جلسه ۴۶ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۴۶ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۴۶

بسم الله الرحمن الرحیم‏

بین مفهوم و بین عین و مصداق خلط شده است‏

ومنها ما فى حکمه الاشراق و التلویحات من انه لیس فى الوجود ما عین ماهیته الوجود فانا بعد ان نتصور مفهومه قد نشک فى انه هل له الوجود ام لا فیکون له الوجود زائد و کذا الکلام فى وجوده ویتسلسل الى غیر النهایه و هذا محال و لا محیص الایان الوجود مقول على الموجودات اعتبار عقلى.

یکى از آن موارد شبهه‏اى که ایشان فرمودند در اشکالات تفصیات این است که، بین مفهوم و بین عین و مصداق خلط شده، یعنى صاحب تلویحات در اینجا خلط کرده‏اند. به این بیان همان طور که نظر ایشان همین است.

مى‏گویند: وجود یک امر اعتبارى است و اصالت با ماهیت است و بیانشان این است که حقیقت وجود، عین خارجى ندارد، بلکه یک تصوّر ذهنى است براى اینکه ما گاهى اوقات مفهوم یک موجودى را تصوّر مى‏کنیم و بعد شک مى‏کنیم که آیا این مفهوم وجود، موجود است یا نه.

اگر قرار باشد بر اینکه ما یک مفهومى را تصوّر کنیم، دیگر شک کردن در این که موجود است یا نه، چه معنایى دارد؟ و اگر این موجود، یک حقیقت خارجى بود، همان طورى که ماهیت را تصوّر مى‏کنیم و شک در وجودش مى‏کنیم و این دو متغایران هستند. در همین جا هم ایشان مى‏فرمایند که گاهى اوقات، ما یک ماهیت را تصوّر مى‏کنیم و بعد شک در وجودش داریم، چنانکه غالب مشائییّن معتقد به این مسأله هستند. اگر ماهیت و وجود، هر دو یکى بود، دیگر شک در وجود معنا نداشت. چون ماهیت که متصّور است؛ شک در موجودیت او مى‏شود که در عالم‏

عین و در عالم خارج هست یا نیست.

ماهیت و وجود، در عالم خارج دو امر متغایران هستند

پس معلوم مى‏شود که ماهیت و وجود این دو، در عالم خارج دو امر متغایران هستند همان طور که در عالم ذهن، متغایران هستند و شکى در این نیست. صحبت در عالم خارج است که آیا در عالم خارج هم متغایران هستند، یا نه، چون ما ماهیت را تصوّر مى‏کنیم و این تصوّر ماهیت براى ما تامّ است، منتهى موجودیت او در اینجا زائد بر این ماهیت مى‏شود، پس در عالم خارج هم دو تا مى‏شوند- البتّه مرحوم آخوند به این مطلب جواب مى‏دهد-، و بحث در تغایر است که معلوم با مشکوک دو تا هستند.

قول صاحب تلویحات‏

بنابر قول صاحب تلویحات، مفهوم یک موجود را ما تصوّر مى‏کنیم و شک در موجودیت او مى‏کنیم. اگر وجود یک امر عقلى و یک انتزاع عقلى نبود و و واقعیت خارجى داشت، پس بنابراین آن مفهوم وجودى را که ما تصوّر کردیم و شک در تحققّ خارجى او داریم، باید آن وجود، زائد بر مفهومى که ما تصوّر کردیم باشد. چون مفهوم باید حکایت از موجود خارجى کند. نقل کلام مى‏کنیم در آن حقیقت خارجى که ما شک در عینّیت او داریم. خود آن حقیقت خارجى آیا مفهومى در ذهن مى‏آورد یا نمى‏آورد، مى‏گوئیم، مى‏آورد. پس همان مفهوم وجود خارجى که ما باز شک در وجودش داریم اگر بخواهیم آن را تصور کنیم باز شک مى‏کنیم که آیا یک موجودیت خارجى دارد یا ندارد و هلمّ جرّى که این موجب تسلسل مى‏شود.

پس ایشان مى‏گویند بلا شک، ما باید معتقد باشیم که مفهوم وجود یک انتزاع عقلى است و مابازاى خارجى ندارد.

اشکالى که در اینجا وارد مى‏شود که در اسفار هم نیست …

اشکالى که در اینجا وارد مى‏شود که در اسفار هم نیست، این است که همینکه شما مى‏گوئید؛ ما مفهوم یک موجود را تصوّر مى‏کنیم،- ماهیت که هیچ، ماهیت قابل تصوّر است- یعنى مفهوم موجودیت او را تصوّر مى‏کنیم و شک مى‏کنیم آیا این موجودیّت در خارج هست یا نه، مثل این که شما وجود عنقا را تصوّر کنید، نه خود

عنقا را، بعد شک مى‏کنید که آیا این وجودى که حالا تصورّش را کردید در خارج مابازایى دارد یا ندارد. پس بنابراین شما من حیث لایشْعر اعتقاد به موجودیت او دارید و الا معنى ندارد که بگوئید در خارج هست یا نه. همین که شما مى‏گوئید که این وجود عنقا در خارج موجود است، بدون اینکه خودتان بفهمید یک بنایى را منتظم شدید، آن بنا چیست؟ او این است که یک مابازایى باید در خارج داشته باشد که آن مابازا مشت پر کن باشد، تعین و عینیت داشته باشد و الّا ماهیت عنقا که براى شما تصوّر شده، اگر صرف ماهیت عنقا به تنهائى مابازاى خارجى این تصوّر شما بود، دیگر معنا نداشت شما شک در وجود بکنید. اینکه الآن شما ماهیت عنقا را تصوّر کردید و در وجود عنقا شک مى‏کنید- فرض کنید که یک پرنده‏اى است، نوک آن این قدر است سر او اینقدر، بالهاى او آنقدر، در فلان کوه زندگى مى‏کند. این ماهیت را شما تصوّر کردید. حالا شک مى‏کنید آیا این تصوّر ذهنى شما، خارج هم دارد یا ندارد.- من حیث لا یشعر ملتزم شدید بر اینکه، آنچه که به این ماهیت لباس تحقّق مى‏بخشد، آن عینیت خارجى و وجود خارجى است. و الا قائلین به اصالت الماهیه مى‏گویند خود ماهیت، خودش عینیت خارج است نه اینکه وجود بیآید و زائد بر آن بشود. یعنى وجود نیآمده خود ماهیت در خارج عینیت دارد. حالا این یک اشکالى که به ایشان وارد مى‏شود.

سؤال: با فرض که نمى‏شود تصوّر کرد. فرض وجود، خود وجود نیست. یک وقت ماهیت تصوّر مى‏شود، یک وقت فرض وجود و یک وقت خود وجود تصور مى‏شود.

جواب: بله، مى‏دانم، ولى صحبت در این است که، آن کس که فرض وجود را مى‏کند و شک مى‏کند در عینیت خارجى او، این در ذهن خودش، آن چه را که لباس هستى دارد، آن را وجود مى‏پندارد و الا او که ماهیت را تصورّ کرده است.

سؤال: فرض این است که فرض مى‏کنیم اینجا طلاست.

جواب: فرض مى‏کند طلاست؛ خوب، بعد مى‏گوید آیا این طلا هست یا نیست. ما سه مرحله داریم. مرحله اوّل، ماهیت طلا، مرحله دوّم فرض وجودش‏

و مرحله سوم خود تحقق خارجى آن.

قائلین به اصالت الماهیه در اینجا چه مى‏گویند؟

کلام قائلین به اصاله الماهیه و نقد ملا صدرا بر آنها

قائلین به اصالت الماهیه مى‏گویند آنچه که در خارج اصل است، آن عبارت است از ماهیت، وجود اصل نیست. شما که در اینجا ماهیت را تصوّر کردید. فرض وجودش را هم تصور کردید، پس بنابراین دیگر دنبال چه چیزى مى‏گردید. مگر شما نمى‏گوئید ماهیت اصل است و ماهیت موجب قوام است و ماهیت عین تقرر است و ماهیت عین عینیّت خارجى است و ماهیت عین تعین است و ماهیت عین تشخّص است. این عبارات مختلفى که مى‏آورید، ماهیت را که ما تصوّر کردیم، پس بنابراین باید تشخّص، عینیت تمام باشد. براى تحقّق خارجى این ماهیت دنبال چه چیزى باید بگردیم؟ دنبال وجود مى‏گردیم و این که شما تصوّر کردیم آیا در خارج هست یا نیست. منْ حیث لا یشْعر ملتزم شدید بر اینکه اساس هستى بر اساس وجود است. و الا اگر بر اساس وجود نبود این ماهیت‏ها را که تصوّر مى‏کنید باید در خارج باشند. و صرف تصوّر شما عینیت خارجى ماهیت باشد.- ا لیس الامر کذلک- همین که شما مى‏گوئید ما وجود این عنقا را تصوّر مى‏کنیم بعد شک در تحقّق خارجى او داریم که آیا این وجود عنقا که ما الآن در ذهن آوردیم آیا این وجود عنقا در خارج هم همین طور است یا تصوّر ذهنى ما است. ما به عنقا وجود دادیم. و در خارج وجودى ندارد. این که شما مى‏گوئید در سرّ و ضمیر شما و در سویداى دل شما، این مبنا پذیرفته شده است بر اینکه صرف ماهیت موجب تقرر نیست، نیاز به یک وجود خارجى داریم. و صاحب تلویحات با این بیان خودشان، از این نکته غافل هستند.

مرحوم آخوند در جواب ایشان یک بیانى دارند. بیان ایشان این است که مى‏فرمایند: ما همان طورى که قبلًا گفتیم، یک مفهوم و یک حقیقت و عینیت از وجود داریم. آنچه را که ما در ذهن مى‏آوریم، آن وجهى، از وجوه وجود است. امّا خود وجود که در ذهن نمى‏آید تا اینکه این وجودى که در ذهن مى‏آید نیاز به یک وجود خارجى داشته باشد. چون صاحب تلویحات مى‏گوید، شما شک در وجود عنقا مى‏کنید و این تصوّر ذهنى شما یعنى وجود عنقا، وجود است یک وقت بحث‏

در خود عنقا است، تصوّر ذهنى ما، خود عنقا است. یک وقتى وجود عنقا را تصوّر مى‏کنیم. آیا این عنقائى که داریم، وجود دارد یا ندارد. پس بنابراین وجود در ذهن شما آمد. و تمام کله شما از وجود پر شد. در حالتى که در خارج از وجود هنوز خبرى نیست. پس این وجود ذهنى شما، این متدلّى و متکى بر یک وجود خارج است. نقل کلام در آن وجود خارج مى‏کنیم. اگر در خارج بخواهد وجودى باشد، آن مفهومى که از آن وجود در ذهن مى‏آید متدلى به چه چیز است؟ باز به وجود دیگر است. یعنى آن وجود زائد بر این وجود ذهنى ما است. غافل از اینکه آنچه که ما در ذهن مى‏آوریم مفهوم آن امر خارج است نه خود امر خارج؛ آن امر خارج، که در ذهن نمى‏آید. آن امر خارج سر جایش ایستاده است. مفهومى از آن در ذهن مى‏آید و این مفهوم ما هیچوقت قائم به خارج نیست، قائم به ذهن است و تسلسل هم دیگر لازم نمى‏آید. یعنى ذهن ما متکا و پایه براى این وجود است. و منشأ براى تصوّر وجود ذهن واقع مى‏شود. پس دیگر ما یک وجود زائد بر این وجود ذهنى نمى‏خواهیم تا نقل کلام در او بکنیم. و تسلسل پیدا بشود.

آنچه که ما در ذهن داریم، دو چیز است که هر دو آفریده ذهن است: اوّل ماهیت عنقا. دوّم: یعنى شک در وجود عنقا. مفهوم وجود آن و مفهوم هم یک امر اعتبارى و انتزاع عقلى است. ذهن به خاطر لحاظ خارج و به خاطر ملاحظات خارج یک مفهومى را، برداشت مى‏کند، همان طورى که ماهیات را در ذهن مى‏آورد، مفهوم وجود را هم در ذهن مى‏آورد. چه فرقى مى‏کند! لازم نیست که این مفهوم وجودى که حالا در ذهن آمده مابازا داشته باشد یا مابازا نداشته باشد. از کجا تسلسل لازم مى‏آید؟ این بیان مرحوم آخوند.

بعد مرحوم آخوند مى‏فرمایند با بیان خودشان که واقعاً بیان، بیان عالى است، آنچه را که ما مى‏فهمیم، ماهیات است و ما از حقایق وجود خارجى اطلاعى نداریم. شما وقتى به زید نگاه مى‏کنید ماهیت زید را مى‏یابید. امّا وجود زید را نمى‏یابید. وجود زید مال خودش است. شما چگونه بر وجود او اطلاع پیدا مى‏کنید. آنچه را که شما مى‏بینید آثار این وجود است. سر و دست و پا، شکل و شمائل و ماهیت اوست. امّا آن چه را که این شکل و شمائل، این وضع و این کیف و کمّ و این خصوصیات‏

ماهوى او، متکى به اوست و از او منشأ گرفته است، آن منشأ اصلى را هیچوقت شما به او دسترسى پیدا نمى‏کنید. یعنى آن جهت وجودى که آن جهت وجودى به این قالب آمده، چگونه ما دسترسى به او پیدا مى‏کنیم؟ چطور مى‏فهمیم؟ آنچه که ما مى‏فهمیم، رنگ و شمائل است. اینکه ما ادراک مى‏کنیم یک ماهیتى است. همان قدر ما مى‏فهمیم این گوسفند است، این بقر است و بین گوسفند و بقر تفاوت است. امّا اینکه چرا این گوسفند، گوسفند شده؟ و چرا این بقر، بقر شده؟ این چراها را ما نمى‏فهمیم. و حقیقت وجود این را ما نمى‏یابیم مگر بالمشاهده الحضوریه و باید اشراف حضورى باشد، تا آن منشأ و ریشه‏اى که در این قالب جلوه پیدا کرد آن را بدست بیآوریم. این کلام مرحوم آخوند.

آخوند: بیان صاحب تلویحات براى مشائیین خوب است‏

بعد مرحوم آخوند مى‏فرمایند این بیانى که صاحب تلویحات دارد، این بیان، براى مشائیین خوب است. مشائیین چه مى‏گویند؟ آنها مى‏گویند: وجود و ماهیت در خارج، متغایران هستند.- در بعضى از جاها و در حواشى نوشته است که آنها مى‏گویند- وجود مربوط به ذهن است، این حرف غلطى است، مشخّص است که مفهوم وجود و ماهیت در ذهن متغایران هستند.- آنها مى‏گویند مى‏گویند وجود اعیان خارجى متغایرند، یعنى در اعیان خارج دو چیز هست یکى ماهیت و یکى وجود، این وجود و ماهیت بهم مى‏چسبند و جناب زید درست مى‏شود. چون ما ماهیت را تصوّر مى‏کنیم و شک در وجودش داریم. پس مشخّص است که مشکوک، با متیقّن دو تا است. یعنى متیقّن ماهیت و مشکوک وجود اوست، از اینجا ما استفاده مى‏کنیم که در عالم خارج و در عالم اعیان، ماهیت یک چیز است و وجود چیز دیگرى است به خاطر اینکه هر کدام از اینها یک ما به ازاء دارند. آن ماهیت ما به ازایش، صورت ذهنى ما است و آن وجود ما به ازایش، صورت ذهنى ما است. به خاطر اینکه ما شک در وجود داریم. بالأخره این دو در خارج ترکیب شدند و تغایر را به وجود آوردند.

سؤال: پس در خارج یک چیز بیشتر نداریم یا وجود است و یا ماهیت است‏

جواب: نه اینکه دو چیز از هم جدا باشند، کلام مرحوم آخوند هم همین است‏

که این دو وحدت خارجى دارند. منتهى بعضى از مشائیین، قائل به تمایز خارجى اینها هستند. مى‏خواهند بگویند دو چیز است و ما یک چیز مى‏بینیم.

سؤال: یعنى وحدت وجود ماهیت را انضمامى مى‏دانند.

جواب: انضمامى مى‏دانند نه اتحادى. یعنى دو چیز است که ما یک چیز مى‏بینیم. مى‏گویند تغایر، در اعیان است نه در ذهن. چون تغایر در ذهن که معلوم است کدام دیوانه‏اى مى‏گوید که در ذهن هم یکى هستند. کسى این چنین حرفى نمى‏زند. به خاطر اینکه آن ماهیتى که از وجود در ذهن مى‏آید با آن مفهومى که از وجود در ذهن مى‏آید قطعاً دو تا است.

صاحب تلویحات مى‏گوید شما در مورد ماهیت و وجود این حرف را زدید. ما اصلًا در خود وجود بحث مى‏کنیم. در خود وجود مى‏گوئیم به ماهیت کار نداریم، ما وجود خود عنقا را در نظر مى‏گیریم. خود وجود عنقا را که شما تصوّر مى‏کنید آیا ما به ازاى خارجى دارد یا ندارد؟ اگر دارد. پس بنابراین، این، ما به ازاء خارج باید اضافه بشود به مفهوم ذهنى ما که در ذهن تصوّر کردیم. نقل کلام در وجود خارج مى‏کنیم. آن وجود خارج را باز ما مى‏توانیم تصوّر کنیم یا نمى‏توانیم، ما باز تصور همان مفهوم وجود خارجى را مى‏کنیم و آن هم ما به ازایى دارد. که آن اضافه بر این مى‏شود یعنى این متکى به اوست. و نقل کلام مى‏کند الى غیر النهایه. یعنى هر مفهوم ذهنى را که شما در اینجا آوردید، این مفهوم ذهنى، یک ما به ازاى خارج دارد که متکى به آن است. مى‏گوئید؛ شک در موجودّیت خارج، الآن شما یک وجودى در ذهن آوردید. منتهى خارج است که الآن ما به ازاى این است. آن وقت نقل کلام در موجودیت خارج مى‏کنیم، باز ما مى‏توانیم آن را تصوّر کنیم. گاهى راه تصوّر بسته مى‏شود و وجود اضافه بر مفهوم ذهنى نمى‏شود. اما یک وقت نه راه تصور بسته نمى‏شود، ما همین تصوّر را مى‏بریم در آن عینیت خارجى، مى‏گوئیم آن وجود خارجى آیا تحقّق دارد یا ندارد. همین طور الى ماشاء الله.

ایشان مى‏گویند که پس بنابراین، مشائیین که قائل هستند بر اصالت ماهیّت و زیادى وجود بر ماهیت. ایشان مى‏گویند. باید طبق همین مبنا قائل به تسلسل بشوید. پس بنابراین تسلسل موجب مى‏شود که شما در آنجا قائل به اعتباریت بشوید. پس‏

وجود هم اعتبار عقلى است نه اینکه یک منشأ خارجى و مابازاى خارجى داشته باشد.

امّا با آن مبنایى که مرحوم آخوند فرمودند بر اینکه آنچه که از وجود در ذهن مى‏آید مفهوم وجود است. مفهوم وجود در ذهن مى‏آید، امّا حقیقت وجود که در ذهن نمى‏آید تا اینکه متکى به خارج باشد، اگر اینطور باشد. پس بنابراین مفهوم وجود یک مفهوم عام بدیهى است و آن یک امر انتزاعى و یک اعتبار عقلى است. که از ما به ازاى خارجى بر انسان پیدا مى‏شود. پس بنابراین آنچه را که ما تصوّر مى‏کنیم عبارت است از یک اعتبار عقلى، آنچه که در خارج وجود دارد، حقیقت و عین ما به ازاى این اعتبار عقلى است و دیگر نه تسلسلى پیش مى‏آید و نه کلام صاحب تلویحات در اینجا مى‏تواند کارگر باشد و وجود را امر زائد بداند تا ما نقل کلام در آن وجود خارج بکینم، ببینیم آیا آن وجود خارج، تصوّر مى‏شود یا نه، شک در وجود خارج پیدا مى‏شود، آیا آن خارجى موجودّیت دارد یا ندارد. ما باز در ذهن خود یک شکى درست مى‏کنیم نسبت به موجودیت خارج و باز نقل کلام در ما به ازاى آن مى‏کنیم و باز ما به ازا را در ذهن مى‏آوریم. باز شک در وجود آن مى‏کنیم. همین طور الى غیر النهایه.

مى‏گوئیم، وجود عبارت است از یک امر عام بدیهى، و یک انتزاع عقلى، همان طورى که انسان نگاه مى‏کند به خارج، ماهیات را مى‏بیند و یک انتزاع مى‏کند و آن انتزاع را در ذهن مى‏آورد. همین طور وقتى نگاه به خارج مى‏کند یک مفهوم اجمال از حقیقت هستى را مى‏یابد و آن را در ذهن مى‏آورد. آن ما به ازاى براى این مفهوم است، ماهیت خارجى هم ما به ازاى آن ماهیت عقلى ما است. دیگر هر دو اساس در اینجا از بین مى‏روند.

تطبیق متن‏

«و منها ما فى حکمه الشراق و التلویحات من انه لیس فى الوجود ما عین ماهیه الوجود» ما در عالم، ماهیت نداریم چیزى که عین ماهیتّش، وجود باشد. یعنى در اینجا خود ایشان مى‏خواهند تشخّص وجود را بطور کلى بردارند و عینیت وجود را

از بین ببرند «فانا بعد أن نتصور مفهومه» بعد از اینکه ما تصوّر مفهوم آن وجود را کردیم. وجود آن چیزى که عینش وجود است. «قد نشک فى انّه هل له الوجود ام لا شک مى‏کنیم که آیا براى این چه که عین ماهیت او وجود هست، آیا براى او وجودى هست یا براى او وجودى نیست. یعنى وقتى که ما آن مفهوم وجود را تصوّر کردیم. مفهوم وجود عنقا، خود ماهیت عنقا را که کارى نداریم، وجود عنقا را تصوّر کردیم، بعد شک مى‏کنیم که آیا این وجودى که ما تصوّر کردیم مابازایى دارد یا مابازا ندارد. «فیکون له وجود زائد پس براى این وجود عنقا باید یک وجود دیگرى باشد، که به دنبال او داریم مى‏گردیم. وکذا الکلام فى وجوده‏ حالا مى‏رویم دنبال وجود خارجى او. ویتسلسل‏ آن وجود خارجى را آیا ما مى‏توانیم تصوّر بکنیم یعنى هست یا نه، بله، مى‏توانیم تصوّر کنیم. وقتى که تصوّر کردیم، مشکوک غیر از معلوم است. آیا مابازاى خارجى او وجود دارد یا ندارد. در اینجا تسلسل پیدا مى‏شود «و هذا محال» این محال است‏ «و لا محیص» براى اینکه این تسلسل قطع بشود باید بگوئیم اصلًا وجود ما به ازاى خارجى ندارد. وجود یک امر انتزاع عقلى است و ما به ازا ندارد. آنچه که امر واقع است همان است که ماهیّت است. الا بان الوجود المعقول على الموجودات اعتبار عقلى‏ این یک اعتبار عقلى از تقرر ماهیت است و ما انتزاع وجود مى‏کنیم. حالا اسم این تقرر را اینها تقرر یا ثبوت و یا تحصّل مى‏گذارند. در حالى که همه اینهاعبارتها شتى است‏

«وجوابه بما اسلفناه» قبلًا گفتیم که وجود، مفهوم وجود، یک عام بدیهى است و یک انتزاع عقلى است. حقیقتش اصلًا به ذهن نمى‏آید و ادراک نمى‏شود و مشاهده مى‏خواهد. «من ان حقیقه الوجود و کنهه لا یحصل فى الذهن»

حقیقت وجود که در ذهن نمى‏آید چون اصلًا ظرف ذهن گنجایش براى حقیقت وجود را ندارد «و ما حصل» آن حقیقت وجود در ذهن یک امر انتزاعى عقلى است‏ «و هو وجه من وجوهه» این یک وجهى است از وجوه آن حقیقت وجود، صورتى است از صورت‏هاى آن حقیقت وجود که در ذهن آمده است.

یک صورتش در عالم اعیان است. یک صورتش در ذهن است. صوّر مختلفى دارد، صور مادّى، صور مجرد، صور نورانى و صوّر مختلفى دارد. یکى از آنها در ذهن مى‏آید. «و العلم بحقیقته،» علم به حقیقت وجود، «یتوقف على المشاهده الحضوریه» نیاز به علم حضورى دارد. «و بعد مشاهده حقیقته» وقتى که حقیقتش مشاهده شد والاکتناه‏ و انسان به ماهیت آن وجود پى برد. «التّى هى عین الآنیه» وقتى آن عین عینیت است. لا یبقى مجال لذلک الشک» دیگر شکى در اینجا باقى نمى‏ماند که آیا آن حقیقت وجود مابه‏ازایى دارد یا ندارد. خوب، انسان خودش اشراف پیدا کرده، و آن حقیقت وجود را لمس کرده‏ «والاولى ان یورد هذا الوجه» این وجه ایشان این به عنوان الزام مشائیین مورد توجه قرار مى‏گیرد. همان طور که ایشان در حکمت الاشراق همین را فرموداند.

مشایعین چه چیز گفته اند؟ استدلوا على مغایره الوجود الماهیه‏

استدلال کرده‏اند بر مغایرت ماهیت با وجود به این صورت‏ بانا قد نعقل الماهیه‏ ما یک ماهیت را تصوّر مى‏کنیم ولى شک در وجودش داریم. مثل خیلى از چیزها که تصوّر مى‏کنیم. و از یک طرف مى‏دانیم که مشکوک با معلوم مغایرت دارد. «لیس نفس المعلوم» مشکوک که خود معلوم نیست. آنچه که معلوم ما است، ماهیت است. آنچه که مشکوک ما است وجود ماهیت است این را در نظر بگیرید «و لا داخلا فیه» داخل در آن هم نیست. «فهما متغایران فى الاعیان» اینها متغایران در اعیان هستند.

این حاشیه مرحوم سبزوارى هم در اینجا بلاوجه است. در اینجا هیچ تعارض نیست. آنچه اینها دارند تغایر اعیان است. امّا در بحثى که بعداً مى‏آید ایشان مى‏گوید تمایز بر حسب ادراک است. در آن بحث بعد. این کلام، کلام آنهاست، مشائیین، کلام آخوند نیست که شما دارید مى‏گوئید که اینها متغایرند، تفاوت در صفحه بعد مى‏آید. این دو مسأله باهم تفاوت دارد. «فالوجود زائد على الماهیه»- تمام اینها کلام مشائین است- وجود زائد بر ماهیت است. چرا؟ به خاطر اینکه ماهیت متیقن است‏

و وجود مشکوک است. پس بنابراین در خارج، وجود و ماهیت دو تا هستند. والشیخ الزمهم بعین هذه الحجه» شیخ به عین این حجت الزام کرده که. وجود زائد بر ماهیت است و مى‏گوید: وجود یک امر اعتبارى است و ما قائل به اصل الماهیه هستیم. چرا؟ لان الوجود ایضاً کوجود العنقاء مثلًا فهمناه‏ چون ما در خود وجود صحبت مى‏کنیم. شیخ مى‏گوید: شما ماهیت را تصوّر نکن. وجود را تصوّر کن. حالا چه وجودى را. وجود متعین را تصوّر کن. مثل وجود عنقا را، وجود عنقا را شما در ذهن تصوّر کن. «و لم نعلم انّه موجود فى الاعیان ام لا نمى‏دانیم این موجودى که ما الآن تصوّر کردیم،- نه ماهیت او را.- وجودش را تصورّ کردیم. آیا ما به ازا دارد یا ندارد. آیا در اعیان هم هست یا نه. فیحتاج الوجود الى وجود آخر وجود به یک وجود دیگرى احتیاج دارد. یعنى این را که ما الآن تصوّر کردیم، نیاز دارد به مابه ازائى در خارج که این ما به ازاى خارج حکایت از او مى‏کند. وآن ما به ازاء را شما مى‏توانید تصوّر کنید. و آن وجود خارجى را شما تصوّر مى‏کنید باز شک دارید آیا هست یا نیست پس آن یک ما به ازایى دیگرى هم دارد. این مفهوم ما به ازا، مفهوم ما به ازا، مفهوم ما به ازا الى غیر النهایه همین طور کش پیدا مى‏کند.[۱]

و لنعلم انه فى الاعیان ام لا فیحتاج الوجود الى وجود آخر فیتسلسل مترتباً موجوداً معا الى غیر النهایه لکن ما اوردناه علیه یجرى مثله فى اصل الحجه خود همان آنچه را که ما بر ایشان وارد کرده‏ایم در اصل حجتى که ایشان وارد کرده‏اند مى‏آید فانهدم الاساسان هر دو اساس با هم از بین مى‏روند، هم اساس مشائیین که قائل به اصل تغایر ماهیت و وجود در خارج هستند از بین مى‏رود و هم اساس ایشان که قائل به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود هستند از بین مى‏رود.

آنچه را که ما گفتیم این است که آن حقیقت وجود یک امر خارجى است آنچه که ما از حقیقت وجود برداشت مى‏کنیم، یک امر اعتبار عقلى است.

پس بنابراین آنچه را که مشائیین مى‏گویند که اعتباریت وجود تغایر خارجى است، در عالم خارج یک شى‏ء بیشتر نیست و آن هم از همان وجود است. آن از عالم خارج است، این را که ایشان مى‏گوید که قائل به اعتباریت وجود هستند، ایشان مى‏گویند آنچه که اعتبار است مفهوم است، ولى حقیقت آن که در ذهن شما نیست که شما بیائید و اشکال بکنید؟! حقیقتش در عالم خارج براى خودش نشسته و یا دارد راه مى‏رود. آنچه را که شما دارید در ذهن مى‏آورید مفهوم است، و مفهوم هم که یک اعتبار عقلى است و اعتبار عقلى که اتکاء به خارج ندارد تا تسلسل لازم بیاید.

[۱] – سؤال: چرا اینجورى مى‏گوئیم این مثل دور مى‏ماند. این مفهومى که از وجود، در ذهن داریم، در ما به ازایش شک مى‏کنیم و مى‏گوئیم در خارج است. در خارج هم که تصوّر مى‏کنیم، این تصوّر ثانوى ما همان تصوّر اوّلى ماست.

جواب: نه، آن دیگر متکى به ذهن ما نیست. ذهن ما متکى به آن است، یعنى آن تصوّرى که ما مى‏کنیم، آن متدّلى به ما به ازاى خارجى است چون ما حکایت مى‏کنیم. همیشه تصوّر حاکى از خارج مى‏شود.

پس بنابراین وقتى ما مفهوم وجود را تصوّر کردیم، یک ما به ازایى هم برایش تراشیدیم و در خارج گذاشتیم و آنجا قایم- مخفى- کردیم، مى‏گوئیم آیا وجود عنقا هست یا نیست، این را که مى‏گوئیم وجود عنقا هست، آن هست را در خارج نگه داشتیم حالا این وجود عنقا که تصوّر ذهنى ما است، آن هستى هم که آنجا گذاشتیم، آن هستى‏اى هست که در خارج است، آن وقت راجع به آن هست صحبت مى‏کنیم. آن هست تعین عنقا است. آیا آن هست باز لباس حقیقت پوشیده یا اینکه آن هست همین که مى‏گوئیم، هست، یا نیست، آن هست یعنى وجود قلمبه‏اى که عنقا را تشکیل مى‏دهد و ثقل دارد و سى کیلو وزنش است

سؤال: این منتظر و حاکى هر دو یک حقیقت را شامل مى‏شود

جواب: ببینید همین این را که شما مى‏گوئید خارج است یا نه بالأخره یک وجود مفروضى را در خارج تصور کرده اید یا نه؟

این تصور شما حکایت از او دارد، یعنى شما مى‏توانید دو تکه کنید، یک تکه ذهنتان، یک تکه خارج؛ اگر یکى باشد پس شما به کدام خارج مى‏خواهید نگاه کنید، ما دیگر نگاه به خارج نمى‏کنیم، چون هر چه هست در ذهن شماست. پس وقتى شما مى‏گوئید زید از مادر به دنیا آمده یا نیامده، صرف نظر از این تصور ذهنى خودتان، یک شیئ خارجى را درست کرده اید و آنجا گذاشته‏اید.

سؤال: یعنى در خارج درست کرده ایم یا در ذهن درست کرده ایم؟

جواب: در ذهن درست کرده اید. منتهى آن را با آنچه را که الآن تصور کرده‏اید بین آنها بینونیّت انداخته‏اید.

شما وقتى مى‏گوئید زید را من الآن دیدم زیدى را که توى خیابان هست دیدى، الآن بین آنچه که در ذهن شماست و بین آنچه که در خیابان است دوئیت است، این زیدى که الآن در ذهن شماست حکایت مى‏کند از آن زیدى که در شارع دارد راه مى‏رود، حالا فرض کنید که این زید در خیابان وجود نداشت، بالأخره یک ما به ازایى ذهن شما در خارج درست کرده، حالا این نقل کلام را ما در همین ما به ازاء مى‏کنیم. آن که در خارج درست کرده باز وجود دارد یا ندارد؟ و آن دوباره یک ما به ازاء پیدا مى‏کند الى غیر نهایه. و راهش هم همین است،

البته اشکالى که شما مى‏کنید درست است. چون خلط بین مفهوم و بین مصداق کرده‏اند که وقتى وجود را ما بخواهیم تصور کنیم، این مفهوم اعتبار عقلى است. این مفهوم و اعتبار عقلى برداشتش از یک واقعیت خارجى است. خود آن واقعیت خارجى در ذهن نمى‏آید که باز شما شک در آن واقعیت خارجى بکنید یا نکنید، آنکه در ذهن نمى‏آید چون واقعیت خارجى در مغز ما جا نمى‏گیرد.

اشکال ایشان این است که خیال کرده اند وقتى شما مفهوم وجود را تصور مى‏کنید، خود وجود مى‏آید در ذهن شما، مى‏گوید اگر وجود در ذهن شما آمد، پس مابازاى خارجى‏اش چه شد؟ در حالى که الآن شما شک دارید که آیا هست یا نه، پس معلوم مى‏شود این وجودى که در ذهن شما آمده متکى به یک خارجى است. نقل کلام در خارج مى‏کنیم دوباره آن را مى‏بینیم که در ذهن آمد. ایشان مى‏گوید آنچه که در ذهن مى‏آید برداشت خارج است، نفس خارج که نیست، وقتى برداشت خارج شد، آنجا تسلسلى هم لازم نمى‏آید. این مى شود یک اعتبار عقلى، آن مى‏شود براى خودش یک عالم دیگر، و وجود خارجى میشود.

سؤال: خود تسلسل هم یک امر خارجى است نه یک امر ذهنى امر ذهنى که تسلسل بر نمى دارد

جواب: نه، امر ذهنى اشکال ندارد. و تسلسل مفروض آنها یک امر ذهنى است

و اینها مى‏گویند خود مفهوم وجود یک امر خارجى است، اشکال سر اینجا بود که همان مفهوم وجود، آن وجود خارجى مى‏آید در ذهن ما ولى متکى به خارج است یعنى این را در اعیان تصور مى‏کنند.

یعنى مى‏گویند: حقیقت وجود که در ذهن آمده متکى به یک حقیقت وجود دیگر است، آن هم متکى به حقیقت وجود دیگر است الى غیر النهایه، ما مى‏گوئیم این را که در ذهن مى‏آید حاکى و یک امر انتزاع عقلى است. اینها نمى‏دانند آنچه که در ذهن است مفهوم است یعنى صاحب این نظریه خیال مى‏کند ما که قائل به اصاله الوجود هستیم مى‏گوئیم چیزى که در ذهن مى‏آید همان واقعیت خارجى است. در حالى که مفهوم وجود با عین حقیقت وجود دو تا است. آنکه در ذهن است مفهوم است آنکه ما به ازاى او است آن حقیقت وجود است و این مطلب دو تاست. گرچه به یک بیان دیگرى خود همین وجود ذهنى، وجود است. ولى

اینها در این بیان نیستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن