جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۶

موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۶ رمضان ۱۴۳۶

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

«هَبنِى بِفَضلِکَ وَ تَصَدَّق عَلَىَّ بِعَفوِکَ أى رَبِّ جَلِّلنِى بِسَترِکَ وَ اعفُ عَن تَوبِیخِى بِکَرَمِ وَجهِکَ؛ به فضل و بزرگوارى خودت با من برخورد کن و به عفو خودت بر من تصدق نما صدقه بده، اى پروردگار من مرا به سَتر خودت بپوشان، به پوشش خودت مرا بپوشان و از توبیخ من به بزرگوارى رویت و سیمایت و مظاهر جلال و جمالت از من درگذر.»

این عبارت‏ها همه در راستاى یک معناست و آن عبارت است از طلب عفو از خداى متعال و استدعاى به‏حساب نیاوردن اعمال در مقام حساب و مقام میزان.

دیشب خدمت رفقا عرض کردیم که فرق بین عرفا و اولیاء الهى مثل انبیا و ائمه و مثل بزرگان از اهل معرفت و توحید، در عباراتشان در سخنانشان در نوشته‏جاتشان و در آثارشان که از خودشان باقیمانده، با سایر افراد و [حتى‏] از اهل علم و اهل دانش ظاهرى- گرچه اهل صلاح هم باشند، اهل تقوا باشند- فرق در این است که اهل ظاهر و اهل علم ملاک را در مقام محاسبه و مقام [حسابرسى،] نفسِ اطاعت و انقیاد از شارع مى‏دانند و دیگر به مطلب و به مسئله دیگرى نمى‏پردازند و کارى به آن حقائق و مطالب عالم معنا که درون این تکالیف و درون این احکام نهفته است ندارند؛ همین‏قدر شخص یک نماز بخواند، رو به قبله‏اش خوب باشد، وضو درست گرفته باشد، تکبیرهالاحرامش درست باشد، بسم‏الله و حمد و سوره و قنوت و رکوع و سجده و اینهایش به همین کیفیّت باشد، وقتى‏که نمازش تمام مى‏شود مى‏گویند: نماز درست است و از عهده تکلیف برآمده و دیگر نیاز به قضا ندارد، نیاز به تجدید و تکرار ندارد و خدا این را از او پذیرفته است.

حالا این نمازى که مى‏خواند این شخص در چه حالى است به آن کارى ندارند. اصلًا از همان اوّل که نماز مى‏خواند حواسش پرت مى‏شود در بازار و مى‏رود پشت دخل مى‏نشیند، وقتى‏که السلام علیکم و رحمه الله را مى‏گوید ده تا چک و سفته را امضا کرده و چندتاسفته و اینها را وصول کرده و پدر چندتارا درآورده و چندتامعامله را به هم زده [بعد] مى‏گوید: السلام علیکم و رحمهالله و برکاته! مى‏گویند: نماز درست است، این نماز درست است و نیاز به تکرار ندارد، نیاز به قضا ندارد، نیاز به [اعاده‏] ندارد و درست است! خُب این از نمازمان! حالا روزه چى؟! روزه که مى‏خواهیم بگیریم آنچه را که ملاک براى صحت روزه است این است که از طلوع فجر صادق انسان امساک کند- امساکش هم‏

مشخص است، در رساله‏هاى عملیه نوشته‏اند- آب نخورد، غذا نخورد، سیگار نکشد- حالا بعضى‏ها سیگار کشیدن را هم حلال کرده‏اند، این هم از چیزهاى جدید!- عرض کنم که چُپق و تپق و قلیان و از این چیزها هم کشید، اینها هم اشکال ندارد- لابد اینها هم جزو [مبطلات روزه‏] نیست دیگر، وقتى [دود سیگار] حلال شود اینها هم حلال است!- عرض شود حضورتان که سرش را زیر آب نکند و سایر مسائلى که انسان باید در هنگام امساک ترک بکند، این مسائل را انجام بدهد و این امساک خودش را تا غروب آفتاب برساند، این روزه‏اش صحیح است، همین! دیگر به چیزى کارى نداریم! حالا این در طول روز هزارتا فحش داده به اوّل و آخر همسایه و رفیق و شریک و فلان، کارى به این نداریم. رفته سر فرض بکنید که دکّانش یا دفترش- صبح تا شب آدم چندتا مى‏تواند دروغ بگوید؟! الى‏ماشاءالله، حالا بگویید چندتا مى‏تواند راست بگوید؟! خیال مى‏کنم در این دوره زمانه یکى دوتا بیشتر نتواند راست بگوید، ولى خُب دروغ الحمدالله دیگر اینکه خیلى خوب است و اشکال هم ندارد!- صبح تا شب هزارتا دروغ به این بگوید، به آن بگوید قسم دروغ بخورد، فلان بخورد.

یک دفعه ما داشتیم با یکى صحبت مى‏کردیم، طرف مى‏گفت: والله‏العلى‏العظیم بنده این مطلب را نگفتم.- طرف که داشت مى‏گفت معمّم هم بود- گفتم: بنده خودم پشت درب بودم، دیدم شما داشتى مى‏گفتى. اصلًا همین‏طور ماند. چه راحت! قسم والله‏العلیم والعظیم و فلان که بنده … گفتم بنده خودم شنیدم که داشتى مى‏گفتى، خودم با گوش خودم شنیدم بى‏واسطه. پس معلوم است که خیلى اشکال ندارد! خیلى راحت مى‏توانیم. حالا عمامه‏اى و غیرعمامه‏اى هم ندارد، عمامه‏اى‏ها خیلى راحت‏تر مى‏توانند توجیه کنند! غیر عمامه‏اى‏ها بیچاره‏ها یک ترسى دارند، آن ترس را هم خلاصه ماها نداریم! خدا به خیر کند، خدا به خیر کند، واقعاً خدا به خیر کند.

چطورى مى‏توانیم حساب پس بدهیم؟! خُب بالاخره باید مسائل هم کم‏کم روشن شود. هزارتا دروغ هم مى‏گوییم، هزارتا قسم هم مى‏خوریم قسم دروغ هم مى‏خوریم، هزارتا فرض کنید که حالا بعضى‏ها گفتند قسم دروغ، احتیاطاً شاید موجب بطلان روزه بشود. حالا توجیهش که اشکال ندارد توجیه مى‏کنیم! توجیه هم که خُب: مصالح، حفظ موقعیت، حفظ کاسبى، حفظ دخل حفظ این چیزها و حفظ چیزهاى دیگر اینها باعث مى‏شود که هیچ اشکال ندارد، قسم مى‏خوریم قسم دروغ مى‏خوریم، دروغ مى‏گوییم غیبت مى‏کنیم، تهمت مى‏زنیم. پشت سر هم تا غروب به اینها مشغول باشیم، مى‏گویند روزه، روزه درست است! و نیاز به قضا ندارد و نیاز به تکرار هم ندارد، روزه شما درست است! حالا خُب ثوابش کمتر است. این هم از روزه و سایر چیزهاى دیگر و مسائل دیگر. اینها همه در راستاى همین قضیه قرار مى‏گیرد؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

اهل معنا چه مى‏گویند؟ اهل معنا مى‏گویند امام‏صادق علیه‏السّلام مى‏فرماید: کسى که در نمازش غیر از خدا را شریک قرار بدهد یعنى به‏جاى اینکه توجّه به خدا بکند در نماز و توجّه به مخاطب خودش بکند که مخاطبش کیست و در قبال چه کسى ایستاده و با چه کسى دارد تکلم مى‏کند و با چه کسى دارد صحبت مى‏کند و با چه کسى دارد خطاب مى‏کند و مطالب چه کسى را دارد بیان مى‏کند، بیاید غیر از خدا را بیاورد راجع به این فکر کند، راجع به آن فکر کند، ببیند که حالا فرض کنید کسى که با او کار دارد- دیده‏اید؟ من خودم دیده‏ام- طرف آمده سجاده هم انداخته ولى موبایلش را هم گذاشته کنار سجاده‏اش که این چند دقیقه نماز که مى‏خواند و این زنگ مى‏خورد ببیند! و من دیدم قبل از اینکه برود به سجده نگاه کرده، اوّل یک نگاه به این صفحه‏اش مى‏کند ببیند شماره کى افتاده چى افتاده، بالاخره یک وقتى از دست نرود [بى‏خبر] نشود، حالا خوب است نمازش را باطل نمى‏کند بیاید جواب بدهد. یک عکس دیدیم- برایمان فرستاده بودند- یکى در سجده دارد مى‏گوید: بابا موقع نماز است بگذار تمام شود دارم نماز مى‏خوانم! خُب این هم همان است منتها آن بیچاره به زبان آورده این به زبان نمى‏آورد ولى این همان است. عکس درست بود، یعنى واقعى بود. [مى‏گوید] بابا دارم نماز مى‏خوانم دو دقیقه دیگر تماس بگیر. موبایل را مى‏آورد مى‏گذارد اینجا ببیند که کى زنگ زده … خُب بعد نمازش را تمام مى‏کند.

حضرت مى‏فرمایند: ملائکه وقتى‏که این عمل را بالا مى‏برند- همان‏طورى که دیروز خدمتتان عرض کردم- اعمالى که انسان انجام مى‏دهد یک حقیقت تکوینى دارد، آن حقیقت تکوینى یعنى حقیقت عینى نه علمى، یک حقیقت عینى- مثل خود ما- آن حقیقت عینى‏اش یا حقیقت نورانى است یا حقیقت ظلمانى است. اینها را وقتى‏که بالا مى‏برند خدا مى‏گوید: این بنده من در این نماز غیر مرا شریک قرار داده، فقط براى من که نماز نخوانده، آمده غیر مرا شریک قرار داده، بسم‏الله گفته ولى حواسش جاى دیگر بود، والضالین گفته ولى حواسش جاى دیگر بود، در رکوع رفته ولى حواسش جاى دیگر بود، از یک طرف خواسته امر مرا اطاعت کند خُب رکوع و سجده و این چیزها [را انجام داده‏]، از یک طرف حواسش پیش من نبوده، حواسش دنبال این و آن و فلان و از این مسائل بوده. خدا مى‏گوید من شریک خوبى هستم، سهم خودم را هم مى‏دهم به آن شریکم، من شریک خوبى هستم و از حق خودم مى‏گذرم، مى‏گذرم از حق خودم، این حق خودم را نخواستم، این نماز را بروید و در سر آن نمازگزار بزنید و بگویید که این نماز مال خودت!

این حرف حرف کیست؟ این حرف حرف اهل معنا است؛ یعنى اهل معنا مى‏گویند این نماز به دو ریال و یک شاهى نمى‏ارزد، باید دوباره نمازت را بخوانى. اگر نماز خواندى و در نماز حواست‏

این‏طرف و آن‏طرف بود، بلند شو و دوباره نمازت را تکرار کن، قشنگ حواست را جمع کن، برو جایى‏که ساکت است سروصدا نمى‏آید، چیزى که باعث بشود فکرت انصراف پیدا کند و فکر تو را این‏طرف و آن‏طرف ببرد از آنها دورى کن، وقتى‏که مى‏خواهى نماز بخوانى یک‏دفعه نیا از در وارد شدى در دستشویى وضو بگیرى، بیا یک‏خرده بشین، یک‏خرده آرام بگیر، یک‏خرده استراحت کن، فکرت را از آنچه که در بیرون در جریان بود به خودت برگردان، آنها را از خودت دور کن، وقتى‏که آماده شدى آن‏وقت بلند شو براى نماز خواندن و بدان که چه نمازى مى‏خوانى- البته راجع به نماز تقریباً یادم است در حدود دو سه سال، سه چهار سال پیش چند شب در ماه مبارک راجع به کیفیّت نماز صحبت کردیم- آن نماز آن‏وقت نمازى است که وقتى‏که ملائکه بالا مى‏برند خدا مى‏گوید: هان! این آن نمازى است که بنده من براى من خوانده و غیر مرا شریک قرار نداده و براى من شریک نیاورده است در این نمازى که دارد مى‏خواند.

در روزه‏اش هم همین‏طور است، روزه‏اى که انسان مى‏گیرد این نیست که فقط امساک کند، این روزه این است که وسیله‏اى شود و مقدمه‏اى شود و زمینه‏اى شود براى اینکه هم ظاهر خود را و هم باطن خود را و هم سرّ خود را- در هر سه مرتبه- و هم سرّ خود را متوجّه آن حقیقت لایتناهى و بحت و بسیط کند و از تعلقات چه به‏حسب ظاهر در مقام ظاهر و چه در مقام باطن که فکر و خیال باشد و چه در سرّ که نفس تمایل و نفس آن شوق و رغبت به ماسوى باشد از آنجا بیرون بیاورد.

لذا خود این روزه داراى مراتبى براى افراد مختلف در مراتب مختلف است؛ روزه‏اى که بزرگانى مثل مرحوم‏آقا یا آقاى‏حداد یا مرحوم‏قاضى مى‏گرفتند آنکه روزه‏اى نبود که فرض بکنید که از شُرب خمر و آب و غذا و اینها بخواهند امساک کنند، اینکه اصلًا ارتباطى ندارد. یا روزه‏اى نبود که بخواهند از- این یک‏خرده بالاتر- غیبت و دروغ و تهمت و اینها بخواهند اجتناب کنند اینکه اصلًا در شأن اینها یک همچنین مسائلى اصلًا [متصور] نیست. یا روزه‏اى نبود که اینها بخواهند فکر بدى را حتّى به ذهنشان بیاورند گرچه به زبان نیاورند، فکر بدى را بیاورند، نسبت به شخصى سوءظنى پیدا کنند، اینها هم در شأن این اولیاء یک همچنین چیزى نبود؛ پس اینها روزه از چه مى‏گرفتند؟ یعنى واقعاً اینها وقتى‏که روزه مى‏گرفتند …، ما که روزه مى‏گیریم خُب مشخص است براى چه روزه مى‏گیریم، براى اینکه یک‏خرده به خودمان برسیم و حواسمان را جمع کنیم، حالا ما در عالم ظاهر که دیگه شرب خمر نمى‏کنیم، حالا آب مى‏خوریم، غذا مى‏خوریم، سر به زیر آب مى‏کنیم و این چیزها را انجام [مى‏دهیم‏] خُب امّا دیگر آدم نمى‏آید از دیوار مردم بالا برود یا شرب خمر بخواهد بکند یا اینکه بخواهد مال حرام بخورد و این چیزها را دیگر انجام بدهد. این روزه به خاطر این است که فکرمان را خطوراتى که برایمان وارد

مى‏شود، مسائلى را که مى‏آوریم اینها را از ذهن دفع کنیم، زبان خود را از کلام لغو دور نگه داریم این در شأن خودمان، در مرتبه خودمان ما دنبال یک همچنین مطالبى و یک همچنین چیزى مى‏رویم دیگر، زبان خود را از آنچه را که به خلاف رضاى خدا مى‏گردد حفظ کنیم نگه داریم، قدم خودمان را از حرکت در مسیرى که بر خلاف رضاى خداست نگه داریم، دست خودمان را از تصرفاتى که قطعاً مى‏دانیم مورد رضاى خدا نیست دست خود را نگه داریم، زبان خود را، چشم خود را، و امثال‏ذلک. باز این یک روزه در یک مرتبه دیگر است.

امّا آن مرتبه بالاتر که آن مرتبه سرّ هست و آن این است که اصلًا نفس انسان و روح انسان آن حقیقتى که جنبه ربوبى او قوى‏تر است از تعلق به جنبه مادى و به نفس- آن سر او و آن قسمت او که تعلق به آن عالم تجرد دارد آن قوى‏تر است- در آن مرتبه خُب ما کارى نمى‏توانیم انجام بدهیم. آنجا دیگر مطلب به اولیاء برمى‏گردد و قضیه به آن بزرگان برمى‏گردد که آنها چه روزه‏اى مى‏گیرند و چه امساکى مى‏کنند و اصلًا در آن فضا آیا امساک وجود دارد یا ندارد؟ یعنى در روزه‏اى که امام‏علیه‏السّلام مثلًا فرض کنید که امام‏زمان روزه مى‏گیرند خُب مى‏دانیم که روزه واجب است به امام‏زمان هم واجب است فرقى نمى‏کند، حالا امام‏زمان که روزه مى‏گیرد روزه مى‏گیرد از شرب خمر نعوذبالله! از دزدى نعوذبالله! از فرض بکنید که مال حرام خوردن یا از آب و غذا و اینها خُب اینکه اصلًا دیگر معنا ندارد، یا روزه حضرت از این است که زبانش را نگه دارد یا چشمش را نگه دارد اینکه دیگر اصلًا معنا ندارد و در اینجا جایى ندارد، پس امام چه روزه‏اى مى‏گیرد؟! درحالى‏که مى‏بینیم روزه مى‏گیرد.

یک‏وقتى مرحوم‏آقا یک روایتى را نقل مى‏کردند از ابن‏مسعود آن هم در روى منبر و من بعداً از ایشان سؤال کردم که آقا این حقیقت چیست؟ حضرت خیلى به ابن‏مسعود علاقه داشتند و به ابن‏مسعود مى‏فرمودند که قرآن بخواند. ابن‏مسعود هم قرآن را خیلى با صوت حزین مى‏خواند، با صوت حزین و غمناک و حضرت خیلى خوششان مى‏آمد و همین‏طور شروع مى‏کردند قرآن را گوش دادن و گوش دادن بعد کم‏کم اشک حضرت از چشمانشان جارى مى‏شد و مى‏آمد. این روایت را ایشان خواندند خُب روایت داریم- البته این را بدانیم که ابن‏مسعود از اصحاب خاص امیرالمؤمنین و اینها نبود فقط از افراد خوب بود و اهل تقوا بود- لذا مثلًا وقتى‏که در آن روایتى که از امیرالمؤمنین علیه‏السّلام راجع به اصحاب و از ابن‏مسعود سؤال مى‏کنند[۱]– آن‏طور که یادم است اگر اشتباه نکنم- حضرت مى‏فرماید: قرأ القرآن و وقف عنده؛ قرآن را خواند و در همان‏جا ایستاد توقف کرد. یعنى حرکت نکرد قرآن تکانش‏

نداد، قرآن بالا نبردش، قرآن او را در مراحل باطنى سیر نداد همین! فقط قرآن را خواند همین‏طور که ما داریم مى‏خوانیم، قرآن را خواند و بعد هم بلند مى‏شویم جلسه‏هاى قرآن تشکیل مى‏دهیم قارى از این‏طرف و آن‏طرف مى‏آیند و چهار زانو مى‏نشینیم بالا و تریبون و تشکیلات بعد شروع مى‏کنیم قرآن خواندن، یک جمله قرآن مى‏خوانیم، یک آیه مى‏خوانیم، یکى از این‏طرف تا آن‏طرف: الله الله [با صداى بلند] چى چى است؟ الله چیه؟ این حرف‏ها چیست؟ بدبخت چرا نمى‏گذارى قرآنش را بخواند، یعنى خودش هم یک چیزیش مى‏شود! اگر تشویق نکنیم مى‏گوید: چرا من را تشویق نمى‏کنید! اینکه قرآن خواندن نشد، اینکه سیر در قرآن نشد، اینکه حرکت در قرآن نشد، اینکه تأمل در قرآن نشد! نصف آیه مى‏خواند [همه مى‏گویند] الله! چه خبر است؟! از این‏طرف الله الله … الله چیه؟

کِى ما در زمان ائمه و در زمان پیغمبر این قسم قرآن خواندن داشتیم؟ قرآن مى‏خواندند با صوت مى‏خواندند مى‏آمدند جلو، افرادى که قرآن … خُب خیلى از این قارى‏ها قشنگ مى‏خوانند، واقعاً قشنگ مى‏خوانند واقعاً در انسان حرکت ایجاد مى‏کنند، مثلًا همین عبدالباسط؛ من از زمان طفولیّت از صداى این خوشم مى‏آمد الآن هم همین‏طور، الآن هم واقعاً من کسى را ندیده‏ام مثل او- حالا نسبت به خودم، حالا هر کسى یک سلیقه‏اى دارد- واقعاً وقتى آیات را مى‏خواند و [با صوت‏] مى‏خواند انسان تکان مى‏خورد و با خودش مى‏برد، حرکت مى‏دهد، در آن فضا همین‏طور جلو مى‏برد و در انسان تاثیر مى‏گذارد.

حالا همین‏که خوانده [قرآن بخواند] یک‏دفعه کل مجلس: الله الله! مى‏زنند در حال آدم و نمى‏دانم الله الله! آن یکى مى‏گوید: الله یغفر والدیک، الله یرحمک! بابا اینها را بگذار آخر سر، وقتى نیم‏ساعت گرفت خواند آن موقع هر چه خواستى داد و نعره بزن! این قرآن نباید به این کیفیّت باشد، قرآن باید با صداى حزین یا با صداى خوش، آهسته، شمرده کم‏کم با صوت خوانده بشود که انسان همراه با آن معانى خودش سیر کند.

بعضى‏ها قرآن مى‏خوانند انگار با تفنگ دنبالشان کردند یا مثلًا این قضیه را کجا بودم من چندى پیش بود در مشهد مشرف بود گفتم لابد رفقا این را به آن توجّه مى‏کنند راجع به ادعیه، گفتم: یکى از چیزهایى که من مى‏بینم الآن که واقعاً اشتباه است در میان ما این است که دعاهایى که ما مى‏خوانیم، تندتند مى‏خوانیم فقط انگار برویم کارت بزنیم در سازمان و دعا را خواندیم و رفتیم، این دعا تأثیر ندارد. دعاى افتتاح این نیست که ت ت ت بخوان و برو تا آخر در عرض یک ربع، بیست دقیقه تمام کنید، دعاى افتتاح خواندیم دیگر تمام شد. یا فرض بکنید که دعاى کمیل- باز حالا نسبت به دعاى کمیل یک‏خرده اهمیّت مى‏دهند یک مقدارى، گرچه [صحبت‏] کردن وسط دعاى کمیل و فلان و دیگر

حرف زدن و … حالا ترجمه اشکال ندارد ولى زدن در کربلا و روضه حضرت‏زینب و قاسم و … بابا اینکه ربطى به دعاى کمیل ندارد. هر چیزى جا دارد، روضه جاى خود دارد باید هم روضه بخوانید، سینه هم باید بزنیم در جاى خودش، دعاى کمیل هم سر جاى خودش آن هم بایستى که حال خودش را داشته باشد یا فضاى خودش را، یا مثلًا دعاى صباح و امثال ذلک یا مناجات شعبانیه.

خُب واقعاً ببینید این مناجات شعبانیه را ما به چه نیّتى باید بخوانیم؟! باید خودمان را ببریم در آن حال و هوایى که امیرالمؤمنین علیه السلام این مناجات شعبانیه را مى‏خواندند، آیا مناجات را حضرت این‏جورى مثل ما مى‏خواند؟! الهى هب لى کمال الانقطاع إلیک و أنر الابصار قلوبنا بضیاء نظرها [با سرعت‏] … این‏جورى که نمى‏خواند بابا! حضرت دعاى شعبانیه، اصلًا اسمش مناجات است؛ یعنى مناجات مى‏کرد، زمزمه مى‏کرد صدا مى‏داد، لحن مى‏داد به صوتش لحن مى‏داد، کش مى‏داد، با الفاظش بازى مى‏کرد، همراه با آن الفاظ در آن معانى سیر مى‏کرد. امیرالمؤمنین دارد مناجات مى‏کند نه بنده، آن دارد این مناجات را با خدا مى‏کند، آن‏وقت ما همین‏طور مناجات شعبانیه را مى‏خوانیم تا آخر خب دیگر مناجات خواندیم دیگر، ثواب در کیسه‏مان ریختند، این نصیبمان کم است، این دعا فایده ندارد، دعا باید به نحوى باشد …

خدا رحمت کند مرحوم‏آقا رضوان‏الله‏علیه، یکى از دوستانشان در همان زمان- البته شنیدم چند روزى است که ایشان کسالتى پیدا کرده إن‏شاءالله که خدا شفا بدهد و عرض کنم که خیر را برایشان تقدیر کند- ایشان مناجات شعبانیه خوانده بودند. مناجات شعبانیه خوانده بودند و من الآن شاید حدود چهارصد بار است که من این را شنیدم، شب‏هاى ماه شعبان، ماه رجب- چون دعاى ماه رجب و شعبان را با هم، چون مناجات شعبانیه را در رجب هم قرائت مى‏کردند- یعنى بیش از چهارصد مرتبه، پانصد مرتبه و هنوز هم من این را گوش مى‏دهم مى‏دانید علتش چیست؟ علتش این است که وقتى‏که شروع کرده به خواندن- حالا صدایش صداى خوبى است امّا نه اینکه آن عال العال باشد- بالاخره آن حسنى که در این کلام هست حسنى که در این خواندن است و حسن قرائت، این است که شمرده شمرده همراه با لحن و با توجّه به معانى آن کلمات به آن صدا فرم دادن، این مسئله رعایت شده، لذا خیلى دلنشین است، انسان خوشش مى‏آید، انسان احساس مى‏کند؛ چون انسان از خود دعا خوشش نمى‏آید، آن معناست که در قلب و در نفس جا مى‏گیرد و به‏واسطه جا گرفتن، کشش براى ادامه شنیدن و ادامه استمرار براى انسان حاصل مى‏شود، اگر انسان بخواهد تندتند بخواند بهره نمى‏برد.

واقعاً این مناجات خمسهعشر که براى امام‏سجاد علیه‏السلام مى‏باشد، واقعاً آیا این قسمى که ما مى‏خوانیم در شأن این مناجات خمسهعشر است؟! مثلًا مناجات محبین، مناجات تائبین، مناجات‏

مریدین: إلَهى مَن ذا الَّذِى ذاقَ حَلاوَه مَحَبَّتِک فَرامَ مِنک بَدَلا. خُب آیا باید همین‏طور خواند؟ یا اینکه باید همراه با یک صوت باشد، همراه با یک کشش باشد، همراه با این باشد تا اینکه آن کلمات در نفس قرار بگیرد، آن معانى در نفس قرار بگیرد. آنچه را که امام‏علیه‏السلام درصدد بیانش هست آن در نفس وقتى‏که مستقر شد و قرار گرفت آن‏وقت آدم مى‏فهمد یک مناجات مریدین خوانده حالش عوض شده، یک مناجات محبین خوانده چقدر تغییر کرده، خُب اینکه یکى است، چرا این تأثیر گذاشته؟ این چون با شرائطش با خصوصیاتش، با آنچه را که نیاز هست خوانده شده. لذا مرحوم‏آقا وقتى‏که از مسجد مراجعت مى‏کردند- آن‏موقع من کوچک بودم حدود هفت هشت ده سالم بود- مى‏دیدم که ایشان مى‏آیند چراغ را خاموش مى‏کنند و بعد آن ضبطشان را روشن مى‏کردند و این مناجات شعبانیه را گوش مى‏دادند و صدایش را هم خیلى کم مى‏کردند که ما که در حیاط خوابیده‏ایم، صدایش نیاید و [اذیت‏] نشویم و بعد مى‏آمدند گوش مى‏کردند، خُب اینها با این شنیدن این مناجات چه سیرى مى‏کردند، واقعاً چه حالى مى‏کردند چه سیرى مى‏کردند و در چه فضایى حرکت مى‏کردند.

این ابن‏مسعود، امیرالمؤمنین مى‏فرماید که: قرأ القرآن و وقف عنده، همان‏جا ایستاد حرکت نکرد؛ یعنى از ظاهر به باطن نرفت، همان به ثواب خواندن قرآن اکتفا کرد، به همین‏که کسى که قرآن را بخواند به آن این‏قدر ثواب مى‏دهند بسنده کرد، به همین‏که این آیات را بخواند و اینکه این آیات براى پیغمبر آمدن و بَه‏بَه چه چیزهاى خوبى است در همین‏جا ایستاد. نرفت دیگر در معانى این آیات سیر کند در معانى این آیات غور کند، این آیات را بگیرد و پیگیرى کند، این آیات را بگیرد و به دنبال برود؛ چون انسان بخواهد این کارها را بکند قرآن ولش نمى‏کند، قرآن نگه‏اش مى‏دارد نمى‏گذارد این‏طرف و آن‏طرف برود؛ ما که الآن داریم هر کارى مى‏کنیم و دست به هر عملى مى‏زنیم و هر کار خلاف را انجام مى‏دهیم به‏خاطر این است که: همین‏طور قرآن را به ظاهر خواندیم و رفتیم جلو، کارى به معنا نداشتیم، به قول آن آقا بالاى منبر مى‏گفت: قرآن را بخوانید تند بخوانید خود ملائکه کُند مى‏کنند! دیدید این فیلم را وقتى‏که یک فیلم را کند مى‏کنند چطورى مى‏شود این هم وقتى‏که کند مى‏شود همین‏طورى مى‏شود! این ملائکه کندش مى‏کنند مى‏برند پیش خدا! خُب اینکه صحیح نیست.

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ … محمد، ۲۴ پس این براى کى آمده؟ واقعاً این براى کى آمده؟ مرحوم علامه طباطبایى رضوان الله علیه مى‏فرمودند که ما و اهل تسنن در یک مسئله مشترک هستیم و در یک مسئله اختلاف داریم؛ آن مسئله اشتراکمان این است که ما هر دو هم قرآن را قبول داریم، هر دو در همین اسلام و این حرفها [مشترکیم‏] امّا اختلافمان این است که آنها سنت را گذاشتند کنار که مال اهل‏بیت است، ما قرآن را گذاشتیم کنار، یعنى آن‏قدر که به سنت و روایات- آن هم نه روایات همین‏

روایاتى که از ائمه آمده- آن روایاتى که مربوط به احکام و مربوط به تکالیف و اینها هست فقط به آن روایات ما توجّه کردیم و از سایر مطالب بازماندیم، اى کاش حالا فقط به آن مطالب دیگر هم مى‏پرداختیم، ولى اصلًا به‏طورکلى از قرآن غافل هستیم واقعاً غافل هستیم.

مرحوم‏آقا رضوان‏الله‏علیه خودشان به ما مى‏فرمودند مى‏گفتند: من در نجف بودم خودم دیدم که دو نفر از افاضل نجف که هر دو از مجتهدین مسلم بودند، داشتند با هم صحبت مى‏کردند و مى‏گفتند که قرآن چه فایده دارد براى طلبه‏ها ما وقت طلبه‏ها را به خواندن قرآن بگذرانیم، قرآن عبارت است از مسائل اخلاقى و قصه و چندتا دستور تکلیفى و دستور شرعى، مسائل اخلاقى را که همه بلد هستیم عمل مى‏کنیم، خُب غیبت نمى‏کنیم چکار نمى‏کنیم و نمى‏دانم احترام به بزرگتر و والدین و اینها، مسائل قصه‏ها را هم که فهمیدیم، قصه موسى، عیسى و ابراهیم و یوسف و چاه و اینها را هم خُب دیدیم، احکام هم که همان احکام شرعى است پانصدتاست که در دستمان هستند، آن هم اغلبش اجمال است و به سنت و روایات مراجعه مى‏کنیم، پس خواندن قرآن چه فایده‏اى دارد؟!

این است که من مى‏گویم فرق بین علماى ظاهر و بین عالم باطن این است، یعنى کل قرآنى که جبرائیل براى پیغمبر آورده آقاى فاضل ما در مى‏آید مى‏گوید که ما وقت طلبه‏ها را براى خواندن قرآن نباید تلف کنیم!! ببینید ما به کجا رسیدیم و به چه مصیبتى ما مبتلا شده‏ایم؟ به چه مصیبتى ما مبتلا شده‏ایم که این قرآنى را که امام‏صادق مى‏خواند، این قرآنى را که امام‏سجاد مى‏خواند، این قرآنى را که امام‏حسن و امام‏حسین مى‏خوانند، این قرآنى را که امام رضا مى‏خواند، با صدا و چه تأکیداتى مى‏کردند به اصحاب و به [خانواده‏شان‏]: علیکم بالقرآن‏ و چکار بکنید؛ کار ما به جایى رسیده که آقا مى‏گوید که ما نباید وقت طلبه‏ها را به خواندن قرآن و تفسیر قرآن و معناى قرآن تلف کنیم!

خُب این قضیه چیست؟ این نتیجه‏اش همین است که بله، شما نباید هم تلف کنید امّا وقتى‏که آن دنیا تشریف ببرید، بهشت مراتبى دارد از مرتبه پایین گرفته تا مرتبه بالا به شما که دیگر آن مرتبه بالا را نمى‏دهند، شما چون در آن مرتبه پایین هستید همان مرتبه را مى‏دهند، اگر هم خُب حالا دیگر بهشت جایى داشته باشد براى نمى‏دانم اسب‏سوارى و همین چیزها شاید بیش از این قسمت ماها نباشد که خدا بخواهد بهشت را تلف کند، مکان بهشت را تلف کند براى ماها! خُب بالاخره حیف است اگر اینجا وقت ماها نباید تلف شود، بهشت خدا هم نباید تلف شود، لذا ما را به همین جاهایى که خودتان بهتر مى‏دانید در همان جا اسکان مى‏دهند و مى‏فرمایند: که سزاى جهل همین است، سزاى جهل داشتن و مردم را در جهل نگه داشتن این است که از نعمت‏هاى الهى بهره‏مند نخواهید بود.

بله، یک وقتى ما در یک درسى شرکت مى‏کردیم، یکى از آقایان که هنوز هم ایشان در قید حیات است داشت یک مطلبى را نقل مى‏کرد و خیلى براى بنده عجیب بود. ایشان مى‏گفت که مرحوم آقا شیخ محمد على کاظمى- که در اصول و تقریرات شاگرد نائینى بود و هم‏دوره مرحوم آقاى خوئى، البته حتّى مقدم بر آقاى‏خوئى- ایشان مى‏گفت (این [مدرس‏] هم تأیید مى‏کرد و الا رد مى‏کرد) که علت اینکه ما نیاز نداریم به اینکه مباحث فلسفى و عرفانى و شناخت پروردگار و اسماء و صفات و اینها را به آن بپردازیم این است که بنده در مقام عبودیت باید مطیع باشد، حالا کارى ندارد به اینکه مولا کیست و چیست این باید گوش بدهد، برود اطاعت بکند نماز را بخواند و روزه را بگیرد و حالا به اینکه خدا کیست و چیست و چه خصوصیاتى دارد به ما ربطى ندارد و از این حرف‏ها!

یعنى واقعاً همین است؟ خُب اینجا آن‏وقت سر از همین‏جا درمى‏آوریم یک نمازى مى‏خوانیم یک روزه مى‏گیریم، دیگر کارى به قرآن نداریم براى چه قرآن بخوانیم؟! خُب نمازمان را خواندیم دیگر، عرض کردم دیشب خدا که دیگر از ما که دیگر طلبکار نیست، گفته که نماز بخوان خواندیم، والضالین را خواندیم و «ح» هم از ته حلق و زیر حلق را هم گفتیم و عین را از آنجا گفتیم و «ح و خ» آن را از آنجا درآوردیم، خلاصه نماز را خواندیم آنکه بایستى که به حسب ظاهر درست باشد خواندیم، خیلى خُب بس است. ولى آیا مراتب معرفت و مرتبه کمال و استعدادهایى که براى انسان هست همین است؟ واقعاً همین است که الآن شما دارید انجام مى‏دهید؟ حالا نتیجه چه مى‏شود، نتیجه‏اش این مى‏شود- توجّه کنید- همین آقایى که مى‏گوید که ما نیاز به معارف الهى نداریم همین ایشان- یعنى همان آقا شیخ محمد على کاظمى- همین ایشان وقتى‏که مرحوم‏آقاى‏خوئى رحمهالله‏علیه تقریرات نائینى را مى‏برد پیش استاد و او تقریظ مى‏زند و تأیید مى‏کند و بعد این تقریرات پخش مى‏شود و چاپ مى‏شود، به ایشان برمى‏خورد که چطور من که شاگرد مقدم شما هستم و بر ایشان تقدم دارم، شما اجازه دادید که ایشان که بعد از من است تقریراتش را بیاید پخش بکند، در حالتى‏که با وجود من نباید یک همچنین کارى انجام بشود! و از استادش قهر مى‏کند و به کوفه مى‏رود و تا وقتى‏که مرحوم‏نائینى (تا شش ماه بعد) که در قید حیات بود دیگر به درس ایشان نمى‏آید و شرکت در درس ایشان نمى‏کند تا ایشان از دنیا مى‏رود و وقتى‏که ایشان از دنیا مى‏رود مى‏آید در نجف و شروع مى‏کند به درس دادن ولى شش ماه بیشتر دوام نمى‏آورد و فوت مى‏کند.

آیا اگر شما به جاى این علوم ظاهرى به معارف مى‏پرداختید و آن حقائق و عوالم معانى را در درون این ادعیه و روایات و قرآن اگر به آن مى‏رسیدید یک همچنین کارى را با استادت مى‏کردى؟ و یک همچنین نمک‏نشناسى را نسبت به ولى نعمت خودت، که تو را تربیت کرده و این‏قدر به تو بها داده‏

و فضل داده و تو را عالم کرده آیا نسبت به او این کار را مى‏کردى؟ خیلى بعید بود، خیلى بعید است کسى بیاید نگاه کند آنجایى که مى‏گویند من علمنى حرفا فقد سیرنى عبدا خُب این مرحوم‏نائینى استاد تو بود، این همه به تو درس داده، این کسى که تو را به اینجا رسانده، اینقدر بزرگوار است، آیا سزایش این است؟ خُب کرده که کرده چه اشکال دارد؟ تو بیا تقریرات استادت را چاپ کن، مرحوم‏آقاى‏خوئى هم بیاید بکند، آن یکى هم بیاید انجام بدهد چه ایرادى دارد؟ چه از تو کم مى‏شود؟ از فضل تو چه کم مى‏شود که حالا دیگرى بیاید …؟ نه، این من هستم! اصلًا تا وقتى من هستم کسى نباید بیاید روى دست من بلند شود، کسى نباید بیاید تقریرات چاپ کند، کسى نباید بیاید [ادعا] بکند! خُب پرداختن به مسائل ظاهر و دور ماندن از حقائق باطن آدم را به همین‏جا مى‏رساند و بقیه مسائل، خُب این یک چشمه‏اش بود. چیزهایى که خُب الحمدالله دیگر الى ماشاءالله؛ توجّه مى‏کنید!

اهل معنا این نیستند، مى‏گویند: هرچه هست از خداست، حالا که از خداست هم آنکه آمده برداشته چاپ کرده و تقریظ کرده از خدا بوده از تو نبوده- بنشین سر جایت!- آن هم که بعد آمده او هم همین کار را انجام داده او هم از خداست، وقتى از خداست چرا من ناراحت بشوم، روى دست من یعنى روى دست کى؟ یعنى خدا روى دست خدا بلند شده! وقتى شما همه را از خدا و از عنایت او بدانید چه عرض مى‏شود که کسى دیگر … توجّه کردید! چه آن بیاید این کار را انجام بدهد چه من بیایم این کار را انجام بدهم چه شخص دیگرى انجام بدهد.

آمدند به ما گفتند: آقا در فلان کشور فلان کتاب مرحوم‏آقا یا فلان مطلبى را که شما چاپ کردید دارند آنجا چاپ مى‏کنند به اسم خودشان، گفتم: خُب بکنند اینکه بهتر است، از زحمت ما کم مى‏شود. فقط اشتباه چاپ نکنند، سانسور نکنند به این شرط، تحریف نکنند، همه دنیا بروند چاپ کنند بهتر، ما مى‏نشینیم اینجا به کارهاى دیگر مى‏پردازیم. مقصود چیست؟ مقصود این است که این حرف‏ها پخش بشود خُب او دارد زحمتش را مى‏کشد من باید بیشتر خوشحال شوم، حالا چرا ناراحت شوم! نه آقا دارند آنجا به اسم خودشان! خُب به اسم خودشان باشد، حالا به اسم خودشان باشد، مرا چه صنم؟! اگر قرار بر این است که من مطلب مرحوم‏آقا مرحوم‏پدرم را بخواهم این‏طرف و آن‏طرف پخش کنم حالا یکى پیدا شده خدا زده تو سرش، او دارد زحمتش را مى‏کشد خدا خیرش بده به اسم خودش هم بکند عیبى ندارد خلاف نکند، تحریف نکند، سانسور نکند، مطالب را عوض و بدل نکند، جملات را کم و زیاد نکند با این شرایط بگو بابا برو همه‏جا اصلًا برو خودت هم پولش هم بردار و تألیف و منفعت و هرچى هست اصلًا مال خودت برو انجام بده. از خدا وقتى‏که باشد دیگر حرف ندارد، این مسئله ندارد

که انسان بخواهد در این قضیه … نه، این نباید این‏طور باشد، باید از دریچه ما این تخریج شود، از جانب ما بایستى که این باشد، اسم ما باید زیر این کتاب‏ها چاپ باشد، فایده ندارد.

مى‏بینید وقتى‏که بنا مى‏سازند مسجد و حسینیه مى‏سازند یک مؤسسه مى‏سازند اوّل که آدم نگاه مى‏کند یک کاشى از این طرف تا آن طرف اصلًا خود دیوارش اگر فرض کنید پانزده متر است این کاشى سى و پنج متر است! این از آن‏طرف آنجا حضرت کذاى کذاى فلان در تاریخ فلان مؤسس سال هزار و چى‏چى به امر حسب‏الاراده، این مقام امر و نهى، … إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏ مریم، ۳۵ حسب الاراده، حسب المشیه، حسب الاختیار، حسب الاراده مقام منیع فلان این عمارت ساخته شد! خُب ببینم باغ بالایش را فروخت یا باغ پایینش را فروخت اینجا را ساخت؟ از کجا آورده ساخته؟ سبزى‏فروشى کردیم آمدیم اینجا را ساختیم یا شلغم‏فروشى کردیم؟ چکار کردیم؟ براى چه باید اسم ما باشد؟ مى‏شود یک روزى این اسم‏ها جمع شود؟ جداً هان، خیال مى‏کنم نشود! فقط زمانى که ذوالفقار على از نیام امام‏زمان علیه‏السّلام آنجا کشیده شود خیال مى‏کنم آن‏وقت فقط دیگر وقتش است که دیگر نه اسمى بماند نه رسمى بماند، دیگر آنجا بخواهیم نخواهیم مجبوریم بپذیریم، مجبوریم قبول کنیم مجبوریم آن زمان، حالا تا قبل از اینکه به اجبار رسیدیم خُب خودمان چرا نپذیریم، چرا نیاییم مثل اهل معنا باشیم، چرا؟ کدامش بهتر است؟ کدامش با واقع نزدیکتر است؟

از تبریز آمدند براى مرحوم قاضى پول آوردند گفتند که در مسجد کوفه هرچه را که صلاح مى‏دانید خرج کنید. ایشان آمدند در مسجد کوفه از نظر تطهیر و دستشویى و اینها چیزى نداشت آمدند ساختند. وقتى‏که آمدند افتتاح کنند مرحوم‏قاضى دید یک کاشى درست کردند طبق معمول، متعارف که اینجا بر حسب دستور حضرت‏آیهالله قاضى‏طباطبایى این دستشویى‏ها ساخته شد.- من دیده‏ام که دارم مى‏گویم، جاى دیگرى دیدیم که اسم یکى بالاى دستشویى بود!- ایشان تا یک نگاه کرد: به‏به به‏به چه خوب ساختى، یک‏دفعه نگاه کرد به آن بالا آنجا چى نوشته؟ تا نگاه کرد دیدند اوه! اوه! اوه! قمر در عقرب رفت، آن قیافه خندان و بشاش تبدیل شد به یک قیافه عبوس و … کلنگ کجاست؟ تیشه کجاست؟ تبر کجاست؟ گشت و پیدا کرد و بلند شد نمى‏دانم کلنگ بود چى بود، از پله‏ها رفت بالا، نردبان گذاشت رفت بالا و زد کوبید، شروع کرد به این کاشى‏ها همه را از آن بالا خرد کرد ریخت زمین، وقتى آمد یک نگاه کرد ها ها دوباره خنده برگشت حالا خوب شد، اسم من را بالاى دستشویى مى‏گذارید؟ این‏قدر به من احترام گذاشتید که اسمم باید بالاى دستشویى باشد؟! گفت حالا خوب شد حالا این خوب شد.

این اهل معنا است، اهل معنا مى‏گوید: بابا این پولى که آمده من ساختم، این پول را از خانه خاله‏ام مگر آوردم، آوردند به من این مصارف را دادند در هر کجا شما مى‏خواهید صرف کنید، پس این را من از کیسه خودم نیاوردم، این از یک جاى دیگر آمده. چطورى به دست او رسیده؟ خدا خواسته به دست او برسد، او هم بردارد بیاورد بگذارد بیاید نجف به من بسپارد، پس این هیچ ارتباط به من ندارد، من هم که از جایم تکان نخوردم، معمار را خواستم آقا بیا برو در فلان‏جا این بنا را بردار درست کن پس من اینجا چکاره هستم؟ من فقط یک واسطه بودم. آن پول از آنجا آمده در اینجا هم خرج شده اسم من آن بالا چکار مى‏کند؟ اسم من آن بالا چکار مى‏کند؟ براى چه اسم من آن بالا باشد؟

کارهایى که ماها مى‏کنیم همین است دیگر، نشستیم سر جایمان آقا بروید آنجا را بسازید فلان کنید چکار کنید، بعد هم اسم ما را آن بالا بچسبانید، آن هم پانزده متر! خُب ما اینجا چکاره هستیم که مى‏گوییم آنجا بسازد؟ خانه‏ام را فروختم؟ باغ بالایم را فروختم، ییلاقم را چکار کردم قشلاقم را چکار کردم، کدام را برداشتم؟ یکى دیگر پول داده تو واسطه هستى، گفتى درست کن و حتّى زحمت آمدن و نگاه کردن به ساختمان هم به خودت ندادى بنده خدا! این بر حسب اراده کذا این مکان اختتام پیدا کرد آنجا اینجا آنجا، در بقاع متبرکه در مشاهد مشرفه، حرم ائمه علیهم‏السّلام ا ا آنجا هم بله! آدم مى‏آید بغل امام، بغل امام معصوم، بغل حرم آنجا هم اسم خودش را مى‏گذارد؟ اهل معنا این کارها را نمى‏کنند. این که فرق هست این است، اهل معنا طلبکارانه عمل نمى‏کنند بدهکارانه عمل مى‏کنند این نتیجه‏اش است، طلبکارانه یعنى چى؟ یعنى هزارتا هم از این کارها بکند باز خودش را بدهکار مى‏داند. کسى که بدهکار است که نمى‏آید اسمش را بگذارد. آن که اسم مى‏گذارد: آقا بنده کردم دیگر باید هم باشد هر کس مى‏آید نگاه کند به آن بالا آقاى فلان را ببیند که با قصد قربت برود دستشویى! اسم آقاى فلان را ببیند، یا اینکه فرض کنید مى‏خواهد برود نماز بخواند قصد قربتش زیاد شود! اینجا چیزى است که حسب‏الاراده و حسب‏الامر مثلًا چى ساخته شده، این قصد قربت را بالا مى‏برد نیت خالص را بالا مى‏برد!

اهل معنا مى‏گویند که فقط ذهن را به یک طرف باید منعطف کنیم، فقط به یک جا فکر کنیم وقتى دارى مى‏روى در مسجد چشمت به کاشى نباید بیفتد اى بدبخت! وقتى وارد مسجد مى‏شوى فقط باید به او فکر کنى نه به کاشى‏ها، نه به آن چیزهایى که آن دور و دور نوشته شده، نه به مسائل دیگر- چى بگوییم بابا هیچى حرف نمى‏توانیم بزنیم- فقط وقتى وارد مسجد مى‏شوى فقط باید به آن بالا توجّه کنى، چیزى غیر از او در ذهن نیاورى، مسئله دیگرى در ذهنت نیاید، شخص دیگرى همراه با او در نفس تو قرار نگیرد که منى که الآن دارم اینجا نماز مى‏خوانم حسب‏الاراده او بوده دارم اینجا نماز مى‏خوانم. هیچ چیزى نباید غیر او باشد، او وحید است، او فرید است، او واحد است، او احد است، او

هو است و هو غیر هو را برنمى‏تابد و تحمل نمى‏کند و وجودى را در کنار وجود خودش نمى‏پذیرد، چطور ما آمدیم خود را در کنار او قرار دادیم؟ این راه و روش اهل معناست، اهل حقیقت این است منظورشان، راه و روششان این است و به مردم این را یاد مى‏دهند.

اهل ظاهر نه، اهل ظاهر خُب طبق ظاهر انجام مى‏شود؛ یعنى فکر مى‏شود فکر ظاهر، تصرفات مى‏شود تصرفات ظاهر، حرکات مى‏شود حرکات ظاهر، به حقیقت و باطن امر کارى ندارد. لذا وقتى‏که انسان نگاه مى‏کند، شصت سال که مى‏گذرد، هفتاد سال که مى‏گذرد صد سال هم که بگذرد مى‏بیند در همان مرتبه بیست سال پیش در همان مرتبه متوقف است تکان نخورده، تکان نخورده، هیچ جلو نرفته، هیچ در باطن سیر نکرده است، هیچ در باطن سیر نکرده است.

خدا رحمت کند مرحوم آقاى گلپایگانى رحمهالله‏علیه را، ایشان آدم خیلى صافى بود، آدم صافى بود و نیّتش هم نیّت خیر بود. خود بنده مدتّى حتّى در درس‏هاى ایشان هم شرکت مى‏کردم و استفاده هم مى‏کردم- مرحوم‏آقا هم بى‏ارتباط نبودند با ایشان و ایشان هم خیلى به مرحوم‏آقا احترام مى‏گذاشتند خیلى- یک وقت ما رفته بودیم خدمت ایشان در یکى از همین تابستان بود یکى از ییلاقاتى بود در همین پشت کوه‏ها و این [دهات‏] رفته بودیم یک کتابى از مرحوم‏آقا به ایشان بدهیم دو سه نفر بودیم به اتفاق اخوى … بعد وقتى‏که نشستیم و صحبت کردیم و اینها، ایشان یک جمله خیلى جالبى فرمودند، فرمودند: از قول من به حضرت آقاى والد سلام برسانید و بفرمایید که:

مگر صاحبدلى از روى رحمت‏ کند در حق درویشان دعایى‏

مى‏گفتند این را به ایشان بگویید. بعد رو کردند به ما گفتند:” پدر شما به مسائلى دست یافته است که ما از آن مسائل دستمان خالى است!” یعنى در این حد ایشان متوجه شده بود در این حد، امّا حالا چه مسئله‏اى است خب نمى‏داند، اطلاع ندارد ولى نیست صاف است، شخص صاف و شخص با نیّت و با خیر و با … و خیلى هم به مرحوم آقا ایشان ارادت داشت و خیلى محبّت داشت، ولى همین‏قدر مى‏داند که یک چیزهایى هست، یک مطالبى هست و ایشان با یک حسرتى هم مى‏گفت‏ها و حتى حالشان هم منقلب هم شد چهره‏شان قرمز شد، منقلب شد و شاید هم حالت مثلًا بکایى برایشان دست داد خیال مى‏کنم، ولى دیدم انقلابشان را و اینها را متوجه شدم. توجه مى‏فرمایید!

خُب آدم بعد از نود سال بعد از هشتاد سال، بعد از نود سال، ببیند عجب یک چیزهایى بوده، یک خبرهایى بوده و این از آنها خبر ندارد، یک مطالب … و آنجا احساس مى‏کند که هان! پس مسئله غیر از این باید باشد، غیر از آنچه که تابحال با آن ممارست داشتیم، مورد مطالعه ما بود مدارکى که مورد

مطالعه ما بود، مسائلى که مورد … یک چیزهاى دیگرى هم باید در اینجا باشد، اتفاقاً همین مطلب را هم بنده مرحوم آیت الله خوانسارى از ایشان شنیدم؛ یک وقتى رفته بودم خدمت ایشان یک نامه‏اى از مرحوم آقا برده بودم براى ایشان، ایشان در بازار طهران [بودند] مرحوم آقا سید احمد خوانسارى ایشان بسیار مرد عالم و فاضلى بود و اهل فلسفه بود و فلسفه خوانده بود و حتى بعدها شنیدم یک حالاتى هم داشتند، این هم شنیدم که بى هیچى نبوده و یک حالاتى داشتند، مسائلى داشتند. من با ایشان راجع به یک قضیه صحبت کردم و نیم ساعت تقریباً به‏طور طلبگى، تجرى کردیم جسارت کردیم، خلاصه بالاخره خودمان را نخود آشى کردیم و راجع به مسئله‏اى صحبت کردیم و دیگر در آخر ایشان سکوت کردند. بعد ایشان فرمودند که- نظیر یک همچنین عبارتى را- سلام ما را به پدرتان برسانید، ایشان از معدود مفاخر عالم اسلام است، این تعبیر یک تعبیرى است که خب ایشان یک شخص مرجعى بود، مرحوم آسید احمد خوانسارى مرجع بود و شخص عالمى بود، شخص بزرگوارى بود و اهل فن بود و آدم‏شناس بود، اینها مى‏فهمند، یعنى اینها، اینکه مى‏گوید: ایشان از مفاخر، این چه بوده؟ یعنى نباید فقط مسئله مسئله ظاهر باشد، مسئله علم و اینها باشد. با یک خضوعى ایشان این مطلب را بیان کردند، با یک خضوعى و در نامه‏هایى که ایشان فرستادند خُب الان نامه‏ها هست این اظهار ارادت در اینها پیداست که ایشان چقدر اظهار محبت و ارادت مى‏کردند؛ توجه مى‏کنید! با اینکه باز هم ایشان نسبت به خیلى‏ها خیلى جلو بودند خیلى مقدم بودند قُدسشان، تقوایشان و صلاحشان چه بود، خیلى جلو بود. ولى على‏کل‏حال یک مطالب دیگرى هم هست- اتفاقاً در جلد دوم اسرار بنده یک قضیه‏اى آوردم آنجا رفقا مراجعه کنند، آن قضیه مربوط به ایشان است‏[۲]-.

این فرق بین علماى ظاهر و علماى اهل معناست، آن عالمى که اهل معناست یعنى این شخصى که ولىّ خداست و عارف هست، همین طلب را از خدا دارد، خدایا ما را- البّته بر حسب آن ادراکش، طلب از خدا دارد- خدایا این را به ما بده خدایا این‏طور کن، خدایا ما را به این توفیق موفق کن، خدایا چه کن. اما وقتى‏که دارد بیان مى‏کند خودش را در جایگاهى نمى‏بیند و احساس نمى‏کند و بخواهد، ولى اهل ظاهر وقتى‏که از خدا مى‏خواهند: خدایا به ما بهشت بده و حُورالعین بده و غلمان بده و البته خب نعمت‏هاى دیگر بده. وقتى‏که این را مى‏گویند، مى‏گویند خدایا- در دل خودشان- ما نماز خواندیم پس باید به ما بدهى، ما روزه گرفتیم پس باید جزاى ما این‏طور باشد، خدایا ما حج انجام دادیم پس باید این را انجام بدهى، یعنى در قبال عملى که انجام دادند مطالبه مى‏کنند. در قبال [عمل‏]. هیچ‏وقت دیده نشده که یک عالم ظاهر بیاید و خود را ندید ببیند؛ چون اصلًا با وجودش و با شاکله‏اش جور درنمى‏آید، اگر

هم بگوید به حسب ظاهر مى‏گوید، باطن یک چیز دیگر است، عرض کردم یک امتحان بکنید تقش درمى‏آید، اما آن کسى که اهل باطن است هر کارى بکنى همان است، ایستاده روى راهش، روى مسیرش حرکت نمى‏کند. این مى‏گوید خدایا به من بهشت بده، آنکه اصلًا نمى‏فهمد مراتب درجات چه هست! همین بهشت و شیر و شکر و شربت و گلابى و هندوانه و همین که در بهشت است، یعنى فهم ما این‏قدر است بیش از این نیست، اصلًا به او بگویى آیا تو حاضر هستى که به بهشت بروى و به جاى نعمت‏هاى عادى و ظاهرى که حور و غلمان و اینها باشد- البته غلمان براى یک عده خاصى است- اگر اینها باشد آیا حاضر هستى اینها را بدهى و از جلوات خدا و جذبه‏ها و نفحات خدا و آن انوار قدسى برایت بیاید! مى‏گوید: انوار قدسى چِنه؟ نفحات چِنه؟ آنکه ما مى‏دانیم همین است دیگر در قرآن هم نمى‏دانم عنب دارد خرما دارد، حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ‏ الرحمن، ۷۲ دارد، اینهایى که ما داریم مى‏بینیم بهشت همین است، اصلًا نمى‏فهمد جذبات چه هست، نفحات چه هست، آن جاذبه‏ها و انوار چیست، جذبه چیست، اصلًا نمى‏داند توجه ندارد. فقط فکر چیه؟ روى اینهاست.

اینهایى هم که دارد مى‏گیرد اینها چیست؟ براساس بده بستان است، خدایا نمازت را خواندیم پس بایستى که درخت کذا در بهشت بدهى، خودت گفتى کسى که لا اله الا الله را بگوید یک درخت در بهشت غرس مى‏شود برایش، خودت گفتى که این دعا را بخوانید در بهشت براى او فلان نعمت در نظر گرفته شده، خودت گفتى کسى که حج انجام بدهد در بهشت این‏طور است، خودت گفتى، انجام دادیم پس بده، این کار را کردیم پس بده، آن عمل را انجام دادیم پس بده!

ولى عارف مى‏گوید: خدایا من اصلًا کارى انجام ندادم تا تو بخواهى به من بدهى، نمازى که من خواندم تو خواندى من نخواندم، روزه‏اى که من گرفتم تو گرفتى من نگرفتم، حجى که انجام دادم تو انجام دادى من انجام ندادم، من فقط یک واسطه بودم، اراده من از تو بود، قدرت من از تو بود، اختیار من از تو بود، همت من از تو بود، مالى را که خرج کردم از کیسه عمه‏ام مگر آوردم خرج کردم! تو برداشتى دادى اگر نمى‏دادى که من نمى‏توانستم حج بروم، خمسى که برداشتم دادم مگر از کیسه خاله‏ام برداشتم! برداشتى فلان مشترى را آوردى از من جنس خریده آن مشترى به من سود رسانده آمدم این سود خمس پرداختم، اگر او نمى‏آمد اگر او از بازار نمى‏گذشت اگر او از فلان‏جا نمى‏گذشت کجا این مال نصیب من مى‏شد! یا اینکه فرض بکنید که امثال ذلک.

اگر آن دل درد نمى‏گرفت و براى عملش به توى طبیب مراجعه نمى‏کرد و تو عملش نمى‏کردى و هر چه در جیبش بود و نبود درنمى‏آوردى! خُب این از کجا پول گیر تو مى‏آمد؟ درست! پس باید این بدبخت یک دل‏دردى بگیرد بعد مراجعه بکند و بعد هم بدهد اگر دل‏درد نگیرد آن مى‏نشیند در مطلب‏

فقط با بادبزن خودش را باد مى‏زند، طبیب که نمى‏آید آدم سالم را معالجه کند آدم مریض را معالجه مى‏کند حالا اگر مریضى نبود چى؟ فرض کنید که اگر امام زمان علیه السلام ظهور کردند یک قرص، یک گیاه را آوردند برایمان، هر کسى این قرص را خورد نه دیگر دندانش درد مى‏گیرد، نه دیگر سردرد مى‏گیرد، نه دیگر دل درد مى‏گیرد، پس هیچى، همه چیز خوب مى‏شود. خیلى‏خُب ما باید برویم کارهاى دیگر بکنیم، زراعت کنیم کارهاى دیگر، درخت بکاریم و فلان یا اگر فرض کنید که آمدند یک اراده کردند و یک دست روى سر همه کشیدند همه نسبت به مسائل و احکام وارد شدند، دیگر بنده باید بروم پى کارم دیگر، بلند شوم بروم شخم بزنیم و کارهاى دیگر برویم، همه چیز مردم مى‏دانند دیگر، روزه مى‏دانند، نماز مى‏دانند من براى کى حرف بزنم؟! مسئله براى کى بگویم. مى‏گوید آقا خودم مى‏دانم بیخود چیز نکنى، حضرت یک دست کشید روى سر همه‏مان و دیگر همه چیز را یاد گرفتیم، دیگر مسائل نماز را یاد گرفتیم، مسائل حج را یاد گرفتیم، برو آقا براى خودت مسئله بگو، خُب احتمالش هست. از حالا باید به فکر آن‏موقع باشیم! آمد و امام زمان یک همچنین کارى کرد، خُب چکار کنیم چاره‏اى باید بیندیشیم از الان که خلاصه قضیه چه خواهد شد و همینطور.

عارف آمد از اوّل خودش را راحت کرده، مردم هم راحت کرده، مى‏گوید: عزیز من آن علمى که دارى از آنجا آمده بیخود به خودت نبند، به بنده دارد مى‏گوید این حرف‏هایى که دارى مى‏زنى مردم هم بَه‏بَه و چَه‏چَه مى‏کنند براى خودت نیست این از یک جاى دیگر آمده، از پدرت یاد گرفتى مطالبى که از پدرت یاد گرفتى دارى به خودت مى‏بندى و بنده دارم بله، به این مطالب از بنده از خودم است توجه بفرمایید، اینها براى من است من از خودم مى‏گویم اینها همه از یک جاى دیگر آمده.

آن پزشکى که دارد معالجه مى‏کند، آن حدّتش، آن راهش، آن دستش، آن مهارتش، آن خبرویّت از کجا آورده؟ آن استعداد را از کجا آورده؟ آنکه در شکم مادر بود که از خودش اراده نداشت، آنکه وقتى به دنیا آمد از خودش اراده نداشت، آن استعداد را کى در شکم مادر در این گذاشته؟ کى در شکم مادر این اراده‏اش را بیشتر کرده، همّتش را بیشتر کرده، توانش را بیشتر کرده که توانسته به اینجا برسد، استعدادش را بیشتر کرده، حافظه‏اش را بیشتر کرده، خودش کرده یا یکى دیگر کرده؟ پس ما از خود نداریم، از خود ما چیزى نداریم، شرایطى که به وجود آورده که من رفتم درس خواندم، آن شرایط را کى براى من مهیّا کرده؟ توجه مى‏کنید! لذا مى‏گوید: بابا همه چیز براى او است همه را به او نسبت بده و خیال خودت را هم راحت کن، وقتى همه را به او نسبت دادى پس نمازى که خواندى او خوانده، روزه‏اى که گرفتى پس او گرفته، حجى که انجام مى‏دهى پس او انجام داده، تمام کارهایى که دارى مى‏کنى از او بوده، تو چرا به خودت مى‏بندى حالا که این‏طور وقتى ما در قبال خدا مى‏ایستیم مى‏گوییم:

خدایا بده، چه حالى داریم؟ واقعاً آنجا مزه مى‏دهد. بگوییم: خدایا از این بنده خودت رودارتر سراغ ندارى، هیچ کار انجام نداده از تو همه چیز هم مى‏خواهد، این را به ما یاد دادند، یعنى دارند به ما مى‏گویند بایست جلوى خدا، ولى خدا خودت را نیاور مطرح بکن، نگو: خدایا من انجام دادم.

خسته شدم دیگر! بگذار این قضیه را هم بگویم و دیگر ان‏شاءالله بقیّه را بگذاریم براى فردا شب، خوب است شبهاى ماه رمضان مى‏آییم پایین و خلاصه با رفقا یک حالى مى‏کنیم، هر چه آمد کارى نداریم به اینکه قضیه از چیست.

خدا رحمت کند، خدا بیامرزد استادى داشتیم خدا رحمتش کند- خُب مى‏شناسید حالا اسمش را نمى‏آورم ولى همه مى‏شناسید- بنده اکثر درسهایم را به‏طور خصوصى پیش ایشان خواندم و واقعاً حق بزرگى ایشان به گردن من دارد و خدا همه را بیامرزد، خدا همه را رحمت کند و واقعاً خیلى ما را نصیحت مى‏کرد ایشان خیلى، خیلى نصیحت مى‏کرد مى‏گفت: همیشه دنبال خودت باش به این‏طرف و آن‏طرف فکر نکن، به اشتهار فکر نکن، به اینکه معروف باشى فکر نکن و … از این کارها ایشان مطالبى به من مى‏گفت. یک شب ما در خدمت ایشان بودیم و ایشان گفت: فلانى من از این دنیا دارم مى‏روم و به این زودى مى‏روم، خیلى طول نمى‏کشد، ولى یک چیزى در عمر خودم انجام دادم دلم به همان خوش است، یک کار کردم؛ خُب ایشان خیلى اهل درس و بحث بود شاگردانى داشت، اهل توسل بود، شب‏هاى جمعه در منزلش توسل داشت من هم مى‏رفتم خیلى از شبها، مجلس خیلى مختصرى بود و ده پانزده نفر بیشتر نمى‏آمدند و بعضى از فضلا که هنوز در قید حیات هستند آنها ذکر مصیبت خوبى هم مى‏خواندند صدایشان هم خوب بود و ذکر مصیبت مى‏خواندند و خدا حفظشان کند واقعاً استفاده مى‏کردیم واقعاً مى‏رفتیم و استفاده مى‏کردیم.

ایشان گفت: فلانى من فقط یک کار در عمر خودم انجام دادم. یک دفعه به خدا گفتم: خدایا من هیچ کارى براى تو انجام ندادم این درس و بحث و فلان و زحمت و امام جماعت و منبر و تبلیغ و اینها هیچ، ما اینها را به حساب نمى‏آوریم، ولى یک کار براى تو کردم که من آن را به حساب مى‏آورم و آن این است که شش ماه تمام بدون وقفه شب‏ها تا صبح براى تو بیدار بودم و صبح تا شب هم براى تو روزه داشتم، خدایا فقط من همین کار را کردم! یک دفعه آنجا در دلم گفتم: الحمدالله من این کار را هم نکردم، خیالم [راحت است‏] هیچ با خدا حساب ندارم، یعنى وقتى‏که مى‏خواهم الان از دنیا بروم همین الان مى‏گویم امشب شب دوشنبه اگر جناب عزرائیل آمد و ما خواستیم صفا کنیم، با همه رفقا خداحافظى کنیم، نمى‏گویم این‏طورى خلاصه … اگر خواستیم باور کنید والله قسم مى‏خورم والله قسم مى‏خورم، به خودش قسم مى‏خورم که من در موقع رفتن مى‏گویم خدایا من کیف مى‏کنم افتخار مى‏کنم‏

که هیچ کارى که براى آخرتم است انجام ندادم، مى‏خواهم ببینم تو با خدایى‏ات چکار مى‏کنى، من هیچ کار نکردم؛ صاف، یعنى بدون هیچ رودربایستى، مگر تو خدا نیستى؟ مگر نمى‏گویى بفرما چه آوردى مى‏گویم: من هیچى ندارم، هیچى ندارم! خب حالا چکار مى‏کنى؟ حالا با این بنده‏ات مى‏خواهى چکار کنى؟ گفتم: الحمدالله من این شش ماه را هم حساب نکردم که در من بماند، در دلم بماند که نه این یک چیزى هست که خدایا بفرما شش ماه شب تا صبح کم نیست که بابا همه رفتند خوابیدند یا اگر نخوابیدند عرض کنم حضورتان بالاخره یک جورى قضیه مسئله … ما هیچى شب تا صبح، صبح تا شب هم گشنه و تشنه این بالاخره حساب باید بکنى دیگر، مى‏گوییم: نه خدایا من یک جورى مى‏خواهم بیایم آن طرف که صاف به تو بگویم پیرهن شلوار هم ندارم نه اینکه حالا چیزهاى دیگر، چیزهاى دیگرش بماند، توجه کردید!

به ما عرفا مى‏گویند: بابا این‏طورى باش- اگر آن بزرگ اگر آن که خدا رحمتش کند، خدا بر درجاتش اضافه کند، الان آنجا فهمیده که خوب بود این شش ماه را هم نمى‏کرد یا اینکه اقلًا به حساب نمى‏آورد، الان آنجا متوجه شده- به ما مى‏گویند: وقتى‏که خدا مى‏گوید: وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ … النحل، ۵۳ هر نعمتى که براى شما آمده همه‏اش از ناحیه اوست، خُب چرا دیگر استثناء در آن مى‏گذارید؟ چرا یکى‏اش را مى‏گیرى یکى‏اش را نمى‏گیرى، همه را به خود او بسپار، همه را به خود برگردان، خیالت را راحت کن بنده خدا! خیالت را آسوده کن.

ما یک هراس داریم: آخ! اگر الان همه را به خدا بدهیم دیگر چیزى برایمان نمى‏ماند، بابا او همه را نگه مى‏دارد، او از هر بانکى- بانک که دیگر الان دیگر نمى‏دانم چى مى‏گویند- از هر بانکى از هر صندوق قرض‏الحسنه‏اى از هر قُلکى از هر امانتى وقتى مى‏گویى: خدایا من چیزى ندارم، تازه خدا مى‏گوید: این بنده‏اى که شایسته بندگى است تازه دارد به من وفود مى‏کند و دارد حرکت مى‏کند، اما اگر نه بگوییم: خدایا گرچه خودت همه چیز از توست گرچه باعثش تو هستى گرچه توفیق را تو دادى، ولى بالاخره ما هم انجام دادیم دیگر، ما هم این وسط این را چیز نکن خلاصه به حساب نگذار.

مرحوم آقا رضوان الله علیه مى‏فرمودند که وقتى مکه مى‏روید هر طوافى که انجام مى‏دهید به نیّت رسول خدا انجام بدهید. خُب افرادى که مى‏روند در آنجا مى‏خواهند براى پدرشان انجام بدهند فوت کرده، براى مادرشان انجام مى‏دهند براى بستگانشان، براى حتى ائمه و امام زمان و این چیزها انجام مى‏دهند آنهایى که حالا یک خرده [متعبد] هستند وقتى به آنها مى‏گوییم که فقط و فقط رسول خدا، همچین یک چیزى مى‏شود حالا مثلًا خُب پدرمان چکار کنیم؟ حالا مى‏شود لاى این رسول خدا … بابا

این پدرمان را خُب کنار یک نیّتى گفتم آن هم نکن، بگذار بیشتر به پدرت برسد، اگر این را نکنى بیشتر … نمى‏فهمد، نمى‏فهمد که چه دارم مى‏گویم، خیال مى‏کند حالا اگر این را در نیّت نیاورد رسول‏خدا همه را براى خودش برمى‏دارد هرچه طواف کرده هیچى نه به پدرش نه به مادرش، به هیچى نمى‏رسد، درحالى‏که هر چه نیّت تو صاف‏تر باشد آن طرف از نظر حجم، از نظر قدرت، از نظر قوت قوى‏تر مى‏شود آنکه به پیغمبر مى‏رسد که پیغمبر براى خودش نمى‏گیرد، پخشش مى‏کند اول به پدرت مى‏دهد، به مادرت مى‏دهد، به قوم و خویش‏هایت مى‏دهد، به آنهایى که از دنیا رفتند، به هر چه که دارى.

ما چون از عالم معنا دور هستیم، چون از عالم حقیقت دور هستیم مسائل را از دید ظاهر و شعور خودمان آن مسائل را ارزیابى مى‏کنیم مى‏گوییم اگر به پیغمبر بدهیم چیزى به این نمى‏رسد دیگر، پس این را یواشکى این لاى … مى‏گوییم خدایا این طواف براى پیغمبر است یک خرده به پدرمان هم برسد، یک خرده هم به او بده این در نیّتم هست، این خلاصه این طوافى که انجام مى‏دهیم دو قدم براى رسول خدا یک قدم براى پدرمان است، سه قدم براى رسول خدا دو قدم براى مادرمان است، چهار قدم براى رسول خدا و چهار قدم مال آبجى‏مان است، امثال ذلک، حالا هر کسى که مدّنظر است. نه، مى‏فرمودند: فقط رسول خدا، مى‏روى عمره انجام مى‏دهى نیّتش رسول خدا، طواف انجام مى‏دهى نیّت رسول خدا، قرآن مى‏خوانى در هر روز یک حزب قرآن و ثوابش را هدیه براى رسول خدا، همه را به پیغمبر واگذار کن، چون پیغمبر اصل است، پیغمبر هم اصل است هم اوّل است و هم وسط است و هم آخر است و ما همه را به آنها واگذار کنیم؛ خُب پیغمبر هم که براى خودش چیزى ندارد خُب مى‏داند تو بچه او هستى، وقتى‏که مى‏بیند از این دریچه آمده چرا رسول خدا بخواهد بُخل کند و به آن افرادى که به تو منتسب هستند و چشم امید دارند به اعمال تو و به رفتار تو به آنها ندهد، این اصلًا امکانش هست؟ ولى براى ما این قضیه یک خرده مستبعد است و یک‏خرده نیاز به تفکر دارد، که آنها …

على‏کل‏حال خدا رحمت کند بزرگان را که آنها واقعاً با مطالب خودشان و با مبانى خودشان حقایق را براى ما بیان کردند، شیرین کردند، آسان کردند راه ما را سبک کردند و کار ما را راحت کردند، واقعاً کار ما را راحت کردند، آدم وقتى‏که در آن مجال حرکت بکند چه حالى دارد یا اینکه بیاید در سایر مجال‏ها در آنجا سیر بکند که مى‏افتد به چه گرفتارى‏ها و مسائلى که خودمان داریم مشاهده مى‏کنیم.

خداى متعال پیوسته توفیق خودش را از ما دریغ نکند و ادراک حقایق عالم معنا را هر روز بیش از پیش بر نفس ما جارى کند و سارى کند و ما را دنباله‏رو راه اولیاء خودش و راه‏یافتگان به حریم انس خودش قرار دهد.

اللهم صلى على محمد و آل محمد

 

[۱] . امام شناسى، ج ۴، ص ۱۶۵٫

[۲] . این قضیه در کتاب افق وحى، ص ۵۳۵ آمده است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن