جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۵
موضوع: جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۵ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۹ رمضان ۱۴۳۵
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین
واللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«وَانَا یاسَیِّدى عائِذٌ بِفَضْلِک هارِبٌ مِنْک الَیْکَ مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ احْسَنَ بِکَ ظَنّاً؛
و اى مولاى من! من به فضل و کرم تو پناهنده مىشوم، و رو مىآورم و از تو به سوى تو در شتاب و حرکت مىباشم، و آن وعدهاى را که دادى که افرادى که به تو حسنظن دارند از آنها درمىگذرى و خطاهاى آنها را نادیده مىانگارى و لغزشهاى آنها را به حساب نمىآورى، من به این وعده پایبند هستم و بناى زندگى خودم را بر این وعده مىگذارم، بالاخره وعده را تو دادى». خُب در شبهاى گذشته خدمت رفقا عرض شد که: در این مُتَنَجِّزٌ که امامسجاد علیهالسّلام به خداوند عرضه مىدارد، خیلى معانى خوابیده است، و مىتوان گفت: کلید اصلى حرکت انسان به سوى پروردگار این است که انسان متنجز باشد، یقین داشته باشد، قضیه را باور کرده باشد، و با لیت و لعل و شاید، حالا ببینیم چه مىشود، حالا گفتند تو هم بیا اینجا، ما هم مىآییم، حالا بیاییم ببینیم بالاخره اینجا هم چه خبر است، بالاخره حالا یکطورى مىشود، با این کار درست نمىشود! یعنى اگر انسان با این وضع و با این کیفیّت در یک مکتبى قرار بگیرد، و در یک محفلى راه پیدا کند، و در یک مجلس و مدرسهاى قدم بگذارد، هزارسال بر او بگذرد یکسانت حرکت ندارد؛ این مسأله، مسأله مهمّى است و این قضیه قضیهاى است که باید خیلى به آن توجّه کرد.
واقعاً وقتى خدمت رفقا عرض مىکنم که: در این دعاى ابوحمزه امامسجاد علیهالسّلام همه راهکارهاى ارتباط انسان را با خدا، جلوى روى انسان مىگذارد حرف بیجایى نیست. جداً در این دعاى ابوحمزه آنچه را که انسان باید در خود بیابد و آنچه را که باید در ارتباط با خدا پیدا کند و آنچه را که وسیله ربط او با خدا خواهد بود و اسباب حرکت و شتاب او به سمت پروردگار خواهد بود، امامسجاد علیهالسّلام در این فقرات آورده است و مىشود بگوییم: اصلًا این دعاى ابوحمزه یک دستورالعمل سلوک است؛ با یک عبارت خیلى رُک و روشن سلوک به همه معانى خودش، تصرفات انسان در مسائل شخصى، در مسائل خانوادگى، در مسائل اجتماعى و سیاسى و عبادى، همه اینها در دعاى ابوحمزه آمده است. و خیلى باید متأسف باشیم که چطور ما این ادعیه را فقط منحصراً در همین
ایّام مخصوصه متذکر مىشویم، چرا ما این دعاها را در سایر ایّام مطالعه نمىکنیم؟ ببینید این ادعیهاى که ائمه فرمودند اینها ادعیه قرائتى نیست، که شما فقط بیایید و اینها را بخوانید و یک ثوابى هم بدهند و بگوییم خُب خواندیم دیگر: در شبهاى ماه رمضان دعاى افتتاح را خواندیم …! آیا مىدانید سرمنشأ و علت براى حرکت مرحومآقا رضواناللهعلیه در جریانات سنه ۱۳۴۲ و شروع انقلاب اسلامى دعاى افتتاح بود؟ مطالعاتى که ایشان در نجف داشتند، و قرائت ممتد و تحقیق و تدقیق در دعاى افتتاح- و حالا عرض مىکنم که به چه نحوى به این مرتبه رسیدند- از همانجا این مسأله در وجود ایشان بوده است که نظام اجتماعى مسلمین باید منطبق بر نظام اجتماعى رسولالله باشد، تا بتواند حرکتى به سمت پروردگار در آنها ایجاد شود. فضاى اجتماع انسان را به سوى پروردگار سوق بدهد، به حرکت دربیاورد، افراد را در حرکت به سوى خدا آگاه کند، اجتماع مسلمین باید اجتماعى باشد که مردم را از توجّه به مادّیّات به سمت توجّه به خدا و عالم آخرت حرکت بدهد، خُب حالا هر که گوش مىدهد بدهد هر کس هم گوش نمىدهد ندهد خودش مىداند، اصرارى نیست. بالاخره در همان زمان هم رسولخدا وقتى که صحبت مىکرد براى همه صحبت مىکرد حالا یکى مىرفت گوش مىداد نتیجهاش را مىگرفت، یکى نه، آنچنانکه باید و شاید به مسأله اهتمام نداشت و به همان مقدار نصیب مىبرد.
علىکلحال، صحبت را رسولخدا مىکرد، حرف را با مردم مىزد، اتمام حجّت نسبت به راه و روش انجام مىداد اینطور نبود که مردم بگویند: آقا ما نشنیدیم! مردم همه چیز شنیدند، مردم همه چیز شنیدند و با صراحت هم شنیدند، و همین روش خُب ادامه داشت تا وقتىکه رسولخدا از دنیا رفت. خُب یک عدهاى آمدند تمام گفتههاى پیغمبر را کنار گذاشتند، انگار دین آنها منوط بود به اینکه هر روز پیغمبر را ببینند و با او سلاموعلیک بکنند، اینکه یک روز حالا نبینند، تمام شد و رفت! بعضىها اینطور هستند: تا وقتى آدم را مىبینند، یک تأملى در کردارشان، در رفتارشان، یک تصحیحى … دوروز آدم را نمىبینند … بابا مگر فقط منحصر است همه چیز به رویت ظاهر، همه چیز مگر منوط است به همین دیدن ظاهر، این ظاهر پلى است براى باطن، حرکتى است به سوى رسیدن به واقع.
بارها خدمت رفقا گفتهام: اگر امامزمان علیهالسّلام هم- دیگر از امامزمان که ما بالاتر نداریم، در واقع امام یکى است و آن هم امامزمان است دیگر- به جاى من که در اینجا نشستهام حضرت در اینجا نشسته باشند، و به جاى من که دارم الآن براى رفقا و دوستان سخن مىگویم امام با همین لحن سخن بگویند و شما کلام امامزمان علیهالسّلام را به عنوان اینکه او امامزمان است بشنوید و داراى این موقعیت است هیچ فایدهاى ندارد، هیچ نتیجهاى ندارد، یا نتیجهاش کم است، نمىگوییم: حالا نتیجه ندارد نتیجهاش کم است! آنوقتى کلام امامزمان نتیجهبخش خواهد بود که چه در اینجا بنشیند چه
نشیند، شما حرفش را بشنوید، آنوقت این کلام بُرش دارد، این کلام نفوذ دارد، این کلام عمق پیدا مىکند و نفس را از تعلقات بیرون مىآورد و لفظ این نفس را به سمت همان عوالم حرکت مىدهد، آنوقت دیگر چه امام اینجا باشد چه نباشد. شما امام را به عنوان اینکه انهالحق و حق است بپذیرید، به عنوان اینکه او حق است و چه باشد و نباشد کلامش حق است، و خودش حق است، و نسبت به تمام امور ما و مسائل ما، سیطره دارد، هیمنه دارد، اشراف دارد و همه حرکات و سکنات ما را زیر نظر دارد، اگر یک همچنین شخصیتى را ما با این کیفیّت در قلب و در ضمیر خود جاى بدهیم دیگر در آنوقت حرکت ما خواهى نخواهى در همان راستایى قرار خواهد گرفت که مورد نظر اوست، این حرکت عمق پیدا مىکند، در نفس نفوذ پیدا مىکند و نفس را حرکت مىدهد و از مسائل عادى و عوامانه و توغلّات و تکالُب بر کثرات و امثال ذلک خارج مىکند و به افقهاى دیگرى انسان را وارد مىکند!
در زمان پیغمبر خُب مگر همین نبود دیگر؟ تا وقتى پیغمبر صلىاللهعلیه وآله بودند: بَهبَه، چَهچَه، سلام، صلوات، بیا، برو … رسولالله آمد، رسولالله دارد مسجد مىآید، حمله، بِدوید، بیایید وضو بگیرید، زود آن یکى مىرفت سجاده مىانداخت که یک وقتى صف اوّل فوت نشود و آن یکى مىآمد سجاده را صف دوّم مىانداخت و بعد مىرفت وضو بگیرد که یکمتر به پیغمبر نزدیکتر باشد، یکمتر هم باز غنیمت است! اینها فایدهاى ندارد عزیز من! این زود سجاده انداختنها، این دویدنها … چقدر به حرف پیغمبر پایبندى؟! آب وضوى پیغمبر را گرفتن و به سر و صورت مالیدن دردى از تو دوا نمىکند. کلام پیغمبر را چه باشد و چه نباشد قبول مىکنى یا نه؟ این درد تو را دوا مىکند، آیا این کلام پیغمبر در تو نفوذ پیدا کرد یا نه؟ آیا این حرف پیغمبر در تو تاثیر گذاشت یا نه؟ آب وضو به صورت مىآید و بعد از دودقیقه هم خشک مىشود، بنده داشتم اینجا مىآمدم گلاب ریختند روى دستم و زدم به صورتم، الآن خبرى و اثرى نیست، دودقیقه بعد خشک مىشود و تمام مىشود. نمىگویم هیچ تفاوتى ندارد، بالاخره آبى است که با پیغمبر تماس داشته است، لباسى است که با پیغمبر تماس داشته، اینها تبرّک است، اینها برکت است، همین ارتباط خودش برکت است، ولى اینها ریشهاى انسان را مداوا نمىکند، آنچه را که ما درصددش هستیم با آب ریختن به صورت به دست نمىآید! اگر اینطور بود همه سلمانفارسى بودند، هر کسى موقعى که پیغمبر مىخواست وضو بگیرد، مىگفت: پیغمبر بیا اینجا وضو بگیر، بعد هم یک پارچ را تندتند مىریزیم که این آب هم زیاد باشد: بیایید خلقالله، بیایید، یکىیکى مشت مىزنیم سلمان یکى درآمد، نفر دوّم ابوذر، نفر سوم … نه بابا! اینجورى درست نمىشود، آنکه به دنبالش هستیم با آب به صورت زدن و امثال ذلک، این مسأله حل نمىشود.
خیلى عجیب بود خیلى عجیب، ما هر روز که در خدمت مرحومحداد بودیم هر روز نکته بلکه نکتههایى از ایشان مشاهده مىکردیم، یک روز نشسته بودیم یکى از همین افراد حالا اسمش را نمىبرم که هنوز هم در قید حیات است، مرحومآقا هم اسمش را آورده، در آنجا بود و رو کرد به آقاىحداد و مرحومآقا هم نشسته بودند و ما بودیم و … گفت که: آقا من لباسهاى آقاسیدمحمدحسین را بگیرم و این را وصیت کنم که موقع دفنم این لباسها را به من بپوشانند، وقتى که کفن مىخواهند بکنند این لباسها را به من بپوشانند! خُب مرحومآقا هیچى نگفتند سرشان پایین بود، آقاىحداد یک تأملى کردند و فرمودند: بله خوب است، اینها چه اشکال دارد؟ ولى اینها کار را حل نمىکند! یعنى تو الآن باید دنبال چیز دیگر بروى، تو الآن دردت چیز دیگر است و درمانش چیز دیگر است، با پوشیدن لباس و کفن مشکل حل نمىشود؛ حالا گیرم بر اینکه خُب آنطورى که معروف است مىگویند: حالا عذاب قبر و تنگى قبر و فشار قبر و نکیر و منکر و آمدن و سؤال و جواب … حالا گیرم که پوشیدن لباس یکخرده از عذاب قبر کم کند، خُب حالا عذاب قبر که کارى ندارد، مسألهاى نیست، بالاخره یک سختى است که حالا انسان مىکشد، این [کم کردن] عذاب قبر، چهکارى براى انسان انجام مى دهد؟ چه دردى از انسان دوا مىکند؟ حالا یکى عذاب قبر دارد، یکى ندارد، بالاخره قبر تمام مىشود بعد از قبر چه خبر؟ قضیه قبر تمام مىشود، نکیر و منکر مىآیند حالا با گرز در کلّه آدم مىزنند، یا با فرض بکنید که مسائل دیگر که خُب شنیدهاید دیگر، در معادشناسى هم مرحومآقا آوردهاند[۱] و پذیرایىهاى خاص، حالا نگوییم که لب و لوچهتان آب بیفتد.
حالا هر جور، بالاخره قضیه قبر تمام مىشود، خُب مسأله ما که فقط قبر نیست، مسأله ما که برزخ نیست، مسأله ما آن عوالم ربوبى بعد از برزخ و بعد از قبر و اینهاست، آن طى مراتب ربوبى است، آنها را چهکار مىکنى؟ با پوشیدن لباس آقاسیدمحمدحسین که آنها را طى نمىکنى، آنها را به دست نمىآورى! خیلى خُب حال تبرّک داریم، استحباب هم دارد، تربت سیّدالشّهداء را انسان [در چهار گوشه قبر او بریزد]، زیر زبان میت عقیق بگذارد، [زیر] بغل به خصوص اگر شاخه انار و اینها باشد بگذارد [جریدتین زیر بغلهاى او بگذارد]، چهلتا مؤمن شهادت بدهند و سوره یس و امثالذلک و کفن و …[۲] اینها همه خوب، بسیار خُب، ولى درد انسان با کفن حل نمىشود، درد انسان با تربت زیر زبان گذاشتن حل نمىشود، با عقیق گذاشتن حل نمىشود، اینها اسباب و وسائط براى جلب رحمت خداست ما هم قبول داریم. امّا مشکل کجاست؟ آیا این مطالب به انسان مراتب مىدهد؟ آیا این مطالب
به انسان رشد فکرى و عقلى و فهمى مىدهد؟ آیا این مطالب به انسان صعود مىدهد، از کثرات بیرون مىآورد، خارج مىکند یا نه.
آن مسأله احتیاج به چیز دیگرى دارد: به مراقبه دارد، به فهم دارد، به عبادت مستمر دارد، به خلوت دارد و به گوش کردن مطالب دارد، به گوش کردن مطالب دارد، اینهاست که انسان را بیرون مىآورد و فهم مىدهد و حرکت مىدهد و به درد روز مبادا مىخورد و از این کثرات و تعلقات، اینها را خارج مىکند! مسأله این است.
واقعاً دعاى افتتاح بسیار بسیار دعاى عجیبى است، خیلى عجیب است، اصلًا این دعا، دعایى است که انسان را به حرکت درمىآورد.
من در آن موقع طفل بودم ولى این قضیه یادم است که: مرحومآقا رضواناللهعلیه- خودشان هم در کتابهایشان به این قضیه اشاره دارند- به قم آمدند و رفتند به دیدن مرحوم آیت الله خمینى، بعد از آن جریانات و کارهایى که شاه کرده بود و رفراندوم کرده بودند و به بعضى از مطالبشان هم در همان زمان رسیده بودند. پیش ایشان رفته بودند و دیدند که ایشان نشستهاند و خُب با ایشان ارتباط داشتند، مىرفتند، مىآمدند، مسائل را مطرح مىکردند، با هم همراه و همگام بودند، رو کردند به ایشان و گفتند که: خُب حاجآقا روحالله بسمالله، حرکت کنیم راه بیفتیم، این برنامهاى که بوده، از قبل ارتباطى که بوده، صحبتى که بوده، تبلیغاتى که بوده و مسائلى که بوده ادامه بدهیم، ایشان مىگویند: آقاسیدمحمدحسین مگر نمىدانى چه کردند؟ تمام شد دیگر! آمدند و رفراندوم کردند و بردند و دیگر چیزى باقى نماند- البتّه عرض کردم به طورخلاصه ایشان اینها را ظاهراً در همان کتاب وظیفهفردمسلمان آوردهاند، حالا اینجا مسأله این است- ایشان به آقاىخمینى رو کردند و گفتند: آیا شما مگر در قرآن نخواندهاید: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ النور، ۵۵ خدا وعده داده است، وعده داده به آن کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند که آنها را در زمین مورد عنایت خاص و توجه خاص خودش قرار خواهد داد، و دین را براى آنها متمکن خواهد کرد، وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ … النور، ۵۵ و ایشان فرمودند: خُب بله، ولى دارد که وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا! یعنى حالا ما ایمانمان دیگر جاى صحبت است، مرحوم آقا فرمودند خُب خدا به همین ما گفته دیگر اینها را پس به کى گفته؟ حالا شما دنبال یک ایمان کذایى و اینها دارید مىگردید خُب حالا آن یک مطلب دیگرى است. یعنى این را مىخواهم بگویم و بالاخره این باعث شد که خود مرحومآقاىخمینى هم نسبت به این قضیه شوق بیشترى پیدا کردند، علىکلحال مطلب زیاد است و بسیارى از آن هم هنوز تا بحال گفته نشده است.
نسبت به این قضیه حالتشان را نگاه کنید ببینید، مىگویند: چرا حرکت نمىکنید؟ چرا راه نمىافتید؟ مگر نمىدانیم که خدا وعده داده؟ یعنى چه؟ ما حالا هزار دفعه این آیه را خواندیم ولى باور نداریم، قرآن را فقط به عنوان یک قرآن و تبرّک و اینها مىخوانیم، این که وعد الله الذین، آیا وقتى که این آیه را داریم مىخوانیم چه حالى پیدا مىکنیم؟ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اگر بلند شویم ترتیب اثر بدهیم، مراقبه داشته باشیم، نسبت به مطالب بزرگان و مبانى بزرگان پیگیرى کنیم، خُب این وعدالله کار خودش را انجام مىدهد، خُب نمىدهد؟ خُب خدا دروغ گفته، اگر نمىدهد پس دروغ گفته است.
ما این دروغگویى را به خدا نسبت مىدهیم ولى حرکت نمىکنیم، خُب بِجُنب تا وعده خدا را ببینى، حرکت کن تا وعده خدا را مشاهده کنى، دروغ نگو، تا وعده خدا را راجع به راستگویان ببینى، تقلب نکن، تا وعده خدا را راجع به افراد امین ببینى، راهت راست باشد، تا دستگیرى خدا را ببینى، با چشم خودت ببینى، که چطورى خدا دارد دستگیرى مىکند، موانع را چطور دارد برطرف مىکند، ما شوخى مىگیریم مىزنیم به بیراهه، خدا هم مىنشیند سر جایش: حالا خودت برو، دیگر افسارت گردن خودت، تو که به وعده من اعتماد ندارى خُب بسمالله خودت برو دیگر!
مسأله این است که به آنچه را که خدا فرموده ما نسبت به آن شوخى مىگیریم، مطالب را شوخى مىگیریم. در زمان مرحومآقا ما مطالب را از مرحومآقا جدّى تلقى مىکردیم، مىدیدیم ایشان شوخى ندارد، مطلبش جدّى است، عمل مىکردیم نتیجهاش را مىدیدیم، عمل نمىکردیم نتیجه نمىدیدیم، خیلى رُک و بىرودربایستى. آنچه را که ایشان مىگفتند ما این مطالب را حق مىپنداشتیم، یعنى مسأله صحیح بوده و حق بوده و راهى بوده که خودشان رفتند، اینطور نبوده که بگوییم حالا ایشان مىگویند، شاید خُب خوب باشد شاید درست باشد، بالاخره مرد عالمى است یک چیزى حتماً هست دیگر بىهیچى نیست! یعنى احساس مىکردیم حرفى که مىزنند باید گوش بدهیم، اگر گوش نمىدادیم نتیجه نمىگرفتیم ضرر مىکردیم، بنده خودم را عرض مىکنم در بعضى از موارد بنده گوش ندادم و ضررش را هم دیدم، در همان زمان ضررش را هم دیدم و بعد حالا کى ترمیم شود، تدارک شود خُب حالا آن یک مطلب دیگر است.
یعنى احساس مىکردیم این فرد وقتى که صحبت مىکند از روى سلیقه حرف نمىزند، از روى حالا خواستِ عادى و متعارف صحبت نمىکند، از روى یک انگیزه این مطالب را نمىگوید، یعنى یک واقعیت مجسّم و متمثّل است و براساس آن واقعیت دارد این را مىگوید: آقا این کار را بکن و این کار را
نکن، این کار را انجام بده، آن کار را بهتر است نکنى، یعنى تمام مسائل همه روى حساب بوده، روى کتاب بوده. اینها را ما در آن زمان دیدیم، کشک نبوده، پشمک که نبوده، واقعیت را ما مشاهده مىکردیم.
حالا اگر قرار باشد یکى همینطورى بیاید بگوید: برویم آقا، ببینیم چه خبر است، حالا بالاخره بیاییم اینجا هم سینه مىزنند، اینجا هم روضه مىخوانند، اینجا هم خوب است نورانى است، جاى نورانىِ خوبى است، حالا بهتر است بیاییم یک حالى بکنیم، خُب نصیبش هم همان مقدار است، خیلى نصیبى نمىبرد.
یک روز یک کار و برنامهاى بود مىخواستم انجام بدهم، اصلًا بدون اینکه به ایشان بگویم خودشان مطرح کردند، بعد فرمودند که: فلانى ما این راهى را که رفتیم نسبت به آن یقین داریم، و به عینالیقین این مطالب براى ما منکشف شده است، و چون نسبت به این مسیر و نسبت به راه یقین داریم همه را دعوت کردیم براى حرکت در این راه و در این مسیر! بعد یک مطلبى به خود بنده فرمودند که علىکلحال راه نجات در متابعت از این مسیر است، و باید این راه طى شود.
خُب مطالب مطالب راهگشایى بود، واقعاً کلیدى بود، و همان مطالب تابحال ما را نگه داشته است، با تمام ناملایمات و امور خلاف و امور غیرمناسبى که بالاخره در هر زمانى ممکن است این مطالب پیش بیاید، یعنى همان باعث استقرار مىشود، باعث تمکّن مىشود، باعث ثبات مىشود، باعث باور مىشود، انسان نسبت به مسیرش و راهش باور داشته باشد، جاذبهها انسان را نمىفریبد، تهدیدها انسان را نمىترساند، شایعات در انسان تاثیر نمىگذارد، تبلیغات براى انسان نتیجهاى به بار نمىآورد، همان چه را که فهمیده و راهى را که تشخیص داده همان راه را طى مىکند و همان راه هم به دیگران توصیه مىکند!
منظورم این است که این ادعیه فقط ادعیهاى که اختصاص به ماه مبارک است ندارد، اینها دعاهایى است که بالاخره این دعا دعایى است که از امام این دعا تراوش شده است، و جاى این دارد که انسان در تمام عمرش آنها را بخواند.
آخر ببینید بعضى از نوشتهها، بعضى از سخنرانىها هست که این اصلًا ارزش شنیدن ندارد یا ارزش خواندن ندارد، اینها را انسان از همان اوّل یکسره کنار مىگذارد، اصلًا چرتوپرت است، بعضى از صحبتها هست، که این صحبتها ارزش خواندن را دارد گرچه خلاف است، ممکن است مطلب خلاف در آن باشد خُب حرف بزرگان است، حرف دانشمندان است، حرف افرادى است که اینها سرشان به تنشان مىارزد ولى خُب حرف خلاف هم در آن هست، دلیلى ندارد انسان حرف خلاف را بپذیرد خُب رد مىکند، ولى بالاخره مطلب را مىشنود، اگر جاى نقدى دارد نقد مىکند و اگر مطلب
قابل قبولى هست قبول مىکند، خُب این هم مطالب این دسته. درجه سوم بعضى از مطالب هست که انسان مىبیند اینها اصلًا فرق مىکند، اینها کلماتى است که از اولیاء و عرفا و اهل معرفت و … سر مىزند، امثال اولیاى خدا مثل مرحومآقا، مثل آقاىحداد، مثل مرحومقاضى، مثل مرحومآخوند و امثال ذلک که اینها افرادى هستند که انسان نمىتواند مطالب آنها را دیگر سرسرى نگاه کند، بالاتر از اینها کلامى است که دیگر مربوط به خود امام است، آن که دیگر حرفى در آن نیست، انسان با کلام امام باید زندگى کند! یعنى شما که صبح از خواب بلند مىشوید، تمام فقرات دعاى ابوحمزه باید همینطور در ذهنتان برود و بیاید، چرا؟ چون هر لحظه انسان با یک حادثه و پدیده روبرو مىشود، خُب چهکار کند؟ امام در اینجا چه فرموده؟ امام در اینجا چه گفته؟ دارد راه مىرود یک شخصى مىآید از انسان یک تقاضایى مىکند آدم بگوید بله یا نه، اگر بگوید بله، یک تبعاتى دارد، اگر بگوید نه، یک تبعاتى دارد، فوراً نگاه مىکند به این فقرات در یک همچنین موقعیتى امام چه تصمیم مىگیرد؟ حالا براساس فهم خودش، لازم نیست که حتماً انسان صددرصد نسبت به مسائل مُصیب باشد، نه، حداقل این مطالب را به ذهن بیاورد که در یک همچنین موقعیت اگر امام بود چه مىکرد؟ چه حرکتى از او سر مىزد؟ خُب مىبیند که خیلى فرق مىکند.
در بعضى از موارد باید تأمل کند، تأمل مىکند، در بعضى موارد سریع پاسخ مىدهد، در بعضى از موارد به نحو دیگرى عمل مىکند، اینها کیفیّت رفتار انسان در اجتماع و مسائل شخصى و عبادى و امثال ذلک هم که خُب دیگر جاى خود دارد. امّا نه اینکه فقط منحصر به شبهاى ماه مبارک و آن هم فقط ایّامى که این فقیرِ حقیرِ سراپا تقصیر در اینجا توفیق حضور و زیارت و لقاء رفقا را داشته باشد، مگر ما از این دعاى ابوحمزه چقدر مىخوانیم؟ سال به سال مىگذرد دوخط، سهخط، بیشتر نمىخوانیم.
یکى از رفقا مىگفت: من خیال مىکنم اینطورى که تو دارى دعاى ابوحمزه را مىگویى کار به زمان رجعت برسد، از دوران امامزمان هم مىگذرد قضیه به رجعت مىرسد! گفتیم: بابا، منظور این است که بنشینیم با رفقا حال کنیم، حالا دیگر بقیهاش هر چه خدا خواست.
این معناى تنجز خیلى معنا معناى عجیبى است، که انسان نسبت به راه خودش یقین دارد، بدون یقین حرکت نمىکند، لذا آن شب خدمت رفقا عرض کردم: بدترین، خطرناکترین و مانعترین و مخلترین چیز براى راه سالک مسأله وسواس است، این وسواس پدر انسان را درمىآورد، تمام مبانى را از ریشه مىزند، تمام اعتقادات انسان را از آن زیر سست مىکند، آن قوام نفس و قوام قلب را که باید براى حرکت به سوى خدا آن استقرار محفوظ باشد، آن قوام را برمىدارد مضمحلّ مىکند، شک و تردید و تَذبذُب و اینها به جاى آن جایگزین مىکند و با تَذبذُب هیچ کارى از انسان ساخته نیست، یعنى اگر
یک شخصى که وسواس داشته باشد پیش مرحومآقا که سهل است، اگر صدسال پیش امامزمان علیهالسّلام باشد ولکن با وسواس باشد: حالا این حرفى که امام به من مىزنند خُب چه کار کنم؟ انجام بدهم یا انجام ندهم؟ بالاخره حالا من انجام مىدهم، حالا براى مصلحت الآن من گفتند؟ یا اینکه مىشد جور دیگرى بگویند؟ امام چه جهت را لحاظ کرده که این را به من گفته؟! به تو چه ربطى دارد جهت را لحاظ کرده، نکرده، گفته کار را بکن دیگر، خُب به تو چه ربطى دارد؟ آقا این کار را بکن، آقا این کار را نکن، تمام شد و رفت. حالا این به ملاحظه من این را گفته یا مىتوانسته جور دیگر بگوید نگفته، خواسته من را رعایت کند؟! صدسال اینجا باشد قدم از قدم برنمىدارد فقط همین ظاهر امام را دیده و یک انس ظاهرى برقرار کرده و بس.
و ما نظایر اینها داشتیم، از اینها بودند از این افرادى که در زمان مرحومآقا؛ یک روز یک شخصى از همینها در جلسه خودش، به بقیه مطرح کرده بود، یک سؤال مىخواهم بکنم حالا مثلًا مىخواسته مسأله علمى بگوید- چه گرفتارىهایى آن موقع ما از دست اینها داشتیم- یک سؤالى مىخواهم امشب مطرح کنم همه جواب دهند- آقا چه مىخواهد بگوید، مىخواهد شقالقمر کند- اگر یک ولّى خدایى در آنطرف دنیا باشد و شما در اینطرف دنیا در خدمت یک ولّى خدا مثل همانى که الآن هستیم، باشیم، وظیفه شما نسبت به آن ولّى خدایى که در آنطرف است چیست؟ اى قربان عمهام برى، با این همه فهمت که به اندازه مغز گنجشگ هم نمىفهمى! احمق جان، اگر تو بغل ولّى خدا هستى، دیگر به فکر اینکه ولّى خدا آنطرف دنیاست و اینطرف دنیاست و زیر چاه است و بالاى چاه است نباید باشى. حالا یک ولّى خدایى اگر در کره ماه بود چهکار کنیم جناب آقا؟ سوار آپولو بشویم برویم او را ببینیم؟! یا سوار بُراق و یابو و از این چیزهایى که [سوار مى شوند]! حالا تو که خودت یابو هستى دیگر.
یعنى چه؟ آخر کى مىتواند یک همچنین حرفى بزند، کى مىتواند یک همچنین فهمى به نظرش بیاید؟ یک ولّى خدایى آن طرف دنیاست، به من چه مربوط است خدا حفظش کند إنشاءالله از بلیّات محفوظش کند، به من چه مربوط است؟ چهکار کنم؟ مگر الآن امامزمان علیهالسّلام حضور ندارد؟ مگر در دنیا حضور ندارد؟ خُب من چهکار کنم؟ من که دستم به امامزمان علیهالسّلام نمىرسد، چهکارى از دستم برمىآید؟ جز اینکه دعا کنم براى سلامتى حضرت، براى اینکه خدا توفیق بدهد، معرفت پیدا کنیم باطن امام براى ما روشن شود. خیلى خُب حالا یک ولّى خدا آنطرف دنیا هست، این چه اثرى براى ما دارد؟ اگر این ولّى خدایى که پیشش هستى مىتواند دست تو را بگیرد، دیگر خُب چرا سراغ دیگرى بخواهى بروى! اگر نمىتواند دست تو را بگیرد پس این عُرضه ندارد! در حالى که تو گفتى او هم مثل همین است، اگر او بر این ترجیح داشته باشد، خُب باید به سمت او بروى، شکى در این قضیه نیست.
عقل حکم مىکند که انسان باید به سمت راجح برود، امّا اینکه یک ولّى خدایى اینطرف است یک ولّى … یعنى اصلًا یک همچنین چرتوپرتهایى آن موقع اینها مىآمدند مطرح مىکردند که صدتایکغاز ارزش نداشت! اینها همه مال چیست؟ وسواس؛ من او را مىشناسم دیگر، این آدمى که وسواس دارد حتّى پیش این ولّى خدا نشسته باز وسواس دارد، آیا از این بالاترى هم مىشود فکر کرد یا نه؟ آیا از حرف این بالاترى هم هست یا نه؟ همه اش مىشود یا نه، یا نه، تا اینکه ولّى خدا سر مىگذارد به بالین: خداحافظ شما، چه در دستت است؟ هیچى! چون همهاش تا حالا با وسواس بوده، همهاش تا حالا با شک بوده، لذا از این ولّى خدا هیچى گیرت نیامد، که واقعاً هم نیامد، هیچى گیرت نیامد، غیر از شک و شبهه و مطالب چرتوپرت و افکار پوک و پوچ و توخالى بدون هیچگونه واقعیت، چرا؟ چون در کارت یقین نیست، در راهت یقین نیست، حالا انجام بدهیم ببینیم، ببینیم چه مىشود، ببینیم چطور مىشود، ببینیم حالا بالاخره این آقا از بقیه بهتر است دیگر، بالاخره این آقا یک نورانیتى دارد، هیکلش هم بد نیست، اگر از نظر ظاهر هم نگاه بکنیم مىارزد که آدم فرض بکنید که در یک همچنین جایى باشد، از نظر قیافه و اینها نه، نه تنها کم نمىآورد از بقیه بلکه ماشاالله خدا چشم نزند … اینها همه هست، منتهى حالا ما رو مىکنیم، وگرنه این مسائل هست و در همان موقع هم از این مطالب بوده، در همان موقع هم از این حرفها بوده.
یا اینکه فرض بکنید که: اگر یک مرجع تقلیدى در بعضى از مسائل از این ولّى خدا بیشتر کار کرده باشد، مثلًا در اصول بیشتر کار کرده باشد- این حرفها را در همان زمان به من مىزدند- بالاخره سنش نودسال است، ماشاالله سنش هشتادسال، آقا سنشان شصتسال است! خُب بیستسال بیشتر کار کرده، خُب کار کرده چیه؟ بیل زده؟ همینى که این خوانده خُب او هم خوانده دیگر، بیشتر خوانده دیگر چهکار کرده؟ کوه کنده، چهکار کرده؟ در اینجا ما چه باید بکنیم؟ خُب این ولّى خدا خودش مجتهد است، بسیار خُب! ما هم سؤالاتمان را از او مىکنیم، ولى ممکن است آن مرجعى که در فلان جا باشد کار بیشتر کرده، روایات را بیشتر دیده!! آقاجان روایت را بیشتر دیده، فهمش هم نسبت به روایت بیشتر است؟!! یا فقط روایت دیده؟!! آقا اینقدر اینها نمىفهمیدند! من نمىدانم اینها غذایشان چى بود؟ اینقدر نمىفهمیدند، بابا به کتاب خواندن زیادتر نیست، به فهمیدن یک روایت است، به فهمیدن یک مسأله است، به رسیدن به مبانى است، رسیدن به آن مسائل است، انکشاف آن حقایق است که در فهم اینگونه مطالب و روایات و استنباطها دست انسان را مىگیرد. آن آقا دهسال بیشتر درس گفته، آن سهسال اضافه بوده!! یک چرتوپرتهایى اصلًا در آن زمان درمىآمد و واقعاً من گاهى بر این مظلومیت پدرم خیلى تأسف مىخوردم، گیر ماها افتاده بود! بیخود نبود یکى مىخواست حرم برود،
ایشان به من هم مىفرمودند، بالاخره گاهى خُب حالا شوخى جدّى، یکدفعه من داشتم حرم مىرفتم، گفتند: کجا دارى مىروى؟ گفتم: دارم مىروم حرم مشرف شوم. فرمودند: سلام من را به امامرضا علیهالسّلام برسان بگو امامرضا دوتا غریب اینجا هست یکى تو یکى من، ما دو تا غریب هستیم! گفتم: چشم آقاجان، حتماً این را مىروم مىگویم. خُب حالا بالاخره شاید هم ایشان مطالبى مىخواستند به خود من بگویند، من را متوجّه کنند اولیاء کلامشان بیخود نیست، بىحساب نیست، ولى واقع قضیه هم این است، کى حرف ایشان را فهمید؟ کى مطالب ایشان را درک کرد؟ کى به آن مبانى رسید؟ کى رسید؟
آن مطالبى که ایشان بارها هى مىگفتند و هى تذکر مىدادند چند نفر عمل کردند؟ دیگر ما حوصله نداریم خیلى وارد جزئیات شویم تا اینکه اعتراض شود که چرا آنجا و چرا اینجا را مىگویى؟
چقدر فهمیدند؟ لذا مىگوید که: یکى تو غریبى، یکى هم ما غریبیم، هر دو با هم. خُب امامرضا علیهالسّلام را کى مىفهمد؟ امامرضا علیهالسّلام را کى درک مىکند؟ واقعاً چه کسى به آن مرتبه و آن مقام وموقعیت امامرضا علیهالسلام رسیده است؟
اینها افرادى بودند که متنجز بودند، یعنى باور کردند و براساس باور حرکت کردند و براساس آن باور راه رفتند، شما یک درد پیدا مىکنید، به پزشک مراجعه مىکنید دردتان ناشناس است، مىروید به پزشک یکىدوتاسهتا، متوجّه مىشوید که مسأله مسأله جدّى است، دکتر مىگوید: آقا این غذاها را نباید بخورى، غذاها براى شما خطر دارد، یا این کارها را نباید انجام بدهید! مىروید منزل رفیقتان مىبینید از آن غذا درست کردند چهکار مىکنید؟ مىگیرید مىخورید؟ نه، هر کارى مىکند بعد هم حالا نمىخواهید بگویید من فلان ناراحتى را دارم، بگویید که: من میل ندارم، حالا غذاى دیگر … مىگوید: آقا من از دستت ناراحت مىشوم، تو را به خدا ناراحت مىشوم حالا یک چند لقمه بخور! شما نمىخورید، چرا؟ چون یقین دارید، به شما گفتهاند اگر این غذا را بخورید بیمارى شما خطرناک خواهد شد، شما انجام نمىدهید.
چطور ما سر مبانى که داریم اینقدر سست هستیم؟ خاله ناراحت مىشود پس مجلسش بروم، عمه ناراحت مىشود پس ولش کن، عمو اینطور مىکند پس ولش کن، همسایه از ما توقع دارد ولش کن، چرا؟ چون باور نداریم، آن را باور داریم، چون مرض است، جان است، جان است- گفت: پول است، جان نیست که به راحتى بدهى، پول است نمىشود داد- دکتر وقتى مىگوید: آقا این را شما اگر بخورى برایت ضرر دارد، چرا آنجا به فکر عمه و خاله و همسایه و رفیق دیگر نیستى؟ حالا به خاطرش یک چند لقمه بخور، چند تا هم آنجا بخور عیب ندارد، نه، هر جورى شده، به هر بهانهاى شده، به هر
وسیلهاى شده از خوردن آن غذا امتناع مىکنى، از انجام آن عمل سرباز مىزنى، چون مسأله براى شما جدّى است، متوجّه شدید مطلب همین است.
امّا در مطالبى که بزرگان مىگویند، در مسائلى که در آنجا مىگویند: زن با مرد نباید صحبت کند، صحبت زن با مرد براى راه او خطر دارد، ضرر دارد، حال او را عوض مىکند. اگر نیایم جلوى مهمان به او سلام نکنم به او برمىخورد! اگر فرض کنید همسایه مىآید دم در و فلان، نروم با او سلاموعلیک کنم و خوشوبش کنم، مىگوید: اینها کى هستند؟ اینها یک آدمهایى هستند دین جدید آوردهاند و اخم مىکنند و مثل مرباى آلو فرض کنید مىگیرند و مىنشینند و … اگر فرض کنید که با فلان … مىگوید: اى امل فلان! مال قرن ششم و هشتم هجرى! آنکه براى عصر هجر است و … با این همه ا ا ا ا چه مىشود؟ نتیجهاش این است: آن ثمرهاى که باید از حیاتت، از زندگىات، از برنامهات، از دستورت براى رشدت بگیرى، آن ثمره گرفته نمىشود، حالا نمىگوییم خطرات و فلان، نه، که آن اصلًا یک باب دیگرى دارد و یک بحث دیگرى، یک مقدارى را ما در همان مقدمه حیات جاوید ذکر کردیم، که متأسفانه وسائل جدید امروز اصلًا به طور کلى تمام سیستمهاى روابط را به هم زده، و امور را به هم ریخته و خلاصه خطر بسیار بسیار جدّى و مهمّى کیان خانوادهها را تهدید مىکند و خواهد کرد.
خُب حالا نمىگوییم به آن کیفیّت، حداقلش چیست؟ آن استعدادى که باید خرج شود، آن استعداد زمین مىماند، آن حالتى که باید با آن حالت عبور شود، حرکت کند، فرق نمىکند چه مرد، چه زن در اینجا تفاوتى ندارد، مرد هم همین است، مرد هم نباید با زن صحبت کند، صحبت مرد با زن در نفس او اثر مىکند، حتماً لازم نیست که در همان موقع انسان یک مسائلى را بفهمد، یک تاثیراتى مىگذارد، یک توهّماتى را در درون او مىکارد، یک تخیّلاتى را در درون او زرع مىکند و بهجاى مىگذارد و بعداً سر جاى خودش شروع مىکند جوانه زدن، و آمدن و انسان کمکم به مسائل دیگر و به امور دیگر …، لذا از اوّل گفتند آقا: صحبت نکن، مگر در مسائل ضرورى که خُب اشکال ندارد، نه اینکه حالا به طور کلى صحبت نکند، در یک قضایاى ضرورى اشکال ندارد.
این نحوه روش اجتماعى را اسلام نپذیرفته است، دشمنى هم با کسى ندارد، مىگوید: دلت مىخواهد برو بکن، نوش جانت، برو، بعد موقعى که عزرائیل آمد سرت را گذاشتى زمین آنوقت مىفهمى یکمن ماست چقدر کره مىدهد، آن موقع مىفهمى تمام عمرت را از دست دادهاى، فقط به همین مسائل، قضایا و روزمره گذراندى، آن موقع مىفهمى استعدادهاى خودت را پایمال کردى، آن موقع مىفهمى نتیجهاى که باید از این زندگى و عمرى که خدا به تو داده نگرفتى، نگرفتى! حالا بزرگان گفتند: بابا از اوّل بیا این کار را بکن، از اوّل بیا این کار را بکن!
ما باور نداریم، مىخواهیم در همان فضایى که خوشیم، در همان فضا ثابت بمانیم، در همان فضایى که ارتباط داریم، از همان فضا حرکت نکنیم، بالاتر نیاییم، خُب مواجه مىشویم با یک مطالب دیگر و با اعتراضات دیگر. حالا چه باید کرد؟ اگر بخواهیم مطلب را وا بدهیم، شُل بگیریم، افراد که ضرر نمىکنند افراد در آن محدوده هستند آن کسى که این وسط مىبازد ما هستیم، آن کسى که باخت براى اوست ما هستیم، چون افراد در عالم خودشان هستند، آنها کار خودشان را مىکنند، بگوییم نگوییم، حرفهاى خودشان را مىزنند، روش خودشان را دارند، مردم در فرهنگ خودشان هستند دیگر، آن کسى که مىبازد ما هستیم، البتّه ما نباید توقع داشته باشیم که هر عملى انجام بدهیم مورد بهبه و چهچه مردم قرار بگیریم، نه، اعتراضات هست، نمىدانم فرض بکنید که حرف و نقلها هست، مسائل هست، این مطالب همه هست.
ما یک کتاب راجع به سنت اربعین نوشتیم که ما در اسلام سنت اربعین نداریم، آقا این براى امامحسین علیهالسّلام است والسلام. از یک جا به ما تلفن شد، یکى از اقوام فوت کرده بود، و یکى از محارم به من تلفن کرد گفت: فلانى! فلان شخص که فوت کرده، شب جمعه یا شب شنبه اربعینش است، ما به شما تماس گرفتیم، گفتم: بنده نمىآیم، قم هستم ولى نمىآیم! گفت: چرا؟ گفتم: مگر بنده کتاب اربعین را به شما ندادم که بخوانید، گفت: راست مىگویى به من دادى، ولى خُب بالاخره چه مىشود کرد؟! گفتم: هان! احسنت، یا جواب من را در آن کتاب بده یا اگر رفتى من روز قیامت جلوى پیغمبر و امامحسین جلویت را مىگیرم و مىگویم: من که برادرزاده تو هستم، این کتاب را به تو دادم و شما هم خواندى، چرا عمل نکردى؟ چرا عمل نکردى؟ جواب من را بده؟ گفتم: من در همین قم هستم، نه مسافرت مىکنم، خیلى هم حالم خوب است، سُرومُروگنده، نه مریض هستم، نه فلان هستم و در اربعین عمویم شرکت نمىکنم، چون اربعین مال امام حسین علیهالسّلام است. البتّه او هم ناراحت نشد گفت: خُب دیگر بالاخره شما روى حساب خودت [درست مىگویى] گفتم: نهخیر، جنابعالى هم که آن را خواندهاى، شما هم نباید بروى، من که نمىآیم، شما هم نباید بروى، چون من این حجّت را براى تو تمام کردم، دیگر این ناراحت مىشود، زن عمویم مىآید مىگوید که: زنداداشم آى فلان، نیامدى! اینها نشد، نشد.
شما روضه امامحسین علیهالسّلام مىروى روز قیامت امامحسین مىآید جلویت را مىگیرد تو که روضه من آمدى چرا به این مسأله توجّه نکردى؟! پس امامحسین هم حالا روى شوخى حالا نمىگوییم شوخى شوخى ولى بالاخره آدم خوبى بوده و یزید کشتش و به رحمت خدا رفت و فلان و
در همین حد دیگر! بالاخره امامحسین علیهالسّلام هم خُب خدا رحمت کند همه شهیدان کربلا و همه را بیامرزد. خُب ما همین هستیم دیگر، چرا مىخندید، همین هستیم!
اگر من به این نتیجه رسیدم … یک وقتى نرسیدم، خُب نرسیدم، بلند مىشوم مىروم، نرسیدم دیگر، ولى وقتى که رسیدم، آقاجان بیا جواب بده؟ جناب آقاى کذایى که مىگویى و تهدید مىکنى: اگر این مطالب اربعین در منبر گفته شود، ما مىگوییم دیگر تو را دعوت نکنند! تو باید روز قیامت بیایى جواب بدهى. بیا جواب بده آقا این اربعین مطالبش خلاف است حرفى نداریم، مىآییم پس مىگیریم، مىآییم در چاپ و نسخه بعد اصلاح مىکنیم: آقا ما به این مطلب نرسیده بودیم، این فلان روایت تا بحال به نظر ما نیامده بود، فلان داستان و فلان حکایت ما نسبت بهآن توجّه نداشتیم، ما را متوجّه کردند و بعد دیدیم حالا …
امّا اگر شما بیایى بگویى و در کتابت بنویسى و همه مردم بشنوند که: در زمان ائمه اربعین بوده، بعد همه از بین رفته و فقط اربعین امامحسین علیهالسّلام مانده، باید روز قیامت تو بیایى جواب بدهى با آن عمامهات![۳] چرا بدون دلیل آمدى به مردم یک حرف دروغ زدى؟ چرا؟ سند بیاور آقا که در زمان ائمه براى امامسجاد علیهالسّلام، امامباقر علیهالسّلام اربعین گرفتند، ما حرفى نداریم، امامرضا براى پدرش موسىبنجعفر اربعین گرفته، امامجواد براى پدرش امامرضا علیهالسّلام اربعین گرفته، مردم در زمان اصحاب، نمىدانم زراره و اینها اربعین داشتند، بعد از بین رفته!! یکدفعه زلزله آمده همه اینها از بین رفته! یکدفعه سونامى آمده همه رفته در ته دریا! یکدفعه صاعقه آمده همه اربعینها از بین رفت! من نمىدانم چطور شد پیغمبر که جدّ امامحسین علیهالسّلام بود اربعین داشت از بین رفت، امّا اربعین امامحسین علیهالسّلام ماند؟ و هذامناعجبالعجائب این دیگر خیلى عجیب است، أمیرالمؤمنین علیهالسّلام که پدر امامحسین علیهالسّلام بود اربعین داشت از بین رفت، اصلًا یک صاعقه آمد، زلزله آمد، اربعین أمیرالمؤمنین علیهالّسلام رفت، امّا یکدفعه اربعین امامحسین علیهالسّلام چه شده مانده! این بازى کردن با دین مردم است، معنایش این است، با دین مردم آدم بیاید بازى کند، کم مسئولیتى نیست ها، خدا پدر آدم را درمىآورد. پا روى دم شیر نباید گذاشت، غیرت خدا اینجا مىآید.
ولى وقتى که ما یک چیزى را باور مىکنیم باید بایستیم، بایستیم با اعتراض افراد روبرو مىشویم، خُب بشویم، همین است، اگر با اعتراض افراد روبرو شدى و بر آن اساس یقین و علمت ثابت بودى بدان که صدسال نماز شب تو را این مقدار جلو نمىبرد که یکى از این کارها را انجام بدهى. یکى
از این کارها را انجام بدهى با اعتراض افراد، با طعنه افراد، با انتقاد افراد، و با سایر [مسائل] این است که جلو مىبرد و این است که حرکت و رشد مىدهد، قضیه این است، این معنا معناى تنجز است، خلاصه مطلب بگویم راجع به این متنجزٌ و تنجز که در این عبارت امامسجاد علیهالسّلام است دیگر بیش از این توضیح ندهیم چرا که تا آخر ماه رمضان هم اگر من بگویم مطلب هست، هر چه راجع به این قضیه صحبت بکنیم کم صحبت کردهایم، خلاصه مطلب این است که تمام زندگى انسان و حرکت انسان براساس آن باور اوّلیه دور مىزند، آن یقینى که دارد نسبت به راه، آن ثباتى که دارد، آن پایدارى که دارد و براساس آن پایدارى ترتیب اثر مىدهد، ترتیب اثر مىدهد و مىایستد.
لذا خدمتتان گفتم، براى همه اتّفاق مىافتد، براى همه در طول زندگى اتّفاق مىافتد، براى ما هم اتّفاق افتاده، که در یک برههاى آقا باید دست از باورت بردارى، چرا بردارى؟ باید بردارى دیگر، خُب براى چه بردارى؟ من یک مطلبى را باور دارم، یقین دارم، بردارى یعنى چه؟ یا برنمىدارى یا به تو سلام نمىکنیم!! اى بابا من نسبت به این قضیه یقین دارم، نسبت به این قضیه باور دارم، نسبت به این قضیه علم دارم. آقا این سفید است، نه، بگو سیاه است، به چه دلیل؟ دلیل نداریم آقاجان سیاه است دیگر، حرف مىزنى، روى حرف ما حرف مىزنى، وقتى ما مىگوییم سیاه است، سیاه است!
گفتیم: نه آقاجان ما این درسها را نخواندهایم، به سفید مىگوییم سفید، به سیاه هم مىگوییم سیاه، به قرمز هم مىگوییم قرمز، ما اینى که سفید است بگوییم سیاه، این را من نمىدانم از کجا آمده، ما این درسها را نخواندهایم! خیلى خُب نخواندى؟ دیگر به تو سلام نمىکنیم! خُب به درک که سلام نمىکنى، به جهنّم. ما با تو قطع ارتباط مىکنیم! به جهنّم که قطع ارتباط مىکنى، خُب بکنید، سفید سفید است عزیز من، مىخواهى قطع ارتباط بکن مىخواهى نکن، مىخواهى سلام بکن مىخواهى نکن. ما دیگر ارتباطمان را به هم زدیم! به جهنّم خُب به هم بزنید.
من نمىتوانم از باور خودم دست بردارم، دست بردارم روز قیامت تو جلوى من نیستى، کس دیگر جلوى من است، اگر تو روز قیامت مىآمدى مىایستادى، مىگفتى: باشه من به تو گارانتى مىدهم، من به تو تضمین مىدهم که روز قیامت هم خودم جلوى تو باشم! بسیار خُب، اصلًا سفید، زرد است، اصلًا قرمز است، اصلًا همه رنگهاست، یاعلى بگذار برو! اشکال نداشت، ولى تو روز قیامت هشتت گرو هجدهات است، بارت و پرونده را گذاشتى روى کولت دارى مىروى و اعتنایى به من هم نمىکنى، بنده هم زرنگ هستم حواس فردا را دارم، از روز قیامت خبر دارم، به این حرفها تو گول نمىخورم، مىدانم تو روز قیامت به فکر اعمال خودت هستى.
آن کسى که روز قیامت باید به او جواب بدهم امامزمان من است مىگوید: تو که فهم داشتى چرا آمدى فهمت را کنار گذاشتى؟ تو که علم داشتى چرا علمت را کنار گذاشتى؟ تو که یقین داشتى به چه بهانه و دلیل آمدى یقینت را کنار گذاشتى؟! فردا من باید به امامزمان جواب بدهم نه به تو! هیچى گفتند: این کار را مىکنیم، خُب بکن، آن کار را مىکنیم، بفرمایید، بالاترش را هم بکنید، هر کارى دلتان مىخواهد بکنید، الآن هم مىگوییم بکنید.
خلاصه یککلام رفقا مسأله همین است: به آنچه که باور دارید باید عمل کنید، باور ندارید، نه، ایراد ندارد، و از اعتراض و نقد و طعنه و اینها نهراسید، به یقین نسبت به راه و نسبت به مبانى باید پایبند بود، مسأله این است.
اللهم صلى على محمد و آل محمد
[۱] – به معاد شناسى ج ۲، ص ۱۸۷ تا ۱۸۸ مراجعه شود.
[۲] ۲- در مورد آداب مستحبه تغسیل، تکفین و تدفین به معاد شناسى ج ۳، ص ۱۸۳ تا ۱۸۷ مراجعه شود.
[۳] – شکوفایى عقل در پرتو نهضت حسینى، ص ۲۳۱، تألیف عبدالله جوادى آملى؛ انتشارات اسراء.