جلسه ۱۱ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۱۱ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
جلسه یازدهم: مراتب کمالى انبیاء و عرفاء و علّت نیاز جامعه به ولىّ مطلق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
نتیجه سفر اول نشأت گرفتن عمل سالک است از سرچشمه وجود در مقام تشریع
سفر اول؛ من الخلق الى الحق که عبارت است از استکمال و به فعلیت در آوردن نفس، در جمیع مراتب قوّه و امکان استعدادى آن؛ به حقیقت وجود که عبارت از کمال و غایت هر حقیقتى است. لذا مرکز و منشأ و منبعِ هر حقیقتى به اینجا خواهد رسید. در نتیجه لازمه این سفر تربیت نفسانى و راه و طریقى است که نفس بتواند از این مراحل عبور کند و به آن حقیقت هستى و حقیقت وجود برسد. آن راه، عبارت است از کیفیت ترتیب مقام فعل و مقام قلب و مقام سِرّ در طریق وصول به این مسأله، که طبعاً عمل و فعلى را که انسان انجام مىدهد و از او سر مىزند باید راهنما و دال بر این حقیقت و دال بر این اتّجاه نفسانى و اتّجاه قلبى به همان کمال مطلق باشد. بنابراین اگر فعلى از انسان سر بزند و عملى از انسان ظهور پیدا کند که در خلاف این اتّجاه فکرى و قلبى و نفسانى باشد، طبعاً آن فکر و آن عمل و فعل که در جهت مخالف قرار مىگیرد، نفس را در مرحله توغّل در شوائب نفسانى و ابتعاد از رسیدن به آن وجود مطلق و هستى لامتناهى متوقف مىکند.
تشریع و شریعت انبیاء سلف بر اساس مقدار راهى است که خود رفتهاند
بناءً علیهذا هیچ راهى براى رسیدن به آن حقیقت مطلق نیست، الا اینکه فکر انسان و فعل و قلب او در نقطه صحیح این اتّجاه، واقع شود. بنابراین آن فعل و عملى که ما انجام مىدهیم باید در مقام تشریع و اعتبار، از سرچشمه وجود و هستى و کمال مطلق منبعث شده باشد و الّا هر چه که خارج از این مرحله هستى مطلق و وجود مطلق باشد نمىتواند دلالت بر راه و دلالت بر آن مقصود داشته باشد. به هر مقدار که دلالت بر آن مقصود داشته باشد در همان مرحله است و اضافه بر آن مرحله؛ نخواهد بود. لذا تشریع انبیاءِ سلف، بر اساس مقدار راهى است که خود آنها رفتهاند، یعنى آن مقدار مسیرى را که آنها پیمودهاند به همان مرحله مىتوانند هدایت کنند. و به عبارت دیگر در همان مرحلهاى که هستند نفس آنها مُنشِأ براى تشریع احکام اعتباریه است، یعنى نفس در مقام انشاء؛ از هر مبدئى که دارد به همان مبدأ نه به مافوق آن مبدأ، دلالت مىکند. و چون رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، حائز همه مراتب وجود، بجمیع انحاء و بجمیع کمالاتها، هستند لذا احکامى که از نفس آن حضرت منبعث مىشود بر طبق آن احکام و آن جنبه ولایى که از ناحیه نفس آن حضرت مُنزَل مىشود او انسان را به همان مرتبهاى که خودش در آنجا وجود دارد مىرساند.
شخصى که زمام امور را به دست مىگیرد باید به حقِ مطلق رسیده باشد
” اینجاست که باید احکام شرع از یک مبدئى نشأت بگیرد که خودش متصل به غیب باشد و الا اخلال پیش مىآید. شخصى که زمام امور مردم را به دست مىگیرد، باید به حقِّ مطلق رسیده باشد تا بتواند به حقِّ مطلق دلالت کند.”
مسائل اخلاقِ مُدن و علوم مُدن و تمدن در اجتماع و امثال ذلک ریشهاش از اینجاست. چون اتّجاه فکرى انسان به سمت هستى مطلق است و هستى مطلق عبارت است از حقّ مطلق و آن در یک رتبهاى قرار دارد که مدلول و محکّى است و ما براى رسیدن به آن مدلول نیاز به ادلّهاى داریم که آن ادلّه، بتواند تطابق حقیقى و واقعى بین خود و بین مدلول، داشته باشد.
” لهذا تمام مسائلى که در ولایت امام علیه السّلام، ولایات تکوینیه و تشریعیه و اعتباریه وجود دارد همه از اینجا ناشى مىشود. کسى که به مقام حقیقت مطلق و هستى مطلق نرسیده است نمىتواند دلالت بر حقّ مطلق کند.”
علت نیاز جامعه به ولىّ مطلق
فردى که کامل نشده است، به اندازه سعه خودش مىتواند بر بعضى مراتب دلالت کند، اما نه به همه مراتب. او نمىتواند همه کمالات انسانى که در مرحله قوّه و استعداد است را به فعلیت برساند. از اینجا ما به این نکته مىرسیم که جامعه و فرد نیاز به ولى مطلقى،- کسى که به مقام اطلاق رسیده باشد- دارند که عبارت است از حضرت بقیه الله صلوات الله علیه، که توسط آن حضرت، افرادى که در تحت ولایت آن حضرت هستند متصدى این مسائل خواهند بود. این راهى است که ما به این وسیله، مىتوانیم بین سلوک الى الله در باطن، و بین سلوک شرع در مقام ظاهر و بین سلوک نظرى علمى و نظرى در مقام تعقّل و تفکّر، در یک خط جمع کنیم. که این سلوکِ باطن بدون تعبّد به شرع و بدون تعبد به آن مسائل حقیقى و اعتبارى امکان ندارد. لذا روایاتى داریم که اگر کسى واقعاً در مقام خلوص و جهد و در مقام وصول به این مرحله باشد از او دستگیرى مىشود، و خداى متعال واسطهاى را در سر راه او قرار مىدهد تا او را به مطلوب حقیقى خودش برساند و از دست افرادِ عوام فریب و علماء سوء و آنهایى که مخلّ و صادّ از طریق الى الله هستند آنها را بیرون آورده و نجات دهد. به شرط اینکه در ادعاى خودش صادق باشد.
مراتب مختلف کمال در انبیاء و عرفا و علامت عارف کامل
از این نقطه نظر، سفر اول براى انسان، رسیدن به وجود و هستى مطلق است. اما نسبت به انبیاء و مقربین گذشته، در مورد آنها مقول به تشکیک است. اگر چه برخى به هستى مطلق نرسیدهاند. لذا مراتب قرب، متفاوت است و آن مراتب قرب، مقدار اکتشاف واقع است. مصداق بارز آن؛ حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام هستند که طبق روایات از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم، هیچ صفتى براى مؤمنین نیامده است مگر اینکه، یا على تو امیر آن صفات هستى؛ اگر تقوى آمده امیرِ اتقیاء هستى اگر صلوح آمده امیرِ صلحاء هستى، امیرِ اولیاء هستى، امیرِ مؤمنان هستى اینها همه هست. و لکن مقرّبین تفاوت دارند و انکشاف مسائل واقعى، بسیار زیاد و پیچیده است آنقدر مسائل و عوالم اینجا هست که اصلًا انسان گیج مىشود و رسیدن به مقام عرفان و به مقام حقیقت به آن سادگى که تصور مىشود نیست. شما تذکره عرفا را نگاه کنید چند تا کامل در اینها پیدا مىکنید.
شیخ ابو الحسن خرقانى، شیخ ابو سعید ابوالخیر، شیخ احمد خضرویه، سَرى سَقَطى، جُنید بغدادى، حافظ، مولانا، شهاب الدّین سُهروردى، جولا و … الى ماشاء الله، همه اینها داراى کرامات، و خصوصیات بودهاند. امّا مگر به یک حمد خواندن و شفا پیدا کردن و یا به یک تصرف کردن، شخص ولى شده و به مقام ولایت مىرسد؟! من افرادى را در زمان گذشته مىشناختم که اینها مرده زنده مىکردند، قدرت بر احیاء داشتند، قدرت بر تغییر امور و … داشتند ولى بعداً همینها منقلب شدند و مسائل زیادى براى اینها پیش آمد.
” اما در این زمان اگر کسى یک حمد مىخواند و شفا مىدهد، یا اطلاع دارد بر اینکه فردا چه اتفاقى مىافتد و ….، عوام مىگویند او، از اولیاء است. غافل از اینکه اینها، مسائل پیش پا افتاده و اوّلیه است. اصلًا همین کارها باعث مىشود که انسان بداند این بنده خدا که الآن این کار را انجام مىدهد، هنوز خیلى گیر دارد. چون اگر کامل بود این کارها را نمىکرد.
فرزند آقاى حدّاد جلوى چشمش پرپر زد، همینطور آقاى حداد ایستاده و نگاه مىکرد و کار خارق العادهاى انجام نداد. اگر مشیت خدا بر صحّت باشد آن موقع؛ یکى پیدا مىشود و خدا به قلبش مىاندازد که یک حمد بخواند و او شفا پیدا کند. اما گاهى اوقات مصلحت خدا بر این قضایا نیست، یعنى مصلحت بر عافیت است و عافیت باید به موت حاصل شود.”
معجزات ظاهریّه براى عوام است نه افرادى که داراى فکر و تعقّل هستند
در این صورت مگر انسان مىتواند هر کارى انجام بدهد؟! مگر مىتواند هر کارى دلش مىخواهد بکند؟! حضرت موسى من باب مثال یک عصایى را اژدها کرد. این عصا اژدها کردن و این معجزات ظاهریه براى عوام است، نه براى افرادى که داراى فکر و تعقّل هستند. لذا سلمان وقتى خدمت پیغمبر اسلام صلّى الله علیه و آله آمد، همین که نگاه به پیغمبر کرد تسلیم شد. از حضرت معجزه نخواست، پیغمبر براى این عربها معجزه آورد. براى برخى؛ سوسمار را به شهادت در آوردند، براى دیگرى درخت را به شهادت واداشتند و انشقاق قمر کردند. همه اینها براى عوام است. و الا اگر شخص عاقلى بیاید و واقعاً یک نگاه به قامت پیغمبر و به راه رفتن پیغمبر و خصوصیاتش بیندازد، اصلًا نیازى به معجزه ندارد و اثرات وضعى همین ورود جذبات و بارقههاى جلال و جمال، و اینکه او در چه مرحله و در چه رتبهاى هست را، احساس مىکند.
امتحانات عجیب خداوند از اولیاء خودش
انبیاء گذشته مقامات بسیارى را طى کردند؛ حضرت موسى وقتى که عصا را اژدها مىکرد دعا نمىکرد. واقعاً نفس او بود که این کار را انجام مىداد. نه اینکه دعا کند خدایا بیا و این کار را بکن، خدا بگذار آبرویمان جلوى این سَحَره نرود. مگر در مورد پیغمبر اسلام صلّى الله علیه و آله و سلّم نداریم که در جواب سؤال کنندهاى فرمود: فردا جوابت را مىدهم، ولى انشاء الله نگفت! چهل روز وحى قطع شد! که چرا انشاء الله نگفتى؟! خدا مىخواهد بگوید در مقام عزّت و غیرتِ من، هیچکس تفاوت نمىکند ابداً. پیغمبر و غیر پیغمبرش یکى است، حتى با یک مورچه فرق نمىکند. چون مقام عزّت اختصاص به من دارد و منشأ عزّت، من هستم نه غیر من، در اینجا یک سر سوزن فاصله گرفتن شرک است و اینجاست که بدن انسان مىلرزد، یعنى بند، از بندِ آدم جدا مىشود و هیچ کار نمىتواند بکند و همینطور مىماند، یعنى چنان خدا همین اولیاء خودش را، بعضى وقتها متوقف مىدارد که انسان در تحیر مىماند. و همه اینها عبور از یک سرى مراحل است.
ما به حالات مرحوم آقا که نگاه مىکردیم مىدیدیم در همین اواخر یک مسائلى بر ایشان پیدا مىشد که همه اینها انکشاف یک عوالم و مسائل اخلاقى ظریف و دقیقى بود. در آن سفرى که ما در زمستان براى مجلس عقد و وصلت و زفاف اخوى، آقاى سید على به قم آمده بودیم،- البته شاید براى بعضىها این مسائل قابل قبول نباشد- آقا در یک اطاق تنها بودند. چون والده و چند نفر، همه با ما آمدند. ولى ایشان چند روز زودتر آمده بودند فقط آقاى سید على آنجا بود- البته همشیره و آقاى سید جعفر هم بودند- و در آن زمان بین ما و برخى افراد مسائلى وجود داشت که من از آنها به دلیل برخى رفتارها دلگیر شده بودم و در مسائل آنها دخالت نمىکردم و کناره گرفته بودم تا جریانات به نحو عادى بگذرد. یک شب مرحوم آقا، ما را صدا زدند و با ما خیلى صحبت کردند. مِن جمله صحبتهایى که کردند این بود که گفتند: اخیراً دارند من را براى یک عملى که سابق انجام دادم بازخواست مىکنند و در آن عمل با اینکه حقّ با من بود، ولى دل یک نفر از من رنجیده شده بود، یعنى باید بیایى حساب پس بدهى، قضیه این بود که مىگفتند تو در آن خانهاى که در احمدیه مىساختى یک روز که راه پلهاى براى پشت بام درست مىشد. در آن راه پله، آن بنّا، هر کارى مىکرد راه پله، درست در نمىآمد. آن وقت تو مىگفتى که باید این کار را بکنى، بنّا مىگفت نه این کار باید بشود. آقا مىگفت: ما دست نزدیم، گفتیم خوب بگذار بسازد، وقتى که ساخت در پاگرد گیر کرد، نمىدانست چکار کند و چه جورى در بیاورد، لذا مجبور شد خراب کند. بعد من گفتم اگر یک خرده پاگرد را زیاد کنى و یک پله هم بدهى مسأله تمام مىشود. دوتا پاگرد بالا باشد، یکى این طرف و یکى هم یک پله بالاتر- که الآن اینطور است- به من مىگویند تو چرا این حرف را جلوى بنّاها زدى که او منفعل شود. عجیب اینجاست که مىگفتند تو اصلًا چرا باید خانهاى بسازى که در آن خانه؛ به یک چنین مسألهاى گیر کنى- با اینکه حق با تو است و غیر از این هم امکان ندارد- ولى دل یک شخص مؤمنى بشکند. آن شخص مؤمن بود، ولى سلمان فارسى نبود. چون در آن زمان از بانک، پولِ نزولى گرفته بود و با آن پول، ساختمانى را در خیابان ولى عصر ساخته بود ولى پول نزولى را هم، نتوانسته بود بپردازد لذا همه چیزش را گرفته بودند. فردى بود که ریش داشت، گاهى براى نماز به مسجد مىآمد ولى براى خدا فرقى نمىکند. من به آقا گفتم: آقا اگر اینطور است خدا حافظِ شما، ما رفتیم. شما را براى یک کارِ حق، دارند حساب مىکشند. ما که هر قدممان مرخصیم!! الآن مىگویند: تو اصلًا چرا بایستى زمینهاى به وجود بیاورى که همچنین دلى من باب مثال بشکند. آقا را محاکمه کردند و حکم هم صادر کردند، به چند ضربه شلاق که عبارت بود از سکته قلبى.
یک روز که من وارد خانه شدم دیدم مثل مارگزیده دارند به خودشان مىپیچیند عبارتشان این بود- این مطالبى که مىگویم نمىخواهم یأس ایجاد کنم، هر که بامش بیش، برفش بیشتر، خدا اصلًا با ما کارى ندارد، ما مرخصیم!!، یعنى ایشان مىخواستند به من این مطالب را تلقین کنند که الآن، تو که در یک مسأله حقى با یک جریان، مىخواهى مبارزه کنى باید این جهات را هم در نظر بگیرى، گر چه حق است ولیکن حقّ باید به صورتى پیاده شود که کسى رنجیده نشود. چون مسأله خیلى دقیق و خیلى عجیب است. به این شخص، استاد کامل مىگویند که مىتواند تربیت کند این نکات را بیان مىکند. آقا، چرا کامل بودند به خاطر اینکه این مسائل را به شاگردشان تفهیم مىکردند. ما در بیان حقّ و در راه حقّ، باید به گونهاى قدم برداریم که دل مؤمنى نشکند با اینکه حقّ است. این مسأله خیلى مهم است، آن موقع در مشهد بودم، یک شب که درد دیسک ایشان خیلى زیاد شده بود. صبح؛ والده به من تلفن کرد که بلند شو بیا ببین به سر پدرت چه آمده؟! ما که رسیدیم تازه دردش کم شده بود.- ما کمرمان دیشب به نحوى درد گرفت که نصف شب از خواب بلند شدم، (ایشان روى زمین مىخوابیدند، اواخر عمر به خاطر وضع کمرشان روى تخت مىخوابیدند) مىگفتند: خواستم از رختخواب بلند شوم و بنشینم، یک ساعت و نیم تقلّا کردم و نتوانستم، یعنى حتى به این مقدار که بلند شوم و بنشینم، نتوانستم!! بعد ایشان مىگفتند که در بیمارستان دردِ من، به نحوى بود که حاضر بودم با تبر،
کمرم را قطعه قطعه کنند. این در حالى بود که ایشان نسبت به درد، خیلى مقاوم بودند اما رنگشان سفید مىشد و به طور کلى از حال مىرفتند، خیلى مقاوم بودند و اظهار نمىکردند.
این نسبت به دردِ دیسک کمرشان بود و بعد ایشان اضافه کردند که فلانى، درد دیسک من به پاى این سکته قلبى که حکم ما را بریدند و محاکمه هم کردند، هیچ بود. و حکم را بعداً اجرا کردند یک دفعه این برنامه، پیش آمد. این احکام براى کیست؟! براى کسى است که چهار سفرش را رفته و در طاقچه گذاشته. براى پیغمبر هم، از این مسائل مىآمد!! اینها همه مراتب عبور است، عبور از این حالات عجیب و دقیقى که حدّ یقفى ندارد. شما نگاه کنید به داستان شیخ حسن خرقانى که چه خبر است، ایشان اینطور بود، سوار شیر شده بود و آن شیر رام شده بود. او قاب قوسین را هم طى کرده بود ولى این کارها چیست؟ (ما نمىدانیم!) یک مرتاض هندى هم سوار فیلش مىشود حالا ایشان سوار شیرش شده است. فیل که بزرگتر است!! لذا انبیاء گذشته همه در این مراتب بودند، یعنى براى پیغمبر حالاتى هست و درجاتى هست و مکانى هست که حضرت موسى اصلًا به فکرش نمىرسد که بخواهد راجع به آن فکر کند یا نکند!! حدّ یقف ندارد، لذا مقرّبین هم مراتب دارند.
تا اینجا سفر اول است که گذشت و تمام شد.
سفر دوم و خصوصیات آن
سفر دوم: ادراک تعینات اولیه وجود مطلق است که بروز و ظهورش به واسطه اسماء و صفات کلیه است؛ مانند بروز وجود در صفت قهر، بروز وجود و اظهارش در صفت جمال، بروز وجود در صفت علم و امثال ذلک همانطورى که سابقاً بیان شد مطالبى هم در اینجا بر وفق این سفر داریم.
مرحوم صدر المتألهین قسمت دوم از اسفار را اختصاص دادهاند به بحث الهیات بالمعنى الأخص که همین صفات جلالیه و جمالیه مىباشد؛ علم، قدرت و حیات و عوارض و خصوصیات و لوازمى که بر این بحثها مترتب مىشود. همینطور قسمت چهارم که عبارت است از سیر در خلق، که تعینات اوصاف
۳۵۴۴۵ گلشن اسرار : شرحى بر الحکمه المتعالیه فى الأسفار العقلیه الأربعه، ص: ۲۲۵
جمالیه در این سفر است همه بیان مىشود. در این سفر دوم از اسفار، نظرى و تفکرى و عقلى بیان مىشود.
سفر سوم و چهارم و خصوصیات آنها
سفر سوم: که «من الحق إلى الخلق بالحق» است و آن عبارت از تغییر ماهوى و تغییر جوهرى است که به واسطه اندکاک انیت سالک، در انیت پروردگار براى او پیدا مىشود و به واسطه این جهت، قابلیت مقام رجوع به حقّ را پیدا مىکند و ظهور صفات و اسماء الهیه در نفس خودش پیدا مىشود و لذا همراه با حق، پایین مىآید و به عالم کثرت تنازل پیدا مىکند و براى او ادراک کثرات و مقام جمع الجمعى پیدا مىشود. البته در این سفر خصوصیات نفس و معاد و بازگشتش و حالاتش و صفاتش و تمام اینها براى انسان منکشف مىشود.
سفر چهارم: که براى سالک بعد از نزول من الحق الى الخلق پیدا مىشود عبارت است از سیر «من الحق فى الخلق بالحقّ»، یعنى در خلق سیر مىکند. این سفر، همانطورى که عرض کردم لایتناهى است، یعنى مشاهدات صفات جمالیه و جلالیه پروردگار در تمام تعینات جزئیه و تعینّات کلیه است. این آخرین مرتبه کمالیه براى اوست. لذا این اسفار در اینجا تمام مىشود.
کیفیّت اسفار أربعه به نظر صدرالمتألّهین
الأسفار الاربعه:
و اعلم، انّ للسلاک من العرفاء و الأولیاء أسفارًا اربعه «و بدان که سالکین از عرفا و اولیاء چهار سفر در پیش دارند» أحدها السفر من الخلق إلى الحق «اول: سفر از خلق است به حق» و ثانیها السفر بالحق فى الحق «دوم: بالحق است در خود حق» والسفر الثالث یقابل الاول لانه من الحق الى الخلق بالحق «سوم: مقابل اول است چون از حق است به خلق، لکن حق با اوست» والرابع یقابل الثانى من وجهٍ لانه بالحق فى الخلق «چهارم: مقابل دوم است از یک جهت، و آن بالحق فى الخلق است یعنى همیشه حق در این سفر، همراه اوست.»
فرتّبت کتابى هذا، طبق حرکاتهم فى الأنوار و الآثار «همانطورى که آنها حرکات در انوار دارند و آثار جمالیه و جلالیه پروردگار در انوار ربوبى سیر مىکنند من هم کتابم را به همان ترتیب از نقطه نظر فکرى عقلى و نظرى ترتیب دادم.» خیال نکنید اینها فقط یک عمل است و حرکت پشتوانه برهانى ندارد، نخیر! تمام این سیر و سلوکِ سالک، همه اینها با دلیل و برهان در هر مرتبه این مسائل، ثابت مىشود. بر عکس آنهایى که مىگویند درویشها فقط مىنشینند پاى منقل و بنگ مىکشند و حال پیدا مىکنند. نخیر! تمام این مطالب و حالات و همه اینها بر اساس برهان است. على أربعه أسفار، و سمّیته بالحکمه المتعالیّه آن حکمت متعالیه، یعنى نه تنها حکمت مشّائى، جنبه بحث و نظر در او هست. حکمت اشراق که جنبه افاضات اشراقیه پروردگار بر قلب سالک مىباشد هر دو در این کتاب آورده شده و هم از نقطه نظر تطبیق اینها با شرع، من حیث المجموع آورده شده است «لذا این را متعالى از بقیه حکمتها قرار داده است» فى الأسفار العقلیه، فها أنا أفیض فى المقصود، مستعینًا بالحقّ المعبود الصمد الموجود.- این مطلب تمام شد-.
سرّ آوردنِ قیدِ «من وجه» درعبارت ملاصدرا که فرمود: «والرابع یقابل الثانى من وجهٍ»
سؤال:” چرا در سفر چهارم که مقابل دوم است قید من وجهٍ را آورده است که آن عبارت است از بالحق، اما در سفر سوم که مقابل اول است قید من را- که عبارت از فى الخلق باشد- نیاورده است؟”
جواب:” باید گفت نیاوردنش براى این است که در آنجا من الخلق الى الحق مشخص و روشن است. از این نظر قید من وجهٍ را نیاورده است. اما چون در سفر دوم بالحق تثبیت شده است[۱]، چون سفرِ «من الحق الى الحق بالحق» است؛ از حق است و سیرش در حق است و مآلش در حق است، یعنى هم ابتدایش حق است و هم انتهایش؛ مثل اینکه در دعا هم داریم «یا من لا یفرّ منه الّا إلیه»[۲] یعنى فرار از خدا به کیست؟ باز به خداست، یعنى از هر دو طرف، یعنى از قضاءِ خدا، انسان به قدرِ خدا فرار مىکند و هر دو اینها خارج از دائره وجود نیست. در آنجا در سفر دوم هم، سفر، سفرِ من الحق الى الحق است، منتهى دیگر در اینجا بالحق است. در سفر سوم، سفر من الحق الى الخلق بالحق است، یعنى سفر سوم همهاش از ناحیه حقّ بود. سفر اول در ناحیه خلق، سیر مىکند منتهى من وجهٍ است. مقابله به خاطر این است که سفر سوم، سفر در حق بود. سفر در ذات، سفر در اسماء و صفات بود ولى سفر اول در اسماء و صفات جزئیه است که همین عالم تعینات و جزئیات باشد. منتهى جنبه من وجهى این است که این جزئى است ولى آن جنبهاش، جنبه کلّى است. این جنبهاش مقابل آن است، اما هر دوى اینها بالحق هستند، منتهى آن اولى و سومى به خاطر اینکه روشن است دیگر من وجه نیاورده است. آن سفر، من الخلق است و آن من الحق است.”
پاورقی:
[۱] – در واقع فرق بین سفر دوّم و چهارم در اجمال و تفصیل است زیرا سیر فى الحقّ مگر با سیر فى الخلق تفاوت مىکند؟ خلق همان ظهور ذات حقّ است منتهى به طور تفصیل. لذا فرمود: من وجه؛ فتأمّل.
[۲] – در کتب ادعیه مشهوره این مضمون با عبارات مختلفهاى وارد شده است.
از جمله: مصباح المتهجد، ج ۱، ص ۴۴۴، البلد الامین، ص ۱۰۵، ذیل دعاء لیله الاحد:« و یفرّ الیک منک»؛ مهج الدعوات و منهج العبادات، ص ۱۴۳:« یا من الیه یفرّ الهاربون»؛ جمال الاسبوع، ج ۱، ص ۲۸؛ مصباح المتهجد، ص ۳۰۸:« منک هربت الیک»؛ جنه الأمان الواقیه، ص ۲۸۵؛ شرح الاسماء الحسنى، ص ۴۱۶؛ مهج الدعوات، ج ۱، ص ۱۰۵:« هربت منک الیک».