جلسه ۱۱ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۶
موضوع: جلسه ۱۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۱۱ رمضان ۱۴۳۶
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ أَىْ رَبِّ جَلِّلْنِى بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِى بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَى ذَنْبِى غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَهِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ بَلْ لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ.
مرا به فضل خود ببخش و به عفو خودت بر من تصدق نما. اى پروردگار من! به پوشش خود من را بپوشان و گناهان من را مخفى بدار و از توبیخ و عقاب و عتاب من به کرامت وجه خودت درگذر.
در این مسأله دیشب خدمت رفقا و دوستان عرض شد که دو مطلب را در اینجا امام علیهالسلام براى ما با این عبارتها بیان مىکنند. این دو مطلب با هم یک ارتباط وثیق دارند و انسان در همه رفتار خودش و حرکات و سکنات خودش همیشه به این دو قضیه و به این دو مطلب باید ناظر باشد و این دو مطلب را فراموش نکند. یعنى دو مطلب اساسى که همه اهل معرفت و عرفان و اولیاء الهى روى این دو قضیه تاکید دارند و یک بار و دو بار هم نگفتهاند. هر کسى را شما از اهل معرفت و عرفان مىبینید همه حرفش بر مدار این دو قضیه است؛ حکایتى که نقل مىکند، مطلب و نصیحتى که بیان مىکند، پند و اندرزى که مىدهد، مطلب اخلاقى که براى انسان مىدهد، محورش این دو قضیه و این دو مطلب است. که البته عرض شد قبل از این، باید ما بدانیم ائمه این مطالب را واقعا و از آن ته دل، دل و ضمیر و نفس خود مىفرمودند و در دعاها و زیارتهایى که ما مىبینیم اینها آن حقیقت و واقعیت را بیان مىکردند.
همانطورى که دیشب خدمت دوستان عرض کردیم، یک وقت امام مىآید این مطالب را در حضور مردم مىگوید. امام صادق در مدینه مجالسى داشتند، در مسجد مدینه یا گاهى در منزل خودشان مجلس بود و حضرت تشریف مىآورند و در آنجا مىنشستند و اصحاب هم مىنشستند و افراد- چه خود اهل مدینه و چه افرادى از کوفه یا رى، قم و خراسان و سایر بلاد- مىآمدند و با خودشان یک طومار از تمام احکام و سوالاتى که برایشان پیدا مىشد را مىآوردند. سوالاتى که بوده و مطالبى که بوده براى افراد و اشخاص از اطراف- مثل استفتائاتى که الان مىکنند- آن موقع مىنوشتند و مىآمدند خدمت امام و یکى یکى مسأله اول، مسأله دوم، مسأله سوم و مسأله چهارم را بیان مىکردند. آنوقت حضرت یا مختصرا طبق همان سوال و یا مفصلا- و از خودشان هم اضافه مىکردند- پاسخ آن شخص را مىدادند. و افراد زمانى که به بلاد خودشان برمىگشتند اینها را به عنوان سند و به عنوان روایت و
حدیث در اختیار سایر افراد قرار مىدادند که اگر سایرین هم به همچنین مسائلى مبتلا شدند حکمش این است و ما از حضرت سوال کردیم و حضرت اینطور فرمودند. که این مسائل راجع به ازدواج، معامله، نماز، روزه و سایر مسائل مانند حج و حتى مطالب اخلاقى بوده است و ائمه خیلى از مطالبشان به عنوان مطالب اخلاقى بوده است.
مثلا داریم راجع به امام جواد علیهالسلام وقتىکه اهالى قم و رى آمدند آن حضرت را امتحان کنند، یک طومار درآوردند که بیایند و اینها را سوال کنند راجع به احکام. و در هر مسألهاى که سوال کردند، آن شخصى که آمده بود و به جاى امام جواد علیهالسلام خودش را عرضه کرده بود، نتوانست پاسخ بدهد و آنها متوجه شدند که نه بابا! ایشان، غیر از آن شخصى است که دنبال مىکردند. تا اینکه حضرت امام جواد علیهالسلام تشریف آوردند و به تمام آن سوالات با تفاصیل خودش پاسخ دادند و آنها فهمیدند که نه آقا امام بعد از امام رضا علیهالسلام، این است و دیگر توجهى به بقیه نکردند.
خب امام این مطالب را مىفرمودند یا فرض کنید که حضرت در میان جمعى بودند و دعایى را مىخواندند و بقیه با آن حضرت آهسته مىخواندند، و بعضى در آنجا مسئول بودند براى اینکه دعاى امام را بنویسند، یا زیارتى که امام علیهالسلام مىخواند آن را بنویسند؛ چون امام است و باید کلامش در همه دنیا پخش شود و همه بخوانند. و اصلا عدهاى در میان اصحاب بودند که هر وقت مىآمدند پیش امام، یک کیف داشتند که در آن دوات و کاغذ و قرطاس و آن چیزهایى که آن موقع روى آنها مىنوشتند، همراهشان بود و مشخص بود که فلان شخص کاتب هست. به عنوان شخص کاتب معروف بودند و خیلى دقت مىکردند؛ گوششان، سمعشان خوب بود، تند مىنوشتند و نمىگذاشتند تا جایى که ممکن بود، مطلبى جا بیفتد. خب در این حال بعضى وقتها هم یک مطالبى جا مىافتاد و اینها را باید اهل فن خودشان تشخیص بدهند.
اینها مسائلى بود که امام بیان مىکردند. یعنى امام در مرأى و منظر همه این دعا را مىفرمودند. این بشر و بشیر هر دو کاتب بودند و کنار امام حسین علیهالسلام در روز عرفه ایستادند که قشنگ صداى امام را بشنوند و مطالب را [استماع و ضبط] کنند و هر دو این مطالب را نوشتند. منتهى یک مقدارى را یکى و یک مقدارى را دیگرى مىنوشت، یکى که خسته مىشد دیگرى بعد از او مىنوشت. خب این دعاى عرفهاى که در دست ماست را امکان ندارد یک نفر بنویسد، خب چطور ممکن است حفظ کند؟ مگر اینکه حافظهاش حافظه بوعلى باشد! مىگویند حافظه بوعلى مانند ضبط صوت بوده است و هر چه بوده حفظ مىکرده است. خب و الا همچنین کسى آن موقع نبوده، آنوقت چطور ممکن است یک شخص بلند شود دعاى عرفه را حفظ کند یا دعاى أبىحمزه را، اصلا مگر مىشود؟ امام همانجا این را
بفرمایند و شخص هم حفظ کند، خب این نمىشود. یا اینکه مثلا چند نفر با خودشان قرار مىگذاشتند که ما مىآییم دور و بر امام، یک مقدارى را من مىنویسم و خسته که شدم مىدهم به تو تا من رفع خستگى بکنم و همینطور دیگرى، دیگرى تا اینکه این مطلب نوشته شود.
این را هم رفقا بدانند در وقتىکه دعا خوانده مىشود نباید انسان خودش جدا به مفاتیح نگاه کند یا به دعا نگاه کند؛ باید گوش بدهد و همان صوتى را که توسط قارى دعا و داعى دارد انجام مىشود، آن را در ضمیر و در نفس خودش تکرار کند. نگاه کردن به شىء دیگر، توجه انسان را از رسیدن به عمق مفهوم باز مىدارد و بنابراین تاثیر دعا را در نفس کم مىکند، مثلا اگر صد درصد باشد، چهل درصد مىکند، پنجاه درصد، شصت درصد مىکند. من در بعضى از جاها و در بعضى از جلسات، در روز عرفه یا مانند آن دیدم، وقتىکه دعا مىکنند بقیه به مفاتیح نگاه مىکنند، نه! نگاه نکنید! مفاتیح را بگذارید کنار! بنشینید! آن شخصى که دعا مىخواند، شما توجه کنید و همان الفاظ را آهسته بدون صوت در نفس خود تکرار کنید که آن دعا تاثیر و عمق بیشترى به انسان مىدهد. این از مطالبى بود که خب انسان بایستى که نسبت به این قضیه رعایت کند.
