جلسه ۱۱ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۶

موضوع: جلسه ۱۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۱۱ رمضان ۱۴۳۶

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ أَىْ رَبِّ جَلِّلْنِى بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِى بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَى ذَنْبِى غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَهِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ بَلْ لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ.

مرا به فضل خود ببخش و به عفو خودت بر من تصدق نما. اى پروردگار من! به پوشش خود من را بپوشان و گناهان من را مخفى بدار و از توبیخ و عقاب و عتاب من به کرامت وجه خودت درگذر.

در این مسأله دیشب خدمت رفقا و دوستان عرض شد که دو مطلب را در این‏جا امام علیه‏السلام براى ما با این عبارت‏ها بیان مى‏کنند. این دو مطلب با هم یک ارتباط وثیق دارند و انسان در همه رفتار خودش و حرکات و سکنات خودش همیشه به این دو قضیه و به این دو مطلب باید ناظر باشد و این دو مطلب را فراموش نکند. یعنى دو مطلب اساسى که همه اهل معرفت و عرفان و اولیاء الهى روى این دو قضیه تاکید دارند و یک بار و دو بار هم نگفته‏اند. هر کسى را شما از اهل معرفت و عرفان مى‏بینید همه حرفش بر مدار این دو قضیه است؛ حکایتى که نقل مى‏کند، مطلب و نصیحتى که بیان مى‏کند، پند و اندرزى که مى‏دهد، مطلب اخلاقى که براى انسان مى‏دهد، محورش این دو قضیه و این دو مطلب است. که البته عرض شد قبل از این، باید ما بدانیم ائمه این مطالب را واقعا و از آن ته دل، دل و ضمیر و نفس خود مى‏فرمودند و در دعاها و زیارت‏هایى که ما مى‏بینیم این‏ها آن حقیقت و واقعیت را بیان مى‏کردند.

همان‏طورى که دیشب خدمت دوستان عرض کردیم، یک وقت امام مى‏آید این مطالب را در حضور مردم مى‏گوید. امام صادق در مدینه مجالسى داشتند، در مسجد مدینه یا گاهى در منزل خودشان مجلس بود و حضرت تشریف مى‏آورند و در آنجا مى‏نشستند و اصحاب هم مى‏نشستند و افراد- چه خود اهل مدینه و چه افرادى از کوفه یا رى، قم و خراسان و سایر بلاد- مى‏آمدند و با خودشان یک طومار از تمام احکام و سوالاتى که برایشان پیدا مى‏شد را مى‏آوردند. سوالاتى که بوده و مطالبى که بوده براى افراد و اشخاص از اطراف- مثل استفتائاتى که الان مى‏کنند- آن موقع مى‏نوشتند و مى‏آمدند خدمت امام و یکى یکى مسأله اول، مسأله دوم، مسأله سوم و مسأله چهارم را بیان مى‏کردند. آن‏وقت حضرت یا مختصرا طبق همان سوال و یا مفصلا- و از خودشان هم اضافه مى‏کردند- پاسخ آن شخص را مى‏دادند. و افراد زمانى که به بلاد خودشان برمى‏گشتند این‏ها را به عنوان سند و به عنوان روایت و

حدیث در اختیار سایر افراد قرار مى‏دادند که اگر سایرین هم به همچنین مسائلى مبتلا شدند حکمش این است و ما از حضرت سوال کردیم و حضرت این‏طور فرمودند. که این مسائل راجع به ازدواج، معامله، نماز، روزه و سایر مسائل مانند حج و حتى مطالب اخلاقى بوده است و ائمه خیلى از مطالب‏شان به عنوان مطالب اخلاقى بوده است.

مثلا داریم راجع به امام جواد علیه‏السلام وقتى‏که اهالى قم و رى آمدند آن حضرت را امتحان کنند، یک طومار درآوردند که بیایند و این‏ها را سوال کنند راجع به احکام. و در هر مسأله‏اى که سوال کردند، آن شخصى که آمده بود و به جاى امام جواد علیه‏السلام خودش را عرضه کرده بود، نتوانست پاسخ بدهد و آنها متوجه شدند که نه بابا! ایشان، غیر از آن شخصى است که دنبال مى‏کردند. تا این‏که حضرت امام جواد علیه‏السلام تشریف آوردند و به تمام آن سوالات با تفاصیل خودش پاسخ دادند و آنها فهمیدند که نه آقا امام بعد از امام رضا علیه‏السلام، این است و دیگر توجهى به بقیه نکردند.

خب امام این مطالب را مى‏فرمودند یا فرض کنید که حضرت در میان جمعى بودند و دعایى را مى‏خواندند و بقیه با آن حضرت آهسته مى‏خواندند، و بعضى در آنجا مسئول بودند براى این‏که دعاى امام را بنویسند، یا زیارتى که امام علیه‏السلام مى‏خواند آن را بنویسند؛ چون امام است و باید کلامش در همه دنیا پخش شود و همه بخوانند. و اصلا عده‏اى در میان اصحاب بودند که هر وقت مى‏آمدند پیش امام، یک کیف داشتند که در آن دوات و کاغذ و قرطاس و آن چیزهایى که آن موقع روى آن‏ها مى‏نوشتند، همراه‏شان بود و مشخص بود که فلان شخص کاتب هست. به عنوان شخص کاتب معروف بودند و خیلى دقت مى‏کردند؛ گوش‏شان، سمع‏شان خوب بود، تند مى‏نوشتند و نمى‏گذاشتند تا جایى که ممکن بود، مطلبى جا بیفتد. خب در این حال بعضى وقت‏ها هم یک مطالبى جا مى‏افتاد و این‏ها را باید اهل فن خودشان تشخیص بدهند.

این‏ها مسائلى بود که امام بیان مى‏کردند. یعنى امام در مرأى و منظر همه این دعا را مى‏فرمودند. این بشر و بشیر هر دو کاتب بودند و کنار امام حسین علیه‏السلام در روز عرفه ایستادند که قشنگ صداى امام را بشنوند و مطالب را [استماع و ضبط] کنند و هر دو این مطالب را نوشتند. منتهى یک مقدارى را یکى و یک مقدارى را دیگرى مى‏نوشت، یکى که خسته مى‏شد دیگرى بعد از او مى‏نوشت. خب این دعاى عرفه‏اى که در دست ماست را امکان ندارد یک نفر بنویسد، خب چطور ممکن است حفظ کند؟ مگر این‏که حافظه‏اش حافظه بوعلى باشد! مى‏گویند حافظه بوعلى مانند ضبط صوت بوده است و هر چه بوده حفظ مى‏کرده است. خب و الا همچنین کسى آن موقع نبوده، آن‏وقت چطور ممکن است یک شخص بلند شود دعاى عرفه را حفظ کند یا دعاى أبى‏حمزه را، اصلا مگر مى‏شود؟ امام همانجا این را

بفرمایند و شخص هم حفظ کند، خب این نمى‏شود. یا اینکه مثلا چند نفر با خودشان قرار مى‏گذاشتند که ما مى‏آییم دور و بر امام، یک مقدارى را من مى‏نویسم و خسته که شدم مى‏دهم به تو تا من رفع خستگى بکنم و همین‏طور دیگرى، دیگرى تا این‏که این مطلب نوشته شود.

این را هم رفقا بدانند در وقتى‏که دعا خوانده مى‏شود نباید انسان خودش جدا به مفاتیح نگاه کند یا به دعا نگاه کند؛ باید گوش بدهد و همان صوتى را که توسط قارى دعا و داعى دارد انجام مى‏شود، آن را در ضمیر و در نفس خودش تکرار کند. نگاه کردن به شى‏ء دیگر، توجه انسان را از رسیدن به عمق مفهوم باز مى‏دارد و بنابراین تاثیر دعا را در نفس کم مى‏کند، مثلا اگر صد درصد باشد، چهل درصد مى‏کند، پنجاه درصد، شصت درصد مى‏کند. من در بعضى از جاها و در بعضى از جلسات، در روز عرفه یا مانند آن دیدم، وقتى‏که دعا مى‏کنند بقیه به مفاتیح نگاه مى‏کنند، نه! نگاه نکنید! مفاتیح را بگذارید کنار! بنشینید! آن شخصى که دعا مى‏خواند، شما توجه کنید و همان الفاظ را آهسته بدون صوت در نفس خود تکرار کنید که آن دعا تاثیر و عمق بیشترى به انسان مى‏دهد. این از مطالبى بود که خب انسان بایستى که نسبت به این قضیه رعایت کند.

بنابراین امام علیه‏السلام اگر مى‏خواستند این مطالب را براى مردم بگویند، چرا خودشان این‏ها را مى‏رفتند و مى‏خواندند؟ دعاى أبى‏حمزه دعایى است که هر شب امام سجاد علیه‏السلام آن را مى‏خواند، خب یک‏دفعه آدم مى‏خواند براى مردم بس است دیگر، یک‏دفعه دیگر تمام شد. شما خواندى براى مردم و حالا آنها هم فهمیدند، اصحاب را در مسجد پیغمبر بردید و- آنجا محل اجتماع بود دیگر- براى آنها خواندید و همه فهمیدند. اگر براى مردم است خب یک‏دفعه هم کافى است و دیگر دو دفعه و سه دفعه و ده دفعه و صد دفعه ندارد و اگر نه، این مسأله چیز دیگرى است، آن چیست؟ آن چه قضیه‏اى است که وقتى ما نگاه مى‏کنیم، مى‏بینیم ائمه این ادعیه را خودشان مى‏خواندند؟ اگر دعا بود خودشان مى‏رفتند در اعماق شب و در تاریکى شب، مى‏خواندند.

راوى مى‏گوید: آمدم دیدم صدایى مى‏آید، بدون اینکه جلب توجه کنم کنارى ایستادم یا نشستم و به مناجات امام گوش دادم. و بعد آن مقدارى را که از حفظ بوده یا نوشته بوده است، شروع کرده به بیان کردن که، حضرت این مطالب را مى‏فرمودند. خب امام که نمى‏آید در تاریکى این مطلب را براى کسى بگوید، در تاریکى شب که نمى‏آید این حرف را بزند یا این‏که در حجره و اتاق خودش که نمى‏آید براى مردم دعا بخواند، او خودش است و خداى خودش و خودش دارد این مطالب را بیان مى‏کند.

أمیرالمؤمنین در محراب مسجد کوفه که مناجات مى‏کند: الهى انت الغنى و انا الفقیر و هل یرحم الفقیر إلا الغنى،[۱] این‏ها را که نیامد براى مردم داد بزند، در محراب است، در حال نماز، در حال ابتهال، در حال گریه است، و این‏ها مى‏دیدند که شب‏ها در ماه مبارک حضرت مى‏آیند مى‏نشینند و این‏ها را مى‏خوانند. خب این‏که حضرت مى‏فرماید: انا الفقیر این واقعا چه فقرى مورد نظر حضرت هست که مى‏گوید: انا الفقیر، من فقیر هستم؟

اتفاقا یک وقت با یکى از رفقا صحبت شد و من یک‏دفعه گفتم که، خلاصه من نفهمیده‏ام این قسمتى را که در ذیل دعاى عرفه داریم و مرحوم آقا شیخ عباس نقل مى‏کنند که سید در بعضى از نسخ این را اضافه کرده است. البته سید بن طاووس اضافه نکرده، بلکه خود آن کاتب که آن نسخه را استنساخ مى‏کرده، اضافه کرده است، لذا در همه نسخه‏هاى قدیمى اقبال سید، آن ذیل دعاى روز عرفه نیست. و در یک فقره‏اش دارد که‏ الهى انا الفقیر فى غناى فکیف لا اکون فقیرا فى فقرى، من نفهمیده‏ام این معناى فقر در این‏جا چیست؟ آیا حضرت فقر ظاهرى را دارند مى‏گویند که فقر ظاهرى مورد نظر حضرت نیست؛ خدایا من فقیر هستم در حال غناى خود، پس چگونه فقیر نباشم در حالتى که فقیر هستم؟

خب این نشان مى‏دهد که نمى‏شود این قسمت از امام باشد. اگر فقر، فقر ظاهرى است که ائمه اصلا فقر ظاهرى را به حساب نمى‏آورند، وانگهى امام حسین علیه‏السلام که فقیر ظاهرى نبوده، اتفاقا خیلى هم غنى بوده است. امام حسین از جمله ائمه‏اى هستند که خیلى هم پول‏دار بوده‏اند، بعضى از ائمه مثل أمیرالمؤمنین بندگان خدا چیزى نداشتند، ولى بعضى از ائمه نه، وضع‏شان خوب بود، بعضى‏ها هم خب خیلى در سختى بوده‏اند [مانند امام هادى علیه‏السلام در] دوران متوکل. اتفاقا امام حسین خیلى مال داشت و حضرت خیلى بذل و بخشش مى‏کرده‏اند و خیلى از اطراف و اکناف مى‏آمدند و وضعیت براى آنها متفاوت بود. اولا اصلا امام حسین فقیر نبود که بخواهد بگوید خدایا من در عین غناى خودم فقیر هستم و چگونه فقیر نباشم حالا که فقیر هستم. نه! ایشان فقیر نبوده و خیلى هم غنى بوده‏اند. این اولا.

و ثانیا اصلا فقر ظاهرى را ائمه مطرح نمى‏کرده‏اند در السنه خودشان و در ادعیه خودشان، همه آنها درباره فقر باطن صحبت مى‏کرده‏اند: الفقر فخرى‏[۲]، فقر فخر من است. این‏ها همه حکایت از آن فقر

ذاتى و فقرى که آن جنبه ربطى بین بنده و خالق است، مى‏کند؛ که هیچ چیزى جز آن حقیقت ربطیه بین عبد و معبود وجود ندارد. تمام هستى از آن اوست، تمام موجودات همه نشأت گرفته از ذات اوست و او غنى بالذات و ما فقیر بالذات هستیم. یعنى ذات ما که همان هیولاى محض و هیولاى بسیط است و هیچ‏گونه تعیّن و تشخّصى جز نفس آن ماهیت و مفهوم خودش ندارد که آن هم فقط در عالم وعاء ذهن تحقق دارد، [به خودى خود وجود مستقل ندارد] و تحقق خارجى براى هیولى و این ماهیات مقیده و ممکنه، بدون وجود محال است. لذا ما نفهمیدیم و از این فقرات زیاد دارد و نمى‏خورد که این فقرات براى امام باشد و امام بیان کند.

از این جهت است که مرحوم آقا- رضوان الله علیه- مى‏فرمودند که این را ما نمى‏توانیم به امام نسبت بدهیم. البته خود بنده راجع به این قضیه دارم تحقیقاتى مى‏کنم و یک جاهایى هم فرستادم که اگر بشود آن نسخ دیگر را هم ببینیم و به یک نقطه‏اى برسیم، تا بعد راجع به این قضیه اگر توفیق پیدا کردم یک مقاله‏اى ان‏شاءالله مى‏خواهم بنویسم. مثل قضیه نوروز که وقتى ما تحقیق کردیم دیدیم اصل روایتش دروغ است و اصلا سند ندارد، یعنى یک چیزِ کشکِ پشم است و هیچ است و این روایت معلى اصلا سند ندارد، هیچ ندارد و آن‏جا بنده عرض کرده‏ام.

و چقدر واقعا عجیب است! چقدر مسئولیت بر عهده اهل فن و اهل خبره است که این‏ها سالیان سال همین‏طور مردم را در جهل و در متابعت از یک سنت غلط [نگه داشتند] و به خیال ورودش در شرع، این مردم بیایند و عمل بکنند و انسان هم [حرفى نزند].

آقا تسامح در ادله سنن مى‏کنیم! تسامح یعنى چه؟ آخر هر چیزى مگر کشک است! دین که کشک نیست تا آدم هر چیزى را بلند شود و به دین نسبت بدهد، به خدا و به پیغمبر نسبت بدهد، آقا نمى‏شود انسان نسبت بدهد. شما به زنتان و بچه‏تان، همسایه و رفیق و شریکتان کسى یک چیزى بخواهد نسبت بدهد، مى‏زنید شکمش را جر مى‏دهید و پاره مى‏کنید و مى‏گویید آقا یعنى چه؟ اصلا حرف دهانت را بفهم. چرا؟ چون ناموس است! ما این‏قدر در مسائل دین بى‏خیال هستیم؟ آقا این روایت از امام است و خیلى هم راجع به آن نباید دقت کرد از باب تسامح در ادله سنن! تسامح در ادله سنن یعنى چه؟ زندگى آدم پاى این است، فکر انسان، حیات انسان، راه انسان، تمام این‏ها مربوط به این است.

در این رساله نوروز که خدمت رفقا تقدیم شده است، در آنجا بنده آورده‏ام که انسان بدون متابعت از سنت پیغمبر و شریعت، اصلا قدم از قدم نمى‏تواند بردارد. شما در یک مطلب علمى، در یک مطلب پزشکى، ببینید الان در دنیا چقدر پول براى فحص و جستجوى واقعیت این مسأله مى‏دهند و در همین مراکز علمى و آکادمى‏ها و آزمایشگاه‏ها و لابراتوارهایى که دارند چه خرج‏هایى مى‏کنند تا در

قضایا نگاه کنند و ببینند آیا این مطلب درست است یا نه؟ آیا این قضیه صحیح است یا نه؟ آیا این مطلبى که راجع به این درد یا دوا هست، درست است؟ در نوآورى‏ها، مسائل علمى، چه پول‏هایى دارند خرج مى‏کنند، چه تحقیقاتى دارند مى‏کنند و بعد آخر مى‏گویند آقا نتیجه به این‏جا رسیده که این‏طورى که هست این نیست، بلکه در بعضى از موارد جواب مى‏دهد و در بعضى از موارد جواب نمى‏دهد که ما نمى‏توانیم به عنوان [کلى از آن استفاده‏] کنیم. تا این‏که به یک نتیجه کلى برسند و بخواهند این را منتشر کنند و در تبلیغات بخواهند این را مدنظر قرار بدهند. آن‏وقت ما همین‏طورى این‏قدر راحت، مى‏گوییم آقا مشکلى نیست دیگر سنن است! حالا مستحب است، در مستحب خیلى آسان است! سفت نگیرید! سخت نگیرید! حالا بگذار [افراد انجام بدهند!]. یعنى چه آسان است، سخت نگیرید؟ انسان نمى‏تواند همین‏طورى سرِ خود یک کارى بکند.

در جایى که انسان به یک سندى رسیده است، در یک موردى به یک مطلبى رسیده است و تحقیقش را کرده و کارهایش را انجام داده است، تلاشش را کرده است، بیدارى شب و روزش را کشیده است، آن‏چه را که باید وقت بگذارد وقت گذاشته است و اطلاعاتى کسب کرده؛ بعد به آن حد یقین یقین نرسیده است، در آنجا مى‏گویند چون به این‏جا رسیدى، با توکل بر خدا اشکال ندارد که این را انجام بدهى. تسامح در ادله سنن براى اینجاست نه آنجایى که علاوه بر این‏که اصلا سند ندارد و هیچ اثرى از آن نیست در کتب اصیل روایى، علاوه بر آن روایت صحیح از موسى بن جعفر علیه‏السلام در مقابلش آمده است، این براى این‏جا نیست! این براى این‏جا نیست! یک مجتهد نگاه نکرده مى‏فهمد که آقا این روایت موسى بن جعفر علیه‏السلام این براى امام است.

حالا لابد رفقا مطالب و مسائلى که در آنجا هست و بنده در آنجا راجع به وهن این روایت آورده‏ام را مطالعه کرده‏اند. منصور دوانیقى وقتى مى‏فرستد دنبال حضرت که براى این مراسم بیایند، حضرت مى‏فرمایند من تفتیش کردم در سیره و کتب جدم و اثرى از این عید و سنت در آنها ندیدم. این سنتى است که اسلام آن سنت را محو کرده است و معاذ الله این‏که من احیا کنم و زنده کنم سنتى را که اسلام و جدم آن را محو کرده است.

وقتى‏که یک مجتهد نگاه به این عبارت مى‏کند، مى‏گوید این باید براى امام باشد و این کلام، کلام امام است، این کلام، کلام امام است. یعنى وقتى‏که شما به این جمله نگاه مى‏کنید: من تفتیش کردم در سنت جدم و ندیدم که ندیدم، مى‏گویید این کلام باید براى امام باشد. خب وقتى‏که ما تفتیش مى‏کنیم، به چه چیزهایى برخورد مى‏کنیم؟ وقتى‏که ما تفتیش مى‏کنیم در سنت، مى‏بینیم که پیغمبر فرمودند من این دو عید را برداشتم و به جاى آنها عید فطر و عید قربان را قرار دادم، البته بعد هم که فرمودند:

أفضل أعیاد أمتى عید غدیرخم‏[۳]. که آن مربوط به بعد از غدیر بوده و الا قبل از غدیر که حضرت نمى‏آیند غدیر را بگویند، حضرت مى‏فرمایند من این دو را برداشتم و به جاى او این دو را قرار دادم.

اگر فقیه رائحه‏اى از فقه الحدیث و شمّ الفقاهه در او باشد مى‏گوید این کلام، کلام پیغمبر است. یعنى این مى‏خورد که کلام را پیغمبر گفته باشند، این کلام براى وحى است، این کلام کلامى است که از آنجا این مسأله صادر مى‏شود.

یا این‏که فرض کنید وقتى‏که پیش أمیرالمؤمنین فالوده مى‏آورند براى همین روزهاى بهار، که البته در همانجا هم ما تشکیک کردم، نه اینکه تشکیک کردیم اصلا ثابت کردیم بر فرض هم اگر نوروزى باشد آن نوروز اول حمل یعنى اول فروردین نیست، آن دوازدهم خرداد و نمى‏دانم چندم خرداد بوده در آن زمان. بعد هى عقب و جلو رفته و آخر سر در سنه جلالى، در زمان سلطان ملک شاه آمده این قضیه در اول برج حمل به عنوان روز اول نوروز واقع شده است. براى حضرت فالوده مى‏آورند و مى‏گویند این براى نوروز است. حضرت مى‏فرمایند: هر روز ما نوروز است. خب شما از این چه مى‏فهمید؟ یعنى این بازى‏ها را بگذارید کنار دیگر، ما هر روزمان نوروز است. شما وقتى‏که سنت و سیره را در زمان پیغمبر و ائمه در نظر بگیرید و ببینید آنها اصلا نسبت به این قضیه ساکت بودند و حرفى نزدند- گیرم بر این‏که حالا حرف هم زدند- اصلا ساکت بودند، حرفى به اصحاب‏شان نزدند، [چطور مى‏توانید براى این روایت جعلى، محملى قرار دهید]؟

آخر چطور ممکن است که امام صادق علیه‏السلام بیاید این‏قدر از نوروز تعریف کند که این است و این است و این است؟ پیغمبر در زمان بیست و سه سال در مکه و مدینه‏اش، أمیرالمؤمنین بیست و پنج سال در زمان آن خلفا، چهار سال هم در زمان خودش، سپس امام حسن، امام حسین بیا تا امام زمان، هیچ کدام از ائمه نیامدند یک اسمى از این نوروز بیاورند که اى خلق خدا! ما یک روز هم به نام نوروز داریم. آخر مگر مى‏شود یک هم‏چنین چیزى؟ پس شما ائمه چه کاره هستید در میان این [امت‏]؟ چطور براى شب قدر این همه مى‏گویید، براى روز عید فطر و قربان این همه گفتید، براى فضیلت شب جمعه و دعاى کمیل و دعاى صباحِ هر روز، این همه ما روایت داریم؛ اما این نوروزى که این‏قدر راجع به آن‏

معلّى آمده و هر کارى توانسته کرده، ما هیچ نداریم؟ بى‏چاره معلى که نبوده است، معلى که نمى‏آمد این حرف‏ها را بزند. معلى از اصحاب امام صادق و امام کاظم بود که بعد حاکم مدینه (داودبن على) او را گرفت و کشت. البته خب از بعضى چیزهایى که نباید بگوید، مى‏گفت و حضرت هم منعش کردند. حضرت مى‏گفتند: نگو! ولى خب دیگر این گوش نمى‏داد تا این‏که بالاخره او را گرفتند و کشتند. و جزو بیت حضرت بود، خادم بود، مى‏رفت مى‏آمد، ظاهرا حسابدار بود، خلاصه یک ارتباطى با بیت امام داشت و مرتبط بود.

خب این حکایت از این مى‏کند که آقاجان یک خرده باید محکم‏تر بود، یک خرده انسان باید بیشتر به خودش نگاه کند، آخر هر چیزى را که نمى‏تواند هر هرى رد شود، یعنى دین این است؟ یعنى واقعا دین این است که همین‏طورى بیایند و بگویند آقا ولش کن عیب ندارد دیگر، آقا یک کار است دیگر مى‏رویم عیادت و بازدید و صله رحم مى‏کنیم اشکال ندارد! دیگر حالا سخت نگیر بابا این‏ها هم آمدند این همه مشکلات داریم، حالا فقط به نوروز چسبیدند! اگر همین سهل گرفتن و بازى گرفتن است خب اشکال ندارد.

اما طرف ما و خطاب ما این‏گونه افراد نیستند. آن افرادى هستند که در روز قیامت نمى‏خواهند بزنند در مغزشان، بگویند: اى کاش! ما عمرمان را در دنیا هرهرى نگذرانده بودیم. نه! افراد مخاطب ما، اشخاص مخاطب ما، آنهایى هستند که از دقیقه دقیقه عمرشان و از لحظه لحظه حیاتشان براى رسیدن به آنچه که مورد رضاى خدا و امام زمان علیه‏السلام هست استفاده مى‏کنند. خب آن آدم نمى‏آید بگوید آقا ولش کن، این را ولش کن، آن را ولش کن، خیلى اینجا سخت نگیر، خیلى آنجا مشکل نگیر، این آدم نمى‏آید این کار را بکند، بله! افراد عادى چرا هستند، خیلى‏ها هستند که نسبت به این مسائل خیلى توجهى ندارند.

وقتى‏که مرحوم آقا کتاب وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام را نوشتند خب مطالبى مطرح شد، اعتراضاتى شد و حتى خیلى به ایشان هم فشار آورده شد از همین دوستانشان، از همین دوستان خودشان که آقا این کتاب را نشر نکنید، پخش نکنید، مرتب نامه این‏طرف و آن‏طرف. حتى به من تلفن زدند که آقا برو پیش پدرت- خدا خیرت بدهد، نمى‏دانم شش در دنیا شصت در آخرت به تو عطا کند، هنوز که خبرى نیست- تا خلاصه ایشان از این قضیه بگذرند. گفتم: آقاجان! مگر ایشان بچه است؟ آخر یک هم‏چنین فردى وقتى یک چیزى مى‏نویسد شما او را با یک بچه ده ساله، پانزده ساله اشتباه گرفته‏اید؟

ایشان یک آدمى است که هفت سال شاگرد علامه طباطبایى بوده، هفت سال در نجف شاگرد علماى درجه یک بوده، خودش اعلم علماى زمان خودش هست؛ بعد هم از آن طرف نسبت به مسائل باطنى، شاگردى بزرگان اهل معرفت را کرده است. آخر شما همین‏طورى ایستادى دارى یک چیزى مى‏گویى، گرفتارى است دیگر خودش. بابا این کسى که این کتاب را نوشته، کسى که این حرف‏ها را زده، کسى که این جلسات سخنرانى را کرده، همین‏طور روى هوا، شب خواب دیده و صبح بلند شده و آمده و گفته است؟ این‏طورى است؟

خب این‏ها این‏طور مثل ماها که تا یک چیزى به ذهنمان مى‏رسد، شروع مى‏کنیم دست به قلم مى‏شویم و یاعلى …، نیستند و کارشان و وضع‏شان این‏طورى نیست. این‏ها اشراف باطن دارند، این‏ها بر اساس مصلحت واقعیه‏اى که با وجدان و دید باطن مى‏بینند، دارند کار انجام مى‏دهند، کلامشان، بیانشان، قلمشان، قدمشان همه این‏ها روى حساب دید باطن است، وقتى‏که دست به قلم مى‏برند باید بدانى چه قضیه‏اى در پشت این مسأله نهفته است.

تا ایشان راجع به رساله نکاحیه دست به قلم برد، آن زمان دید دارد چه بلایى بر سر این مملکت اسلام مى‏آید. آن زمان به ما ایشان مى‏فرمود:- والله العظیم قسم که ایشان به من این را فرمود- من از این دنیا مى‏روم و شما خواهید دید این مسأله محدودیت ازدواج و بستن لوله‏ها و محدودیت در نکاح، چه فاجعه‏اى بر سر مملکت شیعه خواهد آورد. و من در این‏جا براى اولین بار این قضیه را افشا کردم و گفتم. البته چرا، ظاهرا مسئولین متوجه شده‏اند و به اهمیت قضیه مخصوصا در این سال‏هاى اخیر رسیده‏اند، که اصلا ما چیزهایى به گوشمان مى‏رسد که خدا به خیر کند. واقعا کار این شیعه به چه مسائلى و به چه قضایایى مى‏خواهد منجر شود با وجود این دشمنانى که الان از هر طرف براى [آن‏ها نقشه کشیده‏اند].

آنها فهمیدند خطر را، یعنى فهمیدند که حالا مسأله شیعه مسأله خطرناکى است و این شیعه خطر واقعى است و به هر جهت وسایل‏شان، مسائل ارتباط جمعى‏شان، تبلیغات‏شان، سایت‏هایشان، پولهایشان را این‏طرف و آن‏طرف خرج مى‏کنند و خیلى مسأله مسأله مهمى است. آن زمان مرحوم آقا- چند سال پیش؟ این کتاب براى چند سال پیش است؟- به من فرموند: من از این دنیا مى‏روم و آقا سید محسن تو خواهى دید که چه بر سر این مملکت خواهد آمد.

خب آن زمان من یادم هست افراد مى‏گفتند این چه کتابى است ایشان نوشته است، بابا این حرف‏ها چیست؟ این شخص بابا، ولى خداست عمه جان! او عارف است، بنده نیستم که هزار و یک اشکال در حرف و [کلام‏] داشته باشم و مثل سایر افراد که خطا مى‏کنند، ما هم خطا مى‏کنیم. او حساب‏

دارد، او شب‏ها تا صبح- من بودم که- خوابش نمى‏برد از نقشه‏هایى که آن موقع براى محدودیت نسل اجرا مى‏شد. من مى‏رفتم و فشار خون‏شان را مى‏گرفتم، فشار خون ایشان به خاطر این مطالب و این قضایایى که مى‏شنید، بیست و یک روى سیزده و چهارده بود. مى‏گفتم آقاجان! چرا این‏قدر خودتان را اذیت مى‏کنید؟ مى‏گفتند: آقا! چه کار کنم دست خودم نیست، این مسائلى را که مى‏بینم، قضایایى را که دارم احساس مى‏کنم، چه کار کنم من نمى‏توانم، دست خودم نیست. خب این‏ها را ما مى‏دیدیم در آن زمان، ما این‏ها را مشاهده مى‏کردیم، این مطالب را ما در آن زمان احساس مى‏کردیم، بفرمایید. الان، مى‏آییم و مى‏بینیم عجب خب دارد چه مى‏شود! کلام ولى خدا کلام عادى نیست، شما با آن مثل سایر مسائل و سایر قضایاى دیگر و امور دیگر نباید برخورد کنید، باید روى آن حساب [دیگر باز کنید]. توجه فرمودید؟

در بیمارستان امام رضا با مرحوم آقا- رضوان الله علیه- داشتیم مى‏رفتیم براى معاینه چشم ایشان- دکتر سجادى سفارش ایشان را کرده بود به یکى از شاگردهایش که در آنجا بود که چشم ایشان را معاینه کند، خودش تهران بود نمى‏توانست بیاید- داشتیم با هم مى‏رفتیم آنجا، ایشان گفتند: فلانى! یک مطلبى مى‏خواهم به تو بگویم. این رساله‏اى که ما راجع به وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام نوشتیم، به نظرت چگونه است؟ آخر خیلى سر و صدا شد، آقا پخش نکنید، یک چیزهایى و [یک مسائلى بود]، اى خدا! چیست آن شعر مولانا؟

هرچه مى‏گویم به قدر فهم توست‏ مُردم اندر حسرت فهم درست‏

چه کار کنم که خلاصه گیر کرده‏ام نمى‏توانم یک حرف بزنم. کلام ایشان هست، نه بنده! کلام بنده نیست، بنده حاشا به اینکه یک هم‏چنین جسارتى بخواهم داشته باشم، جرات ندارم، مگر مى‏شود جسارت کند انسان.

گفتم: آقاجان! اصل مسأله این است که این کتاب شما بخواهید یا نخواهید یک موجى ایجاد خواهد کرد و این یک چیزى است که شکى در آن نیست. ولى آخر چه باید کرد؟ همیشه باید این آب صاف باشد و هیچ کس نداند که در زیر این آب چه خبر است؟ و هیچ حرکتى نباید پیدا بشود؟ و هیچ تلاطمى نباید بشود؟ یعنى تا روز ظهور امام زمان علیه‏السلام و قیامت، همیشه صاف باید باشد و هیچ نباید تکان بخورد! درحالى‏که خب این‏طور نمى‏شود. براى افرادى که این‏ها مستعد براى فهم هستند و مستعد براى درک مطلب و پیگیرى و حرکت هستند، اگر این کتاب و امثال این کتاب نیاید آنها از چه راهى به این برسند؟ از چه راهى؟

یک وقت من در منزل مرحوم آقا صحبت مى‏کردم و حرفى هم نزدیم، یعنى مسأله‏اى هم نگفتیم و یک مسأله عادى گفتیم. خدا رحمت کند پدر بزرگمان مرحوم حاج آقا معین شیرازى- رحمه الله علیه- پدر والده‏مان را- خدا همه را بیامرزد- چقدر این‏ها آدم‏هاى خوبى بودند، چقدر آدم‏هاى با صفایى بودند، چقدر آدم‏هاى با صدقى بودند، ایشان آنجا مشهد مشرف بودند و آن روز هم در مجلس حضور داشتند. بعد به اتفاق مرحوم آقا از بیرونى آمدند اندرونى و من هم آمدم براى ایشان میوه و چایى ببرم. تا من آمدم به من رو کردند و گفتند: آقا سید محسن! بشین اینجا من کارت دارم، ما هم آنجا نشستیم. گفتند: من به منبر امروز شما اعتراض دارم. گفتم: ما در خدمت هستیم هر چه مى‏فرمایید، پدر بزرگمان است دیگر نمى‏توانیم به او چیزى بگوییم. خیلى هم ایشان من را دوست داشت، خیلى من را دوست داشت، خدا ایشان را بیامرزد.

گفتند این مطالبى را که امروز شما گفتید، همه درست بود. خدا بیامرزدش اقلا انصاف به خرج داد نگفت از اول تا آخر غلط بود! حالا مى‏گویند دیگر، که آقا حرف‏هایت از اول تا آخر غلط است و باطل است خب این هم یک قضاوت است. ولى ایشان گفتند حرفهایت درست بود ولى اینجا جاى گفتنش نیست. گفتم: آقا بزرگ! چرا جاى گفتنش نیست؟ اگر من اینجا نگویم پس کجا بگویم یا باید در سینه‏ام نگه دارم یا این‏که باید بگویم. یعنى دو نفر که این‏جا نشسته‏اند تا بفهمند که مطلب این است، اگر نگویم فردا [چطور پاسخگوى ایشان باشم‏]. چطور این‏که همین الان یک هم‏چنین مسأله‏اى هست.

امروزه بعضى‏ها هستند که به مرحوم آقا ایراد وارد مى‏کنند، اشکال وارد مى‏کنند و مى‏گویند آقا چرا در همان زمان سابق، در آن موقع که مثلا ایشان در مسجد قائم بود و انقلاب هم شده بود، ما اصلا از ایشان حرکتى ندیدیم؟ گفتم: اتفاقا بعد از انقلاب ایشان خیلى مطالب انجام دادند، صحبت کردند، مى‏خواستند چه کارها بکنند که بنده در جریان هستم، کمیته‏هایى که مى‏خواستند درست کنند، آن مسائلى که مى‏خواستند به وجود بیاورند، مدرسه علمیه کنار مسجد مى‏خواستند درست کنند. یک جایى بود که براى شیر و خورشید سرخ بود و اصلا آنجا هیچ کارى هم انجام نمى‏شد، فقط یک سرایدار بود با سگش زندگى مى‏کرد با زن و بچه و با این سگ زندگى مى‏کرد یعنى ما اصلا آنجا چیزى نمى‏دیدیم- بالاخره بنده در جریان هستم- به اتفاق یک نفر متصدى رفتیم و پیگیرى کردیم که آن را ضمیمه کنند و مسجد استفاده کند، ولى تلاش‏هاى ما به جایى نرسید.

خب بعد ایشان دیگر مهاجرت به مشهد کردند و خلاصه در خیلى از جاها شرکت مى‏کردند و در نماز جمعه شرکت مى‏کردند و بعد راجع به انتخابات همین‏طور. راجع به مجلس خبرگان ایشان یکى از آن ده نفرى بودند که قرار بود اسم آنها داده شود و وقتى‏که تایید شد، این‏ها وارد مجلس خبرگان شوند،

بعد یک موانعى پیش آمد که ایشان صرف‏نظر کردند. خدا رحمت کند مرحوم دستغیب در تهران منزل ما آمد و من از قم آمده بودم که مرحوم آیت الله سید عبدالحسین دستغیب را دیدم. ایشان از رفقاى خیلى سابق مرحوم آقا بود که شاگرد مرحوم آقاى انصارى بود و از شیراز آمده بودند. من یادم است ایشان آن روز آنچنان اصرار مى‏کردند به مرحوم آقا، آقا سید محمد حسین! شما به جاى من بیا، من آن نمایندگى خودم را به شما مى‏دهم. ایشان فرمودند آقا! آخر نمى‏شود شما براى شیراز هستى، من براى تهران هستم، آخر نمى‏شود. گفت آقا سید محمد حسین شما چه کار دارى، شما بلند شو بیا! وقتى خوب اصرارهایش را کرد مرحوم آقا قاه قاه خندیدند گفتند: آقا سید عبدالحسین! اگر این قضیه انجام شد آن وقت شما هر کارى [خواستید انجام دهید]. گفت باشد بسیار خب، ایشان فرمودند بسیار خب برو من آماده هستم، من حرفى ندارم.

این دفعه را بودم ولى دفعه بعد را بنده نبودم که مرحوم آقا سید عبدالحسین آمد منزل پدرمان و گفت: آقا سید محمد حسین! راست گفتى ها!- با همان لهجه شیرازى- راست گفتى! من هر کارى که کردم اصلا نتوانستم که بیایم خلاصه شما را [به جاى خودم معرفى کنم‏]. آقا مى‏خندیدند و گفتند آقا سید عبدالحسین! من که به شما گفتم نمى‏شود، آقا نمى‏شود دیگر، بگذار بیشتر نگویم نمى‏شود. و خب حالا دیگر گذشته است و ما هم دیگر بیشتر از این مطلب را باز نمى‏کنیم.

خب اگر مرحوم آقا این کارها را نمى‏کردند، این اقدام را نمى‏کردند الان ایراد بر ایشان وارد بود، براى چه شما کنار نشستى؟ براى چه کارى انجام ندادى؟ ولى بنده به عنوان شاهدِ حاضر و ناظر نسبت به کارهاى ایشان، نسبت به رفتار ایشان، نسبت به تصرفات ایشان، نسبت به اقدامات ایشان، شاهد هستم و تمام مطالب را مى‏توانم بگویم که ایشان از هیچ مسأله‏اى فروگذار نکردند، براى این‏که حضور مثبت و مفید در پیشبرد تعالى اسلام در این مسائل و قضایا و انقلاب داشته باشند. بنده شاهد هستم و خدا را شاهد مى‏گیرم بر این‏که خود من نسبت به بعضى از کارهاى ایشان در آن موقع رفتم و به ایشان اعتراض کردم. یعنى در آنجا حتى بنده کاسه داغ‏تر از آش شده بودم که مى‏گفتم آقا این مقدار هم دیگر لازم نیست، خب این کار را کردید تمام شد دیگر، حالا در خانه اگر کس است یک حرف بس است، خلاصه این قضیه. ایشان فرمودند: نه آقا سید محسن! ما تا جایى که بتوانیم براى تثبیت امور مفید و مثبتات و تایید آنها، باید وظیفه خود را انجام بدهیم. این آثارشان هم هست که نوشته‏اند.

خب روى این جهت اگر ایشان این کتاب را نمى‏نوشت و این مطالب را بیان نمى‏کرد، آیا الان [مورد اعتراض واقع نمى‏شدند؟] شاید مسائلى به وجود آمده، مطالب خیلى تغییر کرده، فهم‏ها خیلى شاید تغییر کرده باشد، نگرش‏ها شاید متفاوت شده باشد، على کل حال دیگر مسائل پخته شده و جا

افتاده است. خیلى‏ها به خود بنده الان دارند ایراد مى‏گیرند، مى‏گویند آقا از یک عالم توقع این نیست که فقط یک جا ساکت بگیرد و بنشیند و فقط نگاه کند. بنده مى‏گویم: نخیر! این‏ها مطالب ایشان است و بفرمایید ملاحظه کنید، ایشان این مسائل را فرمودند. همیشه در طول حیات واقعا پر برکت خودشان که واقعا خیلى برکت داشت دیگر، هر صحبتى که با ما مى‏کردند حتى همین الان بعد از گذشت شصت سال از عمر من، الان من همین‏طور دارم به صحبت‏هاى ایشان فکر مى‏کنم، همین‏طور دارم یکى یکى به نظر مى‏آورم و تا آنجایى که بتوانم نسبت به آنها ترتیب اثر مى‏دهم. توجه مى‏کنید؟

من گفتم بالاخره آیا باید این دریا همیشه راکد و ساکت بماند یا این‏که به جنب و جوش و موج بیافتد؟ اگر قرار باشد بر این‏که فهمى بر فهم و بصیرت مردم اضافه بشود، اگر قرار بر این است که بینشى بر بینش مردم افزوده بشود، اگر قرار باشد تغییر و تحولى در حال و هواى مردم نسبت به مسائل اعتقادى و نسبت به مسائل اجتماعى و اخلاقى و مبنایى آنها پیدا شود، خب این توسط چه کسى باید انجام شود؟ خب کسى که حرفى نمى‏زند! باید توسط یک علامه طهرانى، یک آقاى سید محمد حسین طهرانى این مسائل باید انجام شود دیگر. خب بله! در این قضیه ممکن است بعضى‏ها را ناخوش آید و برنتابند، خب برنتابند که برنتابند! خب چه باید کرد؟ مطلب این است، قضیه این است و مسأله به این کیفیت است.

گفتم که این مطلب خواهى نخواهى هست ولى بالاخره … ایشان فرمودند: بله! بعد من این را خدمت ایشان گفتم که آقاجان! شما این کتابى را که مى‏نویسید، براى که مى‏نویسید؟ آیا کتاب را براى کسى مى‏نویسید که شما را به استهزا مى‏گیرد؟ نوشتند دیگر همین افرادى که الان دارند دم از اعتدال و عدالت مى‏زنند. همین‏ها کسانى بودند که به مرحوم آقا اعتراض کردند که آقا چرا این حرف را نوشتید. خیلى عجیب است ها! این دنیا خیلى عجیب است! در همین دنیا خدا مى‏آید و مطلب را به آدم مى‏فهماند، در همین دنیا خدا مطلب را مى‏فهماند. در همین دنیا خدا مى‏آید و به انسان نشان مى‏دهد و مى‏گوید هان! ببین! آن موقع خودت نمى‏خواستى این حرف پخش بشود. چرا نباید پخش شود؟ چرا؟ یا دروغ است یا راست است. اگر دروغ است آقا به این دلیل دروغ است، شما اشتباه مى‏کنید، به این دلیل دروغ است، دروغش هم باید تصحیح کند. و اگر راست است چرا نباید پخش شود مطلبى نیست، کفر که نگفته است، خب یک مطلب واقعى است و عادى هم هست، مسأله مسأله عادى است، خیلى مسأله معما و مشکل و پیچیده‏اى هم نیست.

اگر شیعه آن‏چنان تحمل و سعه صدرى براى واقع شدن با حقایق نداشته باشد، آن‏وقت ما توقع این سعه صدر را از اهل تسنن و سایر ادیان داریم؟ وقتى ما در خودمان که خود را شیعه على علیه‏السلام مى‏دانیم و پیرو على مى‏دانیم، علیى که مرد حق بود، علیى که در قبال حق ایستاد، علیى که به خاطر حق،

زن و بچه‏اش را بین در و دیوار تکه تکه کردند و بعد هم بعد از شهادت خودش، چه بر سر آن پسرش و چه بر سر آن یکى آوردند، و همین‏طور چه بر سر مابقى ائمه آوردند، این‏ها همه براى چه بود؟ براى این بود که آمدند گفتند که بابا حق این است دیگر. امام حسین علیه‏السلام براى چه کشته شد؟ براى این‏که به یزید مى‏گفت برو پى کارت تو که هستى! اگر یک کسى بود و قرار بود خلیفه شود آن هم به ظلم و جور، بابایت بود که طبق صلح و معاهده بود و آن هم رفت کنار، تو این وسط چه کار مى‏کنى؟ خب برو پى کارت! گفت نه نمى‏روم کنار و باید بیعت کنى و اگر بیعت نکنى لشگر مى‏فرستم، گفتند هر کارى مى‏خواهى بکن بکن و خب کردند دیگر، هر چه دلشان مى‏خواست کردند.

اگر ما شیعه تحمل شنیدن حرف حق را نداشته باشیم، آن وقت چطور از اهل تسنن این توقع را داریم؟ دیگر کجا مى‏توانیم از آنها یک هم‏چنین توقعى داشته باشیم، آنها هم مى‏گویند شما هم مثل ما، ما در این قضیه کنار نمى‏آییم شما هم در این قضیه کنار نمى‏آیید این به آن در. شما در این قضیه پا روى حق مى‏گذارید ما هم در این قضیه پا روى حق مى‏گذاریم دیگر یر به یر هستیم، کارى به کار همدیگر نداریم، نداریم دیگر. اگر مى‏آیى جلو بسم الله، یکى تو یکى من، من از این قضیه مى‏گذرم تو هم بیا از این قضیه بگذر، من از آن قضیه تو هم از این، آن وقت چه مى‏شود قضیه؟ آن وقت دیگر همه مى‏شویم صاف. در زمان امام زمان علیه‏السلام همه باید اختلافات را بگذارند کنار، سنى باید بگذارد کنار، آن شیعه هم آن چیزهایى که خلاف است را باید کنار بگذارد.

شیعه باید بگوید الان اهل تسنن که نماز را در پنج وقت مى‏خوانند آنها کار درست انجام مى‏دهند. این‏که الان ما در اجتماع مى‏خوانیم غلط است، این را باید بدانیم، این‏طور نیست دیگر حالا هر کارى اهل تسنن مى‏کنند، اشتباه باشد. ما باید دنبال سنت پیغمبر باشیم، دنبال سنت ائمه باشیم، سنت پیغمبر و سنت اهل بیت این است که نماز در پنج وقت قرائت شود، درست شد؟ این‏که ما با هم مى‏خوانیم غلط است، کارى که اهل تسنن مى‏کنند درست است، درست را باید گفت درست، غلط را هم باید گفت غلط. اگر این‏طور شدیم آن موقع مستحق این هستیم در خدمت حضرت باشیم، آن موقع امام زمان علیه‏السلام مى‏تواند بگوید حالا یک چیزى شد، تو باید از تعصبت دست بردارى، تو هم باید از تعصبت دست بردارى، هر دو باید از تعصب‏هاى جاهلى دست بردارید.

اگر ما در این‏جا به عنوان یک زعیم، به عنوان یک مسئول، نسبت به بعضى از مسائل معترض هستیم، ممکن است خیلى‏ها هم نسبت به خیلى از مسائل معترض باشند. جایى که حق بیاید دیگر در آنجا انسان نباید مقاومت کند، باید بپذیرد و بگوید چشم، این‏جا خلاف است، مى‏پذیریم، آنجا درست‏

است، آن را هم مى‏پذیریم. آن وقت بعد مى‏بینید این قضیه باعث مى‏شود چقدر دلها به هم نزدیک شود، مى‏بیند اینجا دیگر این‏که حقد ندارد، کینه ندارد، مى‏گوید آقا هر دو بیایید.

من وقتى‏که در مسجد الحرام با همین اهل سنت مباحثه مى‏کردم در آن وقت و- الان که دیگر حالش را نداریم- آن زمان که سه ساعت، چهار ساعت صحبت مى‏کردیم، یک دفعه دو ساعت همین‏طور صحبت مى‏کردیم، گاه گاهى پیش مى‏آمد. یک شب در یک سفرى که عمره مشرف شده بودیم خیلى وقت پیش، حدود ده دوازده نفر بودند و آمدند و چند تا از این افسرهایشان هم بودند، نشسته بودند و یک نفر هم نمى‏گذاشت هى مى‏آمد داد و بیداد مى‏کرد جلسه را به هم بزند، از همین‏هایى که از این [باطوم‏ها] دستشان است و خلاصه مى‏آمد هى مى‏رفت و دور مى‏زد، دوباره مى‏آمد. من یک حرفى زدم گفتم که ببینید شما اهل سنت هستید و خودتان را دنبال سنت پیغمبر مى‏دانید، ما را منحرف مى‏دانید، خب باشد، مى‏گویید قرآنتان عوضى است مى‏گویم- به همه گفتم- بنده پول بلیط دوازده نفرتان را مى‏دهم بیایید ایران، گفتم پول بلیط رفت و برگشت‏تان با من، ویزایتان با خودتان، پول هر دوازده نفرتان را من مى‏دهم بلند شوید بیایید ایران، سر زده بروید خانه مردم، بدون اطلاع قبلى بروید در اتاق‏شان قرآن‏هایشان را بردارید. گفتم اگر بیایید در خانه من در هر اتاقى ده دوازده تا قرآن است و همه‏اش هم قرآن‏هاى همین فهد است غیر از این ما اصلا نداریم، خوب است؟ این‏قدر برایمان رفقا و دوستان‏مان از مکه و مدینه قرآن آورده‏اند که در هر طاقچه‏اى گذاشته‏ایم و یک قرآن غیر فهد نداریم، چه مى‏گویید بابا؟ این قرآنى که همه جا هست دیگر همین قرآنى است که من دارم مى‏خوانم، همین قرآنى است که همین‏جا چاپ شده و از این‏جا براى‏مان آورده‏اند، گفتم خب چه مى‏گویید؟ همین‏طور ماندند. خب چرا دارى دروغ مى‏گویى؟ چرا دارى تهمت به شیعه مى‏زنى و چیزهاى دیگر.

آخرین حرفى که زدم این بود: گفتم دیگر یک حرفى مى‏زنم و هیچ کس نمى‏تواند این حرف را رد کند و آن این، هم من و هم شما جفتمان دست از اعتقاداتمان بر مى‏داریم، خوب است؟ بنده شیعه بودنم را صاف مى‏گذارم کنار و خلاص، بنده الان مى‏شوم مسیحى، فرض کن که من مسیحى شدم و تو هم مسیحى بشو، تو هم دیگر دست بردار، حرفى ندارى؟ گفتند: باشد. نمى‏دانستند من مى‏خواهم چه بگویم و چطورى گیرشان بیندازم. دو سه تا افسر بودند آنجا خوب گوش مى‏دادند و هیچ حرفى نمى‏زدند، ولى قشنگ گوش مى‏دادند، متوجه بودم که مطالب را تصدیق مى‏کنند و از نگاهشان پیدا بود ولى هیچ صحبتى نمى‏کردند و حرفى نمى‏زدند. بعد رو کردم به ایشان گفتم که فردا جفتمان هم ما و هم شما مى‏خواهیم مسلمان شویم، نه از على خبر داریم و نه از ابوبکر، از هیچ‏کدام خبر نداریم و مى‏خواهیم‏

مسلمان شویم. مى‏رویم در کتابخانه خود شما نه کتابخانه شیعه، اگر نگاه کردیم دیدیم که ابوبکر بهترین فرد براى خلافت بعد از پیغمبر بود آن را مى‏پذیریم، قبول؟ اگر نگاه کردیم دیدیم على از کتب خودتان، او لایق خلافت براى پیغمبر بود همه مى‏پذیریم، چه مى‏گویید؟ همه سرشان را انداختند پایین و یک کلام حرف نزدند

گفتم چرا حرف نمى‏زنید؟ چرا تا حالا حرف مى‏زدید زبانتان مى‏گشت عین فرفره مى‏گشت، بعضى وقت‏ها نمى‏فهمیدم و مى‏گفتم بابا یواش‏تر حرف بزن! نمى‏فهمم چه دارى مى‏گویى، ترتر همین‏طورى به رگبار بستید ما را صبر کن بابا، سه ساعت طول کشید سه ساعت و خرده‏اى طول کشید، بعد هیچى! گفتم که آن از قرآنتان که گفتم من پول طیاره‏تان را مى‏دهم و ویزایتان را خودتان بگیرید، بلند شوید بیایید سر زده، بدون اطلاع قبلى خانه ماها بروید قرآن‏ها را از کتابخانه بالاى طاقچه بردارید، نگاه کنید ببینید این قرآن فرق مى‏کند یا نمى‏کند، یواشکى بیایید بغل ما در مساجد بنشینید ببینید آیا وقتى ما سلام مى‏دهیم، الله‏اکبر مى‏گوییم یا خان الامین. همان چیزى که علماى شما برایتان درآوردند که جبراییل خیانت کرد.

من خودم در مدینه در کنار مرقد مطهر رسول اکرم بودم و داشتم نماز مى‏خواندم، دیدم یک عربى در آنجا- آدم جاهلى بود، مستضعف بود- گفت که والله دروغ مى‏گویند،- خب [اغوایش‏] کردند- والله دروغ است و به خدا دروغ است که شیعه‏ها مى‏گویند: خان الامین، یعنى امین خیانت کرد؛ این رسالت براى تو اى پیغمبر است و نباید به على برسد و شیعه در این‏جا دروغ گفته است. یکى دو خط بیت هم شعر گفت یادم رفت آن موقع حفظ شدم، منتهى بعد دیگر فراموش کردم سریع بیایم بنویسم، حالا مى‏گردم ببینم که چه بوده است. دو خط شعر خواند، هى این شعرها را هم مى‏خواند، هى شعر را مرتب مى‏خواند. گفتم بى‏چاره از جهلش فکر مى‏کند که شیعیان دارند مى‏گویند خان الامین. مى‏گفت خدا لعنت کند این‏ها را و این وحى به تو اى پیغمبر آمده و به على نیامده که این‏ها این حرف‏ها را دارند مى‏زنند اى رسول خدا! بعد هم گریه مى‏کرد بى‏چاره، هاى هاى گریه مى‏کرد و اشک از این چشمش مى‏آمد. و مى‏خواستم وقتى نمازم تمام شد بروم دنبالش یک کنار بنشینم و بگویم بابا چه دارى مى‏گویى، این حرف‏ها چیست مى‏زنى، ولى رفت و دیگر هم پیدایش نکردم.

خیلى خب گفتم که آقا یواش شما بیا بدون این‏که بفهمى بغل یکى از این افراد بشین در مسجد با او نماز بخوان، ببین وقتى که دارد مى‏گوید چه مى‏گوید الله اکبر مى‏گوید یا خان الامین مى‏گوید، سرشان را انداختند پایین و حرفى براى گفتن نداشتند. آخرین مطلبى که گفتم این بود، گفتم آقاجان اصلا هم من تشیع را مى‏گذارم کنار تو هم تسنن را و جفتمان مسیحى مى‏شویم، فردا مى‏خواهیم مسلمان شویم،

خب فردا پیغمبر را مى‏آوریم قبول مى‏کنیم این پیغمبر، بعد از پیغمبر که؟ در کتابخانه خود شما اگر ابوبکر و عمر و این‏ها ترجیح داشتند بنده مى‏شوم سنى، اگر خود شما از کتاب خودتان و از منابع خودتان و مدارک خودتان رسیدید که هیچ کس لایق خلافت جز على نیست آن وقت شما باید بشوید شیعه، همین‏طور سرشان را انداختند پایین و هیچ حرفى نزدند. گفتم: پس چرا حرف نمى‏زنید؟ گفتم خیلى خب خداحافظ شما من دیگر تمام کردم و این بیت را هم شاهد مى‏گیرم که مطلب را به شما گفتم.

ببینید همه جا تعصب غلط است، همه جا تعصب باطل است، آن شب حجت بر آنها تمام شد، دیگر خودشان مى‏دانند. روز قیامت خدا آن‏ها مى‏آورد و مى‏گوید آن آقا آن شب مقابل حجر اسماعیل مطلب را براى شما تمام کرد یا نکرد؟ هیچ جوابى نداشتید بدهید، دیگر چرا پیگیرى نکردید؟ دیگر نمى‏دانم حالا شاید پیگیرى هم کرده باشند من دیگر نمى‏دانم، به حسب ظاهر حرفى که به ما نزدند. خلاصه وقتى که آمدم بروم، دو نفر آمدند گفتند: سلام علیکم! آقا حال شما خوب است؟ گفتم: خیلى ممنون!- دو نفر پزشک ایرانى بودند- گفتند: آقا! ما که نفهمیدیم چه مى‏گویى، ولى دمت گرم حسابى آنها را خیط کردى. گفتند ما که نفهمیدیم چه مى‏گویى ولى از قیافه‏شان پیدا بود حسابى خیطشان کردى. گفتم خب دعا کنید ان‏شاءالله که خدا همه ما را هدایت کند و دستمان را هم در دست ولایت على علیه‏السلام نگه دارد، این مهم است، این مهم است.

الان که ما داریم براى آنها مى‏زنیم، حواسمان باشد بالاخره آنها هم بنده خدا هستند. باید بگوییم خدا همه را هدایت کند، نباید بگوییم ما این هستیم، نه! باید بگوییم ما که الان توفیق متابعت از على علیه‏السلام و پیروى از ولایت را پیدا کردیم و سایه امام زمان‏مان را بر سرمان مى‏بینیم، این منت خداست و از ما نیست. آن بدبخت‏هاى بى‏چاره که الان به آن وضع هستند باید براى‏شان دعا کنیم که توفیق خدا شامل حال آنها هم بشود.

على کل حال مسأله این است که این ادعیه‏اى را که ائمه علیهم‏السلام بیان مى‏کنند، این ادعیه براى خودشان است، نه این‏که این ادعیه را بخواهند براى ما بگویند، این ادعیه براى خودشان است و حال خودشان است و عبادت خودشان است و راز و نیاز خودشان است و اگر من مصاحبت با اولیاء را نداشتم و حال آنها را نمى‏دیدم، حال مرحوم آقا را نمى‏دیدم، حال مرحوم آقاى حداد- رضوان الله علیه- را نمى‏دیدم، این حرف را نمى‏زدم. من آنچه را که از بیانات آنها و از رفتار آنها و از کردار آنها و منش آنها و روش آنها در ارتباط با این مسائل شنیدم، همین است که امام سجاد علیه‏السلام در این دعاى ابوحمزه دارد به خدا عرض مى‏کند.

لذا مى‏گویم آن که دیگر براى من آن حال خودش را نگفته است، حال خودش بوده است. اگر ما حالا راجع به امام سجاد بگوییم این حرفها چیست، خب آن چه که من از این‏ها دیدم، خب این هم دیگر کشک بوده و براى من فیلم بازى کردند؟ واقعا مى‏خواستند جلوى من فیلم بازى کنند؟ آقاى حداد خواسته جلوى من فیلم بازى کند؟ آن اشک‏هایى که از چشمش مى‏آمد، آنها فیلم بود؟ آن مطالبى را که بیان مى‏کرد و خودش را صفر مى‏دید و مى‏گفت که آقا سید محمد حسین! بر من، حالى مى‏گذرد که احساس مى‏کنم بدترین خلق خدا در روى زمین هستم، این حرف واقعا چیست؟ خب بابا آدم اینجا هنگ‏[۴] مى‏کند، آدم دارد نگاه مى‏کند به سیماى این شخص، دارد نگاه مى‏کند به رفتارش، این قضیه چیست؟

از یک طرف بلند مى‏شود مى‏گوید ما در یک مطالبى هستیم که جبرائیل نمى‏تواند نسبت به آن مطالب طیران داشته باشد و بتواند به آنجا برسد، از طرف دیگر بلند مى‏شود و مى‏گوید که من بدترین خلق خدا هستم. این همین است! این را مى‏گویند آن مقامى که انسان در دو طرف در ارتباط با ذات پروردگار مى‏بیند اصلا یک چیز دیگر است. در ارتباط با خودش و نفس خودش و فقر خودش و ماهیت خودش و حیثیت وجودى خودش مى‏گوید من بدترینِ عالم هستم، همه بر من شرف دارند، همه بر من فضیلت دارند، همه صفت حسن دارند من آن را هم ندارم، آن صفت حسن را که همه دارند ندارم، وقتى به خود نگاه مى‏کند. الهى چون در تو مى‏نگرم از جمله تاج‏دارانم و تاج بر سر و چون بر خود مى‏نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.

خب این هم مطلب امشب راجع به حال و موقعیت امام علیه‏السلام در ارتباط با پروردگار در این دعاها و در این مناجات‏ها. امیدواریم که خداوند متعال فهم نسبت به این مطالب و مبانى را به همه ما عنایت کند و ما را پیرو و دنباله‏دار این مکتب و این حرم و حریم قرار بدهد.

اللهم صلى على محمد و آل محمد

[۱] – مناجات أمیرالمؤمنین علیه‏السلام در مسجد کوفه.

[۲] ۲- عَوَالِى اللآَّلِى، عَنِ النَّبِىِّ ص قَالَ: الشَّرِیعَهُ أَقْوَالِى وَ الطَّرِیقَهُ أَقْوَالِى وَ الْحَقِیقَهُ أَحْوَالِى وَ الْمَعْرِفَهُ رَأْسُ مَالِى وَ الْعَقْلُ أَصْلُ دِینِى وَ الْحُبُّ أَسَاسِى وَ الشَّوْقُ مَرْکَبِى وَ الْخَوْفُ رَفِیقِى وَ الْعِلْمُ سِلَاحِى وَ الْحِلْمُ صَاحِبِى وَ التَّوَکُّلُ زَادِى وَ الْقَنَاعَهُ کَنْزِى وَ الصِّدْقُ مَنْزِلِى وَ الْیَقِینُ مَأْوَاىَ وَ الْفَقْرُ فَخْرِى وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ

[۳] امام شناسى مجلد ۹ صفحه ۲۳۷: فرات بن ابراهیم کوفى از محمدبن ظهیر، از عبدالله بن فضل هاشمى، از حضرت امام جعفر صادق از پدرش، از پدرانش روایت کرده است که: قَالَ رَسُولُ اللَهِ یوْمُ غَدِیرِ خُمٍّ أفْضَلُ أعْیَادِ امَّتِى وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِى أمَرَنىَ اللَهُ تَعَالَى ذِکْرُهُ بِنَصْبِ أخى عَلِىَّ بْنِ أبیطَالِبٍ عَلَماً لُا مَّتِى یهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِى وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِى أکْمَلَ اللَهُ فِیِه الدِّینَ وَ أتَمَّ عَلَى امَّتِى فِیِه النَّعْمَهَ وَ رَضِىَ لَهُمُ اْلإسْلَامَ دِیناً

[۴] ۱ -Hang کلمه انگلیسى به معناى معلق شدن و قفل شدن

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن