جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۱

موضوع: جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

 

جلسه ۳ رمضان ۱۴۲۱

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله الذى یحلم عنّى حتى کانى لاذنب لى.

عرض شد اعمال انسان دو جنبه دارد. یکى جنبه خلقى و جنبه شهادت، جنبه ظهور و بروز و همین جنبه، جنبه‏ایست که ما با این جنبه روبرو هستیم، و چه بسا ملاک حُسن و قُبح را بر این جنبه قرار مى‏دهیم. اگر شخصى کارى انجام بدهد و این کارش از نقطه نظر ظاهر، ظاهر صَلاحى داشته باشد ما حکم به صلاح شخص مى‏کنیم. و اگر ظاهر ناپسندى داشته باشد و غیر موجّه، ما حکم به قُبح و ناشایستگى فاعل آن مى‏کنیم. مرحوم آقا- رضوان الله‏علیه- مى‏فرمودند: افراد به چهار دسته تقسیم مى‏شوند. البتّه روایات هم بر همین مضمون هست و این صریحاً نه ولى، دسته اول افرادى هستند که باطنشان خوب است. و ظاهرشان هم خوب است. هم ظاهر و هم باطن. خُب این‏ها دیگر آل الآل هستند، به عبارتى دیگر به عبارتى حرفى دیگر در آن‏ها نیست. دیگر مسئله‏اى ندارد. دسته دوم افرادى هستند که ظاهرشان ناپسند است. و زشت است. کارهایشان کارهاى ناپسند است و زشت و باطنشان هم خبیث است. و مکدّر است و ظلمانى است. این‏ها هم دیگر آل الآل هستند. از آن طرف. دسته سوم افرادى هستند که ظاهرشان ظاهر ناموجه است. کارهایشان را انسان مى‏بیند خیلى از کارهایشان خوشش نمى‏آید. مثلا مى‏گوید این چرا اینجورى مى‏کند؟ این چه اخلاقى دارد؟ چرا این برخورد را دارد؟ چرا اینجورى صحبت کرد؟ چرا اینطورى برخورد کرد؟ ظاهرشان این است. شلوغ پلوغ هستند. خیلى با عجله یک کارى را انجام مى‏دهند ولى باطنشان باطن خوبى است. یعنى خوش باطن هستند. صاف هستند. یک روز رسول خدا از یک شخصى سراغ گرفتند. یک شخصى بود هر روز مى‏آمد در مدینه پیغمبر که در مسجد نشسته بودند مى‏آمد در مسجد، پیغمبر را مى‏دید و حضرت هم یک اشاره‏اى با او مى‏کردند و یک خلاصه اشاراتى و مى‏رفت دنبال کارش. مدت‏ها همین کیفیت بود. یک مدتى گذشت تا این‏که این نیامد. یک روز پیغمبر از او سراغ گرفتند فرمودند فلانى، این شخصى بود مى‏آمد این‏جا هر روز ما مى‏دیدیم او را نیآمده. گفتند یا رسول خدا فوت کرده. چند روز است و پیغمبر هم طبعاً مطلع نشده بود. دیگر فوت شده بود و همان‏ها هم دفن کردند. این‏طورى که معلوم هست ظاهراً در آن موقع،

هر کسى که فوت مى‏کرد نمى‏آمدند به پیغمبر خبر بدهند. این‏طور برمى‏آید از اخبار، مثلًا اگر در قبایلى بود کنار مدینه در حاشیه مدینه این‏ها همان جا دفن مى‏کردند و باصطلاح مسئله فیصله پیدا مى‏کرد. افراد معروفى بودند، کسى بودند در خود مدینه این‏ها مى‏آمدند. خُب به پیغمبر اطلاع مى‏دادند، پیغمبر خیلى إظهار تأسف کردند. عجب، عجب خدا رحمتش کند. خدا بیامرزد او را خدا. گفتند یا رسول خدا این آدم خیلى درستى هم نبود. این چیز بوده گاهگاهى خلاصه سر و گوشش مى‏جنبید. حالا خیلى هم همچین مواظب راه رفتنش هم نبود. و چه بسا ممکن بود به بعضى‏ها نگاه کند. همچین خلاصه خیلى از او تعریف نکردند. حضرت فرمودند: اگر برده فروش بود خدا او را بواسطه محبّتى که به من داشت مى‏آمرزید. خوب این یک مسئله است دیگر.

این اولًا نشان مى‏دهد که برده فروشى چقدر کار ناپسندى است. و اسلام برده فروشى را و بردگى را نمى‏خواهد، که این خود یک بحث جدایى دارد. ثانیاً این مطلب را مى‏رساند که این شخص گرچه کار ظاهرش، بخاطر حالا هواى نفس، شیطان گاهى گولش مى‏زد و ولى از روى عناد و خداى ناکرده از روى غرض و از روى لجاج و استکبار انجام نمى‏داد این را، ولى در عوض باطنش باطن پاکى بود. پیغمبر را دوست داشت. به پیغمبر عشق مى‏ورزید. به پیغمبر علاقه داشت. محبّ بود، محبّ بود و خلاصه دست از پیغمبر نمى‏خواست بردارد، گرچه مثلا گاهگاهى یک خطایى هم حالا انجام مى‏داد. دسته چهارم افرادى هستند که ظاهر آراسته و خوبى دارند ولى باطن آن‏ها باطن مکدّرى است. این‏ها چه کسانى هستند؟ این‏ها منافقین‏اند. این‏ها آدم‏هاى منافقى هستند. این‏ها افرادى هستند که به نظر من از دسته دوم هم بدتر هستند. چون با همین کارِ ظاهرشان مردم را فریب مى‏دهند. گول مى‏زنند. با همین کار ظاهرشان موجب اشتباه عده‏اى مى‏شوند. دارد محبّت مى‏کند. ولى این محبّتش را به خاطر یک غرضى دارد انجام مى‏دهد. به انسان خودش را نزدیک مى‏کند، براى این‏که به یک مطلوبى برسد، وقتى که به آن مطلوب نرسید، یک مرتبه مى‏زند زیر همه چیز. ولى آن افرادى که نه از اول عملشان ناشایست است. انسان هم مى‏داند خُب از اوّل حسابش را انسان با آن‏ها تصحیح مى‏کند، برخوردش را با آن‏ها تصحیح مى‏کند. انسان مى‏داند با آن‏ها چکار کند. این‏ها مى‏آیند و به انسان نزدیک مى‏شوند و فقط براى رسیدن به مطلوب خودشان مى‏آیند جلو، نه این‏که بخواهند خودشان را نزدیک بکنند. نه، به خاطر این‏که بیاید یک روزى یک نفعى ببرد. احساس مى‏کند ممکن است در این‏جا یک نفعى باشد. تا وقتى که نفع هست، مى‏آید. وقتى که دید نه، آنچه که مورد نظر اوست آماده نیست، بلند مى‏شود مى‏رود یک جاى دیگر، مى‏گوید مگر مُعطّل کردیم خودمان را؟ درست شد. این‏ها منافقند.

بنابراین ملکوتِ عملِ انسان آن جنبه ارزشىِ فعل انسان را تشکیل مى‏دهد. اگر انسان داراى خُبث باطن باشد الان ما خودمان، یک محک مى‏زنیم، سؤال مى‏کنم از شما، یک شخصى مى‏آید منزل شما، یک رفیقى هست. مى‏آید منزل شما، وقتى که آمد مى‏گوئید آقا شما براى چه آمدى؟ آمدم شما را ببینم. زیارت کنم. و شما مى‏دانید که راست مى‏گوید خُب، این در این‏جا چیست. شما خوشتان مى‏آید استقبال مى‏کنید. او را مى‏برید داخل. احوال پرسى مى‏کنید. حالا اگر یک شخصى آمد منزل شما و شما مى‏دانید به خاطر یک منظورى آمده و الّا این منزل شما بیا که نیست. به خاطر یک منظورى آمده. آقا براى چه آمدى؟ آمدیم شما را زیارت کنیم. برو پدر سوخته تو آمدى من را زیارت کنى. حالا اگر هم نگویید چکار مى‏کنید. توى دلتان بهش مى‏گویید. مى‏گویید خودتى، خیال کردى. بفرمایید، بفرمایید آقا. بله دلمان خیلى براى شما تنگ شده بود. ألو گرفته بود، آتش گرفته بود. آره، بله بگو. باز هم بگو. هى بگو، دیگر چه گرفته بود؟ بله مدت‏ها بود اشتعالى در درونمان بود. شما را بیاییم زیارت کنیم. بعد دیگر همین که دیگر مى‏خواهد برود. آقا یک مسئله‏اى را هم مى‏خواستم در ضمن، در ضمن! مى‏خواستم یک قضیه‏اى، یک مشکلى پیش آمده است. یک میلیون تومانى اگر، عرض کنم که بله خلاصه اگر، بله جایى سراغ دارید به شما زحمت نمى‏دهیم. ولى اگر جایى سراغ دارید شما قرض‏الحسنه‏اى، قرض الپس‏نده‏اى اگر یک وقتى خلاصه دارید یک وقتى فلان مدّنظر داشته باشید. بسیار خوب چشم. خیلى خوب، تشریفشان را مى‏برند. بله دوباره مى‏بیند خبرى نشد. سلام علیکم آقا، بفرمایید. مى‏خواستیم خدمتتان برسیم نه دیگر آقا همان یک دفعه بس است. چیست؟ این را مى‏گویند منافق. منافق کیست؟ این است.

منافق آدمى است که آن جنبه أمرى خودش را، آن جنبه باطنى خودش را پشت سر یک صورت موَجّه و یک صورت زیبا پنهان مى‏کند. پشت سرش پنهان مى‏کند. مرحوم آقا مى‏فرمودند در زمانِ، در آن زمان سابق زمان شاه، خُب از این ساواکى‏ها خیلى‏ها مى‏آمدند مسجد، مسجد قائم از این سازمان امنیتى‏ها خُب همه جا هستند دیگر. مسجد قائم هم مى‏آمدند، همان زمان شاه منظورم است. خُب ببینند چیست؟. چه خبره؟. چکار مى‏کنیم. مثلًا حزبى است. گروهى است. خلاصه مسئله‏اى است. سر دربیاوریم. خُب بالاخره از این چیزها باید باشد دیگر. مى‏آمدند. آقا این‏ها مى‏آمدند تو مسجد یک عبایى مى‏پوشیدند ریش مى‏گذاشتند آقا دو برابر من. جدّى‏ها! عبا مى‏پوشیدند، مفاتیح دست مى‏گرفتند.

از آن اوّل که مى‏آمدند تا آن آخر ما مى‏دیدیم سر این‏ها تو مفاتیح هست. حالا مى‏خواندند یا نمى‏خواندند، نمى‏دیدیم. دائماً هم با چشمشان یا این‏جا را نگاه مى‏کردند یا آن طرف را نگاه مى‏کردند.

دائماً گاهگاهى هم مى‏آمدند از ما مسئله مى‏پرسیدند. یکى از ایشان یک روز آمده بود پیش ما گفت: راجع به این مسئله چه مى‏فرمایید؟ گفتم: مسئله جوابش اینست. گفت آقا نظرشان چیست؟ من فهمیدم مى‏خواهد چه کسى را بگوید. منظورش آقاى خمینى بود. چیز، آقا نظرشان چیست؟ گفتم: آقا هم نظرشان همین است. منظورم آقا، گفتم: آقا هم همین را مى‏گویند. خیال کرد ما نمى‏فهمیم. هى مى‏گفت منظورم حضرت آیت الله خمینى است. گفتم خوب جانت دربیاید. از اوّل بگو، درست. گفتم: برو از همان کسى که فرستاده‏ات، بپرس. ما، آقا این رفت دیگر نیامد. یکى دیگر آمد. مرتّب هى جایشان را عوض مى‏کردند. بله، خدا حفظ کند این رفیقمان را این آقا سیّد مرتضى که الآن در مشهد است. خیلى سر به سر این‏ها مى‏گذاشت. یکى آن یکى ما. ما دوتا ما که خُب یک چیزمان هم مى‏شد. آقا پدر این‏ها را ما درمى‏آوردیم. یک ذلّه‏اى مى‏کردیم، ما این‏ها را.

آقا سید مرتضى، ایشان مى‏گفت یک دفعه ما وارد مسجد شدیم دیدیم یک نفر بعد از ما آمده شروع کرد بغل ما نماز خواندن. شروع کرد نماز خواندن، نماز خواندن. مى‏گفت من، البته وقتى نمازم تمام شد قبل از ظهر عبایم را جمع کردم و سجّاده‏ام را جمع کردم. و گذاشتم روى چیز … آمدم بیرون سوار موتورم بشوم بروم. آن هم یک خرده صبر کرد. دید نه این سوار شد که برود، او هم بلند شد آمد که برود بیرون تا آمد بیرون من دوباره برگشتم توى مسجد، ایستاده بود چکار کند. و از این کارها و خلاصه ما دوتا این‏ها را دست مى‏انداختیم.

بله مى‏فرمودند: یک روز یکى از این ساواکى‏ها آمد. مرحوم آقا مى‏فرمودند: هى مى‏آمد پیش ما سؤال مى‏کرد. یک روز یکى از همین‏ها همینى که … یکى از این‏ها آمد و البتّه این که خدمتتان عرض مى‏کنم. خوب این غیر از اینست که مسئله‏ایست بله، آمد و این مشغول دعا و نیاز و گریه و فلان و الهى العفو و شب‏هاى احیاء از همه گریه‏اش بیشتر بود. صداى گریه‏اش از همه بیشتر مى‏رفت بالا. نمى‏دانم فلان و خلاصه امر مى‏کرد و خیلى به ما هم مى‏گفت قدر این پدرتان را بدانیدها. این پیدا نمى‏شود. و این‏ها. ریش هم گذاشته بود. ریش‏هاى اینجورى این قسمى. و خلاصه از ما سؤال مى‏کرد و دوباره مى‏گفت آقا ما هم مى‏زدیم. آقا نظرشان همین است. فلان و از این جور چیزها.

یک شب من داشتم از توى خیابانى مى‏گذشتم از یکى از این خیابان‏ها یک مرتبه دیدم یک ماشینى در کنار ما توقف کرد. من در تاکسى نشسته بودم. در این ماشین چهار پنج‏تا زن بى‏حجاب آن با چه وضعى! با چه وضعى! بله در این ماشین بودند. راننده را، راننده من را نمى‏دید. نگاه کردم دیدم همین بزرگوار است که تو مسجد دارد از ما مسئله مى‏پرسد. دیدم همین ایشان است، به این تاکسى گفتم‏

برو جلو، برو جلو من با این کار دارم. رفت جلو گفتم: سلام علیکم. این هم رفت دیگر نیامد. گفتم: سلام علیکم حال شما خوب است؟ خوب این مانده بود چکار کند. میدان شهدا بود. آن موقع اسمش میدان ژاله بود.

مرحوم آقا مى‏فرمودند: یکى از این‏ها خلاصه خیلى غلطانداز بود. مدت‏ها خلاصه مى‏گفتند که این مى‏آمد با ما و خلاصه صحبت مى‏کرد. و این‏ها و مسئله مى‏پرسید و جلو و در جلسه تفسیر و این چیزها و ایشان مى‏گویند: به طورى که حالا عبارت است به حسب ظاهر ما را به شک انداخته بود. که این چیست قضیه‏اش؟ این آیا واقعا مسئله‏دار است؟ و خُب عَلى اىِّ حالٍ افرادى هم که مى‏آمدند خیلى‏هایشان افراد پخته‏اى هم بودندها! افراد خام هم نبودند. این‏ها افراد پخته و کار کرده‏اى بودند. بله مى‏گفتند: این قضیّه گذشت. ما هم همین‏طور در شک بودیم انگار یک کسى به ما هى ملَهَم مى‏شدیم یک شخصى که این خلاصه هواى این را داشته باشیم. و خیلى وقت پیش این قضیّه مال خیلى … تا این‏که آقاى حداد تشریف آوردند ایران. تشریف آوردند ایران و ما در خدمتشان به مشهد، عتبه بوسى على بن موسى الرضا مشرّف شدیم. آن‏جا یک شب بود. خیلى افراد دیگر هم آمدند در آن‏جا یک شب ما منزل در همان مدرسه مرحوم آیت الله میلانى- رحمه الله‏علیه- دعوت کرده بودند. من آن شب یادم است که از این ساواکى‏ها تمام این مدرسه را احاطه کرده بودند و رفت و آمدها همه کنترل شده بود. و این‏ها خیلى شب عجیبى بود. آقا هم ظاهراً داستانش را در همین روح مجرد آوردند. این گذشت ایشان مى‏گفتند تا ما آمدیم تهران چند روز که از این قضیّه گذشت یک روز همین آقا پیدایش شد. همین آقایى که اهل سؤال و اشکال و بحث و بله خُب تبریک گفت و رفتن مشهد و تقبّل الله اعمالکم ان‏شاءالله. بعد یک دفعه در لاى صحبت‏هایش گفت خُب آن‏جا با چه کسانى هم ملاقات کردید. با چه کسانى برخورد …. یک دفعه آقا رو کردند گفتند به او گفتند شما مفتّش هستید؟ نه نه نه … پس براى چه سؤال مى‏کنید بنده با چه کى ملاقات کردم و یا نه، و مى‏گفتند: این کسى بود که ما را به اشتباه انداخته بود. یعنى هیچ تفاوتى با یک شخص ظاهر الصّلاح مؤمن متدیّن ملتزم متعهد هیچ فرقى نداشت. و از این‏ها بودندها! از این‏ها در آن دستگاه ساواک، سازمان امنیت از این افراد بودند و قائدتاً هم باید باشند چون بالاخره یک سازمان امنیّتى که مى‏خواهد یک مملکتى را اداره کند. این مملکت همه جور آدم دارد. از مُعمّم و روحانى و مرجع تقلید گرفته تا کاسب و فلان و این حرف‏ها باید همه را اداره کند دیگر، باید همه را یک نحوى. خوب قائدتاً هم باید این‏طور هم باشد. درست شد. یعنى جورى برخورد مى‏کنند با

انسان که هیچ‏گونه شک و شبهه‏اى در این‏که این واقعاً آمده و تسلیم است و هیچ‏گونه مطلبى ندارد و مى‏خواهد فقط در راه خدا قدم بردارد. و چیز بکند. خیلى عجیب، خیلى عجیب! بله.

یک شخصى بود وقتى یک کسى این در همان زمان سابق آمده بود پیش ما که آقا ما بله این‏طور دیدیم. این‏طور دیدیم این مطالب را از آقاتون داریم. این چه داریم فلان و بله مسجد مى‏آمد صحبت مى‏کرد بله تا این‏که یک مقدارى ما خلاصه با این با احتیاط برخورد کردیم. با صحبت‏هایش و این‏ها دید نه این‏جور نمى‏شود. شروع کرد دیگر براى ما خواب تعریف کردن رفت توى فاز دیگر و خلاصه آن مرتبه‏اش را یک خرده بالاتر برد و کم‏کم به مکاشفه و فلان و ما دیدیم نه دیگر تا این‏جایش ساکت بودیم، دیگر از این به بعدش دیگر نمى‏توانیم ساکت باشیم. یکى از این خواب‏هایى که تعریف کرد ما مچش را گرفتیم، راجع به یک کیفیّت یک قضیّه گفتم: این خواب شما نباید صحت داشته باشد. به این دلیل. خلاصه بله گفتم: برو آقاجان این‏جا جاى این حرف‏ها نیست و بله از این خبرها نیست. مربوط به جاهاى دیگر و دکّان‏هاى دیگر (صوت نامفهوم است ۵۲: ۲۶) و ظاهر ظاهرى آراسته بله آقا خواب دارند. مکاشفه دارند. تعجّب نکنید همه چیز توى این چنته همه چیز پیدا مى‏شود. هم از نظر علمى هم از نظر غیر علمى. مکاشفه‏اى، خواب، مشاهده و امثال ذالک اما در پس پرده چیست؟ کلک، در پس پرده چیست؟ خیانت، در پس پرده چیست؟ نفاق. در پس پرده آن است دیگر آیه شریفه مى‏فرماید: آیه شریفه خطاب به پیغمبر اکرم‏ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ‏ اى رسول خدا تو منافقین را از چهره‏شان و از صورتشان تشخیص مى‏دهى، از صورتشان پیداست که آدم کلکى است یا آدم راستگویى است. و از لحن قول تشخیص مى‏دهى، از کیفیت کلام، منظور از لحن القول نه اینست که مطالب ضد و نقیض در کلام آن‏ها است. نه! از خود کیفیّت تکلّم، وقتى که با تو صحبت مى‏کنند. اگر آیه قرآن هم بخوانند که بالاتر از او نیست. تو تشخیص مى‏دهى. این تکلم، تکلم منافقانه است. این تکلم از روى صدقِ طینت و صفاى ضمیر برنخواسته. این را تو تشخیص مى‏دهى. البته هر کس تشخیص نمى‏دهدها. این‏طور نیست‏ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ‏ از کیفیت کلام مى‏فهمد. خوب این‏ها هم دسته چند؟ چهارم.

بنابراین روى این جهت ارزش و حسن عمل انسان دیگر به آن کار ظاهر نیست بلکه به آن نیّت و ضمیر باطن اوست، دیگر به او برمى‏گردد. اگر باطن، باطن صاف باشد. عملى را که انسان انجام مى‏دهد آن عمل مقبول است و اگر باطن، باطن صاف نباشد آن عملى را که انسان انجام مى‏دهد مقبول نیست. این را که من عرض کردم در روز جلسه عنوان بصرى قبل از ماه رجب که: اگر افرادى نسبت به برادران‏

ایمانى در دلشان مسئله‏اى باشد. خدا نماز و روزه آن‏ها را قبول نمى‏کند، بخاطر همین مسئله است. چون راه خدا با نفاق جور درنمى‏آید. راه خدا با دورویى جور درنمى‏آید. راه خدا با زد و بست جور درنمى‏آید، راه خدا با طَرد کردن و جمعیت درست کردن و حزب درست کردن و کنار زدن و این‏طرف کشاندن جور درنمى‏آید. هزار سال نماز بخوانید، روزه بگیرید سر سوزنى به جلو نخواهیم رفت چون باطن ایراد دارد.

