جلسه ۷۴ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۷۴ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
درس ۷۴
بسم الله الرحمن الرحیم
وعندهم إما نفس الماهیات کما فى طریقه الرواقیین أو اتصافها بوجود اتها کما فى قاعده المشائین فإذن هذا الوجود الرابطى لیس طباعه أن تباین تحقق الشئ فى نفسه بالذات بل إنه أحد اعتباراته التى علیها إن کانت و أما الوجود الرابطى الذى هو إحدى الرابطتین فى الهلیه المرکبه فنفس مفهومه یباین وجود الشئ فى نفسه
جعل یا به نفس وجود یا به ماهیت و یا به اتصاف ماهیّت به وجود مىخورد
عرض شد که جعل یا به نفس وجود مىخورد یا به ماهیت مىخورد و یا به اتصاف ماهیّت به وجود؛ یعنى ارتباط ماهیت به وجود. ماهیّات متقرّره هستند وجود هم همین طور، وجود خودش به نفسه تقرّر دارد و آن وجود حق است. اتصاف ماهیت به وجود است که جعل به او تعلق مىگیرد در واقع جعل براى برقرارى آشتى بین ماهیت و وجود مىآید نه اینکه جعل خودش چیزى را ایجاد کند. یعنى اراده و مشیت حق وقتى تعلّق مىگیرد به وجود، تعلّقش به وجود این نیست که ماهیت درست بشود. ماهیت را متصف به وجود مىکند یعنى ربط بین ماهیت و بین وجود در اینجا ملاک براى جعل است. قول سوم توالى فاسد زیاد دارد هم بنابر قول به اصاله الماهیه در طریقه رواقییّن و هم بنابر قول اصاله الوجود در طریقه مشائین. اتصاف چیزى نیست جز یک انتزاع و چون چیزى نیست نمىتواند جعل به او تعلّق بگیرد به عبارت دیگر ظرف اتصاف بعد از تحقق ظرف خارج است. و تا موصوفى
نباشد اتصافى معنا ندارد و اتصاف انتزاع ذهن است که در ذهن موجود است و در خارج تحققى ندارد بناء على هذا، در هر کدام از اینها باشد فرقى نمىکند. وجود اشیاء در اینجا عین ارتباط با مبدأ اول و علّت أولى است و براى خودشان هیچ نوع ثباتى ندارند. این قاعده، قاعده علیت و معلولیّت است که همه آن را قبول دارند.[۱]
تطبیق متن
وعندهم بنابر قائلین به اصالت وجود «اما نفس الماهیات» معلول عبارتست از خود ماهیات، یعنى ماهیت را ماهیت کردن، ماهیت را در خارج شىء کردن، کما فى طریقه رواقییین أو اتصافها بوجوداتها و اتصاف ماهیت به وجود، ارتباط بین ماهیت و بین وجود عبارت است از مجعول و معلول. کما فى قاعده المشائین فإذن هذا الوجود الرابطى این وجود رابطى لیس طباعه أن تباین تحقق شیىء فى نفسه بالذات طبعش این نیست که با تحقق شئ فى نفسه بالذات مباینت داشته باشد یعنى این وجود رابطى که به آن معناى دوم است و معناى ناعتى هست اینطور نیست که با خود تحقق شىء مباینت داشته باشد. بلکه خودش تحقق شىء فى نفسه است. منتهى دو اعتبار در آنجا لحاظ مىشود. یکى به لحاظ شىء ما به این مىگوئیم موجود و یکى به لحاظ ارتباط با آن علتش ما این را لحاظ مىکنیم. به لحاظ شئ باشد از احوالات خود شىء است وقتى که مىگوئیم «البیاض موجود» موجود وصف براى بیاض است و از احوالات بیاض است. گاهى مىگوئیم «البیاض موجود لهذا الکتاب» در اینجا ما وجود بیاض را مستند به کتاب قرار دادیم. زمانى شما وارد اتاق مىشوید چشم شما فقط به بیاض مىافتد دیگر نمىدانید این بیاض، بیاض کتاب است یا بیاض، پارچه است. سفیدى را مىبینید اما کتاب را نمىبینید. در اینجا مىتوانید بگوئید رفتم در
این اتاق و بیاضى دیدم از شما سؤال مىکنند این بیاض چه بود مىگوئید نمىدانم. براى مرتبه دوم مىآئید دست مىزنید مىبینید این سفیدى کتاب بود. ما در اینجا دو چیز داریم یک بیاض داریم و یک کتابى که متصف به بیاض است در وهله اول وجود را بر خود بیاض حمل مىکنیم پس وجود از احوال خود شىء مىشود. در وهله دوم وجود بیاض را براى کتاب اثبات مىکنیم. پس بیاض وصف و نعت براى منعوت مىشود که خود کتاب است. این دو اعتبارى است که در وجود رابطى داریم. اعتبار اول وجود محمولى است براى ناعت، اعتبار دوم وجود ناعت است براى منعوت. آنوقت به اعتبار دوم وجود رابطى مىگویند الوجود رابطى لیس طباعه ان تباین تحقق الشىء و فى نفسه بالذات بل انه احد اعتباراته التى این وجود از اعتباراتى است که بر ماهیات و ناعتى که در اینجا تحقق پیدا مىکند؛ حمل مىشود واما الوجود الرابطى الذى هو احدى الرابطتین فى الهلیه المرکبه اما آن وجود رابطى که به معناى رابط است و ما براى عدم خلط بین این دو «یاء» آن را حذف کرده ایم که فقط ربط بین محمول که نعت براى موضوع است ربط بین عالم و بین زید است بنابر قول به وجود رابط، آن وجود رابطى یکى از دو رابطتینى است در هلیّه مرکبه، که ربط بین آن موضوع و محمول است فنفس مفهومه یباین وجود الشىء فى نفسه خود مفهوم این وجود رابط مبانیت دارد با وجود شىء فى نفسه، دیگر در آنجا وجود شىء فى نفسه نداریم. وجود شىء فى غیره است معناى آن وجود رابط معناى حرفى است و معناى حرفى هیچگاه لحاظ استقلالى ندارد. اگر لحاظ استقلالى بشود معناى اسمى مىشود. شما وقتى که مىگوئید «سرت من البصره الى الکوفه»، سیر کردم از بصره، اینجا در ذهن شما یک نقطه خاص که بصره باشد نمىآید فقط آن سیر و بصره در نظر شما هست. اما بین سرت و بصره معناى دیگرى در نظر هست و آن این است که فقط بصره بناى براى تکلّم نیست و فقط سرت ملاک براى تکلم نبوده است بلکه حالتى بین سیر و بین بصره وجود داشته که اسم آن حالت را ما مىگذاریم معناى حرفى. یعنى این حرکت من از بصره شروع شده نه از شام، حرکت من از بصره شروع شده نه از عراق. به این حالت مىگویند معناى حرفى، که این معناى حرفى
لحاظ استقلالى ندارد. اگر این لحاظ را لحاظ استقلالى کنید یعنى او را از مقوله اضافه خارج کنید که از معقولات ثانیه است، معقولات ثانیه فلسفى از مقولات أعراض مىباشند. این دیگر اضافه نیست، مىشود «الابتداء کان من البصره» در اینجا ابتداء براى شما یک معناى مستقلى است. به جهت اینکه ابتدائیّت را شما در قبال انتهائیّت تصور مىکنید. ابتدا، توسط، انتها، این ابتدائیت و توسط و انتهائیت را که تصور مىکنید تمام اینها حکایت از آن مىکند که شما یک معناى استقلالى و یک معناى اسمى را در نظر مىآورید. ولى معناى وجود شىء فى نفسه با این فرق مىکند. وفى قولنا البیاض موجود فى الجسم اعتباران وقتى که مىگوئیم «البیاض موجود فى الجسم» دو اعتبار است. اعتبار تحقق البیاض فى نفسه اول اینکه مىتوانیم بگوئیم البیاض موجود این اعتبار تحقق بیاض است فى نفسه پس این موجود، فى نفسه هست یعنى وجود بیاض وجود فى نفسه است و وجود محمولى است وإن کان فى الجسم و اگر چه بیاض در جسم است ولى ما براى خود بیاض یک حساب جدا باز مىکنیم. وهو بذلک الاعتبار محمول لهل البسیطه این وجود، به این اعتبار محمول واقع مىشود براى هل بسیطه، یعنى اگر گفتیم «هل البیاض موجودٌ» و شما گفتید: بله، البیاض موجودٌ، این «هل البیاض موجودٌ» یک قضیه هلیّه بسیطه است. و این موجودٌ، محمول براى این موضوع واقع شده است. این مىشود وجود فى نفسه، منتهى فى نفسه لغیره. والآخر أنّه هو بعینه فى الجسم و اعتبار دوم اینکه همین بیاض بعینه در جسم است و بدون جسم تحقق ندارد. وهذا مفهوم آخر غیر تحقق البیاض فى نفسه این یک معناى دیگر است، تحقق بیاض فى نفسه شىءٌ، و وجود البیاض للقرطاس شىءٌ آخر. پس دو لحاظ در اینجا هست وإن کان هو بعینه تحقق البیاض فى نفسه ملحوظا بهذه الحیثیه این وجود البیاض للقرطاس بعینه همان وجود است براى بیاض در خارج یک وجود است. عقل تحلیل مىکند به یک وجود فى نفسه و یک وجود فى غیره. که بیاض در کتاب باشد. در حالتى که این وجود بیاض براى قرطاس به عینه، همان تحقق بیاض است فى نفسه. یعنى در عالم اعیان، در عین
خارجى یک تعین بیشتر نیست و یک وحدت بیشتر نیست. وإنما یصح أن یکون محمولا فى الهل المرکبه صحیح است اینکه محمول واقع بشود در هل المرکبه. بگوئیم البیاض موجود للکتاب، که در اینجا موجودٌ، محمول براى هل مرکبه واقع شده و مفاده أنه حقیقه ناعتیه لیس وجودها فى نفسها لنفسها بل للجسم مفاد وجود بیاض براى کتاب این است که این بیاض یک حقیقت وصفیه است که وجودش فى نفسها لنفسها نیست بل للجسم است. وجود فى نفسه دارد اما فى نفسه للجسم لا فى نفسه لنفسه که جواهر باشد. ثم وجود الشىء الناعتى حالا وجود شیى ناعتى مثلا وجود بیاض بعد أن یؤخذ على هذا الجهه بعد از اینکه روى این جهت اخذ شد یلحظ على نحوین دو نحو لحاظ مىشود یعنى وقتى که ما وجود یک شئ را، که ناعتى هست لحاظ بکنیم از حیث استنادش به یک منعوت، دو لحاظ در اینجا مىشود تاره ینسب إلى ذلک الشىء فیکون من أحواله یک وقت استناد به همین شىء داده مىشود مىگوئیم «البیاض موجودٌ» وجود را براى بیاض ثابت مىکنیم. ما کارى به کتاب نداریم مىگوئیم در این اتاق بیاض هست کارى نداریم که این بیاض براى کتاب است یا براى فرش است یا براى دیوار است. مىگوئیم بیاضى در این اتاق وجود دارد، پس ما وجود را براى خود بیاض ثابت کردیم این از احوال شئ مىباشد که بیاض است. وتاره إلى المنعوت گاهى مىگوئیم که سفیدى براى کتاب است. یعنى وجود بیاض را نسبت به منعوت مىدهیم که کتاب است. فیقال الجسم موجود له البیاض وجود بیاض براى جسم است فیکون بهذا الاعتبار من حالات المنعوت به این اعتبار وجود شئ از حالات منعوت است که کتاب یا جسم باشد. وعلى قیاس ما تلوناه علیک در این قیاس یقع لفظ الوجود فى نفسه أیضا بالاشتراک العرفى على معنیین لفظ وجود فى نفسه بواسطه اشتراک عرفى، نه اشتراک حقیقى، یعنى معانى قریبه بر دو معنا حمل مىشود أحدهما بإزاء الوجود الرابطى بالمعنى الأول در قبال وجود رابطى به معناى اول، که وجود رابط است و وجود فى غیره دارد. مقابل وجود فى غیره مىشود وجود فى نفسه. ویعّم ما لذاته عمومیت دارد آن که فى نفسه و لذاته
است وهو الوجود فى نفسه و لنفسه آن وجود فى نفسه است و لنفسه، مثل وجود جواهر یا مخترعات، مبدعات. وما لغیره شامل مىشود وجود فى نفسه لغیره را کوجود الاعراض و الصور مثل وجود اعراض، اعراضوجود فى نفسه دارند به دلیل اینکه ما مىتوانیم آنها را موضوع قرار بدهیم. و محمولش را وجود محمولى بیاوریم. بگوئیم «البیاض موجودٌ» پس بیاضوجود فى نفسه دارد ولى لغیره است باید در غیر تحقق پیدا بکند این وجود براى خودش نیست این وجود از جسم است اگر جسم نبود بیاضى هم نبود. وهو الوجود فى نفسه این وجود فى نفسه است لا لنفسه بل لغیره والآخر ما یک وجود فى نفسه داریم منتهى بإزاء الرابطى بالمعنى الأخیر به ازاء رابطى به معناى اخیر، که وجود ناعتى باشد. یعنى در قبال وجود رابطى یک وجود فى نفسه هم در اینجا داریم وهو ما یختص بوجود الشئ لنفسه و آن وجودى است که اختصاص دارد به وجود شئ ولا یکون للنواعت و الأوصاف و این وجود نعتى و وجود عرضى نخواهد بود. بلکه شامل جواهر و غیر جواهر هم مىشود حتى و مبدعات را هم شامل مىشود. این در قبال وجود ناعتى است که وجود لغیره است. والحاصل أن الوجود الرابطى وجود رابطى بالمعنى الاول مفهوم تعلّقى لایمکن تعقلها على الاستقلال یک مفهوم تعلّقى بالغیر است، مفهوم اضافى است که به تنهایى نمىتوانیم آن را تعقل کنیم. در هر صورت در مقوله اضافه، تعقل طرفین لازم است. وهو من المعانى الحرفیه این مفهوم اضافه و این وجود رابط از معانى حرفیه است معناى حرفى یعنى، و انسان نمىتواند ادراک معناى حرفى را بکند الا به لحاظ الطرفین. اگر شما بخواهید ادراک معناى إلى را کنید الى یعنى الانتهاء، باید بگوئید: «سرت من البصره الى الکوفه» یعنى وجود بصره و وجود کوفه در تعقل معناى إلى دخیل است. این معنا، معناى تعلّقى و غیر استقلالى است. ویستحیل أن یسلخ عنه ذلک الشأن و محال است که این شان، از معناى حرفى که معناى تعلقى است سلب بشود و به استقلال به آن نگاه کنید این امکان ندارد. اگر به استقلال به آن نگاه کردید دیگر حرف نیست، اسم مىشود ویؤخذ معنى اسمیا و اخذ مىشود به معناى اسمى
بتوجیه الالتفات إلیه شما التفات را متوجه این معناى اسمى مىکنید فیصیر الوجود المحمولى مىگوئید الابتدائیّه خیر من الانتهائیّه، یا الابتدائیّه مفترق مع الانتهائیّه، الابتدائیّه هکذا، الابتدائیّه موجوده. این که الابتدا مىگوئید دلیل بر این است که معناى اسمى را لحاظ کردید اما اگر بخواهید همان معناى حرفى را با توجه به مقوله اضافه لحاظ کنید این امکان ندارد شما لحاظ استقلالى به آن داشته باشید نعم ربما یصح أن یؤخذ نسبیا غیر رابطى بله مىتوانید همین معناى حرفى را تبدیل به معناى اسمى کنید. و دیگر در این صورت ربط در اینجا وجود ندارد ربط از بین مىرود وبالمعنى الثانى و به معناى دوم که معناى اسمى است مفهوم مستقل بالتعقل هو وجود الشىء فى نفسه مفهومى است که وجود شئ فى نفسه دارد که البته این وجود شىء فى نفسه عرض است چون نعت براى منعوت واقع مىشود. مىتوانیم بگوئیم الابتدائیّه موجوده. این وجود فى نفسه دارد وإنما لحقته الإضافه إلى الغیر بحسب الواقع خارجا عن ماهیه موضوعه ملحق مىشود او را اضافه به غیر. یعنى به این ابتدائیت اضافه به غیر ملحق مىشود به حسب واقع، خارج از ماهیت موضوعش.[۲]
فله صلوح أن یؤخذ بما هوهو این صلاحیت دارد که بما هوهو اخذ بشود. فیکون معنى اسمیا وقتى که ابتدائیّت را بما هوهو شما تصور کردید این مىشود معناى اسمى. و مىشود در غیر اخذ بشود یعنى معناى تعلّقى پیدا بکند، آنوقت مىشود معناى حرفى و این به خاطر آن کیفیت لحاظ است بخلاف الإضافات المحضه و النسب الصرفه به خلاف اینکه معناى حرفى اخذ بشود و اضافاه محضه و نسب صرفه آورده بشود در اضافاه محضه و نسب صرفه، فقط معناى حرفى لحاظ شده است شما نمىتوانید بدون توجه به طرفین آن معناى استقلالى را که ربط بین دو شئ است لحاظ کنید وهذه الأقسام متأتیه فى العدم تمام این اقسام که درباره وجود گفتیم؛ وجود رابط، رابط به معناى اول، رابط به معناى دوم، وجود فى نفسه در مقابل رابط اول، وجود فى نفسه در مقابل رابط به معناى اخیر، در عدم هست على وزان ما قیل فى الوجود بر وزان آن که در وجود است. الّا اینکه یک مسأله هست که ایشان نفرمودند، این که در عدم ربط نیست در عدم سلب ربط است. یعنى همان وجود رابط در عدم هم هست منتهى سلب وجود رابط در عدم است. وقتى که ما مىگوئیم «لیس زید بعالم» ایجاد ربط نمىکنیم با لیس بین زید و بین عالم، بلکه به وزان موجبه مرکبه در اینجا سلب وجود رابط مىکنیم از موضوع و از محمول، آنوقت در مقابلش عدم فى نفسه است. آن عدم فى نفسه در قبال وجود رابط به معناى اول است در مقابل رابط به معناى دوم هم هست. لغیره باشد و هلمّ جرّى. وکثیرا ما یقع الغلط من اشتراک اللفظ، از اشتراک لفظ رابط و رابطى، چون هر دو را رابطى مىگوئیم، رابطى به معناى اول، رابطى به معناى دوم. غلط پیدا مىشود. فلو اصطلح على الوجود الرابط لأول الرابطین اگر ما به جاى وجود رابطى، وجود رابط بگوئیم به معناى اول والرابطى للأخیر رابطى را بگوئیم للأخیر، اسم وجود ناعتى را رابطى
بگذاریم. وبازائهما الوجود المحمول به ازاء این دو وجود محمولى بگوئیم لأول المعنیین یعنى در قبال آن وجود رابط، از باب اضافه ما آن را وجود محمولى بگوئیم. والوجود فى نفسه للأخیر وجود فى نفسه را بگذاریم براى أخیر، این وجود فى نفسه دیگر لغیره نیست بلکه لنفسه است. و در مقابل وجود أعراض وجود فى نفسه را براى جواهر بگذاریم، این جواهر هم جواهر مادى باشد. هم مبدعات باشد و هم هو الله تعالى باشد. هر سه اینها را وجود فى نفسه بگوئیم. وکذا فى باب العدم این بهتر است یقع الصیانه عن الغلط و همچنین درباره عدم نیز همین را بگوئیم دیگر اشتباهى نمىشود. در وجود رابطى به معناى اول اصطلاح رابط را به کار مىبریم.
وقتى که مىگوئیم وجود رابط، عبارتست: از ربط بین عالم و بین زید که این از باب مقوله اضافه است و از جزء معقولات ثانى فلسفى مىباشد و وجود رابطى را فقط در وجود ناعتى به کار مىبریم. عالم را بر زید، بیاض را براى کتاب، صور ذهنیه را براى نفس، صورت را براى ماده اینها را وجود رابطى مىنامیم. در قبال اینها وجود فى نفسه لنفسه است که وجود فى نفسه آن وجودى است که قائم به خود است، سواء اینکه جزء جواهر باشد یا اینکه مبدعات باشد یا غیر از اینها باشد.
حواشی و سوالات مطرح شده:
[۱] – سؤال: همین اشکالى که در اتصاف موجود است در جعل بر وجود نیز وارد است اگر وجود قبل از اینکه جعل به او تعلق بگیرد موجود باشد که چرا دیگر به او جعل تعلق بگیرد.
جواب: این که مىگوئیم جعل به وجود مىخورد نه اینکه جعل چیزى است که از خارج مىآید عارض بر وجود مىشود. چیزى غیر از وجود نیست، همان تغیّر و تبدّل وجود را ما جعل مىنامیم. والّا جعل عرضى نیست که عارض بر وجود بشود.
[۲] – سؤال: عرضرا نمىخواهد بگوید ثانى
جواب: بله
سؤال: عرض را نمىگوید
جواب: عرض است دیگر این عرضاست
سؤال: در ابتدائیّت مثلا خود عرض که در دامن جوهر است
جواب: نه، خود عرض که از باب مقوله اضافه نیست
سؤال: نه از باب اینکه در دامن غیر است یعنى فى الواقع عرض فى نفسه لحاظ بشود
جواب: نه این به عرض کارى ندارد به معناى حرفى کار داریم معناى حرفى که الآن تبدیل به اسمى شده این معناى اسمى گر چه ما این را لحاظ استقلالى مىکنیم ولى در خارج این قائم بالغیر است. یعنى بالاخره این هم عرض است همین معناى اسمى جوهر که نیست عرض است. مى گوییم الابتدائیّه، الابتدائیّه آیا این عرض است یا خودش موضوع است؟
سؤال: عرض است ولى مىخواهیم بگوئیم این عرض شامل أعراض هم مىشود.
جواب: بحث ما راجع به وجود رابط است تبدّل وجود رابط به رابطى است وقتى که متبدّل شد از معناى مقوله اضافه که از مقولات ثانیه فلسفى است بر مىگردد به معناى استقلالى، به معناى استقلالى که برگشت اسمى مىشود. حالا که اسمى شد وجود فى نفسه پیدا مىکند وجود فى نفسه پیدا کرد عرض است و این عرض در خارج باید ملحق به یک غیر بشود.