جلسه ۳۴ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۳۴ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۳۴

بسم الله الرحمن الرحیم‏

مسأله تشخّص وجود

این بحث در مورد مسأله تشخّص وجود است و اینکه تخصّص وجود، و تشخّص او، و تمیّز او، به چیست؟ بنابر آن لحاظى که وجود را، واحد و بسیط دانستیم که «لا یشذّ عن حیطه شئونه شى‏ءٌ» و او را واحد بالصرافه مى‏دانستیم که داراى ترکّب، مزج و اختلاط نیست. این حقیقت واحده، لازمه شأن و وحدانیتّش، تخصّص و تشخّص و تمیّز است.- گفتن تمیّز در اینجا خالى از تأمل نیست-. امّا تخصّص یا تشخّص بلا اشکلال است؛ به جهت اینکه یک وقت بحث ما بحث مفاهیم است و یک وقت فقط بحث هویّت خارجیّه است. گاهى از یک مفهومى صحبت مى‏کنیم که آن مفهوم، داراى چه خصوصیاتى است؟ خصوصیّت جنس و فصلش، چیست؟ من باب مثال عنقا داراى چه خصوصیاتى است؟ آیا جزء جمادات یا جزء نباتات و یا جزء حیوانات است؟ بعد از آن خصوصیات، سؤال به ماى حقیقیّه مى‏شود. این بحث، بحث مفاهیم است. هر مفهومى که به ذهن مى‏آید به واسطه تبیین جنس و فصل از سایر مفاهیم جدا و ممتاز مى‏شود.

گاهى صحبت در وجود خارجى اوست که این مفهوم در خارج، وجود دارد یا ندارد؟ این بحث، هویّت او مى‏شود نه ماهیّت او. پس از آن که به مفهوم وجود، پى بردیم و به هویّت خارجیّه او رسیدیم که عبارت است از یک واقعیّت خارجى که بسیط است و جنس و فصل ندارد. بلکه محقِّق و مقوِّم جنس و فصل است و آن واحد و لا یتناهى است صحبت در این مى‏شود که تشخّص این حقیقت به چیست؟ چون هر چیزى که در خارج وجود دارد باید متشخّص بشود «الشى‏ء ما لم یتشخّص لم یوجد» تا جنبه عینیّت و تخصّص به خود نگیرد که قابل اشاره و تحقّق خارجى‏

نیست. پس این وجودى که با این سعه و گسترش همه ممکنات و غیر ممکنات را در بر گرفته است، خود این حقیقت وجود تشخصّش و تخصّصش به چیست؟ و خلاصه هویّت او به چه چیزى تحقّق پیدا مى‏کند؟ و آیا فقط یک معناى کلّى است که بحث در مفاهیم مى‏رود، یا یک واقعیّت خارجى است؟ در واقعیت خارجى نیاز به تخصّص داریم و تا وقتى که یک کتاب، متخصّص و متشخّص نشود به او، نگاه نمى‏شود کرد. شما به یک کتاب کلّى، که نمى‏توانید نگاه کنید، کتابى که در مرئى و منظر ماست باید تشخّص خارجى پیدا کند.[۱]

همانطور که مردم آخوند در اینجا مى‏فرمایند خود وجود، تشخّص و تخصّص را مى‏زاید و اگر تخصّص، در ذات وجود، راه نداشت وجود هم وحدت و صرافت خود را از دست مى‏داد. اینجاست که به این نکته مى‏رسیم که وجود عین تخصّص و عین تشخّص است و تخصّص و تشخّص عین وجود است. این دو تا با هم متساویان هستند.

مرحوم آخوند در اینجا عبارتى دارد که باید دقت کنیم. ایشان مى‏فرماید که: تخصّصى که وجود پیدا مى‏کند یا به نفسِ حقیقته الواجبیّه است که همان وجود بارى تعالى است. یعنى نفس حقیقت وجود موجب تخصّص اوست، نه اینکه تخصّص را از شى‏ء دیگر بیاورد و نه اینکه مُفیضى، تخصّص را به او افاضه کند. نفس حقیقت او، مساوقٌ لِتخصّص و نفس حقیقت واجبیّه واجب الوجود، مساوقٌ لتشخّص‏

است و یا به شدّت و ضعف، تقدّم و تأخّر، اوّلیّت و اولویّت تخصّص و تشخّص پیدا مى‏کند. مانند مفارقات نوریّه که فصل ممیّز آنها، عین شدّت و ضعف، رتبى آنها است نه اینکه تخّصص استعدادى را مى‏خواهند مانند ماهیّات که باید مترکّب از جنس و فصل شده باشند.

در ماهیّات، آن وجود ماهویه اشیاء مثل زمین، سماء، زید، حیوان و حجر تخّصص استعداد مى‏خواهد. یعنى یک ما به الاشتراک مى‏خواهد و یک ما به الامتیاز که به واسطه آن، ما به الاشتراک و ما به الامتیاز که جنس و فصل یا به عبارت دیگر نوع است، موجب تخصّص وجود مى‏شود. نوع انسان، نوع حیوان، نوع بقر. در مرحله مصداق هم، همان صورت و مادّه‏اى که وجود را به صورت و به ماده متخصّص و متشخّص مى‏کنند خارج از مرتبه اشتداد و ضعف و مرتبه تقدّم و تأخّر هستند. اینها تعیّنات ممکنه‏اى هستند که براى تشخّص و تخصّص آنها استعداد خاصّى را لازم داریم که استعداد جنسیّت و استعداد فصلیّت باشد.

امّا دیگر براى مفارقات نوریّه و براى عوالم عقول و براى عوالم انوار جنس و فصل نداریم، دیگر نوع و صورت و ماده نداریم. نفس وجود، در یک مرتبه نازله، موجب تخصّص او است و نفس الوجود فى مرتبه الصاعد، نفس تخصّص اوست. پس وجوداتى که در مراحل مختلفه، نزولًا و صعوداً، قوام و قرار دارند همان تخصّص و تشخّص آنها را، مى‏رساند، نه اینکه آنها یک جنس و فصلى را بخواهند و آن جنس و فصل، عارض بر وجود بشود تا اینکه به واسطه این دو، موضوعى براى وجود پیدا بشود. وجود زید، وجود عمرو، وجود مَلَک، وجود عوالم عقول، وجود عوالم نوریّه و امثال ذلک، داراى تخصّص استعداد نیستند.

پس شدّت و ضعف و اوّلیّت و اولّویت و تقدّم و تأخّر تمام اینها از شئون ذاتیه وجود به حساب مى‏آیند. یعنى از شئون ذاتى یک وجود این است که مقدّم یا مؤخّر باشد، از شئون ذاتیّه او این است که شدّت و یا ضعف داشته باشد. مثل اینکه از شئون ذاتیّه جسم این است که ثقل داشته باشد، کون و فساد بر آن مترتّب بشود، داراى جِرم باشد و از شئون ذاتیّه نور این است که الظاهر بذاته والمظهر لغیره باشد. از شئون ذاتیّه وجود هم همین تقدّم و تأخّر است، همین شدّت و ضعف است. و

به واسطه همین تقدّم و تأخّر مراتب تخصّص و تشخّص پیدا مى‏شود.

حال، صحبت از ذواتى است که عوارض ماهوى بر آنها عارض مى‏شود. از شئون وجوداتى که جنس و فصل بر آنها عارض مى‏شود یعنى ظرف، براى عروض صورت و ماده هستند این نیست که، داراى این خصوصیات و جنس و فصل باشند؛ چون شأن ذاتى، شأنى است که در همه مراتب وجود داشته باشد ولى، جنس و فصل، در همه ملکات، مفارقات نوریّه و عقول و غیره راه ندارد. پس جنس و فصل در مرحله تعیّن، انتزاع و اعتبار عقلى است.

یعنى وقتى من باب مثال، این وجود در آن مرتبه نازل و در «اظلم العوالم و انزل العوالم» به این کیفیت در آمد، عقل مى‏آید و خصوصیّتى را، در این وجود، سواى خصوصیّتى که در آن وجود است، اعتبار مى‏کند و به واسطه اعتبار عقل، این وجود را متخصّص یا متشخّص مى‏دانیم. یعنى وقتى مى‏بینیم زید و عمرو، در اینجا وجود دارند، مى‏آئیم بین زید و عمرو، امتیاز قائل مى‏شویم و وجود متشخّص زید را، از وجود متشخّص عمرو، تمیّز مى‏دهیم و وجود متشخّص انسان را، از حیوان تمیز مى‏دهیم. این تشخّص و تخصّص انسان، از حیوان؛ یا حیوان، از حجر و نبات و امثال ذلک، به واسطه انتزاع و اعتبار عقل آمده است. یعنى عقل انتزاع و اعتبار مى‏کند و بین اینها مفارقات و متشارکات را مى‏بیند و متشارکات و متفارقات را با هم جمع کرده و یک استعداد خاصّى را، به این نسبت مى‏دهد و یک تشخّصى را، بر این حمل مى‏کند.[۲]

مثالى مى‏زنم که از این نظر این قضیه روشن بشود. من باب مثال؛ ملائکه قابض ارواح. اینها داراى مراتبى هستند؛ یک مرتبه، مرتبه عزرائیل است که داراى قوایى است که به واسطه آن قواى کلیّه‏اى که دارد آن جهتِ انتزاعى و انفصال و افتراق بین هویّات را مى‏تواند تحصیل کند. او داراى یک مراتب مادونى است که ملائکه زیر دست او هستند. آنها هم داراى ملائکه‏اى هستند که زیر دست آنهایند تا ملائکه‏اى که از نقطه نظر تدبیر امور عالم در مرتبه مادونى قرار دارند. شکى نیست در این که، هر مرتبه‏اى ما فوق مرتبه دیگر است و از نقطه نظر سعه وجودى، بر آن مرتبه پائین، برترى دارد. این سعه وجودى چه کارى از او ساخته است؟ به‏

صرف اینکه مى‏بینیم عزرائیل یک ملک مقرّب است آیا مطلب تمام است؟ فرق بین عزرائیل و ملائکه مادون در چیست؟ این که اینها به امر او قبض روح مى‏کنند؟ قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ‏[۳]، الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ‏[۴]، اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها[۵] مراتبى که در اینجا هست، الله در مرتبه بالا، ملک الموت در مرتبه مادون و ملائکه در مرتبه مادون، آنهایى که در این مراتب قرار دارند به واسطه این قدرت و ضعف، چه کارى و چه آثارى از آنها برمى‏آید؟ اگر قرار باشد که ملائکه پائین، همان کار ملک الموت را انجام بدهند دیگر با ملک الموت چه کار داریم؟ ملک الموت برود و پایش را روى پایش بگذارد و بنشیند و فقط دستور بدهد. و دیگر کارى انجام ندهد یا اینکه خدا، این وسط چه نقشى دارد؟ فقط امر مى‏کند؟ چرا انتساب این جهت توفّى را، به خدا بدهیم؟ خدا فقط امر و نهى کند.

در این که سعه وجودى پروردگار متعال، یک سعه اطلاقى است و حد ندارد و لازمه اطلاق، اشتداد لایتناهى است بالنّسبه به ملک الموت که در مرحله سعه مادونى قرار دارد شکّى نیست. همینطور بالنسبه به ملک الموت که داراى سعه أوسَعى است از سعه ملائکه مادون. در این هم شکّى نیست. به واسطه این جهت باید ببینیم که آیا نقش تکوینى بر عهده این سلسله مراتب است یا تشریعى؟ یعنى این، به او، امر مى‏کند که تو برو این کار را انجام بده. مثل کارهایى که در ادارات مى‏کنند؛ آن آقاى مدیر کل هیچ کار نمى‏کند فقط امضاء مى‏کند و هیچ کارى ندارد، اصلًا خبر ندارد در اداره‏اش چه مى‏گذرد. مى‏گویند: آقا، دزدى شده است مى‏گوید: عجب!- اگر خودش دزد نباشد- هیچ کارى ندارد، فقط پرونده را امضاء مى‏کند.[۶]

این مراحل اشتدادى که هست آیا اعتبارى است که مثلًا در اداره‏ها مى‏بینیم، آقاى مدیرکل امر مى‏فرمایند: براى بهبود وضع فلان منطقه تصمیماتى گرفته شد. بعد آن هم با پائینى مذاکره مى‏کند و آن هم همینطور بعد هم هیچ، بعد هم مى‏رود پى کارش یا اینکه نقش‏ قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ‏[۷]، الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ‏[۸]، اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها[۹] نقش تکوینى است؟ این تکوین در اینجا چه مى‏کند؟

تمام سلسله طولیّه بر حسب مراتب شدّت و ضعف، نسبت به این نظام داراى اختیار اقتدارى هستند. فعلًا در بحث قبض روح صحبت مى‏کنیم. همین بحث در مورد ارزاق، در مورد علم هم هست و در همه آنها این قضیه را مى‏توان پیاده کرد. این به عنوان سرشته و قابل گسترش و سِعه به جمیع شئونات ذاتى وجود است.

شکّى نیست که انسان داراى مراتب مختلفى است؛ یک مرتبه، مرتبه نفس اوست که بین نفس و بدن او یک علقه‏اى وجود دارد، مرتبه دیگر، بین نفس و صفات اوست که در آن مرتبه هم یک علقه‏اى بین نفس و صفات وجود دارد. مرتبه دیگر، در خود ذات اوست که جنبه انیّت او را تشکیل مى‏دهد که به واسطه انیّت او؛ زید، زید است و عمرو، عمرو است و این مُهر زیدیّت و مهر عمرویّت به واسطه انیّت بر آنها خورده است. پس سه مرحله شد؛ البته بین اینها مراحلٌ و متوسّطاتٌ، منتهى این سه مرحله کلى: اول بین بدن و نفس، همین که مشاهده مى‏کنیم؛ دوم بین‏

نفس و صفات و سوم خود انیّت است که نفس را تشکیل مى‏دهد و اگر نباشد آن هوّیتِ وجود مطلق، همه جا را فرا گرفته است.

حال ملائکه‏اى که کار انجام مى‏دهند به ترتیب، این کارها را انجام مى‏دهند، در مرتبه پایین ملک مادون و ادون مى‏آید بین نفس و بدن جدایى مى‏اندازد. مرتبه بالا که مربوط به جبرائیل است که البته بین اینها متوسطات هستند مى‏آید بین نفس و صفات و همه صفات را برمى‏گرداند به جز آن صفاتى که مربوط به مبدأ اعلاء است. خود انیّت زید، باید گرفته شود چون وقتى انسان از این دنیا مى‏رود تمام خصوصیات ذاتى او از بین مى‏رود لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ[۱۰] آن مرحله سلب همه انیّات است. آنجاست که اسم قاهر حضرت حق، که جنبه جلالیّه اوست نه تنها صورتى باقى نمى‏گذارد، بلکه در آنجا هیچ صفاتى و اسمائى و انیّاتى باقى نمى گذارد. آنجا «لمن الملک الیوم» است، این «لمن الملک الیوم» در همین جا است، منتهى در آنجا ظهور دارد وقتى همه خلق الله مرخص مى‏شوند مى‏فهمند آنجا چیزى نبود.[۱۱]

مثال دیگر: فرض کنید وقتى یک خانه را مى‏خواهند خانه تکانى کنند یا مى‏خواهند بسازند و یا خراب کنند. هر شخصى از هر گروهى یک کارى را انجام مى‏دهد؛ یکى در و پنجره را مى‏کَند و مى‏برد، برق کش‏ها، سیم ها را مى‏برند و هر کسى بر طبق آنچه که نیاز دارد از این منزل مى‏برد. اگر یک طلبه یا آدم با سوادى هم باشد نگاه مى‏کند اگر کتابى باشد بر مى‏دارد و مى‏برد. خلاصه هر کسى طبق آنچه که شاکله اوست و خصوصیّت اوست مى‏کَند و مى‏برد. ملک الموت هم ظاهر را مى‏کَند، ملائکه مادون او و ملائکه أدون او، ظاهر را مى‏کَنند. این مسأله به حال خود محفوظ و در این هیچ شک و شبهه‏اى نیست. ولى از نقطه نظر سیر طولى هم، یک لطیفه‏اى در اینجا هست و آن این است که هر کدام از اینها، نقش خاصّى را دارند آن ملک أدون، نمى‏تواند آن صفات و خصوصیات نفسانى را، از نفس بگیرد و به عبارت دیگر فناى صفات و اسمائى فراهم بکند. آن ملک، فقط ارتباط بین روح و بدن را جدا مى‏کند. ملک الموت بالاتر را، تا بدان جائى که آن جنبه فناى حقیقى که فناى ذاتى است در آنجا اگر بخواهد محقّق بشود خود پروردگار متعال دست بکار مى‏شود و دیگر کار را به دست کسى نمى‏دهد.

سؤال: اینها در یک لحظه انجام مى‏شود یا در لحظات مختلف؟

جواب: همه‏اش در یک لحظه است.

سؤال: آیا امکان دارد در جنبه تفکیک این ملائکه اول که در عالم مثال است و صفاتش هم در مثال است و بعد ملائکه دوم، تا عالم قیامت که خدا مى‏آید و مى‏گیرد؟

جواب: بله، این هست.

سؤال: تا قیامتش همان است؟

جواب: بسته به این که براى او چه تقدیرى شده باشد ملائکه دست بکار مى‏شوند.

– این مربوط به سیر طولى است که خواستم یک مثالى بزنم-.

همین را شما مى‏توانید در مورد علم به عالم کون، علم به عالم مثال و در مورد علوم بالاتر و همینطور علم ذاتى و همینطور در مورد رزق و سایر صفات جمالیّه و جلالیّه، در مورد جمال، جمال ظاهر، جمال بالا تا به یک مرتبه‏اى که حتّى جبرائیل دیگر دستش خالى است و آنجا تجلّى خود حق مى‏ماند. خود ذات حق مى‏ماند. بعضى روایاتى که از پیامبر اکرم صلى الله و علیه و آله هست. به این معنا اشاره دارد و آقا هم فرمودند. مربوط به این صفات بوده است.

حال مراتبى که در آن مراتب بالا وجود دارد، بر حسب سعه و آن رتبه‏اى که دارند داراى یک حقیقت هستند، گرچه آثار آنها متفاوت است. نور، نور واحد است، شدّت و ضعف دارد. حیات، حیات واحد است، شدّت و ضعف دارد. امّا ما در این عالم، اختلاف مى‏بینیم. واقعاً بین حیوان و انسان، اختلاف دیده مى‏شود. بین شجر، حجر، نبات، در اینجا اختلاف است. اگر چه این اختلاف در مرحله مادون از وجود قرار دارد و در مرحله نزول، متمحّض شده است امّا این را بنا بر اصطلاح مرحوم آخوند نمى‏توانیم به شئون ذاتى خود وجود نسبت بدهیم، یعنى شأن ذاتى او نیستند، بلکه از شئون عارضى بر وجود هستند. یعنى وقتى که وجود به این تعیّن متعیّن شده است، آن وقت این ماهیّات و این جنس و فصل از او انتزاع مى‏شود.

شئون ذاتى به آن شئونى گفته مى‏شود که در هر مرتبه‏اى از مراتب، وجود داشته باشد. منتهى به مرحله شدّت و ضعف و تقدّم و تأخّر. امّا در عالم کَون و فساد بطور کلى به یک امور عجیب و غریبى برخورد مى‏کنیم که این موجود بطور کلّى با آن موجود فرق مى‏کند. من باب مثال این حیوان است و قابل رشد ولى آن جماد است و اصلًا قابل رشد نیست و بطور کلى خصوصیات آنها تفاوت پیدا مى‏کند. پس این دیگر از شئون ذاتى او نیست.

آنچه که به نظر مى‏رسد این است که شئون ذاتى را چگونه تفسیر کنیم؟ شئون ذاتى این وجود که الآن به این کیفیّت درآمده است، آیا حیثیت ذاتیّه او اقتضاء مى‏کرده است که به این کیفیت در آید یا حیثیّت ذاتى او، آبى از تشخّص و تخصّص به این خصوصیت است؟ اگر بگوئیم آبى است پس این خصوصیّت تخصصّ از کجا آمده است؟ ما که غیر از وجود چیز دیگرى نداریم. مفیض الوجود هم، تخصصش به‏

همان حقیقت وجود است. افاضه این عروض و تخصّص واجب الوجود به خود حقیقت وجود است و تشخّص واجب الوجود به همین وجود است و چیزى اضافه بر آن ندارد.

پس چیزى غیر از وجود نداریم و نمى‏توانیم بگوئیم که نفسِ حقیقتِ وجود، آبى از تصوّر، به این صورت و آبى از تشخّص است. حالا که آبى نیست، در عروضِ این صورت و این تشخّص و اختصاص بر او، چه عاملى نقش داشته است؟ چطور در مراتب بالا مى‏گوئیم که تخصّص و تشخّص از شئون ذاتیّه وجود است امّا در مرتبه پائین از شئون عرض است، این عرض از کجا آمد؟ شما مى‏گوئید واجب الوجود افاضه کرده است، واجب الوجود که غیر از وجود چیزى ندارد تا افاضه کند. واجب الوجود فقط وجود محض است و حاقّ حقیقت وجود، واجب الوجود است که آن وجود بالصرافه، وجود بالحقیقه و وجود وُحدانى و امثال ذلک است.

لذا خود ایشان در عبارت بعد این مطالب را تصحیح مى‏کنند. یعنى گرچه اختلاف را در مراتب مفارقات نوریّه، به شئون ذاتى وجود برگردانند ولى باز هم مى‏گویند بین وجود و صورت یک نوع اتّحاد ذاتى و فناء صورت در صورت وجود دارد. یعنى همین ماهیّتى که الآن مى‏بینیم مثل ماهیّت زید، ماهیّت عمرو، مسأله‏اى اضافه بر وجود نیست بلکه همان حقیقت خارجى وجود است که عقل از بین این دو، انتزاع مى‏کند و اسم این را وجود مى‏گذارد و اسم آن را زید و عمرو مى‏گذارد. آن صورت و ماده را، جنس و فصل را خود عقل انتزاع مى‏کند. ولى بحث در اینجا است که وجود، این صورت و ماده و جنس و فصل را از کجا آورده است؟ آیا مى‏توان گفت از شئون ذاتیّه او نیست، چنانکه بقیّه از شئون ذاتیّه اوست؟ مى‏توان گفت که عروض جنس و فصل بر وجود از شئون وجود است؟ اگر شما مراتب را از شئون ذاتى وجود مى‏دانید تخصّص و تشخّص وجود را هم باید از شئون ذاتى آن بدانید، چون غیر از ذات چیزى نیست. اگر شما آن مراتب را از شئون ذاتیه وجود نمى‏دانید پس این هم از شئون ذاتى وجود نیست. وجود، بحت و بسیط است و بالصرافه و وحدانى است و مراتب، امرى عارض بر این است. پس چرا از شئون ذاتى مى‏دانید؟ شئون ذاتى یعنى اینکه وجود بدون او نمى‏شود، یعنى در بروز و ظهور

این شأن، چیزى غیر از وجود دخالت ندارد. ثقالت، از شئون ذاتى جسم است یعنى چیز دیگرى در این قضیه دخالت ندارد، میعان از شئون ذاتى آب است، یعنى چیزى غیر از آب در عروض میعان بر این ماء دخالت ندارد. حجر از شئون ذاتى‏اش صلابت است. یعنى از نفس الحجر، صلابت مى‏زاید و نیازى به چیز دیگرى ندارد. این شئون ذاتى مى‏شود.

حال اگر غیر از خود نفس وجود، در ظهورِ مراتب چیزى دخالت ندارد پس در این صُوَر هم چیزى غیر از وجود دخالت ندارد. پس دخالتش چیست؟ ما غیر از وجود چه داریم که این کتاب را به صورت این کتاب در آورده، زید را به صورت زید، در آورده، لحم را به صورت لحم و عظم را به صورت عظم در آورده است؟ اگر شما مى‏گوئید مفیض الماهیّات است پس آن هم مفیض المراتب است یعنى دیگر در هر مرتبه اى یک تشخّص و تخصّص پیدا مى‏شود.

بنابراین‏

«کلّ ما فى الکون وَهمٌ او خیال‏ او عکوس فى مرایا او ضلال»

و تمام آنچه که در عالم تحقّق پیدا مى‏کند همه از شئون ذاتیّه وجود است. منتهى لازمه وجود این است که خود را به صور و حقایق مختلفى در بیاورد. حال که درآورده، عقل اینها را کنار هم قرار مى‏دهد. جنس، و تفریق و مفارقات و امکانیّات و تعیّنات، ماهیّات و غیر ماهیّات را با هم تمییز قائل مى‏شود. یکى را مى‏گوید که اینها اختلاف رتبى دارند، و یا اختلاف ماهوى ندارند. دیگرى را مى‏گوید اختلاف ماهوى دارند، و اختلاف رتبى ندارند. این مى‏گوید هم اختلاف رتبى و هم اختلاف ماهوى دارند. خلاصه همه را با هم دسته بندى مى‏کند.[۱۲]

 

——————————-

حواشی و سوالات مطرح شده:

[۱] – سؤال: در حقیقت اگر قائل بشویم که و هویّت خارجى وجود عدم ترکّب است دیگر این سؤال پیدا نمى شود؟

جواب: یعنى مقدمه، ذى المقدمه را هم بیان کرد. منظور من هم همین بود. مى‏خواستم خود شما از مقدمه به ذى المقدمه برسید و دیگر من توضیحى ندهم. وقتى که قائل بشویم به اینکه وجود داراى یک حقیقت واحده است، پس تشخّص لازمه ذاتى اوست و شأن ذاتى او تشخّص مى‏شود. چون در اینجا بحث مفهوم که نیست، بحث تعیّن خارجى یک مفهوم است. اگر وجودى قائم به ذات خودش باشد و وحدتِ در ذات او، عین ذات او باشد و صرافت او موجب عدم تدّخل شى‏ء دیگر در تحقّق او باشد با توجّه به این خصوصیات مطلب روشن مى‏شود که تشخّص وجود به نفس حقیقیت است.

[۲] – سؤال: پس انعکاس خارجى دارد که عقل این چنین انتزاعى را مى‏کند؟ چون از این، یک انتزاع مى‏کند و از او، یک انتزاع دیگر. پس آن تشخّص خارجى‏اش چیست؟ یعنى قبل از اینکه عقل انتزاع کند، این باید یک تشخّص داشته باشد که عقل، بر اساس آن تشخص، یک تشخّص ذهنى براى خودش ایجاد کند.

جواب: آنچه را که در خارج مى‏بینیم اعیان خارجى هستند. یعنى فقط ما یک جسم مى‏بینیم و سواى این جسم، چیز دیگرى مشاهده نمى‏کنیم، یک کتاب مى‏بینیم و دیگر چیزى مشاهده نمى‏کنیم. اینجا که، این وجود، خودش را به این صورت در آورده است، به چه نحو بین این کتاب و بین یک جسم دیگرى که در جسمّیت با این شریک است، امّا در خصوصیات و آثار افتراق دارند تمیّز مى‏دهیم؟ عقل بین اینها، یک متشارکات و یک متفارقاتى مى‏بیند، از آن متشارکات جنس، و از آن متفارقات فصل انتزاع مى‏کند و مى‏گوید تشخّص این کتاب به جنس و فصل است. مقام این، غیر از مفارقات نوریّه است. و این، به علت آن است که اینها، در وجود احتیاج به استعداد خاصّى دارند، احتیاج به جنس و فصل دارند، احتیاج به صورت و ماده دارند، ولى در آن عوالم که صورت و ماده‏اى وجود ندارد، صِرف اختلاف رتبى، موجب تشخّص خواهد شد و دیگر در آنجا جنس و فصل معنا ندارد.

سؤال: آیا مى‏شود بگوئیم که همین انتزاع عقل که نسبت به اعیان خارجى تمیز قائل مى‏شویم، منشاءاش همان شدّت و ضعف وجودى است؟ یعنى خود شدّت و ضعف وجودى باعث شده که انسان این تشارکات و تفارقات را در اعیان خارجى ایجاد کند و باعث مى‏شود که جنس و فصل را بیابد؟ اگر اینطور بگوئیم منشاءاش آن است که در مفارقات نوریّه هم هست، خود شدّت و ضعف سبب تمایز است. حالا اسمش را جنس و فصل نگذاریم، چیز دیگرى بگذاریم. با توجه به اینکه در اینجا ضعف نیست چون اینهایى که در عالم طبع‏اند همه در یک رتبه‏اند.

جواب: بله، از نقطه نظر رتبه، داراى شدّت و ضعف هستند. رتبه عالم مثال، ما فوق عالم ماده و رتبه عالم ملکوت، ما فوق عالم مثال است و هر کدام نسبت به دیگرى جنبه علیّت و نسبت به دیگرى جنبه معلولیّت دارند. صحبت در این است که، آن اختلافى را که در کَون و فساد مى‏بینیم همان اختلاف را در آنجا مى‏بینیم یا در اینجا فرق مى‏کند؟ در آنجا هیچ تفاوتى وجود ندارد یعنى فرض کنید که در مفارقات نوریّه عالم یک عقل با عالم عقل دیگر یا مراتب بالا و پائین، در هویّتشان اختلافى نیست بلکه در آثارشان با هم اختلاف دارند یعنى همه آنها نورند، لازمه نور، پائین از نور بالاتر، این است که در خصوصیات نوریّه داراى اختلاف باشند. شدّت و ضعف در آنجا است.

[۳] – سوره السجده( ۳۲) صدر آیه ۱۱

[۴] – سوره النحل( ۱۶) صدر آیه ۲۸

[۵] . سورهالزمر( ۳۹) صدر آیه ۴۲

[۶] – یک بنده خدایى در طهران بود که براى مردم زمین مى‏گرفت. هر کسى پیش او مى‏آمد یک تکه زمین مى‏داد- بیچاره‏ها فقیر بودند-. خلاصه اعتراض کردند به او و گفتند تو چطور این همه زمین را فروخته‏اى مى‏گفت: آیا معقول است کار من باشد؟ این همه زمین که الآن داده شده است اگر پاى هر ورقه، یک امضاء فقط باشد، بیست و چهار ساعت شبانه روزِ من کفاف نمى‏دهد براى اینکه من یکى یکى امضاء کرده باشم و این اصلًا معقول نیست. بعد آهسته به بعضى‏ها گفته بود که: اینها آدم‏هاى احمقى هستند وقتى من امضاء مى‏کردم، یک مرتبه صد تا را امضاء مى‏کردم و نه اینکه پاى یک پرونده یک امضاء کنم. صورت مى‏آوردند به نام حسن و حسین، تقى، نقى، زید و عمرو، و من زیر آن صورت یک امضاء مى‏کردم و اینها نمى‏فهمند.

[۷] – سوره السجده( ۳۲) صدر آیه ۱۱

[۸] – سوره النحل( ۱۶) صدر آیه ۲۸

[۹] . سورهالزمر( ۳۹) صدر آیه ۴۲

[۱۰] – سوره غافر ذیل آیه ۱۶

[۱۱] – سؤال: این همان فناى حقیقى نیست؟

جواب: بله، این فناى حقیقى است منتهى فناى حقیقى ثبوتى نه اثباتى. فناى اثباتى آن است که عارف به این مقام مى‏رسد، ولى فناى ثبوتى این است که همه فانى هستند چه بفهمند و چه نفهمند. یعنى من که در اینجا نشسته‏ام فانى ثبوتى هستم، واقعاً هستم و هیچ شائبه‏اى ندارد.

حضرت سر کار عالى- جناب آقاى حاج شیخ مسلم نورى اعلى الله مقامه و ادام الله ظلّه- که شما هم فناى ذاتى در حضرت حق دارید و همینطور جناب مستطاب سرور معظم آقاى باباخانى و آقاى طاهرى، تمام اینها فناى ذاتى دارند، گر چه جان شریف آنها خبر نداشته باشد و وجود مبارک، از این مسائل اطلاع نداشته باشد ولى در مرحله ثبوت وجود دارد.

سؤال: حیوانات هم همینطورند؟

جواب: حیوانات هم همینطورند، جمادات و ملائکه هم همینطورند.« کان الله و لم یکن معه شیى» اشاره به همین نکته است. آن وقت ملک الموت، نفس را، از صفاتش مى‏گیرد، تمام آن تعینّاتى که بر این نفس بود؛ از علم، اراده، قدرت، حافظه و هوش و استعداد وجنبه هاى سلبى و اثباتى را در آن مرتبه، سلب مى‏کند.

[۱۲] – سؤال: مسأله شئون ذاتى یک مقام مافوق شئون دى‏گرى است. گرچه همان شئون ذاتى با تغى‏ر ذاتى خودش، در مرتبه نازله مادون مى‏شود در نتى‏جه مى‏گوئى‏م: اى‏ن خصوصى‏ات قبل از تنزّلش آبى است امّا بعد از تنزل دى‏گر آبى نى‏ست.

جواب: مى‏خواهى‏م بگوئى‏م که اى‏ن وجود، در هر مرتبه از تعى‏ن آى‏ا غى‏ر از وجود نقش داشته یا نداشته است؟

سؤال: نقش نداشته است، منتهى وجودى که در آن لحاظ ذاتى مى‏شود غى‏ر از وجودى است که لحاظ ذاتى در آن نمى‏شود یعنى انسانى را که لحاظ کنیم- بما هو هو- غى‏ر از انسانى است که لحاظ مى‏کنى‏م به ما هو صفات و غى‏ر از انسانى که بما هو افعال و غیر از انسان با خصوصى‏ت جسمى‏ه است.

جواب: در فرق بى‏ن خصوصى‏ات و بروزات وجود، کسى شک ندارد صحبت در اى‏ن است که آنچه موجب بروز و ظهور شده است آى‏ا غى‏ر از نفس وجود و شئون ذاتى‏ه وجود، چى‏ز دى‏گرى دخى‏ل بوده یا نبوده است؟ مى‏گوئى‏م در هر مرتبه، وجود است. در مرتبه الله، نگاه کنى‏د، نفس الوجود در آنجا حاکم است، در مرتبه پائى‏ن باز نفس الوجود، همى‏نطور بى‏ائى‏د پائى‏ن تا مرتبه کذا؛ باز نفس الوجود است و هى‏چ چى‏ز غى‏ر از حى‏طه وجود در آنجا دخالت ندارد.

اى‏ن را شئون ذاتى وجود مى‏گوئى‏م. یعنى شأن ذاتى وجود اى‏ن است که آنچه را که لازمه ذات اوست، از غى‏ر به او افاضه نشده باشد. مى‏عان ماء از غى‏ر به او افاضه نشده است بلکه خودش دارد. امّا فرض کنى‏د مَلاسَت سرى‏ر از غى‏ر به او افاضه شده یعنى تا نجّار نباشد و سُمباده نکشد اى‏ن سرى‏ر ملاست پى‏دا نمى‏کند یا اى‏نکه من باب مثال نقشى که اى‏ن منبر دارد، از شئون ذاتى‏ه خشب نى‏ست. چون خشب ممکن است به شکل سرى‏ر در آى‏د یا به شکل کمد یا صندلى یا کرسى در آى‏د و هم چنین ممکن است به شکل منبر در آى‏د، اى‏ن را شئون ذاتى مى‏گوئى‏م. امّا صلابت یا قابلى‏ت براى تصوّر اى‏ن شجر، به صور متعدده از شئون ذاتى او است اینکه اى‏ن خشب را شما مى‏توانى‏د به صورت مختلف در بى‏اورى‏د ذاتى اوست. چرا شى‏شه این استعداد را ندارد؟ شى‏شه را تا بخواهى‏م بگردانیم مى‏شکند. شأن ذاتى‏اش اى‏ن نى‏ست که به صورت‏هاى مختلف درآى‏د یعنى اى‏ن شى‏شه صاف، گرد بشود؛ چون مى‏شکند.

ولى یک خشب را در نظر بگى‏رى‏د شما مى‏توانى‏د بِبُرى‏د و اى‏ن را مستطى‏ل کنى‏د، مى‏توانى‏د حکّاکى کنى‏د و با تراش و خرّاتى به شکل یک استوانه در آورى‏د. مى‏توانى‏د آن را به شکل مکعب در بى‏اورى‏د مى‏توانى‏د آنرا نازک کنى‏د و پشتى بسازى‏د. اى‏ن قابلى‏ت به صور مختلفه در آوردن را شأن ذاتى مى‏گوییم.

همى‏ن را شما در وجود بگى‏رى‏د؛ خود وجود شأن ذاتى‏اش اى‏ن است که به صورت مختلف در بى‏اى‏د، حالا یک مرتبه در مرتبه مفارقات نورى‏ه است و اختلاف ماهوى ندارند و یک وقت در مراحل پائى‏ن اختلاف ماهوى دارند باز شأن ذاتى او مى‏گى‏ریم.

یک نفر عکسِ جنگلى را آورده بود که درختان آن جنگل، به شکل« لااله الا الله محمد رسول الله» در آمده بود. در شب وقتى عکس بردارى کرده بودند شاخه‏هاى آن درختان، شکل« لااله الا الله و محمّد رسول الله» را نشان مى‏داند.

سؤال: مى‏گویند« لا اله الا الله» در شُش‏هاى انسان دیده مى‏شود؟

جواب: بله، عکس کامپى‏وترى که از شش انسان گرفته‏اند نحوه تنظى‏م استخوان‏هاى شش،« لااله الا الله و محمدّ رسول الله» را نشان مى‏دهد

سؤال: کل انسانها یا بعضى؟

جواب: همه انسانها همى‏نطورند.

سؤال: ابهام وجود هم در مراتب بالا یک تشخّص محسوب مى‏شود؟

جواب: بله، اصلًا خود وجود، مبهم است. ابهام لازمه خود ذات وجود است. یعنى وقتى که منظور شما عالم عماء است، همان تشخّص است. تشخّص در آنجا به معناى عدم ظهور است. وقتى که ظهور نور باشد، در آنجا ظهور است، وقتى که در آن ظهورى نباشد تعبى‏ر از او به عالم عماء مى‏آورند.

عماءِ الربّانى، عالم هوهوى‏ت است، عالم غى‏ب الغى‏وب است که در آنجا ظهورى نى‏ست، در آنجا عالم کورى و عالم ظلمات است. هر چه نور است در اى‏نجا است.

سؤال: چرا ظلمت تعبى‏ر مى‏کنند؟ ظلمت مربوط به جاى‏ى است که جمعى‏ت نورانى‏ت داشته باشد و نداشته باشد.

جواب: به نور چرا تعبى‏ر مى‏کنند؟

سؤال: در آنجا نور هم نى‏ست.

جواب: اى‏نکه در اى‏ن جا تعبى‏ر به نور مى‏کنى‏م و عوالم انوار مى‏گوئیم، یعنى عوالم ظهورات و بروزات. چون نور« الظاهر بنفسه، المظهر لغى‏ره» است. پس در جائى که انسان ادراکى دارد از او تعبى‏ر به عالم نور مى‏شود که نور واقعى هم همان است. اى‏ن نورها که نور ظاهرى است. پس در هر جا که ادراک نبود آن عالم، عالم ظلمات مى‏شود. یعنى آن عالَم، ما فوق و علّت نور است.

سؤال: پس ظلمت نى‏ست؟

جواب: خى‏ر، عالَم، عالَم عدم ادراک است.

سؤال: پس فقط ادراک لفظى است؟

جواب: بله، عالم ظلمت، نه اینکه عالم تارى‏کى و کدورت است، عالمى است که در آنجا اصلًا ظهور و بروزى نى‏ست.

سؤال: اى‏ن ابهام براى وجود، یک نحوه تشخّص است؟

جواب: تشخّص واقعى همى‏ن است، علّت العلل، مبدأ و غى‏ب الغى‏وب همى‏ن است. تمام بروزات و ظهورات از اى‏نجا نشأت مى‏گى‏رد و تشخّص واقعى مربوط به اى‏نجا است. لذا یک تشخّص واحدى را که عرفا مى‏گوى‏ند همان تشخّصى است که به همى‏ن حقى‏قت غى‏ب الغى‏وبى بر مى‏گردد و تمام تشخّصات فانى در اى‏ن تشخّصات هستند. پس در کلِّ عالم وجود یک تشخّص بى‏شتر نى‏ست

سؤال: اى‏ن حقى‏قت عماء، ابهام وجود، کارى به کثرات ندارد یعنى جداى از اوست یا همراه اوست؟

جواب: همراه است. وقتى اى‏ن مراتب را داخل در داخل، بنگرى‏م آن مرتبه داخلى عالم عماء مى‏شود.

سؤال: پس عالم عماء با همه همراه است؟

جواب: بله« الان کما کان» یعنى همى‏ن.

سؤال: پس چرا ربّانى مى‏گوى‏ند؟ یعنى عماءِ ربّانى مى‏گوى‏ند؟ آنجا مگر حالت ظهورى هم هست؟

جواب: بله، آن دى‏گر عماء ربّانى است. چون مى‏خواهد بعدش را شرح بدهد، اشاره به کثرت هم دارد و هر دو جهتش را مى‏خواهد نگاه کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن