جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۶

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

تاریخ:

خلاصه:

متن جلسه:

جلسه ۱ (رمضان ۱۴۱۶)

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

إلَهِى لَا تُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِکَ وَ لَا تَمْکُرْ بِى فِى حِیلَتِکَ مِنْ أَیْنَ لِى الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ وَ مِنْ أَیْنَ لِىَ النَّجَاهُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِى أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَب یَا رَبِّ یَا رَب …[۱]

ظاهرا قبلا عرض شد که این خیرى که انتساب به ما دارد و از ما … که از جنبه فعلى یا از جنبه وصفى و نعتى …، این خیر از کجاست؟ ما که وجودمان در اصل و در حقیقت خودش فِناء محض بود و این ماهیات به واسطه وجود حق، تعیّن و تشخّص پیدا کرد و به قول مرحوم آخوند: «اطلاق فقیر بر ما اصلا غلط است باید اطلاق فقر گذاشت.»[۲] که همان صرف وجود رابط در اینجا هست.

خب این خیر از چیست؟ خدایا تو دارى ما را سر کار مى‏گذارى؟ و این همه هندوانه بارمان مى‏کنى، هى مى‏گویى شما آدم‏هاى خوبى هستید، کسى که این کار را بکند چه است و فلان است. آخر پس این قضیه خیر چیست؟ این مسئله از کجاست؟

ما یک وقتى انفاق مى‏کنیم در این انفاقمان مى‏بینیم که به جا بوده خوشحال مى‏شویم. چرا باید خوشحال بشویم؟ حالا موارد دیگر که کار خلاف مى‏کنیم و اسراف‏ها و خرج‏هایى که در اینجا هست و این‏ها، این‏ها به کنار؛ فرض کنید یک انفاقى مى‏کنیم این امر خیرى که از ما سرمى‏زند خوشمان مى‏آید، خب الحمدللّه این‏طور شد، به جا بود، به موقع بود و این‏ها، این خوشحالى جهتش چیست؟

با خدا باید از در بندگى و فقر وارد شد نه حساب و کتاب کردن‏

در آن سفر اولى که ما مکه مشرف شدیم، من شانزده سالم بود، شانزده سال و خورده‏اى، آن‏جا شب اول مدینه بودیم. افرادى بودند آن موقع با ما که الان نیستند، از دنیا رفتند، البته از رفقاى سلوکى‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۳۸

کسى نبود ولى از همین رفقاى مسجدى آقا یک چند نفرى بودند که یکى و دوتا و سه‏تاى ایشان از دنیا رفتند، بیشتر؛ نشسته بودیم، هنوز به حرم مشرّف نشده بودیم، شب بود، از این هیئت بنى‏فاطمه هم آن کله‏گنده‏هاى ایشان هم بودند. آن‏جا ما خیلى چیزها دیدیم. بعد یکى از این‏ها آمد و گفت که آقا قبل از این‏که شما تشریف بیاورید با رفقا صحبت بود، بحث بود که بالاخره ما یک پولى خرج کردیم، از بچه‏ها دور افتادیم، آمدیم در یک کشور غریب …

ما تقریبا سه سال پیش که مکه حج مشرف شده بودیم، ایام حج یکى از همین افراد که مى‏شناسید (صوت نا مفهوم ۲۰: ۵) یک روز در مدینه او را دیدیم و با او حال و احوال کردیم، گفت ان‏شاءالله زود مى‏گذرد برمى‏گردیم سراغ زن و بچه‏مان! ان‏شاءالله زود مى‏گذرد، تمام مى‏شود ان‏شاءالله! تمام مى‏شود برمى‏گردیم سراغ زن و بچه‏مان!

گفت: پول خرج کردیم، از زن و بچه مان جدا افتادیم، آمدیم در یک کشور غریب، چه کارى انجام بدهیم که بتوانیم در ازاى این پولى که خرج کردیم و این کارها یک فایده‏اى ببریم؟

خب بنده خدا مى‏خواست حداکثر استفاده را به خیال خودش داشته باشد. چه عملى انجام بدهیم؟ مى‏گفت هر کسى حرفى مى‏زد، ولى شما که تشریف آوردید حالا مى‏خواهیم از شما بشنویم.

