جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۹
موضوع: جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۹ رمضان ۱۴۱۹
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
الحمدُ للّه الَّذى انادیهَ کلّما شِئْتُ لِحاجتى و اخْلُو بِهِ حیثُ شِئْتُ لِسرّى بِغَیْر شفیعٍ فَیَقْضى لى حاجَتى و الْحمدُللّهِ الَّذى لا ادْعو غَیْرَه وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لم یَسْتَجِبْ لى دعائى و الْحَمدُ لله الَّذى لا ارجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَیْرَه لأخْلَفَ رَجائى
در این فقرهى شریفه که مىفرماید الحمدُ لله الَّذى انادیَه کلُّما شِئْتُ لِحاجَتى و أخْلُوا به حیثُ شئتُ لسرّى بغیر شفیعٍ فَیَقْضى لى حاجتى صحبت به اینجا رسید که از همه افراد به انسان آن شخصى نزدیکتر است که محرم اسرار انسان باشد او به انسان نزدیکتر است دیگر، حالا فرقى نمىکند آن شخصى که محرم سرّ انسان است او برادر انسان باشد خواهر انسان باشد عیال انسان باشد یا شوهر انسان باشد پدر و مادر یا اینکه رفیقى باشد و هرچه این محرمیّت سرّ بیشتر باشد معلوم مىشود که او نزدیکتر است دیگر، این خیلى روشن است انسان با او رودربایستىاش کمتر است انسان با او راحتتر است راحتتر صحبت مىکند مطلب را با او بهتر مىتواند در میان بگذارد.
گاهى اوقات انسان در یک مشکلاتى هست خب نمىتواند به هر کسى بگوید. مىگویند آقا ما آمدیم به شما بگویم چون با شما رودروایسیمان کمتر است، رُکْتریم، راحتتر مىتوانیم مثلًا صحبت کنیم، این مشکل را با شما در میان بگذاریم خب این به انسان نزدیکتر است دیگر حالا بعضىها هستند محرم سرّ دو طرفهاند.
این جاسوسهاى دوطرفه دیدهاید؟ هم براى این کشور جاسوسى مىکند هم براى آن کشور جاسوسى مىکند، مىآید پیش این خلاصه محرم سرّ و مطالب و اینها را مىگیرد بعد مىرود پیش یکى دیگر، حالا آن مخالف این است ها جورى خودش را وانمود مىکند که ما خلاصه با تو چیز هستیم و اینها. هرچه یک شخصى به انسان نزدیکتر باشد آن محرمیّتش بیشتر است البتّه ممکن است خب در بعضى موارد خصوصیّات تفاوت کند خب انسان با عیالش یک جور محرمیّت دارد با رفیقش یک جور محرمیّت دارد حتىّ ممکن است خّب بعضى مطالب را نگوید صلاح نمىداند به این بگوید بعضى مطالب را به او صلاح نمىداند بگوید اینها دیگر تفاوت دارد هر کسى دیگر یک جورى.
امّا آیا شده انسان یک شخصى محرم سرّش باشد به نحوى که هیچ نوع مطلبى را به هیچ وجهى از او کتمان نکند؟ گمان نمىکنم یک همچنین چیزى براى کسى اتّفاق بیفتد یعنى هیچ نوعى! اصلًا و ابداً! بالأخره هر کسى انسان با او رفیق باشد و هرچه باشد بعضى مطالب را حالا نمىگوید دیگر، حالا اینکه سیر تا پیازِ [مطالبش را]- به اصطلاح- در میان بگذارد گمان نمىکنم گمان نمىکنم یک همچنین مطلبى باشد.
امّا در اینجا امام سجّاد علیه السّلام مىفرماید که آن کسى که دیگر هیچ مسئلهاى از انسان براى او مخفى نیست چه انسان به او بگوید یا نگوید او زودتر از انسان مىداند او خداست حالا چه انسان بگوید بِهِش یا نگوید، فرقى نمىکند دیگر. لذا هیچ وقت شده ما تا به حال از خدا خجالت بکشیم؟ نه! خیلى با شهامت با سرافرازى گناه مىکنیم عین خیالمان هم نیست چرا؟ چون خدا را محرم سرّ مىدانیم شما هر رفیقى هم داشته باشید که به او نزدیک باشید بالأخره حالا آمدید یه کار خلافى کردید که این را نمىخواهید این بشنود بىتوقّعىاش مىشود ممکن است رنجیده بشود این را چه کار مىکنید؟ قایِم مىکنید مخفى مىکنید اما هیچ شده تا به حال ما یک گناهى بکنیم بعد بیاییم از خدا مخفى کنیم؟ نه! البته این یک جهت حسنى دارد جهت حُسنش این است که چون خدا را فقط محرم مىدانیم خدا را فقط محرم مىدانیم حتّى این حالت را نسبت به امام علیه السّلام هم نداریم، نسبت به امام گرچه مىدانیم بر همه اوضاع ما چى است؟ اطّلاع دارد دیگر. آن ولىّ خدائى که نسبت به همه لحظات و شراشر وجود انسان اشراف دارد. خُب آن هم که با او فرقى [ندارد].
[چرا؟ چون] امام علیه السلام را یک موجود بشرى مىدانیم و توقّعاتى که در ما نسبت به جریانات هست و امنیّههایى که هست و آن عکسالعمل نسبت به حوادث و پدیدهها را هم در وجود امام خیال مىکنیم هست که حالا امام از این چیز خوشش مىآید امام علیه السّلام از او بدش مىآید امام نسبت به این قضیّه آخ و اوخ مىگوید. امام نسبت به این قضیّه به به مىکند امام …، نیست خودمان در این وادى هستیم همین حالت خود را به امام علیه السّلام سرایت مىدهیم و چون خودمان متأثّر از این صفات و ملکات هستیم. خیال مىکنیم امام هم مثل ما متأثّر از همین مسائل و صفات هست لذا خجالت مىکشیم. ها؟
اگر فرض کنیم که یک شخصى یک دزدى مىخواهد [بکند] یک عمل خلافى [مىخواهد] انجام بدهد. مىخواهد در صندوق را باز کند. بعد یه گوسفندى هم من باب مثال کنار به زنجیرش کشیدن به طناب بستهاند و به دیوار بستهاند. هیچ وقت شده این در این [موقع] که دارد دزدى مىکند و این حرف
ها از این گوسفند خجالت بکشد؟ نه! چرا؟ چون اصلًا این گوسفند در مشاعِرَش این عمل نمىگنجد و حسن و قبحى در تخیّلش نسبت به او پیدا نمىکند چطورى که خود گوسفند هم اگر بخواهد یه کارى انجام بدهد هیچ خجالتى از ما نمىکشد. همینطورى فرض بکنید که جلوى ما مىایستد و قضاى حاجت مىکند دیگر، انگار نه انگار که راعِى محترمى ممیّز یا بالغ دارد نگاه مىکند یا نگاه نمىکند؟ نه! انگار نه انگار، قضاى حاجتش را مىکند مىرود پى کارش، علفش را مىخورد. همانطورى که او نسبت به ما این بینش را دارد ما هم نسبت به او این بینش را داریم لذا هر کارى هم جلوش مىکنیم عین خیالمان هم نیست حالا یک گوسفندى هست دارد نگه مىکند بد است انسان قضاى حاجت مىکند، کار خلاف، هر چى.
بلانسبت بلانسبت! امام علیه السّلام در یک افقى قرار دارد که از محدوده عکسالعمل ما در مسائل گذشته. حالا من از باب تشبیه گفتم یعنى چطور اینکه ما در مسائلى را که ازمان سر مىزند و انجام مىدهیم اگر فرض کنید که من باب مثال یک بچّه شیرخوارى باشد یا فرض بکنید که یک حیوانى باشد که اینها یک جاندارى فقط هستند. و هیچ نوع قوّه تمییز ندارند وجود و عدم آنها براى ما تفاوتى نمىکند امام علیه السّلام در یک افقى هست که اصلًا وجود و عدم این اوصاف و ملکات براى او تأثیرى نمىکند اصلًا از محدوده تَرَتُّب و عکسالعمل و واکنشِ نسبت به این قضایا بیرون آمده و ما تا این حال برایمان پیدا نشود نمىفهمیم که چه حالى است؟ منتهى از باب تشبیه خب من دوتا تشبیه زدم که قضیّه قدرى روشن بشود.
حالا با توجّه به این قضیّه آیا باز انسان از امام هم خجالت مىکشد مثلًا یک کار خلافى کرده هى خجالت بکشد از امام، خجالت ندارد چرا؟ چون بر همه چى اطلاع دارد دیگر، مثلًا از کى مىخواهد خجالت بکشد؟ از کسى [که] مىداند؟ این خودش مىداند دیگر. خودش به تمام شراشر وجود و به تمام بطون و به تمام خفیّات اطّلاع دارد. خجالت دیگر یعنى چى؟
یک کسى از دوستان مىگفتش که ما به اتّفاق اهل بیت و خانواده و اینها رفتیم خدمت مرحوم آقا. آقا یکى یکى شروع کرده بودند سئوال کرده بودند خوب خانم فلان حال شما چطور است؟ خانم فلان حال شما چطور است؟ یکى یکى اسم مىبردند که شما مثلًا حالتان [چطور است؟] بعد به یکى رسیده بودند اسمش همچنین اسم خیلى مناسب نبود اسمش را نیاوردند آن وقت خب حال شما چطور است؟ این فهمید اسمش خوب نیست نگفته بودند که به آقا، البته خب اسمش را عوض کرد. بعد شروع کردند گفته بودند که خب، یکى یکى سئوال مىکردند بعد این بنده خدا دیشبش مثلًا فرض [کنید] حافظ خوانده بوده یک شعرى هم از حافظ آمده بود، بعد یک دفعه آقا: خب خانم بگویید ببینم این شعر معنایش چى است؟ آن شعرى که دیشب فال زده بود، با خنده و شوخى، که حالا من نمىدانم و … این شعر چى است مخدّره؟ مثلًا خانم کذا؟ مىدانى معنایش چى است؟ خیلى هم سن نداشت هفده، هجده، بیست این حدود، این مىدانى معنایش چى است؟ خب بابا آن آقایى که مىداند که این دیشب چى فال زده بقیّه کارها را هم که مىبیند فقط این فال زدن را که نمىبیند. رفتن را مىبیند آمدن را مىبیند. عمل صالح را مىبیند عمل خلاف را مىبیند اگر نماز شب بخوانیم، همه را دارد مىبیند دیگر، اینکه دیگر جاى تأمّل ندارد.
امام علیه السّلام این تمام خصوصیّات را دارد مىبیند. به قول آقاى حدّاد یه وقتى یه جریانى را که اتّفاق افتاده بود- یک دفعه هم من نقل کردم مثل اینکه براى رفقا- [براى] مرحوم آقا اتّفاق افتاده بود، بین ایشان و بین مرحوم پدربزرگ ما- حاج آقا معین شیرازى- در جدّه ما هم بودیم من شانزده، هفده سالم بود و یک صحبت، تمام آن حرفها را ایشان به رمز و اشاره از اوّل تا آخر گفت، این این فلان هَمَش مثلًا یک قضیّه مىگفتند مىگفتند خب این چه مىشود؟ حالا اینها همهاش براى ما بود آ! اینها خب با هم سَر و سِرّ و رمز و راز دارند براى اینکه خب بقیه مطّلع بشوند دیگر خب ما بفهمیم، تمام آنچه که اتفاق افتاده بود از یک ساعت ملاقات بین ایشان و بین پدربزرگمان و مسائلى که ردّ و بدل شد و جهات نقص و ایرادى که وارد بود و بعضى از مشاهداتى که او کرده بود و بعضى از چیزها …. همه را ایشان به یک بیان عجیب و لطیف و … و بعد هم خب به عنوان یک دستور اخلاقى و سلوکى ایشان مىفرمودند:
داند و خر را هى راند خموش | بر رخت خندد براى روى پوش[۱] |
رفتى فلان کار را کردى ولى وقتى [دید] یک لبخند هم بِهِت مىزند یک خنده و شوخى هم مىکند یک جُکى هم تعریف مىکند که بمالونه مسئله را و رد شود و برود. چى؟ این مقام ستاریّت او است دیگر که در این ولىّ یا در این امام علیه السّلام تجلّى مىکند. ستاریّت او، همین تجلّىاش به این کیفیّت است که اینجا پیدا مىشود. آن هم خیال مىکند که این خبر ندارد آره خندید و فلان و آقا نفهمید.
باهامون خندید و یواشکى هم از آن لا مىآید بیرون و بنده خدا خبر ندارد که کلاه تا اینجاش آمده. درست است؟ آدم باید زرنگ باشد آدم باید رِنْد باشد رِند رِند این همه حافظ در اشعارش از رند، رند مىدانى یعنى کى؟ رِنْد یعنى کسى که کار خودش را انجام بدهد و هیچ کس از سَر و سِرّ او خبر نداشته باشد این رند است هیچ کى خبر ندارد تو بوق و کرْنا نمىکند تو بوق و کرنا نمىکند داد و بیداد نمىکند مسائل را خوب تشخیص مىدهد عکسالعملهاى مناسب اتّخاذ مىکند. در جایى که مردم به دنبال حرف و نقل و این چه کرد و آن چه کردِ.
ما در زمان آقا هم همین مصیبت را داشتیم الآن هم داریم. بارها من گفتم الآن هم مشاهده مىکنم که هست، مىگویم آقایان رفقا دوستان اینقدر هر کدوم از ما بى برو برگرد یعنى من شما ایشان ایشان ایشان ایشان ایشان، ایشان همهمان، اینقدر مصیبت و بدبختى داریم که اگر بخواهیم به این بپردازیم فرصت سر خاراندن نداریم، اینطور. خیلى هست. حالا همه این مصائب را ما کنار گذاشتیم فقط چشممان را دوختهایم این چه کار دارد مىکند؟ من این را به شما بگویم هر کسى را دیدید بجاى اینکه به خود بپردازد هى آمده به کارهاى دیگران نگاه مىکند، بدانید این کارش خلاف است. این قدم، قدم خلاف است. این آدم آدم بیکار است. اسمش را ما مىگذاریم آدم بیکار. آدم بیکار آنى است که بجاى اینکه به خودش نگاه بکند. این آقا چرا این کار را کرد؟ این آقا چرا این کار را کرد؟ چرا این آقا عمّامهاش را کج گذاشت؟ چرا این آقا ریشش را آنجورى کرد؟ چرا این آقا تو خیابان آنجورى رفت؟ چرا این آقا با فلان کس داشت حرف مىزد؟ آقا به تو چه مربوط است؟ اصلًا تو چه کار دارى؟ تو مشکلات خودت تمام شده حالا آمدى سراغ این و آن؟
چقدر ما از این حال در زمان مرحوم آقا ضربه خوردیم! طرف هزار و یه عیب و نقص دارد. سراغِ ….. یِک روز یک کسى، بنده خدا آمده بود پیش ما، در همان مشهد که بودیم زمان آقا. آقا من رفتم در یک مجلسى دیدم فلان کس آمده و یک نفر- حالا اسم نمىبرم از این اساتید دانشگاه که خیلى هم منحرف است- در فلان جا بود این هم آمده دارد با آن مىخندند! به تو چه مربوط است؟ تو چه کار دارى؟ گفت آمدم به شما بگم، گفتم گفتى؟ خداحافظ شما، برو سر زندگیت بابا، چه کار دارى؟ آن حالا خیال کرد ما پاره مىکنیم، یقهمان را پاره مىکنیم، لباسمان را. گفتم آقا جان برو پى کارت اصلًا براى چى به من آمدى گفتى؟ درس دارى برو دَرْسِت را بخوان، کسب دارى برو کسبت را بکن، همینطور بعد از زمان مرحوم آقا.
چقدر مرحوم آقاى حدّاد از این صفت رذیله و صفت زشت، ایشان تنقید مىکردند. همین حاج محمّد على خلفزاده که اسمش را آقا آوردند این آقا تنها کارش این بود که حسن چه کار مىکند حسین چه کار مىکند؟ فقط همین، آقا به تو چه ربطى دارد؟ اصلًا تو چکار دارى! یک دفعه شد امیرالمؤمنین بیاد پیش پیغمبر، یا رسول اللّه این کسى که نشسته بود پیش تو اینجورى است ها؟ خودم دیدمش! حواست باشدها. اصلًا ما تو روایات داریم که یه روز امیرالمؤمنین بلند شود بیاد پیش پیغمبر، پیغمبر! من دیدم فلان کس داشت این کار را مىکرد، این، این کار را مىکرد حواست باشد؟ این میاد پیشت؟ یک دفعه سلمان دیدید این کار را بکند؟ چرا؟ چون اینان خودشان درد داشتند.
بایزید شش سال خدمت امام صادق علیه السّلام بود یک روز حضرت بهش فرمودند فلان کتاب را از توى آن رَفْ بیاور رَفْ به آن فرورفتگىهاى توىِ دیوار مىگفتند، تو دیوارها سابق اگر یادتان باشد، منازل سابق داشت، چراغ مىگذاشتند کتاب مىگذاشتند، بعد دیوارهاى قطورى بوده یه چیزى بوده- برو از آن بالا بیاور. بایزید گفتش کدام رَف؟ حضرت فرمودند نمىبینى رف آن بالا، آنجا اونِ، حضرت فرمودند شش سال است تو اینجایى هنوز نمىدانى یک همچین رف اینجاست؟ گفت از وقتى که آمدم در اینجا چشمم از جمال شما به چیز دیگر نیافتاد که ببینم! مىبینید؟ مىگوید شش سال در اینجا هستم، حالا ما هنوز وارد اتاق نشده اوّل یکى یکى شروع مىکنیم لوسترها را دیدن، تابلو را، هنوز صاحب خانه نشسته ها! حالا چندتا مهتابى دارد؟ خب این چند متر است؟ این ستون چندتا ….؟ این آدمها با این خصوصیّات صد سال بمانند، من مرده شما زنده، یک سانت جلو نمىروند یک سانت. اگه رفتند. روز قیامت جلوى من را بگیرید من اینکه مىگویم یقین دارم که مىگویم.
این آقا کارش این بود، این این کار را کرد آن این کار را کرد. این آمد اینطورى! آقا افرادى که مىآمدند پیش آقاى حدّاد ایشان مدّعى بود. چرا این آمد تو اینجا؟ آقا به تو چه ربطى دارد؟ این خونه صاحب خانه دارد. دلش مىخواهد الآن این را راه بده. بنده خدا این مرحوم آقا سیّد مصطفى خمینى- پسر مرحوم آیت اللّه خمینى- این مىآمد پیش آقاى حدّاد آقا این اعتراض مىکرد. این هم از تحفههایى است که فلان کس دیگر آورده، بابا این مرد محترم، آدم به این خوبى واقعاً مرحوم آقا سیّد مصطفى خمینى آدم خوبى بود آدم خوش نفسى بود خوش ذاتى بود. من حکایاتى از ایشان دارم که حکایت از صدق ایشان و صفاى ایشان و اینها مىکرد و آدم ….، و مىآمد مىنشست در آنجا استفاده مىکرد از مرحوم آقاى حدّاد. این آقا فضول بود که چرا این بلند مىشود مىآید اینجا؟ چرا مىآید تو خانه آقاى حدّاد؟ اینها همش بخاطر آن شیخى است که آن شیخ اینها را راه مىاندازد. و اینها را مىآورد اینجا.
و حرفى هم نمىزد. بارها من مىدیدم که ایشان مىآمد در آنجا، صحبت هم نمىکرد. آقاى حدّاد یِک چند کلمهاى مىگفتند یک سؤالات خیلى مفیدى مىکرد ایشان جواب را مىدادند و استفادهاش را مىکرد و مىرفت. خیلى هم مزاحم نمىشد، نمىآمد حالا فرض کنید که بخواهد یک صبح تا ظهر بماند یک یک ساعتى یک ساعت و نیمى آنجا بود و استفادهاش را مىکرد و مىرفت دیگر، خدا رحمتش کند.
خب حالا این آقا که ایشان فضول آقاى حدّاد تشریف داشت. چى شد قضیّهاش؟ مآلش چى شد؟ مألش همین که شما متوجّه شدید دیگر به کجا رسید که دیگر آقاى حدّاد بیرونش کرد و دیگر راهش نداد. و حتّى به اطرافیان گفته بود دیگر مایل نیستم اسم ایشان را جلوى من ببرید. این براى چى بود؟ براى اینکه ایشان احساس بىنیازى مىکرد. اگر واقعاً یک شخصى نیازمند باشد اگر یک شخصى درد داشته باشد این اوّل به دنبال درد خودش مىگردد.
من گفتم اگر شما ببینید الآن یک مسئله مهمّى در بدنتان پیدا شده دنبال این نمىگردید کى مریض است کى نیست؟ فوراً خودتان را مىبرید به دکتر مىرسانید. دیگر منتظر نمىشوید. و همه گرفتارى ما همین، الآن هم کم و بیش هست. بعد از زمان مرحوم آقا بعد از فوت مرحوم آقا چى بود؟ آنچه که این بلا و بدبختى را به سر عدّه زیادى درآورد همین بىدردى و احساس بىنیازى و احساس استغناء و فضولى تو کار بقیّه [بود]. فلان کس چرا اینجورى رفت؟ فلان کس چرا با او حرف زد؟ فلان کس چرا خونهى این رفت؟ فلان کس چرا چیز کرد؟ فلان کس چرا آنجورى است؟ فلان کس چرا اینجورى است؟ آقا شما این راه را تشخیص مىدهى درست است، بگیر و برو، سرت را بیانداز پایین و برو.
من به عدّهاى از دوستان آن موقعمان، مطلبى که مَن بهشان مىگفتم، آخر اینها نمىفهمیدند، من این مطالب را آسان بدست نیاورده بودم که، من در یک تجربه علمى و عملى پیش آقاى حدّاد و مرحوم آقا و آقاى انصارى و اینها، این مطالب را بدست آوردم. آنوقت مفت و مجان داشتم اینها را در اختیار اینها مىگذاشتم اینها نمىفهمیدن، اینها قبول نمىکردند مىگفتم آقاجان شما اگر یک شخصى را به عنوان پیغمبر قبول دارى کسى ممانعت نمىکند، بین خودت و بین خدا اما دیگر به کار دیگران چه کار دارى؟ به دیگران چه مربوط است؟ تو قبول دارى ایشان را پیغمبر مىدانى و برو دیگر. برو جلو، شما هم ایشان را یک آدم عادى مىدانى، بنده را، بگیر و برو جلو، اینى که شما مىآیى هى تو کار این و این دخالت کردى اوّلًا خودت از راه افتادى خب الآن شما ببینید الآن حدود یک دو سه ماه دیگر چهارمین سال هم مىشود دیگر. چهار سال از فوت مرحوم آقا گذشته، بسیار خب، بیاییم ببینیم اینها چقدر رشد کردهاند؟ بیایند به ما بگویند، آقا ما اینقدر به فهممان اضافه شد اینقدر به بصیرتمان ….، بیاورند، آنچه که دارند در میدان بیاورند، عیب ندارد. بالأخره ما هم یک وقتى تو این حرفها بودیم. حالا دیگر کنار رفتیم و دور افتادیم. به اعتبار ما سبق.
آن ضربهاى که جریان سلوک، بعد از آقا خورد بخاطر فضول بود آقا! فضول. آدمى که هشتش گروِ هیجدهش است. آنوقت مىخواهد براى زید عمرو وَ بکر تکلیف تعیین کند. هى ما مىگفتیم آقا وِل کن به خودت باش آقا به کسى دیگر چى کار دارى؟ آقا شما اینطور. آقا شما آنطور، نه! یعنى چى؟ معنى ندارد او اینطور بکند او فلان بکند پس من اینجا چه کارهام؟ آن اینجا چه کاره است؟ آن چى …؟ هیچى، گفتیم بابا اینقدر ما خودمان گرفتارى داریم به دیگران چه کار دارى بابا؟ اینها که خودشان را در مسیر و ممشاى آقا مىدانند و بیشتر از شما سنگ آقا را به سینه مىزنند و بیشتر مایه مىگذارند چطور ما مىتوانیم بگوییم این آقا جهنّمى است؟ چطور مىتوانیم بگوییم این آقا کدورت دارد؟ این [ها] بیشتر از زید و عمرو دارند در اینجا مایه مىگذارند. بیشتر از آنها حاضرند از همه مواهبشان بگذرند از همه نعمتها باید بگذرند ولى اشکال سر چى بود؟ اشکال سر جهل بود جهل به مسیر. جهل به موقعیّت. جهل به واقع. جهل به طریق جهل به دردهاى خود.
آقا ما خودمان خیلى درد داریم ولى نسبت به این دردها جاهل بودیم دیگر، خب این، این قضیّه را پیش آورد دیگر. اگر آن مسئله الآن هم وجود داشته باشد الآن هم مثل آن موقع، فرق نمىکند. و شاخصهاى را که ما مىتوانیم- یکى از آن شاخصهها را- براى محک زدن افراد بدست بیاوریم، کى مایه دارد؟ کى ندارد؟ کى خلاصه درد دارد؟ کى درد ندارد؟ کى بدرد مىخورد خلاصه؟ کى بدرد نمىخورد؟ این است که نگاه کنید اگر دید [ید] هر کسى دنبال این است که این آقا اینطورى کرد این آقا اینطور کرد چرا اینطور کرد؟ بدانید که اصلًا جزو منهم من عباد المرخصین این آیه را من درآوردم به من وحى شده انّه من عبادالله المخلَصین یک آیه هم براى من نازل شده انّه مِن عبادِاللّه المرخصین. این هم جزو مرخصین است امّا اگر دیدید نه! یک نفر سرش به کار خود، سر در گریبان خویش، به کسى کارى ندارد مىرود مىآید مىگوید مىخندد صحبت مىکند شوخى مىکند کارى به کسى ندارد به دنبال است، بدانید این بالأخره هرچه نباشد چیزَکى دارد، این بدنبال مطلوبى هست، این بدنبال دوایى هست مداوایى هست اینجور آدم. و اینها بالأخره به یک نقطهاى خواهند رسید.
حالا این اولیاء و ائمّه علیهم السّلام محرمترین افراد هستند دیگر، یعنى دیگر هیچ مسئله ندارد امّا در عین حال با توجّه به این قضیّه باز خدا محرمتر است. چرا؟ چون او دیگر بىواسطه است. امام علیه السّلام هرچه باشد باز معلول است. باز مخلوق است امّا آن محرمى که بىواسطه و بىپرده و بدون هیچگونه تعیّن، آن محرم با انسان مصاحبت و مقارنت دارد آن دیگر ذات اقدس پروردگار است. لذا ولو آدم، آدم غیرعارف باشد از افراد عامى با امام علیه السّلام اگر برخورد کند خجالت مىکشد و سرش را مىاندازد پایین اما با خدا که برخورد کند خجالت نمىکشد. چرا؟ چون اصلًا احساس دوئیّتى انسان بین خود و بین خدا نمىکند. اصلًا هیچ دوئیّتى وجود ندارد یعنى حتّى در این مرتبه هیچ دوئیّتى وجود ندارد حتّى در مرتبهى تعیّن دوئیّت وجود ندارد. فلذا اولیاء و خود ائمّه علیهم السّلام در توجّه و اتّجاه به مبدأ، این مسئله را لحاظ مىکردند.
ما از مرحوم آقا وقتى که این تعاریفى را که الآن شما ببینید نسبت به آقاى حدّاد ایشان دارند در کتابت، در تألیفاتشان، در این روح مجرّد، آیا تا به حال دیدید که بالاتر از این تعریف کسى بخواهد شخصى را تعریف کند؟ ندیدیم دیگر ما؟ یعنى بالاترین و عالىترین مرتبهاى که یک شاگرد بخواهد استاد خودش را مولاى خودش را بخواهد تعریف کند این است که مرحوم آقا توى روح مجرّد از حضرت حدّاد مثلًا تعریف مىکند همین آقا همین آقاى آقا سیّد محمد حسین با این خصوصیّات که حالا شما تعریفش را دیدید ما مشاهدهاش را دیدیم.
یه قضیّه من از خودم تعریف کنم از آن سالى که مرحوم آقاى حدّاد تشریف آورده بودند. آن سالى که تشریف آورده بودند ایران خب همدان رفتند. اصفهان رفتند. مشهد رفتند، ما آن موقع کوچک بودیم باهاشان مىرفتیم. نمىدانم من حدود یازده سالم بود. دوازده سالم بود ظاهراً یازده سالم بود، خب یازده سال خیلى بچّه است دیگر، خیلى. ما هم فقط چیزمان این بود که ایشان بروند یک جا، ما هم با بچّهها بازى کنیم توى حیاط و توى ….، اینها مىرفتند و مشغول جلسه و فلان و این چیزها مىشدند و ما هم مىرفتیم بازیمان را مىکردیم، خب دیگر مثل حالامون، آن موقع هم خلاصه مردم آزار بودیم. یک دفعه من نمىدانم. [مرحوم آقا] بغل آقاى حدّاد نشسته بود [یک نفرى] آمد به مرحوم آقا در گوشى یک چیزى گفت، خب آقاى حدّاد هم متوجّه شدند دیگر، حالا شاید هم از طریق ظاهر نشده بودند شاید آهسته گفتند، آنطورى که بعضىها براى من تعریف کردند یعنى شاهد قضیّه بودند.
تا حرف را مىزند مرحوم آقا بلند مىشوند مىآیند که مثلًا تو حیاط من را صدا کنند و من را تنبیهم کنند یا اینکه بیاورند من را مثلًا بنشانند، تو مجلس بنشانند، همین که دو سه قدم آمدند، یک دفعه آقاى حدّاد فرمودند آقا! آقا کاریشان نداشته باشید آقا بچّهها هستند اینها، بچّهها را کاریشان [نداشته باشید] این همین که آقا [ى حداد این را فرمودند] همینطور آقا برگشتند آمدند سر جایشان نشستند، اصلًا یک کلام حرف نزدند. عین یک مجسّمه. تا گفتند که آقا کارى نداشته، همینجورى سرشان را برگرداندند آمدند صاف نشستند سر جاشون، این چى است؟ این آقا به یک جایى مىرسد. اینجور ایشان بود در قبال استادش، اینطورى که در کتابها نوشتهاند مانند میّت بین دست غسّال و اینها یعنى اینجورى دیگر؟ مىگویم این چیزهایى که ما مشاهده مىکردیم این بود دیگر حالا شما نوشتنىهایش را دیدید.
ایشان با این خصوصیّت و با این کیفیّت، یک روز من راجع به یک مطلب از آقاى حدّاد، اواخر عمرشان هم بود یک چیزى سئوالى کردم که شما اینطورى بودید مرحوم آقا فرمودند فلانى آقا سید محسن من وقتى که با آقاى حدّاد بودم به او نگاه نمىکردم به عنوان یک ولىّ، نظر آلى بهش مىکردم. یعنى حتّى یک همچنین شخصیّتى یک همچنین موقعیّتى که تمام وجود اوست، مىگوید من نظر آلى به او داشتم نه نظر استقلالى. متوجّه مىشوید چى مىخواهم بگویم؟ فقط یک نفر و یک مبدأ باید در نظر انسان قرار بگیرد این همان توحیدى است که خود آقاى حدّاد آورده بود. یعنى در حفظ رعایت کثرت و ادب و اهتمام در سرحدّ اعلا، در سرحدّ اعلا این رعایت ادب و احترام وجود دارد اما در باطن حالى دارد که فقط به یک مبدأ توجّه دارد اگر بخواهد از آن مبدأ منصرف به این ظاهر بشود با روش آقاى حدّاد چى است؟ دوتا درمىآید.
اینجا است که انسان حتّى امام حتّى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و سلّم حتّى اینها را هم نظر استقلالى نباید بهشان بیاندازد. نظر نظر چى است؟ آلى است فقط یک مبدأ است. فقط یک حقیقت وجود دارد پیغمبر با آن ید و بیضاء که اوّل ممکن و اوّل نزول تعیّن است. یعنى تمام عوالم ملک و ملکوت، بواسطه رَشَحات فیض پیغمبر است دیگر ولى یک موحّد وقتى که مىخواهد نظر بیاندازد فقط باید به مبدأ توجّه داشته باشد و بس.
امیرالمؤمنین علیه السّلام اینجورى به پیغمبر نگاه مىکرد. اینطورى بود نظر نظر استقلالى نبود. اگر نظر نظر استقلالى بود دیگر امیرالمؤمنین امیرالمؤمنین نبود. قاطى داشت. خلط داشت. مزج داشت ترکیب داشت آن توحیدى که مو، لاىِ درزش نمىرود و آن توجّهى که هیچ شائبه کثرت و تعیّنى دَرِش راه ندارد آن توحیدى است که در امیرالمؤمنین است آن چى است؟ فقط توجّه به یک مبدأ است رسول اللّه چى است؟ واسطه است آلت است وسیله است تعیّن است، رسول اللّه باشد. به همین مقدار تنازل نمىکرد. ابن فارض مىگوید دیگر:
علیک بها صِرفاً و انْ شِئْتَ مَزْجَها | فَعَدْلُکَ عَنْ ظَلْمِ الحَبیبِ هُوَ الظُّلْمُ[۲] |
یعنى در مرحله اوّل من توصیه مىکنم علیک بها، فقط آن ذات محبوب را، فقط آن ذات معشوق را داشته باشید که همان ذات احدیّت است این در مرتبه اوّل. ما اینجورى رفتیم- آن دارد مىگوید ها! ما که اگر ما اسممان را موحّد بگذاریم آخر الزّمان شده. این از علائم ظهور است که به ما بگویند موحّد- مىگوید ما اینجا رفتیم تو هم بیا اینجا. علیک بها صرفاً، هیچ چیزى را با توحید خلط نکن هیچ چیزى را با توحید قاطى نکن، هرچى مىخواهد باشد. هر کسى مىخواهد باشد. هر تعیّنى مىخواهد باشد به هر حدّى باشد به هر مرتبهاى باشد هرچه مىخواهد باشد. با توحید قاطى نکن حالا! اگر زورِت رسید خدا توفیقت داد که زهى سعادت اگر زورِت نرسید، خیلى آن دیگر مثلًا بالا بالا است خیلى دیگر آن در مرتبه اعلى است. اگر زورِت نرسید و خواستى بالاخره از تعیّنات یک خورده قاطى کنى با توحید، دیگر از ائمّه پایینتر نباید بیایى. مرحوم قاضى مىفرمودند که منظور ابن فارض این ائمّه هستند.
علیک بها صرفاً فانْ شِئْتَ مَزَجَها فَعَدْلُکَ عن ظَلمِ، ظَلْمْ یعنى آب دهان، آب دهان حبیب هوُ الظُّلمُ- حالا دیگر تفسیرش را آقایان بکنند. که چرا حالا در اینجا ظلم الحبیب آورده و اینها؟ و دیگر اینها بحث خارج مىشویم درست است؟- این ابن فارض مىگوید چى؟ مىگوید در وهله اول فقط ذات را داشته باش همان که آقاى حدّاد مىگویند توحید صِرْف، مثل سُنّىهاى متعصّب بقول مرحوم قاضى، هیچى حالیش نیست! غیر از توحید هیچى نمىداند.
وَ انْ شِئْتَ مَزجِها خب حالا آن را نه، آن بعضىها اینطور هستند، بعضىها. حداقل از این تعیّن که امام علیه السّلام است از این دیگر پایینتر نیا. فقط جمیع مسائل را منحصر در امام بکن نه اینکه دیگر بروى سراغ بقیّه کثرات. زید، عمرو، این، آن بالا پایین استاد فلان اینا کى هستند؟ فقط امام علیهالسّلام و بس. اگر از امام دیگر بخواهى تنازل بکنى دیگر به خودت ظلم کردى. دیگر خسران براى تو حاصل شده.
خب نمىدانیم دیگر انشاءاللّه این فقره را هم تا اینجا ما تمام کنیم. مىخواستیم راجع به فقرات دیگر که مىرود براى- اگر خدا توفیقى داد- شبهاى دیگر. حالا ما هم از خدا این را مىخواهم: خدایا در این ماه مبارک رمضان بر ما تفضّل کن و آنچه را که آن اولیاء خاص- حالا که قرار است او اجابت
کند چرا ما کم بگذاریم؟ هان؟ قرار است آن درست کند دیگر؟- خدایا همان علیک بها صرفاً را بما بده. که آن مورد نظر آنها هم هست.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . مثنوى معنوى، دفتر اول، بخش ۱۴۲:
داند و خر را همى راند خموش در رخت خندان براى روى پوش
[۲] . دیوان ابن فارض، ص ۱۸۴٫