جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۱
موضوع: جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۳ رمضان ۱۴۲۱
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله الذى یحلم عنّى حتى کانى لاذنب لى.
عرض شد اعمال انسان دو جنبه دارد. یکى جنبه خلقى و جنبه شهادت، جنبه ظهور و بروز و همین جنبه، جنبهایست که ما با این جنبه روبرو هستیم، و چه بسا ملاک حُسن و قُبح را بر این جنبه قرار مىدهیم. اگر شخصى کارى انجام بدهد و این کارش از نقطه نظر ظاهر، ظاهر صَلاحى داشته باشد ما حکم به صلاح شخص مىکنیم. و اگر ظاهر ناپسندى داشته باشد و غیر موجّه، ما حکم به قُبح و ناشایستگى فاعل آن مىکنیم. مرحوم آقا- رضوان اللهعلیه- مىفرمودند: افراد به چهار دسته تقسیم مىشوند. البتّه روایات هم بر همین مضمون هست و این صریحاً نه ولى، دسته اول افرادى هستند که باطنشان خوب است. و ظاهرشان هم خوب است. هم ظاهر و هم باطن. خُب اینها دیگر آل الآل هستند، به عبارتى دیگر به عبارتى حرفى دیگر در آنها نیست. دیگر مسئلهاى ندارد. دسته دوم افرادى هستند که ظاهرشان ناپسند است. و زشت است. کارهایشان کارهاى ناپسند است و زشت و باطنشان هم خبیث است. و مکدّر است و ظلمانى است. اینها هم دیگر آل الآل هستند. از آن طرف. دسته سوم افرادى هستند که ظاهرشان ظاهر ناموجه است. کارهایشان را انسان مىبیند خیلى از کارهایشان خوشش نمىآید. مثلا مىگوید این چرا اینجورى مىکند؟ این چه اخلاقى دارد؟ چرا این برخورد را دارد؟ چرا اینجورى صحبت کرد؟ چرا اینطورى برخورد کرد؟ ظاهرشان این است. شلوغ پلوغ هستند. خیلى با عجله یک کارى را انجام مىدهند ولى باطنشان باطن خوبى است. یعنى خوش باطن هستند. صاف هستند. یک روز رسول خدا از یک شخصى سراغ گرفتند. یک شخصى بود هر روز مىآمد در مدینه پیغمبر که در مسجد نشسته بودند مىآمد در مسجد، پیغمبر را مىدید و حضرت هم یک اشارهاى با او مىکردند و یک خلاصه اشاراتى و مىرفت دنبال کارش. مدتها همین کیفیت بود. یک مدتى گذشت تا اینکه این نیامد. یک روز پیغمبر از او سراغ گرفتند فرمودند فلانى، این شخصى بود مىآمد اینجا هر روز ما مىدیدیم او را نیآمده. گفتند یا رسول خدا فوت کرده. چند روز است و پیغمبر هم طبعاً مطلع نشده بود. دیگر فوت شده بود و همانها هم دفن کردند. اینطورى که معلوم هست ظاهراً در آن موقع،
هر کسى که فوت مىکرد نمىآمدند به پیغمبر خبر بدهند. اینطور برمىآید از اخبار، مثلًا اگر در قبایلى بود کنار مدینه در حاشیه مدینه اینها همان جا دفن مىکردند و باصطلاح مسئله فیصله پیدا مىکرد. افراد معروفى بودند، کسى بودند در خود مدینه اینها مىآمدند. خُب به پیغمبر اطلاع مىدادند، پیغمبر خیلى إظهار تأسف کردند. عجب، عجب خدا رحمتش کند. خدا بیامرزد او را خدا. گفتند یا رسول خدا این آدم خیلى درستى هم نبود. این چیز بوده گاهگاهى خلاصه سر و گوشش مىجنبید. حالا خیلى هم همچین مواظب راه رفتنش هم نبود. و چه بسا ممکن بود به بعضىها نگاه کند. همچین خلاصه خیلى از او تعریف نکردند. حضرت فرمودند: اگر برده فروش بود خدا او را بواسطه محبّتى که به من داشت مىآمرزید. خوب این یک مسئله است دیگر.
این اولًا نشان مىدهد که برده فروشى چقدر کار ناپسندى است. و اسلام برده فروشى را و بردگى را نمىخواهد، که این خود یک بحث جدایى دارد. ثانیاً این مطلب را مىرساند که این شخص گرچه کار ظاهرش، بخاطر حالا هواى نفس، شیطان گاهى گولش مىزد و ولى از روى عناد و خداى ناکرده از روى غرض و از روى لجاج و استکبار انجام نمىداد این را، ولى در عوض باطنش باطن پاکى بود. پیغمبر را دوست داشت. به پیغمبر عشق مىورزید. به پیغمبر علاقه داشت. محبّ بود، محبّ بود و خلاصه دست از پیغمبر نمىخواست بردارد، گرچه مثلا گاهگاهى یک خطایى هم حالا انجام مىداد. دسته چهارم افرادى هستند که ظاهر آراسته و خوبى دارند ولى باطن آنها باطن مکدّرى است. اینها چه کسانى هستند؟ اینها منافقیناند. اینها آدمهاى منافقى هستند. اینها افرادى هستند که به نظر من از دسته دوم هم بدتر هستند. چون با همین کارِ ظاهرشان مردم را فریب مىدهند. گول مىزنند. با همین کار ظاهرشان موجب اشتباه عدهاى مىشوند. دارد محبّت مىکند. ولى این محبّتش را به خاطر یک غرضى دارد انجام مىدهد. به انسان خودش را نزدیک مىکند، براى اینکه به یک مطلوبى برسد، وقتى که به آن مطلوب نرسید، یک مرتبه مىزند زیر همه چیز. ولى آن افرادى که نه از اول عملشان ناشایست است. انسان هم مىداند خُب از اوّل حسابش را انسان با آنها تصحیح مىکند، برخوردش را با آنها تصحیح مىکند. انسان مىداند با آنها چکار کند. اینها مىآیند و به انسان نزدیک مىشوند و فقط براى رسیدن به مطلوب خودشان مىآیند جلو، نه اینکه بخواهند خودشان را نزدیک بکنند. نه، به خاطر اینکه بیاید یک روزى یک نفعى ببرد. احساس مىکند ممکن است در اینجا یک نفعى باشد. تا وقتى که نفع هست، مىآید. وقتى که دید نه، آنچه که مورد نظر اوست آماده نیست، بلند مىشود مىرود یک جاى دیگر، مىگوید مگر مُعطّل کردیم خودمان را؟ درست شد. اینها منافقند.
بنابراین ملکوتِ عملِ انسان آن جنبه ارزشىِ فعل انسان را تشکیل مىدهد. اگر انسان داراى خُبث باطن باشد الان ما خودمان، یک محک مىزنیم، سؤال مىکنم از شما، یک شخصى مىآید منزل شما، یک رفیقى هست. مىآید منزل شما، وقتى که آمد مىگوئید آقا شما براى چه آمدى؟ آمدم شما را ببینم. زیارت کنم. و شما مىدانید که راست مىگوید خُب، این در اینجا چیست. شما خوشتان مىآید استقبال مىکنید. او را مىبرید داخل. احوال پرسى مىکنید. حالا اگر یک شخصى آمد منزل شما و شما مىدانید به خاطر یک منظورى آمده و الّا این منزل شما بیا که نیست. به خاطر یک منظورى آمده. آقا براى چه آمدى؟ آمدیم شما را زیارت کنیم. برو پدر سوخته تو آمدى من را زیارت کنى. حالا اگر هم نگویید چکار مىکنید. توى دلتان بهش مىگویید. مىگویید خودتى، خیال کردى. بفرمایید، بفرمایید آقا. بله دلمان خیلى براى شما تنگ شده بود. ألو گرفته بود، آتش گرفته بود. آره، بله بگو. باز هم بگو. هى بگو، دیگر چه گرفته بود؟ بله مدتها بود اشتعالى در درونمان بود. شما را بیاییم زیارت کنیم. بعد دیگر همین که دیگر مىخواهد برود. آقا یک مسئلهاى را هم مىخواستم در ضمن، در ضمن! مىخواستم یک قضیهاى، یک مشکلى پیش آمده است. یک میلیون تومانى اگر، عرض کنم که بله خلاصه اگر، بله جایى سراغ دارید به شما زحمت نمىدهیم. ولى اگر جایى سراغ دارید شما قرضالحسنهاى، قرض الپسندهاى اگر یک وقتى خلاصه دارید یک وقتى فلان مدّنظر داشته باشید. بسیار خوب چشم. خیلى خوب، تشریفشان را مىبرند. بله دوباره مىبیند خبرى نشد. سلام علیکم آقا، بفرمایید. مىخواستیم خدمتتان برسیم نه دیگر آقا همان یک دفعه بس است. چیست؟ این را مىگویند منافق. منافق کیست؟ این است.
منافق آدمى است که آن جنبه أمرى خودش را، آن جنبه باطنى خودش را پشت سر یک صورت موَجّه و یک صورت زیبا پنهان مىکند. پشت سرش پنهان مىکند. مرحوم آقا مىفرمودند در زمانِ، در آن زمان سابق زمان شاه، خُب از این ساواکىها خیلىها مىآمدند مسجد، مسجد قائم از این سازمان امنیتىها خُب همه جا هستند دیگر. مسجد قائم هم مىآمدند، همان زمان شاه منظورم است. خُب ببینند چیست؟. چه خبره؟. چکار مىکنیم. مثلًا حزبى است. گروهى است. خلاصه مسئلهاى است. سر دربیاوریم. خُب بالاخره از این چیزها باید باشد دیگر. مىآمدند. آقا اینها مىآمدند تو مسجد یک عبایى مىپوشیدند ریش مىگذاشتند آقا دو برابر من. جدّىها! عبا مىپوشیدند، مفاتیح دست مىگرفتند.
از آن اوّل که مىآمدند تا آن آخر ما مىدیدیم سر اینها تو مفاتیح هست. حالا مىخواندند یا نمىخواندند، نمىدیدیم. دائماً هم با چشمشان یا اینجا را نگاه مىکردند یا آن طرف را نگاه مىکردند.
دائماً گاهگاهى هم مىآمدند از ما مسئله مىپرسیدند. یکى از ایشان یک روز آمده بود پیش ما گفت: راجع به این مسئله چه مىفرمایید؟ گفتم: مسئله جوابش اینست. گفت آقا نظرشان چیست؟ من فهمیدم مىخواهد چه کسى را بگوید. منظورش آقاى خمینى بود. چیز، آقا نظرشان چیست؟ گفتم: آقا هم نظرشان همین است. منظورم آقا، گفتم: آقا هم همین را مىگویند. خیال کرد ما نمىفهمیم. هى مىگفت منظورم حضرت آیت الله خمینى است. گفتم خوب جانت دربیاید. از اوّل بگو، درست. گفتم: برو از همان کسى که فرستادهات، بپرس. ما، آقا این رفت دیگر نیامد. یکى دیگر آمد. مرتّب هى جایشان را عوض مىکردند. بله، خدا حفظ کند این رفیقمان را این آقا سیّد مرتضى که الآن در مشهد است. خیلى سر به سر اینها مىگذاشت. یکى آن یکى ما. ما دوتا ما که خُب یک چیزمان هم مىشد. آقا پدر اینها را ما درمىآوردیم. یک ذلّهاى مىکردیم، ما اینها را.
آقا سید مرتضى، ایشان مىگفت یک دفعه ما وارد مسجد شدیم دیدیم یک نفر بعد از ما آمده شروع کرد بغل ما نماز خواندن. شروع کرد نماز خواندن، نماز خواندن. مىگفت من، البته وقتى نمازم تمام شد قبل از ظهر عبایم را جمع کردم و سجّادهام را جمع کردم. و گذاشتم روى چیز … آمدم بیرون سوار موتورم بشوم بروم. آن هم یک خرده صبر کرد. دید نه این سوار شد که برود، او هم بلند شد آمد که برود بیرون تا آمد بیرون من دوباره برگشتم توى مسجد، ایستاده بود چکار کند. و از این کارها و خلاصه ما دوتا اینها را دست مىانداختیم.
بله مىفرمودند: یک روز یکى از این ساواکىها آمد. مرحوم آقا مىفرمودند: هى مىآمد پیش ما سؤال مىکرد. یک روز یکى از همینها همینى که … یکى از اینها آمد و البتّه این که خدمتتان عرض مىکنم. خوب این غیر از اینست که مسئلهایست بله، آمد و این مشغول دعا و نیاز و گریه و فلان و الهى العفو و شبهاى احیاء از همه گریهاش بیشتر بود. صداى گریهاش از همه بیشتر مىرفت بالا. نمىدانم فلان و خلاصه امر مىکرد و خیلى به ما هم مىگفت قدر این پدرتان را بدانیدها. این پیدا نمىشود. و اینها. ریش هم گذاشته بود. ریشهاى اینجورى این قسمى. و خلاصه از ما سؤال مىکرد و دوباره مىگفت آقا ما هم مىزدیم. آقا نظرشان همین است. فلان و از این جور چیزها.
یک شب من داشتم از توى خیابانى مىگذشتم از یکى از این خیابانها یک مرتبه دیدم یک ماشینى در کنار ما توقف کرد. من در تاکسى نشسته بودم. در این ماشین چهار پنجتا زن بىحجاب آن با چه وضعى! با چه وضعى! بله در این ماشین بودند. راننده را، راننده من را نمىدید. نگاه کردم دیدم همین بزرگوار است که تو مسجد دارد از ما مسئله مىپرسد. دیدم همین ایشان است، به این تاکسى گفتم
برو جلو، برو جلو من با این کار دارم. رفت جلو گفتم: سلام علیکم. این هم رفت دیگر نیامد. گفتم: سلام علیکم حال شما خوب است؟ خوب این مانده بود چکار کند. میدان شهدا بود. آن موقع اسمش میدان ژاله بود.
مرحوم آقا مىفرمودند: یکى از اینها خلاصه خیلى غلطانداز بود. مدتها خلاصه مىگفتند که این مىآمد با ما و خلاصه صحبت مىکرد. و اینها و مسئله مىپرسید و جلو و در جلسه تفسیر و این چیزها و ایشان مىگویند: به طورى که حالا عبارت است به حسب ظاهر ما را به شک انداخته بود. که این چیست قضیهاش؟ این آیا واقعا مسئلهدار است؟ و خُب عَلى اىِّ حالٍ افرادى هم که مىآمدند خیلىهایشان افراد پختهاى هم بودندها! افراد خام هم نبودند. اینها افراد پخته و کار کردهاى بودند. بله مىگفتند: این قضیّه گذشت. ما هم همینطور در شک بودیم انگار یک کسى به ما هى ملَهَم مىشدیم یک شخصى که این خلاصه هواى این را داشته باشیم. و خیلى وقت پیش این قضیّه مال خیلى … تا اینکه آقاى حداد تشریف آوردند ایران. تشریف آوردند ایران و ما در خدمتشان به مشهد، عتبه بوسى على بن موسى الرضا مشرّف شدیم. آنجا یک شب بود. خیلى افراد دیگر هم آمدند در آنجا یک شب ما منزل در همان مدرسه مرحوم آیت الله میلانى- رحمه اللهعلیه- دعوت کرده بودند. من آن شب یادم است که از این ساواکىها تمام این مدرسه را احاطه کرده بودند و رفت و آمدها همه کنترل شده بود. و اینها خیلى شب عجیبى بود. آقا هم ظاهراً داستانش را در همین روح مجرد آوردند. این گذشت ایشان مىگفتند تا ما آمدیم تهران چند روز که از این قضیّه گذشت یک روز همین آقا پیدایش شد. همین آقایى که اهل سؤال و اشکال و بحث و بله خُب تبریک گفت و رفتن مشهد و تقبّل الله اعمالکم انشاءالله. بعد یک دفعه در لاى صحبتهایش گفت خُب آنجا با چه کسانى هم ملاقات کردید. با چه کسانى برخورد …. یک دفعه آقا رو کردند گفتند به او گفتند شما مفتّش هستید؟ نه نه نه … پس براى چه سؤال مىکنید بنده با چه کى ملاقات کردم و یا نه، و مىگفتند: این کسى بود که ما را به اشتباه انداخته بود. یعنى هیچ تفاوتى با یک شخص ظاهر الصّلاح مؤمن متدیّن ملتزم متعهد هیچ فرقى نداشت. و از اینها بودندها! از اینها در آن دستگاه ساواک، سازمان امنیت از این افراد بودند و قائدتاً هم باید باشند چون بالاخره یک سازمان امنیّتى که مىخواهد یک مملکتى را اداره کند. این مملکت همه جور آدم دارد. از مُعمّم و روحانى و مرجع تقلید گرفته تا کاسب و فلان و این حرفها باید همه را اداره کند دیگر، باید همه را یک نحوى. خوب قائدتاً هم باید اینطور هم باشد. درست شد. یعنى جورى برخورد مىکنند با
انسان که هیچگونه شک و شبههاى در اینکه این واقعاً آمده و تسلیم است و هیچگونه مطلبى ندارد و مىخواهد فقط در راه خدا قدم بردارد. و چیز بکند. خیلى عجیب، خیلى عجیب! بله.
یک شخصى بود وقتى یک کسى این در همان زمان سابق آمده بود پیش ما که آقا ما بله اینطور دیدیم. اینطور دیدیم این مطالب را از آقاتون داریم. این چه داریم فلان و بله مسجد مىآمد صحبت مىکرد بله تا اینکه یک مقدارى ما خلاصه با این با احتیاط برخورد کردیم. با صحبتهایش و اینها دید نه اینجور نمىشود. شروع کرد دیگر براى ما خواب تعریف کردن رفت توى فاز دیگر و خلاصه آن مرتبهاش را یک خرده بالاتر برد و کمکم به مکاشفه و فلان و ما دیدیم نه دیگر تا اینجایش ساکت بودیم، دیگر از این به بعدش دیگر نمىتوانیم ساکت باشیم. یکى از این خوابهایى که تعریف کرد ما مچش را گرفتیم، راجع به یک کیفیّت یک قضیّه گفتم: این خواب شما نباید صحت داشته باشد. به این دلیل. خلاصه بله گفتم: برو آقاجان اینجا جاى این حرفها نیست و بله از این خبرها نیست. مربوط به جاهاى دیگر و دکّانهاى دیگر (صوت نامفهوم است ۵۲: ۲۶) و ظاهر ظاهرى آراسته بله آقا خواب دارند. مکاشفه دارند. تعجّب نکنید همه چیز توى این چنته همه چیز پیدا مىشود. هم از نظر علمى هم از نظر غیر علمى. مکاشفهاى، خواب، مشاهده و امثال ذالک اما در پس پرده چیست؟ کلک، در پس پرده چیست؟ خیانت، در پس پرده چیست؟ نفاق. در پس پرده آن است دیگر آیه شریفه مىفرماید: آیه شریفه خطاب به پیغمبر اکرم فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ اى رسول خدا تو منافقین را از چهرهشان و از صورتشان تشخیص مىدهى، از صورتشان پیداست که آدم کلکى است یا آدم راستگویى است. و از لحن قول تشخیص مىدهى، از کیفیت کلام، منظور از لحن القول نه اینست که مطالب ضد و نقیض در کلام آنها است. نه! از خود کیفیّت تکلّم، وقتى که با تو صحبت مىکنند. اگر آیه قرآن هم بخوانند که بالاتر از او نیست. تو تشخیص مىدهى. این تکلم، تکلم منافقانه است. این تکلم از روى صدقِ طینت و صفاى ضمیر برنخواسته. این را تو تشخیص مىدهى. البته هر کس تشخیص نمىدهدها. اینطور نیست وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ از کیفیت کلام مىفهمد. خوب اینها هم دسته چند؟ چهارم.
بنابراین روى این جهت ارزش و حسن عمل انسان دیگر به آن کار ظاهر نیست بلکه به آن نیّت و ضمیر باطن اوست، دیگر به او برمىگردد. اگر باطن، باطن صاف باشد. عملى را که انسان انجام مىدهد آن عمل مقبول است و اگر باطن، باطن صاف نباشد آن عملى را که انسان انجام مىدهد مقبول نیست. این را که من عرض کردم در روز جلسه عنوان بصرى قبل از ماه رجب که: اگر افرادى نسبت به برادران
ایمانى در دلشان مسئلهاى باشد. خدا نماز و روزه آنها را قبول نمىکند، بخاطر همین مسئله است. چون راه خدا با نفاق جور درنمىآید. راه خدا با دورویى جور درنمىآید. راه خدا با زد و بست جور درنمىآید، راه خدا با طَرد کردن و جمعیت درست کردن و حزب درست کردن و کنار زدن و اینطرف کشاندن جور درنمىآید. هزار سال نماز بخوانید، روزه بگیرید سر سوزنى به جلو نخواهیم رفت چون باطن ایراد دارد.
آنچه که موجب ترقّى و رشد فعل است، عمل ظاهر که نیست. خوب این عمل ظاهر موجب تقویت بدن است ورزش بدن است. این عمل ظاهر موجب جریان فرض کنید که خون است. و حرکت در آمدن خون است. به خصوص براى افرادى که چربى دارند. مثل ما هرچه نماز بخوانیم این بیشتر این حکم ورزش را دارد (از این جمله به بعد دیگر صوت قطع گردید و از جاى دیگر آغاز شد مطلب پیش رو جا افتادگى نوار است). ولى آنچه که موجب تجرّد نفس است، آن چیست؟ آن جهت باطنى و جهت امرى عمل است. آن جهت باطنى است. چه فرق مىکند که انسان بلند شود هى نماز بخواند و مقصودش از این نماز فریب مردم باشد یا فریب خودش باشد. هر دو یکى است. چه فرق مىکند یا اینکه بلند شود. ورزش کند. طبیب به او بگوید آقا شما نیم ساعت باید صبح ورزش کنى. دستهایت را ببرى بالا و بیاورى پایین. پاهایت اینطرف کنى، آنطرف کنى. خم بشوى. راست بشوى. فرقى ندارد، نه هیچ فرقى ندارد. مثل چه چیزى؟ فرض کنید یک آدمى که خدا را قبول ندارد هى بلند شود نماز بخواند به قول آن یهودى، آن مؤذن مسلمان مریض شده بود. صبحها اینها هم کسى را پیدا نکردند ظاهراً خوش صدا. یک یهودى بود، به او پول دادند که بیا عوض ما اذان بگو. گفت به قول مسلمانها اشهد أن لا إله الّا الله. به قول مسلمانها اشهد ان علیا ولى الله. این به قول مسلمانها، به قول مسلمانها، چرا چون قبول ندارد. خودش قبول ندارد. رسالت پیغمبر را قبول ندارد. حالا این نماز براى او ثواب دارد. این اذان براى او ثواب دارد. نه. ثواب ندار. این ملجم مرادى آمده بود و در مسجد کوفه نماز مىخواند. هى نماز مىخواند. هى نماز مىخواند به طورى که افرادى که در مسجد کوفه شب مىآمدند براى بیتوته یا براى نماز شب مىدیدند این زودتر از آنها آمده همین ابن ملجم زودتر آمده و مشغول نماز است. ولى منظورش از این نماز چه بود. به دست آوردن فرصت مناسب براى اینکه امیرالمؤمنین را از پا دربیاورد. حالا این نماز تقرّب دارد. ظاهر ظاهر خوبى است. روزى پیغمبر اکرم در مدینه نشسته بودند صلىاللهعلیه و آله و سلم (اللهم صل على محمد و آل محمد) رو کردند به ابابکرگفتند اى ابابکر شمشیر دست بگیر برو پشت مسجد آنجا یک شخصى در حال نماز ایستاده گردنش را بزن. آنجا یک
شخص پشت ایستاده حالا نفرمودند نماز. رفت و برگشت بعد از مدتى، گفت یا رسول الله دیدم یک شخصى ایستاده مىفرماییدها درست. ولى دارد نماز مىخواند حضرت به عمر فرمودند برو گردن این شخص را بزن. این شخص را بکش آمد و برگشت گفت یا رسول الله دیدم در حال سجده است. دلم نیامد که بزنم. چرا دلش نیامد، چون افق متّحد است. مرتبه عمر این جناب با مرتبه او یکى است. لذا دلش نمىآید او را از بین ببرد. نمىخواهد رفیقش از بین برود. نمىشناخت او راها. ولى روح اجازه نمىدهد که این او را از بین ببرد. چون در یک مرتبه است. ابىبکر آمد دید، دید در حال نماز است. خوب پیغمبر گفتند بکش دیگر از پیغمبر بالاتر چه کسى. ولى اجازه نمىدهد. دل اجازه نمىدهد. چرا دل اجازه نمىدهد. چون رفیقش است. شریکش است. هم مرتبهاش است. هم کلاس هستند. حضرت به امیرالمؤمنین فرمودند یا على شمشیر را بگیر و برو او را از بین ببر. حضرت آمدند وقتى برگشتند یا رسول الله ندیدم کسى را، کسى نبود. رفته بود. حضرت فرمودند اگر این این شخص از بین مىرفت دو نفر بعد از من اختلاف نمىکردند. این رئیس خوارج بود. شخصى بود به نام ذوالنذ که یک شکل خاصّى هم داشت و این رئیس گروه خوارج بود و تمام مجالس و ملاقاتها و حزبهایى را که در زمان پیغمبر و بعد از پیغمبر تشکیل شده بود، این مىگرداند و قائله خوارج را همین به وجود آورد. در جنگ صفّین و مسئله نهروان را همین به وجود آورد. امیرالمؤمنین علیهالسلام قبل از جنگ نهروان فرمودند ما این جنگ را انجام مىدهیم از ما ده نفر کشته نخواهد شد. و از آنها ده نفر زنده نمىمانند. از اصحاب امیرالمؤمنین نه نفر کشته شدند، شهید شدند. و از آنها نه نفر فقط زنده ماندند. که یکى از آنها همین ابن ملجم بود که رفتند در مکّه و در آنجا با هم جلساتى داشتند و خلاصه قرار گذاشتند که امیرالمؤمنین را از بین ببرند. اینها در میان کشتهها امیرالمؤمنین علیهالسلام جستجو مىکردند دیدند حضرت دنبال یک کسى مىگردد. یک دفعه یک جا ایستادند. فرمودند تمام قائله خوارج مال همین شخث بود. در میان کشتهها افتاده بود. همه زیر سر همین بود. خوب حالا این نماز جناب ذوالنذى این نمازش تقرّب دارد. از نماز بهتر چه چیزى. «الصّلوه قربان کلّ تقى» نماز موجب تقرّب هر شخص باتقوایى است. «ما نودى بشئ کما نودى بالصلوه» به هیچ حکمى از احکام و هیچ عبادتى از احکام تاکید نشد. آن تاکیدى که راجع به نماز است. ولى همین نماز چیست. هى مىبرد پایین هى مىبرد پایین. هى انسان را مىبرد به قعر و به جهنّم. هى بیشتر مىرود چرا؟ عمل ظاهر ملاک نیست. نیّت باید درست باشد. یک روز اویس قرن از یک جا داشت مىگذشت دید یک شخصى یک قبرى کنده و رفته دارد توى آن قبر نماز مىخواند. گفت دارى چکار مىکنى؟ گفت دارم نماز مىخوانم دارم نماز مىخوانم. گفت چند سال
است این کار را کردى. گفت بیست سال. گفت برو بیست سال از خدا دور شدى. آخر کسى مىرود توى قبر نماز مىخواند. تو نماز را براى خدا مىخوانى یا براى عذاب قبر مىخوانى، عذاب قبر از تو برداشته شود. بیچاره نقل مىکنند در احوال سیّده نفیسه خاتون که در مصر ایشان مدفون هستند، که شصت دوره قرآن بر سر قبرش خوانده. آیا این کار صحیح است. نه صحیح نیست. قرآن را براى قبر نمىخوانند. قرآن را براى خدا مىخوانند. مرحوم آقا- رضوان اللهعلیه- فرمودند هر وقت خواستید قرآن بخوانید قرآن را براى این و آن نخوانید ثوابش را فقط به روح پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم (اللهم صل على محمد وآل محمد) اهدا کنید. شما ثوابش را به پیغمبر اهدا بکن، پیغمبر چندتا هم مىگذارد رویش به آن کسى که مىخواهى مىفرستد. چرا؟ چون نیّتت خالص شده ثواب را براى پیغمبر وسیله براى نجات ما کیست. در این عالم پیغمبر است. آن وقت آیا نمک نشناسى نیست این کسى که وجودش هم از نظر ظاهر هم از نظر باطن واسطه فیض همه خلایق هست آدم این که یک عمل مختصر سر سوزنى که مىخواهد انجام بدهد. او را از باب تشکّر اهدا نکند. به این خدایا براى پدرم، براى مادرم بابا همه اینها به طفیل پیغمبر بر سر سفره پیغمبر آنجا نشستند. اینها چه مىشود، عمل خالص مىشود. وقتى که عمل خالص شد آن ضریب اطمینانش هى مىرود بالا وقتى که عمل خلوصش زیاد شد آن جنبه قربانش آن قوىتر و شدیدتر مىشود. وقتى شدیدتر شد خوب خدا هم که مىداند نیّت انسان را پیغمبر هم که مىداند نیّت انسان را خوب آن چکار مىکند؟ قوىتر مىکند. بنابراین این مسئلهاى که مطرح مىشود در اصول که آیا فعل انسان این ملاک براى ثواب و ملاک براى عقاب است. یا نیّت انسان و مسئله تجرّى و عدم تجرّى و اینها تمام بىاعتنا فعل هیچگاه ملاک براى ثواب و عقاب نیست. چون این یک عمل ظاهر است. آنچه هست چیست. نیت است. انسان باید نیت خودش اصلاح بکند. خوب حالا اگر یک کسى بگوید خوب حالا اگر یک کسى بگوید خوب حالا اگر یک کسى بگوید خوب حالا ما نیت خودمان را درست مىکنیم. ولى کار هم انجام نمىدهیم. خوب این اول فساد نیّت است. شما وقتى مىدانى پروردگار متعال شما را به این مسئله امر کرده است. دیگر نیّتمان را درست مىکنیم. ولى عمل را انجام نمىدهیم. چیست. پس نیتت خراب است. با اصل مسئله چیست جور درنمىآید. مسئله ما کجا بود آنجا بود که شخص صفاى باطن داشته باشد. آیا ممکن است که شخص صفاى باطن داشته باشد. بعد در مقابل حکم پروردگار بایستد بگوید من انجام نمىدهم. نیتم را درست مىکنم. خدا مىگوید بسیار خوب یک نیتى نشانت بدهم. یک صفاى باطنى نشانت بدهم. دارى من را گول مىزنى. تنبلى درمىآورى. مىخواهى از زیرش در بروى. دنبال باطن مىگردى. صفا مىگردى. نه
اشتباه کرده این شخص. شخصى که صفاى باطن داشته باشد نمىتواند تمرّد کند. شخصى که صفاى باطن داشته باشد و نیّت صالح نمىتواند خود را بزند. اگر خود را گول زد صفاى باطن ندارد. مشمول چیست؟ خبث باطن است. مشمول کدورت و ظلمت باطن است. نه مشمول صفاى باطن. مگر اینکه شخصى حکم بهش نرسد. اطلاع نداشته باشد. نداند حج براى او واجب نشده ولى بگوید خدایا اگر حج براى من واجب مىشود به هر کیفیّتى شده. من حج مىرود. خداوند او ار مستطیع نکرده خداوند او را متمکّن نکرده. مریض شده مال ندارد و امثال ذالک. اما نه اینکه متمکّن بشود. و قدرت پیدا کند بگوید که ما نیّتمان نیت خیر است. برویم چى چى پولمان را بدهیم به اینها بخورند. به اینها چکار کنند. نخیر. اینجور نیست. قضیه. ما نیتمان نیت صالح است. چرا برویم فرض کنید که نماز بخوانیم نیت ما نیت صالح است. چرا برویم این کار را انجام بدهیم. این دارد خودش را گول مىزند. این دارد به دور وجدان خودش هى پرده مىاندازد. وجدان هى دارد به او نهیب مىزند آخر عبدى که در مقام اطاعت است. آن عبد نمىتواند مخالفت کند. از یک طرف وجدان و از یک طرف نفس امّاره این هر دو بر این هجوم آوردند خوب اینجا محل چیست؟ بزنگاه قضیه و محل تصمیمگیرى است. کدام یک از این دو را بیاید بر دیگرى مقدّم کند ها. اینجا دیگر جائیست که دیگر باید خدا به داد انسان برسد. انسان مىتواند انسان مىتواند تشخیص بدهد انسان مىتواند آن حکمى را که ضمیر او و نفس او آن حکم را استنباط مىکند به آن حکم ترتیب اثر بدهد. آن را محقّق کند. مىآید چکار مىکند. به خاطر یک مسائل دیگرى به خاطر یک جریانات دیگرى اگر این کار را نکنم او نمىشود. اگر این کار را نکنم نمىشود. کمکم، کمکم آن صلابت و استحکام مسئله کمکم سست مىشود و وقتى سست شد دیگر انسان راحت از کنار او مىگذرد. این چیست. این گول زدن است. آن هم خودش را گول مىزند. درست شد آیه شریفه مىفرماید: (آیه ۸۲ از سوره طه) حضرت سجاد در اینجا دارد «الحمدلله الذى یحلم عنّى» حمد خدایى را که نسبت به من صبور است. بردبار است. نسبت به من داراى حلم است. طبعا اگر عمل انسان عمل صحیحى باشد و نیت انسان هم نیت صحیحى باشد. حلم که دیگر در اینجا معنا ندارد. چون هم ذات در اینجا پاک است. و ذات در اینجا در مقام تقرب و در مقام قربت است. و هم عمل خارج هم خوب عمل صالحى است. خوب دیگر معنا ندارد. بگوییم که خدا در اینجا بردبار است. خوب اگر بردبار نباشد. چکار مىخواهد بکند. بردبار یعنى بردبار پس براى کجاست. هم عملش طرف خوب است. و هم نیتش نیت صالح. حالا اگر انسان نیتش نیت ناصالحى باشد مغرض باشد.
ناپاک باشد ولى عملش عمل صالحى باشد آیا حلم در اینجا صدق مىکند یا نمىکند. پس سه صورت مسئله در اینجا باقى مىماند. یکى اینکه شخص هم نیتش نیت ناپاک است. و هم عملش. این یک صورت. صورت دوم اینکه شخص نیتش نیت ناپاک است. عملش عمل ظاهر عمل خوب است. صورت سوم اینکه شخص نیتش پاک است ولى عمل خارجش عمل چیست. عمل غیر صحیحى است. در این سه قسم جاى دارد. جاى دارد که حلم در این سه قسم صادق باشد. خدا بردبار باشد. یک آیه شریفه داریم که مىفرماید الان این آیه به نظرم آمد (آیه ۱۷۸ سوره آل عمران) «آن کسانى که کافرند خیال نکنند این مهلتى که ما به آنها مىدهیم در این دنیا این مهلت خیر است. بر ایشان ما بر ایشان خیر مىخواهیم بزنند و بتازند و هر کارى هم دلشان مىخواهد بکنند. خیال نکنند «إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً» هى بهشان مهلت مىدهیم که بارشان سنگینتر بشود. بیچارهها نمىدانند اگر بدانند که در پس پرده چیست فریاد یا حسرتاى آنها به فلک مىرود. خبر ندارند خدا مال مىآورد براى آنها. خدا از نیت دنیا براى آنها مىآورد. خدا مال و منال مىآورد. خدا این طرف و آن طرف جمع مىکند اینها آنها هم خوش و سرمست خر برفت و خر برفت و خر برفت خبر ندارد که این مالى که جمع شده این زینتى که جمع شده این رفیقى که چندتا دور آدم جمع شده این بیا و برویى که هست تمام اینها «لیزدادو اثما» تمام اینها به خاطر اینست که هى گناه اضافه کنند. هى بیشتر در کثرت فرو بروند. هى بیشتر در منجلاب کثرت غوطهور بشوند. هى بروند پایین. این مال اینست. اما اگر خدا براى آنها خیر بخواهد نیشتر را مىآورد فرو مىکند. سوزن را مىآورد فرو مىکند. چوب مىآورد دوتا مىزند. آن نیشتر چیست. آن سوزن چیست. آن ابتلائاتى است که براى انسان پیدا مىشود و بواسطه آن ابتلائات انسان از کثرت تا حدودى فاصله مىگیرد تا حدودى به خود مىآییم. اى دل غافل تو کجا بودى. چرا این کار را نکردى. چرا آن کار را نکردى. نسبت به آنچه تکه بر ذمّهات بود اداى تکلیف کردى یا نکردى. نسبت به آنچه را که خدا بر عهده تو گذاشته بود نسبت به او وظیفهات را انجام دادى یا ندادى. درست شد. یک دفعه یک قضیه پیدا مىشود هان عجب این قضیه از کجا پیدا شد. این مسئله از کجا پیدا شد. به فکر مىآید این فرض از کجا پیدا شد. این ضیق از کجا پیدا شد و اصلا عجیب استها. خصلت انسان و آدمى اینست که وقتى انسان مگر اینکه شخص به یک مرتبهاى برسد جدا در آن مرتبه بتواند جمع بین لحاظین را بکند. هر دو جهت را بکند و الّا خصلت انسان امنیت کثرت که برایش پیدا مىشود. از وحدت غفلت مىکند. این دیگر لازمهاش است مگر اینقدر به سرش بیاید که دیگر خواهى نخواهى دیگر جمع بین وحدت و کثرت را بکند هى بیاید هى برود. هى بیاید هى برود. یا این یا اینکه نه اصلا زیر و رو بشود. اصلا وضعش عوض بشود. آن هم خوب مطلب دیگرى است که انشاءالله خدا قسمت کند آنطور
بشویم یعنى این مسائل عرضى و حالى براى ما تبدیل به ملکه بشود. ولى تا انسان، انسان است و این نفس، این نفس است. این مطلب همینطور است. آقا جان دیگران امتحان کردند و به ما گفتند اگر ما از تجربه آنها پند بگیریم راه دیگرى مىرویم و الا ما هم براى دیگران تجربه خواهیم شد. این کثرت انسان را از وحدت منع مىکند. این مطلب قضیه است. مگر یک شخصى باشد کثرت در او اثر نکند. آن یک مطلب دیگر است. (آیه ۱۷۸ از سوره ال عمران) آنچه را که ما براى آنها مىخواهیم آن خوب است. نه ما مىخواهیم آنها بمانند توى این دنیا بله جهنم ما هم نباید بى مشترى باشد. بالاخره زحمت کشیدیم جهنم درست کردیم ملائکه ما که بیکار نبودند این جهنمى که درست کردند هفت طبقه در هفت درک و در هر درک اینها بسته به چیست. به مراتب ظلمانى افرادیست که در جهنم وارد مىشوند. (آیه ۱۷۹ از سوره الاعراف) ما اصلا براى جهنم خلق کردیم. یعنى عاقبت اینها رفتن به جهنم است. جهنم ما نباید بماند. نباید تنها بماند. حوصلهاش سر مىرود. جهنّم هم بالاخره براى خودش حساب دارد. هى به جهنم مىگوییم پر شدى یا نه. مىگوید نه بابا. کجا پر شدیم هنوز اولش است. خیلى جا داریم. خیلى جا داریم. خیلى توى کثرات بودند. هنوز نیامدند هنوز موقع حساب نرسیدند. خیلىها بودند دنیایشان را به کثرات گذراندند. خیلىها بودند اینها باید بیایند خوب باید بیایند پاک شوند دیگر. اینها مراتب دارند دیگر. مىآیند و پاک مىشوند و از آن طرف مىآیند بیرون خدا نکند کسى این ظلمت در وجودش راسخ شده باشد. وجودش را دیگر برگردانده باشد. آن دیگر خیلى کارش سخت است. عمر در زمان احتضارش بود. در حال احتضار بود. آمدند به او گفتند تو که خودت مىدانى از همه افراد على به خلافت اولى است. بیا وصیت کن به على. گفت نمىتوانم این کار را انجام بدهم. داشت مىمرد ها. مىدانست و داشت وصیّت مىکرد در حین اینکه آن کاتب داشت مىنوشت یه آن حرف را به او زدند. گفتند وصیت کن به على. گفت لا اتحمّله حیّا ولا میّتا. نه در حال زنده، نه در حال مرده نمىتوانم ببینم على بر خلافت است. این چه قضیهاى است. آخر امیرالمؤمنین با تو چکار کرده. این چه جور مىشود. یک شخص اینطور بشود. عمر آدمى بود که جهنم و بهشت را قبول داشت ها. اینطور تصوّر نشود که حالا نه قبول داشت. اگر قبول نداشت اینقدر جرمش سنگین نبود. قبول داشت. جهنم را قبول داشت. بهشت را قبول داشت. ولى مىگفت حاضرم آتش جهنّم را بخرم ولى على را بر خلافت نبینم. خیلى عجیبه یعنى واقعا دیگر یک تحفهاى است. این قسم دیگر چطورى دیگر جور درمىآید. با عقل که آتش را دارد مىبیند سوزندگى آتش را دارد مىبیند. من شنیدم این را ولى خودم
هنوز ندیدم. اگر رفقا این روایت را دیدند براى من بیاورند. که در روز قیامت عمر را بر سر آتش جهنم نگاه مىدارند و مىگویند اقرار کن به ولایت على، از جهنم نجات پیدا مىکنى. اقرار نمىکند. عجیب است. من این روایت را شنیدم ها. از شخص موثّقى هم شنیدم. ولى خودم هنوز ندیدم. و بعید هم نیست چه فرق مىکند. واقعا این نفس چیست قضیّهاش. این در چه مرتبهاى از انانیّت واقعا باید باشد. که این سوزندگى آتش براى او خفیفتر است. از سوزندگى قبول حق. از پذیرش حق. این، این چه موجودى است. من خیال مىکنم خدا قدرت نمایىاش را تو این عمر کرده. از آن طرف از جهت صفات جلالیّهاش هرچه تو امیرالمؤمنین قدرت نمایى صفات جمالیّه و عرض مىشود. رحمت و عطوفت و کرامت و بزرگوارى و مجد کرده. این طرف به عکس در مقابل سنگ تمام گذاشته دیگر نسبت به ایشان آخر کسى را که بغل جهنم با آن لهیب بایستند. بگویند اقرار ولایت کم. نکند. این دیگر باید چه تحفهاى باشد این. این آسان نمىشود از این قضیه گذشت خدا انسان را نجات بدهد. که از این نفس امّاره چه طور انسان ما نباید آقا تعجب کنیم ها. حالا اینکه ما به این کیفیت بیان مىکنیم. قضیّه را یک مقدارى به خودمان تأمل کنیم. یک مقدارى مسئله را به خودمان ببینیم.
واقعا انسان حق، دو دوتا ۴ تا. آقا جان این مسئله اینه. خب این حق دیگه نه خیلى عجیبه. نمىفهمد. واقعا چه جور مىشه. آخه تصور بشه چه جور مىشود. آخه یک شخص به این کیفیت، که هر جور و هر قسم و از هر راهى انسان وارد بشود و آن را مقید به پذیرش کند. و ملزم به پذیرش کند. و بعد در آخر نمىپذیرد. نه اینطور نمىخواهم، نمىخوام. این چه طوره؟ (ادامه صوت) این مطلب، یک وقت راجع به قضیهاى بود که ما راجع به یک مسئلهاى یک اختلافى داشتیم. با یک شخصى راجع به یک موضوعى، و من مىدیدم که اگر من این کار را انجام ندم، معلوم نیست کار به کجا میرسه. خلاصه ما با ایشون صحبت کردیم و خواستیم هر چى صحبت کرد ما جواب دادیم هر چى ماچیز، من صلاح بر این مىبینم اینطور مىبینم. اونطور مىبینم، آخر یک حرفى من زدم گفتم آقاجان شما مىخواهید این کارى که انجام بدى مورد نظر مرحوم آقا باشه یا نباشه؟ آخر این را مىخواى یا نه؟ این مىخواى یا نه؟ خب بله؟ خب منم که اینو مىخوام. تجربه مىکنیم. من یک مدت مسئولیت این کار
* توجه* صوت قطع و از اینجا لحن آقا تغییر و به موضوع جدید پرداخته مىشود را به عهده مىگیرم اگر افرادى که در این مجموعه هستند تشخیص دادند کار من خلافه، خب! طبعاً دیگر من مفتضحم. طبعاً دیگر من جائى ندارم. و اگر تشخیص ندادند پس همان مطلوب شما هم چى شده است؟ انجام شده است، خب! جواب چى؟ گفت بنده نمىتوانم قبول کنم. خب این یعنى چى؟ بالاخره هم
شما مىخواهید مسائل طبق نظر بزرگان پیش بره هم ما مىخواهیم هر دو، خب ما شش ماه، بیشتر هم نه. شش ماه مسائل و کارها را بدست مىگیریم. اگر مطلوب بود خب هم مطلوب شما انجام شده هم مطلوب ما، مطلوب نبود. خود من طبعاً دیگر باید برم کنار. چون همه تشخیص مىدهند مطلوب نیست. دیگه اختلاف هم برداشته مىشود. پس دیگر مسئلهاى نیست. بعد در آخر گفتن چى؟ نخیر ما نمىتوانیم قبول کنیم. خُب دیگر بعد از این چه باید گفت؟ چه باید گفت؟ هیچ چیز، مخلص شما هم هستیم. فى امان الله ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ول کن اینها را بگذار اینها سرشان گرم باشد. بگذار اینها هر کارى مىخوان بکنن. فردایى هم هست و خواهند دید، درست شد. فردایى هم هست. و خواهند دید.
چندى پیش یک مسئلهاى اتفاق افتاد براى یک شخصى. ما دیدیم عجب! بله این یک بنده خدایى حفظه الله، شش سال با ما تماس نداشت. اصلًا یک کلام صحبت نداشت. بعد با ما تماس داره، آقا اینطور شده. آقا آنطور شده. آقا فلان شده. گفتم شما شش سال کجا تشریف داشتید؟ گفتم شش سال دیر تلفن زدى آقا. شش سال دیر تلفن زدى. ألان دیگر کارى از دست من برنمىآید. اى آقا فلان، گفتم آقا فلان ندارد. آن موقعى که من فریادم به هوا مىرفت و گفتم کار از دست من خارج شده اى بزرگان بیایید شما بنشینید یه راه حل پیدا کنید. به فکر تلفن امروز سرکار بودم. به فکر این بودم که شما هم به مشکل مىخورید. این را که خدمتتان عرض مىکنم دروغ نیست ها! واقعاً به فکر اینها من بودم. که مىگفتم این انجام نکنید، این مسائل را به وجود نیاورید. خب چى؟ حالا بنشین پاش دیگر. حالا که اینطور شد. اگر هم اینطور نمىشد، تلفن خبرى نبود ها! نه، ذرهم یأکلوا بگذار، بگذار ما صبر کنیم. صبر نمىکنیم یواش یواش حالا باشد. بگذار انجام بدن، بگذار بگویند. بگذار هر کارى دلشان مىخواهد بکنند ولى چى؟ حساب دارد آقاجان. مسائل حساب دارد. هر چیزى یک حسابى دارد شما خیال مىکنید این نفوس، این نفوس این عُمرها این عرض مىشود که استعدادها اینها اینها همه حساب و کتاب ندارد؟ این بچههاى معصوم، این زنها، این مردها، حالا صرفنظر از آن مبانى و اعتقادات و اینها هیچ حساب و کتابى نیست، همینطورى بگیریم و بزنیم و بگیر و ببند و
امانش مده، بدست منه پهلوانش مده.
بگیریم و ببندیم و بزنیم و برویم و به هیچ کس هم کار نداریم. نه آقا، فردا مىآیند جلوتو مىگیرند چرا اینطور کردى؟ چرا اینجور کردى؟ یک به یک مىآیند جلو مىگیرند، اینجاست که
انسان از الان باید کار خودش را درست کند. به فکر فردا باشد. دیگه فردا دیر است. از الان هر قدمى را که مىخواهى بردارى درست بردار، به فکر فردایى هم باش. نه فرداى این دنیا، فرداى آن دنیا که یک سر مویى کم و زیاد نمىشود. وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ یک سر سوزن از دید ما مخفى نمىماند، یک سر سوزن از پرونده این حذف نمىشود. أَتَیْنا بِها مىآوریم، مىآوریم در جلوى چشمت مىگذاریم، در فلان روز فلان ساعت فلان چیز این فکر از تو خطور کرد. حالا انجام بده یا نده این چیز دیگر است. چرا این فکر از تو خطور کرد. اتینا- نه خدایا- نه تماشا کن، فیلم را روشن مىکند. آپارات را روشن مىکنند. حالا چه آپاراتى؟ نه آپاراتى که فیلم است، بگوئیم خدایا ساختى، مونتاژ کردى مگر الان مونتاژ نمىکنند؟ الان یک چیزهائى درست کردند همه چیز را مونتاژ مىکنند دیگر درسته. نه خدا آپارات را روشن مىکند. خود عمل انسان را مىآورد جلو نه اینکه بخواهد فیلم درست بکند نه اینکه ببرند در استودیو فرض کن بِبُرند و این طرف آن طرف و سانسور کنند. یک دفعه یکى را به یکى دیگر بزنند. نه آقا جان، عمل انسان را در آن وقت خدا مىآورد و در مقابل انسان مىگذارد. آقا بفرمایید. آدم چکار مىکند؟ سرش را مىاندازد پایین، این یکى، شما در فلان وقت این کار را نسبت به رفیقت کردى. این اجحاف را نسبت به رفیقت کردى، نه خدایا، من نکردم. ملائکه عوضى نوشتند. حوصلهشان نبود. خوابشان مىآمد. ساعت ۱۲ شب بود. همینطور نوشتن، ملائکه ما اشتباه نمىکنند، درسته آقاى؟- ها- ما خوابمان مىبرد ولى ملائکه بیدارند. اسم شما چیه آقا؟ آقا مهدى، ملائکه بیدارند، ملائکه ها! آن، خوابى هم که مىبینى دارند مىنویسند چه برسد به بیدارى و اینها. خواب ما مىبینیم. آنها دارند مىنویسند، شما این خواب را دیدى بفرمایید آقا روشن کردید. حالا بیا ببین خود آن عمل و آن حرف، مىآید در مقابل انسان قرار مىگیرد، امکان ندارد، ما مهلت مىدهیم هى، مهلت مىدهیم، اینجا چیست؟ حلم است، اینجا حلم است. البته این منظور از حلم امام سجاد غیر از اینِ ها، من فقط دارم موارد حلم را مىگم. این حلم، حلمى نیست که به نفع ما تمام بشود. این حلم به ضرر ما تمام مىشود. حلمى که خدا دارد در اینجا، و جزاى انسان را نمىدهد، آن حلمى است. آن حلمى نیست، که از پس او غفران آید. راجع به غفران صحبت مىکنیم که چیست؟ این حلمى است که خود آن حلم جزاى ما خواهد شد. منتهى جذایى است که صدایش فردا درمىآید. الان صدا ندارد. چوب را زده منتها صدایش فردا درمىآید. دارد نى مىزند. گفت نى مىزنم. داشت در دکان او را مىکشید بالا قفل را باز مىکرد. گفت چه کار مىکنى؟ گفت دارم نى مىزنم، گفت پس چرا نى تو صدا
ندارد. گفت فردا بیا، صدایش درمىآید. این حلم است، حلمى که صبر مىکند. صبر مىکند، صبر مىکند. یک مرتبه قهر او مىآید. و مىزند، و دودمان انسان را بر باد مىدهد.
در زمان رژیم شاه دیگر این اواخر، دیگر شاه خیلى طغیان کرده بود. نسبت به مسائل شرعى و اینها. حتى خیلى بىحرمتى مىکرد و تاریخ هجرى را تبدیل به تاریخ شاهنشاهى کرد. که این واقعاً بزرگترین خیانت شاه بود. که یک دفعه یادم هست در یک مجلس، مرحوم آقا- رضوان الله علیه- نشسته بودند با مرحوم چیز هم بود، مرحوم آیه الله شیخ مرتضى مطهرى- رحمه الله علیه- ایشان هم در آنجا بودند. صحبت همین تغییر تاریخ شمسى، هجرى به تاریخ چیز، که ایشان به آقاى مطهرى، ایشان فرمودند: که این حدم اسلام است. تغییر تاریخ به تاریخ شاهنشاهى محو اسلام است. و خداوند به این کار رضا نخواهد داد. این مسئله به این کار دیگر رضا نخواهد داد. بعد از این قضیه دیگر ایشان افتاد در سرازیرى، مسئله حجاب را مطرح کرد. خودم از ایشان یک سخنرانى شنیدم در رادیو، که ایشان مىگفت: که ما نمىگذاریم زحماتى که پدر ما کشیده است راجع به این مسئله، یک مشتى، آنها را به دست فراموشى راجع به قضیه حجاب، صحبت کرد. در اواخر حکومتش بود، که وقتى آقا این مطلب را شنیدند فرمودند: دیگر کار او به سر آمده است، و بعد از اندکى چند ماهى، این مسائل انقلاب شروع شد و بر آن چهها گذشت، دیگر بماند. نمىدانم تاریخ آنها را مطالعه کردید یا نه. اگر بدانید چه بر سر اینها آمد، اگر بدانید چه بر سر اینها آمد، از آن عزّت و مقام و از آن عرض مىشود که، مراتب خدایگان و نمىدانم، بر پشت اتوبوسها مىنوشتند السلطان ظلل الله فى ارضه. بعد ترجمه هم مىکردند شاه سایه خدا باشد. سایه از اصل کى جدا باشد؟ این حرفها را هم شروع مىکردند به نوشتن، خدایگان و اعلىحضرت و همایون و نمىدانم چه چیز آریامهر؟ آریامهر و از این حرفها، ایشان هم خیال مىکرد که بله مطلب همین است، مسئله همین است. کارش به جایى رسید بعد، که او را در سلول دیوانهها، در آن سلول نگه داشته بودند تا اینکه ببرند یک جاى دیگر، یعنى وقتى که داشت از یک جا به جایى دیگر مىرفت و نقل مکان مىکرد و اینها، یکى از آن جاهایى که به خاطر اینکه ایشان نیاید در شهر و او را نگه ندارند. خودش را و فامیلش را و اینها، آورده بودند. یک بیمارستان روانى که در یک پایگاهى بود در امریکا، من حالات ایشان را مىخواندم، در کنار سلول دیوانهها اینها را نگه داشته بودند، که دیوانهها مىآمدند جلوى اینها ادا درمىآوردند. نمىدانم، این خیلى عجیبه ها. خدا دارد نشان مىدهد، مىگوید بفرما (إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً) شما خیال کردید دو روز حکومت به شما دادیم تمام شد؟ خدایگان شدید؟ ظلّ الله شدید؟ ما این چنین مىگوییم، کسى رستاخیز ما را قبول مىکند بکند.
نکند به او گذرنامه مىدهیم هر جا مىخواهد برود. عجب! مملکت هم دیگر جزو طیول خودتان به حساب آوردید. اینها براى ما عبرتهها!
هر کسى به اندازه خودش، هر کسى به اندازه خودش نفس دارد. انانیّت دارد. بین آن زمان و این زمان و بعد و فردا و قبل هم فرقى نمىکند. هیچ تفاوتى ندارد، هیچ تفاوتى ندارد. هم سابق را دیدیم هم آینده را خواهیم دید. در همه اوقات، همینطور بوده، و به همین کیفیت است، صورتها فرق مىکند. شکلها فرق مىکند. ولى انسان، انسان است، نفس هم نفس است. کثرات هم کثرات است. آقا جان، تفاوتى ندارد. هر کسى را به یک قسم، هر کسى را به یک جور، اینها چیست؟ اینها تمام براى این است که خدا حلم مىورزد. حلم دارد. حلم او موجب گول خوردن ما مىشود. حلم او موجب غرّه شدن ما مىشود. حلم او موجب فرو رفتن در کثرات مىشود، حلم او موجب غفلت، و موجب فرو رفتن در انانیت، و فرو رفتن در نفس و اهواء مىشود. این به خاطر چیست؟ بخاطر حلم اوست.
پس ما مهمترین قضیهاى که براى ما مهمّ است، و خطرناکترین مطلبى که، براى ما در راه سلوک و در راه حرکت به سوى خدا اهمیّت دارد، مسئله حلم پروردگار است، از این قضیه حلم غفلت نکنید. این حلم، حلم بنیان برانداز است این حلم، حلم نابود کننده است و ویران کننده وجود انسان است، این حلمها، این قسم از حلم، حلمهاى دیگرى هم دارد. حالا مىگوئیم، انشاءالله در خدمت رفقا هستیم. این حلم موجب از بین رفتن است، این حلم موجب شقاوت و خسران ابدى است، این قسم حلم، از این قسم حلم باید نگران باشیم، نکند خدا، این مماشاتى که الان دارد با ما مىکند این نحوه مسیرى که دارد با ما پیش مىآورد این آرامشى که الان بر ما هست، این نحوه حرکتى که الان ما داریم مىکنیم نکند مشمول این حلم خدا هستیم، از این حلم باید خیلى در ترس در نگرانى و در خوف باشیم، البته خب از آن طرف طور دیگرى هم هست. قسم دیگرى هم هست، و نحوه دیگرى هم هست. اینها دیگر این طرف هست. آن طرفش هم هست. اگر انسان مواظب باشد اگر انسان متوجه باشه خداوند متعال داراى رحمت هم هست. داراى عطوفت هم هست. ولى على اىّ حال ما از این مسائل نباید غفلت کنیم. انشاءالله امیدواریم که خداوند در هر حالى ما را با عفو خودش و با فضل خودش، ما را بگیرد، نه با عدل خودش، و با حسابرسى و میزان عدل، که در آن صورت کار ما خیلى زار است. جناب آقاى عرض کنم که بله، انشاءالله.
اللهم صل على محمد و آل محمد