بنابراین امام علیهالسلام اگر مىخواستند این مطالب را براى مردم بگویند، چرا خودشان اینها را مىرفتند و مىخواندند؟ دعاى أبىحمزه دعایى است که هر شب امام سجاد علیهالسلام آن را مىخواند، خب یکدفعه آدم مىخواند براى مردم بس است دیگر، یکدفعه دیگر تمام شد. شما خواندى براى مردم و حالا آنها هم فهمیدند، اصحاب را در مسجد پیغمبر بردید و- آنجا محل اجتماع بود دیگر- براى آنها خواندید و همه فهمیدند. اگر براى مردم است خب یکدفعه هم کافى است و دیگر دو دفعه و سه دفعه و ده دفعه و صد دفعه ندارد و اگر نه، این مسأله چیز دیگرى است، آن چیست؟ آن چه قضیهاى است که وقتى ما نگاه مىکنیم، مىبینیم ائمه این ادعیه را خودشان مىخواندند؟ اگر دعا بود خودشان مىرفتند در اعماق شب و در تاریکى شب، مىخواندند.
راوى مىگوید: آمدم دیدم صدایى مىآید، بدون اینکه جلب توجه کنم کنارى ایستادم یا نشستم و به مناجات امام گوش دادم. و بعد آن مقدارى را که از حفظ بوده یا نوشته بوده است، شروع کرده به بیان کردن که، حضرت این مطالب را مىفرمودند. خب امام که نمىآید در تاریکى این مطلب را براى کسى بگوید، در تاریکى شب که نمىآید این حرف را بزند یا اینکه در حجره و اتاق خودش که نمىآید براى مردم دعا بخواند، او خودش است و خداى خودش و خودش دارد این مطالب را بیان مىکند.
أمیرالمؤمنین در محراب مسجد کوفه که مناجات مىکند: الهى انت الغنى و انا الفقیر و هل یرحم الفقیر إلا الغنى،[۱] اینها را که نیامد براى مردم داد بزند، در محراب است، در حال نماز، در حال ابتهال، در حال گریه است، و اینها مىدیدند که شبها در ماه مبارک حضرت مىآیند مىنشینند و اینها را مىخوانند. خب اینکه حضرت مىفرماید: انا الفقیر این واقعا چه فقرى مورد نظر حضرت هست که مىگوید: انا الفقیر، من فقیر هستم؟
اتفاقا یک وقت با یکى از رفقا صحبت شد و من یکدفعه گفتم که، خلاصه من نفهمیدهام این قسمتى را که در ذیل دعاى عرفه داریم و مرحوم آقا شیخ عباس نقل مىکنند که سید در بعضى از نسخ این را اضافه کرده است. البته سید بن طاووس اضافه نکرده، بلکه خود آن کاتب که آن نسخه را استنساخ مىکرده، اضافه کرده است، لذا در همه نسخههاى قدیمى اقبال سید، آن ذیل دعاى روز عرفه نیست. و در یک فقرهاش دارد که الهى انا الفقیر فى غناى فکیف لا اکون فقیرا فى فقرى، من نفهمیدهام این معناى فقر در اینجا چیست؟ آیا حضرت فقر ظاهرى را دارند مىگویند که فقر ظاهرى مورد نظر حضرت نیست؛ خدایا من فقیر هستم در حال غناى خود، پس چگونه فقیر نباشم در حالتى که فقیر هستم؟
خب این نشان مىدهد که نمىشود این قسمت از امام باشد. اگر فقر، فقر ظاهرى است که ائمه اصلا فقر ظاهرى را به حساب نمىآورند، وانگهى امام حسین علیهالسلام که فقیر ظاهرى نبوده، اتفاقا خیلى هم غنى بوده است. امام حسین از جمله ائمهاى هستند که خیلى هم پولدار بودهاند، بعضى از ائمه مثل أمیرالمؤمنین بندگان خدا چیزى نداشتند، ولى بعضى از ائمه نه، وضعشان خوب بود، بعضىها هم خب خیلى در سختى بودهاند [مانند امام هادى علیهالسلام در] دوران متوکل. اتفاقا امام حسین خیلى مال داشت و حضرت خیلى بذل و بخشش مىکردهاند و خیلى از اطراف و اکناف مىآمدند و وضعیت براى آنها متفاوت بود. اولا اصلا امام حسین فقیر نبود که بخواهد بگوید خدایا من در عین غناى خودم فقیر هستم و چگونه فقیر نباشم حالا که فقیر هستم. نه! ایشان فقیر نبوده و خیلى هم غنى بودهاند. این اولا.
و ثانیا اصلا فقر ظاهرى را ائمه مطرح نمىکردهاند در السنه خودشان و در ادعیه خودشان، همه آنها درباره فقر باطن صحبت مىکردهاند: الفقر فخرى[۲]، فقر فخر من است. اینها همه حکایت از آن فقر
ذاتى و فقرى که آن جنبه ربطى بین بنده و خالق است، مىکند؛ که هیچ چیزى جز آن حقیقت ربطیه بین عبد و معبود وجود ندارد. تمام هستى از آن اوست، تمام موجودات همه نشأت گرفته از ذات اوست و او غنى بالذات و ما فقیر بالذات هستیم. یعنى ذات ما که همان هیولاى محض و هیولاى بسیط است و هیچگونه تعیّن و تشخّصى جز نفس آن ماهیت و مفهوم خودش ندارد که آن هم فقط در عالم وعاء ذهن تحقق دارد، [به خودى خود وجود مستقل ندارد] و تحقق خارجى براى هیولى و این ماهیات مقیده و ممکنه، بدون وجود محال است. لذا ما نفهمیدیم و از این فقرات زیاد دارد و نمىخورد که این فقرات براى امام باشد و امام بیان کند.
از این جهت است که مرحوم آقا- رضوان الله علیه- مىفرمودند که این را ما نمىتوانیم به امام نسبت بدهیم. البته خود بنده راجع به این قضیه دارم تحقیقاتى مىکنم و یک جاهایى هم فرستادم که اگر بشود آن نسخ دیگر را هم ببینیم و به یک نقطهاى برسیم، تا بعد راجع به این قضیه اگر توفیق پیدا کردم یک مقالهاى انشاءالله مىخواهم بنویسم. مثل قضیه نوروز که وقتى ما تحقیق کردیم دیدیم اصل روایتش دروغ است و اصلا سند ندارد، یعنى یک چیزِ کشکِ پشم است و هیچ است و این روایت معلى اصلا سند ندارد، هیچ ندارد و آنجا بنده عرض کردهام.
و چقدر واقعا عجیب است! چقدر مسئولیت بر عهده اهل فن و اهل خبره است که اینها سالیان سال همینطور مردم را در جهل و در متابعت از یک سنت غلط [نگه داشتند] و به خیال ورودش در شرع، این مردم بیایند و عمل بکنند و انسان هم [حرفى نزند].
آقا تسامح در ادله سنن مىکنیم! تسامح یعنى چه؟ آخر هر چیزى مگر کشک است! دین که کشک نیست تا آدم هر چیزى را بلند شود و به دین نسبت بدهد، به خدا و به پیغمبر نسبت بدهد، آقا نمىشود انسان نسبت بدهد. شما به زنتان و بچهتان، همسایه و رفیق و شریکتان کسى یک چیزى بخواهد نسبت بدهد، مىزنید شکمش را جر مىدهید و پاره مىکنید و مىگویید آقا یعنى چه؟ اصلا حرف دهانت را بفهم. چرا؟ چون ناموس است! ما اینقدر در مسائل دین بىخیال هستیم؟ آقا این روایت از امام است و خیلى هم راجع به آن نباید دقت کرد از باب تسامح در ادله سنن! تسامح در ادله سنن یعنى چه؟ زندگى آدم پاى این است، فکر انسان، حیات انسان، راه انسان، تمام اینها مربوط به این است.
در این رساله نوروز که خدمت رفقا تقدیم شده است، در آنجا بنده آوردهام که انسان بدون متابعت از سنت پیغمبر و شریعت، اصلا قدم از قدم نمىتواند بردارد. شما در یک مطلب علمى، در یک مطلب پزشکى، ببینید الان در دنیا چقدر پول براى فحص و جستجوى واقعیت این مسأله مىدهند و در همین مراکز علمى و آکادمىها و آزمایشگاهها و لابراتوارهایى که دارند چه خرجهایى مىکنند تا در
قضایا نگاه کنند و ببینند آیا این مطلب درست است یا نه؟ آیا این قضیه صحیح است یا نه؟ آیا این مطلبى که راجع به این درد یا دوا هست، درست است؟ در نوآورىها، مسائل علمى، چه پولهایى دارند خرج مىکنند، چه تحقیقاتى دارند مىکنند و بعد آخر مىگویند آقا نتیجه به اینجا رسیده که اینطورى که هست این نیست، بلکه در بعضى از موارد جواب مىدهد و در بعضى از موارد جواب نمىدهد که ما نمىتوانیم به عنوان [کلى از آن استفاده] کنیم. تا اینکه به یک نتیجه کلى برسند و بخواهند این را منتشر کنند و در تبلیغات بخواهند این را مدنظر قرار بدهند. آنوقت ما همینطورى اینقدر راحت، مىگوییم آقا مشکلى نیست دیگر سنن است! حالا مستحب است، در مستحب خیلى آسان است! سفت نگیرید! سخت نگیرید! حالا بگذار [افراد انجام بدهند!]. یعنى چه آسان است، سخت نگیرید؟ انسان نمىتواند همینطورى سرِ خود یک کارى بکند.
در جایى که انسان به یک سندى رسیده است، در یک موردى به یک مطلبى رسیده است و تحقیقش را کرده و کارهایش را انجام داده است، تلاشش را کرده است، بیدارى شب و روزش را کشیده است، آنچه را که باید وقت بگذارد وقت گذاشته است و اطلاعاتى کسب کرده؛ بعد به آن حد یقین یقین نرسیده است، در آنجا مىگویند چون به اینجا رسیدى، با توکل بر خدا اشکال ندارد که این را انجام بدهى. تسامح در ادله سنن براى اینجاست نه آنجایى که علاوه بر اینکه اصلا سند ندارد و هیچ اثرى از آن نیست در کتب اصیل روایى، علاوه بر آن روایت صحیح از موسى بن جعفر علیهالسلام در مقابلش آمده است، این براى اینجا نیست! این براى اینجا نیست! یک مجتهد نگاه نکرده مىفهمد که آقا این روایت موسى بن جعفر علیهالسلام این براى امام است.
حالا لابد رفقا مطالب و مسائلى که در آنجا هست و بنده در آنجا راجع به وهن این روایت آوردهام را مطالعه کردهاند. منصور دوانیقى وقتى مىفرستد دنبال حضرت که براى این مراسم بیایند، حضرت مىفرمایند من تفتیش کردم در سیره و کتب جدم و اثرى از این عید و سنت در آنها ندیدم. این سنتى است که اسلام آن سنت را محو کرده است و معاذ الله اینکه من احیا کنم و زنده کنم سنتى را که اسلام و جدم آن را محو کرده است.
وقتىکه یک مجتهد نگاه به این عبارت مىکند، مىگوید این باید براى امام باشد و این کلام، کلام امام است، این کلام، کلام امام است. یعنى وقتىکه شما به این جمله نگاه مىکنید: من تفتیش کردم در سنت جدم و ندیدم که ندیدم، مىگویید این کلام باید براى امام باشد. خب وقتىکه ما تفتیش مىکنیم، به چه چیزهایى برخورد مىکنیم؟ وقتىکه ما تفتیش مىکنیم در سنت، مىبینیم که پیغمبر فرمودند من این دو عید را برداشتم و به جاى آنها عید فطر و عید قربان را قرار دادم، البته بعد هم که فرمودند:
أفضل أعیاد أمتى عید غدیرخم[۳]. که آن مربوط به بعد از غدیر بوده و الا قبل از غدیر که حضرت نمىآیند غدیر را بگویند، حضرت مىفرمایند من این دو را برداشتم و به جاى او این دو را قرار دادم.
اگر فقیه رائحهاى از فقه الحدیث و شمّ الفقاهه در او باشد مىگوید این کلام، کلام پیغمبر است. یعنى این مىخورد که کلام را پیغمبر گفته باشند، این کلام براى وحى است، این کلام کلامى است که از آنجا این مسأله صادر مىشود.
یا اینکه فرض کنید وقتىکه پیش أمیرالمؤمنین فالوده مىآورند براى همین روزهاى بهار، که البته در همانجا هم ما تشکیک کردم، نه اینکه تشکیک کردیم اصلا ثابت کردیم بر فرض هم اگر نوروزى باشد آن نوروز اول حمل یعنى اول فروردین نیست، آن دوازدهم خرداد و نمىدانم چندم خرداد بوده در آن زمان. بعد هى عقب و جلو رفته و آخر سر در سنه جلالى، در زمان سلطان ملک شاه آمده این قضیه در اول برج حمل به عنوان روز اول نوروز واقع شده است. براى حضرت فالوده مىآورند و مىگویند این براى نوروز است. حضرت مىفرمایند: هر روز ما نوروز است. خب شما از این چه مىفهمید؟ یعنى این بازىها را بگذارید کنار دیگر، ما هر روزمان نوروز است. شما وقتىکه سنت و سیره را در زمان پیغمبر و ائمه در نظر بگیرید و ببینید آنها اصلا نسبت به این قضیه ساکت بودند و حرفى نزدند- گیرم بر اینکه حالا حرف هم زدند- اصلا ساکت بودند، حرفى به اصحابشان نزدند، [چطور مىتوانید براى این روایت جعلى، محملى قرار دهید]؟
آخر چطور ممکن است که امام صادق علیهالسلام بیاید اینقدر از نوروز تعریف کند که این است و این است و این است؟ پیغمبر در زمان بیست و سه سال در مکه و مدینهاش، أمیرالمؤمنین بیست و پنج سال در زمان آن خلفا، چهار سال هم در زمان خودش، سپس امام حسن، امام حسین بیا تا امام زمان، هیچ کدام از ائمه نیامدند یک اسمى از این نوروز بیاورند که اى خلق خدا! ما یک روز هم به نام نوروز داریم. آخر مگر مىشود یک همچنین چیزى؟ پس شما ائمه چه کاره هستید در میان این [امت]؟ چطور براى شب قدر این همه مىگویید، براى روز عید فطر و قربان این همه گفتید، براى فضیلت شب جمعه و دعاى کمیل و دعاى صباحِ هر روز، این همه ما روایت داریم؛ اما این نوروزى که اینقدر راجع به آن
معلّى آمده و هر کارى توانسته کرده، ما هیچ نداریم؟ بىچاره معلى که نبوده است، معلى که نمىآمد این حرفها را بزند. معلى از اصحاب امام صادق و امام کاظم بود که بعد حاکم مدینه (داودبن على) او را گرفت و کشت. البته خب از بعضى چیزهایى که نباید بگوید، مىگفت و حضرت هم منعش کردند. حضرت مىگفتند: نگو! ولى خب دیگر این گوش نمىداد تا اینکه بالاخره او را گرفتند و کشتند. و جزو بیت حضرت بود، خادم بود، مىرفت مىآمد، ظاهرا حسابدار بود، خلاصه یک ارتباطى با بیت امام داشت و مرتبط بود.
خب این حکایت از این مىکند که آقاجان یک خرده باید محکمتر بود، یک خرده انسان باید بیشتر به خودش نگاه کند، آخر هر چیزى را که نمىتواند هر هرى رد شود، یعنى دین این است؟ یعنى واقعا دین این است که همینطورى بیایند و بگویند آقا ولش کن عیب ندارد دیگر، آقا یک کار است دیگر مىرویم عیادت و بازدید و صله رحم مىکنیم اشکال ندارد! دیگر حالا سخت نگیر بابا اینها هم آمدند این همه مشکلات داریم، حالا فقط به نوروز چسبیدند! اگر همین سهل گرفتن و بازى گرفتن است خب اشکال ندارد.
اما طرف ما و خطاب ما اینگونه افراد نیستند. آن افرادى هستند که در روز قیامت نمىخواهند بزنند در مغزشان، بگویند: اى کاش! ما عمرمان را در دنیا هرهرى نگذرانده بودیم. نه! افراد مخاطب ما، اشخاص مخاطب ما، آنهایى هستند که از دقیقه دقیقه عمرشان و از لحظه لحظه حیاتشان براى رسیدن به آنچه که مورد رضاى خدا و امام زمان علیهالسلام هست استفاده مىکنند. خب آن آدم نمىآید بگوید آقا ولش کن، این را ولش کن، آن را ولش کن، خیلى اینجا سخت نگیر، خیلى آنجا مشکل نگیر، این آدم نمىآید این کار را بکند، بله! افراد عادى چرا هستند، خیلىها هستند که نسبت به این مسائل خیلى توجهى ندارند.
وقتىکه مرحوم آقا کتاب وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام را نوشتند خب مطالبى مطرح شد، اعتراضاتى شد و حتى خیلى به ایشان هم فشار آورده شد از همین دوستانشان، از همین دوستان خودشان که آقا این کتاب را نشر نکنید، پخش نکنید، مرتب نامه اینطرف و آنطرف. حتى به من تلفن زدند که آقا برو پیش پدرت- خدا خیرت بدهد، نمىدانم شش در دنیا شصت در آخرت به تو عطا کند، هنوز که خبرى نیست- تا خلاصه ایشان از این قضیه بگذرند. گفتم: آقاجان! مگر ایشان بچه است؟ آخر یک همچنین فردى وقتى یک چیزى مىنویسد شما او را با یک بچه ده ساله، پانزده ساله اشتباه گرفتهاید؟
ایشان یک آدمى است که هفت سال شاگرد علامه طباطبایى بوده، هفت سال در نجف شاگرد علماى درجه یک بوده، خودش اعلم علماى زمان خودش هست؛ بعد هم از آن طرف نسبت به مسائل باطنى، شاگردى بزرگان اهل معرفت را کرده است. آخر شما همینطورى ایستادى دارى یک چیزى مىگویى، گرفتارى است دیگر خودش. بابا این کسى که این کتاب را نوشته، کسى که این حرفها را زده، کسى که این جلسات سخنرانى را کرده، همینطور روى هوا، شب خواب دیده و صبح بلند شده و آمده و گفته است؟ اینطورى است؟
خب اینها اینطور مثل ماها که تا یک چیزى به ذهنمان مىرسد، شروع مىکنیم دست به قلم مىشویم و یاعلى …، نیستند و کارشان و وضعشان اینطورى نیست. اینها اشراف باطن دارند، اینها بر اساس مصلحت واقعیهاى که با وجدان و دید باطن مىبینند، دارند کار انجام مىدهند، کلامشان، بیانشان، قلمشان، قدمشان همه اینها روى حساب دید باطن است، وقتىکه دست به قلم مىبرند باید بدانى چه قضیهاى در پشت این مسأله نهفته است.
تا ایشان راجع به رساله نکاحیه دست به قلم برد، آن زمان دید دارد چه بلایى بر سر این مملکت اسلام مىآید. آن زمان به ما ایشان مىفرمود:- والله العظیم قسم که ایشان به من این را فرمود- من از این دنیا مىروم و شما خواهید دید این مسأله محدودیت ازدواج و بستن لولهها و محدودیت در نکاح، چه فاجعهاى بر سر مملکت شیعه خواهد آورد. و من در اینجا براى اولین بار این قضیه را افشا کردم و گفتم. البته چرا، ظاهرا مسئولین متوجه شدهاند و به اهمیت قضیه مخصوصا در این سالهاى اخیر رسیدهاند، که اصلا ما چیزهایى به گوشمان مىرسد که خدا به خیر کند. واقعا کار این شیعه به چه مسائلى و به چه قضایایى مىخواهد منجر شود با وجود این دشمنانى که الان از هر طرف براى [آنها نقشه کشیدهاند].
آنها فهمیدند خطر را، یعنى فهمیدند که حالا مسأله شیعه مسأله خطرناکى است و این شیعه خطر واقعى است و به هر جهت وسایلشان، مسائل ارتباط جمعىشان، تبلیغاتشان، سایتهایشان، پولهایشان را اینطرف و آنطرف خرج مىکنند و خیلى مسأله مسأله مهمى است. آن زمان مرحوم آقا- چند سال پیش؟ این کتاب براى چند سال پیش است؟- به من فرموند: من از این دنیا مىروم و آقا سید محسن تو خواهى دید که چه بر سر این مملکت خواهد آمد.
خب آن زمان من یادم هست افراد مىگفتند این چه کتابى است ایشان نوشته است، بابا این حرفها چیست؟ این شخص بابا، ولى خداست عمه جان! او عارف است، بنده نیستم که هزار و یک اشکال در حرف و [کلام] داشته باشم و مثل سایر افراد که خطا مىکنند، ما هم خطا مىکنیم. او حساب
دارد، او شبها تا صبح- من بودم که- خوابش نمىبرد از نقشههایى که آن موقع براى محدودیت نسل اجرا مىشد. من مىرفتم و فشار خونشان را مىگرفتم، فشار خون ایشان به خاطر این مطالب و این قضایایى که مىشنید، بیست و یک روى سیزده و چهارده بود. مىگفتم آقاجان! چرا اینقدر خودتان را اذیت مىکنید؟ مىگفتند: آقا! چه کار کنم دست خودم نیست، این مسائلى را که مىبینم، قضایایى را که دارم احساس مىکنم، چه کار کنم من نمىتوانم، دست خودم نیست. خب اینها را ما مىدیدیم در آن زمان، ما اینها را مشاهده مىکردیم، این مطالب را ما در آن زمان احساس مىکردیم، بفرمایید. الان، مىآییم و مىبینیم عجب خب دارد چه مىشود! کلام ولى خدا کلام عادى نیست، شما با آن مثل سایر مسائل و سایر قضایاى دیگر و امور دیگر نباید برخورد کنید، باید روى آن حساب [دیگر باز کنید]. توجه فرمودید؟
در بیمارستان امام رضا با مرحوم آقا- رضوان الله علیه- داشتیم مىرفتیم براى معاینه چشم ایشان- دکتر سجادى سفارش ایشان را کرده بود به یکى از شاگردهایش که در آنجا بود که چشم ایشان را معاینه کند، خودش تهران بود نمىتوانست بیاید- داشتیم با هم مىرفتیم آنجا، ایشان گفتند: فلانى! یک مطلبى مىخواهم به تو بگویم. این رسالهاى که ما راجع به وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام نوشتیم، به نظرت چگونه است؟ آخر خیلى سر و صدا شد، آقا پخش نکنید، یک چیزهایى و [یک مسائلى بود]، اى خدا! چیست آن شعر مولانا؟
هرچه مىگویم به قدر فهم توست | مُردم اندر حسرت فهم درست |
چه کار کنم که خلاصه گیر کردهام نمىتوانم یک حرف بزنم. کلام ایشان هست، نه بنده! کلام بنده نیست، بنده حاشا به اینکه یک همچنین جسارتى بخواهم داشته باشم، جرات ندارم، مگر مىشود جسارت کند انسان.
گفتم: آقاجان! اصل مسأله این است که این کتاب شما بخواهید یا نخواهید یک موجى ایجاد خواهد کرد و این یک چیزى است که شکى در آن نیست. ولى آخر چه باید کرد؟ همیشه باید این آب صاف باشد و هیچ کس نداند که در زیر این آب چه خبر است؟ و هیچ حرکتى نباید پیدا بشود؟ و هیچ تلاطمى نباید بشود؟ یعنى تا روز ظهور امام زمان علیهالسلام و قیامت، همیشه صاف باید باشد و هیچ نباید تکان بخورد! درحالىکه خب اینطور نمىشود. براى افرادى که اینها مستعد براى فهم هستند و مستعد براى درک مطلب و پیگیرى و حرکت هستند، اگر این کتاب و امثال این کتاب نیاید آنها از چه راهى به این برسند؟ از چه راهى؟
یک وقت من در منزل مرحوم آقا صحبت مىکردم و حرفى هم نزدیم، یعنى مسألهاى هم نگفتیم و یک مسأله عادى گفتیم. خدا رحمت کند پدر بزرگمان مرحوم حاج آقا معین شیرازى- رحمه الله علیه- پدر والدهمان را- خدا همه را بیامرزد- چقدر اینها آدمهاى خوبى بودند، چقدر آدمهاى با صفایى بودند، چقدر آدمهاى با صدقى بودند، ایشان آنجا مشهد مشرف بودند و آن روز هم در مجلس حضور داشتند. بعد به اتفاق مرحوم آقا از بیرونى آمدند اندرونى و من هم آمدم براى ایشان میوه و چایى ببرم. تا من آمدم به من رو کردند و گفتند: آقا سید محسن! بشین اینجا من کارت دارم، ما هم آنجا نشستیم. گفتند: من به منبر امروز شما اعتراض دارم. گفتم: ما در خدمت هستیم هر چه مىفرمایید، پدر بزرگمان است دیگر نمىتوانیم به او چیزى بگوییم. خیلى هم ایشان من را دوست داشت، خیلى من را دوست داشت، خدا ایشان را بیامرزد.
گفتند این مطالبى را که امروز شما گفتید، همه درست بود. خدا بیامرزدش اقلا انصاف به خرج داد نگفت از اول تا آخر غلط بود! حالا مىگویند دیگر، که آقا حرفهایت از اول تا آخر غلط است و باطل است خب این هم یک قضاوت است. ولى ایشان گفتند حرفهایت درست بود ولى اینجا جاى گفتنش نیست. گفتم: آقا بزرگ! چرا جاى گفتنش نیست؟ اگر من اینجا نگویم پس کجا بگویم یا باید در سینهام نگه دارم یا اینکه باید بگویم. یعنى دو نفر که اینجا نشستهاند تا بفهمند که مطلب این است، اگر نگویم فردا [چطور پاسخگوى ایشان باشم]. چطور اینکه همین الان یک همچنین مسألهاى هست.
امروزه بعضىها هستند که به مرحوم آقا ایراد وارد مىکنند، اشکال وارد مىکنند و مىگویند آقا چرا در همان زمان سابق، در آن موقع که مثلا ایشان در مسجد قائم بود و انقلاب هم شده بود، ما اصلا از ایشان حرکتى ندیدیم؟ گفتم: اتفاقا بعد از انقلاب ایشان خیلى مطالب انجام دادند، صحبت کردند، مىخواستند چه کارها بکنند که بنده در جریان هستم، کمیتههایى که مىخواستند درست کنند، آن مسائلى که مىخواستند به وجود بیاورند، مدرسه علمیه کنار مسجد مىخواستند درست کنند. یک جایى بود که براى شیر و خورشید سرخ بود و اصلا آنجا هیچ کارى هم انجام نمىشد، فقط یک سرایدار بود با سگش زندگى مىکرد با زن و بچه و با این سگ زندگى مىکرد یعنى ما اصلا آنجا چیزى نمىدیدیم- بالاخره بنده در جریان هستم- به اتفاق یک نفر متصدى رفتیم و پیگیرى کردیم که آن را ضمیمه کنند و مسجد استفاده کند، ولى تلاشهاى ما به جایى نرسید.
خب بعد ایشان دیگر مهاجرت به مشهد کردند و خلاصه در خیلى از جاها شرکت مىکردند و در نماز جمعه شرکت مىکردند و بعد راجع به انتخابات همینطور. راجع به مجلس خبرگان ایشان یکى از آن ده نفرى بودند که قرار بود اسم آنها داده شود و وقتىکه تایید شد، اینها وارد مجلس خبرگان شوند،
بعد یک موانعى پیش آمد که ایشان صرفنظر کردند. خدا رحمت کند مرحوم دستغیب در تهران منزل ما آمد و من از قم آمده بودم که مرحوم آیت الله سید عبدالحسین دستغیب را دیدم. ایشان از رفقاى خیلى سابق مرحوم آقا بود که شاگرد مرحوم آقاى انصارى بود و از شیراز آمده بودند. من یادم است ایشان آن روز آنچنان اصرار مىکردند به مرحوم آقا، آقا سید محمد حسین! شما به جاى من بیا، من آن نمایندگى خودم را به شما مىدهم. ایشان فرمودند آقا! آخر نمىشود شما براى شیراز هستى، من براى تهران هستم، آخر نمىشود. گفت آقا سید محمد حسین شما چه کار دارى، شما بلند شو بیا! وقتى خوب اصرارهایش را کرد مرحوم آقا قاه قاه خندیدند گفتند: آقا سید عبدالحسین! اگر این قضیه انجام شد آن وقت شما هر کارى [خواستید انجام دهید]. گفت باشد بسیار خب، ایشان فرمودند بسیار خب برو من آماده هستم، من حرفى ندارم.
این دفعه را بودم ولى دفعه بعد را بنده نبودم که مرحوم آقا سید عبدالحسین آمد منزل پدرمان و گفت: آقا سید محمد حسین! راست گفتى ها!- با همان لهجه شیرازى- راست گفتى! من هر کارى که کردم اصلا نتوانستم که بیایم خلاصه شما را [به جاى خودم معرفى کنم]. آقا مىخندیدند و گفتند آقا سید عبدالحسین! من که به شما گفتم نمىشود، آقا نمىشود دیگر، بگذار بیشتر نگویم نمىشود. و خب حالا دیگر گذشته است و ما هم دیگر بیشتر از این مطلب را باز نمىکنیم.
خب اگر مرحوم آقا این کارها را نمىکردند، این اقدام را نمىکردند الان ایراد بر ایشان وارد بود، براى چه شما کنار نشستى؟ براى چه کارى انجام ندادى؟ ولى بنده به عنوان شاهدِ حاضر و ناظر نسبت به کارهاى ایشان، نسبت به رفتار ایشان، نسبت به تصرفات ایشان، نسبت به اقدامات ایشان، شاهد هستم و تمام مطالب را مىتوانم بگویم که ایشان از هیچ مسألهاى فروگذار نکردند، براى اینکه حضور مثبت و مفید در پیشبرد تعالى اسلام در این مسائل و قضایا و انقلاب داشته باشند. بنده شاهد هستم و خدا را شاهد مىگیرم بر اینکه خود من نسبت به بعضى از کارهاى ایشان در آن موقع رفتم و به ایشان اعتراض کردم. یعنى در آنجا حتى بنده کاسه داغتر از آش شده بودم که مىگفتم آقا این مقدار هم دیگر لازم نیست، خب این کار را کردید تمام شد دیگر، حالا در خانه اگر کس است یک حرف بس است، خلاصه این قضیه. ایشان فرمودند: نه آقا سید محسن! ما تا جایى که بتوانیم براى تثبیت امور مفید و مثبتات و تایید آنها، باید وظیفه خود را انجام بدهیم. این آثارشان هم هست که نوشتهاند.
خب روى این جهت اگر ایشان این کتاب را نمىنوشت و این مطالب را بیان نمىکرد، آیا الان [مورد اعتراض واقع نمىشدند؟] شاید مسائلى به وجود آمده، مطالب خیلى تغییر کرده، فهمها خیلى شاید تغییر کرده باشد، نگرشها شاید متفاوت شده باشد، على کل حال دیگر مسائل پخته شده و جا
افتاده است. خیلىها به خود بنده الان دارند ایراد مىگیرند، مىگویند آقا از یک عالم توقع این نیست که فقط یک جا ساکت بگیرد و بنشیند و فقط نگاه کند. بنده مىگویم: نخیر! اینها مطالب ایشان است و بفرمایید ملاحظه کنید، ایشان این مسائل را فرمودند. همیشه در طول حیات واقعا پر برکت خودشان که واقعا خیلى برکت داشت دیگر، هر صحبتى که با ما مىکردند حتى همین الان بعد از گذشت شصت سال از عمر من، الان من همینطور دارم به صحبتهاى ایشان فکر مىکنم، همینطور دارم یکى یکى به نظر مىآورم و تا آنجایى که بتوانم نسبت به آنها ترتیب اثر مىدهم. توجه مىکنید؟
من گفتم بالاخره آیا باید این دریا همیشه راکد و ساکت بماند یا اینکه به جنب و جوش و موج بیافتد؟ اگر قرار باشد بر اینکه فهمى بر فهم و بصیرت مردم اضافه بشود، اگر قرار بر این است که بینشى بر بینش مردم افزوده بشود، اگر قرار باشد تغییر و تحولى در حال و هواى مردم نسبت به مسائل اعتقادى و نسبت به مسائل اجتماعى و اخلاقى و مبنایى آنها پیدا شود، خب این توسط چه کسى باید انجام شود؟ خب کسى که حرفى نمىزند! باید توسط یک علامه طهرانى، یک آقاى سید محمد حسین طهرانى این مسائل باید انجام شود دیگر. خب بله! در این قضیه ممکن است بعضىها را ناخوش آید و برنتابند، خب برنتابند که برنتابند! خب چه باید کرد؟ مطلب این است، قضیه این است و مسأله به این کیفیت است.
گفتم که این مطلب خواهى نخواهى هست ولى بالاخره … ایشان فرمودند: بله! بعد من این را خدمت ایشان گفتم که آقاجان! شما این کتابى را که مىنویسید، براى که مىنویسید؟ آیا کتاب را براى کسى مىنویسید که شما را به استهزا مىگیرد؟ نوشتند دیگر همین افرادى که الان دارند دم از اعتدال و عدالت مىزنند. همینها کسانى بودند که به مرحوم آقا اعتراض کردند که آقا چرا این حرف را نوشتید. خیلى عجیب است ها! این دنیا خیلى عجیب است! در همین دنیا خدا مىآید و مطلب را به آدم مىفهماند، در همین دنیا خدا مطلب را مىفهماند. در همین دنیا خدا مىآید و به انسان نشان مىدهد و مىگوید هان! ببین! آن موقع خودت نمىخواستى این حرف پخش بشود. چرا نباید پخش شود؟ چرا؟ یا دروغ است یا راست است. اگر دروغ است آقا به این دلیل دروغ است، شما اشتباه مىکنید، به این دلیل دروغ است، دروغش هم باید تصحیح کند. و اگر راست است چرا نباید پخش شود مطلبى نیست، کفر که نگفته است، خب یک مطلب واقعى است و عادى هم هست، مسأله مسأله عادى است، خیلى مسأله معما و مشکل و پیچیدهاى هم نیست.
اگر شیعه آنچنان تحمل و سعه صدرى براى واقع شدن با حقایق نداشته باشد، آنوقت ما توقع این سعه صدر را از اهل تسنن و سایر ادیان داریم؟ وقتى ما در خودمان که خود را شیعه على علیهالسلام مىدانیم و پیرو على مىدانیم، علیى که مرد حق بود، علیى که در قبال حق ایستاد، علیى که به خاطر حق،
زن و بچهاش را بین در و دیوار تکه تکه کردند و بعد هم بعد از شهادت خودش، چه بر سر آن پسرش و چه بر سر آن یکى آوردند، و همینطور چه بر سر مابقى ائمه آوردند، اینها همه براى چه بود؟ براى این بود که آمدند گفتند که بابا حق این است دیگر. امام حسین علیهالسلام براى چه کشته شد؟ براى اینکه به یزید مىگفت برو پى کارت تو که هستى! اگر یک کسى بود و قرار بود خلیفه شود آن هم به ظلم و جور، بابایت بود که طبق صلح و معاهده بود و آن هم رفت کنار، تو این وسط چه کار مىکنى؟ خب برو پى کارت! گفت نه نمىروم کنار و باید بیعت کنى و اگر بیعت نکنى لشگر مىفرستم، گفتند هر کارى مىخواهى بکن بکن و خب کردند دیگر، هر چه دلشان مىخواست کردند.
اگر ما شیعه تحمل شنیدن حرف حق را نداشته باشیم، آن وقت چطور از اهل تسنن این توقع را داریم؟ دیگر کجا مىتوانیم از آنها یک همچنین توقعى داشته باشیم، آنها هم مىگویند شما هم مثل ما، ما در این قضیه کنار نمىآییم شما هم در این قضیه کنار نمىآیید این به آن در. شما در این قضیه پا روى حق مىگذارید ما هم در این قضیه پا روى حق مىگذاریم دیگر یر به یر هستیم، کارى به کار همدیگر نداریم، نداریم دیگر. اگر مىآیى جلو بسم الله، یکى تو یکى من، من از این قضیه مىگذرم تو هم بیا از این قضیه بگذر، من از آن قضیه تو هم از این، آن وقت چه مىشود قضیه؟ آن وقت دیگر همه مىشویم صاف. در زمان امام زمان علیهالسلام همه باید اختلافات را بگذارند کنار، سنى باید بگذارد کنار، آن شیعه هم آن چیزهایى که خلاف است را باید کنار بگذارد.
شیعه باید بگوید الان اهل تسنن که نماز را در پنج وقت مىخوانند آنها کار درست انجام مىدهند. اینکه الان ما در اجتماع مىخوانیم غلط است، این را باید بدانیم، اینطور نیست دیگر حالا هر کارى اهل تسنن مىکنند، اشتباه باشد. ما باید دنبال سنت پیغمبر باشیم، دنبال سنت ائمه باشیم، سنت پیغمبر و سنت اهل بیت این است که نماز در پنج وقت قرائت شود، درست شد؟ اینکه ما با هم مىخوانیم غلط است، کارى که اهل تسنن مىکنند درست است، درست را باید گفت درست، غلط را هم باید گفت غلط. اگر اینطور شدیم آن موقع مستحق این هستیم در خدمت حضرت باشیم، آن موقع امام زمان علیهالسلام مىتواند بگوید حالا یک چیزى شد، تو باید از تعصبت دست بردارى، تو هم باید از تعصبت دست بردارى، هر دو باید از تعصبهاى جاهلى دست بردارید.
اگر ما در اینجا به عنوان یک زعیم، به عنوان یک مسئول، نسبت به بعضى از مسائل معترض هستیم، ممکن است خیلىها هم نسبت به خیلى از مسائل معترض باشند. جایى که حق بیاید دیگر در آنجا انسان نباید مقاومت کند، باید بپذیرد و بگوید چشم، اینجا خلاف است، مىپذیریم، آنجا درست
است، آن را هم مىپذیریم. آن وقت بعد مىبینید این قضیه باعث مىشود چقدر دلها به هم نزدیک شود، مىبیند اینجا دیگر اینکه حقد ندارد، کینه ندارد، مىگوید آقا هر دو بیایید.
من وقتىکه در مسجد الحرام با همین اهل سنت مباحثه مىکردم در آن وقت و- الان که دیگر حالش را نداریم- آن زمان که سه ساعت، چهار ساعت صحبت مىکردیم، یک دفعه دو ساعت همینطور صحبت مىکردیم، گاه گاهى پیش مىآمد. یک شب در یک سفرى که عمره مشرف شده بودیم خیلى وقت پیش، حدود ده دوازده نفر بودند و آمدند و چند تا از این افسرهایشان هم بودند، نشسته بودند و یک نفر هم نمىگذاشت هى مىآمد داد و بیداد مىکرد جلسه را به هم بزند، از همینهایى که از این [باطومها] دستشان است و خلاصه مىآمد هى مىرفت و دور مىزد، دوباره مىآمد. من یک حرفى زدم گفتم که ببینید شما اهل سنت هستید و خودتان را دنبال سنت پیغمبر مىدانید، ما را منحرف مىدانید، خب باشد، مىگویید قرآنتان عوضى است مىگویم- به همه گفتم- بنده پول بلیط دوازده نفرتان را مىدهم بیایید ایران، گفتم پول بلیط رفت و برگشتتان با من، ویزایتان با خودتان، پول هر دوازده نفرتان را من مىدهم بلند شوید بیایید ایران، سر زده بروید خانه مردم، بدون اطلاع قبلى بروید در اتاقشان قرآنهایشان را بردارید. گفتم اگر بیایید در خانه من در هر اتاقى ده دوازده تا قرآن است و همهاش هم قرآنهاى همین فهد است غیر از این ما اصلا نداریم، خوب است؟ اینقدر برایمان رفقا و دوستانمان از مکه و مدینه قرآن آوردهاند که در هر طاقچهاى گذاشتهایم و یک قرآن غیر فهد نداریم، چه مىگویید بابا؟ این قرآنى که همه جا هست دیگر همین قرآنى است که من دارم مىخوانم، همین قرآنى است که همینجا چاپ شده و از اینجا براىمان آوردهاند، گفتم خب چه مىگویید؟ همینطور ماندند. خب چرا دارى دروغ مىگویى؟ چرا دارى تهمت به شیعه مىزنى و چیزهاى دیگر.
آخرین حرفى که زدم این بود: گفتم دیگر یک حرفى مىزنم و هیچ کس نمىتواند این حرف را رد کند و آن این، هم من و هم شما جفتمان دست از اعتقاداتمان بر مىداریم، خوب است؟ بنده شیعه بودنم را صاف مىگذارم کنار و خلاص، بنده الان مىشوم مسیحى، فرض کن که من مسیحى شدم و تو هم مسیحى بشو، تو هم دیگر دست بردار، حرفى ندارى؟ گفتند: باشد. نمىدانستند من مىخواهم چه بگویم و چطورى گیرشان بیندازم. دو سه تا افسر بودند آنجا خوب گوش مىدادند و هیچ حرفى نمىزدند، ولى قشنگ گوش مىدادند، متوجه بودم که مطالب را تصدیق مىکنند و از نگاهشان پیدا بود ولى هیچ صحبتى نمىکردند و حرفى نمىزدند. بعد رو کردم به ایشان گفتم که فردا جفتمان هم ما و هم شما مىخواهیم مسلمان شویم، نه از على خبر داریم و نه از ابوبکر، از هیچکدام خبر نداریم و مىخواهیم
مسلمان شویم. مىرویم در کتابخانه خود شما نه کتابخانه شیعه، اگر نگاه کردیم دیدیم که ابوبکر بهترین فرد براى خلافت بعد از پیغمبر بود آن را مىپذیریم، قبول؟ اگر نگاه کردیم دیدیم على از کتب خودتان، او لایق خلافت براى پیغمبر بود همه مىپذیریم، چه مىگویید؟ همه سرشان را انداختند پایین و یک کلام حرف نزدند
گفتم چرا حرف نمىزنید؟ چرا تا حالا حرف مىزدید زبانتان مىگشت عین فرفره مىگشت، بعضى وقتها نمىفهمیدم و مىگفتم بابا یواشتر حرف بزن! نمىفهمم چه دارى مىگویى، ترتر همینطورى به رگبار بستید ما را صبر کن بابا، سه ساعت طول کشید سه ساعت و خردهاى طول کشید، بعد هیچى! گفتم که آن از قرآنتان که گفتم من پول طیارهتان را مىدهم و ویزایتان را خودتان بگیرید، بلند شوید بیایید سر زده، بدون اطلاع قبلى خانه ماها بروید قرآنها را از کتابخانه بالاى طاقچه بردارید، نگاه کنید ببینید این قرآن فرق مىکند یا نمىکند، یواشکى بیایید بغل ما در مساجد بنشینید ببینید آیا وقتى ما سلام مىدهیم، اللهاکبر مىگوییم یا خان الامین. همان چیزى که علماى شما برایتان درآوردند که جبراییل خیانت کرد.
من خودم در مدینه در کنار مرقد مطهر رسول اکرم بودم و داشتم نماز مىخواندم، دیدم یک عربى در آنجا- آدم جاهلى بود، مستضعف بود- گفت که والله دروغ مىگویند،- خب [اغوایش] کردند- والله دروغ است و به خدا دروغ است که شیعهها مىگویند: خان الامین، یعنى امین خیانت کرد؛ این رسالت براى تو اى پیغمبر است و نباید به على برسد و شیعه در اینجا دروغ گفته است. یکى دو خط بیت هم شعر گفت یادم رفت آن موقع حفظ شدم، منتهى بعد دیگر فراموش کردم سریع بیایم بنویسم، حالا مىگردم ببینم که چه بوده است. دو خط شعر خواند، هى این شعرها را هم مىخواند، هى شعر را مرتب مىخواند. گفتم بىچاره از جهلش فکر مىکند که شیعیان دارند مىگویند خان الامین. مىگفت خدا لعنت کند اینها را و این وحى به تو اى پیغمبر آمده و به على نیامده که اینها این حرفها را دارند مىزنند اى رسول خدا! بعد هم گریه مىکرد بىچاره، هاى هاى گریه مىکرد و اشک از این چشمش مىآمد. و مىخواستم وقتى نمازم تمام شد بروم دنبالش یک کنار بنشینم و بگویم بابا چه دارى مىگویى، این حرفها چیست مىزنى، ولى رفت و دیگر هم پیدایش نکردم.
خیلى خب گفتم که آقا یواش شما بیا بدون اینکه بفهمى بغل یکى از این افراد بشین در مسجد با او نماز بخوان، ببین وقتى که دارد مىگوید چه مىگوید الله اکبر مىگوید یا خان الامین مىگوید، سرشان را انداختند پایین و حرفى براى گفتن نداشتند. آخرین مطلبى که گفتم این بود، گفتم آقاجان اصلا هم من تشیع را مىگذارم کنار تو هم تسنن را و جفتمان مسیحى مىشویم، فردا مىخواهیم مسلمان شویم،
خب فردا پیغمبر را مىآوریم قبول مىکنیم این پیغمبر، بعد از پیغمبر که؟ در کتابخانه خود شما اگر ابوبکر و عمر و اینها ترجیح داشتند بنده مىشوم سنى، اگر خود شما از کتاب خودتان و از منابع خودتان و مدارک خودتان رسیدید که هیچ کس لایق خلافت جز على نیست آن وقت شما باید بشوید شیعه، همینطور سرشان را انداختند پایین و هیچ حرفى نزدند. گفتم: پس چرا حرف نمىزنید؟ گفتم خیلى خب خداحافظ شما من دیگر تمام کردم و این بیت را هم شاهد مىگیرم که مطلب را به شما گفتم.
ببینید همه جا تعصب غلط است، همه جا تعصب باطل است، آن شب حجت بر آنها تمام شد، دیگر خودشان مىدانند. روز قیامت خدا آنها مىآورد و مىگوید آن آقا آن شب مقابل حجر اسماعیل مطلب را براى شما تمام کرد یا نکرد؟ هیچ جوابى نداشتید بدهید، دیگر چرا پیگیرى نکردید؟ دیگر نمىدانم حالا شاید پیگیرى هم کرده باشند من دیگر نمىدانم، به حسب ظاهر حرفى که به ما نزدند. خلاصه وقتى که آمدم بروم، دو نفر آمدند گفتند: سلام علیکم! آقا حال شما خوب است؟ گفتم: خیلى ممنون!- دو نفر پزشک ایرانى بودند- گفتند: آقا! ما که نفهمیدیم چه مىگویى، ولى دمت گرم حسابى آنها را خیط کردى. گفتند ما که نفهمیدیم چه مىگویى ولى از قیافهشان پیدا بود حسابى خیطشان کردى. گفتم خب دعا کنید انشاءالله که خدا همه ما را هدایت کند و دستمان را هم در دست ولایت على علیهالسلام نگه دارد، این مهم است، این مهم است.
الان که ما داریم براى آنها مىزنیم، حواسمان باشد بالاخره آنها هم بنده خدا هستند. باید بگوییم خدا همه را هدایت کند، نباید بگوییم ما این هستیم، نه! باید بگوییم ما که الان توفیق متابعت از على علیهالسلام و پیروى از ولایت را پیدا کردیم و سایه امام زمانمان را بر سرمان مىبینیم، این منت خداست و از ما نیست. آن بدبختهاى بىچاره که الان به آن وضع هستند باید براىشان دعا کنیم که توفیق خدا شامل حال آنها هم بشود.
على کل حال مسأله این است که این ادعیهاى را که ائمه علیهمالسلام بیان مىکنند، این ادعیه براى خودشان است، نه اینکه این ادعیه را بخواهند براى ما بگویند، این ادعیه براى خودشان است و حال خودشان است و عبادت خودشان است و راز و نیاز خودشان است و اگر من مصاحبت با اولیاء را نداشتم و حال آنها را نمىدیدم، حال مرحوم آقا را نمىدیدم، حال مرحوم آقاى حداد- رضوان الله علیه- را نمىدیدم، این حرف را نمىزدم. من آنچه را که از بیانات آنها و از رفتار آنها و از کردار آنها و منش آنها و روش آنها در ارتباط با این مسائل شنیدم، همین است که امام سجاد علیهالسلام در این دعاى ابوحمزه دارد به خدا عرض مىکند.
لذا مىگویم آن که دیگر براى من آن حال خودش را نگفته است، حال خودش بوده است. اگر ما حالا راجع به امام سجاد بگوییم این حرفها چیست، خب آن چه که من از اینها دیدم، خب این هم دیگر کشک بوده و براى من فیلم بازى کردند؟ واقعا مىخواستند جلوى من فیلم بازى کنند؟ آقاى حداد خواسته جلوى من فیلم بازى کند؟ آن اشکهایى که از چشمش مىآمد، آنها فیلم بود؟ آن مطالبى را که بیان مىکرد و خودش را صفر مىدید و مىگفت که آقا سید محمد حسین! بر من، حالى مىگذرد که احساس مىکنم بدترین خلق خدا در روى زمین هستم، این حرف واقعا چیست؟ خب بابا آدم اینجا هنگ[۴] مىکند، آدم دارد نگاه مىکند به سیماى این شخص، دارد نگاه مىکند به رفتارش، این قضیه چیست؟
از یک طرف بلند مىشود مىگوید ما در یک مطالبى هستیم که جبرائیل نمىتواند نسبت به آن مطالب طیران داشته باشد و بتواند به آنجا برسد، از طرف دیگر بلند مىشود و مىگوید که من بدترین خلق خدا هستم. این همین است! این را مىگویند آن مقامى که انسان در دو طرف در ارتباط با ذات پروردگار مىبیند اصلا یک چیز دیگر است. در ارتباط با خودش و نفس خودش و فقر خودش و ماهیت خودش و حیثیت وجودى خودش مىگوید من بدترینِ عالم هستم، همه بر من شرف دارند، همه بر من فضیلت دارند، همه صفت حسن دارند من آن را هم ندارم، آن صفت حسن را که همه دارند ندارم، وقتى به خود نگاه مىکند. الهى چون در تو مىنگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون بر خود مىنگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.
خب این هم مطلب امشب راجع به حال و موقعیت امام علیهالسلام در ارتباط با پروردگار در این دعاها و در این مناجاتها. امیدواریم که خداوند متعال فهم نسبت به این مطالب و مبانى را به همه ما عنایت کند و ما را پیرو و دنبالهدار این مکتب و این حرم و حریم قرار بدهد.
اللهم صلى على محمد و آل محمد
[۱] – مناجات أمیرالمؤمنین علیهالسلام در مسجد کوفه.
[۲] ۲- عَوَالِى اللآَّلِى، عَنِ النَّبِىِّ ص قَالَ: الشَّرِیعَهُ أَقْوَالِى وَ الطَّرِیقَهُ أَقْوَالِى وَ الْحَقِیقَهُ أَحْوَالِى وَ الْمَعْرِفَهُ رَأْسُ مَالِى وَ الْعَقْلُ أَصْلُ دِینِى وَ الْحُبُّ أَسَاسِى وَ الشَّوْقُ مَرْکَبِى وَ الْخَوْفُ رَفِیقِى وَ الْعِلْمُ سِلَاحِى وَ الْحِلْمُ صَاحِبِى وَ التَّوَکُّلُ زَادِى وَ الْقَنَاعَهُ کَنْزِى وَ الصِّدْقُ مَنْزِلِى وَ الْیَقِینُ مَأْوَاىَ وَ الْفَقْرُ فَخْرِى وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ
[۳] امام شناسى مجلد ۹ صفحه ۲۳۷: فرات بن ابراهیم کوفى از محمدبن ظهیر، از عبدالله بن فضل هاشمى، از حضرت امام جعفر صادق از پدرش، از پدرانش روایت کرده است که: قَالَ رَسُولُ اللَهِ یوْمُ غَدِیرِ خُمٍّ أفْضَلُ أعْیَادِ امَّتِى وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِى أمَرَنىَ اللَهُ تَعَالَى ذِکْرُهُ بِنَصْبِ أخى عَلِىَّ بْنِ أبیطَالِبٍ عَلَماً لُا مَّتِى یهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِى وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِى أکْمَلَ اللَهُ فِیِه الدِّینَ وَ أتَمَّ عَلَى امَّتِى فِیِه النَّعْمَهَ وَ رَضِىَ لَهُمُ اْلإسْلَامَ دِیناً
[۴] ۱ -Hang کلمه انگلیسى به معناى معلق شدن و قفل شدن