جلسه ۵۴ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۵۴ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۵۴

بسم الله الرحمن الرحیم‏

بحث در طریقه ذوق المتألّهین بود. عرض شد که در طریقه آنچه که مدّ نظر و محور بحث هست اصالت ماهیّت است و آن وجود شخصى اختصاص به ذات حق دارد و ما سواى حق، وجود آنها وجود انتزاعى و وجود تعلقى و ربطى است. یعنى انتساب این ماهیّت به‏این وجود شخصى عبارت از انتزاع وجود ازاین ماهیّت خارجى است. و طبعاًاین انتساب یک امر انتزاعى مى‏شود و یک امر خارجى و یک امر مصداقى نیست. بنابراین نظریه، جعل به ماهیّات مى‏خورد و ماهیّات در خارج شکلى پیدا مى‏کنند که ما اسم آن شکل را وجود مى‏گذاریم.

اشکال اول مسلک ذوق المتألّهین‏

اشکالى که بر این مسلک وارد مى‏شود این است که جعل به ماهیّات مى‏خورد یعنى چه؟ یعنى آیا ماهیّتى بوده واین ماهیّت در عالمى قوام و قرار داشته، وقتى که مشیت و اراده و تکون به‏این ماهیّت مى‏خورد این ماهیّت تحصّل پیدا مى‏کند؟ اگرمنظور این است، ما که ماهیّتى در یک عالم ثابت و در صندوق بسته نداریم که خدا یک به یک آن ماهیات را از آن صندوق بیرون بکشد و اراده و مشیت به او تعلق بگیرد بعد اسم آن اراده را جعل بگذاریم و وقتى این اراده تعلق گرفت آنوقت در خارج یک ماهیّات صد کیلویى یا یک ماهیّات دویست کیلویى پیدا شود

اگر هم منظور این است که ماهیّتى اصلًا وجود ندارد و خداوند جعل ماهیّت مى‏کند، پس بنابراین لازمه‏اش این است که‏این خداوند متعال مرکز و صندوق ماهیّتهاى مخالف باشد. به خاطر اینکه ماهیّت را از خودش بوجود مى‏آورد و دیگر دست به وجود نمى‏زند؛ وجود از آن خودش است. پس خداوند متعال مخزنى است براى ماهیّات مخالف در حالتى که در ذات حق متعال اصلًا ماهیّتى راه ندارد.

اشکال دوم مسلک ذوق المتألّهین‏

اشکال دیگر این است که ماهیّات فى حد نفسه لیس موجودٌ و لا معدوم و شما هزار بار هم ماهیّت تصورکنید، ماهیّت در خارج تحقق ندارد. الّااینکه لباس وجود بپوشد. لباس وجود است که ماهیّات را در خارج متحقق مى‏کند.

بناءً على هذا جعل هر چه به این ماهیّات بخورد و اراده هر چه به این ماهیّت بخورد، بالاخره آنکه مى‏آید این ماهیّت را در خارج موجود مى‏کند چیست؟ شما هزار شکل غنم و هزار ماهیّت غنم در ذهنتان بیآورید، تا دستتان به کار نیفتد و این شکل را در خارج نکشید، این ماهیّت ذهنى شما در خارج تحقق پیدا نمى‏کند. پس باید یک وقتى که جعل به ماهیّتى تعلق مى‏گیرد، جعل، وجود باشد، یعنى به آنچه که نبود، هستى ببخشاید و وجود اعطاء کند به آنچه که عدم بود.

استاد: اشکالات مرحوم آخوند با اصل بحث بیگانه است‏

امّا مرحوم آخوند آمدند اشکالاتى در اینجا مطرح کردند که به نظر مى‏رسد با اصل بحث بیگانه است. البته این حرف ذوق المتألهین را مرحوم حاجى در منظومه هم زده‏اند:

کانّ من ذوق المتعلق اختمس‏ من قال ما کان له سوى الحصص‏[۱]

قائلین به ذوق المتألهین مى‏گویند وجود حقیقت خارجى ندارد وحقیقت خارجى وجود مخصوص خداست. آنچه که در خارج است همه ماهیّات است. پس وجود در خارج چکاره است؟ هیچ، «سوى الحصص»، حصّه وجود انسان، وجود بقره، وجود غنم، یک وجود کلى و از مقولات ثانوى است که‏این موجود کلى افرادى را مادون خودش دارد که آن افراد مادون خود انتساب به آن وجود کلى دارد و وجود دراینها یک امر انتزاعى است. حصصى فقط ما از وجود داریم امّا وجود خارجى نداریم.

مثل اینکه یک شخصى اینجا نشسته باشد فصل زمستان هم باشد، بگوید: برنج طارم، برنج رشتى، برنج گیلانى، برنج مازندران. مى‏گوییم: خب اینها را که‏

شمردى ده، بیست کیلویش را برایمان بیاور! مى‏رود هرچه مى‏گردد یک کیلویش را هم پیدا نمى‏کند. انگار اصلًا تخمش را مورچه خورده است. در اینجا آنچه که از برنج وجود دارد حصصى است. حصص هم یک موجود کلى است. یک ماهیّت و مفهوم کلى است. امّا در خارج پیدا نمى‏کنید.

در قضیه وجود هم ذوق المتألّهین مى‏گویند آنچه که در خارج است فقط یک وجود است، آن هم از آن خداست پس‏اینها که ما مى‏بینیم چیست؟ اینها وجود نیستند، اینها ماهیّات هستند. ماهیّات هم اصیل است. پس این ماهیّت کجا بود؟ یک عالمى بود که ما نمى‏دانیم و اراده خدا به او تعلق گرفت و الآن ما مى‏دانیم و مى‏بینیم. این را که ما مى‏دانیم و مى‏بینیم بخاطر اراده خداست. اراده خدا جعل است، یعنى ربط برقرار کرد، ماهیّت وجود ندارد. انتزاع کردیم. چون‏این حالش با حال سابقش فرق دارد ما یک وجودى انتزاع کردیم و به این ماهیّت مى‏گوئیم موجودٌ. امّا در واقع وجود فقط اختصاص به ذات حق دارد. اشتباه مى‏کند کسى اسم وجود بر خودش بگذارد که به قول سعدى مى‏گوید:

همه اهل عالم از آن کمترند که با هستى‏اش نام هستى برند[۲]

وقتى که آن هستى دارد، اهل عالم نمى‏توانند نام هستى ببرند. حالا ما مى‏توانیم‏این شعر را معانى مختلفى بکنیم. یکى‏اینکه همه عالم ماهیّات هستند و امور اعتبارى هستند وحقیقت و اصالتشان به همان وجود است، یکى هم بگوئیم که وجود براى اهل عالم نیست، همه ماهیّات است که ما مى‏بینیم. ما همیشه باید حمل به احسن بکنیم.

نکته اخلاقى‏

من یک وقتى به یک بنده خدایى گفتم: اگر من یک حرفى هم زده باشم باید بگوئى نزده است. نه اینکه حرفى که نزدم بگوئى زده است. اگر یک چیزى هم به فرض گفته باشم براى اینکه حمل بر صحت بشود بگوئید: دروغ مى‏گوئید، فلانى کى همچنین حرفى زده‏است؟ حال اینکه کارى نمى‏کند هیچ، نزده را هم مى‏گوید

زده است. این دیگر خیلى عالى است.

اشکال اوّل مرحوم آخوند

مرحوم آخوند و اشکالاتى بر این مطلب مى‏گیرند، در اشکال اوّل مى‏گویند: اگر قرار شد ما کلام ذوق المتألهین را بپذیریم که وجود، واحد شخصى است و ماهیّت اصالت دارد و تمام وجود یک امر انتزاعى و موجود یک امر کلى از مقولات ثانوى است، لازمه‏اش‏این است که ذات بارى تعالى در عین‏اینکه اختصاص به ذات او دارد، در ذات بارى تعالى، وجود ماهیّات از جواهر و اعراض و غیر ماهیّات، خوابیده باشد. چون در خارج وجودى غیر از وجود خدا نیست و تمام‏این ماهیّات امور حقیقى هستند. پس ذات پروردگار متعال درعین حال که قائم بذات است، آن وجود قائم بالغیر هم هست. یعنى وجود خدا هم قائم به ذات، هم قائم بالغیر است، «لذاته و بذاته» خودش، «بذاته و لغیره بغیره» وجود بالغیر که براى جواهر، وجود لغیره هم که براى اعراض است. بنابراین یک ذات و یک وجود واحد هم وجود بذاته مى‏شود هم وجود لغیره، و لازم مى‏آید تقدّم و تأخّر پیدا شود، در حالتى که ما به التقدم والتأخر، وجود نیست.

چون وقتى که شما ماهیّات را در نظر مى‏گیرید، خود ماهیّت زید با ماهیّت عمرو فرقى نمى‏کند. زید و عمرو هر دو ماهیّت‏اند. شما اسم یکى را پدر بگذار، اسم یکى را پسر بگذار. ولى فرقى با هم نکرده‏است. پدر و پسر بودن قائل نمى‏شود به‏اینکه پدر جلو باشد و بعد پسر باشد. هر دو ماهیّاتشان ماهیّات انسان است، در ماهیّت انسان هم که تقدّم و تأخّر نیست. تقدّم و تأخّر از آن وجود خارجى است. شما در عین واحد هم میتوانید زید را در ذهنتان بیآورید و هم عمرو را، هم پدر را و هم پسر را. هیچکدام زودتر نیامدند. زید و عمرو را هر دو با هم در ذهنتان آوردید. آیا پدر اول در ذهنتان مى‏آید، بعد از یکى دو دقیقه پسر مى‏آید؟ چون از پدر آمده؟ بنابراین تقدّم و تأخّر در ماهیّات نیست، آنچه که تقدّم و تأخّر است در وجود خارجى است. در وجود خارجى یکشنبه از شنبه جلو نمى‏افتد، پسر از پدر جلو نمى‏افتد این را قبول داریم. امّااینکه‏این وجود را از آن بگیریم و بگوئیم چون اصالت با ماهیّت است باعث تقدّم و تأخّر است. این عقلًا محال است. پس اگر در خارج‏

وجود از آن ماهیّت نباشد، این تقدّم و تأخّر در خارج چگونه بوجود آمد؟

شما مى‏گوئید این جعلى که اراده فاعل تعلق گرفته به‏این ماهیّت، این اراده زودتر و دیرتر دارد. یک وقت اراده تعلق مى‏گیرد به یک ماهیّتى، بعد از یکساعت به یک ماهیّت دیگر تعلق میگیرد و ماهیّت دیگر بوجود مى‏آید. تقدّم و تأخّر براى تعلق است، براى ربط است، براى اراده و مشیت است، نه‏اینکه تقدّم و تأخّر براى وجود خارجى است.

ما مى‏گوئیم این جعل و تعلق را معنا کن، این چه مقوله‏اى است؟ این جعل یعنى اراده این اراده زودتر بوده‏این زید زودتر بدنیا آمده. اراده بعدى دیرتر بوده آن دیرتر بدنیا آمده. پس معلوم است تقدّم و تأخّر اراده موجب تقدّم و تأخّر ماهیّات در خارج است. اگر اراده را به معناى اشراقى از ناحیه خدا بدانید که آن اشراق نامش وجود است و دیگر ماهیّت نیست. اگر بگوئید ماهیّات است، اشکال اوّل لازم میآید. که ذاتى که انیّتش وجود است، نمى‏تواند ماهیّت انشاء بکند. نمى‏شود بدون‏اینکه در اینجا وجودى واسطه باشد، جاعل بخواهد ماهیّات را درست کند. همینکه شما بگوئید ماهیّت را درست کند یعنى وجود دهد،

اگر منظور از اراده اشراق است، به عبارت دیگر اضافه اشراقیه است نه مقولیه، این اشکال دارد. اگر بگوئید این ارتباط یک اضافه مقولیه است، ذات بارى به جاى خودش است، وجود هم اعطاء نمى‏کند، اضافه اشراقیه هم نیست. لازمه‏اش‏این است که ماهیّت در خارج باشد، ذات بارى هم باشد، منسوب و منسوب الیهى باشد، بین اینها فقط یک اضافه مقولیه که ربط است برقرار بشود، که آن هم عقلًا مستحیل است. این اشکال اوّل.

جوابى که به این اشکال داده مى‏شود این است‏

جوابى که به این اشکال داده مى‏شود این است که قسمت دوّم را مى‏توانیم قبول کنیم، امّا قسمت اوّل که یک ذات واحد بوحدته و بوحده حقّه» هم لذاته باشد و هم لغیره یعنى هم وجود وجود جواهر باشد و هم اعراض. این را ما قبول نمى‏کنیم اینها که قائل نیستند بر اینکه وجود شخص پروردگار عین وجود ماهیّات است. مى‏گویند وجود پروردگار به جاى خودش محفوظ. آن را ما کار نداریم. ماهیّات‏

امور حقیقیه هستند. اگر بگوئید آن وجود عین وجود ماهیّت است، پس هم قائل به اصالت ماهیّات شده‏اید هم قائل به اصالت وجود شده‏اید اگر اصالت را به ماهیّات مى‏دهیم، پس وجود در بست براى خدا است. اگر اصالت را به وجود مى‏دهیم پس شما چرا قائل به اصالت ماهیّت هستید؟ اشکال‏این است که وجود واحد بذاته که هم بذاته باشد و هم بغیره باشد و هم لغیره باشد لازمه‏اش‏این است، که اینها قائل به اصالت ماهیّت نباشند بلکه قائل به عینیت وجود با ماهیّت در خارج باشند، نه‏اینکه قائل به انفصال؛ و وجود را فقط یک وجود انتزاعى بدانند و از مقولات ثانوى. و یک مسأله مفهومى نه یک مسأله مصداقى در خارج. این جور در نمى‏آید.

اشکال دوّم مرحوم آخوند

اشکال دوّم که مرحوم آخوند دراینجا براینها مى‏کنداین است که: این نسبت وجود به بارى تعالى، اگر این نسبت اتّحادى است، یعنى‏این زید ماهیّه متّحد با بارى تعالى است، لازمه‏اش‏این است که ذات خدا، مخزن براى هر ماهیّتى بشود. زید و عمرو وشغال و گرگ و کفتر و گربه و جوجه و خروس و غیره چون نسبت بین ماهیّات و وجود نسبت اتّحادى است.

اگر نسبت اتّحادى نباشد باید این نسبت اضافه مقولیّه باشد و منسوب و منسوب الیه داشته باشد. این هم جاى ردّش مشخص است. این اشکال، اشکال صحیحى است.

اشکال سوم مرحوم آخوند

اشکال سوم این است که وجوداتى که اشیاء دارند باید متکثر باشند. مگر شما نمى‏گوئید ماهیّات متکثّرند؟ مگر شما نمى‏گوئید ماهیّات اصالت دارند؟ بالاخره‏این وجود ماهیّات یک مسأله انتزاعى هست یا نه؟ این انتزاع براى این، این انتزاع براى آن، خود وجودات هم به تعداد ماهیّات متکثّر مى‏شوند پس اینکه شما قائل به وحدت شخصى وجود هستید کجا است؟

اشکال سوم هم وارد نمى‏شود

اشکال سوم هم وارد نمى‏شود. به جهت‏اینکه وحدت شخصیه نفى تکثر خارجى وجود را و نفى تعدد خارجى وجود را مى‏کند، نه نفى تکثر ذهنى و انتزاعى‏

وجود را. تکثر ذهنى و انتزاعى و عقلى وجود اشکال ندارد. درعین حال که وجود، واحد شخصى باشد درخارج، ماهیّات را ما اصیل بدانیم و وجود را وجود انتزاعى بدانیم. فقط ارتباط با آن ماهیّت دارد امّا اصالت با ماهیّت است.

صرف نظر از آن اشکال، اشکالى وارد نمى‏شود. مرحوم حاجى دراینجا اشاره‏اى کرده‏است ولى اشاراتش ناتمام است و محکم نیامده و خودش با یک توجیهاتى قبول کرده‏است.

تطبیق متن‏[۳]

«و ذهب جماعه انّ الوجود الحقیقى شخص واحد» وجود حقیقى شخص واحدى است هو ذات البارى تعالى آن خداوند متعال است. ماهیّات چه هستند؟ یک امور حقیقیه والماهیات امور حقیقیه موجودیتها عباره عن انتسابها الى الوجود الواجبى و ارتباطها به تعالى موجودیت ماهیت عبارت است از انتسابش به وجود واجب و ارتباطاین ماهیّات به خداوند متعال «فالوجود واحد شخصىّ عندهم» وجود یک امر واحد شخصى است پیش آنها که عبارت از خداوند متعال است نه غیر، والموجود کلّى موجود چیست؟ یک امر کلى است از مقولات ثانویه مثل انسانیّت، حیوانیّت، «له افرادٌ متعدده» براى‏این موجود یک افراد متعدده‏اى است «و هى الموجودات» آنها موجودات هستند «و نسبوا هذا المذهب الى ذوق المتألّهین‏

اشکال اول‏

اقول فیه نظرٌ من وجوه الاوّل» وجه اول. «انّ کون ذات الواجب بذاته» ذات واجب خودش و به تنهایى نه بمظهریته و مصداقه و ظهوره، نه آنکه ما میگوئیم مسأله این است که ذات واجب به ظهورش داراى ماهیّتهاى مختلفى باشد. نه، خود ذات واجب بدون ظهور و بدون مظهر، وجوداً لجمیع الماهیات من الجواهر والأعراض غیر صحیح‏ وجود باشد براى همه ماهیّات؛ یعنى نفس ذات واجب نفس ماهیّات باشد، جواهر و اعراض، این صحیح نیست. کما لا یخفى عند التّامل.

«فان بعض افراد الموجودات» بعضى افراد موجودات‏ ممّا لا تفاوت فیها بحسب الماهیه‏ به حسب ماهیّت با هم تفاوت ندارند «مع انّ بعضها» بعضى ازاینها با وجودى که تفاوت ندارند، مى‏بینیم بعضى از اینها به وجود متقدم على بعض بالوجود متقدّم بر بعضى هستند، پدر زودتر از پسر است، پسر زودتر از نوه است‏ ولایعقل تقدم بعضها على بعض و تقدّم بعضى بر بعضى امکان ندارد. مع کون الوجود فى الجمیع واحدا وحده حقیقیه منسوبه الى الکل‏

در حالى که وجود در همه یکى است، وقتى وجود در همه یکى است به وحدت حقیقیه که منسوب به کل هستند، از آنطرف هم ما قائل هستیم به اصالت ماهیّات، و وقتى که ماهیّت اصیل است و در ماهیّات هم که تقدّم و تأخّر نیست. یک خانه باید اول ساخته بشود بعد یک خانه دیگر، نمى‏شود باهم ساخته بشود اما در ذهنتان با همدیگر مى‏آید. پس ماهیّات در ذاتش با همدیگر تقدّم و تأخّر ندارد. فان اعتذر اگر بگویند نه، خود ماهیّات تقدّم و تأخّر ندارد ولى اراده مرید که تقدّم و تأخّر دارد. بان التفاوت بحسب التقدم و التأخر لیس فى الوجود الحقیقى‏ در وجود حقیقى نیست که در ذات بارى باشد، بل فى نسبتها و ارتباطها الیه‏

در نسبت آن و ارتباطش به آن وجود حقیقى است. منظوراین است که در ذات خدا تقدم و تأخر نیست. اگر بنا باشد تقدّم و تأخّر باشد، پس باید بگوئیم در ذات خدا تقدّم و تأخّر است. بان یکون نسبه بعضها الى الوجود الحقیقى‏ نسبت بعضى از اینها به وجود حقیقى‏ اقدم من بعض آخر اقدم است از بعضى دیگر. نقول النسبه من حیث انها نسبه امر عقلى‏ نسبت خودش یک امر عقلى است که‏ لا تحصل‏ تحصلى ندارد و در خارج تحققى ندارد «و لا تفاوت لها فى نفسها» فى نفسها در نسبت تفاوتى ندارد. فقط یک ارتباط با یک فاعل است، دراین ارتباط تقدّم و تأخّر نخوابیده، بل باعتبار شیئ من المنتسبین‏ باید منتسبینى باشد، منتسبین متقدم و متأخّر هستند. نسبت بین زید و عمرو جلوتر از نسبت بین بکر و خالد است. یا بین خود زید وعمرو. این منتسبین هستند که نسبت تقدّم و تأخّر را به وجود مى‏آورند، زید اوّل آمده بعد عمرو

و الّا در خود نسبت به تنهایى تقدّم و تأخّر نخوابیده‏است.

نسبت یعنى ارتباط، نسبت یعنى علقه، در علقه تقدّم و تأخر نخوابیده، در علقه فقط صرف ارتباط خوابیده، امّااینکه حالا یک علقه‏اى مقدم است، این بخاطر وجود است، چون زید زوتر بوده‏ فاذا کان المنسوب الیه ذاتا احدیه‏ اگر منسوب الیه ما خداوند متعال باشد، والمنسوب ماهیه‏ منسوب ماهیت باشد والماهیته بحسب ذاتها لا تقتضى شیئاً من التقدم و التاخر والعلیه والمعلولیه و لا اولویه ایضا لبعض افرادها بالقیاس الى بعض‏ در حالتى که ماهیّت به حسب ذاتش اقتضاى تقدّم و تأخّر و علیّت و معلولیت و الویت و غیر الویت نمى‏کند لعدم حصولها و فعلیتها فى انفسها و بحسب ماهیتها چون ماهیّت تحصّل ندارد. در خودش فعلیت ندارد و به حسب ماهیّتش‏ فمن‏این یحصل امتیاز بعض افراد ماهیته واحده باالتقّدم‏ چگونه امتیاز حاصل مى‏شود براى بعضى از افراد ماهیّات به واسطه تقدم‏ فى النسبه الى الواجب و التاخر فیه‏ به نسبت به واجب و تأخّر در وجود پس باید دراینجا وجود باشد.

اشکال دوم‏

اشکال دوم: والثانى ان نسبتها الى البارى‏ نسبت‏این ماهیّت به بارى تعالى‏ ان کانت اتحادیه‏ اگراین نسبت نسبت اتّحادى است‏ یلزم کون الواجب تعالى ذا ماهیات غیر الوجود بل ذا ماهیات متعدده متخالفه‏ لازمه‏اش این است که خداوند متعال داراى ماهیتى غیر از وجود باشد، چون نسبت اتّحادى است، زید و عمرو و بکر متحد با خدا هستند. وسیجئ ان لا ماهیه له تعالى سوى الانیه‏ فقط هویت او را وجود تشکیل مى‏دهد

و ان کانت النسبه بینها وبین الواجب تعالى تعلقیه و تعلق الشئ بالشئ فرع وجودهما و تحققهما اگر نسبت اتّحادى نباشد. تعلقى باشد، یعنى اضافه مقولى باشد و تعلق به شئ، فرع وجود آن و تحقق آن بشود فیلزم ان یکون لکل ماهیه من الماهیات وجود خاص متقدم على انتسابها و تعلقها لازمه‏اش این است که براى هر کدام از ماهیّات وجود خاصّى باشد، متقدّم باشد بر انتسابش و بر تعلقش، باید یک‏

زیدى باشد تااین زید با خدا ارتباط برقرار بکند. پس زید یک وجودى باید داشته باشد قبل از ارتباطش با خدا، این زید قبل ازاینکه با خدا ارتباط داشته باشد با چه کسى ارتباط دارد؟ این لازمه‏اش این است که وجود ماهیّت متقدّم باشد بر تعلقش. اذلا شبهه فى ان حقائقها لیست عباره عن التعلق بغیرها در این که حقایق این ممکنات عبارت از تعلق به غیر نیست شکى نیست. فانا کثیراً ما نتصوّر الماهیات‏

ما خیلى از اوقات ماهیّات را تصور مى‏کنیم‏ ونشک فى ارتباطها الى الحق الاول و تعلقها به تعالى‏ و شک در ارتباطش به حق اول مى‏کنیم. بنابراین دراین ماهیّات وجود نخوابیده، که تا ماهیّتى هست وجودش هم باشد بخاطراینکه ما شک مى‏کنیم‏این ماهیّت هست یا نه‏ بخلاف الوجودات اذ یمکن ان یقال ان هویاتها هویات‏این وجودات‏ لا یغایر تعلّقها و ارتباطها اذ لا یمکن الا کتفاء بنحو من انحاء الوجود الا من جهه العلم بحقیقه سببه و جاعله‏ وقتى که به سبب و جاعل او علم پیدا کردیم به کنه و حقیقت آن هم میتوانیم برسیم، «کما بین فى علم البرهان و سنبین فى هذا الکتاب إن شاء الله تعالى»،

اشکال سوم‏

اشکال سوم، الثالث «إنّ وجودات الأشیاء على هذا الطریقه‏ایضاً متکثره کالموجودات» وجودات اشیاء براین طریقه مانند موجودات متکثر هستند، الّا «انّ الموجودات امورٌ حقیقیه»، موجودات یک امور حقیقیه هستند والوجودات بعضها حقیقى کوجود الواجب و بعضها انتزاعى کوجودات الممکنات و وجودات بعضى حقیقى هستند مثل وجود واجب و بعضى انتزاعى است مانند وجود ممکنات. «فلا فرق بین هذا المذهب و المذهب المشهور الذى علیه الجمهور من المتأخرین القائلین بأن وجود الممکنات انتزاعى و وجود الواجب عینى» فرق بین‏این قضیه و بین مسأله مشهورى که گفته‏اند که متقائلین به‏اینکه وجود ممکنات انتزاعى هستند و وجود واجب عینى است، «لانه تعالى بذاته مصداق حمل الموجود» مصداق حمل موجود است، بخلاف الممکنات که بالغیر مصداق حمل موجود هستند و به واسطه جعل «إلا أنّ الامر الانتزاعى المسمى بوجود الممکنات» الّااینکه امر انتزاعى که به او میگویند

وجود ممکنات، «یعبّر عنه فى هذه الطریقه بالانتساب» دراینجا از او تعبیر به انتساب مى‏آورند، اوالتعلق او الربط او غیر ذلک تعلق مى‏آورند، یا ربط میاورند، اما در آنجا خود آن وجود را منسوب به ممکنات مى‏کنند، امّا آن نسبتش را نسبت ذاتى نمى‏دانند، بغیر مى‏دانند.

«فالقول بأن الوجود على هذه الطریقه واحد حقیقى شخصى والموجود کلى متعدد دون الطریقه الأخرى لا وجه له طاهراً قول به‏اینکه وجود دراین طریقه یک وجود واحد حقیقى شخصى است و قابل تسرّى به بقیه نیست و موجود کلى متعدده است دون الطریقه دیگر، لا وجه له ظاهراً وجهى ندارد «بل نقول لا فرق» بین هذین المذهبین فى أن موجودیه الأشیاء و وجودها معنى عقلى و مفهوم کلى شامل لجمیع الموجودات سواء کان ما به الوجود نفى الذات او شیئاً آخر فرقى بین‏این دو مذهب نیست دراینکه موجودیت اشیاء و وجودش یک معناى عقلى و مفهوم کلى است که شامل همه موجودات مى‏شود. حال یا خود ذات ما به الوجود است در خداوند متعال، یا شئ دیگر است در ممکنات، «ارتباطیاً کان أو لا» ارتباطى باشد، ممکنات است، غیر ارتباطى باشد، ذات بارى است. «فإن أطلق الوجود على معنى آخر و هو الحق القائم بذاته اگر وجود اطلاق شود به یک معناى دیگرى که حقى است که قائم به ذات است، «لکان ذلک بالاشتراک»، این به واسطه اشتراک است اما در مفهومش با آن تفاوت میکند «و سیأتیک تفصیل المذاهب فى موجودیه الاشیاء» بعداً ما دراین قضیه بحث مى‏کنیم.

صحبت در این است که بنا بر مسلک ذوق المتألهین بنا بر تعبیر مرحوم آخوند، ذوق المتألهین قائل به وجود واحد شخصى هستند که غیر قابل تسرّى به اشیاء است، و اصالت با ماهیت است، پس چرا ما به این ماهیت وجود مى گوئیم؟ بخاطر ارتباطشان.

یعنى وقتى که مى‏بینیم یک قسمى شدند، ما میگوئیم وجود دارند. امااینکه‏این وجود دارند چیست؟ دراینجا غیر ازاین ماهیت شکل و شمایل آیا چیز دیگرى هست؟ اینها قائل به‏این نیستند بلکه میگویند خدا وجود را در بست براى خودش قرار داده بقیه افراد ماهیت هم از وجود بهره‏اى نبرده‏اند آنوقت اشکالاتى کرد که‏

دراینجا وارد است. البته گفتیم برخى اشکالات قابل اندفاع است و بعضى نیست.

ذوق المتألهین: وجود در امر واحد شخصى تکثر پیدا نمى کند به تکثر محکم‏

اما اگر ما این مسلک ذوق المتألهین را بخواهیم توجیه کنیم برگشتش به همین مسلک مشهور است، یعنى ذوق المتألهین این را مى گوید که وجود در امر واحد شخصى تکثر پیدا نمى کند به تکثر محکم، یعنى وقتى که مذاهب تحقق پیدا کردند و وجود پیدا کردند، این وجود تکه تکه و قطعه قطعه نمى‏شود، یک امر غیر قابل جدا جدا شدن است. به‏این مى‏گوئیم وجود، پس در خارج آنچه که ما مى‏بینیم تعلق است، یعنى وقتى نگاه به این شخص بکنیم مى‏بینیم، این وجود ندارد، چون اگر وجود داشته باشد باید یک تکه از آن جدا شده باشد، پس‏این که در خارج است فقط حباب است، حقیقت و اصلش را آن ارتباط تشکیل میدهد.

اگراینطور باشد که ما توجیه مى‏کنیم آنوقت قائل به اصاله الماهیه بودن دراینجا خلاف است و ما باید براى اصاله الماهیه بودن اینها هم فکرى کنیم، یعنى بگوئیم‏اینها که قائل به اصاله الماهیه هستند مى‏گویند آنچه را که در خارج است فقط «نمود» است نه «بود»، این «بود» اختصاص به حضرت حق دارد و باعث تجزى در وجود خواهد شد.

جوابى که به این اشکالات مى‏شود داد

امّا جوابى که به اینها مى‏شود داد ازاین نظر کلامشان کلام متینى است. ولى مى‏شود جواب داد به این که منافاتى ندارد به‏اینکه بود در واقع وجود داشته باشد، اما در عین حال ما قائل به تجزى در وجود نشویم، و از وجود واحد شخصى آن دست بر نداریم. در عین حال که وجود، وجود واحد شخصى است داراى ظهورات مختلف خواهد بود و دیگراین اشکالات وارد نیست.

[۱]

[۲]

[۳] – اسفار، ج ۱، ص ۹۲٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن