جلسه ۸۸ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۸۸ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۸۸

بسم الله الرحمن الرحیم‏

ومن هاهنا تبین أنه لا یصح أن یکون لواجب الوجود علاقه لزومیه مع واجب وجود آخر لو فرضنا[۱].

بحث اوّل که راجع به مسئله واجب الوجود بالذات ممکن بود که بالغیر باشد، گذشت.

از مطالب بحث اول تقریباً مى‏شود مطالب بحث دوم را هم استفاده کرد و آن این است که دو واجب الوجود بالذات بین ایشان یک علاقه لزومیه باشد یعنى علاقه علیه و علاقه تعقلیه باشد بین اینها به نحوى که هر کدام از این دو واجب الوجود در وجود خود مستند به دیگرى باشند یا مستند به علت ثالثه باشند، این هم مستهیل است آن لم قضیه و علت قضیه را در مسئله دیروز اینطور عرض کردیم در بحث واجب الوجود بالذات اقتضاء وجود از نفس موضوع است، بنابراین نفس موضوع و تصور موضوع و تصدیق به احوال و کیفیات موضوع، بدون أى لحاظٍ آخر و بدون أى أخرى، انضمامیه أو انتزاعیه، تقییدیه او تعلیلیه، اقتضاى وجود را براى خود مى‏کند این را ما اسمش را مى‏گذاریم واجب الوجود بالذات، پس در واجب الوجود بالذات نفس تصور شى‏ء موجود آن ماهیت موجوده، نفس تصور او، اقتضاى‏

وجود را مى‏کند براى خودش، نه این اقتضاى وجود، خارج از وجود او باشد به لحاظ وصفى باشد یا به لحاظ علتى باشد، این واجب الوجود بالذات است. در این بحث صحبت در این است که دو واجب الوجود بالذات آیا اینها بینشان علاقه لزومیه که همان علاقه علّى است، هست یا نیست؟

چون ممکن است بین دو شى‏ء یک علاقه‏اى باشد، منتهى آیا علاقه، علاقه علیه نباشد، فرض کنید که متضایفین بین اینها علاقه است منتها علاقه اینها علاقه علیه نیست، یعنى احد المتضایفین معلول براى متضایف دیگر نیست و همین‏طور این یکى معلول براى او نخواهد بود و همین‏طور هر دو معلول براى علت ثالث نخواهند بود، بلکه متضایفین عبارتند از دو امرى که بینهما جهت، جهت امکان است امکان بالقیاس است، از نظر وجودى، از نظر اعتبارى و وصف اعتبار، علت ثالثى در تحقق این تضایف اینها چیه؟ اینها دخالت دارد پس اینها واجبین نیستند. متضایفین عبارت از دو امرى هستند که یک علت ثالثى در تهدید این در آخر بحث مرحوم آخوند درباره متضایفین مى‏آید بحث مى‏کند چون بعضى‏ها آمده‏اند، متضایفین را جزو دو ممکن قرار داده‏اند که بین اینها علاقه لزومیه است، اینها دو حقیقتى هستند یا شیئى هستند که یک علت ثالثى، آن علت ثالث عبارت است از فرض کنید که از مکان از تعیّن از زمان، و تحیث و اینها علت براى این صدق عنوان تضایف را در اینجا دارد نه اینکه خود اینها با همدیگر جنبه على و معلولى داشته باشند، یعنى فوقیت و تحتیت سقف و أرض من باب مثال، هیچکدام علت براى دیگرى نیست، نه، چون این سطح در این موقعیت واقع شده در این تحیث قرار گرفته و سقف هم و سطح هم در آن موقعیت قرار گرفته، طبعاً آن مکان موجب مى‏شود که این دو نسبت به هم تضایف پیدا بکنند پس بنابراین علت الآن چیست؟ تحیّت است و به این دو تا مربوط نیست.

در علاقه لزومیه بین واجبین بحث، بحث علیت است، یک وقت ما واجب بالغیر داریم، یک وقت واجب بالقیاس إلى الغیر داریم، در واجب بالغیر همان مانند وجوب معلول با به چه چیز؟ با به علت خودش، افاضه وجود از ناحیه‏

علت به معلول این جهت، جهت ایجاب است و جهت ایجاب، جهت ایجاد است و جهت ایجاد جهت وجوب است و جهت وجوب، جهت وجود است یعنى این وجوب را از ناحیه علت به خود اختصاص مى‏دهد. این وجوب از ناحیه علت است واجب بالغیر است، وجوب را از غیر آورده، ولى در بحث بالقیاس إلى الغیر معنایش این نیست که از غیر به او افاضه شده است، نه، یعنى این واجب در مقایسه با یک واجب دیگرى این چیست؟ این واجب است، در مقایسه با یک واجب دیگرى، این مى‏شود واجب، حالا این در مقایسه با یک واجب دیگرى این جهت، در جهت علیت و معلولیت این قرار مى‏گیرد، چون وقتیکه بالقیاس إلى الغیر سنجیده مى‏شود این بالقیاس إلى غیر، یعنى یا خودش علت است براى شى‏ء دیگر یا معلول است براى شى‏ء دیگر یا علت براى این نیست و معلول براى این هم نیست، بالقیاس به این باید واجب باشد، یعنى یک علت ثالثى وجود دارد اگر آن علت ثالث علت این باشد حتماً باید علت این هم باشد یعنى وقتى در مقایسه با خود اینها ما نگاه مى‏کنیم، مى‏بینیم فرض کنید که اصلًا هیچ ارتباطى با همدیگر ندارند ولى چون هر دو معلول براى علت ثالث هستند مى‏گوییم پس باید اینها بالقیاس به همدیگر واجب باشند نمى‏شود فرض کنید که یکى از اینها باشد، دیگرى نباشد، چرا؟ چون اشکال در علیّت لازم مى‏آید، چون هردو معلول براى علت دیگر هستند، آیا ممکن است یکى از این دو معلول باشد و دیگرى نباشد؟! خب این نمى‏شود در اینجا.

پس بنابراین در بحث واجب بالقیاس ألى الغیر مسئله این است که یا هر کدام از اینها نسبت به دیگرى علت باشد. علاقه لزومیه باشد، خب این در این صورت همانطورى که مرحوم آخوند مى‏فرمایند خلف لازم مى‏آید. چرا به جهت اینکه بحث بر سر واجب بالذات است، واجب بالذات وجودش را از کجا آورده؟ از نفس ذات گرفته، یعنى در اینجا مسئله، مسئله بساطت ذات است، در بساطت ذات است که صحبت از این مى‏شود که خود وجود از ذات انتزاع مى‏شود و اگر ذات بسیط نباشد و مرکب باشد این اجزاى ترکیبیه (نیست؟ به هم امکان را دارند).

ما دو مطلب را داریم یکى بساطت ذات را داریم و یکى واحدیت إله را ما در

اینجا داریم. یعنى ذات واجب الوجود اصلًا فرض مى‏کنیم که بسیط هم نیست الان کار نداریم ولى در هر صورت این وجوب را از ذات خود آورده، یعنى اصلًا فرض بر بساطت و اینها را اصلا نمى‏کنیم، فرض مى‏کنیم که اصلًا بسیط هم نیست ولى این وجود را از ذات خود آورده وقتیکه که وجود را از ذات خود بیاورد و ما در عین حال این را واجب بالقیاس إلى الغیر بدانیم، معنایش این است که در اینجا وجودى که بالقیاس به خود است، آن وجود بالقیاس إلى الغیر خواهد بود، پس اگر وجود بالقیاس به خود نفى علیت را مى‏کند با به این ذات، وجوب بالقیاس إلى الغیر اثبات علیت را مى‏کند با به این و هذا تناقض، این یک مسأله، مسئله دیگر که در اینجا هست، این است که در اینجا اجتماع وجودین که موضوع واحد است یا به عبارت دیگر اجتماع مثلین فى موضوعٍ واحد است، چرا؟ چون در اینجا وجود واجب الوجود بالذات گفتیم از ناحیه خود ذات است، یعنى نفس ذات مصحح ثبوت وجود است براى خودش، پس در اینجا این یک وجود را در اینجا ما ثابت کردیم، خب مى شود وجود واجب الوجود بالذات است دیگر از آن طرف بالقیاس إلى الغیر عبارت از این است که افاضه وجود از ناحیه غیر یا از ناحیه علت ثالث شده، درست شد؟ بواسطه یا بى واسطه، یا بى واسطه از آن ناحیه افاضه مى‏شود یا بواسطه مى‏شود در هر دو حال، این افاضه اعطاء وجود غیر را مى‏کند به این واجب الوجود بالذات، دو وجود ما در اینجا داریم، اگر دو وجود داشته باشیم درعین این که واحد هستند، خب این وحدت در عین کثرت لازم مى‏آید با حفظ چه چیز؟ بساطت وجود بله کثرت منافاتى با وحدت ندارد با حفظ بساطت وجود و اعتباریت کثرت، ولى وحدت در عین کثرت با حفظ بساطت وجود، هم در وحدت و هم در کثرت این چه مى‏شود؟ مى‏شود، محال.

یعنى یک امر بسیط در عین حال تعدد بگیرد، در عین بساطت تعدد پیدا بکند این چیست؟ این محال است بدون هیچ شائبه‏اى، این ممتنع خواهد بود، بناءً علیهذا این اجتماع مثلین است در موضوعٍ واحد، اجتماع مثلین اثبات دوئیت مى‏کند، نه اینکه اثبات وحدت مى‏کند، دو شیئى که من جمیع الجهات واحد هستند و متمایز به‏

هم هستند؟ همان صرف اثبات یک تعین خاص براى یک شى‏ء و تعین براى یک شى‏ء دیگر کفایت مى‏کند بر تنافى بین مثلین و عدم اجتماع مثلین در موضوع واحد پس بنابراین این از این نقطه نظر هم چى شد؟ بهش اشکال وارد شد.

مطلبى را که در اینجا، در آخر مرحوم آخوند مى‏فرمایند او این است که همین، همینکه من قبلًا عرض کردم این است که: بعضیها آمده‏اند راجع به متضایفین قائل به چى شدند؟ قائل به علاقه لزومیه شدند، که ممکن است این علاقه لزومیه حتى در غیر واجبین هم وجود داشته باشد علیت و اینها و در آنجا آمدند گفته‏اند: هر کدام از اینها واجبند به قیاس إلى الغیر نه اینکه ممکنند چون دو شى‏ء در قیاس به همدیگر، دو شى‏ء در قیاس به همدیگر اشکال ندارد که امکان چیز داشته باشد، امکان بالقیاس إلى الغیر داشته باشند، این با به دیگرى ممکن است او هم با به دیگرى ممکن است و هیچ علاقه لزومیه‏اى بین اینها نیست، این اشکال ندارد، اما دو شى‏ء نسبت به همدیگر واجب بالقیاس إلى الغیر باشند، این در اینجا در مورد متضایفین، این در اینجا ایشان مى‏فرمایند: که هیچکدام از این دو تا علت براى دیگرى نخواهد بود، بلکه این دو علت براى شى‏ء ثالث خواهد بود و هرکدام این ها به نسبه به دیگرى امکان بالقیاس إلى الغیر را دارند، نه اینکه واجب بالقیاس بالغیر هستند، یعنى متضایفین، بدون توجه به علت، اینها واجب بالقیاس به هم نیستند، آن علت، عبارت است از تحیت و مکان است اگر آن مکان نبود متضایفین هم وجود داشتند، اگر تعیّن زمان نبود متضایفین هم وجود داشتند، پس بنابراین حالا ما زمان را قرار بدهیم، مکان را قرار بدهیم، امتداد، نفس الامتداد خود خط، تحاذى اینها تمام، محاذات بودن، اینها تمام همه علت است براى اینکه خود آن دو شى‏ء تحقق پیدا کند حالا که تحقق پیدا کردند ما اینها را نسبت به همدیگر چیه؟ لحاظ مى‏کنیم. پس باز در اینجا پاى علت ثالث در میان است و نفس این متضایفین مصحح اثبات است، علاقه لزومیه و علیه نسبت به همدیگر نخواهند بود، این بحث که خیلى راجع این مطلبى ندارد.

تطبیق متن فصل دوّم‏

وفى‏[۲] عدم العلاقه اللزومیه‏، بحث در عدم علاقه لزومیه بین واجبین است یعنى بین دو واجب علاقه لزومیه نخواهد بود کل ما لا عله له فى ذاته‏،

هر چیزى که فى ذاته علتى برایش نیست یعنى در ذات خودش و در تحققِ ذات نیاز به علت ندارد. لا یجب بعله‏، بواسطه علتى واجب نمى‏شود خودش واجب است و نیاز به علتى دیگر ندارد. «لأنک قد علمت أن مناط کون الشى‏ء واجبا بالذات» شما متوجه شدید که‏ مناط کون الشى‏ء واجبا بالذات‏ جهتِ، اینکه، یک شى‏ء واجب بالذات است مناطقش چیست‏ «هو کونه إذا نظر إلیه من حیث ذاته بذاته مطابقا للحکم علیه بأنه موجود و محکیا عنه بذلک» این طور است که‏ إذا نظر إلیه‏ وقتى که به این نظر بشود من حیث ذاته بذاته‏ نظر به ذات بشود من حیث ذاته‏ از حیث ذات خودش، لا مِن حَیثُ عله الأخره به ذاتش نگه کنیم تحقیق درباره اش کنیم این شى‏ء این طور باشد «مطابقا للحکم علیه» مطابَق با حکمى که بر او مى‏کنیم بشود بأنه موجودٌ و وقتى مى‏گوییم‏ بأنه موجودٌ، مطابق این حکم بشود و «محکیا عنه بذلک» بواسطه این حکم حکایت از موجودیت براى این ذات بشود.

من غیر حیثیه أخره انضمامیه أو انتزاعیه تقییدیه‏ بدون لحاظ حیثیّت دیگرى و بدون کمک گرفتن از یک جهت دیگرى که انضمامى یا انتزاعى باشد، تقییدى یا تعلیلى باشد، هیچ فرقى در اینجا نمى‏کند، تقییدیه أو تعلیلیه‏، یعنى جهت انضمامى تقییدیه چون انضمام به تقیید مى‏خورد یا جهت انتزاعیه تعلیلیه، «فإن مصداق الحکم عله الأشیاء» مصداقِ حکم بر اشیاء «قد یکون نفس ذات الموضوع» گاهى اوقات خود ذات موضوع مصداق حکم بر اشیاء است و مصداقِ حکم موجودٌ است. من غیر اعتبار آخر مطلقا، بدون اعتبارِ دیگرى و بدون اعتبار حیثیّت و جاعلى، و علتى، این را ضرورى أزلى دائم مى گویند، یعنى مصداقِ حکمِ ضرورى أزلى دائمى و نسبت‏

بین موجودٌ و موضوع مى‏شود «وقد یکون نفس الموضوع»، گاهى اوقات مصداق حکم عبارت است از خود موضوع‏، من دون شرط و ه‏، بدون هیچ شرطى، بدون هیچ علتى، بدون هیچ وصفى و بدون هیچ علت فاعلى و جاعلى، یعنى لوازم ماهیت را مى‏خواهیم ثابت کنیم، «لکن ما دام اتصاف ذات الموضوع بالثبوت»، لکن تا وقتى که ذات موضوع متصف به ثبوت باشد یعنى تا وقتى که ذات موضوع ثابت است زوجیّت هم براى اربعه ثابت است، وقتى که اربعه نباشد، زوجیّت هم نخواهد بود، فالحیثیه المذکوره‏ حیثیّت مذکوره که مى‏گوییم ذات موضوع متصف به ثبوت باشد «تؤخذ عله نحو الظرفیه البحته»، این به نحو ظرفیت است و مسأله‏اى که به ذهن مى‏رسد این است که ظرفیتى را که شما مى‏گیرید و مى‏گوید: لکن ما دام اتصاف‏ یعنى وقتى که اربعه را حمل بر زوجیّت مى‏کنید، آیا تا مادامى که اربعه موجود باشد هست؟ این حرف را ما نمى‏زنیم اربعه چه موجود باشد چه نباشد، زوجیّت حمل بر او خواهد بود. بله! اربعه زوجیّتِ خارجى را لازم گرفته است و زوجیّت خارجى بدون اربعه خارجى نمى‏شود، پس بنابراین شما وجود را ظرفِ تحقق زوجیّت باید بدانید وقتى که وجود زوجیّت را بخواهید بار کنید نه نفس زوجیّت را باید وجود خارجى باشد. اینجا یک نکته را در اینجا مورد توجه قرار بدهید، «لکن ما دام اتصاف ذات الموضوع بالثبوت»، در صورتى است که بخواهیم وجود زوجیّت را براى اربعه ثابت کنیم انوقت مى‏گوییم که موضوع باید متصف به ثبوت خارجى باشد.

بنابراین نباید بگویند که بر نحو ظرفیت اخذ مى‏کنیم، و این که ایشان مى‏فرماید وجود به نحو ظرفیت دخالت دارد، نه به نحو علیت، معنایش وجود خارجى است، ما مى‏گوییم وجود خارجى در حمل لوازم ماهیات بر موضوع به درد ما نمى‏خورد ما اصلًا نه وجود ذهنى و نه وجود خارجى مى‏خواهیم، فقط وجود ذهنى هم به خاطرِ صِرف تصور است و إلا ذهنى هم وجود نداشته باشد زوجیّت بر اربعه ثابت است، در لوازم ذات بر ذات و لوازم ماهیات بر ذات اصلًا نیازِ به تصور

نداریم و تصور فقط به خاطر این است که این مسأله را در ذهن بیاوریم و الا در نفس الامر ثابِت بر ماهیات است و ظرف خارج فقط ظرف وجود است، یعنى ظرف تحقق خارجى است و الا به او هم نیاز نداشتیم‏

«لا عله تعلیل الحکم» این حیثیّت مذکور یعنى مادامى که ذات موضوع متصف به ثبوت باشد بنابر تعلیل حکم نیست که وجود خارجى علت براى حمل زوجیّت است بر اربعه باشد اینطور نیست علت، نفس ماهیت و نفسِ موضوع است یا اینکه تقیدِ موضوع به وجود باشد و مقید شدنش به تقیید، حکم به ثبوت باشد، هیچکدام نیست. چون یک وقت مى‏گوییم که وجودِ کتابت و وجودِ حرکت براى اصابع، مقید به وجود کتابت است، در اینجا مقیدِ به وجود شده است، باز وجود قید است براى حمل زوجیّت بر او. پس نه علت است و نه قید است. بلکه ظرف است‏ «کقولنا الإنسان حیوان و الإنسان إنسان و یقال له الضرورى الذاتى» ضرورت ذاتى در مقابل ضرورت أزلى است، که در ضرورت أزلى نفس موضوع مصحّح حمل وجودٌ است بر او، ولى در اینجا نفس موضوع در اینجا مصحِّحِ حمل وجودِ زوجیّت نیست بلکه مصحّح حمل زوجیّت است نه وجود زوجیّت.

«وقد یکون ذات الموضوع» گاهى از اوقات ذات موضوع است‏ باعتبار حیثیه تعلیلیه خارجه عن مصداق الحکم‏ به اعتبار یک حیثیّت تعلیلیه که خارج از مصداق حکم است، یعنى مى‏گویند انتزاع وجود از موضوع به جهتِ حیثیّت تعلیلى است، وقتى مى‏گوییم زیدٌ موجودٌ این انتزاع موجودٌ از زید به لحاظ حیثیّت تعلیلیه است به خاطر جاعل است، چون جاعل زید را از امکان بیرون آورده است ما در اینجا یک انتزاع وجود از زید مى‏کنیم مى‏گوییم زیدٌ موجودٌ از این ماهیت یک وجود بیرون مى‏کشیم‏

«وقد یکون مع حیثیه أخره» گاهى اوقات حیثیّت، حیثیّت تقییدیه است گاهى اوقات مصداقِ حکم بواسطه یک حیثیّت دیگرى است غیر از ذات که آن غیر یک امر انضمامى تقییدیه است‏ «حیثیه أخره غیر الذات تقییدیه سواء کانت سلبیه»، حالا این‏

حیثیّت تقییدیّه ما سلبیه باشد مثل‏ کزیدٌ أعمه‏ این عدم البصر حیثیّت تقییدیه است که أعمه به جهت عدم البصر حمل بر زید شده است یا حیثیّت اضافى تقییدیّه اضافیّه است مثل السماء فوقنا که حمل فوقنا بر سماء به لحاظ اضافه است به لحاظ مقوله اضافه است، یا اعتباریّه است مثل زیدٌ ممکنٌ که زیدٌ ممکنٌ به لحاظ اعتبار عدم اقتضاء ا به نسبت به وجود و عدم است، به آن اعتبار ما ممکن را حمل بر زید کردیم یا حیثیّت، انضمامیّه است مثل زیدٌ ابیضٌ که در زیدٌ ابیضٌ به لحاظ بیاض که منضم شده است مى‏گوییم زیدٌ ابیضٌ، اگر بیاض را از زید برداریم دیگر به زید ابیض نمى‏گوییم‏

فصدق الموجودیه‏ و صدقِ موجودیّت بر واجب الوجود من قبیل‏ از قبیل صدق‏ من قبیل الضروره الأزلیه‏ از قبیل ضرورت أزلى بود، «إذ معنه کون الشى‏ء واجبا لذاته» این که مى‏گوییم شى‏ء واجب لذاته است‏ أن یکون بحیث‏ اینطورى است، «إذا اعتبرذاته بذاته» وقتى که ذاتش اعتبار شود نه به لحاظ شى‏ء دیگر یعنى اعتبار ذات به لحاظ خود ذات است، من غیر اعتبار أى معنه کان‏ وقتى که ماء را در نظر مى‏گیرید یک وقتى نظر به ماء مى‏کنید به لحاظ أنه ماءً مى‏گویید «هذا مرکبٌ من الاکسیژن والئیدوژن» یک وقت ماء را لحاظ مى‏کنید به لحاظ یک امر دیگر و مى‏گویید، هذا الماء حلؤٌ لأنه بلحاظ السُّکَر یصیر حلوأ.

پس ماء را به ذاته لحاظ نکردید به لحاظ امر دیگر ماء را لحاظ کردیدو، به لحاظ ذات نموده است هر معنایى مى‏خواهد باشد، به هر حیثیّتى که مى‏خواهد باشد، غیر از خود ذات، یصدق علیه مفهوم‏ الوجود بر آن مفهوم؛ وجود و موجودیّت صدق مى‏کند، فحینئذٍ، در این موقع‏ «نقول إذا فرض کون تلک الذات مستنده فى موجودیتها إله عله موجبه خارجه عنها» وقتى فرض شود که این ذات در موجودیتش استناد دارد به علتى که از آن ذات خارج است، «لا یخلو إما أن یکون بحیث لو ارتفع المقتضى لوجودها أو فرض ارتفاعه عنها» خالى از این نیست که اگر مقتضى از وجود ذات‏

مرتفع شود، یا اینکه فرض ارتفاع مقتضى را ما از ذات بکنیم، یا قطع نظر از ملاحظه تاثیر مقتضى در ذات کنیم، در هر کدام از اینها «یبقه کونه مطابقا لصدق الموجود» این ذات مطابقِ صدقِ موجودٌ است.

«ومحکیا عنها بالموجودیه» از آن ذات به موجودیت حکایت مى‏شود، أم لا یکون‏ یا اینطور نیست، اگر اولى باشد یعنى با فرض مقتضى و عدم مقتضى موجودیت باشد، این واجب الوجود است و نیاز به شیئى دیگر ندارد.

«فإن کان الأول فلا تأثیر لإیجاب الغیر لوجودها» پس چه تاثیرى دارد که غیر، ایجابِ وجود کند لتساوى فرض وجوده و عدمه‏ چون فرض وجود و عدم در هر دو مساوى است، فرض مقتضى، عدم مقتضى و اعتبار مقتضى و عدم اعتبار مقتضى مساوى است‏ «وقد فرض کونه مؤثرا» در حالتى که فرض کردیم مقتضى مؤثر است‏

«هذا خلف و إن کان الثانى» اگر دومى است، فلم یعنى تأثیر مى‏کند، أم لایکون در دومى که لایکون است. إما أن یکون بحیث لو ارتفع المقتضى لوجودها أو فرض ارتفاعه عنها أو قطع النظر عن ملاحظه تأثیره فیها یبقه کونه مطابقا أو لا یبقى؟

اگر لایبقى باشد «فلم یکن ما فرض واجبا بالذات واجبا بالذات»

آن که را فرضِ واجبِ بالذات کردیم واجب بالذات نیست‏ «فکلا الشقین من التالى مستحیل»

پس بنابراین هر دو شقِ از تالى باطل است و بطلان تالى بقسمیه موجب بطلان مقدم خواهد بود پس واجب الوجود بالذات، واجب بالغیر نخواهد بود. «فکون واجب الوجود بالذات» پس اینکه واجب الوجودِ بالذات، واجب الوجود بالغیر باشد این باطل مى‏شود. «فکل واجب الوجود بغیره» آن واجب الوجود بغیر، ممکن الوجود به ذات است.

ادامه تطبیق متن‏

ومن هاهنا[۳] تبین أنه لا یصح أن یکون لواجب الوجود علاقه لزومیه‏، از این مطلب در بحث اول روشن مى‏شود که صحیح نیست براى واجب الوجود علاقه لزومیه باشد با واجب الوجود دیگرى در صورت فرض.

إذ العلاقه العقلیه‏ زیرا آن ارتباط عقلى و لزوم عقلى، إنما یتحقق بین أمور یکون بعضها عله موجبه لبعض آخر، علاقه عقلیه و لزومیه بین امورى است که بعضى امور علت موجبه و موجده بعض دیگر هستند و مثلًا بین علت و معلول، یا بین امورى که معلول براى علت واحده هستند آن علت موجبه اینهاست بدون واسطه معلولند یا با واسطه، فرق نمى‏کند.

فإنا نعلم أن الأمور التى لیست بینها علاقه العلیه و المعلولیه و الافتقار و الارتباط بغیر وسط أو بوسط. ما مى‏دانیم امورى که بین اینها علاقه علیت و معلولیت و احتیاج و ارتباط با غیر وسط یا با وسط نیست.

یجوز عند العقل وجود بعضها منفکا عن الآخر. جایز است پیش عقل، اینکه بعضى از اینها منفک از دیگرى باشند، خیلى از امور هستند که اینها منفک از دیگرى مى‏شود که باشند. فإذن‏ البته این یک مطلبى است که حالا در آخر بحث، اگر وقت بود به این نکته اشاره مى‏کنیم، حالا به اجمالش هم اشاره مى‏کنیم. ان شاء الله بعداً در این بحث که در بحث فلسفه آنچه که مجوز و مصحح ربط و علاقه است، عبارت است از وجود، این که بطور کلى همین است، یعنى ربط و جنبه علیت عبارت است از وجود، یعنى نفس الوجود، نه اینکه مانند بحث مقولات صانعه و اینها که بحث از لوازم ماهیت و اینها مى‏شود، روى این حساب، هر چیزى که در عالم کون تحقق پیدا مى‏کند بواسطه سلسله علیت به همدیگر ارتباط پیدا مى‏کنند.

بنابراین هر چیزى که قلم وجود بر او گذاشته شده است، این وجوب دارد، منتهى وجوب بالغیر دارد و چون وجوب بالغیر از ناحیه اثبات علیت است براى‏

معلول، پس بنابراین تمام اینها معلول علل ثالثه هستند، بواسطه یا بى واسطه، بناءً علیهذا تمام اشیاء در عالم وجود ارتباطشان باهم ارتباط چیست؟ واجب بالقیاس بالغیر است نه اینکه امکان بالقیاس إلى الغیر یعنى هر چه که وجود پیدا کرده است در ارتباط با دیگرى، باید واجب باشد چرا؟ چون بالاخره سر منشاء این و سرمنشاء آن هر دو به علت واحده بر مى‏گردد. درست شد؟! پس ما در عالم کون امکان بالقیاس إلى الغیر نداریم، بله در عالم ماهیات صرف نظر از وجود خارجى این مسأله محقق است ولى هر چه که وجود بر او صدق پیدا کرد، این از مرحله امکان بیرون مى‏آید و واجب بالقیاس إلى الغیر به خود مى‏گیرد آنوقت از این جا است که اثبات مى‏شود که هر چیزى که در عالم است اینها به همدیگر مرتبط هستند و اگر یک چیزى از جاى خودش بخواهد حرکت کند، کل عالم از بین مى‏رود همه اینها ریشه اش همین واجب بالقیاس إلى الغیر است که همه اینها به علت واحده برمى‏گردد و ما علیت را عبارت از نزول مى‏دانیم، در مظاهر مختلف، نمى‏شود انتفاء این نزول را در یک نقطه و اثبات او را در نقطه دیگر بکنیم، این لازم مى‏شود که نفس علیت از بین برود درست شد؟ این مجمل قضیه تا مفصلش بعد.

والافتقار و الارتباط بغیر وسط أو بوسط یجوز عند العقل‏، این جناب جایز است پیش عقل، وجود بعضش منفک از دیگرى،

فإذن لو فرضنا بین الواجبین المفروضین تلازما ذاتیا و تکافؤا عقلیا، اگر فرض کنیم بین دو واجب مفروض، واجب ذاتى، یک تلازم ذاتى باشد، یعنى ذاتاً اینها ملازم با همدیگر باشند و تکافؤ عقلى باشد از هر جهت اینها با هم دیگر متکافئین باشند، هیچکدام نسبت به دیگرى برترى نداشته باشند، از نقطه نظر وجودى، از نقطه نظر على.

یلزم معلولیه أحدهما أو کلاهما لازم مى‏آید که یکى از اینها معلول باشد یا هر دو، یعنى از نقطه نظر وجوب، هیچ وجوب ذاتى باهم فرق نداشته باشند یا یکى از آنها معلول است، در صورتیکه دیگرى علتش باشد یا هردو معلولند و معلول از

وجوب ذاتى به افتقار ذاتى ثبوت پیدا مى‏کند و این خلف است، فیلزم إمکان شى‏ء من الواجب‏ این شیئى از واجب چى باشد؟ ممکن باشد.

وهو ینافى الوجوب الذاتى‏ که قبلًا گفته شد.

طریق آخر که از باب اجتماع وجودین فى موضوع واحده یا مثله، لو کان بین الواجبین تلازم‏ اگر بین دو واجب تلازم باشد لزم اجتماع وجودین معا فى ذات واحده‏ باید دو وجود در یک آن در یک ذات واحده اجتماع کنند.

والملازمه تظهر بأدنه تأمل و کذا بطلان اللازم‏ خیلى روشن مى‏شود به هر دو تا، بطلان لازم هم که پیدا است که: وجودین، دو وجود ممتاز از یکدیگر، در عین امتیاز، وحدت داشته باشند در ذات واحد، این چیست؟ این محال است.

فالذات الواجبیه بما هى واجبیه لا یعرض لها الوجوب بالقیاس إله ما لا یحتاج إلیه‏. عارض نمى‏شود برایش وجوب به قیاس به یک چیزى که به او احتیاج ندارد، احتیاج به او ندارد، این وجوب از ناحیه او به این عارض نمى‏شود.

سواء کان واجبا أو ممکنا حالا مى‏خواهد آن یکى واجب باشد یا آن یکى هم ممکن باشد.

کما لا یعرض لها الوجوب بالغیر همانطورى که واجب بالغیر نمى‏شود واجب بالذات واجب به ذات است هیچوقت واجب بالغیر نمى‏شود یعنى از ناحیه علت افاضه وجود به این نمى‏شود بلکه وجود نفساً از ذات او نشأت مى‏گیرد و متحقق مى‏شود.

ولا یأبه طباع مفهوم الواجبیه عن أن یکون للواجب إمکان بالقیاس إله الغیر. إبا ندارد مفهوم واجبیت از اینکه براى واجب امکان بالقیاس ألى الغیر باشد، ما یک واجبى داشته باشیم و این واجب ممکن باشد، نسبت به چه چیز؟ نسبت به دیگرى در صورتیکه بین اینها ارتباطى نباشد.

وللغیر إمکان بالقیاس إلیه‏ غیر هم امکان بالقیاس به او را داشته باشد.

إلا إذا لوحظت بینهما علاقه العلیه و المعلولیه‏. مگر در آن زمانیکه؟ بین اینها علاقه علیت و معلولیت باشد دیگر در اینجا دیگر امکان نیست در اینجا دیگر وجوب است و ارتباط ایجابى و وجوبى باشد.

وشى‏ء من ذلک لا یتحقق بین الواجبین کما علمت‏. هیچکدام از این ها بین دو واجب چیه؟ محقق نخواهد بود. بین دو واجب یعنى علاقه علیت و معلولیت بین دو واجب بالذّات چیست؟ طبعاً نخواهد بود.

فلو فرض وجود واجبین‏، اگر دو واجبى را فرض کنیم. لا یکون بینهما معیه ذاتیه‏. بین این دو تا معیت ذاتیه نباشد، دو واجبى را تصور کنیم که معیّت ذاتى نداشته باشند.

ولا علاقه لزومیه‏ و علاقه علیت و معلولیت هم بین اینها شد.

بل مجرد صحابه اتفاقیه‏ بلکه صرفاً با همدیگر مصاحبت کرده‏اند، قران پیدا کرده‏اند

یثبت لکل منهما إمکان بالقیاس إله الآخر، خب در اینصورت اینها ممکنند (ممکن هستند) به قیاس دیگرى.

والمضافان اللدان‏ حالا این دارد معیّه ذاتیه دارد در اینجا تضایف را مى‏گوید، الان اضافه، این دو واجبین چه چیز هستند؟ بین این دو تا معیّه است دیگر،

والمضافان اللذان وجوب کل منهما مع الآخر، مضافانى که وجوب هر کدام با دیگرى است،

لا یکفى فى تحققهما موضوعا هما، این در تحقق این دو تا نفس موضوعات اینها کفایت نمى‏کند،

بل یفتقران إله ثالث جامع بینهما موقع الإضافه‏ بلکه در وقت اضافه احتیاج به یک ثالثى دارند که ین اینها جمع بکند، پس ما در اینجا باز واجب بالقیاس ألى الغیر ما در اینجا نداریم، اینها امکان بالقیاس ألى الغیر دارند، اینها واجب بالقیاس ألى‏

الغیرشان، قیاس به چه چیز؟ به علتشان است، آن علت ثالث است که آمده این اضافه را در اینجا محقق کرده، نه اینکه خود اینها. پس خود اینها فى حد ذاته اینها واجب بالقیاس ألى الغیر نیستند.

کما فصل فى کتاب البرهان حیث تبین فیه کیفیه تحدید کل منهما، کیفیت تهدید هر کدام از اینها و تالیف هر کدام از این دو تا روشن شده‏

وأنه یجب أن لا یؤخذ فیه المضاف الآخر واجب است که اخذ نشود در کل منهما مضافٌ الیه، اخذ نشود، یعنى وقتیکه ما فوقیت را براى سقف و تحتیت را براى أرض تحدید مى‏کنیم، این است که تحت آنى است که بالاى او فوق باشد نه تحت آنى است که در یک مرتبه‏اى باشد و فوق، فوق آن است که در یک رتبه‏اى قرار بگیرد که این رتبه بعد از اینکه در یک رتبه‏اى قرار گرفت، لحاظ ارتباط بین این دوتا، تازه انتزاع فوقیت و تحتیت از آن مى‏شود، نه اینکه فرض کنید که این در یک رتبه‏اى قرار بگیرد، سقف در رتبه بالاى آن قرار بگیرد، بالا ما نداریم تا وقتیکه سطح تحقق پیدا نکرده از نظر وجود ما فوقیتى نداریم، از کجا نه خیر حالا ما مى‏گوییم این تحت، ما مى‏گوییم به این فوق است، شما وقتیکه فرض بکنید که این را لحاظ بکنید بالقیاس به این مى‏گویید این در سمت حالا فرض بکنید که از ناحیه شما مى‏گویم این در سمت راست است و این در سمت چپ است راست و چپ اینها چیه؟ متضایفین هستند حالا اگر آمدید جاى من نشستید چى مى‏شود مسئله عوض مى‏شود، این مى‏شود در سمت راست، این مى‏شود در سمت چپ قرار مى‏گیرد، پس بنابراین در متضایفین در تحدید احد المتضایفین، آن متضایف دیگرى در اینجا قرار ندارد، بلکه در اینجا باید اینطور بگوییم که آقا، یمین و شمال به چى تعلق مى‏گیرد؟ به دو موضوعى که در یک جایى قرار بگیرند و به اعتبار معتبر این چیست؟ در اینجا تفاوت پیدا مى‏کند، در فوقیت و تحتیت هم همین‏طور است.

مى‏گوییم فوقیت و تحنیت چیست؟ مى‏گوییم فوقیت و تحتیت از یک مفهوم انتزاعى از دو امرى است، که اینها در دو مکان قرار گرفته‏اند، بعد معتبر مى‏آید، این از

این دو امرى که در دو مکان قرار گرفته‏اند، یک عنوان اضافه انتزاع مى‏کند، آن عنوان اضافه را اسمش را مى‏گذارد چه چیز؟ فوقیت و تحتیت.

پس بنابراین در تعریف سطح، فوقیت یعنى بالا بودن از یک شیئى نخوابیده، سطح عبارت از این است که یک، ماده اى یک شیئى در یک مرتبه اى از مکان قرار بگیرد، بسیار خب، این الان این کتاب در این مرتبه قرار مى‏گیرد، در یک مرتبه اى از چى است از مکان، خب این کاغذ و قرطاس هم در یک مرتبه‏اى از مکان قرار مى‏گیرد، حالا که در یک مرتبه قرار گرفت، حالا ما انتزاع فوقیت و تحتیت مى‏کنیم، نه اینکه از اول بگوییم کاغذ را ما در جایى که زیر سطح است، قرار مى‏دهیم، یا سطح را در جاى بالاى کاغذ، بالا بودن بعد از تحقق شى‏ء انتزاع مى‏شود نه قبل از تحقق اینکه بالا بودن و پائین بودن، ندارد فرض کنید که الان شما در کره، در اینجا هستید، آن افرادى که در زیر شما هستند فرض کنید که بروند این طرف کره زمین آنها زیر شما هستند، نیستند؟ ما الآن در فرض کنید که مگر زمین کروى نیست الآن زمین کروى است دیگر، ما الان این بالا هستیم، چند نفر زیر ما هستند؟ شما الآن یک میله‏اى سوراخ کنید بروید آن ته اینها همه چه چیز هستند؟ تحت هستند، همانها این حرف را به ما مى‏زنند. پس بنابراین ما زیر آنها هستیم بله؟[۴]

بل إنما یؤخذ فى التحدید السبب الموقع للإضافه بینهما در تحدید و تعریف اضافه آن سبب را ما کار داریم به دنبال سبب مى‏گردیم، لذا آن سبب، آن حقیقتى است که بواسطه آن حقیقت این اضافه تحقق پیدا مى‏کند یا مکان است، یا زمان است، یا امتداد است، یا نفس آن اصالت و ریشه شخصیت ابوّت و بنوّتى است، یا هر چیزى که مى‏خواهد باشد، که امتداد و خط و اینها یا اعتبارات دیگر به طور کلى در باب اضافه ما دنبال آن سببى مى‏گردیم که وقتى آن سبب انجام شد تازه در خارج مقوله اضافه محقق مى‏شود، این هم یک مسئله.[۵]

 

 

[۱] – ص ۱۱۳٫

[۲] – درس شماره ۸۷٫

[۳] – درس شماره ۸۸٫

[۴] – سؤال: اگر از این عالم جو زمین خارج بشویم یمین و شمال و فوق و تحت نداریم.

جواب: از کجا خارج بشویم.

سؤال: از خود جو زمین خارج بشویم به آنجایى که جاذبه نیست دیگر در آنجا ما فوق و تحت و یمین و شمال نداریم؟

جواب: چرا نداریم؟ آنجا هم داریم بالاخره جو که هست. به جاذبه چه کار دارید؟ اصلًا.

سؤال: بالاخره آنجا هم اگر انسان معلق باشد اگر مثلًا سرش آیا پایین باشد، مى‏گوید اینجا بالاست.

جواب: معلق است اگر دو نفر حالا معلق باشند، یکى از آنجا معلق مثل شما، یکى هم بنده، اینجا معلق شده‏ام مدتى است مثل من، حالا اگر ما دو تا فرض کنید که معلق باشیم، شما به نسبه به من سمت راست هستى یا چپ هستى؟

سؤال: حالا چپ و راست، تحت و فوق چطور؟

جواب: بالا هم همین طور، شما معلق مى‏شوید بالاى من، من هم معلق مى‏شود زیر شما، بخاطر اینکه ناراحت نباشید.

سؤال: نه الآن آنجایى که الان زیر کره زمین هستند، که دارند رصد مى‏کنند ستاره ها را، مى‏گویند کجا را رصد مى‏کنید؟ مى‏گویند فوق را داریم رصد مى‏کنیم.

جواب: ما هم الان داریم فوق را رصد مى‏کنیم.

سؤال: ما هم همین را مى‏خواهیم بگوییم، مى‏گوییم ما در هر جا که هستیم فوق را.

جواب: پس این یک امر انتزاعى است پس اصلًا فوقیت.

سؤال: پس واقعیت هم ندارد.

سؤال: پس واقعیت هم ندارد.

جواب: انتزاع است، این از اعراض است دیگر نه اینکه واقعیت ندارد، این یک عرض است به اعتبار معتبر. بله؟

سؤال: اگر واقعیت ندارد معکوسش را مى‏شود تصور کرد؟

جواب: بله اصلًا واقعیت ندارد.( شما فرض کنید که به این مى‏گوید؟ بیا بالا، واقعیت ندارد که خیلى چیزها بهم مى‏خورد.

سؤال: بعضى از شهرستانها مى‏گویند که نمى‏شود؟

جواب: بله آنها از نظر عقلى خیلى دیگر، دیگر اعتباریات را حذف کرده‏اند.

[۵] – سؤال: بحثى که اجمالًا فرمودید مى‏آید.

جواب: بله این خیلى بحث مفصلى است.

سؤال: بحث چیز هم دارد شبسترى هم دارد.

جواب: بله، بله، آن را در بحث علیت مى‏آییم و مى‏گویم، در بحث علیت در آنجا مى‏گویم و الا در جاى دیگر ایشان نیاورده، خیلى اشارات.

روز شنبه حوزه تعطیل نیست؟ پنجشنبه را تعطیل کرده اند.- مدراس را تعطیل کرده اند؟ بله حوزه.

خیلى وقت پیش هنوز معلّم نبودم، آن موقع‏ها گفتم، حضرت ابوالفضل چى مى‏گى بچه؟ تمام عرفا ولایتشان را از حضرت ابوالفضل گرفتند.

سؤال: واقعاً همچین تصورى داشتند که کل شهداء کربلا کمل بودند؟

جواب: البته این که نیست، کمل نبودند، یعنى حر کمل بوده کامل بوده؟

سؤال: اینطور نبود؟

جواب: البتّه بله اینها به واسطه این ایثار آن مراتب را به نحو دفعى طى کرده‏اند. نه منظور ایشان شاید در زمان حیات بوده، منظور شما این بوده؟ نه در زمان حیات یا بعد از شهادت.

سؤال: به طور کلى از این جهت که بعضى‏ها مى‏گویند که علت اینکه حضرت سجاد علیه‏السلام ایشان را تنها و دور از حضرت سید الشهداء علیه السلام دفن کرده‏اند این جهت بوده که خود ایشان هم، حائز آن مقام حضرت سید الشهداء علیه‏السلام بوده‏اند و به تنهایى هم عنوان باب الحوائج و دستگیرى کننده که از همه موضوعات آنها باشند، به این جهت ایشان را تنها دفن کرده‏اند و نیاوردند کنار حضرت سید الشهداء

به عبارت دیگر تنه به تنه حضرت سید الشهداء مى‏زدند از نظر مقام؟

و اینها منظورم این است.

جواب: نه خیر اینکه هر چه دارد از سید الشهداء است، حضرت ابوالفضل فانى در سید الشهدا، بود و هرچه حضرت دارد از حضرت سیدالشهداء است، منتهى جهتش.

سؤال: این لازم و ملزوم معنا ندارد. چون این قدر ائمه هستند پیش هم دیگر دفن هستند معنایش این هست که.

سؤال: این حرف را؟؟؟ هم مى‏زند. به عبارتى در واقع فرمودند که اصحاب سید الشهدا فانى در، سید الشهدا بودند و فناى در سید الشهداء فانى در حق است.

اینجورى فرمودند، ایشان. بعضى انتزاع کرده اند که مثلًا.

جواب: خب بله در این که حرفى نیست. واقعیت هم همین است دیگر.

سؤال: فنا که ایشان فرمودند از قول بعضى فرمودند.

سؤال: در میان مثلًا سایر شهداء مسلم امتیازى بین ایشان و حضرت على اکبر و سایر شهداء و اینها هستند مثلًا مثل از لحاظ رسیدن به آن مقام ولایت کلیه و اینها.

جواب: شما راجع به حضرت على اکبر چطور نفى مى‏کنید؟

سؤال: نفى نمى‏کنم مى‏خواهم اثبات بکنم مى‏خواهم این را عرض بکنم که حضرت على اکبر.

جواب: شما مى‏گویید امتیاز است.

سؤال: نه بین اینها و سایر شهداء مثلًا فرض بفرمایید که بین جریر و نمى‏دانم زهیر، زهیر مثلًا تا حالا عثمانى بوده و اخیراً یک مرتبه برنگشته و هر چه سیر هم بوده در همان مسیر راه تا کربلا بود، ولى حضرت على اکبرعلیه السّلام- با آن تعبیرى که حضرت سید الشهداء نسبت به ایشان دارند، آن حاکى از این است که در زمان حیاتشان به آن مقام ولایت رسیده بودند.

جواب: این چه اشکالى دارد؟ چیزى نیست.

سؤال: اشکالى ندارد من.

جواب: یعنى اگر فرض بکنید که حالا آن جهتش که چرا مثلًا حضرت نیاورده در اینجا، شاید خواسته حضرت در همانجا دفن بشود و خلاصه یک خصوصیتى براى خود حضرت به اصطلاح در آنجا باشد و نتوانسته بیاورد، چون در بعضى جاها داریم اصلًا نمى‏شد حمل کرد، بدن حضرت را.

سؤال: آن اصلًا بنى اسد بودند و قابل حمل بود چرا؟ حضرت سجاد تنها نبودند. چون آن استفاده را مى‏کند که مرور ایام خودش پرده از این قضیه برداشته که حضرت ابوالفضل علیه السلام خودش به تنهایى.

جواب: یعنى اگر حضرت على اکبر فرض کنید یک جا دفن مى‏شد اینکار را نمى‏توانست بکند؟

حضرت رقیه‏اش دارد این کارها را مى‏کند، پنج ساله بوده، حضرت على اصغرش به تنهایى این کار را مى‏کند، عالم ملک و ملکوت را عوض مى‏کند.

سؤال: تازه خیلى هم فاصله ندارند، چه فاصله‏اى است؟

جواب: سیصد متر است.

سؤال: حالا اگر یکى مثلًا صد کیلومتر دور.

سؤال: در مورد مرحوم قاضى ظاهراً آقا نقل مى‏کردند که آن فتح بابشان یا اینکه وصولشان به مقام ولایت اینها از طریق حضرت ابوالفضل علیه‏السّلام شده.

جواب: من شنیده‏ام یک همچنین چیزى حضرت ابوالفضل بود یا سیدالشهداء؟!

سؤال: ظاهراً مثل اینکه.

جواب: آقاى حداد هم خیلى ایشان به.

سؤال:

جواب: همین قدر مسلم است که قسم خوردن به او خیلى خلاصه خطر دارد اینقدر مسلم است. امام حسین اینقدر خطر ندارد که حضرت ابوالفضل مخصوصاً میان عربها بله.

سؤال: هزار تا قسم مى‏خورد به ابوالفضل قسم نمى‏خورد البته اگر یقین هم داشته باشد.

جواب: بله خوشا به حال اینها دیگر حظشان را از وجود بردند، این خیلى واقعاً توفیقى مى‏خواهد، حالا همین زهیر همین حرّ، همین ها مثلًا چیست قضیه؟ نمى‏دانم؟ یا مثلًا نصرانى.

سؤال: بعضى هایشان از این نصرانیها دو رکعت نماز هم نخوانده‏اند.

جواب: حسابهاى آنجا را آدم نمى‏داند!! راجع به حبیب خیلى مرحوم آقاى حدّاد نظرشان خیلى خوب بود چون اختلافات، که اختلافات هست، الان اختلافات

هم هست. مى‏فرمودند: هیچکدام از اینها به اندازه حبیب براى من معجب نیست!!

(

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن