جلسه ۱۰۸ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۱۰۸ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۱۰۸

بسم الله الرحمن الرحیم‏

تطبیق متن‏

ومنها أن الوجود معلوم بالضروره و حقیقه الواجب غیر معلومه و غیر المعلوم غیر المعلوم ضرور ه‏. وجود معلوم است بالضروره، این یک مقدمه، مقدمه دیگر و حقیقه الواجب غیر معلومه نتیجه‏اش هم مى‏شود و غیر المعلوم غیر المفروض. پس انفکاک بین حقیقیت واجب در وجود که همان وجود مطلق است، پیش مى‏آید.

وأجیب عنه فى المشهور جوابى که مشهور دادند این است که‏ أن المعلوم هو الوجود المطلق‏، معلوم مفهوم وجود مطلق است و شکى نیست که آن مفهوم بر همه وجودات عارض مى‏شود، و همه مى‏دانند که بین مفهوم و حقیقت واجب، افتراق است. چطور این که بین مفهوم و حقیقیت ممکن هم افتراق است.

بنابراین، اشکال این است که آن وجود مطلق به عینیت خارجى معلوم باشد،

در حالى که معلوم نیست.

المغایر للخاص الذى هو نفس حقیقه الواجب‏ که این وجود مطلق مغایر با وجود خاصى است که حقیقت واجب را تشکیل مى‏دهد.

و آنچه که جواب از این اشکال است- نه آنچه که مشهور تعبیر کردند- این است که اصلًا بطور کلى، بحث در وجود خاص واجب نیست، بلکه بحث در وجود خاص هر متعیّن و ممکنى است. آنچه که براى انسان مجهول است خود تعیّن خارجى وجود مطلق است. و آنچه که براى انسان روشن است و أظهر مبدأ من کل بدیهى است، مفهوم وجود مطلق است که از او تعبیر به مطلق الوجود مى‏شود. این مفهوم «من أبده الأشیاء» امّا کنه آن که همان تعیّن خارجى باشد، همانطور که حاجى مى‏فرماید: «فى غا الخفاء «

لمعه اشراقیه‏[۱]

ه إشراقیه: أما أن حقیقه الواجب غیر معلومه لأحد بالعلم الحصولى الصورى فهذا مما لا خلاف فیه.

اینجا مرحوم آخوند ادراک را به علم حصولى و حضورى تقسیم مى‏کند و بعد مى‏فرماید که ادراک حقیقت واجب به حصولى غیر ممکن است و به علم حضورى،- همانطور که گذشت- به مقدار سعه و افاضه‏اى که از ناحیه علت به معلول مى‏شود، علم حاصل مى‏شود.

خود علت، باعث انکشاف خود مى‏شود برحسب اختیار و اراده مقدار انکشاف‏

بنابراین، خود علت، باعث انکشاف خود مى‏شود برحسب اختیار و اراده مقدار انکشاف. اگر علت بخواهد خود را در یک محدوده خاصى منکشف کند، به همان مقدار، سعه وجودى و نورى به معلول عطا مى‏کند و اگر خواست از آن سعه، و حد بیشتر خود را منکشف کند، بیشتر عطا مى‏کند، و اگر خواست خیلى زیاد عطا

کند و آن سعه وجودى را به پیغمبر اکرم عطا مى‏کند تا اینکه او بتواند به أشد ممکن از نحوه تجلّى ذات و انکشاف ذات دست پیدا کند.

بناءً علیهذا برگشت و مَآل این بحث مرحوم آخوند به این است که شى‏ء نمى‏تواند ذات را منکشف کند و پرده از نقاب حقیقیت ذات بردارد، بلکه همان طور که در ألسنه روایات از ائمه علیهم السّلام مذکور است، ذات است که خود را مى‏نمایاند و به صورت اضافه و افاضه اشراقیه، نحوه سعه و نحوه ضیق را در معلول، معیار براى انکشاف حقیقت در این قوالب قرار مى‏دهد، با این بیان، انسان متوجه مى‏شود که غیر از ذات، شیئى نیست و فقط ذات است که خود را مى‏رساند و بروز مى‏کند. اگر یک مثال ساده بخواهیم بزنیم، مثل این مى‏ماند که شما در نفس خودتان داراى ذخایرى از حقایق و علوم و صنایع هستید و به هر مقدار که بخواهید مى‏توانید این ذخایر را به منصّه بروز و ظهور برسانید. گفت:

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

یک وقتى شخصى نقاش است در عین حال نجار هم است، در عین حال خطاط، نویسنده و عالم است، و داراى حرف و صنعت‏ها و ملکات مختلفى هست وقتى که در یک جمع نشسته، کسى خبر ندارد این چه کاره است، و نمى‏داند که این یک شخص معمولى هست یا نه. بعد که یک کاغذى پیدا مى‏کند، شروع مى‏کند یک خط نوشتن، همه متوجه مى‏شوند عجب خطاطى است. خوب، این توجه افراد به اینکه این چه خطاطى است علتش خود شخص بود، اگر این خط را نمى‏نوشت، کسى هم متوجه نمى‏شد. حالا همه خیال مى‏کنند خطاط است. مقدارى مى‏گذرد، یک کاغذ دیگر برمى‏دارد، یک نقش مى‏کشد، همه مى‏فهمند که این عجب نقاش زبر دستى هست.[۲]

[۱] – ص ۱۳۰.

[۲]

مطالبى راجع به کمال الملک

مى‏گویند وقتى که کمال الملک در زمان مظفر الدین شاه بود. یک روز مظفر الدین شاه را به منزل خودش براى نهار دعوت مى‏کند، تابلوى قدى یک غلام سیاه که حرکت مى‏کرده را کشیده بود و جلوى آن درب ورودى مى‏گذارد. مى‏گویند وقتى که مظفر الدین شاه وارد شده بود، یک فریادى مى‏کشد و از این طرف، زمین مى‏خورد، بطورى که او را مى‏گیرند. یعنى به اندازه‏اى این تابلو زنده و جالب بوده است که به هیچ وجه تشخیص صورت داده نمى‏شد که این عکس است.

اسم کمال الملک را از نقاشهاى بى‏نظیر در تاریخ، مى‏آورند. حتى مى‏گویند:« مثل او کسى نیامده» به این تعبیر ذکر مى‏کنند. حدود ده، دوازده عدد تابلو داشته که اینها را از ترس اینکه یک وقت آسیبى نبیند و به مجلس شوراى ملى در آن زمان، اهدا مى‏کند.- خیلى مرد بلند نظرى بوده است و طبع بلندى داشته و ملکات اخلاقى خوبى داشته است؛ سخىّ بوده، بلند نظر بوده و مناعت طبع داشته، در عین اینکه یک فرد امروزى و با همین خصوصیات و حالات زمان گذشته بوده.-

بعد در مجلس شوراى ملى توسط دکتر غنى یک قانونى تصویب مى‏کند و دو هزار تومان پول آن موقع به عنوان پول تابلوهایش مى‏خواست بپردازد. کمال الملک خیلى متأثر مى‏شود و این را یک اهانت به خودش تلقى مى‏کند و به دکتر غنى پیغام مى‏دهد که من این تابلوها را در ازاى پول ندادم، حالا مجلس براى من پول مى‏خواهد بفرستد؛ من این را به ملّت هدیه کردم و شما این دو هزار تومان را به شیر و خورشید بده من نمى‏خواهم؛ و همین قدر به شما بگوئیم که اگر قرار باشد پول این تابلوهاى من داده بشود، هر کدام از اینها بیش از چند هزار تومان ارزش دارد،- مثلًا بیش از صد میلیون الآن- چون من براى یکى از اینها اقلًّا پنج سال عمر تلف کردم و این را یک اهانت به خود تلقى مى‏کنم.

مى‏گویند تابلو کاخ آئینه( کاخ گلستان) در طهران در میان این تابلوها بوده، به نحوى این تابلو را کشیده بود که اگر یک عکسى در این ایوان آئینه و تالار آئینه مى‏افتد از همه جهات مختلف این عکس داراى انعکاس‏هاى مختلف بوده در این تابلو هم مشخص بوده، و از میان تابلوهایش، تابلو ایوان آئینه کاخ گلستان از همه عجیب‏تر بوده و مى‏گویند اصلًا این تابلو قیّمت ندارد، و تا به حال کسى نیامده یک همچنین چیزى را بکشد. در هر صورت واقعاً در نقاشى اعجوبه دهر بوده است.

و از کمالاتش مى‏شمارند که: یک وقت در یک مزرعه‏اش در نیشابور نشسته بوده و یک شخصى با همین تفنگ‏هاى ساچمه‏اى مى‏خواسته کلاغى یا کبوترى را بزند و این تیر یا سنگ به چشمش مى‏خورد و بینایى یک چشمش از دست مى‏رود. و تا آخر عمر براى حفظ آبرو این شخص نگفته بود که این شخص این کار را کرده. خیلى عجیب است یک آدم ریش‏تراش، کراواتى که حتى در مجالسش عرق و شراب و اینها بوده است، واقعاً براى ما شرم آور است که ما خودمان را به چه مسائلى نسبت مى‏دهیم و مکارم اخلاق را باید از این آدمهاى عرق خور یاد بگیریم. یک قضیه خیلى عجیبى من، چند، خیلى وقت الآن به ذهنم آمد که من گفتم. بحث درس و اینها عیب ندارد. اینها را انسان بداند خوب است.

در زمانى که فروغى نخست وزیر و رئیس الوزراء بود و شکوه‏الملک وزیر دربار، صدرالاشراف هم وزیر دادگسترى بود در آن زمان، بخاطر اختلاسها و خلافهایى که اینها گاهى از بعضى از افراد و مشاهده مى‏کردند و دادگسترى ما در آن زمان به تعبیر آنها دچار فساد شده بود، پارتى بازى و رشوه شده بود و وکلا کارهاى خلاف مى‏کردند و جعل چه چیزهایى مى‏کردند و چه بسا از این کارهاى بى‏ناموسى و مى‏کردند.

صدر الاشراف آمد و خواست یک پاکسازى در دستگاه قضایى بکند و همه اینها را از این عابد و زاهد و نمازشب‏خوانها و سلمان فارسى به جاى اینها که الآن هست، مثلًا بیاورد لذا یک پاکسازى انجام داد و نوشته بود که بروند پرونده وکلا را در شهرها نگاه کنند و بیایند گزارش بدهند و آن هیئت پاکسازى چنانچه تشخیص مى‏دهد پروانه وکالت افراد را از بین ببرد و باطل کند.

یک روز یک نامه‏اى دست شکوه‏الملک مى‏رسد، و چون نامه خطاب به رضا شاه بوده و شکوه‏الملک هم که وزیر دربار بوده نامه را مستقیم مى‏برد به اعلیحضرت مى‏دهد که ایشان نامه را بخواند. رضا شاه نامه را مى‏خواند و به شکوه‏الملک مى‏گوید که: نسبت به این نامه اقدام کنید و مراتب را به کمال الملک اطلاع بدهید. یعنى، کمال الملک را از نتیجه کار مطلع کنید.

آن موقع کمال الملک از اعیان بوده در بیرون نیشابور در حسین آباد یک باغى و زمین زراعتى داشته.

شکوه الملک نامه را به فروغى مى‏دهد و نامه را کمال الملک براى رضا شاه نوشته و از اوضاع و گرفتارى خودش و مسائلى که هست و مطالبى که پیش مى‏آید و وضع مردم و … یک شرح حالى دارد و در آنجا نوشته که این وکیلى که الآن سلب امتیاز از آن شده از شرافتمندترین و پاکدامن‏ترین افراد است و من او را مى‏شناسم اطلاع دارم و چرا الآن دادگسترى آمده این را پاکسازى کرده؟ و خواهشمندیم که شما این را رفع منع و رفع درجه بفرمایید و سرکارش برگردد.

شکوه‏الملک هم در آن زمان به فروغى که رئیس الوزراء و رئیس فرامانسیونرى ایران و خیلى معروف بوده. به او مى‏گوید که نسبت به این قضیه اقدام کند. فروغى برمى‏دارد نامه را مطالعه مى‏کند و مى‏بیند که این نامه نباید نامه کمال الملک باشد، در زیر نامه به خط خودش مى‏نویسد: به اعتقاد این جانب این نامه جعلى است و خط و شیوه نگارش کمال‏الملک به نحوى نیست که کسى بتواند از روى آن تقلید کند و من ایشان را مى‏شناسم و یکسال با ایشان در پاریس هم اتاق بودم، و آن مناعت طبع و آن متانتى که در ایشان دیدم با مطالبى که در این نامه هست منافات دارد و شما نسبت به صحت و سقم این نامه از ایشان اقدام به عمل آورید.

این را به صدرالاشراف مى‏دهد، صدرالاشراف وزیر عدلیه بود، این را مطالعه مى‏کند و نامه را مهر و موم شده براى عدلیه نیشابور مى‏فرستد، در عدلیه نیشابور مى‏گویند باید تحقیق کنیم، آن رئیس دادگسترى نیشابور دادستانش و به اتفاق بازپرس صهبا یغمایى‏زاده سه تایى سوار بر درشکه مى‏شوند و بعد از ظهرى براى دیدن کمال‏الملک مى‏آیند اینها در سه فرسخى نیشابور بوده، کمال الملک هم در مى‏آید و در باغ را مى‏زند آن باغبان دم در مى‏آید و مى‏بیند اینها هستند، در را باز مى‏کند و گماشته‏ها مى‏آیند و اینها و را اکرام و پذیرائى مى‏کنند. بعد از یک ربع خود کمال‏الملک مى‏آید- خوب اینها را نمى‏شناخته ولى خیلى مهمان دوست بوده و از مهمان خیلى پذیرایى مى‏کرده و افراد از طهران و این طرف و آن طرف گاهگاهى مى‏آمدند- و مى‏آیند و مى‏نشیند و صحبت از این طرف و آن طرف مى‏کنند تا اینکه شب مى‏شود. شب جمعه بوده قبل از شام این رئیس دادگسترى مى‏گوید آقا عرضى با شما داشتیم، دادستان نامه را به کمال الملک مى‏دهد مى‏گوید: این نامه را شما مطالعه کنید، این هم پیرمرد بوده تقریباً سنّش هشتاد و خورده‏اى سالش بوده، نامه را مطالعه مى‏کند و اینها مى‏بینند دارد در هم مى‏شود؛ به حالت تعجب سرش را تکان مى‏دهد و هیچ نمى‏گوید و بعد مى‏بینند که حتى گریه‏اش گرفت و از این مطلب که فروغى زیر نامه نوشته بود- بعد اشکش را پاک مى‏کند و مى‏گوید که؛ آقایان چه نظرى دارند؟

رئیس دادگسترى به ایشان مى‏گوید آیا این نامه شماست؟ کمال الملک مى‏گوید: خوب حالا منظورتان از اینکه نامه من هست یا نه چیست؟ اگر منظورتان این است که؛ من تکذیب کنم و شما این فردى که نامه را نوشته تعقیب کنید؛ بنده به همچین مسأله‏اى راضى نیستم، ولى بدانید این نامه، جعلى است و اصلًا این خط من نیست و این نحوه نگارش من نیست همانطورى که فروغى در اینجا نوشته، این جعلى است، اما اگر بخواهید او را تعقیب کنید، بنده راضى به این قضیه نیستم.

آنها مى‏گویند: شما همچنین وکیلى مى‏شناسید که همچنین نامه‏اى از طرف شما نوشته است؟ مى‏گوید: اصلًا اسمش را هم نشنیده‏ام، بعد مى‏گویند چطور شما نمى‏خواهید فردى که همچنین خیانتى کرده است را مجازات کنیم. مى‏گوید: من نمى‏خواهم کسى که خواسته از موقعیت من و آبروى من براى رسیدن به شغلش استفاده کند را بدون رسیدن به آرزویش قرار بدهم.

ببینید چقدر این واقعاً بزرگوارى مى‏کند و چقدر مسأله مهم است.

بعد آنها مى‏گویند که: در هر صورت ما باید صورت جلسه کنیم. مى‏گوید: به صورت جلسه کردن هم راضى نمى‏شوم، چون اگر شما بخواهید صورت جلسه کنید این مسأله رسمى مى‏شود و شما این شخص را تعقیب مى‏کنید و مى‏گوید: اگر شما این مطلب مرا قبول مى‏کنید که دست از تعقیب او بردارید و به طهران گزارش بدهید، نسبت به این شکایتى ندارم.

البته پست و مقام هم نمى‏خواهید بدهید، ندهید ولى تعقیبش هم نکنید. اگر اینگونه عمل مى‏کنید فبها و إلا من دروغ مى‏گویم، این نامه، نامه من است؛ و شما حاضر نشوید به اینکه من به دروغ یک مسئله‏ایى را به خودم منتسب کنم.

آنها هم هر چه اصرار مى‏کنند و مى‏بینند که این سر حرف خودش ایستاده و ابداً تنازل نمى‏کند و مى‏گوید اگر بخواهید غیر از این بکنید من دروغ مى‏گویم و مى‏نویسم که: بله این نامه، نامه من است و من این را مى‏شناسم.

اینها هم دیگر چاره را در این نمى‏بینند و مى‏بینند که این سرسختى مى‏کند و پایین نمى‏آید؛ دیگر قبول مى‏کنند، و به کمال المک قول مى‏دهند که گزارش بدهند که ما رفتیم و با ایشان صحبت کردیم و قرار بر این شد که این مسأله مسکوت بماند و پى‏گیرى هم نشود، به فروغى هم همین را بگویید. کمال الملک گفت: بروید به فروغى بگویید که اصلًا مسأله مسکوت است.

بعد موقع شام شد اینها دیدند که شام خیلى مفصل آوردند- و البته این هم یک مسأله دیگر- این وقتى دید افراد و گماشتگان و مخصوصاً خواهرزاده‏اش یک حسین خانى بود اینجا ایستاده بود گفت: این برود بیرون و بعد با اینها این صحبتها را کرد، اول او را بیرون کرد و بعد گفت که شام و این چیزها بیاورند و شام آوردند- و در آنجا یادم هست که نوشته بود- سه جور مشروب در آنجا وجود داشت یکى کنیاک(؟) و یکى شراب و یکى هم عرق رو کرد به بقیه و گفت: بفرمایید، اینها نخوردند، گفت من مشروب نمى‏خورم چون دکتر غنى مرا از این کار منع کرده، اما اگر شما نمى‏خورید من مجبورم با شما هم پیاله بشوم. لذا گفت که برایش یک لیوان ریختند و غذا را خورد و بعد هم این شعر حافظ را خواند که:

مى‏خور که سر به گوش من آورد چنگ و گفت …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن