جلسه ۹۳ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۹۳ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم‏

(و بالجمله: لایجوز ان یکون سبب الشى‏ء من حیث هو حاصل الموجود الا شیئا حاصل الوجود ولو کانت ماهیه سببا للوجود لانها ماهیه لکان یجوز أن یکون یلزمها مع العدم لأن ما یلزم الماهیه من حیث هى یلزمها کیف فرضت)[۱]

چون مرحوم آخوند مطلب را قدرى مهم تلقى کردند مقدارى این مسأله را تطویل دادند و قضیه روشن شد و واضح است که ما یک ماهیت شى‏ء داریم و یک وجود ماهیت، و باید این دو از هم امتیاز پیدا کنند و در اینجا که قبلا مرحوم آخوند به ان تصریح کردند ما دیدیم که در یک مورد بعضى از اشتباهات اتفاق افتاده بود. یعنى خلط بین وجود ماهیت و بین تقرر ماهیت، که عبارت است از نفس هویت ماهیت بدون تعین خارجى، خود ماهیت؛ و ایشان مى‏فرمایند که ما باید بین ماهیت و بین وجود ماهیت، بین عدم ماهیت و بین عدم لوازم ماهیت و همینطور بالنسبه به علیت ماهیت براى لوازم ماهیت، نه وجود لوازم ماهیت امتیاز قائل بشویم؛ من باب مثال، نفس اربعه را اگر بخواهیم لحاظ کنیم خود اربعه براى زوجیت علت است. این زوجیت لازمه ماهیت اربعه است من حیث هى هى (سواء تحقق ام لم یتحّقق). و اگر بخواهیم وجود اربعه را لحاظ کنیم، علت مى‏شود براى وجود زوجیت. و اگر عدم اربعه را لحاظ کنیم علت مى‏شود براى عدم این زوجیت، نه عدم زوجیت ماهوى، بلکه عدم زوجیت خارجى.

بناء علیهذا بین علت و معلول در هر مرتبه و رتبه‏اى که هست باید سنخیت باشد. در عالم تقرر و وجود و در مرتبه عدم. اگر این مسأله مورد لحاظ قرار بگیرد دیگر در اینجا اشکال نمى‏شود که خود ماهیت حق تعالى، این ماهیت من حیث وجوده، اقتضاى وجود خود را مى‏کند؛ یعنى ماهیت من حیث انه هى اقتضاى ماهیت‏

وجود را مى‏کند؛ کانه براى وجود یک ماهیتى تصور کردند و این یعنى همان حقیقه الوجود ذات وجود، بعد ماهیت موجوده اقتضاى وجودِ ماهیت وجود را مى‏کند. یعنى وقتى که ماهیت حق متعال وجود شد دیگر در این صورت این ماهیت وجود هم موجود مى‏شود، مثل اربعه وقتى که اربعه موجود شد ماهیت زوجیت هم وجود خارجى پیدا مى‏کند.

این مطلب مندفع است. چرا که وجود از سنخ زوجیت براى اربعه نیست که به لوازم ماهیت تعلق بگیرد، بلکه وجود عبارت است از همان تحقق خارجى این ماهیت؛ اگر ماهیت موجوده اقتضاى وجودِ وجود را بکند، در آن ماهیت موجوده نقل کلام مى‏شود که آیا آن وجود بر این وجودى که مى‏خواهد بر آن عارض بشود مقدم است یا نه؟ اگر مقدم باشد، تقدم الشى‏ء على نفسه لازم دارد اگر از عنایت دیگرى باشد تسلسل لازم مى‏آید. بنابراین این بحثى که در مورد اربعه و زوجیت شده و لوازم اربعه به عنوان لازم، بر اربعه حمل شده با بحث در ماهیتى که در مورد حق متعال است دو تا است. فعلى هذا ما هیچ چاره‏اى نداریم که بگوییم ماهیت حق تعالى عین انیت اوست و عین وجود اوست اگر امتیازى بین ماهیت و بین وجود در حق تعالى قائل بشویم این اشکالاتِ تقدم الشى‏ء على نفسه و تسلسل و دور لازم مى‏آید.

تطبیق متن‏

و بالجمله لایجوز ان یکون سبب الشى‏ء من حیث هو حاصل الوجود الا شیئاً حاصل الوجود جائز نیست که سبب شیئى حاصل الوجود از حیث اینکه آن شى حاصل الوجود است شى‏ءاى غیر از شى‏ء حاصل الوجود باشد سبب و علت شیئ که آن شى‏ء به عنوان وجود لحاظ مى‏شود معدوم باشد؛ و الّا لازم مى‏گیرد که عدم، اقتضاى وجود کند وهو مستحیل. و لو کانت ماهیه سببا لِلوجود لانها ماهیه لکان یجوز ان یکون یلزمها مع العدم لان ما یلزم الماهى‏ ه من حیث هى یلزمها کیف‏ فرضت،

اگر یک ماهیتى به حیثیت ماهوى خودش سبب وجود است نه به حیثیت وجود چون ماهیت است اقتضاى وجود را مى‏کند و سبب وجود است پس در هر حالى این ماهیت باید اقتضاى وجود را بکند ولو اینکه این ماهیت معدوم نباشد!! این محال است. لکان یجوز جایز است‏ (ان یکون یلزمها مع العدم … فرضت) اینکه لازم بگیرد آن وجود را مع العدم‏ با عدم یعنى وجود با عدم لازمه ان ماهیت باشد چون آنکه لازمه ماهیت است من حیث هى به جهت خود ماهیت لازم ماهیت است هر طورى شما فرض کردید ولو در حال عدم‏ ولا یتوقف على حال وجودها متوقف در حال وجودش نیست.

ومحال ان یکون ماهیه عله لوجود شى و لم یعرض لها وجود) محال است اینکه یک ماهیتى علت براى وجود شى‏ء باشد و وجودى عارض بر آن باشد فیکون عله الموجود لم یحصل له الوجود پس علت شى‏ء موجود، هنوز خودش موجود نیست‏ واذا لم یحصل للعله وجود وقتى که براى وجود علتى حاصل نمى‏شود، (لم یحصل للمعلول وجود) براى معلول هم، وجودى حاصل نمى‏شود بل یکون للعله ماهیه فیتبعها ماهیه المعلول‏ بلکه براى علت یک ماهیتى است و ماهیت معلول تابع آن است‏ مثل ان المثلث‏ یعنى در اینجا علیت به خود ماهیت بر مى‏گردد نه اینکه علیت به وجود ماهیت بر گردد علیت روىِ سرِ خود ماهیت است؛ خود ماهیت علت براى لوازمش است نه علت براى وجود لوازمش‏ مثل أن مثل‏ اینکه‏ مثلث یتبعها کون الزوایا مساویه لقائمتین‏ لازمه مثلث این است که زوایاى او مساوى با دو قائم باشد لکن لایوجد کون الزوایا کقائمتین حاصلا موجوداً الا و قد عرض للمثلث وجود ولى اینطور نیست این که اگر زوایا مثلث دو قائمه باشند وجود داشته باشند مگر اینکه براى خود مثلث وجود عارض باشد فان لم یعرض للمثلث وجود پس اگر براى مثلث وجود عارض نشود لم یعرض لکون الزوایا کقائمتین الوجود زوایاى او هم وجود خارج پیدا نمى‏کنند (و لیس یجوزان‏یقال) نمى‏شود که کسى اینطور بگوید

للوجود ماهى‏ ه لیس‏یعتبرمع الوجود براى وجود یک ماهیتى است که معتبر نیست به آن ماهیت وجود، یعنى آن ماهیت به وجود هم علیت دارد مثل اینکه چطور اربعه براى زوجیت علیت دارد و علیت او مبتنى بر وجود اربعه نیست، این وجود هم یک ماهیتى دارد که ماهیت و، ذات حق تعالى باشد که آن ذات لازم نگیرد در علیت، وجود خود را؛ اگر معدوم هم باشد علیت خودش را از دست نمى‏دهد کما یجوز ان یکون لکون الزوایا کقائمتین ماهیه‏ همان طوریکه جایز، است براى زوایا که مثل دو قائمه هستند (مجموع زوایاى مثلث مثل دو قائمه هستند، صد و هشتاد درجه،) این ماهیتى باشد که‏ لایعتبر، معها الوجود لازم نیست به آن ماهیت وجود مثلث باشد یا نباشد، علیت دارد براى تساوى زوایا با دو قائمه‏

فان تلک الماهى‏ ه فى حال وجود المثلث تکون موجوده این ماهیت در حال وجود مثلث موجود است که ماهیت مثلث باشد وفى حال عدمهعا تکون معدوم‏ ه این ماهیت معدوم است ولى در عین حال علیت خودش را دارد وما لم یوضع للمثلث وجود مادامى که وجودى بر مثلث عارض نشود (لم یکن لتلک الماهى‏ ه وجود) این ماهیت وجود خارجى ندارد

(فلیس یمکن ان یقال)، نمى‏شود گفت‏ ماهیه الاول عرض لها وجود این مطلب در مورد مثلث درست است و اما در مورد وجود حق اینطور نیست ماهیت اول، اول حق تعالىً عرض لها وجودً؛ نمى‏توانیم بگوییم وجودى به او عارض شده‏ حتى لزم عنها الوجود تا اینکه از این ماهیت لازم بیاید یک وجودى‏ ولایجوز أن یقال انها جواب این مطالب روشن است است که اگر قبلا وجود داشته باشد این تقدم الشى على نفسه لازم مى‏آید این کلام جواب تمام این حرف ها است که خواهد آمد

وإن لم یوجد یکون للوجود عنها وجود این ماهیت اول حق متعال اگرچه وجود نداشته باشد (یکون للوجود عنها وجود یکون وجود) یک وجودى از این‏

هست به سببً وجودٍ عنهاً یعنى یک وجودى در خارج وجود پیدا مى‏کند از این ماهیت یعنى مى‏خواهد بگوید که ماهیت معدومه هم سبب وجود خودش و عروض وجود بر خودش نخواهد شد (و لایجوز ان یقال انها و ان لم یوجد) اگر چه وجود نداشته باشد و ماهیت حق تعالى معدوم باشد (یکون للوجود عنها وجود) وجودى از براى این ماهیت، تحقق پیدا مى‏کند به عبارت دیگر بهتر بود بجاى وجودٌ، تحققٌ مى‏آورد یکون تحقق للوجود عنها؛ تحققى براى وجود از ناحیه ماهیت وجود دارد چرا نمى‏شود چون ماهیت معدوم است وازناحیه عدم که افاضه وجود نمى‏شود. همینطور ولایجوز ان یقال‏ و نمى‏شود گفت‏ انها من حیث هى ماهیه‏ ازحیث اینکه ماهیت هست، ماهیت وجود لازمه اوست. البته مسلم است که وجود که ماهیت ندارد منظور ایشان همین حقیقت وجود است. نه مى‏شود گفت اگر ماهیت معدوم باشد، چون عدم اقتضاى وجود را نمى‏کند. ونه مى‏شود گفت: انها من حیث هى ماهیه یعنى صرف نظر از عدم و وجود

یلزمها وجود ماهیه الوجود ماهیتِ وجود لازمه اوست. ومِن حیث یعرض لها وجود یلزمها وجود ماهیه الوجود چرا نمى‏توان گفت؟ چون بالنسبه اگر قرار باشد براین که ماهیت به لحاظ حیثیت ذاته لابه لحاظ حقیقت وجوده به لحاظ حیثیت ذاتش اگر ماهیت اقتضاى وجود را بکند بنابراین درحال عدم هم باید اقتضاء بکند این هم ازاین نقطه نظر باطل است‏

فان ماهیه الوجود لایخلو عن ان تکون موجوده‏ ماهیه وجود خالى از این نیست که باید موجود باشد ولیس کماهیه کون الزوایا کقائمتین‏ ماهیت وجود مثل ماهیت اینکه مجموع زوایا مثل دوقائمه باشد نیست‏ من حیث لایجب لها دائما وجود مادامت ماهیه‏ تا مادامى که ماهیت مى‏باشد؛ همینطور که در مثلث لازم است؛ مجموع زوایاى آن با دو قائمه مساوى باشد، هر وقت مثلث وجود داشت وجودشان براى مثلث واجب باشد تساوى هم وجود دارد، هر وقت مثلث وجود نداشت تساوى هم وجود ندارد. هر وقت مثلث تقرر داشت یعنى لحاظ کردیم نه وجود را نه عدم را بر او،

تساوى هست نه اینکه تساوى زوایا با مثلث وجود دارد، معلول براى مثلث است نه! اینکه این تساوى وجود خارجى دارد وجود خارجى معلول، وجود مثلث خارجى است‏

بل هذه الماهیه‏ بلکه این ماهیت‏ توجد بعد وجود المثلث‏ بعد از وجود مثلث این ماهیت پیدا مى‏شود و وجود پیدا مى‏کند وان عدم المثلث عدمت هذِهِ الماهیه فان‏ قال قائلٌ‏ اگر مثلث معدوم بود تساوى هم معدوم است نه اینکه تساوى نیست، معدوم است، معدوم خارجى است. وایضا و همچنین ما اینطور فرض مى‏کنیم‏ فان عدمت ماهیه واجب الوجود عدم الوجود پس اگر ماهیت واجب الوجود معدوم باشد وجود هم نیست. یعنى ایشان مى‏خواهد بفرماید که ما از عدم ماهیت واجب الوجود نتیجه مى‏گیریم عدم خود وجود واجب را، بنابراین از وجود ماهیت واجب الوجود، علت قرار مى‏دهیم وجود واجب الوجود را اینطور فرض مى‏کنیم. ایشان مى‏گویند بحث را مى‏بریم در همان وجود. یعنى شما که مى‏گویید ماهیت موجود است این همان تقدم الشئ على نفسه است.

فیکون حینئذ لیست الماهیه‏ یعنى در اینجا ما نمى‏خواهیم بگوییم ماهیت من حیث هى، علت وجود است. و همینطور نمى‏خواهم مثل اشکالى که قبلا بیان شد را بگوییم که ماهیت معدومه علت وجود است، بلکه مى‏گوییم اصلا ماهیت موجوده علت وجود است دیگر چه مى‏گویید هم انفکاک بین ماهیت وبین وجود در بارى تعالى انداختیم وهم ماهیت موجود را علت براى وجود گرفتیم هر دو آنها درست است. در اینجا اشکال این است که شما مى‏گویید: ماهیت موجوده. آن وجودى که مى‏آورید کار را خراب مى‏کند تقدم الشى‏ء على نفسه یا تسلسل و دور لازم مى‏آید

فیکون حینئذ در این موقع‏ لیست الماهیه سببا للوجود ماهیت من حیث هى هى و به تنهایى سبب وجود نیست‏ بل کونها موجوده سبب للوجود در فرض وجود سبب وجود است و ما ماهیت واجب را با فرض وجود سبب وجود مى‏گیریم این‏

اشکال دارد فیحتاج اذن‏ پس در این موقع احتیاج دارد ان تکون موجوده‏ تا این ماهیت واجب، موجود باشد تا … حتى یلزمها وجود الوجود تا اینکه لازمه این ماهیت موجود، تحقق وجود باشد، تحقق عروض وجود براو باشد. وجود، زائد بر او باشد وجود را خلق کند براى خودش، وجود را معلول براى خودش قرار بدهد

والا لم یلزمها الا عدم الوجود اگر این ماهیت موجود نباشد لازمه او عدم وجود است. نه اینکه وجود وجود است نه اینکه تحقق وجود است‏ فتکون قبل اللازم الموجود موجوده‏ پس قبل از لازمه موجود که وجود باشد خودش موجود است‏ فیکون قد عرض لها الوجود قبل ان لزم عنها الوجود و هذا محالٌ‏ پس براى او وجود عارض شده است قبل از اینکه از او وجود لازم بیاید. از قبل از اینکه علیت در وجود پیدا کند. وجود قبلا برایش عارض شده است این هم محال است‏ فاحتفظ بهذا الکلام فانه لم یوجد نظیره فى هذا المقام‏ که ما حصل کلام مرحوم آخوند در اینجا این شد که ما بین سه مرتبه باید انفکاک قائل بشویم:

مرتبه تقرر ماهیت‏

مرتبه وجود ماهیت و مرتبه عدم ماهیت در مرحله تقرر ماهیت، ماهیت علت است براى لوازم خودش صرف نظر از وجود و عدم؛

در مرحله وجود ماهیت، وجود ماهیت علت است براى وجود لوازم.

در مرتبه عدم ماهیت، عدم ماهیت علت است براى عدم خارجى لوازم. همین را مى‏گویند حفظ مرتبه، حفظ مرتبه و لحاظ مرتبه به این مربوط است که انسان مرتبه ماهیت و مرتبه وجود و مرتبه عدم را با یکدیگر خلط نکند این یک مطلب. از اینجا ما به این نکته مى‏ریسم که در مورد حق متعال چطور قضیه صادق است مى‏گوییم که حق متعال ماهیت او اگر جداى از وجود او باشد در این صورت همین ما درباره جناب حق متعال این قاعده را جارى مى‏کنیم. مى‏گوییم جناب حق متعال!، ماهیت شما، اگر اقتضاى وجود را بکند در هر حال چون این اقتضاى وجود به لحاظ حیثیت نفس ماهیت بر مى‏گردد نه به لحاظ وجودش بنابراین ماهیت سرکار باید در

لحاظ عدم اقتضاى وجود را بکند وهو محالٌ‏

اگر ماهیت سرکار به لحاظ عدم، اقتضاى وجود را بکند که قضیه را به بطلان این برگرداندیم‏

اگر ماهیت سرکار به لحاظ وجود، اقتضاى وجود را بکند که فقط در این فرض اشکال تقدم الشى‏ء على نفسه لازم مى‏آید واو این است که وجود عارض بر ماهیت حق تعالى شده باشد قبل از اینکه لازمه این وجود تحقق پیداکرده باشد، ما گفتیم که ماهیت موجود علت براى وجود مى‏شود یعنى ماهیتى که ما فرض کردیم در صندوق وجود دارد علت براى وجود خارجى مى‏شود که، لازم این است. مثل اینکه اربعه علت براى زوجیت بشود این ماهیت موجوده در این صندوق و بقچه علت بشود براى حمل این موجود خارجى براو. براى حمل و معلولیت این وجود خارجى واگر اینطور است نقل کلام در این ماهیت موجوده مى‏کنیم این ماهیت موجوده وجودش را از کجا آورده است؟ اگر وجودش همین وجودى است که مى‏خواهد به آن برگردد این دور است و تقدم الشئ على نفسه. و اگر این وجود را از ناحیه غیر درآورده از واجب الوجودى به ممکن الوجودى ساقط مى‏شود.

[۱] – ص ۱۱۷٫

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن