جلسه ۱۱۳ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۱۱۳ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۱۱۳

بسم الله الرحمن الرحیم‏

عینیت وجود واجب با انیت آن‏

عرض شد که در بیانات ابن سینا، بوعلى، همین مسئله به نحوى مطرح شده یعنى قضیه عینیت وجود واجب با انیت آن. و عدم افتراق بین ذات واجب و بین وجود واجب. به این بیان که در مورد حقیقت و ذات واجب، خود وجود واجب متحد با ذات او و وجود، عین ذات او است. و اطلاق واجب یا اطلاق موجود، بر ذات واجب، اگر به لحاظ واقع بخواهیم نگاه بکنیم بدون عنایت و بدون دخالت ذات در این جا هست. و اگر بخواهیم با مسامحه بگوییم، یعنى ذو وجوب یا ذو وجود بخواهیم بگوییم، در این جا این «ذو» دلالت بر حقیقت واجب مى‏کند. و وجود در این جا به معناى عام شمولى است، نه به معناى آن وجود خاص است که از ناحیه‏

فاعل مفاض بر ممکنات خواهد بود.

در مورد سایر ماهیات، آن ماهیت به واسطه امکان ذاتى خود، استجلاب وجود خاص را مى‏کند. یعنى آن وجود خاص بیاید و بر آن ماهیت، عارض بشود و این ممکن در خارج متحقق بشود. به واسطه عروض وجود خاص که همان تعین خارجى است، بر ماهیت آن حصه از وجود که به معناى عام سعى است یا آن مفهوم عام خود، هر کدام از این دو، اینان عارض بر آن ماهیت ممکنه خواهد شد بواسطه عروض وجود با لتقدم و الاولویه قبل از عروض آن مفهوم عام، بر آن ماهیت،

بنأً على هذا دیگر اشکالى در این جا باقى نمى‏ماند، که ما بگوییم آن وجود به معناى کلى یعنى کلى طبیعى آیا نفس الوجود الخاص است؟ یا جزء الوجود الخاص است. که اگر جزء الوجود باشد، پس لازمه اش این است که ذات بارى، مرکب مى‏شود از یک ماهیتى که یک جزء آن وجود عام است. و جزء دیگر آن تشخص او است. که این محال است. و خود مستشکل هم همین را مى‏فرماید.

یا این که وجود عام تمام الماهیه آن وجود خاص باشد. که وجود مبدا اول است. بنابراین حقیقت بارى، یک حقیقت نوعیه است که تمام الموضوع آن همان وجود عام است که آن وجود عام بواسطه حقیقت نوعیه منقسم مى‏شود به جنس و فصل. اشکال در این جا، علاوه بر این که محالیت در ماهیت بارى بوجود مى‏آید، این است که خود وجود داراى جنس و فصل خواهد بود. و این اشکال دیگرى است که مترتب بر آن خواهد بود که البته در این جا ذکر نشده است.

جواب مرحوم صدر المتالهین از اشکال اول‏

بنأً على هذا جوابى که مرحوم صدر المتالهین از اشکال اول مى‏دهند. بنابراین که وجود حق متعال یا نفس الکون است و نفس الوجود المتحقق فى الخارج است یا این که نفس الکون نیست. اگر نباشد که فرموده اند پس وجود داخل در تحت آن حقیقت که حقیقت وجود است نیست. و هو خلاف و اگر باشد هم محالیت لازم مى‏آید که عبارت است از همان تحقق ذات حق از ماهیت کلیّه.

جوابى که ایشان مى‏دهند. بر این اساس و بر این محوریت است که وجود،

ماهیت نیست. بلکه یک کلى سعى است، یک کلى است به معناى مفهوم عام. که این مفهوم عام هم بر ذات بارى اطلاق مى‏شود و هم بر وجودات متعینه در خارج اطلاق مى‏شود. و این اشکالى ندارد. مانند شیئیت، مانند کائنیت، مانند تحقق که اینها المتحقق، الکائن، الشى‏ء و امثال ذلک الفاظى است که به مفهوم عام خودش هم شامل متعینات خارجى است و هم شامل خود واجب الوجود است. و اشکالى هم لازم نمى‏شود.

اشکال در آن جایى است که ما این مفهوم عام را یک حقیقت طبیعیه و یک ماهیت کلیه نوعیه یا جنسیه بدانیم که این ماهیت کلیه عبارت است از همان ماهیت حق متعال، و در این جا این اشکال را بوجود مى‏آورد.

اما اگر ما گفتیم که وجود حق متعال عین ذات او است. چه اشکال دارد که وجود به معناى عام، عارض بر این وجود حق متعال بشود؟ همان طورى که عارض بر سایر موجودات خارجى مى‏شود. و اشکال لازم نمى‏آید. چون وجود یک معناى عام است، یک مفهوم مشترکى است، که بر همه اطلاق مى‏شود. حالا بر حق متعال اطلاق مى‏شود به خاطر این که نفس الوجود است حقیقت او؛ بر دیگران اطلاق مى‏شود به خاطر عروض وجود خاص بر آن ماهیت. بعد از این که وجود خاص بر ماهیات عارض شد آن وقت اینه داخل در تحت آن مفهوم عام قرار مى‏گیرند. و اشکالى هم در این جا بوجود نمى‏آید. این جواب اول.

جواب اشکال دوم‏

اما جواب اشکال دوم که به نحوه دیگرى بیان کردند، این که وجود خاص یا داخل است در تحت آن کون یا داخل نیست. اگر داخل باشد گفتیم جنس و فصل لازم مى‏آید. اگر داخل نباشد، پس بنابراین وجود اطلاق بر آن نمى‏شود. ایشان مى‏فرمایند که این مسئله وارد هست در صورتى که ما آن وجود را یک ماهیت طبیعیه بدانیم.

اگر ما وجود را یک مفهوم مشترک بدانیم، آن مفهوم مشترک که ماهیت نیست. یک مفهوم مشترک که قابل صدق است بر مبدأ و بر غیر مبدأ اگر ما بدانیم،

پس بنابراین این وجود یک وجود سعى مى‏شود. و وقتى که وجود سعى شد، حقیقت آن همان مبدا متعال است. و ظهور و مظهرش همین تعینات خارجى هستند. و این هم ماهیتى را بوجود نمى‏آورد تا این که محالیت از حیث ترکب ذات، از ماهیات کلیه باشد.

این هم جوابى که باز ایشان در این جا دادند که به یک نحوى با جواب اول تفاوت دارد.

تطبیق متن‏

(أو إن کان له وجود مشترک فیکون ذلک لازما حتى یجب له.)

در مورد واجب الوجود، اگر براى این واجب الوجود، وجود مشترکى باشد. پس این وجود مشترک واجب و لازم است براى او، تا این که براى او واجب مى‏شود. یعنى این وجود، نفس وجود، این ملازم با وجوب است. نه این که این نفس وجود عارض بر او مى‏شود بواسطه خارج، یا این که ما موجودٌ را در این جا لفظ براى تعبیر بیاوریم از ذات بارى یا (او یوخذ الوجود بالمعنى العام) یا این که وجود را به معناى عام مى‏گیریم. وجود به معناى عام است. (فیکون لازما لا یرفع دائما) پس این وجود به معناى عام، لازمه این وجود واجب است نه این که ممکن است براى این وجود واجب، ممکن است عارض بشود در صورتى که وجود خاص بر آن عارض بشود. ممکن است عارض نشود در صورتى که وجود خاص بر آن ماهیت ممکن نباشد.

نه، این وجود به معناى عام لازمه اوست، وقتى که مى‏گوییم واجب الوجود، (یا هو موجود ذات ثبت له الوجود) آن ذات ثبت له الوجود، این ثبوت وجود براى این ذات، واجب است براى این ذات، نه این که ممکن است براى این ذات، واجب است براى ذات‏ (لا یرفع دائما) دائما این رفع نمى‏شود از او. چرا؟ چون این وجود عام را شما معناى منتزع از آن وجود خاص مى‏گیرید. غیر از سایر موجودات که آن وجود عام، پس از عروض وجود خاص است بر ماهیت، نه این که وجود عام،

مساوق با وجود خاص باشد. و در این جا ما احتیاج به علت ثالثه در داشته باشیم. این وجود عام را ما اخذ مى‏کنیم به عنوان وجوب دائمى براى وجود خاص. نه به عنوان امکان، و نه به عنوان بالغیر و نه به عنوان در بعضى از احیان، (فى بعض الاحیان دون بعض الاحیان. نه، این عروض وجود عام بر این وجود خاص، که پروردگار متعال این وجود به معناى مشترک عارض بر آن مى‏شود لا یرفع دائماً عنه این در چه صورتى است؟ در صورتیکه وجود خاص، همیشه براى این ماهیت وجود داشته باشد. وهو له من وجود الحق‏ این وجود عام براى این وجود خاص، نشئت آن از وجود حق است. لکونه موجوداً چون وجود حق، موجود است بذاته لابغیره. که در بعضى از احیان باشد و در بعضى از احیان نباشد. (أو جعل انه موجود فى اصله و ماهیه) اگر ما به این نحو سؤال کنیم، اینها همه کلمات بوعلى است. مى‏فرماید: یا این که بگوییم که‏ (انه موجود فى اصله و ماهیه) این حق متعال موجود است در اصل خودش و در ماهیت آن. یعنى ماهیته موجودٌ و ذاته موجودٌ. پس بنابراین به این تعبیر باید گفت ذات ثبت له الوجود. (فى سأل سؤال التضعیف) پس به این نحو سؤال مى‏شود. به عنوان تکرار (هل هو ذو وجود ام لا) آیا آن ذات داراى وجود است یا نه؟ (فسومح بأن له وجودا) پس این طورى گفته مى‏شود که‏ (ان له وجودا) براى این ذات پروردگار وجود است. نه این که ذات، نفس وجود است. مى‏گوییم ذات له الوجود، اما (ذاتٌ له الوجود، ذاتٌ له الوجود الخاص؟) نه این که در اینجا بین ذات و بین وجود خاص ما افتراق قائل بشویم مانند ممکنات، نه ذاتٌ له الوجود العام. آن وجود عام بر این ذات عارض مى‏شود. خوب اشکال ندارد. آن وجود عام به معناى سعى یا وجود به معناى حصه بر آن ذات عارض مى شود به واسطه وجود خاصى که دارد. آن وقت بیاییم سراغ وجود خاص، این وجود خاص، بر او عارض مى‏شود؟ نه دیگر، این نفس وجود است.

پس الان اشکال ندارد به آن بگوییم و ان له وجودا، إنّه موجودٌ به عنوان این که‏

ذات له الوجود. ذاتى است که آن وجود به معناى عام بر او عارض مى‏شود. خوب مى‏گوییم این وجود عام به چه لحاظى بر آن ذات عارض مى‏شود؟ به لحاظ وجود خاص، نقل کلام در وجود خاص مى‏کنیم. آیا وجود خاص هم مانند ماهیات ممکنه، عارض بر آن ذات مى‏شود؟ نه دیگر، آن نفس آن ذات است. پس بنابراین اشکالى دیگر در این جا لازم نمى‏آید.

فسومح‏ مسامحه مى‏شود در تعبیر بان له وجودا مى‏گوییم که (للذات‏ وجودا أى بالمعنى العام على انه لازم) براى آن که آن معنا لازمه این عام است. او نوقش‏ یا این که مسئله این طور مطرح و مناقشه مى‏شود. وقیل‏ گفته مى‏شود (لیس هو بموجود) وقتى که بگویند الله موجود، ما مى‏گوییم نه (الله لیس بموجود. لیس بموجود به معناى این که (لیس ذات ثبت له الوجود، بل ذات هو الوجود) این طورى مناقشه در تعبیر این آقایان مى‏کنیم. وقتى که از ما سؤال کردند. (الله موجود اولا) مى‏توانیم بگوییم نه (الله لیس بموجود. لیس بموجود نه این که (لیس بموجود بالوجود الخاص، بل لیس بموجود ….

على ان وجوده صفه لشى‏ء هى فیه‏ صفت است براى شیئى که آن شى آن صفت در اوست، یعنى همان ذاتى که آن ذات در اوست که اختلاف بین ذات و بین وجود در این جا استفاده بشود (و اختار فى التعلیقات الشق الثانى) ایشان در تعلیقات شق دوم را انتخاب کردند و در جواب این اشکال فرمودند (اذا قلنا واجب الوجود موجود) وقتى بگوئیم که واجب الوجود موجود در واقع ما در این جا، بالعنایه و المجاز اطلاق موجود بر او کردیم. به جاى این که بگوییم که واجب الوجود هو الوجود گفتیم واجب الوجود ذات ثبت له الوجود، ما مجازاً در این جا موجود و ذات ثبت له الوجود آوردیم و الا در واقع باید بگوییم (واجب الوجود هو الوجود، معناه انه بحت وجود) این بحت وجود است نه این که این وصف مرکب از ذات و وجود است، الله موجودٌ یعنى الله هو الوجود، یعنى بحت الوجود، بعد ایشان مى‏فرماید که‏

وصحفوه آمدند این بحت را تصحیف کردند نقطه گذاشتند زیر با، یجب وجوده گفتند که این یجب وجوده حکایت از این مى‏کند که ذات له ثبت الوجود است و الا در واقع بحت وجوده بود نه یجب وجوده و هو سهو و الحاصل‏، حاصل مطلب‏ (أن حقیقه الواجب عند الحکما) حقیقت واجب پیش آقایان حکما وجود خاصى است که این معروض وجود مشترک و عام است، المقابل للعدم‏ که این وجود مشترک مقابل عدم است‏ (على ما لخصه بعض من حاول تلخیص کلامهم) بعضى از آقایان که تلخیص کلام گفتند، این طورى آمدند حقیقت واجب الوجود را عند الحکما بیان کردند (بأن الحصه من الکون فى الأعیان زائده على الوجود المجرد المبدأ للممکنات) آن حصه از کون در اعیان، چون گفتیم که وجود یک معناى مشترک است که آن معنا مقابل عدم است. یعنى چون عدم اطلاق دارد، وجودى که مقابل عدم است آن هم اطلاق دارد. عدم یعنى نیستى، وجود یعنى هستى، پس عدم و وجود دو مفهومى هستند که در مقابل هم هستند. و هر دوى این ها بر ممکنات عارض مى‏شوند. اگر ممکنى وجود خارجى نداشته باشد مى‏گوییم معدوم. اگر ممکن وجود خارجى داشته باشد مى‏گوییم موجود اگر ممکنى واجب الوجود باشه باز هم به آن مى‏گوییم موجود. پس این وجود معناى مقابل عدم که طرد عدم را مى‏کند این مفهوم صادق است هم بر ممکن که در خارج باشد، هم بر واجب که وجود عین ذات اوست. این یک،

دوم ما یک معناى عام سعى هم راجع بوجود، مفهوم وجود گرفتیم و آن حصه اى است که به هر حقیقت کلیه یا یک حقیقت نوعیه مشخص ما حمل مى‏کنیم، که عبارت است از وجود انسان؛ وجود انسان مقابل با وجود بقر است، مقابل با وجود غنم است، این هم حصه اى است از وجود که ما براى این وجود بار مى‏کنیم. هر کدام از این دو معنا باشد، عارض بر وجود مبدا اول خواهد بود. چه این که وجود در مقابل عدم اطلاقى باشد که وجود اطلاقى است. این عارض بر وجود مبدأ اول است. مى‏گویم (الله موجود بالوجود المقابل بالعدم،) یعنى در این جا مفهوم وجود به عنوان‏

کلى اطلاق بر خداوند متعال خواهد شد. همین طور مى‏گوییم که الله موجود بوجودى که اختصاص بذات حق دارد، یعنى حصه مخصوصى که این مربوط به اله است، نه مربوط به ممکن، وجود لایق به شأن پروردگار، این مى‏شود حصه‏اى از وجود، این وجود لایق به شان پروردگار، باز این کلى است. محدود که نیست، گرچه یک مصداق در خارج دارد، ولى خودش حصه‏اى است از وجود. هر کدام از این دو، اطلاق و عارض بر ذات پروردگار خواهد شد، زائد است بر وجود مجرد که مبدا ممکنات است‏ (الذى هو نفس ماهیه الواجب) که آن وجود مجرد مبدا خود ماهیت واجب است‏ (و لیس فیه اعتراف بکون وجود الواجب زائدا على حقیقه)

در این مسئله اعتراف نیست که وجود واجب زائد بر حقیقتش است، چون آن که زائد است این مفهوم عام است، این مفهوم عام هم که به حقیقت واجب کارى ندارد یک مفهوم عامى است که بر همه ممکنات و همه غیر او اطلاق مى‏شود. مثل شیئیت است، حالا که شما بر واجب شى‏ء مى‏گویید، یعنى پس حقیقت واجب داراى ماهیت است، چون شیئیت یک معناى کلى است، اطلاق بر او شده پس حتما این معناى کلى جنس است، یک فصل هم مى‏خواهد، هر دو ضمیمه مى‏شوند. پس حقیقت واجب مى‏شود مرکب، نه، اشکال ندارد که ما یک معناى واحد را که معناى عام الشمول است بر همه این متعینات خارجى اطلاق بکنیم‏

و (بانه یستلزم کون الواجب موجودا بوجودین) و این که اعتراف نیست که لازم مى‏گیرید که واجب موجود باشد به دو وجود، یک وجود خاص، یکى هم وجود عام. وجود عام عرضى است، این موجود نیست، حقیقت واجب را تشکیل نمى‏دهد (مع انه لا اولویه لأحدهما بالعارضیه و الآخر بالمعروضیه) علاوه بر این اولویتى براى یکى از این دو وجود به عارضیت و دیگرى به معروضیت نیست. چون در مورد اطلاق وجود عام بر ما، قبلا باید یک وجود خاصى باشد، اول یک وجود خاصى باید باشد تا بواسطه آن وجود خاص آن وجود عام بر ما اطلاق بشود. تا این وجود خاص عارض بر ماهیت نشود، آن وجود عامى که در مقابل عدم است و آن‏

مفهوم بر ما اطلاق نمى‏شود. تا عنایت حق تعالى نباشد و وجود خاص را در خارج متحقق نکند، آن معناى عام بر ما اطلاق نخواهد شد.

پس در این جا وجود خاص اطلاق عروضش بر این ماهیت بالاولیه و الاولویه مقدم است بر آن وجود عام، اما در مورد حق متعال این گونه نیست. چون وجود عام و وجود خاص در حق متعال یکى است. چون خود وجود که آن معناى کلى و سعى است عبارت است از همان نفس وجود خاص، نفس وجود خاص عبارت است از همان معناى کلى و سعى.

پس بنابراین آن معناى کلى که شما آمدید این را انتزاع کردید، آن معناى کلى همان وجود خاص است، که داراى مظاهر مختلفى است و در عالم تعینات تحقق پیدا مى‏کند.

پس در این جا هیچ اولیت و اولویتى بواسطه عارضیت و معروضیت نیست که اول باید وجود خاص باشد، بعدا این وجود عام در این جا تحقق پیدا بکند. این یک معنائى که براى این مى‏توانیم بکنیم.

معناى دیگرى که براى این عبارت مى‏توانیم بگیریم این است که در مورد ممکنات، این اولیت بواسطه اول باید این وجود خاص بیاید تا بعد آن ماهیت ممکن، معروض براى وجود عام باشد. ولى در این جا که ذات بارى با وجود بارى یکى است. بین ماهیت و بین ذات هیچ گونه اولیت و اولویتى وجود ندارد یعنى ذات بارى با وجود خاص بارى هر دو یکى خواهد بود.

پس بنابراین این طور نیست که باید اول وجود خاص عارض بر آن ماهیت بشود بعدا آن وجودى که مقابل عدم است که آن معناى وجود کلى است باید بیاید عارض بشود.

(لا نزاع لاحد فى زیاده مفهوم الکون العام و حصه التى هى نفس ذلک المفهوم) در این که مفهوم کون عام و حصتش که نفس این مفهوم است با خصوصیه ما چه مفهوم عام، چه حصه اش، لا ما صدق علیه (هو من الوجودات المتخالفه نه آن‏

مصادیق این مفهوم عام و مصادیق حصه که از وجودات مخالفه است. هیچ کسى شک ندارد که این مفهوم کون عام، این مفهوم زائد است، این زیادى دارد و اولویتى در این جا وجود ندارد بر آن وجود خاص و عدم اولویت، بلکه یک معناى زائدى است. و اشکال در این وارد نیست.

صحبت در آن وجود خاص است که آیا آن وجود خاص عارض بر ماهیت بارى است یا آن که آن وجود خاص عین ماهیت بارى است، صحبت در آن است. اما این که این مفهوم کون عام زائد است شکى در این نداریم‏ انما النزاع‏ اختلاف در این است که در وجود خاص هل هو عین حقیقه الواجب أم زاید علیه‏ عارض بر ماهیت بارى است یا عین حقیقت ماهیت بارى است صحبت در این است‏ (فان وقع فى کلامهم) اگر در کلام این ها واقع شده که فرمودند ان الوجود المشترک عین فى الواجب) وجود مشترک که معناى کلى است، این عین در واجب الوجود است، نباید این طور باشد و زائد است بر ممکن‏ (کان معناه ان مصداق حمله) مصداق وجود مشترک که وجود خاص است و اختصاص بذات پروردگار دارد، نه آن مفهوم، آن مفهوم عین ذات که نمى‏شود باشد. مفاهیم با آن کون خارجى دو تا هستند. نمى‏توانید شما بگویید که مفهوم ذهنى من عین همین شى‏ء خارجى است. مفهوم، مربوط به تصورات ذهنى است، کون خارجى مربوط به اعیان خارجى است.[۱]

______________________________
(۱)- سؤال: مصداقش هم همان وجود خاص است؟

جواب: بله دیگر، منظور از وجود مشترک مصداقش است.

سؤال: یعنى منظور از وجود عام، وجود خاص است؟ یعنى معنى و معنایش این مى‏شود

جواب: مصداق او، نه این که نفس او، این که مى‏گویند وجود مشترک در ذات بارى عین است و در ممکنات زائد است و عارض است معنایش این است که مصداق این وجود مشترک که وجود خاص است عین ذات بارى است، اما در ممکنات عارض بر ماهیات ممکن است. چون قبل از این که این وجود عارض بر ماهیت باشد، ماهیت که در مقام تقرر خودش باقى است، آن عدم الابأ از وجود و عدم است.

(و فى الممکنات لیس کذلک) این اشکال از وجه اول،

اما اشکال از وجه دوم که گفتند وجود خاص یا مصداق براى کون است یا مصداق براى کون نیست، جواب این است که کون در این جا ماهیت نیست. کون در این جا یک معناى سعى است‏ (فبان الوجود لیس بکلى) وجود کلى نیست، کلى طبیعى نیست که ماهیت باشد تا این که شما بگویید که آن ماهیت، آن وجود خاص مى‏شود مصداقش، پس بنا براین یا این کلى جنس است یا نوع است این یک معناى عام سعى است. بین معناى عام سعى و بین ماهیت فرق است، ممکن است یک چیزى عام باشد ولى ماهیت نباشد، بخاطر این که وجود، ماهیت ندارد. چون مرکب نشده از چیزى، ولى در عین حال عام هست و سعه نسبت به تمام مصادیقش دارد. وان کان مطلقا اگر چه مطلق و مشترک است، ولى این ماهیت نیست تا این که از عروضش بر آن وجود استحاله ترکب ذات بارى از ماهیت پیدا بشود. نه! یک عام و مطلق و مشترک است‏ (فتامل فى هذا المقام فانک لوعرفت) اگر ما مى‏دانستیم‏ (هذا المعنى فى الوجود صرت من الراسخین فى العلم) که چطور است که یک شیئى که بدون این که ماهیت کلى است، ولى یک معناى عام سعى دارد. این همان مسئله صرافت و بساطت وجود است که بحتش را خیلى کردیم و باز هم خواهد آمد.

[۱] – سؤال: مصداقش هم همان وجود خاص است؟

جواب: بله دیگر، منظور از وجود مشترک مصداقش است.

سؤال: یعنى منظور از وجود عام، وجود خاص است؟ یعنى معنى و معنایش این مى‏شود

جواب: مصداق او، نه این که نفس او، این که مى‏گویند وجود مشترک در ذات بارى عین است و در ممکنات زائد است و عارض است معنایش این است که مصداق این وجود مشترک که وجود خاص است عین ذات بارى است، اما در ممکنات عارض بر ماهیات ممکن است. چون قبل از این که این وجود عارض بر ماهیت باشد، ماهیت که در مقام تقرر خودش باقى است، آن عدم الابأ از وجود و عدم است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن