جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۴

موضوع: جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۱ رمضان ۱۴۲۴


أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


وانتَ المَنّانُ بِالعَطِیّاتِ عَلى اهلِ مَملَکتِک و العآئِدُ عَلَیهِم بِتَحَنُّنِ رَأفَتِکَ الهى رَبَّیتَنى فى نِعمَکَ وَ احسانِکَ صَغیراً وَ نَوَّهتَ بِاسمى کَبیراً فَى امَن رَبّانى فِى الدُّنیا باحسانِهِ و تفضُّلِهِ و نِعمِهِ وَ اشارَلى فِى الاخِرَه الى عَفوِهِ وَ کَرمِه.

این چند خط، دو، سه خط در یک زمینه مطلب دارند. حضرت مى‏فرمایند بار پروردگارا تو با هِبه و عطایاى خودت بر اهل مملکت خودت منّت گذاردى و منّت هدیه و عطیّه را اختصاص به خودت دادى‏ وَ العآئدُ عَلَیهِم بتَحَنُّنِ رأفتِکَ.

تحنُّن رأفت‏ یعنى اظهار محبّت و اظهار علاقه و رحمت نسبت به یک شخص، و دائماً این اظهار رأفت و محبّت را نسبت به یک شخص پى در پى داشتى. این‏طور نبود یک روز نعمت بدهى و رأفت کنى و روز دیگر یادت برود فراموش کنى. از لیست بیندازى. از لیست حذف کنى.

دیده شده است افراد آن ارتباطى را که با اشخاص دارند آن ارتباط بر اساس نحوه معاشرتشان با آنهاست و نحوه و کیفیت ارتکاز آنها با آن افراد دور مى‏زند اگر ارتباط زیاد باشد بیشتر در ذهن هستند اگر ارتباط کم باشد کمتر هستند به هر مقدار که، گفت از دل برود هر آن‏چه از دیده برفت، هرچه که آن آثار ظاهرى و ظواهر در انسان قوى‏تر باشد میزان حضور اشخاص در انسان بیشتر است، بر اساس همین مسائل ظاهرى.

اما در مورد پروردگار این‏طور نیست‏ «و العائد علیهم یتحنُّن رأفتک» یعنى پیوسته تو بواسطه التفات و رأفتى که به مردم دارى پیوسته هى [این لطف تو] در حال استمرار و تداوم است.

خیال مى‏کنم در مورد این مسأله سال‏هاى گذشته صحبت شد که ما نمى‏دانیم وضعیت و حالاتى که براى ما پیش مى‏آید این حالات از کجا نشأت مى‏گیرد؟ ما خیال مى‏کنیم مسائلى که براى ما پیش مى‏آید این مسائل همه دفعى و صُدفه‏اى است. صُدفه [یعنى‏] همین‏طور یک اتّفاقى مى‏افتد یک مریضى مى‏آید بعد یک خوبى مى‏آید یک فشار مى‏آید بعد یک گشایش، مى‏آید. یک ضیق مى‏آید و بعد یک فرح و انبساط مى‏آید، زندگى را به همین کیفیّت مى‏گذرانیم، اوضاع را به همین کیفیّت مى‏گذرانیم.

خیال مى‏کنیم در نظر و فکر ما یک جریان عادى همین‏طور دارد مى‏آید و مى‏رود. اما اگر چشممان باز بشود خواهیم دید که تمام علل و اسباب عالم وجود، دست بدست هم دادند تا، لحظه، لحظه زندگى ما را نقطه‏چینى کنند.

الآن ما آمده‏ایم در این‏جا نشسته‏ایم. الحمدلله به قرائت قران و استماع دعاى افتتاح هم موفّق شدیم و بعد هم مطالبى در حول و حوش دعاى ابى‏حمزه حضرت سجّاد، محفلى است رفیقانه، دوستانه، صُحبت مى‏کنیم با رفقا، شب‏هاى ماه رمضان، خداوند توفیق داده است که در این وضعیّت خب طبعاً حضور داشته باشیم. آیا مى‏دانید این توفیقى که بدست آمده است و الآن ما در این‏جا هستیم این مسأله سرخود بوده است، همین‏طورى؟ به همین کیفیّت، خب حالا [که‏] نشستیم برویم آن‏جا ببینیم ….، بالأخره حالا که قرار است دو ساعتى از شب را بگذرانیم، چه در خانه بگذرانیم چه برویم خانه آقا بگذرانیم! حالا که قرار است فرض کنید که من باب مثال یک وقتى تلف بشود، خب حالا برویم ببینیم چه گفته مى‏شود؟ یا این‏که نه، آن علل و اسباب الهى و رأفتى که پروردگار نسبت به انسان دارد قضایا و مطالب را بنحوى ردیف مى‏کند که مسأله به این‏جا منتهى بشود. قضایا بیاید و در این‏جا قرار بگیرد.

الآن نگاه کنید شما، از میان این همه مردم، یک دفعه مرحوم قاضى- رضوان الله علیه- در جلسه‏ایى بودند، در کنار دوستانشان و رو کردند به افراد، دوستانى که در آن جلسه بودند، فرمودند من الآن در دور کره زمین سیر کردم، هیچ جلسه‏اى را مثل این جلسه پیدا نکردم. خب اولیاء خدا گاهى از این مطالب هم مى‏گویند. این حالا ضرورت اقتضاء مى‏کند یا صلاح بر این مى‏بینند، حالا مطالبى مطرح مى‏کنند.

خب حالا مطلبى را که ایشان فرمودند صحیح بوده است یا خداى نکرده باطل بوده است؟ خب قطعاً به اعتقاد حداقل ما باطل نبوده است. حالا بعضى‏ها باطل مى‏دانند. خب با آن‏ها کارى نداریم. در زمان مرحوم آقا هم بعضى‏ها بودند که به مطالب ایشان استهزاء مى‏کردند، از مختلفِ از افراد. بعضى‏ها مسائل ایشان را دکّان تلقى مى‏کردند و تعبیر از دکّاندارى مى‏آوردند، از خود ارحام ما هم بودند، بعضى‏ها مسائل ایشان را یک نحوه مرید بازى مى‏دانستند و مى‏فرمودند مرید بازى اقسامى دارد یک قسم آن هم، همین بساط آمدن و نشستن و ذکر و خواندن حافظ و مجالس این‏طورى و عصر جمعه و سمات. این هم یک جور مرید بازى است. فرق نمى‏کند. محراب و منبر و ارتباطات و این‏ها یک قسم‏

است این هم یک قسم است دیگر، خلاصه هر کس با هر وسیله و با هر مستمسکى که در دست دارد مى‏آید جلو، خب آن آن‏طورى مى‏آید این این‏طورى مى‏آید.

اى مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست‏   عِرض خود مى‏برى و زحمت ما مى‏دارى‏


مرحوم آقا عنقایى بود که دست این مگسان نه تنها به پرواز و آشیانه او نمى‏رسید بلکه در مُخیله آن‏ها هم یک همچنین مسائلى خطور نمى‏کرد حالا تا بخواهد ….. آیا قدرت آن را داشته باشند؟ همّت آن را داشته باشند؟ اراده آن را داشته باشند یا این‏که ….؟ یک روز من به مرحوم آقا گفتم، آقا فلان شخص، فلان عالم نسبت به شما نامه‏ایى داده است. من آن نامه را مطالعه کرده بودم. نامه‏ایى داده است و خیلى مطالب جفنگیاتى در او نوشته است. مرحوم آقا فرمودند هر کس به تکلیف خودش مى‏پردازد. [او] وظیفه [اش‏] این است که بیاید آن [کار را] بکند، ما هم وظیفه‏مان این است که این کار را انجام بدهیم. این شعر را خواندند:

بلبل به باغ و جغد به ویرانه تاخته‏   هر کس به قدر همّت خود، لانه ساخته‏


مگر در زمان محروم قاضى نبودند؟ در زمان مرحوم قاضى مگر افرادى نبودند؟ مگر مسخره نمى‏کردند؟ مگر انتقاد نمى‏کردند؟ عُرضه رویارویى و مقابله با ایشان را نداشتند، مى‏رفتند یواشکى در مجالس با هم پچ، پچ مى‏کردند خب اگر راست مى‏گویى بلند شو بیا حرفى که مى‏زنى جلوى او بزن. شخصیّت مرحوم قاضى در آن زمان بنحوى بود که وارد هر مجلسى [که‏] مى‏شد از تمام افراد آن مجالس دیگر صدا برنمى‏خواست. آقاى حداد مى‏فرمودند ایشان وقتى وارد مجلس فاتحه‏ایى مى‏شد، فاتحه در نجف، علماء، برگان، فضلاء، مراجع، وقتى که وارد مى‏شدند مثل این‏که روى سر همه آن‏ها یک پرنده نشسته است، که این‏ها جرأت سر تکان دادن را نداشتند. آن وقت همین‏ها وقتى که مى‏رفتند پچ، پچ، پچ شروع مى‏کردند با هم دیگر حرف زدن. خب حرف مى‏زنى جلوى او بگو این خیلى نامردى است. خیلى واقعاً بى‏انصافى است دیگر. اگر حرف دارى بلند شوید بیایید جلوى او بزنید. آقا راه شما غلط است. آقا مسیر شما باطل است. آقا راه شما خِلاف است. چرا پشت سر او مى‏گویید این‏ها درویشند، این‏ها صوفى‏اند. این‏ها ضد خدا هستند، این‏ها ضد ولایت هستند. این‏ها ضد امامند. این‏ها مجالس روضه ندارند. این‏ها اهل ولایت نیستند. این‏ها فقط قرآن مى‏خوانند و این‏ها؟ مرحوم آقا مى‏فرمودند از تهمت‏هایى که به مرحوم آقاى حداد مى‏زدند این بود که ایشان اهل ولایت نیستند. در حالتى که ذکر دائم مرحوم آقاى حداد یا صاحب الزمان بود.

یعنى خب بعضى‏ها مى‏گویند فرض کنید که‏ لا حول و لا قوه إلّا بالله. یا مثلًا یا الله. یا مثلًا ….. مرحوم آقاى حداد هنگام بلند شدن، در موقع نشستن وقتى که مى‏نشستند یا صاحب الزمان وِرد زبانشان بود. آن وقت مى‏گفتند این آدم اهل ولایت نیست! چه کسانى مى‏گفتند؟ نه مردم عَوام. بعضى از اهل علم. اهل علمى که [مثل‏] خفّاش، نمى‏تواند نور خورشید را ببیند. و خود را از رسیدن و دست یافتن به آن مبدأ ناتوان مى‏بیند، آن وقت او را مى‏خواهد پایین بیاورد. خب مسکین چرا خودت را در این وادى و در این مسیر و در این عالم بهاء و بهجت و سرور قرار ندادى؟ تا اوّلًا از این تخیّلات و این گرفتارى‏ها و این اوهام خلاص بشوى. آخر چه کسى مى‏آید به خود بخرد که عمرى را با توّهمات بگذراند؟ با تخیّلات بگذراند؟

چند روز پیش در مشهد با یک فرد برخورد کردم، یکى از دوستان، مى‏گفت فلان شخص، یکى از اقرباى او، به او گفته است بعد از هشت سال فهمیده‏ایم مطالبى که راجع به این قضایا و این‏ها هست دروغ بوده است خب ببیند، هشت سال در خیال، نُه سال در وهم، واقعاً! جدّى! یک آدم عاقل مى‏آید این کار را انجام بدهد؟ یعنى یک آدم؟ اصلًا ما مى‏گوییم فرض کنید کسى که سالک نباشد. کسى بیاید هشت سال، نه سال، ده سال، بیست سال، اتفاق افتاده است ها! اگر ما نگاه کنیم به افراد دنیا، مى‏بینیم همین هستند. یکى پنج ساله، متنبه مى‏شود یکى ده سال، مى‏گذرد متنبّه مى‏شود یکى پانزده سال، یکى تا آخر عمر در این منجلاب مانند کرم‏ها و انگل‏ها مى‏لولد دائماً، اصلًا زندگى انگل در منجلاب است دیگر، بیاید بیرون مى‏میرد. حتماً باید در این وضعیّت رشد کند. آخر آدم سالک نباشد شیعه نباشد. مسلمان نباشد. عقل که دارد یا آن را هم ندارد؟ خب این‏ها که ندارند. آخر یک آدم عاقل بلند مى‏شود بیاید زندگى خودش را بگذراند به حرف و نقل؟ این چه کرد آن چه کرد.

یک چیز بدست بیاورد. یک مسأله این‏جا بدست بیاورد یک مطلب این‏جا بگیرد یک قضیّه این‏جا بگیرد، هِى برود آن‏جا، هى بیاید این‏جا، یعنى همین؟ زندگى، آخر اینهم [شد زندگى؟]، واقعاًها واقعاً. این‏که من بارها گفتم و مرحوم آقاى حداد مى‏گفتند راه عرفان راه عقل است معناى آن همین است‏ها. یعنى شما مسلمان هم نباشید. شیعه هم نباشید. یک عاقل، عاقل نه دیوانه و نه خُل، یک عاقل در این دنیا چکار مى‏کند؟ چکار مى‏کند؟ چه راهى را براى زندگى انتخاب مى‏کند؟ چه راهى را براى ارتباطات خودش انتخاب مى‏کند؟ این راه زندگى است؟ آدم هِى از این حرف دربیاورد، هى از آن حرف دربیاورد،

هِى از آن مسأله ….؟ در همین سفر، دو سه شب پیش در یک مجلسى بودم. گفتند آقا راجع به شما اخیراً یک مطلبى شنیدیم که …. مى‏خواهم [ببینم‏] درست است؟ گفتم آقا اصلًا نمى‏خواهد بگویى. گفت‏

مى‏خواهم خودم بفهمم گفتم نمى‏خواهد بفهمى. اصلًا نمى‏خواهد بگویى! گفتم چه مى‏خواهى بگویى؟ یک حرفى را بزنید ما نسبت به یک شخصى سوء ظنى پیدا بکنیم، حالا جواب به شما بدهیم یا ندهیم! این اصلًا ارزش دارد؟ اصلًا ارزش دارد من تا الآن که چیزى نمى‏دانم، یک چیزى بیاید در ذهنم که من را گرفتار کند! مى‏ارزد؟

خب اتفاق افتاد دیگر، آن بنده خدا نتوانست طاقت بیاورد. البته آن قضیه نه، دو قضیّه دیگر نقل کرد! بالأخره گفت! هیچى! تا الآن فکر ما را گرفته است چند روز؟ چهار روز، حرم مى‏روم این چه؟ بیرون مى‏آمدیم این ….؟ چرندِ چرند است، اصلًا حیف است چَرند بگوییم واقعاً در اسمش. خب حالا این مجلس و این صُحبت و این شنیدن براى یک عاقل یعنى براى ما، آخر ما که مى‏خواهیم حَرم امام رضا برویم با این فکر و خیال برویم بهتر است یا بدون این فکر؟ کدام بهتر است؟ کدام بهتر زیارت را مى‏فهمیم؟ در کدام موقعیّت بهتر مى‏توانیم حضور داشته باشیم؟ در چه حالى بهتر مى‏توانیم نمازمان را بخوانیم؟ در چه حالى ….؟ آقا مى‏خواهیم بخوابیم مى‏خواهیم بخوابیم. مى‏خواهیم راه برویم مى‏خواهیم بنشینیم. همین الآن که من دارم با شما صحبت مى‏کنم آن قضیّه دوباره آمد در ذهنم که فلان کس در این قضیّه این حرف را زده است راجع به ما، التفات مى‏کنید؟ خب حالا نشنود، نشنود که بهتر است.

درست یادم مى‏آید من هشت ساله بودم، کلاس دوم ابتدایى بودم، مرحوم آقا در جلسات جمعه که آن موقع جلسات سیار بود، گردشى بود. مرحوم آقا- کجا بودیم رفتیم به کجا؟ خب عیب ندارد بالأخره این‏ها مطالبى است که ایراد آن ان‏شاءالله ضررى ندارد حالا اگر ….، رفقا خب همه مى‏دانند دیگر، اطلاع دارند شاید هم بهتر از ما بدانند تجربه آن‏ها هم شاید بیشتر باشد- جلسات جمعه بود یک روز مرحوم آقا راجع به این قضیّه صحبت مى‏کردند. چون وقتى که ما آن موقع مى‏رفتیم در جلسات، مى‏آمدیم بیرون مجبور بودیم مطالبى را که مرحوم آقا گفته‏اند پس بدهیم. یعنى ایشان از ما سؤال مى‏کردند. ما امروز در جلسه چه گفتیم؟

خب چون جلسات آن قصّه داشت، اول قصّه‏هاى آن یاد ما مى‏ماند. شروع مى‏کردیم تعریف کردن. مى‏گفتند که بیا خانه براى مادرت بگو که من چه گفته‏ام. ما که قصّه‏ها را مى‏گفتیم، یک خورده به ذهنمان فشار مى‏آوردیم یکى، دوتا، چند جمله هم از این طرف و آن طرف جور مى‏کردیم و بالأخره یک قِسمى ما نمى‏گذاشتیم خیلى کار خراب باشد. ولى خوب قصّه‏ها یادم است. یادم است یک روز راجع به غیبت، ایشان به مناسبتى در صحبت‏هایشان از غیبت و این‏ها- اسم مى‏آوردند، که مرحوم آقاى انصارى- رضوان الله علیه- ایشان مى‏فرمودند گرچه مى‏گویند عیب ظاهر مردم گفتن حرام نیست فرض کنید

یک کسى عیب علنى دارد، یک گناه علنى، ولى واجب هم که نیست حالا یک شخصى یک کارى مى‏کند دیگران هم مى‏دانند خب آیا درست است انسان بیاید این عیب را به طور عَلنى بگوید و تعریف کند؟ آقا یک کارى کرده است دیگر! چکار دارید؟

بعد ایشان مى‏فرمودند که اگر شخصى غیبت کسى را کرد- این‏طور که معروف است- نباید برود و به او بگوید که آقا من غیبت شما را کردم، راضى باشید. چرا؟ چون ممکن است این عمل خِلافى که انجام داده است به گوش او نرسیده باشد. فقط به یک رفیق خود گفته باشد آقا فلان کس فلان کار خِلاف را انجام مى‏دهد من باب مثال. خب شاید این نرود بگوید رعایت کند، رعایت مسأله را کند و بعد خود این شخص بلند شود برود بگوید آقا ما غیبت شما را کردیم خب این کار که بدتر است. این‏که دیگر خلاف است یعنى غیبت کردن خود آن یک عمل خِلاف است. افشاء این غیبت و ایجاد تفکّر در شخص، او یک عمل دیگرى است. آن را چکار کنیم؟ آن وقت در این‏جا دو کار خِلاف انجام شده است. یکى انسان غیبت برادر مؤمن را کرده است. دوّم ذهن او را نسبت به این جریان پریشان کرده است. خب نرود بگوید بله اگر به گوش او رسید باید برود و رضایت بطلبد، اگر رسید و متوجّه شد که آن شخص مطلع شده است، آن‏جا دیگر باید برود و حلالیّت بطلبد و اظهار توبه و پشیمانى و خلاصه رضایت او را بدست بیاورد ولى [در غیر این صورت‏] نباید بگوید.

بعد ایشان آن‏جا فرمودند من در این‏جا به رفقا مى‏گویم حالا شوخى یا جدّى هرچه بود بالأخره یک مطلب است. رفقا غیبت ما را هرچه مى‏خواهند بکنند، بکنند اما به گوش ما نرسانند که آقا ما غیبت شما را کردیم و مثلًا فرض بکنید که راجع به شما فلان حرف را زدیم. زیرا من در یک، ببینید این نکته الآن به نظر رسید که عرض کردم، زیرا من در یک وضعیتى هستم که نسبت به برادران ایمانى خودم، صِدق ضمیر دارم و صفاى ضمیر دارم و آن خلوص و صفاى ضمیر موجب آرامش من است این آرامش را از من سلب نکنید. ببینید چقدر حرف مهمى است! ایشان مى‏خواهند بگویند که من الآن با رفقا یک ارتباطى دارم و یک، البته این قضیّه مى‏دانید مال چه موقع است که دارم عرض مى‏کنم خدمتتان؟ حدوداً، چهل سال پیش، این قضیّه مال چهل سال پیش است دقیقاً یادم است در منزل چه کسى بوده است و از رفقاى سابق ایشان بوده است که بعد دیگر ارتباط نداشتند. ان‏شاءالله خدا حفظشان کند آدم خوبى است و لیکن على کل حال دیگر توفیق رفاقت با مرحوم آقا را پیدا نکرد .. ولى از زمره آن افرادى که با مرحوم آقا بودند. آن شخص به مرحوم آقا محبّت داشت.

یعنى ایشان مى‏خواهند این را بفرمایند، من با یک رفقایى در ارتباطم، در رفت و آمدم، منزلشان مى‏روم، مى‏آیم، در مسجد مى‏بینم با این‏ها محشوریم، چه هستیم، و من با یک صفایى برخورد مى‏کنم با یک خلوص نیّتى با آن‏ها برخورد مى‏کنم، چشمم در چشم آن‏ها مى‏افتد، سلام و علیک مى‏کنیم، اگر متوجّه بشوم که شخصى غیبت مرا کرده است، به آن ذهنیت لطمه مى‏خورد. حالا تا چه موقع این از ذهن پاک شود و این از ذهن برود بیرون. لذا غیبت مى‏خواهید بکنید بکنید، اما نیاید آن طرف به من بگوید که آقا فرض کنید که فلان شخص غیبت شما را کرده است، آن حلال، آن هیچى، این قسم دوم.

و این واقعاً چقدر عجیب است چقدر این مسأله، مسأله‏ى حیاتى است واقعاً در سلوک، و چقدر باعث توقف انسان مى‏شود اشتداد افکار در ذهن انسان و هجوم مسائلى که ذهن صاف انسان را دستخوش تموّج مى‏کند، دستخوش خیال مى‏کند.

آدم اگر نداند فرض کنید که چه مسأله‏ایى راجع به انسان گفتند. مثلًا شخص مى‏رود در جاهاى مختلفى که هست حالا دعا مى‏کند. دعا مى‏کند، نسبت به او نظر، نظر صافى دارد حالا نه خوب نه بد، على کل حال هیچ اصلًا در ذهن نمى‏آورد. اما همین که یک مرتبه یک خاطره‏ایى از یک شخص در ذهن انسان آمد. اتفاقاً با این‏که گفتم به این بنده خدا بابا نگو، گفت نه، از یکى یک قضیّه گفت و از یک فردى [یک قضیه دیگر]، اتفاقاً هر دو قضیه آن هم درست است. یعنى دو قضیّه خِلاف که تأیید مى‏کند همان افکار ما را نسبت به بعضى از مسائل، عیناً همان است. یعنى هیچ تفاوت نمى‏کند. اما حالا ما این مطلب به گوشمان نمى‏رسید بهتر نبود؟ بهتر نبود؟ البته خب حالا که دیگر مطالب همه گذشته است و دیگر پرونده این‏ها بسته شده است. ولى حالا انسان دوباره بخواهد برگردد، دوباره بخواهد به آن جریانات، مسائل برگردد خب این عقب گرد است دیگر، هى انسان بخواهد عقب گرد کند.

لذا اولیاء خدا همیشه دستور مى‏دادند به افراد به کتمان، آقا مطلبى از کسى دیدید در نظر نیاورید. آقا یک مسأله‏ایى را دیدید حمل بر صحت کنید یک حرفى را دیدید پیش خودتان باشد، یک مسأله‏ایى …. چرا؟ چون تمام آفت‏هایى که براى انسان پیدا مى‏شود در مسیر هدایت، از این قضیّه نشأت مى‏گیرد، و نسبت به این مطلب ما تجربه الى ماشاءالله داریم. الى ماشاءالله.

یک عدّه بیکار و بى‏عار و بى‏ارزش، اصلًا دنبال این هستند هِى حرف درست کنند، این مطلب است.

در همان سنوات قبل؛ یک روز من نشسته بودم در منزل مرحوم آقا، دیدم یک شخصى آمد. یک شخصى بود طلبه هم بود گفت آقا من مى‏خواهم یک مطلبى از یک شخصى راجع به شما نقل کنم،

راجع به یک قضیه‏ایى که گفته است مى‏خواهم یک مطلبى نقل کنم. گفتم این مطلب انتقاد است یا مدح و تمجید و تحسین؟ گفت نه! انتقاد است، انتقاد است، از یک شخصى که یک حرفى زده است. گفتم شما چه درسى مى‏خوانید؟ گفت من الآن مشغول مُطوَّل هستم و مُغنى هم دارم مى‏خوانم، به اضافه منطق، گفتم احسنت، احسنت. یک شعر از او سؤال کردم، گفتم بگو ببینم این شعر معنایش چیست؟

قد اصبحت ام الخیار تدّعى‏   عَلىَّ ذنبً کُلُهُ لم اصنعى‏


من عن رأت رأسى کرأس اصلعى‏

گفتم این شعر معنایش چیست؟ در این‏جا اختلاف است که کُلُهُ لم اصنعى باشد یا کُلَهُ لم اصنعى باشد بنظر شما کدام درست است؟ گفت نمى‏دانم. گفتم شما به جاى این حرف‏ها برو مطالعه کُن تا بدانى! گوش دادى آقا جان! به شما چه ارتباطى دارد فلان کس این حرف را زده است یا نزده است؟ شما یک طلبه‏اید باید بروى درست را بخوانى، فردا این درس به داد تو مى‏رسد نه نقل این حرف و این حرف و این حرف. این درس مى‏آید به داد تو مى‏رسد. این درس براى تو مى‏ماند که الآن در مقابل من بیایى بگویى کُلُهُ لم اصنعى یا کُلَهُ لم اصنعى درست است و کُلَهُ در کجا مى‏گویند و کُلُهُ در کجا مى‏گویند.

گفتم یک مسأله به شما بگویم. شما مرا قبول دارید یا قبول ندارید؟ گفت بله، گفتم مى‏دانید چرا من این‏طور شدم، بخاطر این‏که وقتى در سن شما بودم دنبال این حرف‏ها نگشتم. در همان حال که ما در این حرف‏ها بودیم، دیگران بودندها، من این را به رفقاى طلبه خودم دارم مى‏گویم، به دوستانى مى‏گویم که این‏ها طالب علوم دینى و شاگردان امام صادقند. خیلى فرق مى‏کند، قدرتان را بدانید، آقا یکى شاگرد امام صادق باشد یا یکى شاگرد پاستور و کُخ و نمى‏دانم فرض بکنید که مخ و از این چیزهایى که فرض بکنید که این آدم‏هاى عرقى و ورقى و فلان باشد. خیلى تفاوت مى‏کند. شاگرد امام صادق کسى است که بداند امام صادق علیه‏السّلام از او چه توقعى دارد و چه مى‏خواهد؟ رفقاى طلبه ما باید متوجّه این قضیّه باشند که عمر خود را به آنى بگذرانند که بعد از گذشت سى سال دیگر تازه، احساس کنند، آن‏چه را که در این مدّت طى شده است الآن دارد به درد آن‏ها مى‏خورد. الآن مى‏توانند از آن استفاده کنند. الآن چراغ براى افراد است و براى راهنمایى خودشان. التفات فرمودید.

در این زمان عالَم اسلام و عالم تشیّع و مکتب امام زمان به شما محتاج است ولى نه این‏که محتاج است یعنى خداى نکرده یک وقت، آخر تلقّى بشود که احتیاج به معناى نیاز، نه، امام زمان به هیچ کس محتاج نیست. و نیازى به هیچ کس ندارد و تمام عوالم وجود احتیاج به او دارد و نیاز به او دارد و دست‏

گدایى، همه به سمت او داریم. او غنىّ است و ما فقیر هستیم، او عالم است و همه ما جاهل هستیم. او مفیض است و همه ما مُستفیض هستیم و او منیر است و همه ما مستنیر هستیم. امام اوست و این دو کلمه علمى را که ما یاد مى‏گیریم از ناحیه امام زمان است.

منظور من از احتیاج، یعنى احتیاج ظاهر، یعنى در این موقعیّت شما رفقا و طُلاب هستید که ان‏شاءالله مى‏توانید و به حول و قوّه خدا و به توفیق از جانب امام علیه‏السّلام که آن‏چه را که مورد نظر حضرت است بیان کنید. نه چیز دیگرى را، نه سلیقه دیگرى را، نه تفکّر دیگرى را، نه اشکال دیگرى را، نه چیزهاى من در آرى دیگرى را. چرا؟ چون مقتداى شما، مرحوم آقا، فقط روى این مسأله پا مى‏گذاشت و روى این قضیّه انگشت گذاشت و بَس. و فکرش دیگر جاى دیگر نرفت و فقط آمد و گفت ما از یک نفر حرف مى‏شنویم و بَس. آن هم از امام صادق! همین. آن هم از امام زمان. هیچ چیز دیگرى براى ما مطرح نیست. هر چیز مى‏خواهد باشد.

شما دنبال این مکتب هستید. لذا خیلى باید قدر خودتان را بدانیدها. این مسأله آسان بدست شما نیامده است. خون دل‏ها خورده شده است تا این قضیّه به این‏جا رسیده است، بزرگان به مَرض‏ها افتاده‏اند تا این مطلب بدست شما رسیده است، به بیمارستان‏ها کشیده شده‏اند، در بستر بیمارى‏ها افتادند، با انواع ناراحتى‏ها و ابتلائات دست و پنجه نرم کردند تا این‏که این مطلب الآن بدست من و شما افتاده است‏ها.

خب شما بلند شوید بروید ببینید دیگر. کسى جلوى شما را که نگرفته است. بنده گفتم بلند شوید بیایید این‏جا؟ یا این‏که شما بنده را مجبور کردید؟ در این قضیه من و شما یکسان هستیم تفاوتى نمى‏کند هیچ فرقى نمى‏کند. منتهى شما به واسطه محبّتى که دارید به واسطه لطفى که دارید خب على کل حال ما را در این‏جا مى‏نشانید و مى‏گویید آقا حرف بزنید، ما مى‏گوییم چشم، ما هم حرف مى‏زنیم. از آن‏چه را که شنیدیم و دیدیم و تجربه کردیم خب بیان مى‏کنیم براى دوستان، و إلّا تفاوتى ندارد، همه یکى هستیم فرقى نمى‏کند بنده هم مثل شما، همین حرف را هم شما به من بزنید. چه تفاوتى مى‏کند؟ خب ما رفتیم گشتیم. من که الآن دارم با شما صُحبت مى‏کنم خیال نکنید فقط مرحوم پدرم را دیدم، نه! ما از آن بچّه‏هاى چموشى بودیم که به این زودى خلاصه تسلیم نمى‏شدیم. یک وقت شما تصوّر نکنید حالا چون ایشان پدر ما بودند و انتساب و …. دیگر دأب هم همین است، على کل حال هر پدرى بچه‏هایش هم طبعاً باید به همان کیفیّت [باشند،] نخیر، بنده این‏طور نبودم. ما همه جا رفتیم. حالا من این را پیش رفقا نگفتم.

تا بحال، حتّى من پیش سران صُوفیّه هم رفتم. تا بحال این حرف را نزده بودم، کسى هم خبر ندارد. پیش سران صُوفیه رفتم، پیش آن کسانى که ارتباط دارند رفتم، پیش آن کسانى که مدّعى بعضى از مسائل و مقاماتند رفتم. جلساتى داشتم، در شهرستان‏ها داشتم، در این‏جا، کسى نمى‏داند. ولى خب [همه جا را دیدم‏]، هیچ خبرى نیست. هیچ خبرى، بعد از این‏که همه را دیدیم و همه را، و آمدیم در این مکتب، دیدیم آقا اصلًا چه بگوییم؟ دیگر تمام آن مطالب براى ما بى‏معنا [است‏]. جاهایى که آن‏چه به ذهن شما مى‏آید در آنجاها انجام مى‏دهند. دیگر بالاتر از این، امّا وقتى که مى‏آییم در این مکتب و در این [مسیر،] مى‏بینیم عجیب اصلًا این‏جا کجا، جاهاى دیگر کجا؟ مسائل؟ آن‏ها هم آدم‏هاى خوبى هستندها. خداى نکرده نه این‏که بنده قصد تعریض داشته باشم. ولى بحث به مقامات و به مراتب تشکیک است. در آن مسائل صُحبت است.

این معرفتى که در این مکتب نصیب انسان مى‏شود بدانید به ضرس قاطِع من در این‏جا مى‏گویم در هیچ جا پیدا نخواهید کرد! قاطع. آن‏چه را که ما در این مکتب به دست مى‏آوریم باید قدرش را بدانیم. و قدرش را نمى‏دانیم. اوقاتمان را به بطالت مى‏گذرانیم به حرف و نقل مى‏گذرانیم، به جلسات مى‏گذرانیم به این طرف و آن طرف مى‏گذرانیم. نمى‏دانیم که چگونه بدست آمده است؟ بارها مرحوم آقا مى‏فرمودند این رفقاى ما نمى‏دانند چه گوهرى بدست آوردند. خیال مى‏کنند این‏جا هم مثل جاهاى دیگر است. بارها مى‏فرمودند که اطلاع ندارند، نمى‏دانند چه بدست آورده‏اند و چه نفوس قدسى در این راه فدا شده است. نفوس قدسى فدا شده است تا این‏که این مطالب را و این مناعَت را و این کرامت را و این علوّ درجات و ارزش‏ها را بخواهند منتقل کند به دیگران.

شما الآن کتاب‏هاى مرحوم آقا را مطالعه کنید، واقعاً بروید و کتاب‏هاى دیگر را هم ببینید، آن‏هایى که اهل علم هستند مى‏توانند. واقعاً آن قِسم که مرحوم آقا آمده‏اند و این مطالب را در کتاب‏هایشان تقریر کرده‏اند بیان کرده‏اند واقع را گفته‏اند، اگر شما کتاب دیگرى دیدید بیاورید پیش من.

خب هشتم ماه رمضان تا هشتم ماه رمضان سال بعد، به همه یک سال فُرجه مى‏دهیم. بگویید آقا این مطالبى که ایشان گفته‏اند به این کیفیت در این حدّ، در فلان کتاب، فلان شخص هم نقل کرده است. بیاورید. شاید ما اطّلاع نداشته باشیم. خب این چه مسأله‏ایى هست؟ انسان باید استفاده کند دیگر. استفاده کند. حالا یک عدّه نه مى‏توانند به آنجا برسند و نه مى‏توانند ببینند. حالا هِى شروع مى‏کنند به چى؟ به ….!

لذا مرحوم قاضى مى‏فرمودند که در تمام دنیا من گردش کردم و مانند این مجلس نیافتم. مرحوم قاضى راست مى‏گوید. مرحوم قاضى درست مى‏گوید چرا؟ چون آن هیمنه و اشراف روح معنویتى که در جلسه مرحوم قاضى هست به آن رتبه و به آن مقام و به آن درجه، درجاى دیگرى نیست. بله، ممکن است مجالس دیگرى باشد نمى‏دانم روضه باشد هیئت باشد سینه‏زنى باشد. مسجد باشد افراد خوبى باشند یا چى چى باشند، این‏ها را. هر کدام از این‏ها مسائلى. اما آن مجلسى که یک ولىّ الهى، ولىّ فانى باقى عالم به امر الله و فى الله که بیاید و اداره امور تربیتى عدّه‏ایى را بدست بگیرد، بر اساس رساندن و رسیدن به همان مبدأیى که مافوق آن مبدأ متصوّر نیست. کجا پیدا مى‏شود؟ این مسأله است.

مسأله این است که مجالس زیاد است. مطالب زیاد است. اما بحث در چگونگى آن‏هاست و مطالبى که مطرح مى‏شود و از چه نفسى این مطالب بیرون مى‏آید و با چه انگیزه‏هایى و با چه صفات و غرائزى ترکیب مى‏شود. صُحبت در آن است.

لذا در این‏جا امام سجّاد علیه‏السّلام که مى‏فرماید «و العآئدُ علیهم بتحنن رأفتک» حضرت در این‏جا مى‏خواهد بفرماید الآن هر قدمى که ما داریم برمى‏داریم تحنُّن رأفت تو است. تحنُّن رأفت تو است. براى همه باید این مسأله تجربه شده باشد که در هر جا که ما بخواهیم به خود بگیریم، حالا من در این عبارت‏هاى بعد وقتى که الآن نگاه کردم دیدم که خب واقعاً عجیب است حالا ان‏شاءالله براى شب‏هاى بعد، رفقا خسته شدند دیگر؟ ها؟ ان‏شاءالله شدند!

واقعاً حضرت در این‏جا پرده برمى‏دارد من که این‏طور هستم لابد رفقا هم همین‏طورند. واقعاً هرچه دعاى ابوحمزه را من مى‏خوانم، انگار دقیقاً امام سجاد یک یک نشسته است جاى ما دارد از زبان ما مى‏گوید. اصلًا مو نمى‏زند حالاتمان خصوصیاتمان، رفتارمان، به اعتقاد من این دعاى ابى‏حمزه مى‏شود گفت یک زندگینامه انسانى است که از بدو تولّد مى‏آید در این دنیا تا این‏که از این دنیا مى‏رود. این یک بیوگرافى، تمام خصوصیات و احوال و اطوارى که، خیلى شبیه آن دعاى حضرت سیّدالشهداء علیه‏السّلام در روز عرفه است. خیلى در مضامین، خیلى شبیه آن مضامینِ آن حضرت است.

اصلًا به اعتقاد من باید ما این دعاى ابى‏حمزه را مطالعه کنیم. یعنى فرض بکنید که حالا اختصاص به ماه رمضان ندارد. مثلًا در طول سال، حالا همان‏طورى که مرحوم آقا و بزرگان مى‏فرمودند که حدیث عنوان بصرى را رفقا هفته‏ایى یکى دو مرتبه مطالعه کنند. خب بیینید همین الآن من از رفقا سؤال مى‏کنم؟ حالا خود من هم همین‏طور جزو آن هستم من که مطالعه نکردم. رفقا حدیث عنوان بصرى را چند دفعه تا حالا مطالعه کردید؟ من مطالعه مى‏کنم حدوداً هفته‏ایى یک مرتبه، ولى هفته‏ایى دو

مرتبه نه، در حالى که ایشان مى‏فرمودند ما در نجف که بودیم هفته‏ایى دو مرتبه مطالعه مى‏کردیم. الآن آنى را که ایشان نوشته‏اند، عنوان بصرى و در کتابچه نازک ایشان است الآن بالا پیش من است، آن زمانى که در نجف بودها. یک کتابچه نازک، در جیب خود گذاشته بودند، این حدیث عنوان بصرى مى‏گفتند که من مطالعه مى‏کنم با مرکّب آبى رنگ، خودنویس آبى نوشته بودند.

خب این بى‏جهت نیست. یعنى واقعاً وقتى که انسان این مطالب را، یعنى عجیب است دیگر. اگر ما الآن بخواهیم یک دستورالعملى براى رفتار و حرکات خودمان پیدا کنیم. چکار کنیم؟ برویم روح القوانین مونتسکیو را برداریم بیاوریم مطالعه کنیم؟ چى را برداریم بیاوریم مطالعه کنیم؟ از این دعاى ابى‏حمزه، شما کدام مطلبى بالاتر مى‏توانید پیدا بکنید که بیاورید بگذارید جلویتان و ببینید امام چه فرموده است در این‏جا؟ حالات ما چطور است؟ ارتباط خدا با ما چطور است؟ نقائص ما چه جورى است؟ توقعى که خدا از ما دارد در این‏جا چیست؟ چه راهى براى درمان و مداوا حضرت پیشنهاد مى‏کند در این‏جا؟ خب این عجیب است دیگر! همه‏ى بزرگان که این مطالب را مى‏خواندند خب بیخود نبوده است دیگر، خب عمل مى‏کردند به آن دیگر، به این‏ها عمل مى‏کردند تا این‏که به آن مقام و به آن مرتبه رسیدند.

على کل حال، پروردگار در ارتباط خود با بندگان، بخصوص در مرتبه بالا با آن بندگان، این حالتِ استمرار دارد و این مطلب را انسان باید درک کند. ان‏شاءالله فردا شب اگر خداوند توفیق بدهد خدمت رفقا عرض خواهم کرد، که انسان چطور باید از این فرصت‏هایى که براى [او]، خدا پیش مى‏آورد استفاده کند؟ و چطور باید این فرصت‏ها او را به اشتباه نیندازد؟ خیلى مهم است. از یک طرف این فرصت‏ها، این تحنن رأفت‏ها، این‏ها که براى انسان پیدا مى‏شود انسان سریع بگیرد و نگذارد فرار کند.

و از طرف دیگر مبادا این‏ها موجب گول خوردن و موجب غرّه شدن و موجب اغفال نفس بشود و آن اثر واقعى و حقیقى خودش را نگذارد، بلکه خداى ناکرده اثر خِلاف بر نفس بگذارد. ان‏شاءالله تا فرصت دیگر و مجال دیگر.

اللهم صل على محمد و آل محمد

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن