جلسه ۱۷۵ شرح حدیث عنوان بصری

جلسه ۱۷۵ شرح حدیث عنوان بصری

[button color=”orange” size=”small” link=”http://file.pormatlab.com/kimiyasaadat/onvan175.mp3″ icon=”” target=”false”]دریافت صوت[/button]

[button color=”red” size=”small” link=”http://file.pormatlab.com/kimiyasaadat/onvan175.pdf” icon=”” target=”false”]دریافت متن[/button]

فهرست:

  1. بیان معنای لغوی ریاضت و اصطلاحی آن در نزد اهل معرفت.
  2. بیان حقیقت معنای زهد و تقوا و تصور نادرست افراد از آن.
  3. در بسیاری از موارد نفس زهد و تقدس ظاهری افراد بر اساس تمایلات و خواسته های نفسانی می‌باشد.
  4. با رشد سطح معرفت وبینش افراد دیگر جایی برای افراد مقدس نما متزاهد باقی نمی ماند.
  5. تصور نادرست افراد از حقیقت مسیر سیر و سلوک الهی و دستورات آن و صعب و سخت دانستن آن.
  6. اتکا و توجه به پروردگار متعال عبارتست از اتکا و توجه به نظام عالم هستی.
  7. تبیین علت ظهور و تجلی اسماء و صفات الهی در نظام هستی.
  8. داشتن الفت و مودت و انس با اقربا و دوستان از دستورات موکد اسلام به شمار می رود.
  9. لزوم اظهار محبت مرد به همسر خویش.
  10. نظام عالم تکوین مبدأ و منشأ برای جعل و تشریع همه احکام می‌باشد.
  11. رسیدن به امیال و خواست های نفسانی از دریچه راه و مسیر سیروسلوک خیانت به مکتب می‌باشد.
  12. بیان برخی از حقوق متقابل میان زن و شوهر.
  13. بیان حکمت تشریع مساله ازدواج بر اساس نیاز روح و نفس.
  14. در اسلام اصل و پایه در مساله ازدواج بر اساس ازدواج دائم بوده است و ازدواج موقت منحصر به موارد ضرورت و اضطرار می‌باشد.
  15. رسیدن به اسرار و تحقق باطنی آثار مساله ازدواج فقط با ازدواج دائم محقق می شود.
  16. دیگاه نادرست برخی از افراد نسبت به مساله ازدواج موقت و سیاسی دانستن حکم آن.
  17. خلیفه ثانی بر اساس اجتهاد و نظر خویش متعه عمره تمتع و ازدواج موقت را حرام کرد.
  18. راه و مسیر سیروسلوک الهی مطابق و براساس نظام عالم تکوین و ظرفیت های وجودی افراد، تشریع و تنظیم شده است.
  19. چرا راه و مسیر سیروسلوک الهی آسانترین و بی خطر ترین راه ها و طرق در رسیدن به تکامل وب فعلیت در آوردن استعدادات می‌باشد؟.
  20. مراد از عافیت در ادعیه و فرمایشات وارده از ائمه اطهار علیهم السلام چه می‌باشد؟ اللهم انی اسئلک العافیه.
  21. راه و مسیر سیروسلوک الهی همه افراد را در هر موقعیت وجایگاهی به رسیدن به بالاترین مدارج کمال نسبت به جایگاه و موقعیت آنها دعوت می نماید.
  22. بیان برخی از مسائل بسیار مهم نسبت به مساله خواب و زمان آن از دیدگاه اولیاءالهی.
  23. توصیه و تاکید بسیار زیاد مرحوم حداد رضوان الله علیه بر بیدار بودن افراد حتی اطفال در بین الطلوعین.
  24. واقعه عاشورا در طول تاریخ بشریت قضیه ای منحصر به فرد بوده و قیاس و تشبیه هر واقعی با آن جایز نمی‌باشد.
  25. بیان دیدگاه و نظر اولیاءالهی در دو جنبه ظاهری و باطنی نسبت به واقعه عاشورا.
  26. اهتمام بی اندازه اولیاءالهی نسبت به اقامه و احیاء مراسم عزای سید الشهداء علیه السلام در ماه محرم.
  27. دیدگاه نادرست یکی از افراد در ارتباط با قضیه عاشورا و پاسخ آن.
  28. جوهر شریعت رسول الله ولایت سیدالشهداء علیه السلام می‌باشد.
  29. بیان تفاوت میان واقعه عاشورا با سایر قضایا و وقایع در طول تاریخ حتی نسبت به جنگ های رسول اکرم و امیر المومنین علیهما السلام.
  30. تبیین سر و حقیقت پاسخ مرحوم علامه طهرانی به مرحوم مطهری در ارتباط با علت عدم حذف روضه های موجود در کتاب معاد شناسی.
  31. بیان برخی از اموری که رعایت آنها توسط افراد در مجالس سید الشهداء علیه السلام لازم می‌باشد.
  32. در دنیا تنها راه و مسیری که قادر بر گرفتن دست انسانها و رساندن آنها به حقیقت و سر منزل مقصود می‌باشد فقط و فقط راه سیدالشهداء علیه السلام است.

متن:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین والصلوة و السّلام علی  سیّدنا و نبینّا ابی القاسم محمّد و علی اله الطیّبین الطّاهرین و اللّعنةُ علی أعدائهم أجمعین

امام صادق عليه السلام به دنبالة فقرات حدیث عنوان بصري به اين جا مي‌رسند كه مي‌فرمايند «ايّاك أن تأكل مالاتشتهيه».

صحبت در رياضت نفس بود، رياضت يعني آماده كردن و از حالتي به حالت ديگر برگرداندن، راض، يروض به معناي گردش كردن است، به معناي حركت كردن است، به معناي جَوَلان دادن است.

در اين فقره امام عليه السلام به دنبال يك دستورالعمل جدّي براي رسيدن به آن مباني و مفاهيمي‌ هستند كه در قبل از اين فقره تذكر دادند و براي عنوان بيان كردند و از اين به بعد حضرت شروع مي‌كنند به كيفيت رسيدن به اين مقصود و به اين مطلوب كه همين طوري و سردرهوا نمي‌شود بالاخره يك حساب و كتابي دارد، هر كسي مي‌خواهد به آن مسائل برسد بسم الله! اينها را بايد انجام بدهد و اگر قصور داشته باشد، براي او، آن مباني و آن معاني و ‌آن مراتب حاصل نمي‌شود، ده سال كه سهل است، بيست سال، پنجاه سال و پنج هزار سال هم در اين مسائل سير كند، بر او چيزي اضافه نخواهد شد و ما اينها را خودمان مشاهده كرديم، ما اين مسائل را تجربه كرديم و ديديم كه مسئله همينطور است.

البته نفس در گرايشهاي خود و در تمايلات خود ممكن است كه گزينه‌هايي را انتخاب كند، همان طوري كه خدمت دوستان قبلاً عرض شد، هر لباس كهنه پوشيدني دلالت بر زهد نمي‌كند و هر غذاي غير متعارفي دلالت بر پرهيز از دنيا نمي‌كند، زهد به معناي دوري كردن از هواي نفس است، گاه ممكن است كه خود نفس به جهتي از جهات لايعدّ‌ و لايحصي، تمايلي به زندگي متعارف نداشته باشد و مي‌خواهد خودش را در زيّ ديگري قرار بدهد، در وضعيت ديگري مي‌خواهد خود را قرار بدهد، نمود او در ميان افراد يك نمود ديگري مي‌خواهد باشد و از اين حالت لذّت مي‌برد، لذّتي كه اگر بخواهد در متابعت از آن سنّت متعارف باشد هيچ گاه نمي‌برد و او به دنبال لذّت خود است، منتهي آن لذّت كه لذّت دنيوي است چون در آن قالب براي او حاصل نمي‌شود در اين قالب به دنبال او مي‌گردد.

اگر بخواهد مثل ساير افراد بپوشد خب مردم مي‌گويند اين هم مثل بقيّه است، اگر بخواهد غذاي سايرين را بخورد مردم مي‌گويند اين هم مثل بقيّه است، پس تمايزي ندارد، اگر بگويند رفت و آمدش و جايش و منزلش مثل ساير افراد هست، پس مثل بقيه هست، بنابراين ديگر تمايزي ندارد، ديگر چه در دست دارد كه با آن خود را به مردم بنماياند و در ميان مردم بزرگ جلوه كند؟ و مورد تملّق مردم واقع بشود؟ و همين مسئله مورد جذب قرار بگيرد؟ و مردم به سمت او جذب بشوند؟ راه ديگري پيدا نمي‌كند براي اين مسئله، و در اين جا است كه از آن قصور اطّلاعات و قصور معرفت و قصور علم و ادراك و متابعت عقلاني مردم، سوء استفاده مي‌شود.

آن شخصي كه به دنبال حقيقت و به دنبال مطلب است به اين مسائل نگاه نمي‌كند چون اين مسائل در نقطة مقابل با مسير او قرار دارد، اين مربوط به مردم دنيا و مردم عادي است، مربوط به ارتباطات عادي است، مربوط به تفكّرات عادي است، مربوط به امور عادي است.

در اينجا راه نفوذ در ميان افراد به آن زهد غير واقعي درآمدن است، به زیّ غيرطبيعي درآمدن است، اين گونه انسان مي‌تواند در ميان مردم نفوذ پيدا كند و مورد توجه آنها باشد، امّا اگر سطح معرفت مردم بالا رفت و ميزان اطّلاعات آنها ترقّي نمود و ملاكهاي براي تشخيص در آنها تصحيح شد، آن گاه ديگر اين گونه افراد جايي در اجتماع اطراف خودشان ندارند، زيرا اگر بخواهند مثل ساير افراد زندگي كنند خب با توجّه به تهي بودن و خالي بودن بضاع عرضه، مَحَلّي از اِعراب نخواهند داشت و اگر بخواهند خارج از اين زيّ، زندگي كنند طبعاً اين افراد ديگر نمي‌توانند اين ملاكات را به اطرافيان خود عرضه كنند، لذا به طور كلّي جامعه اين گونه امور را حذف خواهد كرد و طرد خواهد كرد، چون سطح معرفت جامعه بالا رفته، ملاكات را تشخيص مي‌دهد، متابعت از حق را خوب مي‌فهمد، بين كلام صادق و غير صادق را خوب تشخيص مي‌دهد، آن ميزان معرفتي اشخاص ملاك می شود براي اين كه جامعه آنها را بپذيرد يا آنها را نپذيرد، فقط اين ملاك است.

لذا ما مي‌بينيم در مسئلة سير و سلوك، دستوراتي كه داده شده در مورد تغذيه چه بسا به آن معناي واقعي و حقيقي خودش در آن معنا قرار نگرفته و برداشتي كه شده آن برداشت، برداشت غير صحيحي هست، مثل تصور همگان يا  اغلب در مسائلی نظیر مسائل سير و سلوك نسبت به پوشاك، نسبت به تغذيه، نسبت به البسه، نسبت به مسكن، نسبت به ارتباطات اجتماعي،…

به طوري كه امام عليه السلام در آن موارد بعداً مطالبي حضرت مي‌فرمايند، انسان بايد روشي غير از روش متعارف عرفي و اجتماعي در پيش بگيرد به نحو ديگري بايد باشد تا اين كه بتواند اين مسير را طي كند، گويا پيمودن اين مسير جز با برخود سخت گرفتن و خود را در مضيقه قرار دادن و از سايرين در اين گونه مسائل امتياز پيدا كردن حاصل نمي‌شود، بعضيها اشكالاتي دارند و نسبت به اين مطالب خب برايشان شبهاتي پيدا مي‌شود، از جمله مطالبي كه در خلال اين مدّت به طور مرتب بنده اطّلاع پيدا مي‌كردم اين بود كه به طور كلّي، چرا بايد راه خدا با مشقّت و با رياضت -همان طوري كه در كلام امام عليه السّلام هست- بايد طي بشود؟ مگر خدا چه صعوبتي دارد؟ چه ايرادي در اين جا در ارتباط بين بنده و بين پروردگار وجود دارد كه اين مسئله بايد به اين كيفيّت باشد؟ آيا با روش عادي و حركت و سير عادي انسان به خدا نمي‌تواند برسد؟ حتماً بايد به خود سختي بگيرد و خود را از نعمتها محروم كند؟ به اين نحو است که براي رسيدن به خدا از هر لذتي بايد چشم پوشي كند؟ پس اگر اين طور است چرا از اول خدا ما را اينگونه آفريد؟ و چرا اين خصوصّيات را در وجود ما جِبِلِّّي نمود؟ و چرا نفس را مدير و مدبّر اين بدن و جسم قرار داد؟ و چرا اين تعلّقات را در ما به وجود آورد؟ خب اينها از كجا آمده؟ محبتي كه مادر و پدر به فرزند دارد، اين محبّت از كجا آمده؟ آيا راه خدا بايد مساوي با قطع تعلّق و محبّت پدر و مادر به فرزند و زن و شوهر به يكديگر باشد تا اين كه انسان بتواند آن تعلّق واقعي را در خود ايجاد كند و آن محبّت واقعي را در خود به وجود بياورد و آن ارتكاز واقعي را در پيش بگيرد؟

بعضيها به اشتباه اين مسائل را تصّور مي‌كنند و به خلاف اين مطالب را تصور مي‌كنند كه در محبت به خدا، محبّت به زن و فرزند جايي ندارد! كسي كه راه خدا را مي‌خواهد برود بايد از دوست، رفيق، استاد، معلم، همسايه، قوم و خويش، همة اينها بايد قطع تعلّق كند! و نسبت به آنها بي تفاوت باشد و آن توجّه خود را تماماً به يك نقطه متمركز كند و حتّي نسبت به امور ظاهري بايد بر خود سخت بگيرد و از آن نعمتهاي الهي به حدّاقل بايد استفاده كند! ميوه‌اي كه مي‌خواهد براي منزل بگيرد بايد سعي كند كم ارزشترين آنها و غير قابل عرضه‌ترين آنها بايد باشد!، غذايي كه مي‌خواهد تهيّه كند بايد از غذاي نامرغوب باشد!، خب اينها مسائلي است كه بد فهميده شده و در غير از آن جايگاه واقعي خودش اين مسائل و مطالب قرار گرفته، همة اينها خلاف است.

اتّكاء به پروردگار و توجّه به پروردگار، يعني توجّه به نظام هستي! كسي كه مي‌خواهد به خود پروردگار توجه كند و تعلق خود را منحصر به ذات او بكند و ميل و محبّت خود را فقط در ذات پروردگار متمركز كند و از ساير مظاهر او غفلت بورزد، این تعطيل کردن اسماء و صفات كليه است، پس اين اسماء جماليّه و جلاليّه پروردگار مگر بيكار بودند در اين عالم كه اين نظام را به وجود بياورند؟ و اين امور را به وجود بياورند؟ و اين مظاهر محدودة مرتبطة با خود را در اينجا خلق كنند؟ اگر ذات پروردگار اقتضاء مي‌كرد كه فقط افراد به شخص و ذات او توجّه داشته باشند و از ساير مظاهر غفلت كنند ، پس چرا او واجد اسم رئوف و عطوف و رحيم و رحمان و ساير اسماء جماليّه شده؟ پس اسم رئوف براي چه آمده؟ اسم رحيم براي چه آمده؟ عطوف براي چه آمده؟ لطيف براي چه آمده؟ خفيّ الألطاف براي چه آمده؟ اين اسماء و صفاتي كه هر كدام از اينها منشأ براي ظهور آن حقايق وجوديّه در عالم امكان و در عالم خارج شدند آيا اينها عبث به اين امر مبادرت كردند و بيهوده كردند؟

يا اينكه بر اين اساس مقصد و مقصود و منظوري مورد نظر بوده، خداوند يك شيئ را خلق كند و بعد بگويد به او كاري نداشته باش! خب براي چه خلقش كردي؟ خدا يك امري را در انسان انجام بدهد، مثلا محبّت انجام بدهد، عطوفت انجام بدهد، انس در انسان به وجود بياورد، لطف در انسان به وجود بياورد، احساس در انسان به وجود بياورد، بعد بگويد به اينها ترتيب اثر نده!!، وقتي كه انسان ترتيب اثر ندهد، پس چرا از اوّل این‌ها را گذاشته؟ چه مقصدي از قراردادن اينها در جبلّت آدمي ‌است؟ چه هدفي پشت اين مسئله است؟ مگر خدا كار عبث انجام مي‌دهد؟ خدا به انسان فرزند بدهد، بعد بگويد نسبت به او محبت نداشته باش؟ خب خودت از اوّل آن محبّت را بگير! خدا خودش در آيه قرآن می فرماید «هوالذي ألّف بين قلوبكم» تأليف بين قلوب از كجا آمده؟ پيغمبر و رسول خدا فرمودند: اگر كسي را دوست داريد اين دوستي را به او اظهار كنيد، در دلتان نگه نداريد، نگوييد حالا بد است براي خودم نگه دارم! و آن به اصطلاح خودش يك موقعيّتي براي ما به حساب مي‌آيد!، آدم هر چيزي را نبايد بگويد!، نه! اين دوستي كه الآن نسبت به رفيقتان داريد، اين محبّت، محبّت الهي است، اين محبّت الهي از بالا آمده، از دست شما نيامده، چرا ديروز دوست نداشتيد؟ اين محبّت را اظهار كنيد، اظهار محبّت موجب پيوند است، موجب ألفت و انس است و تمام مسائل بر اساس محبّت شكل مي‌گيرد.

اگر مرد نسبت به زن محبّت دارد بايد اين را اظهار كند چون آن زن علم غيب ندارد كه بداند شوهر دوستش دارد يا ندارد! علم غيب ندارد، او نگاه به كارهاي ظاهري شوهر مي‌كند، مي‌بيند شوهر به او توجّه ندارد وقتي وارد منزل مي‌شود يك راست سرش را مي‌گذارد مي‌رود فرض كنيد كه توي فلان اتاق لباسش را در مي‌آورد، نه سلامي ‌مي‌كند نه پاسخي مي‌شنود، نه… خب حالا اين زن در اين منزل بوده، چند ساعت بوده، شما که بیرون بودي و حالا آمدي بايد يك توجهّي بشود، پس بالاخره اين گونه مسائل از كجا بايد بيايد؟ همین طور كه خود به خود از زمين نمي‌جوشد، يك ظواهري بايد داشته باشد، يك اعمال و كارهايي بايد انجام بشود، يك نمودهايي بايد داشته باشد، آن نمودها حكايت از مافي‌الضمير بكند، حكايت از آن واقعياتي كه در دل قرار دارد بايد بكند، اين دستورات، دستوارتي است که حالا در مورد اين مسائل بعداً صحبت خواهد شد، اينها دستوراتي است از نظام عالم كه نظام تكوين است و آن منشأ و مبدأ براي تشريع اين امور است.

چه اشكال دارد وقتي كه مرد وارد منزل مي‌شود او برود به سراغ زنش و سلام كند و ابراز محبت بكند، چه ايرادي دارد؟ مگر از مرديش كم مي‌شود؟ حالا من مَردَم تو بايد بيايي!، نخير اين حرفها نيست، بعضيها اشتباه متوجّه شدند يا نمي‌خواستند متوجّه بشوند آن چه را كه بزرگان فرمودند، و الّا مطالب خيلي روشن است، ديده شده بعضي از مسائلي وقتي كه پيگيري مي‌شود منشأش اموري است كه شخص بر اساس نفسانيّات خودش به حساب سلوك مي‌خواهد بگذارد، خب اين خيانت است، تو خودت با نفسانياتت مشكل داري چرا اعمالت را به حساب سلوك مي‌گذاري؟ من نبايد به زن سلام كنم!، وظيفة زن است سلام كند!، نخير نداريم، كجا داريم؟ كجا داريم كه وظيفة زن است به مرد سلام كند؟ حالا اگر او آمد و سلام كرد خيلي خب كار خوبي كرده، بسيار كار خوبی انجام داده، خدا به او اجر مي‌دهد، نه اين حرفها را نداريم مرد بايد به زن سلام كند، وقتي وارد منزل مي‌شود مرد بايد برود البته متقابلا وقتي كه مرد مي خواهد بيايد بيرون زن بايد بلند شود بيايد و تا دم در او را مشايعت كند، اين هم هست، اين كه فقط ما يك طرفه بخواهيم به مسائل نگاه بكنيم، تمام اين مسائل خلاف است و هيچ كدام را به حساب سلوك نگذاريم، هر كسي به حساب سلوك گذاشته خيانت كرده است در رسالت بزرگان و در رسالت اوليا و در رسالت ائمه     عليهم السّلام.

حالا شما با زنت مشكل داري آن يك مطلب ديگر است، از سر غُدّي و اينها برخواستي آن يك مطلب ديگر است، زير بار حق نمي‌خواهي بروي آن يك مطلب ديگر است، سر خود مي‌خواهي راهي را در پيش بگيري آن يك مطلب ديگر است، به حساب راه نبايد گذاشت، راه بزرگان اين نيست بنده خودم تجربه كردم هم در زندگي پدرمان و هم در زندگي ساير از اساتيد آنها اين گونه نبودند، در عين حال هر چيزي به جاي خود محفوظ، اطاعت زن از شوهر در جاي خود محفوظ، بدون اجازه شوهر نبايد از منزل بيرون برود، بدون اجازه از شوهر نبايد با كسي تماس بگيرد، بدون اجازة شوهر نبايد فردي را به منزل بياورد، کاری را نبايد بر خلاف رضايت شوهر انجام بدهد، اينها به جاي خود، از آن طرف محبّت كردن، تربيت كردن، تربيت كردن نه به معناي اَخم و تَخم و نمي‌دانم فرض بكنيد كه بكن و نكن و فقط همين است و غير از اين نيست، نه!، او را به نحو خداپسندانه و به نحو شايسته و به نحو انساني و به نحوي كه مورد رضاي خدا و رضاي اولياي خدا و مسير تعيين شدة از ناحية آنها است حركت دادن است.

بله اگر يك طرفه بخواهد باشد، خب معنا ندارد، نَفس پس مي‌زند، همان طوري كه اگر كسي بخواهد با خود ما اين گونه برخورد بكند خيلي از ما جبهه مي‌گيريم، مقابله مي‌كنيم، برخورد مي‌كنيم، در نفس خودمان نسبت به طرف جايگاهي قرار مي‌دهيم، خب همين طور هم آنها هستند، چه تفاوتي مي‌كند؟ انسان انسان است، انسان انسان است و داراي نفس است و بايد مطابق با همان شاكله‌اي كه خداوند آن شاكله را براي هر كدام از طرفين مقرّر كرده است بر طبق او بايد حركت كرد.

براي دو مريض يك نسخه نمي‌پيچند، اين نسخه مال اين مريض است، آن نسخه هم مال آن مريض است، اگر بخواهد اينها عوض بشود مرض مداوا پيدا نخواهد كرد، پس بنابراين آن چه را كه از روش بزرگان ما در اين مسائل ديديم كه البته به طور نسبتاً مشروح در اينگونه مطالب بعداً صحبت خواهيم كرد در جاي خودش، آن عبارت است از رعايت آن مسير و راهي كه تكوين مبدأ و منشأ براي اين مسير و اين راه است، لذا تشريع بايد هميشه بر اساس تكوين باشد، اين يك مسئلة واقعی است. و هيچگاه پيغمبران برخلاف تكوين نيامدند مردم را امر و نهي كنند، چون در تضادّ با واقع خواهد شد، بدن احتياج به استراحت دارد پيغمبران بيايند بگويند كه فرض كنيد كه حركت كنيد!، نمي‌شود، بدن نياز به حركت دارد، آنها دستور بدهند بنشينيد! اين نمي‌شود، انسان از نقطة نظر روح و نفس نياز به انجام دادن فلان كار را دارد، بگويند نكنيد، انسان نياز به ازدواج دارد وقتي كه رسيد به يك سني كه قابليت ازدواج در او محقّق مي‌شود و آنچه كه صفات هست، غرائز هست خصوصّيات هست، به آن مرتبه‌اي مي‌رسد كه انسان از آن حيثيّت استقلاليّة شخصية خودش كه تا به حال تنها بود، چون فقط مسئله مسائل ظاهري نيست، مسائل باطني منظور است، آن حيثيّت استقلاليّه كه تا به حال تنها بود، رفيق داشت يا نداشت فرقي براي او نمي‌كرد، تنها بود يا نبود براي او تفاوتي نمي‌كرد، با پدر و مادر بود يا نبود تفاوتي نمي‌كرد، يك محيطي بر حسب فرهنگ و شرايطي براي او به وجود آمده بود كه در آن، زمينه وجود داشت، در آن موقعيت حالا كم كم دارد خارج مي‌شود، نياز دارد، همين شخصّيت مستقل، همين كه براي خودش بود و مستقل بود، رفت و آمدش دست خودش بود، نشست و برخواستش دست خودش بود، تصميم گيريها تصميم گيريهاي شخصي بود، در اختيار راه خودش مستقلاً اختيار مي‌كرد، حالا مي‌بينيد كه آن شخصّيت بايد در كنار شخصّيت ديگری به حيات ادامه بدهد، اين موقع موقع ازدواج است، يعني در كنار اين شخصيت خود، شخصيت ديگري را قرار دادن، كأنّ احساس او اين است كه تنها بودن، با پدر و مادر بودن، با برادر و  خواهر بودن، با قوم و خويش و شريك و همسايه و هم كلاسي بودن نمي‌تواند يك چيزي كه در درون او است را تأمين كند، آن نقص را ترميم كند، آن خلأ را بخواهد بپوشاند، اين حالت ديگر حالتي است كه نفس، نه بدن، نفس و روح در یک چنين حالتي به يك نقطة از فعليّتي رسيده كه آن نقطة فعليّت براي حركت استكمالي خود ديگر نمي‌تواند تنها باشد، حالا كاري به بدن نداريم خود بدن اقتضائات خودش را دارد، بدن تشنه مي‌شود نياز به آب دارد، بايد آبش را بخورد، بدن نياز به غذا دارد، بايد غذا بخورد، بدن نياز به اكسيژن دارد همين طور هم خود بدن نياز به مسائل ديگري دارد كه آن هم به جاي خود محفوظ، عرض بنده فقط در مسئلة نفس است، نفس در راه استكمالي خود و طريق كماليّة خود به يك فعليتّي مي‌رسد كه از آن به بعد عبادتي را كه انجام مي‌دهد تنهايي جان ندارد، راهي را كه مي‌خواهد برود به تنهايي كشش ندارد، بنزين نمي‌رسد، كاربراتور خراب است، بايد تعمير بشود، سرويس بشود، تنظيم بشود، چون نمي‌تواند آن را كاملاً بكشاند، مي‌رود پِت پِت مي‌كند، هي خاموش مي‌كند، هل بدهيد، نمي‌دانم چكار بكنيد، روح نمي‌تواند به تنهايي این را بكشاند، اين همراه با فرد ديگري بايد اين حركت را انجام بده.

اگر اين مسئله نبود ازدواج در اديان الهي تشريع نمي‌شد، اين قضيه است مسئلة ازدواج فقط به يك نياز جنسي برنمي‌گردد، مسئلة ازدواج به نياز روحي برمي‌گردد، البتّه در يك همچنين زمينه‌اي خب بدن و جسم هم نياز به مسائل ديگري دارند، آن به جاي خود محفوظ و اين دو قضيّه تقريباً در يك زمان يا با يك تأخيري اين دو مسئله انجام مي‌شود، پس بنابراين نكته‌اي كه ما بايد در اين جا بدانيم اين است كه در مسئلة ازدواج معيار و مقصود و مقصد صرف يك ارتباط ظاهري نيست، حالا اينها را در مسائلي كه بعداً ‌راجع به اين قضيّه هست در مسئلة معاشرت در آنجا مطرح خواهيم كرد كه، چه قضايا و چه اسراري پشت اين مسئله قرار دارد كه اين نكته بدون يك ازدواج واقعی، نه ازدواج موقّت بدون ازدواج واقعی اين قضيّه حاصل نخواهد شد، يعني اگر كسي تا پايان عمرش هم ازدواج كند (ازدواج موقت) صد تا، دويست تا، سيصد تا، صد هزار تا، البته اگر برسد و خدا هم قوّت بدهد (مزاح)، تا هر چه قدر، اين قضيه تا به نحو ازدواج دائم نباشد، اين قضيه انجام نمي‌شود، اين نكته‌اي كه عرض كردم، به همين جهت است كه در شريعت اسلام اصل و اساس اوّل بر ازدواج دائم است نه موقّت، ازدواج موقّت به جهت ضرورت است، يعني چون شخص نمي‌تواند به جهتي از جهات و به علّتي از علل، به آن مسئله دسترسي پيدا بكند، حالا چه مثني و چه ثلاث و رباع، آن ديگر بستگی به شرايط فرد دارد كه يك یا دو یا سه یا چهار تا ازدواج منظور ازدواج دائم است، آن است كه اين حالت را در انسان ايجاد مي‌كند و الّا در ازدواج موقت اين قضيه پيدا نمي‌شود، مگر براي اينكه خلاصه تخفيفي پيدا بشود نسبت به برخي مسائل، نسبت به برخي مشكلات، خب در ضرورت وقتي كه نمي‌تواند انسان به جهتي از جهات و به واسطة شرائطي حالا چه شرائط شخصيّه، چه شرائط اجتماعيه، نمي‌تواند، آن وقت ديگر اسلام احكام و تكاليف ديگري را تقرير كرده است و اين كه در بعضي از جاها شنيده مي‌شود افراد غير مطّلع و نادان كه دربارة‌ ازدواج موقّت گفته‌اند كه اين مسئله، يك مسئلة سياسي است و در يك زماني ممكن است باشد و در يك زماني نباشد در يك زماني جعل بشود و در زمان ديگر برداشته بشود، اينها خلاف ما انزل الله است و خلاف شرع است.

ازدواج موقّت، ازدواج سياسي نيست، حكمي ‌است از احكام اسلام، مثل ازدواج دائم مي‌ماند، مثل ساير محلّلات مي‌ماند، مثل ساير محرّمات مي‌ماند مثل همه احكام مؤبد و دائمي ‌مي‌ماند و خليفة ثاني از سر خود و عناداً اين مطلب را زير پا گذاشت، در سنّت رسول خدا بوده است و حتّي در زمان خليفة ‌اول هم اين مسئله بوده و او وقتي كه آمد تصريح كرد كه متعتان كانتا محلّلتين في زمن رسول الله و أنا احرّمهما، دو متعه بوده كه يكي متعة عمرة تمتّع و ديگري متعه نساء كه هر دو در زمان رسول خدا بوده و اولی براي افرادي است كه بعد از شوال به حج مشرّف مي‌شوند و قصد حج دارند، عمرة آنها عمرة تمتّع خواهد بود، البتّه براي بعضي از افراد ولي بعض ديگر قِران خواهد بود، اين عمرة تمتّع به اين معنا است كه انسان وقتي كه از انجام عمره فارغ مي‌شود تا وقت حج مي‌تواند از احرام بيرون مي‌آيد و فقط از مكّه نبايد خارج بشود ولكن تمتّع با نساء ايرادي ندارد و اشكالي ندارد، منتهي ايشان از باب آن مسائل خاص و مسائل شخصيّه و افكار خاصّي كه ايشان داشتند، اين را تحريم كردند و حكم خدا را برداشتند و از رسول خدا سبقت گرفتند و پا را بالاتر از مقام رسالت و پيغمبري گذاشتند! حالا گاهي از اوقات اين جوري هم مي‌شود! و ايشان انجام دادند ديگر و لابُد حكم خدا را بهتر از رسول خدا شناختند!! و تعجّب اين است كه چگونه بسياري از اين سنّت تبعيّت مي‌كنند، اين باعث تعجّب است و همين طور مسئلة ديگر عبارت است از متعة‌ نساء كه همان ازدواج موقّت است، ازدواج موقّت هم به موازات با ازدواج دائم دراسلام تشريع شده و حكمش آمده و حلالُ محمّدٍ‌ حلالٌ‌ الي يومِ القيامى بوده و حرامُ محمّدٍ حرامٌ ‌الي يوم القيامى بر اين مسئله هست منتهي خب علي كل حال ايشان هم در اين جا بالاتر از حكم الهي و بالاتر از كلام وحي و بالاتر از كلام رسول خدا به تشريع پرداختند و خود را هم طراز با رسول خدا در اينجا قلمداد كردند و آمدند و اين مسئله را تحريم كردند و جالب اين است كه مي‌گويد أناَ أحرّمهما! من اينها را حرام مي‌كنم!، اي كاش مي‌گفتي من منع مي‌كنم، من جلوگيري مي‌كنم، من مخالفت مي‌كنم، ديگر نبايست بگويي كه من اينها را حرام مي‌كنم، اين حرام مي‌كنم يعني همان طوري كه رسول خدا حلال كرد من هم مثل او مي‌آيم حرام مي‌كنم و هيچ تفاوتي بين من و بين رسول خدا نيست!، خب حالا دارد حساب و كتابش را پس مي‌دهد و بعد می گوید: أُعاقبُ عَليهما یعنی و بر آنها عقاب مي‌كنم، يعني اگر كسي متعه انجام بدهد من حدّ جاري مي‌كنم، اين معنا معناي عقاب است، اگر كسي اقدام به ازدواج منقطع بكند من حدّ زنا بر او جاري خواهم كرد، ببينيد به كجا انسان مي‌رسد كه فرد باید برای انجام دادن حكم شرعي الهي حدّ زنا بخورد، بايد عقاب شود و بايد معاقب شود كه چرا به دستور پروردگار عمل كردي؟! چرا به دستور شرع عمل كردي؟! بايد از خدا بترسيم خلاصه، اينها همه براي ما عبرت است و عجيب است كه تاريخ همه چيز را نشان مي‌دهد، همه چيز را بيان مي‌كند و همه چيز را در اختيار انسان قرار مي‌دهد.

پيغمبرش آمد در مقابلش اينها هم آمدند و هميشه بوده و هميشه خواهد بود، اين انسان است كه بايد از ميان اين دو طريق كدام را اختيار كند و ببيند به كدام سمت و سو او را حركت مي‌دهند، خب اين مسئله مربوط به اين است، اين قضيه در اين موقع انجام مي‌شود يعني در اين موقعيّت و در اين ظرف براي انسان انجام مي‌شود لذا وقتي كه ما مشاهده مي‌كنيم و مي‌بينيم كه مرحوم آقا رضوان الله عليه ايشان به ازدواج دائم هميشه توصيه مي‌كردند به خاطر همين نكته بود، اين جهت بود، و الّا نه اينكه نظرشان در اين قضيه…. چون شنيدم كه بعضيها يك مطالبي داشتند، يك مسائلي شنيدند از ايشان و براي ايشان شبهاتي ايجاد شده، علي كل حال، صحبت در اين بود كه آيا راه خدا حتماً بايد با ریاضت باشد و بدون رياضت انسان نمي‌تواند برود؟! حتماً بايد با مشكلات باشد عرض كرديم خير مسئله اين طور نيست، راه خدا راهي است كه آن راه مطابق با  تكوين انسان آن راه تشريع شده، مطابق با ظرفيت انسان و مطابق با آمادگي انسان. در يك وقت انسان نياز به فلان غذا را دارد، فلان مواد را بايد به بدن برساند، بدن او و جسم او براي تأمين آن حيات خود و زيست خود و زندگي خود نياز به يك همچنين اموري را دارد به يك همچنين تغذيه را در آنجا بايد اين را انجام بدهد، در يك وقتي بدن نياز به اين گونه مسائل را ندارد اگر بخواهد زياده روي بكند ممكن است كه همين زياده روي براي او مشكل ايجاد بكند مثل افرادي كه خب نياز ندارند، همين غذاهاي معمولي هم مي‌تواند تأمين آن مواد لازم بدن را بكند و همين ميوه‌هايي كه خورده مي‌شود و به اين كيفيت مي‌روند مي‌پردازند به اين كيفيت در داروخانه‌ها و اينها از اين فرض بكنيد مكملهايي كه اصلاً معلوم نيست چي چي هست و غير از بين بردن كبد و کلیه هيچ خاصيتي ندارند، الآن بدن مي‌تواند تأمين بكند هي حالا مكمل روي مكمل، از اين قرصها و شربتهاي بيخود خوردن كه اثري ندارد، فقط اثرش تخريب است، تخريب كبد است و تخريب كليه است و همين طور ساير جهاز هاضمه كه بسيار مضرّ است و اين گونه انجام مي‌دهند و مي‌گويند براي ما لازم است! نه هيچ لزومي‌ندارد، در بعضي از موارد خب لازم است ولي در بسياري از موارد اينها لازم نيست.

پس بنابراين آنچه را كه در وضعيت عادي هر شخصي بايد به او بپردازد آن ملاك است براي انجام دادن، همان ملاك است براي پرداختن، از نقطة نظر تغذيه و از نقطة تغذيه كيفيت غذايي كه بايد به بدن برسد، حالا ما رواياتي كه مربوط به كيفيت تغذيه هست، از امام صادق عليه السّلام در طب الصّادق و همچنین از امام رضا عليه السّلام، به بعضي از آنها اشاره خواهد شد چون مطالب خيلي زياد است ولي من حيث المجموع، چكيدة ‌آنها را انشاءالله در اختيار رفقا قرار خواهيم داد كه چرا امام عليه السلام به عنوان يك فردي كه امام است بايد راجع به مسائل تغذيه صحبت كند؟ چرا امام رضا عليه السلام كه آن دنبال كننده و پيگير مسائل احكام و تشريع است، حضرت بايد راجع به مسائل كيفيت غذا خوردن، كيفيّت نوشيدنيها، انواع نوشيدنيها، تقسيم بندي مزاجها به چهار تا مزاج و موافقت هر كدام از اين غذاها با اين نوع مزاج كه هر مزاجي براي خودش يك دستگاه جدايي دارد.

البتّه امروزه به اين مسئله رسيده اند  که آن چه را كه در طبّ جدید اعتراض مي‌كردند نسبت به طب قديم كه مزاجها را به چند قسم سوداوي و صفراوي و بلغم و دم و تقسيم مي‌كردند، آنها اشتباه بوده، امروزه كم كم به اين نكته دارند مي‌رسند كه بر اساس گروه خون، كه هر گروه خوني براي خودش حساب و كتابي دارد، دارويش فرق مي‌كند، غذايش فرق مي‌كند، نوع رساندن ويتامين فرق مي‌كند، پروتئيني كه به اين داده مي‌شود به گروه O با گروه A فرق مي‌كند، هر كسي در وقت خودش بايد غذا بخورد، يكي غذايش بايد گوشتش كم باشد يكي زياد باشد، اينها اين همان است همان تقسيم هايي كه سابق بر اساس آن امزجة ‌اربعه و مزاجهاي چهارگانه قدما و در زمان ائمّه عليهم السّلام بوده، الآن به اين صورت و به اين كيفيّت مورد قبول دارد قرار مي‌گيرد و به اين مسئله دارند مي‌رسند كه دارو حتّي براي هر كسي و براي هر گروه خوني، دارو فرق مي‌كند، اين يك تأثيري داشته كيفيت پاسخگويي هر انسان و هر شخصي به آن دارويي كه به آن انجام مي‌شود بر اين اساس مختلف است، البته هنوز در اول راه است وليكن انشاءالله در اين قضيه پيشرفت بيشتري خواهند كرد، در اين رسيدن به آن چه را كه براي ما بزرگان و ائمّه در اين خصوص بيان كردند و همين طور اولياي الهي در موارد مختلف كه انشاءالله به اين مسائل هم بنابر حسب ظرفيت مجلس به اين مسائل يك مقداري خواهيم پرداخت در تلفيق بين كيفيت تغذيه جديد و قديم و اختلاف بين آنها و تأثيري كه تغذيه در روح و در نفس دارد كه انسان چگونه با اختلاف در تغذيه حال او فرق مي‌كند، مكاشفات او تغيير پيدا مي‌كند، كيفيت توجه او فرق مي‌كند، اينها همه برگشتش به همان چيزي است كه قدما در امزجة ‌أربعه آنها را بيان مي‌كردند و اين مسئله از طب جديد مغفولٌ عنه قرار گرفته بود.

آن چرا كه نظام تكوين براي انسان آن نظام را مقرّر كرده است بر اساس همان نظام انسان بايد حركت كند، بر اساس همان وضعيت بايد حركت كند، در راه خدا صعوبت وجود ندارد، صعوبت يعني برخلاف صلاح و برخلاف آن منفعت واقعي كه بر انسان مترتّب است انسان حركت بكند، اين معنا معناي صعوبت است، وقتي كه به شما دستوري بدهند كه آقا بر طبق اين دستور تغذيه داشته باشيد آيا اين صعوبت است؟ وقتي به شما دستور بدهند كه در طبق اين دستور فرض بكنيد كه حركت داشته باشيد، یا توقّف داشته باشيد صعوبت است؟ وقتي به شما دستور بدهند كه بر وفق اين دستور به مسائل شخصي و مسائل اجتماعي بپردازيد اين صعوبت است؟ يا اين كه انسان سر خود انجام بدهد و بعد با هزار خطر مواجه بشود كدام صعوبت دارد؟ كدام صعوبت دارد؟ اين مسئله بسيار مسئلة مهمي ‌است كه چگونه است كه در راه خدا و در مسير خدا و مسير سلوك نفساني آن راهي را كه در اختيار انسان قرار مي‌دهند سهل‌ترين، آسان ترين، بي‌خطرترين و بدور از موانع و بدور از آن پيامدها و تبعاتي كه ساير خطوط و ساير مسيرها و ساير راهها، دامن پويندگان خود را مي‌گيرد، است، اين راه آسانترين راه است.

نه به معناي بيخيال بودن، بي‌اعتنا بودن، بي‌توجه بودن، مهمل بودن، كسل بودن، بلكه در عين توجّه، در عين موشكافي كردن و يك يك قضايا و مسائل را بررسي كردن و بر طبق همان ملاكها و مناطهايي كه در اختيار اين پويندگان مسير خدا قرار دادن حركت كردن است، بي‌خيال بودن نيست، بي‌خيال بودن، لاابالي بودن، بي‌اعتنا بودن، اين مال جُهّال است، اين مال عوام الناس است كه به هر بادي به همان سمت به حركت درمي‌آيند و با هر وزشي اختيار خود و عنان انتخاب خود را از دست مي‌دهند، بلكه، در راه خدا و در مسير بزرگان هر قدمش اختيار است و انتخاب، نشستنش انتخاب است و بلند شدنش انتخاب است، نه در آن جايي كه بايد نشست برمي‌خيزند و نه در آن جايي كه بايد حركت كنند مي‌نشينند، اين مسير سهل‌ترين، بي‌دغدغه‌ترين، معتدل‌ترين و آسانترين و موزون‌ترين راهي است كه بزرگان در اختيار قرار داده اند، تجربه‌اش هم ديديم، خودمان هم به چشممان ديديم، در آن مسائل، گذشته، حال، آينده تمام آن چه را كه بالاخره هر كسي به راهي مي‌رود، هر كسي به صراطي مي‌رود، ما تجربه كرديم و ديديم كه چگونه متابعت ملاكهاي اولياي خدا و چگونه پيروي از آن دستورهايي را كه در طول مدت دهها سال از بزرگان شنيديم و تجربة شخصي آنها را به خاطر سپرديم و آن چه را كه براي سعادت و براي عافيت، عافيت واقعي، عافيت نفساني، عافيت روحي، اللهم إني أسئلك العافيه نشنيديد در ادعية امام سجاد عليه السلام، امام صادق عليه السلام، مي‌فرمايند:  اللهم اني اسئلك العافيى، عافيت يعني چه؟! يعني محفوظ ماندن از خطرات، محفوظ ماندن از توهّمات، محفوظ ماندن از تخيلاتي كه ديگران آن توهمّات و تخيّلات را تعقلات مي‌پندارند، از آنها انسان محفوظ بماند، اين را مي‌گويند عافيت، انسان در هر راهي كه مي‌رود در آن راه با وجدان راحت برود، آخ چرا اين كار را كردم در آن نباشد، آ‌خ اي كاش اين كار را نمي‌كردم، هان اي كاش اين كار را نمي‌كردم، اي كاش اين كار را مي‌كردم، اي كاش، اي كاش باعافيت منافات دارد، آن مسيري را كه بزرگان آن مسير را براي انسان قرار دادند، خب آن مسير چيست؟ غير از مسير متابعت از حق است؟ مگر آنها براي ما دلسوز نيستند، مگر چه نفعي آنها مي‌برند آنها كه مي‌گويند از اين جا حركت كن، از اين جا حركت نكن، دنبال اين باش دنبال آن نباش يا اين كه دنبال هيچ كدام نباش، هان؟ آنها چه نفعي مي‌برند؟ چه نفعي متوجه آنها مي‌شود؟ كي انسان مي‌فهمد؟ آن وقتي كه قضايايي مي‌گذرد مسائلي كه اتفّاق مي‌افتد بعد مي‌گويد عجب، اي كاش ما گوش مي‌داديم، اي كاش ما به اين مسائل توجّه مي‌كرديم، حالا وجدانمان هی ما را سرزنش نمي‌كرد، حالا وجدانمان به ما نهيب نمي‌داد، آن موقع، آن موقع.

پس راه خدا نزديكترين راه و سهلترين راه است، آنچه را كه براي جسم ما در هر موقعيتي لازم است راه خدا مي‌گويد بايستي كه نسبت به آن اقدام كني، اگر براي تو بيماري پيش آمد راه خدا مي‌گويد بايد پيش متخصصش بروي آيا اين سخت‌ترين است؟! اگر مي‌خواهي چيزي درست كني، بايد بهترين را درست كني؟ آيا اين راه خدا موجب صعوبت كار است؟ اگر مي‌خواهي شغلي را انتخاب كني بايد آن بالاترينش را در نظر بگيري، مي‌خواهي بروي درس بخواني وارد حوزة ‌علميه مي‌خواهي بشوی، علوم آل محمّد را مي‌خواهي در پيش بگيري به آنها مي‌خواهي بپردازي بايد به مرتبة اجتهاد برسي و كمتر از اجتهاد را نمي‌پذيرند آيا اين صعوبت دارد؟! به بالاترين رسيدن صعوبت است؟! وقتي كه مي‌خواهي در دانشگاه بروي بايد به آن بالاترين مرتبة دانش و اطّلاعات باید دسترسي پيدا بكني، آيا اين صعوبت دارد؟! رسيدن به برترين، رسيدن به كاملترين و رسيدن به آن نقطه‌اي كه اين نفس مي‌تواند و استعداد دارد به آن نقطه برسد، اين كجايش بد است؟! اين بد است؟! اين سخت است؟! اين خلاف مسير عالم خلقت یا مسير عالم تكوين است؟! در آن روزي كه بدن تو احتياج دارد به اين مقدار از انرژي، به اين مقدار از غذا به اين مقدار از مواد، امروز بايد او را برساني، فردا بدن تو به اين مقدار نياز ندارد، راه خدا مي‌گويد يك وعده غذايت را بايد حذف كني، اين صعوبت دارد؟ اين مشكل است؟ يا نه اين عين واقع و عين حقيقت و عين انطباق مسير با تكوين است و هر شخصي براي خودش پزشك است، هر شخصي خودش مي‌داند الآن در چه وضعيت قرار دارد؟ چقدر بايد غذا بخورد؟ كي بايد بخورد و كي بايد دست بكشد، كي بايد امساك كند.

مرحوم آقا كه مي‌فرمودند هفته‌اي در ماه چهار روز روزه بگيريد يا اینکه به بعضی‌ها مي‌فرمودند هفته‌اي دو روز را روزه بگيريد، اين روزه گرفتن آيا به معناي مشقت يا به معناي تحميل يك امر شاقّ و صعبي است؟ يا اين كه براي سلامتي خودش مي‌گويند؟ نمي‌خواهي نكن، چهار ماه روزه نگير، اين قدر بخور و خيلي خب اين چه اثري بر این قضیه مترتب مي‌شود؟ وقتي كه بزرگان دستور غذايي مي‌دادند به شاگردان خودشان اين نفعش به چه كسي مي‌رسيد؟ به خود او مي‌رسد، آن وقت بلند نمي‌شود فردا بيايد بگويد آقا براي نماز شب نتوانستم بلند شوم، مي‌گويند شام چه خوردي؟ رفته بوديم مهماني، اين را خورديم، اين را خورديم، فيل هم بود نمي‌توانست بلند شود تو كه ديگر حالا جای خود داری، خب معلوم است با يك همچنين وضعي اين بدني را كه خدا قرار داده، اين وضعيتي را كه او قرار داده، يك اقتضائي مي‌كند و اقتضاءش‌ اين است كه شب سبك بخوري، شب چيز سنگين نخوري، زود بخوابيد، خواب را قبل از نصف شب حتماً قرار بدهيد، يك ساعت خواب قبل از نصف شب با چهار ساعت خواب بعد از نصف شب مي‌تواند برابري كند، بعد از نصف شب ديگر آن فشاري كه نبايد به مغز بیاید، آمده، خواب بعد از نصف شب دیگر فايده‌اي ندارد، شب نمي‌تواند اين سلولها را در خواب جبران كند، اين مربوط به خواب قبل از شب است. خب گوش نمي‌دهند، صحبت مي‌كنند، مي‌نشينند به حرف زدن، فلان مهمان مي‌رود مي‌آيد و همیشه كساني و مسائل ديگري كه امروزه…. بالاخره از اين تفنّنها و سرگرميها خيلي زياد است، نتيجه اين مي‌شود ساعت ۱۲، ۱، ۲ تازه مي‌گيرد مي‌خوابد و بعد چيزي باقي نمي‌ماند و بعد هزار تا مرض و مشکل اعصاب و چيزهاي ديگر…

اين مسئله خواب بسيار مسئلة مهمي ‌است حالا در اين قضيه صحبت مي‌كنيم، بسياري از بيماريهايي كه مربوط به ساير اعضاي انسان است، بسياري منشأ عصبي دارد، يك روز در بيمارستان در خدمت مرحوم آقا بوديم، مرحوم آقا گاهگاهي يك مسائلي مي‌فرمودند، يك مطالبي به خود بنده مي‌فرمودند، مثلاً در همان وقتی كه دچار ناراحتي قلبي شدند، اصطلاحاً آنوریسم قلبي به آن مي‌گويند آنوریسم آئورت مي‌گويند، وقتي كه دچار اين شده بودند، هر كسي در آن جا يك حدسي مي‌زد به يك نقطة مشتركي هم تقریباً نرسيدند تا آنجا كه در نظرم هست چون بنده آن جا بودم پيش ايشان، فقط به عنوان يك درد به اصطلاح سينه تشخيص داده شده بود، همين، بيش از اين چيزي نمي‌گفتند، یک آنژین سطحی می‌گفتند، ديگر اين طرف، آن طرف، هي چيزهاي مختلف، خلاصه خيلي مسئله واضح نبود، يك روز نشسته بودند من رو كردم به مرحوم آقا، گفتم آقا حالا از اينها بگذريم قضیه شما چيست؟ گفتند پارگي آئورت است، اينها هم هنوز نفهميده اند، راحت كردند، بعد گفت تو چیزی نگويي ها، اين پارگي آئورت است اينها هنوز نفهميده اند و همین طور گاهي مسائلي بود كه ما از ايشان مي‌شنيديم، منتهي خب اين طور نبود كه هميشه باشد، يك روز من به ايشان عرض كردم كه آقا من خيال مي‌كنم كه نود درصد بيماريهايي كه براي بدن پيدا مي‌شود اين منشأ عصبي دارد، ايشان فرمودند بگو نود و نه درصد، يك درصد منشأ غير عصبي دارد، نود و نه درصد همه منشأ عصبي است، منتهي به ساير مسائل و اينها مراجعه مي‌شود، البته فرمودند كه بعداً پزشكي و طب به اين جا خواهد رسيد كه در قسمت اعصاب مسائل خيلي مهم است، اين كه اولياي خدا نسبت به استراحت به اصطلاح مبكّل يعني به اصطلاح زود، زود هنگام و همين طور راجع به بيدار شدن قبل از فجر تأكيد مي‌كردند مال اين قضيه است كه در مسئلة سيستم عصبي بدن و مزاج بدن خواب نقش اساسي دارد، اين خواب بعد از نصف شب فايده‌اي ندارد، بايد قبل انجام بگيرد تا اين كه بتواند آن آثار خودش را داشته باشد، خب ببينيد راه خدا چه مي‌گويد؟ خب همين را مي‌گويد ديگر، مي‌گويد آقا شب سبك بخور بگير بخواب، صبح زود بلند شو، مرحوم آقاي حداد به بنده فرمودند كسي كه بين الطلوعين بيدار نباشد آن روز رزق ندارد نه منظور از رزق، نان و آب است آن رزقي كه براي حيات او و براي رشد او در آن روز و براي بقاء روح و معنويت در آن روز قرار مي‌دهند اين را در بين الطلوعين مي‌آورند حالا اگر انسان مريض است، كسالت دارد، وقتي طلوع آفتاب مي‌زند يك ساعت بخوابد يا مثلاً فرض كنيد يك قدري مي‌گذرد يا بين صبح و بين ظهر اگر مجال پيدا مي‌كند كه خيلي مستحب هم هست قيلوله بسيار مستحب است ولي كساني كه بين الطلوعين مي‌خوابند آن روز از رزق معنوي محرومند، حتي ايشان به مرحوم پدرمان مي‌فرمودند، من خودم داشتم مي‌شنيدم، من داشتم مي‌شنيدم كه فرمودند: آقا حتّي بچّه‌‌هاي كوچك و اطفال را هم بيدار كنيد، حتّي بچّه‌هاي كوچك و اطفال را بيدار كنيد، بعد مرحوم آقا مي‌فرمودند آخر اينها خوابند بعد مي‌آيند خلاصه بهم مي‌ريزند، ایشان می فرمودند: خب با يك لطافتي با يك لطفي با يك وضعيتی كه خلاصه خيلي هم… يعني اين قدر تأكيد داشتند بر وضعيت خواب آنها که به نحوي باشد كه بتوانند اينها هم استفاده خودشان را در آن روز ببرند، خب مسائل زياد است.

مطالب را به عنوان مقدّمه عرض كرديم و اين مسئلة جنبة مقدّمي ‌داشت براي وارد شدن در آن بحث تغذيه كه انشاءالله اگر توفيق داشته باشيم در مواقع خودش، خدمت رفقا خواهيم بود و تا حدودي از اين مسائل، آن چه را كه شنيديم و آن چه را كه در اخبار آمده و از ائمّه عليهم السلام در اين مسئله رسيده، خدمت رفقا عرض خواهيم كرد، نگاه به ساعت كردم ديدم كه دير شده و منتهي چون ديگر محرم نزديك شده، گفتم كه اگر يك چند كلمه‌اي هم راجع به محرّم و كيفيّت عزاداري و واقعة اين حادثة منحصر به فرد در تاريخ خدمت رفقا بگوييم از باب تذكّر بي مناسبت نیست.

مسئلة سيدالشهداء عليه السلام، يك مسئلة شوخي نيست و نبايد اين مطلب را با ساير مطالب خَلط كرد، نبايد مخلوط كرد، نبايد مقايسه كرد، تشبيه ساير حوادث با قضية عاشورا حرام است، زيرا به طور كلّي در واقعة عاشورا مسئله چيز ديگري بوده، اين حادثه يك حادثة ديگري بوده و در تحت تفكّر ما نمي‌گنجد، اين قضيّة روز عاشورا و مسائلي كه اتفاق افتاده و اسراري كه در اين واقعه از آن حضرت ظهور پيدا كرده و همين طور بعد از اين واقعه، البتّه بعضي از اينها را بنده جَسته و گريخته در بعضي از سخنانم  عرض كرده ام و گفته ام كه نظر بزرگان نسبت به اين حادثه يك نظر ديگري است، يعني نسبت به دو جنبة ظاهري قضية عاشورا و همين طور جنبة باطني، بزرگان نسبت به اين دو مطلب خيلي نظر داشتند و خيلي توجّه داشتند، آن قدر اين قضية كربلا و ايّام محرّم مهم است، كه دأب بزرگان و اولياي خدا و عرفا بر اين بوده كه در ايام محرم حتي از مطالعة كتب علمي احتراز مي‌كردند كه نفس در اين ايّام فقط در يك جا متمركز بشود و توجّه نفس فقط بر سيّدالشهدا باشد تا بتواند بيشتر بگیرد ذهن اين طرف و آن طرف نرود نه نسبت به مسائل لغو و عبث و مسائل بيهوده و اينها! اينها که اصلاً جاي صحبت ندارد، حتّي نسبت به مسائل علمي‌، اين كه الآن در حوزه دهه تعطيل مي‌شود، يك جهتش همين است يعني صرف نظر از تبليغ. اين است كه بزرگان در سابق نسبت به قضية عاشورا، يك مسئلة خاصي داشتند حتي درس گفتن كه خب همين درس است، همين درسها و علوم اهل بيت است ديگر، ولي در عين حال باز توجه اين بوده كه به مَقتَلها پرداخته بشود به تاريخ پرداخته بشود، به مسائلي كه انجام شده پرداخته بشود، اذهان متوجه بشود.

لذا از نقطة نظر ظاهر خب مشخص است كه چه قضيه‌اي اتفاق افتاد، چه حادثه‌اي اتفّاق افتاد و در رشد ديانت و تشييع الهي و شريعت رسول خدا چه تأثيري داشته، بدون هيچ گونه گزافه گويي و هيچ گونه اغراق اگر قضية عاشورا اتفّاق نمي‌افتاد اسمي ‌ديگر از اسلام نبود، به هيچ وجه ديگر اسمي‌ از اسلام نبود و اسمي‌ از اسلام الآن هم نبود، همين الآن نبود، آن چه را كه باعث شده است، همين اسلام و تشيّع در طول زمان باقي بماند و در استمرار تاريخ در مظاهر مختلف، كشورهاي مختلف، ملّتهاي مختلف اجتماعات مختلف خودش را نشان بدهد، اين واقعة عاشورا است، يعني آن روح سيّدالشّهدا، آن نفس سيّدالشهدا، آن حقيقت سيّدالشهدا، در احياي شريعت جدّش پيوسته، لاينقطع اين شريعه را باز نگه داشته است و اگر نبود، هيچ خبري نبود و ما مشاهده مي‌كنيم كه  آن چه را كه باعث بقاء اسلام شده است و باعث بقاء تشيّع شده، آن احياء مراسم عزاداري ائمّه عليهم السّلام، مخصوصاً مسئلة عاشورا است، كه وقتي ايّام محرّم مي‌آيد به طور كلّي فضا، خانه تكاني مي‌شود، هوا، خانه تكاني مي‌شود، دلها همه منقلب مي‌شود، برمي‌گردد، خيلي اين قضيه عجيب است، يعني يك واقعه‌اي است كه ما نمي‌توانيم فقط اين واقعه را در انسانها و در بشر بخواهيم جستجو كنيم، كل عالم، اصلاً كل عالم در اين واقعة عاشورا متحوّل مي‌شود، نه فقط انسان و شيعيان و عدّة خاصّي از آن افراد، لذا با اين كه همه جور افراد آمدند، همه جور رفتند، با هر شخصيّتي، با هر وضعيتي، آنچه كه مانده تا الآن سيّدالشّهدا است، مي‌‌آيند، افراد زيادند، اشخاص زيادند، افراد، معاريف در دنيا، هر كدام بر حسب موقعيّت خودشان، بر حسب شخصّيت خودشان، ولو شخصيت كاذب، ولو شخصيت كاذب باشد، آمدند، چند صباحي صیت و شهرتي به هم زدند و بعد رفتند، آنچه که هست آن مربوط به سيّدالشّهدا است، سيّدالشّهداء تبليغ نمي‌خواهد، سيّدالشّهدا تحريك دادن مردم نمي‌خواهد، سيّدالشّهدا نياز به اين چيزهايي كه در دنيا متداول هست ندارد، سيّدالشّهدا با دلهاي مردم ارتباط دارد، اين كه ديگر نياز به پرچم ندارد، سيّدالشّهدا با نفوس مردم در ارتباط هست، نفس را انسان چكار مي‌خواهد بكند؟ اين مسئله مربوط به ظاهر، چه در ظاهر بايد انسان نسبت به اين مسئله اهتمام داشته باشد، عزاداري سيّدالشّهدا از مهمترين مسائلي است كه بايد شيعيان به او بپردازند، مسئله، مسئلة واقعي است، مسئلة حقيقي است، در اين  عزاداري بايد توجّه به خود آن حضرت باشد به مجلس و اين طرف و آن طرف و كم آمدن و زياد آمدن و نمي‌دانم پخش شدن و نشدن نبايد باشد، مجلس بايد منعقد باشد، دو نفر بيايند، دويست نفر، دويست هزار نفر، تفاوتي نبايد داشته باشد.

من يادم هست در زمان سابق بعد از انقلاب، آن موقع نياز به آن تظاهرات بود مردم بيايند و به دنيا نشان بدهند، كه خب بالاخره اهتمامي‌ كه داشته براي از بين بردن آن نظام و براي تجديد اين نظام، احداث اين نظام، نظام به اصطلاح اسلامي دنيا بدانند كه مردم خودشان رغبت دارند و علاقه دارند، خودشان اين را مي‌خواهند، آن موقع صحبت از اجتماع خيلي بود اين كه اجتماعات خيلي زياد باشد، تظاهرات باشد، مردم هي بيايند در خيابانها بالاخره دنيا بدانند كه اين نظامي‌ كه رفته با زور و اينها نرفته، خود مردم خواستند، مردم خواستند و آن را آوردند و الآن هم دارند آن را حمايت مي‌كنند، تظاهرات مي‌كنند، راهپيمايي مي‌كنند، يكي از اين افراد در آن موقع يادم است كه گفته بود كه در آن ايّام اتّفاقاً مصادف شده بود با ايّام محرّم او گفته بود كه من نمي‌گويم عزاداري نكنيد ولي تظاهرات بكنيد، اين را در تظاهرات انجام بدهيد، خب اين قضيه را اگر انسان بخواهد نگاه كند مي‌بيند خيلي تفاوت مي‌كند با آن چه را كه فرهنگ شيعه حكم به او مي‌كند، من نمي‌گويم عزاداري نكنيد، بكنيد ولي تظاهرات باشد! يعني چه؟ يعني عزاداري سيّدالشّهدا در رتبة دوم قرار دارد! عزاداري خيلي مورد توجّه نيست!، آنچه كه مورد توجّه است اين است كه دنيا ببينند كه الآن اين خيابانها پر است، درست؟! اين غلط است! اين غلط است! اين نشان مي‌دهد كه سيّدالشّهدا را ما نشناختيم، ولايت را ما نشناختيم، تشيّع را ما نشناختيم، ما تشيع را نشناختيم ما حقيقت ولايت و دين را نشناختيم، ما نفهميديم هنوز كه جوهر شريعت رسول الله ولايت امام حسين علیه السلام است، اين را نشناختيم. اين جوهر از او بگيرند اين شريعت مي‌شود چي؟ رباط، رباط مي‌شود، فرق بين رباط و بين انسان در چيست؟ شما بين رباط و بين انسان چه فرقي را مي‌گذاريد؟ هيچي! فرق بين صفر و بين بي نهايت، انسان بي نهايت است، ديگر انسان حدي ندارد و شما نمي‌تواني به انسان نمره‌اي بدهي ولي رباط چيست؟ صفر، يك، دو، بالاخره بر حسب آن كاري كه دارد انجام مي‌دهد و آن برنامه‌اي كه به اصطلاح در او قرار داده شده و غير از اين كه نيست.

فرق بين ديني كه سيّدالشّهدا در او نيست و بين ديني كه سيدالشهدا در او هست فرق بين رباط و بين انسان است، اين است قضيه، به خاطر همين مسئله است كه اولياء و عرفا نسبت به اقامة عزاي محرّم اين قدر تأكيد داشتند، آن كه در فكرش عزاي سيّدالشّهدا نيست، او رباط است، آن سيّدالشّهدا را به خاطر ظهورش در اين مظهريّت مي‌پسندد، نه بيشتر، لذا امام حسن را نمي‌پسندد، امام سجّاد را نمي‌پسندد، امام باقر و صادق كه هيچ، چرا؟ يك همچنين ظهوري آنها نداشتند. حالا بلايي كه بر سر امام سجّاد آمد كمتر بود از آن قضايايي كه در عاشورا اتّفاق افتاد؟ آن مسائلي كه براي امام سجّاد اتّفاق افتاد، حتماً بايد با آن كيفيّت همه از اين دنيا بروند؟ كجا آن قضاياي اسارت و مسائل شام و كوفه و نمي‌دانم به زنجير كشيدن كه تا آخر عمر امام سجّاد اثر آن غل و زنجيرها بر پشت آن حضرت بود و كسي از اين قضّيه اطّلاع نداشت، آنها كجا بود در روز عاشورا؟ و واقعاً اين آن چيزي است كه دست ما از آن خالي است.

وقتي كه مرحوم قاضي مي‌فرمايند من وجب به وجب صحن سيّدالشّهدا را خوابيدم آن وقت شما بياييد نگاه كنيد ببينيد به اين عرفا چه مي‌گويند؟ اينها ولايتي نيستند! اينها خيلي دنبال رو ائمّه نيستند! اينها خيلي با اين مسائل ميانه ندارند! خب اين واقعاً ‌نهايت بي‌انصافي است. آيا مسئله اينطور است؟ آن اهتمامي ‌كه مرحوم والد به عزاداري سيّدالشّهدا و ائمّه داشتند ما آن اهتمام را در كجا مي‌توانيم پيدا بكنيم؟ در كجا مي‌توانيم پيدا بكنيم؟ مرحوم والد راجع به كيفيّت نگرش استادشان در روح مجّرد راجع به قضية عاشورا خب همه    خوانده ايد ديگر، چه فرمودند؟ چقدر بر اين مسئله اعتراض شده و تمام اين اعتراضها والله و بالله و تالله از روي عناد بوده است و از روي لِجاج بوده است و از روي اِنكار بوده است! چه قدر ايشان اين قضيه را بيان كردند، آيا نسبت به عزاداري سيّدالشّهدا استاد ايشان بي تفاوت بودند؟ اگر بي تفاوت بودند پس چرا هر روز دهة محرم به ما مي‌فرمودند زيارت عاشورا بخوانيد بعد از نماز صبح؟ در همان زماني كه خود ما در كربلا بوديم، در آن جا مشرّف بوديم، پس چرا خودشان در دهة‌ عاشورا اصلاً مسئله‌شان تفاوت مي‌كرد با ساير ايّام؟ واقعاً خيلي عجيب است.

در روز عاشورا نشسته بوديم ما در خدمت ايشان يك مرتبه سر و صدایی آمد معلوم شد كه يكي از اين دسته هاي عزاداري از چند فرسخي مي‌آيند به سمت كربلا و دستة معروفي است دستة‌ طویريج به آن مي‌گويند، مي‌آيند و با يك وضعيتي، چهار فرسخ همين طور بندگان خدا پياده مي‌آيند، ايشان فرمودند كه همه بلند بشويد برويد و با اين دسته همراهي كنيد، امام زمان عليه السلام به اين دسته، به خصوص، يك عنايت خاصي دارند آن وقت مي‌گويند اينها اهل ولايت نيستند! اهل عزا نيستند! اهل توسل نيستند! كه ما همه بلند شديم حتّي مرحوم آقا هم آمدند و رفتيم در آن جا يك مقداري همراهي كرديم، البتّه آنها در حركتشان تند و سريع بودند و ما رفتيم در آنجا و خود ايشان فرمودند كه در اين دهه سيدالشّهدا عليه السلام عنايت خاصي دارند نسبت به عزادارانشان ولي در روز عاشورا يك كوزة ‌آب نگه داشته اند آن را به اين طویريج مي‌دهند، اين حرف كيست؟ اين حرف آن عارفي است كه مرحوم پدر ما در روح مجرّد راجع به نگرش ايشان آن مطالب عالي و آن مطالب راقي را بيان كردند، درست؟! ولي صحبت در اين است آنچه را كه آن بزرگان از زيارت عاشورا مي‌فهميدند، خب آن را هم ما مي‌فهميم يا ما فقط همين ظاهر را مي‌فهميم؟ ما همين فقط همين مصيبتي كه وارد شده را مي‌فهميم؟ ما همين تير و شمشير یا نيزه‌اي که وارد شده را مي‌فهميم؟ آن چه را كه آنها از زيارت عاشورا مي‌فهميدند، آيا ما هم به همان سطح و افق فكري مي‌رسيم يا آنها چيز ديگري مي‌فهميدند؟ اين ‌آن است كه مرحوم آقا در روح مجرّد آوردند، مولانا چه مي‌فرمايند؟

هر چه مي‌گويم به قدر فهم تو است        مُردم اندر حسرت فهم درست خب حالا افراد فرض بكنيد كه نمي‌توانند خودشان را به آن جا برسانند، چرا انكار مي‌كنيد؟ چرا واقعاً ما انكار مي‌كنيم؟ چرا بايد اين قدر بي انصاف باشيم كه بياييم و آن عمل بزرگان را نديده بگيريم و كردار آنها را نديده بگيريم و به اين گونه مطالبي كه فقط مي‌تواند تغذيه براي يك عدة خاصّي از افراد غير مطلع باشد، ما دست به اينها بزنيم؟

علي كلّ حال مسئله بسيار مهم است، در منازل بايد تغيیر فضا احساس بشود، البتّه همان طوري كه قبلاً عرض كردم لازم نيست كه همة منزل سياهپوش باشد، نه، يك مقداريش هم بشود كه مشخص بشود که حال و هوا، حال و هواي عزاداري است، اين بايد انجام بشود، شيريني‌جات، تنقّلات، اينها در اين يكي دو ماه بايد برداشته بشود و همچنين شركت در مجالس، هر روز ايّام عاشورا، اين توصية بزرگان بوده که حتّی اگر صبح نتوانستيد ظهر، اگر ظهر نتوانستيد بعدازظهر، بعدازظهر حتّي نشد، شب كه بالاخره روزي نگذرد از اين ايّام و انسان موفّق نشود كه در عزاي امام حسين عليه السلام شركت نداشته باشد و بايد همان طوري كه بزرگان فرمودند همه بايد به آن كيفيّت عزاداري بشود از اشعار خلاف بايد پرهيز بشود، از اشعار سبك بايد پرهيز بشود، اشعاري كه موجب وهن امام عليه السلام است بايد پرهيز بشود آن بساطي كه فقط به درد بازي درآوردنها مي‌خورد، اينها نبايد در مسائل و قضاياي امام حسين بيايد، اينها خراب مي‌كند، بايد به مباني روز عاشورا توجّه بشود، مبلّغين، خُطبا، افرادي كه صحبت مي‌كنند اينها بايد به افشاء آن حقايقي كه از كلمات و از راه و روش آ‌ن حضرت در اين روزها بيان شده و سرزده آنها را بايد براي افراد بيان كنند و ما ديگر نيازي به چيز ديگر نداريم، همين كه راه و روش و كلمات آن حضرت براي مردم تبيين بشود، خب مسئله مشخّص است، راه آن حضرت مشخّص است و احتياجي به پرداختن به اين گوشه و كنار و مسائلي كه خب بالاخره نه چندان مفيد است براي انسان نيست و آن چه را كه بايد يك فرد بفهمد از اين مسائل مي‌فهمد، هيچ وقت يادم نمي‌رود در يكي از اين روزهايي كه مرحوم مطهّري رحمى الله عليه ايشان آ‌مده بودند در منزل مرحوم والد صحبت از روضه بود و ايشان راجع به كتاب معاد شناسي مرحوم آقا مشغول صحبت بودند من در نيمه صحبت رسيدم كه ايشان پيشنهاد مي‌كردند كه اين مجالسي كه در معاد شناسي است اينها خيلي خوب است ولي اين روضه‌اي كه شما بعد از اين مجلس آورده‌ايد اين روضه موجب مي‌شود كه مطالب سلسله وار، آن سلسلة خودش را از دست بدهد، آن استمرار خودش را از دست بدهد و چه بهتر كه اين روضه‌ها حذف بشود تا اینکه مطالب متسلسلاً پشت سر هم بیاید و ذهن و فكر قاري و خواننده را به اين طرف و آن طرف نبرد، مرحوم آقا يك لبخندي زدند و فرمودند که: آقا هر چه ما در آن جلسه و صفحات از مطالب مي‌گوييم نتيجه‌اش به واسطة آن روضه حاصل مي‌شود آن وقت شما مي‌گوييد ما روضه را حذف كنيم، هدف اين روضه در دنبالة مطالب -عبارت ايشان این بود- مانند غذايي مي‌ماند كه نمك در او ريخته نشده، نمك براي غذا است و اين روضه است كه باعث مي‌شود كه آن مطالب در ذهن بماند و در نفس بماند نه در مغز، اين را بنده دارم مي‌گويم  البته اين را ايشان فرمودند در ذهن بماند آن دوّمي ‌را بنده مي‌گوييم اضافه‌اش را بنده مي‌گويم، در مغز نه بله شما مثل نوار مي‌توانيد خيلي مطالب را در مغزتان نگه داريد ولي به نفستان نرفته، به ذهنتان نرفته، به آن حقيقت گيرندة نفس اين مطالب نفوذ پيدا نكرده، فقط در مغز يك سري مطالب ضبط شده و بعد دوباره اينها بازپرداخت مي‌شود و بيان مي‌شود، اضافه نمي‌رود در نفس جا بگيرد و اثر خودش را به وجود بياورد و شروع كند به كاركردن، اين حقايقي كه بعد از اين مطالب به عنوان سرگذشت واقعة عاشورا ما مي‌آوريم كلام مرحوم آقا است اين مي‌رود در نفس آن مطالبي را كه گفتيم آنها را مي‌چسباند يكي مي‌كند مخلوط مي‌كند، ممزوج مي‌كند، آن اثر به دست مي‌آيد، لذا چه كسي اين مطلب را مي‌فهمد؟ كي مي‌تواند تشخيص بدهد من نمي‌دانم در آن موقع ايشان اين مطلب مرحوم آقا را گرفت يا نگرفت؟ گرفت يا نگرفت؟!  نمی دانم ولكن اين را مي‌توانم عرض كنم كه اگر اين مسائل خوب هضم بشود، خوب گرفته بشود خيلي تأثير سرنوشت سازي در وضعيّت انسان به وجود مي‌آورد، خيلي، خيلي تأثير، تأثير عجيبي است، آن موقعهايي كه انسان بر سر دوراهي و سه راهي و ده راهي گير مي‌كند، آن موقع آن تمايلي كه نفس پيدا مي‌كند، مال آنها است، توجّه كرديد؟! آن موقع كه بايد امام حسين به دادش برسد، نگذارد آن طرف برود، مال آن است، مال اين است كه آن مطالب در نفس مانده و ثبت شده و نفس را جهت داده، نفس را جهت داده نفس را و دل را در يك چهارچوب و حصن حصين خودش قرار داده، لذا در دوراهيها و سه راهيها و چهارراهيها وقتي كه قرار مي‌گيرد مي فهمد كه از كدام طرف….، همه چهارراهيها را مي‌گذارد كنار در هر دو راهی قرار می‌گیرد دو راه را مي‌گذارد كنار، نه اين راه، نه آن را، چرا؟ هر دو باطل است. سه راه هر سه باطل است، چهار راه؟ يكي را آن وسط می‌بیند يكي آن وسط، اين چيست؟ به خاطر اين است كه آن آثاري كه در انسان به وجود آمده آن نمي‌گذارد كه انسان در آن مواردي كه مي‌بيند موافقتي وجود ندارد تمايل به آن سمت پيدا كند چون رفتن به یک سمت به خاطر تمايل است ديگر اگر تمايل نداشته باشد خب نمي‌رود ديگر، سر جايش مي‌نشيند ديگر، تمايل پيدا مي‌كند بعد بر اساس تمايل دليل مي‌آورد نه اينكه اول دليل بياورد بعد تمايل، كار ما مردم برعكس است اول تمايل داريم و راهمان انتخاب مي‌كنیم، خب حالا چه دليل براي آن پيدا بكنيم؟ چه جوري اين قضيه را… مي‌گرديم در كتاب اين طرف و آن طرف، بابا به جاي اينكه بروي بگردي، اول بيا بگرد، در كتاب، توي مرام، توي ملاكات، در مطالب، در دستورها، در فرامين، در تجربه‌ها، اوّل بيا تشخيص بده وقتي خوب تشخيص دادي تمايل طبعاً پيدا مي‌شود، آن ميل نفس به آن سمت پيدا مي‌شود ولي وقتي كه ديدي نه هيچ طرف نيست، اين جا معلوم مي‌شود يك قضيه يك جايش مي‌لنگد هيچ طرف وجود ندارد.

اين روح را كي مي‌دهد؟ اين روح را آن تمسّك به سيّدالشّهدا در انسان ايجاد مي‌كند، وقتي كه انسان مي‌آيد در قضية كربلا وقتي كه خودش را مي‌چسباند به حريم سّيدالشّهدا، وقتي كه خودش را قرار مي دهد در آن خيمه آن حال و هوا مي‌آيد اين را مي‌گيرد، آن حال و هوايي كه هيچ گونه غلّ و غشّي در آن وجود ندارد، هيچ گونه مزجي در آن حال و هوا وجود ندارد، چون گفتيم قضية كربلا خالص خالص بود، خالص خالص بود، در جنگهاي رسول خدا خالصي وجود نداشت، هم خالصي بود هم ناخالصي، مگر نبودند؟ در جنگهاي اميرالمؤمنين همه خالص بودند؟ نه، اگر خالص بودند كه آن قضية صفيّن و نهروان به وجود نمي‌آمد، اگر خالص بودند که در قضية جمل كه نمي‌آمدند بگويند آقا ما با شما نيستيم، اگر خالص نبودند در خود ركاب رسول خدا كه نمي‌آمدند آن پنجاه نفري كه در بالاي كوه اُحُد هستند برخلاف دستور رسول خدا از آن جا پایین بيايند پس معلوم است خالص نبود، ديگر، اگر خالص بود همان بالا مي‌ماندند، اگر خالص بود كه رسول خدا نمي‌فرمودند اين شهيد راه خر شده است، طرف رفته بوده اُلاغ را…، اُلاغ قشنگي بوده اتّفاقاً آن زد و انداختش، حضرت فرمودند نه بابا اين براي خر رفته، ولي در قضية عاشورا ما ناخالصي نداريم، كدام ناخالصي بوده؟ تمام ناخالصيها شب عاشوار همه رفت، تمام شد، همه رفت و تمام شد، حتي يك نفر ماند كه آمد به سيدالشهدا گفت من با شما هستم تا وقتي كه  احساس كنم شما مي‌توانيد غلبه كنيد، حضرت فرمودند ميل خودت است و او هم در روز عاشورا شهيد نشد، ابداً اين جوري هردم بيلي نيست كه هر كه اينجا آمد برويد و بزنيد و همه شهید بشوند، نخير تو گفتي كه من هستم با شما تا وقتي كه احساس بكنم، ما تمام ملائكه را موظّف می‌كنيم تو را از تمام شمشيرها و نيزه‌ها نگه دارند خيال كردي همين جور كشك است؟! قضيه عاشورا و هر كي بيايد و يكي به او تير بخورد يكي به او نخورد، نه آقا، به تمام ملائكه من دستور مي‌دهم كه نگذارند زخمي ‌بر بدن مبارك تو بيايد كه متأثر و متألم بشوي نگهت دارند حفظت کنند، ولي تمام ملائكه بيايند جلوي تيري كه به گردن علي اصغر من مي‌خورد بگيرند من نمي‌گذارم، مي‌گذارم بخورد، حالا فرقش را فهميديد؟!! تمام ملائكه آمدند نگذاشتند تير به گردن علي اصغر بخورد، چون مي‌دانستند اگر بخورد زمين و آسمان به هم دوخته مي‌شود حضرت همه را كنار زد تير را صاف آورد، بايد بخورد، اين فرق بين قضيه عاشورا و بين ساير قضیه‌هاست. در قضيه امام حسين مخلوط وجود ندارد، در قضية امام حسين قاطي وجود ندارد، هر چيزي در جاي خودش، دقيق، حالا ما مي‌توانيم اين قضيه را ديگر قاطي كنيم با ساير قضاياي ديگ،ر مي‌توانيم تشبيه كنيم؟ مي‌توانيم؟ نه.

به اين جا بايد آمد، همة قضايا را بايد گذاشت كنار، فقط بايد آمد سراغ سيّدالشّهدا حضرت چي خواسته؟! ارتباطش با حرّ چه جوري بوده آن حرّي كه آن همه كار مي‌كرد؟ ديدید با او چكار كرد؟ ارتباطش با حرّ چي بوده؟ ارتباطش با عبيدالله بن حُر جُعفي چي بوده؟ ارتباطش با  زُهير چي بوده؟ ارتباطش با آن غلام چي بوده؟ ارتباطش با فرزندانش چي بوده؟ آن ارتباطش با علي اكبرش چه بوده كه اولين كسي كه از بني هاشم آمد… اصلاً هر كسي که آمد حضرت ممانعت كردند، نگذاشتند، نه حالا صبر كن ببينيم چه مي‌شود، ولي حضرت علي اكبر كه مي‌آيد معطّل نمي‌كنند، تا آمد برو، اصلا چيز عجيبي!! حالا حضرت به ايشان اگر مي‌فرمودند بمان حالا حضرت علي اكبر مي‌ماند، بالاخره يك ساعت ديگر مي‌رفت، چرا حضرت مي‌گويند برو؟ چرا نمي‌گويند حالا بمان؟ اينها همه بايد روي آن فكر كرد بايد آنهايي كه اطّلاع دارند بگويند، بايد براي مردم بگويند بايد آن چه را كه از بزرگان شنيده شده بايد بگويند تا مردم بفهمند كه فقط و فقط و فقط و فقط تنها راهي كه در اين عالم هرج و مرج در تمام دنيا مي‌تواند فقط دست ما را بگيرد منحصر است در متابعت از سّيدالشّهدا و مكتب عاشورا همين، بقيّه نه، اين طرف و آن طرف خيلي مسائل هست و تا مردم متوجّه اين نكته نشوند گره از كار آنها باز نخواهد شد كه فقط و فقط بايد سراغ امام حسين رفت و ناخالصيها را كنار گذاشت، فقط سراغ سيّدالشّهدا و بس، در عزاداري سيّدالشّهدا فقط بايد عزاداري باشد، چيزي قاطي نبايد باشد از اين و از آن و نمي‌دانم بساط و اينها چي چيه؟ فقط بايد انسان به سيّدالشّهدا فكر كند، فقط بايد عزاداري كند و فقط بايد به يك نكته توجه داشته باشد تا بيايند دستش را بگيرند، اما اگر قرار باشد در اين عزاداري چيزهاي ديگر قاطي بشود، مسائل ديگر قاطي باشد، نه، آن روح از بين مي‌رود، آن حقيقت از بين مي‌رود و چيزي جز يك ظاهري براي انسان نمي‌ماند اميدواريم كه خداوند توفيق عنايت كند تا به بهترين وجه بتوانيم مورد الطاف و عنايات اوليا و بزرگان و سروران دين قرار بگيريم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن