جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۹

موضوع: جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۳ (رمضان ۱۴۱۹)

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

الْحَمدُللّه الَّذى ادْعُوهُ فَیُجیبُنى وَ انْ کُنْتُ بَطیئاً حینَ یَدعُونى‏

ستایش اختصاص به پروردگارى دارد که همیشه اجابت [او] پیرو دعوت و طلب من است و هر وقت او طلب کند و ما را بخواند ما بطى‏ء و کُند و متسامح هستیم بطى‏ء هستیم، ستایش مختص یک همچنین خدایى است، ستایش و حمد مختص این خدایى است که این صفت را دارد، یک وقتى مى‏فرماید ستایش مختصّ خدایى است که علم دارد، حمد مختصّ خدایى است که قدرت دارد حمد مختصّ خدایى است که جمال دارد، حمد مختصّ خدایى است که کمال دارد، در این‏جا حضرت مى‏فرماید حمد مختصّ خدایى است که سریع‏الاجابه است، در عین این‏که ما بطى‏ءُ الْاجابِه هستیم، از این نقطه، حمد اختصاص به خدا دارد.

حضرت سجّاد در این‏جا که مى‏فرماید حمد مختص خداست، همین‏جورى نیامده بگوید حمد مختص خداست. هر چى شد، بعد خب‏ ادْعُوهُ فَیُجیبُنى، مثل این‏که ما عادت داریم هر چیزى مى‏گوییم [بعد از آن مى‏گوییم‏] ان‏شاءالله، آن ان‏شاءالله‏اى که مى گوییم به قصد اراده که نمى‏گوییم، آقا فردا مى‏آییم ان‏شاءالله، یک ان‏شاءالله مى‏گوییم بعد حالا ….

این بسم اللّه که در اوّل سوره است خب بعضى از آقایان معتقدند که متعلّق به نفس آن سوره است چون بسم اللّه دالّ بر افتتاح اسماء صفات جلالیّه و جمالیّه حق است و با این افتتاح سوره باز مى‏شود و شروع مى‏شود پس بسم اللّه که متعلّق به هر سوره است نحوه افتتاحِ همان سوره در این بسم اللّه لحاظ شده، حالا البته از این نقطه نظر دلیل نمى‏آورند، دلیل آن‏ها چیز دیگرى است ولى حالا اگر ما بخواهیم یک وجهى برایش به حساب بیاوریم مى‏گوییم‏ بِسم اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم‏ ى که مال هر سوره است، این‏ بسم اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ‏ مختصّ آن سوره است یعنى به نفس افتتاح و عنایت به فتح باب این مسائل و مطالبى که در این سوره است خداوند متعال این سوره را شروع مى‏کند پس بنابراین این بِسمِ اللّهِ با نحوه افتتاحِ در سُوَر دیگر تفاوت دارد، از این باب انسان در نماز نمى‏تواند بگوید بِسم اللَّهِ الرَّحمنِ‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۲۸

الرَّحیم‏ و بعد حالا فکر کند خب چه سوره‏اى را شروع کنم؟ یک بسم اللّه بگوید و بعد ….، نه! باید از اوّل نیّت بسم اللّه [همان سوره‏] را داشته باشد، این یک قول.

امّا آنچه به نظر حقیر مى‏رسد این نیست او این است که نفس افتتاح در سُوَر یکسان است یعنى چون همه‏ى سُوَر حکایت از مبدأ واحد و حقیقت واحده را مى‏کند گرچه در مضامین و مطالب مختلف است پس بنابراین خود نفس افتتاح منافاتى با افتتاحِ در بقیه‏ى موارد و مظاهر ندارد، بناءً عِلى هذا بِسمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ گرچه به عنوان یک آیه به حساب مى‏آید ولى نه یک آیه‏ى مختصّ به آن سوره، به عنوان یک آیه‏اى که این آیه باید در ابتداى یک سوره واقع بشود خب چه اشکال دارد که انسان یک بسم اللّه به عنوان یک آیه بگوید و بعد یک سوره‏اى را شروع کند این هیچ اشکالى ندارد. خب حالا فرض کنیم که ما یک بسم اللّه را مى‏گوییم [بعد] فکر مى‏کنیم حالا سوره‏ى انّا انزلنا بخوانیم؟ سوره‏ى مدّثر بخوانیم؟ سوره‏ى تکویر بخوانیم؟ چه بخوانیم؟ یک بسم اللّه را حالا مى‏گوییم …

امام سجّاد که این‏جا مى‏گوید الحمد الله این نیست که یک الحمدلله بگوییم حمد مال خداست، حالا بعد بنشینیم و بگوییم خب حالا، این خدا عالم است به خاطر علمش، قادر است به خاطر قدرتش، نه! حضرت که مى‏گوید الحمدلله به خاطر آن مضمونى است که بعد مى‏خواهد بگوید، همین‏جورى حضرت نمى‏خواهد بگوید، الحمدلله به خاطر این خصوصیّت، الحمدللّه به خاطر علمش یک الحمدلله دیگر است، او ربطى به این ندارد، الحمدلله به خاطر قدرتش خب یک مطلب دیگر است، الحمد الله به خاطر جماله، الحمدلله به جهت کماله، الحمدلله به جهت رحْمَته، الحمدلله به جهت رَأفَتِه، این‏ها همه حمد است و درست هم هست و اختصاص به خدا دارد ولى این الحمدلله، این یک نکته‏اى در آن است. این الحمدلله، الحمدلله به جهت سریعُ الْاجابَه، این نکته است.

مَعَ انّا بطى‏ءُ الْاجابه- اذا هُوَ یَدْعونى- هُوَ یَدعانا نحن بطى‏ءُ الاجابه و اذا نحن نَدعوهُ هو سریعُ الاجابه و لِهذا- الحمد الله، براى این جهت، براى این جهت که هر وقت او ما را بخواهد ما دست روى دست مى‏گذاریم به تصنیف مى‏گذرانیم، امروز و فردا مى‏کنیم حالا امروز شد، نشد، فردا شد، نشد، امروز این کار را کردیم، کردیم، امّا اگر ما بیچاره بشویم و سراغ او برویم فوراً او اجابت مى‏کند، فوراً اجابت مى‏کند، به خاطر همین حمد [مى‏کنیم‏]. اگر غیرخدا هم یکى بود ما حمدش مى‏کردیم که حالا ان‏شاءاللّه عرض مى‏کنم.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۲۹

اگر فرض بکنیم یک موجودى غیرخدا، این خصوصیّات را داشت هر وقت ما او را مى‏خواندیم فوراً مى‏آمد هر وقت او ما را مى‏خواند نمى‏رفتیم این الحمدلله بود ولى کسى غیر از خدا نیست فقط این اختصاص به ذات احدّیت دارد فلذا حضرت به عنوان حصر مى‏فرماید الحمدلله، حمد مال یک همچنین خداى این‏طورى است ما بیخود که نمى‏گوییم الحمدلله، الحمدلله به خاطر این، بسم اللّه، خودت بیا ببین خودت بیا تماشا کن ما ادّعاى بدون دلیل نکردیم ما همین‏طورى حرف نزدیم و بعد بخواهیم توجیه کنیم، نه! ما نیاز به توجیه نداریم این‏ها این هم دلیلش، الحمدلله خودت مى‏بینى دیگر! حالا چرا این‏طور است؟ چرا او سریع الاجابه و ما بَطىُ الْاجابه هستیم؟

عرض شد در شب گذشته که این مسأله به دو جهت تکوینىِ قضیه برمى‏گردد یکى جهت آن جنبه عِلّىّ و جنبه مبدأیّت حق نسبت به افعال و نسبت به حوادث در عالم تکوین که لازمه‏ى آن سرعت است، بلکه ما فوق سرعت. جهت دوم، جهت نقص در معلول و نقص و خلأ در ممکن، ممکن به جهت امکان خودش آن جهت ابتعاد از مبدأ و دورى از مبدأ و توغّل در کثرات، مانع است از این‏که به حقیقت خود که همان حقیقت نورّیه وجودّیه است بخواهد دائم الاتصّال باشد، در عالم شعور و ادراک نه در عالم تکوین وخلق و ثبوت بلکه در عالم اثبات این دائم الْاتصّال و دائم الحضور طبعاً نیست و این لازمه‏ى کدورت و توجّه به عالم نفس و مادّه است که او را- منظور از مادّه نه مادّه به عنوانِ .. منظور عالم دنیا است- از توجّه به مبدأ باز مى‏دارد این دو جهتى بود که در شب قبل عرض شد.

یک جهت دیگر ما مى‏توانیم براى این مطلب در نظر بگیریم و آن این‏که خداوند متعال در مقام رحمت و عطوفت نسبت به خلق، داعى نفسانى ندارد ما کارهایى را که انجام مى‏دهیم بر اثر دواعى است توى این دنیا بر اثر دواعى است یک شخصى مى‏آید با یک کسى محبّت پیدا مى‏کند انس پیدا مى‏کند صحبت مى‏کند همان دفعه اوّل که شما نگاهش مى‏کنید مى‏روید توى این ارتباط، یک جهتى را جستجو مى‏کنید [براى‏] چه این دارد الآن با این گرم مى‏گیرد؟ این‏که تا دیروز اعتنایش نمى‏کرد حالا رفته گرم گرفته یک کاسه زیر نیم کاسه‏اى است حساب مى‏کنید ها! این آقا مسؤول یک اداره است این آقا هم یک کارش گیر کرده تا دیده این آقا مسؤول اداره است فوراً مى‏بینید آقا آمده بغل این نشسته با هم گرم مى‏گیرند این مال چیست؟ داعى نفسانى داعى است دیگر یا نگاه مى‏کنى مى‏بینى این آقا نشسته بغل این آقا و دارد گرم مى‏گیرد بسیار خب، گرم بالا و پایین فلان مى‏بینى این بیخود نیست نگاه مى‏کنى مى‏بینى بله! این آقا مى‏خواهد ازدواج کند متوجّه شده که ایشان صبیّه مرضیّه هم دارد مى‏گوید برویم بنشینیم با این گرم بگیریم، بلکه دخترش را به ما بدهد یا براى فلان یا مى‏بینى نشسته دارد پیش هم گرم مى‏گیرد

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۰

مى‏گوید ها این مى‏تواند این گره را از کار ما باز کند. خلاصه‏ى مطلب این را به شما بگویم که یا اگر هیچ چیز نباشد از تنهایى آقا! از تنهایى.

یک وقت ما مسجد گوهرشاد نشسته بودیم خیلى وقت پیش دیگر نمازمان را خوانده بودیم با یکى از رفقا بودیم یک آقایى آمد بغل ما نشست و یک خورده این‏ور را نگاه کرد، آن‏ور را نگاه کرد یک خورده چیز کرد و من دیدم بله، ظاهراً دارد دنبال کسى مى‏گردد که یک ساعتى را با او بگذراند از بد حادثه من بدبخت و بیچاره هم. این‏جا مثل این‏که ما را پیدا کرد. آمد و گفتش که آقا، قرآن [آن‏] جا بود، آورد و گفت آقا من در یکى از آیات قرآن حرف دارم. گفتم کدام آیه؟ همین‏طورى ورداشت یک سرى چرت و پرتى …. گفتم آقا اگر تنهایى مى‏خواهى دنبال یکى بگردى آن آقا شیخ‏هایى که آن‏جا هستند برو با آن‏ها …، من عجله دارم. یارو فهمید، دستشان خواندیم سرش را انداخت پایین و ما هم بلند شدیم رفتیم.

حالا بعضى‏ها هم به خاطر تنهایى و رفع تنهایى مى‏آیند با یکى چند صباحى صحبت مى‏کنند و این‏ها یکى هم به خاطر [این‏که‏] در سفر هستند و بالأخره یک همدمى در سفر داشته باشند و بعد هم وقتى مسافرت تمام مى‏شود این جدا مى‏شود.

ما در این سفرى که به عتبات مشرّف شدیم خب همه غریبه بودند دیگر همه غریبه بودند حتّى یک آشنا هم نبود در میان ما و ما هم به کار خودمان مشغول بودیم و هى آن‏ها مى‏آمدند سراغ ما و [مى‏گفتند] آقا صحبت کن ما هم تا جایى که اقتضا مى‏کرد ما هم کوتاهى نمى‏کردیم ولى در عین حال هم همه‏اش درمى‏رفتیم مى‏رفتیم کارهاى خودمان، دنبال برنامه‏هاى خودمان دیگر، تا این‏که داشتیم برمى‏گشتیم ایران در فرودگاه که نشسته بودیم یکى از همان‏ها، بندگان خدا، خیلى محبت پیدا کردند، دیدند ما کنار نشستیم آن‏ها همه آمدند و نشستند یکى‏شان- این‏ها هم همه بازارى بودند و همه کس را هم دیده بودند و چیز هم بودند- گفت که رفقا! این حاج آقاى طهرانى را که مى‏بینید تا این دم هواپیما با ما است. گوش دادید؟ این برود اصلًا نگاه به ما نمى‏کند مى‏گفت کارى کردید شماها که این از همین جا خداحافظى همه‏تان را مى‏کند، دیگر تا این‏جا با ما است، بندگان خدا، گفتم نه آقا ان‏شاءاللّه ما خدمت مى‏رسیم ان‏شاءاللّه مى‏آییم حالا ناراحت نباشید ما تا حالا توفیق پیدا نکردیم ان‏شاءاللّه خدا توفیق بدهد دیگر، بالأخره …

ذرّه ذرّه کاندر این ارض و سماست‏ جنس خود را همچو کاه و کهرباست‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۱

سلیقه‏ها مختلف است ذوق‏ها مختلف است افکار مختلف است خب نمى‏شود دیگر، آقا آمده کربلا به جاى این‏که بیاید زیارت بکند رفته سراغ دکان‏ها، کدام یک از این‏ها دوچرخه مى‏فروشند، از ایران دوچرخه صادر کنند! آن آقا رفته کربلا .. من به آن مسؤول گفتم آخر آقاى فلان شما به من اعتراض مى‏کنى چرا … نگاه کن خودت نگاه کن ببین چه اوضاعى است؟ بعد از یک عمرى، شصت سال، بلند شده عتبات آمده، سراغ این‏که بالأخره این‏جا دوچرخه مى‏تواند از ایران صادر کند؟ این‏جا نفعش چطور است و فلان است؟ این! مردم اینند!

تمام روابطى که در این عالم هست براساس یک هدف مادّى است هدف مادّى و هدف، هدف دنیایى است حتّى برادر با برادر براساس هدف مادّى است براساس اهداف مادّى است پدر و پسر، مادر و پسر، برادر با برادر، خواهر با خواهر، تا وقتى که انسان نیاز و احتیاج دارد روى خوش به طرف نشان مى‏دهد وقتى که آن احتیاج برطرف شد شما مشاهده مى‏کنید که کم‏کم در وضع او هم تغییر پیدا مى‏شود این مال چیست؟ مال دواعى است، دواعى مادّه.

امّا خداوند براساس چه داعى با ما ارتباط دارد؟ آیا احتیاج دارد به ما؟ خداوند به ما احتیاج دارد؟ احتیاج ندارد آیا این ایمان در خداوند تأثیر مى‏گذارد؟ آیا کفر انسان اثر منفى در ذات مقدّس پروردگار ایجاد مى‏کند؟ ابداً! چرا؟ چون خودش علّت است. چون خودش مبدأ همه این‏ها است وجود پروردگار منشأ همه‏ى کمالات است و مبدأ همه کمالات است پس چطور ممکن است ایمان زید و کفر عمر و تأثیر اثبات و نفى در وجود خدا بگذارد؟ چطور ممکن است؟ اصلًا استحاله دارد.

من نکردم خلق [امر] تا سودى کنم‏ بلکه تا بر بندگان جودى کنم‏[۱]

از آن طرف اصلًا داعى وجود ندارد شما تصوّر کنید که خداوند نظر لطف او نسبت به یزید کمتر است از نظر لطف او نسبت به امام حسین علیه‏السّلام. ابداً این‏طور نیست خداوند نظر لطف و مرحمت او نسبت به معاویه کم‏تر است از نظر لطف و محبّت او نسبت به امیرالمؤمنین علیه‏السّلام، خدا که براساس دعاوى نفسانى با مخلوقش ارتباط ندارد خدا که براساس دعاوى نفسانى ….، یکى قشنگ است خدا دوستش داشته باشد یکى قشنگ نیست خدا بدش بیاید. اصلًا این حرف‏ها نیست خلق و مخلوق در نزد خداوند متعال یکسانند و همه‏ى این‏ها مخلوقند و همه‏ى این‏ها یکسانند. یکسان هستند.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۲

یکى از انبیاى بنى‏اسرائیل، یک شخصى در زمان حیاتش شخص [گناهکارى‏] هم بود و این‏ها، این از دنیا مى‏رود مى‏آیند در خانه‏ى این نبى و مى‏گویند که این از دنیا رفته، شما بیایید [براى تشییع‏] مى‏گوید من تشییع‏اش نمى‏آیم. این آدم کذا را من تشییع نمى‏کنم. به نظر استخفاف نگاه مى‏کند گناهکار بوده حالا چه گناهى کرده؟ به مجرّد این‏که او را [به دید استخفاف نگاه مى‏کند ندا مى‏رسد که به دید] استخفاف چرا تو این را نگاه مى‏کنى؟ یک وقت مکلّف هستى و تکلیف به عدم تشییع جنازه دارى، این مطلب دیگرى است. یک وقت نه! نظرِ استخفاف مى‏کنى. این غلط است. نظر استخفاف یعنى بى‏اعتنایى، بى‏اعتنایى یعنى خود دیدن در مقابل او. این بنده گناهکار است. شربِ خمرمى کرده است، به تو چه ربطى دارد؟ من مى‏دانم با این چه کار کنم. من خودم مى‏دانم با این چه کار کنم. تو چرا نظر، نظرِ استخفاف داشتى؟ ها؟ نبى هستى باش. پیغمبر هستى باش. امّا اگر قرار باشد، در مقامِ تجلّى ظهورات، خود را برتر از این بدانى، این دانستن موجب سقوط تو خواهد بود. خدا با کسى شوخى ندارد. خدا با کسى رحمیّت ندارد. خدا بر اثر دواعى نفسانى با کسى ارتباط ندارد.

ما در این دنیا این‏طور هستیم. ما در این دنیا همین‏طور هستیم. مجلس درست مى‏کنیم، آقا را دعوت مى‏کنیم به مجلسمان. در زمان مرحوم آقا، ما همه این‏ها را دیدیم. شما هم دیدید. مجلس درست مى‏کنند. آقا را دعوت مى‏کنند به خانه‏شان، فلان، خب حالا اگر آقا برود، خب مجلسشان گرم است و فلان و خوشحال. اگر آقا نرود، آقا نیامد مجلسِ ما، خب آقا مریض بود نیامد. آقا نخواست بیاید. چرا آقا خانه ما نیامده است؟ اتّفاق مى‏افتاد در بعضى از اوقات، مرحوم آقا، خب نمى‏رفتند. حال نداشتند، مریض بودند. بابا، هزارتا گرفتارى و فلان و این حرف‏ها. بعد ما اعتراض مى‏شنیدیم. اصلًا رسماً اعتراض مى‏شنیدیم. رسماً اعتراض مى‏شنیدیم که …. این مطالبى که دارم خدمتتان عرض مى‏کنم، مى‏خواهیم به یک نتایجى برسیم ها. ما این وسط مى‏افتادیم، آقا به این دلیل. آقا به آن دلیل. آقا این‏جور بود. آقا آن‏جور بود. حالا آقا، رضایت بدهند؟ یا رضایت ندهند؟ آیا مطالب ما را به حسن نظر بپذیرند، یا باز هم محلِ اعتراضى باشد؟ جانم، مگر نامه برایت فرستادند؟ این وسط، اینجا، کى طلبکار است؟ کى بدهکار است؟ مثل این‏که عوض شده قضیه‏ها. خیلى قضیه عوض شده. او از آن طرف مى‏گوید اگر دستورِ آقاى حدادّ نبود، یک ساعتم را با یک نفر نمى‏گذراندم. آقا از این طرف ناراحت است. چه شده؟ طلبکار است. چرا آقا نیامده خانه‏اش. این‏ها هم این‏ها را مى‏دیدند و زیر سبیلى رد مى‏کردند.

داند و خر را همى راند خموش‏ بر رُخت خندد براى روى پوش‏[۲]

بیایید بروید.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۳

خداوند متعال نظرش نسبت به بندگان، نظرش، نظرِ ابُوَّت است نه نظر، نظرِ بُنُوَّت و اخُوَّت و سایر اقسامِ نَسَب و سَبَب. نظر، نظرِ اب است. اب، اب تکوین. نظر، نظرِ علّت است نسبت به معلول. نظر، نظرِ فاعل است نسبت به مُنفَعِل. نظر، نظرِ واجب است نسبت به ممکن. نظر این است؛ و براى این فرقى نمى‏کند. اصلًا در آن‏جا خدا، این را انتخاب کرده است، آن را انتخاب کرده، این را دلش مى‏خواهد، آن را دلش مى‏خواهد نیست. این‏ها مالِ ما است. ما در این حال و اهوى سیر مى‏کنیم. خدا از این خوشش آمده این را انتخاب کرده. خوش آمدن یعنى چه؟ بد آمدن یعنى چه؟ آن مقام اختیار اصلًا مقامى است که در تصوّر ما نمى‏گنجد. ما براساس همین عِلَل و عوامل مادّى مسائل را قیاس مى‏کنیم. امّا او، چه تصوّرى دارد؟ او چه مشیّتى دارد؟ او چه نحوه اختیار و اراده‏اى دارد؟ اصلًا ما نمى‏فهمیم. چون اصلًا نمى‏فهمیم که او در چه مقامى دارد اختیار مى‏کند؛ و اراده و مشیّتش تعلّق مى‏گیرد. اصلًا این‏ها را ما نمى‏فهمیم که حالا مقایسه کنیم با این مسائل و قیاساتِ عالمِ دنیا و عالمِ مادّه. او نظرش نسبت به همه بندگان، عَلَى‏السّوى است. همه عَلَى‏السّوی است.

یک کسى از دوستان بود، سابق، از رفقاىِ مرحومِ آقا، مرحوم آقا به واسطه بعضى از مسائل و این‏ها، این را با بعضى از بزرگان هم یک ارتباطى داده بودند؛ و این بنده خدا عوضى فهمیده بود. خیال کرده بود حالا کسى است. حالا برو، بیا فلان این حرف‏ها. یک روز به من گفت: من در خودم مى‏بینم که به مقامِ فنا برسم. در خودم مى‏بینم. گفتیم بَه! ان‏شاءاللّه مبارک است. هر وقت رسیدى، دستِ ما را هم بگیر. یک روز گفت به نظر شما کدام یک از شاگردانِ آقا قوى‏تر است؟ من گفتم آن کسى که از همه خودش را ضعیف‏تر ببینند. مى‏خواست من بگویم، تو. با ما هم خیلى خوب نبود، همیشه ما همین‏طور بودیم. معمولًا خودمان را نخود هر آشى مى‏کردیم، بله بله! لذا با ما خیلى سَرِ آشتى نداشت. خوب نداشته باشد. عیب ندارد. مشکلى نیست. الآن هم همین‏طور است. مسائل فرقى نکرده است. هیچ فرقى. گفتم آقا جان این‏ها تخیّلات است؛ و این تخیّلات آخر کار دستت مى‏دهد؛ و کار هم دستش داد.

مرحومِ آقا مى‏فرمودند که یک سال ما با عدّه‏اى از رفقا به حج رفتیم. تقریباً حدود هفده، هیجده نفر بودند. از میان این‏ها ریش سفید بودند معمّر بودند بزرگان بودند و دیگر از زحمت‏کشیدگان راه‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۴

بودند و افرادى که خب عدّه‏اى را دیده بودند و چه بودند و بالا، پایین، از این حرف‏ها. همه جور، همه قِسم؛ و مخدّرات هم بودند با ایشان. تو این‏ها یکى بود که من یادم هست، خیلى توجهّى به این نمى‏شد. روى هم رفته‏اش، خیلى همچنین توجهّى نمى‏شد. این‏ها با هم رفتند، مکّه و برگشتند و این‏ها. در سفر تابستانى که ما به مشهد مشرّف شده بودیم. یک شب، سر سفره نشسته بودیم. به مناسبت، من یک سؤالى از مرحومِ آقا کردم. راجع به خصوصیّتِ امام رضا علیه‏السّلام در بین سایر ائمّه، ایشان جواب ما را دادند و بعد مسأله به مکّه- به چه نحوى؟ نمى‏دانم- کشیده شد، آقا فرمودند در این سفر مکّه، فلانى خیلى فایده کرد. از میان این هفده هیجده نفر، ریش سفید و چه و چه‏دار آن‏هایى که محلّه را دارند و یک شهر [را] دارند و کدخدا و فلان و این بالا بیا، از میان همه این‏ها، این فلانى استفاده کرد. فایده برد.

به این حرف‏ها نیست جانِ من. بنشینیم کنار و … این‏ها مال این دنیا است. خیلى رُک و پوست کنده به شما مى‏گویم. اگر هم تا حالا چیزى تو کلّه‏مان است، بریزیم دور. حرفِ اوّل و آخر را زَدَم ها. این حرف‏ها مالِ این دنیا است خودمان را بیخود معطّل نکنیم. سى‏سال بابامون علّاف ما بود. محضِ رضاىِ خدا، دو روز را بیاییم درست فکر کنیم. دو روز را بیاییم بنشینیم واقعیّت را بسنجیم؛ و من در این‏جا، اعتراف مى‏کنم به همین دو چشم خودم دیدم هر کسى در این راه در مقام ادّعا بود سقوط کرد. با همین دو چشمم دیدم. نه این‏که شنیدم. هر کسى که در مقامِ ادّعا بود. من کى‏ام؟ من که خواهم شد؟ من بالا هستم من پایین هستم. هر کسى …، سقوط کرد؛ و هر کسى که صدایش درنیامد، یواش مى‏آمد، مى‏رفت. به هیچ چیز هم کار نداشت. این بُرد، این بُرد.

آنى که خودش را نخود وسط هر آشى نمى‏کند. آنى که خودش را فضولِ کارهاى دیگران نمى‏کند. آنى که تکلیف خودش را انجام مى‏دهد و به بقیّه کار ندارد، این مى‏بَرَد. حرف را زدم به شماها! نگویید نگفتى! امّا آن کسى که بلند مى‏شود. آقا شما این‏جا واسه چه رفتید. آقا شما این کار را واسه چه کردید؟ آقا این حرف را براى چه زدید؟ آقا این کار را کردى. این را بدانید صد سال هم آن‏جا مى‏ماند، مى‏گویم من با این- تخیّل و این‏ها نیست- من با همین دو چشمم تجربه دارم. به ما چه که زیدبن‏ارقم فلان کار [را] انجام مى‏دهد. خودش تکلیفش را مى‏داند. مى‏داند دیگر! به ما چه؟ و آن چوبى که بعد از مرحومِ آقا، ما خوردیم براى همین بود. براى این‏که …. افراد به حدِّ خودشان قانع نبودند. خیال کردند متوّلىِ چه هستند؟ شریعت، سلوک، عرفان و راه خدا. انگار خدا را گذاشتند در جیبشان. بابا، خدا هم تو جیبِ تو عیب ندارد، هم در جیبِ بقیّه. نود درصد تو جیبِ تو، ده درصد هم پخش کن که یک درصد به بقیّه برسد. آخر صددرصد نگذار در جیبِ خودت. این امام زمان دربست مالِ ما، به بقیّه کار ندارد.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۵

این‏که نمى‏شود. بابا امام زمان مالِ همه است. امام زمان، امامِ همه است. ولىِّ همه است. کسانى که خودشان را، متولّىِ مکتب عرفان مى‏دانستند و بقیّه را طَرْدْ مى‏کردند. این چیست؟ سقوط است.

تو چه مى‏دانى الآن در این ذهنِ این بدبختِ بیچاره مسکینِ دردمندِ ناراحتِ دنبالِ چیز، چه مى‏گذرد؟ خب چه مى‏دانى شما؟ من چه مى‏دانم؟ وقتى من خبر ندارم. چرا بیایم بکوبم؟ چرا بیایم طرد کنم؟ چرا از خودم دفع کنم؟ این‏ها چه هست؟ تمامِ این‏ها مالِ نفس است. نفس، در مقامِ کثرت، عزّت را اگر توأم با کثرت کند. این چیز خوبى، از کار درنمى‏آید.

آقاى حداّد چرا بُرد؟ چون به هیچ چیز کار نداشت. آقاى قاضى گفته بود شما برو به کربلا، در همین کربلا بمان به کارت مشغول شو. ایشان با یک نفر ارتباط نداشت. راحت بود. نه بیایى، نه برویى، سرش به کار خودش و آهنگرىِ خودش و عبادت خودش و همان زن و بچّه‏اش، والسّلام. این زَد و بُرد. بارها و بارها، من خودم شنیدم که مرحومِ آقا رضوان اللّه علیه به بعضى از همین افرادى که اسمشان را در روح مجّرد بردند که این‏ها، نسبت به مرحومِ آقاى حدّاد، بى‏احترامى مى‏کردند، مى‏گفتند: آقا به کار دیگران شما چه کار دارید؟ بابا شما این استاد را دارید. این مولا را دارید. این ولىّ را دارید، بیا برو، به تو چه ربطى دارد؟ آخر به تو چه مربوط است دیگرى مى‏آید در این‏جا و مى‏رود؟ چه کار دارى؟ به کار خودت …، اگر این از تو کم مى‏گذارد، اعتراض کن. ولى این که از تو کم نمى‏گذارد آقا به تو چه مربوط است که این آقا مى‏آید در آن‏جا و مى‏رود؟ من در آن‏جا مى‏نشستم مى‏دیدم، بعضى از آقایان نجف، مى‏آیند در آن‏جا، حالا دیگر اسمشان را نمى‏برم. اتفاقاً آدم‏هاى بدى هم نبودند. خدا رحمتشان کند؛ و اگر اسم ببرم همه مى‏شناسید و فلان. سیّد، جلیلُ‏القَدْرْ، ولى خب بالأخره هر کسى یک طلبى دارد دیگر. ما نمى‏توانیم بگوییم که همه طلبشان صددرصد است و هزار درصد است. هر که آقا ده درصد طلب دارد. بیست درصد طلب دارد. حالا تو که خودت مدّعى هستى چقدر دارى؟ تو که خودت، ادّعا مى‏کنى، در این‏جا چقدر مایه گذاشتى؟ واقعاً چقدر مایه گذاشتى؟ و ایشان مى‏آمد، اعتراض مى‏کرد. واسه چه این بلند مى‏شود مى‏آید این‏جا؟ آقا خب این آقاى حدّاد که این‏جا نشسته زبان دارد، خودش مى‏گوید، بیا یا نیا دیگر، این‏ها چه بودند؟ این‏ها هیچ نصیبى نبردند؛ و بعدا هم دیدید سقوط کردند. سقوط کردند رفتند در آن تَهِ جهنّم.

یکى از رُفقاى نسبىِ ما و همچنین سببىِ خودِ بنده‏اند؛ که از دنیا رفتند، خدا رحمتش کند. ایشان، در زمان سابق، نسبت به آقا همین اعتراض را داشت. آخر جالب این‏که وقتى که این‏ها مى‏آیند، آن روزهاى اوّل هیچ چیز نمى‏گویند، قشنگ مى‏نشینند، یک گوشه، دستشان را … یک ماه، دو ماه، سه ماه‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۶

مى‏گذرد. خب طبعاً یک مقدارى مى‏آیند و آشنا مى‏شوند و این‏ها، کم‏کم، کم‏کم شروع مى‏کنند آن، اظهار عقیده کردن و اظهار نظر کردن و خط و این‏ها ترسیم کردن و … چه خوب است تا آخر مثل همان روزِ اوّلى که آمدیم باشیم ها! تا آخر مثل همان وقت باشیم. ایشان اعتراض مى‏کرد، چرا ایشان با مرحومِ مطهّرى ارتباط دارد؟ ولى با آقاى کذا که الآن هم حیات دارد و در یکى از مساجد طهران، در مساجد شمالِ شهر طهران و امامِ جماعت است. چرا با او ارتباط ندارد؟ من مى‏شناسم این آقاى مطهّرى این‏طور است و این‏طور است و این‏طور است؛ و آن این‏طور است. گفتم: آقا ببخشیدها، مثل این‏که ما تا حالا عوضى دنبال آقا بودیم، بهتر است از فردا، دنبال شما بیاییم. شما خلاصه، بیا حقّت را بگیر. بلند شو بیا وسط، حقّت را بگیر. آره بابا، ولى یک خورده ریشت کوتاه است یک خورده درازش بکن و خلاصه یک عبایى و یک چیزى و یک جورى کن خودت را، بالآخره یک قیافه‏اى و … آخر هر کى هرچه مى‏شود. مى بینیم ریشش را دراز مى‏کند. ریش آخر، یک ریشى دراز کن، یک، خلاصه یک عصایى و نعلینى چیزى. آخر یک جورى بشود. این‏جورى که نمى‏شود آخر همین‏طور، بى‏ریش که نمى‏شود. بیا. گفتم که جانِ من، تو هنوز صبر کن از تو تخم دربیایى. حالا طرف، از تو تخم درآمده حرف مى‏زند. تو جنین هستى و مى‏آیى اظهار نظر مى‏کنى! چرا آقا با آقاى مطهّرى ارتباط دارند، امّا با فلان سیّد در کجا …؟ من او را مى‏شناسم من هر دو را مى‏شناسم. گفتم: برو آقا جان، حرف‏ها چیست مى‏زنى؟ این‏ها براى چیست؟ این‏ها براى این است که این‏ها درد ندارند. همه‏اش مال این است.

خب، از آن ناحیه، مسأله چه هست؟ مسأله از آن ناحیه تمام است. آن‏جا قوم و خویشى نیست. نگاه کنیم خدایا، نگاه کنیم روى چه حسابى تو با ما ارتباط دارى؟ خدا مى‏گوید: ببین در خودت عجز را مى‏بینى؟ ببین در خودت بیچارگى و بدبختى را مى‏بینى؟ اگر دیدى بدان من این‏جا هستم. اما اگر در خودت، علم دیدى، در خودت قدرت دیدى من پایم را آن‏جا نمى‏گذارم. من پایم را آن‏جایى نمى‏گذارُم که آن در خودش علم احساس کند. قدرت احساس کند. کمال احساس کند. نمى‏گذارم هم شوخى نمى‏کنم. دو روز سرش را گرم مى‏کنم، روز سوم از او مى‏گیرم. یک دزد را از تو خانه‏اش مى‏فرستم بالا، قشنگ مى‏رود تو خانه، راحت، هیچ، فوراً مى‏گوید که آقا، هرچه دارى خالى کن. او هم تسلیم و بعد برمى‏دارد مى‏رود. خداحافظ شما؛ یعنى کار دیگرى نکنى. این مى‏آید تو. این از این. جمال دارد، بسیار خوب، هیچ مشکلى نداریم، دوتا مى‏فرستم، از این چیزها، چیه آقا؟ میکروب، نمى‏دانم ویروس، از این چیزها، دوتا مى‏فرستم تو خونش، آن قیافه جمالِ دل آراىِ کذاى کذا برمى‏گردد به یک چهره کریه. یک‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۷

چهره جذامىِ کریه، یک چشم مغموم، چشم‏ها گود افتاده. وضع چشم عوض شده، صورت گود رفته، زرد شده. اصلًا شما نمى‏توانید نگاه کنید. کجا رفت؟

یک شعر خنده دارى، گاهى خب بعضى از این دوستان بودند مى‏خواندند این را مى‏گویند:

آن پریچهره که بر حور و پرى تف مى‏کرد دیدمش ریش درآورد و زغال پُف مى‏کرد

یعنى این‏ها مال همین دورانِ جوانى و از این حرف‏ها است. یک مدّتى که سن گذشت و قضیه رفت بالا و چیز شد، همین با همین چیزها مشغول است و کسى دیگر اعتنایش نمى‏کند. خیلى عجیب است. حکایات، عِبَرْ، دیگر در این‏جا، این‏قدر هست که شما بهتر از ما مى‏دانید که در این‏جا …. این مالِ آن طرف است. پس بنابراین، خداوند متعال، نظرش نسبتِ به بندگان، چه هست؟ این نظر است.

حالا، آن کسى که از نقطه نظرِ تجلّى صفاتِ ربوبى، مظهریّت صفات و اسماء پروردگار را هم پیدا کرده است. او هم نظرش نسبت به بندگان، این‏طورى است. او هم جهت نسبت و جهتِ سبب و جهات مادّى و دنیوى را در انتساب، نگاه نمى‏کند. چرا؟ آن مظهر ظهورِ صفاتِ چه شده؟ صفاتِ الهى شده است‏ «انَا وَ عَلىٌ ابَوا هذِهِ الامِّهَ» چرا؟ چون این هر دو مظهر ظهور صفاتِ حق شدند. مظهرِ ظهورِ صفتِ رحمانیّتند.

امیرالمومنین علیه السّلام مظهر ظهور صفتِ رحمانیّت است. مظهرِ ظهورِ صفتِ عطوفت است. مظهر ظهورِ صفت و اسماء جمالیّه حق و جلالیّه حق است. امیرالمؤمنین دیگر نفس ندارد تا با دواعىِ نفسانى به مردم نگاه کند. پیش امیرالمؤمنین فرزندش و یک نفر غریبه هیچ فرقى نمى‏کند. اصلًا فرقى نمى‏کند. هیچ. آقا و عجیب این‏جا است؛ یعنى این چیزى که ما مى‏بینیم. من، یک وقتى که این روایت را خواندم باور نمى‏کردم ولى بعد دیدم که امیرالمؤمنین اگر بخواهد على باشد، باید این‏طور باشد.

یک روز امام حسین علیه السّلام در زمان حکومتِ امیرالمؤمنین، هیچ چیز نداشت هیچ چیز تو خانه‏اش نبود. آن موقع چیزى نبود بالأخره تا وقتى امیرالمؤمنین است چیزى گیر آن‏ها نمى‏آمد. بعدش هم همین‏طور. تازه آن‏هایى را هم که گیرشان مى‏آمد همه را به فقیر …. مگر نمى‏آمد درِ خانه، حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام مى‏رفت یک کیسه از هرچى بود میداد، بردار برو آن شخص فقیرى که آمد در خانه سید الشهداء علیه السلام گفت:

لَنْ یخب العام من رجاءک و من‏ حرک من دون بابک الحلقه‏[۳]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۸

وقتى که آمد. وقتى که صحبت کرد. حضرت فرمود به او که برو ببین که چقدر از پول باقى مانده؟ هرچه پول بود، برداشت آورد از آن بالا داد که حتّى حضرت روى این را نبیند. این چه هست قضیه؟ شما کرامت، بالاتر از این سراغ دارید؟ که به یک فقیر تمام دارایى‏اش [را] مى‏دهد؛ و مى‏گوید مى‏خواهم روى تو را نبینم. بعد آن فقیر مى‏گوید تعجّب مى‏کنم چطور خاک این دستها را در خودش جا مى‏دهد. چطور دفن مى‏کند؟[۴] اصلًا شما کرامتى بالاتر از این سراغ دارید از امام حسین؟

یک روز در حکومت امیرالمؤمنین، یک میهمان آمد براى امام حسین علیه السّلام. خب این‏ها بزرگ بودند دیگر. زن داشتند بچّه داشتند، چه داشتند، آمد و حضرت هیچ چیز نداشتند، نان داشتند حضرت در خانه‏اش ولى چیز دیگر نبود. آن قنبر [را] فرستاد، گفت برو ببین چیزى دارى تو بیت‏المال، قرضى براى ما بیاورى. حالا ما میهمان را راه بیاندازیم. بعداً مثلًا جایگزین مى‏کنیم. بالأخره ما هم یک سهمى داریم او هم رفت و از یک مقدار عسلى که از یمن فرستاده بودند یک ظرفى برد براى منزل امام حسین علیه السّلام و چیز کرد. میهمان هم بود و بعد راه افتاد رفت دیگر؛ که بعد از بابِ این که خب حضرت تقسیم مى‏کنند. این سهم را از آن به حساب حضرت بردارند.

امیرالمؤمنین هم آمد، نگاه کرد دید! این درش باز شده حالا مُهر بوده چه بوده؟ قنبر را صدا کرد. کى درِ این را باز کرده است؟ گفت یا على این حسین به اصطلاح، ما هم تعبیر به امام حسین مى‏آوریم دیگر. حالا این میهمان آمده بود و نخواست و من برایش این چیز را بردم. آقا، این عجیب هست ها. کِى این مسأله [اتفاق افتاده‏] است؟ وقتى که امام حسین زن و بچّه داشت. نه این‏که بچّه بود. امیرالمؤمنین صدا کردند، بگویید بیاید. امام حسین آمد. حالا امام حسین دارد با خودش مى‏گوید چه کار مى‏خواهد بکند؟ حضرت فرمودند. چرا از این‏جا برداشتى؟ گفتش یا ابا من دیدم که ما از این سهمى داریم. گفتیم حالا برمى‏داریم این میهمان را راه مى‏اندازیم وقتى که شما تقسیم کردید، به ما نده. این به آن در به اصطلاح. عوضِ آن. حضرت فرمودند: درست است شما سهم دارید ولیکن چرا سهمت را زودتر از سهم بقیّه افراد گرفتى؟ آدم اصلًا جدّاً بُهتش مى‏برد. آخر به این عدالت، به این عظمت. بعد فرمودند: اگر نبود که مى‏دیدم پیغمبر لب‏هاى تو را مى‏بوسیدند، آن هم به احترام پیغمبر، الآن با تازیانه تو را مى‏زدم.[۵] کى دارد این حرف را مى‏زند؟ امیرالمؤمنین به امام حسین مى‏گوید. آدم وقتى که مى‏خواند باور نمى‏کند. (صوت قطع شده ۱۰: ۵۴)

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۹

دیگر ما خودمان مى‏دانیم چه شیشه خورده‏اى داریم در خودمان. ما بیخود که به آقا تسلیم نبودیم. حالا شما نگاه کنید. ببینید این امیرالمؤمنین که این‏طور است. نظرش نسبت به بندگان و به خلق، چه جور است؟ مى‏تواند تفاوت بگذارد؟ هیهات، هیهات؛ که بخواهد تفاوت بینِ فرزندانش و بین بقیّه بگذارد. چرا؟ مظهر حق شده است. این على مظهر تجلّى صفاتِ حق است. دیگر نمى‏تواند فرق بگذارد. لذا مى‏گوید چه؟ «انَا وَ علىٌ ابَواهُ هَذِهِ الامّهَ»[۶] ما پدر این امّتیم؛ یعنى همه افراد براى ما چه هستند؟ فرق نمى‏کنند. یک پدر، فرزندانش برایش چه هستند؟ تفاوت نمى‏کنند دیگر. هم این فرزند است هم این و هم آن. حالا خودِ فرزند، باید از این حُسن التفات پدر نسبت به خودش استفاده کند. خود را چه کار بکند؟ خودش را بیاورد جلو. امّا پدر، نسبت به هیچکدام کوتاهى نمى‏کند. چون همه فرزندش هستند همه یکى هستند. کوتاهى نمى‏کند.

حالا یک همچنین کسى در مقام عطوفت چه هست؟ سریع الاجابه است. پس بنابراین، چه فرق مى‏کند که ما بگوییم‏. «الحمد للّه الذّى ادعوه فیجیا بنی یا الحمد لرجل الّذى. الحمد اللامام. الحمد للرسول؛ که ادعوه فیجیا بنی»، چرا؟ چون آن هم همان است. آن هم مظهر تجلّى همین صفاتى شده که به خاطر همین صفات ما او را حمد مى‏کنیم. چون‏ ادعُوهُ فَیُجیبُنى، الحمدُلِلّه؛ و چون امیرالمؤمنین و چون امام مجتبى و چون حضرت سجّاد و حضرت باقر و ائمّه و اولیا. این هستند این چه هست؟ حَمْدْ مال این‏ها است. ولى از باب ادب چون الحَمْدْ اختصاصِ به خدا دارد و این‏ها مظهر او هستند، ما نمى‏گوییم حمد مال این‏ها. ما حمد را مى‏گوییم مالِ خدا. امّا این‏ها چه هستند؟ این‏ها مظهر همان حق هستند، این از نقطه‏ى نظر این‏ها.

آن‏وقت از نقطه‏ى نظرِ ما چه؟ نه! هرچه این‏ها مى‏آیند سراغ ما، ما را هدایت کنند ما بطیئیم، مى‏گویند بابا، ما که مى‏خواهیم شما را هدایت کنیم واللّه چیزى گیر ما نمى‏آید. این مالِ خودِ شماست. ما بطیئیم. چرا؟ چون جاهلیم. جاهلیم. دقّت کردید؟ دیدید قضیه از چه قرار است؟ آقا مى‏آید دستور مى‏دهد. آقا مى‏آید ذکر مى‏دهد. آقا مى‏گوید این کار را بکن، این کار را بکن. ولى همین که مى‏آیید جلوىِ آقا، ما مى‏نشینیم بله ما به مطالبِ شما عمل کردیم. احمق، آن نفعى نمى‏برد. او چه نفعى مى‏برد از

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۰

این ذکر دادن یا ذکر ندادن به تو؛ و تو چه افتخارى را مى‏خواهى براى خودت محسوب کنى؟ چه افتخارى را؟ آن کسى که مى‏آید مى‏گوید:

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۱

من که ملول گشتمى از نفسِ فرشتگان‏ قال مقال عالمى مى‏کشم از براى تو[۷]

آن‏وقت ما باید بلند بشویم بیاییم و در مقامِ این‏ها بگوییم که …، واقعاً چه چیزها ما در زمان آقا که ندیدیم. چه چیزها ندیدیم. عجیب، عجیب، عجیب، اصلًا.

یک قضیّه‏اى مولانا دارد خیلى عجیب است. مى‏گوید یک سوارى داشت از یک جا مى‏گذشت، نگاه کرد دید یک شخصى خوابیده. بعد یک مارى آمد رفت در دهانش. حالا به عنوانِ مثال گفته، یک مارى آمد رفت در دهانش و وارد معده‏اش شد. حالا مار نه شما زالو بگیرید.

اتّفاق مى‏افتد، فرض کنید که بعضى وقت‏ها چیزهایى که حالا …، بالأخره وارد معده‏اش شد خب این الآن آن را مى‏کُشد. الآن این مارى که وارد معده شده است. این زالویى که الآن در معده هست، او را الآن مى‏کشد، از بین مى‏برد. خونش را مى‏مکد. سم واردِ بدن مى‏کند. چه مى‏کند، خب حالا چه کار کند براى او؟ او را بیدارش مى‏کند، بیدارش مى‏کند، شروع مى‏کند به تازیانه زدن. هِى تازیانه مى‏زند. این هم فرار مى‏کند. این هم با اسب دنبالش، منتهى یک جورى مى‏رود که اسب …، هى مى‏خورد زمین، بلند مى‏کُند. دوباره مى‏زند او را. هِى مى‏گوید آخر براى چه دارى مرا مى‏زنى؟ اى خدا مرگت بدهد. من چه …. من کارى نکردم دارى مرا مى‏زنى. هى مى‏زَنَد او را دوباره. هى بلندش مى‏کند، هى دوباره مى‏زند. خلاصه، مى‏گوید آخر بگو چه گناهى از من سر زده است؟ چه گناهى از من سر زده است؟ این گوش نمى‏دهد. مى‏گوید تو باید بخورى. دوباره راه مى‏رود. دوباره، خلاصه مسأله مى‏رسد به یک جایى که از شدّت گرسنگى و عَطَشْ و این‏ها مى‏افتد. از همان خار و گیاه و آب و فلان‏هایى که در همان جا بوده برمى‏دارد مى‏خورد و حال تهوّع و این حرفها به او دست مى‏دهد، برمى‏گرداند. مى‏بیند، ا یک مار از او درآمده. یک مار درآمده. آن‏جا مى‏گوید عجب، پس تو مرا براى این مى‏زدى؟ تو مرا براى این مى‏زدى که این مار، از من دربیاید؟ من به تو، بد گفتم. من سبّ کردم تو را. من به تو دشنام دادم. من تو را اذّیتت کردم. تو مى‏دانستى، پس این مار تو من رفته هان؟

اى خداوند، اى شهنشاه و امیر من نگفتم، جهلِ من گفت این مگیر

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۲

من چون جاهل بودم این حرف‏ها را مى‏زدم. امّا من که خودم نمى‏گفتم. تو مرا ببخش. تو مرا عفو کن. تو از تقصیراتِ من بگذر. تمام این کارها به خاطرِ جهل من بود. اگر من مى‏مُردم تو ضرر نمى‏کردى. تو خودت را به تَعَبْ انداختى. به دنبال من دویدى …..

خیلى عجیب بود. ما مى‏دیدیم در این قضیه مرحومِ آقا با افراد، با این‏ها، آقا ایشان مى‏آیند امر مى‏کنند، نهى مى‏کنند، اذّیت مى‏شوند. دعوا مى‏کنند. چه مى‏کنند، بعد مثلًا مى‏گفتیم: اى بابا این چرا این‏طورى؟ اى بابا چرا آن‏طورى؟ اى وا فلان؟ بعد متوجّه مى‏شدیم بابا، این‏ها براىِ ما بوده، چه گیرِ ایشان آمد؟ الآن ایشان رفته، نیست. چه گیرش مى‏آمد که مى‏گفت: این کار را بکن یا این کار را نکن؟ وقتى یک پدرى، یک فرزندِ خودش را به یک چیزى امر مى‏کند. یا از یک چیزى نهى مى‏کند، حالا یا انجام بدهد یا ندهد. او انجام ندهد کس دیگرى مى‏رود انجام مى‏دهد. وقتى که مى‏گوید صلاحِ تو بر این است. خب باید انجام بدهد. اگر ندهد، چه از این کم مى‏شود؟ هیچ چیز.

یک استاد و مربّى اخلاقى این دارد صلاح و موارد فساد را در او مى‏بیند که مى‏گوید این کار را بکن آن کار را نکن. حالا این کار را مى‏کند، هى غُر مى‏زند. آقا به ما این‏طورى گفتند. آقا به آن آن‏طورى گفتند، چرا به ما این را گفتند؟ چرا به او آن را گفتند؟ اگر آقا بخواهد با ما این کار را بکند این جواب را مى‏دهیم. اگر بخواهد فلان بکند. آن کار را مى‏کنیم. اى اوضاع. آن هم از روى بزرگواریش صدایش در نمى‏آید. سرش را مى‏اندازد پایین هیچ چیز نمى‏گوید. مى‏گوید نمى‏فهمد، از روى جهل مى‏گوید. از روى جهل به ما بد مى‏گوید از روى جهل به ما دشنام مى‏دهد. از روى جهل به ما سَب مى‏کند. هان؟ ولى این‏جور نباشد که یک وقتى، وقت بیاید و بگذرد و بعد آدم متوجّه بشود. همان موقع آدم بفهمد.

مرحوم آقا، از وقتى که پیش آقاى حدّاد رفت، همیشه خودش را بدهکار فرض مى‏کرد. آدم بدهکار هیچ وقت اعتراض نمى‏کند. هیچ وقت، ان قلتُ ان قُلت نمى‏کند. آدم همیشه چه؟ بدهکار است دیگر. طلب ندارد دیگر. طلب به کى؟ حالا آقا پیش آقاى حدّاد نمى‏رفت. آقاى حدّاد چه ضررى مى‏کرد؟ چه ضررى مى‏کرد؟ او که درمى‏آید مى‏گوید:

آنکه در خانه‏اش صنم دارد گر نیاید برون چه غم دارد؟[۸]

حالا یکى مثل آقاى علّامه طهرانى، سید محمّد حسین نرود پیش او. نرود. او تا حالا تنها بود، بقیّه عمرش را هم تنها مى‏گذراند، این وسط کى فایده برد؟ آقاى آسیّد محمّد حسین فایده برد. این رفت شد کذا و کذا، همین هم نسبت به ایشان و بقیّه. این هم همین است.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۳

در همین قُم زمستان، وقتى که مرحومِ آقا تشریف آورده بودند، یک شب یک خوابى دیده بودند. در جریان عروسى و زفاف اخوى آسیّد على خب، ما همین منزل بیرونى بودیم پیش ایشان.- یک روز

صبح داشتم مى‏رفتم [گفتند] فلانى من دیشب یک خوابى دیدم، وَ البته، تعبیر صریح به خواب نبود. ولى همچنین، ایشان نمى‏خواستند مثلًا صریح بیان کنند یک چیزى را. حالا خواب بود، هرچه بود، ظهورات و مسائلى بود؛ و مى‏خواستند بفرمایند که فلانى! آن مسائلى که مطرح مى‏شود، اگر ذرّه‏اى از هواى نفس و دخالتِ نفس در آن باشد، روز قیامت پوستِ آدم را مى‏کنند. پوست آدم را مى‏کنند شما به چه حسابى این امر را به فلان بنده‏ى من کردى؟ و یک سر سوزن منافعِ خودت در آن دخیل بود؟ براى چه یک همچنین امرى کردى؟ حالا فهمیدید که فرق بین اولیا و غیراولیا چیست؟

ولىّ اصلًا خودش را به حساب نمى‏آورد آقا این شوخى نیست، این یک مسئله تکوینى است، هر کسى مى‏گوید من خودم را به حساب نمى‏آورم. بگذارید او را کنار، معطّل نکنید! این یک قضیّه تکوینى است. ببینید اگر اینطور هست. والّا اگر این‏طور نبود بابا ادّعا است. مسئله مشتبه شده. اصلًا ولىّ خود را به حساب نمى‏آورد. اصلًا منافع خود را به حساب نمى‏آورد. اصلًا خواستى براى خودش در نظر نمى‏گیرد هرچه هست فقط این است. هرچه هست خودش است امّا آنچه را که براى این مى‏آید گاهى اوقات چه هست؟ گران است، این‏جا را باید چه کارش کنیم؟ این ان‏شاءالله دیگر براى جلسه‏ى بعد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . مثنوى دفتر دوم

[۲] . مثنوى معنوى- دفتر اول

[۳] . مناقب آل ابى‏طالب- ج ۴- ص ۶۵

[۴]

[۵] ۲٫؟

[۶] . تفسیر الامام العسکرى- ص ۳۳۰

[۷] . دیوان حافظ

[۸]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن