جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۹
موضوع: جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۳ (رمضان ۱۴۱۹)
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
الْحَمدُللّه الَّذى ادْعُوهُ فَیُجیبُنى وَ انْ کُنْتُ بَطیئاً حینَ یَدعُونى
ستایش اختصاص به پروردگارى دارد که همیشه اجابت [او] پیرو دعوت و طلب من است و هر وقت او طلب کند و ما را بخواند ما بطىء و کُند و متسامح هستیم بطىء هستیم، ستایش مختص یک همچنین خدایى است، ستایش و حمد مختص این خدایى است که این صفت را دارد، یک وقتى مىفرماید ستایش مختصّ خدایى است که علم دارد، حمد مختصّ خدایى است که قدرت دارد حمد مختصّ خدایى است که جمال دارد، حمد مختصّ خدایى است که کمال دارد، در اینجا حضرت مىفرماید حمد مختصّ خدایى است که سریعالاجابه است، در عین اینکه ما بطىءُ الْاجابِه هستیم، از این نقطه، حمد اختصاص به خدا دارد.
حضرت سجّاد در اینجا که مىفرماید حمد مختص خداست، همینجورى نیامده بگوید حمد مختص خداست. هر چى شد، بعد خب ادْعُوهُ فَیُجیبُنى، مثل اینکه ما عادت داریم هر چیزى مىگوییم [بعد از آن مىگوییم] انشاءالله، آن انشاءاللهاى که مى گوییم به قصد اراده که نمىگوییم، آقا فردا مىآییم انشاءالله، یک انشاءالله مىگوییم بعد حالا ….
این بسم اللّه که در اوّل سوره است خب بعضى از آقایان معتقدند که متعلّق به نفس آن سوره است چون بسم اللّه دالّ بر افتتاح اسماء صفات جلالیّه و جمالیّه حق است و با این افتتاح سوره باز مىشود و شروع مىشود پس بسم اللّه که متعلّق به هر سوره است نحوه افتتاحِ همان سوره در این بسم اللّه لحاظ شده، حالا البته از این نقطه نظر دلیل نمىآورند، دلیل آنها چیز دیگرى است ولى حالا اگر ما بخواهیم یک وجهى برایش به حساب بیاوریم مىگوییم بِسم اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ى که مال هر سوره است، این بسم اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ مختصّ آن سوره است یعنى به نفس افتتاح و عنایت به فتح باب این مسائل و مطالبى که در این سوره است خداوند متعال این سوره را شروع مىکند پس بنابراین این بِسمِ اللّهِ با نحوه افتتاحِ در سُوَر دیگر تفاوت دارد، از این باب انسان در نماز نمىتواند بگوید بِسم اللَّهِ الرَّحمنِ
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۲۸
الرَّحیم و بعد حالا فکر کند خب چه سورهاى را شروع کنم؟ یک بسم اللّه بگوید و بعد ….، نه! باید از اوّل نیّت بسم اللّه [همان سوره] را داشته باشد، این یک قول.
امّا آنچه به نظر حقیر مىرسد این نیست او این است که نفس افتتاح در سُوَر یکسان است یعنى چون همهى سُوَر حکایت از مبدأ واحد و حقیقت واحده را مىکند گرچه در مضامین و مطالب مختلف است پس بنابراین خود نفس افتتاح منافاتى با افتتاحِ در بقیهى موارد و مظاهر ندارد، بناءً عِلى هذا بِسمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحیمِ گرچه به عنوان یک آیه به حساب مىآید ولى نه یک آیهى مختصّ به آن سوره، به عنوان یک آیهاى که این آیه باید در ابتداى یک سوره واقع بشود خب چه اشکال دارد که انسان یک بسم اللّه به عنوان یک آیه بگوید و بعد یک سورهاى را شروع کند این هیچ اشکالى ندارد. خب حالا فرض کنیم که ما یک بسم اللّه را مىگوییم [بعد] فکر مىکنیم حالا سورهى انّا انزلنا بخوانیم؟ سورهى مدّثر بخوانیم؟ سورهى تکویر بخوانیم؟ چه بخوانیم؟ یک بسم اللّه را حالا مىگوییم …
امام سجّاد که اینجا مىگوید الحمد الله این نیست که یک الحمدلله بگوییم حمد مال خداست، حالا بعد بنشینیم و بگوییم خب حالا، این خدا عالم است به خاطر علمش، قادر است به خاطر قدرتش، نه! حضرت که مىگوید الحمدلله به خاطر آن مضمونى است که بعد مىخواهد بگوید، همینجورى حضرت نمىخواهد بگوید، الحمدلله به خاطر این خصوصیّت، الحمدللّه به خاطر علمش یک الحمدلله دیگر است، او ربطى به این ندارد، الحمدلله به خاطر قدرتش خب یک مطلب دیگر است، الحمد الله به خاطر جماله، الحمدلله به جهت کماله، الحمدلله به جهت رحْمَته، الحمدلله به جهت رَأفَتِه، اینها همه حمد است و درست هم هست و اختصاص به خدا دارد ولى این الحمدلله، این یک نکتهاى در آن است. این الحمدلله، الحمدلله به جهت سریعُ الْاجابَه، این نکته است.
مَعَ انّا بطىءُ الْاجابه- اذا هُوَ یَدْعونى- هُوَ یَدعانا نحن بطىءُ الاجابه و اذا نحن نَدعوهُ هو سریعُ الاجابه و لِهذا- الحمد الله، براى این جهت، براى این جهت که هر وقت او ما را بخواهد ما دست روى دست مىگذاریم به تصنیف مىگذرانیم، امروز و فردا مىکنیم حالا امروز شد، نشد، فردا شد، نشد، امروز این کار را کردیم، کردیم، امّا اگر ما بیچاره بشویم و سراغ او برویم فوراً او اجابت مىکند، فوراً اجابت مىکند، به خاطر همین حمد [مىکنیم]. اگر غیرخدا هم یکى بود ما حمدش مىکردیم که حالا انشاءاللّه عرض مىکنم.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۲۹
اگر فرض بکنیم یک موجودى غیرخدا، این خصوصیّات را داشت هر وقت ما او را مىخواندیم فوراً مىآمد هر وقت او ما را مىخواند نمىرفتیم این الحمدلله بود ولى کسى غیر از خدا نیست فقط این اختصاص به ذات احدّیت دارد فلذا حضرت به عنوان حصر مىفرماید الحمدلله، حمد مال یک همچنین خداى اینطورى است ما بیخود که نمىگوییم الحمدلله، الحمدلله به خاطر این، بسم اللّه، خودت بیا ببین خودت بیا تماشا کن ما ادّعاى بدون دلیل نکردیم ما همینطورى حرف نزدیم و بعد بخواهیم توجیه کنیم، نه! ما نیاز به توجیه نداریم اینها این هم دلیلش، الحمدلله خودت مىبینى دیگر! حالا چرا اینطور است؟ چرا او سریع الاجابه و ما بَطىُ الْاجابه هستیم؟
عرض شد در شب گذشته که این مسأله به دو جهت تکوینىِ قضیه برمىگردد یکى جهت آن جنبه عِلّىّ و جنبه مبدأیّت حق نسبت به افعال و نسبت به حوادث در عالم تکوین که لازمهى آن سرعت است، بلکه ما فوق سرعت. جهت دوم، جهت نقص در معلول و نقص و خلأ در ممکن، ممکن به جهت امکان خودش آن جهت ابتعاد از مبدأ و دورى از مبدأ و توغّل در کثرات، مانع است از اینکه به حقیقت خود که همان حقیقت نورّیه وجودّیه است بخواهد دائم الاتصّال باشد، در عالم شعور و ادراک نه در عالم تکوین وخلق و ثبوت بلکه در عالم اثبات این دائم الْاتصّال و دائم الحضور طبعاً نیست و این لازمهى کدورت و توجّه به عالم نفس و مادّه است که او را- منظور از مادّه نه مادّه به عنوانِ .. منظور عالم دنیا است- از توجّه به مبدأ باز مىدارد این دو جهتى بود که در شب قبل عرض شد.
یک جهت دیگر ما مىتوانیم براى این مطلب در نظر بگیریم و آن اینکه خداوند متعال در مقام رحمت و عطوفت نسبت به خلق، داعى نفسانى ندارد ما کارهایى را که انجام مىدهیم بر اثر دواعى است توى این دنیا بر اثر دواعى است یک شخصى مىآید با یک کسى محبّت پیدا مىکند انس پیدا مىکند صحبت مىکند همان دفعه اوّل که شما نگاهش مىکنید مىروید توى این ارتباط، یک جهتى را جستجو مىکنید [براى] چه این دارد الآن با این گرم مىگیرد؟ اینکه تا دیروز اعتنایش نمىکرد حالا رفته گرم گرفته یک کاسه زیر نیم کاسهاى است حساب مىکنید ها! این آقا مسؤول یک اداره است این آقا هم یک کارش گیر کرده تا دیده این آقا مسؤول اداره است فوراً مىبینید آقا آمده بغل این نشسته با هم گرم مىگیرند این مال چیست؟ داعى نفسانى داعى است دیگر یا نگاه مىکنى مىبینى این آقا نشسته بغل این آقا و دارد گرم مىگیرد بسیار خب، گرم بالا و پایین فلان مىبینى این بیخود نیست نگاه مىکنى مىبینى بله! این آقا مىخواهد ازدواج کند متوجّه شده که ایشان صبیّه مرضیّه هم دارد مىگوید برویم بنشینیم با این گرم بگیریم، بلکه دخترش را به ما بدهد یا براى فلان یا مىبینى نشسته دارد پیش هم گرم مىگیرد
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۰
مىگوید ها این مىتواند این گره را از کار ما باز کند. خلاصهى مطلب این را به شما بگویم که یا اگر هیچ چیز نباشد از تنهایى آقا! از تنهایى.
یک وقت ما مسجد گوهرشاد نشسته بودیم خیلى وقت پیش دیگر نمازمان را خوانده بودیم با یکى از رفقا بودیم یک آقایى آمد بغل ما نشست و یک خورده اینور را نگاه کرد، آنور را نگاه کرد یک خورده چیز کرد و من دیدم بله، ظاهراً دارد دنبال کسى مىگردد که یک ساعتى را با او بگذراند از بد حادثه من بدبخت و بیچاره هم. اینجا مثل اینکه ما را پیدا کرد. آمد و گفتش که آقا، قرآن [آن] جا بود، آورد و گفت آقا من در یکى از آیات قرآن حرف دارم. گفتم کدام آیه؟ همینطورى ورداشت یک سرى چرت و پرتى …. گفتم آقا اگر تنهایى مىخواهى دنبال یکى بگردى آن آقا شیخهایى که آنجا هستند برو با آنها …، من عجله دارم. یارو فهمید، دستشان خواندیم سرش را انداخت پایین و ما هم بلند شدیم رفتیم.
حالا بعضىها هم به خاطر تنهایى و رفع تنهایى مىآیند با یکى چند صباحى صحبت مىکنند و اینها یکى هم به خاطر [اینکه] در سفر هستند و بالأخره یک همدمى در سفر داشته باشند و بعد هم وقتى مسافرت تمام مىشود این جدا مىشود.
ما در این سفرى که به عتبات مشرّف شدیم خب همه غریبه بودند دیگر همه غریبه بودند حتّى یک آشنا هم نبود در میان ما و ما هم به کار خودمان مشغول بودیم و هى آنها مىآمدند سراغ ما و [مىگفتند] آقا صحبت کن ما هم تا جایى که اقتضا مىکرد ما هم کوتاهى نمىکردیم ولى در عین حال هم همهاش درمىرفتیم مىرفتیم کارهاى خودمان، دنبال برنامههاى خودمان دیگر، تا اینکه داشتیم برمىگشتیم ایران در فرودگاه که نشسته بودیم یکى از همانها، بندگان خدا، خیلى محبت پیدا کردند، دیدند ما کنار نشستیم آنها همه آمدند و نشستند یکىشان- اینها هم همه بازارى بودند و همه کس را هم دیده بودند و چیز هم بودند- گفت که رفقا! این حاج آقاى طهرانى را که مىبینید تا این دم هواپیما با ما است. گوش دادید؟ این برود اصلًا نگاه به ما نمىکند مىگفت کارى کردید شماها که این از همین جا خداحافظى همهتان را مىکند، دیگر تا اینجا با ما است، بندگان خدا، گفتم نه آقا انشاءاللّه ما خدمت مىرسیم انشاءاللّه مىآییم حالا ناراحت نباشید ما تا حالا توفیق پیدا نکردیم انشاءاللّه خدا توفیق بدهد دیگر، بالأخره …
ذرّه ذرّه کاندر این ارض و سماست | جنس خود را همچو کاه و کهرباست | |
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۱
سلیقهها مختلف است ذوقها مختلف است افکار مختلف است خب نمىشود دیگر، آقا آمده کربلا به جاى اینکه بیاید زیارت بکند رفته سراغ دکانها، کدام یک از اینها دوچرخه مىفروشند، از ایران دوچرخه صادر کنند! آن آقا رفته کربلا .. من به آن مسؤول گفتم آخر آقاى فلان شما به من اعتراض مىکنى چرا … نگاه کن خودت نگاه کن ببین چه اوضاعى است؟ بعد از یک عمرى، شصت سال، بلند شده عتبات آمده، سراغ اینکه بالأخره اینجا دوچرخه مىتواند از ایران صادر کند؟ اینجا نفعش چطور است و فلان است؟ این! مردم اینند!
تمام روابطى که در این عالم هست براساس یک هدف مادّى است هدف مادّى و هدف، هدف دنیایى است حتّى برادر با برادر براساس هدف مادّى است براساس اهداف مادّى است پدر و پسر، مادر و پسر، برادر با برادر، خواهر با خواهر، تا وقتى که انسان نیاز و احتیاج دارد روى خوش به طرف نشان مىدهد وقتى که آن احتیاج برطرف شد شما مشاهده مىکنید که کمکم در وضع او هم تغییر پیدا مىشود این مال چیست؟ مال دواعى است، دواعى مادّه.
امّا خداوند براساس چه داعى با ما ارتباط دارد؟ آیا احتیاج دارد به ما؟ خداوند به ما احتیاج دارد؟ احتیاج ندارد آیا این ایمان در خداوند تأثیر مىگذارد؟ آیا کفر انسان اثر منفى در ذات مقدّس پروردگار ایجاد مىکند؟ ابداً! چرا؟ چون خودش علّت است. چون خودش مبدأ همه اینها است وجود پروردگار منشأ همهى کمالات است و مبدأ همه کمالات است پس چطور ممکن است ایمان زید و کفر عمر و تأثیر اثبات و نفى در وجود خدا بگذارد؟ چطور ممکن است؟ اصلًا استحاله دارد.
من نکردم خلق [امر] تا سودى کنم | بلکه تا بر بندگان جودى کنم[۱] | |
از آن طرف اصلًا داعى وجود ندارد شما تصوّر کنید که خداوند نظر لطف او نسبت به یزید کمتر است از نظر لطف او نسبت به امام حسین علیهالسّلام. ابداً اینطور نیست خداوند نظر لطف و مرحمت او نسبت به معاویه کمتر است از نظر لطف و محبّت او نسبت به امیرالمؤمنین علیهالسّلام، خدا که براساس دعاوى نفسانى با مخلوقش ارتباط ندارد خدا که براساس دعاوى نفسانى ….، یکى قشنگ است خدا دوستش داشته باشد یکى قشنگ نیست خدا بدش بیاید. اصلًا این حرفها نیست خلق و مخلوق در نزد خداوند متعال یکسانند و همهى اینها مخلوقند و همهى اینها یکسانند. یکسان هستند.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۲
یکى از انبیاى بنىاسرائیل، یک شخصى در زمان حیاتش شخص [گناهکارى] هم بود و اینها، این از دنیا مىرود مىآیند در خانهى این نبى و مىگویند که این از دنیا رفته، شما بیایید [براى تشییع] مىگوید من تشییعاش نمىآیم. این آدم کذا را من تشییع نمىکنم. به نظر استخفاف نگاه مىکند گناهکار بوده حالا چه گناهى کرده؟ به مجرّد اینکه او را [به دید استخفاف نگاه مىکند ندا مىرسد که به دید] استخفاف چرا تو این را نگاه مىکنى؟ یک وقت مکلّف هستى و تکلیف به عدم تشییع جنازه دارى، این مطلب دیگرى است. یک وقت نه! نظرِ استخفاف مىکنى. این غلط است. نظر استخفاف یعنى بىاعتنایى، بىاعتنایى یعنى خود دیدن در مقابل او. این بنده گناهکار است. شربِ خمرمى کرده است، به تو چه ربطى دارد؟ من مىدانم با این چه کار کنم. من خودم مىدانم با این چه کار کنم. تو چرا نظر، نظرِ استخفاف داشتى؟ ها؟ نبى هستى باش. پیغمبر هستى باش. امّا اگر قرار باشد، در مقامِ تجلّى ظهورات، خود را برتر از این بدانى، این دانستن موجب سقوط تو خواهد بود. خدا با کسى شوخى ندارد. خدا با کسى رحمیّت ندارد. خدا بر اثر دواعى نفسانى با کسى ارتباط ندارد.
ما در این دنیا اینطور هستیم. ما در این دنیا همینطور هستیم. مجلس درست مىکنیم، آقا را دعوت مىکنیم به مجلسمان. در زمان مرحوم آقا، ما همه اینها را دیدیم. شما هم دیدید. مجلس درست مىکنند. آقا را دعوت مىکنند به خانهشان، فلان، خب حالا اگر آقا برود، خب مجلسشان گرم است و فلان و خوشحال. اگر آقا نرود، آقا نیامد مجلسِ ما، خب آقا مریض بود نیامد. آقا نخواست بیاید. چرا آقا خانه ما نیامده است؟ اتّفاق مىافتاد در بعضى از اوقات، مرحوم آقا، خب نمىرفتند. حال نداشتند، مریض بودند. بابا، هزارتا گرفتارى و فلان و این حرفها. بعد ما اعتراض مىشنیدیم. اصلًا رسماً اعتراض مىشنیدیم. رسماً اعتراض مىشنیدیم که …. این مطالبى که دارم خدمتتان عرض مىکنم، مىخواهیم به یک نتایجى برسیم ها. ما این وسط مىافتادیم، آقا به این دلیل. آقا به آن دلیل. آقا اینجور بود. آقا آنجور بود. حالا آقا، رضایت بدهند؟ یا رضایت ندهند؟ آیا مطالب ما را به حسن نظر بپذیرند، یا باز هم محلِ اعتراضى باشد؟ جانم، مگر نامه برایت فرستادند؟ این وسط، اینجا، کى طلبکار است؟ کى بدهکار است؟ مثل اینکه عوض شده قضیهها. خیلى قضیه عوض شده. او از آن طرف مىگوید اگر دستورِ آقاى حدادّ نبود، یک ساعتم را با یک نفر نمىگذراندم. آقا از این طرف ناراحت است. چه شده؟ طلبکار است. چرا آقا نیامده خانهاش. اینها هم اینها را مىدیدند و زیر سبیلى رد مىکردند.
داند و خر را همى راند خموش | بر رُخت خندد براى روى پوش[۲] | |
بیایید بروید.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۳
خداوند متعال نظرش نسبت به بندگان، نظرش، نظرِ ابُوَّت است نه نظر، نظرِ بُنُوَّت و اخُوَّت و سایر اقسامِ نَسَب و سَبَب. نظر، نظرِ اب است. اب، اب تکوین. نظر، نظرِ علّت است نسبت به معلول. نظر، نظرِ فاعل است نسبت به مُنفَعِل. نظر، نظرِ واجب است نسبت به ممکن. نظر این است؛ و براى این فرقى نمىکند. اصلًا در آنجا خدا، این را انتخاب کرده است، آن را انتخاب کرده، این را دلش مىخواهد، آن را دلش مىخواهد نیست. اینها مالِ ما است. ما در این حال و اهوى سیر مىکنیم. خدا از این خوشش آمده این را انتخاب کرده. خوش آمدن یعنى چه؟ بد آمدن یعنى چه؟ آن مقام اختیار اصلًا مقامى است که در تصوّر ما نمىگنجد. ما براساس همین عِلَل و عوامل مادّى مسائل را قیاس مىکنیم. امّا او، چه تصوّرى دارد؟ او چه مشیّتى دارد؟ او چه نحوه اختیار و ارادهاى دارد؟ اصلًا ما نمىفهمیم. چون اصلًا نمىفهمیم که او در چه مقامى دارد اختیار مىکند؛ و اراده و مشیّتش تعلّق مىگیرد. اصلًا اینها را ما نمىفهمیم که حالا مقایسه کنیم با این مسائل و قیاساتِ عالمِ دنیا و عالمِ مادّه. او نظرش نسبت به همه بندگان، عَلَىالسّوى است. همه عَلَىالسّوی است.
یک کسى از دوستان بود، سابق، از رفقاىِ مرحومِ آقا، مرحوم آقا به واسطه بعضى از مسائل و اینها، این را با بعضى از بزرگان هم یک ارتباطى داده بودند؛ و این بنده خدا عوضى فهمیده بود. خیال کرده بود حالا کسى است. حالا برو، بیا فلان این حرفها. یک روز به من گفت: من در خودم مىبینم که به مقامِ فنا برسم. در خودم مىبینم. گفتیم بَه! انشاءاللّه مبارک است. هر وقت رسیدى، دستِ ما را هم بگیر. یک روز گفت به نظر شما کدام یک از شاگردانِ آقا قوىتر است؟ من گفتم آن کسى که از همه خودش را ضعیفتر ببینند. مىخواست من بگویم، تو. با ما هم خیلى خوب نبود، همیشه ما همینطور بودیم. معمولًا خودمان را نخود هر آشى مىکردیم، بله بله! لذا با ما خیلى سَرِ آشتى نداشت. خوب نداشته باشد. عیب ندارد. مشکلى نیست. الآن هم همینطور است. مسائل فرقى نکرده است. هیچ فرقى. گفتم آقا جان اینها تخیّلات است؛ و این تخیّلات آخر کار دستت مىدهد؛ و کار هم دستش داد.
مرحومِ آقا مىفرمودند که یک سال ما با عدّهاى از رفقا به حج رفتیم. تقریباً حدود هفده، هیجده نفر بودند. از میان اینها ریش سفید بودند معمّر بودند بزرگان بودند و دیگر از زحمتکشیدگان راه
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۴
بودند و افرادى که خب عدّهاى را دیده بودند و چه بودند و بالا، پایین، از این حرفها. همه جور، همه قِسم؛ و مخدّرات هم بودند با ایشان. تو اینها یکى بود که من یادم هست، خیلى توجهّى به این نمىشد. روى هم رفتهاش، خیلى همچنین توجهّى نمىشد. اینها با هم رفتند، مکّه و برگشتند و اینها. در سفر تابستانى که ما به مشهد مشرّف شده بودیم. یک شب، سر سفره نشسته بودیم. به مناسبت، من یک سؤالى از مرحومِ آقا کردم. راجع به خصوصیّتِ امام رضا علیهالسّلام در بین سایر ائمّه، ایشان جواب ما را دادند و بعد مسأله به مکّه- به چه نحوى؟ نمىدانم- کشیده شد، آقا فرمودند در این سفر مکّه، فلانى خیلى فایده کرد. از میان این هفده هیجده نفر، ریش سفید و چه و چهدار آنهایى که محلّه را دارند و یک شهر [را] دارند و کدخدا و فلان و این بالا بیا، از میان همه اینها، این فلانى استفاده کرد. فایده برد.
به این حرفها نیست جانِ من. بنشینیم کنار و … اینها مال این دنیا است. خیلى رُک و پوست کنده به شما مىگویم. اگر هم تا حالا چیزى تو کلّهمان است، بریزیم دور. حرفِ اوّل و آخر را زَدَم ها. این حرفها مالِ این دنیا است خودمان را بیخود معطّل نکنیم. سىسال بابامون علّاف ما بود. محضِ رضاىِ خدا، دو روز را بیاییم درست فکر کنیم. دو روز را بیاییم بنشینیم واقعیّت را بسنجیم؛ و من در اینجا، اعتراف مىکنم به همین دو چشم خودم دیدم هر کسى در این راه در مقام ادّعا بود سقوط کرد. با همین دو چشمم دیدم. نه اینکه شنیدم. هر کسى که در مقامِ ادّعا بود. من کىام؟ من که خواهم شد؟ من بالا هستم من پایین هستم. هر کسى …، سقوط کرد؛ و هر کسى که صدایش درنیامد، یواش مىآمد، مىرفت. به هیچ چیز هم کار نداشت. این بُرد، این بُرد.
آنى که خودش را نخود وسط هر آشى نمىکند. آنى که خودش را فضولِ کارهاى دیگران نمىکند. آنى که تکلیف خودش را انجام مىدهد و به بقیّه کار ندارد، این مىبَرَد. حرف را زدم به شماها! نگویید نگفتى! امّا آن کسى که بلند مىشود. آقا شما اینجا واسه چه رفتید. آقا شما این کار را واسه چه کردید؟ آقا این حرف را براى چه زدید؟ آقا این کار را کردى. این را بدانید صد سال هم آنجا مىماند، مىگویم من با این- تخیّل و اینها نیست- من با همین دو چشمم تجربه دارم. به ما چه که زیدبنارقم فلان کار [را] انجام مىدهد. خودش تکلیفش را مىداند. مىداند دیگر! به ما چه؟ و آن چوبى که بعد از مرحومِ آقا، ما خوردیم براى همین بود. براى اینکه …. افراد به حدِّ خودشان قانع نبودند. خیال کردند متوّلىِ چه هستند؟ شریعت، سلوک، عرفان و راه خدا. انگار خدا را گذاشتند در جیبشان. بابا، خدا هم تو جیبِ تو عیب ندارد، هم در جیبِ بقیّه. نود درصد تو جیبِ تو، ده درصد هم پخش کن که یک درصد به بقیّه برسد. آخر صددرصد نگذار در جیبِ خودت. این امام زمان دربست مالِ ما، به بقیّه کار ندارد.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۵
اینکه نمىشود. بابا امام زمان مالِ همه است. امام زمان، امامِ همه است. ولىِّ همه است. کسانى که خودشان را، متولّىِ مکتب عرفان مىدانستند و بقیّه را طَرْدْ مىکردند. این چیست؟ سقوط است.
تو چه مىدانى الآن در این ذهنِ این بدبختِ بیچاره مسکینِ دردمندِ ناراحتِ دنبالِ چیز، چه مىگذرد؟ خب چه مىدانى شما؟ من چه مىدانم؟ وقتى من خبر ندارم. چرا بیایم بکوبم؟ چرا بیایم طرد کنم؟ چرا از خودم دفع کنم؟ اینها چه هست؟ تمامِ اینها مالِ نفس است. نفس، در مقامِ کثرت، عزّت را اگر توأم با کثرت کند. این چیز خوبى، از کار درنمىآید.
آقاى حداّد چرا بُرد؟ چون به هیچ چیز کار نداشت. آقاى قاضى گفته بود شما برو به کربلا، در همین کربلا بمان به کارت مشغول شو. ایشان با یک نفر ارتباط نداشت. راحت بود. نه بیایى، نه برویى، سرش به کار خودش و آهنگرىِ خودش و عبادت خودش و همان زن و بچّهاش، والسّلام. این زَد و بُرد. بارها و بارها، من خودم شنیدم که مرحومِ آقا رضوان اللّه علیه به بعضى از همین افرادى که اسمشان را در روح مجّرد بردند که اینها، نسبت به مرحومِ آقاى حدّاد، بىاحترامى مىکردند، مىگفتند: آقا به کار دیگران شما چه کار دارید؟ بابا شما این استاد را دارید. این مولا را دارید. این ولىّ را دارید، بیا برو، به تو چه ربطى دارد؟ آخر به تو چه مربوط است دیگرى مىآید در اینجا و مىرود؟ چه کار دارى؟ به کار خودت …، اگر این از تو کم مىگذارد، اعتراض کن. ولى این که از تو کم نمىگذارد آقا به تو چه مربوط است که این آقا مىآید در آنجا و مىرود؟ من در آنجا مىنشستم مىدیدم، بعضى از آقایان نجف، مىآیند در آنجا، حالا دیگر اسمشان را نمىبرم. اتفاقاً آدمهاى بدى هم نبودند. خدا رحمتشان کند؛ و اگر اسم ببرم همه مىشناسید و فلان. سیّد، جلیلُالقَدْرْ، ولى خب بالأخره هر کسى یک طلبى دارد دیگر. ما نمىتوانیم بگوییم که همه طلبشان صددرصد است و هزار درصد است. هر که آقا ده درصد طلب دارد. بیست درصد طلب دارد. حالا تو که خودت مدّعى هستى چقدر دارى؟ تو که خودت، ادّعا مىکنى، در اینجا چقدر مایه گذاشتى؟ واقعاً چقدر مایه گذاشتى؟ و ایشان مىآمد، اعتراض مىکرد. واسه چه این بلند مىشود مىآید اینجا؟ آقا خب این آقاى حدّاد که اینجا نشسته زبان دارد، خودش مىگوید، بیا یا نیا دیگر، اینها چه بودند؟ اینها هیچ نصیبى نبردند؛ و بعدا هم دیدید سقوط کردند. سقوط کردند رفتند در آن تَهِ جهنّم.
یکى از رُفقاى نسبىِ ما و همچنین سببىِ خودِ بندهاند؛ که از دنیا رفتند، خدا رحمتش کند. ایشان، در زمان سابق، نسبت به آقا همین اعتراض را داشت. آخر جالب اینکه وقتى که اینها مىآیند، آن روزهاى اوّل هیچ چیز نمىگویند، قشنگ مىنشینند، یک گوشه، دستشان را … یک ماه، دو ماه، سه ماه
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۶
مىگذرد. خب طبعاً یک مقدارى مىآیند و آشنا مىشوند و اینها، کمکم، کمکم شروع مىکنند آن، اظهار عقیده کردن و اظهار نظر کردن و خط و اینها ترسیم کردن و … چه خوب است تا آخر مثل همان روزِ اوّلى که آمدیم باشیم ها! تا آخر مثل همان وقت باشیم. ایشان اعتراض مىکرد، چرا ایشان با مرحومِ مطهّرى ارتباط دارد؟ ولى با آقاى کذا که الآن هم حیات دارد و در یکى از مساجد طهران، در مساجد شمالِ شهر طهران و امامِ جماعت است. چرا با او ارتباط ندارد؟ من مىشناسم این آقاى مطهّرى اینطور است و اینطور است و اینطور است؛ و آن اینطور است. گفتم: آقا ببخشیدها، مثل اینکه ما تا حالا عوضى دنبال آقا بودیم، بهتر است از فردا، دنبال شما بیاییم. شما خلاصه، بیا حقّت را بگیر. بلند شو بیا وسط، حقّت را بگیر. آره بابا، ولى یک خورده ریشت کوتاه است یک خورده درازش بکن و خلاصه یک عبایى و یک چیزى و یک جورى کن خودت را، بالآخره یک قیافهاى و … آخر هر کى هرچه مىشود. مى بینیم ریشش را دراز مىکند. ریش آخر، یک ریشى دراز کن، یک، خلاصه یک عصایى و نعلینى چیزى. آخر یک جورى بشود. اینجورى که نمىشود آخر همینطور، بىریش که نمىشود. بیا. گفتم که جانِ من، تو هنوز صبر کن از تو تخم دربیایى. حالا طرف، از تو تخم درآمده حرف مىزند. تو جنین هستى و مىآیى اظهار نظر مىکنى! چرا آقا با آقاى مطهّرى ارتباط دارند، امّا با فلان سیّد در کجا …؟ من او را مىشناسم من هر دو را مىشناسم. گفتم: برو آقا جان، حرفها چیست مىزنى؟ اینها براى چیست؟ اینها براى این است که اینها درد ندارند. همهاش مال این است.
خب، از آن ناحیه، مسأله چه هست؟ مسأله از آن ناحیه تمام است. آنجا قوم و خویشى نیست. نگاه کنیم خدایا، نگاه کنیم روى چه حسابى تو با ما ارتباط دارى؟ خدا مىگوید: ببین در خودت عجز را مىبینى؟ ببین در خودت بیچارگى و بدبختى را مىبینى؟ اگر دیدى بدان من اینجا هستم. اما اگر در خودت، علم دیدى، در خودت قدرت دیدى من پایم را آنجا نمىگذارم. من پایم را آنجایى نمىگذارُم که آن در خودش علم احساس کند. قدرت احساس کند. کمال احساس کند. نمىگذارم هم شوخى نمىکنم. دو روز سرش را گرم مىکنم، روز سوم از او مىگیرم. یک دزد را از تو خانهاش مىفرستم بالا، قشنگ مىرود تو خانه، راحت، هیچ، فوراً مىگوید که آقا، هرچه دارى خالى کن. او هم تسلیم و بعد برمىدارد مىرود. خداحافظ شما؛ یعنى کار دیگرى نکنى. این مىآید تو. این از این. جمال دارد، بسیار خوب، هیچ مشکلى نداریم، دوتا مىفرستم، از این چیزها، چیه آقا؟ میکروب، نمىدانم ویروس، از این چیزها، دوتا مىفرستم تو خونش، آن قیافه جمالِ دل آراىِ کذاى کذا برمىگردد به یک چهره کریه. یک
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۷
چهره جذامىِ کریه، یک چشم مغموم، چشمها گود افتاده. وضع چشم عوض شده، صورت گود رفته، زرد شده. اصلًا شما نمىتوانید نگاه کنید. کجا رفت؟
یک شعر خنده دارى، گاهى خب بعضى از این دوستان بودند مىخواندند این را مىگویند:
آن پریچهره که بر حور و پرى تف مىکرد | دیدمش ریش درآورد و زغال پُف مىکرد | |
یعنى اینها مال همین دورانِ جوانى و از این حرفها است. یک مدّتى که سن گذشت و قضیه رفت بالا و چیز شد، همین با همین چیزها مشغول است و کسى دیگر اعتنایش نمىکند. خیلى عجیب است. حکایات، عِبَرْ، دیگر در اینجا، اینقدر هست که شما بهتر از ما مىدانید که در اینجا …. این مالِ آن طرف است. پس بنابراین، خداوند متعال، نظرش نسبتِ به بندگان، چه هست؟ این نظر است.
حالا، آن کسى که از نقطه نظرِ تجلّى صفاتِ ربوبى، مظهریّت صفات و اسماء پروردگار را هم پیدا کرده است. او هم نظرش نسبت به بندگان، اینطورى است. او هم جهت نسبت و جهتِ سبب و جهات مادّى و دنیوى را در انتساب، نگاه نمىکند. چرا؟ آن مظهر ظهورِ صفاتِ چه شده؟ صفاتِ الهى شده است «انَا وَ عَلىٌ ابَوا هذِهِ الامِّهَ» چرا؟ چون این هر دو مظهر ظهور صفاتِ حق شدند. مظهرِ ظهورِ صفتِ رحمانیّتند.
امیرالمومنین علیه السّلام مظهر ظهور صفتِ رحمانیّت است. مظهرِ ظهورِ صفتِ عطوفت است. مظهر ظهورِ صفت و اسماء جمالیّه حق و جلالیّه حق است. امیرالمؤمنین دیگر نفس ندارد تا با دواعىِ نفسانى به مردم نگاه کند. پیش امیرالمؤمنین فرزندش و یک نفر غریبه هیچ فرقى نمىکند. اصلًا فرقى نمىکند. هیچ. آقا و عجیب اینجا است؛ یعنى این چیزى که ما مىبینیم. من، یک وقتى که این روایت را خواندم باور نمىکردم ولى بعد دیدم که امیرالمؤمنین اگر بخواهد على باشد، باید اینطور باشد.
یک روز امام حسین علیه السّلام در زمان حکومتِ امیرالمؤمنین، هیچ چیز نداشت هیچ چیز تو خانهاش نبود. آن موقع چیزى نبود بالأخره تا وقتى امیرالمؤمنین است چیزى گیر آنها نمىآمد. بعدش هم همینطور. تازه آنهایى را هم که گیرشان مىآمد همه را به فقیر …. مگر نمىآمد درِ خانه، حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام مىرفت یک کیسه از هرچى بود میداد، بردار برو آن شخص فقیرى که آمد در خانه سید الشهداء علیه السلام گفت:
لَنْ یخب العام من رجاءک و من | حرک من دون بابک الحلقه[۳] | |
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۸
وقتى که آمد. وقتى که صحبت کرد. حضرت فرمود به او که برو ببین که چقدر از پول باقى مانده؟ هرچه پول بود، برداشت آورد از آن بالا داد که حتّى حضرت روى این را نبیند. این چه هست قضیه؟ شما کرامت، بالاتر از این سراغ دارید؟ که به یک فقیر تمام دارایىاش [را] مىدهد؛ و مىگوید مىخواهم روى تو را نبینم. بعد آن فقیر مىگوید تعجّب مىکنم چطور خاک این دستها را در خودش جا مىدهد. چطور دفن مىکند؟[۴] اصلًا شما کرامتى بالاتر از این سراغ دارید از امام حسین؟
یک روز در حکومت امیرالمؤمنین، یک میهمان آمد براى امام حسین علیه السّلام. خب اینها بزرگ بودند دیگر. زن داشتند بچّه داشتند، چه داشتند، آمد و حضرت هیچ چیز نداشتند، نان داشتند حضرت در خانهاش ولى چیز دیگر نبود. آن قنبر [را] فرستاد، گفت برو ببین چیزى دارى تو بیتالمال، قرضى براى ما بیاورى. حالا ما میهمان را راه بیاندازیم. بعداً مثلًا جایگزین مىکنیم. بالأخره ما هم یک سهمى داریم او هم رفت و از یک مقدار عسلى که از یمن فرستاده بودند یک ظرفى برد براى منزل امام حسین علیه السّلام و چیز کرد. میهمان هم بود و بعد راه افتاد رفت دیگر؛ که بعد از بابِ این که خب حضرت تقسیم مىکنند. این سهم را از آن به حساب حضرت بردارند.
امیرالمؤمنین هم آمد، نگاه کرد دید! این درش باز شده حالا مُهر بوده چه بوده؟ قنبر را صدا کرد. کى درِ این را باز کرده است؟ گفت یا على این حسین به اصطلاح، ما هم تعبیر به امام حسین مىآوریم دیگر. حالا این میهمان آمده بود و نخواست و من برایش این چیز را بردم. آقا، این عجیب هست ها. کِى این مسأله [اتفاق افتاده] است؟ وقتى که امام حسین زن و بچّه داشت. نه اینکه بچّه بود. امیرالمؤمنین صدا کردند، بگویید بیاید. امام حسین آمد. حالا امام حسین دارد با خودش مىگوید چه کار مىخواهد بکند؟ حضرت فرمودند. چرا از اینجا برداشتى؟ گفتش یا ابا من دیدم که ما از این سهمى داریم. گفتیم حالا برمىداریم این میهمان را راه مىاندازیم وقتى که شما تقسیم کردید، به ما نده. این به آن در به اصطلاح. عوضِ آن. حضرت فرمودند: درست است شما سهم دارید ولیکن چرا سهمت را زودتر از سهم بقیّه افراد گرفتى؟ آدم اصلًا جدّاً بُهتش مىبرد. آخر به این عدالت، به این عظمت. بعد فرمودند: اگر نبود که مىدیدم پیغمبر لبهاى تو را مىبوسیدند، آن هم به احترام پیغمبر، الآن با تازیانه تو را مىزدم.[۵] کى دارد این حرف را مىزند؟ امیرالمؤمنین به امام حسین مىگوید. آدم وقتى که مىخواند باور نمىکند. (صوت قطع شده ۱۰: ۵۴)
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۳۹
دیگر ما خودمان مىدانیم چه شیشه خوردهاى داریم در خودمان. ما بیخود که به آقا تسلیم نبودیم. حالا شما نگاه کنید. ببینید این امیرالمؤمنین که اینطور است. نظرش نسبت به بندگان و به خلق، چه جور است؟ مىتواند تفاوت بگذارد؟ هیهات، هیهات؛ که بخواهد تفاوت بینِ فرزندانش و بین بقیّه بگذارد. چرا؟ مظهر حق شده است. این على مظهر تجلّى صفاتِ حق است. دیگر نمىتواند فرق بگذارد. لذا مىگوید چه؟ «انَا وَ علىٌ ابَواهُ هَذِهِ الامّهَ»[۶] ما پدر این امّتیم؛ یعنى همه افراد براى ما چه هستند؟ فرق نمىکنند. یک پدر، فرزندانش برایش چه هستند؟ تفاوت نمىکنند دیگر. هم این فرزند است هم این و هم آن. حالا خودِ فرزند، باید از این حُسن التفات پدر نسبت به خودش استفاده کند. خود را چه کار بکند؟ خودش را بیاورد جلو. امّا پدر، نسبت به هیچکدام کوتاهى نمىکند. چون همه فرزندش هستند همه یکى هستند. کوتاهى نمىکند.
حالا یک همچنین کسى در مقام عطوفت چه هست؟ سریع الاجابه است. پس بنابراین، چه فرق مىکند که ما بگوییم. «الحمد للّه الذّى ادعوه فیجیا بنی یا الحمد لرجل الّذى. الحمد اللامام. الحمد للرسول؛ که ادعوه فیجیا بنی»، چرا؟ چون آن هم همان است. آن هم مظهر تجلّى همین صفاتى شده که به خاطر همین صفات ما او را حمد مىکنیم. چون ادعُوهُ فَیُجیبُنى، الحمدُلِلّه؛ و چون امیرالمؤمنین و چون امام مجتبى و چون حضرت سجّاد و حضرت باقر و ائمّه و اولیا. این هستند این چه هست؟ حَمْدْ مال اینها است. ولى از باب ادب چون الحَمْدْ اختصاصِ به خدا دارد و اینها مظهر او هستند، ما نمىگوییم حمد مال اینها. ما حمد را مىگوییم مالِ خدا. امّا اینها چه هستند؟ اینها مظهر همان حق هستند، این از نقطهى نظر اینها.
آنوقت از نقطهى نظرِ ما چه؟ نه! هرچه اینها مىآیند سراغ ما، ما را هدایت کنند ما بطیئیم، مىگویند بابا، ما که مىخواهیم شما را هدایت کنیم واللّه چیزى گیر ما نمىآید. این مالِ خودِ شماست. ما بطیئیم. چرا؟ چون جاهلیم. جاهلیم. دقّت کردید؟ دیدید قضیه از چه قرار است؟ آقا مىآید دستور مىدهد. آقا مىآید ذکر مىدهد. آقا مىگوید این کار را بکن، این کار را بکن. ولى همین که مىآیید جلوىِ آقا، ما مىنشینیم بله ما به مطالبِ شما عمل کردیم. احمق، آن نفعى نمىبرد. او چه نفعى مىبرد از
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۰
این ذکر دادن یا ذکر ندادن به تو؛ و تو چه افتخارى را مىخواهى براى خودت محسوب کنى؟ چه افتخارى را؟ آن کسى که مىآید مىگوید:
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۱
من که ملول گشتمى از نفسِ فرشتگان | قال مقال عالمى مىکشم از براى تو[۷] | |
آنوقت ما باید بلند بشویم بیاییم و در مقامِ اینها بگوییم که …، واقعاً چه چیزها ما در زمان آقا که ندیدیم. چه چیزها ندیدیم. عجیب، عجیب، عجیب، اصلًا.
یک قضیّهاى مولانا دارد خیلى عجیب است. مىگوید یک سوارى داشت از یک جا مىگذشت، نگاه کرد دید یک شخصى خوابیده. بعد یک مارى آمد رفت در دهانش. حالا به عنوانِ مثال گفته، یک مارى آمد رفت در دهانش و وارد معدهاش شد. حالا مار نه شما زالو بگیرید.
اتّفاق مىافتد، فرض کنید که بعضى وقتها چیزهایى که حالا …، بالأخره وارد معدهاش شد خب این الآن آن را مىکُشد. الآن این مارى که وارد معده شده است. این زالویى که الآن در معده هست، او را الآن مىکشد، از بین مىبرد. خونش را مىمکد. سم واردِ بدن مىکند. چه مىکند، خب حالا چه کار کند براى او؟ او را بیدارش مىکند، بیدارش مىکند، شروع مىکند به تازیانه زدن. هِى تازیانه مىزند. این هم فرار مىکند. این هم با اسب دنبالش، منتهى یک جورى مىرود که اسب …، هى مىخورد زمین، بلند مىکُند. دوباره مىزند او را. هِى مىگوید آخر براى چه دارى مرا مىزنى؟ اى خدا مرگت بدهد. من چه …. من کارى نکردم دارى مرا مىزنى. هى مىزَنَد او را دوباره. هى بلندش مىکند، هى دوباره مىزند. خلاصه، مىگوید آخر بگو چه گناهى از من سر زده است؟ چه گناهى از من سر زده است؟ این گوش نمىدهد. مىگوید تو باید بخورى. دوباره راه مىرود. دوباره، خلاصه مسأله مىرسد به یک جایى که از شدّت گرسنگى و عَطَشْ و اینها مىافتد. از همان خار و گیاه و آب و فلانهایى که در همان جا بوده برمىدارد مىخورد و حال تهوّع و این حرفها به او دست مىدهد، برمىگرداند. مىبیند، ا یک مار از او درآمده. یک مار درآمده. آنجا مىگوید عجب، پس تو مرا براى این مىزدى؟ تو مرا براى این مىزدى که این مار، از من دربیاید؟ من به تو، بد گفتم. من سبّ کردم تو را. من به تو دشنام دادم. من تو را اذّیتت کردم. تو مىدانستى، پس این مار تو من رفته هان؟
اى خداوند، اى شهنشاه و امیر | من نگفتم، جهلِ من گفت این مگیر | |
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۲
من چون جاهل بودم این حرفها را مىزدم. امّا من که خودم نمىگفتم. تو مرا ببخش. تو مرا عفو کن. تو از تقصیراتِ من بگذر. تمام این کارها به خاطرِ جهل من بود. اگر من مىمُردم تو ضرر نمىکردى. تو خودت را به تَعَبْ انداختى. به دنبال من دویدى …..
خیلى عجیب بود. ما مىدیدیم در این قضیه مرحومِ آقا با افراد، با اینها، آقا ایشان مىآیند امر مىکنند، نهى مىکنند، اذّیت مىشوند. دعوا مىکنند. چه مىکنند، بعد مثلًا مىگفتیم: اى بابا این چرا اینطورى؟ اى بابا چرا آنطورى؟ اى وا فلان؟ بعد متوجّه مىشدیم بابا، اینها براىِ ما بوده، چه گیرِ ایشان آمد؟ الآن ایشان رفته، نیست. چه گیرش مىآمد که مىگفت: این کار را بکن یا این کار را نکن؟ وقتى یک پدرى، یک فرزندِ خودش را به یک چیزى امر مىکند. یا از یک چیزى نهى مىکند، حالا یا انجام بدهد یا ندهد. او انجام ندهد کس دیگرى مىرود انجام مىدهد. وقتى که مىگوید صلاحِ تو بر این است. خب باید انجام بدهد. اگر ندهد، چه از این کم مىشود؟ هیچ چیز.
یک استاد و مربّى اخلاقى این دارد صلاح و موارد فساد را در او مىبیند که مىگوید این کار را بکن آن کار را نکن. حالا این کار را مىکند، هى غُر مىزند. آقا به ما اینطورى گفتند. آقا به آن آنطورى گفتند، چرا به ما این را گفتند؟ چرا به او آن را گفتند؟ اگر آقا بخواهد با ما این کار را بکند این جواب را مىدهیم. اگر بخواهد فلان بکند. آن کار را مىکنیم. اى اوضاع. آن هم از روى بزرگواریش صدایش در نمىآید. سرش را مىاندازد پایین هیچ چیز نمىگوید. مىگوید نمىفهمد، از روى جهل مىگوید. از روى جهل به ما بد مىگوید از روى جهل به ما دشنام مىدهد. از روى جهل به ما سَب مىکند. هان؟ ولى اینجور نباشد که یک وقتى، وقت بیاید و بگذرد و بعد آدم متوجّه بشود. همان موقع آدم بفهمد.
مرحوم آقا، از وقتى که پیش آقاى حدّاد رفت، همیشه خودش را بدهکار فرض مىکرد. آدم بدهکار هیچ وقت اعتراض نمىکند. هیچ وقت، ان قلتُ ان قُلت نمىکند. آدم همیشه چه؟ بدهکار است دیگر. طلب ندارد دیگر. طلب به کى؟ حالا آقا پیش آقاى حدّاد نمىرفت. آقاى حدّاد چه ضررى مىکرد؟ چه ضررى مىکرد؟ او که درمىآید مىگوید:
آنکه در خانهاش صنم دارد | گر نیاید برون چه غم دارد؟[۸] |
حالا یکى مثل آقاى علّامه طهرانى، سید محمّد حسین نرود پیش او. نرود. او تا حالا تنها بود، بقیّه عمرش را هم تنها مىگذراند، این وسط کى فایده برد؟ آقاى آسیّد محمّد حسین فایده برد. این رفت شد کذا و کذا، همین هم نسبت به ایشان و بقیّه. این هم همین است.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۱۴۳
در همین قُم زمستان، وقتى که مرحومِ آقا تشریف آورده بودند، یک شب یک خوابى دیده بودند. در جریان عروسى و زفاف اخوى آسیّد على خب، ما همین منزل بیرونى بودیم پیش ایشان.- یک روز
صبح داشتم مىرفتم [گفتند] فلانى من دیشب یک خوابى دیدم، وَ البته، تعبیر صریح به خواب نبود. ولى همچنین، ایشان نمىخواستند مثلًا صریح بیان کنند یک چیزى را. حالا خواب بود، هرچه بود، ظهورات و مسائلى بود؛ و مىخواستند بفرمایند که فلانى! آن مسائلى که مطرح مىشود، اگر ذرّهاى از هواى نفس و دخالتِ نفس در آن باشد، روز قیامت پوستِ آدم را مىکنند. پوست آدم را مىکنند شما به چه حسابى این امر را به فلان بندهى من کردى؟ و یک سر سوزن منافعِ خودت در آن دخیل بود؟ براى چه یک همچنین امرى کردى؟ حالا فهمیدید که فرق بین اولیا و غیراولیا چیست؟
ولىّ اصلًا خودش را به حساب نمىآورد آقا این شوخى نیست، این یک مسئله تکوینى است، هر کسى مىگوید من خودم را به حساب نمىآورم. بگذارید او را کنار، معطّل نکنید! این یک قضیّه تکوینى است. ببینید اگر اینطور هست. والّا اگر اینطور نبود بابا ادّعا است. مسئله مشتبه شده. اصلًا ولىّ خود را به حساب نمىآورد. اصلًا منافع خود را به حساب نمىآورد. اصلًا خواستى براى خودش در نظر نمىگیرد هرچه هست فقط این است. هرچه هست خودش است امّا آنچه را که براى این مىآید گاهى اوقات چه هست؟ گران است، اینجا را باید چه کارش کنیم؟ این انشاءالله دیگر براى جلسهى بعد.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . مثنوى دفتر دوم
[۲] . مثنوى معنوى- دفتر اول
[۳] . مناقب آل ابىطالب- ج ۴- ص ۶۵
[۴] .؟
[۵] ۲٫؟
[۶] . تفسیر الامام العسکرى- ص ۳۳۰
[۷] . دیوان حافظ
[۸] .؟