آنچه که موجب ترقّى و رشد فعل است، عمل ظاهر که نیست. خوب این عمل ظاهر موجب تقویت بدن است ورزش بدن است. این عمل ظاهر موجب جریان فرض کنید که خون است. و حرکت در آمدن خون است. به خصوص براى افرادى که چربى دارند. مثل ما هرچه نماز بخوانیم این بیشتر این حکم ورزش را دارد (از این جمله به بعد دیگر صوت قطع گردید و از جاى دیگر آغاز شد مطلب پیش رو جا افتادگى نوار است). ولى آنچه که موجب تجرّد نفس است، آن چیست؟ آن جهت باطنى و جهت امرى عمل است. آن جهت باطنى است. چه فرق مى‏کند که انسان بلند شود هى نماز بخواند و مقصودش از این نماز فریب مردم باشد یا فریب خودش باشد. هر دو یکى است. چه فرق مى‏کند یا این‏که بلند شود. ورزش کند. طبیب به او بگوید آقا شما نیم ساعت باید صبح ورزش کنى. دست‏هایت را ببرى بالا و بیاورى پایین. پاهایت این‏طرف کنى، آن‏طرف کنى. خم بشوى. راست بشوى. فرقى ندارد، نه هیچ فرقى ندارد. مثل چه چیزى؟ فرض کنید یک آدمى که خدا را قبول ندارد هى بلند شود نماز بخواند به قول آن یهودى، آن مؤذن مسلمان مریض شده بود. صبح‏ها این‏ها هم کسى را پیدا نکردند ظاهراً خوش صدا. یک یهودى بود، به او پول دادند که بیا عوض ما اذان بگو. گفت به قول مسلمان‏ها اشهد أن لا إله الّا الله. به قول مسلمان‏ها اشهد ان علیا ولى الله. این به قول مسلمان‏ها، به قول مسلمان‏ها، چرا چون قبول ندارد. خودش قبول ندارد. رسالت پیغمبر را قبول ندارد. حالا این نماز براى او ثواب دارد. این اذان براى او ثواب دارد. نه. ثواب ندار. این ملجم مرادى آمده بود و در مسجد کوفه نماز مى‏خواند. هى نماز مى‏خواند. هى نماز مى‏خواند به طورى که افرادى که در مسجد کوفه شب مى‏آمدند براى بیتوته یا براى نماز شب مى‏دیدند این زودتر از آن‏ها آمده همین ابن ملجم زودتر آمده و مشغول نماز است. ولى منظورش از این نماز چه بود. به دست آوردن فرصت مناسب براى این‏که امیرالمؤمنین را از پا دربیاورد. حالا این نماز تقرّب دارد. ظاهر ظاهر خوبى است. روزى پیغمبر اکرم در مدینه نشسته بودند صلى‏الله‏علیه و آله و سلم (اللهم صل على محمد و آل محمد) رو کردند به ابابکرگفتند اى ابابکر شمشیر دست بگیر برو پشت مسجد آن‏جا یک شخصى در حال نماز ایستاده گردنش را بزن. آن‏جا یک‏

شخص پشت ایستاده حالا نفرمودند نماز. رفت و برگشت بعد از مدتى، گفت یا رسول الله دیدم یک شخصى ایستاده مى‏فرماییدها درست. ولى دارد نماز مى‏خواند حضرت به عمر فرمودند برو گردن این شخص را بزن. این شخص را بکش آمد و برگشت گفت یا رسول الله دیدم در حال سجده است. دلم نیامد که بزنم. چرا دلش نیامد، چون افق متّحد است. مرتبه عمر این جناب با مرتبه او یکى است. لذا دلش نمى‏آید او را از بین ببرد. نمى‏خواهد رفیقش از بین برود. نمى‏شناخت او راها. ولى روح اجازه نمى‏دهد که این او را از بین ببرد. چون در یک مرتبه است. ابى‏بکر آمد دید، دید در حال نماز است. خوب پیغمبر گفتند بکش دیگر از پیغمبر بالاتر چه کسى. ولى اجازه نمى‏دهد. دل اجازه نمى‏دهد. چرا دل اجازه نمى‏دهد. چون رفیقش است. شریکش است. هم مرتبه‏اش است. هم کلاس هستند. حضرت به امیرالمؤمنین فرمودند یا على شمشیر را بگیر و برو او را از بین ببر. حضرت آمدند وقتى برگشتند یا رسول الله ندیدم کسى را، کسى نبود. رفته بود. حضرت فرمودند اگر این این شخص از بین مى‏رفت دو نفر بعد از من اختلاف نمى‏کردند. این رئیس خوارج بود. شخصى بود به نام ذوالنذ که یک شکل خاصّى هم داشت و این رئیس گروه خوارج بود و تمام مجالس و ملاقات‏ها و حزب‏هایى را که در زمان پیغمبر و بعد از پیغمبر تشکیل شده بود، این مى‏گرداند و قائله خوارج را همین به وجود آورد. در جنگ صفّین و مسئله نهروان را همین به وجود آورد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام قبل از جنگ نهروان فرمودند ما این جنگ را انجام مى‏دهیم از ما ده نفر کشته نخواهد شد. و از آن‏ها ده نفر زنده نمى‏مانند. از اصحاب امیرالمؤمنین نه نفر کشته شدند، شهید شدند. و از آن‏ها نه نفر فقط زنده ماندند. که یکى از آن‏ها همین ابن ملجم بود که رفتند در مکّه و در آن‏جا با هم جلساتى داشتند و خلاصه قرار گذاشتند که امیرالمؤمنین را از بین ببرند. این‏ها در میان کشته‏ها امیرالمؤمنین علیه‏السلام جستجو مى‏کردند دیدند حضرت دنبال یک کسى مى‏گردد. یک دفعه یک جا ایستادند. فرمودند تمام قائله خوارج مال همین شخث بود. در میان کشته‏ها افتاده بود. همه زیر سر همین بود. خوب حالا این نماز جناب ذوالنذى این نمازش تقرّب دارد. از نماز بهتر چه چیزى. «الصّلوه قربان کلّ تقى» نماز موجب تقرّب هر شخص باتقوایى است. «ما نودى بشئ کما نودى بالصلوه» به هیچ حکمى از احکام و هیچ عبادتى از احکام تاکید نشد. آن تاکیدى که راجع به نماز است. ولى همین نماز چیست. هى مى‏برد پایین هى مى‏برد پایین. هى انسان را مى‏برد به قعر و به جهنّم. هى بیشتر مى‏رود چرا؟ عمل ظاهر ملاک نیست. نیّت باید درست باشد. یک روز اویس قرن از یک جا داشت مى‏گذشت دید یک شخصى یک قبرى کنده و رفته دارد توى آن قبر نماز مى‏خواند. گفت دارى چکار مى‏کنى؟ گفت دارم نماز مى‏خوانم دارم نماز مى‏خوانم. گفت چند سال‏

است این کار را کردى. گفت بیست سال. گفت برو بیست سال از خدا دور شدى. آخر کسى مى‏رود توى قبر نماز مى‏خواند. تو نماز را براى خدا مى‏خوانى یا براى عذاب قبر مى‏خوانى، عذاب قبر از تو برداشته شود. بیچاره نقل مى‏کنند در احوال سیّده نفیسه خاتون که در مصر ایشان مدفون هستند، که شصت دوره قرآن بر سر قبرش خوانده. آیا این کار صحیح است. نه صحیح نیست. قرآن را براى قبر نمى‏خوانند. قرآن را براى خدا مى‏خوانند. مرحوم آقا- رضوان الله‏علیه- فرمودند هر وقت خواستید قرآن بخوانید قرآن را براى این و آن نخوانید ثوابش را فقط به روح پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم (اللهم صل على محمد وآل محمد) اهدا کنید. شما ثوابش را به پیغمبر اهدا بکن، پیغمبر چندتا هم مى‏گذارد رویش به آن کسى که مى‏خواهى مى‏فرستد. چرا؟ چون نیّتت خالص شده ثواب را براى پیغمبر وسیله براى نجات ما کیست. در این عالم پیغمبر است. آن وقت آیا نمک نشناسى نیست این کسى که وجودش هم از نظر ظاهر هم از نظر باطن واسطه فیض همه خلایق هست آدم این که یک عمل مختصر سر سوزنى که مى‏خواهد انجام بدهد. او را از باب تشکّر اهدا نکند. به این خدایا براى پدرم، براى مادرم بابا همه این‏ها به طفیل پیغمبر بر سر سفره پیغمبر آن‏جا نشستند. این‏ها چه مى‏شود، عمل خالص مى‏شود. وقتى که عمل خالص شد آن ضریب اطمینانش هى مى‏رود بالا وقتى که عمل خلوصش زیاد شد آن جنبه قربانش آن قوى‏تر و شدیدتر مى‏شود. وقتى شدیدتر شد خوب خدا هم که مى‏داند نیّت انسان را پیغمبر هم که مى‏داند نیّت انسان را خوب آن چکار مى‏کند؟ قوى‏تر مى‏کند. بنابراین این مسئله‏اى که مطرح مى‏شود در اصول که آیا فعل انسان این ملاک براى ثواب و ملاک براى عقاب است. یا نیّت انسان و مسئله تجرّى و عدم تجرّى و این‏ها تمام بى‏اعتنا فعل هیچگاه ملاک براى ثواب و عقاب نیست. چون این یک عمل ظاهر است. آنچه هست چیست. نیت است. انسان باید نیت خودش اصلاح بکند. خوب حالا اگر یک کسى بگوید خوب حالا اگر یک کسى بگوید خوب حالا اگر یک کسى بگوید خوب حالا ما نیت خودمان را درست مى‏کنیم. ولى کار هم انجام نمى‏دهیم. خوب این اول فساد نیّت است. شما وقتى مى‏دانى پروردگار متعال شما را به این مسئله امر کرده است. دیگر نیّتمان را درست مى‏کنیم. ولى عمل را انجام نمى‏دهیم. چیست. پس نیتت خراب است. با اصل مسئله چیست جور درنمى‏آید. مسئله ما کجا بود آن‏جا بود که شخص صفاى باطن داشته باشد. آیا ممکن است که شخص صفاى باطن داشته باشد. بعد در مقابل حکم پروردگار بایستد بگوید من انجام نمى‏دهم. نیتم را درست مى‏کنم. خدا مى‏گوید بسیار خوب یک نیتى نشانت بدهم. یک صفاى باطنى نشانت بدهم. دارى من را گول مى‏زنى. تنبلى درمى‏آورى. مى‏خواهى از زیرش در بروى. دنبال باطن مى‏گردى. صفا مى‏گردى. نه‏

اشتباه کرده این شخص. شخصى که صفاى باطن داشته باشد نمى‏تواند تمرّد کند. شخصى که صفاى باطن داشته باشد و نیّت صالح نمى‏تواند خود را بزند. اگر خود را گول زد صفاى باطن ندارد. مشمول چیست؟ خبث باطن است. مشمول کدورت و ظلمت باطن است. نه مشمول صفاى باطن. مگر این‏که شخصى حکم بهش نرسد. اطلاع نداشته باشد. نداند حج براى او واجب نشده ولى بگوید خدایا اگر حج براى من واجب مى‏شود به هر کیفیّتى شده. من حج مى‏رود. خداوند او ار مستطیع نکرده خداوند او را متمکّن نکرده. مریض شده مال ندارد و امثال ذالک. اما نه اینکه متمکّن بشود. و قدرت پیدا کند بگوید که ما نیّتمان نیت خیر است. برویم چى چى پولمان را بدهیم به این‏ها بخورند. به این‏ها چکار کنند. نخیر. این‏جور نیست. قضیه. ما نیتمان نیت صالح است. چرا برویم فرض کنید که نماز بخوانیم نیت ما نیت صالح است. چرا برویم این کار را انجام بدهیم. این دارد خودش را گول مى‏زند. این دارد به دور وجدان خودش هى پرده مى‏اندازد. وجدان هى دارد به او نهیب مى‏زند آخر عبدى که در مقام اطاعت است. آن عبد نمى‏تواند مخالفت کند. از یک طرف وجدان و از یک طرف نفس امّاره این هر دو بر این هجوم آوردند خوب این‏جا محل چیست؟ بزنگاه قضیه و محل تصمیم‏گیرى است. کدام یک از این دو را بیاید بر دیگرى مقدّم کند ها. این‏جا دیگر جائیست که دیگر باید خدا به داد انسان برسد. انسان مى‏تواند انسان مى‏تواند تشخیص بدهد انسان مى‏تواند آن حکمى را که ضمیر او و نفس او آن حکم را استنباط مى‏کند به آن حکم ترتیب اثر بدهد. آن را محقّق کند. مى‏آید چکار مى‏کند. به خاطر یک مسائل دیگرى به خاطر یک جریانات دیگرى اگر این کار را نکنم او نمى‏شود. اگر این کار را نکنم نمى‏شود. کم‏کم، کم‏کم آن صلابت و استحکام مسئله کم‏کم سست مى‏شود و وقتى سست شد دیگر انسان راحت از کنار او مى‏گذرد. این چیست. این گول زدن است. آن هم خودش را گول مى‏زند. درست شد آیه شریفه مى‏فرماید: (آیه ۸۲ از سوره طه) حضرت سجاد در اینجا دارد «الحمدلله الذى یحلم عنّى» حمد خدایى را که نسبت به من صبور است. بردبار است. نسبت به من داراى حلم است. طبعا اگر عمل انسان عمل صحیحى باشد و نیت انسان هم نیت صحیحى باشد. حلم که دیگر در این‏جا معنا ندارد. چون هم ذات در این‏جا پاک است. و ذات در این‏جا در مقام تقرب و در مقام قربت است. و هم عمل خارج هم خوب عمل صالحى است. خوب دیگر معنا ندارد. بگوییم که خدا در این‏جا بردبار است. خوب اگر بردبار نباشد. چکار مى‏خواهد بکند. بردبار یعنى بردبار پس براى کجاست. هم عملش طرف خوب است. و هم نیتش نیت صالح. حالا اگر انسان نیتش نیت ناصالحى باشد مغرض باشد.

ناپاک باشد ولى عملش عمل صالحى باشد آیا حلم در این‏جا صدق مى‏کند یا نمى‏کند. پس سه صورت مسئله در این‏جا باقى مى‏ماند. یکى این‏که شخص هم نیتش نیت ناپاک است. و هم عملش. این یک صورت. صورت دوم این‏که شخص نیتش نیت ناپاک است. عملش عمل ظاهر عمل خوب است. صورت سوم این‏که شخص نیتش پاک است ولى عمل خارجش عمل چیست. عمل غیر صحیحى است. در این سه قسم جاى دارد. جاى دارد که حلم در این سه قسم صادق باشد. خدا بردبار باشد. یک آیه شریفه داریم که مى‏فرماید الان این آیه به نظرم آمد (آیه ۱۷۸ سوره آل عمران) «آن کسانى که کافرند خیال نکنند این مهلتى که ما به آن‏ها مى‏دهیم در این دنیا این مهلت خیر است. بر ایشان ما بر ایشان خیر مى‏خواهیم بزنند و بتازند و هر کارى هم دلشان مى‏خواهد بکنند. خیال نکنند «إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً» هى بهشان مهلت مى‏دهیم که بارشان سنگین‏تر بشود. بیچاره‏ها نمى‏دانند اگر بدانند که در پس پرده چیست فریاد یا حسرتاى آن‏ها به فلک مى‏رود. خبر ندارند خدا مال مى‏آورد براى آن‏ها. خدا از نیت دنیا براى آن‏ها مى‏آورد. خدا مال و منال مى‏آورد. خدا این طرف و آن طرف جمع مى‏کند این‏ها آنها هم خوش و سرمست خر برفت و خر برفت و خر برفت خبر ندارد که این مالى که جمع شده این زینتى که جمع شده این رفیقى که چندتا دور آدم جمع شده این بیا و برویى که هست تمام این‏ها «لیزدادو اثما» تمام این‏ها به خاطر اینست که هى گناه اضافه کنند. هى بیشتر در کثرت فرو بروند. هى بیشتر در منجلاب کثرت غوطه‏ور بشوند. هى بروند پایین. این مال اینست. اما اگر خدا براى آن‏ها خیر بخواهد نیشتر را مى‏آورد فرو مى‏کند. سوزن را مى‏آورد فرو مى‏کند. چوب مى‏آورد دوتا مى‏زند. آن نیشتر چیست. آن سوزن چیست. آن ابتلائاتى است که براى انسان پیدا مى‏شود و بواسطه آن ابتلائات انسان از کثرت تا حدودى فاصله مى‏گیرد تا حدودى به خود مى‏آییم. اى دل غافل تو کجا بودى. چرا این کار را نکردى. چرا آن کار را نکردى. نسبت به آنچه تکه بر ذمّه‏ات بود اداى تکلیف کردى یا نکردى. نسبت به آنچه را که خدا بر عهده تو گذاشته بود نسبت به او وظیفه‏ات را انجام دادى یا ندادى. درست شد. یک دفعه یک قضیه پیدا مى‏شود هان عجب این قضیه از کجا پیدا شد. این مسئله از کجا پیدا شد. به فکر مى‏آید این فرض از کجا پیدا شد. این ضیق از کجا پیدا شد و اصلا عجیب است‏ها. خصلت انسان و آدمى اینست که وقتى انسان مگر این‏که شخص به یک مرتبه‏اى برسد جدا در آن مرتبه بتواند جمع بین لحاظین را بکند. هر دو جهت را بکند و الّا خصلت انسان امنیت کثرت که برایش پیدا مى‏شود. از وحدت غفلت مى‏کند. این دیگر لازمه‏اش است مگر اینقدر به سرش بیاید که دیگر خواهى نخواهى دیگر جمع بین وحدت و کثرت را بکند هى بیاید هى برود. هى بیاید هى برود. یا این یا این‏که نه اصلا زیر و رو بشود. اصلا وضعش عوض بشود. آن هم خوب مطلب دیگرى است که ان‏شاءالله خدا قسمت کند آن‏طور

بشویم یعنى این مسائل عرضى و حالى براى ما تبدیل به ملکه بشود. ولى تا انسان، انسان است و این نفس، این نفس است. این مطلب همین‏طور است. آقا جان دیگران امتحان کردند و به ما گفتند اگر ما از تجربه آن‏ها پند بگیریم راه دیگرى مى‏رویم و الا ما هم براى دیگران تجربه خواهیم شد. این کثرت انسان را از وحدت منع مى‏کند. این مطلب قضیه است. مگر یک شخصى باشد کثرت در او اثر نکند. آن یک مطلب دیگر است. (آیه ۱۷۸ از سوره ال عمران) آنچه را که ما براى آن‏ها مى‏خواهیم آن خوب است. نه ما مى‏خواهیم آن‏ها بمانند توى این دنیا بله جهنم ما هم نباید بى مشترى باشد. بالاخره زحمت کشیدیم جهنم درست کردیم ملائکه ما که بیکار نبودند این جهنمى که درست کردند هفت طبقه در هفت درک و در هر درک این‏ها بسته به چیست. به مراتب ظلمانى افرادیست که در جهنم وارد مى‏شوند. (آیه ۱۷۹ از سوره الاعراف) ما اصلا براى جهنم خلق کردیم. یعنى عاقبت این‏ها رفتن به جهنم است. جهنم ما نباید بماند. نباید تنها بماند. حوصله‏اش سر مى‏رود. جهنّم هم بالاخره براى خودش حساب دارد. هى به جهنم مى‏گوییم پر شدى یا نه. مى‏گوید نه بابا. کجا پر شدیم هنوز اولش است. خیلى جا داریم. خیلى جا داریم. خیلى توى کثرات بودند. هنوز نیامدند هنوز موقع حساب نرسیدند. خیلى‏ها بودند دنیایشان را به کثرات گذراندند. خیلى‏ها بودند این‏ها باید بیایند خوب باید بیایند پاک شوند دیگر. این‏ها مراتب دارند دیگر. مى‏آیند و پاک مى‏شوند و از آن طرف مى‏آیند بیرون خدا نکند کسى این ظلمت در وجودش راسخ شده باشد. وجودش را دیگر برگردانده باشد. آن دیگر خیلى کارش سخت است. عمر در زمان احتضارش بود. در حال احتضار بود. آمدند به او گفتند تو که خودت مى‏دانى از همه افراد على به خلافت اولى است. بیا وصیت کن به على. گفت نمى‏توانم این کار را انجام بدهم. داشت مى‏مرد ها. مى‏دانست و داشت وصیّت مى‏کرد در حین این‏که آن کاتب داشت مى‏نوشت یه آن حرف را به او زدند. گفتند وصیت کن به على. گفت لا اتحمّله حیّا ولا میّتا. نه در حال زنده، نه در حال مرده نمى‏توانم ببینم على بر خلافت است. این چه قضیه‏اى است. آخر امیرالمؤمنین با تو چکار کرده. این چه جور مى‏شود. یک شخص این‏طور بشود. عمر آدمى بود که جهنم و بهشت را قبول داشت ها. این‏طور تصوّر نشود که حالا نه قبول داشت. اگر قبول نداشت اینقدر جرمش سنگین نبود. قبول داشت. جهنم را قبول داشت. بهشت را قبول داشت. ولى مى‏گفت حاضرم آتش جهنّم را بخرم ولى على را بر خلافت نبینم. خیلى عجیبه یعنى واقعا دیگر یک تحفه‏اى است. این قسم دیگر چطورى دیگر جور درمى‏آید. با عقل که آتش را دارد مى‏بیند سوزندگى آتش را دارد مى‏بیند. من شنیدم این را ولى خودم‏

هنوز ندیدم. اگر رفقا این روایت را دیدند براى من بیاورند. که در روز قیامت عمر را بر سر آتش جهنم نگاه مى‏دارند و مى‏گویند اقرار کن به ولایت على، از جهنم نجات پیدا مى‏کنى. اقرار نمى‏کند. عجیب است. من این روایت را شنیدم ها. از شخص موثّقى هم شنیدم. ولى خودم هنوز ندیدم. و بعید هم نیست چه فرق مى‏کند. واقعا این نفس چیست قضیّه‏اش. این در چه مرتبه‏اى از انانیّت واقعا باید باشد. که این سوزندگى آتش براى او خفیف‏تر است. از سوزندگى قبول حق. از پذیرش حق. این، این چه موجودى است. من خیال مى‏کنم خدا قدرت نمایى‏اش را تو این عمر کرده. از آن طرف از جهت صفات جلالیّه‏اش هرچه تو امیرالمؤمنین قدرت نمایى صفات جمالیّه و عرض مى‏شود. رحمت و عطوفت و کرامت و بزرگوارى و مجد کرده. این طرف به عکس در مقابل سنگ تمام گذاشته دیگر نسبت به ایشان آخر کسى را که بغل جهنم با آن لهیب بایستند. بگویند اقرار ولایت کم. نکند. این دیگر باید چه تحفه‏اى باشد این. این آسان نمى‏شود از این قضیه گذشت خدا انسان را نجات بدهد. که از این نفس امّاره چه طور انسان ما نباید آقا تعجب کنیم ها. حالا این‏که ما به این کیفیت بیان مى‏کنیم. قضیّه را یک مقدارى به خودمان تأمل کنیم. یک مقدارى مسئله را به خودمان ببینیم.

واقعا انسان حق، دو دوتا ۴ تا. آقا جان این مسئله اینه. خب این حق دیگه نه خیلى عجیبه. نمى‏فهمد. واقعا چه جور مى‏شه. آخه تصور بشه چه جور مى‏شود. آخه یک شخص به این کیفیت، که هر جور و هر قسم و از هر راهى انسان وارد بشود و آن را مقید به پذیرش کند. و ملزم به پذیرش کند. و بعد در آخر نمى‏پذیرد. نه این‏طور نمى‏خواهم، نمى‏خوام. این چه طوره؟ (ادامه صوت) این مطلب، یک وقت راجع به قضیه‏اى بود که ما راجع به یک مسئله‏اى یک اختلافى داشتیم. با یک شخصى راجع به یک موضوعى، و من مى‏دیدم که اگر من این کار را انجام ندم، معلوم نیست کار به کجا میرسه. خلاصه ما با ایشون صحبت کردیم و خواستیم هر چى صحبت کرد ما جواب دادیم هر چى ماچیز، من صلاح بر این مى‏بینم این‏طور مى‏بینم. اون‏طور مى‏بینم، آخر یک حرفى من زدم گفتم آقاجان شما مى‏خواهید این کارى که انجام بدى مورد نظر مرحوم آقا باشه یا نباشه؟ آخر این را مى‏خواى یا نه؟ این مى‏خواى یا نه؟ خب بله؟ خب منم که اینو مى‏خوام. تجربه مى‏کنیم. من یک مدت مسئولیت این کار

* توجه* صوت قطع و از این‏جا لحن آقا تغییر و به موضوع جدید پرداخته مى‏شود را به عهده مى‏گیرم اگر افرادى که در این مجموعه هستند تشخیص دادند کار من خلافه، خب! طبعاً دیگر من مفتضحم. طبعاً دیگر من جائى ندارم. و اگر تشخیص ندادند پس همان مطلوب شما هم چى شده است؟ انجام شده است، خب! جواب چى؟ گفت بنده نمى‏توانم قبول کنم. خب این یعنى چى؟ بالاخره هم‏

شما مى‏خواهید مسائل طبق نظر بزرگان پیش بره هم ما مى‏خواهیم هر دو، خب ما شش ماه، بیشتر هم نه. شش ماه مسائل و کارها را بدست مى‏گیریم. اگر مطلوب بود خب هم مطلوب شما انجام شده هم مطلوب ما، مطلوب نبود. خود من طبعاً دیگر باید برم کنار. چون همه تشخیص مى‏دهند مطلوب نیست. دیگه اختلاف هم برداشته مى‏شود. پس دیگر مسئله‏اى نیست. بعد در آخر گفتن چى؟ نخیر ما نمى‏توانیم قبول کنیم. خُب دیگر بعد از این چه باید گفت؟ چه باید گفت؟ هیچ چیز، مخلص شما هم هستیم. فى امان الله‏ ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ‏ ول کن این‏ها را بگذار این‏ها سرشان گرم باشد. بگذار این‏ها هر کارى مى‏خوان بکنن. فردایى هم هست و خواهند دید، درست شد. فردایى هم هست. و خواهند دید.

چندى پیش یک مسئله‏اى اتفاق افتاد براى یک شخصى. ما دیدیم عجب! بله این یک بنده خدایى حفظه الله، شش سال با ما تماس نداشت. اصلًا یک کلام صحبت نداشت. بعد با ما تماس داره، آقا این‏طور شده. آقا آن‏طور شده. آقا فلان شده. گفتم شما شش سال کجا تشریف داشتید؟ گفتم شش سال دیر تلفن زدى آقا. شش سال دیر تلفن زدى. ألان دیگر کارى از دست من برنمى‏آید. اى آقا فلان، گفتم آقا فلان ندارد. آن موقعى که من فریادم به هوا مى‏رفت و گفتم کار از دست من خارج شده اى بزرگان بیایید شما بنشینید یه راه حل پیدا کنید. به فکر تلفن امروز سرکار بودم. به فکر این بودم که شما هم به مشکل مى‏خورید. این را که خدمتتان عرض مى‏کنم دروغ نیست ها! واقعاً به فکر این‏ها من بودم. که مى‏گفتم این انجام نکنید، این مسائل را به وجود نیاورید. خب چى؟ حالا بنشین پاش دیگر. حالا که این‏طور شد. اگر هم این‏طور نمى‏شد، تلفن خبرى نبود ها! نه، ذرهم یأکلوا بگذار، بگذار ما صبر کنیم. صبر نمى‏کنیم یواش یواش حالا باشد. بگذار انجام بدن، بگذار بگویند. بگذار هر کارى دلشان مى‏خواهد بکنند ولى چى؟ حساب دارد آقاجان. مسائل حساب دارد. هر چیزى یک حسابى دارد شما خیال مى‏کنید این نفوس، این نفوس این عُمرها این عرض مى‏شود که استعدادها این‏ها این‏ها همه حساب و کتاب ندارد؟ این بچه‏هاى معصوم، این زن‏ها، این مردها، حالا صرفنظر از آن مبانى و اعتقادات و این‏ها هیچ حساب و کتابى نیست، همین‏طورى بگیریم و بزنیم و بگیر و ببند و

امانش مده، بدست منه پهلوانش مده.

بگیریم و ببندیم و بزنیم و برویم و به هیچ کس هم کار نداریم. نه آقا، فردا مى‏آیند جلوتو مى‏گیرند چرا این‏طور کردى؟ چرا این‏جور کردى؟ یک به یک مى‏آیند جلو مى‏گیرند، اینجاست که‏

انسان از الان باید کار خودش را درست کند. به فکر فردا باشد. دیگه فردا دیر است. از الان هر قدمى را که مى‏خواهى بردارى درست بردار، به فکر فردایى هم باش. نه فرداى این دنیا، فرداى آن دنیا که یک سر مویى کم و زیاد نمى‏شود. وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ‏ یک سر سوزن از دید ما مخفى نمى‏ماند، یک سر سوزن از پرونده این حذف نمى‏شود. أَتَیْنا بِها مى‏آوریم، مى‏آوریم در جلوى چشمت مى‏گذاریم، در فلان روز فلان ساعت فلان چیز این فکر از تو خطور کرد. حالا انجام بده یا نده این چیز دیگر است. چرا این فکر از تو خطور کرد. اتینا- نه خدایا- نه تماشا کن، فیلم را روشن مى‏کند. آپارات را روشن مى‏کنند. حالا چه آپاراتى؟ نه آپاراتى که فیلم است، بگوئیم خدایا ساختى، مونتاژ کردى مگر الان مونتاژ نمى‏کنند؟ الان یک چیزهائى درست کردند همه چیز را مونتاژ مى‏کنند دیگر درسته. نه خدا آپارات را روشن مى‏کند. خود عمل انسان را مى‏آورد جلو نه این‏که بخواهد فیلم درست بکند نه این‏که ببرند در استودیو فرض کن بِبُرند و این طرف آن طرف و سانسور کنند. یک دفعه یکى را به یکى دیگر بزنند. نه آقا جان، عمل انسان را در آن وقت خدا مى‏آورد و در مقابل انسان مى‏گذارد. آقا بفرمایید. آدم چکار مى‏کند؟ سرش را مى‏اندازد پایین، این یکى، شما در فلان وقت این کار را نسبت به رفیقت کردى. این اجحاف را نسبت به رفیقت کردى، نه خدایا، من نکردم. ملائکه عوضى نوشتند. حوصله‏شان نبود. خوابشان مى‏آمد. ساعت ۱۲ شب بود. همین‏طور نوشتن، ملائکه ما اشتباه نمى‏کنند، درسته آقاى؟- ها- ما خوابمان مى‏برد ولى ملائکه بیدارند. اسم شما چیه آقا؟ آقا مهدى، ملائکه بیدارند، ملائکه ها! آن، خوابى هم که مى‏بینى دارند مى‏نویسند چه برسد به بیدارى و این‏ها. خواب ما مى‏بینیم. آن‏ها دارند مى‏نویسند، شما این خواب را دیدى بفرمایید آقا روشن کردید. حالا بیا ببین خود آن عمل و آن حرف، مى‏آید در مقابل انسان قرار مى‏گیرد، امکان ندارد، ما مهلت مى‏دهیم هى، مهلت مى‏دهیم، این‏جا چیست؟ حلم است، این‏جا حلم است. البته این منظور از حلم امام سجاد غیر از اینِ ها، من فقط دارم موارد حلم را مى‏گم. این حلم، حلمى نیست که به نفع ما تمام بشود. این حلم به ضرر ما تمام مى‏شود. حلمى که خدا دارد در این‏جا، و جزاى انسان را نمى‏دهد، آن حلمى است. آن حلمى نیست، که از پس او غفران آید. راجع به غفران صحبت مى‏کنیم که چیست؟ این حلمى است که خود آن حلم جزاى ما خواهد شد. منتهى جذایى است که صدایش فردا درمى‏آید. الان صدا ندارد. چوب را زده منتها صدایش فردا درمى‏آید. دارد نى مى‏زند. گفت نى مى‏زنم. داشت در دکان او را مى‏کشید بالا قفل را باز مى‏کرد. گفت چه کار مى‏کنى؟ گفت دارم نى مى‏زنم، گفت پس چرا نى تو صدا

ندارد. گفت فردا بیا، صدایش درمى‏آید. این حلم است، حلمى که صبر مى‏کند. صبر مى‏کند، صبر مى‏کند. یک مرتبه قهر او مى‏آید. و مى‏زند، و دودمان انسان را بر باد مى‏دهد.

در زمان رژیم شاه دیگر این اواخر، دیگر شاه خیلى طغیان کرده بود. نسبت به مسائل شرعى و این‏ها. حتى خیلى بى‏حرمتى مى‏کرد و تاریخ هجرى را تبدیل به تاریخ شاهنشاهى کرد. که این واقعاً بزرگ‏ترین خیانت شاه بود. که یک دفعه یادم هست در یک مجلس، مرحوم آقا- رضوان الله علیه- نشسته بودند با مرحوم چیز هم بود، مرحوم آیه الله شیخ مرتضى مطهرى- رحمه الله علیه- ایشان هم در آن‏جا بودند. صحبت همین تغییر تاریخ شمسى، هجرى به تاریخ چیز، که ایشان به آقاى مطهرى، ایشان فرمودند: که این حدم اسلام است. تغییر تاریخ به تاریخ شاهنشاهى محو اسلام است. و خداوند به این کار رضا نخواهد داد. این مسئله به این کار دیگر رضا نخواهد داد. بعد از این قضیه دیگر ایشان افتاد در سرازیرى، مسئله حجاب را مطرح کرد. خودم از ایشان یک سخنرانى شنیدم در رادیو، که ایشان مى‏گفت: که ما نمى‏گذاریم زحماتى که پدر ما کشیده است راجع به این مسئله، یک مشتى، آن‏ها را به دست فراموشى راجع به قضیه حجاب، صحبت کرد. در اواخر حکومتش بود، که وقتى آقا این مطلب را شنیدند فرمودند: دیگر کار او به سر آمده است، و بعد از اندکى چند ماهى، این مسائل انقلاب شروع شد و بر آن چه‏ها گذشت، دیگر بماند. نمى‏دانم تاریخ آن‏ها را مطالعه کردید یا نه. اگر بدانید چه بر سر این‏ها آمد، اگر بدانید چه بر سر این‏ها آمد، از آن عزّت و مقام و از آن عرض مى‏شود که، مراتب خدایگان و نمى‏دانم، بر پشت اتوبوس‏ها مى‏نوشتند السلطان ظلل الله فى ارضه. بعد ترجمه هم مى‏کردند شاه سایه خدا باشد. سایه از اصل کى جدا باشد؟ این حرف‏ها را هم شروع مى‏کردند به نوشتن، خدایگان و اعلى‏حضرت و همایون و نمى‏دانم چه چیز آریامهر؟ آریامهر و از این حرف‏ها، ایشان هم خیال مى‏کرد که بله مطلب همین است، مسئله همین است. کارش به جایى رسید بعد، که او را در سلول دیوانه‏ها، در آن سلول نگه داشته بودند تا این‏که ببرند یک جاى دیگر، یعنى وقتى که داشت از یک جا به جایى دیگر مى‏رفت و نقل مکان مى‏کرد و این‏ها، یکى از آن جاهایى که به خاطر این‏که ایشان نیاید در شهر و او را نگه ندارند. خودش را و فامیلش را و این‏ها، آورده بودند. یک بیمارستان روانى که در یک پایگاهى بود در امریکا، من حالات ایشان را مى‏خواندم، در کنار سلول دیوانه‏ها این‏ها را نگه داشته بودند، که دیوانه‏ها مى‏آمدند جلوى این‏ها ادا درمى‏آوردند. نمى‏دانم، این خیلى عجیبه ها. خدا دارد نشان مى‏دهد، مى‏گوید بفرما (إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً) شما خیال کردید دو روز حکومت به شما دادیم تمام شد؟ خدایگان شدید؟ ظلّ الله شدید؟ ما این چنین مى‏گوییم، کسى رستاخیز ما را قبول مى‏کند بکند.

نکند به او گذرنامه مى‏دهیم هر جا مى‏خواهد برود. عجب! مملکت هم دیگر جزو طیول خودتان به حساب آوردید. این‏ها براى ما عبرته‏ها!

هر کسى به اندازه خودش، هر کسى به اندازه خودش نفس دارد. انانیّت دارد. بین آن زمان و این زمان و بعد و فردا و قبل هم فرقى نمى‏کند. هیچ تفاوتى ندارد، هیچ تفاوتى ندارد. هم سابق را دیدیم هم آینده را خواهیم دید. در همه اوقات، همین‏طور بوده، و به همین کیفیت است، صورت‏ها فرق مى‏کند. شکل‏ها فرق مى‏کند. ولى انسان، انسان است، نفس هم نفس است. کثرات هم کثرات است. آقا جان، تفاوتى ندارد. هر کسى را به یک قسم، هر کسى را به یک جور، این‏ها چیست؟ این‏ها تمام براى این است که خدا حلم مى‏ورزد. حلم دارد. حلم او موجب گول خوردن ما مى‏شود. حلم او موجب غرّه شدن ما مى‏شود. حلم او موجب فرو رفتن در کثرات مى‏شود، حلم او موجب غفلت، و موجب فرو رفتن در انانیت، و فرو رفتن در نفس و اهواء مى‏شود. این به خاطر چیست؟ بخاطر حلم اوست.

پس ما مهم‏ترین قضیه‏اى که براى ما مهمّ است، و خطرناک‏ترین مطلبى که، براى ما در راه سلوک و در راه حرکت به سوى خدا اهمیّت دارد، مسئله حلم پروردگار است، از این قضیه حلم غفلت نکنید. این حلم، حلم بنیان برانداز است این حلم، حلم نابود کننده است و ویران کننده وجود انسان است، این حلم‏ها، این قسم از حلم، حلم‏هاى دیگرى هم دارد. حالا مى‏گوئیم، ان‏شاءالله در خدمت رفقا هستیم. این حلم موجب از بین رفتن است، این حلم موجب شقاوت و خسران ابدى است، این قسم حلم، از این قسم حلم باید نگران باشیم، نکند خدا، این مماشاتى که الان دارد با ما مى‏کند این نحوه مسیرى که دارد با ما پیش مى‏آورد این آرامشى که الان بر ما هست، این نحوه حرکتى که الان ما داریم مى‏کنیم نکند مشمول این حلم خدا هستیم، از این حلم باید خیلى در ترس در نگرانى و در خوف باشیم، البته خب از آن طرف طور دیگرى هم هست. قسم دیگرى هم هست، و نحوه دیگرى هم هست. این‏ها دیگر این طرف هست. آن طرفش هم هست. اگر انسان مواظب باشد اگر انسان متوجه باشه خداوند متعال داراى رحمت هم هست. داراى عطوفت هم هست. ولى على اىّ حال ما از این مسائل نباید غفلت کنیم. ان‏شاءالله امیدواریم که خداوند در هر حالى ما را با عفو خودش و با فضل خودش، ما را بگیرد، نه با عدل خودش، و با حسابرسى و میزان عدل، که در آن صورت کار ما خیلى زار است. جناب آقاى عرض کنم که بله، ان‏شاءالله.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن