مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید

در کتاب کافى‏[۱] در کتاب الحجه مرحوم کلینى از على بن ابراهیم از پدرش‏

از حسن بن ابراهیم از یونس بن یعقوب روایت مى‏کند که: در نزد حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام جماعتى از اصحاب بودند که از آنجمله حمران بن أعین و محمّد بن نعمان و هشام بن سالم و طیّار و جماعتى که در میان آنان جوانى برومند بنام هِشام بن حَکَم‏[۲] بود.

حضرت به هشام بن حکم فرمودند اى هشام! آیا خبر مى‌‏دهى به ما از آن مناظره و مکالمه‏اى که بین تو و بین عمرو بن عبید واقع شد؟

هشام گفت: یا بن رسول الله مقام و منزلت تو بالاتر از آن‏است که من در مقابل شما لب بگشایم، و مناظره خود را باز گویم، من از شما حیا مى‌‏کنم و در پیشگاه شما زبان من قادر به حرکت و سخن گفتن نیست.

حضرت فرمودند: زمانى‏که شما را به کارى امر نمودیم باید بجا آورید!

هشام در این حال لب به سخن گشود و گفت داستان عَمرو بن عُبید و جلوس او در مسجد بصره و گفتگوى او با مردم به من گوشزد شد، و بر من بسیار ناگوار آمد؛ براى ملاقات و مناظره با او حرکت نموده و به بصره وارد شدم.

روز جمعه بود به مسجد بصره درآمدم دیدم که حلقه وسیعى از جماعت مردم مجتمع‏اند و در میان آنان عمرو بن عبید مشغول سخن گفتن است؛ مردم سؤال مى‏کنند و او جواب مى‏گوید.

عمرو بن عبید یک شَمله سیاهى از پشم بر کمر خود بسته و شمله دیگرى را رداى خود نموده و سخت مشغول گفتگواست.

من از مردم تقاضا نمودم که راهى براى من باز کنند، تا خود را به‏او رسانم؛ مردم راه دادند، من از میان انبوه جمعیّت عبور نموده در آخر آنان نزدیک عمرو بن عبید دو زانو به زمین نشستم، سپس گفتم: اى مرد دانشمند! من مردى هستم غریب، مرا رخصت مى‏دهى سؤالى بنمایم؟

گفت بلى‏

گفتم: آیا چشم دارى؟

گفت: اى فرزند این چه سؤالى است؟ تو مى‏بینى من چشم دارم دیگر چگونه از آن سؤال مى‏کنى؟

گفتم: مسئله من همین بود که سؤال کردم آیا پاسخ مى‏دهى؟

گفت: اى فرزند سؤال کن و اگرچه این سؤال تو احمقانه است!

گفتم: جواب مرا بگو

گفت: سؤال کن‏

گفتم: آیا چشم دارى؟

گفت: بلى‏

گفتم: با چشمت چه مى‏کنى؟

گفت: با آن رنگها و اشخاص را مى‏بینم‏

گفتم: آیا بینى دارى؟

گفت: بلى‏

گفتم: با بینى ات چه مى‏کنى؟

گفت: بوها را استشمام میکنم. گفتم آیا دهان دارى؟

گفت: بلى‏

گفتم: با دهانت چه مى‏کنى؟

گفت: طعم و مزه غذاها را مى‏چشم‏

گفتم: آیا گوش دارى؟

گفت: بلى‏

گفتم: با گوش ات چه میکنى؟

گفت: صداها را گوشم مى‏شنوم‏

گفتم: آیا قوّه ادراک و مغز مفکّر دارى؟

گفت: بلى‏

گفتم: با آن چه مى‏کنى؟

گفت: با آن هر چه را که از راه حواس بر من وارد شود تمیز مى‏دهم‏

گفتم: آیا این حواس و اعضاء بى‏نیاز از مغز و قواى درّاکه نیستند؟

گفت: نه‏

گفتم: چگونه نیازمند به مغز و قواى مفکّره هستند، در حالیکه همه آنها صحیح و سالمند، عیب و نقصى در آنها نیست؟

گفت: اى فرزند این جوارح و حواس چون در واقعیّت چیزى را که ببینند یا بو کنند یا بچشند یا بشنوند شک بنمایند آنها را به مغز و قواى درّاکه معرّفى مى‏کنند، و مغز است که صحیح را تشخیص مى‏دهد و بر آن تکیه مى‏کند و مشکوک را باطل نموده مطرود مى‏نماید!

هشام مى‏گوید: به او گفتم بنابراین خداوند قلب و مغز را براى رفع اشتباه حواس آفریده است؟

گفت: آرى‏

گفتم: براى انسان مغز لازم است و گرنه جوارح در اشتباه مى‏مانند؟

گفت: آرى‏

گفتم: اى ابا مروان‏[۳]

خداوند تبارک و تعالى جوارح و حواس انسان را مهمل نگذارده تا آنکه براى آنان امامى قرار داده که آنچه را که حواس به صحّت تحویل دهند تصدیق کند و مواضع خطا را از صواب فرق گذارد، و بر واردات صحیح اعتماد و بر غیر صحیح مهر بطلان زند؛ چگونه این خلق را در حیرت و ضلال باقى گذارده، تمامى افراد انسان را در شک و اختلاف نگاهداشته و براى آنان امامى که رافع شبهه و شک آنان باشد و آنان را از حیرت و سرگردانى خارج کند معیّن نفرموده است؟

و براى مثل توئى در بدن تو براى حواس و جوارح تو امامى معیّن فرماید تا حیرت و شک را از حواس تو بردارد؟

هشام مى‏گوید: عمر بن عبید ساکت شد و چیزى نگفت، سپس رو به من نموده گفت:

تو هشام بن حکم هستى؟

گفتم: نه‏

گفت: آیا از همنشینان او هستى؟

گفتم: نه‏

گفت: پس از کجا آمده‏اى و از کجا هستى؟

گفتم: من از اهل کوفه هستم گفت بنابراین یقیناً خودت هشام هستى‏

سپس برخاست و مرا در آغوش خود گرفت و خود از جاى خود کنار رفته مرا بر سر جاى خود نشانید؛ و دیگر هیچ سخن نگفته در مقابل من سکوت اختیار نمود، تا من از آن مجلس برخاستم.

هشام مى‏گوید: حضرت صادق علیه السّلام از بیان این طریق مناظره من بسیار خشنود شده و خندیدند و گفتند: اى هشام! چه کسى به تو تفهیم نموده این‏طور مناظره نمائى؟

عرض کردم: این‏طریق را از وجود مبارک شما یاد گرفته، و بر حسب موارد و مصادیق مختلف خود پیاده مى‏نمایم.

حضرت فرمودند: سوگند به خداى که این قسم از مناظره در صحف حضرت ابراهیم و موسى نوشته شده است‏[۴]

 

[۱] جلد اول اصول کافى ص ۱۶۹

[۲] هشام بن حکم تولدش در کوفه نشو و نمایش در واسط و تجارتش در بغداد بود از حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضا صلوات الله علیهم درباره او مدح و منقبت گفته شده است و راوى حدیث و داراى اصلى از اصول اربعماه شیعه بوده و از اجلّاى محدثین و مَهَره متکلمین و مناظرین بوده و در سنّ جوانى در فن مناظره مهارت به سزائى داشته است.( رجال میرزا محمد على اردبیلى) این روایت را نیز در بحارالانوار ج ۷ ص ۳ از« اکمال الدین» و« علل الشرایع» و« امالى» صدوق نقل مى‏کند.

[۳] ابا مروان کنیه عمرو بن عبید است

[۴] این روایت را صدوق نیز در امالى ص ۳۵۱ از سعد بن عبد الله از ابراهیم بن هاشم از اسمعیل بن مراد از یونس بن عبد الرحمن از یونس بن یعقوب نقل مى‏کند و مى‏گوید در نزد حضرت جماعتى از اصحاب بودند که در میان آنها حمران بن أعین و مؤمن الطاق و هشام بن سالم و الطیار بودند و جماعتى دیگر از اصحاب بودند که در میان آنها هشام بن الحکم بود و سپس عین حدیث را تا به آخر نقل میکند.

منبع: کتاب امام شناسی ج۱ ص۱۳

 

pormatlab.com

 

برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن