کتاب مهرتابناک ج۱: اساتید مرحوم قاضی رضوان الله علیه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اساتید علمی مرحوم قاضی در کلام شیخ آقا بزرگ طهرانی
سیّد میرزا علی آقا قاضی فرزند میرزا حسین طباطبایی تبریزی، عالمی بود مجتهد، متّقی، با ورع، اخلاقی و فاضل … در تبریز زاده شد. در آنجا از بعضی فضلا و نیز از پدرش و میرزا موسی تبریزی صاحب حاشیۀ رسائل و سیّد محمّد علی قراجه داغی، استفاده علمی کرد، و به سال ۱۳۱۳ ه . ق به سوی نجف رهسپار شد و در آن شهر از محضر مولا محمّد فاضل شربیانی، و شیخ محمّد حسن مامقانی، شیخ الشّریعۀ اصفهانی، آخوند خراسانی و میرزا حسین خلیلی بهرهها برد و در فقه، اصول، حدیث و تفسیر متخصّص و ماهر شد.[۱]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص۵۵ | بازگشت به فهرست
سلسله اساتید مرحوم قاضی در کلام علاّمه طهرانی
حقیقت عرفان از أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام مأثور است، و طرقی که یدًا بیَد این حقیقت را نشر دادهاند از یکصد متجاوز است، ولی اصول دسته های تصوّف از بیست و پنج دسته تجاوز نمیکند و تمام این سلسلهها منتهی به حضرت علیّ بن أبیطالب علیه السّلام میگردد. و فقط در بین این بیست و پنج فرقه، دو سه فرقه از خاصّه میباشند و بقیّه همگی از عامّهاند. و بعضی از آنها سلسلهشان به معروف کرخی و از او به امام رضا علیه السّلام منتهی میگردد. ولی طریقۀ ما که همان طریقۀ مرحوم آخوند است، به هیچیک از این سلسلهها منتهی نیست.
اجمال مطلب آنکه: در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در شوشتر عالمی جلیل القدر مصدر قضاء و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سیّد علی شوشتری. ایشان مانند سایر علمای اعلام به تصدّی امور عامّه از تدریس و قضاء و مرجعیّت اشتغال داشتهاند.
یک روز ناگهان کسی در منزل را میزند. وقتی که از او سؤال میشود میگوید: در را باز کن کسی با شما کاری دارد. مرحوم آقا سیّد علی وقتی در را باز میکند میبیند شخص جولایی (بافندهای) است، میگوید: چه کار دارید؟
مرد جولا در پاسخ میگوید: فلان حکمی را که نمودهاید طبق دعوی شهود به ملکیّت فلان ملک برای فلان کس، صحیح نیست؛ آن ملک متعلّق به طفل صغیر یتیمی است و قباله آن در فلان محل، دفن است. این راهی را که شما در پیش گرفتهاید صحیح نیست و راه شما این نیست.
آیه الله شوشتری در جواب میگوید: مگر من خطا رفتهام؟
جولا میگوید: سخن همان است که گفتم. این را میگوید و میرود.
آیه الله در فکر فرو میرود این مرد که بود و چه سخنی گفت؟ در صدد تحقیق برمیآید، معلوم میشود که در همان محل، قباله ملک طفل یتیم مدفون است و شهود بر ملکیّت فلان، شاهد زور بودهاند. بسیار بر خود میترسد و با خود میگوید: مبادا بسیاری از حکمهایی را که دادهایم از این قبیل بوده باشد! و وحشت و هراس او را در میگیرد. در شب بعد همان موقع جولا در میزند و میگوید: آقا سیّد علی شوشتری راه این نیست که شما میروید! و در شب سوّم نیز عین واقعه به همین کیفیّت تکرار میشود و جولا میگوید: معطّل نشوید، فوراً تمام اثاث البیت را جمع نموده، خانه را بفروشید و به نجف أشرف مشرّف شوید و وظایفی را که به شما گفتهام انجام دهید، و پس از شش ماه در وادی السّلام نجف أشرف به انتظار من باشید.
مرحوم شوشتری بیدرنگ مشغول انجام دستورات میگردد، خانه را میفروشد و اثاث البیت را جمعآوری نموده و تجهیز حرکت خود را به نجف أشرف میکند. در اوّلین وهلهای که وارد نجف میشود در وادی السّلام هنگام طلوع آفتاب، مرد جولا را میبیند که گویی از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید و دستوراتی داده و پنهان شد. مرحوم شوشتری وارد نجف أشرف میشوند و طبق دستورات جولا عمل میکنند تا میرسند به درجه و مقامی که قابل بیان و ذکر نیست؛ رضوان الله علیه و سلام الله علیه.
مرحوم آقا سیّد علی شوشتری برای رعایت احترام مرحوم شیخ مرتضی انصاری به درس فقه و اصول او حاضر میشوند، و مرحوم شیخ هم در هفته یک بار به درس مرحوم آقا سیّد علی که در اخلاق بوده است حاضر میشدند، و پس از فوت مرحوم شیخ (ره) مرحوم شوشتری (ره) بر مسند تدریس شیخ مینشینند و درس را از همانجا که مانده بود شروع میکنند، ولی عمر ایشان کفاف ننموده و پس از شش ماه به رحمت ابدی حضرت ایزدی پیوستند.
در خلال این شش ماه مرحوم شوشتری به یکی از شاگردان مبرّز حوزۀ مرحوم انصاری به نام آخوند ملاّ حسینقلی درجزینی همدانی که از مدّتها قبل در زمان مرحوم شیخ با ایشان رابطه داشته و استفادۀ اخلاقی و عرفانی مینموده است و اینک پس از مرحوم شیخ عازم بر تدریس بوده و حتّی تتمّۀ مباحث شیخ را که خود نیز تقریرات آن مباحث را نوشته بود میخواست دنبال کند، کاغذی نوشته و در آن متذکّر میگردد که این روش شما تامّ و تمام نیست و شما مقامات عالیۀ دیگری را باید حائز گردید، تا اینکه او را منقلب نموده و به وادی حقّ و حقیقت ارشاد مینماید.
آری، مرحوم آخوند که از سالیانی چند قبل از فوت مرحوم شیخ از محضر مرحوم آقا سیّد علی در معارف الهیّه استفاده مینمود، در اخلاق و مجاهدۀ نفس و نیل به معارف الهیّه سرآمد اقران و از عجایب روزگار شد. مرحوم آخوند نیز شاگردانی بس ارجمند تربیت نمود که هر یک اسطوانهای از معرفت و توحید و آیتی عظیم به شمار میآمدند. از مبرّزترین شاگردان مکتب آخوند مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی طهرانی و مرحوم آقا سیّد محمّد سعید حبّوبی و مرحوم حاج شیخ محمّد بهاری را باید نام برد.
استاد بزرگوار عارف بیبدیل مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی تبریزی ـ رضوان الله علیه ـ از شاگردان مکتب مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی هستند. این است سلسلۀ اساتید ما که به مرحوم شوشتری و بالأخره به آن شخص جولا منتهی میشود، ولی آن مرد جولا چه کسی بوده و به کجا ارتباط داشته و این معارف را از کجا و به چه وسیله به دست آورده هیچ معلوم نیست[۲].[۳]
علاّمه طهرانی در تکملۀ این مطلب میفرمایند:
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ خود در امور معرفت، شاگرد پدرشان مرحوم آیه الحقّ، آقای سیّد حسین قاضی که از معاریف شاگردان مرحوم مُجدّد آیه الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازی ـ رحمه الله علیه ـ بودهاند،[۴] میباشند و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحقّ امام قلی نخجوانی و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحقّ آقا سیّد قریش قزوینی هستند.
گویند: چون مرحوم آقا سیّد حسین قاضی از سامرّا از محضر مرحوم مجدّد عازم مراجعت به آذربایجان، مَسقط الرّأس خود بودهاند، در ضمن خداحافظی مرحوم مجدّد به ایشان یک جمله نصیحت میکند و آن اینکه: «در شبانهروز یک ساعت را برای خود بگذار!»
