جلسه ۷ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۴
موضوع: جلسه ۷ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۷ رمضان ۱۴۲۴
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
الهى ربیتنى فى نعمک و احسانک صغیرا و نوهت باسمىکبیرا
در جلسهى گذشته خدمت رفقا عرض شد که در این دنیا به واسطهى علل و اسبابى که بسیارى از آنان نه در اختیار خود انسان بلکه به واسطه ترتب امور خارجى و دست به دست هم دادن یکسرى مسائل و پدیدهها و حوادث خارجى، انسان ممکن است شهرتى و معروفیتى پیدا بکند و این شهرت و معروفیت به هیچ وجه دلیل بر امتیاز شخصیت انسان نیست و چه بسا ممکن است این معروفیت معروفیت کاذبهاى باشد نه یک معروفیت صادقه و صحیح. تازه این مسئله در آن مواردى است که انسان خود اقدام به تحقق این معروفیت نکند اما اگر انسان خودش بخواهد اقدام کند و خودش بخواهد شناخته بشود و خودش بخواهد که این مطلب را و موقعیت خود را به گوش همه برساند که آن موقع واویلا است
مثلا فرض کنید که شخصى مىخواهد یک موقعیت و یک پستى را پیدا بکند خب اگر از نقطه نظر دنیوى نگاه کنیم که در جاهاى دیگر متداول است آنها صریحا مىگویند آقا ما میخواهیم رئیس بشویم. رئیس بشویم و این باند و این حزب و آن حزب و به اینها پول بدهند به آنها پول بدهند به آن کارخانه پول بدهند و کارگران بریزند بیرون و رأى بدهند حقوقشان را بالا ببرند مواجب ایشان را بالا ببرند. وقتى که انتخابات نزدیک مىشود- در خارج که این طور است نمىدانم جاهاى دیگر هم این طور است یا نه؟- حقوق را بالا مىبرند مواجب و مقررى را ز یاد مىکنند تا اینها بیایند رأى بدهند و رأى بگیرند و بعد هم یکى بر دیگرى تفضل پیدا بکند مىروند در این طرف و آن طرف ودر ایالتهاى مختلفه سخنرانى مىکنند آراء را جمع مىکنند دیگر بسته به این است که آن شخص چه جور باشد و چه ظاهرى داشته باشد دواعى مختلف است براى انتخاب.
در جاى دیگر همان شکل است صورتش عوض مىشود آقا براى خدمت به خلق است براى خدمت به مردم است براى تحصیل رضاى پروردگار است براى چه هست براى اینها ما مىخواهیم این کار را بکنیم! حالا به ایشان مىگوییم بسیار خب، شما که مىخواهید براى رضاى پروردگار کار کنید ما
بلدیم کار بدهیم به شما، بروید در منزل خودتان بنشینید این کارهایى که مىگویید براى رضاى خدا انجام بدهید ما هم تضمین مىکنیم که خدا دو برابر ثوابى که در جاى دیگر مىخواهید تحصیل کنید این جا به شما بدهد! نخیر آقا! نخیر! نمىشود! ما رضاى خدا را آن جا مىخواهیم وقتى برویم پشت میز بنشینیم دوربینها بیاید از ما عکس بردارد در جراید و روزنامهها و رادیو و تلویزیون همه جا صحبت [ما باشد!] این رضاى خدا را ما مىخواهیم در خانه نشستن یعنى چه آقا؟ شما اصلا خجالت نمىکشید که مىآیید به ما این پیشنهاد را مىکنید؟ چطور یک همچنین حرفى شما مىزنید مىگوییم مگر نمىخواهید براى خدمت [به] مردم بسیار خب! یک مسجد مىدهیم بروید در این مسجد مردم را ارشاد کنید دعوت کنید صحبت کنید، از مسائل به ایشان بگویید. آقا یک مسجد که به جایى نمىرسد این حرفها [چیست؟] ما مىخواهیم یک کشورى خلاصه دنیایى را مىخواهیم عوض کنیم
مىآید جلو، مسئله مىآید جلو و دقیق و ظریف و در آن طرف قضیه هم که سر کسى کلاه نمىرود آن ملائکهاى که مراقب بر افعال ما هستند و از زوایاى اسرارِ افکارِ ما عکس برمىدارند از آن جایى که هیچ دوربین عکاسى نمىتواند عکس بردارد و هیچ دستگاه سونوگرافى نمىتواند آن جا را عکسبردارى کند و هیچ دستگاه از این دستگاههاى عکسبردارى دقیق که جدید آمده با اشعههاى کذایى و اینها، آن ذراتى که حتى مىگویند سلول را هم عکسش را برمىدارد یک دستگاههایى جدید مىگویند آمده که وقتى که یک سلول مىخواهد، سلول خاطى به اصطلاح، مىخواهد از مسیر رشد خودش خارج بشود و شروع به تولید بکند که همین ناراحتیهاى مختلف را بخواهد به وجود بیاورد همان موقع که این سلول تشکیل شده عکسش را برمىدارد، این سلول با آن سلول تفاوت مىکند الان شروع براى سرطان است اینقدر دقیق! البته هنوز در این جا نیامده
این ملائکهاى که هستند، که از قدیم به ما مىگفتند یکى روى شانهى چپ است یکى روى شانهى راست نشسته است ما کوچک که بودیم همه به این طرف و آن طرفمان نگاه مىکردیم ببینیم یک وقت خلاف نکنیم اینها نشستند، مىگفتند که شما نمىبینید این جا و آن جا. اما در آیهى قرآن که داریم إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ق، ۱۷ عجیب است عجیب است ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید چنان از چپ و راست تو را دربرگرفتند این ملائکهى ما، که جُم بخورى ضبط مىکنند تکان بخورى ثبت مىکنند یک فکر بیاید در ذهنت، فورى مىنویسند نه این که مىنویسند اى کاش مىنوشتند مىگفتیم آقا غلط کپى کردى عوضى نوشتى اگر بنویسند مىگوییم نخیر آقا! جاى کلمات را
عوض کردى، الان که با دستگاههایى که جدید هست همه کار مىکنند دیگر، نامه درست مىکنند دست خط درست مىکنند عین دست خط شخص، عکس درست مىکنند قیافه شخص را مىگیرند قشنگ درست مىکنند چشم و ابرو و بینى و دهان، عینِ عینِ خود شخص درست مىکنند و شخص را در یک واقعه نشان مىدهند ا ما این جا در این خیابان راه مىرفتیم نه بابا به این دلیل شما داشتید راه مىرفتید شما در این مسجد بودید؟ نه آقا ما یک همچنین مسجدى نرفتیم! پس این کى است به ستون [تکیه داده]؟ صدا را ضبط مىکنند صدا را خلق مىکنند این تُن صدا را مىگیرند و بعد یک صداى دیگرى را مىآورند روى این چکار مىکنند؟ کپى مىکنند روى آن وعین آن صوت را به این متن منتقل مىکنند شخص نشسته یک سخنرانى کرده در حالتى که یک کلمهى آن را نگفته، یک کلمهى آن را نگفته
بنده خودم در جایى بودم البته در ایران نه! در جایى بودم یک سخنرانى یک شخصى را از دوستانمان یک نوارى آوردند نشان دادند، من به هیچ وجه باور نکردم، وقتى که با صداى خودش تطبیق دادم من نفهمیدم این صوت این است یا این صوت این است یعنى صداى شخص را، صداى واقعى او را که ضبط کرده بودند گفتند خب سید! شما تشخیص بده که این مال این است یا این؟ این صدا را با صداى قلابى، من درآورى، من تشخیص ندادم نفهمیدم این یا آن؟ هر دو مال یکى بود بعد گفتند که این صدا صداى ساختگى است و این صدا صداى حقیقى است اینها دارند این کارها را انجام مىدهند
اما این ملائکهاى که متوکل بر ما هستند از این هم دقیقتر هستند مىآیند آن واقعهاى را که ما آن واقعه را انجام دادیم نمازى را که فرض کنید در طلوع فجر خواندیم، این وجود ما را در حال نماز، در وجود عینى خودشان و در پرونده خودشان قرار مىدهند نه این که عکسبردارى مىکنند الان ما در این جا نشستیم بنده دارم صحبت مىکنم و رفقا دارند گوش مىدهند در روز قیامت آن ملائکهاى که متوکل بر این مکان هستند همین جلسه اى که فعلا وجود دارد نه صورت و عکسبردارى! نه عکسبرداى معلوم است یک فیلمىبگذارند خب این را نشان مىدهد دیگر، این که چیز متعارفى است! نه! همین جلسهاى که فعلا وجود دارد با همین اعیان خارجى و با همین وجودات خارجى که ما الان در وجود خود احساس مىکنیم همین را در روز قیامت پروندهاش را مىآورند بیرون، آن وقت چطور ممکن است بگوییم آمدند ساختند؟ مىشود بگوییم؟ آیا ما الان که این جا هستیم مىتوانیم بگوییم این مونتاژ است؟ این که دیگر مونتاژ نیست. بله اگر از این جا برویم بیرون یک فیلمىبیایند نشان بدهند مىگوییم آقا با این دستگاههاى جدید شما مونتاژ کردید، این کله را بغل این دست گذاشتید این دست را هم این جا گذاشتى یک مجلسى این طورى درست کردى خب این ممکن است بالاخره چیزى است طبیعى. اما آیا
وجود خود ما، الان که این جا نشستیم این هم مونتاژ است؟ این که واقعیت دارد این که دروغ نیست ملائکه این را ثبت مىکنند
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ق، ۱۷ معنایش همین است معنایش این است که ملائکه مىآیند در آن وجود خارجى حضور پیدا میکنند حضور پیدا مىکنند و در این جا مطالب الى ماشاءالله است و اصلا وارد این قضیه شدن انسان را به یک مسائلى مىبرد که حتى بیانش دیگر چندان به مصلحت نمىرسد و قضایایى پیش مىآید که خیلى دیگر مسائل دقیق مىشود و خیلىها را شاید حتى ظرفیت تلقى این مسائل نباشد
اینها ملائکهاى هستند که این کار را انجام مىدهند حالا ما با این کیفیت دیگر چه را مىتوانیم مخفى کنیم؟ چه را مىتوانیم قایم کنیم؟ چه را مىتوانیم دیگر پنهانش کنیم؟ وقتى که شخص مىآید مىگوید ما مىخواهیم این کار را بکنیم آن کار را بکنیم ملائکه فورا مىآیند همه را براى انسان باز مىکنند و مشخص مىشود. مشخص مىشود که چه کسى عمل بر حقیقت و چه کسى عمل بر مجاز کرد. خواجه مىفرماید فردا که پیشگاه عدالت شود پدید بیچاره مفلسى که عمل بر مجاز کرد مجاز یعنى همین، انسان یک عمر بلند شود بیاید و خودش را مشغول کند به چیزهاى سرگرم کنندهى دنیا، به مسائل سرگرم کنندهى ظاهرى و این عمر گرانبهایش که دیگر باز نمىگردد در راه رسیدن به عروسکهاى ظاهرى و در راه رسیدن به بادکنک، این علوم ظاهرى همه بادکنک است پفک است در راه رسیدن به اینها صرف کند و وقتى که دارد مىرود از او بپرسند ما که این استعداد را به تو دادیم چرا در جاى خودش خرج نکردى ما که این قابلیت را به تو دادیم چرا در جاى خودش صرف نکردى؟ خیلى خب حالا که این طور شد پس بیا جایگاهت را به تو نشان مىدهیم آن وقت با دو دست در مغزش مىکوبد یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ التغابن، ۹ خدا یک روز شما را جمع مىکند آن روز روز غبن است و روز احساس غبن است و دیگر فایدهاى هم ندارد دیگر فایدهاى ندارد
