جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۶
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
تاریخ:
خلاصه:
متن جلسه:
جلسه ۱ (رمضان ۱۴۱۶)
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
إلَهِى لَا تُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِکَ وَ لَا تَمْکُرْ بِى فِى حِیلَتِکَ مِنْ أَیْنَ لِى الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ وَ مِنْ أَیْنَ لِىَ النَّجَاهُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِى أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَب یَا رَبِّ یَا رَب …[۱]
ظاهرا قبلا عرض شد که این خیرى که انتساب به ما دارد و از ما … که از جنبه فعلى یا از جنبه وصفى و نعتى …، این خیر از کجاست؟ ما که وجودمان در اصل و در حقیقت خودش فِناء محض بود و این ماهیات به واسطه وجود حق، تعیّن و تشخّص پیدا کرد و به قول مرحوم آخوند: «اطلاق فقیر بر ما اصلا غلط است باید اطلاق فقر گذاشت.»[۲] که همان صرف وجود رابط در اینجا هست.
خب این خیر از چیست؟ خدایا تو دارى ما را سر کار مىگذارى؟ و این همه هندوانه بارمان مىکنى، هى مىگویى شما آدمهاى خوبى هستید، کسى که این کار را بکند چه است و فلان است. آخر پس این قضیه خیر چیست؟ این مسئله از کجاست؟
ما یک وقتى انفاق مىکنیم در این انفاقمان مىبینیم که به جا بوده خوشحال مىشویم. چرا باید خوشحال بشویم؟ حالا موارد دیگر که کار خلاف مىکنیم و اسرافها و خرجهایى که در اینجا هست و اینها، اینها به کنار؛ فرض کنید یک انفاقى مىکنیم این امر خیرى که از ما سرمىزند خوشمان مىآید، خب الحمدللّه اینطور شد، به جا بود، به موقع بود و اینها، این خوشحالى جهتش چیست؟
با خدا باید از در بندگى و فقر وارد شد نه حساب و کتاب کردن
در آن سفر اولى که ما مکه مشرف شدیم، من شانزده سالم بود، شانزده سال و خوردهاى، آنجا شب اول مدینه بودیم. افرادى بودند آن موقع با ما که الان نیستند، از دنیا رفتند، البته از رفقاى سلوکى
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۳۸
کسى نبود ولى از همین رفقاى مسجدى آقا یک چند نفرى بودند که یکى و دوتا و سهتاى ایشان از دنیا رفتند، بیشتر؛ نشسته بودیم، هنوز به حرم مشرّف نشده بودیم، شب بود، از این هیئت بنىفاطمه هم آن کلهگندههاى ایشان هم بودند. آنجا ما خیلى چیزها دیدیم. بعد یکى از اینها آمد و گفت که آقا قبل از اینکه شما تشریف بیاورید با رفقا صحبت بود، بحث بود که بالاخره ما یک پولى خرج کردیم، از بچهها دور افتادیم، آمدیم در یک کشور غریب …
ما تقریبا سه سال پیش که مکه حج مشرف شده بودیم، ایام حج یکى از همین افراد که مىشناسید (صوت نا مفهوم ۲۰: ۵) یک روز در مدینه او را دیدیم و با او حال و احوال کردیم، گفت انشاءالله زود مىگذرد برمىگردیم سراغ زن و بچهمان! انشاءالله زود مىگذرد، تمام مىشود انشاءالله! تمام مىشود برمىگردیم سراغ زن و بچهمان!
گفت: پول خرج کردیم، از زن و بچه مان جدا افتادیم، آمدیم در یک کشور غریب، چه کارى انجام بدهیم که بتوانیم در ازاى این پولى که خرج کردیم و این کارها یک فایدهاى ببریم؟
خب بنده خدا مىخواست حداکثر استفاده را به خیال خودش داشته باشد. چه عملى انجام بدهیم؟ مىگفت هر کسى حرفى مىزد، ولى شما که تشریف آوردید حالا مىخواهیم از شما بشنویم.
آقا یک تبسمىکردند و یک قدرى سکوت کردند و بعد فرمودند که:
خب بله (صوت نامفهوم ۳۰: ۵)
درست است، بالاخره مخارجى را متحمل شدید و اینها، اما خب حالا من یک سؤالاتى از شما دارم. یکى اینکه شما در طول مدت عمرتان (الان چند سال از عمرتان مىگذرد؟ مثلا آن موقع این بنده خدا ۵۵ سالش بود) این ۵۵ سال چقدر در زندگى خرج کردید، چه غذاهایى دادید، چه اطعامهایى دادید، چه خرجهایى کردید براى تعیّش و تفکّه و این طرف و آن طرفها و [این] حرفها، که اگر بخواهید حساب کنید این آمدن مکه صفر هم به حساب نمىآید در برابر این پولهایى که این [طرف] و آن [طرف] این مدت خرج کردید، همینطور است یا نه؟
گفتند: «بله.» خیلى خوب!
سؤال دوم: شما حساب کنید براى کار و کسب و فلان و این حرفها چهقدر مسافرت به این طرف و به آن طرف و به خارج کردید و براى به دست آوردن سه شاهى سنار، سفر ژاپن و چین و فلان و این حرفها و اینکه چه بخرید و چینى بخرید و بلور بخرید و موتور بخرید و شتر بخرید و از این چیزهایى که … چقدر تا حالا [به سفر رفتید؟] (نامفهوم ۰۸: ۸) که الان بخواهیم حساب بکنیم فوقش کل این سفر مکه، این یک ماه چیزى به پاى این به حساب نمىآید. شما چقدر تا به
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۳۹
حال از زن و بچهتان دور بودید، شما چقدر تا به حال چه بودید … شروع کردند همینطور یکى یکى [گفتن،] بعد گفتند: حالا چه شد این یک ماهه را آوردید به رخ خدا مىکشید؟ مىگویید خدایا ما آمدیم پول خرج کردیم، خدایا از زن و بچه جدا افتادیم.
اگر خدا بخواهد حساب برسد همچنین مىآید مىگذارد کف [دست] آدم … [افتادگى نوار آخر دقیقه ۸]
تازه امسال، آن هم چون به اسمت درآمده، بلند شدى دارى مىآیى اینجا.
در مسئله حج (حالا خب بحث استطرادى است) اینطورى که مطرح است اینجورى نیست. مسئله حج خیلى مهم است. من اینطور به نظرم مىرسد که حتى اگر کسى ماشیاً و بدون وسیله مستطیع است باید مکه برود. به طور ماشیا مىتواند کسى برود ولو شش ماه طول بکشد، باید مکه برود، واجب است. اگر کسى مىتواند برود و در راه کسب معاش کند، باید برود، حج بر او واجب است.[۳] این [طور] نیست که حتما یک صندوق پول کنار باشد، خرج ایاب و ذهاب و عائله و برگشت و [غیره را داشته باشد.] این حرفها نیست! اگر کسى نمىتواند تنها برود و براى حجش باید با معین برود واجب است حتى پول معین را هم بدهد و بعد مکه برود. مسئله حج خیلى مهمتر از این حرفهاست. این را از منقل و بافور و اینها نمىگویم، از ادله است که به دست آمده.
آن وقت حالا ما همه کار انجام مىدهیم، دو زار گیر مىآوریم داریم مکه مىرویم، مىخواهیم با این، ششتا در بهشت را بخریم (هفتتاست یا ششتا؟ نمىدانم) تمام حور و غلمان را به اسارت خودمان دربیاوریم و ملائکه را و اینها را همه را در استخدام و تسخیر خودمان بگذاریم.
آن وقت قضیه چیست؟ پس اصل قضیه چیست؟ اصل قضیه این است که بگوییم خدایا نه خرجى کردیم، نه راهى آمدیم، نه کارى کردیم، بدبخت و بیچاره و فقیر و سرا پا گناه و بىهیچ، همین! یا على مدد! اگر اینطورى آمدیم خب. [خوب است.] اما اگر نه، آمدى گفتى خدایا من خرج کردم،
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۰
خدا برمىدارد مىگذارد در کاسهات! چقدر تو خرج کردى؟! یکى یکى [حساب مىکشد!] (نا مفهوم ۱۱: ۱۱) خدایا من عمر خودم را در اینجا براى تو صرف کردم. مىگوید: تو کجا بودى؟ تو تا حالا این عمرت را کجاها صرف کردى؟
آقا وقتى بنا بر حساب کشى باشد، یک حسابى مىکشند، یک حسابى مىکشند، یک حسابى مىکشند، مو را از ماست که چه عرض کنم، کره را از ماست مىکشد بیرون! بدون به هم زدن، بدون اینکه تبدیل به دوغ بکند! اینجورى ها! درمىآورند.
شما نشستى پیش خودتان مىگویید یک کارى انجام دادم، کار خیر و فلان و این حرفها انجام دادم، بعد آدم مىگوید خب خیلى خب! بعد مىرود با خودش فکر مىکند، مىبیند نه، یک خورده هم خودمان در آن دخیل بودیم، اگر اینجور مىشد آن کار را نمىکردیم.
خب حالا بعضى چیزها زود معلوم مىشود. بعضى وقتها اینقدر کارهاى ما تو در تو است و اینقدر پیچیده است که هى مىنشینى فکر مىکنى فکر مىکنى، بعد از یک ساعت [مىرسى به مطلب که] آهان! نه، آنطورى که خالص خالص [باید باشد] نبوده. آن وقت براى [خدا] که دیگر نشستن و محاسبه [کردن] ندارد، صاف مىرود پرونده را جلو مىگذارد مىزند روى شاسى، تمام اینهایى که تو در تو ما باید برویم صاف مىآورد جلو مىگذارد! نگاه مىکنى، بابا [چه کار] مىخواهى بکنى؟ ا چه را مىخواهى عرضه بدارى اینجا؟! خدایا من این کار را انجام دادم! تو در وجود خودت محتاج به غیرى، چه برسد به فعلت! من انجام دادم!
پس بنابراین این انفاقى که ما مىکنیم و این خیر است و خوشمان مىآید این خوش آمدن براى چیست؟
یک وقتى این خوش آمدن به خاطر این است که خدایا ما یک وسیلهاى بودیم از وسایل تو، یک واسطهاى بودیم از وسائط تو؛ اگر این است، خب این خوب است. آن وقت اگر اینطور باشد، اگر کسى دیگر هم این کار را بکند باید به همان اندازه خوشمان بیاید.
ولى اگر نه، خوشمان آمد که ما این کار را کردیم، گرچه کار کار خوب است، در خوب بودنش صحبت نیست، ولى اینکه ما کار خوب را انجام دادیم، خدا مىگوید ها! فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً مقام عزّت و مقام غیرت … غیرت مال خدا است.[۴]
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۱
خدا مىگوید تمام خیرها مال من است. «الحمدلله» تمام حمدها و اصلا حقیقت حمد مال من است. چرا حقیقت حمد مال اوست؟ چون مسبّب حمد و سبب حمد، اوست. انسان بر یک امر پسندیده حمد مىکند دیگر، اگر کسى یک چَکى در گوش شما بزند شما دستش را مىبوسید؟! از او تشکر مىکنید؟! اگر کسى بیاید مال شما را ببرد حمدش مىکنید؟! ستایش مىکنید؟! کسى [که] بیاید به شما تعلیم بدهد حمدش مىکنید، کسى [که] بیاید به شما یک پولى بدهد حمدش مىکنید، کسى [که] بیاید به شما یک محبتى بکند حمدش مىکنید. این حمد یک سبب مىخواهد، ریشه مىخواهد. وقتى که مىگوییم: أنّ الحمدلله یعنى چه؟ یعنى أنّ اصلَ الحمد و سببَ الحمد و منشأ الحمدِلله بس جمیعا؛ پس بنابراین تمام خیرى که آن خیر از ناحیه خدا هست و آن خیر موجب حمد است، آن خیر مال اوست دیگر.[۵]
پس این انفاقى که الان تو دارى انجام مىدهى، این انفاق حقیقتش از اوست. این [خدا] مىتوانست [کارى] بکند [که] تو را از این فقیر [بگذراند] و فکرت را ببرد در جاى دیگر. فقیر رد بشود و تو دست در جیبت نکنى. مىتواند این کار را بکند و شده و همه [شنیدیم.] نامفهوم
این دعاى ابوحمزه ثمالى عجیب دعایى است! حضرت سجاد آمده لباس ما را پوشیده به خودش و دارد دعا مىکند. یعنى آمده در قالب من نوعى و دارد دعا مىکند. یک عبارتهایى در آن هست ها! عجیب است! اصلا آمده خودش را پایین پایین آورده در حد یک فرد عادى معمولى و دارد از زبان او مىگوید خدایا من اینم من اینم من اینم من اینم! یعنى تمام اطوار کون را که بر یک انسان مىگذرد، کون وجودى خودش را، دارد حضرت به لسان دعا و به لسان [خود] (نا مفهوم است ۲۴: ۱۶) [بیان مىکند] یعنى واقعا این دعاى ابوحمزه یک کتاب تربیتى است، یک دستور سلوکى است.
در این دعاى ابوحمزه ما مىدانیم که صفریم، از صفر پایینتر هستیم، هیچیم و محویم و اینها تمام در ما تحقق دارد. این نکته است.
حالا ما باید چه کنیم؟ یعنى ما واقعا باید برخوردمان با این دعا چگونه باشد؟
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۲
در دستور سلوک این نیست که انسان یک مطلبى را از یک استاد بشنود و بعد برود به او عمل کند. دستور سلوک این است که انسان آن مطالبى که آنها جنبه واقعى دارد، چه از استاد بشنود یا از
استاد نشنود، آنها را برود در خودش متحقق کند. متحقق کردن یعنى بینه و بین الله این معانى را در خودش ایجاد کند، این معانى را در خودش بیاورد، به هر اندازه که مىتواند، به هر اندازه که قدرت دارد.
و مرام و روش اولیاء و بزرگان این بوده که اصلا منتظر نبودند تا اینکه بروند از استاد چیزى بشنوند، شاگردان اینجورى نبودند. آنها مىرفتند جاده را صاف مىکردند براى این که استاد بیاید هر چه مىخواهد در آن بریزد. قضیه این بوده! یعنى قبل از اینکه او بخواهد بگوید مىرود پیش استاد، فرض کنید به استاد مىگوید آقا اینجا چه مىخواهى؟ استاد مىگوید آقا من از تو هرچه سرمایه دارى مىخواهم. مىگوید قبل از اینکه تو بگویى من دادم. دیگر چه مىخواهى؟ مىگوید من جانت را مىخواهم. مىگوید قبل از اینکه تو بگویى من دادم. مىگوید فرض بکن که نفست را مىخواهم. مىگوید این دیگر دست من نیست، این را دیگر خودت بیا درست کن. اما آنچه که در ظاهر هست از چیزها، آن را قبل از اینکه تو بگویى مىدهم.
اینها را که او نباید بیاید درست کند. او باید بیاید خودیت را بگیرد انانیت را باید بگیرد، اینها را باید درست کند. اینها را که دیگر او نباید بیاید. ما در آن چیزهاى اولىمان گیر هستیم. آقا مىگوید آقا بیا پنج تومان به او بده، نمىدهد! اینها مال به اصطلاح … چه مىگویند؟ مىگویند که در هر علمى یک مقدمات ابتداییه داریم که انسان باید قبلًا [به آنها بپردازد،] شناخت موضوع، شناخت محمول، شناخت مسائل آن علم، تصورات ابتدایى [و …] اینها جزو آن مقدمات ابتدائیه است! این را درست بکن، تازه بعد بیا حالا سراغ استاد باباجان!
[اما] ما حالا نه! [استاد] مىآید مىگوید که آقا بیا این کار را بکن! نمىخواهم! آن کار را بکن! نق مىزنیم. این کار را بکن! اگر هم انجام بدهیم در آن نق داریم، در آن حرف داریم.
من آنچه را که شنیدم و دیدم دارم مىگویم و براى خود من خوب است، [براى] خودم، رفقا، همه خوب است دیگر. این مسائل حقیقى مسایلى [است که] براى همه خوب است، براى خود ما هم خوب است، ما از همه بیشتر نیازمند اینها هستیم، جداً مىگویم، من از همه خودم را بیشتر محتاج مىبینم.
آقا وقتى که پیش اساتید خودشان مىرفتند، این نبوده که من دارم آنجا مىروم. وقتى که ایشان پیش استاد مىرفتند یعنى «هرچه که تو مىخواهى در آن بریز» است. یعنى من هیچى ندارم، در این قلب
ما هیچى نیست، تو هرچه مىخواهى در آن بریز. مىخواهى خدا را در آن بگذار مىخواهى کس دیگر را در آن بگذار! من دیگر هیچى …
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۳
اینجور اگر کسى رفت، آن بهره را مىبرد. اما اگر نه، ما الان مىرویم اگر او حرفى زد بعد مىنشینم حالا فکر مىکنیم، خب حالا براى چه این را گفت؟ چرا گفت؟ حالا نمىشود آن جورش کنیم؟! حالا نمىشود این جورش کنیم؟! حالا نمىشود … این حرفها ندارد اصلا!
دو نفر اختلاف داشتند قرار شد که آقا اختلاف ایشان را حل کند، من هم در جریان بودم (حالا این قضیهاى که مىگویم براى اخیر نیست، براى مثلا حدود ده دوازده سال پیش است) من دیدم این دوتا دارند هى مىروند براى خودشان مدرک جمع مىکنند! آن زید را مىبیند، عمرو را مىبیند. تو آن قضیه آنجا یادت است؟ بیا بگو! تو آن قضیه یادت است؟ بیا بگو! تو آن فلان است … آن هم مىرود براى خودش دارد [مدرک جمع مىکند] که هر دو با دست پر و با کیسه پر، آن وقتى که شروع مىشود، این بریزد این ادله را بیرون و آن هم به مصافش بیاید!
آن روز آخر من که با یکى از این دوتا مأنوستر بودم رفتم گفتم (نامفهوم) گفت من به یک مدارکى دسترسى پیدا کردهام که این غیر از این که لال بشود جلوى آقا هیچ چارهاى ندارد! گفتم من از تو یک تقاضا مىکنم، تو وقتى رفتى این زیپ را بکش همین! مىتوانى یا نمىتوانى؟ وقتى رفتى هرچه آقا پرسید بگو آقا نمىدانم! مىتوانى یا نمىتوانى؟ یکخورده نشست فکر کرد، گفت باید بروم رویش فکر کنم، خیلى به من ظلم کرده، خیلى به من فشار آورده. گفتم چه کسى به تو ظلم کرده؟ این؟! این به تو ظلم کرده؟! این خیلى کوچکتر از آن است که بخواهد به تو ظلم کند! این کیست! آدم بافهمى بود. گفت فهمیدم. گفت حرفم را گرفتم، خیلى خوب باشد. و رفت پیش آقا و خب قضیه به یک نحو دیگرى اصلا تمام شد که نه به ضرر این و نه به ضرر آن [شد.] خب آن طرف خیلى خوشحال بود و البته براى این هم خوب بود و این بیرون آمد به من مىگفت:
اى خدا پدرت را بیامرزد، مىگفت پدر تو آمرزیده شده است بخاطر چى (نامفهوم است ۵۳: ۲۳) مىگفت خدا خودت را فلان کند، چه کند چه کند. مىگفت قسم به خدا اگر بیست سال نماز شب مىخواندم این حالى که الان دارم پیدا نمىکردم!
سلوک یعنى این آقا! یعنى این! مىخواهى بروى جلوى استاد حاکم بشوى؟! تو که هستى؟! تو مىخواهى بگویى او به من گفت من غلبه دارم. بنده خدا تو آنى که از یک مگس کمتر هستى! که امروز سالار نمىدانم چه هستى! تو که هستى؟! مال من را برده؟! مال که را برده؟ همین این اموال مال
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۴
خداست! خدا از اینجا مالش را برمىدارد مىچرخاند. امروز در جیب آن مىکند فردا از جیب آن درمىآورد در جیب این مىکند. اینطورى است! فردا پس فردا از اینجا درمىآورد … اگر غیر از این
است بگویید غیر از این است. فردا شب یک دزد مىآید همه را جمع مىکند مىبرد! خب حالا برو دنبالش دزد را بگیر! برو دزد را بگیر دیگر! مال خدا است آقا، برمىدارد این همه را جمع مىکند یک کاسه …
یکى از انبیاء بنى اسرائیل بود به یکى از دوستانش [خبر داد] که تو در دریا مىمیرى. تاجر بود به این طرف و آن طرف سفر مىکرد. گفت خدا موت تو را در دریا مقرر کرده است، باید غرق شوى بىزحمت! حالا این طرف و آن طرف مىرفت. بعد این تا دید اینطور است دیگر مسافرت نرفت. گفت من دیگر دریا نمىروم (صوت نامفهوم ۳۸: ۲۵) [آن زمان] شتر و موتور و بوتور و همه را بار مىکردند و با کشتى مىرفتند این طرف و آن طرف. چند سال گذشت خسته شد، گفت ول کن بابا! حالا امسال که … وقتى قضاء آید دیگر [طرف] خر شود!
همان که قضا را مىآورد کم کم مقدماتش را هم آماده مىکند دیگر. اول فکرش را مىاندازد، آى حوصله من سر رفت چقدر بمانم یک جا! ها، اولش است! خلاصه کم کم دارى مىروى [زیر] کار. خب دارند آمادهاش مىکنند و این حرفها … و بعد دوباره [مىگوید] نه بابا! حالا معلوم نیست این آن سالى که او گفته [باشد.] این دومىاش است. هى [با خود مىگوید] حالا نکند اینطورى باشد، نکند فلان باشد، نه بابا! حالا مىنشینیم یک فکرى مىکنیم، چه فکرى؟ خب من که مىروم در دریا تنها نمىروم، با سیصد نفر دیگر مىروم. اگر خواستم غرق شوم مىچسبم به آنها. آنها که به خاطر من غرق نمىشوند! من حکمم این است!
مىگویند اوایل انقلاب بود، هواپیمایى آمد، خلبانش هم خلبان آفریقاى جنوبى بود. اینطورى که یادم است اسمش خلبان (بنتز؟) بود و این آمد و مثل این که آن موقع همان فرودگاه تهران [در برج مراقبت] یک اعتصاب بود. این مىزند به کوههاى لشگرک که خودم من ته ماندههاى لاشهاش را در همان کوههاى لشگرک دیدم، یک تکهاش آنجا افتاده بود. بعد در احوالات اینها من آن موقع در روزنامه خواندم که یکى از این گروه پروازى به اصطلاح همین مىگویند، اینهایى که مهماندار هستند. یکى از اینها قرار بوده سوریه برود و یکى قرار بوده با همین بلند شود بیاید تهران. آنکه قرار بوده سوریه برود رو مىکند به یکى از همینهایى که [همکارش هستند،] مىگوید یک مانعى براى من پیش آمده، تو را به خدا تو به جاى من بیا برو سوریه، دفعه دیگر که تو [سفر] خارجى داشتى من به جاى تو [مىروم.] آن هم قبول مىکند. ببینید قضا چطورى است! آن وقت اینکه قرار بوده برود سوریه، مىآید
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۵
با این پرواز مىآید مشهد. قضایش رسیده دیگر! این که باید بیاید مشهد و ملق بشود بلند مىشود مىرود سوریه! آن هم که مىآید و تق مىخورد به کوه! إِنَّا لِلَّهِ.[۶]
آقا این هم گفت خب ما با این سیصد نفر مىرویم. با این سیصد نفر راه افتاد و آمدند وسط دریا، دید هوا خراب شد و اوضاع خراب شد و خلاصه گفت خدایا مىخواهى غرقم بکنى بکن، وقتش رسیده، اما با آتش من چرا این سیصد نفر باید بسوزند؟ خدا گفت: راستش من مىخواستم همه شما را اینجا این وسط غرقتان بکنم، یکى یکى جمعتان کردم، تو را از آن شهر، او را از آن شهر، همه [شما] را در این قایق جمع کردم، حالا همه با هم یا على بروید پایین! رفتند پایین!
حالا جریان ما هم همین است. باید تمام آن چه را که هست و تمام آن چه را که ما براى خودمان در خیالات خودمان آوردیم، همه را باید به صاحبش برگردانیم، همه را بایستى که به آن اصل و منبعش برگردانیم. خدا دلش مىخواهد امروز اینطور باشد فردا آنطور باشد پس فردا اینطور باشد فلان باشد …
این روایت عنوان بصرى دستور سلوکى است اصلا، خب بابا امام صادق که با ما شوخى ندارد! امام صادق فقط یک قضیه مال را آمده مطرح کرده، همهاش همینطور است! همهاش همینطور است! ما در نزد خودمان آیا براى خودمان جانى قائل هستیم؟ بله ما جان قائل هستیم. خب این جانى که براى خودمان قائل هستیم، این چیست؟ این لِلّه است. باید نزعه حیث ما امرنا الله ان نزع فیه.[۷]
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۶
هر جا خدا گفت برو این جانت را بگذار، برو آنجا بگذار. خب چرا دیگر دخالت مىکنى؟ چرا دیگر فضولى مىکنى؟ چرا دیگر و ان قلت و ان قلت مىکنى؟ او اینطور مىخواهد.
خدا مىگوید این جانت را من نمىخواهم همینطور بگیرم، من مىخواهم این جانت را به دست شمر بگیرم. مىگوید باشد. به او مىگوید من مىخواهم جان تو را به دست ابن ملجم بگیرم، ابن ملجم یکى از وسایل من است. شمر کیست؟! یکى از وسایل من است، دست من است. من مىخواهم جان تو را به وسیله میکروب بگیرم، من مىخواهم جان تو را به وسیله تصادف بگیرم، من مىخواهم جان تو را به وسیله سکته بگیرم من مىخواهم …
هر جورى مىخواهد بگیرد، بگیرد. آخرش گرفتن یکى است، نحوهاش فرق مىکند. چرا آدم بیاید [بگوید] نه خدایا من اینجورى را خوشم نمىآید، آنجورى را خوشم مىآید! خب اینکه نمىشود!
پس بنابراین ما باید بدانیم که تمام شراشر وجود ما تمام تبعات ما تمام حیثیات ما، (صوت نامفهوم ۱۲: ۳۲) تمام اینها به اندازه سر سوزنى به ما تعلق ندارد و ما باید اینها را عاریه فرض کنیم که اینها و خودمان و تمام اینها عاریه هستیم وکل شىء یرجع الى اصله[۸] همه چیز باید به همان منبع خیرات برگردد.
لذا حضرت مىفرماید: مِنْ أَیْنَ لِى الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ؛ خیرى که مال من است از کجا آوردهام؟ در حالتى که آن خیر فقط از ناحیه تو پیدا مىشود و سرچشمهاش تو هستى و حقیقت همه خیرات تو هستى و اگر بخواهى این از من سر مىزند و اگر نخواهى این از من سر نمىزند. لذا در راه
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۷
هم مواردى پیدا مىشود- که انشاءالله براى شب آینده [مطرح مىشود]- در راه هم مواردى پیدا مىشود که انسان خیال مىکند به حسب ظاهر توفیقى نداشته که این عمل را انجام بدهد ولیکن این
مسئله حقیقتش این است که به انسان بفهمانند که اگر هم یک کارى انجام مىدهى خیال نکن خودت انجام دادى، بیخود خوشحال نباش. شاکر باش ولى خوشحال از اینکه این کار را من انجام دادم، این توفیق را من پیدا کردم، این نظر لطف را این آقا به من داشته؛ نه آقاجان! این حرفها نیست! مسئله از اینها دقیقتر است و بالاتر است.
در یمنى پیش منى چو با منى | پیش منى در یمنى اگر با من نیستى[۹] |
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲: دعاء السحر فى شهر رمضان.
[۲] .
[۳] . جناب مؤلف در درس خارج فقه حجّ، بحث استطاعت این مطلب را به نحو استدلالى به اثبات رسانیدهاند. إنشاءالله به زودى کتابى با موضوع« استطاعت در حجّ» از ایشان به زیور طبع آراسته خواهد شد. در اینجا به چند روایت اشاره مىشود: ۱- ۲- ۳٫
[۴] . سوره یونس( ۱۰) آیه ۶۵ و سوره نساء( ۴) آیه ۱۳۹: الله شناسى، ج ۲، ص ۲۱۵: تحقیقاً جمیع اقسام عزّت اختصاص به خدا دارد.
[۵] . جهت اطلاع بیشتر ن. ک: الله شناسى، ج ۳، ص ۳۰۷- ۳۱۰: هر گونه حمدى از هر حامدى به هر محمودى، حمد خداوند است.
[۶] . آیه ۱۵۶، از سوره ۲: البقره:
[۷] ۱٫« بحار الانوار» طبع حروفى مطبعه حیدرى، ج ۱، ص ۲۲۴ تا ص ۲۲۶ کتاب العلم، باب هفت: ءَادَاب طلبِ الْعِلم و أحکامِه، حدیث ۱۷٫
روح مجرد، ص ۱۸۱: قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ! مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ؟!
قَالَ: ثَلَاثَهُ أَشْیَآءَ: أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْکًا، لِانَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ، یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لَا یُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیرًا؛ وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
گفتم: اى أبا عبد الله! حقیقت عبودیّت کدام است؟
گفت: سه چیز است: اینکه بنده خدا براى خودش درباره آنچه را که خدا به وى سپرده است مِلکیّتى نبیند؛ چرا که بندگان داراى مِلک نمىباشند، همه اموال را مال خدا مىبینند، و در آنجائیکه خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند، میگذارند؛ و اینکه بنده خدا براى خودش مصلحت اندیشى و تدبیر نکند؛ و تمام مشغولیّاتش در آن منحصر شود که خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهى فرموده است.
[۸] . بحار الأنوار( ط- بیروت)، ج ۶۴، ص ۱۰۶: امام باقر علیه السّلام فرمودند: فَکَذَلِکَ یَرْجِعُ کُلُّ شَىْءٍ إِلَى أَصْلِهِ وَ جَوْهَرِهِ وَ عُنْصُرِهِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ یَنْزِعُ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الْعَدُوِّ النَّاصِبِ سِنْخَ الْمُؤْمِنِ وَ مِزَاجَهُ وَ طِینَتَهُ وَ جَوْهَرَهُ وَ عُنْصُرَهُ مَعَ جَمِیعِ أَعْمَالِهِ الصَّالِحَهِ وَ یَرُدُّهُ إِلَى الْمُؤْمِنِ وَ یَنْزِعُ اللَّهُ مِنَ الْمُؤْمِنِ سِنْخَ النَّاصِبِ وَ مِزَاجَهُ وَ طِینَتَهُ وَ جَوْهَرَهُ وَ عُنْصُرَهُ مَعَ جَمِیعِ أَعْمَالِهِ السَّیِّئَهِ الرَّدِیَّهِ وَ یَرُدُّهُ إِلَى النَّاصِبِ عَدْلًا مِنْهُ جَلَّ جَلَالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ یَقُولُ لِلنَّاصِبِ لَا ظُلْمَ عَلَیْکَ هَذِهِ الْأَعْمَالُ الْخَبِیثَهُ مِنْ طِینَتِکَ وَ مِزَاجِکَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِهَا وَ هَذِهِ الْأَعْمَالُ الصَّالِحَهُ مِنْ طِینَهِ الْمُؤْمِنِ وَ مِزَاجِهِ وَ هُوَ أَوْلَى بِهَا الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ* أَفَتَرَى هَاهُنَا ظُلْماً وَ جَوْرا.
* المؤمن: ۱۷٫
[۹] . اصل این بیت شعر بدین صورت است:
گر در یمنى چو با منى پیش منى | ور پیش منى چو بى منى در یمنى | |
روح مجرد، ص ۳۶: و همین مراد و مُفاد را مىرساند بیت ابن فارض عارف شهیر مصرى:
ما لِلنَّوَى ذَنبٌ و مَن أهْوَى مَعى | إن غابَ عَن إنسانِ عَینى فهْوَ فى | |
« در صورتیکه محبوب من با من باشد، دورى گناهى ندارد؛ چرا که اگر از مردمک چشمم غائب باشد، در درونم حاضر است.»(« دیوان ابن فارض» طبع بیروت سنه ۱۳۸۴، ص ۱۵۵)