ملاقات شیخ محمّد کوفى با امام زمان علیه‏‌السّلام

حضرت آقاى شیخ عبّاس قوچانى- دامت برکاته- نقل نمودند که:

شیخ محمّد کوفى در سنّ بیست سالگى روزى صائماً وارد مسجد کوفه شده و نزدیک غروب خواست موقع افطار افطار کند، ناگاه دو نفر مرد که یکى در نزدیکى محراب حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام خوابیده و دیگرى نشسته بود وى را صدا زدند که بیا اینجا نزد ما افطار کن!

وى گفت که: من غذاى خود نزد آنها برده و در جنب آنها نشستم و مشغول افطار شدم، ناگاه آن مردى که دراز کشیده بود شروع کرد از احوال‏پرسى از علماى نجف همه را یک یک اسم برده و احوال‏پرسى کرد و من پاسخ دادم به طورى‏که یک نفر از آنها باقى نماند؛ سپس شروع نموده و گفت: سید ابوالحسن اصفهانى حالش چطور است؟ من با خود گفتم این مرد حالا شروع کرده از احوال‏پرسى از طلّاب؛ چون مرحوم سید ابوالحسن در آن‏وقت یک نفر طلبه غیر مشهورى بود به طورى‏که اغلب او را نمى‏شناختند، و علت اینکه من او را شناختم آن بود که من خِطبه دخترى نموده بودم چون سید ابوالحسن هم خِطبه نموده بود و پدر دختر، دختر را به سید ابوالحسن به عنوان سیادت ایشان داده بود بدین مناسبت ایشان را مى‏شناختم.

بالجمله با خود گفتم حال یک ساعت است که از علماء یکایک احوال‏پرسى مى‏کند، اگر حالا شروع کند و بخواهد احوال همه طلّاب را که دو هزار نفرند بپرسد چندین ساعت دیگر مى‏گذرد و تمام اوقات من فوت مى‏شود، در جواب گفتم: الحمدللّه ایشان و بقیه طلّاب حالشان خوب است!

آن مردى که نشسته بود گفت به دیگرى: آقا خوب است که شیخ محمّد را با خود ببریم، دیگرى جواب داد که دو امتحان در پیش دارد یکى در همین نزدیکى و دیگرى در سنّ شصت سالگى؛ بعد از چند دقیقه آن مردِ خوابیده به نشسته گفت: به شیخ محمّد آب بدهید! او ظرفى آب را که نزدیک بود به من داد، من گفتم: آقا متشکرم فعلًا آب میل ندارم؛ آب را نگرفتم بعد برخاستم قدرى دعا خوانده و خوابم برد.

یک‏مرتبه از خواب بیدار شدم دیدم نزدیک است آفتاب طلوع کند و هوا روشن شده است؛ بسیار افسوس خوردم که در شب بیدار نشدم به جهت دعا و تهجّد.

در این هنگام دیدم آن مردى که دیشب نزدیک محراب خوابیده بود در وسط مسجد، امام جماعت شده و بسیارى از علماء که ابداً من یکى از آنها را هم نمى‏شناختم در پشت او اقامه جماعت نموده و از نماز فارغ شده مشغول تعقیب هستند؛ به سرعت رفتم و تجدید وضو کردم که مبادا نماز صبح قضا گردد، وقتى به مسجد مراجعت کردم دیدم هوا تاریک است، بسیار تعجب نمودم، چون به ساعت رجوع کردم دیدم مقدار کمى بیشتر از شب نگذشته!

معلوم شد آن شخص حضرت امام زمان علیه‏السّلام بود و با مقدارى از علماء اقامه جماعت نماز عشاء نموده و آن سپیدى هوا از نور مقدّس ایشان بوده است؛ بسیار افسوس خوردم که ایشان را نشناختم.

و ایشان نقل نمودند که: نقل است هر وقت شیخ محمّد این قضیه را نقل مى‏نمود گریه نموده و مى‏گفت: من قابل نبودم که آبى را که ایشان مرحمت فرموده بودند بیاشامم.

 

منبع: کتاب مطلع انوار، ج‏۱، ص: ۱۳۷

 

pormatlab.com

 

برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن