جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۴
موضوع: جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۱ رمضان ۱۴۲۴
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وانتَ المَنّانُ بِالعَطِیّاتِ عَلى اهلِ مَملَکتِک و العآئِدُ عَلَیهِم بِتَحَنُّنِ رَأفَتِکَ الهى رَبَّیتَنى فى نِعمَکَ وَ احسانِکَ صَغیراً وَ نَوَّهتَ بِاسمى کَبیراً فَى امَن رَبّانى فِى الدُّنیا باحسانِهِ و تفضُّلِهِ و نِعمِهِ وَ اشارَلى فِى الاخِرَه الى عَفوِهِ وَ کَرمِه.
این چند خط، دو، سه خط در یک زمینه مطلب دارند. حضرت مىفرمایند بار پروردگارا تو با هِبه و عطایاى خودت بر اهل مملکت خودت منّت گذاردى و منّت هدیه و عطیّه را اختصاص به خودت دادى وَ العآئدُ عَلَیهِم بتَحَنُّنِ رأفتِکَ.
تحنُّن رأفت یعنى اظهار محبّت و اظهار علاقه و رحمت نسبت به یک شخص، و دائماً این اظهار رأفت و محبّت را نسبت به یک شخص پى در پى داشتى. اینطور نبود یک روز نعمت بدهى و رأفت کنى و روز دیگر یادت برود فراموش کنى. از لیست بیندازى. از لیست حذف کنى.
دیده شده است افراد آن ارتباطى را که با اشخاص دارند آن ارتباط بر اساس نحوه معاشرتشان با آنهاست و نحوه و کیفیت ارتکاز آنها با آن افراد دور مىزند اگر ارتباط زیاد باشد بیشتر در ذهن هستند اگر ارتباط کم باشد کمتر هستند به هر مقدار که، گفت از دل برود هر آنچه از دیده برفت، هرچه که آن آثار ظاهرى و ظواهر در انسان قوىتر باشد میزان حضور اشخاص در انسان بیشتر است، بر اساس همین مسائل ظاهرى.
اما در مورد پروردگار اینطور نیست «و العائد علیهم یتحنُّن رأفتک» یعنى پیوسته تو بواسطه التفات و رأفتى که به مردم دارى پیوسته هى [این لطف تو] در حال استمرار و تداوم است.
خیال مىکنم در مورد این مسأله سالهاى گذشته صحبت شد که ما نمىدانیم وضعیت و حالاتى که براى ما پیش مىآید این حالات از کجا نشأت مىگیرد؟ ما خیال مىکنیم مسائلى که براى ما پیش مىآید این مسائل همه دفعى و صُدفهاى است. صُدفه [یعنى] همینطور یک اتّفاقى مىافتد یک مریضى مىآید بعد یک خوبى مىآید یک فشار مىآید بعد یک گشایش، مىآید. یک ضیق مىآید و بعد یک فرح و انبساط مىآید، زندگى را به همین کیفیّت مىگذرانیم، اوضاع را به همین کیفیّت مىگذرانیم.
خیال مىکنیم در نظر و فکر ما یک جریان عادى همینطور دارد مىآید و مىرود. اما اگر چشممان باز بشود خواهیم دید که تمام علل و اسباب عالم وجود، دست بدست هم دادند تا، لحظه، لحظه زندگى ما را نقطهچینى کنند.
الآن ما آمدهایم در اینجا نشستهایم. الحمدلله به قرائت قران و استماع دعاى افتتاح هم موفّق شدیم و بعد هم مطالبى در حول و حوش دعاى ابىحمزه حضرت سجّاد، محفلى است رفیقانه، دوستانه، صُحبت مىکنیم با رفقا، شبهاى ماه رمضان، خداوند توفیق داده است که در این وضعیّت خب طبعاً حضور داشته باشیم. آیا مىدانید این توفیقى که بدست آمده است و الآن ما در اینجا هستیم این مسأله سرخود بوده است، همینطورى؟ به همین کیفیّت، خب حالا [که] نشستیم برویم آنجا ببینیم ….، بالأخره حالا که قرار است دو ساعتى از شب را بگذرانیم، چه در خانه بگذرانیم چه برویم خانه آقا بگذرانیم! حالا که قرار است فرض کنید که من باب مثال یک وقتى تلف بشود، خب حالا برویم ببینیم چه گفته مىشود؟ یا اینکه نه، آن علل و اسباب الهى و رأفتى که پروردگار نسبت به انسان دارد قضایا و مطالب را بنحوى ردیف مىکند که مسأله به اینجا منتهى بشود. قضایا بیاید و در اینجا قرار بگیرد.
الآن نگاه کنید شما، از میان این همه مردم، یک دفعه مرحوم قاضى- رضوان الله علیه- در جلسهایى بودند، در کنار دوستانشان و رو کردند به افراد، دوستانى که در آن جلسه بودند، فرمودند من الآن در دور کره زمین سیر کردم، هیچ جلسهاى را مثل این جلسه پیدا نکردم. خب اولیاء خدا گاهى از این مطالب هم مىگویند. این حالا ضرورت اقتضاء مىکند یا صلاح بر این مىبینند، حالا مطالبى مطرح مىکنند.
خب حالا مطلبى را که ایشان فرمودند صحیح بوده است یا خداى نکرده باطل بوده است؟ خب قطعاً به اعتقاد حداقل ما باطل نبوده است. حالا بعضىها باطل مىدانند. خب با آنها کارى نداریم. در زمان مرحوم آقا هم بعضىها بودند که به مطالب ایشان استهزاء مىکردند، از مختلفِ از افراد. بعضىها مسائل ایشان را دکّان تلقى مىکردند و تعبیر از دکّاندارى مىآوردند، از خود ارحام ما هم بودند، بعضىها مسائل ایشان را یک نحوه مرید بازى مىدانستند و مىفرمودند مرید بازى اقسامى دارد یک قسم آن هم، همین بساط آمدن و نشستن و ذکر و خواندن حافظ و مجالس اینطورى و عصر جمعه و سمات. این هم یک جور مرید بازى است. فرق نمىکند. محراب و منبر و ارتباطات و اینها یک قسم
است این هم یک قسم است دیگر، خلاصه هر کس با هر وسیله و با هر مستمسکى که در دست دارد مىآید جلو، خب آن آنطورى مىآید این اینطورى مىآید.
اى مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست | عِرض خود مىبرى و زحمت ما مىدارى |
مرحوم آقا عنقایى بود که دست این مگسان نه تنها به پرواز و آشیانه او نمىرسید بلکه در مُخیله آنها هم یک همچنین مسائلى خطور نمىکرد حالا تا بخواهد ….. آیا قدرت آن را داشته باشند؟ همّت آن را داشته باشند؟ اراده آن را داشته باشند یا اینکه ….؟ یک روز من به مرحوم آقا گفتم، آقا فلان شخص، فلان عالم نسبت به شما نامهایى داده است. من آن نامه را مطالعه کرده بودم. نامهایى داده است و خیلى مطالب جفنگیاتى در او نوشته است. مرحوم آقا فرمودند هر کس به تکلیف خودش مىپردازد. [او] وظیفه [اش] این است که بیاید آن [کار را] بکند، ما هم وظیفهمان این است که این کار را انجام بدهیم. این شعر را خواندند:
بلبل به باغ و جغد به ویرانه تاخته | هر کس به قدر همّت خود، لانه ساخته |
مگر در زمان محروم قاضى نبودند؟ در زمان مرحوم قاضى مگر افرادى نبودند؟ مگر مسخره نمىکردند؟ مگر انتقاد نمىکردند؟ عُرضه رویارویى و مقابله با ایشان را نداشتند، مىرفتند یواشکى در مجالس با هم پچ، پچ مىکردند خب اگر راست مىگویى بلند شو بیا حرفى که مىزنى جلوى او بزن. شخصیّت مرحوم قاضى در آن زمان بنحوى بود که وارد هر مجلسى [که] مىشد از تمام افراد آن مجالس دیگر صدا برنمىخواست. آقاى حداد مىفرمودند ایشان وقتى وارد مجلس فاتحهایى مىشد، فاتحه در نجف، علماء، برگان، فضلاء، مراجع، وقتى که وارد مىشدند مثل اینکه روى سر همه آنها یک پرنده نشسته است، که اینها جرأت سر تکان دادن را نداشتند. آن وقت همینها وقتى که مىرفتند پچ، پچ، پچ شروع مىکردند با هم دیگر حرف زدن. خب حرف مىزنى جلوى او بگو این خیلى نامردى است. خیلى واقعاً بىانصافى است دیگر. اگر حرف دارى بلند شوید بیایید جلوى او بزنید. آقا راه شما غلط است. آقا مسیر شما باطل است. آقا راه شما خِلاف است. چرا پشت سر او مىگویید اینها درویشند، اینها صوفىاند. اینها ضد خدا هستند، اینها ضد ولایت هستند. اینها ضد امامند. اینها مجالس روضه ندارند. اینها اهل ولایت نیستند. اینها فقط قرآن مىخوانند و اینها؟ مرحوم آقا مىفرمودند از تهمتهایى که به مرحوم آقاى حداد مىزدند این بود که ایشان اهل ولایت نیستند. در حالتى که ذکر دائم مرحوم آقاى حداد یا صاحب الزمان بود.
یعنى خب بعضىها مىگویند فرض کنید که لا حول و لا قوه إلّا بالله. یا مثلًا یا الله. یا مثلًا ….. مرحوم آقاى حداد هنگام بلند شدن، در موقع نشستن وقتى که مىنشستند یا صاحب الزمان وِرد زبانشان بود. آن وقت مىگفتند این آدم اهل ولایت نیست! چه کسانى مىگفتند؟ نه مردم عَوام. بعضى از اهل علم. اهل علمى که [مثل] خفّاش، نمىتواند نور خورشید را ببیند. و خود را از رسیدن و دست یافتن به آن مبدأ ناتوان مىبیند، آن وقت او را مىخواهد پایین بیاورد. خب مسکین چرا خودت را در این وادى و در این مسیر و در این عالم بهاء و بهجت و سرور قرار ندادى؟ تا اوّلًا از این تخیّلات و این گرفتارىها و این اوهام خلاص بشوى. آخر چه کسى مىآید به خود بخرد که عمرى را با توّهمات بگذراند؟ با تخیّلات بگذراند؟
چند روز پیش در مشهد با یک فرد برخورد کردم، یکى از دوستان، مىگفت فلان شخص، یکى از اقرباى او، به او گفته است بعد از هشت سال فهمیدهایم مطالبى که راجع به این قضایا و اینها هست دروغ بوده است خب ببیند، هشت سال در خیال، نُه سال در وهم، واقعاً! جدّى! یک آدم عاقل مىآید این کار را انجام بدهد؟ یعنى یک آدم؟ اصلًا ما مىگوییم فرض کنید کسى که سالک نباشد. کسى بیاید هشت سال، نه سال، ده سال، بیست سال، اتفاق افتاده است ها! اگر ما نگاه کنیم به افراد دنیا، مىبینیم همین هستند. یکى پنج ساله، متنبه مىشود یکى ده سال، مىگذرد متنبّه مىشود یکى پانزده سال، یکى تا آخر عمر در این منجلاب مانند کرمها و انگلها مىلولد دائماً، اصلًا زندگى انگل در منجلاب است دیگر، بیاید بیرون مىمیرد. حتماً باید در این وضعیّت رشد کند. آخر آدم سالک نباشد شیعه نباشد. مسلمان نباشد. عقل که دارد یا آن را هم ندارد؟ خب اینها که ندارند. آخر یک آدم عاقل بلند مىشود بیاید زندگى خودش را بگذراند به حرف و نقل؟ این چه کرد آن چه کرد.
یک چیز بدست بیاورد. یک مسأله اینجا بدست بیاورد یک مطلب اینجا بگیرد یک قضیّه اینجا بگیرد، هِى برود آنجا، هى بیاید اینجا، یعنى همین؟ زندگى، آخر اینهم [شد زندگى؟]، واقعاًها واقعاً. اینکه من بارها گفتم و مرحوم آقاى حداد مىگفتند راه عرفان راه عقل است معناى آن همین استها. یعنى شما مسلمان هم نباشید. شیعه هم نباشید. یک عاقل، عاقل نه دیوانه و نه خُل، یک عاقل در این دنیا چکار مىکند؟ چکار مىکند؟ چه راهى را براى زندگى انتخاب مىکند؟ چه راهى را براى ارتباطات خودش انتخاب مىکند؟ این راه زندگى است؟ آدم هِى از این حرف دربیاورد، هى از آن حرف دربیاورد،
هِى از آن مسأله ….؟ در همین سفر، دو سه شب پیش در یک مجلسى بودم. گفتند آقا راجع به شما اخیراً یک مطلبى شنیدیم که …. مىخواهم [ببینم] درست است؟ گفتم آقا اصلًا نمىخواهد بگویى. گفت
مىخواهم خودم بفهمم گفتم نمىخواهد بفهمى. اصلًا نمىخواهد بگویى! گفتم چه مىخواهى بگویى؟ یک حرفى را بزنید ما نسبت به یک شخصى سوء ظنى پیدا بکنیم، حالا جواب به شما بدهیم یا ندهیم! این اصلًا ارزش دارد؟ اصلًا ارزش دارد من تا الآن که چیزى نمىدانم، یک چیزى بیاید در ذهنم که من را گرفتار کند! مىارزد؟
خب اتفاق افتاد دیگر، آن بنده خدا نتوانست طاقت بیاورد. البته آن قضیه نه، دو قضیّه دیگر نقل کرد! بالأخره گفت! هیچى! تا الآن فکر ما را گرفته است چند روز؟ چهار روز، حرم مىروم این چه؟ بیرون مىآمدیم این ….؟ چرندِ چرند است، اصلًا حیف است چَرند بگوییم واقعاً در اسمش. خب حالا این مجلس و این صُحبت و این شنیدن براى یک عاقل یعنى براى ما، آخر ما که مىخواهیم حَرم امام رضا برویم با این فکر و خیال برویم بهتر است یا بدون این فکر؟ کدام بهتر است؟ کدام بهتر زیارت را مىفهمیم؟ در کدام موقعیّت بهتر مىتوانیم حضور داشته باشیم؟ در چه حالى بهتر مىتوانیم نمازمان را بخوانیم؟ در چه حالى ….؟ آقا مىخواهیم بخوابیم مىخواهیم بخوابیم. مىخواهیم راه برویم مىخواهیم بنشینیم. همین الآن که من دارم با شما صحبت مىکنم آن قضیّه دوباره آمد در ذهنم که فلان کس در این قضیّه این حرف را زده است راجع به ما، التفات مىکنید؟ خب حالا نشنود، نشنود که بهتر است.
درست یادم مىآید من هشت ساله بودم، کلاس دوم ابتدایى بودم، مرحوم آقا در جلسات جمعه که آن موقع جلسات سیار بود، گردشى بود. مرحوم آقا- کجا بودیم رفتیم به کجا؟ خب عیب ندارد بالأخره اینها مطالبى است که ایراد آن انشاءالله ضررى ندارد حالا اگر ….، رفقا خب همه مىدانند دیگر، اطلاع دارند شاید هم بهتر از ما بدانند تجربه آنها هم شاید بیشتر باشد- جلسات جمعه بود یک روز مرحوم آقا راجع به این قضیّه صحبت مىکردند. چون وقتى که ما آن موقع مىرفتیم در جلسات، مىآمدیم بیرون مجبور بودیم مطالبى را که مرحوم آقا گفتهاند پس بدهیم. یعنى ایشان از ما سؤال مىکردند. ما امروز در جلسه چه گفتیم؟
خب چون جلسات آن قصّه داشت، اول قصّههاى آن یاد ما مىماند. شروع مىکردیم تعریف کردن. مىگفتند که بیا خانه براى مادرت بگو که من چه گفتهام. ما که قصّهها را مىگفتیم، یک خورده به ذهنمان فشار مىآوردیم یکى، دوتا، چند جمله هم از این طرف و آن طرف جور مىکردیم و بالأخره یک قِسمى ما نمىگذاشتیم خیلى کار خراب باشد. ولى خوب قصّهها یادم است. یادم است یک روز راجع به غیبت، ایشان به مناسبتى در صحبتهایشان از غیبت و اینها- اسم مىآوردند، که مرحوم آقاى انصارى- رضوان الله علیه- ایشان مىفرمودند گرچه مىگویند عیب ظاهر مردم گفتن حرام نیست فرض کنید
یک کسى عیب علنى دارد، یک گناه علنى، ولى واجب هم که نیست حالا یک شخصى یک کارى مىکند دیگران هم مىدانند خب آیا درست است انسان بیاید این عیب را به طور عَلنى بگوید و تعریف کند؟ آقا یک کارى کرده است دیگر! چکار دارید؟
بعد ایشان مىفرمودند که اگر شخصى غیبت کسى را کرد- اینطور که معروف است- نباید برود و به او بگوید که آقا من غیبت شما را کردم، راضى باشید. چرا؟ چون ممکن است این عمل خِلافى که انجام داده است به گوش او نرسیده باشد. فقط به یک رفیق خود گفته باشد آقا فلان کس فلان کار خِلاف را انجام مىدهد من باب مثال. خب شاید این نرود بگوید رعایت کند، رعایت مسأله را کند و بعد خود این شخص بلند شود برود بگوید آقا ما غیبت شما را کردیم خب این کار که بدتر است. اینکه دیگر خلاف است یعنى غیبت کردن خود آن یک عمل خِلاف است. افشاء این غیبت و ایجاد تفکّر در شخص، او یک عمل دیگرى است. آن را چکار کنیم؟ آن وقت در اینجا دو کار خِلاف انجام شده است. یکى انسان غیبت برادر مؤمن را کرده است. دوّم ذهن او را نسبت به این جریان پریشان کرده است. خب نرود بگوید بله اگر به گوش او رسید باید برود و رضایت بطلبد، اگر رسید و متوجّه شد که آن شخص مطلع شده است، آنجا دیگر باید برود و حلالیّت بطلبد و اظهار توبه و پشیمانى و خلاصه رضایت او را بدست بیاورد ولى [در غیر این صورت] نباید بگوید.
بعد ایشان آنجا فرمودند من در اینجا به رفقا مىگویم حالا شوخى یا جدّى هرچه بود بالأخره یک مطلب است. رفقا غیبت ما را هرچه مىخواهند بکنند، بکنند اما به گوش ما نرسانند که آقا ما غیبت شما را کردیم و مثلًا فرض بکنید که راجع به شما فلان حرف را زدیم. زیرا من در یک، ببینید این نکته الآن به نظر رسید که عرض کردم، زیرا من در یک وضعیتى هستم که نسبت به برادران ایمانى خودم، صِدق ضمیر دارم و صفاى ضمیر دارم و آن خلوص و صفاى ضمیر موجب آرامش من است این آرامش را از من سلب نکنید. ببینید چقدر حرف مهمى است! ایشان مىخواهند بگویند که من الآن با رفقا یک ارتباطى دارم و یک، البته این قضیّه مىدانید مال چه موقع است که دارم عرض مىکنم خدمتتان؟ حدوداً، چهل سال پیش، این قضیّه مال چهل سال پیش است دقیقاً یادم است در منزل چه کسى بوده است و از رفقاى سابق ایشان بوده است که بعد دیگر ارتباط نداشتند. انشاءالله خدا حفظشان کند آدم خوبى است و لیکن على کل حال دیگر توفیق رفاقت با مرحوم آقا را پیدا نکرد .. ولى از زمره آن افرادى که با مرحوم آقا بودند. آن شخص به مرحوم آقا محبّت داشت.
یعنى ایشان مىخواهند این را بفرمایند، من با یک رفقایى در ارتباطم، در رفت و آمدم، منزلشان مىروم، مىآیم، در مسجد مىبینم با اینها محشوریم، چه هستیم، و من با یک صفایى برخورد مىکنم با یک خلوص نیّتى با آنها برخورد مىکنم، چشمم در چشم آنها مىافتد، سلام و علیک مىکنیم، اگر متوجّه بشوم که شخصى غیبت مرا کرده است، به آن ذهنیت لطمه مىخورد. حالا تا چه موقع این از ذهن پاک شود و این از ذهن برود بیرون. لذا غیبت مىخواهید بکنید بکنید، اما نیاید آن طرف به من بگوید که آقا فرض کنید که فلان شخص غیبت شما را کرده است، آن حلال، آن هیچى، این قسم دوم.
و این واقعاً چقدر عجیب است چقدر این مسأله، مسألهى حیاتى است واقعاً در سلوک، و چقدر باعث توقف انسان مىشود اشتداد افکار در ذهن انسان و هجوم مسائلى که ذهن صاف انسان را دستخوش تموّج مىکند، دستخوش خیال مىکند.
آدم اگر نداند فرض کنید که چه مسألهایى راجع به انسان گفتند. مثلًا شخص مىرود در جاهاى مختلفى که هست حالا دعا مىکند. دعا مىکند، نسبت به او نظر، نظر صافى دارد حالا نه خوب نه بد، على کل حال هیچ اصلًا در ذهن نمىآورد. اما همین که یک مرتبه یک خاطرهایى از یک شخص در ذهن انسان آمد. اتفاقاً با اینکه گفتم به این بنده خدا بابا نگو، گفت نه، از یکى یک قضیّه گفت و از یک فردى [یک قضیه دیگر]، اتفاقاً هر دو قضیه آن هم درست است. یعنى دو قضیّه خِلاف که تأیید مىکند همان افکار ما را نسبت به بعضى از مسائل، عیناً همان است. یعنى هیچ تفاوت نمىکند. اما حالا ما این مطلب به گوشمان نمىرسید بهتر نبود؟ بهتر نبود؟ البته خب حالا که دیگر مطالب همه گذشته است و دیگر پرونده اینها بسته شده است. ولى حالا انسان دوباره بخواهد برگردد، دوباره بخواهد به آن جریانات، مسائل برگردد خب این عقب گرد است دیگر، هى انسان بخواهد عقب گرد کند.
لذا اولیاء خدا همیشه دستور مىدادند به افراد به کتمان، آقا مطلبى از کسى دیدید در نظر نیاورید. آقا یک مسألهایى را دیدید حمل بر صحت کنید یک حرفى را دیدید پیش خودتان باشد، یک مسألهایى …. چرا؟ چون تمام آفتهایى که براى انسان پیدا مىشود در مسیر هدایت، از این قضیّه نشأت مىگیرد، و نسبت به این مطلب ما تجربه الى ماشاءالله داریم. الى ماشاءالله.
یک عدّه بیکار و بىعار و بىارزش، اصلًا دنبال این هستند هِى حرف درست کنند، این مطلب است.
در همان سنوات قبل؛ یک روز من نشسته بودم در منزل مرحوم آقا، دیدم یک شخصى آمد. یک شخصى بود طلبه هم بود گفت آقا من مىخواهم یک مطلبى از یک شخصى راجع به شما نقل کنم،
راجع به یک قضیهایى که گفته است مىخواهم یک مطلبى نقل کنم. گفتم این مطلب انتقاد است یا مدح و تمجید و تحسین؟ گفت نه! انتقاد است، انتقاد است، از یک شخصى که یک حرفى زده است. گفتم شما چه درسى مىخوانید؟ گفت من الآن مشغول مُطوَّل هستم و مُغنى هم دارم مىخوانم، به اضافه منطق، گفتم احسنت، احسنت. یک شعر از او سؤال کردم، گفتم بگو ببینم این شعر معنایش چیست؟
قد اصبحت ام الخیار تدّعى | عَلىَّ ذنبً کُلُهُ لم اصنعى |
من عن رأت رأسى کرأس اصلعى
گفتم این شعر معنایش چیست؟ در اینجا اختلاف است که کُلُهُ لم اصنعى باشد یا کُلَهُ لم اصنعى باشد بنظر شما کدام درست است؟ گفت نمىدانم. گفتم شما به جاى این حرفها برو مطالعه کُن تا بدانى! گوش دادى آقا جان! به شما چه ارتباطى دارد فلان کس این حرف را زده است یا نزده است؟ شما یک طلبهاید باید بروى درست را بخوانى، فردا این درس به داد تو مىرسد نه نقل این حرف و این حرف و این حرف. این درس مىآید به داد تو مىرسد. این درس براى تو مىماند که الآن در مقابل من بیایى بگویى کُلُهُ لم اصنعى یا کُلَهُ لم اصنعى درست است و کُلَهُ در کجا مىگویند و کُلُهُ در کجا مىگویند.
گفتم یک مسأله به شما بگویم. شما مرا قبول دارید یا قبول ندارید؟ گفت بله، گفتم مىدانید چرا من اینطور شدم، بخاطر اینکه وقتى در سن شما بودم دنبال این حرفها نگشتم. در همان حال که ما در این حرفها بودیم، دیگران بودندها، من این را به رفقاى طلبه خودم دارم مىگویم، به دوستانى مىگویم که اینها طالب علوم دینى و شاگردان امام صادقند. خیلى فرق مىکند، قدرتان را بدانید، آقا یکى شاگرد امام صادق باشد یا یکى شاگرد پاستور و کُخ و نمىدانم فرض بکنید که مخ و از این چیزهایى که فرض بکنید که این آدمهاى عرقى و ورقى و فلان باشد. خیلى تفاوت مىکند. شاگرد امام صادق کسى است که بداند امام صادق علیهالسّلام از او چه توقعى دارد و چه مىخواهد؟ رفقاى طلبه ما باید متوجّه این قضیّه باشند که عمر خود را به آنى بگذرانند که بعد از گذشت سى سال دیگر تازه، احساس کنند، آنچه را که در این مدّت طى شده است الآن دارد به درد آنها مىخورد. الآن مىتوانند از آن استفاده کنند. الآن چراغ براى افراد است و براى راهنمایى خودشان. التفات فرمودید.
در این زمان عالَم اسلام و عالم تشیّع و مکتب امام زمان به شما محتاج است ولى نه اینکه محتاج است یعنى خداى نکرده یک وقت، آخر تلقّى بشود که احتیاج به معناى نیاز، نه، امام زمان به هیچ کس محتاج نیست. و نیازى به هیچ کس ندارد و تمام عوالم وجود احتیاج به او دارد و نیاز به او دارد و دست
گدایى، همه به سمت او داریم. او غنىّ است و ما فقیر هستیم، او عالم است و همه ما جاهل هستیم. او مفیض است و همه ما مُستفیض هستیم و او منیر است و همه ما مستنیر هستیم. امام اوست و این دو کلمه علمى را که ما یاد مىگیریم از ناحیه امام زمان است.
منظور من از احتیاج، یعنى احتیاج ظاهر، یعنى در این موقعیّت شما رفقا و طُلاب هستید که انشاءالله مىتوانید و به حول و قوّه خدا و به توفیق از جانب امام علیهالسّلام که آنچه را که مورد نظر حضرت است بیان کنید. نه چیز دیگرى را، نه سلیقه دیگرى را، نه تفکّر دیگرى را، نه اشکال دیگرى را، نه چیزهاى من در آرى دیگرى را. چرا؟ چون مقتداى شما، مرحوم آقا، فقط روى این مسأله پا مىگذاشت و روى این قضیّه انگشت گذاشت و بَس. و فکرش دیگر جاى دیگر نرفت و فقط آمد و گفت ما از یک نفر حرف مىشنویم و بَس. آن هم از امام صادق! همین. آن هم از امام زمان. هیچ چیز دیگرى براى ما مطرح نیست. هر چیز مىخواهد باشد.
شما دنبال این مکتب هستید. لذا خیلى باید قدر خودتان را بدانیدها. این مسأله آسان بدست شما نیامده است. خون دلها خورده شده است تا این قضیّه به اینجا رسیده است، بزرگان به مَرضها افتادهاند تا این مطلب بدست شما رسیده است، به بیمارستانها کشیده شدهاند، در بستر بیمارىها افتادند، با انواع ناراحتىها و ابتلائات دست و پنجه نرم کردند تا اینکه این مطلب الآن بدست من و شما افتاده استها.
خب شما بلند شوید بروید ببینید دیگر. کسى جلوى شما را که نگرفته است. بنده گفتم بلند شوید بیایید اینجا؟ یا اینکه شما بنده را مجبور کردید؟ در این قضیه من و شما یکسان هستیم تفاوتى نمىکند هیچ فرقى نمىکند. منتهى شما به واسطه محبّتى که دارید به واسطه لطفى که دارید خب على کل حال ما را در اینجا مىنشانید و مىگویید آقا حرف بزنید، ما مىگوییم چشم، ما هم حرف مىزنیم. از آنچه را که شنیدیم و دیدیم و تجربه کردیم خب بیان مىکنیم براى دوستان، و إلّا تفاوتى ندارد، همه یکى هستیم فرقى نمىکند بنده هم مثل شما، همین حرف را هم شما به من بزنید. چه تفاوتى مىکند؟ خب ما رفتیم گشتیم. من که الآن دارم با شما صُحبت مىکنم خیال نکنید فقط مرحوم پدرم را دیدم، نه! ما از آن بچّههاى چموشى بودیم که به این زودى خلاصه تسلیم نمىشدیم. یک وقت شما تصوّر نکنید حالا چون ایشان پدر ما بودند و انتساب و …. دیگر دأب هم همین است، على کل حال هر پدرى بچههایش هم طبعاً باید به همان کیفیّت [باشند،] نخیر، بنده اینطور نبودم. ما همه جا رفتیم. حالا من این را پیش رفقا نگفتم.
تا بحال، حتّى من پیش سران صُوفیّه هم رفتم. تا بحال این حرف را نزده بودم، کسى هم خبر ندارد. پیش سران صُوفیه رفتم، پیش آن کسانى که ارتباط دارند رفتم، پیش آن کسانى که مدّعى بعضى از مسائل و مقاماتند رفتم. جلساتى داشتم، در شهرستانها داشتم، در اینجا، کسى نمىداند. ولى خب [همه جا را دیدم]، هیچ خبرى نیست. هیچ خبرى، بعد از اینکه همه را دیدیم و همه را، و آمدیم در این مکتب، دیدیم آقا اصلًا چه بگوییم؟ دیگر تمام آن مطالب براى ما بىمعنا [است]. جاهایى که آنچه به ذهن شما مىآید در آنجاها انجام مىدهند. دیگر بالاتر از این، امّا وقتى که مىآییم در این مکتب و در این [مسیر،] مىبینیم عجیب اصلًا اینجا کجا، جاهاى دیگر کجا؟ مسائل؟ آنها هم آدمهاى خوبى هستندها. خداى نکرده نه اینکه بنده قصد تعریض داشته باشم. ولى بحث به مقامات و به مراتب تشکیک است. در آن مسائل صُحبت است.
این معرفتى که در این مکتب نصیب انسان مىشود بدانید به ضرس قاطِع من در اینجا مىگویم در هیچ جا پیدا نخواهید کرد! قاطع. آنچه را که ما در این مکتب به دست مىآوریم باید قدرش را بدانیم. و قدرش را نمىدانیم. اوقاتمان را به بطالت مىگذرانیم به حرف و نقل مىگذرانیم، به جلسات مىگذرانیم به این طرف و آن طرف مىگذرانیم. نمىدانیم که چگونه بدست آمده است؟ بارها مرحوم آقا مىفرمودند این رفقاى ما نمىدانند چه گوهرى بدست آوردند. خیال مىکنند اینجا هم مثل جاهاى دیگر است. بارها مىفرمودند که اطلاع ندارند، نمىدانند چه بدست آوردهاند و چه نفوس قدسى در این راه فدا شده است. نفوس قدسى فدا شده است تا اینکه این مطالب را و این مناعَت را و این کرامت را و این علوّ درجات و ارزشها را بخواهند منتقل کند به دیگران.
شما الآن کتابهاى مرحوم آقا را مطالعه کنید، واقعاً بروید و کتابهاى دیگر را هم ببینید، آنهایى که اهل علم هستند مىتوانند. واقعاً آن قِسم که مرحوم آقا آمدهاند و این مطالب را در کتابهایشان تقریر کردهاند بیان کردهاند واقع را گفتهاند، اگر شما کتاب دیگرى دیدید بیاورید پیش من.
خب هشتم ماه رمضان تا هشتم ماه رمضان سال بعد، به همه یک سال فُرجه مىدهیم. بگویید آقا این مطالبى که ایشان گفتهاند به این کیفیت در این حدّ، در فلان کتاب، فلان شخص هم نقل کرده است. بیاورید. شاید ما اطّلاع نداشته باشیم. خب این چه مسألهایى هست؟ انسان باید استفاده کند دیگر. استفاده کند. حالا یک عدّه نه مىتوانند به آنجا برسند و نه مىتوانند ببینند. حالا هِى شروع مىکنند به چى؟ به ….!
لذا مرحوم قاضى مىفرمودند که در تمام دنیا من گردش کردم و مانند این مجلس نیافتم. مرحوم قاضى راست مىگوید. مرحوم قاضى درست مىگوید چرا؟ چون آن هیمنه و اشراف روح معنویتى که در جلسه مرحوم قاضى هست به آن رتبه و به آن مقام و به آن درجه، درجاى دیگرى نیست. بله، ممکن است مجالس دیگرى باشد نمىدانم روضه باشد هیئت باشد سینهزنى باشد. مسجد باشد افراد خوبى باشند یا چى چى باشند، اینها را. هر کدام از اینها مسائلى. اما آن مجلسى که یک ولىّ الهى، ولىّ فانى باقى عالم به امر الله و فى الله که بیاید و اداره امور تربیتى عدّهایى را بدست بگیرد، بر اساس رساندن و رسیدن به همان مبدأیى که مافوق آن مبدأ متصوّر نیست. کجا پیدا مىشود؟ این مسأله است.
مسأله این است که مجالس زیاد است. مطالب زیاد است. اما بحث در چگونگى آنهاست و مطالبى که مطرح مىشود و از چه نفسى این مطالب بیرون مىآید و با چه انگیزههایى و با چه صفات و غرائزى ترکیب مىشود. صُحبت در آن است.
لذا در اینجا امام سجّاد علیهالسّلام که مىفرماید «و العآئدُ علیهم بتحنن رأفتک» حضرت در اینجا مىخواهد بفرماید الآن هر قدمى که ما داریم برمىداریم تحنُّن رأفت تو است. تحنُّن رأفت تو است. براى همه باید این مسأله تجربه شده باشد که در هر جا که ما بخواهیم به خود بگیریم، حالا من در این عبارتهاى بعد وقتى که الآن نگاه کردم دیدم که خب واقعاً عجیب است حالا انشاءالله براى شبهاى بعد، رفقا خسته شدند دیگر؟ ها؟ انشاءالله شدند!
واقعاً حضرت در اینجا پرده برمىدارد من که اینطور هستم لابد رفقا هم همینطورند. واقعاً هرچه دعاى ابوحمزه را من مىخوانم، انگار دقیقاً امام سجاد یک یک نشسته است جاى ما دارد از زبان ما مىگوید. اصلًا مو نمىزند حالاتمان خصوصیاتمان، رفتارمان، به اعتقاد من این دعاى ابىحمزه مىشود گفت یک زندگینامه انسانى است که از بدو تولّد مىآید در این دنیا تا اینکه از این دنیا مىرود. این یک بیوگرافى، تمام خصوصیات و احوال و اطوارى که، خیلى شبیه آن دعاى حضرت سیّدالشهداء علیهالسّلام در روز عرفه است. خیلى در مضامین، خیلى شبیه آن مضامینِ آن حضرت است.
اصلًا به اعتقاد من باید ما این دعاى ابىحمزه را مطالعه کنیم. یعنى فرض بکنید که حالا اختصاص به ماه رمضان ندارد. مثلًا در طول سال، حالا همانطورى که مرحوم آقا و بزرگان مىفرمودند که حدیث عنوان بصرى را رفقا هفتهایى یکى دو مرتبه مطالعه کنند. خب بیینید همین الآن من از رفقا سؤال مىکنم؟ حالا خود من هم همینطور جزو آن هستم من که مطالعه نکردم. رفقا حدیث عنوان بصرى را چند دفعه تا حالا مطالعه کردید؟ من مطالعه مىکنم حدوداً هفتهایى یک مرتبه، ولى هفتهایى دو
مرتبه نه، در حالى که ایشان مىفرمودند ما در نجف که بودیم هفتهایى دو مرتبه مطالعه مىکردیم. الآن آنى را که ایشان نوشتهاند، عنوان بصرى و در کتابچه نازک ایشان است الآن بالا پیش من است، آن زمانى که در نجف بودها. یک کتابچه نازک، در جیب خود گذاشته بودند، این حدیث عنوان بصرى مىگفتند که من مطالعه مىکنم با مرکّب آبى رنگ، خودنویس آبى نوشته بودند.
خب این بىجهت نیست. یعنى واقعاً وقتى که انسان این مطالب را، یعنى عجیب است دیگر. اگر ما الآن بخواهیم یک دستورالعملى براى رفتار و حرکات خودمان پیدا کنیم. چکار کنیم؟ برویم روح القوانین مونتسکیو را برداریم بیاوریم مطالعه کنیم؟ چى را برداریم بیاوریم مطالعه کنیم؟ از این دعاى ابىحمزه، شما کدام مطلبى بالاتر مىتوانید پیدا بکنید که بیاورید بگذارید جلویتان و ببینید امام چه فرموده است در اینجا؟ حالات ما چطور است؟ ارتباط خدا با ما چطور است؟ نقائص ما چه جورى است؟ توقعى که خدا از ما دارد در اینجا چیست؟ چه راهى براى درمان و مداوا حضرت پیشنهاد مىکند در اینجا؟ خب این عجیب است دیگر! همهى بزرگان که این مطالب را مىخواندند خب بیخود نبوده است دیگر، خب عمل مىکردند به آن دیگر، به اینها عمل مىکردند تا اینکه به آن مقام و به آن مرتبه رسیدند.
على کل حال، پروردگار در ارتباط خود با بندگان، بخصوص در مرتبه بالا با آن بندگان، این حالتِ استمرار دارد و این مطلب را انسان باید درک کند. انشاءالله فردا شب اگر خداوند توفیق بدهد خدمت رفقا عرض خواهم کرد، که انسان چطور باید از این فرصتهایى که براى [او]، خدا پیش مىآورد استفاده کند؟ و چطور باید این فرصتها او را به اشتباه نیندازد؟ خیلى مهم است. از یک طرف این فرصتها، این تحنن رأفتها، اینها که براى انسان پیدا مىشود انسان سریع بگیرد و نگذارد فرار کند.
و از طرف دیگر مبادا اینها موجب گول خوردن و موجب غرّه شدن و موجب اغفال نفس بشود و آن اثر واقعى و حقیقى خودش را نگذارد، بلکه خداى ناکرده اثر خِلاف بر نفس بگذارد. انشاءالله تا فرصت دیگر و مجال دیگر.
اللهم صل على محمد و آل محمد