جلسه ۸۱ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۸۱ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

 

درس ۸۱

بسم الله الرحمن الرحیم‏

عرض شد این بحثى که راجع به تعددهاى ماى حقیقیه بعنوان ماى شارحه که از او تعبیر به پاسخ پرسش اول و نخستین مى‏کنند، این تعبیر، تعبیر صحیحى نیست.

ما، یک ما بیشتر نیست ما حقیقیه و آن مائیست که سؤال از ماهویت شیئ است و ماهیت اوست و اما، ماء شارحه فقط در بیان تبدیل معانى به لغات یکدیگر است و تفهیم معنا از یک لغت است، بعبارت دیگر ماء شارحه در آنجائى به کار مى‏رود که منظور سائل، فقط بیان و تفهم معناى این حرف است، اما از نقطه نظر مفهوم و حقیقت و ماهیت، مطلب برایش تمام است و این را که دیگر پاسخ پرسش نخستین نمى‏گویند، پاسخ پرسش نخستین آن است که از نقطه نظر سلسله ترتب تفهم معانى بر یکدیگر و تبیین مجهولات و ترتب آنها، این در رتبه اول واقع بشود، مثل اینکه فرض کنید که اول از یک حقیقت یک شى‏ء سؤال مى‏شود، بعد از وجودش سؤال مى‏شود، بعد از عوارض و شوارح و و خصوصیات اعراض ذاتى و غیر ذاتى از او سؤال مى‏شود یا از علت افعالى از او سؤال مى‏شود و امثال ذلک.

اما این، این مى‏شود ما، ماى چه؟ ماى حقیقیه که پاسخ پرسش نخستین به ماى حقیقیه تعلق مى‏گیرد اتفاقاً نه به ماء شارحه.

وقتى یک شخصى سؤال مى‏کند در وهله اول سؤال از ماهیت شیئ مى‏کند از وجودش که سؤال نمى‏کند، مى‏خواهد اول بفهمد که سؤال ندارد. اول انسان وقتى از یک شیئى که مى‏خواهد سؤال بکند صرف نظر از وجود و عدم، خود مفهوم و ماهیت‏

شیئ در نظر مى‏آید و این صحیح است که به ماى حقیقیه ما به عنوان پاسخ پرسش نخستین تعبیر بیاوریم آن وقت بعد مى‏رود سراغ وجودش آیا در خارج هم تحقق دارد یا نه؟ اول سؤال مى‏کند از حقیقت دایره که حقیقت دایره چیست؟ سؤال مى‏کند از حقیقت هرم که حقیقت هرم چیست؟ بعد مى‏گوید یک هم چنین هرمى وجود دارد؟ مى گوئیم بله در صحراى سینا من باب مثال یک هم چنین هرمى وجود دارد. اما از اول تا یک چیزى را نفهمد که معنا ندارد از وجود یک چیز سؤال کند، از وجود چه مى‏خواهد سؤال کند؟ وجود مجهول که معنى ندارند. بله؟. پس اول باید از یک ماهیتى خبر پیدا بکند بعد آنوقت بیاید سراغ اینکه آیا هست یا نیست؟ قبل از اینکه از یک ماهیتى خبر پیدا بکند از وجود یک چیز سؤال کردن چیست؟ لغو خواهد بود.

بناءً على هذا، پاسخ پرسش نخستین به ماى حقیقیه برمى‏گردد نه به ماى شارحه.

فقط ماى شارحه براى تبدیل معانى لغات به یکدیگر است و عرض شد که معنا ندارد که یک شخص از حقیقت یک شى‏ء سؤال نکند فقط از معناى تحت اللفظى آن بخواهد بپرسد. ممکن است یک شخصى ماء شارحه را در موردى به کاربرد که از تمام مسائل اطلاع دارد، هم از ماهیت یک شى ء خبر دارد، هم از وجودش و هم از لمیّتش، منتهى چون یک لفظى را مى‏شنود و معناى او را حالا لغت دیگر است این اطلاع ندارد اطلاع بر وضع ندارد و امثال ذلک این مجهولات موجب مى‏شود که از ماى شارحه بپرسد درست شد؟

پس اینکه آمدند پاسخ پرسش نخستین قلمداد کردند، کاملا چیست؟ کاملا بدون اساس خواهد بود. یک شخصى همه خصوصیات را مى‏داند فقط نمى‏داند که این لفظ همان است هم مى‏داند چرک به چه مى‏گویند، نان را مى‏فهمد چه است، نان و این خبز. این معنائیست که معروف است و هر روز صبح و ظهر و شب هم مى‏خورد. میبیند این جنسش چیست؟ کجا مى‏پزند و مصرفش چیست؟ ولى مى‏رود فرض کنید که در ترکستان مى‏گویند چرک. خوب این نمى‏فهمد فرض کنید که: فرض کنید که این چرک چه چیز است؟ سؤال مى‏کند چرک چیست؟ مى‏گویند آقا

این همان نانى) است که همیشه مى‏خورى. این پاسخ پرسش نخستین نیست. این فقط براى تفهم معنا است در یک لغت دیگر و در زمان دیگر. پس بنابراین ما سه، یک ما، ماى حقیقیه بیشتر نداریم. و آن ماى شارحه اصلًا داخل درمطالب به حساب نمى‏آید، مطالب، بحث درباره ماهویت شیئ است و هویت شیئ، در آنجایى که بحث از حقیقت شیئ است به عنوان ذات، در آن جا ما، ماى حقیقیه است. در آنجایى که بحث از حقیقت شیئ است به معناى وجود که از این در اینجا ما، هل در اینجا استفاده مى‏شود ما استفاده نمى‏شود، پس ما سه مطلب داریم یکى مطلب ماى حقیقیه است و دیگرى مطلب وجودیه است که از او تعبیر به هل مى‏آوردند و دیگر او لم است که تعبیر به علت فاعلى یا علت غایى براى یک شى‏ء چیست؟ مى‏تواند در اینجا سؤال واقع بشود. این علت فاعلیش چیست؟ لم به چه جهت این موجود شد؟ مى‏گوییم (لان له صانعٌ کذا) یا به چه جهت این موجود شد؟ (لانه) مثلا (یستفاد منه بهذه الاستفادات، از علت غایى در اینجا از او سؤال مى‏شود، اما اینها بر ترتب هستند و عرض شد که به جاى هل همزه استفهام هم به کار برده مى‏شود و اختصاص به هل ندارد. یک نکته اى که در اینجا، یک مطلب بسیار ظریفى مرحوم آخوند در اینجا بیان مى‏کنند.

آن مطلب این است که البته خوب این مطلب روشن است که در بحث مشارکت حد و برهان خوب در منطق خواندیم که در خیلى از موارد در تعریف حد تعریف حد و برهان یکیست، یعنى در آنجایى که از علت وجود، علت وجود در تعریف حد ما آورده مى‏شود در آنجا مى‏گویند: مشارکت بین حد و برهان. فرض کنید مى گوییم که این تخت چیست؟ حقیقت این تخت را بیان کنید مى گوییم: این یک چیزى است که خطیب روى آن مى‏نشیند و مشغول خطبه که وعظ مى‏شود. خوب این در اینجا این یک چیزى است خوب مى‏شود، جنبش، فرض کنید. که این علت غایى را ما در اینجا به عنوان فصل ممیز در اینجا آوردیم که خطیب روى آن مى‏نشیند و خوب این همین است که ما در برهان، یعنى در برهان اقامه دلیل بر وجود یک شیئ ما چه کار مى‏کنیم؟ ما علت غایى را مى‏آوریم یا علت فاعلى را در اینجا

مى‏آوریم خوب این در اینجا فصل در اینجا، فصل ممیز در اینجا، فصل که نیست در واقع، فصل نیست امّا در اینجا بجاى فصل نشسته است یعنى اینکه خطیب مى نشیند از علّت غایى در اینجا سؤال شده، خوب که همانطور کلام مرحوم حاجى ما مى گوییم این شیئى است مثلا به هذا الشکل، به هذاالکیفیه، درست مى‏شود، این میخها را به او مى‏زنند، این طورى به هم دیگر فرو مى‏کنند، این طورى نمى‏دانم اینها را سر هم سوار مى‏کنند، چسب مى‏زنند میخ مى‏زنند، پیچ مى‏کنند. فلان مى‏کنند به این در و دستک، اینها در مى‏آورند تا قابل استفاده بر این بشود ما به جاى او یک مرتبه مى‏آئیم کار را راحت مى‏کنیم، گاهى اوقات فرض کنید که آدم حوصله ندارد بخواهد یک چیز بکند، بخواهد به یک مطلب برسد فورى مى‏آید کار را راحت مى‏کند.

خوب حالا منطق چیست؟ گفت منطق مثلًا شما زنت یک شب خانه نمى‏آید، گفت: پدر سوخته زن خودت خونه نمى‏آید. گفت بابا فرض مى‏کنیم، فرض مى‏کنیم حالا زنت خانه نمى‏آید زن من نمى‏آید. گفت اصلًا نمى‏شود گفت حالا فرض مى‏کنیم. گفت باشد. گفت: مثلا فردا شب هم خانه نمى‏آید. گفت: این دیگر این نمى شود. گفت: بابا حالا فرض مى‏کنیم که نیاید اشکال دارد؟ خیلى خوب قبول‏

مى‏کنیم. گفت حالا فرض مى‏کنیم شب سوم هم نیاید. گفت: دیگر اصلا امکان ندارد. خلاصه تا یک هفته این را کشاند. گفت: حالا این زنى که یک هفته شبها نیاید چیست؟ گفت: مثلًا فاحشه. یک اسم این طورى هست، گفت: هان اینهم منطق است. فردا آن ترک کتاب را دست گرفت داشت مى‏رفت یکى به او رسید، گفت: این چیست؟ گفت این فلسفه منطق است. گفت: فلسفه منطق چیست؟ گفت: کارى ندارد، باید دو ماه بخوانید. گفت: حالا یک طورى بگو که ما بفهمیم. گفت: شما آکواریوم در خانه ات دارى؟ گفت: بله. گفت پس زنت جنده است.

در مسأله مشارکت حد و برهان در آنجا این مطلب شد البته در بحث ماهیات مرحوم آخوند وقتى که مى‏آیند راجع به این قضیه خیلى بسط مى‏دهند و فعلًا الآن بحث، بحث ماهیات نیست بحث مواد ثلاث است که البته اینها عارض بر ماهیات مى‏شود ولى در بواحث خود ماهیات راجع به همین مشارکت حد و برهان ودِر سمَ در اینها و در علت فاعلى و علت فاعلى ممکن است در برهان گاهى اوقات علت حد وسط قرار بگیرد، ممکن است در برهان معلول حد وسط قرار بگیرد، این ها یا اینها مطالب مختلفى است که بعداً راجع به این مسائل ایشان مفصلًا صحبت مى‏کنند.

در اینجا آن چه که مورد نظر است و آن مطلب دقیقى که ایشان مى‏فرمایند این مطلب است و آن این است که ما وقتى که متوجه شدیم که ماهیات عبارت هستند از یک امور اعتبارى، که حمل وجود برآنها حمل وصف بحال متعلق به موصوف است و به لحاظ آن وجود خاصى که در ماهیات هست و عارض بر ماهیات شده است و مجازاً عرفا این وجود را منتصب به ماهیات مى‏دانند اما در واقع بالحقیقه این وجود مال آن مبدأ فاعلى وجود است که این جنبه ربطى مسأله است که ما مى‏توانیم به جهات ربطى نظر به خود این وجود کنیم، این مطلب ما را به این نکته مى‏رساند که وقتى که وجودى که در این ماهیات است این وجود فقط وجود رابط باشند، یعنى آن وجود رابطى را که ما انکار کردیم در قضایاى هلیّه مرکبه، آن وجود رابط را به معناى حقیقى و واقعى خودش در این وجود عارض بر ماهیات مى‏دانیم‏

که اینها صرف تعلقات هست و هیچ وجود مستقل سواى آن جنبه ربطى در آنها نیست، البته در اینجا عبارات ممکن است یک وقتى تفاوت پیدا کند یک وقت ما نظر به این وجودات مى‏کنیم و اینها را وجود مى‏بینیم به خاطر این که اینها وجود فى نفسه هستند یخبَرُ عنه هستند این که ممکن است در بعضى از این تعابیر، تعبیر از این وجود، وجود، معنا، معناى حرفى هست این به دو لحاظ است، به دو لحاظ در این جا لحاظ مى‏شود

لحاظ اول اینکه این وجودات خودشان فى نفسه هستند و یخبر عنه هستند و این صحیح است. ما نمى‏توانیم انکار کنیم یک وجوداتى را چه قائل به تشکیک در وجود باشیم بنابر بعضى از آراء چه قائل به تشخص در وجود باشیم بنابر قول حق. در همه اینها، آن وجوداتى که در اعیان خارجى متحقق است آنها وجودات، وجودات استقلالى هستند، نه استقلال به معناى جداى از مبدأ و نه استقلال به معناى حسب جنبه ربطى و نه استقلال به معناى واجب الوجود بالذّات بودن، نه خیر، به این معناست که عینیت خارجى عبارت از نفس وجود. چون در تعبیرات گاهى اوقات تعبیر ممکن است است بیاورند که این تعبیر با اصل تحقق عینیت وجود در خارج منافات دارد و آن تعبیر این است که مى‏گویند وجودات اینها صرف تعلقات هستند، یعنى ذات همان طورى که در آن یک بحث قبل یا دو بحث قبل بود که عرض شد که این کلام مرحوم صدرالمتألهین را ما داشتیم بیان مى‏کردیم، این وجودات را به معناى وجود مستقل، اینها نمى‏دانند نگرفتند یا اینکه از عباراتشان این طور بر مى‏آید، بلکه عنایت ذات و لطف ذات و آثار و شوائب ذات قرار دادند، اصل ذات را در مرتبه اعلاى از فوق ربط مى‏دانند و این وجودات را از آثار او مى‏دانند.

این مطلب با آنچه را که عرض کردیم جور در نمى‏آید. عرض ما این بود که اگر شما ذات را صرف الوجود مى‏گیرید، لاحدیت و تجرد در صرف الوجود ملازم و مسابق با اطلاق نفس وجود به نفسه و فى نفسه در این لابه نفسه، فى نفسه در این تعینات خارجى است چون این با تجرد و با لاحدیت نمى‏سازد این با اطلاق وجود نمى‏سازد.

این که ما بیائیم عبارت را عوض کنیم و از سریان وجود، سریان ذات به تعینات، تعبیر به ظلّ و تعلقات بیاوریم و عنایات و لطف بیاوریم مطلب را عوض نمى‏کند یا با شهامت بگوئید که آنچه را که درعالم اعیان خارجى تحقق دارد (لیس بذاتٍ و لا خطّ له من الوجود بل هو مرآه و بل هو ظهورٌ (و لا حظ کیف هذا الظّهور) یک وقتى اینطورى است یا با شهامت و صراحت. بگویید که نه خیر همان نزول ذات است که به این ظهور در آمده است، همین نزول ذات است که به مظهریت به این وجود در آمده است. هر دوى اینها، قایم کردن مطلب و در لابه لاى عبارت پیچاندن این حکایت از عدم ادراک واقعى مسأله تجرد وجود و اطلاق وجود مى‏کند و بساطت و صرافت وجود مى‏کند.

بله، نکته اى که در اینجا هست این است که در اطلاق اول، ما نظربه وجود فى نفسه مى‏کنیم، همان طورى که مشاهده مى‏کنیم وجود کتاب را، وجود فرش را، وجود در و تخته را، مشاهده مى‏کنیم و در این مشاهده خود شک نداریم و ترتیب اثر مى‏دهیم و مانند روز روشن این براى ما این وجودات مشخص است، یک مطلبى منطوى در این است و مخفى در این است و او این است که با وجود فى نفسه بودن این اعیان خارجى یک جنبه تعلقى و ربطى دارد که اینها را به معانى حرفیه مبدل مى‏کند و جالب این جاست که در عین وجود فى نفسه اینها معانى حرفیه هستند این همان حقیقت وجود رابط است که ما مى‏گوییم همه اشیاء وجود رابط هستند نه رابطى تازه، وجود رابط هستند بالنسبه به چه؟ بالنسبه به وجود پروردگار. تازه ما رابطى را هم به معناى بعد از تحقّق مى‏توانیم به عنوان ناعت ما در اینجا ما براى آثار حق مى‏توانیم در اینجا بیاوریم اما حقیقت آنها عبارت از صرف تعلق و صرف ربط، آن مطلب را ما باید در نظر بگیریم بنابراین حقیقت همه اشیاء آن حقیقت، آنچه را که اینها را هویت مى بخشد و در خارج محقّق مى گرداند عبارتست از همان جنبه فاعلى، آن جنبه فاعلى. آن جنبه فاعلى منشأ براى این اشیاء است وحقیقت براى این اشیاء است و مقوّم شیئ است که برون آن مقوّم، مقوّم قابل ادراک نیست، یعنى بدون آن جهت رابطى که عبارتست از عنایت حق که فاعل است در مرائى و در تعنیّات به‏

واسطه آن عنایت است که ما حقیقت این اشیاء را مى فهمیم آنطورى که باید و شاید و اگر آن جهت ربطى و آن وجود خاص که صرف ربط است نتوانیم ادراک بکنیم در واقع به حقایق اشیاء نرسیدیم و صرفاً یک تصوراتى از اجناس و فصول براى ما مى آید ولى در واقع فصل نخواهد بود و چون حقیقه الشیئ به صورتى لا بمادتى و جنسى هست پس بنابراین رسیدن به جنبه این حقیقت شیئ که فصل الشیئ هست رسیدن به و حیثیت فاعلى اشیاء خواهد بود که آن جنبه چه باشد؟ اضافه اشراقیه باشد رسیدم.

پس بنابراین اینجا حد و برهان ما چه شد؟ یکى شد، یعنى فصل براى اشیاء عبارت است از همان جهت ربطى، جهت ربطى عبارت است از همان حیثیت چه؟ حیثیت فاعلى این آن جائیست که مى‏گویند که سؤال از ما هو به لم هو که علت فاعلى است در اینجا یه یکى برمى‏گردد.

پس بنابراین تمام تعینات خارجى با این بیانى که عرض شد همه اینها سؤال از ماهوى حقیقت اشیاء همان سؤال از جنبه فاعلى اشیاء است، چون بدون جنبه فاعلى فقط این نظره، نظره بسیطه خواهد بود و نظره ابتدائیه خواهد بود اگر ما بخواهیم واقعاً به یک شئ نگاه بکنیم و به وجوده، باید آن لحاظ مقومیت مبداء و مقومیت ربطى که موجب این تقوم هست، آن را مد نظر داشته باشیم و آن را در این تعریف این حد بیاوریم، مثل اینکه فرض کنیم که مى‏گوئیم که آقا، این سریر چیست؟ این فرض کنید که این بنا چیست؟ حقیقت این بنا مى‏گوئیم، حقیقت این بنا همان است که بنا درستش کرده. این بنا چه درست مى‏کند این هم همین است. ما در اینجا در تعریف شئ از علت فاعلى آمدیم در اینجا سؤال کردیم یا مى‏آئیم مى‏گوئیم آقا این سریر چیست؟ مى‏گوئیم همانیست که نجار درست مى‏کند یا فرض کنید و که من باب مثال این در تمام اینجا علت فاعلى در اینجا مى‏شود.

در اینجا هم این جنبه فاعلى در اینجا در تعریف ما به عنوان فصل ممیز در اینجا مورد لحاظ قرار گرفته است.

این همان نکته اى است که ایشان مى‏خواهند به آن نکته اشاره کنند و بفرمایند

که حقیقت اشیاء عبارت است از یک وجود لطیف و دقیق که آن وجود لطیف و دقیق عبارت است از نزول آن نور که منبسط و نور بسیط که در مرائى منبسط تجلى پیدا مى‏کند و همان نور، همان وجود مجرد است و آن وجود مجرد، همان وجود بسیط اطلاقى است که در اینجا به اضافه اشراقیه، ظهورات و بروزات متعدد به خود مى‏گیرد. این هم راجع به این مسأله.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن