جلسه ۱۲۱ درس خارج فقه، مبحث حج
موضوع: جلسه ۱۲۱ درس خارج فقه، مبحث حج
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
مجلس ۱۲۱
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
در مسئله احرام عرض شد که: احرام عبارت است از همان تهیأ و قصد ورود در این نُسک مخصوص. مثل تکبیره الاحرام که قصد ورود در این نُسک عبارت است از: هیأت عبودیت در صلاه و ارتباط با پروردگار به واسطه بروز و ظهور اعمال خاصه و افعال خاصه.
چرا که قبلًا عرض شد: اتیان رکعات و بسم الله و حمد و سجده و رکوع و قیام و تشهد و اینها خود فى حدّ نفسه صلاه نیست و همین طور به نیت اداى اینها از ناحیه شارع هم صلاه نیست، گرچه انسان به واسطه امر شارع اقدام بر اتیان صلاه به این هیئات و شکل خاص مىکند ولکن خصوص آن هیأت صلاتیه یک واقعیت بسیطه است و مرکب از این اجزا نیست، و آن حقیقت بسیطه عبارت است از کیفیت ورد در مقام تخاطب؛ یعنى در مقام تکلم در مقام مناجات در مقام ذکر، که این مقام تخاطب اظهار حمد و ستایش نسبت به رب الارباب از یک طرف و ابراز عبودیت و ذلت و مسکنت نسبت به مربوب و عبد از یک طرف دیگر خواهد بود لذا بایستى این دو جنبه در نماز لحاظ شود.
این قضیه یک نسک خاصى است که با سایر نسکها متفاوت است و با صوم متفاوت است صوم هم بر اساس عبودیت و انقیاد است ولکن آن حقیقت صومیه با آن حقیقت صلاتیه متفاوت است حج هم همین طور است ولیکن آن در یک فضاى دیگر و در یک وادى دیگرى است و همین طور اجزاى حج که هر کدام از اینها نیت خاصى دارد. مثلًا نیت در طواف مرکب نیست بلکه نیت تعلق مىگیرد به آن طوف حول البیت، طوف حول البیت خودش فى حد نفسه حقیقى بسیطى است که
لیس له ذات اجزاء ولکن ظهور خارجى و بروز خارجى آن عبارت است از یک اطوارى که انسان باید آن اطوار را به جاى بیاورد و افعالى که آن افعال جنبه تکثر دارد، درست مثل این که فرض کنید که شما مىخواهید در عالم خارج یک واقعیتى را به یک شخصى تفهیم کنید مىخواهید به یک نفر بگویید که فلان کس به شما محبت دارد، این را چطور مىگویید الفاظ مىآورید کلمات مىآورید عبارات مىآورید تمثیل مىآورید، نیم ساعت براى آن حرف مىزنید از این طرف و از آن طرف تا بالاخره به او بفهمانى که آن طرف نسبت به تو محبت دارد و نسبت به او سوء ظن نداشته باش.
این محبت داشتن که یک حقیقت مرکبه نیست یک حقیقت بسیطه است ولکن کیفیت ابراز و اظهار این مسئله ممکن است یک ساعت طول بکشد. آن مطلبى که شما مىخواهید مطرح کنید آن واقعیت صرفه و بسیطه است، اجزاء و ترکیب و افعال و صدر و ذیل ندارد. یک واقعیت است مىگوید که آقا این نسبت به شما محبت دارد و لطف دارد و شما نسبت به این نباید سوء ظن داشته باشید. خب حالا یک ساعت شما دارى با این حرف مىزنى این یک ساعت حرف زدن، هر کدام از این حرفها یک کلام لفظى است که حکایت از کلام نفسى مىکند. یک ساعت صحبت کردید یک ساعت جمله گفتید یک ساعت از مافىالضمیر خودتان پرده برداشتید و اعلام کردید که این مسئله این طور نیست، آیا این مطلبى که شما مىخواهید ادا کنید آن هم داراى یک حقیقت نفسانیه ترکیبیه است.
پس هیچ کدام از عبادات همان طور که عرض کردم حتى معاملات حقیقت مرکبه نیستند، تمام اینها حقیقت بسیطه هستند که حکایت از یک واقعیتى مىکنند که آن واقعیت با سایر واقعیتها متفاوت است.
قطعاً حقیقت نسکیه سعى با حقیقت نسکیه طوف حول البیت متفاوت است
و در دو وادى است آن مربوط به یک قضیه است اگر إنشاءالله به آن جا برسیم نسبت به سعى و اینها که چه فلسفهاى دارد و بر چه اساسى است، آنجا یک عوالمى و مطالبى است که اصلًا سر انسان سوت مىکشد که چطور این حقایق بایستى که به این کیفیت باشد، شما نگاه کنید یک حضرت هاجر آمد در این عالم یک زن آمد هفت بار براى طلب ماء براى طفل رضیعش آمد این فاصله بین صفا و مروه را طى کرد هى به امید آب رفت سراب بود و به امید آب برگشت ناکام شد دوباره این طرف را دید هى این طرف را دید تا هفت مرتبه رفت، و همه باید تا قیامت از حضرت هاجر پیروى کنند پیغمبر هم بیاید از حضرت هاجر پیروى کند تمام انبیاء باید بیایند این کار را بکنند همه ما باید بیاییم این کار را بکنیم این چه سرّى است در این که این هفت دفعه برود و بیاید و بقیه بایستى که این را بروند و بیایند. آن وقت چه؟!! در نظر بگیرند براى چه؟! این در آن لحظه چه حالى داشت؟ که آن حالش تأثیر گذاشت بر اصل تشریع حج، اینها چیزهایى است که اصلًا سر انسان سوت مىکشد حالا با چیزهایى که شنیدیم و مسموع و غیر مسموع تا ببینیم که خلاصه مسئله از چه قرار است.
این مسئله در مورد طواف نیست، طواف چیز دیگر و حقیقت سعى چیز دیگر است طواف براى مقام ابراز و تثبیت همان حقیقت بسیطه است که شما هفت دفعه باید بروید و بیایید چرا بین این و بین آن هفت دفعه است؟ این هفت دفعه طوف و آن هم هفت دفعه، چرا شش دفعه نیست؟ چرا آن پنج دفعه نیست این چهار دفعه؟ یا این سه دفعه آن دو تا، باید مثل هم باشد؟ اصلًا یک قضیه و مسئله عجیبى است!!!
یک نفر یک قضیه عجیبى مىگفت: که همراه با یک گروه به اصطلاح همین دانشگاهىها و اساتید عمره رفته بودیم یک زنى بود از همان افراد آمده بود که در
عمرش یک عمره انجام بدهد و ببینید چه خبر است و خیلى هم نسبت به مسائل و اینها جدى نبود، مىگفت ما انجام مىدهیم ببینیم چه مىشود، خیلى باور نداشته و یا کم باور بود. یکدفعه این گفت که اصلًا چه کسى گفته که ما باید در طواف از سمت چپ بگردیم من دلم مىخواهد از سمت راست بگردم، مگر نمىگویند همه چیز از راست باید شروع شود؛ مسجد مىروى پاى راست را بگذارى، غذا مىخورى با دست راست بخور، من هم مىخواهم از سمت راست طواف کنم مىگفت: تعریف کرده بود براى آن شخص که: در این نیم دورى هم که زدم، چنان در فشار قرار گرفتم که دیگر ادامه این براى من اصلًا ممکن نشد، کسى هم آن جا نبود براى خودم بودم ولى آن قدر در فشار و قبض قرار گرفته بود آن چنان در این یکخرده مالونده بودنش به هم و پیچانده بودنش که دیگر نتوانسته بود به این حرکت ادامه بدهد و فهمیده بود که نه این یک حسابى در کار است که و از سمت چپ بایستى که دور زد، همه اعمال حج بر همین اساس و بر همین منوال است.
روى این جهت احرام مىشود نیتى که آن نیت عبارت است از ورود در یک نُسک مخصوص، که این نسک آن جهت و حیثیت جنبه ورود در حریم پروردگار است بدون هیچ قید و بدون هیچ مِیز و بدون هیچ گونه تفاوت، که این در نماز نیست، شما نماز را با عمامه بخوانى مستحب است و عمامه هم باید تحت الحنک داشته باشد اینهایى که مىبینید نماز مىخوانند بدون تحت الحنک برخلاف گفتار خودشان که: باید با تحت الحنک نماز خواند دارند عمل مىکنند، مَنْ تَعَمَّمَ وَ لَمْ یتَحَنّکْ فَأَصَابَهُ دَاءٌ لَا دَوَاءَ لَهُ فَلَا یلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ. به خاطر اینکه عمامه به هم نخورد، خودت در رسالهات گفتى که تحت الحنک مستحب است چرا نمىاندازى
و عمل نمىکنى؟! پیغمبر و ائمه همه تحت الحنک مىانداختند.
خب در اینجا خیلى هم خوب است و خیلى هم مستحب است و باید با رداء هم باشد عبا هم باشد انجام دادن اینها مستحب است، عطر زدن در نماز مستحب است، شانه کردن مستحب است، قبل از نماز مسواک مستحب است، اینها همه مستحبات نماز است. شما یکدانه از اینها را در احرام نمىبینید خب اینکه در نماز مستحب است چرا نباید آنجا بیاورى؟ چرا نباید عمامه در آنجا باشد؟ مگر عمامه مستحب نیست؟ مگر تیجان الملائکه نیست؟ خب چرا نباید در حج عمامه باشد در احرام چرا نباید عمامه باشد؟ چرا نباید عبا و ردا و اینها باشد؟ چرا نباید عطر باشد؟ چرا نباید شانه و فرض کنید که مسواک و اینها باشد؟ البته مسواک در صورتى که موجب خون آمدن و اینها شود و الّا همین طورى اشکال ندارد، چرا نباید این طور باشد؟ خب انسان دارد مىرود به مهمانى مگر در نماز شما به مهمانى و ضیافت الله نمىروید در حج کجا مىروید در حج هم دارید همین کار را انجام مىدهید ولى عمامه که در نماز مستحب بود الآن در اینجا مىشود حرام، آمد نقطه مقابل، نه مکروه و نه مباح اینجا مستحب است مؤکد بود، اینجا مىشود حرام عبا آن جا مستحب بود اینجا مىشود حرام، عطر آنجا مستحب بود مستحب مؤکد اینجا اصلًا مىشود حرام و کفاره هم باید بدهى اینها همه اینجا مىشود حرام، این چه نسکى است که این به طور کلى متفاوت است؟ پس معلوم مىشود حقیقت آن متفاوت است اگر حقیقت آن متفاوت نبود این امور مستحب تبدیل به حرام نمىشد. این تبدل امر مستحب به امر حرام به خاطر چیست؟ فقط امر مولا؟ مولا دنگش گرفته بگوید این حرام این حلال؟ این دو ریال نمىارزد مولایى است که وقتى حکمى را جعل مىکند مقام اثبات با مقام ثبوتش یکى است و حیثیت تشریعیه با حیثیت تکوینیه مو به مو برابرى مىکند این مولا مىشود مولاى
حکیم.
وقتى که مىگوید عطر نزن یعنى اگر شما عطر زدید آن اثر مترتبه بر احرام ترتب پیدا نمىکند. اگر گفت که تغطیه رأس براى رجل جایز نیست، و شما آمدى گفتى که: آقا زشت است بنده عمامه گذاشتم و با حساب و کتاب، اینجا بدون عمامه باشیم؟ این زشت است! یک جورى است! حالا ما عمامه بگذاریم. زشت است و فلان این حرفها مولا قبول نمىکند دو تا هم در سرت مىزند عمامه چیست؟ برو بابا عمامه چیست؟!! استامبولى هم بگذارى در سرت فرق نمىکند یکى است اینجا نباید که تغطیه رأس باشد. این مسئله است!!
آن واقعیت و حقیقت تکوینیهاى که تشریع شده است، چون حقیقت تشریعیه بر اساس یک واقعیت تکوینیه تحقق پیدا مىکند تا اصل نباشد که فرع نیست، تا علت نباشد که معلول نیست، آن واقعیت تکوینیه که بر اساس او این حقیقت تشریعیه تشریع شده است، آن واقعیت تکوینیه واقعیتى است که در آن عطر نیست، عطر منافات دارد تغطیه رأس منافات دارد و امثال ذلک از منافیاتى که خودتان مىدانید.
پس تفاوت مىکند. همین مسئله در مورد صوم است، در مورد اعتکاف هم مسئله همین طور است در مورد سایر مسائل و عبادات به همین کیفیت خواهد بود.
پس احرام عبارت است از: نیت ورود در این فضاى نُسک مخصوص. این مىشود احرام. این نیت ارتباطى با لبیک ندارد، لبیک براى خودش یک حقیقت و واقعیت دیگر است، چه طور اینکه لبس ثوبین هم براى خودش یک واقعیت دیگر است، مثل وقوف در میقات که واقعیت دیگر است، هر کدام از اینها یک واقعیت دارند. وقوف در میقات از مقدمات و مقارنات است لبس ثوبین از مقدمات و مقارنات است، فرض کنید که غسل احرام اتیان به قرائت رکعتین آن از مقارنات با
احرام است و بهتر این است که دبر الفریضه باشد بخصوص در فریضه زوال مستحب است.
اینها هیچ کدام ارتباطى به احرام ندارند، لباس ارتباطى به احرام ندارد. غسل احرام ارتباط به احرام ندارد قرائت رکعتین ارتباط ندارد وقوف در میقات ارتباط به احرام ندارد هیچ کدام اینها ارتباط ندارند، همین طور لبیک هم ارتباطى با احرام ندارد لبیک امرٌ تشریعى لتثبیت الاحرام، کتکبیره الصلاه امرٌ تشریعى و جزءٌ فى الصلاه لتثبیت الاحرام فى الصلاه، همان طور که شما نیت احرام در صلاه مىکنید مىگویید احرام در صلاه ببند وقتى که شما این کار را مىکنید در اینجا چه حالى براى شما حاصل مىشود همین مسئله در مورد تکبیره الاحرام حاصل مىشود، لذا مىگویند که وقتى مأمومین آمادگى براى نماز را داشتند آن وقت افرادى که متأخر از امام هستند مىتوانند بدون تکبیر آنها تکبیر ببندند این معنایش چیست؟ معنایش همین است. آماده یعنى چه؟ آماده یعنى ایستاده براى نماز نیت کرده منتظر است که آن امام تکبیر ببندد یعنى وارد شده در نماز، وارد در نماز شده ذهن خودش را کنار برده فقط متمحض شده که فقط تکبیر امام را ببیند و بعد هم این تکبیر ببندد این را مىگویند حالت تهیأ.
اما الآن ما مىبینیم که افراد مأموم ایستادهاند و دارند در حالت ایستاده با هم صحبت مىکنند این تهیأ نیست، لذا اگر تکبیر ببندى باطل است چون آمادگى ندارند، فقط به ایستادن تنها که نیست باید بایستند و صحبت هم نکنند، فقط آماده باشند در اینجا مىگویند که مأموم نیاز نیست که صبر کند تا صفهاى جلو ببندند بعد او ببندد، با توجه به این شرط یعنى حصول حالت صلاتیه صف آخر مىتواند ببندد، آخر همه احکام به همدیگر که بىربط نیستند. آن حالت صلاتیه حاصل شد، حالا که حاصل شد منتظر تکبیره الاحرام این نمىخواهد بمانى، حالا ممکن است
که براى شخص مشکلى پیش آمده هنوز نبسته، عیب ندارد انسان ببندد. اما وقتى که دارند با هم حرف مىزنند و با هم قرار و مدار مىگذارند تا دم تکبیره الاحرام هم همدیگر را ول نمىکنند، حالت صلاتیه حاصل نشده است. این بخاطر همین مسئله است.
همین طور مسئله لبیک؛ یعنى تکبیره الاحرام در صلاه مىآید این نیت احرام را تنفیذ و تثبیت مىکند و همان طور که دیروز عرض کردیم مثل کسى مىماند که وارد منزل مىشود و در را مىبندد، در را که بست یعنى دیگر ارتباط من با بیرون قطع شد، کار تکبیره الاحرام در صلاه همین است؛ یعنى کار من با تخیلات و توهمات و مسائل و آن ارتباط و کارهایى که براى من قبل از صلاه مباح بود قطع شد، الآن هم وقتى که شخص لبیک مىگوید یعنى دیگر ارتباط من با قبل از حالت تلبیه که جنبه اباحه و اینها بود قطع شد.
لذا براى همین است که در روایات داریم که بین نیت احرام و بین تلبیه اگر کسى منافات با احرام انجام داد اشکال ندارد، مسئلهاى نیست، چون هنوز در را نبسته است، گر چه خلاف است نباید انجام بدهد نمىگویم حرام است، حرام نیست ولى خلاف است درست نیست، نباید انجام بدهد، به همان جهتى که مىگویند کسى که نماز مىخواند، قبل از این که بخواهد صحبت کند یا شعار بدهد باید بلافاصله بعد از نماز، سجده شکر و بعد تسبیحات حضرت زهرا را بگوید. چرا؟ چون وقتى که شخص نماز مىخواند هنوز از حال و هواى نماز خارج نشده است، نه اینکه بنشیند با این یکى مصافحه کند، با آن یکى مصافحه کند، کله را هم کج کند دست را دراز کند با آن عقبىها تو هم دستت را بده؛ تقبل الله سه دور دور خودش بچرخد این که نماز نیست، این ادا و اطوار و تئاتر درآوردن است، کجا ما در طول سنین حیات ائمه داریم که اینها شروع کرده بودند با این یک مصافحه کنند
مگر معانقه مستحب نیست؟ چرا آنها نکردند؟ چرا آنها این امر مستحب را در سیصد سال انجام ندادند؟ در ۲۷۰ یا ۲۸۰ سالى که در زمان ائمه بوده چرا یک دفعه نیامدند بگویند که: تقبل الله، بعد رویش را این طرف بکند و بعد پشت سرش تا عقبى هم بى نصیب نباشد؟! دیگر حالى برایش نماند!! تقبل الله آن هم خواهش مىکنم مال شما هم قبول باشد، تمام شد دیگر از نماز درآمد و حال رفت، عوض شد.
معانقه خوب است ولى معانقه جا دارد معانقه جایش کجاست؟ انسان به شخصى مىرسد، به مؤمنى مىرسد، وارد مسجد مىشود، او مىآید در منزلش و معانقه مىکند، بسیار خب مستحب است ملائکه هم هر دو را دعا مىکنند. داریم اگر مؤمنى با مؤمن دیگر معانقه کند ملائکه بین این دو وارد مىشود و هر دو را دعا مىکند.
اینها همه خوب، اما حالا کسى که در دستشویى است در بزند بگوید مىخواهم بیایم با تو معانقه کنم، این جا جاى معانقه است؟!! مىخواهم بنده به این مستحب عمل کنم، زود بیا کار دارم، یا کسى که در حمام است مىروى در را باز کنى بگویى مىخواهم با تو معانقه کنم؟!! هر چیزى جا دارد هر نُسک و مأمور به جاى خاص خودش را دارد.
قضیه مىشود قضیه مولانا؛ رفته بود دستشویى آن طرف داشت دعاى وضو را مىخواند گفت درست است این دعا مال بینى و استنشاق است ولى با دعاى بیت التخلیه فرق مىکند، درست است هر دو دعاست و از یک جا آمده، ولى جاى دعا را عوضى گرفتى بالا را به پایین زدى و پایین را به بالا. هر چیزى جا دارد.
مىگویند وقتى که نماز مىخوانى خیال نکن با آن تکبیر آخر که تکبیرات اختتامیه است، دیگر از حال نماز بیرون آمدى، هنوز در حال نماز هستید، دلیلش
این است که به خودتان فکر کنید ببینید بعد از نماز آیا حال شما با حال وقتى که در مقام تکلم با یک شخص دیگرى هستید، یکى است یا متفاوت است؟ این یعنى در همین حال و فضا بودن، یعنى خارج نشدن، درست است تکبیرات اختتامیه را گفته است، ولى از یک بخش خارج شده، هنوز از همه بخشها خارج نشده است، لذا بعد از نماز حوصله حرف زدن با کسى را ندارد، مىخواهد آن حال را براى خودش نگه دارد، خارج نشده است.
مىگویند در این حال تسبیحات حضرت زهرا بگو، یعنى تسبیحات حضرت زهرا جزء من الصلاه مىشود منتهى جزء من الصلاه بعد التکبیرات الاختتامیه، این مىشود جزئى از صلاه و همان طورى که شما در بین اجزاء صلاه حق تکلم ندارید حق ندارید شعار دهید دستهایتان را بالا کنید، همین طور بعد از صلاه هم حق ندارید تکلم کنید به غیر ذکر الله اگر کارى کردید دیگر فایده ندارد یعنى اگر آمدید این را گفتید آن را گفتید، و آن وقت به تسبیحات حضرت زهرا پرداختید این دیگر فایده ندارد، هى بگویید الله اکبر، الله اکبر، این طور از حالت نماز خارج شدید. در غیر حالت نماز سبحان الله و الحمدلله گفتن، غیر از سبحان الله گفتن در حالت رکوع و تشهد است. اینها همه جاى خود دارد.
پس اگر مىخواهد تسبیحات حضرت زهرا تأثیر بگذارد باید آن تسبیحات بلافاصله بعد از صلاه باشد، چطور این که در روایات نسبت به این مسئله تأکید است و ما جایز نیستیم از آن چه که فرمودهاند و به ما دستور دادهاند، تخطى کنیم. و به مردم هم باید همین را بگوییم اینها همه سلیقههاى شخصى است که مىآید و جلوى آن تأثیر واقعیات و حقایق را مىگیرد و مردم را از فیض رسیدن به اینها محروم مىکنند. ره چنان رو که رهروان رفتند.
امام علیه السلام مىفرماید: که بایستى که بعد از نماز این کار را انجام
بدهى، چَشم تمام شد. نه حالا اینجا بهتر است، نه این جور بهتر است. مگر شما امام هستى؟ مگر شما متصل به وحى هستى؟ ما که این جور نیستیم ما که در این مقام نیستیم پس ما نباید در آن چه که هست دخل و تصرف کنیم. حالا برمىداریم حرف مىزنیم از عمه و خاله هم مىپرسیم و نمىدانم یکى به این مىگوییم یکى به آن مىگوییم و خوب که حال همه جا آمد بعد حالا براى صندوق محل پول جمع کنیم، یکى هم بلند مىشود همه چیز را به هم مىمالد و نه حسابى و نه کتابى بعد هم بلند مىشویم کفشهایمان را برمىداریم مىرویم خانه، این که نشد! نماز که این طور نیست!.
پس بنابراین مسئله تلبیه با مسئله تکبیره الاحرام دو تا است، البته من امروز روایات را نخواندم، حالا یکى یا دو تا روایت مىخوانیم تا ببینیم که آیا روایات هم نسبت به این مسئله دلالت دارد؟
بدون توجه به روایات مقتضاى قاعده عبارت است از بساطت احرام بدون دخالت تلبیه. این مقتضا، مقتضاى قاعده است و حالا ببینیم که آیا در روایات هم به همین مسئله دلالت شده و انفکاک بین تلبیه و احرام هست یا این که انفکاک نیست، و همین طور آن روایاتى که در اینجا شاید به عنوان متعارض مد نظر قرار بگیرد.
یک روایت مربوط به تلبیه داریم که مىفرماید: منصور بن حازم عن ابى عبدالله علیه السلام قال: إِذَا صَلَّیتَ عِنْدَ الشَّجَرَهِ فَلَا تُلَبِّ حَتَّى تَأْتِى الْبَیدَاءَ حَیثُ یقُولُ النَّاسُ یخْسَفُ بِالْجَیشِ. تلبیه در اینجا در مسجد شجره نبوده است، الآن همه افراد که مىروند براى احرام در مسجد شجره در همانجا هنگام احرام تلبیه هم
مىگویند، ولى در اینجا این روایت این را نمىرساند البته إنشاءالله فردا و روزهاى دیگر عرض مىکنیم که کدام بهتر است و جمع بین این روایات به چه شکلى است و آیا آن چه را که آمدند در مقام جمع فرمودند بلا اشکال است یا نه؟، در این روایت حضرت صریحاً از تلبیه نهى مىکنند: فلا تلب حتى تأتى البیداء از مسجد شجره عبور کنید تقریبا یک کیلومتر یا بیشتر، چون بعد از مسجد شجره به یک سرازیرى مىرسد وقتى که یک کیلومتر یا بیشتر رد شدى حدود دو کیلومتر، آنجا وقتى که سرازیرى شد در بیداء صحراى مسطح و صحراى صاف خواهد بود، امام مىفرماید آنجا تلبیه بگو.
که بعضى آمدند این روایت را حمل بر استحباب کردند و تلبیه را در شجره آنجا واجب مىدانند، که این روایت این مسئله را نمىرساند. حضرت مىگویند: فلا تلب.
یا این که مىگویند در اینجا منظور الجهر بتلبیه است. که فردا این را عرض مىکنم که حیث یقول الناس یخسف بالجیش در آنجایى که جیش در آنجا پایین مىرود و ناپدید مىشود یعنى افرادى که در مکان بعید قرار دارند دیگر اینها را نمىبینند، زاویه دید دیگر آنجا را مىپوشاند، آنجا را مىگویند بیداء خب این یک روایت.
روایت دیگر روایت معاویه بن وهب است باز این روایت از امام صادق است که مىفرماید: سألت ابا عبدالله عن التهیأ للاحرام فقال فى مسجد الشجره تهیأ فقد صلّى فیه رسول الله و قد ترى اناسا یحرمون فلا تفعل، احرام نبند خب منظور در اینجا مىشود تلبیه به قرینه فلا تفعل حتى تنتهى الى البیداء یک میل تقریبا یک کیلومتر که از مسجد شجره فاصله گرفتى آنجا باید فتحرمون کما انتم فى محاملکم
همان جورى که در محامل هستید همانجا هم احرام ببندید دیگر پایین نیایید بالاى همان محامل احرام ببندید تقول لبیک اللهم لبیک. این احرام خب ببینید باز در اینجا الآن صحبت در این است که تهیأ براى احرام در مسجد شجره یعنى چه خب مگر ما آمادگى احرام نداریم یعنى در مسجد شجره فقط لباس بپوشیم خب معنا این است دیگر تهیأ احرام یعنى اینکه لباس عوض کردن غسل انجام دادن، نماز نافله خواندن، رکعتین اینها همه آمادگى براى احرام است، ولى خود احرام را نبندید، اما آن روایت مىفرماید که احرام را ببندید ولى لبیک نگویید این در اینجا انسان مىفهمد بین دو روایت تنافى نیست احرام را نبندید یعنى آن جزم و تنفیذ احرام نباشد مثل اینکه مىگوید نماز را نبند صبر کن هنوز امام جماعت نبسته است؛ یعنى تکبیره الاحرام نگفته است، یک مقدارى صبر کنید آنجا که دارد لبیک بگویید معنایش این است که احرام را ببندید نیت احرام را بکنید ولى تنفیذ احرام مترتب بر تلبیه است، مثل تکبیره الاحرام که انسان نیت براى صلاه دارد ولى تا وقتى که آن نیت حاصل نشده است، به واسطه تلبیه به واسطه تکبیره الاحرام آن که قاطع بین انسان و بین ما مَضى است در مورد تکبیره الاحرام حاصل نشده است شما مىتوانید که کار دیگرى انجام بدهید حالا سرتان را بگردانید کارى که خیلى منافى نیست انجام دهید. خب این هم یک روایت.
خب ببینید روایات زیاد است، در روایت دیگر مثل همان دوباره اسناد شیخ
طوسى در تهذیب که ایشان از عدهاى از صفوان و ابن ابى عمیر از معاویه بن عمار عن ابى عبدالله علیه السلام: إِذَا فَرَغْتَ مِنْ صَلَاتکَ وَ عَقَدْتَ مَا تُریدُ … حضرت دیگر در اینجا خیلى تفصیل بیان مىکنند وقتى که غسل کردى و نماز خواندى و نیت احرام هم کردى عقدت ما ترید یعنى نیت کردى فقم بایست اما حضرت صحبت تلبیه نمىکنند فَقُمْ وَ امْشِ هُنَیهَهً یک قدرى راه برو همچنین آرام آرام حرکت کن برو فَإِذَا اسْتَوَتْ بک الْأَرْضُ وقتى که آن سرازیرى را رد کردى و زمین دیگر مسطح شد که دیگر افراد دیده نمىشودند یعنى افرادى که در آنجا هستند اینها نمىتوانند ما را ببینند از پایین دیگر مَاشِیاً کنْتَ أَوْ رَاکباً فَلَبِ باز در این جا مىبینیم حضرت این را در مسجد شجره تلبیه نگو آنجا عقد احرام را ببند نماز را بخوان مقدمات را انجام بده از آنجا حرکت کن برو جلو.
خب این تلبیههایى را که ما مىگوییم چه مىشود؟ در اینجا روایتهاى زیادى است فقط امروز من این را گفتم، دیگر اضافه بر این ادامه ندهیم چون وارد بحث بعدى مىشویم.
این حکایت از این مىکند که اصلًا به طور کلى مسئله احرام و تلبیه دو تا است، مثل اینکه احرام با لبس ثوبین دو تا است، احرام با غسل دو تا است، احرام با وقوف به میقات دو تا است و ربطى به هم ندارند، وقوف به میقات براى خودش یک وجوب است، احرام براى خودش یک وجوب دیگر دارد، هر کدام براى
خودش جایگاه خودش را دارد. این هم مسئله تلبیه با مسائل احرام تفاوت مىکند البته فروعات زیادى بر این مترتب است که حالا مىگوییم و قضیه چون خیلى محلّ ابتلاء است، لذا خوب است که ما مسئله احرام را یک مقدارى بسط بیشترى بدهیم که جایگاه احرام و موقف احرام درکجا است.
اللهم صلى على محمد و آل محمد