جلسه ۱۳۸ درس فلسفه، کتاب اسفار
۱۳۸
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه بحث عینیت و عدم عینیت اسماء و صفات
راجع به عینیت و عدم عینیت اسماء و صفات با ذات حق مطلب به اینجا رسیدکه قائلین به عدم عینیت استناد به ترکیب و مزج و عروض این صفات و اسماء بر ذات حق و بالتبع، نفى وجوب بالذات را از ذات حق کردند و لهذا قائل به عینیت ذات با صفات و با اسماء شدند. این مطلب در مورد اسماء و صفاتى که منتزع از نفس ذات هستند به عبارت دیگر در تحقق آنها احتیاج به امر زائد بر ذات نیست و به واسطه انتصاب و اضافات، آنها محقق نمىشوند مانند خالقیت و رازقیت و امثال ذلک، در مورد اینها مطلب به اصطلاح بیان شده و اما در مورد این صفاتى که اینها در تحقق آنها مقابل شرط است و جداى از نفس ذات انتصاب به امر دیگرى در اینجا باید لحاظ بشود، بحث در مورد اینها نیامده بناء علیهذا مطلب را ما در این دو مرتبه مطرح مىکنیم. در مرتبه اول صفاتى که آن صفات و آن اسماء اینها در تعلق به ذات احتیاج به امر زائد بر ذات ندارند بلکه نفس تحقق ذات و هویت ذاتیه اقتضاى تحقق آنها را مىکند. مانند علم، قدرت، مشیت، اراده، حیات، این صفاتى که و اسمائى که نیازى به امر دیگرى ندارد یعنى نفس تصور ذات بدون ملاحظه امر دیگرى مقتضى اتصاف ذات است به این صفات، یعنى اگر ما خود ذات را در نظر بگیریم و امر زائدى بر او را اصلا در نظر نیاوریم مانند خالقیت و خلق و امثال ذلک این ذات فى حد نفسه آیا عالم است یا جاهل است فرض کنیم که بنا را بر این بگذاریم در مرتبه اى در عالم واقع نه عالم دنیا منظور از عالم واقع یعنى نفس الامر ما بتوانیم تصور بکنیم خالق را بدون مخلوقى یعنى خداوند متعال را بدون اینکه خلقى از او سر زده باشد اگر ما بتوانیم یک همچنین موضوعى را تصور کنیم آیا در آن مرتبه خداوند عالم است یا نه؟ حالا عالم به چیست آن یک مطلب دیگرى است
عالم به ذات است چطور اینکه در نفس وجود زید علم به ذات وجود دارد سواء اینکه امر دیگرى در آنجا باشد یا نباشد. شما الان به وجود خودتان اطلاع دارید و علم دارید و صرف نظر از قرین و مصاحب خودتان و جریاناتى که در این اتاق مىگذرد به ذات خودتان علم دارید یعنى به حیثیت وجودیه خودتان اطلاع دارید این را مىگوییم علم. این مسأله در مورد علم است. در مورد قدرت، خداوند قادر است یعنى چه؟ یعنى توان انجام فعل و انجام یک عملى را دارد حالا آن عمل چیست؟ بحث در آن نیست آن عمل به چه نحوه است؟ بحث در آن نیست. آیا آن عمل از سنخ مجردات است یا از سنخ مادیات است آن فعل و انفعال در زمان و مکان است یا در غیر زمان و مکان است یا در صقع ربوبى است بدون تنازل، بحث در آن نیست نفس القدره ولو اینکه این قدرت اعمال خارجى نداشته باشد این نفس القدره صفتى است که ما از نفس وجود ذات انتزاع مىکنیم و این را اوصاف یا اسماء غیر بدون واسطه براى تعلق به ذات مىدانیم همین هم خوب حیات هم طبعاً همین طور است. حالا راجع به اینها بحث آقایان در این است که همین علم و همین قدرت اینها عین ذات هستند یعنى ما، سواء بگوئیم الله سواء بگوئیم علیم. سواء بگوئیم الله سواء بگوئیم قدیر. عین آن هستند. هیچ تفاوتى در اینجا بین این دو وجود ندارد. خوب این مسأله براى ما این سؤال را پیش مىآورد که این عینیت به چه لحاظى در اینجا تحقق دارد؟ یا عینیت، عینیت مفهومى است یا عینیت، عینیت مصداقى اگر ما بگوئیم این شىء عین اوست نه مثل او، چون در مثل جنبه مشارکت باید لحاظ بشود ممکن است که متمایزاتى باشد و مشارکاتى باشد و این جنبه مثلیت از نقطه نظر متمایزات باشد این لیوان مثل این لیوان است اما نمىتوانیم بگوئیم این لیوان عین آن لیوان است در فارسى لفظ عین را براى مثل بکار مىبرند و این غلط است. عین یعنى خود آن شىء منتهى از نقطه نظر مفهومى و به نحو اجمال و تفصیل یا به نحو ابهام یا به نحو عهد و امثال ذلک ممکن است اختلاف باشد شما
یک لیوانى را امروز مىبینید بعد فراموش مىکنید هفته دیگر رفیقتان سؤال مىکند این لیوان تازه آمده مىگوئید نه این لیوان عین آن لیوانى است که هفته پیش دیدیم یعنى چه؟ یعنى این مانند آن نیست همانکه ما در هفته پیش دیدیم به نحو عهد آن عهد ذهنى الان این لیوان هم چیست همان است منتهى تفاوتش فقط یک نسیان است. نسیان در اینجا موجب شده است که این براى ما تداعى، که الان حکم به عینیت بر او را بکنیم و الا از اول حکم به عینیت نمىکردیم هیچ وقت شده شما در مقابلتان این لیوان باشد و بعد بگوئید این لیوان عین این لیوان است. معنى ندارد چون در مقابلتان حضور دارد امّا چرا مىگوئید این لیوان عین آن لیوان است. خودش است. این در اینجا یک مسأله اى اتفاق افتاده آن مسأله چیست؟ آن بعد زمانى است این نسیان است آن سبق یک عهد است و امثال ذلک اما حقیقت خارجى این لیوان تغییرى نکرده است این لیوان سرجایش است. یک کتابى از شما گم مىشود شخصى مىآید به شما بعد از یک ماه یک کتاب مىدهد مىگوئید آقا این کتاب من نیست مىگوید نه آقا این عین آن کتاب است عین آن کتاب است یعنى خودش است نه عین فارسى که به معناى مثل است مىگوئید این عین اوست. اینکه مىگوئیم عین اوست یعنى خودش است این خود اوست نه اینکه بگوئیم این خود خود این الانش است این خود الانش که معنى ندارد این کتابى که الان در دست من است معنى ندارد بگویم این خودش است این دست من است. بله مىتوانم بگویم این خودش است یک عهد ذهنى در من وجود دارد بعد مىگویم این کتاب با آن عهد ذهنى من تطبیق مىکند، درست شد! حالا در مسأله عینیت صحبت در این است که اینکه مىگویند اسماء و صفات عین ذات حق است یعنى چه؟ یعنى مىتوانیم، الله را برداریم به جایش علم بگذاریم الله را برداریم به جایش قدرت بگذاریم معنایش همین است دیگر. عین اوست یعنى خودش است حالا که الله عین قدرت است اینکه الله عین قدیر است پس بنابراین علم هم باید عین قدرت
باشد چون (مساوى للشییء مساوى لذالک الشییء) اگر یک چیز مساوى چیز دیگر بود چیز دیگرى که مساوى با این است آن هم مساوى با این خواهد بود اگر فرض کنید که من باب مثال ما سه مرتبه عینیت داشتیم یک دفعه کتابى از ما گم مىشود در روز شنبه. در روز سه شنبه این کتاب پیدا مىشود و ما در آن شک مىکنیم که آیا خودش است یا نه! در روز جمعه بعد دوباره گم مىشود در روز جمعه دوباره پیدا مىشود در روز جمعه ما یقین پیدا مىکنیم که این کتاب همان کتابى است که در روز سه شنبه پیدا شده وقتى که ما به این مطلب برسیم پس یقین مىکنیم این کتاب همانى است که در روز یکشنبه از ما گم شده دیگر نمىتوانیم بگوئیم که این کتاب که در روز جمعه پیدا شده عین آن کتاب روز سه شنبه است ولى غیر از آن کتاب روز یکشنبه است. اگر قرار بر این باشد که این عین او باشد پس عین او که در روز سه شنبه شده عین آن کتاب در روز یکشنبه هم خواهد بود.
این اسمائى که عین ذات حق است اگر ما بگوئیم این اسم عین ذات است و ذات را، وجود بدانیم و آن وجود را بالصرافه و مطلق و غیر محدود بدانیم اگر این طور باشد پس بنابراین هر ذاتى که این حکم بر او بار مىشود خود نسبت بین آن هر صفاتى که این حکم بر او بار مىشود که عین ذات است بدون دخالت واسطه این صفات در ارتباط با خود هم همین حکم را پیدا خواهد کرد وقتى که این علم عین ذات شد قدرت هم که عین ذات است پس علم عین قدرت خواهد شد وقتى که علم عین ذات شد حیات هم که عین ذات است پس حیات هم عین قدرت خواهد شد. حیات هم عین علم خواهد شد. اگر این طور هست پس این اختلاف بین علم و حیات و قدرت دیگر از کجا آمده این اشکال مىشود از کجا فهمید، از کجا مرتفع مىشود؟
بحث در مقام عینیتى که، الان در خارج کردیم این بحث فقط بحث به یک عهد ذهنى بر مىگردد اما از نقطه نظر مفهومى از نقطه نظر مصداقى تفاوتى ندارد
یعنى کتاب در روز یکشنبه تبدل ماهیت به کتاب روز جمعه را نداده است. همین کتاب، کتاب است تبدیل به سبزى نشده این کتابى که در روز یکشنبه کتاب بود، روز سه شنبه هم کتابٌ، روز جمعه هم کتابٌ، ماهیت در اینجا یکى است آن اختلافى که ما به واسطه آن اختلاف مىگوئیم عین اوست و حمل موضوع و محمول مصحح حمل محمول بر موضوع هست آن اختلاف فقط به عهد ذهنى بر مىگردد به مقام ابهام برمىگردد در تعین خارجى ولى از نقطه نظر ماهوى که این کتاب فرقى نکرده حتى یک ذره هم از جلدش تغییر نکرده فقط به یک عهد ذهنى بر مىگردد هم مفهوما واحد است و هم مصداقا واحد است در این سه مرتبه یعنى یکى است اما در مورد علم و حیات و قدرت چطور شما تصور مىکنید علم و حیات و قدرت دو مفهوم متخالف است وقتى دو مفهوم متخالف شدند مفهوم متخالف مصداق متخالف را مىطلبد این تخالف مفهومى علم و حیات و قدرت از کجا آمد؟ از کدام پنجره خودش را داخل کرد؟ اینکه شما مىگوئید خداوند عالم است به جایش بگوئید خداوند قادر است چرا عالم مىگوئید چرا اینقدر سر ما و بقیه را درد مىآورید خداوند در قرآنش بگوید ان الله عالم تمام شد و رفت اصلا بگوید ان الله الله خدا خداست خوب آقا جان خدا خداست یعنى چه؟ خودت بفهم خدا خداست یعنى عالم است خوب از کجا بفهمم خون من که نه این علم از توست من حرفم را مىزنم گفتش که متکلم حرفش را مىزند شنونده باید عاقل باشد متکلم هر غلطى کرد بکند شنونده از کجا بفهمد در شکم متکلم چیست خدا مىگوید نخیر خودت باید بفهمى (الله الله ان الله هو الله) خیلى خوب مخلصتان هم هستیم ولى بالاخره ما کودن ها عالم نمىتوانیم از داخل این در بیاوریم تا به ما یاد ندهى قادر را نمىتوانیم در بیاوریم از داخل آن تا کسى براى ما بیان نکند حالا اگر خدا گفت (ان الله عالم).
در آن ذات لایتناهى بصورت اعلا باشد. این در این بحثى نیست. آن علمى
که من دارم علم، علم اکتسابى است. علم حصولى است بعضى ها هم علم حضورى است. اما اینکه این علم در ذات پروردگار اکتسابى هست. این محل چیست؟ محل از این این مردود است. بلکه حقیقت علم که عبارت است از انکشاف آن حقیقت انکشاف در ذات پروردگار است سواء اینکه این انکشاف حصولى باشند در ما، سواءٌ اینکه این انکشاف حضورى باشد در ذات پروردگار این انکشاف حضورى به حضور نفس الاشیاء باشد در ذات پروردگار در هر صورت همه اش انکشاف است. پس بنابراین اینکه جنبه انکشاف در این جا مفهوم براى علم قرار گرفته است، به خاطر این است که یک وجود خارجى دارد اگر این وجود خارجى نبود. خوب از کجا مىفهمیدیم معنا علم انکشاف است من چشم خود را مىبندم و نمىدانم که در مقابل من چیست یک مرتبه چشم خود را باز مىکنم مىبینم این لیوان در مقابل من است این کتاب در مقابل من است. این مىشود چه از این دو نحوه حالت خودم اسم این مطلب را مىگذارم علم از این اگر من حالم در موقع بستن چشم و در موقع باز کردن چشم تفاوت نمىکرد، این صفت از کجا در ذهن من مىآمد. پس معلوم است یک تفاوتى دارد به لحاظ آن تفاوت من این مفهوم را جعل کردم و وضع کردم و واضح لغت آمده وضع کرده من باب مثال چون واضح لغت دید است که چشمش را ببندد یک جور است چشمش را باز کند جور دیگرى است. آمده براى تفاوت بین این دو مرتبه لفظ علم را آمده وضع کرده و کار خوبى انجام داده دستش هم درد نکند وقتى که واضح لغت دیده اگر به نفس ذات خودش توجه کند این خود نفس ذات اقتضاء مطلبى را نمىکند. اما همین که اراده کرده این لیوان را بردارد برداشته بین این دو مرحله اختلافى را مشاهده کرده است. اسم آن اختلاف را قدرت گذاشته. وقتى که واضح لغت حالا هر که مىخواهد باشد. حالا من از باب چیز داریم مىگوئیم
سؤال: پس در حقیقت حمل شایع صنائى را زیدش باید زده باشید
جواب: کجایش را
سؤال: حمل شایع صنائى را به دلیل اینکه فرمودید اگر اینکه حمل شایع سنائى درست است برگشتش حمل اولیه ذاتى است. اگر بگوئیم حمل اولیه ذاتى است
جواب: نه هنوز به آنجا ها نرسیدیم.
سؤال: ولى این فرمایش را کردید این جورى نتیجه گیرى مىشود
جواب: در وهله اول در حمل شایع صنائى هر حمل شایع صنائى مصدوق است به انکشاف مفهوم اول باید مفهوم آن حمل براى انسان روشن باشد بعد آن وقت بحث مىرود در همان حمل شایع که مصداقش در حمل شایع چیست
سؤال: چون حضرت عالى مىفرماید: آنها که حمل شایع است مىگویند عینیت است یعنى عینیت در مصداق
جواب: عینیت در مصداق این
سؤال: شما فرمودید عینیت در مصداق لازمه اش در عینیت در مفهوم است یعنى هر حمل شایع صنائى برگشت به همان حمل شایع اولیه ذاتى دارید
جواب: شما خودتان من حیث
سؤال: (لایشعر)
جواب: (نه لایشعر که من حیث عدم الالتفات) دارید مثبت عرایض بنده هستید که این که مىفرماید: حمل شایع یعنى این مفهوم عین آن مصداق درخارج است خودتان آمدید اثبات مفهوم کردید قبل از حرف وقتى که من دارم مىگویم زید قائم مفهوم قائم را آمدم مىگویم در خارج همان زید است دیگر این معناى حمل شایع است
سؤال: مىشود مصداق
جواب: خیلى خوب مىشود مصداق قبل اش آمدید شما قائم را تصور
کردید یا نکردید.
سؤال: قائم را تصور کردم زید هم تصور کردیم؟
جواب: تمام شد.
سؤال: ولى این لازمه اش این نیست که مفهوم یکى باشد (سوء قائل متنه الله عالم الله قادر) اینها قائل به حمل شایع هستند
جواب: عرض بنده این است که اینکه الان شما آمدید قائم را تصور کردید آیا بین قائم و بین زید اختلاف دیده اید یا ندیده اید. اگر اختلاف نبینید که دیگر معنا حمل شایع در اینجا توجیه بر نمىدارد حمل شایع در آنجا است که اختلاف مفهومى است ولى در خارج اتحاد مصداقى است این اختلاف مفهومى از کجا آمده. این است منظور من چرا به زید قائم نمىگوئیم زید جالس
سؤال: مىدانم من مىخواهم بگویم فرمایش شما بنابراین اشکالى که مىفرمایید برگشت را به این داده اید یا حمل شایع را کلا باید برداریم.
جواب: نه آقا جان ما همه را درست مىکنیم همه را سر جاى خودش مىگذاریم. گفت که بعد از ده سال نفهمیدیم کى را کجا بگذاریم؟ آن آقاى چیز گفت در نماز جمعه هم گفت. من از خودم در نمىآورم. گفت تازه بعد از دوازده سال چه چیز را از انقلاب مىفهمیم چیز کجا بگذاریم. بله. بعد از دوازده سال بچه در آمده جبرئیل دمیده. بنده خدا یک ماه هر وقت مىآمد باران مىگرفت مىگفت من نمىدانم چرا هر وقت من مىآیم باران مىگیرد؟ خودم شنیدم ازاو.
سؤال: نزول رحمت است.
جواب: بله دیگر وقتى اینها بیایند باید رحمت هم پشتش بیاید دیگر واقعا چه مسائلى بود. این اختلاف در مفهوم ما باید ریشه براى این اختلاف را اول پیدا کنیم. تا بعد آن حمل را و اتحاد مفهوم با مصداق را در آنجا بتوانیم توجیه کنیم. به طور واضح و به طور روشن هر مفهومى که ذهن آن مفهوم را بخواهد تصور کند،
آن مفهوم باید یک وجود خارجى داشته باشد. یعنى تا وجود خارجى تحقق نداشته باشد مفهوم هم براى انسان غیر قابل تصور است. اشتباه نشود در این وجود خارجى که بسیارى از مفاهیم اینها وجود خارجى ندارند مانند انیاب اغول مانند تخیلات مانند عنقا مانند شریک البارى که هستند اینها، نه منظورم از وجود خارجى و لو وجود تخیلى باشد و لو وجود ترکیبى و مونتاژى باشد. و لو وجود، وجود خلطى باشد. به عبارت دیگر حتى این انیاب اغوالى که ذهن مىآید و این مفهوم را براى انیاب اغول جعل مىکند و بعد این مفهوم را در اشعار خودش به کار مىبرد یک ما به ازاءِ خارجى داشته این ما به ازاءِ خارجى که در عالم اعیان است به واسطه دخل و تصرفات ذهن به یک وجود ذهنى متبدل مىشود. ما در خارج غول نداریم تا انیاب اغوالى برایش تصور کنیم. ذهن مىآید از آن مصادیق خارجى اعیان، از هر کدام یک جزئى را بر مىدارد و در ذهن خودش مونتاژ مىکند و اسم او را غول مىگذارد. و براى او انیابى تصور مىکند. و بعد براى او حکم مىتراشد. یا فرض کنید که.
سؤال: پس در حقیقت ماهوى حقیقى همیشه بعد از هل بسیطه است دیگر.
جواب: بله؟
سؤال: ماهوى حقیقى همیشه بعد از هل بسیطه است.
جواب: بنده عرض کردم این را که اگر یادتان باشد سابق عرض ما همین بود. در مورد مرگ یا اینکه مىگوئیم که (انشبت المنیه اظفارها.) این بحثها را که در مطوّل خواندید دیگر. یادتان مىآید یا نه؟ استعارات و استعارات تخییّلیه و نمىدانم از آن مطالبى که مىفرمودند در آنجا، این مرگ عبارت است از یک فقدان از یک سلب از یک عدم الحیات منتهى چون این فقدان را بعنوان یک قدرت و عنوان یک قوه اى که موجب رفع حیات مىشود در ذهن مىآورد، مىآید از اعیان خارجى که عبارت است از مخالب ذئب و مخالب ببر و پلنگ از آنجا مخالبى را و اظفارى را
انتزاع مىکند و این مخالب را بر موت و بر مرگ بار مىکند در عالم ذهن و در عالم تخیل و اوهام. به طور کلى هر مفهومى را که ذهن این مفهوم را بخواهد تصور کند، یا از نفس آن عین خارجى آمده این مفهوم را انتزاع کرده یا اینکه آمده مونتاژ کرده سوار کرده قطعاتى را هر کدام یک کارخانه ساخته بود این قطعات را در این کارخانه ماشین سازى جمع کرده و این قطعات را روى هم سوار کرده است و تبدیل به یک ماشین شده است. این کارى است که مىآید ذهن انجام مىدهد. درست شد حالا این مفهوم پس در واقع یعنى تصور ذهنى که منطبَق است با یک حقیقت خارجى. حالا آن حقیقت خارجى یا به عینه در خارج وجود دارد یا اجزاء آن در خارج وجود دارند خودش به عینه وجود ندارد. پس هرمفهومى را که شما تصور مىکنید این مفهوم را از یک مسأله برداشت کرده اید. و امکان ندارد شما یک مفهومى را بدون تصورتان از یک مسأله خارجى برداشت کنید. کسى که قوه لامسه ندارد معنا ندارد سوزاندگى را هیچوقت در ذهن خودش بیاورد. شما فرض کنید که یک کسى اصلا قوه لامسه ندارد یک آمپولى به او تزریق کرده اند آمپول سر کننده و به اندازه اى این سر قوى است که نه تنها اعصاب، درد را احساس نمىکند بلکه اصلا لمس را هم احساس نمىکند. درست شد اصلا لمس را احساس نمىکند. و از این مچ دستش به بعد این دست اصلا لمس است. اصلا احساس وجود ندارد. شما دست به او بزنید یا دستش در هوا حرکت بکند یکى است. این طور هست ها. وقتى بزنند لمس مىشود. حالا فرض کنید که یک آتشى را شما بیاورید نزدیک دست این. هى بگوئید آقا دستت مىسوزد این هم طور بیر بیر به شما نگاه مىکند. چرا چون قدرت این تشخیص این عین خارجى از او سلب شده قدرت ادراک این عین خارجى را الان ندارد وقتى قدرت ندارد از کجا معناى حرارت را بفهمد؟ خوب معنى ندارد بفهمد دیگر پس بنابراین براى فهمیدن یک مفهوم ما احتیاج به یک عین خارجى داریم. تمام مفاهیمى که وضع شده در لغت و آنچه را که همه
استعمال مىکنند حتى بچه هاى دو ساله این یک عین خارجى را اول فهمیده اند. همین بچهاى که مىآید مىگوید جیزه واضع لغت که نیامده جیز را وضع کند. جیم و الف و ز براى سوزندگى. بچه مىآید مىگوید جیزه به او یاد مىدهند پدرش، مادرش مىگوید چرا مىگوید جیزه چون اول رفته دستش را زده به بخارى وقتى که سوخته گریه اش در آمده بعد مادرش مىگوید هان جیزه است. این مىرود نزدیک مىشود. دستش را مىبرد به مادر اشاره مىکند مىگوید: جیزه چرا؟ چون این حقیقت را در خارج پیدا کرده. حالا اگر این دستش اول به بخارى نمىخورد. آیا این معناى جیز مادر را مىفهمید هیچ وقت نمىفهمید. همین طور به مادرش نگاه مىکند. پس باید اول دستش به بخارى بخورد، بسوزد تا بفهمد جیز یعنى چه. باید وقتى که تشنه اش مىشود مادر به او آب مىدهد. وقتى که آب داد مىگوید چه؟ مىگوید: آبه اینکه در موقع تشنگى به دنبال آب مىگردد و گریه مىکند چون قبلا این آب را در موقع تشنگى مادرش به او داده الان مىفهمد و الا بلند مىشود مىرود فرض کنید فرش را گاز مىزند هیچ چیزى سرش نمىشود بچه. هر مفهومى را که شما بخواهید تصور بکنید این مفهوم باید در ازاءِ ادراک یک عین خارجى باید باشد.
سؤال: حتى مفاهیم فلسفه ثانوی؟
جواب: هیچ فرقى نمىکند. تمام اینها یک ما به ازاءِ یک عین خارجى مىخواهند. فرض کنید در مفاهیم انتزاعى در مفاهیم انتزاعى، مفهوم ریاست که یک مفهوم انتزاعى است. اگر ریاست بخواهید باید این ریاست ما به ازاى خارجى داشته باشد، تا شما ادراک بکنید. رئیس به چه کسى مىگویند رئیس به آن کسى مىگویند که … در همین اطاق اگر کسى وارد این اطاق بشود. اگر ما جورى بنشینیم هیچ امتیازى بین ما در جلوس نباشد. اگر یکى وارد بشود بگوید رئیس شما کیست؟ چیست به هم یکى یکى نگاه مىکنیم. در زمان پیغمبر چرا پیغمبر را
نمىفهمیدند چون جلسه پیامبر و جلوسش با بقیه فرق نمىکرد. حالا براى آقا یک پتو مىگذارند. یک پوستین مىگذارند. یک دانه مخده مىگذارند شخص وارد مىشود مثل گاو پیشانى سفید از آن دو کیلومترى پیداست که این آقا فرض کنید سخن گو است که این آقا فرض کنید در این جا صحبت مىکند. این چیست؟ یک وقتى یکى یک اطاق داشت و بیرونى و اندرونى فلان و این حرفها مرحوم آقا هم با ایشان گاه گاهى رفت و آمد داشتند یک روز مرحوم آقا وارد منزل شدند و هیچ کسى نیامده بود صبح. دیدند این اطاق دورش از این پتوها گذاشته اند ولى یک جاى اطاق مخصوصا یک تکه پوست است یک تکه پوست گوسفند است نمىدانم چیست؟ گاو است خلاصه یک تکه پوستى گذاشته بودند که مثلا ایشان رویش بنشیند وقتى آمد اول حرفى که آقا به ایشان زد گفتند: آقا این پوست را شما بردارید به جایش مثل جاهاى دیگر پتو بگذارید. خیلى به او برخورد. بله چرا چون هر کسى وقتى وارد مىشود تا یک نگاه بکند مىگوید: این حتما امتیازى که در این جا هست براى این جنبه تفوق و اینها است. درست است بله. ما اینها را در اسلام نداریم اینها همه اش من درآورىهایى است که بعد آمده اضافه شده خوب این مفاهیم همین که شما یک چیزى را در خارج مىبینید ذهن شما به ریاست منتقل مىشود. این مال چیست مال دیدن یک عین است اما اگر قرار باشد فرض کنید این پوستین را شما در اینجا ندیده باشید همه جاى اطاق پتو است. هیچ وقت اصلا ریاست شما نمىبینید یا اینکه فرض کنید اگر همه جاى اطاق یکسان باشد اما یک نفر از میان این بقیه لباسش با بقیه فرق مىکند یک کلاهى گذاشته تا سقف و دیدید که کیشیشها کلاه هایشان چقدر است؟ دراز فرض کنید که مىگذارند موى سرشان حالا اگر فرض کنید که این … یک لباس مىپوشد نمىدانم این جورى و صلیبى آویزان مىکند و بساطی. خوب وقتى که من یک نگاه بکنم در این کلیسا افرادى را ببینم خوب این بیچاره ها همه مردم آمده اند همان طورى که از شکم مادر متولد
شده اند آمده اند اینجا و مىخواهند فرض بکنید که دیگر گناه کرده اند و چکار کردند. مىگویند اینهایى که مىروند در کلیسا از آنها پول مىگرفتند. یکى رفته بود به کلیسا یک پیرمردى بود نگاه کرد نشسته دید یک جوانى آمده دختره آمد آنجا نمىدانم ببخشید بالاخره شیطان گولمان زده و اینها حرفها یک زن آمده بود گفت خوب بایستى که براى اینکه پاکت کنیم بایستى پول بدهى گفت مثلا چقدر گفت مثلا فرض کنید که براى هر دفعه اش خلاصه بیست هزار تومان باید پول بدهید تا پاک بشوى این هم برداشت نمىدانم چند دفعه سه دفعه یا یکى دیگر آمد و بعد دیدند یکى آمده و این یارو کشیش رفت دستشوئى. یک دخترى آمده بود آنجا ببخشید اشتباه کردیم چهار دفعه در این هفته خلاصه بله گولمان زد شیطان گفت خیلى خوب چهار تا دو تا هشت تا هشتاد هزار تومان باید بدهید. یادم رفت هشت هزار تومان دانه اى دو هزار تومان نه بابا کم با آنها حساب مىکرد گفت حالا من ده تومانى دارم گفت پس یکدفعه به من بده. کشیش آمد دید این بیچاره اینطوره گفت چرا این جورى مىکنى گفت والله این ده تومانى داشت من هم دو تومان نداشتم بدهم. گفتم خوب این دو تومانى را با تو حساب مىکنم بشود ده تومان دیگر که سر راست شود. درست شد این مال چیست این نگاه کردن به این قیافه کشیش این مىگوید باید از میان بقیه این فرق داشته باشد. انشاء الله بقیه اش براى فردا
سؤال: مفهوم وجوب مثلًا چه جورى مىشود در خارج
جواب: جان
سؤال: مفهوم وجوب در امتناع
جواب: آن هم همین طور آن هم تفاوت بین
سؤال: خودشان مفهوم بسیط هستند
جواب: حالا بسیط و مرکبش را بنده نمىدانم فهمم به آنجا نمىرسد ولى شما نگاه کنید بین از دو تفاوت بین دو مطلب به این مفاهیم ثانویه مىرسید مىبینید
در یک جا جنبه علیت وجود ندارد در یک جا جنبه علیت وجود دارد اینکه الان باعث شده است که این کارخانه این لیوان را بدهد بیرون اما آن کارخانه نتواند بدهد مىفهمید که این کارخانه در او استعداد براى فعلیت این است و در آن نیست این مىشود همان علیت. این مىشود وجوب این که فرض بکنید که اگر یک علتى وجود داشته باشد که حتما معلولش وجوب پیدا مىکند از مشاهده اعیان خارجى شما به این مسأله مىرسید آن وقت انتزاع یک مفهوم وجوب و علیت از او مىکنید. خلافش مىشود امکان. خلاف مقابلش مىشود امتناع اینها تمام آن چیزهایى است که ما تا احساس نکنیم نمىفهمیم منتهى گاهى اوقات این مشاهده اعیان ضمیمه مىشود. براى مفاهیم دیگر و آن ضمیمه مىشود به مفاهیم دیگر بالواسطه ممکن است دو سه تا واسطه همین طور بینش بخورد. ولى بالاخره مرجعش باید به امورات خارجى باید باشد. خارجى نه خارج از چیز البته در نفس آن هم منظور خارج است.