر نکرده است، هیچ در باطن سیر نکرده است.
خدا رحمت کند مرحوم آقاى گلپایگانى رحمهاللهعلیه را، ایشان آدم خیلى صافى بود، آدم صافى بود و نیّتش هم نیّت خیر بود. خود بنده مدتّى حتّى در درسهاى ایشان هم شرکت مىکردم و استفاده هم مىکردم- مرحومآقا هم بىارتباط نبودند با ایشان و ایشان هم خیلى به مرحومآقا احترام مىگذاشتند خیلى- یک وقت ما رفته بودیم خدمت ایشان در یکى از همین تابستان بود یکى از ییلاقاتى بود در همین پشت کوهها و این [دهات] رفته بودیم یک کتابى از مرحومآقا به ایشان بدهیم دو سه نفر بودیم به اتفاق اخوى … بعد وقتىکه نشستیم و صحبت کردیم و اینها، ایشان یک جمله خیلى جالبى فرمودند، فرمودند: از قول من به حضرت آقاى والد سلام برسانید و بفرمایید که:
مگر صاحبدلى از روى رحمت | کند در حق درویشان دعایى | |
مىگفتند این را به ایشان بگویید. بعد رو کردند به ما گفتند:” پدر شما به مسائلى دست یافته است که ما از آن مسائل دستمان خالى است!” یعنى در این حد ایشان متوجه شده بود در این حد، امّا حالا چه مسئلهاى است خب نمىداند، اطلاع ندارد ولى نیست صاف است، شخص صاف و شخص با نیّت و با خیر و با … و خیلى هم به مرحوم آقا ایشان ارادت داشت و خیلى محبّت داشت، ولى همینقدر مىداند که یک چیزهایى هست، یک مطالبى هست و ایشان با یک حسرتى هم مىگفتها و حتى حالشان هم منقلب هم شد چهرهشان قرمز شد، منقلب شد و شاید هم حالت مثلًا بکایى برایشان دست داد خیال مىکنم، ولى دیدم انقلابشان را و اینها را متوجه شدم. توجه مىفرمایید!
خُب آدم بعد از نود سال بعد از هشتاد سال، بعد از نود سال، ببیند عجب یک چیزهایى بوده، یک خبرهایى بوده و این از آنها خبر ندارد، یک مطالب … و آنجا احساس مىکند که هان! پس مسئله غیر از این باید باشد، غیر از آنچه که تابحال با آن ممارست داشتیم، مورد مطالعه ما بود مدارکى که مورد
مطالعه ما بود، مسائلى که مورد … یک چیزهاى دیگرى هم باید در اینجا باشد، اتفاقاً همین مطلب را هم بنده مرحوم آیت الله خوانسارى از ایشان شنیدم؛ یک وقتى رفته بودم خدمت ایشان یک نامهاى از مرحوم آقا برده بودم براى ایشان، ایشان در بازار طهران [بودند] مرحوم آقا سید احمد خوانسارى ایشان بسیار مرد عالم و فاضلى بود و اهل فلسفه بود و فلسفه خوانده بود و حتى بعدها شنیدم یک حالاتى هم داشتند، این هم شنیدم که بى هیچى نبوده و یک حالاتى داشتند، مسائلى داشتند. من با ایشان راجع به یک قضیه صحبت کردم و نیم ساعت تقریباً بهطور طلبگى، تجرى کردیم جسارت کردیم، خلاصه بالاخره خودمان را نخود آشى کردیم و راجع به مسئلهاى صحبت کردیم و دیگر در آخر ایشان سکوت کردند. بعد ایشان فرمودند که- نظیر یک همچنین عبارتى را- سلام ما را به پدرتان برسانید، ایشان از معدود مفاخر عالم اسلام است، این تعبیر یک تعبیرى است که خب ایشان یک شخص مرجعى بود، مرحوم آسید احمد خوانسارى مرجع بود و شخص عالمى بود، شخص بزرگوارى بود و اهل فن بود و آدمشناس بود، اینها مىفهمند، یعنى اینها، اینکه مىگوید: ایشان از مفاخر، این چه بوده؟ یعنى نباید فقط مسئله مسئله ظاهر باشد، مسئله علم و اینها باشد. با یک خضوعى ایشان این مطلب را بیان کردند، با یک خضوعى و در نامههایى که ایشان فرستادند خُب الان نامهها هست این اظهار ارادت در اینها پیداست که ایشان چقدر اظهار محبت و ارادت مىکردند؛ توجه مىکنید! با اینکه باز هم ایشان نسبت به خیلىها خیلى جلو بودند خیلى مقدم بودند قُدسشان، تقوایشان و صلاحشان چه بود، خیلى جلو بود. ولى علىکلحال یک مطالب دیگرى هم هست- اتفاقاً در جلد دوم اسرار بنده یک قضیهاى آوردم آنجا رفقا مراجعه کنند، آن قضیه مربوط به ایشان است[۲]-.
این فرق بین علماى ظاهر و علماى اهل معناست، آن عالمى که اهل معناست یعنى این شخصى که ولىّ خداست و عارف هست، همین طلب را از خدا دارد، خدایا ما را- البّته بر حسب آن ادراکش، طلب از خدا دارد- خدایا این را به ما بده خدایا اینطور کن، خدایا ما را به این توفیق موفق کن، خدایا چه کن. اما وقتىکه دارد بیان مىکند خودش را در جایگاهى نمىبیند و احساس نمىکند و بخواهد، ولى اهل ظاهر وقتىکه از خدا مىخواهند: خدایا به ما بهشت بده و حُورالعین بده و غلمان بده و البته خب نعمتهاى دیگر بده. وقتىکه این را مىگویند، مىگویند خدایا- در دل خودشان- ما نماز خواندیم پس باید به ما بدهى، ما روزه گرفتیم پس باید جزاى ما اینطور باشد، خدایا ما حج انجام دادیم پس باید این را انجام بدهى، یعنى در قبال عملى که انجام دادند مطالبه مىکنند. در قبال [عمل]. هیچوقت دیده نشده که یک عالم ظاهر بیاید و خود را ندید ببیند؛ چون اصلًا با وجودش و با شاکلهاش جور درنمىآید، اگر
هم بگوید به حسب ظاهر مىگوید، باطن یک چیز دیگر است، عرض کردم یک امتحان بکنید تقش درمىآید، اما آن کسى که اهل باطن است هر کارى بکنى همان است، ایستاده روى راهش، روى مسیرش حرکت نمىکند. این مىگوید خدایا به من بهشت بده، آنکه اصلًا نمىفهمد مراتب درجات چه هست! همین بهشت و شیر و شکر و شربت و گلابى و هندوانه و همین که در بهشت است، یعنى فهم ما اینقدر است بیش از این نیست، اصلًا به او بگویى آیا تو حاضر هستى که به بهشت بروى و به جاى نعمتهاى عادى و ظاهرى که حور و غلمان و اینها باشد- البته غلمان براى یک عده خاصى است- اگر اینها باشد آیا حاضر هستى اینها را بدهى و از جلوات خدا و جذبهها و نفحات خدا و آن انوار قدسى برایت بیاید! مىگوید: انوار قدسى چِنه؟ نفحات چِنه؟ آنکه ما مىدانیم همین است دیگر در قرآن هم نمىدانم عنب دارد خرما دارد، حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ الرحمن، ۷۲ دارد، اینهایى که ما داریم مىبینیم بهشت همین است، اصلًا نمىفهمد جذبات چه هست، نفحات چه هست، آن جاذبهها و انوار چیست، جذبه چیست، اصلًا نمىداند توجه ندارد. فقط فکر چیه؟ روى اینهاست.
اینهایى هم که دارد مىگیرد اینها چیست؟ براساس بده بستان است، خدایا نمازت را خواندیم پس بایستى که درخت کذا در بهشت بدهى، خودت گفتى کسى که لا اله الا الله را بگوید یک درخت در بهشت غرس مىشود برایش، خودت گفتى که این دعا را بخوانید در بهشت براى او فلان نعمت در نظر گرفته شده، خودت گفتى کسى که حج انجام بدهد در بهشت اینطور است، خودت گفتى، انجام دادیم پس بده، این کار را کردیم پس بده، آن عمل را انجام دادیم پس بده!
ولى عارف مىگوید: خدایا من اصلًا کارى انجام ندادم تا تو بخواهى به من بدهى، نمازى که من خواندم تو خواندى من نخواندم، روزهاى که من گرفتم تو گرفتى من نگرفتم، حجى که انجام دادم تو انجام دادى من انجام ندادم، من فقط یک واسطه بودم، اراده من از تو بود، قدرت من از تو بود، اختیار من از تو بود، همت من از تو بود، مالى را که خرج کردم از کیسه عمهام مگر آوردم خرج کردم! تو برداشتى دادى اگر نمىدادى که من نمىتوانستم حج بروم، خمسى که برداشتم دادم مگر از کیسه خالهام برداشتم! برداشتى فلان مشترى را آوردى از من جنس خریده آن مشترى به من سود رسانده آمدم این سود خمس پرداختم، اگر او نمىآمد اگر او از بازار نمىگذشت اگر او از فلانجا نمىگذشت کجا این مال نصیب من مىشد! یا اینکه فرض بکنید که امثال ذلک.
اگر آن دل درد نمىگرفت و براى عملش به توى طبیب مراجعه نمىکرد و تو عملش نمىکردى و هر چه در جیبش بود و نبود درنمىآوردى! خُب این از کجا پول گیر تو مىآمد؟ درست! پس باید این بدبخت یک دلدردى بگیرد بعد مراجعه بکند و بعد هم بدهد اگر دلدرد نگیرد آن مىنشیند در مطلب
فقط با بادبزن خودش را باد مىزند، طبیب که نمىآید آدم سالم را معالجه کند آدم مریض را معالجه مىکند حالا اگر مریضى نبود چى؟ فرض کنید که اگر امام زمان علیه السلام ظهور کردند یک قرص، یک گیاه را آوردند برایمان، هر کسى این قرص را خورد نه دیگر دندانش درد مىگیرد، نه دیگر سردرد مىگیرد، نه دیگر دل درد مىگیرد، پس هیچى، همه چیز خوب مىشود. خیلىخُب ما باید برویم کارهاى دیگر بکنیم، زراعت کنیم کارهاى دیگر، درخت بکاریم و فلان یا اگر فرض کنید که آمدند یک اراده کردند و یک دست روى سر همه کشیدند همه نسبت به مسائل و احکام وارد شدند، دیگر بنده باید بروم پى کارم دیگر، بلند شوم بروم شخم بزنیم و کارهاى دیگر برویم، همه چیز مردم مىدانند دیگر، روزه مىدانند، نماز مىدانند من براى کى حرف بزنم؟! مسئله براى کى بگویم. مىگوید آقا خودم مىدانم بیخود چیز نکنى، حضرت یک دست کشید روى سر همهمان و دیگر همه چیز را یاد گرفتیم، دیگر مسائل نماز را یاد گرفتیم، مسائل حج را یاد گرفتیم، برو آقا براى خودت مسئله بگو، خُب احتمالش هست. از حالا باید به فکر آنموقع باشیم! آمد و امام زمان یک همچنین کارى کرد، خُب چکار کنیم چارهاى باید بیندیشیم از الان که خلاصه قضیه چه خواهد شد و همینطور.
عارف آمد از اوّل خودش را راحت کرده، مردم هم راحت کرده، مىگوید: عزیز من آن علمى که دارى از آنجا آمده بیخود به خودت نبند، به بنده دارد مىگوید این حرفهایى که دارى مىزنى مردم هم بَهبَه و چَهچَه مىکنند براى خودت نیست این از یک جاى دیگر آمده، از پدرت یاد گرفتى مطالبى که از پدرت یاد گرفتى دارى به خودت مىبندى و بنده دارم بله، به این مطالب از بنده از خودم است توجه بفرمایید، اینها براى من است من از خودم مىگویم اینها همه از یک جاى دیگر آمده.
آن پزشکى که دارد معالجه مىکند، آن حدّتش، آن راهش، آن دستش، آن مهارتش، آن خبرویّت از کجا آورده؟ آن استعداد را از کجا آورده؟ آنکه در شکم مادر بود که از خودش اراده نداشت، آنکه وقتى به دنیا آمد از خودش اراده نداشت، آن استعداد را کى در شکم مادر در این گذاشته؟ کى در شکم مادر این ارادهاش را بیشتر کرده، همّتش را بیشتر کرده، توانش را بیشتر کرده که توانسته به اینجا برسد، استعدادش را بیشتر کرده، حافظهاش را بیشتر کرده، خودش کرده یا یکى دیگر کرده؟ پس ما از خود نداریم، از خود ما چیزى نداریم، شرایطى که به وجود آورده که من رفتم درس خواندم، آن شرایط را کى براى من مهیّا کرده؟ توجه مىکنید! لذا مىگوید: بابا همه چیز براى او است همه را به او نسبت بده و خیال خودت را هم راحت کن، وقتى همه را به او نسبت دادى پس نمازى که خواندى او خوانده، روزهاى که گرفتى پس او گرفته، حجى که انجام مىدهى پس او انجام داده، تمام کارهایى که دارى مىکنى از او بوده، تو چرا به خودت مىبندى حالا که اینطور وقتى ما در قبال خدا مىایستیم مىگوییم:
خدایا بده، چه حالى داریم؟ واقعاً آنجا مزه مىدهد. بگوییم: خدایا از این بنده خودت رودارتر سراغ ندارى، هیچ کار انجام نداده از تو همه چیز هم مىخواهد، این را به ما یاد دادند، یعنى دارند به ما مىگویند بایست جلوى خدا، ولى خدا خودت را نیاور مطرح بکن، نگو: خدایا من انجام دادم.
خسته شدم دیگر! بگذار این قضیه را هم بگویم و دیگر انشاءالله بقیّه را بگذاریم براى فردا شب، خوب است شبهاى ماه رمضان مىآییم پایین و خلاصه با رفقا یک حالى مىکنیم، هر چه آمد کارى نداریم به اینکه قضیه از چیست.
خدا رحمت کند، خدا بیامرزد استادى داشتیم خدا رحمتش کند- خُب مىشناسید حالا اسمش را نمىآورم ولى همه مىشناسید- بنده اکثر درسهایم را بهطور خصوصى پیش ایشان خواندم و واقعاً حق بزرگى ایشان به گردن من دارد و خدا همه را بیامرزد، خدا همه را رحمت کند و واقعاً خیلى ما را نصیحت مىکرد ایشان خیلى، خیلى نصیحت مىکرد مىگفت: همیشه دنبال خودت باش به اینطرف و آنطرف فکر نکن، به اشتهار فکر نکن، به اینکه معروف باشى فکر نکن و … از این کارها ایشان مطالبى به من مىگفت. یک شب ما در خدمت ایشان بودیم و ایشان گفت: فلانى من از این دنیا دارم مىروم و به این زودى مىروم، خیلى طول نمىکشد، ولى یک چیزى در عمر خودم انجام دادم دلم به همان خوش است، یک کار کردم؛ خُب ایشان خیلى اهل درس و بحث بود شاگردانى داشت، اهل توسل بود، شبهاى جمعه در منزلش توسل داشت من هم مىرفتم خیلى از شبها، مجلس خیلى مختصرى بود و ده پانزده نفر بیشتر نمىآمدند و بعضى از فضلا که هنوز در قید حیات هستند آنها ذکر مصیبت خوبى هم مىخواندند صدایشان هم خوب بود و ذکر مصیبت مىخواندند و خدا حفظشان کند واقعاً استفاده مىکردیم واقعاً مىرفتیم و استفاده مىکردیم.
ایشان گفت: فلانى من فقط یک کار در عمر خودم انجام دادم. یک دفعه به خدا گفتم: خدایا من هیچ کارى براى تو انجام ندادم این درس و بحث و فلان و زحمت و امام جماعت و منبر و تبلیغ و اینها هیچ، ما اینها را به حساب نمىآوریم، ولى یک کار براى تو کردم که من آن را به حساب مىآورم و آن این است که شش ماه تمام بدون وقفه شبها تا صبح براى تو بیدار بودم و صبح تا شب هم براى تو روزه داشتم، خدایا فقط من همین کار را کردم! یک دفعه آنجا در دلم گفتم: الحمدالله من این کار را هم نکردم، خیالم [راحت است] هیچ با خدا حساب ندارم، یعنى وقتىکه مىخواهم الان از دنیا بروم همین الان مىگویم امشب شب دوشنبه اگر جناب عزرائیل آمد و ما خواستیم صفا کنیم، با همه رفقا خداحافظى کنیم، نمىگویم اینطورى خلاصه … اگر خواستیم باور کنید والله قسم مىخورم والله قسم مىخورم، به خودش قسم مىخورم که من در موقع رفتن مىگویم خدایا من کیف مىکنم افتخار مىکنم
که هیچ کارى که براى آخرتم است انجام ندادم، مىخواهم ببینم تو با خدایىات چکار مىکنى، من هیچ کار نکردم؛ صاف، یعنى بدون هیچ رودربایستى، مگر تو خدا نیستى؟ مگر نمىگویى بفرما چه آوردى مىگویم: من هیچى ندارم، هیچى ندارم! خب حالا چکار مىکنى؟ حالا با این بندهات مىخواهى چکار کنى؟ گفتم: الحمدالله من این شش ماه را هم حساب نکردم که در من بماند، در دلم بماند که نه این یک چیزى هست که خدایا بفرما شش ماه شب تا صبح کم نیست که بابا همه رفتند خوابیدند یا اگر نخوابیدند عرض کنم حضورتان بالاخره یک جورى قضیه مسئله … ما هیچى شب تا صبح، صبح تا شب هم گشنه و تشنه این بالاخره حساب باید بکنى دیگر، مىگوییم: نه خدایا من یک جورى مىخواهم بیایم آن طرف که صاف به تو بگویم پیرهن شلوار هم ندارم نه اینکه حالا چیزهاى دیگر، چیزهاى دیگرش بماند، توجه کردید!
به ما عرفا مىگویند: بابا اینطورى باش- اگر آن بزرگ اگر آن که خدا رحمتش کند، خدا بر درجاتش اضافه کند، الان آنجا فهمیده که خوب بود این شش ماه را هم نمىکرد یا اینکه اقلًا به حساب نمىآورد، الان آنجا متوجه شده- به ما مىگویند: وقتىکه خدا مىگوید: وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ … النحل، ۵۳ هر نعمتى که براى شما آمده همهاش از ناحیه اوست، خُب چرا دیگر استثناء در آن مىگذارید؟ چرا یکىاش را مىگیرى یکىاش را نمىگیرى، همه را به خود او بسپار، همه را به خود برگردان، خیالت را راحت کن بنده خدا! خیالت را آسوده کن.
ما یک هراس داریم: آخ! اگر الان همه را به خدا بدهیم دیگر چیزى برایمان نمىماند، بابا او همه را نگه مىدارد، او از هر بانکى- بانک که دیگر الان دیگر نمىدانم چى مىگویند- از هر بانکى از هر صندوق قرضالحسنهاى از هر قُلکى از هر امانتى وقتى مىگویى: خدایا من چیزى ندارم، تازه خدا مىگوید: این بندهاى که شایسته بندگى است تازه دارد به من وفود مىکند و دارد حرکت مىکند، اما اگر نه بگوییم: خدایا گرچه خودت همه چیز از توست گرچه باعثش تو هستى گرچه توفیق را تو دادى، ولى بالاخره ما هم انجام دادیم دیگر، ما هم این وسط این را چیز نکن خلاصه به حساب نگذار.
مرحوم آقا رضوان الله علیه مىفرمودند که وقتى مکه مىروید هر طوافى که انجام مىدهید به نیّت رسول خدا انجام بدهید. خُب افرادى که مىروند در آنجا مىخواهند براى پدرشان انجام بدهند فوت کرده، براى مادرشان انجام مىدهند براى بستگانشان، براى حتى ائمه و امام زمان و این چیزها انجام مىدهند آنهایى که حالا یک خرده [متعبد] هستند وقتى به آنها مىگوییم که فقط و فقط رسول خدا، همچین یک چیزى مىشود حالا مثلًا خُب پدرمان چکار کنیم؟ حالا مىشود لاى این رسول خدا … بابا
این پدرمان را خُب کنار یک نیّتى گفتم آن هم نکن، بگذار بیشتر به پدرت برسد، اگر این را نکنى بیشتر … نمىفهمد، نمىفهمد که چه دارم مىگویم، خیال مىکند حالا اگر این را در نیّت نیاورد رسولخدا همه را براى خودش برمىدارد هرچه طواف کرده هیچى نه به پدرش نه به مادرش، به هیچى نمىرسد، درحالىکه هر چه نیّت تو صافتر باشد آن طرف از نظر حجم، از نظر قدرت، از نظر قوت قوىتر مىشود آنکه به پیغمبر مىرسد که پیغمبر براى خودش نمىگیرد، پخشش مىکند اول به پدرت مىدهد، به مادرت مىدهد، به قوم و خویشهایت مىدهد، به آنهایى که از دنیا رفتند، به هر چه که دارى.
ما چون از عالم معنا دور هستیم، چون از عالم حقیقت دور هستیم مسائل را از دید ظاهر و شعور خودمان آن مسائل را ارزیابى مىکنیم مىگوییم اگر به پیغمبر بدهیم چیزى به این نمىرسد دیگر، پس این را یواشکى این لاى … مىگوییم خدایا این طواف براى پیغمبر است یک خرده به پدرمان هم برسد، یک خرده هم به او بده این در نیّتم هست، این خلاصه این طوافى که انجام مىدهیم دو قدم براى رسول خدا یک قدم براى پدرمان است، سه قدم براى رسول خدا دو قدم براى مادرمان است، چهار قدم براى رسول خدا و چهار قدم مال آبجىمان است، امثال ذلک، حالا هر کسى که مدّنظر است. نه، مىفرمودند: فقط رسول خدا، مىروى عمره انجام مىدهى نیّتش رسول خدا، طواف انجام مىدهى نیّت رسول خدا، قرآن مىخوانى در هر روز یک حزب قرآن و ثوابش را هدیه براى رسول خدا، همه را به پیغمبر واگذار کن، چون پیغمبر اصل است، پیغمبر هم اصل است هم اوّل است و هم وسط است و هم آخر است و ما همه را به آنها واگذار کنیم؛ خُب پیغمبر هم که براى خودش چیزى ندارد خُب مىداند تو بچه او هستى، وقتىکه مىبیند از این دریچه آمده چرا رسول خدا بخواهد بُخل کند و به آن افرادى که به تو منتسب هستند و چشم امید دارند به اعمال تو و به رفتار تو به آنها ندهد، این اصلًا امکانش هست؟ ولى براى ما این قضیه یک خرده مستبعد است و یکخرده نیاز به تفکر دارد، که آنها …
علىکلحال خدا رحمت کند بزرگان را که آنها واقعاً با مطالب خودشان و با مبانى خودشان حقایق را براى ما بیان کردند، شیرین کردند، آسان کردند راه ما را سبک کردند و کار ما را راحت کردند، واقعاً کار ما را راحت کردند، آدم وقتىکه در آن مجال حرکت بکند چه حالى دارد یا اینکه بیاید در سایر مجالها در آنجا سیر بکند که مىافتد به چه گرفتارىها و مسائلى که خودمان داریم مشاهده مىکنیم.
خداى متعال پیوسته توفیق خودش را از ما دریغ نکند و ادراک حقایق عالم معنا را هر روز بیش از پیش بر نفس ما جارى کند و سارى کند و ما را دنبالهرو راه اولیاء خودش و راهیافتگان به حریم انس خودش قرار دهد.
اللهم صلى على محمد و آل محمد
[۱] . امام شناسى، ج ۴، ص ۱۶۵٫
[۲] . این قضیه در کتاب افق وحى، ص ۵۳۵ آمده است.