یادم مىآید در همان زمانهایى که بنده تحصیل مىکردم تحصیل مدرسه و این چیزها، خواب و خیالهایى ما در سرمان داشتیم مثل همهى افراد دیگر، مثل همه اشخاص، برویم این کار را بکنیم آن کار را بکنیم به آن بپردازیم، به مسائل جدید بپردازیم در آن موقع از طرف دولت مىخواستند ما را بفرستند به خارج و اینها، به سهمیه دولت و اینها که درسها را دیگر ادامه بدهیم و خارج از همین وضعیت کالج فعلى، آن جا باشد. مرحوم آقا رضوان الله علیه مطلع شدند نسبت به روند کار و مسائل و اینها. یک روز
به من این را فرمودند، فلانى! من شما را منع از پرداختن به این علوم و به این مسائل نمىکنم ولى شما این را بدان که پدر خود تو، نسبت به این علوم امروزى شخص واردى بود، ایشان مهندس بود، مرحوم پدر ما مهندس فنى بود و در همان هنرستان که حکم دانشگاه فعلى را داشت ایشان رتبهى اول را هم داشتند و مىخواستند ایشان را بفرستند و چه کنند و چه کنند، خیلى مفصل است جریان ایشان، ایشان فرمودند من وقتى که حائز رتبهى اول شدم در مدرسه، پیشنهادهاى متفاوتى را به من دولت آن وقت ارائه داد، حتى یک وقت مىفرمودند که محمدرضا شاه آمده بود و به هنرستان ما سربزند، مسئولین آن جا به ایشان گفته بودند که ما این جا یک شاگردى داریم که ایشان یک ماشینى مانند ماشینى که از آلمان آمده، خودش به تنهایى یک نمونه درست کرده، خیلى تعجب کرده بود! گفته بود این شاگردتان کجاست؟ گفته بودند یکى هست به نام حسینى و این الان فرض کنید که در چیز است.
مرحوم آقا مىگفتند بدون این که به ما اطلاع بدهند محمدرضا شاه آمدند در همان کارگاه و آمده بود بالاى سرما و ما نفهمیدیم که این الان پشت سر ما ایستاده. ایشان مىفرمودند او ده دقیقه پشت سر ما ایستاده بود و ما آن چنان سرگرم کارمان بودیم که نفهمیدیم این الان به اتفاق عدهاى از همین [افراد] دولت و اینها پشت سر [ایستاده.] بعد یکدفعه دیدم که دست مبارک ایشان پشت گردنمان آمد و چند مرتبه احسنت احسنت آفرین آفرین مملکت ما به وجود همچون شماهایى خیلى نیازمند است، به ایشان گفته بود. تازه ایشان مىگفت سرمان را بلند کردیم دیدیم اعلیحضرت پشت سر ما است ما با مرحوم آقا شوخىهایى هم مىکردیم حالا بماند مىگفتند ما بلند شدیم و احترام کردیم، خب شاه است آمده این جا و فلان این حرفها، دیگر خیلى از ما تقدیر و تمجید و دیگر رفت و ما به کار مشغول شدیم.
ایشان مىفرمودند وقتى که ما این را تمام کردیم مسائل مختلفى را به ما پیشنهاد کردند براى ادامه دادن کار، خیلى مطالب، که یکى از آنها این بود که مسئولیت پالایشگاه نفت آبادان را به ما [بدهند] البته گفتند بعد از این که شما بروید در آلمان چهار سال در آن جا باشید وبرگردید [ریاست] پالایشگاه نفت آبادان [را] پیشنهاد کردند، مسئولیت راه آهن ایران بود، مسئولیت امور محصلین خارج از ایران بود، خیلى مسائل بود حدود هجده پیشنهاد به ما داده بودند نظیر این پیشنهادهایى که عرض شد، معاونت وزارت راه یکى از آنها بود. ایشان فرمودند ما یک شب توسل پیدا کردیم به امام زمان علیه السلام و گفتیم یابن رسول الله ما نمىفهمیم واقعا چکار کنیم؟ ما نمىفهمیم و نمىدانیم این عمر خودمان …. بالاخره این یک شخصى است که معلوم است استعدادش غیرعادى است، معلوم است یک شخصى است که هوشش هوش عادى نیست چون مرحوم آقا هم در هوش خیلى قوى بودند و هم در حافظه.
معمولا افراد را به سه قسمت تقسیم مىکنند یا به چهار قسمت، بعضى ها هستند حافظهى ایشان خوب است ولى استعدادشان کم است هوششان کم است اینها حدود ۳۷ درصد اشخاص هستند، بعضىها هستند که استعدادشان زیاد است و حافظهى ایشان کم است اینها بیشتر هستند. حدود ۶۶ یا ۶۷ درصد مىگویند، بعضى ها هستند که هر دو تایش کم است نه حافظه دارند نه استعداد، اینها مىگویند ۷ درصد هستند، بعضىها هر دو را بالا دارند که خب اینها از نوابغ به حساب مىآیند.
مرحوم آقا هر دو را داشتند یعنى هم حافظهى ایشان خیلى زیاد بود، من یادم است اواخر عمرشان اشعارى که در دوران طلبگى [خوانده بودند که] اشعار نحو بود و به عنوان شاهد مثال مىخوانند، [در اواخر عمرشان آنها را] به عنوان شاهد مثال مىخواند نه در حالتى که مراجعهى بعدى [هم] نداشتند. این را هم بدانید اگر بیست سى سال پیش یکى به ایشان یک حرف را زده بود مىدانستند این بیست سال پیش چه گفته یعنى در نظرشان مانده بود. در حافظه خیلى عجیب بودند ها استعدادشان هم خیلى استعداد بالایى بود.