آقا یک تبسمى‏کردند و یک قدرى سکوت کردند و بعد فرمودند که:

خب بله (صوت نامفهوم ۳۰: ۵)

درست است، بالاخره مخارجى را متحمل شدید و این‏ها، اما خب حالا من یک سؤالاتى از شما دارم. یکى این‏که شما در طول مدت عمرتان (الان چند سال از عمرتان مى‏گذرد؟ مثلا آن موقع این بنده خدا ۵۵ سالش بود) این ۵۵ سال چقدر در زندگى خرج کردید، چه غذاهایى دادید، چه اطعام‏هایى دادید، چه خرج‏هایى کردید براى تعیّش و تفکّه و این طرف و آن طرف‏ها و [این‏] حرف‏ها، که اگر بخواهید حساب کنید این آمدن مکه صفر هم به حساب نمى‏آید در برابر این پول‏هایى که این [طرف‏] و آن [طرف‏] این مدت خرج کردید، همین‏طور است یا نه؟

گفتند: «بله.» خیلى خوب!

سؤال دوم: شما حساب کنید براى کار و کسب و فلان و این حرف‏ها چه‏قدر مسافرت به این طرف و به آن طرف و به خارج کردید و براى به دست آوردن سه شاهى سنار، سفر ژاپن و چین و فلان و این حرف‏ها و اینکه چه بخرید و چینى بخرید و بلور بخرید و موتور بخرید و شتر بخرید و از این چیزهایى که … چقدر تا حالا [به سفر رفتید؟] (نامفهوم ۰۸: ۸) که الان بخواهیم حساب بکنیم فوقش کل این سفر مکه، این یک ماه چیزى به پاى این به حساب نمى‏آید. شما چقدر تا به‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۳۹

حال از زن و بچه‏تان دور بودید، شما چقدر تا به حال چه بودید … شروع کردند همین‏طور یکى یکى [گفتن،] بعد گفتند: حالا چه شد این یک ماهه را آوردید به رخ خدا مى‏کشید؟ مى‏گویید خدایا ما آمدیم پول خرج کردیم، خدایا از زن و بچه جدا افتادیم.

اگر خدا بخواهد حساب برسد همچنین مى‏آید مى‏گذارد کف [دست‏] آدم … [افتادگى نوار آخر دقیقه ۸]

تازه امسال، آن هم چون به اسمت درآمده، بلند شدى دارى مى‏آیى اینجا.

در مسئله حج (حالا خب بحث استطرادى است) این‏طورى که مطرح است این‏جورى نیست. مسئله حج خیلى مهم است. من این‏طور به نظرم مى‏رسد که حتى اگر کسى ماشیاً و بدون وسیله مستطیع است باید مکه برود. به طور ماشیا مى‏تواند کسى برود ولو شش ماه طول بکشد، باید مکه برود، واجب است. اگر کسى مى‏تواند برود و در راه کسب معاش کند، باید برود، حج بر او واجب است.[۳] این [طور] نیست که حتما یک صندوق پول کنار باشد، خرج ایاب و ذهاب و عائله و برگشت و [غیره را داشته باشد.] این حرف‏ها نیست! اگر کسى نمى‏تواند تنها برود و براى حجش باید با معین برود واجب است حتى پول معین را هم بدهد و بعد مکه برود. مسئله حج خیلى مهم‏تر از این حرف‏هاست. این را از منقل و بافور و این‏ها نمى‏گویم، از ادله است که به دست آمده.

آن وقت حالا ما همه کار انجام مى‏دهیم، دو زار گیر مى‏آوریم داریم مکه مى‏رویم، مى‏خواهیم با این، شش‏تا در بهشت را بخریم (هفت‏تاست یا شش‏تا؟ نمى‏دانم) تمام حور و غلمان را به اسارت خودمان دربیاوریم و ملائکه را و این‏ها را همه را در استخدام و تسخیر خودمان بگذاریم.

آن وقت قضیه چیست؟ پس اصل قضیه چیست؟ اصل قضیه این است که بگوییم خدایا نه خرجى کردیم، نه راهى آمدیم، نه کارى کردیم، بدبخت و بیچاره و فقیر و سرا پا گناه و بى‏هیچ، همین! یا على مدد! اگر این‏طورى آمدیم خب. [خوب است.] اما اگر نه، آمدى گفتى خدایا من خرج کردم،

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۰

خدا برمى‏دارد مى‏گذارد در کاسه‏ات! چقدر تو خرج کردى؟! یکى یکى [حساب مى‏کشد!] (نا مفهوم ۱۱: ۱۱) خدایا من عمر خودم را در این‏جا براى تو صرف کردم. مى‏گوید: تو کجا بودى؟ تو تا حالا این عمرت را کجاها صرف کردى؟

آقا وقتى بنا بر حساب کشى باشد، یک حسابى مى‏کشند، یک حسابى مى‏کشند، یک حسابى مى‏کشند، مو را از ماست که چه عرض کنم، کره را از ماست مى‏کشد بیرون! بدون به هم زدن، بدون این‏که تبدیل به دوغ بکند! این‏جورى ها! درمى‏آورند.

شما نشستى پیش خودتان مى‏گویید یک کارى انجام دادم، کار خیر و فلان و این حرف‏ها انجام دادم، بعد آدم مى‏گوید خب خیلى خب! بعد مى‏رود با خودش فکر مى‏کند، مى‏بیند نه، یک خورده هم خودمان در آن دخیل بودیم، اگر این‏جور مى‏شد آن کار را نمى‏کردیم.

خب حالا بعضى چیزها زود معلوم مى‏شود. بعضى وقت‏ها این‏قدر کارهاى ما تو در تو است و این‏قدر پیچیده است که هى مى‏نشینى فکر مى‏کنى فکر مى‏کنى، بعد از یک ساعت [مى‏رسى به مطلب که‏] آهان! نه، آن‏طورى که خالص خالص [باید باشد] نبوده. آن وقت براى [خدا] که دیگر نشستن و محاسبه [کردن‏] ندارد، صاف مى‏رود پرونده را جلو مى‏گذارد مى‏زند روى شاسى، تمام این‏هایى که تو در تو ما باید برویم صاف مى‏آورد جلو مى‏گذارد! نگاه مى‏کنى، بابا [چه کار] مى‏خواهى بکنى؟ ا چه را مى‏خواهى عرضه بدارى اینجا؟! خدایا من این کار را انجام دادم! تو در وجود خودت محتاج به غیرى، چه برسد به فعلت! من انجام دادم!

پس بنابراین این انفاقى که ما مى‏کنیم و این خیر است و خوشمان مى‏آید این خوش آمدن براى چیست؟

یک وقتى این خوش آمدن به خاطر این است که خدایا ما یک وسیله‏اى بودیم از وسایل تو، یک واسطه‏اى بودیم از وسائط تو؛ اگر این است، خب این خوب است. آن وقت اگر این‏طور باشد، اگر کسى دیگر هم این کار را بکند باید به همان اندازه خوشمان بیاید.

ولى اگر نه، خوشمان آمد که ما این کار را کردیم، گرچه کار کار خوب است، در خوب بودنش صحبت نیست، ولى این‏که ما کار خوب را انجام دادیم، خدا مى‏گوید ها! فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً مقام عزّت و مقام غیرت … غیرت مال خدا است.[۴]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۱

خدا مى‏گوید تمام خیرها مال من است. «الحمدلله» تمام حمدها و اصلا حقیقت حمد مال من است. چرا حقیقت حمد مال اوست؟ چون مسبّب حمد و سبب حمد، اوست. انسان بر یک امر پسندیده حمد مى‏کند دیگر، اگر کسى یک چَکى در گوش شما بزند شما دستش را مى‏بوسید؟! از او تشکر مى‏کنید؟! اگر کسى بیاید مال شما را ببرد حمدش مى‏کنید؟! ستایش مى‏کنید؟! کسى [که‏] بیاید به شما تعلیم بدهد حمدش مى‏کنید، کسى [که‏] بیاید به شما یک پولى بدهد حمدش مى‏کنید، کسى [که‏] بیاید به شما یک محبتى بکند حمدش مى‏کنید. این حمد یک سبب مى‏خواهد، ریشه مى‏خواهد. وقتى که مى‏گوییم: أنّ الحمدلله یعنى چه؟ یعنى أنّ اصلَ الحمد و سببَ الحمد و منشأ الحمدِلله بس جمیعا؛ پس بنابراین تمام خیرى که آن خیر از ناحیه خدا هست و آن خیر موجب حمد است، آن خیر مال اوست دیگر.[۵]

پس این انفاقى که الان تو دارى انجام مى‏دهى، این انفاق حقیقتش از اوست. این [خدا] مى‏توانست [کارى‏] بکند [که‏] تو را از این فقیر [بگذراند] و فکرت را ببرد در جاى دیگر. فقیر رد بشود و تو دست در جیبت نکنى. مى‏تواند این کار را بکند و شده و همه [شنیدیم.] نامفهوم‏

این دعاى ابوحمزه ثمالى عجیب دعایى است! حضرت سجاد آمده لباس ما را پوشیده به خودش و دارد دعا مى‏کند. یعنى آمده در قالب من نوعى و دارد دعا مى‏کند. یک عبارت‏هایى در آن هست ها! عجیب است! اصلا آمده خودش را پایین پایین آورده در حد یک فرد عادى معمولى و دارد از زبان او مى‏گوید خدایا من اینم من اینم من اینم من اینم! یعنى تمام اطوار کون را که بر یک انسان مى‏گذرد، کون وجودى خودش را، دارد حضرت به لسان دعا و به لسان [خود] (نا مفهوم است ۲۴: ۱۶) [بیان مى‏کند] یعنى واقعا این دعاى ابوحمزه یک کتاب تربیتى است، یک دستور سلوکى است.

در این دعاى ابوحمزه ما مى‏دانیم که صفریم، از صفر پایین‏تر هستیم، هیچیم و محویم و این‏ها تمام در ما تحقق دارد. این نکته است.

حالا ما باید چه کنیم؟ یعنى ما واقعا باید برخوردمان با این دعا چگونه باشد؟

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۲

در دستور سلوک این نیست که انسان یک مطلبى را از یک استاد بشنود و بعد برود به او عمل کند. دستور سلوک این است که انسان آن مطالبى که آن‏ها جنبه واقعى دارد، چه از استاد بشنود یا از

استاد نشنود، آن‏ها را برود در خودش متحقق کند. متحقق کردن یعنى بینه و بین الله این معانى را در خودش ایجاد کند، این معانى را در خودش بیاورد، به هر اندازه که مى‏تواند، به هر اندازه که قدرت دارد.

و مرام و روش اولیاء و بزرگان این بوده که اصلا منتظر نبودند تا اینکه بروند از استاد چیزى بشنوند، شاگردان این‏جورى نبودند. آن‏ها مى‏رفتند جاده را صاف مى‏کردند براى این که استاد بیاید هر چه مى‏خواهد در آن بریزد. قضیه این بوده! یعنى قبل از این‏که او بخواهد بگوید مى‏رود پیش استاد، فرض کنید به استاد مى‏گوید آقا این‏جا چه مى‏خواهى؟ استاد مى‏گوید آقا من از تو هرچه سرمایه دارى مى‏خواهم. مى‏گوید قبل از این‏که تو بگویى من دادم. دیگر چه مى‏خواهى؟ مى‏گوید من جانت را مى‏خواهم. مى‏گوید قبل از این‏که تو بگویى من دادم. مى‏گوید فرض بکن که نفست را مى‏خواهم. مى‏گوید این دیگر دست من نیست، این را دیگر خودت بیا درست کن. اما آن‏چه که در ظاهر هست از چیزها، آن را قبل از این‏که تو بگویى مى‏دهم.

این‏ها را که او نباید بیاید درست کند. او باید بیاید خودیت را بگیرد انانیت را باید بگیرد، این‏ها را باید درست کند. این‏ها را که دیگر او نباید بیاید. ما در آن چیزهاى اولى‏مان گیر هستیم. آقا مى‏گوید آقا بیا پنج تومان به او بده، نمى‏دهد! این‏ها مال به اصطلاح … چه مى‏گویند؟ مى‏گویند که در هر علمى یک مقدمات ابتداییه داریم که انسان باید قبلًا [به آن‏ها بپردازد،] شناخت موضوع، شناخت محمول، شناخت مسائل آن علم، تصورات ابتدایى [و …] این‏ها جزو آن مقدمات ابتدائیه است! این را درست بکن، تازه بعد بیا حالا سراغ استاد باباجان!

[اما] ما حالا نه! [استاد] مى‏آید مى‏گوید که آقا بیا این کار را بکن! نمى‏خواهم! آن کار را بکن! نق مى‏زنیم. این کار را بکن! اگر هم انجام بدهیم در آن نق داریم، در آن حرف داریم.

من آن‏چه را که شنیدم و دیدم دارم مى‏گویم و براى خود من خوب است، [براى‏] خودم، رفقا، همه خوب است دیگر. این مسائل حقیقى مسایلى [است که‏] براى همه خوب است، براى خود ما هم خوب است، ما از همه بیشتر نیازمند این‏ها هستیم، جداً مى‏گویم، من از همه خودم را بیشتر محتاج مى‏بینم.

آقا وقتى که پیش اساتید خودشان مى‏رفتند، این نبوده که من دارم آن‏جا مى‏روم. وقتى که ایشان پیش استاد مى‏رفتند یعنى «هرچه که تو مى‏خواهى در آن بریز» است. یعنى من هیچى ندارم، در این قلب‏

ما هیچى نیست، تو هرچه مى‏خواهى در آن بریز. مى‏خواهى خدا را در آن بگذار مى‏خواهى کس دیگر را در آن بگذار! من دیگر هیچى …

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۳

این‏جور اگر کسى رفت، آن بهره را مى‏برد. اما اگر نه، ما الان مى‏رویم اگر او حرفى زد بعد مى‏نشینم حالا فکر مى‏کنیم، خب حالا براى چه این را گفت؟ چرا گفت؟ حالا نمى‏شود آن جورش کنیم؟! حالا نمى‏شود این جورش کنیم؟! حالا نمى‏شود … این حرف‏ها ندارد اصلا!

دو نفر اختلاف داشتند قرار شد که آقا اختلاف ایشان را حل کند، من هم در جریان بودم (حالا این قضیه‏اى که مى‏گویم براى اخیر نیست، براى مثلا حدود ده دوازده سال پیش است) من دیدم این دوتا دارند هى مى‏روند براى خودشان مدرک جمع مى‏کنند! آن زید را مى‏بیند، عمرو را مى‏بیند. تو آن قضیه آن‏جا یادت است؟ بیا بگو! تو آن قضیه یادت است؟ بیا بگو! تو آن فلان است … آن هم مى‏رود براى خودش دارد [مدرک جمع مى‏کند] که هر دو با دست پر و با کیسه پر، آن وقتى که شروع مى‏شود، این بریزد این ادله را بیرون و آن هم به مصافش بیاید!

آن روز آخر من که با یکى از این دوتا مأنوس‏تر بودم رفتم گفتم (نامفهوم) گفت من به یک مدارکى دسترسى پیدا کرده‏ام که این غیر از این که لال بشود جلوى آقا هیچ چاره‏اى ندارد! گفتم من از تو یک تقاضا مى‏کنم، تو وقتى رفتى این زیپ را بکش همین! مى‏توانى یا نمى‏توانى؟ وقتى رفتى هرچه آقا پرسید بگو آقا نمى‏دانم! مى‏توانى یا نمى‏توانى؟ یکخورده نشست فکر کرد، گفت باید بروم رویش فکر کنم، خیلى به من ظلم کرده، خیلى به من فشار آورده. گفتم چه کسى به تو ظلم کرده؟ این؟! این به تو ظلم کرده؟! این خیلى کوچکتر از آن است که بخواهد به تو ظلم کند! این کیست! آدم بافهمى بود. گفت فهمیدم. گفت حرفم را گرفتم، خیلى خوب باشد. و رفت پیش آقا و خب قضیه به یک نحو دیگرى اصلا تمام شد که نه به ضرر این و نه به ضرر آن [شد.] خب آن طرف خیلى خوشحال بود و البته براى این هم خوب بود و این بیرون آمد به من مى‏گفت:

اى خدا پدرت را بیامرزد، مى‏گفت پدر تو آمرزیده شده است بخاطر چى (نامفهوم است ۵۳: ۲۳) مى‏گفت خدا خودت را فلان کند، چه کند چه کند. مى‏گفت قسم به خدا اگر بیست سال نماز شب مى‏خواندم این حالى که الان دارم پیدا نمى‏کردم!

سلوک یعنى این آقا! یعنى این! مى‏خواهى بروى جلوى استاد حاکم بشوى؟! تو که هستى؟! تو مى‏خواهى بگویى او به من گفت من غلبه دارم. بنده خدا تو آنى که از یک مگس کمتر هستى! که امروز سالار نمى‏دانم چه هستى! تو که هستى؟! مال من را برده؟! مال که را برده؟ همین این اموال مال‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۴

خداست! خدا از اینجا مالش را برمى‏دارد مى‏چرخاند. امروز در جیب آن مى‏کند فردا از جیب آن درمى‏آورد در جیب این مى‏کند. این‏طورى است! فردا پس فردا از این‏جا درمى‏آورد … اگر غیر از این‏

است بگویید غیر از این است. فردا شب یک دزد مى‏آید همه را جمع مى‏کند مى‏برد! خب حالا برو دنبالش دزد را بگیر! برو دزد را بگیر دیگر! مال خدا است آقا، برمى‏دارد این همه را جمع مى‏کند یک کاسه …

یکى از انبیاء بنى اسرائیل بود به یکى از دوستانش [خبر داد] که تو در دریا مى‏میرى. تاجر بود به این طرف و آن طرف سفر مى‏کرد. گفت خدا موت تو را در دریا مقرر کرده است، باید غرق شوى بى‏زحمت! حالا این طرف و آن طرف مى‏رفت. بعد این تا دید این‏طور است دیگر مسافرت نرفت. گفت من دیگر دریا نمى‏روم (صوت نامفهوم ۳۸: ۲۵) [آن زمان‏] شتر و موتور و بوتور و همه را بار مى‏کردند و با کشتى مى‏رفتند این طرف و آن طرف. چند سال گذشت خسته شد، گفت ول کن بابا! حالا امسال که … وقتى قضاء آید دیگر [طرف‏] خر شود!

همان که قضا را مى‏آورد کم کم مقدماتش را هم آماده مى‏کند دیگر. اول فکرش را مى‏اندازد، آى حوصله من سر رفت چقدر بمانم یک جا! ها، اولش است! خلاصه کم کم دارى مى‏روى [زیر] کار. خب دارند آماده‏اش مى‏کنند و این حرف‏ها … و بعد دوباره [مى‏گوید] نه بابا! حالا معلوم نیست این آن سالى که او گفته [باشد.] این دومى‏اش است. هى [با خود مى‏گوید] حالا نکند این‏طورى باشد، نکند فلان باشد، نه بابا! حالا مى‏نشینیم یک فکرى مى‏کنیم، چه فکرى؟ خب من که مى‏روم در دریا تنها نمى‏روم، با سیصد نفر دیگر مى‏روم. اگر خواستم غرق شوم مى‏چسبم به آن‏ها. آن‏ها که به خاطر من غرق نمى‏شوند! من حکمم این است!

مى‏گویند اوایل انقلاب بود، هواپیمایى آمد، خلبانش هم خلبان آفریقاى جنوبى بود. این‏طورى که یادم است اسمش خلبان (بنتز؟) بود و این آمد و مثل این که آن موقع همان فرودگاه تهران [در برج مراقبت‏] یک اعتصاب بود. این مى‏زند به کوه‏هاى لشگرک که خودم من ته مانده‏هاى لاشه‏اش را در همان کوه‏هاى لشگرک دیدم، یک تکه‏اش آن‏جا افتاده بود. بعد در احوالات این‏ها من آن موقع در روزنامه خواندم که یکى از این گروه پروازى به اصطلاح همین مى‏گویند، این‏هایى که مهماندار هستند. یکى از این‏ها قرار بوده سوریه برود و یکى قرار بوده با همین بلند شود بیاید تهران. آن‏که قرار بوده سوریه برود رو مى‏کند به یکى از همین‏هایى که [همکارش هستند،] مى‏گوید یک مانعى براى من پیش آمده، تو را به خدا تو به جاى من بیا برو سوریه، دفعه دیگر که تو [سفر] خارجى داشتى من به جاى تو [مى‏روم.] آن هم قبول مى‏کند. ببینید قضا چطورى است! آن وقت این‏که قرار بوده برود سوریه، مى‏آید

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۵

با این پرواز مى‏آید مشهد. قضایش رسیده دیگر! این که باید بیاید مشهد و ملق بشود بلند مى‏شود مى‏رود سوریه! آن هم که مى‏آید و تق مى‏خورد به کوه! إِنَّا لِلَّهِ.[۶]

آقا این هم گفت خب ما با این سیصد نفر مى‏رویم. با این سیصد نفر راه افتاد و آمدند وسط دریا، دید هوا خراب شد و اوضاع خراب شد و خلاصه گفت خدایا مى‏خواهى غرقم بکنى بکن، وقتش رسیده، اما با آتش من چرا این سیصد نفر باید بسوزند؟ خدا گفت: راستش من مى‏خواستم همه شما را این‏جا این وسط غرقتان بکنم، یکى یکى جمعتان کردم، تو را از آن شهر، او را از آن شهر، همه [شما] را در این قایق جمع کردم، حالا همه با هم یا على بروید پایین! رفتند پایین!

حالا جریان ما هم همین است. باید تمام آن چه را که هست و تمام آن چه را که ما براى خودمان در خیالات خودمان آوردیم، همه را باید به صاحبش برگردانیم، همه را بایستى که به آن اصل و منبعش برگردانیم. خدا دلش مى‏خواهد امروز این‏طور باشد فردا آن‏طور باشد پس فردا این‏طور باشد فلان باشد …

این روایت عنوان بصرى دستور سلوکى است اصلا، خب بابا امام صادق که با ما شوخى ندارد! امام صادق فقط یک قضیه مال را آمده مطرح کرده، همه‏اش همین‏طور است! همه‏اش همین‏طور است! ما در نزد خودمان آیا براى خودمان جانى قائل هستیم؟ بله ما جان قائل هستیم. خب این جانى که براى خودمان قائل هستیم، این چیست؟ این لِلّه است. باید نزعه حیث ما امرنا الله ان نزع فیه.[۷]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۶

هر جا خدا گفت برو این جانت را بگذار، برو آن‏جا بگذار. خب چرا دیگر دخالت مى‏کنى؟ چرا دیگر فضولى مى‏کنى؟ چرا دیگر و ان قلت و ان قلت مى‏کنى؟ او این‏طور مى‏خواهد.

خدا مى‏گوید این جانت را من نمى‏خواهم همین‏طور بگیرم، من مى‏خواهم این جانت را به دست شمر بگیرم. مى‏گوید باشد. به او مى‏گوید من مى‏خواهم جان تو را به دست ابن ملجم بگیرم، ابن ملجم یکى از وسایل من است. شمر کیست؟! یکى از وسایل من است، دست من است. من مى‏خواهم جان تو را به وسیله میکروب بگیرم، من مى‏خواهم جان تو را به وسیله تصادف بگیرم، من مى‏خواهم جان تو را به وسیله سکته بگیرم من مى‏خواهم …

هر جورى مى‏خواهد بگیرد، بگیرد. آخرش گرفتن یکى است، نحوه‏اش فرق مى‏کند. چرا آدم بیاید [بگوید] نه خدایا من این‏جورى را خوشم نمى‏آید، آن‏جورى را خوشم مى‏آید! خب این‏که نمى‏شود!

پس بنابراین ما باید بدانیم که تمام شراشر وجود ما تمام تبعات ما تمام حیثیات ما، (صوت نامفهوم ۱۲: ۳۲) تمام این‏ها به اندازه سر سوزنى به ما تعلق ندارد و ما باید این‏ها را عاریه فرض کنیم که این‏ها و خودمان و تمام این‏ها عاریه هستیم‏ وکل شى‏ء یرجع الى اصله‏[۸] همه چیز باید به همان منبع خیرات برگردد.

لذا حضرت مى‏فرماید: مِنْ أَیْنَ لِى الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ؛ خیرى که مال من است از کجا آورده‏ام؟ در حالتى که آن خیر فقط از ناحیه تو پیدا مى‏شود و سرچشمه‏اش تو هستى و حقیقت همه خیرات تو هستى و اگر بخواهى این از من سر مى‏زند و اگر نخواهى این از من سر نمى‏زند. لذا در راه‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۷

هم مواردى پیدا مى‏شود- که ان‏شاءالله براى شب آینده [مطرح مى‏شود]- در راه هم مواردى پیدا مى‏شود که انسان خیال مى‏کند به حسب ظاهر توفیقى نداشته که این عمل را انجام بدهد ولیکن این‏

مسئله حقیقتش این است که به انسان بفهمانند که اگر هم یک کارى انجام مى‏دهى خیال نکن خودت انجام دادى، بیخود خوشحال نباش. شاکر باش ولى خوشحال از این‏که این کار را من انجام دادم، این توفیق را من پیدا کردم، این نظر لطف را این آقا به من داشته؛ نه آقاجان! این حرف‏ها نیست! مسئله از این‏ها دقیق‏تر است و بالاتر است.

در یمنى پیش منى چو با منى‏ پیش منى در یمنى اگر با من نیستى‏[۹]

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲: دعاء السحر فى شهر رمضان.

[۲] .

[۳] . جناب مؤلف در درس خارج فقه حجّ، بحث استطاعت این مطلب را به نحو استدلالى به اثبات رسانیده‏اند. إن‏شاءالله به زودى کتابى با موضوع« استطاعت در حجّ» از ایشان به زیور طبع آراسته خواهد شد. در اینجا به چند روایت اشاره مى‏شود: ۱- ۲- ۳٫

[۴] . سوره یونس( ۱۰) آیه ۶۵ و سوره نساء( ۴) آیه ۱۳۹: الله شناسى، ج ۲، ص ۲۱۵: تحقیقاً جمیع اقسام عزّت اختصاص به خدا دارد.

[۵] . جهت اطلاع بیشتر ن. ک: الله شناسى، ج ۳، ص ۳۰۷- ۳۱۰: هر گونه حمدى از هر حامدى به هر محمودى، حمد خداوند است.

[۶] . آیه ۱۵۶، از سوره ۲: البقره:

[۷] ۱٫« بحار الانوار» طبع حروفى مطبعه حیدرى، ج ۱، ص ۲۲۴ تا ص ۲۲۶ کتاب العلم، باب هفت: ءَادَاب طلبِ الْعِلم و أحکامِه، حدیث ۱۷٫

روح مجرد، ص ۱۸۱: قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ! مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ؟!

قَالَ: ثَلَاثَهُ أَشْیَآءَ: أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْکًا، لِانَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ، یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لَا یُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیرًا؛ وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.

گفتم: اى أبا عبد الله! حقیقت عبودیّت کدام است؟

گفت: سه چیز است: اینکه بنده خدا براى خودش درباره آنچه را که خدا به وى سپرده است مِلکیّتى نبیند؛ چرا که بندگان داراى مِلک نمى‏باشند، همه اموال را مال خدا مى‏بینند، و در آنجائیکه خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند، میگذارند؛ و اینکه بنده خدا براى خودش مصلحت اندیشى و تدبیر نکند؛ و تمام مشغولیّاتش در آن منحصر شود که خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهى فرموده است.

[۸] . بحار الأنوار( ط- بیروت)، ج ۶۴، ص ۱۰۶: امام باقر علیه السّلام فرمودند: فَکَذَلِکَ یَرْجِعُ کُلُّ شَىْ‏ءٍ إِلَى أَصْلِهِ وَ جَوْهَرِهِ وَ عُنْصُرِهِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ یَنْزِعُ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الْعَدُوِّ النَّاصِبِ سِنْخَ الْمُؤْمِنِ وَ مِزَاجَهُ وَ طِینَتَهُ وَ جَوْهَرَهُ وَ عُنْصُرَهُ مَعَ جَمِیعِ أَعْمَالِهِ الصَّالِحَهِ وَ یَرُدُّهُ إِلَى الْمُؤْمِنِ وَ یَنْزِعُ اللَّهُ مِنَ الْمُؤْمِنِ سِنْخَ النَّاصِبِ وَ مِزَاجَهُ وَ طِینَتَهُ وَ جَوْهَرَهُ وَ عُنْصُرَهُ مَعَ جَمِیعِ أَعْمَالِهِ السَّیِّئَهِ الرَّدِیَّهِ وَ یَرُدُّهُ إِلَى النَّاصِبِ عَدْلًا مِنْهُ جَلَّ جَلَالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ یَقُولُ لِلنَّاصِبِ لَا ظُلْمَ عَلَیْکَ هَذِهِ الْأَعْمَالُ الْخَبِیثَهُ مِنْ طِینَتِکَ وَ مِزَاجِکَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِهَا وَ هَذِهِ الْأَعْمَالُ الصَّالِحَهُ مِنْ طِینَهِ الْمُؤْمِنِ وَ مِزَاجِهِ وَ هُوَ أَوْلَى بِهَا الْیَوْمَ تُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ* أَفَتَرَى هَاهُنَا ظُلْماً وَ جَوْرا.

* المؤمن: ۱۷٫

[۹] . اصل این بیت شعر بدین صورت است:

گر در یمنى چو با منى پیش منى‏ ور پیش منى چو بى منى در یمنى‏

روح مجرد، ص ۳۶: و همین مراد و مُفاد را مى‏رساند بیت ابن فارض عارف شهیر مصرى:

ما لِلنَّوَى ذَنبٌ و مَن أهْوَى مَعى‏ إن غابَ عَن إنسانِ عَینى فهْوَ فى‏

« در صورتیکه محبوب من با من باشد، دورى گناهى ندارد؛ چرا که اگر از مردمک چشمم غائب باشد، در درونم حاضر است.»(« دیوان ابن فارض» طبع بیروت سنه ۱۳۸۴، ص ۱۵۵)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن