جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۴
موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۶ رمضان ۱۴۲۴
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
الهى ربّیتنى فى نعمک و احسانک صغیرا و نوهت باسمىکبیرا
خدایا تو آن پروردگارى هستى که مرا در حال صغر، در نعمتها و احسان خودت تربیت کردى و علل و اسباب را براى رشد من در حال صغر فراهم کردى و اسم مرا در حال کبر معروف و مشهور و سربلند گردانیدى
در جلسهى قبل خدمت رفقا عرض شد که مقصود از سربلندى چیست و معروفیت از کجا مىآید و از کجا نشأت مىگیرد و آیا این معروفیت موجب غبطه است یعنى دیگران باید حسرت بخورند که چرا فلانى معروف شده است یا این که نه این موجب غبطه نیست
روزگار و دنیا در فراز و نشیب است «چنین است رسم سراى درشت گهى پشت بر زین گهى زین به پشت» یک روز از انسان به خوبى یاد مىکنند روز دیگر همان افراد به بدى یاد مىکنند در حالى که آن فرقى نکرده رفتارش عوض نشده یک روز اسم انسان را در بوق و کرنا و جراید و روزنامهها و یومیهها و این طرف و آن طرف، روز دیگر کسى از انسان یاد نمىکند اصلا یاد نمىکند خیلى جالب استها و لطفش هم به همین است لطفش هم به همین است که انسان این مسائل را بفهمد و عبرت بگیرد و دنیا دستش بیاید که دنیا از چه مقولهاى است و در این دنیا چه خیر مىکنند؟ در این دنیا چه مىدهند؟ یک روز تعظیم و تکریم به واسطهى انتسابى به واسطهى انتساب به شخصى به کارى به رفاقتى، به یک مسئلهاى از جاذبههاى دنیا دیگر، دنیا که این همه جاذبه دارد روز دیگر اصلا نگاه [به] انسان نمىکنند اصلا نگاه کنند و اصلا انسان را به یاد بیاورند انسان را اصلا به نظر بیاورند
یک روز در کتابى مىخواندم در یک کتاب قصص و عبر، عبرتها، بعد از این که هارون برامکه را برانداخت، برامکه در دستگاه هارون عجیب نفوذ کرده بودند دیگر، یحیاى برمکى پسر خالد، خالد برمکى در زمان عبدالملک مروان مىرود در شام و آتش پرست بود مىگویند اسلامىکه آورد همین طورى اسلام بیخودى بود اسلام تظاهرى بود اسلامىنبود و در آن جا ماند کم کم و دیگر برنگشت تا این که در آن جا نفوذ کرد، اعوان و انصارى به دست آورد خب مرد سَیّاسى بود زیرکى بود تا این که در
دستگاه خلفاى عباسى، پسر او یحیى مقام و جلال و عظمتى پیدا کرد دو پسر داشت به نام جعفر و فضل که اینها پسر یحیى بن خالد برمکى بودند که اینها همه کاره هارون بودند دیگر، بخصوص جعفر به اندازهاى محبوب هارون بود به اندازهاى محبوب هارون بود که مىگویند شبى هارون با جعفر در جایى بودند در همان محفلش، این وارد اتاقى شد و مىخواست یک چیزى را از آن بالا بردارد رفى بود آن بالا، دستشان نمىرسید هارون جعفر را مجبور کرد که روى دوش هارون سوار شود و برود آن را از آن بالا بیاورد یعنى مثل پله، از پله استفاده کند یعنى به این جا رسیده بود کار، خب دیگر معلوم است کسى در دستگاه هارون به این حال برسد چه روز و روزگارى پیدا مىکند دیگر، تا این که على کل حال به واسطه قضایایى که پیدا شد و قرار شد پروندهى اینها پیچیده شود دیگر، این طور نمىماند روزگار.
روزى پرونده ها پیچیده مىشود هر کسى در این دنیا هر چه بوده یک روزى به خاک سیاه نشسته، هر کسى بوده. ما در همین عمر خودمان، در این چهل و هشت سال عمر خودمان که خیلى زیاد هم نیست دیگر، زیاد است یا نه؟ هنوز جوانیم هنوز پیر نشدیم! واقعا چه عبرتهایى دیدیم از آن زمان سابق و حکومت شاه سابق و بعد هم جریاناتى که در آن موقع اتفاق مىافتاد واقعا! من یک وقت نطق شاه را گوش مىدادم در همان زمان، این وقتى صحبت مىکرد خیلى عجیب بود واقعا انگار ایران که هیچ! انگار بر همهى کره زمین دارد حرف مىزند یعنى این طورى صحبت مىکرد و با این عبارات «ما این طور فرمودیم» گفتیم هیچ وقت در کلامش نبود عرض کردیم و خواهش مىکنم نبود همهاش مىگفت فرمودیم من آن موقع با خودم مىگفتم این بیچاره مىداند در چه وضعیتى است؟ واقعا خدا وقتى که پردههاى غفلت را بر چشمان انسان بیاندازد همین است دیگر، ما فرمودیم! ما دستور دادیم! ارادهى ما بر این تعلق گرفت این بندهى خدا وضعش به جایى رسید که اصلا کسى او را در کشور خودش راه نمىداد، از این جا به آن جا، بیست روز این جا مىماند مىگفتند آقا بلند شو برو، مىرفت یک جاى دیگر یک ماه آن جا مىماند مىگفتند که بلند شو برو یک جاى دیگر، برو یک جاى دیگر.
یک وقت من خاطرات ایشان را مىخواندم در آن جا نوشته بود یعنى راجع به ایشان نه به قلم ایشان، کتابهایى که به قلم ایشان است من همه را خواندم مطالعه کردم ولى راجع به ایشان کتابى که نوشته بود یک حکایت جالبى من در آن جا دیدم که این همیشه در ذهن من هست یک روز پسرش، همین که الان هست و خارج از ایران است و اینها، از روى تمسخر و استهزاء یک حرفى زد، یک حرفى، بابا خدا هم که شوخى است یک همچنین عبارت زنندهاى، در یک جا، این رو کرد به او گفت فلانى! با هر کسى مىخواهى شوخى کنى با خدا نکن! ببین به چه روزى افتادى دارى مىبینى! یعنى در یک جایى
بود، نوشته بود از شدت عرق و گرما و شرجى هوا نمىدانستند چکار کنند و یک خنک کننده در آن جا وجود نداشت اینها کسانى بودند که یک موقع در زیر درختان سرو و چنار و نهر آب و بیا و برو و صف کشیدنها به این کیفیت بودند
عجیب امام هادى علیه السلام وقتى که اینها را ترسیم مىکند در آن اشعارى که درکنار متوکل عباسى، حضرت آن شب مىگوید باتوا على القلل الاجبال تهرسهم قلب الرجال فلم تنفعهم القلل واقعا مو بر بدن انسان راست مىشود کجاها رفتند بر قلههاى کوه رفتند قصر ساختند که از دستبرد حوادث در امان بمانند مگر ماندند؟ فلم تنفعهم القللوا قلهها فایده نداد آن بالاها فایده نداد وفاستنزلوا من بعد عزّ من معاقهم و اسکنوا حفرا لا بأس ما نزلوا از آن بالا چنان اینها را کشیدند پایین، آوردند پایین از آن بالاى کوه کردند در ته قبر، برداشتند روى آنها خاک ریختند و تمام، یک مهر باطل هم زدند روى شناسنامهى ایشان و به تاریخ سپردند تمام شد، تازه از این جا شروع مىشود تازه از این جا پرونده شروع مىشود
حضرت مىفرماید از این جا تازه حساب و کتاب اینها شروع مىشود کجا بودى؟ چه جایى بودى؟ در چه مکانهایى بودى؟ چه کار مىکردى؟ فکر امروز را کردى؟ اى احمقها اى بدبختهایى که یک عمر هفتاد سال هشتاد سال را در خیالاتتان زندگى کردید نه در واقعیات، اگر در واقعیات زندگى مىکردید که نمىرفتید بالاى کوه خانه بسازید، قصرتان را ببرید بالاى کجا کجا بسازید نادرشاه از آن بزن بهادرها بود دیگر، از آن افراد بزن بهادرها! این از جمله شاهانى بود که در معرکهها خودش حضور داشت، آخر بعضى فقط در خانه مىنشینند و دستور مىفرمایند! یک سوزن هم به ایشان فرو نمىرود از مقر فرماندهى مىنشینند بروید و بزنید و بکشید و جلو بروید! ولى بعضىها نه! از جملهى پادشاهان یکى شاه اسماعیل صفوى بود که او مکتب شیعه را در ایران رواج داد و از او بهتر جدش شاه اسماعیل صفوى که مرد بسیار خوبى بود شاه اسماعیل صفوى و اینها براى توسعهى مکتب تشیع واقعا زحمتها کشیدند واقعا زحمت ها کشیدند البته کسى توقع نمازشب از اینها ندارد اما این که حالا بیایند و بعضى از مسائل، نقصان ها را مطرح کنند انسان مىگوید صد رحمت به آنها، اگر انسان آنها را گیر بیاورد دست و پایشان را مىبوسد. شاه اسماعیل صفوى بود که در میدان جنگ خودش مىجنگید و از همهى افراد نزدیکتر بود شاه اسماعیل صفوى خودش در اول معرکه وجود داشت اینها پادشاهانى بودند که قبلا حضور داشتند وجود داشتند ایران آن موقع همه معلوم بود چه قدر بود
یکى از آنها نادرشاه بود نادر شاه عقاید خوبى نداشت عقایدش خیلى عقاید درستى نبود اصلا بعضىها میگویند که زردشتى بوده و اصلا در اسلامش شک است این نادر شاه چهار نفر از بهترین و صمیمىترین فرماندهان خودش را هر شب دور چادر مىگذاشت که از او مراقبت کنند یکى این گوشه یکى آن گوشه آن گوشه، چهار تا فرماندهى لشگر، دو تا از قزلباش و دو تا از آن مخالفش که یوخارى باش باشد یعنى دو تا از شیعه دو تا از سنى، مرگ نادر شاه توسط همین افراد انجام شد یعنى همین چهار نفر که به عنوان پاسدار و به عنوان نگهدار او بودند همین ها مىریزند در خیمه و وقتى که یک مرتبه از خواب بلند مىشود دیگر مىزنند و او را از پا درمىآورند خیلى قوى بود نادرشاه خیلى چیز بود
وقتى تقدیر و مشیت خدا بیاید چه کسى مىتواند جلوى او بایستد؟ کى مىتواند در مقابل او مقابله کند؟ که مىتواند؟ یک ویروس مىاندازد در خون آدم تمام دنیا را بگردى نمىتوانى درش بیاورى! نمىتوانى. یک میکروب مىاندازد به جان آدم همهى دنیا را مىچرخاند سر همین. این از کجا آمد؟ حالا چطورى بیرونش کنیم؟ مىگوید من دیگر تشریف نمىبرم ما آمدیم بَه بَه چه جاى خوب گرم نرم ۳۸ درجه حرارت کجا برویم بیرون؟ سرما مىخوریم! هواى بیرون سرد است این جا خیلى خوب است همین جا مىمانیم زاد و ولد مىکنیم شما هر چه مىخواهى بشوى بشو، ما با شما کارى نداریم. کى مىتواند حالا درش بیاورد؟ خب درش بیاور دیگر! کى مىتواند درش بیاورد؟ این جا است که دیگر همه اعتراف کردند همه به ذلت خودشان در همان وهلهى آخر اعتراف مىکنند ولیکن دیگر کار از کار گذشته
تازه این جا مىگویند کجا بودى؟ چطور و چکار مىکردى؟ چکار مىکردى؟ لذا انسان نباید اصلا غبطه بخورد که چرا او بالا رفته؟ چرا او معروف شده؟ چرا افراد از او یاد مىکنند؟ چرا او مىخواهد مشهور بشود؟ غبطه ندارد. براى مشهور شدن و براى معروف شدن دست و پا مىزنند این جلو بیافتد آن جلو بیافتد این رئیس بشود این رئیس کارخانه بشود آن رئیس کارخانه بشود این وزیر بشود یا آن وزیر بشود این چیست مسئله؟ خب مگر شما الان این پستى که دارى بیش از یک وعده غذا مگر مىخورى؟ بیشتر که نمىخورى؟ یک وعده غذا! جایت را هم که دارى این چه حسابى است که باید دست و پا زد براى این که ….؟ و همه هم هستند در همهى اصناف هم این قضیه هست در همه جا هست در همه گروهها این مطلب هست در همهى صنفها این قضیه وجود دارد در میان اقران معروف بشوند در میان اقران رئیس بشوند بالا بروند بالا بروند شده فردى را انسان پیدا کند وقتى مىخواهندرأى بگیرند بلند شود برود آن گوشه بنشیند کسى او را نبیند؟ وقتى مىخواهند یک فرمانده تعیین کنند بلند
شود برود اصلا در رأى گیرى حضور نداشته باشد؟ کم هستند اگر دیدید بدانید که در این یک چیزى هست با بقیه فرق مىکنند وقتى مىخواهند یک نفر را رئیس قرار بدهند اصلا نیاید، اصلا نیاید در جلسه، اصلا اسمش را ندهد، اصلا اسمش را نخوانند وقتى مىخواهند یک فرد شاخصى را تعیین کنند حضور پیدا نکند نه این که حالا افراد و مبلغان را به این طرف و آن طرف بفرستد در شهرها هى ستاد درست کند من نمىدانم ستاد چیست؟ از همین مغازههایى که در آن اعلانیه مىچسبانند عکس مىزنند که این جا ستاد است این جا یکى در آن خیابان یکى در آن خیابان … هى عکسها را زیاد کنندعکسها …
ما یکدفعه رفتیم در این برنامه ها بود دیدیم یک حسینیه تمام در و دیوارهایش به جاى اباعبدالله عکس چسباندند از اول تا بالا دور پایین همین طور اندازهى یک سرسوزن جاى خالى نگذاشتند تمام این عکسهاى آقا در چهرههاى مختلف خندان خوشحال خیلى خوب و همین که بلند مىشود مىرود جاى دیگر، همهى اینها یادش مىرود به فکر خودش است که چطورى مال ملت را در منافع خودش بردارد اینها همه عکسها …! براى چه؟ براى این که برویم رئیس بشویم براى این که اسم ما را ببرند برویم یک مقامىرا بگیریم یک پستى را بگیریم تا حالا خلافش دیده شده که یکى وقتى مىخواهند انتخابش کنند این نیاید؟
مرحوم آقا رضوان الله علیه مىفرمودند در آن اوقاتى که من در طهران بودم در اوایل انقلاب و هنوز شوراى نگهبانِ بر قانون اساس تعیین نشده بود یک روز یکى از بستگان به من زنگ زد تلفن کرد گفت فلانى خبر دارى که دیروز چه اتفاقى افتاده؟ گفتم چه اتفاقى افتاده؟ آن شخص فرد مطلعى بوده، در مسائل و قضایا اطلاع داشته، گفتم چه اتفاقى؟ گفت دیروز در جایى یک جلسهاى بود و قرار براین شده بود که شما را به عنوان رئیس شوراى نگهبان انتخاب کنند، یک شخصى پیشنهادى داده بود، بنده از خصوصیات مطالب صرف نظر مىکنم فقط به خلاصهى مطالب مىپردازم، شخصى پیشنهاد داده بود ولى مورد تایید هنوز قرارنگرفته، قرار است روى این قضیه صحبت بشود و تأمل بیشترى بشود ولى شما بدانید یک همچنین مسئلهاى در دست اقدام است مرحوم آقا عبارتشان این بود وقتى من شنیدم انگار کوه را بر سر من خراب کردند آخر من چطور بیایم رئیس شوراى نگهبان بشوم؟ رئیس شوراى نگهبان شدن معنایش اظهار نظر در قوانین و در مسائلى است که در مملکت مىگذرد و اگر من رئیس شوراى نگهبان بشوم در بیان حق و حقیقت از هیچ جا کوتاهى نمىکنم ولو هر کسى باشد آیا این طور است قضیه؟ من نمىآیم بگویم آقا کار جنابعالى صحیح است و کار جنابعالى ….! نخیر اول دست مىگذارم روى نقطهى اصلى، این کار غلط است.
گفتند که خلاصه وضعمان خیلى به هم ریخت خدایا چکار مىخواهى بکنى؟ همچنین چیزى تا به حال از تو ندیده بودیم! از این برنامهها با ما نداشتى، قضیه چیست؟ مىگفتند من شب تا صبح نخوابیدم حالا دیگر بقیه را به ما نفرموند که چکار کردند؟ این را نفرمودند بعد مىفرمودند فردا ما داشتیم با یک شخصى مىرفتیم جایى، یکى از افراد، تقریبا نیمه رفیق، آشنا. گفت آقا خبر دارید که شد؟ گفتم چى آقا؟ گفت امروز رادیو گفت که آقاى کذا، اسم یک شخصى را آورد، ایشان به عنوان رئیس شوراى نگهبان و دبیر شوراى نگهبان انتخاب شدند ایشان فرمودند تا ما این حرف را شنیدیم آن چنان حالت بها و بهجتى براى ما پیدا شد و غم و اندوه را از ما زایل کرد که بى اختیار بلند گفتم وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُور آن شخص یکخورده اهل عربیت بودگفت چى آقا؟ این چه آیهاى خواند؟ هیچى آقا! شما رانندگى بکنید کارى نداشته باشید، الحمدالله الذى …! اینها هستند افرادى که بُردند! نباختند. اینها هستند آن افرادى که حظشان را از این دنیا گرفتند و مطلب را دریافتند و به حقیقت عالم وجود و عالم تربیت و تکامل اینها آشنا شدند و به سرّ تکامل اینها رسیدند تکامل سرّى دارد دیگر، هر کسى به آن نمىرسد دیگر، اسرارى هست در این جا، هر کسى به آن نمىرسد
به مرحوم آقا اعتراض مىکردند که چرا ایشان در صحنه نبود؟ چرا ایشان نیامد در صحنه؟ البته افرادى که ناآگاه هستند ایشان مىفرمودند اگر ما مىآمدیم …..! گرچه آمدند و مورد قبول و پذیرش قرار نگرفتند و مطالب را خودشان نقل کردند و ما هم بعضى از آنها را نقل کردیم و این یک اتهامىاست که در همان زمان حیات ایشان من مىدیدم که بعضى به ایشان مىزنند، در همان زمان حیاتشان، از بعضى از افراد، که بعضى ها مىروند در گوشه و کنار مىنشینند به عنوان عرفان و نمىآیند در صحنه، نمىآیند در صحنه؟ وقتى آمدند در صحنه و آمدند پیش شخص خود جنابعالى براى چه شما مطلب را رد کردید و قبول نکردید؟ حالا که رفتند کنار صدایتان درآمده؟ وقتى که آمدند و گفتند که آقا ما براى عضویت مجلس خبرگان آمادگى داریم عکسهایمان را هم براى وزارت کشور آماده کردیم بفرستیم یا فرستادیم، آن افرادى که مقرب بودند مگر نگفتند ما مقابله مىکنیم ولو کار به هر جا مىخواهد برسد؟ نگفتند؟ حالا این تهمت که مىزنند که بعضىها نیامدند این درست است؟ خدا مىگذرد از این مطالب؟ حالا این قضایا بالاخره یک روزى کم و بیش روشن خواهد شد و تاریخ خواهد دید که چه شخصى
محب بوده اخلاص داشته کارش را براى خدا مىخواسته انجام بدهد رضاى خدا مدّ نظرش بوده و چه شخصى به دنبال مسائل دیگر؟
ایشان مىفرمودند که ما آمدیم به مشهد در سایه و در جوار حضرت على بن موسى الرضاعلیهم السلام به نشر معارف اسلام بپردازیم، ما دیدیم این مردم قیام کردند خون دادند پدر دادند مادر دادند بچه دادند اینها براى اسلام قیام کردندخب حالا اسلام برقرار شد اما مبانى اسلام کو؟ کدام اسلام؟ کدام اسلام؟ کدام مبنا؟ حالا کى مىخواهد بیاید اسلام را براى مردم بیان کند؟ ما دیدیم که از این فرصت باید استفاده کنیم و برویم مشغول این مسائل بشویم، براى مردم بیان کنیم و واقعا این مسئله از روى جدّ است و از روى یقین و تأکید است. اگر فردى از ما رفقا- به بقیه کار نداریم- اگر فردى از ما رفقا به مطالب مرحوم آقا که در کتاب ایشان نوشته شده است اطلاع پیدا نکند خسرا لدنیا و الاخرى است! در یک کلام. آن چرا که ایشان در این کتاب نوشتند همان است که امام صادق آمده بیان کرده و خواسته براى مردم بیان کند، آن است. قاطى ندارد حشو و زوائد ندارد از خود کم و [زیاد نکردند.] این که خدمتتان عرض مىکنم شوخى نمىکنم، من از روى خلاصه …. ما همین طور حالا بعد از افطارى هست و صحبتها همین طورى خودش بیاید! نه این طور نیست قضیه! این که خدمتتان عرض مىکنم به تجربهى عینى براى من ثابت شده که مطالب همه قاطى است کمش مىکنند زیادش مىکنند بالا مىکنند پایین است این طرف است آن طرف است یک جا را مىکشند یک جایى که کشش دارد مىآورند، حضیض را عزیز و عزیز را حضیض مىکنند، اینها همه … اما در مطالب ایشان همان مُرِّ حق و حاقِّ واقع، آن وجود دارد این است مطلب.
حالا انسان بیاید غبطه بخورد که چه؟ فلانى رئیس شده؟ فلانى رفته در آن پست و مقامش نشسته؟ واقعا یک شخص عاقل- جدى مىگویم- آدم عاقل مىآید در این دنیا براى خودش دردسر درست کند؟ از ساعت ۸ بیایند او را ببرند سر کار، هنوز نیامده آن مىآید آن مىآید آن مىآید آن مىآید آقا آن جا خراب است آقا آن جا لنگ است آقا آن جا را چه کنیم تلفن مىکند بیاید … براى چه؟ براى این که بگویند وارد وزارتخانه شد! هان! تا کمر خم بشوند تا کمر بروند پایین.
یکى از دوستان مىگفت- این جا حضور ندارد- ایشان مىگفت ما به یک مناسبتى در یکى از این مجالسى که نماینده تعیین مىکنند از همین مجالس نمایندگى و از این حرفها، ما رفته بودیم نمىدانم روز اولى بود یا روز آخرى بود که آن نمایندههاى قدیم بروند به جاى آنها نمایندههاى جدید بیاید، اینها بیایند. مىگفت آقا تماشایى بود آنهایى که پستشان را از دست داده بودند چه حالى داشتند؟ اینهایى که
مىخواستند بیایند جاى آنها بنشینندچه حالى داشتند؟ مىگفت فقط به درد شما مىخورد وایستى تماشا کنى سیر کنى! آنهایى که مىخواستند پستشان را از دست بدهند سرشان رفته بود پایین نه حال جواب دادن! سلام علیکم آقاجان! حال شما خوب است؟ خداحافظ شما! در ماشین را باز کنند و بگذارند [بروند.] آنهایى که جدید مىخواستند بیایند، شش نفر از این طرف بیا و از آن طرف بیا و در را براى آقا باز کن و نمىدانم چکار کن! ایشان مىخواهند بیاید جدید و چکار کنند سلام علیکم یک سلامىکه آن عین را از ته حلق که هیچى از آن پایینتر! حال و احوالى خیلى حال و احوالهایى همچنین شیرین و روغن و پیازداغ آن یکى ببند به آقا، و آن یکى ببند به آقا توپ شده به اندازه فیلى که بادش کردند! این چیزهایى که مىکردند هوا، سابق مىکردند هوا! بابا تو که نمىتوانى روى صندلى جا بگیرى یکخورده بیا کوچک شو آن فیل به درد بالا مىخورد تو نمىتوانى وارد بشوى اما عجیب است که وارد مىشوند، در هم باید بالاخره این طور وارد بشوند! چرا از این درها مىشود وارد شد! اینها با این وضعیت و با این ها مىخواهند بیایند براى خدا کار کنند؟ هان؟ این است مسئله؟ خب نتیجه آن همین است که خودتان دارید مىبیند چه پیش مىآید، آن چه که عیان است چه حاجت به بیان است، همین است دیگر.
بگیر و ببند و گرز و چماق و دیلم و بیل که اما آنهایى که زرنگ هستند آنها چکار مىکنند؟ بلند مىشوند فرار مىکنند به کوه قاف! به کوف قاف فرار مىکنند یکى از این آقایان بود این در این انتخاباتى که شده بود ایشان در یکى از شهرستانها است- من هر وقت ایشان را مىبینم از دور، یاد این کارش مىافتم جالب است واقعاً عجیب است واقعا- یک سال نماینده شد سال دوم در انتخاب اول نشد یعنى دو انتخابه بود دیگر، نوشته بودند حجى الاسلام آقاى فلان، بنده خدا با حجى الاسلام رأى نیاورد! گفت چکار کنیم چکار نکنیم؟ در انتخاب دوم یک دکتر این قدرى [ (بزرگ)] قبل از حجى الاسلام آورد بعد حجى الاسلامِ ریز، من خودم در آن موقع در آن شهرستان بودم وقتى که این قضایا بود، دکتر حجه الاسلام آقاى کذا، باز هم بیچاره نیاورد این دکتر کذا باز هم برایش شانس نیاورد، خلاصه اقبال به او پشت کرده بود آخر آدم عاقل که بلند نمىشود بیاید این کارها را انجام بدهد! مگر انسان بیکار است؟ مگر بیکار است انسان بلند شود بیاید این مسائل را و به این کیفیت این طور کند؟ آقاجان اگر به تکلیفت عمل مىکنى شدى شدى نشدى نشدى اگر به تکلیفت عمل نمىکنى بلند شو برو خودت را درست کن خدا که این بازیها را ندارد در دستگاه خدا که بازى نیست در دستگاه خدا حق است و از حق نمىشود تعدى کرد غبطه ندارد این حرفها.
حال به مطلب جدید در این جا ما مىرسیم و او این است که آیا هر بالا رفتنى هم به صلاح است
یا نه؟ حضرت سجاد در اینجا مىفرماید این مسئله را که من عرض کردم مقدمهى براى این مسئلهى جدید بود. حضرت سجاد مىفرماید خدایا تو مرا معروف کردى، در بین مردم به نیکى از من یاد مىکنند به خوبى از من یاد مىکنند خب این کار کار تو بود من هم نباید به خود بیگرم حواسم هم باید جمع باشد اگر حواسم جمع نباشد یک پس گردنى از آنها مىخورم که مىروم ته درّه! از آنها! اگر خیال کنم خلاصه این قضیه به دست من بود و این چیز بود چنان مىزنند در سر انسان که معلوم نباشد از کجا سر در بیاورد؟ باید مواظب باشى این که الان معروف شدى خیال نکن از پیش خودت بوده این که الان تو را به خوبى یاد مىکنند خیال نکن این مسئله به تو ارتباطى دارد خیال نکن خلاصه این قضیه تو در آن دخالت داشتى و به تو مربوط است، نه آقاجان! درى به تختهاى خورده شما معروف شدید جهتى از جهات پیش آمده بعضىها شما را به خوبى یاد مىکنند مسئله این طور نیست اما این که انسان حالا خودش بخواهد برود دنبال قضیه و معروف بشود این خطر خطر بزرگى است
حضرت نمىفرماید ما برویم دنبال قضیه، مىفرماید «نوهت باسمى کبیرا» تو اسم مرا بلند گردانیدى من خودم نخواستم من خودم این کار را نکردم تو این کار را کردى خب این کار به عهدهى تو است خودت مىدانى که با بندگانت چه کنى با افراد چطور برخورد کنى یکى را بالا مىبرى یکى را پایین مىبرى یکى را عزت مىبخشى دیگرى را بدون عزت قرار مىدهى یکى را معروف مىکنى. یک وقتى خود ما مىخواهیم برویم دنبالش، خود ما مىخواهیم معروف بشویم خود ما مىخواهیم مشهور بشویم این جا خطر است مهلکه در این جا است
معروف و مشهور شدن خارج از تکلیف و خارج از عمل به تکلیف، یک وقتى انسان مىخواهد به تکلیف عمل کند طبعا کسى که این کار را انجام مىدهد خب این صورى ممکن است پیدا بکند صورتهاى متعددى پیدا بکند بعضىها خوششان بیاید طبعا انسان را به نیکى یاد مىکنند بعضىها بدشان مىآید به بدى یاد مىکنند انسان باید به تکلیف عمل کند
در همین کتابهایى که مرحوم آقا نوشتند، در همین کتابها، جدا عرض مىکنم! آن کسى که باید- مرحوم آقا به من بارها مىفرموند- آن کسى که باید بفهمد مىفهمد آن کسى که نباید بفهمد نمىفهمد یک کتاب ایشان دارند به نام معادشناسى که ده جلد است این کتاب واقعا کتاب مفیدى است و معارف بسیار بالایى در این کتاب است خیلى عجیب است واقعا اعتباریت دنیا را در این کتاب ترسیم کردند حقایقى که پشت پرده است همه را ترسیم کردند من در جایى بودم یکى از آقایانى که فعلا از دنیا رفته از معاریف طهران، چند نفر در آن جا بودند این کتاب مطرح شد یکى از ایشان سوال کرد آقا نظر شما
راجع به این کتاب چیست؟ با یک بیان مسخره و استهزاء چى آقا؟ این کتاب؟ این مطالب همه جا نوشته شده است همه جا نوشته شده است این مطالب چیز جدیدى ندارد که من آن جا، همان جا، مىخواستم باز کنم بگویم آقا یک صفحه از آن را بخوان براى من معنا کن التفات مىکنید! در حالى که همان کتاب کسى که بخواند امکان ندارد متحول نشود همین کتاب معادشناسى! ببینید. این چه عاملى است که باعث مىشود این گونه راجع به مسئله قضاوت بشود؟ این چه عاملى است؟ آخر چیست؟ بنشیند انسان فکر کند که چطور فرض کنید که یک مسئله به این نحوه درمىآید و یا به آن کیفیت درمىآید یکى مىآید آن جور یکى مىآید این جور.
کسى که خارج از تکلیفش مىخواهد مشخص و معروف بشود آیا این معروفیت صحیح است یا صحیح نیست؟ صحیح است یا صحیح نیست؟ هى انسان بخواهد از خودش تبلیغ کند یک مرتبه شما دیدید مرحوم آقا راجع به این کتابها از خودشان تبلیغ کرد [ه باشند؟] اقا این کتاب مرا ببرید در روزنامهها پخش کنید آقا این کتاب را ببرید این طرف و آن طرف همه بدانند، آقا اینها را ببرید چکار ….! یک مرتبه واقعا کسى اینها را از مرحوم آقا شنید؟ نه! نشنید بلکه خلافش حتى بود، مواردى بود- چون من اطلاع دارم در ارتباط با مرحوم آقا- که ایشان نمىخواستند از این طریق و از این کیفیت پخش شود. عبارت ایشان این بود مطالب را ما مىنویسم آن کسى که باید استفاده کند خدا راه را قرار مىدهد بیاید استفاده کند، آن کسى هم که نخواهد استفاده کند از همان وقتى که کتاب را باز کند مىخواهد اشکال دربیاورد. ایشان یک کتابى نوشتند به نام وظیفهى فرد مسلمان در حکومت اسلامى البته چند تا سخنرانى ایشان بود که بعد به صورت کتاب درآمد، مشخص هم هست آن متن کتاب، متن تألیفى نیست همان چه که از نوار پیاده شده تغییرات مختصرى در آن داده شده است. و ایشان آن حقیقت اسلام و حکومت اسلامىو نیاز اسلام به حکومت ونیاز حکومت به اسلام را در این جا بیان کردند و مطالبى که در ارتباط با خودشان در قضایاى انقلاب این مطالب پیش آمده بود
از آن وقتى که این کتاب خواست چاپ بشود آقا تلفن زدند که صلاح نیست این کتاب چاپ بشود صلاح نیست این کتاب چاپ بشود این کتاب هضمش براى بعضىها سنگین است الان جامعه آمادگى این کتاب را ندارد الان نمىتوانند با این کتاب برخورد مثبت کنند الان فلان الان فلان، حتى یک نفر دو بار به من تلفن کرد و گفت آقا شما برو به هر وسیله اى که شده است پدرت را از انتشار این کتاب منصرف کن! در صحبت آخر در تلفن به او گفتم که آقاجان اگر پدر من که هفت سال در قم بوده و همه کس را دیده و رفته نجف، هفت سال هم در نجف بوده همه را دیده، آن نفهمد که چه دارد
مىنویسد بهتر است در این منزل و همه، اینها تخته بشود آن نشناسد بعد از چهارده سال با همه بودن و با همه بودن، این حرف را تو مىفهمىاو نمىفهمد خب این دیگر پس هیچ! اگر مىفهمد پس صدایت را درنیاور برو چاپ کن به تو چه ارتباطى دارد؟ خودش مىداند شما برو کارت را انجام بده على کل حال از نشر این کتاب جلوگیرى کردند و نگذاشتند این کتاب چاپ بشود
من یک روز با ایشان داشتم در بیمارستان امام رضاى مشهد قدم مىزدم ایشان براى این که یک معاینهاى کنند در آن جا معاینهى چشم کنند به اتفاق ایشان رفتیم آن جا که پیش پزشک برویم در همان بیمارستان داشتیم قدم مىزدیم ایشان به من گفتند فلانى! نظر شما راجع به این کتابى که ما نوشتیم چیست؟ گفتم آقاجان این کتاب خواهى نخواهى موجى را ایجاد خواهد کرد در این شکى نیست اما صحبت در این است که این موج به طوفان تبدیل خواهد شد یا این که این موج کم کم کم کم در بستر دریا آرام خواهد شد و به حد اعتدال خواهد؟ رسید نظر بنده آن دومىاست نه این که آن به یک طوفان تبدیل شود که همه چیز ….! ایشان فرمودند احسنت اما این مطلب را این ها نمىفهمند بعد ایشان فرمودند «ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» اندازه و فهم اینها همین قدر است اینها که اعتراض مىکنند ها آقا برو بگو آقا برو بگو آقا برو بگو «ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» از این قضیه گذشت این کتاب بالاخره در چند جا رفت و منتشر شد یک روز ما طهران بودیم در همان منزل احمدیه، مرحوم آقا هم بودند یک مجلهایى چاپ شده بود که راجع به این کتاب مرحوم آقا اظهار نظر کرده بود مجلهى بیان. و در این جا لب و خلاصهى انتقاد این مقاله این بود که ایشان در این کتاب فقط آمده خواسته خودش را مطرح کند و بقیه، دیگران را انتقاد کند و خودش را بالا ببرد! این ماهیت و نتیجه مطالعات این نویسنده بوده خلاصه این مطالعات این بوده و مطالبى که فقط خود ایشان مدعى او است، با این عبارت، در این جا آمده.
این آقایان این مجله را آوردند در آن جا و گفتند که برو این مجله را به آقا نشان بده که بفرما این مطالبى که ما گفتیم این شد! حالا دیدید که ما مثلا مىگفتیم فلان؟ ما همان جا خندهمان گرفت و گفتم هیچى به اینها نگویم بعد از این که این را به مرحوم آقا نشان دادم، ولى خنده خوبى کردیم مفصل، چون مىدانستم نتیجه آن چیست! ما این را آوردیم نشان آقا دادیم- مرحوم آقا- گفتم این آقایان این را
آوردند تا این انتقاد را شما مطالعه کنید که نتیجه … ایشان شروع کردند به مطالعه، وقتى تمام شد زدند زیر خنده مثل همان خندهاى که من کردم قاه قاه این جورى! گفتند برو آقاجان! ما بیش از اینها پى به تنمان مالیده بودیم این که چیزى نیست! این که چیزى نیست آقا این جا نوشتند! ما به بیش از اینها خلاصه پیه آن را مالیده بودیم چیزى ننوشتند مسئلهاى نیست بده به ایشان
مرحوم آقا نیامد خودش را معرفى کند و مشهور بشود و معروف بشود خدا مشهور کرد و معروف کرد ایشان این کار را نکرد اصلا در این مایهها ایشان نبود اصلا در این قضایا نبود چنان به شدت گریزان بود و چنان به شدت منع مىکرد. بنده خودم یادم است در روز ماه مبارک رمضان، خدا رحمت کند یک واعظى بود بسیار مرد فاضل و ملایى بود مرحوم حاج سید ضیاءالدین تقوى از علما و وعاظ بسیار متقى با فهم و خوش نفس و پیرمرد بسیار صافى ضمیرى بود ایشان در مسجد سپه سالار اسفار مىگفت در آن موقع اسفار مىگفت اشارارت مىگفت مرد عالمىبود، ایشان در مسجد قائم منبر مىرفت و گاهى از اوقات از مرحوم آقا مىخواست تعریف کند مرحوم آقا با او دعوایشان مىشد، اصلا به داد و بیداد! آقا اگر بخواهید از من تعریف کنید از پاى منبرتان مىروم! به این کیفیت! تعریف چیست آقا؟ بالاى منبر بروید صحبت کنید قال الصادق قال الباقر از امام بگویید از معارف بگویید آقاى طهرانى کیست این جا؟ من بارها دعواى بین ایشان [و مرحوم آقا را دیدم] آخر یک روز طاقت نیاورد، بالاى منبر، ظهر گفت، گرچه مىدانم- پیرمرد خیلى نازنینى بود واقعا پیرمرد باصفایى بود با اخلاص بود- گرچه مىدانم به جدّم قسم! این را که مىخواهم بگویم مورد ناراحتى و تألم حضرت آقاى طهرانى هست ولى من وظیفه خود مىدانم- شیرازى بود مال مملکت شما هم بود آقاى …، خدا رحمت کند یک لحنى هم داشت بله، بى لحن هم نبود- ولى من وظیفه و تکیلف خود مىدانم که بگویم خدا سایه مبارک حضرت آیت الله طهرانى را براى اسلام و براى ما پاینده بدار، آقا این جمعیت بالاتفاق [گفتند الهى آمین] گفتم اى داد بیداد! دیگر طاقت نتوانست بیاورد دیگر، هیچى! اصلا مرحوم آقا هیچ اعتنا نکرد، کار از کار گذشت، به این حرفها قضیه چیز شد خیلى ممنون! وقتى آمد پایین آقا [فرمودند] خیلى ممنون! آقا دیگر ما تسلیم هستیم شما دیگر کار خودتان را مىکنید این این است این آدم کلک نیست این آدم حقه باز نیست این آدم نمىآید یک جورى بگوید آقا تعریف نکنید اما اگر منبرى رفت بالا تعریف نکرد بگوید آقا بعضى از ملاحظات هم بشود بهتر است این نیست این طور. درست مىگوید یعنى چه؟ نمىخواهد قافیه را ببازد قافیه را نمىخواهد ببازد وقتى فهمید این است این است
وقتى ایشان در روح مجرد نوشتند که من ناراحت مىشوم از این که مردم مىآیند دست مرا
مىبوسند ناراحت مىشوم و من در این مجلس عاجزانه از رفقا تقاضا مىکنم جدا مىگویم واقعا کسى دست من را ببوسد من ناراحت مىشوم جدا مىگویم و این ناراحتى هم در من اثر مىگذارد ولى ممکن است فرض کنید که مرحوم آقا بود و ناراحت هم مىشد و [لى] طوریش نمىشد ولى این ناراحتى در نفس من یک اثر منفى مىگذارد خب حالا شاید اظهار نکنیم ولى جورى بشود! دست بوسیدن چیست آقاجان؟ چرا؟ چرا؟ مثلا خب انسان پیشانى هم دارد حالا مگر وحى آمده که حتما باید [دست را بوسید؟] یا اصلا به طور کلى خب مصافحه کنید دیگر آقا جان، بیایید با هم مصافحه کنیم. وقتى ایشان مىفرمودند به آقاى حداد در روح مجرد که آقا دست مرا که مىبوسند من ناراحت مىشوم آقاى حداد به ایشان مىفرمودند شما از خدا ببین، واقعا ایشان مىگفتند اما بنده که از خدا نمىبینم باید چه بکنم؟ من هر وقت این دست بوسیدن را از خدا دیدم به رفقا مىگویم، اگر خواستید ببوسید ولى فعلا نه. این مسائلى که مربوط به ایشان بود اینها مسائل واقعى بود یعنى در عالم واقع خب انسان باید یک کارى انجام بدهد یعنى یک واقعیتى یک حقیقتى یک صدقى، به دیگران چکار داریم؟ حالا دیگران هر کارى مىخواهند بکنند به هر راهى بروند به ما چه ارتباطى دارد؟ آن را که ما مىفهمیم باید به همان عمل کنیم معروفیتى که بخواهد خارج از تکلیف باشد این معروفیت عواقبى دارد که ظاهرا امشب هم مانند سایر وعدههایى که داده شد ما به این مسئله نتوانستیم برسیم. انشاءالله اگر خداوند قسمت کرد و توفیق داد تتمهى مطالب را براى جلسهى بعد انشاءالله خدمت رفقا عرض مىکنیم.
اللهم صلى على محمد و ال محمد