ایشان مىگفتند ما به امام زمان توسل کردیم و گفتیم این موهبت ها را شما به ما دادید، ما که از پیش خودمان نیاوردیم. این استعداد این حافظه این اهتمام، اینها از طرف شما آمده. نمىخواهیم در روز قیامت یک وضعى پیدا کنیم که بر این استعداد و امکاناتى که از دست رفته است و اگر ما در جاى دیگر صرف کنیم موجب خسران ما و از دست دادن سعادت ما است، نمىخواهیم حسرت بخوریم، داریم به شما واگذار مىکنیم شما چه براى ما تشخیص مىدهید؟ ایشان مىفرمود به دلم افتاد که از مسائلى که براى من قرار دادند شروع کنم و استخاره کنم وبه حضرت واگذار کنم هر استخارهاى که کردم در نهایت بدى و نهایت نفرت آمد، رفتن به خارج عجیب بد آمد، چه کردند، فقط و فقط و فقط تنها استخارهاى که بسیار خوب آمد و سعادت ابدى در آن بود و خلاصه نهایت رضاى پروردگار، وارد شدن در علوم و معارف الهى بود. فهمیدم هان! خدا به کسى که این استعداد را مىدهد این باید این استعداد را قدر بداند، قدر دانستن به چیست؟ وقتى انسان یک گوهرى دارد نمىآید [با] خرمهره عوض کند! نمىآید این استعداد و امکاناتش را به نخودچى و پفک و آب نبات مبادله کند.
على کل حال این استعداد و این امکانات یک حساب و کتابى دارد بیخود داده نشده حالا یک وقت یک کسى استعداد ندارد، در روز قیامت حسرت هم نمىخورد، او نه! او راحت است. چرا؟ چون به همین مقدار که در این جا از مسائل ادراک مىکند روز قیامت هم همین مقدار ادراک مىکند نه بیشتر که حسرت بخورد. حسرت کسى مىخورد که بالاتر را ببیند، بالاتر را ببیند و ببیند نمىتواند برود، این
شخص حسرت مىخورد.
فرض کنید که الان در هنگام افطار که همه آماده براى افطارى روز ماه مبارک رمضان هستند و سفره هم پهن شده در آن جا، یکدفعه بیایند انسان را به این ستون ببندند! حالا که وقت افطار و وقت غذاخوردن هست، همه جور هم غذا بیاورند و بچینند حلوا و نمىدانم چه و کذا و اینها بیاورند در این جا قرار بدهند، همین که انسان مىخواهد غذا بخورد مىگویند نخیر! باید شما را به این ستون ببندیم، یک قدرى براى شما خوب است! این بنده خدا را ببندند یک عده همین طور بنشینند و این غذا را بخورند و سفره را جمع کنند وقتى جمع کردند تازه این را بازش کنند، این دیگر آه از نهادش به بالا مىرود! حالا اگر کسى قبلا خودش افطار کرده بود حالا یا همین غذا یا [غذاى دیگرى،] فرقى نمىکند، دیگر میلى به غذا ندارد هرچه به او مىگویند بیا سر سفره، مىگوید من اصلا میل ندارم اصلا نگاه نمىکند
آیا این هم حسرت مىخورد؟ اى کاش مثلا فرض کن …. نه! مىگوید همین غذا را ما خوردیم این که دیگر حسرت ندارد. مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ تره بر خوان است وان که را دستگاه و قُوَّت نیست شلغم پخته مرغ بریان است. به چشم مردم سیر دو جور مىشود معنا کرد، یا مردمىکه چشم و گوششان سیر است یا مردمىکه سیرند یعنى نیاز به غذا ندارند البته معناى اول به نظر بهتر مىرسد تا [معناى] دوم، دومیش هم اگر باشد اشکالى ندارد.
این افرادى که در این مرتبه هستند در روز قیامت هم [در] همین مرتبه هستند لذا حسرت نمىخورند، اصلا بالایى را نمى [بیند تا حسرت بخورد] حسرت آن کسى مىخورد که بالا را ببینید و ببینید که دیگر دستش نمىرسد، آن در روز قیامت مىآید و مىگوید «یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِیها الأنعام، ۳۱» اى واى بر آن چه که ما در کنار خدا و در جنب خدا و در مرآى و منظر خدا، ما آمدیم تفریط کردیم کم گذاشتیم این نسبت به علوم است، نسبت به سایر مسائل هم همین طور، نسبت به کارها همین طور است نسبت به رفتار همین طور است نسبت به هر چه، حالا ما یک قسمت از آن را مطرح کردیم
لذا ایشان مىفرمودند ما آمدیم و این راه را اختیار کردیم، به من فرمودند آن شب، بعد به من این را فرمودند فلانى! از عمر خودت آن چنان بهره بگیر که در هنگام مرگ تأسف از دست دادن عمرت را نداشته باشى، این حرف عجیب در ما رفت! عجیب بود این حرف! روزها من راجع به این فکر مىکردم، به همان فکر ناقص خودمان و فکر آن زمان خودمان، دیدم واقعا این حرف عجیب، حرف پرمغزى است و حرف تعیین کنندهاى است کلمهاى است که سرنوشت [انسان را تعیین مىکند.] هر چه به نظرم رسید
در این دنیا دست به چه کارى بزنم؟ دیدم همهى آنها پوچ و همهى آنها اتلاف وقت و همهى آنها گردو بازى! گردو بازى است.
فقط و فقط متوجه شدم که آن چه که براى دنیا و آخرت و براى سعادت من [مفید] است وارد شدن درعلوم اهل بیت و کسب معارفى است که امام صادق علیه السلام مىفرمایند اى کاش اصحاب خودم را با تازیانه مىزدم تا این که بیایند و این علوم و معارف را از ما بگیرند[۱] فقط همین است. آن هم چه؟ علوم و معارفى که انسان از امام صادق بگیرد و در همان مسیر حرکت کند نه تخیلات نه بافتنىها نه سرهم کردنها! نه! اگر امام صادق تشریف بیاورد در این جا، ما بگوییم آقا این معنایى که فهمیدم از مطلب، از روایت شما است چیزى در آن داخل نکردیم، از خودمان داخل نکردیم، این جور. آن طور آن وقت انسان مورد عنایت و لطف بزرگان قرار مىگیرد اما اگر همین را بیاید قاطى بکند خیلى بدتر از این است که بیاید عمرش را به مسائل دیگر بگذارند، خیلى خطرناکتر و خیلى بدتر
معروفیت خودش به تنهایى مستحسن نیست حالا یک وقتى خداى متعال یک شخصى را معروف مىکند مشهور مىکند حال ببینیم اگر شخصى بخواهد خودش را در این معروفیت بگذارد خودش بخواهد به معروفیت برسد آیا این مستحسن است یا نه؟ تا آن جایى که در ذهن دارم خیال مىکنم از امیرالمؤمنین علیه السلام باشد ولى قطعا این از معصوم است به نظر مىرسد در همان کلمات حکم و قصار امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه باشد المرء لنفسه ما لم یعرف فإذا عرف فلغیره[۲] یعنى رفقا به شما بگویم اگر این عبارت را بگیرید یک سال روى آن فکر کنید کم است یک سال روى آن فکر کنید واقعا کلمات امیرالمؤمنین چه جورى است که آدم نمىتواند به مغز آن برسد هر شخصى به مقتضاى فهم و ظرف و مرتبهى خودش [فقط مىرسد.]
مرد مال خودش است تا وقتى که معروف نشود تا وقتى که او را نشناختند وقتى شناختند دیگر مال خودش نیست دیگر مال افراد و مال غیر است. انسان مال خودش است وقتش مال خودش است حساب و کتابش مال خودش است امکاناتش مال خودش است فراغتش مال خودش است تا وقتى که کسى او را نشناخته ولى وقتى شناختند، زنگ! ساعت دوازده! سلام علیکم، با آقا کار داریم، آقا نماز مىخوانند، خب دم در مىایستیم! تا کى مىایستید؟ تا شب مىایستیم تا آقا را ببینیم! زنگ! ساعت یازده
شب، یازده! از فلان شهرستان آن طرف اصفهان آمدیم که آقا را ببینیم، آقا مگر خواب ندارید؟ مگر زندگى ندارید؟ زنگ! ساعت …. یکدفعه، جدا عرض مىکنم، نیم ساعت بعد از اذان صبح، حتى یک مرتبه ما در همان منزل قبل که بودیم نیم ساعت قبل از طلوع فجر، یعنى ساعت ۴ صبح، آمده بودند زنگ زدند! گفتند ما دیدیم حضرت آقا شما نماز شب مىخوانید آمدیم گفتیم که حتما بیدار هستید ما را راه مىدهید! خب آدم چه بگوید؟ راست بگوید؟ من رو کردم به او گفتم بنده عقلا را راه مىدهم دیوانگان جایشان جاى دیگر است! بفرمایید بروید! آقا ما را رد مىکنید؟ بفرمایید! آخر آدم احمق ساعت ۴ صبح، نیم ساعت بعد از اذان، کى بلند مىشود مىرود جایى؟ زنگ! زنگ تلفن، ساعت یازده و نیم سلام علیکم! آقا دلمان براى شما تنگ شده بود گفتیم یک حالى از شما بپرسیم! حالا یازده و نیم زمستان! گفتم خانم من نمىدانم چه علتى باعث شده که بى خوابى به سر شما زده ولى بنده خواب بودم بیدار شدم
المرء لنفسه مالم یعرف فاذا عرف فلغیره مال غیر مىشود، دیگر نه خواب دارد و نه بیدارى دارد و نه فکر دارد و نه فکر دارد و نه فراغت دارد و نه آرامش دارد و نه مىتواند دو رکعت نماز با حضور قلب بخواند! چرا؟ چون مردم در دواعى خود، افراد مختلفى هستند همه که درست فکر نمىکنند همه که درست نمىاندیشند و همه که از یک فرهنگ بالایى برخوردار نیستند با آن فرهنگ مىخواهند سراغ انسان بیایند خب نتیجه چه مىشود؟ نتیجه چه مىشود؟ الان شما ببینید مردم در چه حال و هوایى هستند! موقع غروب و افطار که شد بلند مىشوند راه مىافتند در خیابانها، بلند مىشوند مىروند این را ببینند آن را ببینند بگویند بخندند بخورند زولبیا شیرینى چاى قَه قَه چَه چَه فلان این حرفها تا نزدیکهاى اذان صبح بلند شوند بیایند خانهى خودشان، سحرى بخورند! تازه این مومنین هستند. آنهایى که روزه نمىگیرند جاى خود راحتند شب و روز ندارند. مؤمنین این هستند!
حالا ما الحمدلله، رفقا خیلى خدا لطف کرده وضعیت ما، حالمان، بیا و بروى ما، به نحوى شده که مسائل هر کدام در جاى خودش قرار گرفته. شما نگاه به مردم بکنید، همین که افطارى را [خوردند] اگر خانم باشد چادرش را سر مىکند اگر آقا باشد کت و شلوارش را مىپوشد و کفش و یا الله! برویم، خانه این برویم خانه آن برویم آن جا برویم آن جا بیاییم کجا برویم پارک فلان خیابانها را بگردیم چکار بکنیم! آقا شب ماه رمضان مال این است؟ واقعا شب ماه رمضان براى این است؟ آن وقت اگر آدم نرود اینها کى هستند؟ اینها مال زمان سه هزار سال پیش هستند! اینها معلوم نیست از کدام کره افتادند در این جا، آمدند کرهى زمین، جا را تنگ کردند! اینها اصلا کارشان با آدمیزاد نمىرود آقا! اینها اصلا
چطورى زندگى مىکنند؟ اصلا به چه خوش هستند؟ یعنى واقعا نمىفهمند! یعنى مردم واقعا نمىفهمند که براى چه اصلا زنده هستند و براى چه زندگى مىکنند؟ بعد هم هیچى، ماه رمضان صبح این قدر مىخورند که شب که مىشود تازه باید غذاى صبحشان هضم بشود تازه بلند مىشوند مىروند سراغ افطار بعدى، اصلا نه از ماه رمضان چیزى مىفهمند نه از روزه چیزى مىفهمند یا درخواب هستند یا در خوردن هستند یا این که به گشت و گذار، ماه رمضان تمام مىشود خب الحمدلله تمام شد، راحت شدیم! الحمدلله تمام شد راحت شدیم!
اما بزرگان و اولیاى خدا ماه رمضان ایشان چطورى سپرى مىشد؟ هر روز که از ماه رمضان مىگذشت مصیبت از دست دادن یک روز را داشتند اى داد یک روز گذشت! آیا مىشود تکرار مىشود؟ آیا مىشود این ماه رمضان تمدید شود؟ وقتى که ماه رمضان تمام مىشد بر سر سفرهى عید الهى آن حضور خودشان را که احساس مىکردند و آن «مواعد المستطعمین مُعدَّه» که خداوند براى روزهداران قرار داده بودند [را] مىدهند وقتى این طور [شد] آن وقت شکرانه این مطلب را، زیارت مراقد مطهرهى اولیاى خدا مىدانستند، این نحوه آنها روزه گرفتند این نحوه هم ما، آمدن و گفتن و خندیدن و گذراندن و با فامیل سرکردن و هر روز هم این جا بودن و هر روز هم آن جا بودن و بعد هم تمام شد رفت! از شرّش هم راحت شدیم و تمام شد و یک ماهى هم گذشت و مسئله تمام شد
لذا همیشه با اعتراض مسئله توأم هست با طرز فکر همیشه قضیه توأم است و این مطلب مطلب مهمىاست. چرا آنها نباید مثل یک فرد عاقل و عقلایى عمل کنند؟ چرا ما باید مثل آنها باشیم؟ کى گفته؟ چرا مردم نباید راهى را که بزرگانِ طریق، در پیش گرفتند، آنها عمل کنند؟ چرا ما را مجبور مىکنند به راه آنها بیاییم؟ این بى انصافى است! چه کسى همچنین حرفى زده؟ مردم در تخیلات و در تصورات خودشان هستند و باکى هم به ایشان نیست کارى انسان به آنها ندارد خودشان مىدادند همین ها با همین افکار و تخیلات بلند مىشود مىآیند سراغ آدم، همینها، با همین وضعیت، بلند نمىشوند که بیایند دو کلمه یاد بگیرند! بلند نمىشوند که بیایند دو تا معارف یاد بگیرند! و بدترین چیز و خطرناکترین خطر براى یک سالک این است که معروف بشود شناخته شده بشود این بالاترین چیز است
اگر کسى شناخته شده شود دیگر نمىتواند قدم از قدم بردارد دیگر نمىتواند کار انجام بدهد دیگر نمىتواند فکر و حواسى داشته باشد دیگر نمىتواند حالى داشته باشد. کى بلند مىشود بیاید سراغ انسان و از درد درونش از انسان بپرسد؟ غیر از یک چند نفرى کیست؟ الان در منزل شما یک تابلو
بزنند، آى ایها الناس در این منزل اگر کورى بیاید شفا پیدا مىکند دل دردى بیاید خوب مىشود چلاغى بیاید خوب مىشود کمردردى بیاید شفا پیدا مىکند مرض کذا و کذا بیاید درست مىشود در این جا دعا داده مىشود، یک تابلو بزند، به جان شریف سرکار، از دم منزلتان تا فلکهى طهران صف مىکشند! تا آن فلکهى طهران! میدان جهاد است؟ چه مىگویند؟ اما اگر دم منزلتان یک تابلو بزنند اگر کسى این جا بیاید دو کلمه معرفت پیدا مىکند دو تا مطلب مىشنود امراض درونى خودش بهبود پیدا مىکند به مرضهاى درونى خودش اطلاع پیدا مىکند راه خودش را مىشناسد و شما پشت در بنشینید یک میز بگذارید میز که نه! روى فرش بنشینید تکیه بدهید تا شب همین طور چند نفر وارد مىشوند! اگر مسخره نکنند همین طورى مىآیند رد مىشوند و عبور مىکنند! این مردم هستند این مردم همین هستند
یک وقت ما در خدمت مرحوم آقا بودیم صحبت از مطالب و کراماتى بود که بعضى از بزرگان گذشته مانند مرحوم حاج آقا شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى یا مثل آیت الله آقا سیدمرتضى کشمیرى و امثال ذلک در نجف یا در مشهد یا این طرف، افرادى بودند از صلحا، از بزرگان. محل مراجعهى مردم، من به مرحوم آقا گفته بودم که آقا یک کتابى است درآمده من در آن جا خواندم هر روز صف طویلى از مراجعین دم خانهى مرحوم آقا شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى در مشهد جمع مىشدند آن یکى قرض داشت نمىدانم چه مىکرد آن یکى دل درد گرفته بود چه مىشد آن یکى نظمیه پسرش را گرفته بود زندان بود آن یکى چه و چه و مرحوم پدر ما [هم] حکایاتى از ایشان به اصطلاح نقل مىکردند بعد من رو کردم به ایشان، گفتم آخر آدم بیکار بلند مىشود بیاید وقت خودش را بگذارد براى این که دلدرد خوب کند و سردرد و گوش درد درست بکند و نمىدانم کک و مک و نمىدانم از این حرفهایى که به مردم …! مرحوم آقا فرمودند بله آقا! بله آقاجان! آدم رند خودش را دست مردم نمىاندازد آدم رند دنبال یک فراغتى است که حالى داشته باشد و این مردم که تقاضاهاى ایشان تمامىندارد همین مرحوم آقاى اصفهانى اگر مىگفت هر کسى مىآید این جا دیگر خبرى نیست، دل درد دارى داشته باش، براى خودت داشته باش، قرض دارى به من چه مربوط است؟ من هم قرض دارم، نمىدانم چى دارى فلان …، بیاید این جا صحبت کنیم آن صف پانصد مترى به پنج متر نمىرسید، پنج متر، پنج متر کجا؟ یک متر هم نمىرسید! خودش مىنشست و چند نفرى حالا توفیق قسمتشان شده بود و دو کلمه اى را بشنوند
این براى چیست؟ بخاطر همین است دیگر آقا! سطح فکر مردم در آن حدى نیست که موجب راحتى انسان شوند بلکه موجب دغدغهى فکر و تشویش خاطر یک انسان مىشوند، این است مسئله،
همین. و این قدر در این زمینه تجربه وجود دارد که شما بهتر از من هم شاید بدانید، هر کسى به اندازهى خودش و به وضع خودش. تا وقتى که اسم و رسمىاز طرف نیست سالها مىگذرد یک نامه به یک شخص نمىدهند همین که شخص یک اسمىپیدا مىکند سیل نامه است که مىآید براى انسان! این خب همین است که در خانه نشسته بود همین است فرقى نکرده، علمش همین است تقوایش اگر بوده همین است انتسابش به پدر و مادر و قوم و خویش همین است تفاوتى نکرد چه بود پس؟ چرا تا به حال خبرى از او نمىگرفتى؟ چرا تا به حال سراغ او نمىرفتید؟
مرحوم آقا مىفرمودند مرحوم قاضى مرحوم آقاى حداد را از نجف فرستاد در کربلا، که در کربلا ایشان جداى از سایر افراد به کارش بپردازد و به راهش بپردازد و کسى سراغ او نرود و کسى با او کارى نداشته باشد و بتواند خلوت خودش را نگه دارد و بتواند با خداى خودش، همراه باشد حالا اگر آقاى حداد من باب مثال آن حالاتى که در آن موقع داشت افراد عادى مىفهمیدند، اگر افراد عادى مىفهمیدند ایشان در آن زمان موت اختیارى دارد اگر افراد مىفهمیدند که ایشان مستجاب الدعوه است همان کورهى آهنگرى ایشان تا حرم حضرت ابالفضل صف مىایستاد براى حاجات و براى چى و چى و براى رسیدگى به حاجات، اما وقتى که بیایند نگاه کنند که اى بابا این آقایى که دم کوره آهنگرى هست گاهى اوقات پول براى غذاى شب را ندارد آن وقت کسى بلند مىشود بیاید؟ مىگویند اگر مىتوانست براى خودش دعا مىکرد! نوه خودش فوت مىکند و همین طور نگاه مىکند و اشک مىریزد بر این تألمىکه پیدا شده براى او، مىگوید این اگر مىتوانست دعا کند نوه خودش را اول شفا مىداد خب مردم این طور هستند دیگر
در فلسفهى ظهور حضرت، یادم مىآید در همان جلسات گذشته، سالها قبل، این مطلب را عرض کرده بودم که الان اگر امام زمان بیاید و به مردم اعلان کند که مردم! من اگر بیایم همین مرگ و میر به جاى خودش هستها، دست به آن نمىزنم همین مرضهایى که دارید به جاى خودش هست من کسى را خوب نمىکنم مگر من دکتر هستم؟ آسپرین بدهم و ویتامین ث بدهم و آمپول بدهم؟ من امام هستم، مسئله مىخواهید بپرسید بیاید بپرسید دیگر مسئله را بدون واسطه و اجتهاد مىگویم بدون اجراى اصل برائت و احتیاط و ….! امام زمان هم بیاید اصل جارى مىکند یا نه؟! حذف سند و ارسال و اینها که دیگر نمىکند! آن چه را که هست مىگوید.
از من مسئله مىخواهید من هم مسئلهى شرعى را مىگویم، راجع به مسائل باطنى و راه، از من سوال مىکنید بسیار خب این مقدار را هم مىگویم اما سردرد دارید به من مربوط نیست بروید قرص
بخورید خوب شدید شدید، نشدید به من چه مربوط است؟ دلدرد دارید نبات بخورید روغن کرچک بمالید، آن دیگر ارتباطى به بنده ندارد پا درد دارید بلند شوید بروید نمىدانم چکار کنید آرتروز دارید هر کار مىکنید بکنید، هیچ ارتباطى به من ندارد قرض دارید مىخواستید درست کار کنید قرض پیدا نکنید، حالا هم بلند شوید بروید کار کنید قرضتان را بپردازید ناراحتى دارید دعوا دارید، هان از همه بهتر، دعوا دارید اختلافات دارید اختلاف خانوادگى دارید خب دیگر چه مىشود کرد؟ این دیگر اصلا از دست من کارى برنمىآید! بروید یک کارى براى خودتان کنید اخلاقتان را خوب کنید راه بیایید مدارا کنید با هم بسازید، فلان، یابن رسول الله هر کارى مىکنیم نمىشود چکار کنیم؟ حضرت مىفرماید والله در پروندهى من از همه جنس هست این یک جنس دیگر در پروندهى ما پیدا نمىشود بروید دیگر دست به دامن خدا بشوید
اگر امام زمان بیاید بگوید من هیچ کارى به کارتان ندارم فقط یک مسئله شرعى را براى شما مىگویم دوم آن چه که مربوط به راه و حرکت و سیرتان است آن را مىگویم تمام این یابن الحسنها همه تخته مىشود! واقعاها! تمام این در سرزدن هاى هیآت همه مىروند پى کارت اى بابا! تمام این دادو بیدادهایى که لباسشان را مىخواهند پاره کنند واقعا وقتى که داد مىزنند! آدم مىگوید اینها چقدر طالبند واقعا؟ امام زمان بیاید …! همهى اینها مىرود پى کارش. حضرت مىماند و چند نفر والسلام! چند نفر. چرا؟ چون مسیر حضرت، مسیر حق است دنیا که نیست مسیر حضرت، مسیر واقع است حضرت نمىگوید تو بیا از اصحاب من شو که من دنیاى تو را آباد کنم! نه! تو بیا اصحاب من شو که من قرضت را بپردازم! شاید بیایى اصحاب من بشوى صد برابر هم قرض پیدا کنى، قرض پیدا کنى! آخر از این مسائل هست، حضرت از این فایلها دارد، به اندازه کافى، هیچ ما نباید نگران باشیم اصلا، به حضرت هم نباید یاد بدهیم خودش مىداند. به اندازه کافى، زیاد، هر چى. خب شما چه مىخواهى؟ قرض مىخواهى؟ سردرد مىخواهى؟ سرطان مىخواهى؟ چه مىخواهى؟ کدام را به تو بدهم؟ بگو یکى از آنها را برایت دربیاورم. چه مىگویید؟ کیست این وسط بگوید که هر چه شما خواستى؟ این مردى که پایش را بگذارد این وسط مردانه و بگوید هرچه شما خواستید او را من مىخواهم! چند نفرند؟ هان همین الان این طور باشیم، همین الان باشیم. نگذاریم براى وقتى که حضرت مىخواهد بیاید. نگذاریم براى وقتى که آن وقت مىخواهد بیاید بگوید حضرت آمد.
وقتى که آمده همه چیز است دیگر، همه چیز است. آن دیگر دنیا است آن دیگر آخرت است آن دیگر مافوق دنیا است آن دیگر مافوق آخرت است آن دیگر تمام وجود است آن دیگر اصل و حقیقت
وجود است همه چیز است دیگر. بایزید شش سال در خدمت امام صادق علیه السلام بود بایزید بسطامى، بایزید بزرگ، از عرفاى معروف، شش سال در خدمت امام صادق بود و سقایى امام صادق را مىکرد یعنى مىرفت آب مىآورد آن موقع این آبها خوب نبود آب چاه و فلان واین چیزها بود مىرفتند آب از شط یا از چشمه، جایى بود از آن جا آب مىآوردند محفظه هایى داشتند آب شربشان را آن جا قرار مىدادند. ایشان مسئول خانهى امام صادق بود که آب مىآورد و منزل حضرت هم خب محل رفت و آمد بود جلسه بود افراد مىآمدند اصحاب مىآمدند مرتب آب تمام مىشد دیگر، احتیاج به یک سقایى بود که همین طور دائما آب بیاورد. آمده بود سرش هم به کار خودش، به هیچى هم کار نداشت همین که قبرش الان در بسطام در نزدیکى شاهرود است. بعداز شش سال، یک روز امام صادق علیه السلام فرمودند فلان چیز را از آن بالا بیاور، گفت کجا؟ حضرت فرمودند این بالا است مگر تو نمىبینى؟ این هر روز جلوى چشمت است! گفت از وقتى که در این خانه آمدم به غیر از شما چشمم به جایى نیفتاد! خیلى عجیب است! از وقتى در این خانه آمدم … دروغ نگفته است ها
من یادم مىآید بعضى از وقتها که من پیش مرحوم آقا بودم بعضى که مىآمدند دیدن ایشان، قبل از این که بخواهند بیایند منزل را یک وارسى مىکردند طاقچه آن چه جور است؟ فرض کن که لامپها چه جور است؟ فرض کن حیاط چند متر است؟ تا مرحوم آقا مىآمدند، بعد هم مىگفتند آمدیم استفاده کنیم! این یکى. ایشان شش سال در منزل امام صادق بود و رف را که آن بالا بود ندیده بود. حضرت فرمودند خب حالا وقتش اشت حالا وقتش است که از آن چیزهایى که داریم به تو بدهیم و خب به او دادند و دادند و دیگر شد بایزید دیگر! بایزید دیگر به این جا رسید.
یکى مىآید فقط براى راهش، فقط براى حالش و چه قدر کم هستند از این افراد و از این اشخاص که به این نحو بخواهند عمل کنند، بخواهند این طرف بروند و آن طرف بروند و سر و صدا و داد و بیداد و فلان و این حرفها، انسان راهى به مقصود نمىبرد و جایى را که نمىتواند ببیند و راهى که را نمىتواند بپیماید
مطالب دیگرى در این زمینه بود و ما تصورمان این بود که انشاءالله امشب تمام مىشود ظاهرا تمام نشد و وقت هم گذشت و وعدهى ما هم بر یک ساعت بود حالا ظاهرا از یک ساعت هم که گذشت انشاءآلله براى جلسه بعد.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . الکافى، ج ۱، ص ۳۱: عن أبى عبدالله علیه السلام: لَوَدَدتُ أن اصحابى ضُرِبَت رئوسهم بالسیاط حتى یَتَفَقَّهُوا.
[۲] ۲. إرشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۰۰: المَرءُ لِنفسه ما لم یُعرَف فإذا عُرِفَ صارَ لغیره.