مرحوم آقا سیّد حسین در تبریز چنان متوغّل امور الهیّه میگردد که در سال بعد چون چند نفر از تجّار تبریز به سامرّا مشرّف شده و شرفیاب حضور مرحوم میرزا شدند، مرحوم میرزا از احوال آقا سیّد حسین قاضی استفسار میکنند، آنان در جواب میگویند: یک ساعتی که شما نصیحت فرمودهاید تمام اوقات ایشان را گرفته و در شب و روز ایشان با خدای خود مراوده دارند.
ولی چون مرحوم قاضی به نجف آمدند، در تحت تربیت مرحوم آیه الحقّ آقای سیّد احمد کربلایی طهرانی قرار گرفتند و با مراقبت ایشان طیّ طریق مینمودهاند. مرحوم قاضی نیز سالیان متمادی ملازم و همصحبت مرحوم عابد زاهد ناسک، وحید عصر حاج سیّد مرتضی کشمیری ـ رضوان الله علیه ـ بودهاند؛ البتّه نه به عنوان شاگردی، بلکه به عنوان ملازمت و استفاده از حالات، و تماشای احوال و واردات؛ و البتّه در مسلک عرفانیّه بین این دو بزرگوار تباینی بعید وجود داشته است.
امّا طریقۀ تربیت آیه الحقّ آقای سیّد احمد کربلایی طبق رویّۀ استادشان مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی، معرفت نفس بوده و برای وصول به این مرام، مراقبه را از اهمّ امور میشمردهاند. و آخوند، شاگرد آیه الحقّ و فقیه عالیقدر مرحوم آقا سیّد علی شوشتری است که ایشان استاد شیخ مرتضی انصاری در اخلاق و شاگرد ایشان در فقه بودهاند.[۵]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۶۱ | بازگشت به فهرست
ذکر نموداری سلسله اساتید مرحوم قاضی از دو طریق
دو مطلب در کتاب سیمای فرزانگان، تألیف آقای رضا مختاری، صفحه ۷۹ و ۸۳، به نقل از تاریخ حکماء و عرفاء متأخّر آمده است که هر دو اشتباه است:
اوّل آنکه: استاد مرحوم شوشتری را ملاّقلی جولا ذکر کردهاند، و جولا نامش معلوم نیست؛ امّا امامقلی، نه ملاّقلی، نام استاد پدر مرحوم قاضی یعنی آقا سیّد حسین قاضی، شاگرد آقا سیّد قریش قزوینی بوده است.
دوّم آنکه: مرحوم قاضی شاگرد مرحوم آقا شیخ محمّد بهاری نبوده است.
و دو طریق استاد مرحوم قاضی بدین گونه است:
مرد جولا | ||
سید قریش قزوینی | سید علی شوشتری | |
امامقلی نخجوانی | آخوندملا حسینقلی همدانی | |
سید حسین قاضی | سید احمدکربلایی طهرانی | |
آیت اله الحق میرزاعلی آقای قاضی | ||
سندالعرفان آیت الله علامه طباطبایی[۶] |
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۶۲ | بازگشت به فهرست
ترجمۀ احوال آقا سیّد قریش قزوینی
در کتاب مینودَر یا باب الجنّه قزوین، جلد ۲، صفحه ۵۰۷، در تحت شمارۀ ۹۱۳، دیوان عاصی قزوینی را آورده است و گفته است:
«سراینده: سیّد حسین ابن حاجّ سیّد قریش حسینی قزوینی.
حاج سیّد قریش از سادات صاحب نفس و اهل سلوک بود و از علم و فضل بهره وافی داشت و از أقطاب سلسلۀ ذهبیّه به شمار میآمد؛ چنانکه در شرح حال وی آمده است: ”حاج امامقلی تبریزی دست ارادت به وی داده است، و سیّد نیز سرمایهای به او داده، امر فرمود: به تبریز رفته و به تجارت مشغول باشد.“»
در اینجا سه صفحه در شرح حال سیّد حسین آورده است.[۷]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۶۳ | بازگشت به فهرست
سرگذشت حاج امامقلی نخجوانی به نقل از مرحوم قاضی
حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانی (ره) میفرمودند:
«داستان اساتید عرفانی مرحوم قاضی ـ قدّس سرّه ـ از قرار نقل خودشان بدین طریق بوده است که: استاد اوّل ایشان، پدرشان آقا سیّد حسین قاضی، و او شاگرد امامقلی نخجوانی، و او شاگرد آقا سیّد قریش قزوینی بوده است. از این قرار که:
امامقلی نخجوانی در نخجوان در زمان شباب خود، عاشق یک پسر أرمنی میشود و به طوری عشق او بر او غالب میگردد که خواب و خوراک را از او میگیرد، و روزی که در معبر و خیابان در اندیشۀ خود با او مشغول و سراسیمه و حیاری میرفته است، کسی از پشت سر دست به شانۀ او میگذارد و میگوید:
”این راه عشق نیست و این عشق درست نیست! عشق، عشق خداست و باید به او عاشق شد.“
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۶۳ | بازگشت به فهرست
تبدیل عشق امامقلی نخجوانی به عشق خدایی
به مجرّد این کلام عشقش تبدیل به عشق خدا میشود، آن عشق به گونهای از بین میرود که اثری از آن به جای نمیماند و عشق خداوند تمام وجودش را فرا میگیرد.
پس از چند روز، باز آن مرد به او میرسد و این، از او، راه وصول و چاره میطلبد، او میگوید: ”باید بروی به مکّۀ مکرّمه و در آنجا اقامت کنی تا کارت درست گردد.“
امامقلی از او دستور میگیرد و به مکّه رهسپار میشود و چهار سال درنگ میکند و به مقصودش نمیرسد، و پس از گذشت این زمان به او گفته میشود:
”باید به مشهد مقدّس خدمت حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام بروی و در آنجا به چارهات میرسی!“
امامقلی از مکّۀ مشرّفه به صوب خراسان رهسپار و سه ماه تمام در مشهد مقدّس به توسّلات و زیارات حضرت امام رضا علیه السّلام اشتغال میورزد و معذلک فتح بابی برای وی نمیشود؛ پس از گذشت سه ماه از جانب حضرت رضا علیه السّلام به او گفته میشود:
”باید به قزوین بروی نزد آقا سیّد قریش قزوینی! مطلوب تو آنجاست.“
امامقلی میگوید: من تا آن لحظه ابداً نام و نشانی از آقا سیّد قریش نشنیده و به خاطر نداشتم؛ فلهذا از مشهد به سوی قزوین حرکت نمودم و در قزوین از او جویا شدم. معلوم شد از علمای معروف و سرشناس و دارای درس و بحث، و در منزل وی رفع خصومات و مشکلات مردم میگردد.
من هم روزی به منزل او رفتم و در میان مراجعین نشستم. اطاقهای متعدّدی برای مراجعین بود و او به کارها و حوائج مردم رسیدگی مینمود؛ و من پیوسته با خود میگفتم: عجیب است که مرا بدینجا ارجاع دادهاند و در قزوین هم یک نفر آقا سیّد قریش قزوینی بیشتر نیست! و این مرد که اهل مراجعۀ مردم و رفت و آمد و رتق و فتق عامّه است، کجا میتواند درد مرا دوا کند؟! طبعاً باید او یک مرد مُنعَزل و منزوی باشد. بالأخره نشستم تا قریب ظهر که مردم همه رفتند و من هم برخاستم که خداحافظی کنم و بروم، در این حال آقا سیّد قریش از بالای اطاق به من اشارهای نمود که بیا!
من نزد او رفتم و از اطاقهای متعدّدی مرا عبور داد تا در یک اطاق آخر وارد شدیم. در آنجا بدون آنکه من چیزی بگویم، مثل اینکه تمام امور و جریانات و احوال من در مُشتِ اوست، دستوراتی به من داد و فرمود:
”باید به اینها عمل کنی! و إنشاءالله مقصدت حاصل است“ و اضافه فرمود: ”باید به تبریز بروی و در آنجا رحل اقامت افکنده و به کسب و کار مشغول شوی!“
من به سمت تبریز حرکت نمودم و در آنجا جماعتی از صوفیان بودند که امر بر آنها مشتبه شده بود؛ آنان صبحگاهان هر کدامشان یک دورۀ تسبیح، صاحب جواهر را لَعن میکردند! من جلوی این امر را گرفتم و ایشان را به راه شرع قویم و صراط مستقیم هدایت نمودم. همۀ آنها از صوفیان صافی ضمیر و رندان صاحب شریعت و اهل تقلید و عبادت شدند. و الحمدللّه به مقصد و مقصود رسیدم و آنچه در وعده بود صورت خارج و تحقّق یافت و نیز فهمیدم علّت اعزام من به تبریز این بوده است.[۸]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۶۵ | بازگشت به فهرست
شرح احوال حاج امامقلی نخجوانی
[شرح احوال ایشان بدین طریق نیز از مرحوم حاج شیخ عبّاس قوچانی ذکر شده است که میفرمودند]:
«شخصی به نام حاج محمّد قلیخان نخجوانی عاشق یک پسر أرمنی شده و چنان دلباخته و عاشق گردیده بود که روز و شب نداشت و در خیابانها واله و حیران حرکت مینمود. روزی در حال حرکت، از پشت سر دستی به شانۀ او خورد که کسی به او گفت: ”راهی که تو میروی اشتباه است!“ یکباره بیهوش شده و به زمین افتاد؛ چون به حال آمد و برخاست دید که عشق آن پسر از سرش بیرون رفته و عشق خدا در او حاصل شده است.[۹]
برای نیل به مقصود به سمت مکّه حرکت نمود و چهار سال تمام در آنجا ماند. روزها و شبها به راز و دعا مشغول بود شاید از صورت یار و چهرۀ او نقاب برداشته گردد، چیزی دستگیرش نشد؛ بعداً به سمت بیت المقدس حرکت کرد و در آنجا هم چهار سال تمام بماند، چیزی دستگیر او نشد؛ بعداً به سمت مشهد مقدّس حرکت کرد، در مشهد سه ماه تمام به حضرت ثامن الائمّه صلوات الله علیه متوسّل شد چیزی به دستش نیامد؛ تا پس از سه ماه شبی رفت در حرم مطهّر و با خود عهد کرد که بیرون نرود تا بمیرد یا آنکه برای او مطلب کشف گردد. پس از رفتن مردم و خلوت شدن حرم، صدایی از ضریح مبارک شنید:
”برو به قزوین از آقا سیّد قریش دستور بگیر!“
آن مرد حرکت کرد به قزوین و وارد منزل آقا سیّد قریش شد؛ دید آمد و شد زیادی است، مردم برای حلّ امور خود رفت و آمد میکنند و خلاصه یکی از علمای ظاهر است؛ بسیار تعجّب نمود، ولی چون حضرت فرموده بودند، مطمئن بود که حقیقت در اینجا روشن میشود.
پس از آنکه مردم همه رفتند آقا سیّد قریش گفت: چه فرمایشی دارید؟
حاج محمّد قلی گفت: مرا به اینجا فرستادهاند!
آقا سیّد قریش به ایشان دستوری از اوراد و غیره دادند و پس از چند روزی گفتند: شما باید به تبریز بروید!
حاج محمّد قلی تعجّب کرد، علت روانه کردن به تبریز چیست؟! ولی چون امر ایشان بود اطاعت نموده عازم به تبریز شد؛ و در آنجا با جماعتی که از اهل طریق و در بازار تجارت میکردند خواهی نخواهی باب مراوده و رفت و آمد را باز کرد؛ ولی دید آنها عاداتِ به خصوصی دارند، از جمله آنکه هر یک از آنها صبح قبل از آنکه یک دوره تسبیح لعن به صاحب جواهر نکند، سر کار نمیرود! ولی کمکم سعی نموده و به آنها حالی کرد که این طریق وصول نیست، آنها هم متقاعد شده از این قبیل اعمال خود برگشتند؛ و دانست که علّت فرستادن آقا سیّد قریش او را به تبریز از برای انجام این عمل بوده است.»[۱۰]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۶۷ | بازگشت به فهرست
بیانی اجمالی از سرگذشت مرحوم آقا سیّد حسین قاضی، پدر و استاد مرحوم حاج سیّد علی آقا قاضی
[حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانی (ره) میفرمودند]:
«امامقلی در تبریز طبق فرمودۀ آقا سیّد قریش به کسب مشغول میشود و در بازار دکّانی میگیرد و آقا سیّد حسین قاضی به او متّصل میشود و به مقامات و درجات میرسد و او از فرزندش سیّد علی دستگیری میکند و فتح باب مرحوم قاضی به دست او بوده است.
آقا سیّد حسین قاضی تحصیلاتش را در سامرّا نزد میرزای بزرگ، مرحوم حجّه الاسلام حاج میرزا حسن شیرازی فرا میگیرد؛ و چون فارغ التّحصیل میشود و دارای مقامات علمی و فقهی میگردد، با اجازۀ مرحوم میرزا به تبریز مراجعت میکند و در تبریز در امور عرفانیّه و راه خدا و سیر و سلوک و معرفت از مرحوم امامقلی دستور میگیرد. بنابراین مرحوم آقا سیّد حسین قاضی جامع کمالات علمی و فقهی و عرفانی است. روزها به دکّان مرحوم امامقلی میرفته و ساعتی مینشسته و کسب فیض مینموده است.
امامقلی مردی بلند قامت بوده است و پیوسته حتّی در موقع کار و خرید و فروش ساکت بوده است، در عین وقار و سکوت، مشتریان را راه میانداخته و به حوائجشان رسیدگی مینموده است.
بالجمله پدر مرحوم قاضی از تربیتشدگان حاج محمّد قلی هستند و داستان ایشان آن است که:
هنگامی که والد مرحوم قاضی خواستند از سامرّا به تبریز حرکت کنند، هنگام تودیع، استاد ایشان مرحوم حاج میرزا محمّد حسن شیرازی ـ أعلی الله مقامه ـ به ایشان فرمودند:
”در بیست و چهار ساعت، تمام ساعات را که برای مردم کار میکنی یک ساعت را برای خود باقی گذار و در آن ساعت به کارهای محاسبه با نفس پرداز!“
پس از چند سال که یکی از اهالی تبریز به سامرّا آمدند، مرحوم میرزا از حالات مرحوم والدِ قاضی سؤال کردند، در جواب گفته بود:
”آن ساعت را که شما فرمودید فعلاً تمام ساعات ایشان را گرفته و ایشان انزوا اختیار کرده، شبانهروز به کار خود مشغولند!“
بالجمله آنکه والد مرحوم قاضی با حاج محمّد قلی مراوده پیدا کرده و از شاگردان ایشان بوده است.
هنگامی که مرحوم قاضی در سنّ جوانی از تبریز به نجف برای تحصیل حرکت کردند دستوراتی از والد خود داشتهاند، منتهی الأمر از وجود آقای سیّد احمد کربلایی نیز استفاده نموده و با ایشان بسیار حشر داشتند.»[۱۱]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۶۹ | بازگشت به فهرست
اولین فتح باب برای مرحوم قاضی به دست پدر ایشان بوده است
[حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانی (ره) میفرمودند]:
«مرحوم آقا میرزا علی قاضی در تبریز تا سنۀ ۱۳۱۳ که به نجف أشرف مشرّف میشود، یعنی تا بیست و هشت سالگی، در تحت تربیت علمی و فقهی و عرفانی این پدر بزرگوار بوده است. و فتح باب عرفانی و کشف امور غیبیّه به امر و تحت نظر پدرش بوده است. چون به نجف مشرّف شد، پس از یک سال پدرش رحلت میکند، و او را در وادی السّلام دفن میکنند.»[۱۲]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۶۹ | بازگشت به فهرست
سؤال فرزند مرحوم قاضی از ایشان راجع به سلسلۀ اساتیدشان
جناب محترم فاضل مکرّم آیه الله زاده مرحوم قاضی، حاج سیّد محمّد حسن طباطبایی قاضی ـ أدام الله ظلّه ـ در شرح حال مرحوم والدشان قاضی بزرگ مرقوم داشتهاند:
«من از پدرم پرسیدم: شما عرفان را از که اخذ کردهاید؟
فرمودند: ”از مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی طهرانی.“ عرض کردم: او از چه کس اخذ کرده است؟ فرمودند: ”از مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی.“ عرض کردم: او از چه کس؟ فرمودند: ”از آقا سیّد علی شوشتری.“ عرض کردم: او از چه کس؟
فرمودند: ”از همان مرد جولا.“ عرض کردم: او از چه کس؟
با تغیّر فرمودند: ”من چه میدانم؟! تو میخواهی برای من سلسله درست بکنی؟!“»[۱۳]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۰ | بازگشت به فهرست
در احوال مرحوم آقا سیّد علی شوشتری رحمه الله علیه
و نیز آقا حاج سیّد عزّالدین نقل کردند از پدرشان از آقای کفایی، آقا میرزا احمد از پدرشان آخوند ملاّ محمّد کاظم خراسانی، که ایشان میگفتهاند:
«ما که در درس مرحوم شیخ انصاری ـ رضوان الله علیه ـ میرفتیم، سیّدی هم به طور مداوم درس ایشان میآمد، ولی پیوسته ساکت بود و با احدی سخن نمیگفت و ما چنین میپنداشتیم که او در فقه و اصول و علوم ضعیف است و بر همین اساس تکلّم نمیکند؛ تا مرحوم شیخ فوت کرد، آن سیّد را وادار کردند که به جای شیخ بنشیند و درس را تعقیب کند.
هیچ نمیپذیرفت تا بالأخره او را ملزم کردند؛ چون درس را شروع کرد دیدیم عجیب بحر موّاجی است که اصلاً ساحل ندارد! و آن سیّد، مرحوم آقا سیّد علی شوشتری، استاد شیخ در اخلاق است.»
و نیز میگفتند[۱۴] که:
«مرحوم شیخ وصیّت کرده بود که بر جنازۀ او ایشان نماز گزارند، و چون شیخ رحلت کرد، مرحوم آقا سیّد علی بر جنازۀ او نماز گزاردند.»[۱۵]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۰ | بازگشت به فهرست
ذکر حالات آیه الحقّ و الیقین آقای سیّد علی شوشتری (ره) از طرائق الحقایق
مختصری از حالات مرحوم آیه الله الحقّ و الیقین، آقای سیّد علی شوشتری ـ قدّس الله نفسه الزّکیّه ـ و آمدن آن مرد جولا در نزد او در سه شب؛ هر یک به فاصلۀ هشت شب. در طرائق الحقایق، طبع حروفی، جلد ۳، صفحۀ ۴۶۶ و صفحۀ ۴۶۷ آورده شده است.[۱۶]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۱ | بازگشت به فهرست
مختصری از احوال مرحوم سیّد احمد کربلایی
[علاّمه طباطبایی، رضوان الله علیه] در تصدیری که بر تذییلات مرقومه بر مکاتبات عَلَمین: کربلایی و کمپانی به عنوان «محاکمات» نوشتهاند، چنین مرقوم داشتند که:
«آقای آقا سیّد احمد کربلایی اخیراً در بوتۀ تربیت و تهذیب مرحوم آیه الحقّ و استاد وقت، شیخ بزرگوار آخوند ملاّ حسینقلی همدانی ـ قدّس الله سرّه العزیز ـ قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده، و از همگنان گوی سبقت ربوده؛ و بالأخره در صفّ اوّل و طبقۀ نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقرّ گردیده؛ و در علوم ظاهری و باطنی مکانی مکین و مقامی امین اشغال نمود.»[۱۷]
[علاّمه طباطبایی]:
«و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبۀ مقدّسۀ نجف أشرف اقامت گزیده و به درس فقه اشتغال ورزیده، و در معارف الهیّه و تربیت و تکمیل مردم، ید بیضا نشان میداد.
جمعی کثیر از بزرگان و وارستگان، به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دایرۀ کمال گذاشته و پشت پا به بساط طبیعت زده، و از سُکّاندار خُلد و مَحرمان حریم قرب شدند. که از آن جمله است:
سیّد اجلّ، آیۀ حقّ و نادرۀ دهر، عالم عابد فقیه مُحَدِّث شاعر مُفلِق، سیّد العلماء الربّانیّین، مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبایی تبریزی، متولّد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجری قمری، و متوفّای سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری قمری؛ که در معارف الهیّه و فقه حدیث و اخلاق، استاد این ناچیز میباشند؛ رفَع اللهُ درجاتِه السّامیَه و أفاضَ علَینا مِن برکاتِه.»[۱۸]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۳ | بازگشت به فهرست
اعراض اولیای الَهی از مرجعیّت و مسند فتوا
امّا راجع به علم و فقاهت و تضلّع در علوم رسمی همین بس که: در سنّ حدود چهل سالگی او را (سیّد احمد کربلایی) نامزد برای مرجعیّت شیعیان نمودند؛ و همه متّفقاً او را به نبوغ علمی و تقوای روحی قبول داشتند؛ ولی معذلک خود او حاضر نشد، نه فتوا دهد و نه رساله بنویسد و حتّی از نماز جماعت هم در ملأ عام، همچون استاد قاضی و استاد علاّمه طباطبایی ـ رضوان الله تعالی علیهم أجمعین ـ خودداری کرد[۱۹].[۲۰]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۴ | بازگشت به فهرست
قضیهای از مرحوم قاضی راجع به آقا سیّد احمد کربلایی و کیفیّت احوال او
آقا سیّد علی آقای قاضی (شاگرد مرحوم سیّد احمد کربلایی) میگوید:
«شبی از شبها را به مسجد میگذرانیدم به تنهایی؛ به نیمۀ شب یکی درآمد و به مقام ابراهیم علیه السّلام مقام کرد و از پس فریضۀ صبح در سجده شد تا طلوع خورشید. آنگاه برفتم و دیدم آقا سیّد احمد کربلایی بَکّاء است ـ قدّس الله سرّه القدّوسی ـ و از شدّت گریه خاک سجدهگاه گل کرده است و صبح برفت و در حجره نشست و چنان میخندید که صدای او به بیرون مسجد میرسید!»[۲۱]و[۲۲]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۶ | بازگشت به فهرست
تأیید و تبعیّت مرحوم قاضی از طریقه عرفانی مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی
[حضرت علاّمه طباطبایی]:
«مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ طریقۀ عرفان و توحید مرحوم حاج سیّد احمد را قبول داشته است، و دستورات آن مرحوم را که طبق رویّه و منهج استاد بزرگ آخوند ملاّ حسینقلی همدانی بوده است، به شاگردان خود میداده است.»[۲۳] «استاد ما، یعنی مرحوم آیه الله حاج میرزا علی قاضی ـ قدّس سرّه ـ در فنّ عرفان و توحید، شاگرد مرحوم حاج سیّد احمد کربلایی بوده است؛ بدین معنی که پس از رحلت والدشان، مرحوم آیه الله آقای سیّد حسین قاضی که او شاگرد امامقلی نخجوانی، و او شاگرد آقا سیّد قریش قزوینی بوده است؛ تربیت و کمال مرحوم قاضی به دست آقای حاج سیّد احمد کربلایی طهرانی صورت گرفته است.»[۲۴]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۶ | بازگشت به فهرست
دوری و اعراض مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی از دنیا
حضرت علاّمه طباطبایی نقل کردند از مرحوم قاضی از مرحوم سیّد احمد کربلایی که او میگفت:
«در سفری به یک درویش روشن ضمیر برخورد کردم، او به من گفت: ”من مأموریّت دارم شما را از دو چیز مطّلع کنم: اوّل: کیمیا، دوّم: آنکه من فردا میمیرم؛ شما مرا تجهیز نموده و دفن نمائید.“ مرحوم آقا سیّد احمد در جواب فرموده بود: ”امّا من به کیمیا نیازی ندارم و امّا تجهیزات شما را حاضرم.“
فردا آن درویش فوت میکند و مرحوم حاج آقا سیّد احمد متکفّل تجهیزات و کفن و دفن او میشوند.»[۲۵]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۷ | بازگشت به فهرست
سؤال مرحوم قاضی از مرحوم حاج سیّد احمد کربلایی مبنی بر علّت ادامه مکاتبات با مرحوم کمپانی
حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس هاتف قوچانی ـ أدام الله برکاته ـ وصیّ مرحوم قاضی ـ أعلی الله مقامه ـ از مرحوم قاضی ـ قدّس الله نفسه ـ نقل مینمودند که آن مرحوم میگفت:
«از استادمان مرحوم آیه الحقّ و سند العرفان سؤال شد: با اینکه دأب أهل مراقبه، و سلاّکِ راه خدا، و اولیای معرفت، در برابر این گونه بحثها رعایت اختصار، و در صورت عدم قبول، سکوت است؛ چرا شما این طور در این نامهها مطلب را دنبال فرمودهاید؟!
در جواب گفتند:
”اینها در ذهن خود از روی قواعد ذهنی (فرمول) خدایی تراشیده، و ساخته و پرداختهاند و آن را میپرستند و سجده میکنند. آن خدا خدای حقیقی نیست؛ خدای خارجی نیست؛ خدای تخیّلی است. من خواستم شاید بتوانم این خدا را از ذهنشان بیرون بکشم.“»[۲۶]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۸ | بازگشت به فهرست
قبول کردن مرحوم کمپانی قضیه وحدت وجود را در ضمن مباحثات با مرحوم کشمیری
حضرت علاّمه استادنا الأکرم طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
«در مکاتبات و مباحثاتی که در قضیّۀ تشکیک در وجود و وحدت وجود، در میان دو عالم بزرگوار آقای حاج سیّد احمد کربلایی طهرانی و آقای حاج شیخ محمّد حسین کمپانی اصفهانی ـ رضوان الله علیهما ـ صورت گرفت، و بالأخره مرحوم حاج شیخ قانع به مطالب عرفانیّۀ توحیدیّۀ آقا حاج سیّد احمد نشدند؛ بعد از رحلت مرحوم آقا سیّد احمد، یکی از شاگردان مرحوم قاضی به نام آقا سیّد حسن کشمیری که از همدورگان آیه الله آقای حاج شیخ علیمحمّد بروجردی و آقا سیّد حسن مسقطی و آن ردیف از تلامذۀ مرحوم قاضی بود، بنای بحث و مکالمه را با مرحوم حاج شیخ باز کرد، و آنقدر بحث را بر اساس استدلال و برهان مرحوم حاج سیّد احمد تعقیب کرد که حاج شیخ را ملزم به قبول نمود[۲۷].[۲۸]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۷۹ | بازگشت به فهرست
سخن مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی پیرامون مرحوم بهاری
حضرت علاّمه استادنا الأعظم طباطبایی ـ مدّ ظلّه ـ فرمودند:
«مرحوم آیه الله آقای حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند که: استاد ما مرحوم آقای سیّد احمد کربلایی ـ رحمه الله علیه ـ میفرمود:
”ما پیوسته در خدمت مرحوم آیه الحقّ آخوند ملاّ حسینقلی همدانی ـ رضوان الله علیه ـ بودیم و آخوند صد در صد برای ما بود، ولی همینکه آقای حاج شیخ محمّد بهاری با آخوند روابط آشنایی و ارادت را پیدا نمود و دائماً در خدمت او تردّد داشت، آخوند را از ما دُزدید!“»[۲۹]و[۳۰]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۸۰ | بازگشت به فهرست
مصاحبت مرحوم قاضی با آقا سیّد احمد کربلایی و آیه الله حاج سیّد مرتضی کشمیری
حضرت آیه الله [حاج شیخ عبّاس قوچانی] ـ مغفور له ـ میفرمودند:
«[مرحوم قاضی] پس از ارتحال والد معظّمشان، صحبت دو نفر از أعلام نجف أشرف را ادراک نمودند: اوّل آیه الله حاج سیّد احمد کربلایی طهرانی، و دوّم آیه الله حاج سیّد مرتضی کشمیری ـ أعلی الله تعالی مقامهما الشَّریف ـ امّا این دو بزرگوار به عنوان استاد برایشان نبودهاند، بلکه به عنوان همصحبت و رفیق طریق، و پیشروِ ملازم.
دو آیت عظیم الَهی که در سفر و حضر غالباً با آنها ملازم و از أطوار و سکنات، [و] حرکات و مشاهدۀ احوال و تعبّد و تهجّد و توکّل و صبر و إرادۀ متین و علوم آنها بهره مییافته است. و چون تفاوت سنّ میان مرحوم قاضی و آن دو بزرگمرد بسیار بوده است و ملازمت و پیوستگی، آن هم در سالیان متمادی، برقرار و بر دوام بوده است، در میان اذهانِ بعضی گمان میرفت که این ارادت به عنوان تَتَلمُذ و شاگردی است؛ امّا چنین نبوده است.
امّا آیه الحقّ آیه الله حاج سیّد احمد کربلایی طهرانی ـ قدّس الله تربته ـ پس از مرحوم آقا سیّد حسین قاضی هجده سال عمر کرد و بنا به کلام آقا حاج شیخ آغا بزرگ طهرانی، در نُقباء البشر، جلد ۱، صفحۀ ۸۷ و ۸۸، وفاتشان در ۲۷ شهر شوّال المکرّم سنۀ ۱۳۳۲ روز جمعه، در تشهّد آخر نماز عصر بوده است.
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ طریقۀ عرفان و توحید مرحوم حاج سیّد احمد را قبول داشته است. و دستورات آن مرحوم را که طبق رویّه و منهج استاد بزرگ، آخوند ملاّ حسینقلی همدانی بوده است، به شاگردان خود میداده است، و راه و روش مستقیم را معرفت نفس، در راه طریق تعبّد تامّ و تمام به شرع انور میدانسته است؛ و بدین جهت بعضاً هم از او تعبیر به استاد میکرده است.»[۳۱]
و نیز حضرت معظّم له [آیه الله قوچانی] بیان کردند که:
«مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی استاد مرحوم قاضی در معرفه النفس نبوده، بلکه استاد ایشان والد ایشان بوده است.»[۳۲]
کتاب مهرتابناک ج۱، ص ۸۱ | بازگشت به فهرست
باز شدن در بسته به نام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
حضرت علاّمه طباطبایی ـ مدّ ظلّه ـ میفرمودند:
«مرحوم قاضی سالیان دراز، ادراک صحبت و ملازمت مرحوم خلد مقام آقا حاج سیّد مرتضی کشمیری را نموده است و در سفر و حضر ملازم ایشان بودهاند.
مرحوم حاج سیّد مرتضی از اوتاد وقت و از زهّاد معروف و دارای حالات و مقامات و مکاشفات بوده، بسیار اهل ادب و اخلاق و جلیلالقدر؛ و امّا رشتۀ ایشان رشتۀ مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی، یعنی رشتۀ توحید و عرفان نبوده است، ولکن در همان حال و موقعیّت نفسانی خود، بسیار ارزشمند و بزرگوار بودهاند.
مرحوم قاضی نقل میفرمود که:
”روزی در محضر آقا حاج سیّد مرتضی کشمیری برای زیارت مرقد حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام از نجف أشرف به کربلای معلّی آمدیم و بدواً در حجرهای که در مدرسۀ بازار بینالحرمین بود وارد شدیم. این حجره منتهیالیه پلّههایی بود که باید طیّ شود. مرحوم حاج سیّد مرتضی در جلو و من از عقب سر ایشان حرکت میکردم. چون پلّهها به پایان رسید و نظر بر درِ حجره نمودیم دیدیم مقفّل است، مرحوم کشمیری نظری به من نموده و گفتند:
میگویند: هر کس نام مادر حضرت موسی را به قفل بسته ببرد، باز میشود؛ مادر من از مادر حضرت موسی کمتر نیست.
و دست به قفل بردند و گفتند: «یا فاطمه!» و قفل باز را در مقابل ما گذاردند و ما وارد حجره شدیم.“»[۳۳]
[divider style=”dashed” top=”20″ bottom=”20″]
پاورقی:
[۱]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۸۰، به نقل از نقباء البشر، ج ۴، ص ۱۵۶۵.
[۲]ـ رساله لبّ اللباب در سیر و سلوک أولی الألباب، ص ۱۴۶.
[۳]ـ برگرفته از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص ۵۴:
«این حکایت را حاج میرزا محمّد احمدآبادی در جلد دوّم الشمس الطالعه، ص ۳۵۲ آورده است و آن را از حاج محمّد طاهر تاجر دزفولی در اصفهان نقل کرده است:
[حضرت مولا قلی جولا در بیان شرح احوال خود چنین میگوید]:
در این مکان به کار خود (جولایی) مشغول بودم، در مقابل این دکان، خانۀ یک ستمکار بود و سربازی از آن حفاظت میکرد. یک روز آن سرباز پیش من آمد و گفت: از کجا برای خود غذا تهیّه میکنی؟
گفتم: سالی یک خروار گندم میخرم و آرد میکنم و میپزم و زن و فرزندی هم ندارم.
گفت: من در خانۀ این مرد مستحفظم و خوش ندارم از مال این ظالم استفاده کنم، اگر قبول زحمت فرمایی برای من هم یک خروار جو بخر و بپز، من روزی دو قرص نان از تو میگیرم.
قبول کردم و او هر روز میآمد دو قرص نان میبرد. اتّفاقاً روزی نیامد، از او پرسیدم، گفتند: ^ ^ مریض است و در این مسجد خوابیده است. به آنجا رفتم از حال او جویا شدم، خواستم طبیب برایش بیاورم، قبول نکرد، گفت: احتیاجی نیست. من امشب از دنیا میروم، چون نصف شب شد، در دکّانت میآیند، تو بیا و هرچه به تو دستور دادند عمل کن، بقیۀ آردها هم برای خودت. خواستم شب را پیش او بمانم، قبول نکرد، گفت: برو! من نیز اطاعت کردم.
نیمی از شب رفته بود که درِ دکّان زده شد و گفتند: محمّد علی بیرون بیا. من از دکّان آمدم به مسجد رفتم، دیدم آن سرباز جان سپرده. دو نفر آنجا بودند، به من گفتند: بدن او را به جانب رودخانه حرکت دهم. اجابت کردم. آن دو نفر او را غسل دادند، کفن کردند، بر او نماز خواندند و آوردند درب مسجد دفن کردند. من به دکّان برگشتم.
چند شب بعد درِ دکّان زده شد، کسی گفت: بیرون بیا! من بیرون آمدم. گفت: آقا تو را طلب نموده است، با من بیا. رفتم. با اینکه اواخر ماه بود، ولی صحرا مانند شبهای مهتاب روشن بود و زمینها سبز و خرّم، ولی ماه پیدا نبود. در فکر فرو رفته و تعجّب میکردم. ناگاه به صحرای لور (شهری در شمال دزفول) رسیدم. از دور عدّه بزرگوارانی را دیدم به دور هم نشستهاند و یک نفر مقابل آنان ایستاده است، ولی در بین ایشان یک نفر جلیل و از همه بالاتر بود، به نحوی که هول و هراس مرا ربوده و استخوانهایم به صدا درآمد.
مردی که با من بود گفت: قدری جلوتر بیا. رفتم و بعد توقّف کردم. آن نفر ایستاده گفت: بیا، بیم نداشته باش! قدری جلوتر رفتم.
آن شخص که در بین آن جماعت از همه برتری داشت، به یکی از آن عدّه فرمود: ”منصب سرباز را به او بده!“ به من گفت: ”برای خدمتی که به شیعۀ ما نمودی میخواستم منصب سرباز را به تو بدهم.“
عرض نمودم: من کاسب و بافنده هستم، مرا به سربازی و سرهنگی چه؟ میپنداشتم که میخواهند مرا به جای سرباز نگهبان قرار دهند.
تبسّمی فرمود و گفت: ”منصب او را میخواستیم به تو دهیم.“
باز تکرار کردم و گفتم: مرا چه به سربازی؟!
در این هنگام یکی از آنها گفت: او عامی است، به او بگویید: منصب سرباز را میخواهیم به تو بدهیم، نمیخواهیم سرباز باشی! و منصب او را به تو دادیم، برو.
من برگشتم و در بازگشت هوا را تاریک دیدم و از آن روشنی و سبزی و خرّمی هم در صحرا خبری نبود. از آن شب به بعد دستورات آقا یعنی حضرت صاحب الأمر ارواحنا فداه به من میرسد. (محقّق)
[۴]ـ آیه الله العظمی حاج میرزا محمّد حسن شیرازی ـ رحمه الله علیه ـ در سال ۱۲۳۰ ه . ق در شیراز چشم به جهان گشود. ایشان پس از طیّ دورۀ مقدّمات حوزوی، در ۲۹ سالگی به نجف أشرف عزیمت کرد و در درس شیخ اعظم، انصاری، شرکت جست و از خواصّ شاگردان او شد.
پس از رحلت شیخ مرتضی انصاری در ۱۲۸۱ ه . ق زعامت شیعه به میرزای بزرگ شیرازی محوّل گردید و ایشان نزدیک به ۳۰ سال در این مقام به رفع مشکلات مردم و ادارۀ حوزههای علمیه مشغول بود.
یکی از مهمترین حوادثی که در ایّام زعامت آن پیشوای بزرگ اسلامی رخ داد، قضیّۀ تحریم تنباکو بود. با صدور این فتوا، مردم مبارزۀ سیاسی علیه قرارداد استعماری مذکور را یک وظیفۀ شرعی دانسته و به مخالفت شدید پرداختند. به طوری که ناصرالدّین شاه مجبور شد با پرداخت غرامت این قرارداد ننگین را فسخ کند.
میرزای بزرگ در ۸۲ سالگی در سامرّا چشم از جهان فرو بست و جسدش را از سامرّا تا نجف با پای پیاده تشییع کردند و در آخر شعبان در جوار مرقد أمیرالمؤمنین علیه السّلام به خاک سپردند. از آن پس مجالس فاتحه در تمام شهرها برگزار شد. همۀ بازارها در این ایّام تعطیل بود و این عزاداری تا نزدیک به یک سال ادامه داشت؛ رحمه الله علیه.* (محقّق)
*. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به مطلع انوار، ج ۳، ص ۲۸۴ الی ۳۸۶.
[۵]ـ مهر تابان، ص ۲۸.
[۶]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۷۶.
[۷]ـ همان مصدر، ص ۴۴.
[۸]ـ همان مصدر، ص ۴۰.
[۹]ـ حضرت مستطاب آقای حاج میرزا محمّد حسینی طباطبایی ـ مدّ ظلّه ـ این داستان را عیناً برای من نقل کردند، فقط به اختلاف این فقره که فرمودند: «در نخجوان روزی به درویشی برخورد کرد، درویش به او گفت: ”حیف نیست که این عشق را برای معرفت خدا به کار نبندی؟!“ با کلمات درویش، عشق او از سرش بیرون رفت و عازم مکّه گردید.» (مرحوم علاّمه طهرانی قدّس سرّه)
[۱۰]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۷۷.
[۱۱]ـ همان مصدر، ص ۴۲.
[۱۲]ـ همان مصدر، ص ۴۳.
[۱۳]ـ الله شناسی، ج ۱، ص ۱۹۱، تعلیقه.
[۱۴]ـ یعنی آقای سیّد عزّالدّین.
[۱۵]ـ مطلع انوار، ج ۱، ص ۱۵۸.
[۱۶]ـ همان مصدر، ج ۲، ص ۷۸.
- [۱۷]ـ توحید علمی و عینی، ص ۱۳، تعلیقه، به نقل از نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۷۴:
- «مرحوم آخوند مولا حسینقلی همدانی از اعاظم علما و اکابر فقهای شیعه و خاتمۀ علمای اخلاق در عصر خود بوده است. او در قریه شوند، در جزین همدان، در سنۀ ۱۲۳۹ هجری قمری متولّد شده و مقدّمات را در طهران فرا گرفته، و بالأخره در دروس عالی در حوزۀ درس عالم اکبر شیخ عبدالحسین طهرانی مشهور به شیخ العراقین شرکت نموده است. سپس به سبزوار سفر کرده، و مدّتها در آنجا اقامت گزیده، و از درس فیلسوف معروف حاج مولا هادی سبزواری بهره یافته و پس از آن مهاجرت به نجف أشرف نموده، و سالهای طولانی از درس شیخ مرتضی انصاری استفاده کرده است. و در قسمت اخلاق و عرفان از آقا سیّد علی شوشتری استفاده نموده و شاگرد او بوده است.
- و بعد از فوت استادش متصدّی فتوا نشد و دنبال ریاست نرفت؛ بلکه در منزل نشست و طلاّب فهیم بدو روی آوردند و منزل او محلّ اجتماع زبدگان علم و عمل شد. و شاگردان عجیبی در علم الَهی و عرفان تربیت نمود. و امّا فقه و اصول را از تقریراتی که خودش از بحث علاّمه انصاری نوشته بود تدریس میکرد. و در منزل نماز جماعت میخواند برای خواصّ از مؤمنین و پیروانی ^^که آنها را تربیت نمود، و از ظلمات جهل به نور معرفت کشانید، و ایشان را با ریاضات شرعیّه و مجاهدات عملیّه از هر پستی، طاهر و مطهّر گردانید، تا آنها از عباد الله الصّالحین و از سالکین در راه خداوند شدند.
- و شاگردان بسیاری تربیت کرد که هر یک آیتی عظیم از علم و عمل و اخلاق و عرفان الَهی بودند. از جمله: سیّد احمد کربلایی، و دامادش سیّد أبوالقاسم اصفهانی، و آقا سیّد آغا دولت آبادی، و شیخ باقر قاموسی، و شیخ محمّد بهاری، و شیخ باقر نجم آبادی، و میرزا جواد آقا تبریزی، و سیّد محمّد سعید حَبوبیّ، و سیّد حسن صدر، و سیّد علی همدانی، و فرزندش: شیخ علی، و جمعی دیگر.
- کتبی بسیار در تقریرات دروس شیخ و غیر آن از جمله قضاء و شهادات و رهن و غیرِها نوشته که در کتابخانۀ حسینیه شوشتریها در نجف أشرف و کتابخانه آقا میرزا حسین نوری موجود است.
- و بالأخره در زیارت سیّدالشّهداء [علیه السّلام] در کربلای معلّیٰ در ۲۸ شعبان سنۀ ۱۳۱۱ رحلت نمود.»
[۱۸]ـ مهر تابان، ص ۲۳.
[۱۹]ـ توحید علمی و عینی، ص ۲۳. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مسأله رجوع شود به ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج ۲، ص ۳۴ و ۱۰۳؛ ج ۳، ص ۶، ۴۳، ۶۴ و ۶۶؛ مهر تابان، ص ۹۹.
[۲۰]ـ توحید علمی و عینی، ص ۲۳:
«در اینجا داستان غریب و عجیبی از ایشان ذکر میکنیم، که حقّاً باید موجب عبرت و بیدارباش و تعهّد و صعوبت امر ریاست و مرجعیّت، برای سلسلۀ جلیلۀ طلاّب علوم دینیه قرار گیرد: در روز جمعه بیست و یکم شهر جمادی الاولی، یک هزار و چهارصد و یک هجریه قمریه در شهر مقدّس مشهد، به بازدید جناب مستطاب حضرت صدیق ارجمند، و سرور گرامی، آیه الله حاج سیّد علی لواسانی ـ دامت برکاته ـ فرزند برومند آیه الله آقای حاج میرزا أبوالقاسم لواسانی، فرزند مرحوم آیه الله آقای حاج سیّد محمّد لواسانی، فرزند مرحوم آیه الله آقای سیّد ابراهیم لواسانی ـ رحمه الله علیهم أجمعین ـ به منزلشان شرفیاب شدم. در ضمن مذاکرات، شرحی راجع به حالات مرحوم آیه الله عارف عابد، و فقیه نبیه، آقای حاج سیّد احمد طهرانی کربلایی بیان داشتند؛ از جمله آنکه فرمودند:
”پدر من مرحوم آقای حاج سیّد ابوالقاسم از شاگردان مرحوم آیه الحقّ، عارف بیبدیل، آخوند مولی حسنیقلی همدانی ـ رضوان الله علیه ـ و پس از ایشان شاگرد مرحوم مبرور آیه الله آقای حاج سیّد احمد طهرانی بودهاند؛ و نیز وصیّ مرحوم آقای حاج سیّد احمد بوده است؛ و مرحوم آقای حاج سیّد احمد در حالیکه سرش در دامان ایشان بوده است، رحلت نمودهاند. پدر من: مرحوم حاج سیّد أبوالقاسم میگفتند: روزی از روزها که درس تمام شد و شاگردان شروع به رفتن کردند، من هم برخاستم که بروم. مرحوم استاد حاج سیّد احمد فرمودند: آقای سیّد أبوالقاسم اگر کاری نداری قدری بنشین. من دانستم که ایشان کار خصوصی دارند. عرض کردم: نه، کاری ندارم، و نشستم.
و پس از آنکه همه رفتند، فرمودند: برای آقا میرزا محمّد تقی بنویس! و سپس حالشان منقلب شد و گفتند: آه آه، خودش گفته است، خودش گفته است. مسلّم است، مسلّم است. و چنان انقلاب ^ ^ حال پیدا کردند که بیحال شدند. ما پنداشتیم که شاید آقای میرزا محمّد تقی دربارۀ ایشان جملهای زننده گفته و یا نسبتی داده است که به ایشان رسیده که بالنّتیجه ایشان را تا این سرحد ملول و ناراحت نموده است. از طرفی دیگر میدانستیم که آقای میرزا محمّد تقی شیرازی، شخص عادل و با ورع و متّقی است، و هیچگاه کلمهای که در آن غیبت و خلاف واقع باشد نمیزند؛ و نیز میدانستیم که ایشان هم کسی نیستند که از نسبتهای ناروا که به او داده شود، ملول و خسته شوند. و لذا همینطور متحیّر شدیم و به حال سکوت و بهت درآمدیم.
در این حال من برای ایشان سبیلی چاق کردم ـ چون مرحوم حاج سیّد احمد استعمال دخانیات مینمودند ـ و به ایشان دادم و عرض کردم: حالا این شَطَب را بکشید! و اینقدر ناراحت نباشید!
مرحوم استاد شطب را کشیدند و قدری که سرحال آمدند، فرمودند: این مرد (یعنی آقای آقا میرزا محمّد تقی شیرازی) احتیاطات خود را به من ارجاع داده است، و افرادی به او مراجعه کردهاند و از او پرسیدهاند که: اگر خدای ناکرده برای شما واقعهای اتّفاق بیفتد، ما بعد از شما از چه کسی تقلید کنیم؟ و اینک در احتیاطات شما به که مراجعه نماییم؟ آقای میرزا محمّد تقی در جواب گفته است: به سیّد احمد. من غیر از او کسی را سراغ ندارم.
آقا سیّد أبوالقاسم! برای او بنویس که: آقا میرزا محمّد تقی! شما در امور دنیا حکومت دارید! اگر دیگر از این کارها بکنید و کسی را ارجاع دهید، فردای قیامت در محضر جدّم رسول خدا، که حکومت در دست ماست، از شما شکایت خواهم کرد و از شما راضی نخواهم شد!“
و نیز داستان دیگری از ایشان نقل شده است که:
در موقع رحلت مرجعی از مراجع تقلید، اگر طهرانیها، یعنی علمای طهران و تجّار و کسبۀ طهران، به کسی رجوع مینمودند و از او تقلید میکردند؛ او مرجع تقلید تمام شیعیان میشد و همه بلاد و شهرها به تبع طهرانیها از او تقلید میکردند. و چون طهرانیها به حاج سیّد احمد رجوع کردند تا از او تقلید کنند، نپذیرفت و در جواب گفت: ”اگر جهنّم رفتن واجب کفایی باشد، مَن بِهِ الکِفایَه موجود است!“»
[۲۱]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۷۹، به نقل از تاریخ حکماء و عرفاء متأخّر بر صدر المتألّهین، ص ۱۳۵.
[۲۲]ـ برگرفته از توحید علمی و عینی، ص ۱۹:
«عارف عظیم الشّأن حضرت آیه الله حاج سیّد احمد کربلایی طهرانی در اواسط قرن ۱۳ ه . ق در شهر مقدّس کربلا دیده به جهان گشود. ایشان برای ادامۀ تحصیلات حوزوی به نجف أشرف هجرت نمود.
وی فقه و اصول را از محضر مجتهدان بزرگی چون: میرزا محمّد حسن شیرازی (معروف به میرزای بزرگ)، علاّمه بزرگوار میرزا حسین خلیلی طهرانی، میرزا حبیب الله رشتی و آخوند خراسانی بهره برد و در این علوم تبحّری تمام و کمال یافت.
آن بزرگوار در این دو رشتۀ فقه و اصول فقه سرآمد روزگار شد؛ بهگونهای که مرحوم علاّمۀ محقّق، آیه الله شیخ محمّد حسین اصفهانی ـ رحمه الله علیه ـ دربارۀ او فرمود: ”من احدی را مانند آقا سیّد احمد حائری در فقه ندیدم.“
مرحوم آیه الله حاج سیّد احمد طهرانی کربلایی از اعاظم فقهای شیعۀ إمامیه و از أساطین حکمت و عرفان الَهی بوده است. امّا در حکمت و عرفان همین بس که پس از رحلت مرحوم عارف بیبدیل و حکیم مربّی، و مدرّس وحید و فقیه عالیقدر، حضرت آیه الله العظمی آخوند مولا حسینقلی همدانی ـ رضوان الله علیه ـ در نجف اشرف، با عدیل و همردیف خود، مرحوم حاج شیخ محمّد بهاری، در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، از مبرّزترین شاگردان، و از اساتید وحید این فنّ بودهاند؛ و پس از مهاجرت آیه الله بهاری به همدان، یگانۀ عالم اخلاق و مربّی نفوس و راهنمای طالبان حقیقت در طیّ راه مقصود، و ورود در سُبل سلام و ارائۀ طریق لقای حضرت أحدیّت، و سیر در معارج و مدارج کمال نفس انسانی، و ایصال به کعبۀ مقصود، و حرم معبود بوده است.
شرح فضائل او از وصف خارج است؛ چه در میان علمای نجف أشرف و خواصّی که با وی رفت و آمد داشتهاند؛ این مطلب معلوم و از مسلّمیات اهل فن به شمار میآید.
علاّمه حاج شیخ آغا بزرگ طهرانی ـ قدّس سرّه ـ در أعلام الشّیعه گوید:
”سید احمد یگانه فرد زمان، و أوحدی عصر خود بود در مراتب علم و عمل و سلوک و زهد و ورع و تقوا و معرفت بالله، و خوف و خشیت از او. نمازهای خود را در مکانهای خلوت بجای ^ ^ میآورد، و از اقتدا کردن مردم به وی در نمازها خودداری مینمود، و بسیار گریه میکرد، و کثیر البکاء بود به طوری که نمیتوانست از گریه در نمازها خویشتن داری نماید، به خصوص در نمازهای شب.“
از جمله مهمترین شاگردان ایشان حضرت علاّمه حاج سیّد علی قاضی طباطبایی و آیه الله حاج سیّد جمالالدّین گلپایگانی میباشند.
سرانجام ایشان در آخرین تشهّد نماز عصر در روز جمعه، ۲۷ شوّال ۱۳۳۲ رحلت کرد. و جنازۀ ایشان را شاگردان و جمعی از مخلِصین و اصدقاء تشییع کردند و در صحن حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در قسمت شمالی مقابل ایوانی که در پشت مرقد مطهّر واقع است دفن کردند.»
[۲۳]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۴۵.
[۲۴]ـ توحید علمی و عینی، ص ۲۰.
[۲۵]ـ مهر تابان، ص ۳۲۳.
[۲۶]ـ توحید علمی وعینی، ص ۳۲۴.
[۲۷]ـ الله شناسی، ج ۲، ص ۲۸۱؛ توحید علمی و عینی، ص ۳۲۴؛ مهر تابان، ص ۲۲۱، با قدری اختلاف.
- [۲۸]ـ برگرفته از توحید علمی و عینی، ص ۲۶:
- «مرحوم آیه الله حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی (معروف به کمپانی) فقیه و اصولی و فیلسوف و حکیمی است که در قرون اخیر به جامعیّت او از جهت اتقان علم، و دقّت نظر، و سعۀ اندیشه، و جامعیّت بین علم و عمل، و إعراض از دنیا، و زهد و پاکی کمتر دیده شده است.
ایشان در دوّم محرم الحرام سنۀ ۱۲۹۶ ه . ق متولّد گشت.
این عالم الَهی پس از طیّ مقدّمات، نزد آیات عِظام: سیّد محمّد فشارکی اصفهانی، و شیخ آغا رضا همدانی، و شیخ محمّد کاظم خراسانی، و غیرهم، درس فقه و اصول را فرا گرفت، و در آخر هم فقط به درس آخوند مولا محمّد کاظم میرفته و سیزده سال از وی بهرهور گردیده است؛ تا آنکه به سهمیّۀ عظیمی از علم فقه، و به مجموعه کمالاتی نائل شد.
و در حکمت و فلسفه نزد حکیم معروف نجف: آیه الله آقا میرزا محمّد باقر اصطهباناتی، درس خوانده است؛ و بالأخصّ در فنّ فلسفه مشارٌ الیه بالبنان شده؛ و به إتقان و إحکام این علم، وحید ^ ^ عصر خویش بوده است.
و علاوه بر اینها، در علم کلام و تفسیر و تاریخ و عرفان و ادب متضلّع بوده؛ و در نظم و نثر فارسی و عربی گامهای طولانی برداشته است. و بالجمله او از نوابغ دهر و فرائد روزگار بوده است، که به عبقریّت و به ملکات حمیده مشحون، و غرق در مواهب الهیّه بوده است.
از جمله شاگردان ایشان میتوان از علاّمه آیه الله سیّد محمّد حجّت کوهکمری، علاّمه سیّد محمّد حسین طباطبایی، آیه الله سیّد ابوالقاسم خویی، و آیه الله شیخ محمّد رضا مظفر را نام برد.
باری مرحوم آیه الله حاج شیخ محمّد حسین، اهل مراقبه و سکوت و محاسبه بود. پیوسته در فکر بود؛ سخن به ندرت میگفت. در مجالس و محافل که بین علما بحثی در میگرفت، سکوت میکرد. در هر جای مجلس که جا خالی بود مینشست، و بسیار متواضع و خلیق و آرام بود. و با آنکه ثروت معتنابهی که از پدرش که از تجّار معروف، و سرمایهدار کاظمین بود، به او رسید، همه را به فقرا و طلاّب داد. و خود چیزی نداشت. و گویند: در اواخر عمر، با فقر دست به گریبان بود؛ ولی دلی شاد، و سیمایی متبسّم، و قلبی استوار داشت؛ که دلالت از روحیات عظیم، و موهبات معنوی او مینمود.
سرانجام این عالم و فیلسوف ربّانی در شب یکشنبه پنجم ذو الحجّه الحرام ۱۳۶۱ ه . ق از دنیا رحلت نمود و در حرم مطهّر علوی به خاک سپرده شد؛ قدّس الله تربته.»
[۲۹]ـ مطلع انوار، ج ۳، ص ۶۲؛ توحید علمی و عینی، ص ۱۷، تعلیقه؛ مهر تابان، ص ۲۲۳، با قدری اختلاف.
[۳۰]ـ آیه الله حاج شیخ محمّد بهاری ـ قدس الله تربته الشریفه ـ از اعاظم تلامذه و شاگردان آخوند ^ ^ ملاّ حسینقلی همدانی است، که سالیان متمادی درک حضور او را نموده است و به درجات کمال فائز آمده است.
ایشان در سال ۱۲۶۵ ه . ق در شهر بهار همدان متولّد شد.
پس از طیّ دورۀ مقدّمات، به بروجرد رفت و دروس فقه و اصول را نزد مرحوم حاج میرزا محمود بروجردی فرا گرفت و از وی اجازۀ اجتهاد گرفت.
شیخ محمّد بهاری در سال ۱۲۹۷ ه . ق برای ادامۀ تحصیلات وارد حوزۀ علمیّۀ نجف أشرف گردید. وی در نجف از ملازمان درس آخوند ملاّ حسینقلی همدانی و از شاگردان ممتاز او بود.
ایشان در نهم شهر رمضان ۱۳۲۵ ه . ق دیده از جهان فروبست. مرقد شریف ایشان در موطن و زادگاه اصلی خود، بهار همدان است، که مزاری است مشهور و معروف و مورد توجّه تمام اهالی قریه، بلکه اهالی شهر همدان. معروف است که: آن مرحوم از میهمانان خود پذیرایی میکند. (محقّق)
[۳۱]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۴۵.
[۳۲]ـ همان مصدر، ص ۷۷.
[۳۳]ـ مهر تابان، ص ۳۲۳؛ مطلع انوار، ج ۲، ص ۲۱۹.